ارسالها: 3650
#63
Posted: 13 Nov 2014 00:20
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 62
کونمو به طرفش قمبل کرده و گفتم چطوره خوشت میاد ؟ دوست داری همیشه مال تو باشه ؟ اگه خوشت میاد بکن توی کونم ..
دیگه زیادی داشتم لوسش می کردم . ولی اونم نمونه یک مرد احمق بود .. مردی که میشه اونو با سکس فریب داد . و بیشتر مردا بنده هوسشون هستن . به خیال خودشون خیلی زرنگن . می تونن خیلی از زنا رو فریب بدن البته خارج از میدون . ولی وسط گود این اونا هستن که شکست می خورن . باید خیلی مراقب می بودم که در این مبارزه دلرحم نباشم . چون سر خودم بریده می شد . -
بذار تو چنگیز .. مگه این همه فلان می کنم و بهمان می کنم تو فیلمه ؟ نشون بده خودت رو ..
اونو به هیجان آورده بودم .
-مثل این که خیلی خسته شدی عجله نکن . بهت فرصت میدم .
دقایقی گذشت تا این که حس کردم اون تونسته توانشو به دست بیاره .
-چقدر به کونم روغن می مالی ..
ولی خوشم میومد از تماس انگشتای دستش با کونم . کیرشوخیلی آروم به سوراخ کونم چسبوند و یواش یواش اونو فرو کرد اون داخل .. دیگه اونو گذاشتم به حال خودش که هر کاری دوست داره انجام بده . ولی همه اون هارت و پورت هاش همراه با خودش خوابیده بود و منم در خماری یک سکس دبش موندم هر چند که دوست نداشتم اون خودشو زیاد با من در گیر کنه . دیگه قبل از این که بخوابه حس می کردم که داره با یه بی حالی خاصی با هام ور میره . تا اوایل بعد ازظهر فر دا رو پیش من موند و تا می تونستم مخشوکار گرفتم . .. دو سه روز بعد یه تماسی از طرف چنگیز داشتم که بیام به فلان بنگاه باهام کار داره .. نمی دونم چه کاری داشت وچی می خواست . من و اون که کار خاصی با هم نداریم ومن در ظاهر بدون این که مدرکی از خودم به جا بذارم باید هواشو می داشتم دیگه نمی دونستم بنگاه رفتن ما برای چی می تونه باشه .
- چه خبر شده عزیزم . سر در نمیارم
-اومدم تا یه چیزی رو به نام عشقم بکنم .
نفهمیدم چی داره میگه ..
-یه دقیقه بیا بیرون با هات کار دارم
-چه خبر شده !
-ببین من می خوام این آپار تمانی رو که توش زندگی می کنی به اسم تو بخرم .
-به همین سادگی ؟!
-کدوم سادگی ؟! وقتی پولشو بدی و یه خورده هم اضافه بدی دیگه کار تمومه .یعنی دارم به خودم میگم .من اونو به اسم توقول نامه کردم . فقط باید امضا بزنی .
-ببینم مشخصات منو از کجا داشتی ..
-دیگه به اونش کاری نداشته باش .
-ببینم من حوصله درد سر و گرفتاری و از این حرفا رو ندارم . من کارمو دوست دارم و نمی خوام به این آسونی بیکار شم . یه بار خواستی با این سامان برای من درد سر درست کنی و دیدی که نشد و من خیالم نیست و از خودتون هستم .
-نه شراره . عزیزم . من شناختمت و فهمیدم که چقدر با مرامی .. الان قراره یه وام سنگین دیگه هم بگیرم و با هاش کلی جنس وارد کنم .
صفیه و یکی دو تن دیگه از کار کنان در مورد جبار می گفتن که اون در قاچاق مواد مخدر هم دست داره ولی تا به حال دم به تله نداده .اگه این طور باشه من یکی دیگه اصلا عذاب وجدان ندارم که بخوام شرش رو کم کنم . این که بخوام صاحب این خونه ای باشم که درش زندگی می کنم هیجان زده ام کرده بود .
-بخونش شراره .. مو لای درزش نمیره . فروشنده که من نیستم تو هراس داشته باشی . خریدار هم خودتی بدون این که یک ریال پولشو بدی . تازه همه کارای مربوط به نقل و انتقالشو خود فروشنده انجام میده و نیازی نیست که تو کاری در این مورد انجام بدی .
نمی دونم چه عاملی باعث شد که من بپذیرم . شاید به این خاطر که هیچ دلیل و مدرکی نبود که ثابت کنه که چنگیز بابت خرید خونه به من پول داده . ذوق زده شده بودم . آیا این باعث میشه که من تحت تاثیر قرار بگیرم وفکر کنم که آدم بی مرامی هستم که می خوام این قاچاقچی یا زالوی اقتصادی رو لو بدم که دهها میلیون تومن پول وامو صرف کارای دیگه ای می کنه که در پرونده وامش قید نشده ؟ خیلی های دیگه هستند که با وامشون اون کاری رو که باید انجام نمی دن ولی چنگیز درسطح کلان داشت به جامعه ضربه می زد و از طرفی این چیزی که صفیه به من گفته منو توی فکر فرو برده . امضا رو که زدم و به همراه چنگیز رفتم بیرون .. بهش گفتم ببینم شیرینی شو حالا می خوای یا وقت دیگه ای ..
-نه باشه برای وقت دیگه . فقط من فردا یه تقاضای جدید میارم اگه بتونی امضاش بزنی و زود تر تاییدشوبگیری ممنون میشم .. فکرم بود پیش این که قبل از این که چنگیز رو له کنم بتونم سامانو داغونش کنم که اون جوری منو له کرده با این باند کثیف در گیر کرده بود .
-چنگیز جون مامان سامان خان خوبه ؟
-مامان کجا بود . انگاری پریشب هم بهت گفته بودم که همه اینا کلک بود .. خیلی خبرشو می گیری ها.
-نه ولی نمی دونم چرا تازگی ها زیاد مزاحم دارم . فکر می کنم اون بهم زنگ می زنه . با کارت زنگ می زنه که نشناسمش ..
- تو فقط یه اشاره کن ..
-من تا مطمئن نشم واسه کسی درد سر درست نمی کنم . چرا بی جهت به یکی تهمت بزنم . ولی دوست ندارم مرد دیگه ای به زنی که متعلق به چنگیز خانه دست درازی کنه .. فقط یه خورده باید منتظر می موندم تا کارای مربوط به نقل و انتقال خونه تموم شده و خاطرم آسوده شه که مالک اون منم و بعد بخوام ضرباتمو وارد کنم . اگه موفقیت با من باشه درد سر زیادی نداره . باید یه تماس هم با عباس جون می گرفتم تا ببینم باید چیکار کنم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#64
Posted: 20 Nov 2014 22:39
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 63
اون دفعه هم یه بار واسش زنگ زده بودم ازش گله کرده بودم که اونم بهم گفت دست پیشو می گیری که پس نیفتی ؟ اصلا متوجه منظورش نشده بودم . فکر کنم یه مثالو واسه من اشتباه زده . شایدم می خواست بگه که من نسبت به اون خیلی بی توجه هستم .. زنگ زدم براش .. یا رو دیگه معاون مدیر کل بود . درجا گوشی رو برداشت .
-آقای رئیس تنها هستند ؟ می تونی صحبت کنی ؟ به ما افتخار صحبت میدی ؟
-او شراره تویی ؟
-پ ن پ می خواستی کی باشه ؟ نکنه منتظر یکی دیگه بودی و من نمی دونستم .
-تو که می دونی من اهل این بر نامه ها نیستم .
-آره اون شب توی تهرون تو آپار تمان من همه چی رو فهمیدم . یکی نباید خبر ما رو بگیری که شراره این جا چیکار می کنه و چیکار نمی کنه ؟
-باور کن از بس سرم شلوغه و این جا سر کشی و اون جا سر کشی و این بر نامه و اون بر نامه دیگه موندم چیکار کنم . تازه الان یه شایعاتی هم شده که وقتی مدیر عامل باز نشسته شد من جاش بشینم .
-کی این اتفاق میفته ؟ توی همین ماه می خواد باز نشسته شه . ولی رقیب زیاد دارم .
-پس من دیگه برات زنگ نزنم ؟
-چی شده حالا با هامون قهر کردی ..
-من این چیزا حالیم نیست . اگه منو دوست داری باید یه سر بیای به آپار تمانم .
-کجا ؟ مگه توالان تهرونی ؟
-نه کیش هستم ..
-آخه چه جوری بیام اون جا .
-خسیس پول بلیط هواپیماتو من میدم .. یه کاریش بکن دیگه . دوست داری من این جا شوهر کنم ؟
-می کشمت ..
-توکه نمی تونی بیای این جا تا منو بکشی ..
خوب اونو پیچونده بودم ..
-ببینم چیکار می تونم بکنم . ولی حال خانومم خوب نیست . خیلی حالش بده .. این روزا فکرمو مشغول کرده.
-باشه هر جور راحت تری ...
ولی می دونستم اون هر طوری شده خودشو می رسونه این طرفا . مثلا به بهانه باز دید از بانک یه بر نامه ای می چینه و خودشو می رسونه این جا . من باید حال چنگیز و سامانو می گرفتم یه کاری می کردم که دمشون قیچی شه . اونا نباید صاف در می رفتن ..
-میای عباس آقا ؟
-خیلی دلم می خواد ولی نمی دونم بتونم بیام یا نه . دختر و پسرم تنهان . زنم خیلی مریضه . ببینم به ماموریت های دیگه هم میری همین حرفو می زنی ؟
-شراره من خیلی بیشتر از تونیازم به اینه که دیدارمون تازه شه .
-دیدارمون تازه شه یا یه چیز دیگه ای رو هم تازه کنیم ؟
-خیلی وسوسه ام می کنی .
-دوست داری براقش کنم یا موهاشو بلند کنم .
-نه این جوری حرف نزن .. بهت قول نمیدم .
-حالا واسه ما کلاس میذاری ؟ اگه بدونی این جا چقدر طرفدار دارم . و لی تو که خودت منو می شناسی .. من اخلاق ندارم عشقموعوض کنم مگر این که خودش منو نخواد ..
عباسو در تنگنا قرار داده بودم می دونست که به این سادگیها نمی تونه حریف من شه . اون رفت و من تنها موندم . صفیه اومد پیشم .
-ببینم دختر مهمون داشتی ؟
-نه
-دروغ نگو بوی مرد میاد .
-یکی از فامیلام با خانومش از تهرون اومده بود پیش من ..
-این دروغت رو راحت تر میشه باور کرد . نکنه اون فامیلی که گفتی فقط یه مرد بوده باشه .
نذاشتم که صفیه به حرفش ادامه بده . نقطه ضعف اونو می دونستم . لباشو بوسیدم .
-صفیه جمعه غروبه . آمادگی اونو داری که با من باشی ؟
-اگه بگی تا صبح هم توی بغل تو می خوابم .
-پس شوهرت چی ؟
-اون مثل موم تو دستای منه . برای با تو بودن دروغ گفتن خیلی آسونه .
لبامو رو لبای صفیه گذاشته بودم و اونو آروم می بوسیدم .
-این گوشواره بهت خیلی میاد خیلی دلم می خواد اون و گوشتو با هم بذارم توی دهنم . لباسشو از تنش در آوردم .
-خوب می دونی نقطه ضعف من کجاست .
-اتفاقا اون نقطه مثبت توست ..
من تا حدودی سیر بودم .درسته چنگیز اون جور که باید و شاید نتونسته بود منو ارضام کنه و در بیشتر دقایق سکس فقط کمرمو سنگین کرده بود و انتظار و اشتهای من در سکس خلی بیشتر از این ها بود ولی از هیچی رو که بهتر بود برای همین می تونستم خیلی راحت تر به صفیه حال بدم .
-خیلی بد جنس شدی شراره . اصلا حواست نیست . هم به کارت بی توجه شدی و هم به من . من که فکر می کنم پای مردی در میون باشه .
-نه من این طور فکر نمی کنم . تازه هم اگه پای مردی در میون باشه من صفیه خوشگله خودمو هیچوقت تنها نمی ذارم .
نقطه حساسشومی دونستم کجاست . یه کمی توجه و یه خورده لذت بردن از بدن اون . وقتی که این حسو داشته باشه که اون تنها آدمیه که به من حال میده می تونه خودشو در حال پرواز رو ابرا حس کنه .. اصلا صلاح ندونستم که جریان سامان و چنگیزو واسش تعریف کنم . آدم هر رازشو به هر کسی اونم در هر موقعیتی که بیان نمی کنه . اون وقت بیا و تاسف بخور که ای کاش نمی گفتم . اگه طرف من دهن لقی کنه چی میشه . هیشکی به اندازه خود آدم واسه آدم دل نمی سوزونه و نمی دونه
که باید چیکار کنه .. من و صفیه پاهامونوتوی پاهای هم گذاشتیم . اونو سخت به خودم فشار دادم . همراه با بوسه سینه ها مو رو سینه هاش حرکت می دادم .
-اوووووههههههه شری عزیزم .
-جونم .. جونم ... همینو عشق است .
-قربون کس سفیدت بشم من ..
یه لحظه رفتم دستشویی و بر گشتم .. صفیه انگاری داشت پلیس بازی در می آورد ..
-شراره راستشو بهم نمیگی ؟
-چی رو ؟
-این که دوست پسرت کیه ..
-عزیزم . دختره حسود .. مگه تو شبا میری که زیر بدن شوهرت من بهت میگم چرا میری ؟ ممکنه من بعدا یه دوست پسرم بگیرم . شاید اون دلش نخواد من رازشو فاش کنم .
-اینه رسم رفاقت ؟
-ما رو کشتی دختر .. یعنی من حق ندارم با یکی دوست شم ؟
-الان چی ؟
-هیشکی ..
یه نگاهی به موبایلم انداخت و حس کردم یه چیزی رو دیده یا خونده .. لعنت بر تو چنگیز .. آخرش ما رو رسوا کردی . نمی دونستم صفیه به چی شک کرده .. یعنی اون با گوشی من ور رفته ؟ بی اجازه ؟ یه حسی بهم می گفت بهتره پیامهای وارده رو بخونم .. آخرین پیامی که داشتم و از طرف عباس واسم فرستاده شده بود این بود که برای فر داشب اون جاست و اگه بتونه یه جوری از دست همراهاش خلاص شه میاد پیش من .. اون چرا واسم زنگ نزده .. این پیام خونده شده بود ..
-چیه شراره توی فکری ..
-یکی اشتباها واسم پیام داده که فر داشب منو می بینه .. بهتره یه زنگ واسش بزنم که اشتباه تماس گرفته ... می خواستم به صفیه بتوپم ولی می دونستم باید ده برابرش به خودم فشار بیارم تا از دلش در بیارم .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 22 Nov 2014 22:03
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 64
-حالا بیا به من برس بعدا می تونی با هاش تماس بگیری که اشتباه گرفته . تازه لزومی هم نداره که زنگ بزنی . بذار صد دفعه اشتباه تماس بگیره . اون که سمت تو نمیاد .
کون صفیه رو از وسط بازش کرده و گفتم دختر هنوزم همین جور خوشگل و تپلی ..
-می بینم که هر روز خبرشو می گیری ؟!
-دختر متلک نگو تو شوهر داری .. زندگی داری ..
-خب تو هم جزیی از زندگی منی
-اومدیم فردا پس فردا منم شوهر کردم .
-پدرت رو در میارم اگه بدون اجازه من ازدواج کنی . اول باید به شوهرت بگی که یه رفیق جون جونی به اسم صفیه داری که باید وقت زیادی رو با هاش بگذرونی
-چطوره که بهش بگم باهات لز هم می کنم .
-نه اونو دیگه نباید بگی . بد میشه .
-چه عجب ! حالا اجازه میدی من که گرسنه مه کونتو بخورم ؟
-بخورش .. بخورش تا اشتهام باز شه و منم مال تو رو بخورم .
زبونمو گذاشتم روی کس ناب صفیه و شروع کردم به نرم گاز زدن کون خوشگل صفیه .. .. لحظاتی بعد در یک مدل 69 دراز کش هر کدوم از ما کس اون یکی رو لیسش می زد .
-اووووووخخخخخ عزیزم .. صفی جون بذار من فقط مال تو رو بخورم و ارضات کنم .
-نه این قبول نیست . تازگی ها تو داری شیطون میشی و نمی دونم چته . من دوست ندارم ازم دور شی و جدا . یه جورایی حسودیم میشه .
-پس منم برم بگم که تو چون شوهر داری منم باید بهش حسادت کنم . ؟
-چی داری میگی .. وقتی که با تو آشنا شدم شوهر داشتم .
دو تایی مون همراه با کس لیسی انگشت توی کس طرف کرده بودیم . وای اون اگه می دونست من با چنگیز و سامان حال کردم و حالا عباس اشرفی معاون مدیر عامل هم توی راهه دیگه کله اش دود می کرد . ولی می دونستم اون اگه بفهمه من معشوقه عباس هستم حس می کنه که ملکه زمینم . آخه همه کار کنان بانک احترام زیادی واسه عباس قائل بودن . می گفتن همه کاره بانک اونه . از وقتی هم که اومده بود اضافه کاریها و مزایای کار کنان زیاد شده بود . خیلی هم به کارش وارد بود .. ولی حالا فقط به صفیه و حال دادن به اون و حال کردن فکر می کردم . دو تایی مون غرق سکوت بودیم با حس تسلیمی که ما رو به اوج می رسوند . وقتی صفیه انگشتاشو گذاشت توی کسم و با سرعت اونو فرو می کرد توی کس و بیرون می کشید تازه فهمیدم که چقدر کسم سنگین شده و هوس داره و من نتونستم اون جوری که حقمه در سکس با چنگیز ار ضا شم . همینه که میگن آدم باید دلش بخواد و حال کنه نه این که اجبار و اکراهی در کار باشه . صفیه دستاشو طوری با کسم بازی می داد که دستای منو سست کرده بود .
-دختر تو دیوونه ای .
دیوونه ام کردی
-شراره انگاری ازت آتیش می باره ..
-پس دیگه بهم تهمت نزن که زیر کیر این و اون میرم و میدم .
- منو ببخش . حالا باید کفاره بدم ؟
-آره . حق الناس به گردن توست .تا دوبار منوارگاسم نکردی حق نداری از خونه ام بری بیرون . جریمه تو همینه . -تا باشه از این جریمه ها ..
-تند تر صفیه .. انگاری اولیش نزدیکه ..
با کسم طوری ور می رفت که بی اختیار دستم کسشو فشار می داد ..
-حس می کردم که زیر کون صفیه داره خوابم می گیره .. ولی این لذت ار گاسم بود که منو خواب آلود و شلم کرده بود . وقتی صفیه کارشو تموم کرد تازه حس کردم که چقدر آروم گرفته و چقدر به این کارش نیاز داشتم . بعدش منم حسابی واسش سنگ تموم گذاشتم .. می خواستم یه جورایی موضوع دوست پسرمو بهش بگم و بعد ها اگه کارم با موفقیت تموم شد جریان عباسو بهش بگم .. چون اگه چیزی نمی گفتم ممکن بود یه جای کار همه چی رو به هم بریزه ..
-صفیه عزیزم .. می خوام یه چیزی رو واست بگم . به شرطی که ازم دلخور نشی و درکم کنی ..
-راجع به مرداست ؟
-سرمو تکون داده گفتم آره . مردا این دیوونه ترین موجود دنیا ..
-شراره عزیز دلم . ما زنا دیوونه ترین موجود روی زمینیم . از مردا هم کله مون کمتر کار می کنه .
-واسه چی این حرفو می زنی ؟
-واسه این که ما اگه دیوونه نبودیم دیگه عاشق دیوونه ها نمی شدیم . از مردا بد میگیم بازم میریم سراغشون .. وقتی این حرفو زد دو تایی مون تا می تونستیم خندیدیم . طوری که اصلا یادم رفت چی می خواستم یگم .
-راستی می خواستی چیزی بگی ؟
-آره عزیزم . من یه دوست پسر دارم . یعنی یک مرده . زن داره .
-پس چرا تا حالا چیزی نگفتی .
-شایدم حالا که دارم میگم کاردرستی نکرده باشم . چون باید رضایت اونوهم از افشای این مسئله در نظر بگیرم . تازه ضرورتی هم نداشت در موردش چیزی بگم . اون که این جا نیست . هست تهرون و قراره فرداشب بیاد ..
-ببینم خوش تیپه ؟ جوونه ؟ با اخلاقه ؟ تا حالا با هم کاری هم کردین ؟
-دیوونه .. عزیزم . مگه تو و شوهرت تا حالا کاری با هم نکردین ؟ این یه تیکه رو با منظور بهش گفتم که یه وقتی حسادت بیجا نکنه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#66
Posted: 22 Nov 2014 22:04
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 65
خلاصه صفیه رو فرستادم رفت و برای فردا هم مرخصی گرفتم . واسه چنگیز زنگ زدم که قراره خونواده ام از تهرون بیان . .. اگه ممکنه دو سه روزی رو طرف خونه آفتابی نشه . وقتی بهم گفت فردا برم دفتر خونه و آخرین امضاء مربوط به واگذاری خونه رو هم بزنم تعجب کردم که کارا چقدر سریع پیش رفته .. فردا صبح همه چی تموم شد و خونه مال من شد . خیلی سریع .. پول خیلی کارا می کنه . زنگ زدم به چنگیز و ازش تشکر کردم . یه جور دیگه ای هم اونو آتیش دادم .
-چنگیز جون من که گفتم تو رو خیلی دوستت دارم و فقط تو رو می خوام و تن و بدن و تمام جونم مال توست . دیگه قرارمون این نبود که بخوای منو امتحانم کنی .
-مگه چه خبر شده !
-می خواستی چه خبر شه .. حالا سامانو می فرستی سراغ من ؟ که چی بشه . می خوای ثابت شه که من بهت وفادارم ؟ ادای مردای غیرتی رو در میاری ؟
-شراره اگه اون واست مزاحمتی ایجاد کرده بگو سه سوته بفرستمش هوا .
-من نمی خوام اونو بفرستی هوا . می خوام دم و دستگاهشو طوری داغون کنی و اونوبترسونی که دیگه این طرفا پیداش نشه . به خودش اجازه نده که عرض اندام کنه . ولی بذار اطمینان پیدا کنم بعد ردیفش کن . من اگه تونستم همین امروز تکلیفمو با هاش روشن می کنم . فقط چنگیز خان من واسه خودم شخصیت دارم . دوستت دارم عاشقتم . با مرام باش . من یک زنم . تو هر جوری که سامانوکوک کنی اگه من بخوام و اراده کنم می تونم از زیر زبونش بکشم که تو اونو کوکش کردی که بازم بیاد به دنبالم یا نه ؟ متوجه منظورم که شدی ؟
-شراره حالا دیگه حرفامو باور نمی کنی ؟
-چرا ..فقط می خوام تو هم منو باور کنی که چقدر دوستت دارم . حالا که این خونه رو به اسم من کردی و منو شر منده کردی که دیگه خیلی بیشتر بهت ارادت دارم . ولی علاقه من به خاطر پول و این کارات نیست . من می خوام سایه یک مرد رو سرم باشه نه یک نامرد . برام سن و مقام اجتماعی بالا مهم نیست . فرهنگ و اخلاق می خوام . -فدای تو .. عزیزم . نوکرتم .. این حرفا رو که می زنی حس می کنم که یه چیزی توی شلوارم تیز شده.
-فقط حواست باشه شیطون گولت نزنه و اونو یه جای دیگه ای روی سنباده نکشی ..
-فقط من زن دارم یادت باشه .
-آره دیروزم شنیدم . یه مدت که بگذره سعی می کنم اون جوری که دلم می خواد با هات جور شم . دلم نمی خواد مردم پشت سر ما حرف در بیارن .
-جوووووووووون .. فدای تو .. کستو بخورم . کیرم توی لاپات ..
-چنگیز منم فدات میشم ولی یه خورده هم باید در حرف زدنت دقت داشته باشی . یه سری حرفای زیر هیجده رو در هر مکان و زمانی که نمی زنن . چون هیجان خودشواز دست میده .
-باشه .. باشه . عزیزم هر چی تو بگی . ..
یه ده ساعتی رو وقت داشتم که زهر خودمو توی وجود سامان بریزم . و بعدش وقتی که عباس میومد اونو هم می تونستم یه کاریش کنم که بیفته سر چنگیز . اونو می دونستم از چه راهی وارد شم . فقط باید مطمئن می شدم که اون آدم سالمیه و این اطمینانوتقریبا داشتم . آغوش گرمش .. حرکات و مسئولیت پذیری اون نشون می داد که اهل باند بازی نیست . آدمایی که در این کشور می خوان سالم بمونن و سالم زندگی کنن سرشونو می کنن زیر آب . من باید کاری می کردم که عباس آقای سالم طوری سر چنگیزناسالمو بکنه زیر آب که ندونه از کجا خورده و این طلسمو بشکنه . تا رسیدم خونه زنگ زدم به سامان ..
- چه عجب ! خانوم خانوما .. یادی از فقیر فقرا کردی . حالا دیگه با بزرگان می پلکی و ما زیر دستا رو فراموش کردی ؟
- عشق من ! اگه فراموشت می کردم چرا واست زنگ می زدم ؟! این تویی که منوفراموشم کردی و اصلا به من توجهی نداری . سرت به کار خودت گرمه و اصلا معلوم نیست داری چیکار می کنی . شنیدم کار و بارت گرفته .. حال مامان چه طوره
-شکر خدا . به لطف شما بد نیست .
-خونه اومده ؟
-نه هنوز
-خیلی دلم می خواد که با هاش یه ملاقاتی داشته باشم .
-باشه برای وقتی که اومد خونه .
-مثل این که دوست نداری از نزدیک ببینمش ..
-چته شراره
-هیچی عزیزم . دلم واست تنگ شده . یه ذره شده . امشب هم قراره از تهرون واسم مهمون بیاد خونواده می خوان بیان . دیگه چیکار میشه کرد . خیلی دوست دارم ببینمت . اگه می تونی دو ساعت دیگه خودت رو برسونی به آپار تمانم ممنون میشم . سعی کن سر ساعت بیای .
-با کله میام .. اووووووووخخخخخخ از همین الان نمی دونم چه جوری با این هیجانم کنار بیام . فکر کردم دیگه منونمی خوای .
-من طعم شیرین لحظه های با تو بودن هنوز زیر پوست و نقطه به نقطه بدنم مونده ... . یه ساعتی رو با هاش قرار گذاشتم که بیاد ... زنگ زدم برای چنگیز ..
-الو .. به کمکت نیاز دارم . اون سر ساعت یک امروز میاد خونه مون . قبل از این که بیاد می خوام آدمش کنی . یعنی اصلا نمی خوام که بیاد . حتما می دونی کی رو میگم دیگه .. فقط خواهش می کنم پای منو وسط نکش . در ضمن خودت رو هم به درد سر ننداز . اون نباید بدونه که کار تو بوده ..
-شاید بفهمه ولی نمی تونه ثابت کنه . کاری می کنم که بره و پشت سرشو هم نگاه نکنه . به عشق من ؟ ! به ناموس من نظر داره ؟! اگه اجازه می دادی می کشتمش .
-چنگیز! من از آدمکشی خوشم نمیاد . تا حالا هر چی کشتی دیگه بسه . می خوای قاچاق کنی .. می خوای دزدی کنی هر کاری کنی من در کنارتم ولی جون آدما رو نگیر من حوصله دردسر ندارم ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#67
Posted: 22 Nov 2014 22:08
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 66
از اون بالا شاهد بودم که چه جوری وقتی که سامان از ماشین پیاده شد چند نقابدار اونو محاصره کرده و تا می خورد زدنش . خون از سر و صورتش جاری بود . تعجب می کردم که این گروه گانگستر چه جوری از این که گیر بیفتن وحشت ندارن ولی اونا حسابی از خجالت سامان در اومدن . همونی که از سکس با من فیلم گرفته در اختیار چنگیز قرار داده بود تا دهنمو ببنده و منو همراه خودش کنه . لعنتی . من هر گز اهل این جور انتقام گیری ها نبودم ولی اون حقش بود . حالشو حسابی جا آوردم . دیگه تکون بخور نبود . نمی دونم اونو کجا بردند .. ولی دیگه نمی تونستم صحنه رو ببینم . واسه چند لحظه ای پشیمون شدم اما به خود اومده و گفتم حقش بود . نباید به این جور آدمای پست ترحم کرد .
لحظاتی بعد چنگیز با هام تماس گرفت و گفت دیدی ؟ کیف کردی ؟ حقش بود . خوب حالشو جا آوردم .
-فدات شم . فقط یه کاری کن که بعدا بتونه راه بره .
-این بر و بچه ها واردن . شماره شونو بهت میدم هر وقت من نیستم اونا ازت اطاعت می کنن . اگرم باشم خودت مستقیما می تونی بهشون دستور بدی .
-تا آقای ما هست من همچین اجازه ای به خودم نمیدم ..
-فقط یه لحظه بیرون رو نگاه کن حال کن ..
-ببینم اونو که نکشتیش .
-من وقتی بهت گفتم نمی کشمش یعنی نمی کشمش ..
فقط پرشیای مچاله شده سامانو دیدم که عین یه گلوله آهن اون جا افتاده بود . اون لحظه ای هم که داشتن سامانو می زدن یه چند نفری پا به فرار گذاشتن .. صدای آژیر ماشین پلیس به گوش می رسید . اونا سامانو با خودشون بردن . معلوم نبود کجا در رفتن . ولی دیگه اثری از ماشین نبود که اون کثافتی که فریبم داده بود به خودش بنازه . حس کردم کمی آروم گرفتم.. دلم خنک شد ... دیگه باید خودمو واسه شب آماده می کردم . یه شراره سکسی سکسی می شدم . یه پیر هن کوتاه به رنگ آتش تنم کردم که یه حالت تور مانند روشن داشت و در مایه های لباس عروس بود . واقعا عروسم کرده بود .. لب ها و گونه ها مو هم رنگ پیر هنم در آورده و کلی وسایل پذیرایی رو برای عباس جونم آماده کردم . اون با یه ماشین بنز اومد .. نمی دونم هیئت همراهشو چیکار کرده بود . قرار بود دسته جمعی بیان اون جا . وقتی که اومد بازم با یه دسته گل و شیرینی اومد .
-عزیزم تو خودت گلی .. وجودت هم برای من یه دنیا لذت و شیرینیه . حالا دیگه داری میری اون بالا بالا ها و ازم فاصله گرفتی.
-شراره بذار از راه برسم بعدا گله کن .. من که الان پیشتم .
اون خیلی گرفته به نظر می رسید . حس کردم چیزی رو ازم پنهون می کنه .
-خیلی خوشگل وناز شدی .
-واسه تو عزیزم .
-ببینم تو این جا تنهایی ؟
-توکه خودت می دونی تنهام . انتظار داشتی کس دیگه ای هم با من باشه ؟ یه همکار زن ؟ یا این که یه مردی که با هام باشه . تو که می دونی من جز تو کسی رو دوست ندارم و بعد از طلاقم با تنها مردی که بودم تو بودی .
-آره اینو می دونم . خوب هم می دونم .
-چیه عباس .. طوری با هام حرف می زنی که انگاری من با یکی دیگه بودم .
-نه .. اصلا به این فکر نمی کنم . من می دونم تو چقدر خانوم و با محبت و دوست داشتنی هستی ..
-پس چیه .. چته ؟
-ببینم تو منو دعوت کردی تا این جوری ازم سین جیم کنی ؟
-معذرت می خوام ..
شاموبا هم خوردیم .یواش یواش موضوع رو به مسائل کاری کشوندم . ازم راجع به شعبه و کارای اون پرسید ..
-عزیزم من کار مند تازه واردم. جدیدم . کم سابقه ام .نمی تونم خودمو در گیر کارایی کنم که به من مربوط نیست ولی یه حسی دارم و این که این جا خیلی کارا انجام میشه که اگه بازرس بیاد حسابی مچشونو می گیره ولی من نمی دونم چرا حس می کنم سیستم به صورتی عمل می کنه که یه حس بد بینی رو در مشتریا و در بین خود کار مندانی که می خوان سالم زندگی کنن به وجود میاره .
-مگه چی شده ..
جریان چنگیز رو به صورتی تعریف کردم که اصلا پای خودم گیر نباشه و از این که اون یک قاچاقچیه ولی هنوز ثابت نشده هم مسائلی رو واسش توضیح دادم .
-ببینم تو خودت رو در گیر با این مسئله کردی ؟
-عباس جون وقتی رئیس بانک به من میگه باید کار شناسی کنی و طوری نگام می کنه و سرم داد می کشه که باید به فکر جذب سپرده و تامین منابع باشم چیکار می تونم بکنم ؟ وقتی که میگه چنگیز خان مغول مشتری خوش حساب ماست و وامهاشو سر سر رسید و حتی قبل از اون پر داخت می کنه داره به بانک سود میده من چی می تونم بگم ؟ حالا گاهی یه وقتی یه بنده خدایی بیماره .. میاد به یه صورتی وامی می گیره کارمریضش یا خودش پیش میره و یه ثوابی داره ولی این کار هیچ توجیهی نداره . به نظرت من چیکار می کردم ؟ فدات شم من می خوام سالم زندگی کنم . ..
یه عشوه ای واسش اومده و رفتم سمتش ..
-نگاه کن .ببین خوشت نمیاد ؟ چقدر بی احساسی امشب ! خسته ای ؟ دیگه دوستم نداری ؟ نمی خوای با من باشی ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#68
Posted: 22 Nov 2014 22:09
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 67
-نمی دونم چرا خیلی بی حال نشون میدی ! باشه دیگه چیزی نمیگم . می دونم خسته ای . این روزا کار و مسئولیتت زیاده . من خودم یه کار مند ساده ام که این همه خسته میشم . تو با این همه مسئولیت واقعا بازم جای شکرش باقیه که تا همین جاش هم اومدی .
سعی کردم زیاد گیر ندم . آروم آروم لباساشو در آوردم و دلم می خواست اون با یه حرکت , پیر هن فانتزی منو از تنم در آره و کاملا بر هنه پیشش قرار بگیرم . دستشو گرفتم و اونو بردم سمت تخت . به طرفش قمبل کردم . تا کونمو از زیر دامن پیرهن ببینه و دلشو ببره .. لبای داغشو رو کونم حس می کردم .. اوووووخخخخخخ جووووووون .. حس کردم این همون سکسیه که بهش نیاز دارم . مردی که می تونم با تمام وجودم خودمو در اختیارش بذارم . خودم با دو تا دستام کونمو بازش کردم تا اون بهتر صافکاری ها رو ببینه . زبونشو رو کس و کونم می کشید . آروم آروم لختم کرد . لبشو گذاشت رو شونه هام . ویواش یواش اومد پایین تر . لذتو در تمام وجودم حس می کردم . حس کردم که امروز خیلی سریعتر به کیر نیاز دارم . نمی دونم چی شد این خواسته منو زود متوجهش شد .. وقتی کیرشو از همون پشت کرد توی کسم بیش از پیش متوجه شدم که من با اونه که احساس آرامش می کنم و طعم شیرین هوسو می چشم .
-آخخخخخخ عباس عباس جون .. تند تر تند تر .. می دونی که من فقط تو رو دوست دارم . تو رو می خوام . همش به فکر توام . ..
من نباید با سامان سکس می کردم . نمی دونستم که اون این قدر راحت میاد به سراغم . عباس دستاشو رسوند به سینه هام . همین حرکتش بیشتر آتیشم داد .
-اووووووهههههه تند تر .. عباس جون .. من می خوام . می خوام . ولم نکن . گازم بگیر کبودم کن .. ببین .. چقدر کسم آب داره ؟ این قدر بی حال نباش . عزیزم فدات شم . عشق منی . می خوامت . جوووووون ..
اون شونه ها مو گردنمو می بوسید ولی گازم نمی گرفت . خیلی زود داشت منو به ار گاسم می رسوند . دلم می خواست از روبرو منو بکنه تا بتونم صورت قشنگ و مردونه اونوببینم . در کنارش احساس امنیت و آرامش می کردم . ولی نمی دونستم چرا اون حسی رو که در تهران داشت حالا نداشت . حس حسادتم تحریک شده بود . چند بار دل دل کردم ازش بپرسم که آیا پای زن دیگه ای در میونه ؟ دیدم که می تونه سوال بی خودی باشه . چون که اون نمیاد جواب درستی به من بده و این کار جز این که نقطه ضعف خودمو نشون بدم ثمره دیگه ای نداره . حس کردم آبم داره می ریزه .. -عباس فدات شم می تونی آبتو خالیش کنی . من تشنه مه .. می خوام .. با این که ار گاسمم کرده بود و من ازش خواسته بودم که زود تر توی کسم خالی کنه ولی اون همچنان در حال تلنبه زدن بود . همین بیشتر نگرانم می کرد که اون یه حالت سیری داره . نمی دونم داشتم به این فکر می کردم که یا کیرش همون شقی سابق رو داره یا نه که دیدم دستشو دور کمرم حلقه زد و منو به خودش فشرد و توی کسم خالی کرد .. خیلی بهم چسبیده بود .. ولی فضولی و حسادت زنونه ام گل کرده بود ..
-عباس جون یه سوالی ازت بکنم ؟
-بگو ..
- تو به غیر از من و زنت .. این چند وقتی با زن دیگه ای هم بودی ؟
-واسه چی این سوالو می کنی ؟ من حتی با زن خودمم نبودم .
-یعنی به خاطر منه ؟
-نمی دونم .. نمی دونم .. شراره چرا این قدر اذیتم می کنی . چرا رو زخمم نمک می پا شی ؟
-عباس جون مگه من چیکارت کردم ؟ خب بگو نه . بگو من اشتباه می کنم . بگو هنوزم منو مثل چند وقت پیشا مثل اون وقتی که بودیم تهرون دوست داری . ولی دلم نمی خواد تو به خاطر من به همسرت بی توجه باشی . اون که گناهی نکرده . من خودم یک زنم و نمی خوام که عامل جدایی باعث شه کانون گرم خونوادگی از هم بپاشه . دختر و پسرت ازت ناراحت میشن . زنت یه عمری واست زحمت کشیده .. جون کنده .
-بس کن .. بس کن ..
مرد گریه رو سر داد . راست میگن وقتی که یک مرد گریه می کنه انگاری قلب کوه می لرزه .
-منو ببخش .. چرا بهم نمیگی چی شده . فدات شم . حرف بدی زدم ؟
اون داشت زار زار گریه می کرد و من نمی دونستم که جریان چیه . اونو به حال خودش گذاشتم . رفتم به آشپز خونه تا یه چیزی واسش بیارم . یه شربتی ..آب میوه ای . اون چش بود . نکنه می خوان پستشو ازش بگیرن . نکنه زنش همه چی رو فهمیده ؟ نکنه پیش وجدانش شر منده شده از این که با من سکس کرده ؟ چرا وقتی از زنش میگم اون این قدر ناراحته ؟ به زور یه شربت عسل بهش دادم و سرشو گذاشتم رو سینه ام . آروم آروم اشکاشو پاک کردم . مثل یه بچه توی بغل من گریه می کرد . آروم تر شده بود ...
-عزیزم . زنت همه چی رو فهمیده ؟
-شراره بس کن اون داره می میره ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#69
Posted: 23 Nov 2014 18:01
شیــــــــــــــــــــطون بــــــــــــــــــــلا 68 (قسمت آخــــــــــــــــــــر )
زنش سرطان سینه داشت . برش سینه و شیمی درمانی هم جواب نداد .. وقتی ازش پرسیدم پس این جا چیکار می کنی .. گفت دکترا گفتند که اونو میشه به زحمت تا یک ماه دیگه هم زنده نگهش داشت . اما با شکنجه .. منم اومدم تا یه سرکشی به این جا بکنم و سه چهار روزه بر گردم . البته تو رو هم ببینم و دیدم . می خوام یه جوری سرمو با کارام گرم کنم . نه این که فراموش کنم که چه فاجعه ای انتظارمو می کشه بلکه شاید بتونم به معجزه ای فکر کنم که باعث نجات همسرم شه .. از این کار و طرز فکرش تعجب کردم . اون با من بود و از عشق به همسرش می گفت . شاید واسش سخت بود فراموشی این همه خاطره . براش حرف زدم .. از امید و معجزه و توسل به خدا واسش گفتم .. از اینم گفتم که مرگ حقه ولی آدم نباید امیدشو از دست بده .. و گفتم که هیچ وقت تنهاش نمی ذارم . صبح زود بی صدا از پیشم رفت . بهم سفارش می کرد که وقتی واسه باز دید اومد به محل کار کاری نکنم که نشون بده ما خیلی با هم جیکیم ولی چون قبلا در تهرون همدیگه رو درمحل کار دیده داریم یه چیزایی ازت می پرسم و تو جواب بده .. قرار بود معاون مدیر عامل جناب عباس اشرفی ساعت ده بیاد باز دید .. اوخ این بانکو چیکارش کرده بودن . رئیس اگه چاره می داشت با زبونش کف بانکو می لیسید . بسوزه پدر پست و مقام . بقیه هم در تکاپو بودن . بیچاره خد متگزارا که باید نظافتو رعایت می کردن . جایی نباید خاک می داشت . کفه سالن شده بود آینه . آدم فکر می کرد وارد ساختمون نوساز شده . خلاصه عباس جونم منو خیلی هم تحویل گرفت . با این که به من می گفت سیاستو رعایت کنم ولی پیش همه ازمن تعریف کرد و گفت که قبلا کار منو دیده .. هم خودم کیف می کردم و هم رئیس .. صفیه هم دست و پاشو گم کرده بود . بقیه خبر دا رایستاده بودن . صفیه : دختر تو چه شانسی داری ! به هر جا که پا می ذاری همه ازت خوششون میاد . ..و اما از کار چنگیز و باند و دارو دسته و حامیانش ... برای این کار یه مختصر تحقیق در سطح شهر کافی بود تا مدارک زیادی علیه چنگیز جمع آوری شه .. بازرس ها از تهران سرازیر شدند .. در ظرف کمتر از چند روز کل تصویبی های پرونده معاملاتی چنگیز رو بردن زیر سوال .. اون یکی دو موردی رو که به تایید من بود معاون واسشون توضیح داد که جریان چیه و به خاطر عدم آشنایی من با این مسائل بوده حتی گزارش اولیه این اعتراض از طرف خود من شراره هست .. واسه همین یه تشویقی هم بهم دادن .. رئیس از کار بر کنار گردید .. چنگیز در یک در گیری مسلحانه به قتل رسید . دیگه از سامان خبری نداشتم .. تمام این حوادث در کمتر ازیک هفته اتفاق افتاد . وقتی خبر کشته شدن چنگیزو شنیدم نفسی به راحتی کشیدم . چون از این می ترسیدم که نکنه به من شک کرده باشه که خیلی از اسرار معاملات و پرونده هاشو لو دادم .. ولی در مورد قاچاق مواد مخدر خیلی ها می دونستن و اگه پیگیری عباس نبود شاید به این راحتی محاصره و کشته نمی شد . چقدر همه کارا به خوبی پیش می رفت .. هنوز به صفیه نگفته بودم که عباس آقا دوست پسرمه .. عباس اشرفی شده بود یک قهرمان .. یک اصلاح طلب و اصلاحگر .. کسی که با رشوه خواری جنگیده بود . امیر تهرانی رئیس بانک و چند نفر دیگه منفصل از خد مت شدند . عده ای در اداره آگاهی و انتظامی و ارگانهای دیگه اخراج یا باز داشت شدند . تعجب می کردم اینا همه از یک قماشن چه جوریه که دار و دسته و هم پالکی ها ی خودشونو اخراج می کنن . می دونستم واسه سیاست و بستن زبون خیلی هاست . اما عباس اشرفی کارش در خور تقدیر بود . خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردیم شد مدیر عامل بانک . حقش بود .. بعد از اون شبی که به من گفت زنش سرطان داره دیگه با هم نبودیم .. دو هفته پس از ختم غائله و یک هفته پس از مدیر عامل شدن بود که خبر دار شدیم زنش مرده ... تلفنی بهش تسلیت گفتم . اصلا نمی فهمیدم چی داره میگه . فقط به شدت گریه می کرد . منم دیگه اصلا حال و هوای موندن در کیشو نداشتم . حتی صفیه هم دیگه نمی تونست آرومم کنه .. من و عباس گاه تلفنی اونم کوتاه از حال هم با خبر می شدیم . دو ماه بعد دیدم مدیر عامل اومد به کیش .. خیلی داغون نشون می داد . .. این بار خیلی راحت و بی دغدغه وارد خونه ام شد . حتی بهم گفت که به همراهانش گفته داره میره کجا ..
-چه عجب ! عباس آقا میشه شما رو دید ؟
-اگه بخوای از این به بعد اون قدر می بینی که حالت به هم بخوره ..
-مگه چی شده ..
-حکم انتقالی تو رو زدم برای تهران .. یه نازی واسش کرده و گفتم از من اجازه گرفتی ؟ من همین جا راحت ترم . حداقل این جا رو یه سه ماه در میون یه سری بهم می زنی .
-ببینم دوست نداری سه روز در میون بهت سر بزنم ؟ شایدم یه نصف روز در میون
-منظور ؟
از جیبش یه جعبه انگشتر در آورد و به سمت من بازش کرد .
-خانوم با من از دواج می فر مایید ؟ من یه پونزده سالی رو ازشما بزرگترم .. ولی دلم جوونه . یه دختر جوون و یه پسر نوجوون دارم . یه خونه جدا واست می گیرم . اگه دوست داشتی می تونی سر کار هم بری .. ولی پارتی بازی نمی کنم که در جا رئیست کنم ..
-پدرت رو در میارم ..جیباتو خالی می کنم .. این با اون در ..
-حالا خانوم جوابت چیه ..
-اگه تونستم این انگشترو بکنم توی انگشتم جواب مثبته ..
می دونستم که انگشتر میره توی انگشتم. بالاخره توی یکی از انگشتا که می رفت . خیلی راحت اونو گذاشتم توی انگشت چهارم دست چپم. خیلی به دستم میومد ..
-این تازه اولش بود شراره ..
یه نگاهی بهش انداخته بعد به سینه و جایگاه قلبش نگاه کردم .
-برای من اون دلی که اون زیر جا گرفته مهمه . برای من پاکی و مهر و وفا و صداقتت مهمه . امید وارم بتونم خوشبختت کنم . می دونم جای خالی اونی که از دست دادی هیچوقت پر نمیشه . می تونی و باید که همیشه به اونم فکر کنی . منو در کنار خودت بدون . سعی می کنم که شریک غمها و شادیهات باشم . هر وقت خواستی از اون حرف بزنی می تونی . من همیشه حس می کنم که همسر دوم تو هستم و اون برای هر دو ی ما واسه همه ما زنده هست .
اشک توی چشاش حلقه زده بود . پاک قاطی کرده بود شایدم دوست داشت این طور نشون بده .
-بالاخره چی شد ؟
-چی چی شد ؟
-آره یا نه ؟
-میگما ..این همه رفتیم رو منبر روضه خوندیم تازه میگی لیلی زنه یا مرد ؟
آغوششو واسم باز کرد و خودمو انداختم توی بغلش . با یه بوسه داغ آغاز پیوند با شکوهمونو جشن گرفتیم . این یک بمب خبری بود . صفیه مخش سوت کشیده بود . هیشکی باورش نمی شد . من داشتم رو ابرا پر واز می کردم . جدایی از صفیه واسه هر دومون سخت و ناراحت کننده بود .
-عزیزم بالاخره که باید یه روزی می رفتم .. من و تو به هم سر می زنیم ..
-با این که می تونم همه جا پز بدم و بگم که من با زن مدیر عامل دوستم ولی دوست داشتم پیشم می موندی .
-آخر تا به کی ؟ ولی به هم سر می زنیم . همو فراموش نمی کنیم .
عباس واسم یه خونه جدا گرفت .. ولی نمی شد که از بچه هاش دور موند . با پسرش خیلی زود تر خودمونی شدم . و با دخترش کمی دیر تر .. ولی اون قدر به بچه های شوهرم محبت کرده و از مادر و احترام به مادر و یاد اون و این که هیشکی نمی تونه جای اونو در قلبشون بگیره گفتم که دیگه عاشقم شدن . البته من این حرفا رو خالصانه و از صمیم قلبم می زدم . آخه من که نباید مانع عشق ورزی پدر و بچه هاشون به هم شم .. خلاصه کار به اون جا رسید که بچه ها دوست داشتن ما چهار تا با هم زندگی کنیم .. من و عباس که تنها شدیم بهش گفتم بالاخره چیکار می کنی عباس جون ..
-راستش من مخالفم . این طوری احترام بیشتر حفظ میشه .
-ولی من موافقم . من وقتی که با تو از دواج کردم همه چی رو قبول کردم . یه زن مگه چی می خواد . یه شوهر مهربون و با محبت . فقط سعی کن پیش اونا طوری بهم محبت نکنی که یه وقتی فکر کنن منو بیشتر از مادرشون و بیشتر از خودشون دوست داری .
-شراره ..
-چیه عزیزم ..
-اگه تو رو نداشتم ..
افتاده بود به پام ..
-پاشو عزیزم .تو سرور منی . آقای منی . تو خیلی مردی .. یه آدم پاک .. کسی که اهل رانت خواری نبوده و نیست . این واسم خیلی با ارزشه .
به یاد این افتادم که وقتی که زن داشته با من بوده . نخواستم به روش بیارم . شاید واقعا نیاز داشته . چون همسرش بیمار بوده . ولی اینو بهش گفتم ..
-حواست باشه که من چهار چشمی حواسم هست . دست از پا خطا کردی میرم کیش تا ماتت کنم . با چشایی پر از اشک می خندید ..
-من تو رو بیشتر از خودت می شناسم شراره ..
-تا چه اندازه ؟ ..
-تا به اون حدی که می دونم که می دونی تا چه حد دوستت دارم .
پــــــــــــــــــــایــــــــــــــــــــان
نویسنــــــــــــــــــــده .... ایــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم