ارسالها: 3650
#112
Posted: 23 Jul 2014 20:33
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 87
الناز دست بر دار نبود .. منم در یه حالت بین خواب و بیداری بودم . دلم می خواست فقط اون با من ور می رفت . مراسم خسته ام کرده بود . مخصوصا اون قسمتهایی که مجبور بودم افسانه رو ببینم و به یاد گذشته هام بیفتم . زنی که سالهای سال با اون و در کنارش زندگی کرده بودم .
- الناز کیرمو شقش کردی .. بیا کونتو یه چیزی بمالونم ..
دیدم کسشو بد جوری داره به کیرم می مالونه .
-نه این کارو نکن که خطر ناکه .
-بابا کجاش خطر ناکه . الان کیرت دراز کش شده . روبروی کس من که نیست دلم می خواد باهاش بازی کنم . اینو دیگه ازم دریغش نکن ..
-میگم چراغو خاموش کنیم ؟
-برای چی الناز
-این جوری بیشترحال میده . می تونم شاعرانه تر ببینمت . خوشم میاد . خیلی بهتر و بیشتر به من حال میده ..
-باشه هر کاری دوست داری انجام بده . فقط سرمو خوردی . خیلی حرف می زنی .
-پس چیکار کنم . هر کاری می کنم ایراد می گیری ..
اخلاق این النازو می دونستم هر وقت این جور یه کارای مبهم می کنه یه فکری در سرش داره . سرم گیج می رفت . از تماس الناز با خودم لذت می بردم . کیرمو لای شکاف کسش حس می کردم . و دستای گرمشو که داشت با کیرم بازی می کرد .. چند بار حس کردم که آبم داره توی دستاش خالی میشه . چشام بسته می شد و دیگه آبم نمیومد .. حالا دیگه در میان خواب و هوشیاری بودم . حس کردم کیرم خیلی خیس و داغ شده . دستاش انگار جادو می کرد .. ولی یه حس نرم و داغی خاصی داشتم .. نه .. این چی بود . کیرمو در یه شکافی حس کردم که مثل بتن و سنگ نبود ولی خیلی سخت می رفت داخل و بر گشت می کرد . طوری که انگاری یه کلاه تنگ و چسبون گذاشته باشم بر سرم . خوابم گرفته بود . چشام باز نمی شد .. یکی دوبار دیگه که چشام باز و بسته شد یه لحظه هشیار تر شدم و ترس عجیبی تمام بدنمو غرق خودش کرد . اردلان نه ... نهههههه این امکان نداره . تو خواب نیستی .. تو خواب نیستی .. این در بیداریه . کیر تو رفته داخل کس الناز .. اون کی این کارو انجام داده .. نباید این قدر خواب داشته باشی . یا بهت جیزی خورونده یا در اثر خستگی زیاد این طور بی حال شدی .. نه .. الناز ازت سوء استفاده کرده .. با دستام شونه های النازو فشارش دادم ..
-الناز به من بگو تو چیکار کردی ؟ الان نصف بیشتر کیرم توی کسته .
-پدر دعوام نکن . خوشت نمیاد ؟ حال نمی کنی ؟ مگه چه چیزی عوض شده ؟ آسمون که به زمین نیومده . من نمی دونم این پلمب چه پلمبیه . مگه تو می خوای یه کالا و جنسی بخری که حتما باید سر بسته و در بسته باشه و نگهش داشته باشی برای یکی دیگه .؟
با ترس و لرز کیرمو بیرون کشیدم . دل تو دلم نبود . یعنی امکان داره پرده الناز پاره نشده هنوز دختر باشه ؟ این جوری که کیرم فرو رفته بود دو برابراون میزانی رفته بود که برای بی پرده کردن دختری لازم بود . با همه اینا دلم می خواست که دخترم آک بند باشه .. ولی اثرات خونو روی کیر و کشاله های رون دخترم می دیدم . باورم نمی شد . با خشم نگاش کردم .
-بیرونت کنم یا با پای خودت میری ؟ دختری که این جور روی پدرش وای می ایسته و گستاخی می کنه به درد من نمی خوره . به درد این خونه و زندگی نمی خوره . تو فردا مثل مادرت میشی .
-بابا این حرفات جیگرمو سوراخ می کنه ولی من به هدفم رسیدم . منو از خونه ات بیرون می کنی ؟ باشه . اون یکی خونه ای رو هم که به اسمم کردی مال تو . اصلا میرم پیش مامانم . هیچی هم ازت نمی خوام .
-مامان خودش به زور زندگی خودشو پیش می بره ..
-پدر به جای این که خوشحال باشی و بگی این کار من برات ارزش داشت و دلداریم بدی و نوازشم کنی این جور سر کوفتم می زنی ؟ پس من برای کی این کارو انجام دادم .
-تو این کا ر رو برای خودت انجام دادی .
-تو راستی راستی این فکر رو می کنی ؟ پدر تو تا حالا کی دیدی که من دختر حرف گوش نکنی باشم . هر چی گفتی گفتم باشه چشم اطاعت .. این مسئله رو هم می دونم اون قدر ها هم اهمیت نداره که من و تو بخواهیم از لذتهاش چشم پوشی کنیم . پدر درکم کن . اگه بازم می خوای منو بیرون بندازی من میرم . یه جایی میرم . پیش مامان نمیرم . می دونم تو ناراحت میشی . دلت می شکنه . من هیچوقت کاری نمی کنم که دل بابام بشکنه ..
از جاش بلند شد که بره . می دونستم دوست داره که نازشو بکشم . اخلاقشو می دونستم . حالتش هم این طور نشون می داد . بازم تونسته بود شکستم بده . خودشو انداخته بود رو تخت . چشاشو به سقف دو خته بود . مثل این که داشت با خودش فکر می کرد . در غمی فرو رفته بود که حس کردم از ته دلش داره اشک می ریزه . به چشاش نگاه کردم ولی اون نگام نمی کرد .
-الناز باهام قهری ؟
لباشو به هم بسته بود و چیزی نمی گفت . قبل از این که ببوسمش کیرمو گذاشتم رو کس تنگش .
-دختر خیلی نا قلایی . تو چه جوری اونم برای اولین بار طوری کیرمو با کست هماهنگ کردی که وقتی وارد کست شد تازه فهمیدم چه خبره .. تازه اولش فکر می کردم رفته توی کونت ..
ناز النازو می کشیدم و اون دیگه زیادی داشت ناز می کرد .
-ببین داره میره توی کست .. چقدر کیپه .. ولی کار درستی کردی که این کارو کردی ..
زبونش باز شد .
-دیدی بابا گفتم خوشت میاد .. ناز داشتی ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#113
Posted: 27 Jul 2014 21:59
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 88
برق خوشحالی رو تو چشای الناز می دیدم . شادی از تمام وجودش می بارید . طوری از خودش تحرک نشون می داد که انگاری راستی راستی عروس شده باشه .
-الناز نگران تندرستی تو هستم .
-بابا هیجان دیگه هر درد و سوزشو از یاد آدم می بره . من که شمشیر نخوردم تو داری این جوری منو لوسم می کنی .
-یادم میاد وقتی که می خواستی آمپول بخوری چقدر می ترسیدی و گریه می کردی و می گفتی درد داره و می سوزم .
-حالا هم شاید همون باشم . ولی پدر جونی من این آمپولش فرق می کنه . این پشت سرش یه دنیا لذت و شادی هست . آدم کیف می کنه . لذت می بره . اگه بدونی چقدر به آدم حال میده دیگه اصلا به این چیزا کاری نداری.
-باشه حالا تو که خودت این جوری می خوای باشه .
-باباجونم .. الناز فدات شه . عروست فدات شه . بازم که داری زیادی حرف می زنی . کارت رو بکن . اوووووفففففف الان سرش رو فرستادی .. یه فشار دیگه بده .. آخخخخخخخخ اگه بدونی من چقدر حال کردم ولی از بس فکرم بود پیش این که خونم می ریزه یا نه نتونستم اون تمرکزی رو که دوست دارم داشته باشم حالا از اردی جونم می خوام که جبران اون وقتایی رو که منو از این کار نهی می کرد رو بکنه . باباجونم واسه من شده بودی نهی از منکر . حالا می خوام که بشی امر به معروف ..
-فعلا که تو شدی امر به معروف و هر کاری که دلت خواست داری انجام میدی .
-این حق و سهم خودمه و دارم انجامش میدم .
هنوز باورم نمی شد که الناز این کارو با من و با خودش کرده باشه . با این که حس خوبی رو در کیرم داشتم ولی از این که اون به حرفم گوش نکرده بود ناراحت بودم . خوشم اومد از این که اون حس منو خونده بود و متوجه شده بود که دارم به چی فکر می کنم .
-پدر حواست کجاست . داری به این فکر می کنی که دختر بدی داری که حرف باباشو گوش نداده ؟
-تو از کجا می دونی ؟
-من بابامو خیلی خوب می شناسم .
همین یه حرکت الناز سبب شده بود که حس کنم دیگه اون بچه دیروزی نیست که من بخوام براش تصمیم بگیرم . البته با سکس با اون این برام ثابت شده یود . دستاشو به طرفم باز کرد تا اونو با حرارت بیشتری در آغوش بکشم . چشامو بستم و لبامو بازش کردم و خودمو به طرف بالا کشیدم تا کیرم بتونه توی کس تنگ دختر قشنگ حرکتشو ادامه بده . قبل از این که لبام رو لباش قرار بگیره اون یه حرکتی به لباش داد و دستاشو دورکمرم قفل کرد . اون خیلی پر شور تر از مادرش در شب اول از دواج نشون می داد . چقدر حرکات مادر و دختر به هم شبیه بودن . ولی من نمی خواستم اون مثل مامانش شه . با یه احساس قشنگ و تمام وجودش بغلم کرده بود و خودشو در اختیار من گذاشته بود .
-پدر دوستت دارم . الان خیلی وقته که منتظر این لحظاتم ..
با این که اون اولین زنی نبود که کیرمو از خط کسش عبور می دادم ولی حس می کردم لذتی که داره بهم میده از همه شون بیشتره . کیرمو خیلی آروم در فضای کسش حرکت می دادم ..
-آخخخخخخخخ پدر پدر .. کیرتو توی کسم بگردون . همین جور آروم .. بهم بگو دوستم داری . منو از همه چی توی این دنیا بیشتر دوست داری و می خوای . اینو چشات داره بهم میگه .. بابای خوشگل من .. من که دارم حس می کنم با چه عشق و حالی داری منو می کنی .. حالا از پایین به طرف بالا .. حالا بیا سینه هامو ببوس .. زیر گلومو .. همه جامو .. به موهام دست بکش .. بگو دوستم داری .. .. بگو خوشگل ترین و ناز ترین عروس دنیا شدم .
-اگه بذاری من حرف بزنم .
-همش در اثر هیجانه . پدر تو الان چندمین باره که داماد میشی ولی من اولین باره که دارم عروس میشم . یا بهتره بگم که شدم .
غنچه ای بودن کس بسیار تنگ النازو حسش می کردم . حس می کردم که یک میوه نارسو از درخت چیدم . ولی اون خیلی رسیده بود . این تازگی رو نباید خرابش می کردم . حالا که اون خودش می خواست و منم داشتم لذت می بردم .. وقتی سرمو خم کردم و دهنمو گذاشتم رو سینه های تازه اش پاهاشو تا می تونست دور پاهام فشرد .. -اوووووخخخخخ بخور گازش بگیر .. نوک سینه هامو .. هیچوقت مثل حالا نشده بودم . فکر می کنم تازه داری سینه هامو می خوری . بخورش بابا .. اگه می دونستم این قدر کیف داره هیچوقت نمی ذاشتم تا اینجا بکشه . خیلی زود تر از اینا دست به کار می شدم . بی خود نیست اون سه تا خواهرام هنوز پاشون به خونه شوهر نرسیده می گفتن ما دست از سرت بر نمی داریم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#116
Posted: 6 Aug 2014 23:09
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 91
واقعا احساس یک داماد رو داشتم . اگه بیشترین هزینه ها رو هم می کردم بازم نمی تونستم یه عروس به این خوشگلی که خودشو این قدر راحت و با تمام وجودش در اختیارم بذاره داشته باشم .
-الناز می خوامت . دوستت دارم . همه جات رو می خوام . بدون تو داغونم . داغون داغونم . فدات میشم .
-اووووووفففففف پدر .. پدر .. ولم نکن .. من سنگینم . یه بشکه آب کس توی شکمم دارم . حس می کنم همش باید خالی شه . همین جور لذت ازم بریزه .. ااااااایییییی کسسسسسسم .. محکم تر بزن که من نمی تونم ..
-یواش تر . اگه صدا برسه به آپار تمان های دیگه . میگیم خواهرات می دونن شرایط ما رو ولی دامادام چی ؟ اونا که نمی دونن چی به چیه . خواهش می کنم .
-باشه پدر باشه هر چی تو بگی . ولی سخته . جلو دهنمو بگیر . محکم فشارش بده . بازم باید ارضام کنی . منو راضیم کن . من کیر می خوام . منو بزن . وووووویییییی کسم . من داغم . دوستت دارم من می خوام اووووووخخخخخخ جوووووون . دارم حال می کنم . بزن . سفت بزن . چشام باز نمیشن بابایی داره خوابم می گیره . حس ندارم . خواهش می کنم .تمنا می کنم .
-منم دارم باهات حال می کنم . اصلا نمی تونم حسمو بهت بگم . فکر می کنم تازه برای اولین باره که دارم با تو سکس می کنم . نمی دونم دختر با تو چیکار کنم . اونو از این رو به اون رو می کردم . بابا عشق منی .. تو فقط مال منی . منم مال توام . بکش بیرون .. من ببینمش . می خوام کیرت رو ببینم . ازش لذت ببرم . دوستش دارم .
-داری می بینی . داری می بینی . عزیزم لذت ببر .
الناز کاملا تسلیم من بود . اونو از این رو به اون رو می کردم . چپ راست .. بالا و پایین .. بوسه .. مالوندن تمام تنش .. حتی گاهی اون قدر از خود بی خود می شدم که کیرمو می گرفتم دستم و اونو از بالا تا پایین تنش می مالوندم .
-پدر خوشم میاد . این جوری داری می سوزی ..
پاهشو به دو طرف باز کردم . نگاهمو به کسش دوختم و همین جور با لذت نگاش می کردم .. اونم حرفی نمی زد . می دونم به من این اجازه رو داده بود که در نهایت تمرکز حس بگیرم . چقدر ناز و کوچولو بود . یه نگاه هم به کیرم انداختم و وقتی قطرشو کلفتی اونو می دیدم که چه جوری شکاف این کس تنگو شکافته و وارد بدن عشقم شده از خودم لجم می گرفت . یعنی من این قدر بیرحمم ؟ اردلان تو که کونشو هم گاییدی . مگه حالا چه فرقی کرده . کردن کس که خیلی راحت تر بوده . شاید چون پرده شو به خاطر تو پاره کرده یه حس مظلومیت بیشتری رو بهش دادی . .. ولی کس تازه و کوچولوی اون خوردن داشت . دو تا از انگشتامو گذاشتم رو دو طرفش . و لبه های اونو دادم به کناری . رنگ صورتی تازه اون .. وووووویییییی زبونمو در آورده و اول نوک زبونمو روی اون تیکه صورتی کشیدم . بعد زبونمو روی کسش پهن کردم .
-آخخخخخخخخخ اردی جونم ..
-می دونم چی می خوای .. دوای تو پیش منه .
-آره . مال منی عزیزم . دوستت دارم .
الناز سرشو بالا آورد .
-بده من بخورمش . من می خوام .
-نه الناز اون تمیز نیست . توی کست بود ..
-دهن شما درد نکنه .. حالا کس من کثیف بوده ؟
-نه دخترم تو که خودت خوب می دونی منظور من چی بوده . من نمی خوام دهنت میکربی شه .
-من باهاش حال می کنم . لذت می برم . می خوام بازم حس کنم اونی که داره منو می سوزونه چه هیکلی داره . -تو که داری می بینیش . نخور .. حالا هر وقت شستمش بخور .
-لذتش به آک و فابریک و طبیعی بودنشه .
-اون که همیشه برای تو فابریکه.
--فابریک که چه عرض کنم بگو تازه .. خواهرام به اندازه کافی اونو از این رو به اون روش کردن .
اون بی توجه به حرفای من کیرمو گذاشت توی دهنش .
-اوووووووههههههه الناز .. کیرم کیرم .. بخور بخور .. چه حالی میده ! می خوام .. مزه داره . کیرم .. وووووویییییی عزیزم ..
الناز سرشو پی در پی تکون می داد که یعنی اگه آب داری اونو خالیش کن .
-عزیزم اونو نگه داشتم واسه سوراخات .. ..
بیکار ننشستم . کف دستمو می ذاشتم رو سینه هاش و اونو آروم آروم به هر طرف می گردوندم . با این که می تونستم آبمو توی دهنش خالی کنم ولی این کارو نکردم .
-حالا خوبه . بذار کیرمو درش بیارم و اونو فروش کنم توی کست . همون جایی که مدتهاست داری واسش چونه می زنی .
-دیدی که آخرش موفق شدم . من هم دخترت بودم و هم دوست دخترت .. خودتم می دونی که زن چقدر شیطونه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#117
Posted: 10 Aug 2014 21:54
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 92
دیگه دلم هوی کس کرده بود . حالا با خودم فکر می کردم همچینا هم بد نشد که اون راه کسشو واسه کیر من باز کرد . دوستش داشتم . اون کس رو و خود الناز رو .
-بابا دوستم داری ؟ بگو من زنت هستم . بگو من زنت شدم . حالا لذت می برم . حس می کنم که خوشبخت ترین زن دنیام . زن بابام هستم . اوخ جوووون . خواهرام شوهر دارن ولی بابا فقط شوهر منه .
کمر الناز رو که بیش از اندازه تحریک شده و دوست داشت با حرف زدن خودشو خالی کنه محکم میون دستای خودم گرفته و کیرمو به آرومی فرو کردم توی کس تنگش . چه عالی می شد این کس همیشه تنگی خودشو حفظ می کرد . اصلا به این فکر نمی کردم که اون دخترا اون بالا دارن چیکار می کنن و دامادام چه جوری دارن با هاشون حال می کنن . از اولش هم این دخترا امانتی بودن رو دست من و بالاخره که باید یه روزی شوهر می کردن . الناز همش از این هراس داشت که من بازم بخوام با خواهراش باشم . اون مرض اون سه تا دختر رو می دونست . این که با وجود داشتن شوهر بازم این هوس رو خواهند داشت که خودشونو به من بچسبونن .
-جوووووووون جووووووووون عشق است بابا جونو ..پدر دور و برم کسم همش سست شده .. کیرت رو بگردون . بگردون . آتیشو پخش کن . یه جا اگه بمونه خیلی می سوزونه .
کف دستشو گذاشته بود روی کسش و خودش هوس خودشو پخش می کرد در عوض من دستمو گذاشته بودم روسینه هاش و وسط سینه ها بعدشم رو شکمشو آروم آروم می مالوندم تا به دور تند می رسیدم . دیگه سکس همش همینه . خونه پرش فرو کردن کیر توی کس و خوردن و لیسیدن و میک زدنش و بقیه عشقبازی هم که چیزی جز حرکات همیشگی نیست . خوردن سینه و پشت و مالش تمام بدن و ناز کردن و از دوست داشتن گفتن . تمام کارایی که من همیشه برای الناز انجام می دادم . واسم ناز می کرد و من ناز کردناشو دوست داشتم .
-بابا اگه بدونی چقدر دوستت دارم . دلم نمی خواد دست هیچ مرد دیگه ای به من برسه . همیشه پیشت می مونم . تو اینو نمی خوای ؟
این جور حرف زدنای الناز منو متاثر می کرد . آخه من همش به فکر این بودم که اسبابی فراهم بیاد که ببینم اوضاع و احوال اون سه تا دخترم چه جوریه و یه تبرکی از اون تازه عروسا بردارم . می دونستم اگه الناز بفهمه ناراحت میشه . ولی بهترین موقعی که می تونستم با اون سه تا دخترام باشم وقتی بود که شوهراشون می رفتن مغازه و الناز هم می رفت دانشگاه . من و اون سه تا می تونستیم دل بدیم و قلوه بگیریم . دیگه این جوری نیازی هم به این نبود که از شوهراشون اجازه بگیریم . خیلی کیف می داد.
-پدر حواست کجاست .. من می دونم حواست پیش کیه . این که دخترات بهشون خوش می گذره یانه . دلسوزی هات رو داشته باش . ولی اگه بخوای فکر کنی بازم مثل گذشته می تونی با اونا حال کنی بهت گفته باشم اونا شوهر دارن و نباید به اونا نظر بد داشته باشی .
-حتی نمی تونم اونا رو بغل بزنم ؟ دختر که محرم باباشه ..
-بابا بغل زدنهای تو معلومه به کجا ختم میشه .
-یک بار دیگه بخوای حسادتهای بیجا بکنی طلاقت میدم .
-پدر اصلا ازت این انتظارو نداشتم .
شستمو گذاشتم بالای کسش و پوست اون ناحیه رو به طرف عقب کشیدم تا بازم از اینی که هست الناز وجود کیرمو بیشتر حسش کنه .
-بابا خوب بلدی . حرف نداری . همه کارات بیست بیسته .. خوردن سینه هام .. ور رفتن باهام .. نوازش کردنام .. حتی کردن کونم .. واین کس که دیگه جای خود داره .. بیا جلو گوشاتو بکشم .. نکنه خواهرام واسه همین سنگ تموم گذاشتناته که دلشو ندارن ازت دل بکنن .
-بذار عشقمونو بکنیم .
النازو ساکتش کرده بودم . ظاهرا لذت بردنش به اوج رسیده بود . . کیرمو پس از چند بار به انتها فرستادن و به عقب کشیدن می آوردمش بیرون و اونو میون دو لبه کس قرار داده و یه حرکت از پایین به بالا بین دو لبه انجام داده طوری که آه می کشید و لباشو گاز می گرفت . کف یه دستم روی کسش قرار داشت و یه دست دیگه رو هم گذاشته بودم زیر کونش .. شونه هاش رو به طرف بالا حرکت می داد و نفس نفس می زد . چشاشو بسته بود .. لباشو گاز می گرفت .
-آههههههههه بکن .. ادامه بده .
-الناز سوختم .. آبم داره میاد .
-بابا صبر کن هر وقت ارگاسم شدم بریز توی کسم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#118
Posted: 13 Aug 2014 22:05
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 93
-متوجه نشدم چی گفتی ؟ گفتی که آبمو خالی کنم توی کست ؟ حالا می خوای واسه ما شر درست کنی ؟ . می خوای بچه رو بدی مامان بزرگش داشته باشه ؟
-مامان تو یا مامان من ؟ هیچ اینو می دونی که یه مامان بزرگ اون مامان بزرگ منم میشه ؟ بعد این که اون هم میشه داداش یا خواهرم و هم بچه ام .. خیلی عالی میشه ..
-یخ نکنی الناز ..
-بابا بهت میگم خالیش کن . من این لحظات رو حس می کردم . برام روشن تر از آفتاب بود . قشنگ تر از هر احساسی . و برای همین از آخرین پریود خودم قرص ضد بار داری رو خوردم . پس این قدر نترس پدر گلم .
-بگو جون بابا ؟
-یعنی حرف منو قبول نداری و حتما باید به جون بابا قسم بخورم . باشه چون خیلی دوستت دارم و برام اهمیت داری اونو هم میگم .
-اووووووخخخخخخخ فداری تو .
. خلاصه کار به جایی هم رسیده بود که اون می خواست که خودشو دربست تسلیم من هم بکنه من ناز داشتم . -بیا جلو تر ... بیا می خوام بازم باهات حال کنم و ببوسمت .. تا بیشتر بهم کیف بده ..
-اوووووخخخخخخ پدر پدر حالا .. حالا من می خوامش .. می خوامش .. دوستت دارم . دوستت دارم . ولم نکن .. ادامه بده . بابا اگه بدونی چقدر خوشم میاد .
کیرمو به طرز خاصی داخل کس الناز می گردوندم . جوری که اون مدام ناله می کرد و می گفت بازم ادامه بدم و تا اونو ارضاش نکردم ولش نکنم .
-باورم نمیشه تو همون دختر کوچولوی گاه مظلوم و گاه شیطون باشی . ولی خودت رو خیلی واسه بابات لوس می کردی . بقیه اصلا از این اداو اطوار ها وارد نبودن .
-بابا تو به کرشمه های دخترت میگی ادا در آوردن . برو ببین خیلی از مردا حسرت اینو می خورن که دختر ندارن . پدر جونم منم خیلی دلم می خواد که ازت دختر داشته باشم ؟
-چی نفهمیدم چی گفتی ؟
-ببخش بابا جون .. واسه این که نسلت حفظ شه باشه دوست دارم پسر هم داشته باشیم . من نمی دونم چرا این مردا با این که همش از این میگن که دختر شیرین زبون و دوست داشتنیه بازم در پی این هستن که حتما یک پسر داشته باشن . چرا حالا ما دخترا نمی تونیم نسلو حفظ کنیم ؟ مگه غیر اینه که تخمک ما هم در تولید انسان نقش داره ؟ مگه خون آقایون از خون ما رنگین تره ؟
-یواش یواش این شوخی هات رو جدی می گیرما
- منم دارم تکرارش می کنم که یواش یواش جدی بشه .
دخترمو بغلش کرده و تا می تونستم اونو غرق بوسه و نوازشش کردم . موهای سرش همه خیس شده بود . بدنش هم غرق عرق بود . با همه اینا من لذت می بردم از این که اون تنشو زبون بزنم چون با بوی عطر خوش ادغام شده بود . ظاهرا چند دقیقه پیش ارگاسم شده بود .
-بابا بگردون بگردون .. خوشم میاد .. چقدر کس دادن لذتش بیشتر از کون دادنه .خیلی بد جنسی ..
-حالا که عروست کردم بد جنس شدم ؟! کاری نکن که بد جنسی خودمو نشون بدم و تا می تونم با فشار تو رو بکنم .
-اوی گفتی گفتی من چقدر فشاری رو دوست دارم . فشار بده .. فشار .. بابا تا آخرش رو به جلو حرکت کن . یه جوری فشارش بده که جیغ من بره آسمون .. خوبه ؟ اصلا هر جوری که خودت راحتی با من ادامه بده .
-باشه چند تا از اون ضرباتی رو می زنم که تو دوست داری و به وقت عملیات اصلا به خودم فکر می کنم . اصلا به این فکر نمی کنم که توچه حد درد می کشی ..
پا های النازو انداختم رو شونه هام و کیرمو بی مهابا و سریع می زدم به ته کسش . با این که راه تنگی بود و جاده باریک و وسیله نقلیه عریض بود اما سرعتمو طوری زیاد کرده بودم که این جاده باید فشار زیادی رو تحمل می کرد .. گردنمو به سمت خودش کشوند و موهامو به شدت می کشید ..
-اردی جونم محکم تر .. محکم تر !
-دختر تو پاره نشدی ؟ من اینو به هر کی دیگه می زدم از وسط به دو نیم شده بود.
-اوهوی پیش عروس خانوم از یکی دیگه حرف نزن ... تازه حساب من از بقیه جداست . وقتی بهت میگم عاشقونه دوستت دارم و همین انگیزه منو بالا می بره باز میگی چی شده ...
-بگو برات چیکار کنم.
-همینو ادامه اش بده . ادامه اش بده ..
-الناز! تو تازه اولین بارته . می دونم بدنت می سوزه ..
-بدن بسوزه به درک . آدم فقط دلش نسوزه . یک دختر یک پدر اکشن و با حال داشته باشه و این همه مدت اونو در سختی و منگنه قرار بده ؟
-شنیده بودم و خودتم گفته بودی که زن شیطانه .. ولی حالا می تونم به جرات بگم که شیطان زنه ..
-وای بابا چی داری میگی . اگه من شیطان باشم که تو بابای شیطونی ..
-الناز این یکی دیگه یه ماچ آبدار داره .
-بابا حرکت کن .. ارگاسم منو عقب مینداری .
- تو بازم می خوای ارضا شی ؟
-بابا می خوام بشم .. خیلی زود با فاصله کم .. حالا زود باش که باید برم آشو واسه فردا آماده کنم.
-نمی دونم چی داری میگی ..
ولی با سرعت شکافتن کس النازو ادامه داده و اونو یک بار دیگه به ارگاسم رسوندم . بعدش انگار نمی تونستم رو به عقب حرکت کنم . همون داخل آبمو خالی کردم .به وقت انزال حس کردم که دارم رو آسمون پرواز می کنم . اون بازم با چشاش می خندید ..
-جریان آش چیه ؟
-هیچی معمولا این کارو باید مادر دختر انجام بده حالا گاهی مادر شوهر هم یه عنایتی بکنه رو نمی دونم ولی به افتخار زن شدنم باید آش بدم .
-ببینم یک شیپوربزنیم و پشت بلند گو اعلام کنیم و اعلامیه بدیم چه طوره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#119
Posted: 17 Aug 2014 22:43
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 94
-اوه پدر جون خیلی عالی میشه . خیلی خوب میشه . همون جوری میشه که من می خوام .
-من حریف تو یکی نمیشم.
-تو چه حریف من بشی چه نشی شوهر منی بابا یی منی .. سلطان و سرور منی تاج سر منی ..
در هر حال الناز تا می تونست سنگ تموم گذاشت . بعدشم قبل از ظهر فردا یه آشی پخت که همه باید انگشتاشونو می لیسیدن ..
-الناز تو تا این حد آشپزیت خوب بود و من خبر نداشتم ؟ تا حالا جز چند تا نیمرو و غذای ساده چیزی ازت ندیده بودم .
-با بودن مامان و درسایی که باید واسه سال آخر و کنکور می خوندم دیگه فرصتی نشده بود . حالا یه آشپز هم کم داشتی که اضافه شد .
-تو باید درسات رو خوب بخونی و یه دندانپزشک ماهر بشی . و یه شوهر خوب هم گیرت بیاد . قبلش باید بر نامه هاتو ردیف کنی ..
-پدر من اصلا خوشم نمیاد یک زن دو بار ازدواج کنه مگر این که مجبور شه مثل الهه و المیرا که دیگه دو تایی شون شوهر مرده شدن .. این الهام هم که قبل از ازدواج بی پرده شده بود . سه تا خواهر بی پرده رفتن به خونه بخت . عروس واقعی در حال حاضر این خونه منم .
-عزیزم یه وقتی پیش این دامادام سوتی ندی ها ..
-بابا اونا خودشون بی آبرون . چی داری میگی؟
-یعنی چه منظورت چیه ؟
-شوخی کردم . یعنی یه جورین . اخلاقای عجیبی دارن . طوری نشون میدن که انگاری خیلی بی غیرتن .
-عزیزم امروزی بودن همین دردسرا رو هم داره دیگه . شاید فرهنگ اونا خیلی بالاست .
-شاید .. هنگ اونا خیلی بالا ست از فر اونا که چیزی ندیدیم ..
-فقط همینو کم داشتیم که استاد ادبیات شی.
-با همین دو تا کلمه این ور و اون ور کردن ؟ ..
دسته جمعی رو دعوت کردیم خونه ما . البته غیر آش ناهار درست کرده بودیم .. دامادای فوکلی من دور هم نشسته بودند و دخترا بودن توی آشپز خونه . من می خواستم هر طوری که شده بشنوم که اونا چی دارن میگن . آخرشم نفهمیدم که الناز در مورد خودش به خواهراش میگه یا نه . من دوست نداشتم اینو بگه . هر چند اون سه تا دخترم می دونستن که پدرشون چقدر هوسبازه ولی نمی خواستم اینو بدونن یا حس کنن که خیلی بی رحم و بی ملاحظه و بی فکر هستم که دختری دخترمو می گیرم . از طرفی اونا ممکنه فکر کنن که من یه تفاوت خاصی بین الناز و اونا قائل شدم . هر چند وقتی که سه تا دخترای اولم از خط خارج می شدن افکار ما برای چنین کاری آماده نبود . خودمو رسوندم به اتاقی که بین اون و آشپز خونه یه پنجره چوبی بود که می شد از اون سمت غذارو فرستاد به اون اتاق .. گوش وایسادم تا ببینم چی دارن میگن . طوری هم حرف می زدن که من صداشونو می شنیدم .
-نگفتی الناز تو یکی واسه خواهرات آش پختی ؟
الناز : عروس خانوما .. واسه هر چهار تایی مون پختم .
-تو که عروسی نکردی ..
اینو الهام بهش گفت ..
الهه : حتما دیشب تا صبح توی بغل باباش بوده و بهش حال داده . اینو به حساب عروسی گذاشته . ..
المیرا : فکر نکن ازدواج کردیم بابامونو فراموش می کنیم و تیمارش نمی کنیم . اون زن نداره و باید بهش رسیدگی کرد . تو هم دانشجو هستی و به فکر درس خوندنی . یکی می خواد برای تو غذا درست کنه .
-من خودم همه کارا رو براش انجام میدم . شما شوهر دارین و به شوهراتون برسین .
-خیلی گستاخ شدی دختر . حساب شوهر جداست و حساب پدر هم جدا . هر کدوم ارزشهای خودشو داره . اصلا کی به تو گفت در کارای ما دخالت کنی .
-بهتون گفته باشم بابا شوهر منه . شما حق ندارین دیگه با اون باشین . من اینو بهش گفتم .
-ببینم تو چیکاره ای . قباله ازدواجو بیار ببینم .
-واسه هر کاری قباله لازمه ؟ ..پیوند من و اون یک پیوند خونیه ..
الهه : خب ما سه تا دخترای دیگه اونم باهاش پیوند خونی داریم .
-ولی من یک پیوند سوپر خونی دارم که حساب این خون با اون خون جداست ..
قلبم لرزید . اون چی داره میگه .. به همین زودی داره خودش و منو لو میده ؟ من چه جوری جواب این سه تا تازه عروسو بدم ؟ حسادت اونا رو دیوونه می کنه . این دخترام هر جا برن کیر بخورن بازم طعم کیر بابا براشون چیز دیگه ایه .. اینو شب عروسی البته نه به این صورت به من گفته بودند و در عمل هم نشون داده بودند . دست و پام می لرزید . می دونستم اگه اون سه تا بفهمن پدر پدرشونو در میارن .
الناز : دخترا بفرمایید اینم یه دستمال سفید خونی ..
المیرا : خب که چی ؟
-دیوونه این خون کس کنه .. بابایی پرده رو که پاره کرد منم درجا چند تا نمونه بر داری کردم ...
نمی دونستم این دختر کی این کارو کرده ؟ خلاصه اون شیطونو درس می داده و شکی درش نبود هر چند واسه من یک فرشته بود . اما در این لحظه می خواستم اونو بزنم .. سکوت عجیبی بر آشپز خونه حکمفر ما شده بود .. باید می رفتم و این سکوتو می شکستم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#120
Posted: 21 Aug 2014 00:12
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 95
-سلام بر دخترا ! سلام بر عروس خانومای گلم .. چه طورین ..
الهام با اخم : چیه بابا دست و پاتو گم کردی . مگه تازه با هم سلام و علیک نکرده بودیم ؟
-چیه این جا کنفرانس گرفتین ؟ آقا دومادای گلمو جا گذاشتین ؟
المیرا : متاسفم پدر . اصلا ازت انتظار نداشتیم .
-من نمی دونم این جا چه اتفاقی افتاده . شما خانوم خانوما ازدواج کردین باید خوشحال باشین . سر و سامون گرفتین . تا کی می بایستی سایه پدر بر سر شما باشه . یعنی چه جوری بگم اگه من می مردم و اتفاقی برام میفتاد اون وقت تکلیف شما چی می شد . این که نمی شد شما بی سر پرست باشین .
الهه : پس چرا برای الناز شوهر گیر نمیارین ؟
الناز : در از دواج اکراه و اجباری نیست . مگه شما رو به زور وادار به از دواج کردن ؟ من دانشجو هستم و دارم درس می خونم . سایه پدر رو سرمه .
المیرا : بابات جای شوهرته ؟ بگو دیگه . بگو که داشتی پیش ما بلبل زبونی می کردی . بگو دیگه . حالا لالمونی گرفتی ؟
-بی ادب نشو المیرا . حرف دهنت رو بفهم . نذار جلوی شوهرت آبروت رو ببرم .
المبرا : بگو خون کست رو نشون ما دادی و به این افتخار کردی که بابات پرده ات رو پاره کرده ..
-چیه اون منو بیشتر از شما دوست داره حرصتون می گیره ؟خجالت نمی کشین شوهر دارین بازم دارین به من حسادت می کنین ؟ خیلی هم دلتون بخواد که من هوای بابارو دارم و بهش احترام می ذارم . تر و خشکش می کنم . باید طوری به اون برسم که پدر جونم هوس تجدید فراش نکنه .
الهام : پس ما چیکاره ایم ..
الناز : خجالت هم خوب چیزیه . تا دیروز شوهر نداشتین و هر غلطی دلتون می خواست می کردین از امروز به بعد اختیار شما دست اون شوهرای سوسول شماست .
الهه : حالا می بینی اختیار ما دست شوهرامونه یا اختیار شوهرا دست ماست . بهت نشون میدم ..
-بچه ها بس کنین . شما چهار تا مثل انگشتای دست منین . من نمی تونم بگم کدوم انگشت با ارزش تره ولی این انگشتا وقتی با هم متحد میشن می تونن خیلی کارا انجام بدن . همه شون از وجود منن . من همه شما رو دوست دارم .
الناز اشکش سرازیر شده بود .
-بابا من جای زنتم . اصلا عروستم . هرچی از زبونشون در میاد به من میگن و تو چیزی بهشون نمیگی . اصلا می دونم توی فکرت چی داره می گذره .تو می خوای بری طرف اونا . تو دوست داری که باهاشون حال کنی . وقتی که من و شوهراشون خونه نیستیم . من اصلا دیگه دانشگاه نمیرم . نمی خوام دندان پزشک شم .
-منم دیگه بهت افتخار نمی کنم . عزیزم بچه بازی رو بذار کنار . من باید به اونا هم توجه کنم .
-منظورت چیه ..
-منظورم همون محبت خشک و خالیه .. حالا بریم غذا از دهن میفته . عجب گیری افتادیم . اگه به جای شما چهار تا دختر چهار تا همسر می داشتم این قدر عذاب نمی کشیدم . چه داستانی شده به خدا .
یه نگاهی به چهره دامادا نشون می داد که اونا از اونایی هستند که خیلی راحت میشه با هاشون کنار او مد . الهام منو کشید کنار و گفت منان از اوناییه که اهل سایتای سکسی و فیلم و داستانهای سکس با محارمه .. یه جوری مخشو کار می گیرم که تو رو هم بیاریم توی خط ..
-ولی النازو دخالتش ندین . من نمی خوام اون بدونه که من ...
-که من چی بابا .. اینا هاش همینه که میگم تو بین ما فرق می ذاری .
-الهام ! همین حالا الناز داشت به من می گفت که من اصلا به اون توجهی ندارم .
اعصابم خرد شده بود .. رفتم به اتاق خواب و از پنجره نگاهمو به بیرون دوختم .. ای افسانه افسانه خدا بگم چیکارت کنه .. تو رو که داشتم یک زن داشتم .. منو با چهار تا دختر که از چهار تا زن هم بد تر هستند تنهام گذاشتی ... حس کردم یکی از پشت بغلم زده دستشو گذاشته رو کیرم . عجب این دیگه کی بود که داشت با کیرم بازی می کرد .
-المیرا خواهش می کنم . تو الان شوهر داری . اون اگه بیاد ببینه خیلی بد میشه .
-بابا راستشو بگو ار این که شوهر من ببینه نگرانی و هراس داری یا از این که الناز سر برسه . تو خیلی پرروش کردی . شوهر من بیچاره چیزی نمیگه . اون خوشحالم میشه که ما دخترا هوای بابامونو داریم . اتفاقا خیلی دوست داریم یه بر نامه سکس ضربدری و گروهی بذاریم اونا موافقن . ما عروسا هم موافقیم و دوست دارم تو هم به عنوان یار هفتم بیای تو ی جمع .... ادامه دارد .. .نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم