انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 14:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  13  14  پسین »

داستان از همه رنگ از همه جا


مرد

 
خاطره پسر دختر افغانی در کابل

سلام بخاطر مسائل امنیتی نمیتونم اسم رو بگم،24 سالمه و ایران به دنیا اومدم و مهندس الکترونیک هستم و 4 سالی میشه اومدم افغانستان توی این مدت با دخترای زیادی دوست بودم که حتی بیشتریاشونو فراموش کردم. خلاصه اخرین دوست دختر من اسمش مرجان است.
ما با هم رابطه خوبی داشتیم و یک جورائی ته دلم این اواخر فکر ازدواج رو باهاش داشتم و فکر میکردم که دختر خوبیه و به درد زنده گی میخوره و با هیچ پسر دیگه رابطه نداره و فقط من تو زنده گیش هستم خلاصه در کل بی خود فکر کردم چون وقتی به دلیل یک سری برنامه های کاری به یکی از شهرستان های افغانستان مسافرت کردم وقتی برگشتم خیلی چیزا برام رو شد و دیدم خانم بعد از عید نوروز 1389 با 4 یا 5 نفر رابطه داشته و باهاشون به گردش و تفریح زیادی رفته وقتی قضیه رو فهمیدم پیشم بود خیلی بهم ریختم و از کنترول خارج شدم و 4 تا کشیده خابوندم توی صورتش، و زنگ زدم به ابجی بزرگترش و قضیه رو بهش گفتم خلاصه دیدم رابطه ما داره بهم میخوره و دیگه میخواد که با من رفت و امد نداشته باشه منم ته دلم گفتم که نباید اینطوری از دستم در بره و باید انتقام بگیرم ازش خلاصه با یکی از کارمندای دفتر ازدواج اشنا شدم و یک خورده پول بهش دادم که برای من و اون یک عقد نامه درست کنه که بعد از 3 یا 4 روز اوکی شد و برام اورد. منم توی این مدت از دل مرجان خانم ماجرای 4 تا کشیده رو در اوردم و راضیش کردم بعد از این که عقد نامه درست شد توی کابل یک هوتلی هست به اسم سپین زر که خیلی مشهوره و فقط خارجی ها میرن اونجا منم مرجان خانم رو بردمش اونجا و بخاطر اقامت در اونجا برای 6 ساعت 150 دلار پیاده شدم بگذریم وقتی رفتیم اونجا خودش تعجب کرده بود که چرا بردمش اونجا منم بی رو درواسی گفتم میخوام بکنمت اما بشر فکر میکرد من شوخی میکنم یک چند دقیقه ای نشستیم بعدش کم کم لباسامو در اوردم و تازه اینجا بود که خانم فهمید که شوخی ندارم و زد زیر گریه و ازم پرسید که چی کار میخوام بکنم منم دیدم اینجوریه گفتم هیچی بابا فقط میخوام لای پات بزارم و شروع کردم به در اورن لباساش وقتی بالاتنه شو لحت کردم دیدم که واقعا بدن خوش استیلی داره لازم به ذکره که تا حالا به دلیل مشغله کاری که همیشه داشتم وقت نکرده بودم که بهش نزدیک بشم.یک خورده که لبو و پستوناشو خوردم دیدم چشماشو بشته و داره برای خودش حال میکنه منم از این وضعیت خوشم اومد بعد از چند دقیقه رفتم سراغ شلوارش که درش بیارم اما یک دفعه ای از جا پرید و سفت شلوارشو چسپید هر کاری کردم راه نداد که در بیارم منم دیدم زبون خوش حالیش نمیشه منم زدم زیر گوشش و به زور شورت و شلوارشو در اوردم یک دفعه ای بعد از این کار چشمم افتاد به بهشتش که واقعا خیلی توپ بود بعد از چند دقیقه بازی کردن باهاش دیدم دیگه مخالفتی نمیکنه و کسش حسابی اب انداخته و اصلا داره توی اسمونها پرواز میکنه منم دیدم اگه بخوام یک دفعه ای بکنم که نمیزاره برای همین اول بغلش خوابیدم و کیرمو که 17 سانته رو گذاشتم لای پاش اونم فکر کرد روی قولی که هستم میمونم و با خیالت راحت هنوزم داشت برای خودش حال میکرد منم یکی از انگشتامو کردم توی کون مرجان خانم که باز انگاری برق تمام وجودشو گرفت گفت داری جی کار میکنی منم گفت هیچی میخوام یک کمی حال کنی کیرم نیست که انگشته خلاصه هی میگفت درش بیار اما من گوشم اصلا این حرفا رو نمیشنید و به کار خودم ادامه میدادم بعد دو تا از انگشتامو کردم تو بعد شد 3 تا که دیگه دادش رفت هوا و التماس میکرد منم دیدم الان بهترین وقتشه که کارو تموم کنم توی یک حرکت سریع نوک کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم و نوکش رو فرستادم تو که دیدم از پتوی که زیرمون روی تخت بود داره گاز میگیره و بهش چنگ میزنه و اصلا صداش در نمیاد یک ده ثانیه ای گذشت و منم فشارو بیشتر کردم که دیدم یک جیغی زد که گوشام کر شد 1 دقیقه نگذشته بود که از اداره هوتل به اطاقمون زنگ زد که همه چیز میزونه یا نه و صدای جیغ از چی بود که اونا رو هم پیچوندم دیدم اینجوری این راه نمیده با هزار تا زحمت خرش کردم و گفتم این دفعه فقط نوکشو میکنم و از این جور حرفا وقتی باز راضیش کردم با یک دستمال دهنشو بستم و دستاشم از پشت گرفتم که نتونه در بره و به حالت داگی نگهش داشتم وقتی کیرمو فرستادم تو 2 سانت بیشتر نرفت تو هر چی بهش گفتم شل کن نکرد منم با یک فشار محکم همه کیرمو فرستادم تو که باز نفسش بند اومد و منم بی اعتنا بعد از 30 ثانیه شروع کردم تلمبه زدن یکهو متوجه شدم که دورو بر کیرم خونی شده فهمیدم که کونش جر خورده و درد بدی رو داره تحمل میکنه دیدم همین جوری داره ناله میکنه و اشکاش سرازیر شده بعد از چند لحظه دهنشو باز کردم که شروع کرد به التماس کردن که بسه و از این جور حرفا منم دیدم بهتره کاری نکنم که بپره یک چند دقیقه ای بی خیال شدم و بعد از یک کمی که دوباره پستوناشو خوردم و کس لیسی کردم و دوباره بردمش بالا و ارضا شد این سری دمر خوابوندمش و کیرمو دوباره با یک فشار تا دسته جا کردم که هزار تا قسمم داد و هی میگفت ویییییییییییییییی سوختمممممممممممممم جانننننننننن مادرت در بیاررررررررررر نفسمممممممممم داره بنددددددددددد میاد تورو خدا سیدددددددددددد غلط کردمممممممممممممم هر کاری بگی میکنم اصلا برات ساک میزنم اما بی خیال شو منم گفتم صبر کن اروم میشه دوباره شروع کردم تلمبه زدن اونم همین جور التماس کردنشو ادامه میداد تو این حوالی بود که دیدم داره ابم میاد دیدم حیفه خالی نکنم تو و همون جوری توی همون حالت همشو ریختم اون تو که خوب حال داد.
بعدشم دوباره از دلش در اوردم و حالا هر پنج شنبه ای به یک بهانه ای میبرمش تو یک هوتل و ترتیبشو میدم الان بهم میگی سری اول مامانم بهم شک کرده بود چون نمیتونستم درست راه برم دوروبر کونم کبود شده بود و تا یک هفته درد داشتم این هفته هم که عادت ماهانه داره .منتظر داستانهای بعدی باشید انشالله این 5 شنبه ای باز برنامه داریم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شبنم


این خاطره که تعریف میکنم تاریخش خیلی به روزه 2/8/89

از دو سه روز مونده به همه دخترایی که میشناختم آمار دادم که یکشنبه خونه تنهام تا دوشنبه ، اخه زنمو فرستادم مسافرت 2 روزی ...
خلاصه من فکرامو کرده بودم که یکی از صبح بیاد تا ظهر ، یکیم شب بیاد پیشم ، حالا اگرم شد یکیو عصر ببینم .. اما همش خوا ب و خیال بود هر کدوم به یه دلیلی پیچوندن
یکی کار داشت یکی دانشگاه ، یکی پریود شد ... موند فقط شبنم !
گفت میام ! منم گفتم از هیچی که بهتره ...
ظهر شنبه بود که زنگ زد بهونه آوردن و این چیزا که نمیشه و کار پیش اومد و دوستم فلانه ...
شب بهش زنگ زدم گفتم باشه اصلا نیا .. منم دیگه نمیخوام هیچوقت بیای !
5 دقیقه بعد اس ام اس داد که میاد ...
بیخیال
عصر یکشنبه قرار گذاشتیم و رفتم دنبالش آوردمش خونه ...
زنگ زدم پیتزایی سر خیابون برامون شام اورد و مشغول خوردن شدیم ... بعد شامم یه فیلمی گذاشتم که با هم ببینیم ، اصلا عجله نداشتم مثل همیشه که 2 ساعت و 3 ساعت باید با استرس میکردمو جمع میکردم ..
شبنم لباس راحتی پوشید اومد تو بقلم نشست جلوی تلویزیون ...
یه تاپ نازک سفید با یه دامن کوتاه که تقریبا همه جاشو انداخته بود بیرون ..
مثل همیشه خیلی سکسی بود .. منم کم کم تحملم داشت تموم میشد !
هنوز 20 دقیقه از فیلمه نگذشته بود که دستم داشت زیر کونه شبنم میچرخید ... واسش آروم میمالیدم کس و کونشو ... گاهی دست میکردم از لای شرتش ... اونم آه ه ه میکشید ...
یه چند دقیقه ای اینجوری گذشت تا شبنم دست به کار شد .. شروع کرد از روی شلوار کیرمو مالیدن ... کیرم بد جوری راست کرده بود میدونستم که حالا حالا ها تا صبح وقت هست پس عجله ای نداشتم ...
دیگه فیلم نگاه نمیکردیم من دستم لای کس شبنم بود و چوچولشو میمالیدم ... اونم افتاده بود کیرم و تا ته کرده بود تو حلقش ، از همیشه بهتر ساک میزد .. اونم میدونست وقت زیاده ... عین آبنبات مکشید زبونشو به نوکه کیرم .. منم تو آسمون بودم ...
یه 5-6 دقیقه ای همین بود ماجرا تا اینکه شبنم گفت دیگه طاقت نداره ... بلند شد شرتشو در آورد و یه ضرب نشست رو کیرم .. شروع کردیم لب گرفتن .. کیرمیم تا دسته تو کسش بود .. آروم صدا میداد که همسایه ها نفهمن چیزی ...
آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
همچین سر میخورد تو کسش که انگار به هیچکس تاحالا نداده باشه ...
همین هفته پیش بود بهم گفت به یه پسره کس داده کیرش 2 برابر ماله من بوده ! ... اما ماشالا علاقش خیلی زیاد بود به این جور چیزا ...

شبنم بالا پایین میرفت منم رو مبل ولو شده بودم .. چشمامو بسته بودم فقط داشتم لذت میبردم ...
خیلی وقت بود با یه دختر نمیشد وقت زیاد بگذرونم .. مگه تو ویلای شمال که اونجام همش مواظب سرایدارو این حرفا هستم که نفهمه به گام بده !

تو این فکرا بودم که دیدم بد جوری لرزید ... آروم از رو کیرم بلند شد ، رفت رو مبل ینفره با زانو ، قمبل کرد کس و کون و سمت من ... تکیشم داده بود به تکیه گاه مبل ..
بلند شدم .. همونجوری از پشت کیرمو چپوندم تو کسش ... دیگه منم وحشی شده بودم .. یه چندتا حسابی با دست زدم رو قمبل کونش که حسابی قرمز شد ... تند تند تلمبه میزدم ... شبنمم فقط میگفت جونننننننننن
بکن این کسو
ماله تو همش .. تا صبح کیرتو از کسم در نیار ...
با این حرفاش منم حشریتر مشدم و محکم تر تلمبه میزدم ... که یدفعه دیدم داره آبم میاد ... 2-3 تا تلمبه خفن زدم
یه آه ه ه بلند
و تا آخرین قطرشو تو کس شبنم خالی کردم ...
.. شبنمم مگفت واییی سوختم ... دیگه نا نداشتم .. یکم روش موندم همونجوری و بعد بلند شدم دراز کشیدم رو مبل ...
داشتم فکر میکردم به این که .. تا صبح هیچی ازم نمیمونه .. کاشکی الان میرفت خونشون .. میخوابیدم ...
اما دیگه دیر بود واسه این فکرا .. شبنم خودشو تمیز کرد .. از تو کیفش قرص برداشت خورد که حامله نشه ..
یه ملفه دور خودش پیچید و اومد رو مبلی که من ولو بودم ..
یه ذره این کانال اون کانال کرد .. منم چشمامو بسته بودم .. خوبم میومد یکم ... یه یه ربع گذشت .. دیدم اوند دوباره رو کیره خوابیده من نشست ... چشمامو باز کردم با اون حال دیدیم داره کسشو میمله رو کیرم ،
فکر نیمکردم به این زودیا دوباره قد علم کنه .. شبنم آه آه ه میکرد میگفت گوش کن ببین چه صدایی میده .. خودشو بیشتر میمالید به کیرم .. که یه دفعه خون دوباره جریان پیدا کرد .. شروع شد به بزرگ شدن ...
شبنم خوشحال پرید کرد تا ته تو دهنش ساک زدن ...
منمانگشتمو کردم تو سوراخ کونش .. یه ذره نوچ و اینا کرد .. بعد هیچی نگفت .. منم شروع کردم به گشاد کرد سوراخ کونش که واسه کیرم جا باز کنه ...
وای که چه حالی بود .. کونه به این باحالی خواب از سرم پریده بود .. کیرمیم مثل فولاد شده بود ..
بهش گفتم بریم تو تخت ... بعدم ازش خواستم مثل حالت سجده برام قنبل کنه ..
صحنه رو که میدیدم طاقت نیاوردم .. یدفعه تا دسته کردم تو کونش .. اونم یه هوار حسابی زد .. بعدم شروع کرد به فحش دادن ... یه ذره همونجوری نگرش داشتم که جا باز کنه .. دستمم جلو دهنش بود که هیچی نگه ...
بعد آروم آروم شروع کردم تلمبه زدن ... وای که چه کون تنگی ... زنم معمولا بهم کون نیمده .. اما این شبنم همیشه ناز میکنخ ولی جور اونو میکشه ...
یه 10 دقیقه ای تلبه میزدم که دیگه دهنش سرویس شده بود ... با التماس چرخید دراز کشد گفت تو حالا آبت نیمیاد .. دوباره بکن تو کسم ...
منم قبول کردم ... افتادم روشو تلمبه زدن ... شبنمم فقط قربون صدقه کیرم میرفت ... می گفت تا حالا کسی مثل تو منو نکرده ..
خلاصه ..
20 دقیقه مدلای مختف کسشو گاییدم .. بعد کیرمو در اوردم کردم تو دهنش .. گفتم بخور تا آبم بیاد ...
شبنم شروع کرد ساک زدن حرفه ای ..
ابم با فشار اومد کلشو تو دهنش خالی کردم ... داشت حالش بهم میخورد .. از بقلای لبش زده بود بیرون ..
دوتایی رفتیم تر تمیز کردیمو .. اومدیم رو تخت که بخوابیم...
چه شبی بود اما ...
نصفه شب یه بار دیگه از خواب بیدارش کردم کردمش .. صبح هم .. تا بیدار شدیم .. یه نیم ساعتی تلمبه میزدم ..
بعدم با هم دوش گرفتیمو صبحانه خوردیم .. زدیم بیرون .. که شبنم بره خونه منم برم سره کارم ..
تا شب شبنم 10 تا اس ام اس زد تشکر کرد بابت یکی شدن کس و کونش در شب قبل ..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تجربه عاطفه

خواهش ميكنم كه اين قصه و واقعيت علمي و حقيقي را تا آخر بخوانيد بعد چشمانتان را ببنديد و خوب فكر كنيد تا از زندگي تان لذت ببريد . زندگي خيلي كوتاه است و مشكلات بسيار فراوان پس بايد بسيار هنرمندانه زمان و مكان را مديريت كرد تا رنج روزگار پيرتان نكند .
من عاطفه هستم37 سال سن دارم و ليسانس روانشناسي دارم آنچه رابرايتان مي نويسم عين واقعيت است . در زندگي هيج مشكلي ندارم خودم معلم هستم و شوهرم در دانشگاه تدريس مي كند .
زندگي هر انساني دو وجه دارد : يكي وجه رسمي و عادي كه همه مردم دارند و دوم وجه عشقي و رومانتيك كه باعث مي شود از زندگي لذت بيشتري ببريد .
ما زنها با همسرانمان زندگي مي كنيم و اكثريت زنان هم وضعيت مشابهي دارند . زندگي با شوهر وجه رسمي زندگي است . زن با شوهرش به صورت رسمي زندگي ميكند و بسياري از رازها و حرف هاي دلش را نمي تواند به او بگويد . اصلا وقتي فكر مي كنيد مي بينيد كه شوهر شما هرگز شنونده خوبي براي حرفهاي شما نيست . و اين وجه غالب طبيعت است كه مرد بصورت شوهر رسمي درگير مشكلات و مسايل زندگي هست و نمي تواند بنشيند و ساعت ها ناز و عشوه هاي زنش را بگوش بگيردو از طرفي زنان هم دوست داريم كه ناز و عشوه بكنيم و كسي هم باشد كه برايش حرف بزنيم . چرا كه شوهر براي اين كار آفريده نشده است . ممكن است زن جواني در ابتداي زندگي فكر كند كه شوهر او استثنا هست و ساعتها نازش مي كشد اما مطمن باش كه هر چه زمان بگذرد اين وجه زنگي مردان كمتر و رسمي تر مي شود . من با تجربه 19 سال زنگي با شوهرم اين حرف را مي زنم(( در 18 سالگي ازدواج كرده ام)) .شوهرم خيلي آدم خوب سرحال و عاشق من است اما زنان بيشتر دوست دارند تا مردي وجو.د داشته باشد كه روزانه ساعتها حضوري يا تلفني پاي صحبت او بنشيند و نازش بكشد و حرفي كه خاطرش را برنجاند ، نگويد .
من پس از گذشت 6 سال از زندگي مشترك متوجه اين كمبود و خلا در زندگيم شدم و شوهرم علي رغم اينكه هر شب و حتي برخي روزها با من سكس داشت ، اما كمبود فردي كه بتواند اين خلا را پر كند احساس مي كردم .
لذا تصميم گرفتم تا همدم مناسبي را پيدا كنم كه بيشتر بنوانم با او حرف بزنم و ناز بكنم و نازم بكشد . چرا كه كم حرف زدن و خالي نشدن رازهاي درون باعث ايجاد عقده در فرد مي شود .
با حس روانشناسانه خودم به دنبال راهي يا فردي بودم كه كمكم كند در محيط كار ، در بين همكاران ، بين دوستان و آشنايان و حتي بين شوهران دوستان و همكارانم بدنبال فردي بودم كه فقط كار سكسي از من نخواهد و همدم همديگر باشيم چه بسا بسياري از مردان هم اين مشكل را داشته باشند . آنها هم از صحبت با زنانشان سير نشوند و دنبال همدمي باشند و به قول شاعر :
سينه مالامال درد است اي دريغا مرحمي دل ز تنهايي به تنگ آمد خدايا همدمي
پس از مدتي بالاخره يكي را نشان كرد و ارداه كردم كه به دستش بياورم ، خيلي سخت است . چگونه مردي را بيابي كه مطمن باشي تو را دوست دارد و راز دار باشد و تا آخر عمر ماندگا و به قول برخي دوستانم : شوهري در سايه باشد و نازت را بكشد .
به هر حال تلاش كردم و به او نزديك شدم رابطه ي سلام و عليكي را با او گرم كردم چون زنش دوستم بود . ابتدا او نشاني دريافت نمي كرد و عكس العملي نشان نمي داد . در مسير راه او قرار مي گرفتم ، برخي كارهاي كوچك را به او مي گفتم برايم انجانم بدهد و حتي بيشتر به زنش نزديك مي شدم . شايد باور نكنيد كه حدود 2 ماه طول كشيد تا با انحاء مختلف به او فهماندم كه دوستش دارم . بالاخره او جواب داد و متوجه منظور من شد . تلفنم را از گوشي زنش پيدا كرده بود و يك روز به شماره ام زنگ زد .باور كنيد قلبم از تپش ايستاد. الكي احوال زنش را پرسيد كه با شما هست يا نه و از اين حرفها . من هم شماره اش را ذخيره كردم . 2 روز بعد دوباره زنگ زد و تيكه هاي بهم انداخت كه من هم با زيركي جوابش دادم . بالاخره بار سوم زنگ زد و گفت كه تحويل نميگيريد و يك بار هم شما زنگ بزنيد . من سرسختي نشان دادم و ميخواستم تا در همين ابتدا نازم بكشد و بدانم چقدر اصرار دارد . باور كنيد هر روز زنگ مي زد و بهانه اي پيدا مي كرد و اس ام اس ميداد . تا اينكه يك بار بهم گفت مي خواهد حرفي بزند و بايد قسم بخورم كه بين خودمان مي ماند و ناراحت نمي شوم . اصرار كرد كه جوابم هر چه باشد بين خودمان بماند . و قتي بهش اطمينان دادم ، با اطمينان گفت كه (( دوستت دارم )) قلبم فرو ريخت و اين آغاز يك عشق طولاني و راستين شد . ابتدا با اكراه قبول نكردم اما او مداوم تكرار مي كرد و قسم مي داد. از او فرصت خواستم و دليل كارش را پرسيدم . بالاخره بعد از يك هفته شروطم را بهش گفتم ::
1-براي سكس با هم دوست نمي شيم .2- همديگر را از نظر روحي و رواني ارضاء كنيم 3-هميشه به ياد هم باشيم 4- راز دار بمانيم . از آن روز صحبت هاي تلفني ما با هم شروع شد . باور كنيد كمتر روزي بود كه يكساعت با هم درد دل نكنيم . هر چه نمي توانستم به شوهرم بگويم به او مي گفتم . قهر و آشتي مي كرديم . هديه به هم مي داديم . بعضي وقتها هم حضوري در مكاني مطمن با هم حرف مي زديم و هر بار احساس مي كردم كه سبكتر شده ام . با شوهرم هم صميمي تر از گذشته بودم چرا كه حرف ناگفته اي نمي ماند و عقده اي در دلم وجود نداشت . بخدا تا تجربه نكنيد نمي فهميد كه من چه مي گويم . الان مي فهمم كه چرا اكثر دخترها دوست پسر دارند. چيزي كه من هرگز نداشتم. چند ماهي گذشت و ما بيشتر به هم نزديك مي شديم . تا اينه يك روز در يك محل مطمن به هم رسيديم و دستش را به سويم دراز كرد و به هم دست داديم . باور كنيد نفهميدم چي شد و چطور شد كه همديگر را بغل گرفتيم وبه هم فشار مي داديم و اشك چشمانمان صورتمان را خيس كرد. آنقدر سبك شده بودم كه احساس كردم بار سنگيني از دوشم برداشته شده و مي خواهم پرواز كنم . بخدا قابل درك نيست فقط قابل احساس هست . شنيدن كي بود مانند ديدن .
پس از 3 ماه براي اولين بار در روزي كه در خانه خودشان تنها بود ، براي يك روز صبح دعوتم كرد . مانده بودم كه چه بگويم ، اما شرط دوستي نبود كه نروم . ساعت 9 به خانشان رسيدم . موسيقي آرام و دلنوازي گذاشته بود . فضاي رومانتيكي بود دستانمان در هم گره خورد و براي اولين بار گرماي لبانش را حس كردم . زبانش را در دهانم فرو كرده بود و قانون نا نوشته بين مان ناخودآگاه در حال شكسته شدن بود . بدون هيچ حرفي در آغوشش قرار گرفتم . لاله گوشم و پشت گردن و سپس نافم را مي مكيد و مانند بجه ي 6 ماهه پستانم را در دهانش قرار داده بود و آرام و مطمن مي مكيد و گاهي نيشگوني مي زد . موي سرم را نوازش مي كرد و من هم ناخواسته به آه و آه آه آه آه كردن افتاده بودم حالتي در من ايجاد شده بود كه هرگز تصور نمي كردم ، در آسمان سير مي كردم . دستش را بين پاهام قرار داد و آرام آرام مالش مي داد . آب از بين پاهام جاري بود و مانند شاگردي تنبل ساكت بودم و خودم را به دست او سپرده بودم . انگشت دستش را آرام در بين خط وسط پاهام حركت مي داد . ديگر برايم قابل تحمل نبود . دستم را در بين موي سرش فشار دادم و چنگ مي زدم . آه آه هايم به ناله تبديل شده بود و وقتي با 2 انگشت آنجايم را مالش ميداد بدنم شل شد و احساس بزركترين آرامش زندگيم مي كردم . لباسهايم را در آورد و اين بار پاهايم را باز كرد زبانش را وسط پاهام كشيد ودوباره رعشه اي سراسر بدنم را فرا گرفت . شوهرم هرگز اين كار را نميكرد . باور كنيد با كل زبانش تمام دستگاهم را ليس مي زد و آه مي كشيدم كه براي بار دوم ارضاء شدم . آنگاه لباسهاي خودش را در آورد و جلوم قرار گرفت 2 بار من را ارضاء كرده بود ولي خودش هنوز هيج . دستم را درون شرتش فرو بردم و آلتش را لمس كردم و ماليدم . وقتي شرتش را پايين كشيدم ، نفسم گرفت . خيلي از آلت شوهرم بزرگتر بود . به زور آنرا در دهان فرو كردم . باور كنيد خيلي حال مي داد . اين بار صداي آه آه آه آه او خانه را فرا گرفته بود . چند بار ساك زدم آبش آمد و روي سينه ام خالي كرد . سپس مرا روي تخت دراز كرد و سر آلتش را با آب دهانم خيس كردم . سرش را جلوي آن قرار داد . و تا دسته تاآخر در آن فرو كرد . آنجنان جيغي زدم كه دستش را جلوي دهانم قرار داد . سپس تلمبه زدنش شروع شد . درد من هم جاي خود را به لذت داده بود و هر لحظه بيشتر لذت مي بردم . آن روز 6 بار ارضاء شديم كه سهم هر كدام 3 بار بود وقتي لباس مي پوشيدم ، ساعت از 12ظهر گذاشته بود . باور كنيد زيبا ترين سكس زندگيم بود . قرارمان بر اين شد كه هر ماه يك بار با هم سكس داشته باشيم .
باور كنيد سنگ صبورم شده است و هيچ خواسته ي غير معقولي از من ندارد. در هر زمان و هر مكاني كه بگويم حاضر مي شود و مانند برده در خدمتم هست. راهنماي من در تمام كارهاست . الان حدود 10 سال هست با هم رابطه داريم . راز دار هم هستيم و هيچكس هم از موضوع بويي نبرده است .
باور كنيد خيلي جالب است پيشنهاد مي كنم در زندگيتان يك دوست خوب و مطمن كه از صميم قلب دوستتان داشته باشد ، را پيدا كنيد . تمام نيازهاي رواني و حتي جسمانيتان را برآورده ميكند .
ببخشيد كه عجله نوشتم و خلاصه كردم .
زندگي دنيا خيلي كوتاه است پس از آن استفاده بكنيد. هر انساني لازم است يك دوست راستين و واقعي داشته باشد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس اول و آخر در قطار

سلام اسم من علي ٢٦ سالمه.سال ٨٢دانشكاه قبول شدم رفتم يزد من تا اون موقع دوست دخترنداشتم روزاي اول شروع ترم بادوستام توخيابونا ولكردي ميكردم تاشايد فرجي بشه و يه مخي بزنم تا اينكه يه دختررو ديدم عينكي بدن ورزشكاري خيلي رديفو خوشكل بود حالا بماند كونم خوني شد تا مخشو بزنموشمارشو كرفتم خيلي زود عاشقش شدم اونم ديد كه من ساده و كسخولم دوسم داشت ٢باراومد خونه دانشجوئيم ولي من كه ميترسيدم ازدستش بدم كاري نكردم و فقط ازش لب كرفتم يه دوسالي ازدوستي ما گذشت و من شديدا عاشقش شده بودمو درسو اينارو زده بودم به كير خر تااينكه ديدم داره كون ميندازه و نميخواد ادامه بده بدجور ازش عقده كرفتم من بخاطرش خيلي صدمه ديده بودم درس مادي وغيره. هرجور شده مخشو زدم كه باهم بريم تهران. واسه همين ٢تا بليط قطارخريدم.

سوار شديم ٤نفرديكه هم باما توقطاربودن اونا خوابيدن ولي ما نشستيم باعشقبازي شروع كردم لباشوميخوردم تا اينكه تو يه ايستكاه اون ٤تا رفتنو ما تنها شديم به خودم جرات دادمو رفتم سراغ سينه هاش حالا نخور كي بخورمثل وحشيها ول نميكردم بعد كفت بسه سرشو كذاشت رو سينم داشت منو توجيه(خر) ميكرد كه هميشه بيادت ميمونمو ازين جور كسو شعرا كه يهو عصبي شدمو گفتم بايد كس و كونشو يكي كنم. به شكم خوابوندمش رو كف قطار شلوارشو در اوردم ميكفت جيغ ميزنما ولم كن بايه دستم انو كرفتم تكون نخوره بايه دستم كيرمو در اوردم يه تف انداختم رو سركيرم همشو كردم تو يه لحظه ديدم خواست جيغ بزنه بيهوش شد نور صفحه موبايلمو انداختم دم سوراخش ديدم خونيه داشت آروم هزيون ميكفت منم عقب جلو ميكردم آبم اومد ريختم تو من كه ميدونستم اون بهم كيرزده بايه اصفهانيه رفيقه و ميخواد باهاش ازدواج كنه كفتم حسرت بكارتو تو دم اون پسر اصفهاني كه ميدونست شيوا بامن رفيقه ميذارم كيرمو كذاشتم دم كسش تا ته دادم توش واي مردم ازحال بازم آبم اومد در اوردم ريختم رو كونش رفتم دستشوئي اومدم گفتم كس و كونتو جمع كون داريم ميرسيم تهران با گريه بلند شد تميزش كردم يه خورده دستمال كاغذي كذاشتم لاي كسش شرتو شلوارشو بالا كشيد زمينم تميز كردم رسيديم تهران ديدم نميتونه راه بره يه دربست واسش گرفتم و ديكه نديدمش.

دیگه به تلفنام جواب نداد تو يزد ٣بار رفتم جلوي دانشكده شون ولي نديدمش ولي باور كنيد هنوزم بعد ٦سال ملكه ذهنمه و عاشقشم آرزومه روزي ببينمش و بهش برسم اين اولين و تنها سكس من بود اميدوارم شما بجاي راست كردن ازين ماجراي تلخ من درس بكيرين.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
حامله کردن لیلا

سلام - این موضوع مربوط میشه به سال 1380 که در مشهد کار می کردم و اصلا یکی از شهرستان های خراسان رضوی می باشم. در مشهد سر یه ساختمون یه اطاق نگهبونی داشتم و مشغول کار بودم و صاحب کار مون یه دختر دانشگاهی داشت و درست اسفند ماه 1379 بود که استخدام شدم و دخترش را پیش خودم انتخاب کرده بودم و یه مدتی بود که می خواستم به دخترش که لیلا نام داشت موضوع رو بگم که کمی با هم حال و هول کنیم و سکسی داشته باشیم اگر موافق باشد ولی نمیتونسم بگم چرا که اون دختر دانشگاهی بود و من یه کارگر ساده سر ساختمون ها نوروز 80 شد و شب بود که تنها توی اطاقم بودم دیدم یه هو در خونه به صدا اومد و با عجله رفتم دیدم لیلا و بلاخره دیدم یه جعبه شیرینی آورده و گفت که سال نو تبریک باشد و دیدم که شما تنهاید و مسافر هستید دلم سوخت و گفتم که لحظه تحویل سال یه تبریکی به آقا مهرداد داشته باشم و همچنین از خونه مون که داره تموم میشه یه نگاهی هم بندازم ولی بابا مامان ام که سال تحویل هر سال به شما میرن خونه پدر بزرگم من تنها بود و و بلاخره با کمی تعارف شیرینی ها رو ورش داشتم و رفتم تو و پیش خودم گفتم که کمی بانجون قاب چینی کنم و یه چای دبش همرای قهوه دم کردم و اون رو همرای ش کردم کل ساختمون رو و بهش گفتم که چائی حاضره و او ن هم با کمی تعارف اومد به اطاق مجردی من که خودتون میدونید که وضع اطاق چی جوری است و بهش گفتم که ببخشید اطاق مسافری است و اون هم با خیلی ناز و پوز قبولش کرد و گفت تشکر و مرسی از این جور چیز ها .... کم کم داشتم که حشری میشدم و کیرم داشت می ترکید و دیدم که وقتی که توی اطاق نشست و پا هاشو دراز کرد و مانتوشو کشید رو پاهاش و گفتم لیلا خانوم راحت باشید من میرم بیرون و گفت نه طبیعی است نمی خواد بلاخره کم کم داشتم که دیونه میشدم و اون هم که متوجه شده بود کمی ترسیده بود که من بهش حمله نکنم و بعد از میل یه استکان چایی دیدم که میخواد بره گفتم کجا بمونید و با تعجب گفت ببخشید !!!!!!!!!!! و من هم گفتم شوخی کردم و گفت شوخی را هم می دونید و کمی خندیدیم و از این حرف ها و بیرون شد و من می خواست که همرای اش کنم گفت نمی خواد خودم میرم و من هم می خواستم که برم درو ببندم یه هو زنگ تلفن به صدا در اومد و من هم مشغول صحبت کردن با تلفن بودم و بلاخره فراموش کردم و یه ساعت گذشت یه هو یادم او که در بسته نیست و رفتتم درو زدم و قفلش کردم که شب با خیال راحت بخوابم و رفتم تو اطاق و روی تختم خوابیدم و یه هو دیدم در اطاقم بازشد و نگو که لیلا هم دلش می خواسته و مثل من خجالت می کشیدده و او که اول گفت که کسی خونه مون نیست ولی من احمق متوجه چراغ سبزش نشدم و او هم داخل ساختمون پنهون شده بوده که در و ببندم و بعدش بیاد توی لحافتم و یهو لامپ رو روشن کرد دیدم که لیلا و تعجب کردم و گفت تعجب نکن عزیزم @ دنبال این چنینی موقعی چند ماه هستم که تو را تنها پیدا کنم و لی تو حالیت نبود بلاخره رفتم بغلش کردم و یه لب گرم ازش گرفتم و رفتم توی خیالات و باهم قربون صدقه هم رفتیم و بالاخره شروع کردم به در آوردن مانتو و شلوارش یه سوتین صورتی داشت و یه شورت ماهی قرمز رنگ از روی شورتش کمی کسش رو خوردم و کمی حشریش کردم و هر دوشو در آوردم و خوب سینه ها و کسشو خوردم و من که می دونستم که این دختره رفتم سراغ کونش کمی با کونش ور رفتم و داشت آبم می اومد و نتونستم خودم رو نگهدارم و آبم اومد و خیلی نگران شدم و ریختم تو سر و صورتش و با خود گفتم که ناراحت نشه دیدم خندید و گفت چقدر سرعت داشت و گفت می خواهم همچین تو کسم بریزی و تعجب کرد م و گفت تعجب نکن امتحانش کن و گفت که تو دختری گفت مشکل نداره یه 100 هزار تومان میدم دوباره می دوزمش و من هم تعجب کردم و رفتم رو کسش و کیرم شق شده بود اندازه یه دست بیل و کلفتیش اندازه کلفتی یه مچ دست و گذاشتم روش و باکمی ور رفتم هلش دادم تو و دیدم گفت که یواش دردمه و من هم که در فیلم های سکس دیده بودم کمی خیسش کردم و یواش یواش هلش دادم یه هو جیغش تمام ساختمون رو گرفت و گفت گو خوردم نمیخوام حقش بود چون که کیر به این کلفتی و بلندی مخصوصا از کارگر ها که کاملا سوخته اند و کسی به هشون محل نمیده یه هو یه دختر دانشجو گیرش بیاد چی به روزش میاره و کس هم کس دانشجوئی و دختر هم 15 ساله باشد خودتون فکر کنید که چه روزی به سرش اومده باشد و دیدم که خون جریان پیدا کرد و بالاخره بعد از چند دقیقه به هوش اومد و هی می گفت بکن بکن و هم بی رحمانه و وحشیانه بهش تلمبه می زدم و کم کم داشت خوشش می اومد و آبم رو ریختم توش و رفتیم یه دوش گرفتیم و نفری یه لیوان نوشیدنی باحال هم زدیم تو رگ و شب رو تو آغوشم خوابید و تا صبح 5 بار دیگه هم سکس داشتیم و بعداز چند روز دیدم که گفت من حامله هستم تو باید با من ازدواج کنی و وقتی که من این حرف را شنیدم اولش به او دروغ گفتم که با تو ازدواج می کنم بزار وضعیت مالی خوب بشه و بعد و بعدش زدم زیرش و فرار کردم و الان هم من فراری هست م و نمی تونم بیایم و نمی دونم چی روز به سرش اومد و از همینجا ازش معذرت خواهی می کنم و امیدوارم که من رو ببخشد و لطفا نظریات خود را در این باره بدهید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کردنی ترین زنی که دیدم

28سالشه.ازسال85 توکفش که چه عرض کنم میدیدمش سردرد میشدم. چهره ی وحشی داشت. مثه سپیده ی خواننده. قدش 181cmمیشه. وقتی میرفت خرید از جلوی دفترم رد میشد. حسابی دلمو میلرزوند. هم باچهره اش هم باهیکل پروپیمونش هم باپیچ وتاب بدنش موقع راه رفتنش حال میکردم. حال سنگین ها...سال88بود! آذرماه.منم تازه پدرشده بودم و توجو بودم.دختربازی و زن بازی نمی کردم. ولی این یه چیز دیگه بود.همسایه های اطراف دفتر(چندتاشون)میدونستن عاشقشم. میگفتن...آقا توکه هم قیافشو داری هم تیپشو هم پولشو. چراسعی نمیکنی نظرشو جلب کنی؟ میگفتم صبرم زیاده و به وقتش. اونم شوهرداره ویه پسر10ساله. سرتونو درد نیارم. این کلیاتش بود.یه روز داشت(به گفته ی بعد خودش)میرفت مدرسه ی پسرش. ساعت2 ظهربود. سریع سوار ماشین شدم. سر 4ایستاد منتظرتاکسی شد. سریع ترمز زدم شیشه رو پایین کشیدم گفتم میتونم تاهرکجاکه میرید به عنوان یه همسایه برسونمتون. بدون هیچ حرفی سوارشد. تو چنددقیقه با رعایت ادب و چربزبانی و گفتن احساسم مخش خورد.اونم تواین چندسال توکوک من بوده...خلاصه بعداز خودمونی شدنمون1 هفته ای گذشت تا اولین سکسمون رو باهزار خجالت میکشم گفتن خانم و باچراغ خاموش بکنیم والبته بدون هیچ خشونت سکسی(که من عاشق این نوع سکسم)وساک زدن تو خونه مجردی رفیقم صورت گرفت. ولی هرچی بگم از سکس دوم بگم دوستان...

حسابی رومون باهم باز شده بود.12ظهر زنگ زدم مرجان امروز عصر هموببینیم؟گفت آره.گفتم:اصلا" امروزشوهرت هست یانه؟گفت:نه.شیفته.گفتم:مرجان سکس ها!گفت:من ازخدامه.گفتم:پسرت چی؟گفت:خونه همسایه! رفتم حمام.ریشم وپشمای کیرمو زدم.توحمام از فکر کردن عصر مرجان کیرم حرکت میکرد.اومدم بیرون زنگ زدم به رفیقم خونه شو ردیف کردم.کاندوم خریدم.ساعت5قرارمون بود.4.5اس داد حمام رفتم.چی بپوشم؟گفتم مرجان من از بادی(لباس سکسی)وجوراب مشکی زنانه خیلی خوشم میاد.داری بپوش!گفت:دارمومی پوشم.اول من رفتم توخونه و10minبعد اون اومد...

لخت شده بودمو کیرمو میمالوندم.واردشد.سریع کمکش کردم پرید رو اپن.پالتوشودر اوردم.بعدشم بلوز و شلوارشو.وای چشم به بادی وجورابهای نازک و بلند و مشکیش افتادنمیدونین چه حالی شدم...کفشاشو در اوردمو پاهاشو مالوندم.اومد پایین رفت رو پتوی پهن شده ی کف هال خوابید.منم رفتمو تا تونستم لبای درشتشو خوردم.لیسیدنهای زیر گردنش امونشو بریده بود.دیگه گفتم حالاوقت ساک کس و کونته.باز کرد پاهاشو.وای چه بی مو وچه بویی!!!آی لیسیدم.چوچول ولبای کسشو.داشت ارضامیشد.رفتم سراغ سوراخ قرمز کونش.وای وای وای!!بازبونم سوراخ تمیز کونشو قلقلک میدادم.مطمئن بودم تاحالا کون نداده.گفت:پس من چی؟دراز کشیدم گفتم مال تو.بخورش تا ته!چه ساکی زد.چه خایه ای از ما خورد...تموم که شد خوابید پاهاشو داد بالا.اون رونهای سفید و بلند و درشت اون پشت پاها وساقهای سفید و ورزشکاری توی جورابهای نازک مشکی...رو ابرها بودم.سینه هاش(نیمه درشت بود) زیر بادی تور مشکی چه منظره ای داشت.تلمبه زدم...محکمووحشیانه.اسممو یه بند میگفت...جلوی دهنشو میگرفتم صداش بیرون نره...ناله مستانه اش وحشی ترم میکرد.ازین حالت خسته شدیم.4دست وپا شد(شکل مورد علاقه ام).گذاشتم تو کسش و کپلاش تودستم.محکم تلمبه میزدم و سروصدا میکرد...هی میگفتم هیس!کو گوش شنوا.اومد روم.یه کم بالا پایین رفت یه نعره ی بلند کشید و ارضا شد.کاندومم لانگ تایم بود و مگه آبم میومد.گفتم 2باره 4دست وپا.بعد 10minتلمبه ی محکم خشن و وحشیانه(البته در حالی که کاندوم رو برداشته بودم) آبم اومد.گفت قرص میخورم بریز توش."ما هم چنان کردیم که یار خواست
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کلبه

.بین چالوس و نمک ابرود ابادی خیلی کوچیکی هست که اسم هم نداره و فقط 9 خونه داره که اهالی این 9 خونه از ایل و تبار قدیمیهای شمالند و نه فروختند و نه تا الان به کسی اجاره دادند
به همین دلیل خیلیها اونجارو اصلا نمیشناسند
از پشت این ابادی یه راهی به وسط جنگل وجود داره که فقط پیاده و یا بااسب و موتور میشه رفت راه ماشین رو نیست تقریبا یک ساعت پیاده راه بری میرسی به یه کلبه چوبی خیلی زیبا
دایی من یکی از اهالی همین 9 تا خونست و من هر 13 روز بهار و 1 ماه هر تابستون میرم پیششون
بگذریم
پارسال اواخر تابستون بود که یکی از بچه ها به من زنگ زد که با دوست دخترش و خواهر دوست دخترش دارن میرن شمال و دنبال یه جای مطمئن میگشت که من معرفی کنم منم زود گفتم که خواهرشو با من رفیق کنه و بریم همین کلبه
فرداش به من زنگ زد که دوستش قبول کرده چون من موتور دارم من ادرسو دادم و خودم زودتر رفتم که با داییم هماهنگ باشم که مشکلی پیش نیاد و در ضمن وسایل برای نهار و شام که معمولا فقط کباب میشه درست کرد هم بخرم و ببرم
راه افتادم و رفتم وقتی رسیدم بیشتر مرد های اهالی رفته بودند شهرستان برای کار و دایی من هم که سوپری داره گفت مشکلی نداره و من وسایلی که لازم داشتمو گرفتم و رفتم
قبل از رفتن به همین دوستم زنگ زدم که بگم برن پیش داییم که دوستم گفت پدر دوست دخترش تصادف کرده و الان بیمارستانه
منو میگی کلی خورد تو حالم
حالا نه میتونم تنهایی بمونم نه میتونم برگردم
به خونه گفته بودم 4 روز دیگه بر میگردم
اعصابم حسابی بهم ریخته بود به خودم گفتم جهنم میرم 4 روز تنهایی وسط جنگل میمونم برای اعصابم هم خوبه از موبایلو خیابونو ترافیک هم راحت میشم
خلاصه تا رسیدم به کلبه ساعت 3 بعدالظهر بود تا میتونستم هیزم جمع کردم . پنجره هارو هم چک کردم درو هم صفت کردم تا اینکه شب شد
شب اول که خیلی خوش گذشت و کلی تو روحیم و اعصابم تاثیر گذاشت دیگه کمترین صدا که تا قبل از اون بهش اهمیت نمیدادم شنیده میشد مثل زوزه باد . جا بجا شدن برگها
صبح بیدار شدم و رفتم بیرون و برای خودم اهنگ میخوندمو کبابارو سیخ میکردم که صبحونه بخورم گفتم که اونجا هیچی نداره فقط کباب میشه پخت
تو همین حالو هوا بودم که دیدم دو تا دختر دارند از سمت ابادی میان به سمت کلبه تا منو دیدند میخاستند برگردند که نمیدونم یکیش به اون یکی چی گفت که دوباره اومدند سمت من
اولیه که معلوم بود بزرگتره با صدای تهدید امیزی گفت تو کی هستی تو کلبه چیکار میکنی؟
من گفتم که شما کی هستی و اینجا چه میکنی من خودم خواهر زاده فلانی ... هستم
تا اینو گفتم گفت پس شما امیر اقایی فامیل فلانی زن داییمو میگفت گفتم بله شما کی هستید که دومی با لهجه کاملا شمالی گفت ما هم دخترای فلانی که از اهالی همون ابادی بودند هستیم و اومده بودیم اینجا تو کلبه باشیم
من هم دیدم که یا باید من برم یا اونارو هم دعوت کنم. گفتم تشریف بیارید اگر دوست داشتید نهار هم با هم میخوریم که بزرگتره که اسمش لیلا بود گفت نه ممنون ما نهار اوردیم
خلاصه اونا رفتند تو کلبه و من هم 3 تا سیخ کباب کردم و دو تاشو دادم به اونا که بعد از کلی تعارف از من گرفتند
من داشتم بیرون از کلبه برای خودم حال میکردم که یه ان صدای جیغ شنیدم که بعد از جیغ . لیلا یواش گفت یواش الان میشنوه
نمیدونم چرا کنجکاو شدم که اینا چیکار میکنند برای همین الکی از کلبه دور شدم که اونا ببیند که من دور شدم بعد از پشت درختا خودمو به پشت کلبه رسوند و یواش نزدیک شدم از لای یکی از پنجره ها یواشکی و کمی هم ترس داخلو دیدم که لیلا پای دختر کوچیکه که اسمش منیر بود را باز کرده و داره داخل کوسش یه گرد قرمز رنگیرو میریزه و بعد بهش میگه بالا پایین بپر و خودش میاد دم در تا ببینه من دارم میام یا نه
کلی برام سوال پیش اومده بود
اینا دارن چه کار میکنند؟
پودر قرمز رنگ چی بود؟
چرا داره میریزه داخل کوسش؟
اصلا چرا میگه بالا پایین بپر؟
نمیدونستم الان باید چه کار کنم دوباره از پشت درختا خودمو به جلوی کلبه رسوندم که دیدم لیلا داره از لای در منو میبینه و به منیر یه چیزایی میگه من هم بدون توجه به اینکه میدونم اونا چه کار کردند رفتم تو کلبه که دیدم منیر داره به خودش میپیچه
پرسیدم چیزی شده که لیلا زود گفت نه نمیدونم چرا منیر دل درد گرفته فکر کنم به خاطر پیاده رویه که به اینجا اومدیم منم زود گفتم که نه فکر کنم از اون پودریه که ریختی تو کسش
این چی بود که ریختی . نکنه میخای اینو بکشی؟
که لیلا گفت به شما مربوط نیست تا اینو گفت منم گفتم بله به من مربوط نیست ولی احتملا به پدرتون که مربوطه
تا اینو گفتم منیر گفت نه ترو خدا بابام بفهمه منو میکشه . پرسیدم خودتون میگید چی شده یا برم به سمت ابادی
لیلا میخاست تفره بره که با تهدید من مجبور شد همه چیو بگه
لیلا خواهر سعید همسایه منیر بود این سعید داستان ما منیرو حامله میکنه و به گفته خود لیلا چون اولشه میشه با پرمنگنات نتفرو انداخت راست یا دروغش پای لیلا
من تازه به جواب سوالام رسیده بودم گفتم نه بابا کی میگه باید بره دکتر تو که با این کارا اونو میکشی
داشتم به لیلا بحث میکردم که منیر جیغی کشید که گوشام زنگ زد داشت مثل شیر نعره میکشیدو گریه میکرد لیلا هم دستشو گرفته بودتا اینکه بعد از 10 دقیقه اروم شد و کف کلبه خون
من ترسیده بودم نمیدونستم باید چه کار کنم ولی لیلا خوب وارد بود منیرو کشوند روی تخت و با ابی که من با مکافات تا اون بالا اورده بودم داشت پای منیرو تمیز میکرد و میگفت راحت شدی
سرتونو درد نیارم بالاخره منیر حالش خوب شد و حاظر شد بره
من لیلارو کشوندم اونرتر و گفتم داداش تو لذتشو برده دردشو منیر باید بکشه؟
لیلا هم گفت بخدا خودش هم مثل سگ پشیمونه
منم گفتم فکر نکنم بتونم بی خیال از این قضیه بگذرم و باید به باباش بگم
لیلا گفت اگر نگی فردا صبح میام پیشت
یکم فکر کردم و گفتم فردا تا ظهر نیایی من میام پایین
فرداش اصلا انتظار اومدنشو نداشتم که صبح زود دیدم یکی داره در کلبرو میزنه
باز کردم دیدم بله خود لیلاست
اومد تو گفت زود باش باید زود برگردم و خودش تو یه چشم به هم زدن لخت شد
اصلا پشت اون لباسای محلی انتظار این صحنرو نداشتم
پستونایی سفید و صفت و سر بالا
کسی کاملا بی مو و معلومه دست نخورده
بدنی لاغر تو پر که استخوناش دیده نمیشد و اصلا هم شکم نداشت
خلاصه این بدنو باید کلی خرجش کنی تا بشه این ولی لیلا خرج نکرده همچنین بدنی داشت
محو نگاهش بودم که گفت من باید زود برم یکم عجله کن
رفتم سمتش دستاشو گرفتم یکم مالیدم بعد اروم تمام بدنشو لمس کردم و خیلی اروم روی سینه هاش دست میکشیدم لیلا هم چشماشو بسته بود
اصلا دلم نمیخاست این هوریو بکنم فقط میخاستم نگاش کنم
خیلی اروم و با وسواس لبمو بردم سمت لبش چه مزه ای داشت ولی خودش لباشو بسته بود و من میخوردم اروم رفتم تو گردنش و میبوسیدمو میلیسیدم که لیلا هم خیلی اروم اه اه میکرد تمام این مدتو سر پا بودیم دوباره رفتم سراغ لبش که اینبار خودش هم همراهی میکرد معلوم بود اولش فقط اومده بود بده و دهن منو ببنده ولی الان کاملا حشری شده بود رفتم پایینتر تا رسیدم به سینه هاش که تا لبم به نوک سینش خورد یه اهی کشید که تمام بدنم به رعشه افتاد داشتم دیوونه میشدم
با ولع سینه هاشو میخوردم و لیلا هم دیگه داشت داد میزد بردم خابوندمش روی تخت وشروع کردم کسشو لیس زدن لیلا داشت جیغ میزد و خودشو جمع میکرد دیگه یه دادی زد و اروم شد و از جاش پاشد گفت تو فیلما دیده بوده کس میخورند ولی تو اولین نفری که میخره و خیلی هم حال داد
من هنوز لباسامو در نیاورده بودم خیلی تند لباسامو در اورد و افتاد به جون کیر ما اولش خورد به ذوقم چون من اینقدر رومانتیک حال داده بودم و اون عین وحشیها داشت ساک میزد اصلا حال نمیکردم ولی لیلا پیش خودش فکر میکرد داره خیلی برای من مایع میزاره بهش گفتم ارومتر بزار منم حال کنم که اروم شد بعد منو خوابوند و خودش نشست روی کیرم ولی خیلی سخت کیرم رفت تو کسش
پرسیدم کی باز کرده گفت داداش منیر
داشت روی کیر من بالا پایین میرفت که من برگردوندمش پایین حالا اون پایین بود و من روش خیلی اروم شروع کردم به کردن و بعضی مواقع هم تا اخر میبردم ته کسش و نگه میداشتم چند دقیقهای کردمش تا دوباره ارضاء شد میخاستم بکنم تو کونش که هر کاری کردم نزاشت ولی روی دستو پاش نشسیت و از پشت کیرمو فرو کردم تو کسش که خیلی حال داد 10 دقیقه ای هم همین طور کردمش تا اینکه احساس کردم دیگه نمیتونم نگهش دارم کشیدم بیرون و ریختم رو سینه و صورتش صحنه دیدنی شده بود
لیلا بلند شد یه لب اساسی داد و رفتی گفت به دوستام میگم که بچه تهرانی منو کرد
دیگه هم ندیدمش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
باغ بزرگ

.با سلام بیژن هستم.
یه مدتی بود تنهایی تو یه باغ بزرگ زندگی می کردم. تنها رفیقم یه سگ بود که شبا آتیش روشن می کردم و دور آتیش می نشستیمو با هم درد دل می کردیم! بعضی وقتا هم مش صادق با اون موهای زرد و کلاه یشمی رنگش می اومدو پاسور های کهنه و رنگ پریدشو از جیبش در می آوردو شروع می کردیم به بازی.
ترم جدید شروع شده بودو منم دوباره کت شلوار مشکی با پیرهن سفیدمو پوشیده بودمو سیگار به لب به طرف دانشکده می رفتم تو راه بچه ها رو دیدم که دور هم جمع شدن. یه سه ماهی بود ندیده بودمشون با خوشحالی به طرفشون رفتم یه سلام احوال پرسی کوتاه کردیم سیگارمو انداختم دور و از در دانشکده رفتم تو. تا وارد دانشکده شدم سنگینی یه نگاهی رو روی خودم حس کردم بله همون نگاه بود همونی که همیشه می خواست منو با نگاهش له کنه ولی هیچوقت نشد که بیاد و حرفشو بگه فقط نگاه...یه اتفاقاتی ده ماه پیش واسم افتاده بود که تقریبا منو به پوچی کشونده بود اتفاقی که باعث شد یه جوون خودشو شکسته تر از یه پیر بدونه واسه همین اصلا واسم مهم نبود که چی می خواد بشه و کی چی می خواد بگه واسه همین برگشتم به طرفش تا دلیل این نگاه سنگینشو ازش بپرسم که یهو یکی از استادهای با مراممونو دیدم که دستمو گرفت با خودش برد دفترش تا یه گپی با هم بزنیم خلاصه تو یکی از این درسای تخصصی باهاش همکلاس شده بودم درسته به درسای دیگه زیاد دقت نمی کردم و هر کدومو چند بار می خوندم ولی تو درسای ترسیمی هیشکی به گردم نمی رسید از شانس من اینم از همون درسا بود.توی کلاس همیشه خدا دورو برم شلوغ بودو بچه ها همیشه دورو برم موس موس می کردن.
توی یکی از این روزای پاییزی تنهایی روی یه نیمکت زیر یه درخت بزرگ و پیر تو محوطه نشسته بودمو داشتم با یه ولع خاصی از سیگارم کام می گرفتم دانشگاه سوت و کور بود و داشتم از دور به دختری نگاه می کردم که خرامان به طرفم می اومد. راستش منظره جالبی بود قدم های کوچیک و آروم اون با بادی که می وزید برگای خشک درختارو این ور اون ور می برد. سیگار دومو روشن کردمو همین طور داشتم به ظرافت این دختر نگاه می کردم یه کم که نزدیک شد فهمیدم رویاست همونی که همیشه با نگاهش آدمو دیوونه می کرد آروم که داشت از کنارم رد می شد یه سلام کوچیکی کردو سر به زیر می خواست بره که صداش کردم : رویا خانوم!!!!!!!!! برگشت به طرفم خیلی جا خورده بود اصلا انتظارشو نداشت. گفت بفرمایید آقا بیژن (همه منو با اسم کوچیک صدا می زدن) گفتم اگه امکان داشته باشه می خواستم یه چند لحظه ای وقتتونو بگیرم یه سوالی داشتم که خیلی وقت بود می خواستم ازتون بپرسم یه چند قدمی با هم راه رفتیم و تو راه بعد از یه کم مقدمه چینی دلیل این نگاهشو ازش پرسیدم. چون یه کم حول شده بود جواب درستو حسابی بهم نداد و زود خداحافظی کرد و رفت فرداش توی کلاس دیدمش که خودش اومد پیشمو بعد از یه سلام و احوال پرسی یه چند تا طرح و پلان و نقشه از تو آلبومش در آوردو خواست راجع به اینا باهاش مشورت کنم اونقدر کاغذ جلوم ریخت که من خودم گیج شده بودم. دلیل این کارشو می دونستم ولی نخواستم به روش بیارم گفتم الان کلاس شروع می شه باشه واسه بعد. قبول کردو شماره تلفنشو داد بهم که با هم قرار بذاریم.
پس فردا جلوی دانشکده دیدمش و گفتم اگه می خوای راجع به اونا با هم صحبت کنیم بهتره که یه چند تا تایم مشخص کنیم تا در مورد کارات صحبت داشته باشیم اونم قبول کردو یه چندتا وقت گفت.
تایم اول! چنان طوفانی شد که نزدیک بود باد آدمو با خودش ببره تا اومد بهش گفتم من باید برم! گفت آخه چرا؟ گفتم باید زود برگردم باغ سگ رو بستم الان از ترس می میره باید مراقب نایلونای گلخونه باشم تا باد پارشون نکنه. ازش خداحافظی کردم می خواستم که برگردم صدام کردو گفت می شه منم بیام باغتونو ببینم! گفتم باشه اشکالی نداره که گفت باید منو عصری خودت برگردونی. سوار ماشین شدیم همون ماشین بابام بود که سال پیش ازش گرفته بودم. باغ یه پنجاه کیلومتری با تبریز فاصله داشت هر چقدر به طرف باغ می رفتیم هوا بهترو بهتر می شد در طول راه زیاد با هم حرفی نزدیم و رویا فقط داشت با تعجب دور و اطراف رو نگاه می کرد مثل بچه ها ازم سوال می کرد: اینجا کجاست این چیه...
رسیدیم در باغ رفتم درو باز کردم و ماشینو بردم تو گفتم بفرمایین. باغ بزرگی بودو یه نیم ساعتی فقط باغ و دور زدیم و درختای خشک و دید زدیم چند تا هم سیب بالای درختا بود رفتم واسش کندم. خوشحالی عجیبی رو می شد تو قیافش دید انگار دنیا رو بهش دادن. من که لایق این محبت نبودم و نمی تونستم دلیلی واسه علاقه مند شدنش به خودم پیدا کنم من که همیشه گند دماغ و اخمو بودم سیگارم می کشیدم دیگه این دیوونه عاشق چی شده بود عاقلان دانند.بعد ناهار شروع کردیم صحبت در مورد درسو تا عصر ادامه دادیم کم کم هوا تاریک می شد گفتم رویا پاشو حاضر شو برسونمت قبول کرد ولی هی این پا اون پا می کرد. آخرش گفت میشه امشب اینجا بمونم؟!؟!؟ گفتم آخه دوستات نگران می شن(تو خوابگاه می موند) گفت نه بهشون زنگ می زنم می گم. دیگه چاره ای نداشتم جز قبول کردن خواستش. رفتم چند تا هیزم آوردم و آتیشو روشن کردم هوا دیگه سرد شده بود و حرارت آتیش یه لذت خاصی می داد واسه رویا یه کاپشن گرم آوردم و خودم رفتم یه پتو انداختم رو دوشم اومدم نشستم حالا جز منو سگم یه مهمون دیگه هم داشتیم بعد از اینکه زغالا خوب سرخ شد بساط شام و قلیان رو ردیف کردم . رویا طوری داشت می لرزید که صدای دندوناشو می شد شنید واسه اینکه گرمش کنم گفتم بیا پهلوی من زیر پتو اونم اومد درست تو بغلم نشست چون ریز نقش بود راحت توی بغلم جا شد پتو رو کشیدم روش من یه دستمو از زیر پتو در آورده بودم داشتم کباب ها رو سرخ می کردمو اونم دستش و انداخته بود دور گردنم و صورتم رو نوازش می کرد. راستش من خودم زیاد مایل به این کار نبودم ولی خوشحالی رویا منو هم خوشحال می کرد. اولین سیخ رو دادم به رویا ولی یه تیکه خودش می خورد یه تیکه میگذاشت دهن من شامو خوردیم یه قلیون دو تایی کشیدیم. ناز و نوازش رویا تبدیل شده بود به بوس های کوچولو که یه لحظه گردنمو گرفت و لبشو گذاشت روی لبم یه ماچی کرد که برق از کلّم پرید اونو از لبم جدا کردمو گفتم رویا جون اصلا کار خوبی نبود نباید این کارو می کردی.یه اخم کوچولو کرد و سرشو گذاشت رو سینم و داشت به آسمون نگاه می کرد برگشت بهم گفت یه چیزی بگم؟! گفتم بفرما! گفت بیژن جون خیلی دوست دارم و دوباره لبش رفت روی لبم راستشو بخواین خودمم هم تحریک شده بودم یه چند دقیقه ای از هم لب گرفتیم و بغلش کردم بردم تو خونه باغ چون بخاری رو تا آخرش زیاد کرده بودم اتاق گرمه گرم بود (باغ ما اولین ملک بعد از ده بود واسه خاطر همین آب و برق و گاز داشت) .گذاشتمش زمین ولی رویا دست بردار نبود دوباره پرید تو بغلم و شروع کرد به لب گرفتن. گفتم دختر بسه دیگه لبامو کندی!. بعد از این که یه چایی خوردیم جا انداختم واسه خواب ولی رویا قبول نکردو گفت باید بغل تو بخوابم.توی جا همش باهام ور می رفت و نازم می کرد دیگه خودمم تحریک شده بودم که یهو رویا رو گرفتم و شروع به لب گرفتن کردیم تو حال و هوای بوسه داشتم لباسای رویا رو در می آوردم و اونم لباسای منو می کند خلاصه لخت لخت تو بغل هم اینور اونور غلت می زدیم. سرمو کمی آوردم پایین تر و سینه های کوچیک مثل انارشو چنگ می زدمو می خوردم بیشتر می خواستم رویا ارضا بشه تا خودم. رویا هی داد می زد و خواهش می کرد که هی بکنمش که اومدم بالا جلوی صورتش گفتم رویا جون شما هنوز دختری و من نمی تونم این کارو بکنم.که یهو رویا زد زیر گریه! تعجب کرده بودم گفتم آخه رویا جون چی شده چرا گریه می کنی من که چیزی نگفتم که با گریه می گفت نه تو باید پرده منو بزنی من می خوام شب زفافم با تو باشه . چاره ای جز قبول کردن نداشتم دوباره بوس و نوازش شروع شد که خودش آلتمو گرفت و نزدیک بهشتش برد خودش مماس کردو منم با یه فشار کوچیک سرشو کردم تو یه کم دیگه تو کردمو احساس کردم یه چند قطره خون چکید پایین و سر آلت منم خونی شده بود. تو چشماش رضایت و خوشحالی رو می دیدم دوباره فرو کردمو بعد از پنج شش بار عقب و جلو رویا خودشو سفت گرفتو ارضا شد منم با ارضا شدن اون داشتم می اومدم که کشیدم بیرون و ریختم رو شکمش و افتادم تو بغلش. یه کم بعد جفتمون خوابمون برد و تا صبح همونجوری بغل هم خوابیدیم صبح زودتر از رویا بیدار شدمو رفتم خونه مش صادق و شیر و سرشیر و خامه و کره گرفتم با دو تا سنگک داغ رفتم باغ رویا رو بیدار کردم رفت خودشو شست و چند تیکه از لباساشو تنش کرد و اومد سر سفره جفتمون با خوشحالی و رضایت از شب زفاف تا می تونستیم خوردیم.
رویا سه روز پیشم تو باغ موند و بعد بردمش تبریز که دیگه زیاد شک نکنن بهش از اون روز به بعد اکثر شبا رویا پیشم بود و با هم رابطه داشتیم. ولی بعدا پای کسان دیگه ای هم به باغ باز شد که اگه خواستین واستون تعریف می کنم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کون غزل

تمامی اسامی مستعار می باشد.
سلام من کیانم و 21 سالمه از اهواز. یه روز تو خط واحد بودم که یه دختر ناز و خوشکل هم اومد تو ایستگاه منم هی نیگاش می کردم دیدم راه اومد آروم رفتم و شماره رو بش دادم .تا دو روز زنگ نزد منم تقریبا بیخیال شدم بعد 2 روز یه ایرانسل میس انداخت اس دادم که یو؟ اونم جواب داد ن غزلم و اونروز تو خط واحد شماره دادی و .....
کم کم با هم جور شدیم و بیشتر با هم بودیم کلا دختر خوبی بود و رابطمون هم شده بود تلفنی و گاهی اوقات هم بیرون می رفتیم
من کلا اهل سینما رفتن نیستم و کافی شاپ رو ترجیح می دادم تا یه دفعه غزل گفت که بریم سینما منم گفتم باشه با هم رفتیم سینما اکسین فیلم تازه شروع شده بود ما هم داشتیم لب میگرفتیم یکم که داغ شدیم دیدم دستش رفت رو شلوارم و کیرم رو نوازش داد منم یکم دیگه لب گرفتم تا اینکه فیلم تموم شد و رفتیم خونه.
شب اس داد که خوش گذشت؟ منم گفتم اره خصوصا قسمت مالشش یه کم شوخی کردیم و خوابیدم . از اون روز به بعد با هم صمیمی تر شدیم بعد چند هفته پیشنهاد خونه بش دادم اول قبول نکرد ولی بعد اوکی رو داد.
یکی از دوستام بچه شهرستان بود و اینجا یه خونه شیک داشت باش صحبت کردم و کلید رو گرفتم. با ماشین بابا رفتم دنبالش و سریع بدون اینکه کسی ببینه رفتیم تو خونه اول یکم حرف زدیم بعد کم کم ازش لب گرفتم اول یکی مقاومت میکرد بعد خودش همراهی کرد. از بدنش بگم الکی نمی گم که توپ بود و فلان فلان و لی کلا خوببود ناز بود سینه هاش 75 بود کونش هم یه انحنای خاصی داشت که من مجذوبش بودم
خلاصه من لباسم رو در اوردم اونم لخت شد فقط شورت پاش بود شروع کردم به خوردن سینه هاش خیلی حوشمزه بود دوستانی که سینه خوردن می دونن همین تور که می خوردم با دست از رو شرت کسش رو می مالیدم چون دوست نداشتم کسشو بلیسم واسه این گفتم اینجوری تحریکش کنم 2 3 دقیقه که لب گرفتیم اون شرتمو در اورد و یواش یواش شروع کرد به ساک زدن منم عاشق ساک زدنم مخصوصا تخم هامو بدم بخوره همین کارو هم کرد آخه من تو سکس دوست دارم من رئیس باشم و یکیم هم خشن باشه ولی نه زیاد.
یعد از ساک زدن بش گفتم غزل شرتتو در بیار دیدم نخیر خانم راه نمیاد بهش گقتم بابا ضدحال نزن در بیار دیدم نه خییییییییر
خلاصه یه جورایی راضیش کردم ...... ولی گفت فقط لا پایی منم الکی گفتم باشه
شرتو که دراورد اوف چه کونی چه کسی کاملا صاف و بی مو مثه اینکه اماده کرده بود خودشو یکم لا پایی زدم دیدم این طوری دو سر باخته واسه من بش گفتم غزل کس که بیخیال چون اکبنده بزار تا از کون بمنم گفت اصلا کفتم یکم میزارم اگه درد داشت در میارم دیدم گفت باشه ولی یواش . یه چشم گفتم و یکم ژل مو زدم رو کیرم یکم هم به کونش یکم انگشت کردم تو ش دیدم یه اه کوچولو کشید کم کم دو تا انگشت رو بردم تو یکم ادامه دیدم احساس کردم وا شده اروم کیرم رو گذاشتم دیدم اصلا راه نداره اخه کیرم 19 سانته و قطرش یکیم زیاده اروم فشار دادم دیدم یه ذره خون اومد بش نگفتم و فشار دادم سرش که رفت تو یه جیغ کشید ولی کم کم وا شد منم اروم تلنبه زدم اونم اه و اوه میکرد من عاشق حالت سگیم تو همین حالت موهاشو کشیدم که کمرش بیشتر قوس ور داشت اوووووف. امنم میدونست چطور منو تحریک کنه و همش می گفت بکنم محکم تر بزن ...
یه 6 7 دقیقه تلنبه زدم اونم داشت تو ابرها سیر میکرد که احساس کردم ابم داره میاد سریع در اوردم و ریختم رو سینش اونم مالیدش و ...
2 نفری هم حموم نرفتیم اصلا حموم نرفتیم لباش پوشیدیم و منم رفتم خونه یه دوش گرفتم....
ببخشید که کوتاه بود اخه این اولین داستانمه اگه بد بود بگید که دیگه نزارم اگه خوب بود هم بگید که یکی دیگه بزارم ممنون
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دختر خجالتی

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه دارم یکی از بهترین خاطراتمو واستون میگم چه باور کنین چه نه من دارم دستامو خسته میکنم ولی ارزششو داره لااقل یکی باور میکنه.

داستان از یک روز پاییزی شروع شد من تو اتاقم نشسته بودم همه دوستام به یک عروسی دعوت شدن منم دعوت شدم ولی چون کسی رو اونجا نمیشناختم نرفتم. خلاصه خیلی حوصلم سر رفت دلو زدم به دریا رفتم خونه عمم شهر کنار شهرمون. اونجا که رسیدم رفتم مغازه پسر عمم که تو یکی از پاساژها بوتیک داشت تا یکم کوس شر بگیم بخندیم. رفتم بیرون پاساژ چند نخ سیگار بگیرم یهو دیدم پیاده رو کوس بازاره. دانشجوها تعطیل شدن یکی از دانشگاهای غیر انتفاهی همون اطراف. منم شبیه پسر کف ها سر پاساژ وایسادم یکم دید بزنم تو حال و هوای دید زنی بودم یهو چشمم به دو تا دختر افتاد. یکیش کیری بود و هم چادری یکی دیگه هم خوشگل بود هم جیگر. ولی اون چادریه منو نیگاه میکرد منم میخ کردم. اون روزا کف کوس بودم هر کی دستم میوفتاد میکردم مهم نبود خوشکله یا زشت خلاصه از کنارم رد شدن منم دوباره برگشتم طرف بوتیک پسر عمم. یهو برگشتم دیدم دختر چادریه از دور داره دنبالم میگرده. چون پاساژ یکم پیچ در پیچ بود منو ندید ولی من خوب دیدمش گفتم جون این کوسش میخاره قند تو دلم اب شد منم زدم تریپ مهم نیست پیش خودم گفتم کوسخل نشو هیچکی ندونه خودم میدونم چقدر کف کوسم.

خلاصه رفتم جلو تر دیدم دختر اومد طرفم گفت سلام من اسمم مریمه راستشو بخوای دوستم ازتون خوششون اومده : منم کوپ کردم تا حالا دختری این پیشنهادو نداده بود ولی به خودم مسلط بودم نمیخواستم ضایع کنم گفتم چرا خودش نیومده مریم گفت یکم خجالتیه در همین حالت رفت طرف ندا همون دختر خوشکله ندا اومد طرفم. یکم قرمز شده بود خلاصه جونم براتون بگه شماره دادمو گرفتم تموم شد بعد رفت داشتم از خوشحالی کوسخل میشدم یکم باهاش اس ام اس بازی کردم فردا قرار گذاشتیم کافی شاپ روز قرار رفتیم رو صندلی نشستیم یهو شروع کرد به کوس شر گفتن منم میون حرفا که داشت با شوق و ذوق تعریف میکرد یهو گفتم نظرت در مورد سکس چیه کوپ کرد پیش خودم گفتم کوسخل خاک بر سرت به یه جنده اینجوری میگفتی دهنتو میگایید تو کمال تعجب گفت منظورت چیه منم نمیدونستم چی بگم گفتم خواستم نظرتو بدونم سرشو انداخت پایین دوباره به حرفای قبلش ادامه داد طوری که جو خیلی کیری شده بود خلاصه از هم جدا شدیم شب شد داشتیم یکم اس ام اس بازی میکردیم دل و زدم به دریا به قول بروبچ دولو زدم به دریا گفتم فردا میای مکان یهو دیدم داد بی داد خیلی بی ادبی خیلی احمقی ازین کوس شرا منم شارج برقی موبایلم تموم شد یهو خاموش شد بعد فهمیدم فکر کرد از عمد موبایلمو خاموش کردم خلاصه فردا شد ساعت 11 صبح از خواب بیدار شدم تا صبحونه و ازین کوس شرا ساعت 2 موبیلمو روشن کردم همین که روشن شد 5 مین بعد دیدم زنگ میخوره گفت خیلی بدی ازین کوس شرا قرار شد فردا دوباره قرار بزاریم فردا شد ساعت 2 شد رفت سر قرار من نرفتم زنگ زد گفت چرا نیومدی گفتم من میترسم اون طرفا گشتی زیاده یه ویلا گرفتم میخوای بیا اونجا اونم دمش گرم گفت باشه کوسخل باور کرد بردمش ویلا تا درو باز کردم سریع از پشت گرفتمش وای نمیدونین چه کون باحالی داشت انگار تراشیده بودنش منم سریع لباسشو در اوردم اونم میدونست هیچ مقاومتی نمیتونه بکنه هیچی نمیگفت اول هیچ کاری نمیکرد بعد دیدم یواش یواش داره رام میشه لباسشو از تنش در اوردم از قبل همش دوست داشتم هر وقت لختش کنم اول سوراخ کونشو بخورم رفتم تا سوراخشو بخورم گفت نخور ولی من دیگه دیونه شده بودم هیچی نمیتونست جلومو بگیره رفتم طرف لباش لباشو میخوردم وای رفتم سینشو میمکیدم انگار میون جهنمه منظورم همون بهشته واسه دخترا داغ شده بود اینجوری بهتره خلاصه رفتم تا دستمو بکنم تو کوسش شرتش خیسه خیس بود گفتم واسم ساک بزن سکس یه طرف ساک زدن دختر یه طرف منم انگشتامو کردم تو سوراخ کونش دوست داشتم زودتر از کون بوکنمش از بس که کون باحالی داشت دل تو دلم نبود به قول بروبچ دل تو دولم نبود نمیدونین چه سینه هایی داشت اصلا یه فرشته بود واسه من نازل شده بود کیرمو کردم تو سورخش اروم یه جیغ کوچولو زد منم اروم گذاشتم رو دور تند چه حالی میداد تند تند دستشو اب دهنی میکرد میزد به کیرم داشتم اتیش میگیرفتم یاد فیلم سوپرا افتادم واسه بی حس کردن میزدم رو کونش کیرمو در اوردم تخمامو تو دستم گرفتم میمالوندم به سوراخش وای یادم میاد به خودم میگم کوشکی دنیا سر جاش می ایستاد میگفت کیرتو بزار لای سینم انگار ازین حالت خوشش میومد منم از خدا خواسته با دستاش سینشو میگرفت وای خلاصه رفتم سراغ کوس نازش که هر چی بگم بازم کم گفتم انگشتمو کردم تو سوراخ کوسش اون موقع هیچی حالیم نبود اونم بدتر از من کیر کردم لای کوسش داشت ابم میومد یهو یاد فیلم سوپرا اوفتادم ابمو ریختم رو صورتش یهو خودمو پرت کردم رو تخت بعد چند مین گفت چرا ریختی رو صورتم گفتم اشکالی نداره واسه پوست خانما خوبه شب شد زنگ زدم گفتم رفتی حموم گفت نه واسه خاطر پوستم نرفتم بلند بلند میخندید .اینم از داستان من میخوایین باور کنین میخوایین نه از اولش تا اخرش نظرتونو بگین .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 7 از 14:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان از همه رنگ از همه جا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA