بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۱۱۲-اووووووووففففف .. بابا چرا این قدر حریص شدی ؟ سوختم .. من دارم می سوزم . فقط تو رو دارم . با تو خوشم ..-الناز عزیزم .. دخترم ..همسرم خوشگلم .. چرا این جوری داری گریه می کنی . باشه فدای اون دل نازکت بشم من . دیگه سعی می کنم کاری نکنم که ناراحت شی . به شرطی که تو هم چهار روز دیگه نیای و نگی که من با فلان دکتر با فلان دانشجو دوست شدم ..-هر کاری کنن تو باز همون اخلاقتو داری . یادت رفت داشتی خودت رو می کشتی ؟ تو چطور تونستی بهم بگی برو شوهر کن وقتی که تحملشو نداشتی واسه چند دقیقه تصور کنی که من با یکی دیگه هستم .-اگه این چیزا رو می دونی پس واسه چی واسه ما ناز و گریه می کنی ..-آخه قهر و آشتی نمک زندگیه . -فدای تو دختر با نمکم بشم . حالا دیگه قدرت مردونه خودمو بهش نشون می دادم . پا هاشو از وسط باز کرده و طوری کیرمو می زدم به ته کس که از درد وهوس نمی دونست چیکار کنه .-عزیزم عشق من اینو داری ؟ واسه کونت نقشه ها دارم . حالا تو منو اذیت می کنی که دوست مرد گرفتی و می خوای حال منو بگیری ؟ -بابا یه سوال ازت بکنم ؟ -بکن .. -اگه خواهرام مثلا می رفتن دوست پسر می گرفتن همین جور عکس العمل نشون می دادی ؟ -توچی فکر می کنی . تو که میگی منو خوب می شناسی .-جوابمو گرفتم . پس همون جوری فکر کنم که دوست دارم .-آره عزیزم . تو که دیدی . داشتی منو دیوونه می کردی .-یه کاری کنم که به جای این که من نگران خونه باشم تو نگران دانشگاهم باشی ؟-بس کن الناز . دیگه از این جور شوخی ها خوشم نمیاد . بذار از سکس با دخترم لذت ببرم .-بابا این جوری که داری منو می کنی واقعا ما رو گاییدی . کسم جر خورد وای به حال کونم .-حقته .. الان خودت خواستی ها . دیگه باید کار چهار تا زنو واسم انجام بدی .یه اخمی بهم کرد و گفت تو که می گفتی هیچ کاری با خواهرام نکردی . دیدی دروغ گو کم حافظه هست . ؟-حالا خرده نگیر . اونا از خون تو هستند . منم که نمی تونم فراموششون کنم . ببینم دیگه حق بغل زدنشونوهم ندارم ؟ خیلی دیکتاتوری .-تو بابای با مرام و با معرفت و با وجدان من هستی وقتی که قول دادی فقط مال من باشی هستی .. حالا یه خورده با هیجان .. بذارش توی کسم . تا آخر هر جوری که دوست داری بزنش .. تنبیهم کن . هر جوری که می خوای .. گازم بگیر .. می خوام فقط مال تو باشم و تو هم فقط مال من .. آخخخخخخ اصلا دیگه میام شبا توی واحد تو تا شیطون گولت نزنه یا تو بیا پیش من .-عزیزم درس داری تو حالا چه وقت این حرفاست !-باشه .. باشه .. پس بیا اردی جونم منو بخور .. ببوس .. میکم بزن گازم بگیر . بگو بازم بگو دوستم داری .. دستمو گذاشتم رو جفت قاچای کونش . هنوز روبروم قرار داشت و از زیر دستامورو کونش قرار داده بودم . دندوناش به هم خورده و در حال لرزش و فریاد زدن بود . طوری بهم چنگ انداخت که می دونستم داره ارضا میشه . وقتی که اون به مرحله ار گاسم می رسید یه لذت و آرامش بیشتری رو درمن به وجود می آورد به نسبت زمان و حالتی که بقیه دخترامو به ار گاسم می رسوندم . بغلم زد و شل شد و من سریع اونو بر گردوندم . سرمو گذاشتم روی کونش و اونوغرق بوسه کردم . دلم می خواست بهش بگم که خوشحالم مال خودمه .. فقط مال من .. این که اون هم دخترمه و هم جای زنم ..-با با چقدر با حرارت و با حال می خوری .. نهههههه یه جوری سوراخ کونمو لیسش می زنی که دلم می خواد همین الان کیرت رو بکنی توش . برام حرفای قشنگ عاشقونه نمی زنی ؟ -می ترسم اون وقت واست عادی شم دخترم -کی گفته . مگه از بچگی دوستت نداشتم ؟ -اون دخترونه پدرونه بوده .- نه من فکر کنم یه جورای دیگه ای هم بوده که خودم خبر نداشتم . .. قوطی کرم رو که توی دستم دید دیگه متوجه شد که تا دقایقی دیگه کونش مورد حملات کیرم قرار می گیره .دستاشو گذاشت روی کونش و اونا رو به دو سمت بازشون کرد . چقدر از این حرکت و حالتش خوشم میومد . کونش یه استیل خوشگلی پیدا کرده بود که داشتم دیوونه می شدم . فقط نگاش می کردم .-بابا چرا ساکت شدی .. چیه کونم مثل کون المیرا گنده نیست و بهت نمی چسبه ؟ دیگه نباید به اون کون ها فکر کنی . من خودمو می رسونم به اون جا . خوش کون تر از همه شون میشم .-عزیزم من خودت رو دوست دارم . این حرفا چیه ..-یه کاری می کنم که چشم ودلت سیر باشه .-دختره حسود . -تو که از من حسود تری بابا جونم. معطل چی هستی بابا .. کیرمو که گذاشتم روی سوراخ کون الناز حس کردم دارم آتیش می گیرم . ولی طوری با اون قسمت بیرونی سوراخش بازی می کردم که یه لحظه حس کردم آبم می خواد بیاد ولی به خودم فشار آوردم گفتم اردی حالا دیگه وقت لذت بردن و حال کردنه . کمرم درد گرفته بود ولی کیف می کردم . یک زن داشتن خودش یه خوبیش اینه که آدمو زیاد خسته نمی کنه ولی گاه تنوع هم لازمه .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
بــــــــــــابــــــــــــا بخش بــــــــــــر چهــــــــــــار ۱۱۳ (قســـــمت آخـــــر)کیرم وقتی وارد کون الناز شد حس کردم که وارد دنیای آرامش شده .. دیگه بیشتر از نصف کیروارد کون نمی شد . طوری هم دور سوراخ کون دخترمو کرم مالی کرده بودم که اون چین های به هم چسبیده که منو به یاد خار های داخل لوله تفنگ مینداخت رو نمی دیدم . سعی می کردم کیرمو به طرف عقب یا جلو زیاد حرکتش ندم . در همین موقع گوشی تلفن زنگ خورد . اتفاقا بالاسر دخترم بود . .. الناز در حال کون دادن گوشی رو بر داشت .. -چیه الهه .. کاری داشتی ؟ چی ؟ بابا رو ندیدم ؟ شوهرمو میگی ؟ چرا اتفاقا الان زیر کیرشم . داره کونمو می کنه . خودشم دیگه می دونه که اون مرد منه . من و اون دیگه زن و شوهر هستیم . شما همه تون واسه خودتون یه مردی دارین و منم در فاز دوم بابا رودارم . در واقع شما هم میشین خواهرام و هم میشین دخترای شوهرم . .. چی ؟ من قاطی کردم ؟ قاطی رو خود شما سه تا خواهرا کردین که وقتی من خونه نبودم رفتین سر وقت بابا و با هاش حال کردین . فکر نکنین که این چیزا حالیم نیست یا این که خنگم . خیلی نامردین . من تک تک شما رو که از خونه بابا میومدین بیرون دیدم . چی ؟ دیگه از این غلط کاریها نباشه . مگه بابا یارانه تقسیم می کنه که شما سهم داشته باشین ؟ کیرش فقط مال منه . حالا از چیزای دیگه اش سهم می خواین اونودیگه نمی دونم .-الناز بس کن چرا با الهه می پیچی اون نگران من بود . یه دختر حق داره که نگران باباش باشه .-دیدم چه جوری نگران بودن که به محض رفتن من دسته جمعی اومدن تا تو تنها نباشی . فکر سلامت تو نیستن . مگه یه مرد چقدر توان داره ..گوشی رو ازش گرفتم و گفتم الهه جان بعدا با هم حرف می زنیم .-بابا چی داری میگی این روش زیاد شده . به حق خودش قانع نیست . ما که شوهر نمی خواستیم .-عزیزم حالا که چیزی نشده . یه نگاهی به الناز انداخته و دیدم که داره بر و بر نگام می کنه و انگاری مثل یه ماده پلنگ زخمی می خواد به من حمله کنه هر چند هنوز به حالت دمر زیر کیر من قرار داشت . دیگه منم مثل یه مرد زن ذلیل به الهه گفتم خب خواهرت حق داره . اون مردی رو نداره-بره شوهر کنه -درس داره-به ما چه مربوط-عزیزم شما رو دوست دارم . شما دخترای منین .-ولی ما هم باید از کیرت سهم داشته باشیم .. الناز که حرفای الهه رو می شنید گوشی رو از دستش گرفت و گفت چرت نگو سهم داریم سهم داریم . پدرت رو در میارم اگه بخوای دور و بر شوهر من بپلکی و نظر بد بهش داشته باشی .. .کیرم تر سیده بود و در حال شل شدن و در اومدن از کون الناز بود و اون که متوجه این حالت شده بود با ناز و عشوه یه تکونی به خودش داد ولی من حواسم رفته بود پیش الهه که چقدر ناراحت شده . آخه یه پدر چقدر باید غصه بچه هاشو بخوره مخصوصا اگه دخترای با محبتی باشن .. بعد از خدا حافظی خودمو بی خیال نشون داده و چند ضربه دیگه به کون الناز نواختم و آبمو خالی کردم توش .. -بابا الهه حالتو گرفت ؟ با هیجان خالی نکردی . می تونستی بیشتر حال کنی و بیشتر حال بدی ..بعد از شام یه جلسه خونوادگی دور هم می ذاریم .. شامو خورده نخورده زنگ زدم برای بقیه خونواده که امشب در خونه ما طبقه اول جلسه خونوادگی داریم .. خسته بودم یه چند دقیقه ای چش رو چش گذاشتم و وقتی چشامو باز کردم النازو دیدم که لباس عروس تنش کرده .. -دختر بازم که اینوتنت کردی .. منو دیوونه می کنی . بابا بریم پایین قبل از جلسه تو هم کت و شلوارت رو بپوش و نشون بده که داماد شدی . کراوات هم بزن . یه واکس هم به کفشت بزن .-بوی واکس سرمودرد میاره . داخل آپارتمان کی کفش پاش می کنه که من با کفش دامادی بیام .. اون می خواست هر طوری شده خودشوبه بقیه تحمیل بکنه که عروس منه وقتی دور هم نشستیم و سه تا دختر غضب آلود بودند با تعجب النازو نگاه می کردند ..المیرا : این مسخره بازیها چیه ؟الناز : من و بابا زن و شوهر شدیم . هستیم و خواهیم بود . کسی حق نداره شوهرمو تور کنه . امیر : چه جالب !المیرا یه اخمی بهش کرد که جا رفت . الهام : اگه وضع همین طور باشه من به هومن میگم واسه من خونه بگیره از این جا برم . هومن که دوست نداشت از جای مفت پا شه و منم با دامادام دست به یکی کرده بودم با چرب زبونی ازم دفاع کرد و این که الناز هم حق داره و خلاصه یه جوری با چشمک و ایما و اشاره به اون سه تا دختر دیگه ام ختم غائله کردم و اونا دلشون خوش شد به این که سر فرصت می تونن بیان و با هام حال کنن . جالب این جا بود که الناز وقتی لباس عروسشو در آورد اون شب پیش داماداش روسری سرش کرد و مانتویی هم تنش که بر جستگی های بدنشونشون نده و می گفت که داماداش نامحرمن . سه برادر از خنده روده بر شده بودند ولی اگه به اون سه تا خواهر کارد می زدی خونشون در نمیومد . داشتم فکر می کردم که واقعا الناز خوشگله من دلشو به چی خوش کرده . حالا تا یه مدتی رو می شد باهاش راه اومد .. اون شب الناز یعنی دختر چهارم من ..عروس خانوم و زن قلبی من شبو خونه باباش یعنی همون شوهرش موند .. داشتم به این فکر می کردم که تا کی می تونم به سه تا دختر دیگه ام نه بگم که یهو الناز یه حرفی زد که دیگه اون فکر وغم و غصه رو تحت الشعاع خودش قرار داد ..-بابا به نظرت کدوم وقت بچه دار شیم بهتره .؟ من میگم دو ترمو که خوندم بار دار شم .. ترم چهارمو زایمان می کنم . یه ترم هم مرخصی تحصیلی می گیرم ... وای قاطی کرده بودم . این دیگه واقعا کس خل شده بود .. آب دهنمو به زور قورت می دادم . -ولی پدر اگه بچه مون پسر باشه چش خواهرام در میاد .. -ببینم الناز تو راستی راستی داری درس دندانپزشکی می خونی ؟-چیه مگه فکر می کنی دیوونه شدم .؟ من حرفی رو که بزنم بهش عمل می کنم .می دونستم داره راست میگه .. چقدر بی غم شاد بود . بی خیال .. من به میان سالی رسیده بودم و اون شور و حال جوانی تازه رفته بود توی سرش. چشامو باز کردم دیدم یه باد کنک بزرگ از اون ورزشی هاش آورده و خودشو لخت کرده رفته روش نشسته و حرکات نرمشی به کون و کپلش میده و گاه شکمشو بهش می چسبونه .-بابا اینم اون کاریه که من دارم می کنم . یه همسر باید برای شوهرش بهترین باشه .. تا می تونه واسه روفرم نگه داشتن اندامش تلاش کنه . با این کارم می خوام کونمو بر جسته تر کنم بدون چاق تر شدن شکم و عضلات پا . چطوره ؟! خوشت میاد ؟!در حال چین دادن به لبام بودم که وقتی دیدم روشو به طرف من برگردوند یه لبخندی زده گفتم کاش تمام زنان دنیا مثل تو این قدر فداکار و با وفا و شوهر دوست بودند تا شاهد این همه اختلاف و جدایی نبودیم .. یه چشمکی بهم زد و گفت با با تیزش کن که دارم میام ..در حالی که به پاهای روی باد کنک قرار گرفته و کون الناز نگاه کرده داشتم به این فکر می کردم که شاید الناز به تنهایی کار چهار تا دخترو بکنه . از این فلفل نمکی هیچی بعید نبود ولی با همه این بازیهاش به خوبی می دونستم که یک لحظه زندگی بدون اون و رضایت اونو نمی تونم تحمل کنم ... پایان .... نویسنده ..... ایرانی