ارسالها: 5428
#71
Posted: 19 Mar 2014 16:31
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار ۵۵
خیلی خوشحال بودم . از این که می دیدم و حس می کردم که اون می تونه با من مدارا کنه دوستش داشتم و سعی می کردم که عشق خودمو به نحوی بهش نشون بدم . باید اعتمادشو جلب می کردم . دوستش داشتم و عاشقش بودم . لحظه به لحظه بدنش داغ تر می شد و من تعجب می کردم صداش در نمیومد ولی یه حسی به من می گفت که اون بیداره و می تونه درک کنه که من چه احساسی دارم . اونو با تمام وجودم نوازشش می کردم . بدنشو مالش می دادم و فکر خاصی نداشتم از این که مثل دخترای دیگه بخوام کاری باهاش انجام بدم هر چند گاهی تحریک می شدم ولی خودمو قانع می کردم که در این یه مورد تخفیف بیام و کاری به کارش نداشته باشم یه لحظه چشام خورد به کون دخترم . حس کردم اون جورایی هم که فکر می کردم کون الناز پوشیده نیست . یعنی شورتش خیلی فانتزی تر و کوتاه و نازک تر از اونیه که من فکرشو می کنم . بر شیطون لعنت . اگه اون بیدار باشه چی . خیلی آروم انگشتامو گذاشتم رو کونش و سعی کردم باهاش به آرومی ور برم رو پوست نرم کونش به نرمی دست می کشیدم . بینی خودمو گذاشتم رو کون الناز .. چقدر خوش بو بود . بوی صابون می داد . حس کردم کیرم شق شده . من که نمی تونستم کسشو بکنم.. لعنت بر من . همین چند دقیقه پیش بود که با خودم پیمان بسته بودم یا می گفتم که من اصلا نظر خاصی راجه به الناز ندارم از این که بخوام با اون با شم و یا این که سکس کنم . ولی حالا کار به جایی رسیده بود که دلم می خواست کونشو ببوسم . لذت می بردم . حال می کردم . کف دو تا دستامو گذاشتم روی کونش . تی شرتشو داده بودم بالا . چقدر دلم می خواست شورتشو بکشم پایین . قلبم به شدت می زد . هیجان زده بودم . به خوبی نمی دونستم که اون بیداره یا نه . البته باید بر این باور می بودم که اون خوابه . چون در غیر این صورت لزومی نداشت که من به اون دست می زدم . گندش در میومد و اون فکر می کرد که من پدر هیز و بد چشمی هستم .. نه این که نبودم ؟/؟ خیلی دلم می خواست که بدونم دخترم بیداره یا نه برای همین حالت بینی خودمو طوری قرار دادم که به نوک شورت سفید الناز بچسبه . رنگ قسمتی از شورت دخترم با بقیه قسمتها کمی تفاوت داشت . انگاری خیس بود . مطمئن نبودم . ولی یه زبون زدن به روی شورت واز طرفی انگشت گذاری ملایم بر روی اون قسمت به خوبی نشون دهنده هوس الناز و خیس کردن کسش بود . پس با این حساب دخترم بیدار بوده و از این که من با اون ور برم لذت می برده . بهترین کار اینه که من از حشر بازی خودم دست بر دارم تا اون به پدرش اعتماد کنه و متوجه شه که اردلان دار ه مبارزه با نفس و جهاد اکبر می کنه واسه این که دیگه به من شک نکنه و فکرای بد نکنه با وجود تمایل شدیدی که به ادامه کار در همون قسمت داشتم ترجیح دادم که از این کار دست بکشم و دوباره کمرشو ناز کنم . سینه هاش به تشک چسبیده بود . کیرمو رو زمین فشارش می دام . نمی تونستم جلو خودمو بگیرم . حس کردم کیرم داغ شده واسه این که خنک شم کمی از روی زمین خودمو بلند کردم . حالا دیگه فقط به سر دخترم دست می کشیدم و با موهای سرش بازی می کردم . یه لحظه حس کردم که اون خودشو به طرف من حرکت داد . کونشو به شلوارم چسبوند . اگه می خواستم حرکتی کنم ورم کیرم به کونش می چسبید . ولی در همین حالت هم این تماس بر قرار بود . اون خودشو بیشتر بهم چسبوند . دیگه راه گریزی نبود .. نفسو در سینه حبس کرده و به هر نحوی که بود می خواستم کاری کنم که کیرم از بدنش فاصله بگیره . ولی دیگه نمی شد .. کیرم کاملا تیز شده بود . اونم پی در پی به خودش حرکت می داد .عرق شرم رو پیشونی من نشسته بود . هم دوست داشتم پیشروی کنم و هم این که دوست نداشتم اون نظر بدی راجع به من پیدا کنه که البته پیدا کرده بود . ولی حداقل می خواستم اگه دفاعی از خودم می کنم بتونم یه پشتوانه ای داشته باشم هرچند الناز هم کسش خیس کرده بود . شورتش خیس بود . این یک امرغریزی وطبیعی بود و من می خواستم کاری کنم که حداقل هر دو تا مون گناهکار باشیم و اون فقط از دید من نبینه . حاضر بودم در برم ولی اون راههای فرارمو بسته بود . دختره شیطون . اگه عمدا این کارا رو بکنه چی . ولی تا اونجایی که می دونستم اون در خواب از این بازیها داشت . که زیادی حرکت می کرد و بدنش نظم خاصی نداشت . این عادت از بچگی روش مونده بود ...ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#72
Posted: 23 Mar 2014 21:35
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 56
بهترین کار این بود که تکون نخورم و چیزی نگم . راه دیگه ای نداشتم . از نفس کشیدن می ترسیدم . از این که بدنم با اون تماسی داشته باشه و فکر کنه که من نظر خاصی راجع به اون دارم . نمی دونم چرا در مورد این دخترم تا این حد حساس شده بودم . دوست داشتم اون همون عقیده و ایمان سابق رو در مورد من داشته باشه . بدنش همچنان داغ بود . می دونستم که اونم هیجان زده شده . حق هم داشت . منی که در زندگیم صد ها بار سکس کرده بودم تا این حد هیجان زده بودم چطور اونی که تا حالا تجربه ای نداشته و نیازشو نتوسته رفع کنه و می دونستم که اون در میون دخترام از همه شون خجالتی تره می تونه تحریک نشده باشه . -الناز عزیزم بیداری ؟/؟ من می خوام برم می ترسم تو بیدار شی .. -کجا بری بابا . بری به اون دخترات سر بزنی . از اون خبرایی که ..... حرفشو ادامه نداد . شاید می خواست بگه از اون خبرایی که اونجا هست اینجا نیست . -عزیزم چرا در مورد من این جور فکر می کنی .. -باشه برو پدر .. من که چیزی نگفتم . تو آزادی هر کاری که دوست داری انجام بدی . باشه .. -دیگه دوستم نداری . منو نمی خوای . باباتو دیگه تحویلش نمی گیری ؟/؟ -مگه میشه یه دختر باباشو دوست نداشته باشه .ولی اون احساسی رو که قبلا بهت داشتم حالا دیگه ندارم . راستش تو قبلا بت من بودی . ولی حالا بت اون سه تا خواهرام هستی . می دونم یکی از یکی شون بد تر هستند . خیلی دلم می خواد از این خونه و از پیشت برم . از همه چی بدم اومده . حتی از خودمم بدم اومده . می خواستم از جام پا شم و زود تر اون فضا رو ترک کنم . صبر کردم تا کیرم بخوابه . با این که فکرمو به جای دیگه ای متمرکز کرده بودم ولی نمی دونم این لعنتی چرا پایین نمی رفت . بالاخره شرایط طوری شد که از اون جا خارج شدم . دلم گرفته بود . می دونستم که این دخترای تنبل من از راه پله رفت و آمد نمی کنن . برای همین تر جیح دادم از پله ها رفت و آمد کنم و یه ورزشی کرده باشم . رو یکی از این پله ها نشستم . دلم پیش دخترم بود . الناز ناز , نمی تونستم اونو همین جوری به حال خودش رها کنم . اون باید درسشو می خوند . دلش گرفته بود . مادر پیشش نبود . رو منم که اون جوری حساب کرده بود و این جوری در اومده بودم . اصلا همه چی قره قاطی شده بود . گریه ام گرفته بود . این چه سر نوشتیه که من دارم . نمی دونم باید با کدوم درد بسازم و با کدومش کنار بیام . موبایلمو خاموش کرده بودم . حال و حوصله اون سه تا دختر رو نداشتم . فقط به فکر الناز بودم . .. فکر کنم یه یک ساعتی رو روراه پله نشسته بودم . تصمیم گرفتم بر گردم به سوی الناز . ببینم چیکار می کنه . اگه نمی تونستم از دلش در بیارم خوابم نمی برد . یکی دو تا زنگ زدم ولی در رو باز نکرد . دیگه مجبور شدم از کلید خودم استفاده کنم . خبری نبود . نگران شدم . نکنه کار دست خودش داده باشه . از خونه که بیرون نرفته . صدای بسته شدن در رو نشنیده بودم . نه .. وقتی صدای آبو از حموم شنیدم دیگه خاطرم تخت شد که دخترم دیوونگی نکرده و کاری انجام نداده که من خجالت بکشم . رفتم رو تختش دراز کشیدم صبر کردم که بیاد .. صدای بسته شدن در حمومو شنیدم . وقتی وارد اتاقش شد حوله دورش پیچیده بود . چقدر این تیپ بهش میومد .. خلاف اون چه که فکر می کردم زیاد ناراحت نشون نمی داد . تعجب کرد -بابا ؟/؟ مگه تو نرفتی استراحت کنی ؟/؟ چیه اون سه تا تحویلت نگرفتن ؟/؟ -الناز من اومدم تا خنده های تو رو ببینم و روحیه بگیرم . نمی خوام بت تو باشم . می خوام عشق تو باشم و بازم بهم بگی که دوستم داری . -من کی گفتم که دوستت ندارم . چرا حرف تو دهن آدم میندازی . من که خیلی دوستت دارم .. -ولی امروز خیلی دلم گرفته . تو حرفامو باور نمی کنی .. -بابا این کارا رو نکن . اون وقت بیشتر چهره یه آدم گناهکار رو پیدا می کنی که مدام از آدم می خواد که اونو ببخشن .. از جام پا شدم و رفتم طرفش .. -عزیزم پس من دلواپست نباشم . نگران نباشم که روحیه ات کسله -نه اتفاقا همه چی آرومه . خیلی خوشحالم .. -داری منو دست میندازی -من غلط کنم به پدر خوبم جسارت کرده باشم . رفتم طرفش اونو که حوله پیچ شده بود بوسیدمش بوسه بر پیشونی سرد اون دادم . -اوووههههه بابا چه مقدسانه منو می بوسی . حتما خواهرای دیگه منو عاشقونه می بوسی . .. یه نگاهی به چشاش انداختم . از درد تلخی سخن می گفت . از دنیایی راز و سر زنش -دخترم !برای عاشقانه بوسیدن باید عشق رو هم دید -تو در من عشقی نمی بینی ؟/؟.. این بار لبامو رو لباش قرار دادم . حس کردم که تنم به تن حوله پیچ دخترم پیچیده .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#73
Posted: 26 Mar 2014 22:05
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 57
لبامو رو لبای داغ و خوش طعم الناز می گردوندم و بعد از لحظاتی این حرکت رو در حالتی ثابت قرار دادم .این جوری لذت زیادی می داد . بر جستگی سینه اونو کاملا حس می کردم گرمای تنش از اون طرف حوله به من رسیده بود . اینو به خوبی متوجه بودم . وقتی لبام برای چند ثانیه حرکتی نکرد الناز به جای من لباشو حرکت می داد . لباش لبامو می سوزوند . انرژی داغ لبهای دختر گلم منو به حرکت در آورده بود . دستامو طوری زیر کمرش گذاشتم که اونو تاش کرده و به همون حالت بردمش روی تخت و روش دراز کشیدم . حس کردم که برای این که خودمو در دلش بیشتر جا کنم باید بیشتر بهش برسم . همون جوری که به اون سه تا خواهر می رسم تا فکر نکنه که به اون توجهی ندارم . ولی با همه این شرایط و اوضاع و احوال هنوز نمی دونستم که اون تا چه حد می تونه با من راه بیاد و خودمن هم تا چه اندازه می تونم اون تا بو ها رو بشکنم . هنوز هضم این مسئله برای من سخت بود . از روی حوله به سینه هاش چنگ انداخته و باهاش بازی می کردم . اون اعتراضی نکرد و تازه بیشتر لباشو به لبام فشرد . بدنمو رو بدنش حرکت می دادم . کیرم شق کرده بود .. همچنان با سینه زیر حوله ور می رفتم . موهای سرش زده بود بیرون و روی تشکو خیس کرده بود اما می دونستم که اونم تا دقایقی دیگه از گرمای تن پر هوسش خشک میشه . چشای خمارشو باز کرد . به طرز عجیبی نگام می کرد . حس کردم که داره از خواب گران بیدار میشه . هر لحظه منتظر بودم بذاره زیر گوشم که خب باباش بودم و این کارو نمی کرد یا این که سرم داد بکشه .. ترس برم داشت .. حداقل انتظاری که ازش داشتم این بود که سر زنشم کنه ولی اون گفت -بابا .. منو. چیکارم کردی . نمی دونم چرا این جوری شدم .. درش بیار .. راحتم کن تا راحت باشی .. .. چرا این قدر به خودت سختی میدی . برای یه لحظه فکر کردم که به لباس من میگه که درش بیارم ولی حالت حرف زدن و جمله بندی هاش طوری بود که متوجه شدم منظورش خودشه .. حوله رو از دو طرف تنش باز کرده و هیکل سفید و خوشگل ولی لاغرشو انداختم توی دید خودم . نههههههه ..نههههههههه .. هیچی اون زیر نبود . بدن یاس و بلوری اون یه ذره لک هم نداشت . اگه انگشت رو پوست سفیدش می ذاشتی حرکت خون و گردش اونو می دید ی . یه بار دیگه نگاهمو به چشای پر هوس و سرخش دوخته بودم . اون به لاپام زل زده بود . همون جایی که کیر داشت شلوارمو می ترکوند ولی نمی تونستم کاری کنم و اونو پایین بکشم . هنوز زود بود . باید الناز رو تا به آخرش می رسوندم تا خودش ازم بخواد که این کارو براش انجام بدم . هر چند اون هنوز یه دختر بود و من نمی تونستم بی احتیاطی کنم . وقتی لبامو به طرف نوک سینه الناز کشوندم اون چشاشو بسته بود . حالت صورتش طوری بود که علاوه بر حشری بودنش نشون می داد که داره خجالت می کشه . نوک سینه النازو بین دو تا لبام فشارش گرفته و میکش می زدم .. نمی دونم چرا با این که در اوج هوس بودم بازم دلم نمیومد که بیشتر از این پیشرفت کنم . دلم نمی خواست اون پرده شرم و حیای بین ما دریده شه .. نفس های هر دو ما تند شده بود . برای لحظاتی لبام رو سینه دخترم متوقف شده بود . انگاری داشتم از یه خواب رویایی بیدار می شدم و تازه حس می کردم که این کاری که دارم می کنم آخر و عاقبت خوشی نداره . من در مورد اون سه تا تا این مرحله که می رسیدم این حسو نداشتم . نمی تونم بگم فقط برای این بوده که الناز دختر بوده اون سه تا نبودند . الناز هم لباشو گاز می گرفت اما این گاز گرفتنها فقط از روی هوس نبود . شاید تاسف و تاثر هم با اونا بود . من اونو به خوبی می شناختم . شرایط طوری بود که رها کردن و نکردنش هر دو تا واسم مایه رنج و عذاب بود . ولی تر جیح دادم دست از سرش بر دارم . خواستم بدن برهنه شو با همون حوله بپوشونم که از اونجایی که کمی نم داشت اونو انداختم به کناری و روی دختر خوشگلم ملافه کشیدم . طوری باهاش حرف می زدم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده .. -خیلی خسته ای عزیزم . باید فردا بری کلاس . اگه چیزی احتیاج داری بهم بگو . دستمو کشید و گفت مگه می خوای بری بابا؟/؟ -باید استراحت کنی .. نگفتی چیزی می خوای ؟/؟ -من الان فقط یه چیزی می خوام -چی می خوای عزیزم -تو رو .. نمی دونستم چی بگم . تازه خودمونو از این هیجان نجات داده بودیم .. -منظورت چیه -هیچی پدر . می خواستم بگم تنهام پیشم بمون .. اگه ایرادی نداره . اگه به کسی قولی ندادی .. -اگه خواهرات زنگ زدند نگو من اینجام .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#74
Posted: 30 Mar 2014 19:33
بــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا بخش بــــــــــــــــــــر چهــــــــــــــــــــار 58
-چیه بابا از اونا حساب می بری ؟/؟ عیبی نداره .. از منم حساب می بردی که سر منو هم شیره مالیدی . -الناز این چه طرز حرف زدن با باباته . مثل این که دلت خیلی پره ها . من دیگه چه جوری دوست داشتن خودمو بهت نشون بدم . حلوا حلوات کنم و بخورمت و من که نمی دونم دیگه با تو از چه دری وارد شم هر کاری می کنم اعتراض داری . پس بیا شما واسه من تصمیم بگیر که من چیکار کنم .. داغ و برشته نشون می داد . حس کردم که این عقلش نیست که تصمیم می گیره . در حالتی بود که حس کردم داره تسلیم هوس و احساسش میشه .. -بابا امشب می مونی پیش من یا من از این جا برم . دیگه هیچی ازت نمی خوام . هر جا هم بخوای دنبالم بگردی پیدام نمی کنی . خونه هیشکدوم از فامیلام نمیرم . پیش مامانم هم نمیرم .. -الناز با من شوخی نکن می دونم دختر ولنگاری نیستی .. حتی دیگه از شنیدن این اتهامات و متلک های من ناراحت نمی شد . در چشاش یه چیزی می خوندم .. اون حشری شده بود . ولی شرم و حیاش نمی ذاشت که بیش از این چیزی ازم بخواد . شاید منم هوس اونو داشتم ولی می تونستم بهتر از الناز خودمو کنترل کنم . چون سه تا دیگه بودن ولی دخترخوشگل و ته تغاری من که فهمیده بود من با اون خواهراش رابطه دارم به من نیاز داشت .عین یک پلنگ زخمی انگاری هر لحظه می خواست بیفته رو من . -ببینم اگه من پیشت بمونم هر لحظه سرم داد نمی کشی و رو من منت نمی ذاری و سر کوفت خواهراتو بهم نمی زنی ؟ تصورات خودت رو که به رخ من نمی کشی ؟/؟ یه نگاهی حاکی از خشم بهم انداخت و می دونستم که می خواد یه چیزی بگه ولی خودشو کنترل کرد . کنترل اعصابش از دستش در رفته بود . از وقتی که فهمیده بود و دیده بود من و المیرا لخت توی بغل هم بودیم و آدم کور هم اگه می دید می فهمید که ما با هم سکس کردیم روحیه شو ازدست داده بود و شایدم دلش می خواست که منم در این زاویه توجه بیشتری به اون داشته باشم . شهوت و حشری بودن و تامین نیاز هاش یه یک طرف و رقابتی که با بقیه تصور می کرد یه یک طرف دیگه . اون خیلی پرخاشگر شده بود . -اخلاقت خیلی تند شده ... فکر کنم خیلی بهش توپیده بودم و ملامتش کرده بودم .. اگه افسردگی می گرفت من چیکار می کردم .. خودشو انداخت روی تخت . نه گریه می کرد و نه می خندید . حتی حرفی هم نمی زد . راستش مامانش قبل از این که سر به هوا شه چند بار همچه حالتی بهش دست داده بود ولی من به اندازه کافی به اون می رسیدم . این جوری نبود که اونو از یاد ببرم و نسبت به اون بی خیال شم . -الناز چته . پاشو .. برم یه چیزی بگیرم بیارم با هم بخوریم ؟/؟ اون یه شورت نازک و بلوز بدن نمای بدون سوتینی که بیشتر به لباس خواب نازک حریرمی خورد تنش کرده بود و خودشو انداخته بود رو تخت . -عزیزم موهات رو خشک کنم . -اشکامو خشک کنمبعد خودم این کارو می کنم . دیدم داره آروم گریه می کنه . چرا حسش نکرده بودم . سرش به سمت دیگه ای بود . لبامو رو صورت خیسش گذاشتم . -دوستت دارم .. دوستت دارم . با دستام اشکاشو پاک کردم . بازم شروع کردم به نوازش کمر نرم و لطیفش . این بار دستمو به لباس خواب حریر مانندش رسوندم . -الناز نوازشت کنم که بخوابی ؟/؟ -یه کاری کن که دلم بخوابه ؟/؟ -بخوابه یا بیدار شه ؟/؟ چرا این قدر واسه بابات ناز می کنی ؟/؟ دیگه باید دست به کار می شدم . اگه کمی عقب نشینی می کردم همون آش می شد و همون کاسه . دو تایی مون شرم داشتیم . شرم و حیایی که حوصله هر دو مونو سر برده بود . مطمئن بودم اگه من و دخترم یه روزی می خواستیم داستان در آغوش کشیدن هم و سکس احتمالی خودمونو برای یکی از این سایتها به همون صورتی که جریان داشت تعریف کنیم حوصله خواننده ها هم سر می رفت . آخه آدم یه کاری رو انجام نمیده یا اگه می خواد انجام بده که دیگه این قدر لفتش نمیده . یا زنگی زنگ یا رومی روم . سرمو گذاشتم رو کمرش .. اونو حسابی بوش کردم . نوازشش کردم . به همه جای بدنش دست می کشیدم . -عزیزم تو هم ظاهرا مثل خواهرات یه روغن مخصوص بدن داری که بتونم خوب بمالونمت . اگه راضی باشی این کارو می کنم . بازم با یه لبخند تلخی گفت پدر تو از کجا می دونی که خواهرام از اینا دارن . -همون جوری که می دونم تو داری . دیگه آدم نسبت به هر چی که بد بین نمیشه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#77
Posted: 10 Apr 2014 23:17
[quote=SALARKHAN]درود این داستانت از بقیه بهتره کیفیت داستانای قدیمیت رو داره تقریبا البته اگه از حرفا وجروبحث های بیخودی بین شخصیت ها کم بشه بهتره همین مالوندن ها رو آب وتاب بدی مخاطب بیشتری داره از نظر من خواهشا زود به زود اینجارو آپ کن یه بدی که سایت لوتی داره اینه که نمیشه به نوشته ها لایک یا+داد وگرنه شما میدونستی کدوم داستانت رو ادامه بدی کدوم رو زودتر تموم کنی
اون طرف سن رو از زیر ۱۵ شروع کرده بودم و با دستکاری این طرف رو بالای ۱۸ گرفتم بدون تغییرات خاص دیگری .. مثلا دخترای اون طرف که داشتند پریود می شدند دیگه مجبور بودم این طرفو سانسور کنم ..و یا یک سری تکیه کلامهای کودکانه رو ..خیلی وقتمو گرفت ..بگذریم لطافت ها و فانتزی هایی هست که در سکس زیر ۱۸ وجود داره متاسفانه افه اومدن و کلاس گذاشتن وعوامل دیگه ..سبب شده که دیگه نشه این داستانهای ظریف رو اینجا نوشت ..البته داستانهایی هست که روی اونا نظر خاص تری دارم .. همین داستان بابا بخش بر چهار رو یکی از خوانندگان خانوم میگه خیلی غیر طبیعیه ....منم جوابی ندارم جز این که بگم کدوم یک از این داستانها طبیعیه که این غیر طبیعی باشه .. ما کجای دنیا استاندار دهای سکس دختر . پسر رو به صورت مکتوب داریم که من مطالعه کنم ببینم طبیعیه ...ممکنه بین هر چند میلیون نفر چهار تا پدر و چهار تا دختر مخفیانه از این کارا بکنند با چهار سبک مختلف با فانتزیهای مختلف .... در اینجا خواننده اون چیزی رو که حس می کنه .. دوست داره بهش علاقه منده طبیعی می بینه .. یکی سکس ضربدری دوست داره ... در جامعه ما خیلی تخیلی و رویاییه اما اگه این تخیل هیجان انگیز باشه اونو طبیعی حس می کنه .. بعضی ها طبیعی رو چیزی می دونن و اتفاقی که برای خودشون افتاده .. مثل یک دختر یا زنی استثنایی که با پدرش سکس داره .. من که علم غیب ندارم اون دختر یا خانوم در جزئیات کار با پدرش چه کرده .. تا گزارش لحظه به لحظه رو در داستان بنویسم و بشه واقعی نه طبیعی .. تازه ممکنه در بعضی شرایط حوصله خواننده سر بیاد . باید یه چیزایی اضافه کرد .. بگذریم فعلا داستانهای خانوما ساکت و هر جایی و انتقام میسترس و هر کی به هر کی و ماجراهای مامان زبل در حال سردادن غزل خدا حافظی هستند ..چون شرایط اونا مساعد تر از بقیه هست که بشه از یه جایی که ناقص شه اونا رو قیچی کرد و یکی دو داستان دیگه .. با درود شب خوبی داشته باشی ..دوست و برادرت : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc