انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

شیطون بلا


زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۰

تو این قدر شیطون بودی و من نمی دونستم دختر ؟ -حالا کجاشو دیدی ؟ -دیگه می خوای چیکار کنی .. -ببینم شیطون من تعجب می کنم تا حالا چطور شده که دوست مرد نگرفتی و اینجا داری تنها زندگی می کنی .. -اولا من تازه چند روزه که اومدم در ثانی مگه قراره هر زنی که تنها باشه از فرصت سوءاستفاده کنه . طوری حرف می زنی که انگاری زنا عقده ای باشند . ثالثا من خودم شوهر داشتم و دیگه حالمو از هرچی مرده بهم زده . -خدا از دلت بشنوه . هیچ زنی نیست که از مرد بدش بیاد . حداقل واسه یه بار مصرف هم که شده ازش خوشش میاد . مثل تیغ یک بار مصرف .. میندازیش دور . میری سراغ یکی دیگه -تو که شوهر داری عزیز اون می دونه تو این عقیده رو داری . .. -راستش این عقیده منه ولی وقتی می بینمش مثل موم توی دستاش نرم میشم . -واسه همینه که هر وقت نمی بینیش تا این حد دور می گیری -اووووووفففففف تو هنوز دورمو ندیدی .. کسشو بازم روی کس من قرار داد .. بغلم زد . صورتمو بوسید . انگشتاشو رو سینه هام می گردوند . -اووووووفففففف اگه بدونی این وقت بیرون چقدر شلوغه و تا نیمه شب شلوغ تر از اینا هم میشه -خب که چی صفیه . من الان توی بغل تو بودن رو بر همه اینا تر جیح میدم . اصلا نمی خوام با مردا باشم -حالا چرا این قدر عصبی میشی خودم آرومت می کنم . رفت و از داخل کیفش یه چیزی در آورد که شبیه کیر بود و اصلا کیر مصنوعی بود . -نههههههه .. این چیه .. -بازش کن .. بازش کن .. -من کوس تو رو بیشتر قبول دارم که رو من سوار شه .. ولی اون کیر نرم و کلفتو کرده بود توی کسم . حس کردم با این حرکتش این هوسو در من به وجود آورده که تمام مردای جزیره بیان سراغ من و به نوعی بهم حال بدن . -صفیه خواهش می کنم دیگه این کارو نکن .. ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود . موقتا کیر رو گذاشت به کناری و دهنشو روی کسم قرار داد . -عزیزم بخورشششش کسسسسسسم کسسسسسسم داره می خاره .. گازش بگیر .. کف دست صفیه و انگشتاش با روی کسم بازی می کرد . نمی ذاشت که من تکون بخورم . -جووووووووون جوووووون خیلی داری حال میدی .. صفیه یه بار دیگه اون لبای کلفتشو گذاشت روکسم . یه قسمت از لبش طوری وارد کسم شد که یه لحظه حس کردم یه کیر گوشتی درون اون قرار گرفته . -اوووووففففففف بخور بخور ... انتظارشو نداشتم که یک زن با هیجان کس یه زن دیگه رو اونم تا این حد و پس از چند روز آشنایی بخوره ولی اون زن با لذت و تمام وجود و حسش داشت این کارو برام انجام می داد . -نهههههه عزیزم .. حالا بیا حالا بیار . بیا روی من . کسم می خاره .. -منم می خوامت .. بک بار دیگه اون کیر رو گرفت به دستش و اونو فرو کرد توی کسم . به اندازه کافی که منو حشری و خمارم کرد اومد و رو من قرار گرفت . هر کاری که اون انجام می داد من لذت می بردم .-بیا مستم کن .. بیا ... کف دستشو از کف پام می کشید تا به طرف بالا . همین جور به اون حالت می داد . دستشو که می ذاشت روی کونم انگاری انگشتاش یرق داشت و کونم داشت آتیش می گرفت -فدات صفیه انگاری کونم داره آتیش می کیره . وسط بدنشو انداخت رو کونم . -حالا یه آتیش دیگه روش میندازم . تا حالا دیدی که آتیش آتیش خاموش کنه ؟ کسش چقدر داغ بود وقتی اونو رو کونم می کشید . حالا صفیه خودش آتیش گرفته بود ..-وووووووییییییی کسسسسسسسم کسسسسسسم این جوری که میشم کیر می خوام . بیا بریم بیرون -نه من نمیام این جوری آبرومون میره . می ترسم بیفتیم به گردن هر مردی که از کنار مون رد میشه تا بالاخره یکی به حالمون دل بسوزونه ما رو بکنه . واااااایییییی صفی جون تو دیگه چرا مگه شوهرت بهت نمی رسه ؟. خلاصه حالا من بودم که کیر مصنوعی رو گرفتم تو دستم و روی کس صفیه می کشیدم . -اووووووهههههه شراره عشق من بذارش تو بذارش تو .. کیرو چند بار که رو طول تمام کس کشیدم یه دفعه فرو کردم توی کسش -آخخخخخخخ آخخخخخخخخ چه کیر کلفتی ! بذارش تا ته و بکشش بیرون . من می خوام . جووووووون جوووووووون .. چه مزه ای میده . عجب حالی داره !! کیر رو به شکلهای مختلفی روی کس و داخل کسش حرکت می دادم . جیغ های با حالی می کشید . بذار دو تا پسر پیداشون شه در بزنن و منو بکنن . تو رو بکنن . اگه بدونی الان بزرگترین آرزوم همینه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 41

-شراره محکم تر بزن .. بذار تا ته بره ..جرش بده کسمو .. تند تر .. دستات داره جادو می کنه.. اگه خوب منو بکنی تا صبح همین جور توی بغلت می مونم دیگه بهت نمیگم بریم بیرون شیطونی کنیم و مردای دیگه رو از راه به در کنیم . - نه تو رو جون من بیا بگو .. -دلم می خواد تو با دستای خودت همین جوری به کس من حال بدی .. -جوووووووون فدات شم فدای اون دستای جادویی و گرم و با محبتت شم .. صفیه یه لرزشی گرفته بود که من ترس برم داشت ولی با این حال همچنان به خودش مسلط بود .. -نهههههههه نههههههههه محکم .. اونو تا ته فرو کن .. -زخمی میشی .. -هیسسسسسس ساکت حرف نزن فقط کارت رو بکن . ولم نکن .. منم تند تند با آخرین توانم دیلدو رو می کوبوندم به ته کس صفیه .. -آهههههه اووووووههههه کسسسسسم هر وقت بهت گفتم اونو در جا بیرون بکش ... .. دو سه دقیقه ای رو همین طور با آه و ناله گذروند . -حالا بکش بیرون زود باش .. وقتی درش آوردم .. یه آبی با فشار ازش ریخت بیرون که سر و صورت منو خیس کرد ولی اون با لذت جیغ می کشید و می خندید .. .. دستشو هم همچنان روی کسش حرکت می داد -دیدی دیدی اومد بالاخره اومد . می دونستم که با دستای تو میاد .. می دونستم . بیا بغلم بزن .. دو تایی مون کنار هم دراز کشیدیم ..واسه دقلیقی خوابمون برد . ولی اون مگه ولم می کرد .. بدنشو رو تن من حرکت می داد با همون کیر کسمو هدف گرفت و اون قدر باهام ور رفت که حس کردم به چیزی ازم داره می ریزه از همونایی که دو ساعت قبل ازم خارج شده بود و بهم آرامش داده بود .. حالا از بوسیدن صفیه لذت می بردم . چقدر لذت داره آدم همون لذتی رو که از یه مرد می بره از یه زن ببره با این تفاوت که دیگه کسی بپای آدم نباشه .. به آدم گیر نده .. همون حس همون هیجانو شاید یک زن بیشتر به یک زن بده . باید ذهن خودت رو آماده کنی قبول کنی .. یک زن باید بپذیره که یک زن دیگه می تونه به اون حال بده .. بدنشو ریلکس کنه .. ولی حس می کردم که این زنو خیلی دوستش دارم . حس می کردم که سکس با یک مرد منو زود تر سیرم می کنه آخه این جا رو هنوز سیر نشده بودم . حالا من بودم که شیطنت می کردم . یه پامو داده بودم هوا و پای دیگه ام رو تخت قرار داشت صفیه هم کسشو رو کس من قرار داد و خیلی راحت با حرکتی که به دو تا کس می داد صدای هوس منوتونست که در بیاره . -دختر من به تو چی بگم -خودت خواستی دیوونه ام نکن .. من نمی تونم دست از سر کست بر دارم . یه سفیدی خاصی داره . منو به هوس میاره . -کس تو هم سبزه و با نمکه -ای شیطون مگه خوردیش .. راس میگی مال تو که خوشگل و سفیده با نمکه چه برسه به کس من که سبزه هست .. کار دست خودم دادم . دهنشو انداخت روی کس من که حتما نمکشو باید بچشه .. -میگن دختر یادمون رفت یه چیزی بخوریما -شری جونم . بهتره وقت تلف نکنیم . اون وقت شب دو تایی مون پا شدیم و رقصیدیم .. من که وقتی چشامو باز کردم و دیدم آفتاب سر زده اصلا نفهمیدم کی خوابیدم و آخرین کاری که کردیم چی بود که یواش یواش یادم اومد وسط اتاق دو تایی مون داشتیم می رقصیدیم . نزدیک ظهر بود و ناهارو با هم خوردیم . -دختر الان دیگه هوا گرمه و بهت نمیگم که بریم بیرون . ولی می دونم خسته ای وفردا باید بری سر کار..تازه من و تو که همکاریم .. در ضمن گفتی که من کارای تو رو انجام بدم شری جو.ن -ببین صفی من نگفتم خودت گفتی -من که حرفی نزدم . ولی یه سری از کارای تو رو که من نمی تونم انجام بدم . اونا تخصصیه . -ولی یه سری رو می تونی .. الان من خودم دوست دارم با پرونده های معاملاتی و وام ها آشنا شم . مجوز وام دادن ما خیلی سنگینه و در این قسمت باید خیلی ما هرانه عمل کرد .. -آره شری جونم و خیلی ها هم از این بابت در آمد زیادی دارن . به سری کارشناس وام می شناسم که روز اول یه پراید زیر پاشون بود ولی شش ماه نشد که یه تویوتا کامری داشتند . البته عده ای می گفتند که خیلی بیشتر از اینا نصیبشون شده و دستشونو رو نمی کنن . -ولی من اگه به جایی برسم از اوناش نیستم . -خیلی ها این حرفو زدن ولی من صادقانه از همون اول میگم که اگه من یه کاره ای بشم از اوناش هستم . -خیلی دیوونه ای دختر ولی با همه این دیوونگی ها دوستت دارم صفیه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۲

شب شنبه ای رو هم تر جیح دادیم که با هم باشیم . خیلی سخت بود کنار هم بمونیم و به هم دست نزنیم -دیوونه ! صفی اگه من به تو عادت کنم چی میشه -هیچی به شوهرم میگم که من مثلا امشب می خوام برم پیش شراره که اون تنها نمونه . -اگه اون اخلاق تو رو بدونه چی . -مگه من اخلاقم چه جوریه ؟ اتفاقا خیلی هم خوبم و می تونم خودمو کنترل کنم . تازه من که با مرد دیگه ای نیستم می خوام پیش دوست دخترم باشم . اگه هم بدونه که من با یه زن حال می کنم که باید خیلی خوشحال باشه که می تونم سر حال برم پیشش بخوابم .. شوخی کردم شری جونم . این قدر سگر مه هات تو هم نباشه . حداقل هفته یه شبو که اجازه دارم با دوستم همکارم باشم . دیگه تهرانو به نسبت اینجا میشه شمال حسابش کرد دیگه . یه خانوم خوشگل از شمال با یه خانوم ناز از جنوب - صفیه جون توخودتم خیلی خوشگلی . همه جات قشنگ و با نمکه . حرف نداری .. -پس دوست داری بازم منو بخوری فشارت بره بالا؟فردا سر کارو بگو .صفی جون . . این آفا تهرانی رو بگو که کله اش دود می کنه میره هوا . ولی رئیس خوبیه . مرد آقاییه .. -آره ولی به شرطی که تو خانوم باشی . -منظورت چیه ؟ -نمی دونم چند بار که باهاش گرم گرفتم و خوش مشربی کردم حس کردم از اونی که نشون میده خیلی هیز تره . -صفی جون من اگه جای تو بودم این قدر در قضاوت عجله نمی کردم . -اتفاقا این همون حرفی بود که من می خواستم به تو بزنم . -من که چیز بدی ازش ندیدم -اتفا نادیدنی های اون یا نشون دادنی هاش چیز بدی نیستن . -صفیه جون بیا حرف خودمونو بزنیم . -باشه تو چی میگی . حالا چیکار کنیم . -لالا توی بغل هم .. بعدشم اون طرف سر کار . خودت گفتی تا چند روز کمکم می کنی ها .. می دونم تا دوساعت بعد از نیمه شب هم بخواب نیستیم . من تحمل چرت زدن سر کار و خندیدن بقیه به خودمو دوست ندارم . حتما میگن بچه نذاشته تا صبح بخوابه ..-من خودم یه پا بچه ام ... -صفیه جون تو می تونی یه قسمتی از کارای معاملاتی منو انجام بدی . خودت به من قول دادی . -اگه دست خودم بود اون کارای کامپیوتری و آموزش نرم افزاری و یه سری بر نامه ریزی ها رو هم انجام می دادم . -برنامه ریزی ها رو ما تابع مرکز هستیم و خودمون نمی تونیم دست کاری کنیم . -ولی می دونم تو خیلی مهارت داری و می تونی طرح و بر نامه های تازه ای بدی که خیلی از این بر نامه های فعلی بهتر باشه . وقتی که از خواب پا شدیم هر دو تا مون دلمون می خواست ساعتی دیگه با هم باشیم .. ولی این که دو تا کارمند نباشن کارا رو کمی سخت می کرد و می ترسیدیم داد رئیس در بیاد . با این حال صفیه که خیلی حشری شده بود و بازم دلش می خواست برای خودش زنگ زد و یک ساعتی رو گفت که دیر تر میاد .. دستشو گذاشته بود روی کسم .. منم با همون حالت بی حسی با رئیسم صحبت کردم و بیماری و سردرد رو بهونه کرده و گفتم کمی خمارم و یه ساعت دیگه میام .. -خانوم شهزادی اگه خواستی بیشتر از یه ساعت هم می تونی خونه بمونی و دیر تر بیای .. -دیدی شراره ... این جور ناز کردنای تو دل آقا رئیسو هم برده . خیلی زود توی دل همه جا کردی . -چیه حسادت می کنی ؟ -اتفاقا خوشم میاد .. چون می بینم همه دوستت دارند ولی تو توی بغل من هستی ..-بخور صفیه کسمو بخور .. انگار این من و تو نبودیم که از شب جمعه ای تا حالا مشغول بودیم -اوووووففففففف اگه بدونی ثوابش چقدر زیاده .. بازم به انواع و اقسام مختلف از هم لذت بردیم و اوج کارمون وقنی بود که کسمونو رو هم می غلتوندیم . کسی که قبل از خواب بازم برقش انداخته بودیم .. مالش کس روی کس طوری بود که ضربان قلبو به ناگهان می برد بالا و می خواست دل آدمو از سینه در آره .. وقتی هر دو مون ارضا شدیم نیم ساعتی رو توی بغل هم خوابیدیم بعدش رفتیم سر کار .. محل کار صفیه خیلی قبراق و سر حال نشون می داد ولی من خیلی خمار بودم . -شراره مثل این که خیلی خوابت میاد . اگه می خوای خوابت بپره یه نگاه به قیافه این پرویزی بنداز که چه جوری بهت نگاه می کنه . مثلا از تمام زنای دنیا بدش میاد . ولی فکر کنم ازیکی از اونا بدش نیاد اونم تو باشی . -پس من باید به خودم خیلی ببالم و مغرور شم . -اووووووهههههه حالا کی گفته که این قدر افتخار کنی .اون باید به خودش بباله که یک خانوم خوشگل با وقار و با شخصیت اینجاست .. یه نگاهی به هیکلش از نوک پا تا فرق سرش انداخته گفتم جون این تن و بدن راستشو میگی ؟ خندید و گفت دروغم کجا بود . این تن که همش مال توست و هر کاری که خواستی باهاش کردی و بازم می تونی بکنی .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۳




با همه خواب آلودگی احساس سبکی می کردم . بدنم خیلی آروم گرفته بود . حالا باید با همکارام کنار میومدم . این پرویزی دیوونه ام کرده بود .
-صفیه مگه اون دفعه نمی گفتی این به تمام زنای دنیا حساسیت داره و اونا رو به یه چشم نگاه می کنه ؟
-خیلی از مردا همچین حرفایی رو تا حالا زدن ولی همین که به یکی رسیدن که ازش خوششون اومده دیگه یادشون رفته به چی فکر می کردن .
-ولی صفی جون من اصلا از این خوشم نمیاد .
-چرا عزیز دلم ؟
- مثل این که ارث پدر طلبکار باشه . اگه پسر صدر اعظم هم باشه من یکی که محلش نمی ذارم .
-به من چی ..
-اوووووففففففف نگو که اون وقت دلم می خوا د مرخصی بگیرم و برم خونه . کاش این روزا بعد از ظهرا و وقت و بی وقت نمی موندم بانک .
-ببین تقصیر خودته .. اونایی که عاشق پست هستن و می خوان زود تر به جایی برسن از این کارا می کنن . در بانک برای این که پست داشته باشی بیشتر از این که لباقت داشته باشی پارتی لازمه و این که رئیس ازت راضی باشه و برات گزارش خوب بده و تو رو معرفی کنه .
با این که در کارای بانکی باید تمرکز زیادی می داشتم و اصلا درست نبود چند تا کارو با هم انجام بدم من پرونده های معاملاتی رو کنترل کرده و انجامش می دادم در بر نامه های نرم افزاری هم فعالیت داشته و استعداد خودمو به رخ بقیه می کشیدم . اون چند نفری هم که مثلا با کامپیوتر آشنا بودند در حد کارای کلیشه ای و بر نامه های دیکته شده بود .
-شراره من رو حرفم هستم . بدهی خودمو میدم . -اگه ممکنه بدهی خودت رو بذار برای وقتی که رفتیم توی رختخواب .
-اون جا رو که تا دلت بخواد بهت بدهکارم و پرداخت می کنم .
-فدای تو
-عاشقتم صفیه .
-اگه شوهرم بدونه که یکی دیگه هم عاشقم شده؟....
-فقط بهش بگو که عاشق من نشه
-اگه عاشق تو شه من یکی حسودیم نمیشه.
-پس تو چه جوری حسودیت میشه؟
-اگه تو عاشقش بشی ..
-پس دلت می خواد فقط مال تو باشم صفیه ؟
من و صفیه در محیط کار طوری شده بودیم که بقیه از این رفتار ما شگفت زده شده به نوعی اونو نشونه صمیمیت ما می دونستن . این که بخوام بیشتر با صفیه باشم انگیزه منو برای خارج از سرویس اداری در بانک موندن کم کرده بود . با این که برای باجه عصر ها کشیک وای نمی ایستادم ولی غیر از ساعت اداری برای راه اندازی بر نامه های نرم افزاری و این که همکارای دیگه رو با مسائل کامپیوتر آشنا کنم تلاش زیادی می کردم . خیلی از اونا استرس داشتن از این که بخوان کاراشونو با کامپیوتر انجام بدن . اونا به سیستم کلاسیک و کار با دفاتر و اوراق عادت کرده بودند . هر چند در مواردبسیاری کاغذ بازی ها همچنان بر قرار بود ولی استفاده از کامپیوتر بیشتر کارا رو خیلی ساده می کرد .. با این تلاشها و دوستی خالصانه با بقیه ظرف مدت دو هفته همه باهام خوب شدند . با این پرویزی که هنوز اسم کوچیکشو نمی دونستم و نمی خواستمم که بدونم در حد سلام علیک و کارای اداری کار داشتم و بهش رو نمی دادم . با صفی جون هم دو سه باری رو در خونه مون بر نامه داشتیم . ولی تازگی ها این آقای تهرانی رئیس بانک ما یه جوری نگام می کرد . طرز نگاهش با اون نگاه اولیه اش تفاوت داشت . نمی دونستم در نگاهش چی بخونم . محبت یا هوس ؟ خیلی سخته اگه نتونی نگاه جنس مخالفتو بخونی . این برای من اهمیت داشت که بدونم اون چه احساس و نظری راجع به من داره . همه جا ازم تعریف می کرد . یر خورد من با مشتریان هم خوب بود . همه ازم راضی بوده پیشش تعریف می کردن . سرعت دریافت اطلاعات بانکی و به خاطر سپردن اونا در من خیلی زیاد بود . به خوبی از عهده هر کاری بر میومدم . به اصطلاح بانکی ها کار دزد بودم سعی می کردم با کار همه آشنا شم . به موقعش برم کمکشون . رئیس خیلی هوامو داشت . اومدن من یه رونق دیگه ای به اون محیط بخشیده بود . کمتر کسی بود که به من حسادت کنه . چون بر خورد من طوری بود که بیشترا دوستم داشتن . مشکلات اونا رو مشکلات خودم می دونستم و به درددل های اونا گوش می کردم . حتی مرد ها تا اونجایی که خط مرزها رعایت شه با هام حرف می زدند ..
تهرانی : خانوم شهزادی اگه به همین صورت پیش برید من اگه پستی خالی شه شما رو هم به عنوان یکی از کاندیداهای تصدی اون پست معرفی می کنم . اگه هم به کسی نگین به عنوان کاندید اول .
متوجه حرفاش نشده بودم . حرف سختی نمی زد ولی هرچه فکر می کردم که این حرفا چه جوری به من ربط پیدا می کنه سر در نمی آوردم خلاصه این رئیس بانک هم بد جوری به من وعده و وعید داد . توقع مردم و بعضی از وارد کنندگان کالاهای سنگین و لوازم خانگی زیاد بود . بعضی ها هم مثلا می خواستن خیلی زرنگی کنن . فاکتور فروش صوری آورده و پولی رو که به عنوان وام بهشون داده می شد اختصاص می دادن به خرید و فروش ملک و املاک .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 44

-شری جون حواست به کارا هست ؟
-منظور خاصی داشتی صفیه ؟
-منظور که چه عرض کنم . در اینجا رانت خاری و پورسانت و یه سری بر نامه ها هست .
-از کدوم کانال ؟ رئیس هم دست داره ؟
-اونو متوجه نشدم . اصلا معلوم نیست چی به چیه . ولی می دونم که هست . اونایی که جای تو کار می کردند به خیلی جا ها رسیدن . حالا تو یواش یواش داری پا جای اونا می ذاری .
-میگم صفی الان این جا رئیس کیه ؟
-منظورت رئیس معاملاته ؟
-آفرین دختر .. یادم باشه واسه این تیز هوشیت یه جایزه به تو بدم.
-خانوم با هوش مسئله همینه دیگه . رئیس معاملاتشو به علت خاصی که عمومی شده و همه ما می دونیم تبعید کرده تنزل پست بهش دادن . معاونش هم که معلوم نیست کجا رفته . میگن رفته مرخصی . ولی فعلا رئیس و کار کنای دیگه دارن این جا رو می گردونن . قربونش برم که تو شدی جارو برقی بانک اصلا به خودت نمی رسی . فکر می کنم تا چند وقت دیگه اصلا ما همه پرسنل اینجا پاشیم بریم و بگیم این شری تهرونی به تنهایی همه کارا رو انجام میده .
-بد فکری نیست .
-منم اون وقت مجبورم رختخوابمو بیارم این جاپهن کنم .
-اصلا چطوره یه تخت دو نفره برای این جا سفارش بدم .
-شری این قسمت یعنی قسمت وام ها بوی خون میده .
-بذار بوی خون بده .
-دختر با دم شیر بازی نکن .
-من دارم کار قانونی رو انجام میدم . به نظر تو الان برای چی جناب اختلاس چی قبلی رفته به سلامت . حتما در مرکز بودند باز رسانی که پیرو قانون و اصول و مقررات باشن ..پ
-فعلا ساکت رئیس داره میاد این طرف . من برم به کار خودم برسم .
آقای تهرانی اومد پیشم .
-خانوم شهزادی اگه مشکلی داشتید و سوالی بود من در خدمتم . شما که خودت طرز برخوردت با مشتریان خیلی عالیه و نیازی به سفارش نیست .
-جناب رئیس بعضی ها توقعات خاصی دارن . من دوست دارم حداقل اون معاملاتی رو که مبلغش تقریبا سنگین به نظر می رسه شخصا برم کار شناسی . اصلا حق کارشناسی و ارزیابی واسم مهم نیست . ما باید کاملا اشراف داشته باشیم که تسهیلاتی که بانک اعطا می کنه در چه راههایی مصرف میشه و تا چه حد در شکوفایی اقتصاد مملکت تاثیر داره .. کمی حرفای گنده گنده می زدم که شبیه موضوعات درسی انشای مدارس بود . به طرز عجیبی داشت نگام می کرد . روانشناسی من بهم می گفت که اون زیاد توجهی به حرفام نداشته .. اومد بالا سرم .. بازم از اون نگاههای خاصشو متوجه من کرد . روز اول اصلا این حالتو نداشت . فکر کنم زیادی خودمو نشون داده بودم . به بهانه این که می خواد بدونه این پرونده ای که زیر دستمه در مورد چیه دستشو رسوند به پوشه و برای چند ثانیه کف دستش به پشت دست من چسبید . می خواستم دستمو کنار بکشم گفتم شاید در بر خورد اول نباید اونو عصبانی و ناراحت کنم و از طرفی هم نباید خودمو این قدر شل نشون می دادم .خیلی آروم دستمو کشیدم کنار ولی انتظار این حرکتو ازش نداشتم اونو خیلی با فرهنگ تر از این حرفا می دونستم . ولی هیچ مردی نمی تونه مدعی بشه که شیطون توی جلدش نمیره . ما زنا خیلی هم زود قضاوت می کنیم . تا یه مردی رو دیدیم که خیلی مبادی آدابه و یه حالت جنتلمنانه داره فکر می کنیم هیشکی مث اون پیدا نمیشه .. باید بیشتر مراقب خودم می بودم . شایدم عدم اعتماد من به مردا سبب شده بود که گاه این بر داشتها رو هم داشته باشم . -خانوم شهزادی کارت عالیه . بر خوردت با مشتریا هم خیلی خوبه ولی ...
-ولی چی آقای رئیس ...؟
-در این که کارت رو درست و طبق قوانین انجام میدی شکی نیست ..
-آقای رئیس اگه اشتباهی از من سر زده بفرمایید . اما عمدی در کار نبوده .
-موضوع اشتباه نیست . کار های بانکی همه بر اساس دقت و سرعته و من از دقت و سرعت شما هر دو راضیم .
-به من روحیه میدید .
-اما گاهی برای حفظ مشتری و سود دهی هر چه بیشتر بانک باید با بعضی از مشتریها مماشات کرد .
دوزاریم افتاد . منظورش این بود که در کار شناسی وامها تخفیف بیام و خیلی چیزا رو نبینم .
-ولی ما بازرس داریم . بازرس منطقه و بازرس تهران .
-خب اونا هم یه چیزایی رو در گزارشهای خودشون می نویسن ..اما می تونید که بفرمایید اینجا چه چیزی از بقیه چیزا مهم تره ؟
-جذب سپرده و اعطای تسهیلات در جهت سود دهی بیشتر . -آفرین خانوم شهزادی .. -خواهش می کنم . من اینو با تمام وجودم حس می کنم .
-برای همینه که دلم می خواد یه پستی بهت بدم .
-اما من دوست بانک کاری انجام بده که فاصله ها رو کم کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 45

اون می خواست به من پست بده .. ولی در حال حاضر اون چیزی که برام اهمیت بیشتری داشت این بود که بتونم بر کار ها مسلط شم . چون در همین مدتی که در بانک کار می کردم چه در این جا و چه در تهران همینو متوجه شده بودم که کار مندا خیلی پشت سر هم , حرف می زنن و این که چه پستی داشته باشن و اون از اون بالاتر باشه یا نباشه .. خیلی به هم حسادت می کنن . نمیشه این انتظارو داشت که عدالت همه جا رعایت بشه . حتی نعوذ بالله بعضی ها به عدالت خدا هم شک می کنن پس نباید انتظاراینو داشت که در این جا همه چی امن و امان باشه . این که به من پستی داده بشه برای من خیلی هیجان انگیز بود ولی اگه قرار بر این می شد که چشم خیلی ها از کاسه در آد این نمی تونست برای من ارزشی داشته باشه . من اول باید شایستگی خودمو از نظر فنی ثابت می کردم بعد اگه پستی به من داده می شد می تونستم حداقل در مقابل اونایی که زبونشون درازه بتونم از خودم دفاع کنم که مهم علم و اطلاعات و پیشبرد کار هاست .
-خانوم شهزادی رفتین توی فکر ..
-چیزی نیست آقای رئیس .
خلاصه اون روز هم گذشت . چند روز بعد این پرویزی رو در حال غرولند کردن سر جاش نشوندم . داشت به یکی از همکاراش می گفت که نمی دونم بعضی ها دوروزه نیومدن سر کار چقدر پارتی کلفتی دارن که شاید بهشون پست بدن .. بغل دستی هم واسه این که از قافله عقب نمونه بهش گفت ای کاش من هم یک زن بودم .. صفیه رو صداش کردم.
-دختر بیا این جا کارت دارم .
در این جا من صدامو بردم بالاتر طوری که اون دو نفر به خوبی بشنوند .
-صفیه جون اگه من یه کاره ای بشم توی این بانک می دونی چیکار می کنم ؟
-نه چیکار می کنی ؟
-اولین کاری که می کنم اینه که شاخ و شونه های افرادی رو که مدام پشت سر این و اون حرف می زنن می شکنم . نمی ذارم مفت مفت راه برن و حقوق بگیرن و پشت سر این و اون حرف بزنن . هر کسی هم که بخواد به دیگران بتوپه و پشت سرشون حرف بزنه بدون این که بار فنی داشته باشه بی لیاقتی خودشو ثابت کرده .
اینا رو که به صفیه گفتم اون دو تا پسر حساب کار خودشونو کردن . خجالت هم کشیدن . این پرویزی صورتش عین کون بوزینه سرخ شده بود و اون رفیقش که هنوز اسمشو هم نمی دونستم بد تر از اون .
-صفیه من نمی دونم چه هیزم تری به اینا فروختم ..
-همینه عشق من . محیط اداری همینه . نگاه نکن به بانک اصلا هر اداره ای همین جوره .
-پست و مقام داشتن که ارزشی نداره همه دارن براش سر و دست می شکنن . چهار روز دیگه که باز نشسته شدی کسی بهت محل نمی ذاره . حالا اگه تونستی چهار تا قدم خیر برداری دلی رو شاد کنی اون وقت یه خدا پدر بیامرزی میگن و این فکر کنم بیشتر برات سود داره تا بخوای فقط به دنبال منافع مالی و شخصیتی کاذب خودت باشی ..
به شدت عصبی شده بودم . اما می دونستم که نباید کاری انجام بدم که مانع یاد گیری صحیح و پیشرفت من شه . غروب یکی از روزای وسط هفته بود . من و صفیه توی خونه خودمون خلوت کرده بودیم . تازه داشتیم لباسامونو در می آوردیم و عشق و حالمونو شروع می کردیم که دیدم زنگ درو می زنن . آیفونو که بر داشتم و بله رو گفتم متوجه تصویر اون مرد نشدم .. یه دسته گل بزرگ جلو صورتشو گرفته بود ..
-من تهرانی هستم .
از بس در عالم خودم بودم که برای چند ثانیه هم ندونستم تهرانی کیه ..
-ببخشید متوجه نشدم شما ؟
-عرض کردم تهرانی .
-صفیه وای خدای من رئیس اومد ..
-خب بیاد مگه آدم خور اومده.
-اون لولو خورخوره هست .
-اون که مرد خیلی نجیب و سر به زیریه .
-غلط نکنم گلوش پیشت گیر کرده . من برم یه گوشه ای قایم شم .
-چرا مگه هراس داری ؟
-نه ما رو اگه با هم نبینه بهتره .
-ای بابا الان در ارتش از فرمانده این جور حساب نمی برند که شما ها دارین از بالا دستاتون حساب می برین . اینجا خارج از محیط اداریه . به کسی ربطی نداره که ما داریم چیکار می کنیم و کی با کی رفت و آمد می کنه .
درو باز کردم .
-من دارم قایم میشم . اگه بهش راه دادی هرچی دیدی از چش خودت دیدی .
-ببین من با کسی شوخی ندارم . من از اوناش نیستم . اونم هر مردی که از راه رسید و بخواد بیاد واسه من ادا در بیاره من که خودمو تسلیمش نمی کنم . حتی اگه شخص اول مملکت باشه بهش محل سگ هم نمی ذارم .
تهرانی با یک دسته گل و یه جعبه شیرینی و بستنی وارد شد ..
-آقای رئیس بفرمایید .
-اینجا حالا خودمونیم . می تونی راحت باشی و منو امیر خان صدا بزنی . وظیفه داشتیم زود تر از اینا خدمت برسیم .
-خواهش می کنم . شما سرور مایین . بزرگ مایین . به من افتخار دادین . منزل خودتونه . هر چند من خونه ای نخریدم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۶

-خانوم شهزادی من و شما باید هوای همو داشته باشیم . شما این جا غریبین و ما همشهری ها باید هوای همو داشته باشیم .
-آقای تهرانی ..
-می تونید بفر مایید امیر خان .
-امیر خان ما همه ایرانی هستیم و هوای همو داریم . خوشبختانه کار مندای این جا یکی از یکی بهترن.
-خب همه جور آدم پیدا میشن . خیلی هم حسادت می کنن . نمی تونن موفقیت همو ببینن . خوشبختانه من این جا گزارش های خودمو بر مبنای لیاقت آدما تنظیم می کنم . شما این جا تنهایین . یک زن تنها . ممکنه مشکلاتی برای شما درست شه . نیاز هایی داشته باشین که به تنهایی نتونین رفعش کنین . من در خدمت شمام . حالا در محیط کاری دی سیپلین هایی هست که رعایت میشه ولی در خارج از محیط اداری می تونیم با هم راحت باشیم ..
چقدر از این جور اخلاق مردا بدم میومد . وقتی که یک زن تنها رو گیر میارن و به خصوص اگه بیوه باشه دوست دارن خودشونو هر جوری که هست بهشون بمالونن . حالا به هر نحوی که شده . با وعده و وعید دادن .. به نوعی می خوان که فریبش بدن . قلق اونو بگیرن . می خواستم خودمو قانع کنم که اشتباه می کنم و اون داره از روی دلسوزی این حرفو می زنه . ولی نگاه حریصانه اونو می دیدم که چه جوری داره ور اندازم می کنه . من با این نگاهها آشنایی داشتم و می دونستم که وقتی مرد به این درجه از نیاز می رسه جز این نیاز هیچی رو نمی بینه . مخش از کار میفته . زنی رو که می خواد , می خواد به عرش اعلی برسونه . خودش پادشاه نشده به اون وعده ملکه شدن میده .. یک ریز داشت حرف می زد . فقط آب از لب و لوچه اش آویزون نشده بود . ..
-خانوم شهزادی موضوعی رو با شما در میون می ذارم که به کسی نگین . فعلا محرمانه هست . من می دونم یک نفر دیگه که اونم از روی اجبار بهش گفتم . چون باید ازش امضا می گرفتم . من تصمیم گرفتم شما رو به عنوان رئیس معاملات خودم انتخاب کنم . ولی باید تائیدشو بگیرم ..
بی اختیار از خوشحالی جیغ کشیدم ..
-ولی خانوم شهزادی لیاقت شما خیلی بیشتر از ایناست و من بر نامه های بهتری رو بازم برای شما در نظر دارم . ما می تونیم دوستان خوبی برای هم باشیم . با مشکلات هم آشنا شیم . فقط مسائل کاری نباشه که ما رو به هم پیوند میده . نباید اجازه بدی که تنهایی شما رو از پا بندازه .
-شما متاهلین ؟
-بله ولی خب یک کارمند دیگه فرصت زیادی نداره به خونه زندگیش سر بزنه .. یعنی منی که به عنوان کارمند رئیس اداره یا بانک هستم دارم به خودم میگم . راستش من شما رو خیلی بیشتر می بینم و جزئیات چهره شما بیشتر در خاطرم مونده تا همسرم -شما نسبت به من خیلی محبت دارین . امید وارم بتونم یه جوری در عمل و محیط کاری نشون بدم .
-اگه خواستید می تونم جاهای دیدنی جزیره رو نشونتون بدم .. ..
سرم داشت سوت می کشید و از این صفیه خبری نبود . ولی از این که بهم گفته بود برای من در نظر گرفته که من بشم رئیس دایره معاملات از خوشحالی در پوست نمی گنجیدم . این همه مدت صفیه بود توی حموم تازه داشت می گفت که غیر از من کسی اینجاهست ؟ واسه این که بد بین نشه به این که مردی در خونه منه گفتم که صفیه این جاست .. اینو که گفتم از یه نظر خاطرش آسوده شد ولی از این که یه مزاحمی پیدا شده که نمی تونه اون جوری که دوست داره با من باشه ناراحت شده بود .
-خب آقای تهرانی صفیه جان گاهی بهم سر می زنه تا من تنها نباشم . هر قدر هم بهش میگم بابا ولمون کن تو خودت شوهر داری .. ولی دلش طاقت نمی گیره . بالاخره صفیه اومد . از اون جایی که واسه روبرو شدن با امیر خان آماده شده بود خونسردی خودشو حفظ کرد . سه تایی مون نشستیم و از بستنی و شیرینی آقای رئیس میل کردیم .. یکی واسش تلفن زد و برای چند لحظه ای رو که از شرش خلاص بودیم رو کردم و بهش گفتم چطوره؟ -مبارکه.
-خفه شو دیوونه .
-تو رو می خواد شراره .
- نگاش نشون میده که شوهر دار بی شوهر نمی کنه . باور کن اگه بهش رو بدی سوارت میشه صفیه .
-من اهل سواری دادن نیستم فعلا دارم به یکی دیگه سواری میدم . پشت تو فعلا خالیه .
-گوش کن اون می خواد منو رئیس معاملات بکنه.
-هیچی دیگه تموم شد . تو حتما می خوای بشی همسر دومش شایدم معشوقه اش .
-می زنم توسرت صفیه از این شوخی ها با من نکن .
-شوخی نمی کنم . جدی میگم . اون جون به عزرائیل نمیده . واسه تو گزارش کنه که رئیس شی ؟ حتما طمع یه چیزی رو داره . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 47

-ببین شری جون من الان این جا رو ترک می کنم تا تو بتونی خیلی راحت با آقای رئیس خلوت کنی.
-تو هیچ جا نمیری صفیه . برای جندمین باره که دارم اینو بهت میگم و نمی خوای که حرف حسابو قبول کنی .
-من که به درد تو نمی خورم . اونه که می تونه به تو کمک کنه .
-منظورت اینه که باهاش حال کنم ؟ خیلی کج خیالی صفیه . اصلا شاید هدف اون این نبوده باشه که بخواد با من باشه.
-عاشق جمالت بوده که خواسته بهت پست بده ؟ وای عجب حرفی زدم . خب معلومه که عاشق جمالت بوده ..
امیر خان بر گشت . وقتی که دید صفیه قصد موندن داره با یه حالت کشتی شکسته باهامون خداحافظی کرد قبل از این که از در خارج شه گوشی صفیه زنگ خورد . ظاهرا مامانش بود که اومده بود جزیره .. اونم عذرخواهی کرد و گفت که باید بره .. امیرتهرانی یه جور خاصی نگاهمون می کرد . حتما توی دلش مادر صفیه رو بسته بود به فحش که چرا دو سه دقیقه زود تر زنگ نزده تا اون تصمیم دیگه ای رو بگیره صفیه : شری جون میای بریم خونه ما ؟ مامانم زن خونگرمیه.
-نه توی خونه مون راحت ترم . احساس راحتی بیشتری می کنم . .
-یعنی میگی من دیگه این جا نیام ؟
این امیر خان تهرانی ما هم یه صد و هشتاد درجه بر گشت عقب و رفت دستشویی و دوباره خدا حافظی کرد ..
-هی شری اگه همین جور بخوای دلشو بشکنی پستت پریده ها .
-عیبی نداره . ما به خاطر پست زیر بار کسی نمیریم .
-حالا بی توقع برو .
-ببینم همچین میگی که آدم فکر می کنه خودت ضرب شستشو خوردی.
-نه از این سعادتها نداشتم . سلیقه اش نمی گرفت بیاد طرف من.
-یعنی اگه میومد بهش راه می دادی ؟
-باید از شوهر جونم اجازه می گرفتم . لحنش نشون می داد که داره شوخی می کنه . امیر و صفیه رفتند و من تنها موندم . نه به این که اون دو نفر اینجا بودن و نه این که دو تایی شون رفته باشن . خیلی خسته بودم . به پیشنهاد که چه عرض کنم به کاری که رئیس امیر می خواست برای من انجام بده فکر می کردم . کارمندی با سابقه من .. حتی اگه مدیر کل مرکز هم می خواست این کارو واسم بکنه یه ریسکی بود که خودش می رفت زیر سوال . هر چند کسی جرات اینو نداشت که به مدیر کل بگه بالای چشمت ابروست . .. این دیگه کی بود . صدای یک زنگ دیگه . امیر و صفیه که رفته بودند و من هنوز با کس دیگه ای بر نخورده بودم که زنگ در خونه منو به صدا در بیارن . حتما اشتباهه .
-بله بفر مایید.
-من امیر هستم . اگه میشه یه لحظه بیام بالا . یه وسیله ای رو جا گذاشتم .
-می خواین من براتون بیارم پایین .
-راضی به زحمت شما نیستم . تا بخواین لباس بپوشین .. من خودم میام .
کاش سماجت بیشتری می کردم و نمی ذاشتم بیاد بالا . قبل از این که بیاد یه نگاهی به دور و اطراف انداختم و دیدم کیفشو رو کاناپه گذاشته . حتما سوئیچ ماشین هم داخلش قرار داشته .. خب اون هفت هشت دقیقه دقیقه قبل از فتانه رفته .. اگه سوئیچو در اختیارنداشت پس چرا همون موقع نیومده بالا . اون منتظر شد که فتانه بره و بعد زنگ در خونه منو بزنه . وقتی هم بهش گفتم بفر مایید داخل از خداش بود .
-مثل این که توفیقی شد که دوباره در خدمت شما باشم .
عجب آدم پر رویی بود .
-صفیه جان تشریف بردن ؟
-مادرش اومده بود خونه شون .
حرفاشو خیلی کوتاه جواب می دادم تا متوجه شه که باید این جا رو ترک کنه ولی اون قصد رفتن نداشت . می خواست موضوع رو بکشونه به مسائل کاری و متفرقه . یه چیزی برای گفتن داشته باشه .
-خانوم شهزادی .. شما خودتون از کار در کدوم قسمت بیشتر خوشتون میاد ؟
-من کارای با کامپیوتر رو تر جیح میدم .
-استفاده ازمتد های جدید نرم افزاری در تمام قسمتهای بانک باید یواش یواش به کار بیفته و نمیشه گفت کارکامپیوتری و غیر کامپیوتری . اوایل باید موارد مربوط به صندوق و حسابداری تمام کامپیوتری شه و بعد هم قسمت مربوط به وامها .
خودشو بهم نزدیک تر کرده بود .. در همین فاصله رفت و بر گشتش به نظرم اومد خوشبو تر شده ولی از این حرکت و گستاخی اون خوشم نیومد .
-امیر خان جاتون تنگه ؟
-نه ولی دوست دارم با شما احساس صمیمیت بیشتری کنم . اگه دوست داشته باشین با هم میریم بیرون .
-ببخشید شاید خانوم شما دوست داشته باشه با شما بیاد گردش ؟
-مسئله همینه دیگه اون خیلی کم حوصله هست .
-منم مثل اونم .
-ببینم بودن من ناراحتتون می کنه ؟
-نه واسه چی ؟
-شما بهترین کار مند من هستید .
سکوت کردم . گیج شده بودم . چه رفتاری رو باید پیش می گرفتم نمی دونستم . دستشو گذاشته بود دور کمرم .
-خواهش می کنم آقای تهرانی این در شان شما نیست .
منو به یاد عباس انداخته بود .. فکر کنم این از عباس پررو تر بود . دیگه خیلی خودمونی تر نشون می داد .
-شراره من دوستت دارم . اگه بخوای صیغه ات می کنم . این قدر سخت نگیر .
-آقای تهرانی خواهش می کنم حد خودتون رو رعایت بفر مایید .. بفرمایید ... منظورم این بود که برو گمشو ..
-در ضمن من پست پیشنهادی شما رو به این قیمت نمی خوام . اصلا پستی نمی خوام . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۸

-ببخشید قربان .. آقای رئیس من فروشی نیستم . نمی تونی رو من قیمت بذاری . از اون زنایی هم که فکر می کنی نیستم .
-خانوم شهزادی من که به شما جسارتی نکردم . الان اگه یکی بره به خواستگاری یکی دیگه گناه کرده ؟ خب طرف خوشش نمیاد و میگه که نمی خوام . میگن صیغه از عقد رسمی هم بالاتره ..
-آقای تهرانی از پیشنهاد شما ممنونم . حالا اگه قصد تشریف بردن دارین من مزاحمتون نمیشم .
-منو بیرون می کنید ؟
-نه می تونین تشریف داشته باشین . شما آقای رئیس هستید . در اداره که دستور میدین . این جا هم در خونه بقیه می تونین همین کارو انجام بدین . ببینم همسرتون از این پیشنهاد شما خبر دارن ؟
- هرچیزی رو که نمیشه با زنا در میون گذاشت اونا جنبه شوندارن ..
می خواستم بزنم تو سرش و بگم که بیچاره بد بخت تو مثلا اومدی که هوای منو داشته باشی و این جوری با این جور حرف زدنات داری گند می زنی .؟
-آقای تهرانی من هم یک زنم . فرضا اگه می خواستم خواهش شما رو قبول کنم اون وقت من به نوعی می شدم همسر دوم . زنی که هیچی نمی فهمه . آخه زنا چیزی نمی فهمن . اون وقت اگه می خواستی بری دنبال سومی حتما ما دو تا جنبه شو نداشته نباید متوجه می شدیم .
-شما فرق می کنید ..
سکوت کرده با خشم نگاهش کردم . چند تا حرف دیگه زد و جوابشو ندادم . سر آخر از این گفت که در مورد این مسئله با کسی حرف نزنم و اینو نشنیده بگیرم . خون من به جوش اومده بود ..
-آقای رئیس اگه این کار شما درسته پس چرا از این و اون پنهون می کنین . چرا با شخصیت من بازی می کنید . این یک توهین به منه ..
-خانوم شهزادی من به شما توهین نکردم . الان جامعه به عرف بیشتر اهمیت میده ولی حقیقت مسئله اینه که دین بیشتر از عرف اهمیت داره و این مساائل شرعیه که حکومت می کنه .
جوش آورده بودم . فریاد زدم آقای با ایمان دست از سرم بر دار . فرار را بر قرار ترجیح داد . احمق بی شعور ازم می خواست که زن صیغه ایش شم و چه قبول کنم و چه نکنم این انتظارو هم داشت که در این مورد به کسی چیزی نگم . کور خونده بود .. ولی منم که نمی تونستم به کسی چیزی بگم . در دروازه رو میشه بست ولی دهن مردم رو نمیشه اونا منتظرن که از کسی نقطه ضعفی پیدا کنن یا اصلا یه بهانه ای برای نقطه ضعف تراشیدن پیدا کنن . سرم داشت سوت می کشید . اعصابم به شدت به هم ریخته بود . لعنت بر این مردان هیز و بی ملاحظه که شخصیت زن واسشون اهمیتی نداره . وقتی که مطمئن شدم اون از این دور و برا رفته موبایلمو خاموش کرده از خونه رفتم بیرون . یه دوری در خیابونا زدم و به چند جای دیدنی هم سری زدم . با این که چند تا جوون پررو به تورم خورده بودن ولی در کل بیشتر آدما و مردا و پسرایی رو که دیدم خیلی با فرهنگ نشون می دادن و سرشون تو لاک خودشون بود . شاید اگه خودم بودم و خودم و در شرایط دیگه اگه نیازی به مرد حس می کردم گزینه تهرانی هم یکی از اون خوش تیپ هایی بود که می دونست مدتی سرمو گرم کنه ولی با این اعتماد به نفس و وقاحت و بی پرده و به سرعت بخواد خواسته شو با من در میون بذاره من یکی خیلی بهم بر خورده بود . بار اول که اونو دیده بودم یه تصور دیگه ای درموردش داشتم . .. شنبه که رفتم سر کار اصلا محل سگ هم بهش نذاشتم . مدام میومد دور و بر من و صفیه که کنار هم نشسته بودیم می پلکید . خیلی کارم زیاد شده بود . ظاهرا باید واسه کارشناسی می رفتم به محل کار یکی از عمده فروشان بزرگ جزیزه سر می زدم که ببینم فاکتور خریدی رو که تحویلمون داده تا وام بگیره صوریه یا واقعی ..طرف مرد میانسال و با شخصیتی نشون می داد . می گفتن کارش از میلیارد گذشته و تا چند وقت دیگه به تریلیارد می رسه .. خب همچین آدمی واسه چی میاد واسه چند صد میلیون وام خودشو بدهکار کنه و سود الکی بده .. اون اگه مستقیما این وسایلو می فرستاد به جای دیگه شاید بیشتر به نفعش بود . به فاکتور مشکوک شدم . با این که فروشگاهش بزرگ بود نمی تونست این همه کالا رو در اون جا بده . گفته بود که چند تا انبار بزرگ هم داره .. چطور می تونستم این همه جنس رو کنترل کنم ولی از اون جایی که با خودم پیمان بسته بودم که کارمو از او.ل شرافتمندانه و بر اساس وجدانی سالم انجام بدم رفتم دنبال موشکافی . هرچی بیشتر بررسی می کردم بیشتر متوجه مغایرتهای موجود بین فاکتور و کالاهای موجود در انبار و فروشگاه می شدم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۹

آقای تیموری انتظار اینو نداشت که من بیش از حد و یا در حدی بهش گیر بدم که جلوی وامشو بگیرم . من بیش از حد مقرراتی شده بودم . از دست تهرانی هم عصبی بودم و برای همین چون تهرانی از تیموری دفاع می کرد با خودم حساب می کردم که حتما یه بر نامه ای هست که رئیس می خواد به اون وام بده .
-خانوم شهزادی ! من از اختیارات خودم می تونم این پرونده رو تصویبش کنم یا این که اونو ببرم به کمیته معاملات با هماهنگی با بقیه و این که این مشتری از مشتریای سپرده گذار ماست و اکثرا به خصوص آخر ماهها مانده حسابش فوق العاده بالاست براش ردیف کنم که وام بگیره .
-آقای تهرانی شما خودتون به من یاد دادین که باید شرافتمندانه و قانونی کار کنم و اگه تا به حال کار کنان زیادی اخراج یا تبعید شدن به خاطر این مسائل بوده .
-خانوم شهزادی اینها در مواردی بوده که کارمند با ساخت و پاخت رشوه می گرفته .
-آقای رئیس .. این تیموری می خواد با چند صد میلیون پول چیکار کنه ؟ ما می تونیم این وامو در بخش تولید بدیم به صاحبان صنایع , به کشورمون خدمت کنیم .. در راستای خود کفایی گامهای اساسی بر داریم .
-باشه بر دارید .. گامهای اساسی بر دارید . الان مادرچه زمینه ای خود کفا هستیم . در گاز جهان دوم یا شایدم رتبه اول رو داریم .. ولی بسیاری از شهر های مازندران دارن از گاز کشور ترکمنستان استفاده می کنن . ما خط لوله می کشیم به غرب و شرق ولی به فکر ملت خودمون نیستیم . چرا وقتی که می تونیم از جیب خودمون پول برداریم و سنگینی هم می کنه دست گدایی به سوی دیگران دراز کنیم؟
-آقای تهرانی حرف منم همینه دیگه . اگه نظام و این دولتی ها ما به جای وام های کلان و صوری دادن به این تیموری ها دلشون به حال ملت می سوخت و خط لوله گاز قسمتهایی از مازندران رو به بهانه این که هزینه لوله کشی سنگینه راه اندازی می کردند چی می شد ؟
-ما از وام دادن به تیموری ها داریم سودشو می گیریم .
-به جیب کی میره ؟
-به جیب دولت.
-اینا رو در طرحهای عمرانی خرج می کنه ؟
-خانوم شهزادی وارد مقولات سیاسی نشو.
-این کجاش سیاسیه آقای رئیس . من به کدوم یک از مسئولین مملکتی توهین کردم که میگن سیاسی . اصلا بحث سیاست نیست . چرا اقتصاد رو به سیاست ربطش میدین ؟
البته به هم ربط دارن ولی من در این مورد بحث سیاستو پیش نکشیدم .
-خانوم ! این آقای تیموری دستش قویه . اگه من امروز گفتم که ارزیابی با شما .. بیشتر خواستم که اون با تو آشنا شه و قدرت تو بیشتر نشون داده شه وگرنه برای من تنظیم این پرونده ها که کاری نداره .
هر لحظه بیشتر از لحظه پیش عصبی می شدم .
-نمی دونم چرا احساس می کنم به خاطر مسائل خاصی شما از من حمایت نمی کنین . همش دوست دارین که تیموری در این مبارزه برنده بشه . چون پول داره قدرت داره و چون قدرت داره پس می تونه هر کاری رو انجام بده . اصلا ما و شما برای چی اینجا نشستیم .
رئیس لباشو گاز می گرفت و با سبیلاش بازی می کرد . نشون می داد که از دست من خیلی عصبیه . دلم می خواست کاری می کردم که این معامله سر نمی گرفت . ولی می دونستم که دستشون قویه . اصلا از کار های خود مرکز هم سر در نمی آوردم . درست شده بود شبیه به عدالت محوری قضات دادگستری ما . هر گز قاطعیت به خرج ندادند . قاطع شدن اونا برابره با قطع شدنشون . در هر پرونده ای که کسی کاری به کارشون نداشته باشه .. مسئله سیاسی نباشه .. فشاری رو اونا نباشه عدالت میاد روی کار همه چی زیبا میشه .. دنیا می خواد با عدالت گلستان شه ولی وقتی یه موضوع این چنینی پیش میاد یا حتی اگه کسی بخواد از حقوق اولیه انسانی خودش دفاع کنه اونو یه انگ سیاسی بهش می زنن و میگن محارب با خدا .. بر هم زننده نظم اجتماعی .. عملکرد مخالف نظام ..
-آقای تهرانی من نمی تونم این نابرابری رو تحمل کنم . پس چرا هراز گاهی از اختلاس صحبت میشه . چرا وقتی یه کارمندی به خاطر مشکلات خاصی که داره مثلا ممکنه یه خلاف کوچیکی بکنه واسش یه پرونده سنگینی ردیف می کنن . منفصل خدمت یا اخراجش می کنن ولی با این زالو های اقتصادی بر خورد نمیشه ؟هر وقت که دلشون خواست و از هر کی که خوششون نیومد اونو می پیچونن . به نظر تو این برای این نیست که هر کی که باج نده و بخواد برای خودش زندگی کنه سرشو می کنن زیر آب ؟
-خانوم شهزادی ! شما تازه وارد این دستگاه شدین . خیلی تند دارین میرین .
-تند رو اونایی هستند که به حق خودشون قانع نیستن . در هر زمینه ای .. حتی در زندگی خانوادگی خودشون . حرص می زنن . سیرمونی ندارن . شما مردا به ما زنا میگین حقه باز ؟ نشون میدم که از دست یک زن چه کاری بر میاد ..
-خواهش می کنم شراره . صد تا گردن کلفت تر از تو نتونستن کاری بکنن .
-پس این بازرس بازی ها برای چیه ؟ همش کشک ؟!
-سیستم همینه ..
-آره اکوسیستم زندگی ما همینه .. ما آدما مثل آدما زندگی نمی کنیم . ..همش باید به یکی تکیه کنیم تا از ما حمایت کنه . ما آدما گاهی از یه حیوون مغز کوچیک هم پست تر میشیم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

شیطون بلا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA