انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 15:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  14  15  پسین »

بابا بخش بر چهار


زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۵۵

خیلی خوشحال بودم . از این که می دیدم و حس می کردم که اون می تونه با من مدارا کنه دوستش داشتم و سعی می کردم که عشق خودمو به نحوی بهش نشون بدم . باید اعتمادشو جلب می کردم . دوستش داشتم و عاشقش بودم . لحظه به لحظه بدنش داغ تر می شد و من تعجب می کردم صداش در نمیومد ولی یه حسی به من می گفت که اون بیداره و می تونه درک کنه که من چه احساسی دارم . اونو با تمام وجودم نوازشش می کردم . بدنشو مالش می دادم و فکر خاصی نداشتم از این که مثل دخترای دیگه بخوام کاری باهاش انجام بدم هر چند گاهی تحریک می شدم ولی خودمو قانع می کردم که در این یه مورد تخفیف بیام و کاری به کارش نداشته باشم یه لحظه چشام خورد به کون دخترم . حس کردم اون جورایی هم که فکر می کردم کون الناز پوشیده نیست . یعنی شورتش خیلی فانتزی تر و کوتاه و نازک تر از اونیه که من فکرشو می کنم . بر شیطون لعنت . اگه اون بیدار باشه چی . خیلی آروم انگشتامو گذاشتم رو کونش و سعی کردم باهاش به آرومی ور برم رو پوست نرم کونش به نرمی دست می کشیدم . بینی خودمو گذاشتم رو کون الناز .. چقدر خوش بو بود . بوی صابون می داد . حس کردم کیرم شق شده . من که نمی تونستم کسشو بکنم.. لعنت بر من . همین چند دقیقه پیش بود که با خودم پیمان بسته بودم یا می گفتم که من اصلا نظر خاصی راجه به الناز ندارم از این که بخوام با اون با شم و یا این که سکس کنم . ولی حالا کار به جایی رسیده بود که دلم می خواست کونشو ببوسم . لذت می بردم . حال می کردم . کف دو تا دستامو گذاشتم روی کونش . تی شرتشو داده بودم بالا . چقدر دلم می خواست شورتشو بکشم پایین . قلبم به شدت می زد . هیجان زده بودم . به خوبی نمی دونستم که اون بیداره یا نه . البته باید بر این باور می بودم که اون خوابه . چون در غیر این صورت لزومی نداشت که من به اون دست می زدم . گندش در میومد و اون فکر می کرد که من پدر هیز و بد چشمی هستم .. نه این که نبودم ؟/؟ خیلی دلم می خواست که بدونم دخترم بیداره یا نه برای همین حالت بینی خودمو طوری قرار دادم که به نوک شورت سفید الناز بچسبه . رنگ قسمتی از شورت دخترم با بقیه قسمتها کمی تفاوت داشت . انگاری خیس بود . مطمئن نبودم . ولی یه زبون زدن به روی شورت واز طرفی انگشت گذاری ملایم بر روی اون قسمت به خوبی نشون دهنده هوس الناز و خیس کردن کسش بود . پس با این حساب دخترم بیدار بوده و از این که من با اون ور برم لذت می برده . بهترین کار اینه که من از حشر بازی خودم دست بر دارم تا اون به پدرش اعتماد کنه و متوجه شه که اردلان دار ه مبارزه با نفس و جهاد اکبر می کنه واسه این که دیگه به من شک نکنه و فکرای بد نکنه با وجود تمایل شدیدی که به ادامه کار در همون قسمت داشتم ترجیح دادم که از این کار دست بکشم و دوباره کمرشو ناز کنم . سینه هاش به تشک چسبیده بود . کیرمو رو زمین فشارش می دام . نمی تونستم جلو خودمو بگیرم . حس کردم کیرم داغ شده واسه این که خنک شم کمی از روی زمین خودمو بلند کردم . حالا دیگه فقط به سر دخترم دست می کشیدم و با موهای سرش بازی می کردم . یه لحظه حس کردم که اون خودشو به طرف من حرکت داد . کونشو به شلوارم چسبوند . اگه می خواستم حرکتی کنم ورم کیرم به کونش می چسبید . ولی در همین حالت هم این تماس بر قرار بود . اون خودشو بیشتر بهم چسبوند . دیگه راه گریزی نبود .. نفسو در سینه حبس کرده و به هر نحوی که بود می خواستم کاری کنم که کیرم از بدنش فاصله بگیره . ولی دیگه نمی شد .. کیرم کاملا تیز شده بود . اونم پی در پی به خودش حرکت می داد .عرق شرم رو پیشونی من نشسته بود . هم دوست داشتم پیشروی کنم و هم این که دوست نداشتم اون نظر بدی راجع به من پیدا کنه که البته پیدا کرده بود . ولی حداقل می خواستم اگه دفاعی از خودم می کنم بتونم یه پشتوانه ای داشته باشم هرچند الناز هم کسش خیس کرده بود . شورتش خیس بود . این یک امرغریزی وطبیعی بود و من می خواستم کاری کنم که حداقل هر دو تا مون گناهکار باشیم و اون فقط از دید من نبینه . حاضر بودم در برم ولی اون راههای فرارمو بسته بود . دختره شیطون . اگه عمدا این کارا رو بکنه چی . ولی تا اونجایی که می دونستم اون در خواب از این بازیها داشت . که زیادی حرکت می کرد و بدنش نظم خاصی نداشت . این عادت از بچگی روش مونده بود ...ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
مرد

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 56

بهترین کار این بود که تکون نخورم و چیزی نگم . راه دیگه ای نداشتم . از نفس کشیدن می ترسیدم . از این که بدنم با اون تماسی داشته باشه و فکر کنه که من نظر خاصی راجع به اون دارم . نمی دونم چرا در مورد این دخترم تا این حد حساس شده بودم . دوست داشتم اون همون عقیده و ایمان سابق رو در مورد من داشته باشه . بدنش همچنان داغ بود . می دونستم که اونم هیجان زده شده . حق هم داشت . منی که در زندگیم صد ها بار سکس کرده بودم تا این حد هیجان زده بودم چطور اونی که تا حالا تجربه ای نداشته و نیازشو نتوسته رفع کنه و می دونستم که اون در میون دخترام از همه شون خجالتی تره می تونه تحریک نشده باشه . -الناز عزیزم بیداری ؟/؟ من می خوام برم می ترسم تو بیدار شی .. -کجا بری بابا . بری به اون دخترات سر بزنی . از اون خبرایی که ..... حرفشو ادامه نداد . شاید می خواست بگه از اون خبرایی که اونجا هست اینجا نیست . -عزیزم چرا در مورد من این جور فکر می کنی .. -باشه برو پدر .. من که چیزی نگفتم . تو آزادی هر کاری که دوست داری انجام بدی . باشه .. -دیگه دوستم نداری . منو نمی خوای . باباتو دیگه تحویلش نمی گیری ؟/؟ -مگه میشه یه دختر باباشو دوست نداشته باشه .ولی اون احساسی رو که قبلا بهت داشتم حالا دیگه ندارم . راستش تو قبلا بت من بودی . ولی حالا بت اون سه تا خواهرام هستی . می دونم یکی از یکی شون بد تر هستند . خیلی دلم می خواد از این خونه و از پیشت برم . از همه چی بدم اومده . حتی از خودمم بدم اومده . می خواستم از جام پا شم و زود تر اون فضا رو ترک کنم . صبر کردم تا کیرم بخوابه . با این که فکرمو به جای دیگه ای متمرکز کرده بودم ولی نمی دونم این لعنتی چرا پایین نمی رفت . بالاخره شرایط طوری شد که از اون جا خارج شدم . دلم گرفته بود . می دونستم که این دخترای تنبل من از راه پله رفت و آمد نمی کنن . برای همین تر جیح دادم از پله ها رفت و آمد کنم و یه ورزشی کرده باشم . رو یکی از این پله ها نشستم . دلم پیش دخترم بود . الناز ناز , نمی تونستم اونو همین جوری به حال خودش رها کنم . اون باید درسشو می خوند . دلش گرفته بود . مادر پیشش نبود . رو منم که اون جوری حساب کرده بود و این جوری در اومده بودم . اصلا همه چی قره قاطی شده بود . گریه ام گرفته بود . این چه سر نوشتیه که من دارم . نمی دونم باید با کدوم درد بسازم و با کدومش کنار بیام . موبایلمو خاموش کرده بودم . حال و حوصله اون سه تا دختر رو نداشتم . فقط به فکر الناز بودم . .. فکر کنم یه یک ساعتی رو روراه پله نشسته بودم . تصمیم گرفتم بر گردم به سوی الناز . ببینم چیکار می کنه . اگه نمی تونستم از دلش در بیارم خوابم نمی برد . یکی دو تا زنگ زدم ولی در رو باز نکرد . دیگه مجبور شدم از کلید خودم استفاده کنم . خبری نبود . نگران شدم . نکنه کار دست خودش داده باشه . از خونه که بیرون نرفته . صدای بسته شدن در رو نشنیده بودم . نه .. وقتی صدای آبو از حموم شنیدم دیگه خاطرم تخت شد که دخترم دیوونگی نکرده و کاری انجام نداده که من خجالت بکشم . رفتم رو تختش دراز کشیدم صبر کردم که بیاد .. صدای بسته شدن در حمومو شنیدم . وقتی وارد اتاقش شد حوله دورش پیچیده بود . چقدر این تیپ بهش میومد .. خلاف اون چه که فکر می کردم زیاد ناراحت نشون نمی داد . تعجب کرد -بابا ؟/؟ مگه تو نرفتی استراحت کنی ؟/؟ چیه اون سه تا تحویلت نگرفتن ؟/؟ -الناز من اومدم تا خنده های تو رو ببینم و روحیه بگیرم . نمی خوام بت تو باشم . می خوام عشق تو باشم و بازم بهم بگی که دوستم داری . -من کی گفتم که دوستت ندارم . چرا حرف تو دهن آدم میندازی . من که خیلی دوستت دارم .. -ولی امروز خیلی دلم گرفته . تو حرفامو باور نمی کنی .. -بابا این کارا رو نکن . اون وقت بیشتر چهره یه آدم گناهکار رو پیدا می کنی که مدام از آدم می خواد که اونو ببخشن .. از جام پا شدم و رفتم طرفش .. -عزیزم پس من دلواپست نباشم . نگران نباشم که روحیه ات کسله -نه اتفاقا همه چی آرومه . خیلی خوشحالم .. -داری منو دست میندازی -من غلط کنم به پدر خوبم جسارت کرده باشم . رفتم طرفش اونو که حوله پیچ شده بود بوسیدمش بوسه بر پیشونی سرد اون دادم . -اوووههههه بابا چه مقدسانه منو می بوسی . حتما خواهرای دیگه منو عاشقونه می بوسی . .. یه نگاهی به چشاش انداختم . از درد تلخی سخن می گفت . از دنیایی راز و سر زنش -دخترم !برای عاشقانه بوسیدن باید عشق رو هم دید -تو در من عشقی نمی بینی ؟/؟.. این بار لبامو رو لباش قرار دادم . حس کردم که تنم به تن حوله پیچ دخترم پیچیده .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 57

لبامو رو لبای داغ و خوش طعم الناز می گردوندم و بعد از لحظاتی این حرکت رو در حالتی ثابت قرار دادم .این جوری لذت زیادی می داد . بر جستگی سینه اونو کاملا حس می کردم گرمای تنش از اون طرف حوله به من رسیده بود . اینو به خوبی متوجه بودم . وقتی لبام برای چند ثانیه حرکتی نکرد الناز به جای من لباشو حرکت می داد . لباش لبامو می سوزوند . انرژی داغ لبهای دختر گلم منو به حرکت در آورده بود . دستامو طوری زیر کمرش گذاشتم که اونو تاش کرده و به همون حالت بردمش روی تخت و روش دراز کشیدم . حس کردم که برای این که خودمو در دلش بیشتر جا کنم باید بیشتر بهش برسم . همون جوری که به اون سه تا خواهر می رسم تا فکر نکنه که به اون توجهی ندارم . ولی با همه این شرایط و اوضاع و احوال هنوز نمی دونستم که اون تا چه حد می تونه با من راه بیاد و خودمن هم تا چه اندازه می تونم اون تا بو ها رو بشکنم . هنوز هضم این مسئله برای من سخت بود . از روی حوله به سینه هاش چنگ انداخته و باهاش بازی می کردم . اون اعتراضی نکرد و تازه بیشتر لباشو به لبام فشرد . بدنمو رو بدنش حرکت می دادم . کیرم شق کرده بود .. همچنان با سینه زیر حوله ور می رفتم . موهای سرش زده بود بیرون و روی تشکو خیس کرده بود اما می دونستم که اونم تا دقایقی دیگه از گرمای تن پر هوسش خشک میشه . چشای خمارشو باز کرد . به طرز عجیبی نگام می کرد . حس کردم که داره از خواب گران بیدار میشه . هر لحظه منتظر بودم بذاره زیر گوشم که خب باباش بودم و این کارو نمی کرد یا این که سرم داد بکشه .. ترس برم داشت .. حداقل انتظاری که ازش داشتم این بود که سر زنشم کنه ولی اون گفت -بابا .. منو. چیکارم کردی . نمی دونم چرا این جوری شدم .. درش بیار .. راحتم کن تا راحت باشی .. .. چرا این قدر به خودت سختی میدی . برای یه لحظه فکر کردم که به لباس من میگه که درش بیارم ولی حالت حرف زدن و جمله بندی هاش طوری بود که متوجه شدم منظورش خودشه .. حوله رو از دو طرف تنش باز کرده و هیکل سفید و خوشگل ولی لاغرشو انداختم توی دید خودم . نههههههه ..نههههههههه .. هیچی اون زیر نبود . بدن یاس و بلوری اون یه ذره لک هم نداشت . اگه انگشت رو پوست سفیدش می ذاشتی حرکت خون و گردش اونو می دید ی . یه بار دیگه نگاهمو به چشای پر هوس و سرخش دوخته بودم . اون به لاپام زل زده بود . همون جایی که کیر داشت شلوارمو می ترکوند ولی نمی تونستم کاری کنم و اونو پایین بکشم . هنوز زود بود . باید الناز رو تا به آخرش می رسوندم تا خودش ازم بخواد که این کارو براش انجام بدم . هر چند اون هنوز یه دختر بود و من نمی تونستم بی احتیاطی کنم . وقتی لبامو به طرف نوک سینه الناز کشوندم اون چشاشو بسته بود . حالت صورتش طوری بود که علاوه بر حشری بودنش نشون می داد که داره خجالت می کشه . نوک سینه النازو بین دو تا لبام فشارش گرفته و میکش می زدم .. نمی دونم چرا با این که در اوج هوس بودم بازم دلم نمیومد که بیشتر از این پیشرفت کنم . دلم نمی خواست اون پرده شرم و حیای بین ما دریده شه .. نفس های هر دو ما تند شده بود . برای لحظاتی لبام رو سینه دخترم متوقف شده بود . انگاری داشتم از یه خواب رویایی بیدار می شدم و تازه حس می کردم که این کاری که دارم می کنم آخر و عاقبت خوشی نداره . من در مورد اون سه تا تا این مرحله که می رسیدم این حسو نداشتم . نمی تونم بگم فقط برای این بوده که الناز دختر بوده اون سه تا نبودند . الناز هم لباشو گاز می گرفت اما این گاز گرفتنها فقط از روی هوس نبود . شاید تاسف و تاثر هم با اونا بود . من اونو به خوبی می شناختم . شرایط طوری بود که رها کردن و نکردنش هر دو تا واسم مایه رنج و عذاب بود . ولی تر جیح دادم دست از سرش بر دارم . خواستم بدن برهنه شو با همون حوله بپوشونم که از اونجایی که کمی نم داشت اونو انداختم به کناری و روی دختر خوشگلم ملافه کشیدم . طوری باهاش حرف می زدم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده .. -خیلی خسته ای عزیزم . باید فردا بری کلاس . اگه چیزی احتیاج داری بهم بگو . دستمو کشید و گفت مگه می خوای بری بابا؟/؟ -باید استراحت کنی .. نگفتی چیزی می خوای ؟/؟ -من الان فقط یه چیزی می خوام -چی می خوای عزیزم -تو رو .. نمی دونستم چی بگم . تازه خودمونو از این هیجان نجات داده بودیم .. -منظورت چیه -هیچی پدر . می خواستم بگم تنهام پیشم بمون .. اگه ایرادی نداره . اگه به کسی قولی ندادی .. -اگه خواهرات زنگ زدند نگو من اینجام .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 58

-چیه بابا از اونا حساب می بری ؟/؟ عیبی نداره .. از منم حساب می بردی که سر منو هم شیره مالیدی . -الناز این چه طرز حرف زدن با باباته . مثل این که دلت خیلی پره ها . من دیگه چه جوری دوست داشتن خودمو بهت نشون بدم . حلوا حلوات کنم و بخورمت و من که نمی دونم دیگه با تو از چه دری وارد شم هر کاری می کنم اعتراض داری . پس بیا شما واسه من تصمیم بگیر که من چیکار کنم .. داغ و برشته نشون می داد . حس کردم که این عقلش نیست که تصمیم می گیره . در حالتی بود که حس کردم داره تسلیم هوس و احساسش میشه .. -بابا امشب می مونی پیش من یا من از این جا برم . دیگه هیچی ازت نمی خوام . هر جا هم بخوای دنبالم بگردی پیدام نمی کنی . خونه هیشکدوم از فامیلام نمیرم . پیش مامانم هم نمیرم .. -الناز با من شوخی نکن می دونم دختر ولنگاری نیستی .. حتی دیگه از شنیدن این اتهامات و متلک های من ناراحت نمی شد . در چشاش یه چیزی می خوندم .. اون حشری شده بود . ولی شرم و حیاش نمی ذاشت که بیش از این چیزی ازم بخواد . شاید منم هوس اونو داشتم ولی می تونستم بهتر از الناز خودمو کنترل کنم . چون سه تا دیگه بودن ولی دخترخوشگل و ته تغاری من که فهمیده بود من با اون خواهراش رابطه دارم به من نیاز داشت .عین یک پلنگ زخمی انگاری هر لحظه می خواست بیفته رو من . -ببینم اگه من پیشت بمونم هر لحظه سرم داد نمی کشی و رو من منت نمی ذاری و سر کوفت خواهراتو بهم نمی زنی ؟ تصورات خودت رو که به رخ من نمی کشی ؟/؟ یه نگاهی حاکی از خشم بهم انداخت و می دونستم که می خواد یه چیزی بگه ولی خودشو کنترل کرد . کنترل اعصابش از دستش در رفته بود . از وقتی که فهمیده بود و دیده بود من و المیرا لخت توی بغل هم بودیم و آدم کور هم اگه می دید می فهمید که ما با هم سکس کردیم روحیه شو ازدست داده بود و شایدم دلش می خواست که منم در این زاویه توجه بیشتری به اون داشته باشم . شهوت و حشری بودن و تامین نیاز هاش یه یک طرف و رقابتی که با بقیه تصور می کرد یه یک طرف دیگه . اون خیلی پرخاشگر شده بود . -اخلاقت خیلی تند شده ... فکر کنم خیلی بهش توپیده بودم و ملامتش کرده بودم .. اگه افسردگی می گرفت من چیکار می کردم .. خودشو انداخت روی تخت . نه گریه می کرد و نه می خندید . حتی حرفی هم نمی زد . راستش مامانش قبل از این که سر به هوا شه چند بار همچه حالتی بهش دست داده بود ولی من به اندازه کافی به اون می رسیدم . این جوری نبود که اونو از یاد ببرم و نسبت به اون بی خیال شم . -الناز چته . پاشو .. برم یه چیزی بگیرم بیارم با هم بخوریم ؟/؟ اون یه شورت نازک و بلوز بدن نمای بدون سوتینی که بیشتر به لباس خواب نازک حریرمی خورد تنش کرده بود و خودشو انداخته بود رو تخت . -عزیزم موهات رو خشک کنم . -اشکامو خشک کنمبعد خودم این کارو می کنم . دیدم داره آروم گریه می کنه . چرا حسش نکرده بودم . سرش به سمت دیگه ای بود . لبامو رو صورت خیسش گذاشتم . -دوستت دارم .. دوستت دارم . با دستام اشکاشو پاک کردم . بازم شروع کردم به نوازش کمر نرم و لطیفش . این بار دستمو به لباس خواب حریر مانندش رسوندم . -الناز نوازشت کنم که بخوابی ؟/؟ -یه کاری کن که دلم بخوابه ؟/؟ -بخوابه یا بیدار شه ؟/؟ چرا این قدر واسه بابات ناز می کنی ؟/؟ دیگه باید دست به کار می شدم . اگه کمی عقب نشینی می کردم همون آش می شد و همون کاسه . دو تایی مون شرم داشتیم . شرم و حیایی که حوصله هر دو مونو سر برده بود . مطمئن بودم اگه من و دخترم یه روزی می خواستیم داستان در آغوش کشیدن هم و سکس احتمالی خودمونو برای یکی از این سایتها به همون صورتی که جریان داشت تعریف کنیم حوصله خواننده ها هم سر می رفت . آخه آدم یه کاری رو انجام نمیده یا اگه می خواد انجام بده که دیگه این قدر لفتش نمیده . یا زنگی زنگ یا رومی روم . سرمو گذاشتم رو کمرش .. اونو حسابی بوش کردم . نوازشش کردم . به همه جای بدنش دست می کشیدم . -عزیزم تو هم ظاهرا مثل خواهرات یه روغن مخصوص بدن داری که بتونم خوب بمالونمت . اگه راضی باشی این کارو می کنم . بازم با یه لبخند تلخی گفت پدر تو از کجا می دونی که خواهرام از اینا دارن . -همون جوری که می دونم تو داری . دیگه آدم نسبت به هر چی که بد بین نمیشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۵۹

اگه دوست داری یه خورده بمالم رو تن وبدنت و حسابی مشت و مالت بدم . باید بریم حموم .. -نه بابا من اونجا حوصله شو ندارم . -آخه این جا کثیف میشه و همه چی می ریزه به هم . -خب بشه من یه چیزی این زیر پهن می کنم . -آخه سخته -بابا طوری حرف می زنی که انگار تو می خوای بری اون زیر قرار بگیری .. -باشه هر طور راحت تری . -حالا اجازه میدی که این لباس نازک رو از تنت در آرم یا این که روغن رو روی همین لباس بریزم و با همین پارچه ماساژت بدم -حالا منو مسخره ام می کنی پدر جونم ؟/؟ اونو که لختش کردم فقط یه شورت بود پاش .. دو طرف کونش و اون قسمتی که افتاده بود بیرون و می شد گفت هشتاد در صد کونشو شامل می شد دیگه منو از حال برده بود و بی صبرانه منتظر بودم که کارمو شروع کنم . همون اول نباید بند آب می دادم یا راحت تر بگم سوتی می دادم .باید طوری اعتماد اونو جلب می کردم که خودش از من می خواست که بهش حال بدم . اصلا از اول باید به این فکر کنم که من و اون نمی خوایم کاری کنیم که اگه بر نامه ای بین ما نشد حسرت نخورم . یکی از عیبهای من این بود که اگه از اول خودمو غرق در کاری می کردم و هدفی می داشتم باید تا آخرشو می رفتم ولی مثل حالا اگه بی خیال می شدم می تونستم راحت تر کارمو پیش ببرم و این جوری موفق تر هم می شدم . -عزیزم قسمت جلوی بدنتو بعدا بمالونم ؟/؟ -آره بابا .. بعدا .. شروع کردم . با این که با خودم عهد کرده بودم که بی خیال باشم ولی سرعت حرکت من از شونه ها تا انتهای کمرش زیاد بود . از اون طرف از مچ پا شروع کردم تا وقتی که به کون رسیدم در اون ناحیه توقف زیادی داشته باشم .. یه نیم نگاهی هم به صورت عزیزم داشتم تا عکس العملهای اونو ببینم . داشت کیف می کرد و همین لذت بردن اون آرومم می کرد و تشویق که با جدیت بیشتری به کارم ادامه بدم . به قسمت رون پاش که تپل تر بود رسیدم فشار دستمو زیاد ترش کردم .. شورتشو هنوز در نیاورده بودم و تا خودش نمی گفت قصدهمچین کاری رو نداشتم ولی دستمو از زیر شورت رد کرده و اون قسمتو چنگش می گرفتم . دو تا کف دستمو طوری روی قاچای کونش قرار دادم که یه قسمت از شورتش افتاده بود پشت دستم و من با همون حالت دو تا نیمکره باسنشو می گردوندم باید یه خورده خم می شدم تا می تونستم اون سوراخ کونشو بینم . همون جایی که باید خودمو برای حمله به اون آماده می کردم . چون کسشو که نمی تونستم بکنم . یه ناله های خیلی ریز و خفیفی می کرد که نشون می داد می تونه خیلی بیشتر از اینا صداشو ببره بالا ولی از خجالت داره به خودش فشار میاره . منم با فشار بیشتری رو کونش کار می کردم . می دونستم وقتی دو تا شکاف کسش به هم بر خورد کرده در تماس بیشتری با هم باشن هوسش زیاد تر شده و تمام بدنش سست میشه . و در مقابل بقیه کار هام مقاومت زیادی نشون نمیده .. اردلان اردلان .. مگه به خودت قول ندادی که دلتو به این چیزا خوش نکنی . فکر کن که النازاصلا به فکر این چیزا نیست و تحویلت نمی گیره . چقدر دلم می خواست با دو تا شستم اون تیکه از پارچه شورتشو می بردم بالاتر تا سوراخ ریز کونشو می دیدم و اونو با کلفتی کیرم تصور می کردم که چطور می تونم اون فضا رو بشکافم و وارد سوراخ کون و فضای ممنوعه دخترم شم که برام بازش می کنه . ولی می دونستم که با کون دادن به من آب کسش راه نمیفته باید اونو یه دست مالی و کس لیسی حسابی می کردم . چند بار دستمو عمدا لای شورتش گیر داده که مثلا مزاحممه .. -پدر چرا این قدر به خودت سختی میدی اگه سختته که این جوری بمالونی و اگه تو سختت نیست که درش بیاری و این جوری هر دومون راحت تریم می تونی این کار رو بکنی . دیگه امون ندادم که دخترم اما و اگر دیگه ای بیاره . فوری شورته رو از پاش در آوردم . فدای اون کونش بشم . آخه بابا جون محرمش بود دیگه . حالا راحت تر می شد زوایای لاپای دخترمو از پشت ببینم . دو تا قاچشو به دو سمت بازش می کردم . سوراخ کس و کونش انگاری تفاوت زیادی با هم نداشتند . هر دو تا شون ریز بودند . و عاشق این بودم تمنای اینو داشتم که هر دو تا سوراخو با هم میکش بزنم . زبون بزنم باهاش حال کنم و به دختر گلم حال بدم .. چه لذتی داشت این سوراخ کون تنگو گاییدن . غصه ام هم شده بود . چه جوری من این کیرمو توی کون به اون تنگی فرو کنم . اگه یه قوطی کرم رو هم روی این سوراخ فرو کنم بازم کمه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۶۰

کیرم تیز شده بود .. تیز تیز . آماده انجام کار های خطیر شده بود . وقتی اون تیز می شد انگاری که فکر آدم از کار می افتاد . الناز برهنه غرق در هوس چشاشو بسته بود .. من داغ داغ بودم .. نمی دونستم دیگه چیکار کنم . به بهونه گرما و این که نباید عرق بزنم تمام لباسامو جز شورت در آورده بودم . اگه اون سرشو بر می گردوند می تونست کیر تیز شده منو که عین دیرک چادر زده بود بالا ببینه -عزیزم در چه حالی ..هر وقت خسته شدی بگو من ولت کنم .. حرفی نزد . نشون می داد که خیلی خوشش میاد و بیش از حد داره لذت می بره . منم گذاشتم که طفلک حالشو بکنه . چون این جوری خودمم راضی تر بودم از این که می دیدم اونم راضیه . با این که لاغر نشون می داد ولی اندام مانکنی اون با کونی خوش دست و شکیل داشت کار دستم می داد . کف دستمو گذاشتم وسط کونش طوری که قسمتی از دو طرفو یک زمان در احتیار داشته باشم . یواش یواش انگشتا رو در ناحیه پایین تری قرار دادم و چهار تا انگشتو گذاشتم رو کسش و با انگشت شستم با سوراخ کونش بازی می کردم .. -نههههههه ..آخخخخخخخخ ...اییییییییییی ایییییییییییی ..دستاشو در همون حالت خوابیده روی سینه هاش می غلتوند و با نوک اون بازی می کرد . خودمو روش که دمر افتاده بود خم کرده و گونه شو بوسیدم -عزیزم زحمت نکش من خودم برات ردیفش می کنم خودم سینه هاتو می مالونم . همه جا تو برات ردیف می کنم . صدای منم نالان شده بود . رفته بودم به یه عالم بی حسی و خماری . می دونم که اونم فهمیده بود که دیگه از خودم اراده ای ندارم . کسش خیلی کوچولو تر و نقلی تر از کس خواهراش بود . انگشتامو باید چند دور می گردوندم و و به زحمت می تونستم شکاف وسط کسشو باز کنم و لبه های خیسشو لمس کنم ولی هر بار که موفق به این کار می شدم جفت لبه های چسبیده اش خیلی راحت بین دو انگشتم قرار می گرفت . اون هنوز یک کس بچه گونه داشت .. .. حس کردم که یه صدای آرومی بهم میگه درش بیار .. انگاری این صدا رو قبلا هم در جایی شنیده بودم . انگاری یکی از خواهراش این حرفو بهم زده بود .. شایدم خودش بهم گفته بود . فکرم دیگه کار نمی کرد . دستپاچه شده بودم . دو تا دستامو رو کمرش می گردوندم . نازش می کردم -بابا بهت میگم درش بیار راحت تر باشی . سابقه نداشت تا این حد با حرص حرف بزنه . -النازم دختر نازم من که تمام لباساتو در آوردم .. -بابا مثل این که کجه ها .. من دیگه چه جوری بگم .. تو فقط فکر اونایی فقط اونا رو دوست داری به اونا اهمیت میدی .. متوجه منظورش شده بودم که میگه من فقط به خواهرام دارم اهمیت میدم و ارزشی برای اون قائل نیستم . -مال خودت رو درش بیار .. وووووووویییییی چی داشت می گفت این دختره . چرا تا این حد گستاخ شده . کارای من باعث شده ؟/؟ -منظورت شورتمه ؟/؟ -چه فرقی می کنه بابا .. چرا این قدر خجالتم میدی . چرا این قدر داری زجر کشم می کنی . گناه من چیه که یک دختر هستم . من دوستت دارم بابا . منم مثل اونام . هیچ فرقی با هاشون ندارم . تازه بیشتر سختی کشیده ام . من دارم میگم تو هم خودت رو مثل من آزاد کن . بدنت بوی تند عرقو نگیره سختت نباشه .. دخترم معلوم نبود چی داره میگه . دید که من حرکتی از خودم نشون ندادم اونم این جوری داشت از فشار حرفاش کم می کرد . -عزیزم این طرفو نگاه نکن .. اینم از اون حرفایی بود که در طبله هیچ عطاری وجود نداشت . من می خواستم شورتمو در آرم و خودمو برهنه کنم اون وقت بهش می گفتم مثلا نگاه نکن . مگه می شد ؟ خود به خود کیرم لو می رفت . دستامو گذاشتم رو کمر و بعد هم شونه ها شو مالیدم . صورتش بدنش داغ بود . چشاشو مدام باز و بسته می کرد . دستمو از پشت با دستای خودش گرفت و اونو گذاشت رو کونش . دلش می خواست بیشتر با همون ناحیه ور برم . بازم با قاچای کونش ور رفتم و اونا رو به هم می چسبوندم و بازشون می کردم . به هر سازش می رقصیدم . این بار بدون این که نگام کنه مچ دست و انگشتای یه دستمو گرفت و در حالی که لاپاشو باز کرده بود انگشتا ی منو به سمت چاک کسش کشوند و خواست که با اونا ور برم . دیگه یواش یواش داشتم تکلیف خودمو می دونستم . باید که اونو هم می ساختم . ولی اون یه دختر بود و من باید به همون سبکی که میشه با یه دختر عشقبازی کرد با هاش حال می کردم . چون خودش خواسته بود کف دستمو با فشار روی کس قرار داده و از بالا به پایین و با سرعت زیادی می گردوندم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
[quote=SALARKHAN]درود این داستانت از بقیه بهتره کیفیت داستانای قدیمیت رو داره تقریبا البته اگه از حرفا وجروبحث های بیخودی بین شخصیت ها کم بشه بهتره همین مالوندن ها رو آب وتاب بدی مخاطب بیشتری داره از نظر من خواهشا زود به زود اینجارو آپ کن یه بدی که سایت لوتی داره اینه که نمیشه به نوشته ها لایک یا+داد وگرنه شما میدونستی کدوم داستانت رو ادامه بدی کدوم رو زودتر تموم کنی




اون طرف سن رو از زیر ۱۵ شروع کرده بودم و با دستکاری این طرف رو بالای ۱۸ گرفتم بدون تغییرات خاص دیگری .. مثلا دخترای اون طرف که داشتند پریود می شدند دیگه مجبور بودم این طرفو سانسور کنم ..و یا یک سری تکیه کلامهای کودکانه رو ..خیلی وقتمو گرفت ..بگذریم لطافت ها و فانتزی هایی هست که در سکس زیر ۱۸ وجود داره متاسفانه افه اومدن و کلاس گذاشتن وعوامل دیگه ..سبب شده که دیگه نشه این داستانهای ظریف رو اینجا نوشت ..البته داستانهایی هست که روی اونا نظر خاص تری دارم .. همین داستان بابا بخش بر چهار رو یکی از خوانندگان خانوم میگه خیلی غیر طبیعیه ....منم جوابی ندارم جز این که بگم کدوم یک از این داستانها طبیعیه که این غیر طبیعی باشه .. ما کجای دنیا استاندار دهای سکس دختر . پسر رو به صورت مکتوب داریم که من مطالعه کنم ببینم طبیعیه ...ممکنه بین هر چند میلیون نفر چهار تا پدر و چهار تا دختر مخفیانه از این کارا بکنند با چهار سبک مختلف با فانتزیهای مختلف .... در اینجا خواننده اون چیزی رو که حس می کنه .. دوست داره بهش علاقه منده طبیعی می بینه .. یکی سکس ضربدری دوست داره ... در جامعه ما خیلی تخیلی و رویاییه اما اگه این تخیل هیجان انگیز باشه اونو طبیعی حس می کنه .. بعضی ها طبیعی رو چیزی می دونن و اتفاقی که برای خودشون افتاده .. مثل یک دختر یا زنی استثنایی که با پدرش سکس داره .. من که علم غیب ندارم اون دختر یا خانوم در جزئیات کار با پدرش چه کرده .. تا گزارش لحظه به لحظه رو در داستان بنویسم و بشه واقعی نه طبیعی .. تازه ممکنه در بعضی شرایط حوصله خواننده سر بیاد . باید یه چیزایی اضافه کرد .. بگذریم فعلا داستانهای خانوما ساکت و هر جایی و انتقام میسترس و هر کی به هر کی و ماجراهای مامان زبل در حال سردادن غزل خدا حافظی هستند ..چون شرایط اونا مساعد تر از بقیه هست که بشه از یه جایی که ناقص شه اونا رو قیچی کرد و یکی دو داستان دیگه .. با درود شب خوبی داشته باشی ..دوست و برادرت : ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۶۱

دخترم دندوناشو می زد به هم . انگاری که می لرزید . من نمی تونستم این لرزش های اونو تحمل کنم . من دوستش داشتم . حالا دیگه شورتمو هم در آورده بودم و اون می تونست خیلی راحت همه اینا رو ببینه . می تونست ببینه و لذت ببره . -دوستت دارم . دوستت دارم . بابا پدر خوبم ادامه بده .. ادامه بده . هر کاری که دوست داری می تونی با من انجام بدی -منظورت چیه .. می خواستم بفهمم که هدف و منظوورش چیه . من خودم می دونستم که اون چی می خواد ولی هر بار که حس می کرد ممکنه من اون گرایش رو نداشته باشم فوری جهت صحبت رو بر می گردوند و من از این نظر ازش خیلی راضی بودم . یه لحظه که سرشو بر گردوند نگاهش افتاد به کیر آویزون شده من .. تعجب کرده بود . باورش نمی شد که کیر باباش به این صورت داغ و تیز شده باشه .. من خودم واسه یه لحظه خجالت کشیده بودم . منو به یاد کیر اسب مینداخت که در بعضی از فیلمها یه حالت تلو تلو خوردن پیدا می کنه . همین جور داشت بهم نگاه می کرد و حرفی نمی زد . نگاه کنجکاوانه اون تبدیل به لبخند شد و سرشو گذاشت رو بالش و منتظر شد که من در ادامه راه چیکار می کنم . دستام رو کسش کار می کرد . لاپاشو محکم به دستم فشار می داد . یه دستمو هم گذاشته بودم رو سینه چپش .. حالا دیگه لرزشهای بدنش به اوج رسیده بود . -نهههههههه باااااااباااااااااا دستاتو ولش نکنی ها .. این جوری همه تنم داغ می کنه . بابا ادامه بده .. . چهار تا انگشتامو که روی کسش می کشیدم و خیلی هم مراقب بودم و انگشت شستمو هم رو سوراخ کونش بازی می دادم . خیلی دیگه داشت حال می کرد . حتی کون سفیدش عرق زده یه حالت سرخی گرفته یود . کونشو ول کرده با دو تا دستام رو کمرش می کشیدم ..-اووووووهههههههه بااااااباااااااااا یه چیزی بگم ؟ -بگو عزیزم بگو تو هر چی دوست داری می تونی به من بگی .. می تونی حتی بهم بگی که دیگه دوستم نداری . می تونی سرم داد بکشی . کاری که این روزا زیاد می کنی.. -بابا .. من دیگه توان اونو ندارم که سرت داد بکشم . فقط من یه حس غریبی دارم . می خواستم یه چیزی ازت بپرسم .. ناراحت نشو .. -چرا حالا چشاتو بستی و چیزی نمیگی .. دستمو گذاشتم رو شونه هاش اونو بر گردوندم و طاقبازش کردم تا رو بروی من قرار بگیره .. بازم چشاشو بسته بود . -چی می خوای بگی الناز .. چشاتو باز کن .. چشاشو باز کرد و به سقف نگاه می کرد . روش نمی شد به من نگاه کنه یا این که نگاهش به کیر من بیفته .. -پدر چرا با من این کا را رو می کنی .. چرا .. بگو چرا .. یخ شده بودم .. یعنی اون بدش اومده و سختشه ؟/؟ -چیکار می کنم من دارم بدن خسته ات رو رو فرم میارم .. -بابا چرا این کارو با هام می کنی .. -باشه دیگه نمی کنم الناز تو خسته ام کردی . من خسته شدم از بس جواب پس دادم . از بس به من تهمت زدی که با خواهرات رابطه نا مشروع دارم -ببخشید بابا نمی دونستم اشتباه می کنم . -من نمی فهمم چی داری میگی -خوبم متوجه میشی ..ببینم خواهرامو هم همین جوری شکنجه میدی ؟/؟ یا اونا رو وقتی داغشون می کنی و می سوزونی به سیخشون می کشی . گوشت من تلخه ؟/؟ کباب من خوشمزه نیست ؟/؟ .. یه لحظه تپش ضربان قلبم زیاد شد . این چه حرفی بود که اون می زد . یه نگاهی به صورت و اشک چشاش انداختم و نیاز دخترونه اونو احساس کردم . دختری که می دونستم خیلی چشم و گوش بسته بود شاید حتی فرق بین کیر شق و کیر شل رو ندونه . -الناز ... -بابا بس کن .. با من رو راست باش . چرا حرف راست رو به من نمی زنی .. چرا نمیگی با هر سه تا شون بودی . من اونا رو خوب می شناسم . مدام دارن از فیلم و سکس و این جور چیزا حرف می زنن . مخصوصا الهام که دوست پسر داشته و الهه و المیرا که شوهر داشتند و می دونن لذت هماغوشی با شوهرو .. اما من چی . من که حتی دوست پسر هم نداشتم . شاید علتش ترس بوده و یا این که واقعا نمی دونستم باید چیکار کنم . اما این سهم من از زندگی نیست . این حق من نیست . خیلی عذابم میدی . اگه یه کاری درست نیست پس چرا برای اونا انجام میدی . -عزیزم اگه بخوام بگم تو رو ا ز بقیه بیشتر دوست دارم حرف درستی نیست که باید بزنم . یعقوب یوسفشو بیشتر دوست داشت ولی اینو بر زبون نمی آورد . کسی رو به خاطر احساسات قلبیش محکوم نمی کنند . -بابا تو اینو نشون نمیدی . تو نه تنها این حسو داری در خودت می کشی بلکه منو هم داری می کشی ..-همش احساس می کنم که اگه یه قدم خاص بر دارم تو نظرت نسبت به من عوض میشه ..-ولی حالا که عوض شده چی ؟ -دیگه دوستم نداری ؟ این بار با التماس نگام کرد .. سرمو انداختم پایین و و یک آن با یک حرکت دهنمو انداختم روی کسش .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۶۲

آخخخخخخخخخخ نههههههههه نهههههههه .. .. پاهاشو از این طرف به اون طرف حرکت می داد .. جیغ می کشید و با موهای سرم بازی می کرد . مشتاشو به روی تشک و به این طرف و اون طرف می زد . اونو کاملا سستش کرده بودم . توانی نداشت تا بخواد بازم حرف بزنه . زبونشو بند آورده بودم . سرمو مثل پاندول ساعت اونم به سرعت در قسمت لاپاش می گردوندم . اون اسیر من شده بود . اسیر لبهای من . اسیر دهن من .. چقدر کسش کوچولو بود . خیلی دلم می خواست در جا چوچوله های خوشمره اونو میون دو تا لبام قرار می دادم . ولی حس می کردم که می خواد فرار کنه . از من نمی خواست فرار کنه . از هوسش می خواست در بره . اون اسیر من شده بود و منم تونسته بودم شکارش کنم . اما نه هنوز خیلی راه بود . دستامو به سینه های داغش رسوندم . می خواستم بهش نشون بدم که اونم برام عزیزه و من اگه بخوام می تونم به اونم لذت بدم .. -نههههههههه نهههههههه باااااااباااااااااا چیکارم داری می کنی .. من می خوام .. می خوام مثل اونا ..می خوام .. اون داشت می گفت که کسش کیر می خواد . ولی من باید اونو بدون این که کیرمو از مرز کسش و از پرده سر زمین ممنوعه رد می کردم ارضاش می کردم . من می تونستم می تونستم . به کس خوری خودم ادامه دادم . اون کاملا داغ شده بود . داغ و اسیر لبهای من . -جوووووووووووون بااااااابااااااااا دارم دیوونه میشم .. حالا می فهمم حالا می تونم حس اونا رو درک کنم چرا دلشو ندارن که از تو دل بکنن . دوستت دارم .. اووووووووففففففف نههههههههه بخورششششششش بخورششششششش من می خوام راه منو هم بازش کنی .. خسته شدم .. چقدر توی دلم نگه داشته باشم . منم آدمم بابا .. کمکم کن خواهش می کنم . نذار به حال خودم بمیرم .. ببین چقدر سستم .. .....دلم براش می سوخت . می دونستم که حالا می خواد بگه که من کیرت رو می خوام ولی من نمی تونستم .. . دهنمو برای لحظاتی از رو کس دخترم بر داشتم تا چند کلام حرف باهاش بزنم تا متوجهش کنم که نباید دلشو به چیزای الکی خوش کنه -الناز اگه می بینی اون سه تا خواهرت دختر نیستند دو تاشون که شوهرکرده بودند و حالا بیوه هستند دیگه من که تقصیری ندارم و در مورد الهام هم که همه چی یک حادثه بود . شاید اون فکر می کرد که دوست پسرش می خواد باهاش از دواج کنه .. -یعنی پدر اگه منم این وضعو برای خودم پیش بیارم تو به من توجه بیشتری می کنی ؟ -من همین حالاشم به تو توجه بیشتری دارم . تو رو .. تو رو از خودم هم بیشتر دوست دارم . عزیزم پاهاتو بده جلو تر .نذار کام این لحظه های شیرین واسمون تلخ شه . بذار همچنان بهت بگم دختر گل و ناز و معصومم هستی . دوست داشتنی و ساده -اینو به اونا هم میگی .. -اونا رو دوست دارم ولی یه حس خاصی نسبت به تو دارم . نذار من احساسمو بهت بگم . یعنی در یه حدی که دیگه خیلی خودت رو از اونا عزیز تر بدونی شاید که باشی ولی دوست ندارم دخترامو از خودم برنجونم .-آخخمخخخخخخ نههههههه بااااااباااااا تو که دوباره دهنتو گذاشتی روکسسسسسم . دارم آتیش می گیرم ..واااااااایییییییی من سوختم سوختم سوختم .. آتیش گرفتم جوووووووووووون . دارم می میرم . می سوزم ووووووووووییییییی . بابا من می خوام اسم اونو بازم ببرم .. بازم بگم .. سرمو روی کسش حرکت دادم . یعنی این که بگو بازم بگو اگه دوست داری بازم از کیر بگو .. -پدر من کیرت رو می خوام .. می خوام سرمو رو سینه ات بذارم و تو ازم لذت ببری . با همه جام بازی کنی . به من لذت بدی و از من لذت ببری . ببوس ببوس .. میکش بزن . نازمو .. کسمو میکش بزن . بخورش . بگو بگو مال توست . بگو فقط مال توست . دوستت دارم . دوستت دارم . فقط مال منی پدر .. عشق منی همه چیز منی . حالا این بار تونسته بودم به کمک انگشتام کسشو از زیر فشار داده اونو به طرف بالا بکشونم و قسمتی از چوچوله هاشو بذارم تو دهنم ..-وووووووییییییی بااااااابااااااا کسسسسسسسم از اون دفعه هم بیشتر آتیشم زدی نههههههه نهههههههه دارم می میرم .. بابا کمکم کن .. سرعتموز یاد ترش کردم و اصطکاک بین چوچوله و جفت لبامو هم همین طور . می دونستم که چه طور باید اونو از اینی هم که هست بیشتر آتیشش بزنم . -جووووووووون باااااابااااااااا پدر جونم .. اگه بدونی دخترت چه لذتی می بره ! چرا ..چرا تا حالا منو محرومم کرده بودی . مگه من عزیز دلت نیستم ؟/؟ دوستم داشته باش .. بگو مال منی .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
بـــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۶۳

اووووووهههههه بابا بابای گلم .. اوووووووفففففف جووووووون .. بابا لباتو .. زبونتو قربون .. بخورر بخورررررر کسسسسسمو بخور . دستامو گذاشتم رو سر و صورتش مثلا می خواستم نازش کنم . -عزیزم چرا این قدر داغ کردی . چرا این قدر داری می سوزی .. بابا از هوسه .. از عشق توست .. یه چیز دیگه -چیه دخترم بگو .. -من خجالت می کشم . روم نمیشه .. سختمه .. سختمه .. آخه من این جوری نبودم . سختمه این حرفا رو می زنم . نمی دونم چرا .. بابا بابا ..من دختر بدیم ؟-اگه من بابای بدی هستم تو هم دختر بدی هستی . چرا این حرفا رو می زنی . من وتو که کار بدی نمی کنیم . بعضی بد دونستن ها رو خود ما هستیم که درست می کنیم . ولی اگه بری توی بحرش می بینی که نه تنها بد نیست بلکه آروم کننده هم هست . دیگه نخواستم حرفی بزنم . فقط ادامه دادم و تا می تونستم کسشو میک زدم .. این دیگه آخرش بود که تونسته بودم این قدر راحت با اون باشم . پا هاشو از دو طرف یه صورتم می فشرد . کاملا خیسم کرده بود و دستاشم گذاشته بود روی سرم . -اووووووووووخخخخخخخ باااااباااااا همون کاری رو که با اونا می کنی با منم باید بکنی . من نمی خوام دختر باشم . منم می خوام مثل اونا زن باشم . زن تو .. فقط مال تو .. بابا من می خوام تو منو زنم کنی .. تنها دخترت که توسط تو می تونه زن شه و من می تونم به خودم افتخار کنم . بگو بابا بگو این کارو واسه من می کنی .. عطش و هیجان وادارش کرده بود که یه حرفایی بزنه که می دونم جز دردسر نمی تونست هیچی داشته باشه . ولش نمی کردم . نمی خواستم به حرفاش فکر کنم . می خواستم اون قدر لذت ببره که دیگه اصلا به این چیزا فکری نکنه . لذت ببره و ارضا شه . شاید فراموش کنه که چی می خواسته . ولی تا اونجایی که النازو می شناختم از بچگی خیلی سمج بوده تا چیزی رو که می خواسته به دست نمی آورد ول کن نبود و من از این بابت خیلی خوشحال بودم . می دونستم اون کسیه که می تونه از حقش دفاع کنه ولی حالا از این شرایط راضی نبودم . دلم نمی خواست که اون بیش از این این مسئله رو کشش بده . -بابا دوستت دارم .. دوستت دارم . بگو این کارو می کنی . بگو راه نازمو بازش می کنی .. می خوام اونو حسش کنم . گرمی اونو .. داغی اونو .. -الناز اگه دوست نداری کست رو بخورم بگو . من ولت می کنم . تمر کز منو چرا به هم می زنی -اگه اونت رو فرو می کنی توی این من من حاضرم دیگه نخوری و سبک سکست رو عوض کنی .. -الناز تو دیگه کی هستی . به کی رفتی . -من هر کی هستم از تخم تو هستم . از کیر تو .. می خوام همونی که منو ساخته این بار بره توی بدن من .. -الناز اگه یه بار دیگه ازم بخوای که کست رو بکنم تحریمت می کنم و دیگه نه من نه تو .. -پدر .. چرا با من این جوری بر خورد می کنی . چند بار باید بگم منم مث اونا آدمم . دل دارم . احساس دارم . نیاز دارم . من چه گناهی کردم که دخترم -عزیز دلم اون دو تا خواهرات که از دواج کردند و الهام هم که حماقت کرد . حالا الهه و المیرا بد آوردند و شوهرشون مرد . تو که نباید هر کاری که اونا کردند انجامش بدی یا همون شرایط برای تو به وجود بیاد . -منم می خوام مث اونا خوش شانس باشم -تو میگی الهام خوش شانس بوده که دوست پسرش ولش کرده . یا الهه و المیرا بخت و اقبالشون بلند بود که بی شوهر شدند -آره بابا . اونا در عوض تو رو دارن و دیگه کم و کسری ندارن .. کف دستمو رو کس الناز قرار داده و این بار لبامو رو سینه اش گذاشته به نوبت نوک سینه و دورشو می خوردم .. -ووووووووییییییی آخخخخخخخخ نههههههه بااااباااااا کسسسسسم کسسسسسم .. اوووووففففف سینه هام .. می خوامت .. می خوامش .. بابا بابای خوشگلم ولم نکن .. می خوام من کیرت رو می خوام .. به بذارش توی دستم . بده به من باهاش بازی کنم .. بذار توی کسسسسسم .. وووووییییی .. می خوام .. نه نگو ... دخترم بی اندازه حشری و حالی به حالی شده بود . بیش از این از دست من کاری ساخته نبود و من نمی خواستم اونو بیشتر اذیتش کنم .. ولی دیگه نای حرف زدن نداشت . یک دختر در سن اون وقتی برای اولین بار دست مردی بهش می رسه یه حالی پیدا می کنه که فقط خودش می تونه وصفش کنه و حد و اندازه های اونو می دونه . -بابا نزدیک تر بیارش می خوام ببینمش . می خوام بخورمش .. یه تعارفی کردم ولی خوشم میومد و لذت می بردم وقتی کیرمو توی دهن طرف سکسم حس می کردم . مخصوصا اگه با لذت و اشتها واسم ساک می زد که الناز این کارو با تمام وجودش انجام می داد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 8 از 15:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  14  15  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بابا بخش بر چهار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA