ارسالها: 3650
#51
Posted: 14 Aug 2014 23:03
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 50
به شدت عصبی بودم . نمی دونستم باید چیکار کنم . اگه بهم کارد می زدن خونم در نمیومد . اعصابم بهم ریخته بود .. یه مرد خوش قیافه ای اومد سر میز من .. واسه یه لحظه که بهش نگاه کردم تمام تن و بدنم لرزید .. جا رفتم . خیلی خوش ترکیب و خوش تیپ بود .
-بفرمایید آقا امری داشتید.
-اگه شما فرصت و حوصله دارید من کارمو بگم ..
دوست داشتم تا اونجایی که از دستم بر میاد کارشو انجام بدم . ولی به شرطی که طبق قوانین و مقررات باشه . یه پوشه ای دستش بود که حدس زدم اونم باید از متقاضیان وام باشه .
-من نمی دونم این مملکت همش باید پارتی بازی باشه .. این چه وضعیه . واسه پنج میلیون وام علافیم ..
-آقا یواش تر صداتو بیار پایین تر . می خوای واسه خودت شر درست کنی ؟ این جا محیط کاریه .
-همین کارا رو کردیم همین حرفا رو زدیم که هر طوری که خواستن رو ما سوار شدن . حرفشونو به کرسی نشوندن . محیط کاری باشه خوب باشه . مگه ما انسان نیستیم؟
-بفرمایید آقا کارتون چیه ..
-من پنج میلیون وام مضاربه بابت خریدوفروش لوازم خانگی می خوام . یعنی باید پنج میلیون بار بیام و برم ؟
-جناب من خدا وکیلی ازتون می پرسم این پنج میلیون وام رو برای خریدوفروش وسایل خونه می خواین یا علت دیگه ای داره . راستشو بهم بگین ..
-نه .. راستشو بخوای نه .. من می خوام اونو بدم خرج عمل مادرم .. دیگه این بیمه ای که داریم به درد خودمون می خوره . بد بختی ما همینه دیگه .. اگه زود اقدام نکنم اون ممکنه از دست بره .
-آقای سامان سرمدی .. هر پرونده ای به این صورت نیست که تا اونو به بانک ارائه دادی پول درجا بره به حسابت .هر چند این نوع وام دادنهای ما هم به صلاح نیست و باید نظارت بشه که آیا در راه صحیح خرج و استفاده میشه یا نه .
-خانوم شهزادی شما خیلی سختگیرانه عمل می فر مایید . الان میلیارد میلیارد دارن پول همو می خورن وامهایی میدن که معلوم نیست سرش ازکجاست تهش به کجا می رسه حالا من از مال دنیا یه مادر پیر واسم مونده باید گیر پنج میلیون باشم ؟
-چی بگم من ..
پوشه رو که داد به دستم مار مولک بازی در آورد و برای چند ثانیه ای دستمو تو دستش نگه داشت . منم چیزی نگفتم راستش خوشم میومد ولی بالاخره دستمو کنار کشیدم نمی خواستم سواستفاده کنه . محیط کاری هم بود و ممکن بود چشمهایی مراقبم باشه ..
-آقای سامان ....
.نام فامیلش هم یادم رفته بود .
-سرمدی خانوم ..
-آقای سرمدی شما بفر مایید من خودم این پرونده رو برای امشب می برم منزل یه سری از کارایی رو که خارج از سرویس اداری و در محیط خونه بشه انجام داد انجامش میدم و سعی می کنم کارتون تا فردا تموم شه .. دیگه از این زود تر نمیشه .. عین کنه بهم چسبیده ولم نمی کرد . یه جاذبه ای داشت که دلم می خواست به یه بهونه ای اونو نگه می داشتم . شیطنتم گل کرده بود . واقعا چه جوری می شد اونو نگه داشت . هرچی هم لای پوشه اش دنبال یه چیزی می گشتم که گیر بدم چیزی پیدا نمی کردم . -کالا ها همه ایرانی هستند دیگه .
-آره ولی خب شما که خودتون می دونین اینا همه صوریه ..
داشتم به این فکر می کردم که اونی که فاکتور واردات میاره صد ها میلیون و یه انگی بهش می زنه و یه توجیهی میاره با این چندر غاز چه فرقی می کنه ؟هر دو شون خلافن . حالا این مبلغش کمه و این آقا میاد و بیماری مادرشو پیش می کشه و رو احساسات من راه میره .. شایدم راست بگه . دیگه تا آخر وقت این تهرانی در مورد اون وام کلان چیزی بهم نگفت . اما من به عنوان کارشناس معرفی شده بودم و باید نظرمو می گفتم .
-شما بفرمایید اگه مشکلی بود من باهاتون تماس می گیرم .
البته می تونستم کارای نرم افزاری رو در خونه هم انجام بدم ولی چیزی به این یارو نگفتم می خواستم براش سورپرایز باشه . این ور رفتن های صفیه و حال دادن های اون سبب شده بود که بد جوری به دوست پسر داشتن فکر کنم . ولی نمی شد به هر کی اعتماد کرد . لعنت به تو زن که چی به روزم آوردی که حالا فانتزی سکسی رو هم به سراغم میاری . خلاصه سعی کردم سامانو فراموشش کنم چون درروز با مردای زیادی سر کار داشتم که نمی شد واسه همه اونا حساب باز کرد . بانک تعطیل شده بود و منم دیگه زیاد نموندم .. پرونده سامانو گرفته و منتظر تاکسی شدم هرچند راه زیاد نبود .. یه پرشیا جلوم ترمز زد .. سامان خان بود ..
-منزل تشریف ببرید ؟ اجازه هست من شما رو برسونم ؟ ..
داشتم به این فکر می کردم که این ماشین مال خودشه یا کرایه اش کرده .. اصلا درجزیزه پرشیا کرایه میدن یا نه .. در این مورد زیاد اطلاع نداشتم و برام مهم هم نبود . فقط می خوستم بدونم این جناب چرا واسه مادرش این ماشینو نفروخته .. چیزی هم ازش نپرسیدم . راستش نمی خواستم توی ذوقش بزنم . یا کاری کنم که اون از رسوندن من پشیمون شه . با این حال داشتم حرص می خوردم از این که ممکنه به من دروغ گفته باشه که امکانات مالیش ضعیفه .. ولی به ریخت و قیافه اش نمی خورد که مادرشو رو به قبله خوابونده باشه تا این پنج میلیون بره به جیبش ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#57
Posted: 25 Sep 2014 21:01
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۵۶
سامان دیگه ول کنم نبود . منم هنوز کاری واسش نکرده اون سنگ تموم گذاشته بود .
-چیکار می کنی آقا پسر خیلی خیلی داری گل می کاری .
-گلستان توروهر چی گل توش بکارم بازم کمه.
-راست میگی . راست میگی . من فقط می خوام تودرش گل بکاری . گل بی خار . گل بی خارو خوشبو .
معلوم نبود چند بار این فکر مزاحم می خواست بیاد به سراغم که چرا من باید این قدر زود تسلیم اون می شدم.
-سامان بازم بگو بازم بگوکه من جادو گر تو هستم ..
-هستی هستی مگه تو اینو حس نمی کنی ؟ ببین من چقدر افسون تو شدم و چه طوری ؟ خیلی دلم می خواست همین حالا می تونست از پول وام استفاده کنه .
-سامان بیشتر .. تند تر ..
-منم دارم با آخرین فشارم تو رو می کنم ..
-نه .. نه .. کسسسسسم این قبول نیست . تند تر .. بازم تند تر .. من عسلت رو می خوام . شیرینی اونومی خوام .
-می ترسم قندت بره بالا .
-آخخخخخ تو چی ؟ تو که اون قندو پیش خودت نگه داشتی چی .. بگو سامان بگو که این آخریش نیست . بگو بازم می تونم ببینمت . بگو . من تنهام . عشق من .
بازم از اون حرفای الکی زده بودم . می دونستم که این روزا عشق کیمیا شده و این کیمیا شدنهاش بیشترشو مردا مقصرهستند ولی زنایی هم هستند که کل کل کردن با اونا جز درد سر و پشیمونی چیزی در بر نداره و من دوست داشتم که اونی که خودمو بهش وابسته می کنم نه تنها لیاقت منو داشته باشه بلکه منم لیاقتشو داشته باشم و بتونم خواسته ها و نیاز هاشو رفع کنم اونو به اون چه دوستش داره برسونم . براش لذت بخش باشم . تنوع داشته اونو خسته نکنم . یکی از معدود دفعاتی بود که در بیشتر وقتای سکس خودمو به دست طرفم سپرده بودم و هر چند لحظه در میون فقط به این فکر می کردم که طرفم داره چیکار می کنه .
-آههههههه بازم کلفت نشون میده بازم داغ داغه .. سرمو بالا تر آورده و خیلی راحت می تونستم کیرشو وقتی که به عقب کشیده میشه ببینم و لذت ببرم .
-شراره جون فدات شم تو چقدر خواستنی و دوست داشتنی هستی . ببینم قول میدی که بازم از این بر نامه ها داشته باشیم ؟
-به نظرم میاد این حرفو من قبلا بهت زده باشم . این شما مردا هستید که خیلی زود همه چی رو فراموش کرده و به دیدن یکی دیگه به فکر عشق و حال و لذت دیگه ای میفتین .
-من بهت چی بگم شراره . آینده نشون میده که اصلا از این بر نامه ها نیست . باور کن .. بهت نشون میدم که چقدر دوستت دارم .
آدمایی مثل سامان بهم اعتماد به نفس می دادند که شراره , زنی که از همسرش جدا شده می تونه این امیدو داشته باشه که هنوزم طرفدار داره .هنوز م مردا با یه حس خریدارانه ای به اون نگاه می کنن . بازم داغم کرده بود .. یه جوری کیرشو مماس با دو تا لبه های کسم قرار داده بود که فکر می کردم کسم داره آب میشه . وقتی کیرشو به طرف عقب فشار می داد دو تا لبه های کسم به کناره های کیرش می خورد . کیرسفت و لطیفی داشت .
-خوشم میاد خوشم میاد .
-دوست داری همین جوری اونو بکشم به طرف عقب ؟
-آره .. خیلی حال میده آروم بکشش عقب بعد محکم بفرستش داخل ..
این کارو به سرعت انجام می داد تا این که واسه دومین بارم منو ارضا کرد .
-دراز بکش روم .. آرومم کن .
کیرشو از توی کسم بیرون نکشید. حس کردم که آبشو داره همین جور توی کسم خالی می کنه . بدون این که ازم بپرسه که اینو می خوام یا نه . راستش می خواستم . ولی اگه می خواستم اونو به عنوان دوست پسر خودم داشته باشم باید خیلی مراقب می بودم که ازش بار دار نشم . .. طوری بغلم زده بود که دلم می خواست چند روزی رومرخصی بگیرم و یه ماه عسل کوچولویی رو با هم در خونه مون داشته باشیم .. خلاصه سامان رفت و با هم قرار گذاشتیم که برای چند روز دیگه که شرایط مادرش مساعد شد بازم بیاد و بهم سر بزنه . این صفیه رو نمی دونستم چیکارش کنم . نمی خواستم در مورد سامان چیزی بهش بگم . اون یه زن حسودی بود . شاید نسبت به این که یکی شوهرشوتو رکنه این قدر حسادت نمی کرد که در مورد من و دوستام حساسیت به خرج می داد . روزبعد کاری یه آرامش خاصی داشتم . کار سامانو انجام دادم . بازم این تیموری نسناس اومده بود و ازم می خواست که با تقاضای وامش موافقت کرده و کارشناسی قلابی بکنم .
-چند بار بگم من موافق نیستم ..
-اگه شیرینی سنگینی به شما بدم چی ؟
-من اهل رشوه نیستم .
-شما اهل رشوه نیستید ؟ اگه ثابت کنم که هستید چی ؟
-چه جوری ؟
-هم به صورت تصویری و هم ویدیویی .. من اگه خودمو نابود کنم تو رو هم نابود می کنم . هنوز مادر نزاده که با تیموری در بیفته . مردای قلدرشو سرجاش می نشونم . تو یک زن نصفه و نیمه می خوای حالمو بگیری ؟
چند تا عکسو گذاشت جلوم .. رنگم به شدت پرید . اون سامان بود که داشت یه پاکتی رو می داد به دستم .
-اون از کارمندان منه .. این عکسو اگه در اختیار رئیس شعبه و مسئولین بانک بذارم چی میشه ؟ می تونم بگم من در جریان نبودم . جناب سرمدی خود سرانه اقدام به این کار کرده ..البته اگه دستشون بهش برسه و نرفته باشه اون ور آب ..
سرم داشت گیج می رفت . رودست خوردن از سامان .. این که منو فریب داده بود . و از طرفی کنار اومدن اجباری با تیموری و پذیرفتن خواسته اون ..
-فقط بگو آره .. بهت قول میدم هیچ خطری تهدیدت نکنه ..
نمی تونستم قبول کنم که شکست خوردم . اونم از دو نفر و در دو زاویه .. حساب اینجاشو نمی کردم . هنوزخام و بی تجربه بودم . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 5428
#59
Posted: 9 Oct 2014 16:37
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا ۵۸
خیلی ناراحت و دمغ بودم . نمی دونستم باید با این دو تا دیوونه چیکار می کردم . چه طور اونا رو به زمین می زدم . تهرانی رئیس بانک هم دیگه کاری به کارم نداشت . حتی ازم نپرسید که چرا با وجود این که اولش مخالف بودم ولی خیلی راحت قبول کردم که تیموری وامشو بگیره . حال و حوصله صفیه رو هم نداشتم . هر چه ازم پرسید چی شده از پاسخ دادن بهش طفره می رفتم . تا اون جایی که می تونستم بهش حال دادم تا دیگه این قدر سوال پیچم نکنه ولی آخرش بهم گفت که شراره تو یه چیزیت هست ؟
-اگه می دونستم این عقیده رو در مورد من داری اصلا باهات حال نمی کردم .
عصبی بودم . سامان بهم گفت که برم به آپارتمانش ولی قبول نکردم و ازش خواستم که اگه بر نامه ای هست همون بهتر که در خونه ما باشه و اونو آوردمش خونه خودم . مجبور شدم تا می تونم فیلم بیام که از سکس با اون لذت می برم وکاری کردم که خیلی زود ارضا شه و خودم هم ارضا نشده ولش کردم . و اما چنگیز رو هم باید طوری باهاش رفتار می کردم که اون بفهمه نمی تونه سر شراره شیره بماله . وقتی بار اول با یه دسته گل و شیک و پیک کرده اومد خونه مون به یاد عباس اشرفی افتادم . که حالا شخصیت دوم بانکی شده بود .. معاون مدیر عامل .. اون اگه می دونست من چه دسته گلی به آب دادم حتما پدر منو در می آورد . هم از این نظر که خودمو وا داده بودم و هم از این لحاظ که بر پرونده ای مهر تایید زده بودم که خلاف و صوری بود . یه دکلته صورتی تنم کرده بودم که از پشت به صورت اریب تا زیر باسنم می رسید .و از جلو هم به صورت اریب نیمی از یکی از سینه هامو انداخته بود بیرون و اونو نشون چشای هیز چنگیز درنده می داد . وقتی که براش چای آورده و شیرینی تعارفش کردم اون دیگه نتونست خود نگه داری کنه و لباشو گذاشت زیر گردنم و قسمت بالای سینه ام که برهنه بود ..
-نههههههه نههههههه نکن .. زوده . زوده حالا زوده . باشه بعد از شام . فردا رو هم تعطیلم . چه عجله ای داری ؟ ..
آخه اون غروب پنجشنبه رو اومده بود پیشم تا فرداغروبشو قصد داشت که پیشم بمونه . شانس آوردم که صفیه و شوهرش رفته بودند به شهر خودشون . وگرنه از دست اون نمی شد در رفت . می خواستم بهونه بیارم که خونواده ام از تهرون اومده و نمی تونم ببینمش .مگه حرفمو باور می کرد ؟ می گفت باشه من خونواده ات رو ببینم . یا این که از اونا دعوت می کرد که بیان خونه شون . چون صفیه خیلی مهربون و مهمون نواز بود . ولی حالا لبای چنگیزو رو سینه ام حس می کردم . خیلی آروم دکلته امو از قسمت سینه داد پایین و کف دستشو حریصانه انداخت رو یکی از سینه هام . از چشاش آتیش می بارید . بایستی اونوتحمل می کردم و از راز و رمز کاراش سر در می آوردم . با اینکه از کاراش بدم میومد ولی مجبور بودم تحملش کنم . چاره ای نداشتم .
-عزیزم حداقل صبر کن شامو ردیفش کنم ..
-نه شری جون . همون که خودت رو ردیف کردی از همه اینا مهم تره . چه زوری هم داشت این چنگیز خان . منو رو دستش بلند کرد و به سمت اتاق خواب رفت .
-ببینم می خوای چیکار کنی ؟
-می خوام همون کاری رو که خودت دوست داری باهات انجام بدم .
-آقا جون کی بهت گفته من دلم می خواد ؟ ..
طوری براش ناز و عشوه گری می کردم که آب از لب و لوچه اش آویزون شده بود . عطری به خودم زده بودم که کیر پسر بچه رو هم شق می کرد چه برسه به کیر مردای هوسبازی مث چنگیز رو ..
-چنگیز این چیه داره شلوارت رو پاره می کنه .
-همونی که شاید تو رو پاره ات کنه .
-از ریشه قطعش می کنم اگه بخواد همچه کاری بکنه .
اینا رو که می گفتم حریص تر می شد .
-تا حالا هیچ زنی جرات نکرده با من این جور حرف بزنه .
-پس تا حالا با هیچ شیر زنی روبرو نشدی . به من میگن شراره .. از این به بعد من و تو با هم متحدیم .تو باید هوای منو داشته باشی تا منم هوای تو روداشته باشم چنگیز .. -این همون چیزی بود که من می خواستم بهت بگم .
-ببینم این جا رو چند خریدی ؟
-اجاره اش کردم . واسه چی می پرسی ..
-هیچی همین جوری ..
دلم می خواست حواسمو ببرم جای دیگه تا همین یه ذره ای رو هم که خوشم میاد دیگه خوشم نیاد . به این فکر می کردم که اون چه جوری با غرورم بازی کرده . سامان رو اجیر کرده تا اون نقشه رو بچینه و پوزخند پیروزی اون و اینکه تا حالا هیشکی اونو شکست نداده حرصمو در می آورد . اما من با یک باند قوی سر و کار داشتم . باندی که شاید نمی شد با اون جنگید . ممکن بود شکایت تیموری رو پیش کسی ببرم که با اون همدسته . دکلته منو در آورده بود . حالا دهنشو رو شورت فانتزی من قرار داده و طوری شورت و کس منو با هم گذاشته بود توی دهنش که بدون این که اراده کنم و دلم بخواد کسم خیس کرده بود و اونم با لذت و اشتهای هر چه تمام تر به این کارش یعنی کس و شورت خوری ادامه می داد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc