انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

شیطون بلا


زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۱۰

خلاصه این سالها گذشت و من هم در مدت تحصیل فقط یکی دو تا دوست پسر تلفنی و چتی داشتم که اونم مدتش کوتاه بود . از اونجایی که دیدم درسا خیلی مشکله و دوست پسر بازی ممکنه مانع درس خوندنم بشه دیگه گذاشتمش کنار . دیگه هم با کسی سکس نداشتم . هر چند یکی دو بار بی اندازه حشری شده موقعیتش هم داشت جور می شد ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم و کسی از این بابت بویی ببره . پاس کردن واحد های رشته حسابداری مخصوصا درسای اختصاصی اون خیلی سنگین بود . مسائلی وجود داشت که هفت هشت صفحه جوابش بود و اگه از همون اول اشتباه می کردی تا آخرشو باید به اشتباه می رفتی . فرصت فکر کردن به مسائل جانبی و حاشیه ای رو نداشتم . داداش همین دختر عمه ام بهناز که اسمش بود بهنام و پنج سالی رو ازم بزرگتر بود چند سالی بود که ازم خواستگاری می کرد . راستش اصلا از اون خوشم نمیومد . از طرز فکر و عقیده اش . اون یه جوری بود . دستی در ار گانها داشت . از اون مذهبی های خشک نبود . کارمند اداره آموزش و پرورش بود ولی اهل فامیل همه می گفتند که جزو اطلاعات و امنیته . یعنی همون ساواک سابق . از نظر اخلاقی و رفتاری بدک نبود . خوش مشرب بود . ولی از اونایی بود که اگه باهاش از دواج می کردم همش باید آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه رو پیاده می کردم . منم از اون بلاهایی بودم که نمی تونستم با همچین شوهری سر کنم . خلاصه اون شده بود کنه . پدرم هم که برای خواهرم احترام زیادی قائل بود و از اخلاق بهنام خوشش میومد دوست داشت که من بهش جواب مثبت بدم . اونم با توجه به این که بهنام از خودش یه خونه خیلی شیک و ویلایی داشت و یه آپارتمان هم می خواست به اسم من بکنه اگه رضایت می دادم که باهاش از دواج کنم . اما من دوست داشتم کار مند شم . دلم می خواست دستم تو جیب خودم باشه . درست زمانی بود که پارتی بازی ها در استخدام به اوج خودش رسیده بود . هر چند این پارتی بازی ها امروز به سوپر اوج خودش رسیده . فارغ التحصیل که شدم در امتحان استخدامی یکی از این بانکها شرکت کردم . خیلی کم نیرو می خواستند . چقدر از فضای بانک و محیط کاری اون خوشم میومد . اصلا کار مندای اداره رو که می دیدم یه حسرت خاصی در من به وجود میومد . آرزو می کردم که کاش به جای اونا بودم . کاش منم می تونستم یه روزی پشت یکی از این میزا بشینم . به خودم می گفتم اگه یه روزی کار مند شم مثل بعضی ها نمیشم که سرشونو بالا نمی گیرن و به آدم نگاه نمی کنن و باید بهشون لفظی بدی تا جواب سلامتو بدن . خلاصه من در مرحله اول استخدامی که امتحان کتبی بود موفق شدم . نود و پنج درصد شرکت کنند گان در این مرحله اوت شدند . و از این پنج درصد هم نصفشون در مرحله مصاحبه و تحقیق باید عذرشون خونده می شد . من باید هر طوری شده موفق می شدم . رویای من فقط شده بود همین .. فقط همین . در همین گیر و دار بود که بهنام بازم اومد خواستگاریم .. -ببین پسر عمه باید بین یک زن و مرد تفاهم باشه . عشق باشه . من دلم می خواد برم سر کار . تا استخدام نشم رو پاهای خودم وای نایستم از دواج نمی کنم . من آدمی هستم که می تونم متعهد باشم . پای بند به زندگی و شوهرم اما نمی تونم مثل مذهبی های خشک رفتار کنم . نمی تونم روسری خودمو بیارم جلوی دماغم . می دونم تو اینو قبول نمی کنی . الان من در مرحله اول استخدامی بانک قبول شدم . اگه استخدام نشم که حتی اگه شرایط دیگه منو هم قبول کنی بازم ازدواج بکن نیستم ... دیوونه شده بودم . اصلا نمی دونستم چی دارم میگم . فقط دلم می خواست برم سر کار . کار مند شم . شخصیت اجتماعی پیدا کنم . می دونستم اگه در مصاحبه قبول شم در مرحله تحقیق منو میندازن . چون تنها چیزی که نداشتم حجاب درست و حسابی بود و از طرفی خونواده ای رو توی کوچه مون سراغ نداشتیم که پسرشونو نزده باشم . در حالی که از اون نظر خیلی سالم و ردیف بودم . -شراره اگه بتونی یه خورده با احکام و مسائل روز آشنا شی و مصاحبه رو خوب بدی من خودم در مرحله تحقیق همه چی رو جور می کنم . تمام شرایط تو رو هم قبول می کنم . راستش واسه استخدامی خودم خوشحال بودم ولی اصلا ازبهنام خوشم نمیومد . ولی چه می دونم شاید بعد از از دواج بهش علاقه مند می شدم . تازه اونم شاید از اونایی باشه که نون رو به نرخ روز می خورن . اون می خواست یه آپارتمان رو هم به اسمم کنه . آخه من چی داشتم که اون عاشقم شده می خواست واسم این همه هزینه کنه . عقاید خودشو هم بذاره زیر پا .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۱۱

خلاصه در این آشفته بازاری که همه با پار تی بازی کارشونو پیش می برن و می بردن بهنام پارتی من شد و در مرحله تحقیقات تا اونجایی که می تونست به درد من خورد . هر چند یه احساسی به من می گفت که این حق منه که استخدام شم چون واقعا خیلی زحمت کشیده بودم و به اونایی که همراه با من در مصاحبه شرکت کرده بودند نگاه می کردم به خوبی مشخص بود که اونا اصلا همچین به گرد پای منم نمی رسن .طرز حرف زدن و بی خیال بودنشون . بعضی هاشون که انگار مثل جا نماز آب کشیده ها بودند . من حجابمو رعایت کرده بودم ولی در کل سعی کردم خودم باشم . به خوبی به پرسشها پاسخ دادم . در هر حال در این مرحله هم تا حدودی سفارش شده بودم . اون روز یکی از بهترین روز های زندگیم بود وقتی که فهمیدم در امتحان استخدامی بانک فبول شدم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . خونواده عمه ام هم که دیگه به راحتی از این وضع استفاده کردند . من دیگه نتونستم نه بگم و پذیرفتم که ازدواج کنم . شراره می رفت که شوهر کنه . در آن واحد کار و شوهر . مامان می گفت که دیگه باید حسابی اسپند دود کرد که دختر یه دونه منو چش نکنن . که در آن واحد داره به اون چیزی که یه دختر داره می رسه . تازه یه آپار تمان هم به اسم من کردن . که اصلا دلم نمیومد اجاره اش بدم . حداقل دوست داشتم تا یه مدتی نو بمونه و هر چند وقت در میون برم بوش کنم و لذت ببرم . البته خونه مشترک من و اون خونه ویلایی که قرار بود با بهنام درش زندگی کنم اونم یه خونه نو و مجلل بود . دیگه باورم شده بود که دارم میرم به خونه بخت . شوهر آینده ام خیلی خوشحال تر بود . راستش من هیچ احساس عاشقانه ای نسبت به اون نداشتم . تا حالا هم اون جوری که پای بند کسی بشم به کسی دل نبسته بودم و شایدم دوست داشتم که همیشه از عشق فراری باشم . اصلا نمی تونستم عشق رو اون جور که باید و شاید حس کنم . اصلا نمی دونستم که عشق چیه . خلاصه خودمو با این شرایط هماهنگ کردم . راستش بیشتر از این که برای عروس شدن هیجان داشته باشم برای رفتن به سر کار هیجان داشتم . قرار داد کاری رو بسته بودم تقریبا یک هفته ای بعد از از دواج باید می رفتم سر کار . راستش مثل بعضی از دخترا که در فانتزیهای خودشون مردای دلخواهی رو برای خودشون در نظر می گیرن و خیلی رویایی فکر می کنن من اصلا در فکر این چیزا نبودم و به این مسائل اهمیتی نمی دادم . وقتی که بقیه فامیلا و اعضای خانواده خیلی دور منو می گرفتند و مثلا می خواستند نشون بدن که چه هیجانی دارم و قند توی دلم آب میشه حرص می خوردم . بهنام در مورد خیلی از مسائل با من همراهی کرده بود ولی در مورد نوع مجلس و این که ساز و آواز و ارگ و یک موسیقی و بزن بکوب درست حسابی باشه مخالف بود . می گفت همکاراش و خیلی های دیگه که از نظر کاری با اونا همکاری داره میان به مجلس و شنیدن این ترانه های مبتذل و لهو و لعب جنبه خوشایندی نداره . چی می گفتم . تا حالا در صد مورد با من را ه اومده بود . این یک مورد رو هم گفتم که من با هاش راه بیام . البته ما خانوما تا حدودی آزادی عمل داشتیم اونم بین خودمون . فیلمبرداری هم که آورده بودیم یک فیلمبردار زن بود .. چقدر این مدل عروسی ها رو مسخره می کردم . فکر نمی کردم که خودم اسیر یکی از این مجلس ها میشم . در هر حال امید واربودم که در سایر موارد زندگی و مسائل متفرقه یه جورایی بتونم با بهنام کنار بیام و با هاش هماهنگ باشم . از سلام و صلوات های عروسی خسته شده بودم . راستش من آدم بی ایمانی نبودم ولی نمی دونم چرا از این که یکی دیگه به این جور عروسی گرفتن ها متلک بندازه سختم بود . شب زفاف منم تقریبا بهنام تا حدودی اسلامی رفتار می کرد . بازم جای شکرش باقی بود که ازم نخواست با حجاب برم توی رختخواب . قشنگ ترین لباس خوابی رو که به تورم خورده بود تنم کردم . تا می تونستم خودمو ردیف کرده بودم . از بهترین و هوس انگیز ترین عطر استفاده کردم . شوق و ذوق من برای هفته دیگه و رفتن به سر کار بیشتر بود . ریشاشو به جای تیغ ماشین کرده بود . اصلا بهش نمیومد تا این حد هم مذهبی باشه . یعنی نون رو به نرخ روز خوردن از این جور فعالیت ها رو هم به همراه داشت ؟/؟ خلاصه تا حدودی هم برای این که می خواستم خودمو در اختیارش بذارم و از سکس لذت ببرم هیجان زده بودم . ماجرای ساحل تنها تجربه سکس من بود . جای تعجب هم نداشت . حداقل برای خود من ولی برای خیلی ها می تونست تعجب داشته باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بـــــــــــــــــــــلا ۱۲

فریاد بزن ! معمولا اونی که از دواج می کنه یه شور و حال و عشق و انگیزه خاصی هم در کنار سکس داره به آینده فکر می کنه به زندگی مشترکی که در کنار شوهرش داره . بر نامه ریزی هایی که برای آینده انجام میده . ولی من در اولین شب زندگیم به دو چیز فکر می کردم به سکس و لذت اون و دلخوشی که از رفتن به سر کارم دارم از این که از مدرک فوق لیسانسی که گرفتم بتونم به بهترین نحوی استفاده کرده با استفاده از تجربیاتی که می تونم به دست بیارم بتونم یه کار مند خوب شم . خلاصه کلام بهنام اسلامی رفتار کرد پاهامو در آب شست . با هام ور رفت و منم تا می تونستم براش عشوه اومدم . لباس خواب بسیار کوتاه و فانتزی من به گونه ای بود که خیلی راحت می تونست با من حال کنه . از سینه تا وسط کونم بود . راحت و بدون درد سر با هام ور می رفت . از حال رفته بود . اونو مست و مد هوشش کرده بودم . زبونشو روی کس خیسم می کشید . خیلی زو د دو تایی مون با هم جوش خورده بودیم . نه اون احساس خجالت می کرد و نه من . گاهی اوقات بعضی از زن و شوهر ها یک نکات خاصی رو رعایت می کنن .. کف دستاشو که می ذاشت روی کونم و اونا رو به این طرف و اون طرف می گردوند که حس می کردم دو تا لبه های کسم میرن رو هم دیگه و دو تا قسمت کسم رو هم تاثیر می ذارن . خلاصه خوب وارد بود که چه جوری با هام بر خورد داشته باشه . حالا این از سواد مذهبی اون بود یا از تجربیاتی که داشت برای من مهم نبود . من می خواستم لذت ببرم . حتی از این که دختری خودمو از دست بدم زیاد فکرمو مشغول نکرده بودم . حسرت نمی خوردم . در هر حال این راهی بود که همه زنان یه روزی باید از آن عبورر می کردن و دختر بودن هم که نمی تونست تا آخر عمر افتخاری باشه و به آن نازید . حالا یه عده عنوان می کنند که اگه دختر و باکره بمیری جات توی بهشته .. نمی دونم این تا چه اندازه پایه و اساس داره مشخص نیست . ممکنه یکی باکره باشه به سن بلوغ هم رسیده باشه بزنه آد م بکشه . من که فکر نکنم جای اون در بهشت باشه . خلاصه تا موقعی که یک طرفه روی قسمتای بی زبون من کار می کرد خیلی حال می کردم . ولی نمی دونم چرا وقتی لباشو گذاشت رولبای من داشتم یه جوری می شدم . انگاری خوشم نیومده بود . نمی دونم واقعا نمی دونستم چرا .. شاید از اون جایی که من با عشق و علاقه از دواج نکرده بودم نمی تونستم در بوسه یک تسلیم واقعی باشم و خودمو با تمام وجودم تسلیم کنم . در هر حال از اونجایی که می دونستم می تونم یک زن متعهد به زندگی باشم این شرایط رو تحمل کردم . به خودم گفتم باشه عادت می کنم . باید یه جوری با این وضع کنار بیام . چی می شد اگه هر زنی با مردی از دواج می کرد که خصلتهاش با اون بخونه . این جوری هر دو شون به خوشبختی می رسیدند هر چند اگه هر دو تاشون جزو آدمای منفی روز گار می بودند بازم با هم تفاهم داشتند و اعصابشون به هم نمی ریخت . -شراره تو که نمی ترسی .. کف دستشو گذاشت روی کسم و چند بار محکم زد بهش . کیرشو با دستام لمسش کردم . خواستم به این صورت یه جبرانی کرده باشم از این که در بوسیدن کمی با هاش سرد بر خورد کرده بودم و اون بیچاره هم چیزی نگفته بود . وقتس کیرشو به کس من چسبوند بیش از هر زمان دیگه ای لذت رو احساس کردم . تنگی کس خودم و کلفتی کیر اونو به خوبی احساس می کردم . اولش داشت دردم می گرفت . -آخخخخخخ بهنام . چقدر هیجان داره -شراره خانوم من .. برای منم خیلی هیجان داره . نمی دونی چند سال برای تو و براش صبر کردم . حالا دارم به آرزوم می رسم . بهتره که بگم حالا به آرزوم رسیدم . یه طوری به هیجان اومده بود که فکر کردم دیگه ممکنه دل از دست بده کارش تموم شه . -ولم نکن بهنام ولم نکن . هوامو داشته باش . بذار ببین کیرت تا کجا میره .. کف دستاشو گذاشته بود رو سینه هام با هاش ور می رفت . دهنشو به نوبت روی نوک یکی از سینه هام گذاشت . طوری میکشون می زد که همش حس می کردم یه موجی داره از روی شکم و زیر سینه هام حرکت می کنه و به صورتی از طرف کسم می خواد بپاشه . کیر حرکت داخل کسشو زیاد کرد .. -اووووووفففففف چقدر کیف داره .. بهنام به خودش فشار می آورد . معلوم بود که خیلی داره لذت می بره . خنده دار اینجا بود که نصف بیشتر کیر رفته بود توی کسم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بـــــــــــــــــــــلا ۱۴

بهنام که کیرشو از کسم بیرون کشید فقط چند قطره سرخ رو روی کیرش دیدم . انگاری خون زیادی نداشتم . حتی سوزش زیادی رو هم حس نمی کردم . اون خیلی زود دوباره کیرشو توی کس من فرو کرد . ووقتی اونو داخل بدن من حرکت می داد من یک لحظه به یاد اون شبی افتادم که در ساحل داشتم به اون جوجه تیغی کون می دادم . نمی دونم چرا حس می کردم دلم واسه شیطونی تنگ شده دوست داشتم سر به سر یکی بذارم اذیتش کنم . مثل حالتی که زنگ در خونه یکی رو بزنم و فرار کنم . یا یه سوزن ته گردی بذارم زیر صندلی معلم .. یا این که با پسرا فوتبال بازی کنم و با لگد بزنم زیر پای یکی .. آخه این حاج آقای ما که با سلام و صلوات می خواد بیاد هر شب یه ساعت ما رو بکنه و بره که دیگه نشد زندگی . فکر کنم بیشترین تفریح من فقط همین باشه که صبر کنم که شوهرمون کی میاد و با ذکر و دعا بیاد سر وقت ما . ولی من باید بی خیال این حرفا هر کاری رو که خودم دوست داشتم انجام می دادم . فعلا که جای این افکار نبود . گذاشتم که هر طوری که دوست داره از همسرش لذت ببره .تمام هیجانات اون شب واسم تازگی داشت . منم واسش سنگ تموم گذاشتم . بازم جای شکرش باقی بود که به وقت سکس و عشقبازی بهم نگفت که حجاب خودمو حفظ کنم . تا می تونستم سعی کردم که از اولین شب ازدواجم نهایت لذتو ببرم . میگن اون شب برای دو طرف یک شب به یاد ماندنیه ومی تونه برای خیلی ها لذت بخش ترین شب سکس باشه . ولی یه حسی می گفت که شاید برای من این طور نباشه و من بتونم شبای پر هیجان دیگه ای هم داشته باشم . دوبار منو به ار گاسم رسوند ولی از اونجایی که ازش خواسته بودم تا یک سالی رو بچه دار نشیم و از زندگی دو نفره زناشویی مون لذت ببریم به وقت انزال از کاندوم استفاده کرد . هر چند دلش بچه می خواست . می گفت که منی نباید اسراف شه . انگاری که من کار خانه آدم سازی باشم . اون شب تا می تونستیم در هم غلتیدیم . لحظاتی بود که حس می کردم اون بهترین لحظات زندگی منه . لحظاتی که از اون بیشتر و بالاتر اوجی رو نمی دیدم . حس می کردم که بالهای پروازم دیگه توانی برای پریدن ندارند . و این اوج سکس و لذت بردن بود . خیلی ها می گفتند که این روز ها واسه آدم یکنواخت میشه اگه بر نامه هایی واسه زندگی خودمون نداشته باشیم که به اون تنوع بدیم . دلم می خواست با یه آهنگ اکشن .. یه موزیک رقص و هوس انگیز لحظه های عشقبازی و سکس خودمونو پیش ببریم . ولی گذاشتمش برای دفعه بعد . به اندازه کافی سعی کرده بودم پیش بهنام تابو شکنی کنم . اون تازه داشت در مورد بعضی مسائل واسم امر به معروف می کرد . به نهی از منکر هاش فعلا کاری نداشت می دونستم بعد ها به اونجاش هم می رسه . اون شب بیشتر از دو ساعت داشت منو می کرد در آخرین دقایق با شوق و لذت خاصی در آغوشم کشیده لباشو بر روی لبام قرار داد . با این که خودمو کاملا در اختیارش گذاشته بودم نمی دونم چرا دلم رضا نمی داد که اونو ببوسم . حس می کردم که باید یه احساس خاصی نسبت به اون داشته باشم که اجازه بدم اون منو ببوسه . لذت نمی بردم . کیرشو ساک زده بودم چون فکر می کردم بهش خیلی بدهکارم . چرا من این جوری شده بودم . فقط به این فکر می کردم که در محیط کاری من چه خبره . چه طور می تونم با سایر همکاران ار تباط بر قرار کنم . یعنی خودمو به کارم فروخته بودم ؟/؟ نه ..نه ...این طور فکر نکن شراره .. چقدر دلم می خواست سر به سر شوهرم بذارم . واسش برقصم . شاد و شیطون باشم . ولی اون از همون شب نشون داد که کمی خشکه .. خلاف اون چه که قبلا نشون می داد اهل شوخی هست . شاید کمی انعطاف پذیری نشون می داد که من به طرفش کشیده شم . اون شب هم به هر صورتی بود تموم شد و شب های بعد من چند بار از موسیقی استفاده کردم . اون کمی سختش بود . از حلال و حرام می گفت ولی آرومش کردم . -عزیزم این قدر سخت نگیر . امروزی باش . من سعی می کنم خودمون که هستیم و خودمون این جور نرم و اکشن باشم . -شراره ما هیچوقت تنها نیستیم . خدا با ماست . -بهنام ما فقط می خواهیم کمی شاد باشیم .. نمی دونستم ممکنه تا این حد حساس باشه .. خلاصه یک هفته ای گذشت و دلمو به این خوش کردم که می تونم برم سر کار و واسم یه تنوعی شه تا بتونم شرایط خونه رو بهتر تحمل کنم . سعی می کردم بهترین غذاها رو براش بپزم . کار اداری من طوری نشه که به کار خونه ضربه بزنه . بهترین لباسا رو واسش می پوشیدم . رعایت حجاب و رعایت حال اونو پیش دیگران می کردم . دلم می خواست یک زن متعهد باشم . روز اولی بود که می رفتم سر کار . رفته بودم به یکی از شعبه های بزرگی که شاید حدود هشتاد تا پرسنل داشت . رئیس بانک می خواست منو به سایرین معرفی کنه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بـــــــــــــــــــــلا 14

همین کارو هم کرد . البته نه معرفی به هر هشتاد نفر یا شایدم بیشتر . بلکه منو خیلی ساده و معمولی به سیزده چهارده نفری که درحسابداری کار می کردند معرفی کرد . بانک درکل بیشتر کار منداش مرد بودند و حدود چهارده پونزده تا پرسنل زن داشت اما هیشکدوم از اونا در قسمت حسابداری کار نمی کرد . من اولین کارمند زن اون قسمت بودم . حالا قبلا کسی در این قسمت کار می کرده یا نه رو نمی دونم . خیلی سخت بود یک زن در میون این همه مرد کار کنه . کاش منو می فرستادند یک قسمت دیگه که حداقل یک زن داشته باشه . مثلا قسمت ارز .. یا معاملات ..با این مدرکی که داشتم نمی تونستم ماشین نویس باشم . یک فوق لیسانس رو که دیگه ماشین نویس نمی کردند . تحویلداران همه که همه مرد بودند . اون وقتها هنوز سیستم کامپیوتری نشده بود . من با کامپیوتر و این بر نامه ها آشنایی کامل داشتم . نصب سیستم های مختلف رو هم می دونستم . اون جوری که بعدا از همکاران شنیدم خیلی از شعبه هابسیاری از بر نامه هاش کامپیوتری شده بود و به زودی قرار بود که این مسئله جنبه عمومی پیدا کنه . خیلی برام سخت بود در مانتو و مقنعه زندونی شم . کاش چند تا زن دور و برم می بودند . ولی حالا در شرایطی بودم که نمی تونستم به این چیزا فکر کنم . باید خودمو با اون محیط وفق می دادم . اون زمان در میون کار مندا خیلی ها شون دیپلمه بودند . حتی یه عده زیر دیپلم هم نزدیک باز نشستگی اونا بود . ولی بانک کاری به این کار ها نداشت . اون که نمیومد من تازه استخدام رو بکنه رئیس . اون چه که در بانک مهم بود تجربه و سابقه و مهارت کاری بود . نمی دوستم چه جوری با این همه مرد تا کنم . من عاشق تحرک بودم و این که سر به سر بقیه بذارم . دلم برای اذیت کردن و خندیدن پشت سر این و اون تنگ شده بود . هر چند روز اول کاری من بود .. من با محیط مردونه که بیگانه نبودم . در کلاس درس گاه پیش میومد که دانشجویان پسر هم باشند .. بعضی وقتا ملاحظه نمی کردن پیش ما خانوما با خودشون یه حرفای مردونه می زدند و کلمات رکیکی بر زبون می آوردند که اصلا به شخصیت ظاهری اونا نمی خورد . ما دخترا با همه شیطون بودنمون خجالت می کشیدیم . با همه اینا هدف من در در جه نخست باید که یاد گیری امور می بود . اولش می خواستند منو کنار یکی از مردای میانسال بنشونن که به من آموزش بده ولی بعدش به من یه میز مستقل دادن و از همون روز اول منو وارد کار کردند . اونم به میزان کم و همراه با توضیح . با خیلی از اصطلاحات در حسابداری آشنا شده بودم . با بستانکاران و بد هکاران ولی انگار سیستم کاری در بانک با حسابداری در نحوه یا ظاهر عملکرد تفاوتهایی داشت که باید خودمو باهاش هماهنگ می کردم ولی این کار برام سخت نبود و می تونستم از پسش بر بیام . طرز لباس پوشیدن این مردا هم با هم فرق می کرد . هر چه کم سن تر بودند انگار شیک تر به نظر میومدن . هر چند این مسئله جنبه عمومی نداشت . راستش همون روز اول که نمی شد با همه آشنا شد . منم که یک زن بودم و می دونستم خصلت مردا چه طوره . یا خیلی ملاحظه زنا رو می کنند یا اگه بهشون رو بدی خیلی پررو میشن . با اونا باید مثل خودشون بر خورد کنی ولی من که اول کار نمی تونستم با هاشون جنگ کنم . تازه اومدم کارمو بکنم و یک زن متعهد و متاهل بودم . آقای فریدی که مثلا داشت کار یادم می داد . بعدا فهمیدم که اسم کوچیکش خسروست مرد مودب و با شخصیتی نشون می داد .اون معاون حسابداری بود . اما از نگاههای هیز دو سه تا از این کارمندا که حس می کردم هم سن خودم هستند بدم میومد . یکی دوبارشو فکر کردم تصادفیه ولی نه این جوری هام نبود . انگاری که یک زن وقتی پا به جایی میذاره باید به عنوان یک طعمه و شکار نگاش کرد ولی در عوض رئیس جسابداری آقای یوسفی رو از همه با شخصیت تر و جدی تر دیدم . سرش بیشتر پایین بود و گرم کار خودش و لحنش هم طوری جدی بود که من احساس امنیت می کردم . در هر حال همه شون به نوعی مراعات می کردند . حس کردم که وقتی من اونجام باید شوخیهای مردونه اونا هم تقریبا به صفر رسیده باشه . با این حال افکار مزاحمو از خودم دور کردم . اگه نگیم ساختمون بانک قدیمی نبود تازه ساخت هم نبود . ما در طبقه هم کف بودیم و فقط یه طبقه دیگه بالا سرمون بود ولی زیر بنای زیادی داشت . بین ساعت 9 تا 11 هر کی واسه خودش یه صبحونه ای می خورد.. اینو از همون روز اول متوجهش شده بودم . دو تا از خانومای ماشین نویس که چند سالی رو ازم بزرگتر نشون می دادن اومدن سمت من . اسم منو هم می دونستند .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بـــــــــــــــــــــلا 15

اسم یکی شون بود فریبا و یکی دیگه هم فریده ..دو تایی شون تقریبا هم سن نشون می دادند . سی و خوردی به نظر می رسیدند . ده سالی رو ازم بزرگ تر بودند . از این که در یک محیط کار تقریبا مردونه چند هم صحبت پیدا کرده بودم خوشحال بودند . -ببینم متاهلی دیگه -آره تازه ازدواج کردم . -خدا رو شکر .. فقط حواست باشه اینجا اگه به مردا رو بدی حرف زدنشونو فراموش می کنن . از روز اول سرت تو لاک خودت باشه از همه اینا بهتره . ببینم صبحونه با خودت آوردی ؟/؟ خدمتگزار گاهی میره بیرون یه سفارشی بهش میدیم . هر قسمت خد متگزار مخصوص خودشو داره . ولی زیادم اونو بیرون نمی فرستیم . گاهی وقتا اگه زیاد هم بهش دستور بدیم غر می زنه . حق هم داره .. دو تایی شون چقدر حرف می زدند . داشت حوصله ام سر می رفت ولی آدمای خونگرمی بودند . خلاصه باهاشون رفتم و شریک صبحونه شون شدم . هر چند خجالتم میومد که زیاد بخورم . دیگه از فرداش باید با خودم یه چیزی می آوردم . غذای بیرون که معلوم نبود چه جوریه و از طرفی نمی شد که همش به این خد متگزار دستور داد . -ببینم فریده خانوم خیلی طول می کشه تا رسمی شم ؟/؟ -معلوم نمی کنه .. اون اوایل گاهی سه سال می کشید . بعدا دو سال .. گاهی می بینی عشقشون می کشه پارتی یکی کلفته یک ساله هم یکی رو رسمی می کنند . ولی فکر کنم حالا باید دو سال رو در نظر داشته باشی . تازه چند ماه می کشه حقوقت رو یکجا واریز کنند و بعد اون وقت ماهانه پرداخت کنند . -یعنی این جوری نیست که اخراجم کنند ؟/؟ -من تا حالا ندیدم که کسی رو اخراج کنند یعنی در این وضعیت .. همه رسمی شدند فقط یکی دو مورد معتاد بودند که اخراج شدند .. هم صحبتی با اون دو نفر منو آرومم کرده بود . سعی می کردم کمتر احساس غریبی کنم و سرم به کار خودم باشه . معاون حسابداری هم همه جوره باهام راه میومد . ولی گاهی حس می کردم که کارمندا یه حرفای مردونه ای با هم می زنند که اگه نمی زدند بهتر بود . یه عده شون حرفاشونو سانسور می کردند . شاید بعضی هاشون هم حالیشون نبود که یک زن اونجا نشسته .. خیلی دلم می خواست سر به سر یکی میذاشتم . حالشونو می گرفتم . یکی از اونا که حرفاش نشون می داد متاهله به یه مرد زن دار دیگه می گفت که یادت نره فرداشب شب جمعه هست خیلی ثواب داره .. یه نگاهی هم به سمت من انداخت و خندید . فوری به اخمی کرده رومو بر گردوندم . اسمشم بود مظفر .. منظورش این بود که شب جمعه ای برو زنتو بکن خیلی ثواب داره .. احمق بی شعور .. دو سه روزی که گذشت و یه خورده قلق کارا رو بیشتر گرفتم طوری که کسی نفهمه و اونم رو میزش نبود دو تا از اون سند ها و کاغذای حساب کتابی رو که مربوط به بالانس کارای روزانه اش بود رو از داخل اسنادش کش رفتم و گذاشتم توی جیب مانتوم . حس کردم رنگم پریده .. بی شعور حالتو می گیرم . اگه اینجا مدرسه بود یه سوزن ته گرد میذاشتم زیر صندلیش .. کاری می کردم که اون سوزن بره توی کونش .. احمق .. من خودم صد تا مرد رو در زبون بازی حریفم .. خلاصه دیدم عین قرقی داره دور خودش می گرده . شده بود عین خفاش روز .. آخر وقتی که شده بود و حدود نیم ساعت مونده بود به تعطیل شدن اون یعنی مظفر خان اختلاف حساب داشت و حساباش جور در نمیومد .. رئیس حسابداری هم منتظر اون بودد که دفتر کلشو پس از موازنه و ردیف شدن کار تک تک همکارا و مطمئن شدن از تنظیم کارای روزانه بنویسه .. به من یک کار سبک تر داده بودند و حسابم ردیف شده بود . آقای یوسفی رئیس حسابداری صدام زد .. -خانوم شهزادی اگه امکان داره و فرصتشو دارین که صندلی تونو بیارین کنار میز آقا ی امینی و ببینین که چه جوری اختلاف در میاره براتون مفیده . تجربه تون زیاد میشه . اساس کار بانک همینه . که بشه به رفع اختلاف حسابها پرداخت . .. ای وای عجب گیری افتاده بودم . من دلم می خواست زود تر می زدم به چاک . حال و حوصله شو نداشتم که بعد از وقت اداری در بانک بمونم . تازه حدود سیصد چهار صد تا سند و ورق بود اونجا ..ما باید حسابهای دو طرفو کنار هم میذاشتیم و جمع و تفریق ها رو نگاه می کردیم یکی یکی اسناد رو تیک می زدیم ..عجب کاری کرده بودم .. می تونستم این دو تا سند رو از جیبم در بیارم بندازم یه گوشه ای .. ولی یه فکری به نظرم رسید .. رفتم دستشویی و مشخصات اون دو تا سندی رو که توی جیبم چپونده بودم کاملا از بر کردم . اومدم و کنار این مرتیکه پررو نشستم .. اون طرفی رو که حساب و کتابش ظاهرا ردیف بود نگاه کردم .. انگشت گذاشتم رومشخصات یکی از اسناد .. -ببخشید این یکی اون طرف نیست .. -خانوم شهزادی به همین زودی ؟/؟ خوب دقت کنین ..-آقای امینی من بررسی کردم این یک سند نیست .. دید که حق با منه ... این قسمت از اختلاف که پیدا شد بعدیشو می شد راحت تر پیدا کرد .. واسه این که به اسم اون در نره اون یکی رو هم مثلا پیداش کردم ... آخ که همه شون چقدر خوشحال شدن .. رئیس حسابداری تشکر بلند بالایی ازم کرد و گفت دستتون درد نکنه خانوم شهزادی . پیش روی بقیه میگم الان این همکارا همین اختلافو تا غروب نگه می داشتند و ما رو از کارو زندگی مینداختند . نشون میده که باید خیلی وارد باشین و پشتکارتون هم خیلی خوبه -خواهش می کنم آقای رئیس وظیفه ماست .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۱۶

هرچی می خواستم جلو لبخند خودمو بگیرم نمی تونستم .. احساس غرور می کردم . -خواهش می کنم آقای رئیس .. حالا گاهی وقتا شانسی جور میشه . -خانوم شهزادی چهار صد تا سند بود . چهار دقیقه نکشید اصلا سابفه نداره -آقای رئیس شرمنده می فر مایید . از این غصه ام شده بود که روزای بعد رو چه جوری پیش ببرم . البته در جمع زدن سرعتی فوق العاده داشتم و دستام خیلی سریع می تونستند سند ها رو جا به جا کنند . هر قدر هم فرز می بودم نمی شد دیگه با این سرعت کاری کرد ولی می تونستم خودمو به بقیه برسونم .. خلاصه از اون روز به بعد سعی کردم بر پشتکار و تلاش خودم اضافه کنم . کارو در قسمتهای دیگه هم یاد بگیرم . همه احترام زیادی به من می ذاشتند .. خیلی هم رعایت می کردم که مردای بانک از ملایم صحبت کردن من سوءاستفاده نکنند . چون جنس اونا رو به خوبی می شناختم . دوران دانشجویی تجربه خوبی بود برام . حتی وقتی فکرشو می کردم خودمم تعجب می کردم که با این همه شر و شور فقط یک بار قبل از از دواج سکسو تجربه کرده بودم . یک بار بهنام کارم داشت و اومد بانک .. اتفاقا در همون لحظه یکی از پسرای شیک پوش و مجرد بهونه سوالی رو کرده بود و خودشو رو میز من خم کرده بود . راستش من خودم از این وضعیت خوشو نمیوند . انگاری داشت منو می خورد . دلم می خواست بکوبم تو کله اش یا بذارم زیر گوشش .. بهنام اینو که دید و بعدش منو صدام زد دیدم کشتی هاش غرقه .. -شراره این چه وضعشه . این جا اصلا شئونات اسلامی رعایت نمیشه -چی میگی -موضوع رو برام تعریف کرد .. -چیزی نشده . همکارم بود داشت ازم چیزی می پرسید . من که نمی تونم در محیط کاری خودم خفقون بگیرم . -از اولشم راضی نبودم که تو بری سر کار .. -ببینم با در آمد تو می ساختیم ؟/؟ -انگاری که الان کمک خرجمی .. -من یک زنم درسته که شاید نتونم کمک خرجت باشم و پولمو نخوای ولی حداقل می تونم دستم تو جیب خودم باشه و همش ازت چیزی نخوام -شراره من در آمدم به اندازه چند تا کار منده .. می دونستم چی داره میگه اون اطلاعاتی هم بود و یکی دو جا هم سر مایه گذاری کرده بود .. -ببین بهنام بهانه نیار .. من کارمو دوست دارم و تو هم نمی تونی مانعم شی .. اون روز چیزی نگفت ولی از اون روز به بعد اخم و تخم ها و سختگیری هاش بیشتر شد . من باهاش مدارا می کردم . به هر سازش می رقصیدم . چون واقعا به کارم علاقه داشتم . من به محیط اجتماعی عادت کرده بودم . نمی تونستم در خونه بشینم . فسیل می شدم . تازه به کار خونه هم می رسیدم . اولش قرار بود کار گر بگیرم .. حداقل هفته ای دوروز ولی نخواستم هزینه اضافه رو دوش بهنام بذارم و از طرفی خودمم می خواستم نشون بدم که یه زن کاری هستم . ولی اون دیگه شورشو در آورده بود . در هر کاری دخالت می کرد . گیر می داد .. حسادت می کرد . خیلی سخته آدم رو کسی که باهاش از دواج می کنه در این زمینه ها شناخت نداشته باشه و بعضی از ویژگیها بعد از ازدواج مشخص شه . واسه همینه که میگن ازدواج یک قماره .. حس می کردم که در این قمار دارم بازنده میشم . اون مثل بچه ها رفتار می کرد . من از این که یه مرد حسود باشه خوشم میاد .. یه نوع حسادتی که دلها رو به هم نزدیک کنه . زن لذت می بره که شوهرش به اون توجه داره . براش ارزش قائله . اون اصلا در حرکاتش به تنها چیزی که توجه نداشت دین و مذهب بود . اگه واقعا ایمان داشت دیگه این جوری باهام رفتار نمی کرد . یکی دوبار در مهمونی های خانوادگی که بودیم و همین خودمونی ها و فامیلای درجه یک و دو دور هم نشسته بودیم و یه چند سانت روسری من رفته بود عقب اون سری اول گفت روسری رو بده جلو .. چیزی نگفتم و طبق خواسته اش عمل کردم ولی به شدت خشمگین شده بودم . بهم بر خورده بود . احساس خجالت می کردم . حس می کردم که آبروم رفته . اون شراره پر شر و شور گیر چه کسی افتاده بود . شاید این مسائل خیلی کم اهمیت به نظر برسه ولی می تونه روزنه ها رو تبدیل به چاله ها بکنه و شیرازه زندگی رو از هم بپاشونه .. وگرنه اگه می دونستم بیماری و مشکل روحی بهنام فقط به همین روسری جلو آوردنه این کارو می کردم . بار دومی که در چنین مجلس خانوادگی فامیلی مشابه بهم تذکر داد سرم داد کشید .. این بار آن چنان عصبی شدم و بهم بر خورد که روسری رو از سرم در آورده و به سمتی پرت کردم .. اومد جلو تا بذاره زیر گوشم .. یکی از داداشام اومد جلو دستشو رو هوا گرفت و گفت مادر نزاده که دست رو آبجیم بلند کنه .. هرچی بهت چیزی نمیگیم هر غلطی که دلت می خواد می کنی .. الکی فیلم میومدم و می گفتم داداش ولش کن .. ولی دلم خنک شده بود آبروش رفته بود .. طوری به پز قباش بر خورده بود که می گفت میرم عدم تمکین می گیرم . شکایت می کنم .. اگه بخوان یه چیزی رو به زور به زن تحمیل کنن همین میشه .. ولی من دیگه کم نیاوردم .. حس کردم که اگه جلوشو نگیرم پررو و پررو تر میشه دیگه نمیشه جمعش کرد .. می خواستم یه حرفی بهش بزنم شک داشتم که بگم یا نه ولی جملات بعدی اون شک منو بر طرف کرد .. از برادرم ترسیده بود .. فاصله گرفت و گفت هیچی نمیگم هر غلطی که دلش می خواد می کنه اینجا بود که صدام در اومد -خفه شو احمق بی شعور بی تر بیت . برو گمشو ریختتو نبینم .. خلاصه اون شب به هر تر فندی بود با سکوتی که معناش نوعی جنگ سرد بود دو تایی مون رفتیم خونه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۱۷

من اصلا نمی خواستم زندگی من خراب شه . یک زن از دواج نمی کنه که یک روزی از شوهرش جدا شه و پایه و اساس زندگیش در هم بریزه . یک زن با سخت ترین شرایط می سازه مردشو تحمل می کنه . ممکنه تا آخر عمرش احساس خوشبختی نکنه ولی صبر و تحملش قوی و زیاده . خلاف اون چه که میگن زن ضعیفه ولی وقتی شکیبایی و تحمل اون فوق العاده چشمگیره دیگه کی می تونه بگه که اون از یک مرد ضعیف تره . از اون شب به بعد با این که رابطه ما سرد شده بود و اون حرارت سابقو نداشت ولی من از هر فرصتی برای گرم کردن این روابط استفاده می کردم . اون از من انتظار داشت که با دوستان مذهبی و شیطانی امنیتی او که دیگه واقعا از همه شون متنفر بودم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم . اصلا خوشم نمیومد که این جور خشک و پوشیده در کنار همسرانشون قرار بگیرم . با این حال یکی دو بار این شرایط رو تحمل کرده بودم . واسه این که مسئله ای پیش نیاد دیگه رفت و آمد های فامیلی خیلی کم شده بود . همه اخلاق شوهرمو می دونستن ازش فاصله گرفته بودند و راستش خودمم تمایل چندانی نداشتم که این رفت و آمد ها رو زیادش کنم . دو سه هفته ای بود که سکس نداشتیم . من هم فکرمو طوری مشغول کرده بودم که برام مهم نباشه . یک زن ممکنه از درون هوس داشته باشه و یه چیزایی به اسم هوس ازش خارج شه ولی اگه فکرش مشغول باشه و توجهی به سکس نداشته باشه این حس در اون به وجود نمیاد . انگاری که اصلا چیزی به نام سکس براش وجود نداره . با این حال یکی از این شبها که کنار بهنام خوابیده بودم رفتم طرفش . خیلی باهاش ور رفتم . با این که کیرش هم شق شده بود حرکتی انجام نداد که من بتونم و تمایل داشته باشم که چند تا حرکت دیگه هم به سمتش انجام بدم . اون فقط خودشو می دید .گویی دوست داشت که من ازش عذر بخوام .. کمی ترسیده بودم . وقتی شورت و شلوارشو پایین کشیدم و کیرشو گذاشتم توی دهنم با این که شق شده بود ولی اونو خیلی بی حال دیدم . اصلا کاری انجام نمی داد . اون شور و حال سابقو نداشت . منم که دیدم این جوریه گفتم به درک . دیگه نگو بهت نمی رسیم و از این حرفا . اخم کردم و پشتمو کردم بهش . هر چند که در تاریکی اخممو نمی دید . با این حال ظاهرا نه به خاطر این که بخواد از دلم در بیاره . بیشتر به خاطر خودش و این که قدرت خودشو نشون بده دستاشو گذاشت دور کمرم و کیرشو از راه چاک کونم به طرف کسم فرستاد . تا حالا سابقه نداشت که این قدر سریع بخواد خودشو به مرحله فینال برسونه . اون همش دوست داشت کاری کنه که من کاملا خوشم بیاد و از هر نظر آماده شم ولی در اون لحظات دیگه یادش رفته بود که من براش چه هیجانی داشتم . احساس سر خوردگی می کردم . حتی قرص می خوردم و خودم دست به کار شده بودم که این آقا جلو گیری نکنه و اعصابش خرد نشه . واقعا که ..میگن اگه تا آرنج این دستو عسل مالی کنی فرو کنی تو حلق مردا سگ میشن و دستتو گاز می گیرن . من فکر کنم بهنام هم همین جوری بود . نمی دونم واقعا این بابا مامانم بودند که بیش از حد به اون رو داده بودند . اون کمرمو سفت و سخت چسبیده بود و کیرشو از همون پشت کرد توی کسم .. جوووووووون .. تازه داشتم حس می کردم که کمی از درد هام داره میره کنار و می تونم به چیزای دیگه هم فکر کنم و زندگی فقط قهر و غضب نیست ولی چند لحظه نشد که کیرشو از توی کس من بیرون کشید و اونو به سمت کونم هدف گرفت . همونجایی که تقریبا همیشه می گفت گاییدنش مکروه و حرامه و از این حرفای یار مفتی که شایدم راست بگه ولی اون واسه من از این دین و ایمان بازی در می آورد دیگه خیلی خنده دار بود . خلاصه کیرشو همچین فشار داد به کونم که جیغم رفت آسمون . دیگه نمی دونستم چه جوری دردمو کنترل کنم . یه لحظه فریادشدیدی کشیدم . انگاری قلبمو کنده بود . نمی تونستم تحمل کنم . درد عجیبی رو توی سوراخ کونم حس می کردم . اگرم زده باشه جایی رو پاره کرده باشه گرم گرم بوده و متوجه نبودم ولی فکر نمی کردم این طور باشه .. هنوز به مرحله پارگی نرسیده بود .. -بهنام جرم دادی . پاره پاره ام کردی . من چاک خوردم .. -حقته شراره . حقته تو باید جر بخوری . باید چاکت بدم تا دیگه این قدر چاک دهنتو باز نکنی . آب کیرشو خیلی سریع توی کونم خالی کرد . منو به حال خودم ول کرد . با این که ازش نفرت پیدا کرده بودم ولی هوس داشتم . دلم می خواست با کسم ور بره ارضام کنه وای اون تمومش کرده بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 18

به این فکر می کردم که بعضی از مردا با رفتار هابی بد و زننده خودشون تا چه حد اثری منفی بر زناشون دارن . من نمی خواستم که جزو زنایی باشم که به بیراهه کشیده میشن . سعی می کردم در محیط کارم تا اونجا که می تونم خیلی رعایت کنم . با همه بر خوردی معقولانه داشته باشم . کاری نکنم که بقیه سوءاستفاده کنن . نمی دونم در شهر به این بزرگی چه طور شد که بیشتر کار کنان بانک با خبر شدن که من با شوهرم اختلاف دارم و گاه کار به جا های باریک می کشه . هر چی فکر می کردم عقلم به جایی قد نمی داد . در هر حال گاه یکی دو تا از مسائل عمومی تر رو برای فریده و فریبا و یکی دو نفر دیگه باز گو می کردم . سعی می کردم که خیلی خویشتن دار باشم . تا اونجایی که می تونستم کارایی رو که به من واگذار می شد به خوبی انجام می دادم . سعی می کردم که کاری نکنم که روابط من با بهنام بر کارام تاثیر گذار باشه . هنوز در مراحل اولیه کار بودم ولی باید خیلی مراقب می بودم که اون واسم مایه نیاد . چون این دسته از آدما یعنی اطلاعاتی ها تا زمانی که خوبن باهات خوبن .. تا وقتی که منافع شخصی خودشون در خطر نباشه کاری به کارت ندارن ولی همین که متوجه شدن منافعشون به خطر افتاده به هر کاری دست می زنن که بتونن اون جوری که دلشون می خواد خودشونو برنده احساس کنن . زندگی فراز و نشیبهای زیادی داره . با این که دلم خون بود ولی سعی می کردم بخندم . حس می کردم که در زندگی زناشویی خودم شکست خوردم . حس می کردم همه دارن با دید ترحم آمیزی به من نگاه می کنن ولی من سعی داشتم با همه بگم و بخندم و خونسردی خودمو حفظ کنم . نشون بدم که شرایط خیلی عادیه .. حتی من و فریده و فریبا کارمون به جایی رسیده بود که خیلی از پسرا و مردایی رو که اونجا بودند دست مینداختیم . البته بین خودمون . مثلا یکی بود که شاید پنجاه کیلو هم نمی شد ولی یه زن هر کولی داشت که صد کیلو هم می شد و قد زن هم خیلی بلند تر از قد شوهرش بود -ببینم فریبا به نظرت شوهره وقتی داره میره سر وقت زنش چهار پایه می ذاره .. فریده : این زنی که من دیدم با چهار خایه هم کارش راه نمی افته چه برسه به چهار پایه . اون وقت سه تایی مون می گفتیم و می خندیدیم . اون شراره شاد و شیطون یواش یواش می رفت که در خونه و در دیدار با فک و فامیلا افسردگی بگیره . شرایط بهنام هم بهتر از من نبود . اونم همین حالتا رو داشت . می دونستم ادامه زندگی واسه اونم فایده ای نداره . متاسفانه در جامعه امروز ما خیلی ها در کنار هم زندگی کردن رو خیلی راحت می گیرند . هر چند که نباید خیلی هم سخت گرفت ولی واقعیتها رو فراموش می کنن . فکر می کنن زندگی فقط بر پایه سکس می گرده . همه چی یعنی هوس .. اون اگه حل شه اگه زن و مرد خودشونو بر هنه در اختیار هم بذارن دیگه بقیه کار ها خود به خود حل میشه . دیگه هیچ فاصله ای بین اونا وجود نداره . شاید این تز در زمان گذشته تا حدود زیادی موفق بود ولی در همون جامعه گذشته هم اگه یک زن و شوهر با شکست روبرو می شدند چاره ای جز ادامه زندگی نداشتند ولی در شرایط کنونی وضع فرق کرده بود . فکر نمی کردم شوهرم خیلی راحت با این مسئله که حاضر به بخشیدن مهریه ام شده تا ازش جدا شم کنار بیاد . اما اون همه چی رو قبول کرد .اون قدر جونم به لبم رسیده بود که روزی که از همسرم جدا شدم حس کردم که فوق العاده از روزی که باهاش ازدواج کردم خوشحال ترم . در حالی که خیلی ها به خصوص خونواده ام دلشون واسم می سوخت . فکر می کردن از این که یک زن مطلقه هستم خیلی سر خورده ام . ما از هم جدا شدیم . حس کردم از فردای اون روزی که طلاق گرفتم نگاههای مردونه همکارا طور دیگه ای شده بود . دو سه نفری که شخصیت ثابت و مودبی داشتند همون رفتارو داشتن ولی یه عده دیگه مدام سعی داشتند با رفتار های خاصی خودشونو شیرین کنند . لوس بازی در بیارن .بعضی هاشون در مورد یه سری مسائل کاری سوالای الکی می کردن . منو دعوت به خوردن صبحونه می کردند . من نمی خواستم فکر کنند که چون زنی متارکه کرده ام خیلی راحت میشه باهام جور شد . یکی دیگه از همکارا بود به اسم سیامک که اون یه زن خیلی خوشگل و خانوم داشت . با زنش در گیر میشه اونو می فرسته خونه باباش .. خودشم یک زن دیگه رو که اتفاقا اونم شوهر داشته میاره خونه شون و باهاش حال می کنه در همین موقع زنش سر می رسه اون زنه پا به فرار میذاره و دویدن اون زن در خیابونا و فرار از مهلکه شده بود سوژه داغ اون روز ها .. هر چند شاهدا فقط فرار زن رو دیده بودند و یکی دو نفر هم دیده بودند که اون از خونه سیامک در اومده .. زنش هم اومده بود به محل کارش و الم شنگه ای به راه انداخته بود که به زور ساکتش کردند ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 19

من همون آدم دیروزی بودم . هیچ تفاوتی نداشتم همونی که می تونست روحیه اش شاد و شنگول باشه و با همه کنار بیاد . خلاصه این سیامک خان هم بد جوری رفته بود توی نخ من .. خیلی دلم می خواست یه بلایی از همون بلاهایی که اول کار سر حسابدارمون در آورده بودم سر اونم در بیارم . یه روز که اون سر میزش نبود و دو سه ساعتی رو می خواست که دیرتر بیاد سر کار و مرخصی ساعتی گرفته بود من یکی از دفاتر ترازشو گرفتم و طوری که متوجه نشه ماهرانه خیلی از اعداد رو دستکاری کردم . اون بعدا می تونست با بر رسی و کنترل متوجه اختلافات بشه ولی همین خیلی وقتشو می گرفت . به خوبی مراقب بودم که با یکی از پیر دخترای مجرد سابقه دار ریخته رو هم و می خواد بره بیرون . پایان ماه هم بود و باید حساب و کتابها رو می بستیم و تا این تراز ها و بیلان کار رو تحویل مسئول حسابداری نمی دادیم حق خروج از بانک رو نداشتیم . در این مورد چیزی به فریبا و فریده نگفتم . هر چند اونا با من از این گفتند که منیژه همون ترشیده دختر در مورد رابطه اش با سیا باهاشون حرف زده . مثلا می خواسته کلاس بذاره . در هر حال من هنوز استخدام رسمی نشده بودم و کوچک ترین اشتباهی به ضررم تموم می شد .باید می دونستم چیکار دارم می کنم و نتیجه این کاری که می خوام انجام بدم چی می تونه باشه . خلاصه کاری کردم که اون شب تا نصفه شب این جناب سیامک خان داخل بانک بود و نتونست کاری بکنه دسته جمعی رفتن سر کار و با خبر شدم که تا صبح روز بعدش همه بودن و دوباره یک روز کاری بعد شروع شد . عجب حالی کرده بودم .. چند روز بعد جناب سیامک خانو به یک شعبه دیگه ای منتقل کردند . تشخیص دادن که این کار مند قوی نیست . سرپرست منطقه هم مدتی بود که اومده بود در شعبه ما جا خوش کرده بود . دست زن و بچه شو گرفته بود و اومده بود در خونه سازمانی و ویلایی اونجا کنگر خورده لنگر انداخته بود . خیلی هم مرد خوش تیپی بود و بیشتر از چهل سال هم سنش بود . همه ازش حساب می بردند . وقتی میومد واسه سر کشی همه به اصطلاح مردا خایه هاشون جفت می شد . فریده و فریبا می گفتند که یکی دوباری که اونو دیدن یه حالتی داشت که زنا حس کردن که خیلی بد چشمه . آخه با یک خیرگی خاصی به زنا نگاه می کرد . انگاری یه چیزی از اونا می خواست . -نمی دونستم چی بگم و جوابشو چی بدم . این من بودم که باید مراقب خودم می بودم که شیطنت این مدیر کل کار دستم نده . اون زن داشت و حداقل پونزده سالی رو از من بزرگ تر بود . چه افکار مسخره ای ! دیگه جدا شدن از همسر هم گاهی فانتزی های مسخره ای رو به همراه داره .. راستش دوست داشتم یه دوست مرد بی درد سر می گرفتم . آقای عباس اشرفی سرپرست منطقه و چشم راست مدیر عامل بود . خرش خیلی می رفت . برای سرکشی اومده بود حسابداری .. با این که محیط حسابداری و بانک بود ولی سریع رفتم خودمو مرتب تر کرده و یه آرایش خفیف هم رو صورتم انجام دادم و این جوری می خواستم از همون اول روش اثر بذارم و بعد حرفمو بزنم . که البته رئیس حسابداری هم با تعریفی که ازم کرد کارمو راحت تر کرد . با یک سلام گرم و بعدش سکوت رفتم به استقبالش . اگه بفهمه و بدونه من از همسرم جدا شدم نکنه نسبت به اخلاق من مشکوک شده و در مورد رسمی شدن من اقدامی نکنه ؟/؟ این اقدام رو باید شعبه انجام می داد و بعدش اون تصویب می کرد . با احترام و متانت خاصی باهاش حرف زدم . نمی دونم چرا حس می کردم اون با نگاهش داره منو می خوره . سعی داشتم توی چشاش نگاه نکنم ولی یک بار به طور تصادفی این کار انجام شد . داشت با نگاهش بهم لبخند می زد . دیگه انگاری اون استرس اولیه رو نداشتم . با مهربونی با هام حرف زد . -خیلی خوبه که خانوما هم در امور بانکی پیشرفتهای قابل ملاحظه ای داشته باشن و در این راه قدمهای ارزنده ای بردارن . من دوست دارم بسیاری از قوانینی که این اجازه رو نمیده که بسیاری از پستهای کلیدی و حساس به اونا داده بشه از میان بره .. معلوم نبود چی داره میگه . من هنوز استخدام رسمی نبودم اون داشت از پستهای کلیدی حرف می زد . ازم چند تا سوال کرد و به خوبی به همه اونا جواب دادم . در مورد رشته تحصیلی ام حسابداری یه چیزایی پرسید . وقتی که رفت بقیه طوری به من نگاه می کردند و باهام حرف می زدند که کاملا نشون می داد که خیلی هاشون بهم حسادت می کنن که مورد توجه سرپرست قرار گرفتم .. فریده : شراره جون غلط نکنم این گلوش پیش تو یکی گیر کرده .. بچه ها میگن قبل از این که به این جا برسه رئیس یکی از شعبات بود و خارج از سرویس توی آبدار خونه داشته با یکی از همکارای زنش حال می کرده . دیگه نمی دونست که خدمتگزاره هنوز خونه نرفته . با این که اون مستخدم همه چی رو گفت ولی رئیس پارتی داشت و خلاص شد . ... ادامه دارد ... نویسنده ..ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

شیطون بلا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA