انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 15:  1  2  3  4  5  ...  12  13  14  15  پسین »

بابا بخش بر چهار


مرد

 
با درود

در خواست ایجاد تاپیک با عنوان


بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار

نویسنده : استاد ایـــــــــــــرانی

در تالار داستان ها و خاطرات سکسی دارم


تعداد ارسال : این داستان در بیش از ۵۰ قسمت منتشر خواهد شد


با سپاس


آره داداش




شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 1

نمی دونم از وقتی که وضعم روبراه تر شد ورق بر گشت . وقتی که در یه آپارتمان اجاره ای زندگی می کردم زندگی خیلی راحت تری داشتم . من و افسانه زندگی خوبی داشتیم . اون دوسالی رو ازم کوچیک تر بود . الهه اولین بچه مون بود . چقدر زندگی ما شیرین بود . لبخند های الهه به زندگی ما گرمی و حرارت دیگه ای می بخشید . یه بنگاه معاملات ملکی داشتم . راستش اگه یه روز یا چند روز در آمدم خوب نبود لحظه ها رو به این امید که وقتی میام خونه به دیدن زن و بچه ام روحیه ام شاد میشه سپری می کردم . بعد از الهه خدا به من المیرا رو داد . خیلی دوست داشتم پسر داشته باشم . وقتی افسانه بچه سومشو به دنیا آورد و بازم دختر بود سعی کردم با محبت خودم کاری نکنم که حس کنه از این که برام پسر نیاورده سر کوفتش می زنم . ولی اون در جا بار دار شد .. هر بچه ای به فاصله یک سال . الهام و الناز دخترای سوم و چهارم من بودند . الناز که به دنیا اومد اوضاع و احوال من جور شد . خرید و فروش زمین .. رو قولنامه قولنامه بستن و خرید و فروش سکه و دلار و طلا .. یکساله یه زمین در یه نقطه خوب شهر گرفتم با چند معامله و ریسک دیگه زندگیم از این رو به اون رو شد . اون قدر کارم بالا گرفت که در ظرف کمتر از سه سال یه پنج واحده رو هم ساختم . هر کدوم با صد و هشتاد متر زیر بنا . از بالا شروع کردم به یکی از دخترام یه واحد دادم . الهه , المیرا , الهام و الناز و طبقه اول هم که ما . البته دخترا که با ما در همون واحد طبقه اول ما زندگی می کردند . اونجایعنی درچهار واحد دیگه فقط یکی دو تخته قالی و امکانات مجردی دیگه ردیف کردیم که اگه دخترا درس دارن و می خوان راحت باشن برن مطالعه کنن . وگرنه امکانات خاص دیگه ای نداشت . مطمئن بودم که صاحب بچه دیگه ای نمیشیم . چون افسانه ظاهرا قطع امید کرده بود از این که پسر بیاره . سر لوله رحمشو بست . دخترا مثل پروانه دورم می گشتند . وقتی الهه من پونزده سالش بود الناز دوازده ساله بود . من سی و هفت سالم بود و افسانه هم هنوز سی و پنج رو تموم نکرده بود . مهمونی دادنها و مهمونی رفتن های ما شروع شده بود . دیگه افسانه از اون حالت یک زنی که به دیدن مرد غریبه روسریشو بر نمی داره گذشته بود . با مردا خیلی راحت بر می خورد . اوایل اینو برای خودم مسئله ای نمی دونستم ولی رفته رفته می دیدم که از گوشه و کنار زمزمه ای به گوش می رسه که اردلان باید کلاهشو داشته باشه که باد نبردش . همه می دونستند که زنم به من خیانت می کنه جز من . شاید منم می دونستم و نمی خواستم باور کنم . الهه و المیرا خیلی فضولی می کردند از نظر مامانشون .. هر چی می شد میومدن به من می گفتن . عذاب می کشیدم . دلم می خواست یه جوری این مشکل رو حل کنم . می خواستم خودمو قانع کنم که اون فقط با دوست پسراش حرف می زنه و هیچی بین اونا نیست . بیشتر بهش محبت می کردم . افسانه , الهه و المیرا رو زود شوهر داد . با این که اونا از خودشون خونه داشتند ولی ازشون خواست که موقتا برن به خارج از مسکونی ما . بد شانسی ها شروع شده بود . یه روز الهام رو مست در خونه یکی از دوستاش پیدا کردند که با کس خونی خودش رو تخت ولو شده بود . معلوم نبود کی دختری اونو گرفته بهش تجاوز کرده .. بازم یه پسره رو همراه زنم افسانه دیدم . نمی دونستم غصه کی رو بخورم . یه غصه دیگه جای این غم ها نشست . دو تا دامادم که با ماشین داماد بزرگه ام واسه شام داشتن میومدن خونه مون و در جاده خارج شهر به سمت تهرون میومدند با یه ماشینی که از روبرو سبقت غیر مجاز گرفته به مسیر اونا تجاوز کرده بود تصادف می کنند و هر دوشون و همین طور راننده ماشین روبرویی کشته میشن . فقط هنوز سر الناز جونم دختر چهارم و آخری من که پشت کنکوری بود بلایی نیومده بود . الهام دختر سوم من از همون دوران بلوغش خیلی شیطون بود . آمادگیشو داشت که این بلا سرش بیاد . اون حتی چند بار حرکاتی انجام داد که خیلی منو به فکر فرو برد ؟/؟ یعنی یک دختری هم پیدا میشه که از باباش انتظار داشته باشه که با اون یه رابطه جنسی بر قرار کنه ؟/؟ شایدم این کارا رو می کرد که تحریک شه و انتظار خاصی هم ازم نداشت . چند بار که رفته بودم حموم و طبق عادت درو باز گذاشته بودم متوجه بودم از گوشه در داره نگام می کنه . شورت هم پام نبود . اصلا من که میرم زیر دوش عادت دارم درجا شورتمو در میارم . اینم از بد بیاری چهارم . خیانت زن .. مرگ دو تا داماد و از دست رفتن بکارت دختر سوم من .. دیگه تصمیم داشتم شر افسانه رو از سر خودم کم کنم . آخه یکی دوبار کثافت کاریهاشو به این امید که اشتباه کرده بخشیده بودم ولی اون از رو نرفته بود . هر چهار تا دختر با هام موافق بودند که مامان آبرویی برای ما نذاشته . چون خیلی هم تند خوشده بود . هر وقت زیر کیر دیگران قرار می گرفت شارژبود . دو تا دختر اول رو این حساب که مامان به اونا اجازه نداده بود در آپار تمان خودشون زندگی کنند تا راحت تر به کثافتکاریهای خودش ادامه بده لج داشتند . دو تا دختر دیگه هم که مثل دو تای اولی عاشقم بودند . یه پنجشنبه ای رو با هم قرار گذاشتیم که من و خانواده بریم پیست آبعلی . البته فیلم اومدیم . افسانه یه بهونه آورد که نمیاد .. -عزیزدلم ما صبح زود میریم و شاید تا شب هم بر نگردیما ..-عیبی نداره .. یه سری بهانه های دیگه ای آورد و دو سه تا کار هم برای خودش تراشید که با ما نمیاد . کس خل تمام بود . خیلی راحت گیرش انداختم . دور و بر خونه کلی مامور و شاهد عادل گذاشتیم و با پسر همسایه روبروی مسکونی اون قدر غرق حال بود که وقتی مامورین اونا رو به دام انداختند تا چند ثانیه ای رو به حال خودشون بودند . طلاقش دادم که هیچ, مدتی رو در زندون موند و نذاشتم حکم سنگسارش بیاد . دیگه مثل سالهای قبل نبود و نیست که خیلی راحت حکم به سنگسار بدن ولی در مورد افسانه نزدیک بود سختگیری شه که با یه تر فند هایی اونو از مرگ نجات دادم . تازه بیست میلیون هم دستش دادم که اگه پولو بذاره بانک حداقل یه سودی از بانک بگیره . می تونست بره خونه مامانش جندگی کنه . یا با این پولش چرخ خیاطی بخره و اونم که وارد بود به این هنر . ضربه بزرگی بود برای من . بعد از بیست و دو سال زندگی مشترک از هم جدا شدیم . می دونستم که به خاطر تنوع این کارو کرده . بیشترین و شاید تنها عاملی که عذابم می داد این بود که حس می کردم همسر هرزه من منو تحقیرم کرده . نمیشه گفت مهمونیهای من باعث شده . اگه این طوره که باید تمام زنایی که مهمونیهای مفصل و خودمونی میدن هرزه از آب در بیان . من موندم و چهار تا دخترام . هیشکدومشون با مادره خداحافظی نکردند . مادره خودش اونا رو در آغوش کشید -افسانه خودت رو خیلی مفت فروختی . -از این به بعد سعی می کنم خودمو گرون بفروشم . با کف دست راستم آنچنان زدم زیر گوشش که پرت شد و افتاد رو کاناپه .. از جاش پاشد ..-ولی اردلان به تو یکی مجانی میدم .. می خواست عصبی ام کنه . پشیمون شده بودم که اون بیست میلیون رو هم بهش داده بودم . این بار با پشت دست راستم به گونه راستش سیلی زدم . نمی دونم چرا این قدر سنگدل شده بود که عین خیالش نبود . کیر های حرامی که خورده بود اونو تا این حد وقیح و بیشرم بار آورده بود ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 2

تو کثیف ترین زن دنیایی . خیلی آشغالی .. -ولی حالا یک زن آزادم . کاش می دادم سنگسارت کنن . ولی حیفه که سنگها حروم تو شن تو ارزش اونو هم نداری . نمی دونم چرا این قدر پلید و دیو صفت شده بود . -راستی راستی فکر کردی تا آخرش می خوای جوون بمونی .. برو از جلو چشام دور شو .. اون رفت و من موندم و چهار تا دختر . دخترایی که هر کدوم واسه خودشون یه واحد آپار تمان داشتند ولی بیشتر وقتا دور و بر من بودند . الهه و المیرا برگشتند به آپار تمان . کدوم درد رو تحمل می کردم . دو تا دخترام بیوه شده بودند . الهام دختر سوم من در 19 سالگی دختریشو از دست داده بود و اصلا نمی گفت جریان چیه طرف کی بوده چطور شده .. مجبور بودم با اینا بسازم . زنم بهم خیانت کرده بود و رفته بود . در میان این نا بسامانیها فقط الناز دختر ناز و ته تغاری من بود که می خواست شادم کنه . اون با این که فکرش خیلی ناراحت بود ولی به شدت درس می خوند تا در یه رشته خوب دانشگاهی قبول شه . هر چند خیلی دوست داشتم پزشکی قبول شه ولی دندانپزشکی هم رشته پولسازی بود و با توجه به این در گیریهای فکری و کشمکشهای روحی به نظر من معجزه کرده بود که تا اینجاشم اومده بود و در این رشته و در شهرمون قبول شده بود. الهه و المیرا به نوبت برام غذا درست می کردند . اونا بیشتر وقتا با هم بودند . گاهی وقتا هم می رفتند به یکی از واحد های خودشون و با هم درددل می کردند . از سر نوشت بد خودشون می نالیدند . الناز هم که درسای دانشگاهش شروع شده بود . مونده بود الهام که بیشتر وقتا رو در خونه با من بود . اونو که می دیدم اعصابم خرد می شد . گاهی وقتا دلم می خواست اونو بزنم . بی حیا اونم مثل مادرش آبرومو برده بود . هر چند رسوایی اونو همگانی نکرده بودیم . دخترا اصلا در مورد مادرشون حرفی نمی زدند یا اگرم می زدند اصلا از روی دلسوزی و این چیزا نبود . همش به بدی از او یاد می کردند . حتی رغبتی برای دیدن مادرشون نداشتند . مادر , عاطفه مادری رو در اونا کشته بود . الهام هنوز هم برام یه تیکه هایی در این که می خواد خودشو بهم بچسبونه میومد که حرصمو در می آورد . دوست نداشتم در مورد دخترم احساس بدی داشته باشم . احساس کنم که اون یک هرزه هست . ولی اون اصلا پیش من رعایت نمی کرد . بعضی روزا النازاز صبح تا غروب کلاس داشت و الهه و المیرا یا می رفتن خونه پدر و مادرم یا در واحد خودشون بودند . اونیعنی الهام ولم نمی کرد . دنبال کاری و کلاسی و چیزی هم نمی رفت . می نشست پای ماهواره و کامپیوتر . در واقع دوست داشت با من حرف بزنه با من ور بره . نمی دونم از جون من چی می خواست . چه احساسی نسبت به من داشت . نمی خواستم این قدر بد بین و کج خیال باشم . یکی دوبار که از حموم در اومده بودم و فقط یک شورت پام بود اون با یه حسرت خاصی برای ثانیه هایی به لاپام خیره شده بود . شاید خودش نمی دونست که من متوجه حرکات اون هستم . اصلا توجهی نمی کرد که باید احترام منو داشته باشه . من چهل و سه سالم بود و اون نوزده سالش .بیشتر از دو برابر اون سن داشتم . پدرش بودم . زیاد با کامپیوتر و کارای اون آشنایی نداشتم . ولی بدون این که بهش بگم یه لپ تاب خریدم و از الناز خواستم که بهم یاد بده که چطور وارد بر نامه ها شم و از این چیزا . ازش خواستم که در این مورد چیزی به خواهراش نگه .نمی خواستم قبل از یاد گیری به کامپیوتر یا لپ تاب الهام دست بزنم . به الناز هم گفته بودم که می خوام برم به بر نامه های الهام و از کاراش سر در بیارم . چون می ترسیدم اون گند کاری دیگه ای بالا بیاره . فقط عیب کار در این بود که الناز زیاد خونه نبود و اونم در صورتی می تونست راهنمام باشه که دخترای دیگه خونه نباشن . خلاصه مدتی بعد واسه خودم نیمچه استادی شدم . الهام که فکر شو نمی کرد من تا حدودی با راز و رمز اصول اولیه آشنایی پیدا کرده باشم و حتی برای ورود به بر نامه هاش کد گذاری هم نکرده بود یه روز که رفته بود بیرون رفتم سر وقت لپ تابش . خیلی فیلمهای سکسی دانلود و ذخیره شده کشف کردم که یکی از یکی بد تر و حشر انگیز تر . حتی منی رو که چند ماهی می شد سکسی نداشتم حشری کرده بود . .. وااااییییییی یه چیز خیلی بدو هم دیدم . یه فایلی بود که درش داستانهای سکس پدر با دخترش نوشته شده بود . راستش داستان اولو که خونده بودم چندشم شده بود . خود داستان فانتزیهای زیبایی داشت ولی این تصور که یک پدر بخواد با دخترش از این کارا بکنه عذابم می داد . رنج می کشیدم . ولی نمی دونم چه عاملی باعث شد که داستان دوم رو هم بخونم و سومی و چهارمی و...هر چه بیشتر می خوندم بیشتر لذت می بردم ولی این تصور رو نداشتم که بخوام با دخترم از این کارا بکنم . واقعا این داستانها چطور نمی تونه رو مخ دخترم تاثیر گذار باشه ؟/؟ یعنی به خاطر همیناست که این قدر راحت و بی خیاله و جلوی من نیمه سکس و فانتزی می گرده ؟/؟ زود در لپ تابو بسته مرتبش کردم . می ترسیدم که الهام بر گرده گندش در بیاد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 3

من نمی دونستم با این دختر خودم یعنی الهام چه جوری کنار بیام . الناز که سرش به درساش گرم بود و من زیاد کاری به کارش نداشتم تازه اون قدر پیش خود حساب بود و دلسوز که گاهی برام آشپزی می کرد به کارای خونه می رسید ولی الهام کمتر از این کارا انجام می داد همش در پی این بود که خودشو چه جوری در دل من جا کنه و خودی نشون بده . به خودش برسه . خودشو خوشگل تر کنه و مدل موهاشو عوض کنه .. هر وقت با اون توی خونه تنها می شدم می رفتم به اتاق خودم . نمی دونم چرا نسبت به اون حساس شده بودم . دوست داشتم اولین خواستگاری که میادبراش اونو بدم با خودش ببره و ما رو خلاصمون کنه . چون خیلی می ترسیدم که با این حال و احوالی که داره یک رسوایی دیگه به بار بیاره که این بار احتمالا این می تونست باشه که شکمش بیاد بالا که اگه این طور می شد که من باید کاسه کوزه هاموجمع می کردم و از این شهر و دیار می رفتم . یه روز که بیرون بودم و بر گشتم دیدم الهام از حموم کاملا لخت اومد بیرون .. برای یه لحظه چشام به اندامش خورد . -ووووووییییییی بابا ببخشید شما اینجایی ؟/؟ من فکر کردم بیرونی به این زودیها تشریف نمیاری . همون راه رو بر گشت و رفت طرف حموم و ازم خواست که از فلان جا یه حوله براش ببرم . هم از رویرو و هم از پشت لختشو دیدم . کوس کوچولو و کون گنده شو . .. پی در پی شیطونو لعنت می کردم و بر خودم لعنت می فرستادم که چرا رفتم سراغ لپ تابش و اون داستانهای سکس با پدر رو خوندم که حالا کمی بی خیال تر به بدن لخت دخترم خیره شدم . خودمو انداختم رو تختم و بر افسانه ای که اینا رو به دنیا آورده بود لعنت فرستادم . انگاری الهام به تخم افسانه رفته بود که این قدر گستاخ و بی پروا کار می کرد . یه احساسی به من می گفت که الهام منتظر بر گشتن من از بیرون بوده و تا صدای درو می شنوه آماده باش میشه و تا حس می کنه من دارم میام روبروی حموم فوری میاد بیرون و خودشو بهم نشون میده تا دل منو ببره و حشریم کنه . نمی دونستم خشم خودمو چه جوری فرو ببرم . ولی بدون این که به دخترم نظر خاصی داشته باشم حشری شده بودم . دلم می خواست یکی رو بیارم خونه باهام حال کنه . باهاش سکس کنم ولی از دست این دخترا مگه می شد کاری کرد ؟/؟ پدر منو در می آوردند اگه می فهمیدند که من با زنی رابطه پیدا کردم . اون دو تا دختر اولمو می تونستم یه کاریش بکنم . هر چند اونا هم گاهی شبا میومدن پیش من . الناز هم که گاهی می رفت دانشگاه . فقط الهام مزاحمم بود . من می خواستم فقط یکی رو بکنم . کیرم از یه سوراخی رد شه که تا این حد نسبت به الهام وسوسه نشم . با خودم می گفتم بی خیال ولی نمی دونم یه حالتی داشتم که حس می کردم هر لحظه ممکنه تحت تاثیر نوشته های سکسی قرار بگیرم . یه جایی نوشته شده بود که دختر خودشو در وجود پدر خلاصه شده می بینه .. میگه پدر! من وجودم بسته به وجود توست . من جزیی از توام . پس منو در آغوش بگیر . بر هنه ام کن و آن کاری که با بیگانه می کنی با من آشنا کن که دختر همیشه وفادارت تشنه هما غوشی با توست ..... منم در طول زندگیم کسی نبودم که به همسرم خیانت کنم و یا اهل زن بازی و دختر بازی و جنده بازی باشم که با چگونگی بر خورد با این دسته از زنان آشنایی داشته باشم . خیلی خجالتم میومد . . دیگه حال و حوصله کار کردن رو هم نداشتم تر جیح می دادم یه مدتی رو استراحت کنم . یه روز که رفته بودم از سوپری چیزی بخرم زیور خانوم همسایه روبرویی رو دیدم که چند سالی می شد شوهرش مرده بود و بچه هاش همه از دواج کرده اونم تنها بود . حداقل ده سالی رو ازم بزرگتر بود . چند تا چین هم به صورتش افتاده داشتم فکر می کردم چی می شد اگه می تونستم با اون باشم . با این که از همه نظر بر اون سر بودم بازم استرس داشتم از این که بخوام پیش قدم شم و برای به دست آوردنش و سکس با هاش تلاش کنم . تا این که یه روز دیگه که بازم با هام تصادفی بر خورد کردیم این بار خودش موضوع رو پیش کشید البته پس از یه سری مقدمه چینی و این حرفا -آقا اردلان خیلی سخته بدون زن زندگی کردن . یه زن می تونه بدون مرد زندگی رو پیش ببره ولی یک مرد براش سخته که زن در زندگیش نباشه . -من چهار تا دختر دارم و هر کدوم به یک نوعی به من کمک می کنند . -درست . ولی دخترای این دوره زمونه خیلی بیشتر از دخترای دوره ما واسه خودشون کار و سر گرمی و تفریح و هزار و یک جور مشکل دارن . تازه این روزا باید همش در این فکر باشن که یه خواستگار خوب بیاد و دستشونو بگیره با خودش ببره . کار خونه نظم می خواد . و مهم تر از همه ...در این جا حرفشو قطع کرد .و بعد این جوری ادامه داد : نمی دونم این مردا خصلتشون اینه که زود میرن با یه زن دیگه رابطه بر قرار می کنن. .. مونده بودم که زیور خانوم که زن زیبا و خوش پوستی هم بود چرا این قدر به راحتی داره از این مسائل حرف می زنه . شاید سنگ خودشو به سینه می زد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 4

تازه دخترای آدم هر چقدر همراه هم باشن که نمی تونن به تمام خواسته های آدم توجه و رسیدگی کنن . یه مرد یه نیاز هایی داره . خلا صه آدم که نمی تونه همه چی رو به این صورت توی خیابون بگه . راستش در خیابون هم از پر حرفی های اون حوصله ام سر اومده بود وای به این که اگه جای دیگه هم می خواست از این خوش صحبتی ها واسه من بکنه . یه روز دیگه که به حال خودم تو رختخواب دراز کشیده بودم دیدم یکی زنگ می زنه .. این دیگه اول وقتی از کجا پیداش شد . از قرار معلوم کسش به خارش افتاده بود و تا نمی کردمش ول کن نبود . الناز بود دانشگاه . شماره های یک و دو بودند در واحد های خودشون . الهامو نمی دونم کجا رفته بود این اول صبحی . تعجب داشت .. آخه اون این وقتی میرفت جلو آینه . فقط شورتشو در نمی آورد . هر جوری شده می خواست به من نشون بده که یه دختر هات و داغه و به درد یه سری از کارا می خوره ولی من یکی به اون باج بده نبودم و باید این مشکل روحی اونو حل می کردم . این که نمیشه کس هر دختری به خارش افتاد کیر بابا جونش اونو بخارونه . یه مشت قصه و داستان می نویسن جوونای مردمو از راه به در می کنند . حالا فیلتر می کنین ؟/؟ چه مرگتونه که میرین فیلتر شکن می فروشین . تا این جوانان رشید ما بیان این داستانها رو بخونن . یه دو دستی هم زدم توی سر خودم . چون منم شده بودم مثل اونا . وقتی همه جا ریخت و پاش بود . این الهام هم که اول به خودش می رسید و بعد به خونه . دیوونه ام کرده بود . از الناز هم انتظاری نمی رفت . هر وقت که از دانشگاه بر می گشت به کارای خونه سر و سامون می داد . در هر حال درو باز کردم که زیور جون بیاد بالا . فوری در همین فاصله هر چی ریخت و پاش بود رو همه چپوندمش زیر تخت دو نفره .. چه روز گاری داشتیم با این تخت . اصلا دوست نداشتم عوضش کنم . چهار تا دختر روش درست کرده بودم . شایدم طلسم شده بود . هیچ زن دیگه ای رو هم روش نگاییده بودم . ولی یه حسی بهم می گفت که این زیور خانوم یه چیزیش میشه . مگه یه زن کس خله که دلش برای مرد تنهای همسایه بسوزه . یه آب و خمیر دندونی به دهن و یه عطری هم به صورت و لباسم زدم و منتظر شدم .. اوخ که چی شده بود این زیور خانوم . انگاری که خونه مون مجلس عروسی باشه . در رو که باز کردم خودش اومد داخل . وای اگه این زن من و نامادری بچه ها می شد دیگه چی می شد .. -اینجا یک زن لازمه -دخترام هستند .. . کار به جایی رسیده بود که منو اردی جون هم صدا می کرد -حالا اردی جون دخترا خودشون یه نیاز هایی دارن که این دوره زمونه دل به کار نمیدن -کارگر زن هم میشه گرفت -کار گر زن که دل نمی سوزونه . تازه اگه مورد اعتماد باشن و از طرفی ممکنه آقای خونه رو تور کنند و بعدش طاقچه بالا بذارن .. -به نظر شما زن بگیرم خوبه ؟/؟ -بد فکری نیست . اگه یک زن خوب و با کلاس و فهمیده و خونواده دار باشه خوبه . بیوه باشه که بهتره ... خونمو به جوش آورده بود . من فقط می خواستم اونو یکی دوبار بکنم و به حال خودش رها کنم و اونم داشت واسم صغری کبری می بافت . مانتوشو که در آورد و اون شلوار استرچ آبیشو که کونشو انداخته بود بیرون رو می دیدم خودمو یه پهلو می کردم تا کیر شق شده امو نبینه . عجب غلطی کرده بود پیژامه مو در آورده شلوار پوشیده بودم . حداقل شلوار خونگی از بس گل و گشاد بود می تونست شق بودن کیر رو تا حدودی بپوشونه . این زنا هم که همش می خوان بفهمن تا چه اندازه مورد توجه مرداقرار گرفتن . یا به چشام نگاه می کرد که ببینم کجا رو دارم نگاه می کنم یا نگاهش به اون قسمت از شلوارم وجای کیرم بود . .. منم نکردم کم کاری و حواسمو بردم به این که دارم اونو میگام و بی خیال شدم تا کیرم شق تر شه . زیور اومد جلو تر . اونم از نگاش آتیش می بارید . از سنش خیلی کمتر نشون می داد . یعنی به جای بالای پنجاه زیر چهل نشون می داد . وسوسه شده بودم . اومد نزدیک من . همچنان به کیر ورم کرده داخل شلوارم نگاه می کرد . من تا حالا جز زنم با هیچ زنی نبودم . حداقل وقتی که متاهل بود م دست از پا خطا نکردم . تجربه شو نداشتم که باید چیکار کنم . اگه برم جلو تر یعنی می ذاره زیر گوشم ؟/؟ یعنی اون دلش می خواد منتظره من شروع کنم ؟/؟ چشاشو خمار کرد و اومد طرف من . از اون حرفه ای ها بود .. جنده ها این جور ضربتی کار نمی کنن که زیور خانوم رو من داشت کار می کرد . فهمیده بود که من تجربه کاری در این زمینه نداشته و خیلی شلم . واسه همین اومده بود کمکم .. احساس خفگی می کردم . با این حال در اتاقو از داخل قفل کردم . که اگه یه وقتی این الهام سرزده بیاد خونه حداقل منو در وضعیت فجیعی پیدا نکنه . ولی وضعیت فعلی خودمو فجیع تر می دونستم که کوس خودش داره میاد و به من میگه بخورمش ولی من نمی دونم با چه زبونی لیسش بزنم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 5

اومد طرف من . همچنان با اون چشای شیطونی خودش داشت بهم نگاه می کرد . خودشو خیلی بهم نزدیک کرده بود . فکر کنم این کیر کار دستم داده بود و اونو خیلی شجاع کرده واسه همین دیگه یه اجازه هم ازم نگرفت . هیچ حرفی بین ما نبود . فقط با زبان سکوت هوس حرف می زدیم و می خواستیم که با هم باشیم . دو انسان تنها .. آدمایی که سر نوشتی مشابه داشته و فقط می خواستیم حال کنیم . نیاز همو بر طرف کنیم . با یه حرکت دو تا آدم به خواسته و مراد دلشون برسن . حالا دیگه دوست داشتم منو غرق در خودش کنه . درسته منو بخوره . نمی دونم چرا جلو تر نمیومد . شاید انتظار داشت که منم یه حرکتی بکنم . شاید فکر نمی کرد که من از مردای زن باز نباشم . حتما فکر می کرد من در این زمینه خیلی تجربه دارم . ولی از اونجایی که در اتاق رو بسته بودم این خودش نوعی سوتی دادن یا چراغ سبز نشون دادن بود . خلاصه یه چند سانتی که من رفتم طرف اون .. اون دیگه فاصله ها رو پر کرد . صورتش به صورتم چسبیده بود . این چه عطر و کرم پودری بود که به صورتش زده بود منو مست و دیوونه کرده بود . این بار من پیشدستی کرده لبامو به لباش چسبوندم . چه مزه ای می داد پس از مدتها زنی رو در آغوش کشیدن و به امید سکس با هاش حال کردن . می دونستم یه زن بیوه ای که تا اینجا اومده بازم می تونه ادامه بده و دلش می خواد . -آههههههههه .. اردی جون اردی جون .. می تونیم لحظه های خوبی با هم داشته باشیم . اگه اینجا امن نیست بریم خونه ما .. .. با این حرفی که به من زده بود دیگه متوجه شدم که اون می دونه داریم چیکار می کنیم .. -الان اون دور و بر شلوغه .. خونه شما هم ویلاییه و دیگه اگرم با فاصله از تو بیام خونه تون اون اطراف مغازه دار ها یه در و همسایه ای از این بالا و آپار تمانهای اطراف می بینه مردم فضولن . فقط شبا که همه جا تاریک و امن و امان و مغازه ها بسته رفت و آمد کمتره میشه اومد .. -فدای تو عشق ترسوی خودم برم .. به من می گفت عشق ترسو .. هم منو عشقش کرده بود و هم ترسو . از قرار معلوم این از اونایی نبود که با دوسه بار گاییده شدن از میدون به در بره و بشه عذرشو خواست . ولی حالا لحظاتی بود که نیاید هدرش می دادم . باید به حال فکر می کردم . منی که تجربه با زنان دیگه بودنو نداشتم حس می کردم که گاییدن زنی که چند سال بزرگتر از منه یه نعمتیه . فکر کنم این اون بود که منو بغلم زد و با یه سالتو بار انداز دو تایی مونو انداخت روی تخت و افتاد رو من . طوری حشری و از خود بی خود نشون می داد که کمر بند و زیپ شلوار مو باز کرد ویکی یکی لباسامو در آورد . به شورتم که رسید حس کردم نوعی خجالت داره بر من غلبه می کنه . خودشو خیلی راحت تر لخت کرد .. -خوب شد درو قفل کردی . ولی با این حال من دوست داشتم بریم خونه مون . اگه دخترا برسن چی میشه .. راستش نمی دونستم این الهام کجا رفته . کار و بارش معلوم نبود . راست می گفت . -هیچی تکون نمی خوریم . سر و صدا نمی کنیم . در هم که قفله فکر می کنه رفتم بیرون -ولی کفش چی . -اون موردی نداره .. من چند تا کفش دارم -خب فرض می کنیم این دختر خانوم که تشریف آوردن قصد بیرون رفتن نداشته باشن . اون وقت چه جوری ردش می کنی .. -فکر اینجاشم کردم . با موبایلم بهش زنگ می زنم و میگم مثلا برو اون جا وایسا می خوایم بریم مثلا خونه عمه جان .. یه جوری از خونه ردش می کنم که حداقل تو رو رد کنم . بعدش دیگه مهم نیست چی میشه -خیلی زرنگی اردی جون . پس بی جهت نیست من عاشقت شدم .خیلی از مردای زرنگ خوشم میاد -خب دیگه آدم این دوره زمونه گاهی اوقات تا اونجایی که می تونه باید کله شو کار بندازه .. -ببینم تو کله یه چیز دیگه ات رو به کار نمیندازی ؟/؟ .. منظورشو گرفته بودم ولی هنوز روم اون قدر باز نشده بود که حرفای ممنوعه رو بر زبون بیارم .. اونم که حس کرده بود منظورشو نگرفتم گفت من به کله کیر گفتم ها .. همونی که از وقتی که منو دیده داره می ترکه می خواد از جاش بیاد بیرون با زیور خودش روبوسی کنه .. اردی جون من مال تو رو درش میارم تو هم مال منو در بیار . به مرد خوش تیپی نمیاد که این جوری خجالتی باشه . تازه مردی که به شوهر دار و بی شوهر رحم نکرده .. -منظورت چیه -حالا خودت رو به اون راه می زنی . همه می دونن از زیرش که نمی تونی در بری و انکار کنی . همه می دونن که از بس زن و دختر مردم رو گاییدی زنت هم خواسته تلافی کنه و کارتون به جدایی کشید .. -من حتی یه مورد خلافی هم نداشتم .. می خوای باور کن می خوای نکن .. -نمی دونم چی بگم اردی جون . شاید هم تو راست بگی . ماکه چیزی ندیدیم . در دروازه رو میشه بست دهن مردمو نمیشه بست . -دوست ندارم این جوری با آبروی من بازی کنن . اونایی که باید بدونن من بیگناهم می دونن که بیگناهم . ولی چرا باید در مورد من این فکر رو بکنن . زیور که دیده بود من کمی سرد و ناراحت شدم شورتمو کشید پایین و در حالی که چشاش گرد شده بود گفت باشه من خودم فردا همه جا پخشش می کنم که تو از برگ گل تازه شکفته هم پاک تری . فدات شم زیور رو داری چه غم داری ! این حرفو که زد و پشت بندش کیرمو که گذاشت دهنش خیلی آروم شدم . همون چیزی بود که بهش نیاز داشتم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 6

چقدر نرم و ملایم و بی منت ساک می زد . یه هیجانی بهم دست داده بود که فکر می کردم شب اول عروسی منه . بعد از مدتها هیجان گاییدن یک زن و هماغوشی با اون . خیلی می تونست واسم لذت داشته باشه . دیگه همه چی رو فراموش کرده بودم . راستی راستی احساس یک مجرد رو داشتم که تازه متاهل شده باشه . فکر می کردم که دنیا بسیج شده برای من و این که من لذت ببرم . -اووووووفففففف زیور جون .. خوبه حالا . خیلی وقته سکس نداشتم و اون وقت فکر می کنم که تودهنت خالی کنم دیگه هیچی برام نمونه که توی کست بریزم . ببینم میشه توی کست آب ریخت .. -راستش با این که سنی ندارم و تازه چهل رو رد کردم ولی خیلی زود یا ئسه شدم . این تو خاندان ما ارثیه .. تمام این فشار ها رو به خودش آورده بود که یه ده سالی سن خودشو کمتر کنه . -نهههههه زیور جون نمی دونی چند ماه سکس نداشتن چدر سخته تحملش .. -پس من چی که چند ساله ندارم .. -راست میگی .. کیرشو به خواسته من از دهنش در آورد ..یه نگاهی به سر و سینه و بدن و کسش انداختم . چه حالی می داد نگاه کردن به اندامی که می دونستم تا دقایقی دیگه میشه اونو راحت گایید . سینه هاش انگاری چین خورده نبود . فکر کنم این چند وقتی که شوهر نداشت حسابی به خودش می رسید .یه زن که شوهر نداشته باشه و از این کارا بکنه باید دلش به یه جایی خوش باشه و گرنه با چه حس و علاقه ای می تونه این کارا رو انجام بده . کناره های کسش کمی شل بود و این طبیعی بود که با حداقل پنجاه سال سن این حالتو داشته باشه . لبه ها و کناره های کس که به طرف وسط کس گرایش داشت یعنی هر دو خط درز کس صاف و یک دست نبود . نمی دونستم این کج و کولگی واسه چیه . هر چه بود با چند بار فرو کردن کیرم در این کس می تونستم اونو صافش کنم .. یه زبونی به کسش زده و با چند تا میک زدن خیلی آروم ناله رو سر داده بود . کیرم داشت بی تابی می کرد . دیگه حریفش نمی شدم . لاپاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم سر کس خیسش . معلوم نبود این کس گشاد چی داره زیر لب زمزمه می کنه . هر کی نمی دونست و این صحنه رو می دید حتما فکر می کرد که تازه می خواد پرده شو از دست بده . یه چند تا باد و فوت هم به خودش زد ولی این کیر دیگه رفته بود تا ته کس . -آخخخخخخخخخخ جر خوردم .. جر خوردم .. یا مال تو خیلی کلفته یا مال من تنگه .. نمی دونم چی داشت می گفت . داشت تبلیغ کس خودشو می کرد . ولی من در سکوت و آرامش داشتم به اون کسی که پس از چند ماه می کردم فکر می کردم . دور و بر کس زیور دریای آب بود و من دور و بر کیرمو خشک می کردم بازم و بازم خیس می شد. -اردی ..اردی .. بزن دیگه .. خیلی کلفته .. مال من تنگه . دردم میاد . محکم محکم . ولم نکن اردی جون . عاشقتم . دوستت دارم .چند بار لباشو به سمت صورتم باز و بسته می کرد . دوست داشت اونو ببوسم . منم نا امیدش نکردم . روش دراز کشیدم .. -آخخخخخخخ داره می ریزه . داره می ریزه . تا روش خوابیدم انگاری کیرم توی کسش قفل شد ولی بیشترین لذتو بهم داد . -خوشت اومد خوشحالم ولی این جوری قبول نیست . فکر منم باید باشی .. -چیکار کنم تا ارضات کنم .. -من خودم قلق خودمو بهتر دارم . اومد روی کیرم نشست و کیرمو با کون و کسش طوری تنطیم کرد که بیشترین لذتو ازش ببره . منم که کمرموسبک کرده بودم گذاشتم هر کاری که دوست داره با من انجام بده . اونم لبه های کسشو به شدت به کیرم فشار می داد ..-اردی جون .. اردی دیگه حال ندارم .. منم رفتم کمکش و کیرمو از زمین به هوا در کنار هوا به زمین اون به کسش می چسبوندم .. تازه ارگاسمش کرده بودم که دیدم یکی داره در می زنه . یعنی در همین اتاق خوابی رو که از داخل قفل کرده بودیم . خدا مرگم بده . من چرا متوجه باز شدن در آپار تمان نشده بودم . صدای الهام دختر سوم بدون شوهر بکارت از دست داده من بود . همون الهامی که توی این چهار تا دختر خیلی شیطون نشون می داد و می خواست خودشو بهم بچسبونه و منم به خاطر عشق پدری تحویلش نمی گرفتم . -بابا اونجایی ؟/؟ در چرا قفله . یه کفش زنونه اینجاست . بوی عطر زنونه میاد . اگه هستی جواب بده .. آهای کسی اونجا هست من می خوام پلیس خبر کنم . سریع لباسامونو پوشیدیم و خودمونو مرتب کردیم . البته بدون سر و صدا . روی تختو هم مرتب کردیم ظاهرا دخترم رفته بود دم در آپارتمان ایستاده بود و می خواست از اون جا تماس بگیره .ولی صدای بسته شدن در و صدای پای الهامو نشنیدیم . دیگه حساب نکرد که اگه دزد بیاد کفششو دم در نمیذاره . -ببین زیور جون پس اومدی برای نگاه کردن به پرده ها و کار شناسی در این مورد . مثلا واسم پرده بدوزی -ازاین بهتر چیزی نداشتی بسازی اردی ؟/؟توکه می خواستی زنگ بزنی وعده ملاقات بذاری باهش -خجالت می کشم از دخترم .الان از اون حد گذشته .. خیلی آروم کلید رو چرخوندیم دور در و بازش کردیم .. یخ شدیم یعنی من یخ شدم وگرنه زیور که ککش هم نمی گزید . الهام روبروی ما وایساده بود .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 7

-سلام الهام جان خسته نباشی . بابات خیلی تعریف تو رو می کرد من نمی دونم این بابات چراحرف گوش نمی کنه .. تو یک دختری. بیشتر با ظریف کاری آشنایی و سلیقه ات بهتره .. من هاج و واج مونده بودم که زیور چه جوری می تونه خونسردی خودشو حفظ کنه . الهام هم که خیلی ناراحت بود و تقریبا دوزاریش افتاده بود که داخل اتاق قفل شده چه خبر بوده نمی دونست که این زنه چی داره میگه .. دست الهامو گرفت و اونو کنار پنجره برد . -ببین الهام جان من میگم این اتاق بزرگه و دکور بندی هاش به صورتیه که اگه قدپرده رو بلند تر بگیریم قشنگ تر درمیاد -ببخشید پدرم در مورد پرده اتاق خواب چیزی نگفته بود . در ضمن از کی تاحالا وقتی دارن پرده اندازه می گیرن در اتاقو قفل می کنن ؟/؟ و میگیم این هیچی .. پدر ! این همه صدات کردم کجا بودی .. -الهام جان میشه ازت خواهش کنم پیش این خانوم محترم منو سین جیم نکنی .. زیور : با اجازه من رفع زحمت می کنم تا شما پدر و دختر راحت باشین و درد دل هاتونو بکنین . سرشو انداخت پایین و رفت . خوشم اومد از این خونسردی و بی خیالی اون . در حالی که دخترم از حرص داشت می ترکید . تا زیور رفت بیرون شونه های دخترمو میون دو تا دستام گرفته محکم فشارش دادم -بابای بد جنس چیکار داری می کنی دیگه دوستت ندارم ازت بدم میاد . بابا باهاش کاری هم کردی ؟/؟ -الهام خیلی عصبی ام می کنی . هر چی می خوام خونسرد باشم و خودمو کنترل کنم بازم نمیذاری . کاری نکن که تنبیهت کنم . -کدوم تنبیه از این بالا تر که به من توجهی نداری و زن غریبه رو میاری خونه و باهاش .. باهاش ..می خواستم بذارم زیر گوش الهام ولی ته دلم می دونستم که پشیمون میشم و از طرفی اون هرچی می گفت کاملا درست بود و. چیز خلافی هم نمی گفت که من این طور به دل بگیرم . -الهام نسبت به بزرگترت این طور بی ادب نباش ..-پدر تو یه زنو آوردی خونه و می دونم بین شما هم یه چیزایی بوده .. هرچی می خواستم چیزی بگم نمی ذاشت .. -دختر من زن ندارم . عصبی ام نکن .. دیگه چیکار کنم . بین ما اتفاقی نیفتاده .. شاید دوست داشتم اتفاقی بیفته ولی تو اومدی و نذاشتی .. شاید هم قصد کاری رو نداشتم .... می خواستم بهش بگم مگه خودتو چه جور آدمی هستی مگه یکی دیگه نیومده دختری تو رو نگرفته ولی نتونستم چیزی بگم . دلم نیومد حرفی بزنم . همین که بهش دروغ گفتم کافی بود . یک قسمت از تخت نامرتب بود . یه زنجیر طلای نازک زیور خانوم افتاده بود روی تخت . وای این دیگه آخر گند زدن بود . ماکه روی تخت رو مرتب کرده بودیم . حتما به وقت مرتب کردن افتاده بود نه سکس . اصلا دوست نداشتم الهام بیاد به اون مسیر ولی همون چیزی رو که من دیدم اونم دیده بود . -ببینم اون زنجیر مال مامانه ؟/؟ -اون اگه یه سوزن ته گرد هم داشته با خودش برده . دیگه چیزی برای شما نذاشته . -ببین الهام واسم مادام مارپل نشو . من از این جور بازیها خوشم نمیاد . الهام به گریه افتاده بود . -بابا من نمی تونم ببینم که تو با یکی دیگه هستی . اگه مامان اون جور به همه مون خیانت کرد تو دیگه این کارو با ما نکن . -مادرت به من خیانت کرد -اشتباه نکن پدر به ما هم خیانت کرد . آزردن تو یعنی آزردن ما و از طرفی تنهامون گذاشت . کاری که اون کرد نتیجه اش این بود که ما بی مادر شیم حالا تو یکی دیگه رو می خوای بیاری جای اون ؟/؟ گند زده بودیم چه گندی . رفتم طرف زنجیر -باشه من خودم بهش میدم -نه بابا من خودم به دستش می رسونم . بی خود نمی خواد پاش به این جا باز شه و برام به دروغ از پرده زدن بگه . فکر کرد داره بچه گول می زنه -پس خیلی به خودت فشار آوردی چیزی بهش نگی . -شاید اگه به وقت درزدن جوابمو می دادین بازم می شد تا یه حدودی باورش کرد ولی .. الهام رفت به طرف تخت زنجیر رو گرفت نمی دونم چی شد که به شدت عصبی شد و زنجیر رو دوباره با حرص انداخت روی تخت . دستاشو گذاشت میون صورتش و هق هق کنان به سمت اتاقش دوید . نفهمیدم چی شده . از این کارش سردر نمی آوردم . رفتم تا امانت مردمو بر دارم . ملافه رویی کنار رفته بود و قسمتی از تشک مشخص شده بود .. قطرات حل شده منی و یکی دو قطره ای که هنوز به طور کامل حل نشده بود اونجا خود نمایی می کرد . اون اینا رو دیده بود . تا حالا اگرم حرفامو باور نمی کرد بازم این امیدو داشت که ممکنه من و اون با هم نبوده باشیم ویا در اون اندازه ای نباشه که کارمون به فینال رسیده باشه ولی این کارو خراب کرده بود .هرچی می خواستم تشک رو سر و ته کنم نمی تونستم خیلی گنده بود . رفتم طرف اتاقش خودمو رسوندم بهش .. سرو نیمتنه اش رو تخت قرار داشت و پاهاش بیرون بود و به زمین .. -پدر جلو تر نیا جیغ می کشم . بابای هوسباز .. -اشتباه می کنی .... من چیکار می کردم .. چیکار باید بکنم . بیام بچسبم به دخترم ؟/؟ -آره خیلی بهتر از اینه که بخوای این جوری با آبروی خودت بازی کنی . الان اگه خواهرام بفهمن مثل من نیستن که این جور خودشونو بخورن و چیزی نگن ... من اونو می شناختم . اون به نوعی داشت منو تهدید می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 8

الهام تو بهم چی گفتی ؟/؟ منظورت چیه ؟/؟ -پدر تو خیلی زرنگی . به همون نشونی که صدای منو شنیدی و درو باز نکردی . حالا هم می دونی که اگه من بخوام می تونم حالتو پیش خواهرام بگیرم . دمار از روز گارت در میارن . حالا الهه و المیرا کمتر و اون الناز ته تغاری جونت .. تنها دختر پرده دارت که خیلی هم دوستش داری و می دونم از من بیشتر دوستش داری چون آبروی تو رو نبرده اگه بفهمه دیگه هیچ حال و روزی براش نمی مونه و هیچ حال و روزی هم برات نمیذاره . اوخ اوخ بمیرم براش چطور می تونه درس بخونه . اون وقت بابا جون من میشه به جاش برم دانشگاه ؟/؟ ..-عرضه می خواد .. اینو که بهش گفتم اون قدر بهش بر خورد که خودشو انداخت رو تخت و این بار باصدای بلند گریستنو شروع کرد . دستمو گذاشتم رو سرش و آروم آروم شروع کردم به نوازشش -عزیز دلم بگو از من چی می خوای . بگو چیکار کنم تا این حد ناراحت نباشی و توی خودت نری . خوب نیست . .. می دونستم اون که یک بار مزه کیر رو زیر زبون و کسش حس کرده به این سادگیها نمی تونه ازش دست بکشه . واسه این که کمی آروم ترش کنم دستمو گذاشتم پشتش و آروم کمرشو نوازش کردم .. اثر خوبی داشت . -خب من برم این زنجیر زیور خانومو بهش بدم تو هم استراحت کن تا من بر گردم . اون که دیگه ساکت شده بود گفت پدر خواهش می کنم دوباره شروع نکن .من خودم این کارو انجام میدم . در ضمن کی بهت گفت که من با تو آشتی کردم . هنوز خطر از بیخ گوشت رد نشده . به نوازش کردنت ادامه بده . تی شرتشو داد بالا و اون زیر هم چیزی نبود جز یه سوتین سفید .. -الهام . زشته -بابا اگه بخوای دخترت رو بمالونی زشته ولی ..؟/؟.. دیگه زبونمو بیشتر از این باز نکن بذار آروم بگیرم جیغی کشید که من جا رفتم . -خدا به داد شوهرت برسه تو داری دست مامانو از پشت می بندی . -بابا دست شما درد نکنه . لب شما زبون شما درد نکنه . هر چی از دهنت در میاد داری بهم میگی . به من میگی بی عرضه . به من میگی هرزه .. -من کی همچین حرفی بهت زدم .. -بابا هرزه هرجایی همون زنیه که زیر تو خوابیده بود -الهام زشته . دستمو گرفتم جلو دهنش و اونو که نیم خیز شده بود دوباره تمام خیزش کرده و رو تخت خوابوندمش . تی شرتشو هم که اومده بودپایین خودم دادم بالا .. شروع کردم به مالوندن کمر و شونه هاش .. از این می ترسیدم که نکنه خیالات بد در سر داشته باشه و بخواد کار رو به جاهای باریک بکشونه از همونایی که در داستانهای سکسی می نویسن که پدری دخترش رو گایید . اوخخخخخخ نهههههههه تصورش هم برام مرگبار بود .. -بابا درش بیار -چی رو -سوتین منو نمی دونم چرا حساسیت پیدا کردم همش اون زیر می خاره . -عزیزم یه حد و حدودی گفتن احترامی گفتن -پدر اگه از اول نمی ذاشتم بهتر بود ؟/؟ خب دفعه دیگه اصلا سوتین نمی بندم . من که غریبه نیستم . این هم جزیی از بدن منه . چرا شما همش بد می دونین . اینهم یه تیکه از آفریده های خدا و جزو بدن ما زناست . چرا این قدر سخت می گیری .. این الهامی که من می دیدم معلوم نبود از چه شیوه ای می خواد بره جلو -عزیزم تا چند دقیقه باید بمالونمت ؟/؟ -چیه به همین زودی خسته شدی و جا زدی ؟/؟ با زیور خانوم هم همین جور تا می کردی ؟/؟-عزیزم هیچی بین ما نبوده . تو بی جهت شک کردی -بابا حرفشم نزن . من بچه نیستم . 19 سالمه . -حواست باشه منم باباتم و 43 سالمه -خب که چی . می خوای بیای خواستگاریم ؟/؟ خب بیا . من با کمال میل قبول می کنم . بابای خوشگل و خوش تیپ من که هستی . تنها و مجرد هم که هستی . اون دو تا خواهرام که عزادارن و این یکی ته تغاری هم که از وقتی که یادم میاد سرش تو کتابش بود و اگه دنیا رو آب ببره اون سرکتاب خوابش می بره . -الهام چی داری میگی . تو حاضری زن بابات شی ؟/؟ -حالا من اجازه دارم که بهت بگم تو چی داری میگی بابا ؟/؟ این یه مثال بود . من که نمی تونم زنت شم . اگه یه شناسنامه دیگه می داشتم که اسم تو توش نبود می تونستم زنت شم . حالا که این جوری نمیشه می تونم دوست دخترت شم . سوتین اونو در آورده بودم . سعی کردم دیگه زیاد به حرفش نگیرم تا یاد چیزایی که خطر ناکه نیفته . آخه خودمم بدون این که بخوام مقصر بودم . بدن سفید الهام و گودی کمرشو که می دیدم منو یاد مادرش مینداخت . افسانه هم یه همچین حالتی داشت . -بابا دستات چرا وایسادن .. یه خورده از پهلو ها بیا پایین تر .. اوخ بابایی قلم میاد . قلقلکم میاد .. بابا از پهلو -آخه ....-آخه که چی بابا اردی من . اونجا سینه منه .. خب جوجو هامو هم بمالون . چه ایرادی داره . اونجا که خارج از بدن من نیست . اگه بدونی چقدر خسته ام . حالشو ندارم که برم بیرون بگم منو ماساژبدن -ببینم الهام داشتی بیل می زدی ؟/؟ اصلا کار و بارت معلوم هست چیه ؟/؟ -هیچی کشیک می کشم تا مچ بابامو بگیرم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بـــــــابـــــــا بخش بــــــــــــر چهـــــــار 9

گوش به حرفش نداده و سریع رفتم سراغ پاهاش یه جین نرم و کلفت کشی پاش بود . -دختر تو خفه نشدی ؟/؟ -بابا الان پاییزه تازه تابستونشم موردی نداره و این که اگه درش بیاری ممنون میشم آخه کدوم آدمی رو دیدی که این جوری ماساژبده و ماساژش بدن . -الهام دست از سر ما بردار . ببینم اون زیر پیژامه ای شلوارکی داری ؟/؟ -بابا مگه من عهد بوقی شدم ؟/؟ از پشت کوه و داخل غار که نیومدم . جهت اطلاع به عرض برسانم که اگه اون زیر پیژامه هم بود باید درش می آوردی . من که پیرمرد نیستم اون زیر یه چیز دیگه بپوشم . -عزیزم سختمه منو معاف کن . شورتو که نباید در بیارم .. کاش این حرفو نمی زدم که روش باز شه . -نه بابا جونم . اگه درش می آوردی که خیلی بهتر بود . حالا به اونجاش برسیم تا بعدا بگم باید چیکار کنی . .. شلوارشو آروم آروم کشیدم پایین . با این که خیلی کلفت بود ولی نرم نرم در میومد . یه نگاهی به کون خوشدست و ناز و لطیف و برق انداخته و بهتره بگم تقریبا زنونه دخترم انداخته و فوری سرمو بر گردوندم که به خودم بقبولونم نظری بهش ندارم ولی بازم به خاطر این که لحظه ها رو حرم نکنم نگاهمو بهش می دوختم . حس می کنم که الهام هم به خوبی اینو حس می کرد . شورت الهام سفید و نخی بود . نازک نوبود .نه کوتاه بود نه بلند . دو سوم کونشو نشون می داد .. -بابا شورتمو هم درش بیار راحت باشی .. -عزیزم من راحتم .. فوری رفتم قسمت بالای بدنش . دستامو گذاشتم رو سینه هاش تا این که فکرش از این که شورتشو بکشم پایین بره به جای دیگه . -آخخخخخخخ بابا با کف دستت بگردونش . تمام خستگیش در میره -ببینم بچه شیر دادی؟/؟ -نه الان می خوام به بابام شیربدم -خیلی لات و پررویی -بابا یادم نیار . مگه می خوای وقتی الناز جونت اومد خونه بهش بگم که اون طلا رو برسونه به زیورخانوم ؟/؟ -همونجوری که اون می گفت با سینه هاش ور رفتم . تیزشدن بی اندازه نوک سینه هاش و التهاب خاصی که پیدا کرده بود بسته شدن چشاش و حالت نفساش نشون می داد که خیلی حشری شده . دلمم براش می سوخت ولی در فکر من نبود که بخوام بهش نگاه خاصی داشته باشم . اگه می خواستم این کارو باهاش بکنم سه تا دختر دیگه هم بودند و حتما دید من نسبت به اونا هم عوض می شد .. -پدر لباسات اذیتم می کنه . شلوار و پیر هنت داره خفه ام می کنه خارشم میده . اون این حرفا رو با یه لوندی خاصی می زد که دلمو ببره . همه اینا جز شورتمو در آوردم . دستامو از رو سینه ها به کمرش رسوندم با اون که با زیور حال کرده بودم ولی نمی دونم چرا یه شباهت هایی بین نوع دید زدن به بدن زیور با نگاه کردن به تن لخت الهام پیدا می کردم . نمی خواستم باور کنم که کیرم داره سفت تر میشه تازه اونو سیرابش کرده بودم . اگه نمی کردم که زود تر از اینها شق می شد . شاید از اونجایی که می دیدم الهام خودش تمایل داره و داره زار می زنه منم شل شده بودم ولی می دونستم بعدا به خاطر خلاف خودم عذاب وجدان می گیرم . با این حال این بار با هیجان بیشتری شروع کردم به مالوندن شونه های دخترم . آروم آروم اومدم پایین تر . کون و شورتشو با هم گرفتم توی دستم . -بابا این قدر امل بازی در نیار . کارت باید استاندارد باشه . دیگه وقتی یه خانوم دراز کشیده و یه آقا بالا سرش , خانومه که نباید خودش شورتشو در بیاره . وظیفه آقاهه هست . مامان که زیر پات دراز کشیده بود چند دفعه شورت خودشو خودش در آورد ؟/؟ الهام منو از رو برده بود ولی قصد پایین کشیدن شورتشو نداشتم که اون خودش دیگه واقعا منو از روبرد . اون شورتشو کشید پایین تا اون کس کوچولوی نازرو که انگاری چوچوله هاش داخل کس قایم شده بودند ببینم . بااین که از پشت همه اینا رو دیدم ولی مخصوصا طوری لاپاشو باز کرد که من همه اینا رو به خوبی ببینم . -خب حالا دراز می کشم بابای گلم به همه جام دست می کشه .. یه لحظه سرشو بر گردوند اول یه نگاهی به صورتم انداخت و بعد به ورم کیر داخل شورتم . سرشو چند بار به این طرف و اون طرف تکون داد . انگاری می خواست یه چیزی بگه . -بابا تو که این جوری به کونم خیره شدی اون وقت داری با من از وجدان صحبت می کنی ؟/؟ من نگاه مردا رو می شناسم . یک بار یه اشتباهی کردم ولی به جون تو بابا که از همه دنیا بیشتر دوستش دارم و می خوام اگه تو نباشی دنیا نباشه قسم که صد بار این کارو نکردم . الان داخل شلوارت ورمش میگه که هوس منو داری . چرا اذیت می کنی .. یهو زد زیر گریه .. بیشتر حرفاش معناش این بود که من اونو بکنم ولی یه خورده شک کردم که نکنه از این ناراحته که من چرا به خاطرش کیر شق کردم و هوسمو نشون دادم . -عزیزم من نگاه بدی بهت ندارم .. -چیه بابا فکر می کنی اگه نظر خاصی نسبت به من داشته باشی بده ؟/؟ پس نیاز های من و تو چی ؟/؟ چرا باید یه زنجیر هایی ما رو به هم ببنده که پاره کردنش سخت باشه . چرا ما نتونیم این تابو ها رو بشکنیم .. من به مالوندنش ادامه دادم . دستمو گرفت و اونو رو چاک کون و قسمت کسش گذاشت .. با حرص گفت بابا ماساژدادن اینجا یعنی مالش دادنش .. یعنی چنگ گرفتنش , یعنی آبشو چلوندنش ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 15:  1  2  3  4  5  ...  12  13  14  15  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بابا بخش بر چهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA