انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

شیطون بلا


مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 20

یکی از این روز ها جناب سرپرست منطقه منو احضارم کرد توسط خدمتگزار مخصوص خودش .. اونم در خونه خودش .. نمی دونستم این دیگه چه صیغه ایه . اون چه کاری می تونست باهام داشته باشه . یه افکار مسخره ای هم افتاده بود توی کله ام . این که نکنه به من نظر خاصی داره و می خواد که منم گرل فرند اون بشم . اصلا از این جور حرکات خوشم نمیومد . این که یک مرد زن داشته باشه و بخواد با زن دیگه ای رابطه بر قرار کنه . دلم می خواست و دوست داشتم که ازم خوشش بیاد در همون حدی که برام یه کاری انجام بده و به اصطلاح واسش نوعی فانتزی باشم ولی نمی دونستم که تا حدود زیادی روش اثر گذاشتم .. بعد از وقت اداری رفتم خونه شون . از طرف همون درب پارکینگی بانک می شد رفت خونه شون . کسی هم منو ندید . اجازه گرفتم که نیم ساعت زود تر برم . خودمو کمی مرتب کردم . اون چهار تا تار مویی رو هم که از مقنعه من بیرون زده بود گذاشتم اون داخل و جون خودم خیلی با حجاب شده بودم .. ولی یه آرایش ملایمی هم رو صورتم انجام داده یه عطری هم به خودم زده بودم که چند ساعت خستگی اون نشاط و شادابی منو از بین نبرده باشه .. تازگی ها حس می کردم از این که از شر شوهرم خلاص شدم واقعا نعمتی به من رو کرده دیگه این برام مهم نبود که یک زن مطلقه هستم و دیگه مثل سابق دختر نیستم که خواستگارام دست اول دست اول باشن . این موضوع دیگه در جامعه ما به نوعی حل شده .. مثل کشور های غرب ولی متاسفانه هنوز بیشتر خانواده ها با ترحم و دید خاصی به دختران مطلقه خودشون نگاه می کنن . من که خودم خیالم نبوده اتفاقا کلی هم خوشحال بودم که از شر زبون نفهمی مث بهنام خلاص شدم ولی پدر و مادرم بد جوری دلسوزی می کردند و دست بر دار هم نبودند . نمی دونستم دیگه با اونا چه بر خوردی داشته باشم . همش از این نگران بودم که زن و بچه این سرپرست نیان و نگن که این دختره این جا چیکار می کنه . حتما آشنایی دارن با کار شوهرشون .. چه کاری می تونست با من داشته باشه .. من در مورد استخدامی خودم باهاش حرف زده بودم . واسه اون خیلی راحت بود که خارج از بر نامه بتونه یک اقدام عاجلی هم بکنه که حکم من زودتر بیاد .. درسته که در این زمینه بخشنامه هایی هم هست ولی اون برای استخدام اولیه بوده که کمی دشوار به نظر می رسه .. چه فضای سبز زیبایی داشت .. اصلا نشون نمی داد در دل شهر همچین خونه ای ساخته شده باشه ..آ دم دلش باز می شد .. سر و صدای ماشینها هم خیلی کم شده بود . اوه خدای من .. وقتی که سرپرست رو دیدم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم . طوری به استقبالم اومده بود که انگاری یکی اومده به پیشواز ملکه ای .. داشت خنده ام می گرفت ولی عصبی هم شده بودم . چطور به خودش اجازه داده که با لباس خونگی و ربدو شامبر جلوم ظاهر شه .. یک ربدو شامبر جیگری براق با چهار خونه های ریز و زمینه های مشکی و قرمز تنش کرده بود که خیلی بهش میومد . حتما رختخواب رو هم آماده کرده که برم کنارش بخوابم .. نه این دیگه کار من نبود . از این فکر خودم خنده ام گرفته بود .. شراره شراره دختردیوونه . این فکرای بد رو از خودت دور کن .. نکنه منو آورده که واسش آشپزی کنم . حتما زنش از اون سوسولاست . شایدم می خواد واسش از درس حسابداری بگم .. -شراره خانوم راحت باشین .. واااااااایییییی چه گستاخانه منو به اسم کوچیکم صدا می زد .. اون منو چی فرض کرده ..این که خیلی راحت بهش باج بدم ؟ از مقام خودش سوءاستفاده کنه .. کمی به خودم اومدم و دقت کردم دیدم شایدم حق با اون باشه . اما نه من نمی تونستم . -ببخشید قربان خانوم بچه ها تشریف ندارن ؟/؟ -اونا رفتن خونه یکی از اقوام در شهرستان .. -عذر می خوام در مورد تقاضای من امری داشتین ؟/؟ -تقاضای شما یا تقاضای من ؟/؟ .. جمله ای گفته بود که یخ شدم . واقعا متوجه نشدم که منظورش چیه و نمی خواستم که متوجه شم . حق با فریده و فریبا بود که می گفتند وقتی اون یک زن ببینه دست وپاشو گم می کنه . -من مزاحم خلوت شما شدم .. اگه امر خاصی نیست من رفع زحمت کنم . -خواهش می کنم من شما رو به اینجا دعوت کردم . شما مهمان من هستید و باید از شما پذیرایی کنم . می تونین مانتوتونو در بیارین . راحت باشین .. داشتم به این شک می کردم که نکنه این همون سرپرستی که قبلا دیدم نباشه . مثلا داداش دوقلوش باشه .. .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 21

-ببخشید شما آقای عباس اشرفی ؟.....-بله خودم هستم . غلام شما .. یعنی چه ما در محیط کاری وظایفی داریم که روابط ما بر مبنای همان ضوابط شکل می گیره . دیگه در خارج از حیطه کاری که نباید این عوامل مزاحم رو دخالت بدیم شراره خانوم . من باشما این جور صمیمانه حرف می زنم که شما فاصله ای رو بین خودمون حس نفر مایید . -ببخشید آقای رئیس ...-به من نگین رئیس .. در محیط کاری بنا به مصالحی این دی سیپلین باید رعایت شه .. -عباس آقا شما با همه خانوما این رفتار رودارید ؟/؟ آیا نسبت به آقابون مهربون نیستید ؟/؟ .. شروع کرد به خالی بندی .. -من برام فرق نمی کنه طرفم زن باشه یا مرد . اصولا یک کار مند باید هدفش مشتری مداری باشه و در این کار از هیچ کوششی دریغ نکنه . این اخلاقش می تونه در رابطه با همکاراش نمود داشته باشه . مانتومو در آوردم . لباس زیرم بد نبود . یه تاپ چسبون با یه جین چسبون تر از اون بود که باسن منو خیلی گرد و قلنبه نشون می داد . دیگه نمی خواستم به حرفاش گوش کنم . خیلی هیجان زده شده بودم . حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم . داشتم خودمو لعنت می کردم که چرا اومدم این جا .. -راستی شما از نقطه نظر شخصی در رابطه با کارتون یه خواسته ای داشتید .. -قربان من یک سال نمیشه استخدام شدم . قبلا دو سال سه سال گاهی کمتر و گاهی بیشتر طول می کشید که یک کار مند رسمی شه . من دوست داشتم اگه امکان داره این کار در مورد من زود تر انجام شه اگه مسئولین صلاح بدونن اگه راهی داشته باشه .. در حالی که حس کردم خیلی سست و بی حال نشون میده اومدنزدیک من و گفت خب اینو باید مدیران جزء و به سلسله مراتب به مدیران کل بنویسن و بیاد زیر دست من و آخر کار منم به مرکز گزارش کنم . در این میان روابط در بعضی جا ها واسه اجرای سریع تر ضوابط موثر واقع میشه . من حتما این کارو واسه شما انجام میدم . ببخشید نوشیدنی چی میل دارید .. -آقای مدیر ببخشید عباس آقا من جسارت نمی کنم که شما واسم چیزی بیارید .. -خواهش می کنم . شما مهمان من هستید . اینجا که کار مند من نیستید بخوام به شما فخر بفروشم ..اون جوری که من تحقیق کردم شما یک کار مند کاری و منضبط هستید . وظایف محوله رو به خوبی انجام میدین . قدرت یاد گیری شما بسیار بالاست . علاوه بر سرعت , دقت رو هم چاشنی کاراتون قرار دادید . نمی دونم چرا این قدر بی اختیار شده بود که وقتی داشت حرف می زد دستش به سمت لاپاش رفته و اون قسمت کیرشو می خاروند . اصلا حالیش نبود داره چیکار می کنه . مثل مسخ شده ها .. چقدر از این مردا که فکر می کنن خیلی راحت می تونن به همه چی برسن بدم میومد و میاد . -اجازه می فر مایید من رفع زحمت کنم . -صبر کنین اول براتون آب میوه ای بیارم -من که نگفتم چی می خوام شما از کجا متوجه شدین که من آب میوه دوست دارم . - روان شناختی انسانها یکی ازویژگیهای مدیرانه . - با این حساب شما به خوبی می تونید نیاز های منو درک کنید . -بسته به این داره که در چه زمینه هایی باشه . شرایط زندگی شما رو هم باید در نظر گرفت . مسائل خانوادگی و این که چه مشکلاتی می تونه در روحیه و نگرش شما به زندگی تاثیر گذار باشه و بر مبنای همون فعل و انفعالات شما باید تلاش کنین که از زندگی لذت ببرین .. منظورشو فهمیده بودم . چقدر ماهرانه با کلمات بازی می کرد . می خواست خودشو مودب نشون بده . با زبون بی زبونی می گفت حالا که تو از شوهرت جدا شدی پس خیلی راحت می تونی با استفاده از اصل آزادی خودت رو به آغوش هر مردی بسپری . بدنم می لرزید . اون منو چی تصور کرده بود . یک زن اگه بخوادو اگه به کسی دل ببنده براش فرق نمی کنه اون مرد خوش تیپه یا نه .. البته این براش اهمیت داره ولی وقتی پای اخلاق و انسانیت در میون باشه بقیه مسائل فرعی میشه .. ولی یک زن وقتی فکر کنه یک مرد غریبه در مورد اون فکر می کنه که خیلی راحت رام میشه و میشه اونو مثل یک کالا تصرف کرد اون زن دلش می خواد که سر به تن اون مرد نباشه . چرا سرپرست در مورد من همچه فکری می کرد . چرا فکر می کرد با پار تی بازی درمورد استخدام سریع تر من می تونه خیلی کارا انجام بده که من بخوام جبران محبتشو بکنم . در همین افکار بودم که حس کردم خودشو به من نزدیک کرده .. سرمو انداخته بودم زمین . -ببینم گرمتونه .. می تونین لباستونو در آرین . خجالت نکشین . این جا فقط منم و شما . صمیمیت این فاصله ها رو از بین می بره . اصولا من با پیاده شدن نظام غربی و این که زنان و مردان راحت تر همو درک می کنن خیلی موافقم . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 22

بوی عطر ملایمشو به خوبی حس می کردم . صورتشو آورده بود جلو تر . طوری گه صدای نفسهاشو شنیده حسش می کردم . حالا بوی خمیر ریش جناب عباس خان هوسباز هم به مشام می رسید . سرم داشت گیج می رفت . من نباید این قدر خودمو راحت می باختم . اون نباید این طور با احساسات من بازی می کرد و منو سهل الوصول حس می کرد . به نظرم اومد اشکم می خواد سرازیر شه هر چند فکرمی کردم که منم مثل هر زن دیگه ای نیاز هایی دارم . شاید حتی یک زمانی خودم به سوی یک مرد کشیده شم . حتی اینو هم حس می کردم که یک زنی که از شوهرش جدا شده خیلی راحت تر می تونه فانتزی های جنسی واسه خودش تصور کنه . چون اون ناآرامی خیالی رو که بابت از دست دادن بکارت می تونه داشته باشه دیگه نداره . نفس در سینه ام حبس شده بود . شاید اگه این قدر سریع عمل نمی کرد و در یک شرایط دیگه ای بودیم من خیلی راحت می تونستم تسلیمش شم . -آقای اشرفی من دیگه باید برم .. سرشو در یه حالت مایل ازم دور کرد و بدون این که چراغ سبزی از من ببینه یه دستشو دور کمر من حلقه زد . هر کاری کرد منو به طرف خودش بکشونه مقاومت کردم . حس می کردم خیلی تحقیر شدم که نیاز, منو به این سمت کشونده باشه . نیاز به پست و مقام این مرد که کاری برام انجام بده . شاید من خیلی راحت خودمو در اختیار یک مرد بذارم و حتما هم در آینده این کارو خواهم کرد . من یک زن هستم . نیاز دارم . هیچ فرقی بین من و یک مرد نباید باشه . اگه از دواج نکنم یک مرد می خوام . نمی تونم مثل یک راهبه باشم . بدنم نیاز داره .. -آقای اشرفی خواهش می کنم این درست نیست . بذارین من برم .. شهوت از سر و روش می بارید . چشاشو درشت کرده بود و با عصبانیت نگام می کرد . انگار ازم انتظار نداشت که این عکس العمل رو در مقابل خواسته اش نشون بدم . -هر کسی جای شما بود .... به حرفش ادامه نداد و منم جوابشو ندادم . فقط لبامو می جویدم . همون نگاه خشم آلودشو داشت . ترسیده بودم . هر لحظه منتظر یه حمله ای از طرف اون بودم . اون وقتایی که دختر بودم و با دوستامون دور هم می نشستیم از شهوت و هوس مردا می گفتیم از این که شهوت چشای مردا رو کور می کنه نمی ذاره که خیلی چیزا رو ببینن . حتی ممکنه به زنا حمله کنن . و اگه بازم مقاومتی ببینن زنا رو بکشن .. با التماس نگاش می کردم .. خیلی جدی به من گفت اگه بخواهید به همین صورت بمونید و با کسی تعامل نداشته باشد باید بهتون بگم که نمی تونید موفق شید . این جوری به جایی نمی رسید . کمی هم به فکر خودتون باشید . من با شما کاری ندارم . بفر مایید . اینو هم به ذهنتون بسپرین که نمی خواستم مشکلی برای شما ایجاد شه . امید وارم متوجه این مسئله شده باشین . از بابت امشب هم با کسی حرف نزنین . سرمو انداختم پایین . ازش عذر خواهی کرده دور شدم . از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد . همش از این می ترسیدم که حکم اخراجمو بده به دستم . این کار باید تدریجا صورت می گرفت . مثلا به جرم بی لیاقتی . دست و دلم به کار نمی رفت . دیگه خیلی آروم شده بودم . با همون چند تا زنی هم که سر کار می گفتیم و می خندیدیم دیگه زیاد شوخی هم نمی کردم . یواش یواش داشتن سیستم رو فول کامپیوتری می کردند . واسه همین یکی دو تا مهندس نرم افزار و دوره دیده آورده بودند تا دستگاهها رو راه اندازی کنه . برای کارمندایی که شاید تا اون زمان خیلی هاشون کامپیوتر ندیده بودند این می تونست تازگی داشته باشه و کمی هم این دگرگونی سخت نشون می داد . ولی در هر حال باید یاد می گرفتند . بر نامه های اولیه باید داده می شد . به جرات می شد گفت در وهله اول تنها کسی از این کار مندا که به طور عمقی می تونست از این بر نامه ها سر در بیاره من بودم . حتی می تونستم خیلی راحت بر نامه نویسی کنم . ولی راستش کار بانکی به صورتی بود که اگه مثلا می گفتی من فلان چیزو بلدم گرفتار می شدی . وقت و بی وقت باید می موندی و کار می کردی تازه اضافه کاری اون هم محدودیت داشت و به کار و زندگیت نمی رسیدی ولی من اون روز ها به طرز عجیبی می ترسیدم . از این که به سر پرست روی خوش نشون نداده بودم و امکان داشت که اون واسم مایه بیاد واسه همین گاهی یه نموره ای خودی نشون می دادم . واسه همین وجهه خوبی هم پیدا کرده بودم . مدیر کل یا همون سر پرست چند بار دیگه واسه سر کشی اومد ولی خیلی سرد باهام بر خوردمی کرد .. شاید من یه انتظار دیگه ای داشتم .. تقریبا یک ماهی می گذشت از اون شبی که من روی خوش بهش نشون نداده بودم . یه روز شنیدم که وارد اتاق رئیس بانک شده و بعد خدمتگزار رئیس برام پیغوم آورد که سرپرست باهات کار داره .. دلم مث سیر و سرکه می جوشید . پس لعنتی کارشو کرده .. رئیس بانک دست به سینه کنار مدیر کل ایستاده بود .. -خانوم شهزادی آقا ی سرپرست به شما محبت خاصی دارند . واسه هیچ کارمندی این کارو نکرده .. -آقای رئیس خانوم شهزادی از کار کنان شایسته این بانک هستند و من دورا دور مراقب کار های ایشونم . مطمئنم در سیستم جدید مغز اول اینجا خواهد بود .. هر چند در همین شرایط هم یکی از بهترین هاست . بفرمایید حکم استخدام رسمی مبارکتون باشه .. شاید اگه باهاش تنها بودم از خوشحالی صورتشو می بوسیدم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 23

نمی دونستم از خوشحالی چیکار کنم . حالا وقتی که به اون روزا فکر می کنم و می بینم که بعد از اون به خیلی موفقیتها و امکانات مالی و پولی دیگه رسیدم ولی هیچ روزی مثل اون روز نبود . هیچ لذت و خوشی بالاتر از اون نبود . یه آرامش خاصی بهم دست داد این که من مستقل هستم و می تونم رو پا های خودم وایسم . این که دیگه به این سادگیها نمی تونن منو از کار بر کنارم کنند . فقط مات و مبهوت به اونا نگاه می کردم . -آقای سر پرست دست شما درد نکنه .. آقای رئیس از شما هم ممنونم -از خودت ممنون باش . از این که در همین مدت کوتاه تونستی لیاقت خودت رو نشون بدی . نشون بدی که برای تو وجدان کاری مهم تر از اونه که بخوای یه گوشه بشینی و شل کار کنی و منتظر شی کی آخر وقت میاد و بری خونه . این از هر چی بالاتره . اگه یه کارمند دیگه مثل تو داشتم چی می خواستم . سرپرست همونی که بهش راه نداده بودم لبخند خاصی می زد .. می دونستم که اون شب کینه منو به دل نگرفته . چرا این کارو کرده ؟/؟ می خواسته منو شر منده کنه ؟/؟ نه .. نه.... این جوری نیست . اون از کجا می دونه اخلاق من چه جوریه . اصلا چرا مردا این جوری هستند . چرا باید همش چششون به دنبال زنای دیگه باشه . چرا زن خودشون سیرشون نمی کنه . من که نباید ضامن دار فروکش کردن هوسهاش باشم . مرد آقا و مهربونیه ولی بقیه اش از دست من کاری ساخته نیست .. -خانوم شهزادی می تونید بفر مایید سر کار .. بفر مایید خواهش می کنم .. از خوشحالی داشتم رو ابرا پرواز می کردم . ای خدا جووووووون .. نمی دونستم چیکار کنم . چه حس قشنگی بود . شاید بابا م نمی ذاشت که تک دخترش سختی بکشه .. حتی اگه منو از خونه مینداختند بیرون که صد سال دیگه هم همچین کاری نمی کردند بازم از خودم یه آپارتمان و مقداری اثاثیه داشتم که بتونم برم اونجا زندگی کنم . چون بهنام ابتدای کار یه آپار تمان به اسم من کرده بود و دیگه پس از توافق وسایل زندگی رو هم در اختیار من گذاشت .. می تونستم خیلی راحت واسه خودم زندگی کنم . اون روزیعنی وقتی که حکم رسمی شدنمو دادن به دستم همکارا ازم شیرینی می خواستند و قدیمی ها می گفتند اون سابق که کار مندا کم تر بودند می شد برای کل بانک شیرینی گرفت ولی حالا هز ینه ها زیاد شده ..و برای همون قسمت و هر کی که خودت می دونی بهشون شیرینی بده .. اون روز با شوق و ذوق رفتم خونه تا این موضوع رو به خونواده بگم . اون جوری که انتظار داشتم عکس العمل نشون ندادن در عوض به من گفتند که آماده باشم که برای فرداشب خواستگار دارم -مامان کی ؟/؟ من ؟/؟ من تازه راحت شدم . نمی خوام . بابا چی میگه -میگه درست نیست که یک زن اسم مطلقه روش باشه . تازه شراره از قدیم گفتن یک زنی رو که یک زمانی سایه شوهری سرش بوده و حالا نیست باید دوباره و سریع به اولین خواستگار خوبی که براش میاد شوهرش داد -مامان من تازه راحت شدم . نمی خوام شوهر نمی خوام . راحتم . یک بار بد بختم کردین دیگه بسه . من باید دم کی رو ببینم که نمی خوام از دواج کنم -دختر تو خودت نمی دونی یه نیاز هایی داری که باید رفع شه . من مادرتم می دونم تو هم حتما مث منی .. تا این بابات بغلم نزنه شبا خوابم نمی بره ..-مامان هر کسی برای سر نوشت خودش تصمیم می گیره . من نیستم . اگه فرداشب خواستگاری اینجا پیداش شد باید یک دختری براش ردیف کنین که ازش خواستگاری کنه . من نیستم . اگرم نمی خواین که من پیش شما باشم بگین که ازتون جدا شم . خیلی جاتونو تنگ کردم ؟/؟ پدرم اومد جلو و گفت دخترم ما که بد تو رو نمی خوایم . اگه چند روز دیگه نباشیم . داداشا تا کی می خوان ازت حمایت کنند . -بابا من خودم یک مرد هستم . خدا عمرتونو زیاد کنه ولی هر مسئله ای پیش بیاد تازه این من هستم که می تونم از داداشام مراقبت کنم . از دستشون دیوونه شده بودم . گریه ام گرفته بود . -مامان بابا چرا فکر می کنین مردم پشت سر من حرف در میارن . مگر این که شما به من اعتماد نداشته باشین . من الان واسه خودم کار دارم . یه آپار تمان دارم . به سن قانونی رسیدم . کسی نمی تونه واسه سر نوشت من تصمیم بگیره . من همون دختر دیروزی هستم . همون شراره شیطون و بازیگوش و پر نشاط . چیزی که عوض نشده . فقط یک عوضی شوهر من شده و خواست خدا بوده که قبل از این که منو به کشتن بده از چنگش خلاص شدم .. در هر حال کاری کردم که اونا دیگه قید اون خواستگار رو زدند ولی اون آغاز راهی شد که من بخوام خودمو بندازم به راهی که معناش استقلال کامل باشه . چون حس می کردم وارد دنیایی شدم که یک زن وقتی که می تونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون اینو هم نشون بده که پا به پای مردان می تونه رو پا های خودش بایسته .. مثل یک شیر غرش کنه تا کسی به حریم اون تجا وز نکنه ... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 24

دیگه تصمیم گرفتم خودمو به خوبی نشون بدم . نشون بدم که چقدر کاری هستم . دیگه یک زنو تا نیمه شب که نگه نمی دارن . رسمی شدن به من احساس آرامش خاصی داده بود . این که می تونستم رو پاهای خودم بایستم . خودم تکیه گاه خودم باشم . منت کسی رو من نباشه . کار که داشتم و خونه هم که داشتم . خیلی دلم می خواست برم خونه خودم زندگی کنم . تا این که سایه یک زن مطلقه رو سر خونواده ام سنگینی نکنه . گاهی اوقات که از سر کار بر می گشتم خونه و بعد از یک استراحت یکی دو ساعته از خواب بیدار می شدم می دیدم یا می شنیدم که یه فامیلی اومده و مامان داره با هاش پچ پچ می کنه و از این میگه که خیلی برای من غصه می خوره و همش در فکر این بودن که یه خواستگار خوب اگه برام گیر بیاد چه عالی میشه . همینا به شدت منو عصبی می کرد . اصلا نمی دونستم چه ربطی به اونا داره . چرا نمی ذاشتن من زندگیمو بکنم . اگه محیط کاری نبود دیوونه می شدم . روز به روز اعتماد به نفس من بیشتر می شد . انگاری تمام کارمندا هنگ کرده بودند . آخه سالها کار دفتری داشتن و با سیستمی قدیمی کار کردن و یک دفعه غرق در انقلابی اداری شدن واقعا برای همه سخت بود . یه سری اصلا دوست داشتن با همون حقوق باز نشسته شن . ولی معلوم بود تعارف می کنن . چون بانک نسبت به ادارات دیگه خیلی به کار منداش می رسه . پاداش های ناگهانی و وام هایی که خیلی از کار کنان اداره های دیگه برای گرفتن قسمتی از اون هم باید از هفت خان رستم بگذرند .. خیلی بهم احترام میذاشتن . طوری که اسم و آوازه من همه جا پیچیده بود . خیلی از شعبات وابسته به ما هم میومدن سراغ من به عنوان ماموریت و راه اندازی سیستم کامپیوتری منو با خودشون می بردند . اون روزا آدمی مثل من واسشون یک کیمیا بود .. راستش گاهی که می رفتم به آپار تمانم و با خودم خلوت می کردم کمی شیطنتم گل می کرد واسه خودم فیلمای سکسی می ذاشتم و با خودم ور می رفتم .. ولی این حس که بخوام با یکی سکس کنم و رابطه داشته باشم منو خیلی به فکر فرو برده بود . من باید زندگی می کردم .. دوست نداشتم از دواج کنم اما انسان نمی تونه همیشه با نیاز هاش بجنگه .. نمی تونه از هم بستری با جنس مخالفش فرار کنه . این رسم طبیعته . حتی خدا هم قبولش داره . وقتی که میگه انسان وقتی که به سن بلوغ رسید باید از دواج کنه یعنی یه چیزی می دونه دیگه .. با این که این جریانات اخیر یعنی ازدواج الکی و طلاق راستکی شاخ و شونه هامو شکونده بود ولی هر گاه که فیل من یاد هندوستان می کرد دست از شیطنت بر نمی داشتم . هر چند وقت در میون یکی از مردا رو اذیت می کردیم و به نوعی که خودش نفهمه سر به سرش می ذاشتیم . با یکی از دخترای مجرد بانک که اتفاقا می خواست با یکی از کارمندای مرد اونجا از دواج کنه دوست صمیمی شده بودم . اسمش بود فتانه .. دوست پسر فتانه با اون خیلی صمیمی بود و یکی دو چشمه از نقطه ضعفهای خد متگزار میانسال قسمت ما رو واسه فتانه تعریف کرد و این که طرف واسش تعریف کرده که موقع سکس همش کم میاره و در عذابه .. نمی دونه چیکار کنه ....این خد متگزار ما هم هر یه روز در میون سردرد می گرفت و از این و اون قرص می گرفت تا حالش خوب شه .. منم نکردم کم کاری و یه قرص وایاگرای کیر شق کن همراه خودم آوردم .. به چند تا از زنای اونجا سپردم که دفعه دیگه که این اکبر آقا قرص خواست اونو بفرستین سراغ من .. فقط به فتانه گفتم جریان چیه .. از خنده روده بر شده بود .. -دختر هنوز که هیچی نشده .. من یه بار معجزه اونو دیدم دارم میگم . فقط یه مکمل هم لازمه . دو سه روزی گذشت و دیدم اکبر آقا رفت پیش خانومای ماشین نویس که با اونا راحت تر بودو قرص سردرد خواست .. همه به من اشاره کردند .. وایاگرا رو دادم دستش .. می دونستم که نمی دونه چیه ..-اکبر آقا این جدید ترین قرص خارجی برای سردرده ... اونو انداخت بالا ... . باید یه نیمساعت بعد یه چشمه میومدم تا ردیف می شد .. یه نگاهی به دور و برم انداختم و رفتم به آبدار خونه .. صبر کردم تا خلوت شه و خود اکبر خان هم بره بیرون ...خودمو آماده کردم برای اومدن مجددش .. وقتی که اومد یه لحظه مانتو مو باز کردم و بلوزی رو که نصف سینه هامو نشون می داد انداختم توی دیدش .. -ببخشید خانوم .. در محیط خشک و بسته اداری همین یه تیکه کافی بود تا اون قرص خورده رو بیدارش کنه .. لحظاتی بعد دیدم عین قرقی داره دور خودش می گرده . از جاش بلند نمیشه ..کیرش شق شده بود و به خواب نبود . سرش همچنان درد می کرد . به زور به خودم فشار می آوردم که نخندم . فتانه که نمی تونست جلو خودشو بگیره رفته بود بیرون .. چند بار رئیس اکبرو صداش کرد ولی از جاش بلند نمی شد ..آخرش مجبور شد پیراهنشو ازداخل شلوار در آره و بذاره رو شلوار .. صورتش گر گرفته بود .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 25

ما زنا سرمونو انداخته بودیم پایین و خیلی آروم و بدون این که به این طرف و اون طرف نگاه کنیم می خندیدیم .اونم از نوع بی صدا . -فتانه خدا تو رونگیره منو وادار به چه کارا که نکردی .. اکبر از اتاق رئیس اومد بیرون . قیافه اش خنده دار شده بود .با این که پیر هنشو انداخته بود رو شلوارش ولی یه چیزایی مشخص بود . یکی که خیلی بی خیالی طی می کرد گفت اکبر آخوندی کار می کنی . شدی شبیه برادرا ی قدیم . بنداز اون پیر هنتو داخل شلوار .این چه کاریه که تو کردی .. دوست پسر فتانه یه اشاره ای به طرف که قلچماق بود زده ویا رو رفت کمر اکبر روگرفت که پیر هنشو بذاره داخل شلوارش . اکبردست و پا می زد .. در همین لحظه سر و کله رئیس پیداش شد و بقیه هم سر جای خودشون نشستند .. رئیس هم خنده اش گرفته بود ولی برای این که از کار مندش دفاعی کرده باشه رو کرد به کارمندا و گفت شوخی اگه دارین ساعت غیر اداری یا در محیطی دیگه . چرا اینجا رو این جور شلوغش کردین . . لحظاتی بعد دیدیم که اکبر با همون پیراهن روی شلوار مرخصی گرفت رفت خونه . -ببینم فتانه به نظرت از خجالت در رفت یا این که رفت کار زنشو بسازه -من که فکر کنم هر دو تاش . اون رفت و ما مشغول شدیم . تا ساعتها می خندیدیم . طرف همچین راست کرده بود که خودشم نمی دونست چه جوری .. ولی من وقتی که می رسیدم خونه غصه ام می شد . خونواده حالمو گرفته بودند . دلسوزیهای بی جا و خاله خرسه اونا دیوونه ام کرده بود . من نمی خواستم از دواج کنم و اونا به دنبال شوهر بودن . نمی دونم چرا این کا را رو می کردن . می خواستم یواش یواش اونا رو عادت بدم به این که می تونم مستقل باشم . یه شب رفته بودم خونه یکی از همکارام که اون شوهرش مرده بود و یک بچه ده ساله هم داشت . نشستیم و با هم درددل کردیم . از مسائل بانکی و زندگی و بی شوهری حرف زدیم . زن نجیبی بود . از این می گفت که واسش خیلی خواستگار میاد و اون به خاطر بچه اش و احترامی که هنوز برای شوهر مر حومش قائله از دواج نکرده .. همین حرفا رو زدیم . خونواده همینو علم کردند و گفتند اصلا چه معنا داره که بخوای شبو تنها در جایی باشی و مردم حرف در میارن -ببخشید من شما رو خیلی رو شنفکر تر از اینا می دونستم . مردم چه می دونن که من چیکار می کنم . چی می خورم و چی می پوشم . نکنه این شما باشین که حرف در میارین . با این حال خیلی جدی به کارم ادامه می دادم . عاصی شده بودم . حس کردم که دیگه نمی تونم با خونواده زندگی کنم . اونا دوستم داشتن . دلسوز بودن . اما در همون حد و اندازه هایی که شاید برای یک آدم صد سال پیش می تونست موثر باشه . هر چند اون وقتا تقریبا طلاقی وجود نداشت و زنا بیشتر اونو ننگ می دونستند و هر بلایی رو که شوهره سرشون می آورد با جان و دل پذیرا می شدند . خیلی خسته شده بودم .. تا این که یک بخشنامه ای اومد که در اون چند تا داوطلب می خواستند که بره به جزیره کیش برای اون شعبه هایی که هنوز سیستم کامپیوتری اونا راه اندازی نشده یا نیاز به تکمیل داره .. چند تا کار مند هم می خواستند واسه قشم و یکی دو تا رئیس و معاون که اون در حد من نبود . وسوسه شدم که به یکی از این مناطق برم .هر چند من خوشم نمیومد که برم و اون مناطق ساکن بشم ولی این بهترین موقعیت بود .. یک زیدی می گفت که مردا می تونن برن . ما زنا مجوزشو نداریم یا باید رضایت پدر یا شوهرمونو جلب کنیم . -من که شوهر ندارم تازه الان مستقل شدم . چه ربطی داره به این که پدرم بخواد مجوز بده یا نه . اومدیم پدر نمی داشتم . باید می رفتم ازحاکم شرع اجازه می گرفتم ؟/؟ فکر نکنم نیازی به مجوز اونا باشه . مگر این که از اول برای این انتقالی کارمند زن نخوان . واقعا مونده بودم چیکار کنم . دوست داشتم از این محیط برم . یه آب و هوایی عوض کنم . چهره های جدیدی ببینم . با محیط دیگه ای آشنا شم که می دونستم در روحیه من تاثیر داره . خودمم حس می کردم کمی پر خاشگر شدم . می تونستم آروم تر باشم و در مقابل گیر دادنهای خونواده خونسردی خودمو حفظ کنم . یه چند نفری داوطلب شده بودند که برن .. از اون سابقه داراش .. خوشبختانه بخشنامه جدید اشاره ای به سابقه کار مند نکرده بود و فقط رسمی بودنش مهم بود .. نا امید بودم .می دونستم اگه تقاضا کنم منو نمی فرستند . خیلی از همکارا می گفتند در سالهای پیش هر وقت از این بخشنامه ها میومد باید منت کار مندا رو می کشیدند که یکی داوطلب شه ولی انگار الان رفتن به اون مناطق علاوه بر در آمد های خارج از مرکزو افزایش حقوق کلی مزایای دیگه هم داره . تصمیم گرفتم که از سر پرست از آقای اشرفی کمک بخوام ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 26

وقتی وقت ملاقات گرفتم و رفتم پیش کسی;که واسه در اختیار داشتن من خودشو به آب و آتیش زده بوددلم مثل سیر و سر که می جوشید . می دونستم نصیحتم می کنه .. می دونستم سعی می کنه کاری می کنه حرفایی می زنه که از رفتن منصرف شم ولی من هر طوری بود سعی خودمو می کردم . -خانم شهزادی شما تنهایی .. یک زن در دیاری که بیشترشون مرد هستن می خواین چیکار کنین . -آقای سرپرست . من می تونم . می تونم رو پاهای خودم وایسم . می تونم . هم در نرم افزاری اطلاعات و تخصصم زیاده ومی تونم در برنامه نویسی هم کمک کنم و هم در حسابداری و تا حدودی کارای بانکی -در این که شما با استعداد هستید شکی نیست ولی .. بازم تو صیه می کنم که این در خواست رو نکنین که اگه در خود شعبه هم این در خواست شما بر رسی شه موفق نمیشین . چون از شما سابقه دار تر هم هست . -تخصص و مدرک چی ؟/؟ شاید اون سابقه دار اطلاعات جدید و نرم افزاری اون کم باشه .. -مسئله اطلاعات رو میشه با یک دوره کوتاه مدت حل کرد ولی سابقه حل شدنی نیست . -آقای اشرفی اگه جسارت نشه .. میشه گفت اگه مسئله تخصص رو میشه با یک دوره آموزشی کوتاه مدت حل کرد از همون افراد بومی یا شاغل در همون بانکها عده ای رو می شد آموزش داد . -اولا کارای اونجا لنگ می مونه در ثانی بیشتر اونایی که اونجا مشغولن از سیستم جدید به نوعی فراری هستند . نه این که بدشون بیاد . چون به کار دفتری و کاغذ بازی عادت کردند سخته واسشون این جور یاد گیری ها . نمی خوان خودشونو علاف کنن . دیگه نمی دونن در طویل المدت وقتی سیستم تمام کامپیوتری شد همه راحت میشن . تمام کار ها رو روال خاصی انجام میشه . دیگه تن و بدن آدم درد نمی گیره . با زار و التماس نگاش می کردم . -شراره خانوم شهزادی من نمی تونم خلاف کنم . این خلاف را طوری بر زبون آورد که حس کردم به خاطر همون شبی که خودمو لخت در آغوشش نذاشتم و با هاش سکس نکردم ازم ناراحته . -باشه هر چی شما بفر مایید . با ناراحتی و نا امیدی از اونجا رفتم . مِی دونستم که نباید دلمو به این موضوع خوش کنم . نامرد حالا چون کسمو در اختیارت نذاشتم داری ازم انتقام می گیری ؟/؟ یعنی اگه تو بخوای نمی تونی این یه کاررو برای من انجام بدی ؟/؟ آخه من از همه شون وارد ترم . چند ساله توی خونه ام کامپیوتر داشتم . خیلی راحت می تونم بر نامه نویسی کنم . هر چند بیشتر کارای بانک مر بوط به پیاده کردن بر نامه ها میشه و بر نامه نویسی در همون ابتدای کاره و گاهی هم اگه تغییراتی به وجود میاد یا طرحهای تازه ای پیاده میشه نیاز به بر نامه نویسی هست ولی یک کارمند باید اون بر نامه های دیکته شده رو به خوبی پیاده کنه و نمی تونه اصول اون بر نامه رو تغییربده . نا امید از اونجا رفتم . تقاضامو دادم . قبل از این که برم پیش سر پرست موضوع رو با خونواده ام در میون گذاشتم . همه شون با هام مخالف بودند . پدرم با هام بحث کرد . -تو چه جوری می خوای از خودت دفاع کنی -پدر مگه بین من و یک مرد چه تفاوتی هست ؟/؟ می خواستم بگم مردا کیر دارن و ما نداریم ؟/؟ دیگه این یه تیکه رو نیومدم ولی دلم خیلی پر بود . موضوع مخالفت سر پرست رو نگفتم . گفتم بذاراین ذهنیت در استقلال طلبی من در اونا بمونه که بتونم در آینده خیلی راحت قید خانواده رو بزنم . تازه من که برای همیشه نمی رفتم . یه چیزی حدود سه سال . تازه اگرم کس دیگه ای دوست داشت جای من بیاد می تونستم جا به جایی کنم . چند روز بعد من و زنا داشتیم فکر می کردیم که سر به سر کدوم یک ا زمردا بذاریم که رئیس منو احضارم کرد .. -خانوم شهزادی از روزی که اومدین اینجا همه چی دگرگون شده . سپرده های ما افزایش پیدا کرده .. خیلی از مشتریان از طرز بر خورد شما و اخلاق خوبتون میگن . همه کار کنان اینجا دوستت دارن . منم همین طور . اصلا دوست ندارم شما رو از دست بدم . بانک هم کاملا مثل ارتشه . وقتی یک مافوق به آدم دستور میده خیلی راحت باید تابع بود . بدون چون و چرا . ولی من در مورد شما با آقای اشرفی بحثی دوستانه داشتم . گفتم من به خانوم شراره شهزادی نیاز دارم . تمام شعبات منطقه به وجودش نیاز دارن . هر گونه به هر مقدار اضافه کاری که بخواد ما تا مینش می کنیم . فقط تو مخالفت و انصرافت رو با رفتن به کیش اعلام کن . خیلی راحت حکم انتقالی و ماموریت شما رو با استفاده از قدرت خودش تصویب کرد . اون خیلی سختگیر و مقرراتیه .. ... باورم نمی شد . اصلا باورم نمی شد . وااااااییییییی خدا جون .. این رئیس بانک ما هم کس خل شده بود . می گفت انصراف بده .... اشرفی جون ممنونم ممنونم .. استقلال .. استقلال .. آزادی .. راحتی .. دیگه کسی به من گیر نمیده . خودم هستم و خودم . دیگه کسی بهم منت نمی ذاره . کسی بهم نمیگه از دواج کن .. چقدر من شرمنده این اشرفی بودم . وقتی که بهش فکر می کردم و اون ضد حالی که اون شب بهش زده بودم کمی دلم می سوخت .. یه تصمیم عجیبی گرفتم . این که در یکی از این شبها و در آپارتمان خودم ازش دعوت کنم که شامو بیاد پیش من . و بعدش ؟/؟ .. بعدش چه شود ! خوش تیپ و جوون که هست حالا چهارده پونزده سال ازم بزرگتره ولی من خیلی شرمنده شم .. نمی دونم باید چیکار کنم . باید از خجالتش در آم ولی کمی سختم بود ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 27

یه دامن کوتاه چسبون و بلوز قرمز که با دامن جور بود تنم کردم . لباس ظاهرا ساده ولی شیکی انتخاب کردم که بهم خیلی میومد . قبل از اومدنش خیلی دلهره داشتم . از این که با هاش چه بر خوردی داشته باشم که کمتر خجالت بکشم . هر چند واقعا خجالت هم داشت . وقتی که وارد شد دلم می خواست صورتشو ببوسم و همون اول خوشامدمو بهش بگم . نشون بدم که شراره اون شراره لجباز نیست . حداقل برای یک بار از خر شیطون پیاده شده . تازه از شر پریود هم خلاص شده بودم .. خودمو قانع کردم که عیبی نداره میشه از سکس با یه مرد خوش قد و قامتی که پونزده سال از خودت بزرگ تره لذت ببری . اونم با یه کت و شلوار مشکی براق با طرحی زیبا و دستانی پر وارد خونه ام شده بود . یک دستش یه جعبه شیرینی و در دست دیگه اش یه دسته گل بزرگ بود . کراوات قرمز باخالای ریزش تیپشو خیلی شیک تر کرده بود . به نظر میومد چهره اش خیلی جوون تر از دفعه قبل شده باشه . انگاری موهاش کمی تازه تر و براق تر نشون می داد . اثری از تار های سفید درش نبود . دستمو به طرفش دراز کردم . این بار دو تایی مون با مکث خاصی دستمو تو دست هم نگه داشتیم . ازم خواست صمیمانه و اونو به اسم عباس صداش کنم وحساب خونه از محیط کاری جداست . ظاهرا اونم حدس زده بود که اگه حالا این جاست علتش چی می تونه باشه و صرفا به خاطر اینه که من تشکری از او کرده باشم . -عباس آقا نمی دونستم غذا چی دوست دارین . واسه همین چند مدل درست کردم . -شما هر چی درست کنین می دونم خوشمزه در میاد من زیاد غذا نمی خورم . تاره امشب هم که خانوم خوشگلی مثل شما رو دیدم دیگه حس می کنم سیر شدم . -به همین زودی از من سیر شدید ؟/؟ وقتی این حرفو زدم سکوت خاصی بین ما حکفر ما شد .. -یعنی دیگه دوست ندارید منو هم بخورید ؟/؟ با جسارت خاصی این حرفو زده بودم . واسه این که حالت حرفو عوض کرده باشم و اونو با کمی شوخی هم تر کیب کرده باشم که همچین سبک سر نشون نداده باشم گفتم خب من استخون دارم و گوشتم تلخه آخه میگن آدما گوشتشون تلخه و از گلوشون پایین نمیره .. -شما برام شیرین و خواستنی هستید -کجام از همه جام شیرین تره -زبونتون . خلاصه این بحثهای الکی رو ول کردیم و براش چای و شیرینی و میوه آوردم . -عباس آقا شام حاضره -زود نیست ؟-چرا . من عجله ای ندارم . فقط خواستم از شما به خاطر همه زحماتی که برام کشیدید تشکر کنم . -وظیفه و خواسته قلبی من بود . هر چند دوست نداشتم و ندارم که این محیط رو ترک کنین . آخه دلم نمیاد کار مند خوبی مث شما رو از دست بدم . -من تنها کار مندی نیستم که میام و میرم . خیلی های دیگه مثل منن . خودشو بهم نزدیک تر کرد و گفت شما امشب زیبا تر از همیشه به نظر می رسید . -شما هم خوش تیپ تر از همیشه . روژبراق قرمزی که به لبام زده بودم لبای کوچولومو بر جسته و گیلاسی کرده بود . طوری که وقتی صحبت می کردم یه حالت غنچه ای تری به لبم می دادم که طرفو بیشتر مجذوب خودش کنه و چند بار متوجه بودم که این اشرفی چه جور محو صورتم شده . پیراهن سفید استخونی خیلی بهش میومد . -الان فصل گرماست . -من که نمی خوام وسط خیابون کار کنم . -خونواده چی -من که بچه نیستم . خیلی به هم نزدیک شده بودیم . از یه جایی باید شروع می کردم . باید استارت کار رو می زدم . شاید اون به خاطر شکست دفعه قبل روش نمی شد که کاری انجام بده . -اجازه دارم به خاطر مقدمه تشکر شما رو ببوسم عباس جون ؟/؟ نفسش بند اومده بود . حرارت صورتشو حس می کردم با این که هنوز صورتامون با هم مماس نشده بود . نگاه خمارش حکایت از این داشت که اون بیشتر از من ملتهبه . خیلی آروم لبامو رو لباش گذاشتم . گذاشت من اونو ببوسم . انگار هنوز تردید داشت که من اقدام به همچین کاری کردم . شاید م داشت فکر می کرد که من تا چه اندازه به خودم و به اون اجازه پیشروی رو میدم . دستمو دور گردنش حلقه زده و با فشار سرش به طرف خودم پیوند لبهامونو محکم تر کردم . اونم منو می بوسید . دستشو دور کمرم گذاشته بود . اون نیاز های خفته من بیدار شده بود . منم صورتم داغ شده بود . دو صورت داغ به هم چسبیده انگاری در یک تب شدید در حال سوختن بودن . نیا زو گرما و شهوت و این که فقط منم و اون .. پاهای لختم در تماس با پاهای اون قرار گرفته بود . مدتها بود که رو تخت دو نفره ام تنها می خوابیدم . نیاز به یک مرد داشتم . مردی که تنهایی مو پر کنه . حداقل هر چند وقت درمیون نیازمو تامین کنه .. نه این که مثل شوهر نامردم همیشه بخواد باهام و در زندگی من باشه . دیگه از این که بخوام واسه خودم درد سر درست کنم بدم میومد . نمی دونم کدوممون لباشو زود تر جمع کرد . فقط بهش گفتم کمرت درد گرفت اگه می خوای یه استراحتی بکنی بریم یه جای دیگه . .. مثل بچه هایی که منتظر خوراکی باشن اونم خودشو تشنه بدنم نشون می داد . واقعا عشق دور شدن از تهرون چقدر حالمو جا آورده در روحیه ام اثر کرده بود که نه تنها هوسو بهم بر گردونده بود بلکه منو به طرف مردی کشونده بود که وقتی به دنیا اومده بودم اون داشت در دبیرستان تحصیل می کرد . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۲۸

متوجه شده بود که باید چیکار کنه . اونو برده بودم به سمت اتاق خواب . شاید من خودمو تسلیم کرده بودم و بهش نشون داده بودم که می تونه امید وار باشه سبکبال از این خونه بره بیرون . ولی در حقیقت این , اون بود که تسلیم من نشون می داد . دوست داشتم مرد قدرت داشته باشه ولی از این که می دیدم قدرت اداری اول اداره ما در این منطقه تسلیم من نشون میده و مثل موم در دستای منه لذت می بردم . می خواستم دوباره اونو یه اذیت کوچولو کنم و حالت نگاه و رفتارشو ببینم . -عباس جون اگه گرسنه شدی شامو بیارم . من نمی خوام به مهمون خودم گشنگی و تشنگی بدم . اینو که گفتم هنوز روی تخت دراز نشده گفت من که فعلا خیلی تشنه ام . -ببینم من چیکار کنم .. کجات تشنه هست .. -همه جام .. همه جام .. شراره .. شری جون عزیزم همه جام تشنه هست . تشنه و داغ و.. ولی از یه جایی باید این تشنگی رفع شه و اون لبهای آدمه . تو که می خوای آب بخوری با لبات از لبات می خوری . -پس بیا منو بخور .. بخور . این جوری که نشون می دی تو هم گرسنه ای هم تشنه .. دیگه شروع کردم به در آوردن لباسای اون . حالا که خودمو قانع کرده بودم تسلیم اون باشم خیلی خوش تیپ تر از سابق می دیدمش . به نظر میومد اون تار های سفید موی سرش هم محو شده باشه . نمی دونم حالا موهاشو رنگ زده بود یا نه زیاد مشخص نبود . هر چه بود که من اونو خیلی تازه وجوون تر از قبل می دیدم . شاید هم واسه همین بود که با تمام وجود و احساس و لذت و نیازم می خواستم که تسلیم اون باشم . علاوه بر قدر دانی یه محبت خاصی رو هم نسبت به اون حس می کردم . علاقه ای که در اون لحظات با هیچ چیزی قابل سنجش نبود . اون به من لطف کرده بود . برای اولین بار بعد از طلاق می خواستم که خودمو در اختیار مردی بذارم . یک زن نیازش خیلی بیشتر از ایناست . وقتی که فکر و احساس یک زن بخواد و تسلیم شه جسمش خیلی راحت تر می تونه تسلیم شه و خودشو در اختیار جنس مخالف قرار بده . با این حساب به نظر من کسی نباید به زنی مثل من و در شرایط من ایرادی بگیره که چرا با مردا رابطه داره . شاید این یه شروعی بود برای این که بتونم مثل یک زن مجرد از زندگیم لذت ببرم ولی نه این که با هر کی که از راه رسید سر کنم . وقتی عباس با دستای لرزونش داشت لیاسمو در می آورد و بعدش زیپ دامنمو پایین می کشید حس کردم که بیش از اونی که فکرشو بکنم نیاز به مرد داشتم ولی ازش فرار می کردم . نمی دونم چرا .. شاید این خیال در من وجود داشت که اگه بخوام برم طرف مردی معناش یعنی نوعی وابستگی . می تونست این طور نباشه . خیلی آروم دامنمو پایین کشید . سرشو گذاشت رو کونم . زبونشو در آورد و اول دو تا برش کونموحسابی لیس زد . دستاش در عین لطیف بودن قدرت خاصی داشت که وقتی اونو رو کون من قرار می داد حس می کردم داره آتیشم می زنه . خونو همچین در رگهای کونم به جریان انداخته بود که نزدیک بود بپرم رو کیرش و ازش بخوام که همون لحظه تر تیب منو بده . ولی سیاست خودمو حفظ کردم . نباید این قدر زود بند آب می دادم . پوست تن من سفید بود ولی وقتی اونو بر هنه اش کردم پوست تن اونو سرخ و سفید می دیدم . چقدر هوس انگیز بود . داشتم با خودم فکر می کردم اگه زود تر از اینا تسلیمش می شدم آیا بازم برام قدم بر می داشت ؟/؟ ولی با خودم گفتم این فکرای الکی رو در این لحظاتی که دارم لذت می برم از سرم دور کنم . خودمو سپردم به دست اون . بذار کمی احساس کنم که یک مرد با قدرت و هیجان خودش اومده سراغم . دستشو گذاشت دور کمرم و در حال باز کردن سوتین من گفت اجازه هست ؟/؟ -اجازه من دست آقای ماست .. برق هوس و لذتو در چشاش می دیدم . وقتی اونو به نام آقای من خطاب کرده بودم واسه چند لحظه که بهش خیره شدم احساس کردم که یه دنیایی رو بهش دادم که دل کندن از اون براش خیلی سخته . اون در بست تسلیم من شده بود با این که آزادش گذاشته بودم که هر کاری که دوست داره می تونه با من انجام بده . -جووووووووون .. بخورمت .. -داری می خوری عباس جون مگه حالا داری چیکار می کنی . منو فشار بده . فشارم بده .. بغلم کن . منو ببوس ... -اووووووفففففففف شری جون .. شری جون .. دستو گذاشته بودم رو شورتش . کیرش هم چاقالو و کلفت نشون می داد . شورتشو خیلی آروم از پاش در آوردم . با این که تا اینجای کار پیش رفته بودیم ولی حس کردم یه شرم خاصی داره در لحظات اولی که کیرش بزنه بیرون و بخواد که اونو نشونم بده . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۲۹

کیرش چقدر تازه نشون می داد . مثل پوست تنش بود . سرخ و سفید . حرکات اون که با نوعی شرم و خجالت همراه بود به من آرامش می بخشید .هنوز شورت خیلی نازک و فانتزی به عنوان آخرین پوشش پام بود ولی انگاری چیزی رو کسم نبود . . شرم و حیا رو در صورت سرخ شده عباس احساس می کردم . پس اون همه هیاهو و شیر و پلنگ کشی در بار اولی که منو به خونه اش دعوت کرده بود اونا دیگه چی بود . ؟! اصلا به اون آدم نمیومد که این جوری باشه . حس کردم که نفسش بند اومده . انگاری از من انتظار داشت که کمکش کنم . دستمو گذاشتم رو کیرش . -عباس آقای من . چی ساختی ؟/؟ آب دهنشو به زور قورت داد . -نههههههه شری جون .. نهههههههه .. الان می خواد بریزه . دستمو خیلی آروم رو کیرش می کشیدم . طوری که اگه پوستش به هیجان بیاد و بلرزه سرعتش زیاد نباشه که به آب کیرش فرمان حرکت بده . یه دستمو گذاشتم رو سینه اش و یواش یواش به سمت بالا رفتم .. با موهای مشکی و صاف سرش بازی می کردم . دلم می خواست کیرشو ساک بزنم . از این رفتار و هیجان اون خوشم اومده بود . لذت می بردم از این که این شخصیت قدر تمند و محجوب و خوش تیپ اسیر من شده . دلم می خواست دستاش بیشتر کار کنه . این نیاز رو در چشاش می دیدم ولی نمی دونم برای چی داشت استخاره می کرد . شاید تصور سکس براش حذاب تر بود تا خود سکس . یعنی اون یک هوس رویایی می خواست و خودش هم نمی دونست /؟ ولی اگه این شراره سار بونه که می دونه شتر رو کجا بخوابونه .. هر چند اگه اون سمت قضیه رو هم در نظر می گرفتم کیر عباس هم بی شباهت به شتر نبود . لبامو گذاشتم رو لب عباس . یه دستم رو سرش و یه دست دیگه منم رو کیرش بود . اون با هیجان جواب بوسه منو به گرمی داد . طوری منو می بوسید که این حس در من زنده می شد که با تمام وجودش عاشقمه . بوسه شیرینی که شاید هر گز از بهنام این مدل بوسه رو در یافت نکرده بودم . از رو لبش رفتم به زیر گلوش .. یواش یواش رسیدم به سینه هاش و نوک سینه هاشو زبون زدم . موهای سینه شو می ذاشتم تو دهنم . دستمو از رو کیرش بر داشته بودم و با همون دست کمر و شکمشو می مالوندم . کارایی رو که باید اون انجام می داد روی من .. من داشتم رو اون پیاده می کردم . اومدم پایین و پایین تر . باورم نمی شد منی که یه روزی از اون فراری بودم حالا خودمو غرق در اون کرده باشم . همه جای بدنش خوش بو بود . خیلی خوشبو . اومدم پایین تر . کف دستمو گذاشتم رو بیضه هاش . جا داشت که کیر نازش بازم جا باز کنه و شق تر شه . لب و دهنمو گذاشتم روی اون کیر . چند ثانیه بیشتر نکشید که کیرش برسه به حداکثر درازی و شق بودن و کلفتی خودش . تعجب می کردم این باید چه خجالتی باشه که در این مرحله اوج بگیره . یه دستشو گذاشته بود رو سرم و آروم با موهام بازی می کرد .. -زیر لب زمزمه می کرد . زمزمه ای که شبیه ناله بود . -من چه جوری دوری تو رو تحمل کنم . کجا می خوای بری .. جای این حرفا نبود . من داشتم می رفتم و اونم موافقت کرده بود . حالا دیگه نباید از این حرفا می زد . بد جوری به خودش می پیچید . حس کردم دوست نداره که به این زودیها خیس کنه . خیلی آروم دهنمو از رو کیرش بر داشتم .. نمی دونم چه طور شد که یهو ورق بر گشت . این که خواست خودی نشون بده . کف دستشو گذاشت رو شورت نازک من که تنها جایی رو که پوشش می داد روی کسم بود . دستشو گذاشت رو همون قسمتی که بیش از اندازه چرب و خیس نشون می داد . سختم بود . دلم می خواست پاکش می کردم . شورتمو کشید پایین .. حالا حتما اونو لیسش می زنه بدش میاد . من که کسمو خوب شسته بودم . سرمو به طرفش خم کردم تا ببینم اون پایین چیکار می کنه . دیدم که چه جور چشاشو خمار کرده و نوک بینی شو گذاشته رو شکاف کس و چه با حال داره بو می کشه . حتما از بوش خوشش اومده از طعمش هم خوشش میاد . مثل گربه ای که اول غذا رو بو می کشه و بعد اونو می چشه اونم از این تر فند استفاده کرد . وقتی لباشو گذاشت روی کسم هنوز زبونشو در نیاورده یا میک زدنو شروع نکرده حس کردم که دارم آتیش می گیرم . خیلی وقت بود که این قسمتو به دست کسی جز خودم نسپرده بودم . وقتی یکی دیگه با آدم ور میره بیشتر به آدم حال میده ... ادامه د ارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

شیطون بلا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA