ارسالها: 3650
#42
Posted: 12 Jun 2014 20:59
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 41
-شراره محکم تر بزن .. بذار تا ته بره ..جرش بده کسمو .. تند تر .. دستات داره جادو می کنه.. اگه خوب منو بکنی تا صبح همین جور توی بغلت می مونم دیگه بهت نمیگم بریم بیرون شیطونی کنیم و مردای دیگه رو از راه به در کنیم . - نه تو رو جون من بیا بگو .. -دلم می خواد تو با دستای خودت همین جوری به کس من حال بدی .. -جوووووووون فدات شم فدای اون دستای جادویی و گرم و با محبتت شم .. صفیه یه لرزشی گرفته بود که من ترس برم داشت ولی با این حال همچنان به خودش مسلط بود .. -نهههههههه نههههههههه محکم .. اونو تا ته فرو کن .. -زخمی میشی .. -هیسسسسسس ساکت حرف نزن فقط کارت رو بکن . ولم نکن .. منم تند تند با آخرین توانم دیلدو رو می کوبوندم به ته کس صفیه .. -آهههههه اووووووههههه کسسسسسم هر وقت بهت گفتم اونو در جا بیرون بکش ... .. دو سه دقیقه ای رو همین طور با آه و ناله گذروند . -حالا بکش بیرون زود باش .. وقتی درش آوردم .. یه آبی با فشار ازش ریخت بیرون که سر و صورت منو خیس کرد ولی اون با لذت جیغ می کشید و می خندید .. .. دستشو هم همچنان روی کسش حرکت می داد -دیدی دیدی اومد بالاخره اومد . می دونستم که با دستای تو میاد .. می دونستم . بیا بغلم بزن .. دو تایی مون کنار هم دراز کشیدیم ..واسه دقلیقی خوابمون برد . ولی اون مگه ولم می کرد .. بدنشو رو تن من حرکت می داد با همون کیر کسمو هدف گرفت و اون قدر باهام ور رفت که حس کردم به چیزی ازم داره می ریزه از همونایی که دو ساعت قبل ازم خارج شده بود و بهم آرامش داده بود .. حالا از بوسیدن صفیه لذت می بردم . چقدر لذت داره آدم همون لذتی رو که از یه مرد می بره از یه زن ببره با این تفاوت که دیگه کسی بپای آدم نباشه .. به آدم گیر نده .. همون حس همون هیجانو شاید یک زن بیشتر به یک زن بده . باید ذهن خودت رو آماده کنی قبول کنی .. یک زن باید بپذیره که یک زن دیگه می تونه به اون حال بده .. بدنشو ریلکس کنه .. ولی حس می کردم که این زنو خیلی دوستش دارم . حس می کردم که سکس با یک مرد منو زود تر سیرم می کنه آخه این جا رو هنوز سیر نشده بودم . حالا من بودم که شیطنت می کردم . یه پامو داده بودم هوا و پای دیگه ام رو تخت قرار داشت صفیه هم کسشو رو کس من قرار داد و خیلی راحت با حرکتی که به دو تا کس می داد صدای هوس منوتونست که در بیاره . -دختر من به تو چی بگم -خودت خواستی دیوونه ام نکن .. من نمی تونم دست از سر کست بر دارم . یه سفیدی خاصی داره . منو به هوس میاره . -کس تو هم سبزه و با نمکه -ای شیطون مگه خوردیش .. راس میگی مال تو که خوشگل و سفیده با نمکه چه برسه به کس من که سبزه هست .. کار دست خودم دادم . دهنشو انداخت روی کس من که حتما نمکشو باید بچشه .. -میگن دختر یادمون رفت یه چیزی بخوریما -شری جونم . بهتره وقت تلف نکنیم . اون وقت شب دو تایی مون پا شدیم و رقصیدیم .. من که وقتی چشامو باز کردم و دیدم آفتاب سر زده اصلا نفهمیدم کی خوابیدم و آخرین کاری که کردیم چی بود که یواش یواش یادم اومد وسط اتاق دو تایی مون داشتیم می رقصیدیم . نزدیک ظهر بود و ناهارو با هم خوردیم . -دختر الان دیگه هوا گرمه و بهت نمیگم که بریم بیرون . ولی می دونم خسته ای وفردا باید بری سر کار..تازه من و تو که همکاریم .. در ضمن گفتی که من کارای تو رو انجام بدم شری جو.ن -ببین صفی من نگفتم خودت گفتی -من که حرفی نزدم . ولی یه سری از کارای تو رو که من نمی تونم انجام بدم . اونا تخصصیه . -ولی یه سری رو می تونی .. الان من خودم دوست دارم با پرونده های معاملاتی و وام ها آشنا شم . مجوز وام دادن ما خیلی سنگینه و در این قسمت باید خیلی ما هرانه عمل کرد .. -آره شری جونم و خیلی ها هم از این بابت در آمد زیادی دارن . به سری کارشناس وام می شناسم که روز اول یه پراید زیر پاشون بود ولی شش ماه نشد که یه تویوتا کامری داشتند . البته عده ای می گفتند که خیلی بیشتر از اینا نصیبشون شده و دستشونو رو نمی کنن . -ولی من اگه به جایی برسم از اوناش نیستم . -خیلی ها این حرفو زدن ولی من صادقانه از همون اول میگم که اگه من یه کاره ای بشم از اوناش هستم . -خیلی دیوونه ای دختر ولی با همه این دیوونگی ها دوستت دارم صفیه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#44
Posted: 26 Jun 2014 20:33
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۴۳
با همه خواب آلودگی احساس سبکی می کردم . بدنم خیلی آروم گرفته بود . حالا باید با همکارام کنار میومدم . این پرویزی دیوونه ام کرده بود .
-صفیه مگه اون دفعه نمی گفتی این به تمام زنای دنیا حساسیت داره و اونا رو به یه چشم نگاه می کنه ؟
-خیلی از مردا همچین حرفایی رو تا حالا زدن ولی همین که به یکی رسیدن که ازش خوششون اومده دیگه یادشون رفته به چی فکر می کردن .
-ولی صفی جون من اصلا از این خوشم نمیاد .
-چرا عزیز دلم ؟
- مثل این که ارث پدر طلبکار باشه . اگه پسر صدر اعظم هم باشه من یکی که محلش نمی ذارم .
-به من چی ..
-اوووووففففففف نگو که اون وقت دلم می خوا د مرخصی بگیرم و برم خونه . کاش این روزا بعد از ظهرا و وقت و بی وقت نمی موندم بانک .
-ببین تقصیر خودته .. اونایی که عاشق پست هستن و می خوان زود تر به جایی برسن از این کارا می کنن . در بانک برای این که پست داشته باشی بیشتر از این که لباقت داشته باشی پارتی لازمه و این که رئیس ازت راضی باشه و برات گزارش خوب بده و تو رو معرفی کنه .
با این که در کارای بانکی باید تمرکز زیادی می داشتم و اصلا درست نبود چند تا کارو با هم انجام بدم من پرونده های معاملاتی رو کنترل کرده و انجامش می دادم در بر نامه های نرم افزاری هم فعالیت داشته و استعداد خودمو به رخ بقیه می کشیدم . اون چند نفری هم که مثلا با کامپیوتر آشنا بودند در حد کارای کلیشه ای و بر نامه های دیکته شده بود .
-شراره من رو حرفم هستم . بدهی خودمو میدم . -اگه ممکنه بدهی خودت رو بذار برای وقتی که رفتیم توی رختخواب .
-اون جا رو که تا دلت بخواد بهت بدهکارم و پرداخت می کنم .
-فدای تو
-عاشقتم صفیه .
-اگه شوهرم بدونه که یکی دیگه هم عاشقم شده؟....
-فقط بهش بگو که عاشق من نشه
-اگه عاشق تو شه من یکی حسودیم نمیشه.
-پس تو چه جوری حسودیت میشه؟
-اگه تو عاشقش بشی ..
-پس دلت می خواد فقط مال تو باشم صفیه ؟
من و صفیه در محیط کار طوری شده بودیم که بقیه از این رفتار ما شگفت زده شده به نوعی اونو نشونه صمیمیت ما می دونستن . این که بخوام بیشتر با صفیه باشم انگیزه منو برای خارج از سرویس اداری در بانک موندن کم کرده بود . با این که برای باجه عصر ها کشیک وای نمی ایستادم ولی غیر از ساعت اداری برای راه اندازی بر نامه های نرم افزاری و این که همکارای دیگه رو با مسائل کامپیوتر آشنا کنم تلاش زیادی می کردم . خیلی از اونا استرس داشتن از این که بخوان کاراشونو با کامپیوتر انجام بدن . اونا به سیستم کلاسیک و کار با دفاتر و اوراق عادت کرده بودند . هر چند در مواردبسیاری کاغذ بازی ها همچنان بر قرار بود ولی استفاده از کامپیوتر بیشتر کارا رو خیلی ساده می کرد .. با این تلاشها و دوستی خالصانه با بقیه ظرف مدت دو هفته همه باهام خوب شدند . با این پرویزی که هنوز اسم کوچیکشو نمی دونستم و نمی خواستمم که بدونم در حد سلام علیک و کارای اداری کار داشتم و بهش رو نمی دادم . با صفی جون هم دو سه باری رو در خونه مون بر نامه داشتیم . ولی تازگی ها این آقای تهرانی رئیس بانک ما یه جوری نگام می کرد . طرز نگاهش با اون نگاه اولیه اش تفاوت داشت . نمی دونستم در نگاهش چی بخونم . محبت یا هوس ؟ خیلی سخته اگه نتونی نگاه جنس مخالفتو بخونی . این برای من اهمیت داشت که بدونم اون چه احساس و نظری راجع به من داره . همه جا ازم تعریف می کرد . یر خورد من با مشتریان هم خوب بود . همه ازم راضی بوده پیشش تعریف می کردن . سرعت دریافت اطلاعات بانکی و به خاطر سپردن اونا در من خیلی زیاد بود . به خوبی از عهده هر کاری بر میومدم . به اصطلاح بانکی ها کار دزد بودم سعی می کردم با کار همه آشنا شم . به موقعش برم کمکشون . رئیس خیلی هوامو داشت . اومدن من یه رونق دیگه ای به اون محیط بخشیده بود . کمتر کسی بود که به من حسادت کنه . چون بر خورد من طوری بود که بیشترا دوستم داشتن . مشکلات اونا رو مشکلات خودم می دونستم و به درددل های اونا گوش می کردم . حتی مرد ها تا اونجایی که خط مرزها رعایت شه با هام حرف می زدند ..
تهرانی : خانوم شهزادی اگه به همین صورت پیش برید من اگه پستی خالی شه شما رو هم به عنوان یکی از کاندیداهای تصدی اون پست معرفی می کنم . اگه هم به کسی نگین به عنوان کاندید اول .
متوجه حرفاش نشده بودم . حرف سختی نمی زد ولی هرچه فکر می کردم که این حرفا چه جوری به من ربط پیدا می کنه سر در نمی آوردم خلاصه این رئیس بانک هم بد جوری به من وعده و وعید داد . توقع مردم و بعضی از وارد کنندگان کالاهای سنگین و لوازم خانگی زیاد بود . بعضی ها هم مثلا می خواستن خیلی زرنگی کنن . فاکتور فروش صوری آورده و پولی رو که به عنوان وام بهشون داده می شد اختصاص می دادن به خرید و فروش ملک و املاک .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#45
Posted: 3 Jul 2014 22:23
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 44
-شری جون حواست به کارا هست ؟
-منظور خاصی داشتی صفیه ؟
-منظور که چه عرض کنم . در اینجا رانت خاری و پورسانت و یه سری بر نامه ها هست .
-از کدوم کانال ؟ رئیس هم دست داره ؟
-اونو متوجه نشدم . اصلا معلوم نیست چی به چیه . ولی می دونم که هست . اونایی که جای تو کار می کردند به خیلی جا ها رسیدن . حالا تو یواش یواش داری پا جای اونا می ذاری .
-میگم صفی الان این جا رئیس کیه ؟
-منظورت رئیس معاملاته ؟
-آفرین دختر .. یادم باشه واسه این تیز هوشیت یه جایزه به تو بدم.
-خانوم با هوش مسئله همینه دیگه . رئیس معاملاتشو به علت خاصی که عمومی شده و همه ما می دونیم تبعید کرده تنزل پست بهش دادن . معاونش هم که معلوم نیست کجا رفته . میگن رفته مرخصی . ولی فعلا رئیس و کار کنای دیگه دارن این جا رو می گردونن . قربونش برم که تو شدی جارو برقی بانک اصلا به خودت نمی رسی . فکر می کنم تا چند وقت دیگه اصلا ما همه پرسنل اینجا پاشیم بریم و بگیم این شری تهرونی به تنهایی همه کارا رو انجام میده .
-بد فکری نیست .
-منم اون وقت مجبورم رختخوابمو بیارم این جاپهن کنم .
-اصلا چطوره یه تخت دو نفره برای این جا سفارش بدم .
-شری این قسمت یعنی قسمت وام ها بوی خون میده .
-بذار بوی خون بده .
-دختر با دم شیر بازی نکن .
-من دارم کار قانونی رو انجام میدم . به نظر تو الان برای چی جناب اختلاس چی قبلی رفته به سلامت . حتما در مرکز بودند باز رسانی که پیرو قانون و اصول و مقررات باشن ..پ
-فعلا ساکت رئیس داره میاد این طرف . من برم به کار خودم برسم .
آقای تهرانی اومد پیشم .
-خانوم شهزادی اگه مشکلی داشتید و سوالی بود من در خدمتم . شما که خودت طرز برخوردت با مشتریان خیلی عالیه و نیازی به سفارش نیست .
-جناب رئیس بعضی ها توقعات خاصی دارن . من دوست دارم حداقل اون معاملاتی رو که مبلغش تقریبا سنگین به نظر می رسه شخصا برم کار شناسی . اصلا حق کارشناسی و ارزیابی واسم مهم نیست . ما باید کاملا اشراف داشته باشیم که تسهیلاتی که بانک اعطا می کنه در چه راههایی مصرف میشه و تا چه حد در شکوفایی اقتصاد مملکت تاثیر داره .. کمی حرفای گنده گنده می زدم که شبیه موضوعات درسی انشای مدارس بود . به طرز عجیبی داشت نگام می کرد . روانشناسی من بهم می گفت که اون زیاد توجهی به حرفام نداشته .. اومد بالا سرم .. بازم از اون نگاههای خاصشو متوجه من کرد . روز اول اصلا این حالتو نداشت . فکر کنم زیادی خودمو نشون داده بودم . به بهانه این که می خواد بدونه این پرونده ای که زیر دستمه در مورد چیه دستشو رسوند به پوشه و برای چند ثانیه کف دستش به پشت دست من چسبید . می خواستم دستمو کنار بکشم گفتم شاید در بر خورد اول نباید اونو عصبانی و ناراحت کنم و از طرفی هم نباید خودمو این قدر شل نشون می دادم .خیلی آروم دستمو کشیدم کنار ولی انتظار این حرکتو ازش نداشتم اونو خیلی با فرهنگ تر از این حرفا می دونستم . ولی هیچ مردی نمی تونه مدعی بشه که شیطون توی جلدش نمیره . ما زنا خیلی هم زود قضاوت می کنیم . تا یه مردی رو دیدیم که خیلی مبادی آدابه و یه حالت جنتلمنانه داره فکر می کنیم هیشکی مث اون پیدا نمیشه .. باید بیشتر مراقب خودم می بودم . شایدم عدم اعتماد من به مردا سبب شده بود که گاه این بر داشتها رو هم داشته باشم . -خانوم شهزادی کارت عالیه . بر خوردت با مشتریا هم خیلی خوبه ولی ...
-ولی چی آقای رئیس ...؟
-در این که کارت رو درست و طبق قوانین انجام میدی شکی نیست ..
-آقای رئیس اگه اشتباهی از من سر زده بفرمایید . اما عمدی در کار نبوده .
-موضوع اشتباه نیست . کار های بانکی همه بر اساس دقت و سرعته و من از دقت و سرعت شما هر دو راضیم .
-به من روحیه میدید .
-اما گاهی برای حفظ مشتری و سود دهی هر چه بیشتر بانک باید با بعضی از مشتریها مماشات کرد .
دوزاریم افتاد . منظورش این بود که در کار شناسی وامها تخفیف بیام و خیلی چیزا رو نبینم .
-ولی ما بازرس داریم . بازرس منطقه و بازرس تهران .
-خب اونا هم یه چیزایی رو در گزارشهای خودشون می نویسن ..اما می تونید که بفرمایید اینجا چه چیزی از بقیه چیزا مهم تره ؟
-جذب سپرده و اعطای تسهیلات در جهت سود دهی بیشتر . -آفرین خانوم شهزادی .. -خواهش می کنم . من اینو با تمام وجودم حس می کنم .
-برای همینه که دلم می خواد یه پستی بهت بدم .
-اما من دوست بانک کاری انجام بده که فاصله ها رو کم کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 10 Jul 2014 20:37
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 45
اون می خواست به من پست بده .. ولی در حال حاضر اون چیزی که برام اهمیت بیشتری داشت این بود که بتونم بر کار ها مسلط شم . چون در همین مدتی که در بانک کار می کردم چه در این جا و چه در تهران همینو متوجه شده بودم که کار مندا خیلی پشت سر هم , حرف می زنن و این که چه پستی داشته باشن و اون از اون بالاتر باشه یا نباشه .. خیلی به هم حسادت می کنن . نمیشه این انتظارو داشت که عدالت همه جا رعایت بشه . حتی نعوذ بالله بعضی ها به عدالت خدا هم شک می کنن پس نباید انتظاراینو داشت که در این جا همه چی امن و امان باشه . این که به من پستی داده بشه برای من خیلی هیجان انگیز بود ولی اگه قرار بر این می شد که چشم خیلی ها از کاسه در آد این نمی تونست برای من ارزشی داشته باشه . من اول باید شایستگی خودمو از نظر فنی ثابت می کردم بعد اگه پستی به من داده می شد می تونستم حداقل در مقابل اونایی که زبونشون درازه بتونم از خودم دفاع کنم که مهم علم و اطلاعات و پیشبرد کار هاست .
-خانوم شهزادی رفتین توی فکر ..
-چیزی نیست آقای رئیس .
خلاصه اون روز هم گذشت . چند روز بعد این پرویزی رو در حال غرولند کردن سر جاش نشوندم . داشت به یکی از همکاراش می گفت که نمی دونم بعضی ها دوروزه نیومدن سر کار چقدر پارتی کلفتی دارن که شاید بهشون پست بدن .. بغل دستی هم واسه این که از قافله عقب نمونه بهش گفت ای کاش من هم یک زن بودم .. صفیه رو صداش کردم.
-دختر بیا این جا کارت دارم .
در این جا من صدامو بردم بالاتر طوری که اون دو نفر به خوبی بشنوند .
-صفیه جون اگه من یه کاره ای بشم توی این بانک می دونی چیکار می کنم ؟
-نه چیکار می کنی ؟
-اولین کاری که می کنم اینه که شاخ و شونه های افرادی رو که مدام پشت سر این و اون حرف می زنن می شکنم . نمی ذارم مفت مفت راه برن و حقوق بگیرن و پشت سر این و اون حرف بزنن . هر کسی هم که بخواد به دیگران بتوپه و پشت سرشون حرف بزنه بدون این که بار فنی داشته باشه بی لیاقتی خودشو ثابت کرده .
اینا رو که به صفیه گفتم اون دو تا پسر حساب کار خودشونو کردن . خجالت هم کشیدن . این پرویزی صورتش عین کون بوزینه سرخ شده بود و اون رفیقش که هنوز اسمشو هم نمی دونستم بد تر از اون .
-صفیه من نمی دونم چه هیزم تری به اینا فروختم ..
-همینه عشق من . محیط اداری همینه . نگاه نکن به بانک اصلا هر اداره ای همین جوره .
-پست و مقام داشتن که ارزشی نداره همه دارن براش سر و دست می شکنن . چهار روز دیگه که باز نشسته شدی کسی بهت محل نمی ذاره . حالا اگه تونستی چهار تا قدم خیر برداری دلی رو شاد کنی اون وقت یه خدا پدر بیامرزی میگن و این فکر کنم بیشتر برات سود داره تا بخوای فقط به دنبال منافع مالی و شخصیتی کاذب خودت باشی ..
به شدت عصبی شده بودم . اما می دونستم که نباید کاری انجام بدم که مانع یاد گیری صحیح و پیشرفت من شه . غروب یکی از روزای وسط هفته بود . من و صفیه توی خونه خودمون خلوت کرده بودیم . تازه داشتیم لباسامونو در می آوردیم و عشق و حالمونو شروع می کردیم که دیدم زنگ درو می زنن . آیفونو که بر داشتم و بله رو گفتم متوجه تصویر اون مرد نشدم .. یه دسته گل بزرگ جلو صورتشو گرفته بود ..
-من تهرانی هستم .
از بس در عالم خودم بودم که برای چند ثانیه هم ندونستم تهرانی کیه ..
-ببخشید متوجه نشدم شما ؟
-عرض کردم تهرانی .
-صفیه وای خدای من رئیس اومد ..
-خب بیاد مگه آدم خور اومده.
-اون لولو خورخوره هست .
-اون که مرد خیلی نجیب و سر به زیریه .
-غلط نکنم گلوش پیشت گیر کرده . من برم یه گوشه ای قایم شم .
-چرا مگه هراس داری ؟
-نه ما رو اگه با هم نبینه بهتره .
-ای بابا الان در ارتش از فرمانده این جور حساب نمی برند که شما ها دارین از بالا دستاتون حساب می برین . اینجا خارج از محیط اداریه . به کسی ربطی نداره که ما داریم چیکار می کنیم و کی با کی رفت و آمد می کنه .
درو باز کردم .
-من دارم قایم میشم . اگه بهش راه دادی هرچی دیدی از چش خودت دیدی .
-ببین من با کسی شوخی ندارم . من از اوناش نیستم . اونم هر مردی که از راه رسید و بخواد بیاد واسه من ادا در بیاره من که خودمو تسلیمش نمی کنم . حتی اگه شخص اول مملکت باشه بهش محل سگ هم نمی ذارم .
تهرانی با یک دسته گل و یه جعبه شیرینی و بستنی وارد شد ..
-آقای رئیس بفرمایید .
-اینجا حالا خودمونیم . می تونی راحت باشی و منو امیر خان صدا بزنی . وظیفه داشتیم زود تر از اینا خدمت برسیم .
-خواهش می کنم . شما سرور مایین . بزرگ مایین . به من افتخار دادین . منزل خودتونه . هر چند من خونه ای نخریدم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 24 Jul 2014 21:46
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 47
-ببین شری جون من الان این جا رو ترک می کنم تا تو بتونی خیلی راحت با آقای رئیس خلوت کنی.
-تو هیچ جا نمیری صفیه . برای جندمین باره که دارم اینو بهت میگم و نمی خوای که حرف حسابو قبول کنی .
-من که به درد تو نمی خورم . اونه که می تونه به تو کمک کنه .
-منظورت اینه که باهاش حال کنم ؟ خیلی کج خیالی صفیه . اصلا شاید هدف اون این نبوده باشه که بخواد با من باشه.
-عاشق جمالت بوده که خواسته بهت پست بده ؟ وای عجب حرفی زدم . خب معلومه که عاشق جمالت بوده ..
امیر خان بر گشت . وقتی که دید صفیه قصد موندن داره با یه حالت کشتی شکسته باهامون خداحافظی کرد قبل از این که از در خارج شه گوشی صفیه زنگ خورد . ظاهرا مامانش بود که اومده بود جزیره .. اونم عذرخواهی کرد و گفت که باید بره .. امیرتهرانی یه جور خاصی نگاهمون می کرد . حتما توی دلش مادر صفیه رو بسته بود به فحش که چرا دو سه دقیقه زود تر زنگ نزده تا اون تصمیم دیگه ای رو بگیره صفیه : شری جون میای بریم خونه ما ؟ مامانم زن خونگرمیه.
-نه توی خونه مون راحت ترم . احساس راحتی بیشتری می کنم . .
-یعنی میگی من دیگه این جا نیام ؟
این امیر خان تهرانی ما هم یه صد و هشتاد درجه بر گشت عقب و رفت دستشویی و دوباره خدا حافظی کرد ..
-هی شری اگه همین جور بخوای دلشو بشکنی پستت پریده ها .
-عیبی نداره . ما به خاطر پست زیر بار کسی نمیریم .
-حالا بی توقع برو .
-ببینم همچین میگی که آدم فکر می کنه خودت ضرب شستشو خوردی.
-نه از این سعادتها نداشتم . سلیقه اش نمی گرفت بیاد طرف من.
-یعنی اگه میومد بهش راه می دادی ؟
-باید از شوهر جونم اجازه می گرفتم . لحنش نشون می داد که داره شوخی می کنه . امیر و صفیه رفتند و من تنها موندم . نه به این که اون دو نفر اینجا بودن و نه این که دو تایی شون رفته باشن . خیلی خسته بودم . به پیشنهاد که چه عرض کنم به کاری که رئیس امیر می خواست برای من انجام بده فکر می کردم . کارمندی با سابقه من .. حتی اگه مدیر کل مرکز هم می خواست این کارو واسم بکنه یه ریسکی بود که خودش می رفت زیر سوال . هر چند کسی جرات اینو نداشت که به مدیر کل بگه بالای چشمت ابروست . .. این دیگه کی بود . صدای یک زنگ دیگه . امیر و صفیه که رفته بودند و من هنوز با کس دیگه ای بر نخورده بودم که زنگ در خونه منو به صدا در بیارن . حتما اشتباهه .
-بله بفر مایید.
-من امیر هستم . اگه میشه یه لحظه بیام بالا . یه وسیله ای رو جا گذاشتم .
-می خواین من براتون بیارم پایین .
-راضی به زحمت شما نیستم . تا بخواین لباس بپوشین .. من خودم میام .
کاش سماجت بیشتری می کردم و نمی ذاشتم بیاد بالا . قبل از این که بیاد یه نگاهی به دور و اطراف انداختم و دیدم کیفشو رو کاناپه گذاشته . حتما سوئیچ ماشین هم داخلش قرار داشته .. خب اون هفت هشت دقیقه دقیقه قبل از فتانه رفته .. اگه سوئیچو در اختیارنداشت پس چرا همون موقع نیومده بالا . اون منتظر شد که فتانه بره و بعد زنگ در خونه منو بزنه . وقتی هم بهش گفتم بفر مایید داخل از خداش بود .
-مثل این که توفیقی شد که دوباره در خدمت شما باشم .
عجب آدم پر رویی بود .
-صفیه جان تشریف بردن ؟
-مادرش اومده بود خونه شون .
حرفاشو خیلی کوتاه جواب می دادم تا متوجه شه که باید این جا رو ترک کنه ولی اون قصد رفتن نداشت . می خواست موضوع رو بکشونه به مسائل کاری و متفرقه . یه چیزی برای گفتن داشته باشه .
-خانوم شهزادی .. شما خودتون از کار در کدوم قسمت بیشتر خوشتون میاد ؟
-من کارای با کامپیوتر رو تر جیح میدم .
-استفاده ازمتد های جدید نرم افزاری در تمام قسمتهای بانک باید یواش یواش به کار بیفته و نمیشه گفت کارکامپیوتری و غیر کامپیوتری . اوایل باید موارد مربوط به صندوق و حسابداری تمام کامپیوتری شه و بعد هم قسمت مربوط به وامها .
خودشو بهم نزدیک تر کرده بود .. در همین فاصله رفت و بر گشتش به نظرم اومد خوشبو تر شده ولی از این حرکت و گستاخی اون خوشم نیومد .
-امیر خان جاتون تنگه ؟
-نه ولی دوست دارم با شما احساس صمیمیت بیشتری کنم . اگه دوست داشته باشین با هم میریم بیرون .
-ببخشید شاید خانوم شما دوست داشته باشه با شما بیاد گردش ؟
-مسئله همینه دیگه اون خیلی کم حوصله هست .
-منم مثل اونم .
-ببینم بودن من ناراحتتون می کنه ؟
-نه واسه چی ؟
-شما بهترین کار مند من هستید .
سکوت کردم . گیج شده بودم . چه رفتاری رو باید پیش می گرفتم نمی دونستم . دستشو گذاشته بود دور کمرم .
-خواهش می کنم آقای تهرانی این در شان شما نیست .
منو به یاد عباس انداخته بود .. فکر کنم این از عباس پررو تر بود . دیگه خیلی خودمونی تر نشون می داد .
-شراره من دوستت دارم . اگه بخوای صیغه ات می کنم . این قدر سخت نگیر .
-آقای تهرانی خواهش می کنم حد خودتون رو رعایت بفر مایید .. بفرمایید ... منظورم این بود که برو گمشو ..
-در ضمن من پست پیشنهادی شما رو به این قیمت نمی خوام . اصلا پستی نمی خوام . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم