ارسالها: 3650
#61
Posted: 5 Feb 2014 22:34
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 45
-الو ! ببخشید خانوم . شما الان به این شماره پیام دادین ؟/؟ شما کی هستین ؟/؟ من شما رو نمی شناسم . فکر نمی کنین من خونواده دارم ؟/؟ من دخترم سهوا این پیامو خونده . هر چی هم بهش میگم این شماره رو نمی شناسم قبول نمی کنه . خواهش می کنم با زندگی مردم بازی نکنید .. -اوخ بابا جون ببخشید اصلا فکر نمی کردم . الناز گوشی رو برداره . اون مگه کلاس نداشت . من اصلا فکر نمی کردم . بابایی منو ببخش ولی آدم باید خودش پیامهاشو بخونه و یکی دیگه هم حق نداره فضولی کنه . من جات بودم میذاشتم زیر گوشش . -خواهش می کنم خانوم .. از این به بعد دقت بفر مایید با چه شماره ای تماس می گیرید . اینا رو که گفتم رفتم طرف الناز . خودمو سخت عصبی نشون دادم و از این که از دستش دلخورم . -ببینم اصلا کی گفته که بری سراغ پیام من و اونو بدون اجازه من بخونی این که موردی نبود و طرف هم متوجه اشتباهش شد اما من خوب تو رو شناختم و این که جنس شما زنا همه تون یکیه . می خواین فضولی کنین -بابا .. باااااابااااااااا به من میگی فضول ؟/؟ به دختر سر به زیرت و کسی که کاری به کار کسی نداره حتی آزارش به یه مورچه هم نرسیده میگی فضول ؟/؟ تو منو این جوری تر بیت نکردی .. حق داری بابا .. ولی اون پدری که منو تر بیت کرده هم این جوری نبوده ...... جواب دندون شکنی به من داده بود که یخ شدم . حق با اون بود ولی نمی تونستم چیزی بگم . اون زار زار اشک می ریخت . سرشو گذاشته بود میون دستاش .. با این که پاهای لخت و اون دامن چسبون صورتی طوری پاهای سفیدشو خوشرنگ کرده و انداخته بود توی دید ولی من به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که از دلش در بیارم و این که ازم ناراحت نباشه . رفتم کنارش .. اما قبل از این که گونه های خیسشو پاک کنم اون اشکاشو پاک کرده بود . -آره بابا اینه سر نوشت من . -شما دخترا اصلا به پدرتون فکر می کنین ؟/؟ همش می خواین حرصم بدین ؟/؟ مگه خواهرام و من چیکارت داریم ؟/؟ سرمون تولاک خودمونه . -بیا بریم یه غذایی بخوریم -من فقط می خوام بخوابم . -نی تونم دخمل تو چولوی خوشتلمو بدلش بژنم ؟/؟.. - اجباری نداری بغلم بزنی . تازه من بچه نیستم که با هام این جوری حرف می زنی . سرمو انداختم پایین و به حالت قهر داشتم از ش فاصله می گرفتم که برم بیرون دستمو کشید و گفت حالا بابایی کجا داری میری . نمی خوای پیشم دراز بکشی ؟/؟ نمی خوای بغلم بزنی ؟/؟ -تو که نمی خوای ؟/؟ -باباییییییی حالا که دارم میگم می خوام -نازتو بخورم . این دخترا از همون بچگی واسه باباشون ناز می کنند تا وقتی که بزرگ شدن -تا نفس آخر .. -یعنی باباشون تا نفس آخر اونا هم می خواد زنده بمونه ؟/؟ من با نفسهای تو زنده ام الی . بازم مث دفعه قبل سعی کردم با هاش تماس چسبونی نداشته باشم ولی اون خودشو به من می مالید . بغلش زدم . دستمو دور کمرش حلقه کرده بودم . به یا د این افتادم که دخترا همه شون کلید آپار تمانو دارن . آخه وقتی مامان افسانه اونا این جا بود دسته جمعی در اینجا زندگی می کردیم . با این حال اونا عادت داشتن زنگ بزنن ولی نمی دونم چی شده بود که این چند روزه چند بار از کلید استفاده کرده بودند . حتما همه شون به نوعی می خواستن مچ به گیری کنن . موهای خوش عطر و بوی الناز بینی امو قلقلک می داد . پشت گردنش هم خیلی خوشبو بود . -الی جون سختته این جوری ؟/؟ خوابت نمی گیره ؟/؟ -نه بابا خیلی آرومم می کنه . خیلی .. سینه هاشو رو دستم حرکت می داد . حرکتی خیلی ملایم و معمولی . نه اون جوری که فکر کنم از هوسشه . لحظاتی بعد حس کردم که خوابش برده . چون یه سنگینی خاصی رو در استیل بدنش حس می کردم . آروم آروم دستاشو از زیر تنش بیرون کشیدم تا برم به کار و شکمم برسم . بازم غافلگیرم کرد -کجا بابا .. به همین زودی از دستم خلاص شدی ؟/؟ روشو به طرفم بر گردوند . دستاشو گذاشت دور کمرم و با حرارتی بیشتر از دفعه قبل خودشو بهم چسبوند و منو بوسید . این بار ول کنم نبود . و حس عجیب تری رو در من به وجود آورده بود . نمی خواستم این فکر رو در خودم به وجود بیارم که الی هم داره مث بقیه میشه . یعنی این حس و هوس از مادرش در خون همه اونا وجود داره ؟/؟ هر چند مادرش علاوه بر این که در بستر زن داغی بود این اواخر فقط به یکی من قانع نبود . -الناز چت شده . حالت درست نیست ؟/؟ چرا رنگت پریده ؟/؟ قلبت هم خیلی تند می زنه .. فقط خیره نگام می کرد . حرفی نزد ... پا شدم رفتم و این بار جلومو نگرفت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#62
Posted: 9 Feb 2014 22:01
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 46
وضعیتش نگرانم می کرد . نمی خواستم که به جای درس خوندن همش حواسش به این باشه که هوس خودشو کنترل کنه . چون این تمایل و هوس کنترل کردنی نیست و مخ آدمو داغون می کنه . مگر این که خیلی زاهد و با تقوا باشی یا این که خودت رو وا بدی . و من در دخترام این تقوا رو نمی دیدم . در سه تا شون که ندیده بودم و این یکی هم ظاهرا آمادگی اینو داشت که مثل خواهراش بشه . حتی دیگه گاهی ترس رو کنار گذاشته بود و اصلا حساب اینو نمی کرد که ممکنه من ببینمش شایدم این فکر رو می کرد که من در مقابل حرکاتش نباید عکس العمل یا تعبیر بد داشته باشم . چون وقتی یک بار برگشتم تا یه سری بزنم بهش .. دیدم که با یه شورت و یه لباس زیر کوتاه و بدون این که ملافه ای روش انداخته باشه داشت خودشو روی تخت می کشید . شورت فانتزی اون نمای خاصی از کونشو در دید من قرار داده بود . طوری که نمی تونستم خودمو به خوبی کنترل کنم .. حداقل ملافه ای رو که کنارش بود می تونست بندازه روش . به جای این که اون خجالت بکشه من شرمم اومده بود . پاهامو طوری رو زمین حرکت می دادم که بدون این که صدایی بشنوه از اون جا دور شم . از اتاق رفتم بیرون ولی کمی درو باز گذاشتم تا ببینم الناز داره چیکار می کنه . اون همچنان با خودش ور می رفت و این نشون می داد که اونم سخت هوسش گل کرده . دلم می خواست برم پیشش دراز بکشم . بدون این که از اون فکرای اون جوری داشته باشم .شاید با کمی محبت بیشتر و با بوسه هایی پدرانه بتونم فکرشو از این چیزا خارج کنم . حتما اون در خیال خودش می بینه که یه پسری داره باهاش حال می کنه و به اون لذت میده . برای لحظاتی دیدم که سکوت بر قرار شده . رفتم داخل . راستی راستی خوابش برده بود . دیگه کاملا سست شده بود و از خودش اراده ای نداشت . می دونستم یه سنگینی خاصی هم درش به وجود اومده . آخه این جوری که کسی به اوج لذت نمی رسه ولی همون که چند مالش قوی داشته خوابش گرفته باشه . رفتم پیشش دراز کشیدم .. بازم چشام افتاد به کون قلمبه شده اش .. گاهی یه تکون هایی می خورد . می خواستم سرمو بر گردونم بهش فکر نکنم ولی نمی تونستم . بی اختیار داشتم کون اون و خواهراشو با هم مقایسه می کردم . نه نه ...اردلان تو نباید حتی سر سوزن هم به این فکر کنی که می خوای با این دخترت حال کنی و ازش لذت ببری .نه تو نباید خودت رو غرق در هوس اون کنی . این یک اشتباهه . این یک حرکت بدیه که خودت چوبشو می خوری اون نمی تونه درساشو بخونه .اون خیلی حساسه . تازه اون تنها دختر دوشیزه توست و تو باید هواشو داشته باشی .. ولی کیرم شق شده بود . سرمو بر گردوندم . در جهت مخالف اون خودمو به طرفی دیگه یه پهلو کردم . کیرمو در آورده باهاش بازی می کردم . به یاد دخترای دیگه ام که دارم اونا رو می کنم به یاد زیور زن همسایه .. دستامو رو کیرم می مالوندم . من که این دو سه روزه کلی سکس داشتم .. .. یه لحظه متوجه شدم که الناز داره تکون می خوره . اون خیلی حساس نشون می داد . -بابا تو این جایی ؟/؟ از کی تا حالا ؟/؟ اومدی من خواب بودم ؟/؟ -آره عزیز دلم تو خواب بودی . عین فرشته ها خوابت برده بود . اگه بدونی چقدر ناز خوابیده بودی . ناز و دوست داشتنی . -توی خواب حرکت که نمی کردم این طرف و اون طرف که نمی رفتم . -نه عزیزم -بابا چرا این حالتی شدی . مثل عروسای پشت پرده . دستشو گذاشت رو شونه هام و می خواست منو بر گردونه . مقاومت کردم . آخه یه کیر کلفتی که هر قدر هم به سکس فکر نمی کردم بازم از شق بودنش کم نمی شد در حال رسوا کردن من بود . من چی جوابشومی دادم .-پدر جونی چی قایم کردی . راستشو بگو . چی قایم کردی اون طرف .. مونده بودم چی بهش بگم .. بگم کیرمولای شورتم قایم کردم ؟/؟ دیگه مجبور شدم چیزی نگم . خیلی آروم خودمو بر گردوندم . یه پامو طوری خم کردم که جلو لاپامو داشته باشه و تا دخترم بفهمه چی شده اونو بغلش کرده و خودمو رو تشک طوری چسبوندم که کیرم بچسبه بهش .. -بابا داری کشتی می گیری . -نه دارم تکواندو کار می کنم . حس کردم که کیرم دیگه خوابیده .. وضعیت عادی گرفتم .. اون فقط داشت نگام می کرد . -بابا مطمئنی که حالت خوبه ؟/؟ فشار ..قند .. چربی ؟/؟ -تو بابات رو پیر مرد گیر آوردی ؟/؟ ما که هنوز سنی نداریم . -ولی واسه زن بردن پیر مردی بابا .. نگاهشو درست دوخته بود به اون قسمت شورتم که کانون کیر بود .. یه حرکتی به لباش داد و یه گردشی به چشاش که حس کردم داره به خودش میگه بابا نمی تونی سر ما کلاه بذاری من که خودم می دونم تو چقدر تشنه و بنده هوسی .همه آدما این جورن . این قدر خودت رو نباز و دست و پا تو گم نکن . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#63
Posted: 12 Feb 2014 21:54
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 47
نگاش کردم . نگاهمون به هم بود . نمی تونستم و نمی خواستم به اون چشاش خیره شم . واقعا نمی شد حدس زد که داره به چی فکر می کنه . گاهی وقتا می تونی راز نگاه یکی رو بخونی ولی بیشتر وقتا فکر می کنی که می تونی اون راز رو بخونی یعنی اون جوری که در خیالته و خودت رو می سنجی و نیاز های خودت رو , اون راز رو آشکار شده می بینی . من نگاهمو به نگاه دخترم دوخته بودم . نمی دونم آیا محبت می خواست یا چیز دیگه ای هم می خواست . خیلی سختم بود . انگاری این من نبودم که با سه تا از دخترام حال کرده بودم . اون از من چی می خواست . این بار بیشتر تو چشاش خیره شدم . اونم به زحمت پلک می زد . مثل این که دوست داشت یه حسی رو بهم بده یا در من زنده کنه . یه حسی که خیلی قشنگ باشه و به من زندگی و امید بده . چقدر نگاش قشنگ بود . همراه با اون نگاه لبخند ملایمی رو لباش نقش بسته بود . تشخیص راز لبخندش سخت تر از راز نگاهش بود . وقتی دستاشو دور گردنم حلقه زد و لباشو گذاشت رو لبام و با یه مکشی لبامو به شکار لباش در آورد بدنشو رو بدنم حرکت می داد حس کردم که درجه سختی این تشخیص به حداکثر خودش رسیده .. -بابا تنهامون نذار .. دوستت دارم . دوستت دارم . حالا فقط تو واسمون موندی .. اون داشت به زبون جمع حرف می زد . فقط از خودش نمی گفت بدنش داغ بود . پاهای لختش به پاهام چسبیده بود . ولی طوری خودمو به عقب کشیده بودم که وسط بدنم به وسط بدن و جایی دیگه از تنش نخوره . چون کیرم دوباره شق کرده بود . -دخترم چرا از این فکرا می کنی . چرا حس می کنی که من می خوام از شما جدا شم .. -نمی دونم یکی از دوستام که شرایط منو داره . البته مامان نداره تعریف می کرد از وقتی که مامانش رفته بود پیش خدا اون قدر فامیلا نشستن و گفتن و گفتن که بر من تحمیل کردن که قبول کنم بابام زن بگیره .. -خب این نشون میده که چقدر برای اون دختر ارزش قائل بودن . مگه باباش بچه کوچیک بوده که براش تصمیم گرفته شه . خودش عاقل بوده و بالغ .. -بابا تو چرا این حرفو می زنی . از تو یکی انتظار نداشتم . پس اون دختر چی امید و آرزو هاش چی .. اگه نامادری دختره رو اذیت کنه .. از قدیم گفتن بشنو و باور نکن که نا مادری و دختر با هم دوست باشن .. -میگم این مثالها رو توی کتابای دندونپزشکی تو نوشتن ؟/؟ -بابا دوستم می گفته توی گوشش پر کردن که یک زن می تونه بدون مرد زندگی کنه ولی یک مرد نمی تونه بدون زن باشه . -ببینم تو درس نداری ؟/؟ میری دانشگاه چیکار کنی . می دونی چرا بعضی از دکترا رو میگن بهتر و بعضی ها رو میگن ضعیف تر ؟/؟ در حالی که همه شون زحمت کشیدن تا به جایی رسیدن ؟/؟ ..واسه اینه که یه عده ای تمرکزشون زیاد بود .. حواسشونو پرت نکردن اراده و پشتکار داشتن . -ممنونم بابا که به من روحیه میدی . یه پاشو انداخت رو پام . دوست داشت عشقشو این جوری نشون بده . دیگه کیر داخل شورتم راه فراری نداشت . به بدنش چسبیده بود . داغ شده بود . درست چسبیده به قسمت کس الناز بود . کس اونم داغ بود . نمی دونستم این خیسی رو که حس می کنم از چسبندگی و پیشاب آب کیرمه یا کس الناز . لبای الناز بازم رو لبام قرار گرفته بود . این بار از خودم بی خود شده بودم . حرکات دستم رو بدنشو زیاد کرده بودم ولی نخواستم دیگه پیشروی کنم . نفسای هر دو مون به شماره افتاده بود . اون حتما باید دونسته باشه که من از چی فرار می کنم . دارم از این فرار می کنم که رابطه قشنگمون این پیوند اصولی و احساسی عاطفی پدر و دختری بین ما پایه هاش محکم باشه . ولی خیلی باید مراقب می بودم و با احتیاط پیش می رفتم . من خیلی سختم بود که موقع خواب یکی بهم چسبیده باشه ولی از اونجایی که دوست داشتم بخوابم و در اون شرایط قرار نداشته باشم یک ساعتی رو در آغوش الناز خوابم برده بود . انگاری هوس یک بار دیگه هم شکست خورده بود . وقتی که دو تایی مون از بستر پا شدیم و چند ساعتی هم از بعد از ظهر گذشته بود حال و حالتشو کمی دگر گون دیدم . حالت چشاش فرق کرده بود . یه تاسف و یا یک انتظار و خواسته خاصی رو در چشاش می دیدم . از نگاهش وحشت داشتم . نمی خواستم که اون این حالتی باشه . نمی خواستم عشق من و اون در مسیر دیگه ای بیفته . -الناز خیلی خسته ای ؟/؟ -بابا عجب حرفی می زنی .من که توی بغل تو خواب بودم . خیلی هم به من چسبید . هیچوقت تا به این حد خواب آروم نداشتم که چشام بسته شه و باز شه ببینم بیشتر از یه ساعت خوابیدم . -تو که خیلی خوش خواب بودی .. ولی از وقتی که مامانش رفته بود اعصابش ریخته بود به هم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#64
Posted: 16 Feb 2014 22:48
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 48
نمی دونم چرا خوابم میومد .دوست داشتم استراحت کنم حال و حوصله بلند شدن از بستر رو نداشتم . آخه کارم چی بود . چشای الناز شبیه حالت چشای الهام بود .. دقایقی قبل از این که بخواد منو شکارم کنه یا این که من شکارش کنم . امیدوارم همه اینا اشتباه باشه .. یعنی دو تا خواهر اینجای کار با هم شباهت دارن ؟/؟ هر شباهتی داشته باشن ولی می دونم یک تفاوت اساسی با هم دارن و اون این که الناز شرم و حیای خاصی درش وجود داره که هیچوقت خواسته یا نیاز خودشو در این زمینه بیان نمی کنه به تابوی بین من و خودش احترام میذاره . واسش ارزش قائله . شایدم این فکر رو که یک دختر بخواد خودشو در اختیار پدرش قرار بده یک فکر مسخره می دونه و من از این نظر نمی دونستم چی بهش بگم . اصلا تا چیزی نشده که نباید در موردش حرف زد . ولی چون من چند تا چشمه از این دخترام دیده بودم حسابی نگران بودم و می دونستم که این تشویش و دلهره من نمی تونه بی جهت باشه . کاش می تونستم همراه الناز برم دستشویی و ببینم که داره چیکار می کنه ولی می دونستم که نمیشه . همونجا رو تخت دراز کشیدم . دخترم برگشت . چشاش کاملا قرمز بود . مو بر تنم سیخ شد . -الناز مگه خوابت میاد ؟/؟ پاشودرستو بخون . تازه با یه شورت ویه تاپی اومده بود که حسابی چسبون بود و بر جستگی سینه شو نشون می داد . هر چند سینه اش دخترونه بود ولی همون تر و تازه بودنش اگه می خواست دل کسی رو ببره می برد . -بابا من هنوز درسام سنگین نشده . تازه دانشگاهها باز شده . دوست نداری کنارت باشم ؟/؟ -میگم اگه خوابت نمیاد چرا می خوای پیش من بخوابی -من باباجونمو دوست دارم . دلم نمی خواد تنهاش بذارم . -امان از دست تو . بدو بغل بابایی که من ناز الناز کوچولومو بخورم . چیکار کنم که هم باید مامانت بشم و هم بابات . خلاصه نمی دونم با این که دقایقی قبل حس می کردم که خوابم میاد ولی خوابم پریده بود . فکر کنم اینو الناز نمی دونست . فقط به چشای بسته من نگاه می کرد . خودشو به آغوش من چسبونده بود . سرشو گذاشته بود رو سینه ام . دستشو هم دور کمرم حلقه کرده و گاهی هم لباشو می ذاشت رو صورتم . از این کاراش خوشم میومد . هر چند کیر من این جوری شق می کرد ولی از ین که دخترم این قدر خالصانه بدون هوسی منفی خودشو به من سپرده خیلی خوشحال بودم و سر کوفت هم به خودم می زدم که چرا همه چی رو می خوام با عینک بد بینی ببینم . با این حال سعی کردم کاری کنم که اون متوجه نشه که من بیدارم . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . با این که الناز این اطمینان رو در من به وجود آورده بود که مثل اون سه تا خواهر نیست ولی دلهره خاصی داشتم . -بابا جونم .. بابا بیداری ؟/؟ چند بار این سوالو کرد و من هم جوابی ندادم . ترسیدم . رنگ از چهره ام پریده بود . اینو حس می کردم . این پرسشش چه مفهومی می تونست داشته باشه . کف دستشو که رو سینه ام قرار داشت حرکت داد و به سوی پایین رفت .. -نهههههه نهههههه تو یکی نه . نه من نمی تونم باور کنم . ولی اون بازم مثل سه تای دیگه نبود . دستشو خیلی آروم فقط گذاشت روی شورتم . همون جایی که کیرم می خواست پارچه روبرو شو پاره کنه بزنه بیرون . ولی جراتشو نداشت و نمی خواست که این کار رو بکنه . کف دست دخترم رفته بود روی کیر . حرکتش نمی داد . لحظه به لحظه کیرم بزرگ تر می شد . پرش و جهش رگهای کیرمو حس می کردم که داره توی دست الناز قرار می گیره . کیری که الناز اونو نمیدید و فقط لمسش می کرد . اونم از روی شورت . فشارش نمی گرفت ولی می دونستم دوست داره این کارو بکنه . این یک نیاز بود . نه الناز می دونم فقط در همین حده . اگرم هوس داشته باشی هیچوقت راضی نمیشی که این کارو با من انجام بدی . نه .. ولی اون با این کارش داشت تحریکم می کرد . الناز خوشگلم . امید و آرزوم . خانوم دکتر من . نه .. خواهش می کنم .. دستش فقط به طور ثابت روی کیر من قرار داشت . هوسم زیاد شده بود . نمی تونستم خودمو کنترل کنم . شدت جلو گیری من زیاد شده بود . اگه آبم میومد و دست النازو چسبناکش می کرد آبروی من می رفت هر چند در اصل آبروی اون بود که می رفت . منم دستامو آروم گذاشتم روی کمرش و از اونجا اومدم پایین تر . فقط می خواستم به حرکتش یه پاسخی داده باشم . دستامو گذاشتم رو کونش . قاچای لخت کونشو آروم آروم چنگش می گرفتم و بعد یه دستمو رو قسمت جلو شورتش قرار دادم . جایی که خیسی کسش بیرون زده بود . سرخی شرم رو از حرارت بدنش حس می کردم . دستمو بر داشتم . اونم همین کار رو کرد . از جاش پا شد و تختخوابو ترک کرد . نمی دونم کجا رفت .. خبلی دلم می خواست بدونم داره چیکار می کنه . ولی لحظاتی بعد صدای بسته شدن در اصلی واحد مون نشون می داد که احتمالا خونه منو به قصد واحد خودش ترک کرده .. منو با یه دنیا هوس .. .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#65
Posted: 20 Feb 2014 01:15
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 49
نمی تونستم خودمو کنترل کنم . من دلم می خواست که اون لحظه یکی باشه کنارم . یه زن . هر زنی فرقی نمی کرد . حتی دلم می خواست زیور رو در کنار خودم حس کنم . بتونم با هاش حال کنم . دستمو برسونم به بدن لختش . خیسی کسشو حس کنم و این که بدونم که اون به خاطر من حشری شده . کسی در کنار من نبود . نمی دونستم چیکار کنم . فکر کردم که بهترین کسی که در این لحظات می تونه کمکم کنه المیراست کسی که در حاشیه قرار نداشته و از این حرفای الکی فاصله داشته . ولی نمی خواستم بدونه که من بهش نیاز دارم .. یه زنگ براش زدم . فقط دلم می خواست که اون و الهه با هم نباشن . باهاش تماس گرفتم . -عزیزم المیرا ببینم چیزی نمی خوای بگی از این که داری بابابات حرف می زنی کسی پیشته . الهه اونجاست ؟/؟ -نه بابا اون کار داشت و رفت جایی . عوضش الناز اینجاست رفته دوش بگیره .. می تونی یه بهونه ای بیاری و بیای پایین یه حرفی با هات دارم . -بابا همین جا هم می تونی بگی -ولی بعضی مسائلو نمیشه تلفنی مطرح کرد . اصلا به الناز بگو یه کار یک ساعته داری و بر می گردی . چی شد که اون اومد پیش تو . شما دو تا که میونه تون تا این حد با هم خوب نبود . -بابا خواهرا که با هم این حرفا رو ندارن . اون یه جوری بود . یه حالت آتیشی داشت . نمی تونست خودشو کنترل کنه . مثل این که خیلی دلش می خواست با تو باشه .. من می دونم اون چه حسی داشت .-اشتباه بر داشت نکن .......دقایقی بعد المیرا اومد پیش من . می دونست که چی بپوشه که دل منو ببره . یه شلوار پارچه ای پاش کرده بود که کونشو در یه حالت بر جسته با شیب گرد به صورتی نشون می داد که در همون ثانیه اول دل همه رو می برد . و اتفاقا گاهی وقتا تناسب نداشتن با یه اندام دیگه سبب میشه که قسمتی از عضو خودشو نشون بده و یه حالت تناسب داری پیدا کنه . پاهاش لاغر تر از کونش و نا متناسب با اون بود و این حالت باسن درشتشو خیلی هوس انگیز تر نشون می داد . -بابا چیزی می خواستی بهم بگی ؟/؟ -چیز خاصی که نه . فقط می خواستم بگم که حواست باشه به این که پیش این الناز سوتی ندی .. یه نگاهی به نگاهم انداخت و تو چشام خیره شد -چرا این جوری نگام می کنی . بابا من نگاه شناس خوبی هستما . می تونم حدس بزنم که تو داری به چی فکر می کنی . این همه راه منو کشوندی پایین که همینا رو بگی -پس چی می خواستی بگم . تو هم طوری خودت رو میکاپ کردی که انگاری داری میری عروسی خودت . -من این جوری دوست دارم . دلم می خواد همیشه تمیز باشم . تو دوست نداری اصلا خودت خودت رو توی آینه می بینی از دیدن خودت لذت ببری .. -چرا خیلی خوشم میاد . یه گوشه چشمی نازک کرد و گفت بابایی کاری نداری ؟/؟ من می خوام برم . -برو به مهمونت برس . اون تنهاست . مشکوک میشه . -ببینم تو نمی خوای به مهمونت برسی ؟/؟ تا من مهمونداری رو یاد بگیرم ؟/؟ -اون جوری که من یادت میدم که نباید روی مهمونات پیاده کنی .. -حیفت نمیاد می خواستی منو همین جوری رد کنی ؟/؟ لباشو بوسیدم و خودمو به سینه هاش که کمی بر جسته تر نشون می داد و به خاطر طرز سوتین بستنش بود چسبوندم . -بابا بریم ؟/؟ -الناز چی ؟/؟ من از اون می ترسم . -عیبی نداره یک ساعتو میشه کاریش کرد . من و المیرا دو تایی مون خودمونو بر هنه کرده و رفتیم تو بغل هم . -چقدر دوست دارم تا فردا صبح همین جا بگیرم بخوابم . -منم همین طور .. -اوخ بابا دیگه به من کلک نزن . همین که آبت خالی شد دیگه خنک میشی . دوست داری زود تر از دستت در برم . المیرا بدنشو رو تن من قرار داده منم دستامو رو کون بر جسته اش قرار دادم و یواش یواش چهار تا انگشتمو گذاشتم سر کسش و با دو طرف شکافش بازی می کردم . دستمو خیلی آروم می کردم توی کسش . جوووووووون چقدر نرم می رفت توی کسش . المیرا با دستش کیرمو گرفت و اونو به سر کسش چسبوند . خیلی راحت کیرم توی کسش آروم و قرار گرفت ... -بابا می دونم خیلی سنگیتی اول بریز توی کس من و بعد ارضام کن . -هرچی تو بگی المیرا -بابا این همون چیزیه که تو می خوای . دستشو گذاشت رو کون من و منو به طرف خودش کشید و دیگه نذاشت تکون بخورم . دنیای لذتمو به طرف کس ناز و بازش سرازیر کردم . بعد اون دیگه اون اومد رو کیرم و رو من سوار شد . نفسمو بند آورده بود ولی گذاشتم هر کاری دوست داره باهام انجام بده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#66
Posted: 23 Feb 2014 23:15
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 50
بد جوری هم نفس منو بند آورده بود و نمی ذاشت که من تصمیم بگیرم . -المیرا تو که خودت خیلی بد تر از من بودی و حشری تر . چه جوری تونستی طاقت بیاری .. راستش فهمیدم خیلی کس شر گفتم . چون هنوز یه روز نشده بود که اون از رختخواب من جدا شده بود . -چیکار کنم بابا جونم ما می سوزیم و می سازیم چاره چیه . پدری که به دخترای دیگه اش توجه داره همینه دیگه . الهه که اولیه . الهام که اون بلا سرش اومده و باید دلداریش داد . به جای این که اونو محکوم کرد باید لی لی به لالاش گذاشت . الناز جون هم که خانوم دکتره و ته تغاری و تنها کسیه که دختره . هنوز در مرحله دوشیزگی به سر می بره . نمی دونم من چی بگم . راستش داشتم به این فکر می کردم که این مدتی که در این تقریبا یه روزه از المیرا دور بودم اون بیشترشو در خواب بود معلوم نبود از چی داره حرف می زنه و چی داره میگه . منم چیزی نگفتم فقط یه دستمو گذاشتم جلو دهنم که دیگه حرف الکی نزنم و بذارم اون به خوبی کارشو بکنه . -المیرا انگار از دیشب تا حالا خیلی قدرتمند تر شدی . -خب اردی جونم هر کاری تجربه می خواد . داشتم به این فکر می کردم که اون و الهه از ازدواج قبلی خودشون به اندازه کافی تجربه دارن . الهام هم که از دوست پسرش تجربه داشته و می مونه الناز بیچاره که موندم اونو با اون همه هوسش چیکار کنم . فعلا دستم رو کون گنده المیرا بود و می ذاشتم که تا می تونه با کیرم حال کنه . با موهای بلند سرش بازی می کردم . همین هوس منو زیاد می کرد . موهای الناز جونم از همه موهای این چهار تا دخترم قشنگ تر بود و بیشتر با هاش حال می کردم و می دونستم که اون اگه می خواست زیر کیر من قرار بگیره بیشتر از اونا به من حال می داد . چون واقعا تشنه بود . ولی اتفاقا اون تنها کسی بود که من دلم نمی خواست که بهش دست بزنم . حس می کردم اون رابطه قشنگ و خاصی که بین من و اون وجود داره از بین میره . -الی .. المیرا . بازم کیر باباتو سست کردی . -راستشو بگو از این هیکل بیشتر خوشت نمیاد ؟/؟ بازم خوب شده که الناز تو جمع ما نیست وگرنه از هرچی سکس باید بدت میومد -مگه الناز چشه ؟/؟ اون که اندامش خیلی قشنگه و خودش هم خیلی تو دل بروست -دیدی بابا ؟/؟ من میگم تو به این دخترت خیلی حساسی و آلرژی داری میگی نه .اصلا توقع نداری که حرفی پشت سرش زده شه . تازه تو از کجا این قدر هیکل الناز رو می دونی چی به چیه ؟/؟ -المیرا .. مثل این که اونم دختر منه ها . نیازی نیست که برای دونستن این مسئله حتما همه شما رو لخت ببینم . یک پدر نسبت به بچه هاش خیلی تیز بینه و خیلی راحت می تونه متوجه ریزه کاریها شون بشه . - بابا اردی جونم تو خیلی ماهی -تو کارت رو بکن -من مشغولم بابا . حس می کنم کیرت خیلی شق شده .. اوووووفففففف پدر کسسسسسم کسسسسسسم پوست کیرت داره می ترکه خودش داره می زنه بیرون .. چقدر هوسشو دارم . دلم می خواد همین جور از وسط شکم و نافم رد شه و برسه به دهنم . فداش شم . من می خوام می خوام اونو ببینم . کیرت رو ببینم . بخورمش .. از رو کیرم پا شد . نمی دونستم که بالاخره چه جوری دلشو پیدا کرده که این کار رو انجام بده . کیرمو گذاشت توی دهنش .. -بخور .. نوش جونت .. گوارای وجودت دخترم .. المیرا .. نههههههه چه خوب با کیر بابا جونت حال می کنی . بخور که مزه داره می تونی بی درد سر با هاش حال کنی و کسی هم نمیگه که بالای چشات ابروست . المیرا داشت کیرمو ساک می زد و منم از پایین به بالا کیرمو توی دهنش حرکت می دادم .دهنشو ازرو کیرم برداشت . -بابا نمی دونم چرا خیلی دیر آبت میاد . من می خوام منی تو رو بخورم خیلی خوشمزه هست حال میده -عزیزم منم دوست دارم توی دهنت خالی کنم . فقط این که این چند روزه حسابی خسته شدم و شاید هم راستی راستی کمی هم ضعیف شده باشم . -بابا و ضعیفی ؟/؟ یادت باشه که باید خودت رو قوی کنی . تو الان سه تا دختر داری . باید به سه تا دخترای گلت فکر کنی . -پس چهارمی چی ؟/؟ -من از نظر سکس گفتم . -اومدیم و الناز هم خواست که با من حال کنه . به نظر تو من باید جوابشو چی بدم ؟/؟ -بابا اون دختره نباید کاری کنی که یه ضررش باشه -چه مارمولکی هستین شما دخترا .. -آره بابا ما مار مولک هستیم اون ته تغاری تو چیزی نیست . -حالا چرا بهت بر خورد . فوری لبامو رو لبای المیرا جفت کرده و اونو زیر خودم خوابوندم و از روبرو گاییدن کسشو شروع کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرنی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#67
Posted: 27 Feb 2014 01:28
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 51
باید این جوری دختر گلمو ساکتش می کردم . تقصیری هم نداشتم از بس دختراموگاییده بودم و آبمو نثار وجودشون کرده بودم راحت و با فشار کمتری در جلو گیری می شد اونا رو گایید . بابا فدای کسشون . المیرا نشون نمی دا د که یه مدتی رو شوهر داشته . -تپل خوش بدن من . بابایی فدات شه جیگرت رو بخورم . -خوشم میاد بابا جونم که من جیگر تو باشم . باهات حال کنم . بگم دوستت دارم . بگی دوستم داری .. با حرکتای سریع کیر اونو می کردم . -ا.ووووووووفففففففف هوووووووففففففف سوختم پدر جونی .. یوووووووووهووووووووو چه کیفی داره . من از این جا تکون بخور نیستم . بابا این الناز عجب شانسی داره . دانشجو شده و همین جا مونده . راحت کنار توست . -میشه یه کاری کنین که اونم بیاد و بخواد که با من حال کنه ؟/؟ -حرفشم نزن بابا . اگه ما چهار شریکه باشیم هم تو بی جون تر میشی و هم این که از سهمیه ما کم میشه -بازم که به فکر خودت بودی . -بابا ادامه بده . من می دونستم این جوری منو احضارم کردی حتما یه چیزی بود یه خبری بود . تو اینو می خواستی . کسمو کونمو .. تنمو . -کار بدی کردم ؟/؟ -اگه نمی خواستی کار بدی می کردی . من دوستت دارم . تشنه کیر و آب کیر پدر جون گل خودم هستم . انگشتامو دونه به دونه و به نوبت می کردم توی کونش و می کشیدم بیرون . -چیه این قدر به کونت تکون میدی ؟/؟ دردت می گیره ؟/؟ نه قلقلکم میاد بابا . خوشم میاد . -منم از کون تپل تو خوشم میاد . -بابا درد داره . درد داره .. -همه دخترا و زنا که می خوان کون بدن میگن درد داره ولی تو که خودت می دونی کون دادن چه حالی داره و چقدر می تونی لذت ببری . حالا تو که از دواج کردی و هر چند شوهرت مرده ولی طعمشو چشیدی . اما اونی که دختره و نمی تونه کیر رو در کسش جای بده سوراخ کون خودش یه نعمتیه که کیر بدون خطر فرو بره داخلش . یه حالی میده به این دخترا که نگو و نپرس . -یعنی بابا جونم اگه الناز هم بره کون بده خیلی حال کرده و کار درستی هم انجام داده -من حالا یه مثالی زدم شما چرا این قدر بزرگش کردی ..-آخ بااااااباااااااا به همین صورت که داری حرف می زنی چقدر خوبم کسمو می کنی . یه حالی می کنم که نگو و نپرس . کف دو تا دست رو سینه های المیرا و گردش به همه طرف جیغ اونو در آورده بود . بازم خوب بود که صدا همین جا خفه می شد . مگر این که یکی از این کلید دارا وارد می شد و ما لو می رفتیم . باید پا می شدم و یکی از این جا ها رو قفل می کردم ..المیرا اومد رو کیرم نشست . می خواست اونو فرو کنه توی کونش که پدرشو. خوشنود کنه و بابایی ازش راضی باشه -عزیزم .. جون .. اگه می تونی آبتو بریز .. خالیش کن .. می خوام خنک شم . کس المیرا رو یه دستی بهش کشیدم و حس کردم که باید حسابی اونو سیرش کنم تا چشمش به مال مردم نباشه و اون مثالی رو که میگن مرغ همسایه غازه در مورد اون نباشه . چشای خمارش نشون می داد که اون خیلی هوس داره و باید که حسابی آبیاریش کرد تا دیگه هوس مرغ همسایه رو نکنه . همین خروس پدر براش کافیه .. المیرا ظاهرا حشری تر از بقیه دخترام به نظر می رسید . چند تا ناله کرد و جیغی کشید و منم که دیگه فکر می کردم حالا نوبت استراحته در عالم خودم بودم که یهویی دیدم دستشو گذاشت رو سینه ام و منو خوابوند . و اومد رو کیرم نشست -آخخخخخخخ آخخخخخخخخ باااااااابااااااااا من بازم می خوام بازم می خوام . لاپاشو رو کیرم می مالوند.-این چرا به همین زودی شل شده . بابا بابا مگه تو هوس نداری . این هیکل آبدار من سیرت کرده ؟/؟ -نه نهههههه عزیزم تو که می دونی چقدر خوش استیلی عزیز دلم .. کیف و حال زیادی هم مایه دردسره و رسیدگی به سه تا دختر هم همین گرفتاریها رو داره که باید هوای همه رو داشته باشی حواسمو بردم به این که بازم باید حال کنم و لذت ببرم . المیرا کیرمو ساک زد و دست بردار هم نبود . اون قدر خورد و خورد تا شقش کرد ولی مثل اولش نشد . با این حال اومد رو کیرم نشست کیرم توی کسش جا گرفت و اونم هر جوری که دوست داشت خودشو روش حرکت می داد . جیغ می کشید ناله می کرد حرف می زد بالاخره ساکت شد و پس از چند دقیقه گفت بابا راضی شدی ؟/؟ می خواستم بهش بگن که من نیم ساعت پیش ار ضا شدم که چیزی نگفتم . تو بغل هم چرت می زدیم . -الی جون اون ملافه رو بنداز رو هر دومون بدنمون گرمه می ترسم سرما بخوریم . دو تایی رفتیم زیر ملافه ای که عرضش زیاد بود . پهلو به پهلو اون زیر همو بغل زده و خوابیدیم . نمی دونم چند ساعت بود که خوابمون برده بود چش باز کردم دیدم که الناز سر در اتاق وایساده و دستاشو گرفته جلو صورتش .. من بمیرم این اینجا چیکار می کنه . بازم جای شکرش باقی بود که ما زیر ملافه بودیم . تکون نخوردم . مثل بید می لرزیدم . بازم هوس و غفلت و خواب کار دستم داده بود .. صدای بسته شدن در آپار تمان رو که شنیدم خاطرم جمع شد . اون ما رو لخت ندیده بود ولی بر جستگیهای بدن ما اون زیر معلوم بود می شد بازم دروغ گفت . ما که گیر نیفتاده بودیم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#68
Posted: 2 Mar 2014 22:34
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 52
المیرا متوجه نشده بود و خواب بود . من نمی دونستم باید چیکار کنم . به المیرا بگم و بیدارش کنم یا نگم ؟/؟ فعلا بهتر بود که چیزی در این مورد بهش نگم و مسئله رو یه جوری بخوابونمش . شر درست نکنم . باید یه جوری حلش می کردم . ولی داغون شده بودم . برای لحظاتی دنیارو. جلو چشام تیره و تار می دیدم . می دونستم که عزیز دل من حالا یه حس دیگه ای در مورد من داره و نمی تونه راحت از این موضوع بگذره . من چه جوری باید این موضوع رو حلش کنم . چرا این طور شده بود . -المیرا پاشو یه کاری برام پیش اومده باید برم بیرون .. -تو برو من بعدا میرم .. -عجب دردسری شده بود . اون چرا رضایت نمی داد خلاصه من دیگه گذاشتم اونو به همین حالت بمونه . من نمی دونم دیگه نمی شد به دخترا هم حرفی زد . هر پنج تا خونه شده بود برای همه . اصلا همه سر زده به هم سر می زدند و این می تونست مشکلات زیادی رو درست کنه و من از این موضوع خیلی ناراحت بودم . حس ششمم می گفت که الناز باید رفته باشه به واحد خودش یعنی طبقه پنجم . کلیدشو داشتم . ولی سختم بود که سر زده برم با همین حال شرایط استثنایی بود و چاره دیگه ای نبود . باید این کار رو می کردم . موضوع مرگ و زندگی بود . من و اون ساعاتی قبل هر دومون غرق هوس شده بودیم ولی اون تصمیم گرفت که خودشو از این شرایط رها کنه تا بتونه بهتر فکر کنه . رفته بود پیش المیرا تا شاید با درددل کردن با اون خودشو تسکین بده . من با چه رویی بهش نگاه می کردم . اون حساب ویژه ای رو من باز کرده بود . من اونو از خودم نا امید کرده بودم . با ترس و لرز رفتم داخل .. -عزیزم اینجایی ؟/؟ دخترم . خوشگلم . کجایی . میومدی دیگه .. نکنه قرصی چیزی خورده باشه سرش بلایی آورده باشه . اون خیلی حساس و عاطفی بود . نمی شد کاری کرد . حس کردم که اگه کوچکترین بلایی سرش بیاد من به افسردگی می رسم . اصلا باید خودمو بکشم . چرا باید این طور شده باشه . چرا من و المیرا بی احتیاطی کرده بودیم . نمی دونستم اون کجاست . کجا رفته .. تو خونه نبود . می دونست که من میام این جا . واسه همین زده بود به چاک . از خونه نباید بیرون رفته باشه . حدس دیگه ای زدم . حتما رفته به سقف طبقه خودش یا همون پشت بوم که از اونجا بتونه فضای اطرافو ببینه و دلش واز شه . نمی دونم شاید از اون جا بهتر می تونست آسمونو ببینه و با ستاره ها رازو نیاز کنه . هنوز ستاره ها در نیومده بودند . حدسم درست بود . رو تخت پشت بوم نشسته بود . پشت به من . می دونم صدای پای منو شنیده بود . روشو بر نگردوند . از جاش پا نشد . سلامم نکرد . جای امید واری بود که تا همین جاشم با هام راه اومد . هر دختر دیگه ای بود منو می شست و میذاشت آفتاب تا خشک شم . -اینجایی الناز خیلی دنبالت گشتم .. جوابمو نداد . می دونستم دنبال کلمه مناسبی می کرد یه جمله ای که با اون احساس خودشو بیان کنه . -کارت تموم شد ؟/؟ -کارم ؟/؟ .. پایین یه کمی کار داشتم رسیدم اومدم . -کار المیرا هم تموم شد ؟/؟ .. خودمو آماده کرده بودم برای همین سوالات . -اون که یه یک ساعتی رو پیشم خواب بود .. الان هم داشتم میومدم خواب بود . گفت بابا دلم برات تنگ شده می خوام بغلت بزنم بخوابم . -همین ؟/؟ -مگه قرار بود چی باشه . من همه دخترامو به یه اندازه دوست دارم . مگه تو رو بغلت نزدم نخوابیدم ؟/؟ تو رو هم بغل کردم . بوست کردم . -این جوری ؟/؟ بابا بچه گول نزن . من الان دانشجوی دندانپزشکی هستم . هیجده روهم رد کردم . دیگه اون دختر کوچولوی دوازده سال پیش نیستم که سرمو شیره بمالی . نمی تونم حرفشو بزنم . -از چی داری میگی . خوابیدن کنار دخترام جرمه ؟/؟ من که قبلش کنار تو خوابیده بودم . -بابا ملافه کنار رفته بود و یه قسمت از باسنت و پا و کمرت معلوم شد . هیچی تنت نبود . تو وقتی کنار منم می خوابیدی این جوری بودی ؟/؟ -اشتباه می کنی عزیزم . این حرفا چیه . تو اون چیزی رو. که در تصورت بود فکر کردی همونه . این طور نبود باور کن . دستمو گذاشتم رو سر الناز .. نخواست که به من پر خاش کنه . نخواست حرف بد بهم بزنه . از جاش پا شد و رفت که بره . منم به دنبالش رفتم . -بابا من جیغ می کشم . کاری به کارم نداشته باش . با با با المیرا که بله . با اون دو تا هم بععععععله ؟/؟ -نمی دونی چه گناه بزرگی می کنی که این جوری تهمت می زنی . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#69
Posted: 5 Mar 2014 22:58
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهـــــــــــــــــــــار 53
-من دارم بهت تهمت می زنم . ؟/؟ اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟/؟ -عزیزم من خوابم برده بود . -ببینم شیطون اومد لختتون کرد ؟/؟ -بس کن الناز . من نمی خوام این جوری از کوره در بری خودت رو ناراحت کنی من دوستت دارم . نمی خوام ناراحتت ببینم -برات اهمیت داره ؟/؟ منو باش که فکر می کردم بابام دوستم داره منو می خواد . خیلی بدی . این قدر بد چش و هیز . ؟/؟ آدم می ترسه در کنار مردایی مثل شما باشه . تو بودی که باعث شدی که مامان به بیراهه کشیده شه . اگه تو اهل خلاف نبودی اونم این کارا رو نمی کرد . -الناز در مورد مسائلی که اطلاع نداری الکی حرف نزن و بی خود قضاوت نکن .اون مسئله اش جدا بود . تو کی دیدی که من با یک زن غریبه باشم . تو من و المیرا رو دیدی که ما هم هیچ کار خلافی نمی کردیم . تازه یک دختر و پدر نسبت به هم محرم هستند و عیبی نداره که همو بر هنه ببینن . -بابا این زشته . خوب نیست . عرف جامعه اینو نمی پسنده . -حالا ما خواب بودیم . متوجه نبودیم . -بس کن بابا این حرفای خنده دارت خیلی گریه داره . حتما متوجه نبودین که خیلی کارای دیگه هم کردین . به من دست نزن بابا . نمی خوام تو رو ببینم . اصلا دوست ندارم با تو باشم و در این خونه باشم . رفت طرف واحدش و بعد اتاق خوابش و منم به دنبالش رفتم . برای همه اتاقا تختی دو نفره گرفته بودم که دخترام راحت باشن . شاید هم فکر همچین وقتی رو می کردم که من بتونم کنارشون بخوابم . حس می کردم که باید از دل این دخترم در بیارم و باهاش باشم . بغلش کنم و ببوسم . اون نیاز به نوازش های من داشت . شایدم چاره کار این بود که با اون همون رفتاری رو پیش بگیرم که با دخترای دیگه ام در پیش گرفتم ولی بازم دلم نمیومد . در نگاهش در حرکاتش و در میان اشکاش انگار چیزی نهفته بود که نا راحتم می کرد و منو از این که بخوام نظر خاصی راجع به اون داشته باشم دورم می کرد . -گفتم دنبالم نیا چند بار بهت بگم . -آدم با پدرش این جور حرف نمی زنه -پدری که بین دختراش فرق بذاره چطور می تونه اسم پدر رو خودش بذاره .. حرف عجیبی زده بود . من نمی دونستم زاویه حرفشو چه جوری بر رسی کنم . پدری که بین دختراش فرق میذاره یعنی چه . اون هدفش چیه . یعنی چه .. یعنی اون به خواهراش حسادت می کنه .؟/؟ دوست داشته به جای المیرا باشه . یعنی اونم دوست داره لخت بغلم کنه و دو تایی مون بر هنه در آغوش هم باشیم ؟/؟ المیرا خودشو انداخت رو تخت و منم بدون توجه به دست و پا زدنهای او اونو محکم بغلش کرده و فشارش می دادم تا سر و صداش بخوابه .. -چیه دختر هر کاری کنی فایده ای نداره . من دوستت دارم . نمی خوام ناراحتت ببینم . -بابا چندشم میشه بهم دست می زنی . یه حساب دیگه ای رو تو باز کرده بودم . ولی اصلا توجهی به این نداشتم که اون چی میگه . دلم می خواست نازش کنم . اونو ببوسم . بغلش بزنم و بهش بگم که تمام اینا یک تو هم بوده ولی اون خیلی زرنگ تر از این حرفا بود . زرنگی هم نمی خواست . وقتی دو نفر کاملا لخت در آغوش هم باشن این معناش چی می تونه باشه . وقتی کیری با یک کس در تماسه و چسبیده به حفره های بدن طرفشه این یعنی چه . یعنی اون دو نفر در عشقی پاک و سیر و سلوکند ؟/؟.دستمو گذاشتم رو سر الناز .. نوازشش کردم . اشکاشو پاک کردم ولی چشاشو باز نمی کرد . سرم درد می کرد . هم به خاطر حرصی بود که خورده بودم و هم به خاطر زیاده روی در سکسهایی که داشتم . زیادی با دخترام حال کرده بودم . در هر صورت الناز یه چیزی رو راست می گفت .. البته در واقعیت این طور به نظر می رسید . من به دخترای دیگه ام به چشم دیگه ای نگاه می کردم . -الناز خوابت برد ؟/؟ خوابیدی ؟/؟ دلم می خواست به بدنش دست می کشیدم . اونو سر حالش می کردم . اگه بیدار می شد چی ؟/؟ ولی فقط می خواستم کمرشو لمس کنم و با همون قسمت ور برم . دستمو گذاشتم رو کمرش . نوازشش کردم . خیلی آروم کمرشو مالشش می دادم . داغ بود بدنش . خیلی حرص خورده بود . تعییر صدای نفسهاش نشون می داد که بیداره .. شایدم بیدار شده بود . به کارم ادامه دادم . وقتی سکوت اونو احساس کردم با لذت بیشتری مالشش می دادم . حس کردم اونم از این کار راضیه . سوتین ند اشت و منم دستمو طوری از کناره های بدنش رد می کردم که از کناره های سینه اش رد شه و اگه بیداره متوجه شه که من خیلی مراقبم تا به اون کوچکترین جسارتی نشه . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم