ارسالها: 3650
#41
Posted: 15 Dec 2013 23:15
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 31
-بابا خیلی بهم مزه میده .. دلم می خواست دو تا کیر داشتی یکی رو فرو می کردی توی کونم . -اگه دوست داری از توی کست بیرون بکشم اونو توی کونت فرو کنم . -نه الان نه .. الان کسسسسم کیرت رو می خواد .. -پس باشه هر وقت حال کستو جا آوردم اونو فروش می کنم توی کونت .. حالا با حرکت انگشتام حال کن .. . کونشو از پشت تکون می داد تا همراه با حرکتای من اونم یه حال و حرکتی کرده باشه . الهه همچنان باهام ور می رفت . دوست داشت کاری کنه که من احساس لذت کنم . گرمای تنشو حس می کردم . شاید حسادت و شاید هم تماشای گاییده شدن خواهرش توسط من آتیش هوسو دوباره درش شعله ور کرده بود . -الهه الهه .. دخترم تنت چقدر داغ شده . چقدر التهاب داری -بابا بابا جونم همه از هوسه . همه اش به خاطر توست . دلم می خواد زود تر کارت رو با المیرا تموم کنی بیای سراغ من .. من خیلی خسته شدم . همش منتظر بودم که کی می تونم المیرا رو ارضاش کنم تخت بگیرم بخوابم . حالا این الهه دوباره انتظارمو می کشید . راهی نداشتم جز این که به ساز دخترام برقصم . دلم نمی خواست اونا به فساد کشیده شن . پس باید خودم اونو تامینش می کردم .داشتم به قالب کون المیرا نگاه می کردم و اونو با کون دو تا دخترای دیگه ام مقایسه می کردم . این جور مقایسه کردنها سبب می شد تا از لحظه های سکسم لذت ببرم . به خودم می گفتم اردلان اردلان به این فکر کن که داری کس یه غریبه رو می کنی . فرض کن که اون دوست دخترته . اون یک غریبه هست تا همچنان لذت ببری . حتما اونم همچین حسی رو داره که منو به عنوان دوست پسرش فرض کنه .. ولی اگه این احساس خودشو به من بگه من احساس حسادت می کنم . قوس کون المیرا بیشتر از کون الهام بود یعنی طول موج بیشتری داشت و بر جسته تر نشونش می داد . طوری که وقتی اونو دراز کشش کردم و از همون پشت به گاییدنش ادامه دادم این حالت بیشتر و بیشتر تحریکم می کرد .. -الهه هم از پشت بغلم کرده همچنان با موهای سینه ام ور می رور و باهاش بازی می کرد .. گاه این حرکاتش سبب کندی سکس من با المیرا می شد ولی چیزی بهش نمی گفتم و توی ذوقش نمی زدم . چقدر این دخترا بهم انرژی می دادن . ولی گاهی می بینی که قدرت زیادی هم کار دست آدم میده .. این بار الهه از کناره های صورتم لباشو گذاشته بود رو لبام .. -الهه می تونی دست از سر بابا بر داری تا اون بتونه خوب بهم حال بده .. -ببینم یادت رفته که من و پدر داشتیم حال می کردیم تو هم میومدی وسط ما -ولی این جوری دست و پا گیر نبودم .. -ای امان از دست شما دو تا دخترا .. حالا الهه جون چند دقیقه ای اگه فقط تماشا کنی که من زود تر بتونم حال المیرا رو جا بیارم می تونم اون وقت به کارای دیگه برسم .-بازم میای سراغ من ؟/؟ -دختر تو هنوز سیر نشدی ؟/؟ -من اشتهام خیلی خوبه .. تازه حالا که دارم می بینمش این قدر اشتها دارم وقتی که لمسش کنم حسش کنم اون وقت اگه بدونی چقدر اشتهام باز میشه ؟! باشه بابا جونم . من میرم کنار می شینم . ولی می دونم بابای گل من قوی ترین مرد دنیاست . -ببینم الهه خوب داری شیرم می کنی -خب پدر من شیره دیگه مگه شک داشتی .. کیرمو از توی کس المیرا بیرون کشیدم و سرمو گذاشتم روی کون تا یک بار دیگه اون جوری که دلم می خواد با این قسمت از بدنش حال کنم . از اونجا اومدم پایین و پایین تر .. پشت پاش و تا سر انگشتاشو غرق بوسه کردم . پس از این که یک لیس حسابی هم به کمر و پشت گردنش زدم اونو به طرف خودم بر گردوندم . حالا طاقباز و روبروی من قرار داشت . با چشای قشنگش به من نگاه می کرد . لاپاشو باز ترش کرده تا کس سفید و کوچولوشو به خوبی ببینم . المیرا بهم لبخند می زد . پاهاشو باز تر کرد . کسش همچنان خیس بود . نوک تیز سینه هاشو به نوبت می ذاشتم توی دهنم .. بعد از اون لبامو بردم سمت لبای اون و همزمان با اون یه حرکتی هم به سر کیرم که به ابتدای کسش چسبیده بود داد م .. کس المیرا کیرمو طوری قورتش داده بود که وقتی می خواستم اونو بکشم به عقب به زور بر می گشت . . حس می کردم کس اونم خیلی تنگ و چسبون و لذت بخشه . آخه این دو تا دخترام که زیاد شوهر داری نکرده بودند . تا حالشون جا بیاد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#43
Posted: 26 Dec 2013 13:56
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 33
در خونه الهامو زدم .. پس از لحظاتی درو به روم باز کرد . ولی وقتی که وارد شدم کسی رو ندیدم که به استقبالم بیاد خودشو ازم پنهون کرده بود . از این کارش تعجب می کردم . انتظار اینو داشتم که بیشتر تحویلم بگیره . شایدم کار دیگه ای داشت . -الهام دخترم عزیزم کجایی . بابا اومده دختر گلشو ببینه . عجب روزی بود امروز .. دیدم کنج آشپز خونه ایستاده و خیلی آروم به من سلام کرد -چی شده عزیزم .. سرشو بالا گرفت و یه نگاهی توی چپشام انداخت -دخترم چته . چشات قر مزه . نبینم این قدر ناراحت باشی . ببینم سر ما خوردی ؟/؟ - ما رو گرفتی بابا ؟/؟ -امروز صبح و دیروز گرفتمت . -فقط منو گرفتی ؟/؟ -چی داری میگی . منو باش که از دست خواهرات در رفتم و حالا تو داری با من این جور رفتار می کنی ؟/؟ -ببینم ازت سیر شدن ولت کردن ؟/؟ -الهام دیگه نداشتیما . الهه و المیرا خواهرای تو هستن .تو که نباید در مورد اونا این طور حرف بزنی . این انصاف نیست که این جور ازشون انتقاد کنی . -از تو که می تونم انتقاد کنم -به خاطر چی . واسه این که توبه جای این که بیای و ببینی من چه حالی دارم و چیکار می کنم و کجام همونجا موندی .. و به اونا حال دادی . من خوب اون دو تا رو می شناسم . بابا اونا هم کلی خلاف داشتن . قبل از این که عروسی کنند . پرونده اونا زیر دست منه . -الهام من این طور فکر نمی کنم . -چیه بابا بازم سرت شیره مالیدن ؟/؟ -عزیزم تو که زود تر از اونا با من بودی ؟/؟ .. واااااییییییی پیش این یکی دخترهم سوتی داده بودم . هر چند بالاخره متوجه می شد که من با الهه و المیرا هم سکس داشتم ولی نمی خواستم که در این لحظات متوجه چیزی شه .. -الهام تو باید شرایط منو هم درک کنی . فکر می کنی برای یک پدر راحته اون رابطه و تابوی خاصی که بین اون و دخترش حدود بیست سال وجود داشته رو بشکنه ؟/؟ وقتی اونا اومدن و در اون شرایط ما رو غافلگیر کردن چه انتظاری داشتی ؟/؟ انتظار داشتی که مبو مدم همرات و به اونا پشت می کردم که من همسر جدید گرفتم و الهام شده نا مادریتون . طوری قیافه حق به جانب گرفته و با الهام حرف می زدم که فقط اشک اونو در نیاورده بودم . با این حال یه جور خاصی نگام می کرد . اومد طرف من و بغلم زد .. -عزیزم . چقدر تنت گرمه فدات شم . صورت و موهای سرمو می بویید . گونه هامو بوسیده و اونجا ها رو هم بو می کرد و پیراهنمو .. -خودشو به حالت قهر ازم جدا کرد و به طرفی رفت .. منم به دنبالش دویدم . این بار نمی خواستم که حرفاشو ازم قایم کنه . اون چه در در دلشه رو باید به من می گفت . می دونستم چشه . حس ششمش بهش می گقت که من با اون دو تا خواهرش سکس کردم . شاید این خصلت ژنتیکی یعنی هوس نسبت به بابا را در خواهراش هم دیده بود و می دونست که من صاف از دست اون دو تا در نرفتم . واسه همین خیلی گرفته نشون می داد . منم پشت سرش رفتم . از پشت کمرشو گرفته دستامو دور کمرش حلقه زدم . دست و پا می زد و می خواست از دستم در ره . -الهام چته .. -دو تا خواهرام دیگه هیچی برات نذاشتن . تمام تنت بوی عطر تن اون دو نفر رو میده .. تازه دوزاریم افتاد . این زنای زرنگ و حساس که ای کاش همیشه مخشونو به کار مینداختن .. آدم از دستشون باید چیکار کنه . آخه اینم شده بود مچ به گیری ؟/؟-الهام عزیزم من حق دارم دخترامو بغل کنم یا نه . حق بوسیدن اونا رو دارم یا نه ؟/؟ من که نمی تونم متعلق به یک نفر از اونا باشم ؟/؟ چرا داری دیوونه ام می کنی . -بابا تو هیچوقت به من دروغ نمیگی . اصلا به دخترات دروغ نمیگی .. قبلش هم اینو بهت بگم اونا از سکس من با تو خبر دارن دیگه نمی دونن که تو با زن بیوه همسایه هم بودی . یعنی من برم به اونا بگم که تو یک خلاف دیگه هم داشتی و من به خاطر این که گرد خلاف نگردی حاضر شدم خودمو تسلیم کنم ؟/؟-کارت به جایی رسیده که داری منو تهدید می کنی ؟/؟ باز خوبه که من این جا پنج تا واحد آپارتمان دارم و راستش حداقل یکی از اونا متعلق به خودمه که نمی تونن منو بندازن بیرون . حالا هم با اجازه دارم میرم .. اما بسوزه پدر حسادت که این بار دستمو گرفت و منو به طرف خودش کشوند .-حالا قهر نکن پدر . بیا با هم بخوابیم . -الهام خسته ام . عصبی هستم . شما به جای این که هوای باباتو نو داشته باشین همش دارین سر به سرش می ذارین . سرمو که گذاشته بودم رو شونه هاش تازه چشام افتاد به اون سینه های درشتش . صدای نفس زدنهاش نشون می داد که بازم اشتها داره . با این که تحریک شده بودم ولی در خودم نمی دیدم که بازم بتونم فعالیتی داشته باشم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#44
Posted: 29 Dec 2013 23:37
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 34
الهام جون اگه راضی باشی فقط کنار هم می خوابیم . من هنوز خسته ام . از همون سکس دیشب تا حالا خیلی داغون شدم نیاز به استراحت دارم . -بابا جون یه حرفی می زنی و دیوونه ام می کنی . تو که الان از پیش اون دخترات بر گشتی . من کجا این همه کارت داشتم که خسته ات کنم ؟ از دستت خیلی دلخورم . ازت انتظار نداشتم که با من این جور حرف بزنی و روحیه منو کسل کنی . دیدم بنده خدا راست میگه . -عزیزم می خوام سرمو بذارم رو سینه ات و بخوابم . بهت بگم خیلی دوستت دارم . عاشق الهام جون با حال خودم هستم . -ببینم پدر .. یک پدر در این که عاشق دختراشه شکی نیست ولی علاوه بر عشق به چیزای دیگه ای هم نیاز هست . میگم الهه و المیرا هم خواستن که عاشقشون باشی و براشون از این حرفای رویایی و عاطفی بزنی یا نه ؟/؟ -نمی دونم . نمی دونم . یادم نمیاد .. -بازم جای شکرش باقیه که بابا گلی ما دروغگو نیست .. -الهام من سرم درد می کنه -من بیشتر از تو سردرد دارم -من درد سر هم دارم . -نمی دونم بابا اردی خوشگل و خوش تیپ من . نمی خواستی این همه بچه راه بندازی . حالا خودت هم باید به همه اونا رسیدگی کنی . عجب غلطی کرده بودم ! اگه با همون مامانه می ساختم که همچه چیزی امکان نداشت که با یک خیانتکار در یه خونه سر کنم دیگه لزومی نداشت که یه جورایی با این دخترا کنار بیام . الهام بلوزشو که دگمه هاش باز بود در آورد و گفت بابا سرت رو بذار رو دلم . اگرم دوست داری حرفای عاشقونه بزنی من حرفی ندارم ولی کارای دیگه ای هم باید بکنی . زندگی که فقط عشق نیست . زندگی خیلی چیزای دیگه هم هست . پس ازت می خوام که پسر خوبی باشی . من تو رو به خاطر ار تباط با زن همسایه بخشیدم ولی خواهرام به خاطر این که با من رابطه داری داشتند خون به پا می کردند . حالا به من بگو با با جون با این شرایط من بهترم یا اونا ؟/؟ من خواستنی ترم یا اونا . دستاشو به پشت سرم چسبوند و اونو به سینه هاش فشرد . -اوووووهههههه بابا بابای گلم این قدر بی حال بازی در نیار . دوستت دارم . دوستت دارم . می خوام . فدای اون کیر داغتم . می خوامش می خوامش . بابا بابا جونم این قدر بی حال نخورش همه انرژی خودت رو گذاشتی واسه اون دو تا دختر پاک منو از یادت برد ی . اصلا به این فکر می کردی که من این چند ساعنته رو چقدر گریه کردم . اون از مادرمون اینم از بابامون .. -الهام تو خیلی بی انصافی اگه بخوای از من گله ای داشته باشی . من که اول با تو بودم . انرژی خودمو روی تو گذاشتم بعد رفتم سراغ خواهرات .. -نمی دونم چی داری میگی . حالا یه کاری کن که من فراموش کنم امروز منو به حال خودم گذاشتی که برم . اگه بدونی چقدر داغون بودم . می خواستم خودمو بکشم ... می دونستم داره دروغ می گه .. چون الهام از اوناش نبود که عشق و حال خودشو ول کنه و به خاطر این مسائل بخواد همچین خریتی بکنه منم واسه این که بهش نشون بدم چقدر واسم اهمیت داره گفتم عزیزم گلم فدات شم اگه این کارو بکنی بابات هم می میره .. -سه تا دیگه داری .. -ولی جدایی از تو برام خیلی کشنده هست . -اگه راست میگی حالا که زنده هستی پس سردرد رو بهونه نکن و اون جوری که من دوست دارم و میشه حال کرد به من حال بده .. توی دلم گفتم دختر تو دیگه کی هستی . همه تون یکی از یکی زرنگ تر . بیچاره الناز ساده دل من که از اول تا آخر سرش تو لاک درس و مشقش بود و کاری به کار کسی نداشت . قبل از این که من لختش کنم اون دست به کار شد و تر تیب منو داد . -خوبه بابا ؟/؟ این جوری خوبه ؟/؟ -کاملا .. خیلی عالیه .. سرم داشت می تر کید .. ولی اون کیر شل و وامونده منو گذاشت توی دهنش و یه جوری اونو ساکش می زد که فکر می کرد داره یه ساندویچ خوشمزه می خوره -الهام مثل این که خیلی گرسنه اته و اشتهات هم خیلی زیاده -آره پدر همینه که میگی . آخه از صبح تا حالا چیزی نخوردم . -پس حالا هر چی که دلت می خواد بخور . هر چی عشقته نوش جون کن .. کیرمو هر قدر هم ساک می زد فقط داشتم لذت می بردم . دیگه غیرتم اجازه نداد که دخترم که چند ساعتی رو در ناراحتی به سر برده بود فعالیت داشته باشه و من فقط نگاش کنم . سرمو گذاشتم لاپاش و در همون حال شلوار و شورتشو کشیدم پایین . -دختر من که خوب اونو لایروبی کرده بودم این همه خیسی و تر شح از کجا پیداشون شد . -نمی دونم بابا از وقتی که فهمیدم میشه راحت کنارت خوابید خیلی راحت هوسم خودشو این جوری نشون می ده -و خیلی راحت می تونی حرفشو بزنی . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#45
Posted: 2 Jan 2014 01:58
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 35
-الهام بیا با هم تا می تونیم حال کنیم و دیگه این گله گذاریهای الکی رو هم فراموش کنیم . الان الناز بر می گرده و من دیگه نمی تونم کاری انجام بدم و دیگه هم از دستم کاری بر نمیاد . -اوووووففففففف بابا بسه دیگه . میشه این قدر الناز الناز نگی من به اونم حسودیم میشه -آخه واسه چی حسادت کردن نداره که . من که شما سه تا رو گاییدم و کاری به کار اون نداشتم . -اونم می کنی بابا . این موتور داغی رو که من دیدم اصلا رحم سرش نمیشه . به کسی مهلت نمیده .-این حرفو نزن الهام . امکان نداره من با الناز طرف شم . -چیه بابا خونش از خون ما رنگین تره ؟/؟ -ببین دختر من حوصله بحث های تکراری رو ندارم بالاهره دوست داری اونو بکنم یا نکنم ؟/؟ - فرقی هم نمی کنه . فقط دلم می خوادمنو از همه دخترات بیشتر دوست داشته باشی . -اگه بگم همه شما رو به یک اندازه دوست دارم چی میگی . -ناچ تو الناز رو بیشتر دوست داری .هم ته تغاریه و هم این که تنها دانشجوی خونه و دندانپزشک آینده مملکته . -الهام اگه کارم نداری من برم . تو حوصله منو سر می بری . چقدر بشینم همین جور حرفای تو رو گوش کنم . کیرم شق شده بود . دیگه حس می کردم که به یک خشکسالی رسیدم . با این که خیلی لذت می بردم ولی خیلی راحت هم می تونستم آبمو خالی نکنم . در عوض الهام تشنه و حریص مدام در پی دلبری از من بود . یه آهنگهایی واسم گذاشت و مدام با همون هیکل لختش واسم می رقصید و مثلا سعی داشت منو بیشتر به هیجان بیاره . -دخترم از این شق تر نمیشه -بابا تو هم بیا برقص -چه جوری ؟/؟ با این کیرم که مثل پاندول ساعتای قدیمی همش از این طرف به اون طرف میره ؟/؟ سرم درد می کرد ولی وقتی کیرمو فرو کردم توی کس دخترم و حال کردن با اونو شروع کردم حس کردم که خون بیشتری در رگهام به حرکت در اومده و کمی سردردم کمتر شده . -پدر پدراصلا حس نمی کنم که صبح و دیشب با هم بودیم . من با توانی تازه کمرشو با دو تا دستام گرفته و اونو تا می شد کردمش .. طوری از حال رفته جیغ می کشید و منم همچین اونو منگنه کرده بودم که راه فراری جز گیر کردن و ارضا شدن نداشت .. افتاده بود رو تخت و دستاش به دو طرف باز شده بود . -بابا تو خالی نمی کنی -نه عزیزم .. باشه برای بعد . زود بر گردم که الان الناز می رسه . فکر کنم ناهارو خورده باشه ولی برای شام باید یه چیزی درست کنم که دخترم حالش جا بیاد و ضعیف نشه .. با این که دوست داشتم بین دخترام تفاوتی قائل نشم ی از اونجایی که الناز دانشجو بود و خسته از دانشگاه بر گشته نیاز به تیمار داشت منم دیگه خیلی دلواپسش بودم و نمی خواستم اونی رو که لاغر تر از بقیه بوده قبلا هم در غذا خوردن تنبل بوده ضعیف و مریض ببینم .. بقیه دخترا دست از سرم بر داشتند . من واسه دقایقی چشامو بستم و اصلا نفهمیدم که کی خوابم برد تا این که وقتی چشامو باز کردم الناز رو بالا سرم دیدم . -بابا چقدر تو خسته ای . انگار که زمین شخم زدی .. توی دلم گفتم که ای دختر اگه بدونی سه تا خواهرت رو گاییدم که این از هر شخم زدنی بد تره پدر منو در میاری .... -بابا توی خواب چی می گفتی ؟/؟ سابقه داشتی ؟/؟ ..قلبم لرزید . نمی دونستم تا چه حد سوتی دادم اصلا دلم نمی خواست گند زده باشم و پیش الناز رسوای دو عالم شم .. -بابا رنگت پریده ؟/؟ چته ؟/؟ حالت خوب نیست ؟/؟ ..-الناز من توی خواب چیزای ناجور می گفتم ؟/؟ نکنه یه حرفایی زده باشم از خودم و مادرت .. دیدم الناز داره می خنده .. -مگه قرار بود چیزی بگی . چیز خاصی نگفتی . فقط داشتی از یه چیزی فرار می کردی . همش می گفتی خسته ام . دست از سرم وردار . چیز دیگه ای هم نگفتی . مثل این که بد جوری یاد مامان افتادی و دلت واسش تنگ شده .. نزدیک بود بگم می خوام سر به تنش نباشه ولی حس کردم هرچی باشه اون مادرشه . دیگه ولش کردم .. -عزیز دلم واست یه چیزایی رو آماده کردم . -بابا راضی به زحمتت نبودم . هنوز گشنه ام نیست . باشه برای چند ساعت دیگه می خورم . درسام کمی سنگین شده .. نمی دونم چرا وقتی که به الناز نگاه می کردم حس می کردم نگام اون نگاه دیروزی نیست . داشتم با خودم می جنگیدم که اون نگاه قبل باشه . احساس یک گناهکار را داشتم . همش به این فکر می کردم که در مورد اونم می خوام یک خطایی رو انجام بدم . گاهی وقتا نگاهمو از رو صورتش می گرفتم تا کمتر افکاری اینچنینی بیان سراغم . وقتی که الناز پشتشو به من کرد و رفت طرف آشپز خونه باسن بر جسته اش هم منو به فکر فرو برد .. اما نه فکری شهوت انگیز .. خیلی بی خیال به این اندام نگاه می کردم . احساس ترس می کردم از حادثه ای که اتفاق نیفتاده و فکری که به ذهنم خطور نکرده بود . هراس داشتم از این که بخوام با اونم طرف شم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 5 Jan 2014 23:31
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 36
سرم خیلی درد گرفته بود .نمی تونستم درست فکر کنم . با این حال وقتی نگام به الناز می افتاد رومو بر می گردوندم تا این که افکار عجیب و غریب و در هم و بر هم نداشته باشم . -الناز اصلا حالم خوب نیست .. -بابا تو برو دراز بکش کاریت نباشه من خودم به کارا می رسم . فردا بیشتر ساعاتو بیکارم درسامم سنگین نیست . -ولی باید بشینی درسای قبلتو بخونی .. -منو تا رختخوابم همراهی کرد .. - اینجا که همش بوی عطر خواهرامو میده . دخترا همه جا رو مرتب کرده بودند . روی قسمتی از ملافه سفیدی که روی یکی از بالشهای روی تخت کشیده شده کلی موی بلند ریخته بود .. اینا رو دیگه محو نکرده بودند . مسئله ای هم نبود می شد سنبلش کرد .. اتفاقا از همونم پرسید و من جوابشو دادم . -عزیزم تو هم اگه زیاد درس بخونی و به خودت نرسی به همین وضعیت دچار میشی . اصلا روبراه نبودم . هر کیفی که کرده بودم داشتم بالا می آوردم . آخه اون مردای زن باز قهارش این جوری که من سکس کردم سکس نمی کنن . اول از اون زیور گرفته بعد الهام و پشتش المیرا و الهه و دوباره الهام ..تمام اینا در کمتر از دو روز .. حس کردم که یکی دو ساعتی رو خوابیدم . اینو ساعت دیواری روبروم می گفت . الناز داشت منو پاشویه می کرد . دختر گل من اومده بود تا کنارم دراز بکشه . فداش شم . نازشو بخورم . اصلا نباید به این فکر کنم که بخوام همون کارایی رو که با بقیه خواهراش انجام دادم با اون بکنم . موبایل الناز زنگ خورد ..الهه بود -الهه جون بابا حالش خوب نیست چیکارش داری .. چی ؟ تو هم حالت خوب نیست بابا بیاد پیشت ؟/؟ الان یکی می خواد که از بابا مراقبت کنه و من بالا سرش هستم . خواهش می کنم دیگه از این حرفا نزنی . ..چی ؟/؟ تو بیای پیش بابا ؟/؟ مگه الان سرت درد نمی کرد .. من حوصله دو تا درد سر رو ندارم . بابا رو دلم جا داره و لی تو رو خدا یه قرص بخور بخواب یا یه المیرا بگو بیاد پیشت یا به این آبجی الهام بیکارمون ...با اشاره دست النازو حالیش کردم که نه .. من نمی خوام که الهه بیاد این جا . می دونستم اون به دروغ میگه بیماره . می خواست بیاد و به بهانه بیماری من برم کنارش بخوابم و حتی راضی شده بود که بیاد اینجا و کنار من باشه .. اونم با وجود الناز و دخترای من معلوم نیست به کی رفتن . یکی از یکی داشتن شیطون تر می شدن . اصلا گاهی وقتا آدم وا می مونه به کدوم یک از حرفای جنس لطیف اعتماد کنه . خلاصه من اون شب الناز کنارم دراز کشید و خودشو هم به من نزدیک کرد . می دونستم حساب اون از بقیه جداست و اون با تمام وجودش عاشقانه و محبت آمیزانه خودشو می سپره به آغوش من . سرشو گذاشته بود رو دلم و آروم با من حرف می زد -بابا چطوری ؟/؟ بهتر شدی ؟/؟ -وقتی که یک پرستار خوب مث تو دارم چرا بهتر نشم ؟/؟ تو که می دونی من این دخمل گلمو چقدر دوست دارم . -این دخمل گلت همیشه بیرونه . سه تا دختر دیگه جاشو پر می کنن . می دونم نمی تونم به بابای گلم خوب برسم و خواهرام بیشتر هواتو دارن . در حالی که نازش می کردم و موهاشو بو می کردم گفتم -عزیز دلم این طورام که فکر می کنی نیست . یکی می خواد اونا رو نگه داشته باشه . بیشتر کارا و خرید که با منه . الهام معلوم نیست در روز چه کلاسایی واسه خودش باز کرده و چه جوری فراغتشو پر می کنه . اون دو تا خواهرات هم از روزی که بیوه شدن دیگه یک لحظه آروم و قرار ندارن . یک خواستگار هم نمیاد زود تر اونا رو بفرستنم خونه بخت .. -بابا بازم که از خواستگار و این چیزا حرف زدی . از دواج کردن که نباید تحمیلی شه . شاید من اصلا دلم نخواد ازدواج کنم و بخوام که همیشه پیشت بمونم . با این که اصلا فکرای سکسی نمی کردم و این تصور رو هم نداشتم که الناز رو بکنم نمی دونم که چرا کیرم شق شده بود . خودمو یک وری تر کردم تا احیانا اگه قسمتی از بدنم در تماس با النار قرار می گیره اون قسمت کیرم نباشه ولی با این حال بازم قسمتی از کیرم از داخل شلوار در تماس با بدن الناز قرار داشت . دستامو دور کمرش حلقه زده به چشاش نگاه می کرم نگاهش سراسر عشق و محبت بود . -بابا یه وقتی فکر نکنی ها چون من درس دارم نمی تونم به تو و کارای خونه برسم . من می تونم هر دورو با هم داشته باشم -یعنی میگی نرم زن نگیرم ؟/؟ ..من اینو به شوخی گفته بودم . خیلی ناراحت شد . چهره اش توی هم رفت . یه نگاه عجیب و اخم آلودی بهم انداخت که از صد تا تیر هم که به قلب آدم میره بد تر بود .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 8 Jan 2014 22:14
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 37
-الناز واسه چی ازم ناراحت شدی ؟/؟ عزیز دلم بابات نمی تونه یه شوخی باهات بکنه ؟/؟من منظور بدی نداشتم .. -چیه پدر تبت خوابید ؟/؟ اصلا فکر نمی کنی دخترت درساش سنگینه ؟ باید بشینه همین جور مطالعه کنه و تمرکز داشته باشه ؟/؟ راستش پدر من وقتی که موفق شدم به دانشگاه راه پیدا کنم اونم در بهترین رشته اول از همه از این خوشحال شدم که تو خوشحال میشی . گفتم حالا که از مامانم خیری ندیدی حداقل من بتونم خوشحالت کنم . بتونم کاری کنم که تو هر وقت از دخترت پیش فامیلا و دوستان حرف می زنی به نیکی و خوشحالی یاد کنی . دیگه این انتظار رو ندارم که یک زن غریبه رو اینجا ببینم -الناز چند بار باید بهت بگم اصلا این فکرا یی که تو می کنی نیست . -می دونم بابا جونم اصلا از این فکرا نیست . ولی همه چی از این شروع میشه که حرفش به میون میاد . وقتی از یه چیزی حرفی زده شه بعد خود به خود فکرش هم پیدا میشه . اون وقت بیان این مسئله عادی میشه و اون تابوها شکسته شده حالا کار به جایی می رسه که ما دخترا باید برای بابامون بریم خواستگاری ؟/؟-ببین الناز حالا این تویی که داری شروع می کنی . عزیزم می تونم ببوسمت ؟. -ببینم تبت هم که خوابید . می بینم بدنت خنک شده . دستمو رو موهای صاف و بلند و مشکی الناز خوشگلم کشیده و گفتم عزیز دلم کمی به خودت برس خیلی لاغری . می ترسم این درسا تو رو از پا بندازه و من اصلا دوست ندارم که تو از شرایط آرمانی خودت عقب بیفتی -نه پدر من خیلی مراقبم . لبامو گذاشتم رو صورت الناز . اون دختر با محبتی بود . اون وقتا که بچه تر بود خیلی خودشو واسم لوس می کرد . خودشو مینداخت توی بغل من . منم به تن خوشگل و سفیدش دست می کشیدم . با جوجوهاش بازی می کردم . عاشق بابایی خودش بود . تا مدتها حتی تا وقتی که آخرای دبستانشو می گذروند من جوجوشو می بوسیدم و آروم میک می زدم . بهش می گفتم جوجوی الناز گلم مال کیه .. اونم می گفت مال بابایی گلم .. مال تو .. می گفت بابا جونم من هر وقت که بزرگ شدم شوهر نمی کنم . همیشه پیش تو می مونم تا جوجومو بخوری . حالا دخترم هیجده سالش بود و سالها از اون روز ها می گذشت . نمی دونم آیا اون روز ها رو به یادش مونده یا نه . آیا واسش اهمیتی داره یا نه . شاید یکی از علتهایی که خودشو بیشتر بهم می چسبوند این بود که سه تا خواهر بزرگترشو می دید که همیشه ازش یک قدم جلو ترن و می خواست هر کاری کنه پیش من جلب توجه کنه . خیلی هم خودشو ناز تر و تو دل برو تر از بقیه می کرد . می دونست خودشو چه جوری در دل بابا جا کنه . یه روزی افسانه خیانت کار بهم گفت که مرد! دیگه جوجوهاشو نخور . اون حالا دیگه رسیده به سن بلوغ .. من که نمی دونستم تا مدتها در همین شرایط این کارو انجام می دادم . وقتی هم که این کارو قطع کردم اونم دیگه چیزی نگفت . حالا الناز در کنار من خوابیده بود . دستمو دور کمرش حلقه زده بودم . مراقب بودم که دستم به سینه اش نخوره . ولی بر جستگی سینه دخترم از درون تاپ چسبون کاملا مشخص بود . سینه متوسط دخترم انگاری می خواست بلوزشو بشکافه و بیاد بیرون . ولی من اونو به اون دیدی که این دوروزه اون سه تا رو نگاه کرده بودم نگاه نمی کردم .. .الناز پشت به من قرار داشت و یه پهلو . سعی کردم یه فاصله ای ازش بگیرم که وسط بدن و قسمت کیر من در تماس با کونش قرار نگیره . با جین چسبونش که تا قسمتی از زیر زانوشو پوشش می داد کنارم دراز کشیده بود . کمرشو نوازش داده و لبامو گذاشتم پس گردنش .. -بابا جونم نکن قلقلکم میاد .. -دوست نداری بابات تو رو ببوسه و بگه که چقدر دوستت داره ؟/؟ - چرا .. این که از خدامه که تو حداقل یه نصف هر کدوم از اون سه تا منو دوست داشته باشی . هیچوقت منو به اندازه خواهرام نخواستی .. -الناز .. چرا راجع به من این جور قضاوت می کنی .. -بابا اونا همیشه وسایلشون بهتر از من بود لباساشون قشنگ تر بود . بیشتر بهشون پول تو جیبی می دادی -عزیزم من به تر تیب سن پول توجیبی می دادم .. اگرم به من می گفتی به چیزی نیاز داری برات می گرفتم . -بابا من کمتر اون چیزایی رو که دوست داشتم داشته باشم عنوان می کردم تا برات خرج تراشی نکنم تا منو بیشتر دوست داشته باشی . ولی تو بازم برات مهم نبود .. -تو از کجا می دونی الناز حالا حتما باید همه اینا رو بگم ؟/؟ ....ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 12 Jan 2014 23:29
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 38
-بابا خوشم میاد . خوشم میاد کنار تو می خوابم . دلم می خواد مث اون وقتا که بچه بودم بغلم بزنی .. دیگه به حرفاش ادامه نداد. می دونستم اونم به این فکر می کنه که سینه هاشومیک می زدم . ولی حالا اون جوجوهاش دیگه خیلی درشت تر از بچگی هاش شده . اون دیگه الناز کوچولونبود . هر چند همیشه الناز ناز من بود . خودشو از پشت به من می مالید . می دونستم اون حسی که بقیه دخترا به من داشتند نبود . اون خیلی خالصانه و با محبت خودشو در اختیار من قرار داده بود و من دلم می خواست اینو با تمام وجودم قبول کنم . همین کارو هم کردم . دوستت دارم . دوستت دارم دخترم .. روشو بر گردوند . -بابا دوست دارم بغلم بزنی . بغلش کردم . دستامونو دور گردن هم حلقه زدیم . اون منو به خودش فشرد . من سعی می کردم که وسط بدن من به وسط تن اون نچسبه . چون حتی اگرم هوسم نمی داشتم بازم تحریک شدن کیر من در اندازه ای بود که می شد گفت یه ورم و شقی خاصی داره و همین ممکن بود دخترمو به این تردید بندازه که باباش هوس اونو داره . ولی سینه هاش به سینه هام چسبیده بود . لبامو گذاشتم رو گونه های الناز .. صورت لطیف و نازش داغ کرده بود ولی من خیلی نجیبانه باهاش بر خورد کردم . نمی خواستم یه حس بدی راجه به من داشته باشه . می خواستم اون هم عشق خالصانه منو حس کنه . بلوزش طوری بود که چاک سینه هاشو انداخته بود توی دید . برای چند ثانیه ها به اون یینه و شکاف وسط اون خیره شده بودم . راستش فقط به این فکر می کردم که دخترم بچه بود سینه اش به چه حالتی بود و حالا به چه حالی !که در همین آن الناز که متوجه نگاه خیره من شده بود دستشو گذاشت روی صورت من و اونو روبروی صورتش قرار داده بود . شاید حس کرده بود نگاه من به سینه هاشو . راستی اون چه تصوری می تونست از این نگاه من داشته باشه . ؟/؟ ! یعنی فکر کرده که باباش مرد چش چرون و هوسبازیه ؟/؟ دوست نداشتم این فکرو بکنه . سرمو گذاشتم رو سینه دخترم . بر جستگی اونو حس می کردم . دلم نمی خواست اون سینه های خوشگلشو شل کنم و از حالت بندازم . چقدر خوشبو بود . الناز با دستاش موهای پرپشت سرمو نوازش کرده باهاشون بازی می کرد . یک بار دیگه لبمو گذاشتم روصورتش . چشام رو هم رفته بود . الناز هم که صبح باید می رفت دانشگاه کمی خسته نشون می داد . کیرم هم شق شده و اونم از اونجایی که همش خودشو بهم می چسبوند دیگه تا حالا متوجه شده بود که کیر پدر شق کرده .. یه لحظه خودش یه فاصله ای ایجاد کرد که با هم تماسی نداشته باشیم . دختر خوب و مهربونم دختر نجیبم متوجه شده بود که شرایط خیلی حساسه و یه وقتی نباید این رابطه پاکمون با نا خالصی ها تر کیب شه . وقتی که این افکار میومد به سراغم داشتم به مار مولک بازی خودم می خندیدم . ولی من که مار مولک نبودم . راجع به الناز که نظر اون جوری پیدا نکرده بودم و در مورد بقیه هم که من مقصر نبودم . نمی دونم چرا حس کردم که صورت الناز داغ شده . نفسهاش به شماره افتاده بود . از من فاصله گرفت . منم کاری به کارش نداشتم . بذار دخترم آزاد باشه . بذار خودش تشخیص بده چه کاری درسته و چه کاری غلط ولی من نگران سلامتش شده بود . -عزیزم حالت خوش نیست . چته دخترم .. -هیچی ..هیچی بابا .. فقط فشردگی درسها و سنگینی اونا رو من اثر گذاشته .. -عزیزم اگه حالت خوب نیست تو رو برسونم به یک دکتر -بابا جونم این قدر منو لوس نکن . مگه برای هر چیر کوچولویی آدم باید به دکتر بره ؟/؟.. حرکات الناز خیلی عجیب و غریب شده بود . حس کردم که اونم دچار نوعی حس شهوت و عطشی شده که شاید دخترای دیگه در شرایط اون نتونن نیاز خودشونو نشون بدن . من و الناز کنار هم خوابیدیم . نیمه های شب بود که صدای حرکات خش خشی رو روی تخت شنیدم . خیلی آروم بود . الناز دستشو فرو کرده بود لای شورتش و با خودش ور می رفت .. صدای ناله های هوس آلوده اون پاک منو به هم ریخته بود . نه من به این یکی دیگه فکر نمی کردم . بذار دخترم زندگی کنه . با هر آدم عاقل ومهربون و پولداری مثل خودش که دوست داره . ولی امروز باید دستشو بگیرم بدون این که بهش دستی بزنم . . پدر سوخته ها هر لحظه یه سازی می زنن . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 15 Jan 2014 21:14
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بـــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 39
هرلحظه بیش از لحظه پیش حشری تر می شد . من اصلا قصد نداشتم کاری کنم . فقط اونو به حال خودش گذاشتم . می دونستم از اونایی نیست که بخواد به این فکر کنه که باباش بیاد و بهش حال بده . می دونستم که اصلا از من چنین انتظاری نداره .من نباید تا این حد حساسیت نشون می دادم . این از فانتزی و نیاز ها و احساسات و خواسته های هر جوانی چه پسر و چه دختر در این دوران از زندگیشه که به این صورت خودشو نشون میده . مگر این که از دواج کرده باشه و یا نیاز هاشو توسط اون رفع کنه . چشامو خیلی آروم باز کردم . الناز سرشو یه لحظه به طرف من گرفت درجا بدون این که حرکتی کنم چشامو بستم . قلبم به شدت می زد . . دوباره چشامو باز کردم . اون شورتشو تا زانو پایین کشیده کف دستشو گذاشته بود لای کسش . چه صدای شلپ شلیپی میومد . گاه دستشو میذاشت رو سینه اش . . کونش به سمت من قرار داشت . یعنی به من پشت کرده بود . اون با استشها خودشو داشت راضی می کرد ولی می دونستم این واسش فایده ای نداره . دختر من در تب هوس می سوخت و ازم کاری ساخته نبود . راستشم نمی خواستم اصلا کاری کنم که به این یکی جسارتی کرده باشم . الناز مثل بقیه نبود . اون منو به خاطر خودم دوست داشت . بقیه هم همین جور بودند ولی اونا نمی تونستن خود نگه دار باشن .. اگه یکی الناز منو از راه به در کنه چی ؟/؟ اگه در دانشگاه با یکی دوست شه .. نه .. نهههههه .. این یکی نه . من النازو دوستش دارم . چشامو بستم تا نگام به کون دخترم نیفته .. ولی یه لحظه بوی صابون و بوی خوش کون رو می شنیدم . الناز بدون این که متوجه شه در یه حالتی قرار گرفته که کونش با بینی من مماس شده بود . سعی می کردم خیلی آروم نفس بکشم تا به یادش نیاد و متوجه نشه که در چه حالتی قرار داره . یه لحظه با خودم فکر کردم که نکنه اون از روی عمد کونشو به صورتم چسبونده .. ولی نه این طور نبود چون یه فاصله ای داد و خودشو ازم رها کرد . نمی دونم چی شد که یه لحظه ترس برش داشت و شورتشو کشید بالا . با این که من کاری نکرده بودم که اون بترسه .. دقایقی بعد چشامو گذاشتم رو هم .. وقتی هم که بیدار شدم دیدم الناز دستشو دور گردنم حلقه زده -دختر تو هنوز نخوابیدی ؟/؟ -نه بابا داشتم تو رو در خواب می دیدم . می دیدم و لذت می بردم .. دم صبح بود برای یه لحظه صدای زنگو شنیدم و بعد چشام رفت رو هم که با سر و صدای الهه از خواب بیدار شدم . -پاشو دختر پاشو تو کلاس نداری ؟/؟ تو هم بععععععععله .. این چه وضعیه که کنار بابات دراز کشیدی . خجالت داره .. -الهه این چه طرز حرف زدنه -بابا من باید به این خواهرم تذکر بدم که آدم کنار باباش که این جور سکسی دراز نمی کشه -الهه جون درسته که تو خواهر بزرگ منی ولی این دلیل نمیشه که هر چی از دهنت در میاد به من بگی . تاره این بابامه . غریبه که نیست . از طرفی من که کاملا لخت نرفته بودم توی بغلش .. لعنت بر من . منو وادار به زدن چه حرفایی که نمی کنی ؟! بابا معذرت می خوام . ولی خب از این که سر صبحی بیدارم کردی ممنونم خواهر .. الناز پا شد تا خودشو برای رفتن به دانشگاه آماده کنه . -ببینم بابا .. تو و الناز هم بله .. -الهه اولا از تو انتظار نداشتم که این جور سر زده وارد حریم یکی دیگه بشی . من از نظر سکس و جنسی کاری به کار الناز نداشتم ولی از تو هم انتظار ندارم که اسیر خیالات خودت شی و در هر کاری دخالت کنی . اونم مث تو دخترمه . اون همش به فکر هوس و ارضای جنسی خودش نیست . این که دوست داشته باباشو بغل کنه و با گرمای بدنش بخوابه گناهه ؟/؟ -بابا مطمئن باشم کاری باهاش نکردی؟ -می خوای مطمئن باش می خوای نباش . اصلا به تو چه ربطی داره . مگه تو داروغه شهری .-نه داروغه شرعم .. - فقط برو بیرون تا اون روی سگ منو بالا نیاوردی .. -چیه بابا خالا سیر شدی و اشتها نداری تحویلمون نمی گیری ؟/؟ نکنه الناز جونت سیرت کرده ؟/؟ ..من از این جا تکون نمی خورم . راستش منم دلم نمی خواست اون قهر کنه و بره . اون وقت ته دلم یه چیزی سنگینی می کرد و باید نازشو می کشیدم و اونو بر می گردوندم . یهو دیدم گریه رو سر داد . -بابا من دیشب حالم خوب نبود . سرم درد می کرد . دلم می خواست پیش تو باشم . اون وقت تو توی بغل الناز جونت خواب بودی و به من توجهی نداشتی .. -می دونی چرا سرت درد می کرد . از بس سکس کرده بودی .. -نه بابا اتفاقا می دونستم همین تنها راهی بود که می تونست سر درد منو خوب کنه ... دختره مار مولک .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم