موضوع داستان بر اساس یک اتفاق واقعی به نام محتاج محبت یا تشنه سکس نویسنده داستان " مهران "تعدا قسمتها ۱۵ قسمت . [/align]
قسمت اول بر خلاف بیشتر داستانهایی که اینجا خوندم این ماجرا کاملا واقعیه و در طی یکسال گذشته برام اتفاق افتاده و هنوزم ادامه داره شما نمیخوای کمک کنی ؟چرا ؟،حتما اجازه بدید الان میارم خدمتتون دست شما درد نکنه ، خدا قبول کنه خواهش میکنم ، قبول حق وای که این زن چقدر چشمای وحشی و جذابی داره ، واقعا اگه یه کم چادرشو شلتر میگرفت و صورتش بیشتر معلوم میشد فکر کنم همتا نداشت ، ولی حیف که نمیشه نگاش کرد ، حتی زیرزیرکی هم دید زدنش ترسناکه ، البته چیزی هم واسه دیدن نیست . با اون چادر و روسری که همیشه هم رو گرفته ...آقا مهران شما نمیخوای تکلیف مارو روشن کنی ؟ با جناقم بود که بازم میخواست اون شوخیهای مسخرش رو شروع کنه ، منم که آدمی نبودم که زیر حرف بمونم بدون اینکه موضوع رو بدونم نگاهی بهش کردم و گفتم : تکلیف شما روشنه ، مهریت رو میدم برو خونه بابات . همه زدن زیر خنده و اون بنده خدا دیگه هیچی نگفت . 4-5 روز مونده به ماه رمضون و این انجمنهای خانوادگیمون تشکیل جلسه داده بودن تا برای فقرا پول جمع کنن . البته من که سال تا سال خونواده خودمو نمیدیدم و این جلسات هم تو خونواده همسرم تشکیل میشد. تو خودم بودم و داشتم به اراجیف برادر خانومم گوش میکردم که داشت حدیثهای مختلفی در رابطه با ایثار و انفاق و ... میگفت که سنگینی نگاهی منو متوجه خودش کرد . زیرچشمی و خیلی آروم سرمو چرخوندم و تو یه لحظه نگاهمون به هم گره خورد ولی در کسری از ثانیه سرمون رو برگدوندیم . ناخوداگاه دلم ریخت . من آدم بی جنبه ای نیستم ولی این نگاه سرمو داغ کرد.فرناز تقریبا 27 سالش بود و از 23 سالگی عروس این خونواده شده بود. دو تا بچه داشت و شوهرش که برادر خانوم من بود وضع مالی متوسطی داشت ، ولی خیلی مومن و خشک بود . البته فرنازم چیزی ازون کم نداشت و با اینکه رابطشون با ما خیلی خوب بود و بیشتر سفرهامون رو با هم میرفتیم ولی تا حالا حتی یه بارم نشده بود که تو صورتم نگاه کنه و یا حتی یه کم گوشه چادرشو شلتر بگیره . ولی واقعا چشمای زیبایی داشت . چشمایی درشت و مشکی با ابروهای کشیده و گونه های ظریف که زیبائی چشماش رو دوچندان میکرد . با اینکه اصلا آرایش نمیکرد ولی مژه های بلند و حالت دارش تا زیر ابروهاش میرفت و برق چشماش نکته ای بود که فقط الان دلیلشو میفهمم. تقریبا هیچوقت باهاش هم کلام نشده بودم و فقط گاهی تو جمع دوکلمه ای با هم حرف میزدیم. - سلام . ازینکه دیشب لطف کردید ممنون . امروز اون پول رو به دست اهلش رسوندم . خدا مراد دلت رو بده ساعت حدود 11 بود و من تو اوج کار بودم و اصلا حال و حوصله تعارفات رو نداشتم . ولی این اولین بار بود که فرناز به اس ام اس به غیر جملات حکیمانه و یا تبریک و تسلیت برام میفرستاد ، دلم نیومد جوابشو ندم و واسش نوشتم - سر که نه در راه عزیزان بود – بارگرانیست کشیدن به دوش / شما هرچی بفرمائید به دیده منت ماست خودتونم میدونید که حساب شما از دیگران جداست چند لحظه ای نگذشت که دوباره صدای اس ام اس بلند شد - شما نسبت به من لطف دارید ،کاش بقیه هم مثل شما بودن این حرف آخرش منو بد جوری تو فکر فرو برد ! - بقیه از من بهترن ، من فقط انجام وظیفه کردم . لایق این همه تعریف نیست - منظورم این نبود ، شما مثل اسمتون خوش قلب و با مهرید فقط باید یه حرف " ب " به اسمتون اضافه بشه تا اسم و رسمتون یکی بشه آقای "مهربان"- واقعا دیگه دارید شرمندم میکنید، شما که ماشالله خودتون مظهر مهر و لطافتید . اینو حتی یه آدم کور هم میتونه تو چشماتون بخونه - شما چشمای منو از کجا خوندید ؟ .... ( شوخی بود ) کاش همه مثل شما میتونستن ببینن یه کم جا خوردم تا حالا باهام شوخی نکرده بود ولی ازون مهمتر غمی بود که توی نوشته هاش حس کردم یه کم جراتم بیشتر شده بود و ضمنا خیلی کنجکاو شده بودم که ببینم این طفل معصوم چش شده ؟ به خاطر همین واسش نوشتم - خدا کور کنه کسیکه اونهمه زیبایی صورت و صیرت رو نبینه و قدردانش نباشه - نفرین نکن آقا – بالاخره هر کسی یه جوره - چیزی شده ؟ کمکی از من بر میاد ؟- نه متشکرم – فقط دعا کنید - میشه زنگ بزنم ؟ جدا نگران شدم - نگران نباشید ولی اگه میخواید الان خونه ام . بزنید خونه هزار جور فکر اومد تو سرم . چی باید بهش بگم ؟ چجوری باهاش حرف بزنم ؟ من کلا آدم راحت و خونگرمیم و خیلی زود تاثیر کلامم باعث میشه که دیگران جذبم بشن . ولی در این مورد خاص اصلا نمیدونستم که باید چیکار کنم . تلفنو برداشتم و شمارش رو از رو موبایل گرفتم . هنوز زنگ اول نخورده بود که گوشیو برداشت
محتاج محبت یا تشنه سکس ( قسمت دوم )- سلام - سلام . حال شما خوبه ؟- بدنیستم خداروشکر – شما چطوری ؟ بچه ها خوبن ؟- همه خوبن . خودتون دیشب همشونو دیدید . حالا میشه بگید که چی شده ؟- چی، چی شده ؟- نمیدونم چی . ولی یه غمی تو حرفاتون بود که یکم نگرانم کرد - نه ، چیزی نیست ، فقط یه کم دلم گرفته - بیشتر از اونه ، درسته که من زیاد به شما نزدیک نیستم ولی خودتون میدونید که خیلی برام مهمید و حسابتون با بقیه جداست . فکر کنم مشکلی تو خونه واستون ایجاد شده ؟- مشکل ...... ههخنده تلخش مطمئنم کردکه مشکل داره . احتمالا با سعید دعواش شده . ولی آخه کی میتونه این موجود دوست داشتتنی و زیبا رو اذیت کنه ؟ تو این چند سالی که میشناختمش همیشه آرزوم این بوده که زنم مثل اون باشه . از بس که مثل پروانه دور شوهرش میچرخه و بهش احترام میزاره . یه جوری میگه آقا سعید که هر مردی دلش آب میوفته - ببین فرناز خانوم ، دعوا و دلخوری تو هر خونواده ای اتفاق میوفته . از قدیم گفتن : زن و شوهر دعوا کنن ، ابلهان باور کنند . شما که دیگه نباید ازین اتفاقا دلگیر بشی .... فقط سکوت کرده بود و داشت به حرفای من گوش میکرد . منم حسابی رفته بودم بالای منبر و اصلا حواسم به اون نبود . تو به لحظه به خودم اومدم و حرفامو قطع کردم . - الو . صدای من میاد ؟؟- بله خیلی بلند و واضح . میفرمودید یهو احساس عجیبی پیدا کردم . یه حس حماقت گونه همراه با خجالت . من بدون اینکه درد این بنده خدا رو بدونم رفتم بالا منبر و دارم موعظه میکنم . خیلی آروم گفتم - ببخشید خیلی مزخرف گفتم ؟- نه خواهش میکنم این حرفا چیه ، داشتم گوش میکردم - بله گوش میکردید ولی من هنوز مشکل شما رو نمیدونم و دارم موعظه میکنم . کاری که خودم ازش متنفرم . ببخشید منو- نه آقا مهران ، حرفاتون درسته ولی چاره مشکل من نیست - باشه . من گوش میدم - از کجا بگم آخه ؟کلافگی تو صداش موج میزد - الان حدود 5 ساله که دارم باهاش زندگی میکنم و خودت شاهد بودی که از هیچی چیزی واسش دریغ نکردم ولی همیشه باید حسرت زندگی و رابطه بقیه رو بخورم .... یه کم مکث کرد و بغضش رو قورت داد و با صدای لرزون ادامه داد - شما غریبه نیستی مثل برادر منی . ولی خودت میبینی که هر چی بیشتر بهش محبت میکنم کمتر محبت میبینم . همیشه باید رابطه شما و ساغر رو ببینم و حسرتش رو بخورم - من تا حالا متوجه نشدم .... - جدی متوجه نشدی ؟ یه کم فکر کن ؟راست میگفت ، هروقت تو جمع به سعید نزدیک میشد اون با یه غرور خاصی باهاش حرف میزد. انگار که داره با کلفتش حرف میزنه . خیلی وقتها شده بود که وقتی فرناز داشت حرف میزد و سعید خیلی راحت روشو برمیگردوند یا ازش فاصله میگرفت - نمیدونم والله . تا حالا بهش دقت نکرده بودم - بله آقا مهران – شما اینقدر جذب خونوادت هستی که معمولا به هیچی دقت نمیکنی – الا دیشب که زل زده بودی تو چشای من . هههه – چیو نیگا میکردی ؟از تعجب داشتم شاخ در میاوردم . یهو لحنش عوض شده بود و داشت بهم میخندید . یعنی چی ؟ - ببخشیدا ولی فکر کنم شما داشتی با اون چشمای درشتت منو اسکن میکردی . من فقط متوجه نگاهت شدم - آره – تو هم اصلا نگاه نمیکردی !!! - چرا .. نگاه کردم . مگه میشه تو رو نگاه نکرد . اصلا چشات خوراک هیپنوتیزمه ، باید جادوگر میشدی - راست میگی ؟ من که اصلا آرایش نمیکنم - زعشق ناتمام ما جمال یار مستغی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را - ماشالله به این حاضر جوابی - خواهش میکنم این دو کلمه ای هم که بلدیم در حضور شماست به قول حضرت سعدی که میگه بنده را نام خویشتن نبود هرچه ما را لقب دهند آنیم - باریکلا . شما همیشه خوش صحبتید من همیشه مجذوب میشم - شما که هیچوقت با من حرف نمیزنید - ولی همیشه حواسم به حرفت هست از حرف زدنت لذت میبرم - من هم کلام خوبی ندارم وگرنه خیلی بهتر از این حرف میزنم ، کاش یکی مثل تو بود که میتونستم باهاش هم کلام بشم ولی تو اصلا منو تحویل نمیگیری - این حرفا چیه ؟ منم خیلی دوست دارم با یکی درد دل کنم . کی بهتر از تو ؟ - یعنی میشه بازم با هم حرف بزنیم ؟- واقعا خوشحال میشم . من که از خدامه - پس یه شرط داره - چه شرطی ؟ - قبول میکنی ؟- تا چی باشه ؟ خطرناک نباشه ؟- من و خطر ؟ نه مطمئن باش - خوب حالا بگو دیگه . شرطت چیه ؟- هیجی بابا فقط دیگه بهم آقا مهران نگو . فقط مهران - آخه .... بکم سخته ...... باشه . به شرطیکه تو هم به من بگی فرناز - باشه فرناز جان قبوله - خواهش میکنم مهران جان بعد هردومون کلی خندیدیم و بعد از تعارفات معمول ازش خداحافظی کردم . ساعت حدود 12:30 شده بود و ما نزدیک 90 دقیقه باهم حرف زده بودیم . اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم و یه احساس خاصی داشتم . فرنازی که تا دیروز حتی نگاهشم نمیتونستم بکنم الان بامن حرف زد و کلی خودمونی شد . یعنی چی ؟ چرا اینقدر احساس نزدیکی بهش داشتم ؟ انگار که چند ساله با هم دوستیم . ادامه دارد ....
قسمت سوم اون روز با چند تا اس ام اس گذشت و من تو خونه همش به فکر اون مکالمه تلفنی بودم . گاهی تئوری توطئه تو ذهنم میومد که نکنه از طرف ساغر داره زنگ میزنه که منو امتحان کنه ؟ یا اینکه اگه سعید متوجه این رابطه بشه چه اتفاقی ممکنه بیفته ، چون سعید یه آدم خشک و غیرتی بود که خیلی ادعاش میشد . این افکار ذهن منو کاملا مشغول کرده بود .فرداش طبق معمول ساعت 7:30 رفتم شرکت و شروع به کار کردم تا بچه ها بیان . داشتم حساب مشتریا رو چک میکردم تا یقه فروشنده ها رو همون اول صبح بگیرم که صدای اس ام اس تو اتاق پیچید . من عادت نداشتم که با صدای اس ام اس شیرجه بزنم رو موبایل ولی ابن بار با سرعت گوشیو از جیبم درآوردم . نمیدونم چرا اینقدر منتظر اس ام اس فرناز بودم . قفل کوشی که باز شد خشکم زد ، نمیدونم چرا اینقدر شوکه شدم . نوشته بود قبض دوره 3 شما .... همراه اول . کلی فحش و بد و بیراه دادم که آخه الان وقت قبضه موبایله ؟ مسخره های الدنگ . اومدم گوشیو بزارم زمین که یه اس ام اس دیگه اومد . وااای خدای من فرناز بود . - من دیشب تا صبح بیدار بودم داشتم بال در میاوردم سریع واسش نوشتم - چرا عزیزم خدا بد نده . مشکلی پیش اومده ؟ جاییت درد میکنه با اینکه میدونستم منظورش چیه ولی خودم رو زدم به اون راه تا یکم اذیتش کنم و از اتفاقای بعدی و پشیمونی احتمالیش جلوگیری کنم - مشکلی که نه فقط فکرم خیلی مشغول تو بود - یعنی عاشقم شدی ؟ خیلیا دچار این مشکل شدن - نه بابا مثل اینکه اعتماد به نفستم بالاست - البته هر دردی چاره داره . چاره درد شما هم پیش منه - جدی میگی ؟ چیه این مرحم ؟؟؟؟- دیدار یار .....- اوه اوه . نه بابا مثل اینکه خیلی دچار نارسیسیست هستی . پیاده شو با هم بریم - ما که کوچیک شما هم هستیم . ولی جدی میگم . منم دیشب خیلی تو فکرت بودم عزیزم . دلم میخواد ببینمت . میشه بزنگم ؟- بزن خونه یه کم خودمو جمع و جور کردم و به منشی گفتم که کسی تو دفتر نیاد . و شمارشو گرفتم - سلام عزیزم خوبی؟ - مهران ......- جانم - تو عادت داری اینقدر زود مخ بزنی ؟- من اصولا مخ زنی رو تو فروش یاد گرفتم ولی تا حالا نشده که مخ یه خانوم خوشگل مثل شما رو بزنم - خیلی پرروئی - کوچیکتم بازم نزدیک به دو ساعت با هم حرف زدیم و اون از مشکلاتش گفت . ازینکه سعید اصلا درکش نمیکنه و بهش احترام نمیزاره . ازینکه بهش توجه نمیکنه و تا حالا یه بارم بهش نگفته که دوستت دارم . خیلی راحت باهام حرف میزد ، حتی در مورد اینکه سعید تو سکس زناشوئی خیلی سرده و تقریبا هیچ وقت ارضاش نکرده. واقعا تو اون دو ساعت فقط اون حرف زد و منم فقط سعی کردم یه شنونده خوب باشم . آخه زنها خیلی دوست دارن که یکی به حرفاشون گوش کنه .بعد از اون روز دیگه کار ماشده بود اس ام اس بازی و تلفنی حرف زدن ، تا جائیکه کلا از کار و زندگی افتاده بودم و خیلی از کارام انباشته شده بود . دیگه نمیتونستم بیشتر ازاین تحمل کنم و میبایست هرچه زودتر یه کاری میکردم . یه روز وقتی گرم صحبت بودیم بهش گفتم - که میخوام ببینمت . دلم داره واست پرمیکشه - خوب باشه یه روز دعوتمون کن خونتون - بیخیال بابا . خودتو میخوام ببینم . امروز چیکاره ای ؟- امروز که نه . بعد از ظهر کلاس دارم ( کلاس قرآن و معارف دینی میرفت )- خوب باشه بعد از کلاس میام دنبالت - نه مهران جان نمیتونم- خوب چرا ؟ فکر کن آژانس گرفتی - آخه ...- آخه نداره – ساعت چند ؟کجا ؟- باشه پس بهت خبر میدم اونروز برای اینکه مشتاق نگهش دارم زیاد باهاش حرف نزدم و به پیامکاش یکی درمیون جواب دادم تا اینکه قرار رو باهام گذاشت . - ساعت 4 بیا پشت مترو دروازه شمرون سریع یه طرح برای ماشین گرفتم و به منشی گفتم که دارم میرم جلسه – موبایلم رو هم گذاشتم شرکت و خط ایرانسلم رو برداشتم و راه افتادم . تو راه بهش اس دادم که فقط به این شماره بزنگ . دل تو دلم نبود . فرناز داره میاد پیشم ، کسی که نگاه کردن تو چشماش برام خواب و خیال بود حالا اینقدر بهم نزدیک شده که تو این یه هفته روزی چند ساعت باهام حرف میزنه و حالا هم باهام قرار گذاشته . این ساعت لعنتی چقدر دیر میگذره . از ساعت سه و نیم اینجا وایساده بودم و هر لحظش برام یه عمر میگذشت . ادامه دارد ....
قسمت چهارم نزدیکای چهار بود که دیدم داره میاد . چقدر باوقار و خوشگل راه میرفت . با اون قد بلندش حتی تو چادر هم خود نمائی میکرد خیلی سریع در ماشین رو باز کرد با نگرانی به جلو نگاه کرد .- سلام، میشه زودتر راه بیفتی ؟من که هنوز محو چشاش بودم به خودم اومدم و گفتم - سلام – شما آژانس با طرح خواسته بودید - خفه شو. هیچکس با ماشین شاسی بلند 200 میلیونی مسافرکشی نمیکنه - اگه شما بخواید من راننده شخصیتون میشم . حالا آدرس رو بفرمائید- مهران جان من زودتر راه بیفت الان سکته میکنم . اگه یکی ما رو ببینه ؟این نگاه ملتمسانش اینقدر به دلم نشست که دلم میخواست همونجا بپرم و ماچش کنم - نگران نباش . اولا شیشه های ماشین دودیه و توش اصلا دید نداره دوما اگه کسی هم دید میگم اتفاقی دیدمت و میخوام برسونمت . خوشبختانه ما هر دومون اینقدر مثبت هستیم که کسی بهمون شک نکنه - ولی سعید .....- سعید چی ؟ اونم مثل بقیه - نه . آخه تو نمیدونی . اون اصلا از تو خوشش نمیاد . یه جورایی بهت حسودی میکنه و خیلی بهت حساسه - ولی تو ظاهر که اینجوری نیست - ولی همیشه منو از نزدیک شدن به تو منع میکنه . یادته یه بار تو شمال من سردم شده بود و تو کاپشنتو دادی به من ؟- آره - نمیدونی که بعدش با من چیکار کرد . تا مدتها تا حرف میزدم بهم میگفت خودتو برای مهران لوس کردی نمیدونم تو دلش چی میگذشت ، ولی دوباره شروع کرد به حرف زدن و درد دل کردن . راستش نمیخواستم فرصتو از دست بدم و بازم بریم تو این فاز ، از طرفی هم نمیشد حرفشو قطع کرد چون خیلی دلش پر بود . به خاطر همین سعی کردم که آروم آروم موضوع حرفو عوض کنم و بکشمش تو راهی که خودم میخواستم .- راستی فرناز الان چقدر وقت داری ؟- هیجی . باید زود برم خونه مامان بچه ها رو بردارم . داره دیر میشه الانه که مامانم زنگ بزنه - پس پیش به سوی خونه مامانت اینا ولی کرایش تا اونجا زیاد میشه ها- مثلا چقدر - بزار تا اونجا برسیم بعد بهت میگم - وااااااااااااای . مراقب باش . مهران تو آخرش تصادف میکنی – بابا جون جلوتو نگاه کن - خوب باشه بابا دارم جلوتو نگاه میکنم دیگه . ولی واقعا کم مونده بزنم به تاکسیه . - بیشور بی ادب هیز - عفت کلام داشته باش خانوم محترم- تو میگی دارم جلوتو نگاه میکنم . فکر میکنی نفهمیدم از وقتی سوار شدم همش داری منو دید میزنی ؟- آخه کجاتو دید بزنم ؟ ، همچین پوشوندی که فقط پارچه میبینم و البته اون چشای قشنگتو - دیدی گفتم که هیزی - اولا که این هیزی نیست و دوست داشتن زیبائیه ، دوما حالا مگه چی میشه منم یه کم نگات کنم ؟- هیجی آقا ، گناهه گناه ، میفهمی ؟نمیخواستم زیاد باهاش کل کل کنم به همین خاطر دیگه ادامه ندادم و زدم به یه صحبت دیگه . دقیقه ها به سرعت میگذشتن و داشتیم یه خونه مامانش نزدیک میشدیم . - همینجا وایسا ، ازینجا به بعدش خطریه ماشینو زدم کنار و یه نگاه توچشاش کردم . واسه چند لحظه فقط همو نگاه میکردیم . وااااای خدای من چقدر زیبا بود . اصلانمیشد که چشممو ازش بردارم اونم مات و مبهوت به من نگاه میکرد و انگار توچشاش یه دنیا حرف داشت . بدون مقدمه گفتم .- فرناز- جانم - نمیخوای کرایه منو بدی ؟- نگفتی چقدر میشه ؟بدون اینکه بهش چیزی بگم دستش رو گرفتم و آوردم بالا و خیلی آروم و مودبانه دستشو بوسیدم . اونم هیجی نگفت و فقط یه لبخند تلخ زد و بدون خداحافظی از ماشین پیاده شد . همینطور که دور میشد داشتم نگاش میکردم و اتفاقات اون روز رو مرور میکردم .........نمیدونم کی راه افتادم و کی رسیدم شرکت که با صدای پیامکش دوباره به خودم اومدم . - ماه میهمانی خدا بر شما مبارکای وای . فردا ماه رمضونه و فکر کنم گاوم زائیده باشه . احتمالا میخواد بزنه تو نخ توبه و اونوقت ازم دور میشه . باید کاری میکردم . ولی چیکار ؟؟؟ واسش نوشتم - امروز انقدر خوش بودم که دوست دارم هرروز تکرارش کنم . شما راننده استخدام نمیکنی ؟- اگه کرایش مثل امروز باشه ، نه - خیلی محکم میگی ، نه ، من آدم منصفیم . زیاد کرایه نگرفتم - مهران ؟؟- جانم عزیزم - توخیلی خوبی و خیلی قشنگ حرف میزنی . امروزم که دستمو بوسیدی نرمی لبات تمام وجودمو لرزوند . نمیخوام تو دامت بیفتم - ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش - میخوام بازم ببینمت !- فردا چیکاره ای ؟- نمیدونم . بهت خبر میدم . اگه بشه بچه ها رو میزارم پیش مامانم - بیصبرانه منتظرم قسمت پنجم ای ول . یه قدم دیگه رفتم جلو . وای که چقدر سخت و هیجان انگیزه مخ یه همچین خانومیو زدن . اما سعید چی؟ نامردی نیست ؟ اولا فرناز زن شوهر دارخ داره و دوما زن سعیده . کسی که همیشه باهاش چشم تو چشمم. این افکار مرتب میومد تو ذهنم و فکرمو مشغول کرده بود ولی اصلا نمیخواستم بهش فکر کنم و به حس مردونه ای بهم میگفت باید اینم فتحش کنی. خودش داره راه میده . این دوگانگی بدجور ذهنمو درگیر کرده بود ولی احساس با فرناز بودن به همه چیز غلبه میکرد. ساعت دیگه نزدیک 10 بود و من هنوز تو افکار خودم غرق بودم که ساغر زنگ زد که کجائی و چرا هنوز نیومدی ؟ گفتم شامو آماده کن که الان راه میفتم . تو راه خونه بودم که فرناز زنگ زد و گفت که فردا ساعت 10 برم دنبالش ، گفت که سعید داره میره شهرستان و اون امشب خونه مامانش میمونه و فردا میتوه تا بعد از ظهر بامن باشه . فکرکنم تلاشام نتیجه داد ولی اصلا نمیدونستم که فردا با چی روبرو میشم و چیکار میتونم بکنم . یه هیجیانی داشتم که باعث شده بود گلوم خشک بشه و احساس ضعف کنم . مثل احساسی که تو اولین سکس نوجوونیم با منیر دختر همسایمون داشتم . خیلی مسخره بود چون منیکه اینقدر ادعام میشد و تو این سالها با خیلیا ارتباط داشتم نباید دچار همچین ترس و هیجانی بشم. وانگهی اینم یه زن مثل بقیه زناست که میشه با چرب زبونی مخشو زد . ولی اون فرناااااازه اونروز صبح به خودم خیلی رسیدم . یه کت شلوار توسی رنگ پیر کاردین با یه پیراهن سفید نو تنم کردم و عطر تام فوردم رو زدم و راه افتادم . تو راه پشت هم سیگار میکشیدم که یه شاید یه کم به خودم مسلط تر باشم ولی لعنتی نمیشد . ساعت یه ربع به ده بود که رسیدم سر قرار . تا یه جای برای پارک پیدا کنم یهو یکی درو باز کرد و مثل گاو پرید تو ماشین و محکم زد تو سرم . - چطوریییییییییییییییییییییی مرتیکه بی مرام اه لعنت به این شانس . آرش بود ، دوست دوران دانشگاه و تقریبا از همون موقع ارتباطمون با هم حفظ شده بود و همیشه تو این سالا با هم خانم بازی میکردیم و هر وقت کیس جدیدی بهمون میخورد با هم شریک میشدیم . اصلا حواسم نبود که اینجا نزدیک دفتر اونه . بعد از کلی احوال پرسی و تیکه بازی بهش گفتم که برنامه چیه و واسه چی اونجام . اونم گیر داده بود که باید اونم باشه ولی بعد از کلی خایه مالی راضیش کردم که از ماشین پیاده شه و بره دنبال کارش . تو همین گیرو دار فرناز زنگ زد و گفت که نزدیکه . - آرش جون مادرت لشتو از ماشین بنداز بیرون الان میاد - گه خوردی توله سگ باید خایه مالی کنی - به جون عمه خوشگلت نوکرتم هستم باشه هرچی تو بگی انجام میدم فقط الان برو - باشه ولی قولت یادت نره هااااا- چشم . دیگه برو ... بعد از چند دقیقه که از ماشین پیاده شد و رفت فرنازم اومد . - سلام - سلام عزییییزم چقدر امروز ماه شدی - نظر لطفته - نه به خدا خیلی تغییر کردی . - چه تغییری بابا یه کم ریمل و رژ لب زدم اینقدر بزرگش نکن و زود راه بیفت - چشم قربان همینطور که چشمم تو چشمش بود راه افتادم و محو زیبایی چهرش و چشماش بودم. - نزنی ماشینو له کنی جلوتو نگاه کن - دارم میبینم . از تو چشمای تو همه جا پیداست - اگه این زیونو نداشتی چیکار میکردی ؟- یکی میخریدم - اگه پول نداشتی چی ؟- یکی میدزدیدم - پس دزدی هم بلدی ؟- اگه بلد نبودم که تو الان اینجا نبودی - مهراااان ؟- جانم عسل خانوم - چرا هیچ وقت سعید ازینجور حرفا بهم نمیزنه ؟- نمیدونم . چرا از خودش نمیپرسی ؟- نه بابا اون اصلا تو این باغا نیست . با اینکه من خیلی بهش محبت میکنم و سعی میکنم که راضی نگهش دارم بازم نمیشه - فرناز جان ؟- جانم - میشه امروز فقط در مورد خودمون حرف بزنیم ؟- باشه . فقط میخواستم بدونی که من زن بدی نیستم . فقط محتاج عشق و محبتم و همیشه به ساغر حسودی میکنم که یکی مثل تو رو داره که اینقدر با محبت و گرمی - اینجوریام نیست - چرا هست . وقتی تو جمع بدون خجالت بغلش میکنی و بوسش میکنی . وقتی همه جا با محبت باهاش برخورد میکنی من قند تو دلم آب میشه و آرزو میکنم که کاش مال من بودی - خوب چه ایرادی داره ، من متعلق به همه هستم - دیگه پررو نشو . راست میگن نباید تعریف مردا رو کرد - حالا کی اینو گفته ؟- نمیدونم همه میگن دیگه . از جمله زن خودت - آره والله اون همیشه تزش همینه - ولی من اینجوری نیستم . دوست دارم مَردَمو بپرستم - همینکارارو کردی که سعید پررو شده دیگه - نمیدونم . شاید حق با تو باشه ولی من اینطوریم دیگه - خوب این که اشکالی نداره . میتونی منو بپرستی - بی جنبههههههههیه لبخند خوشگلی رو صورتش بود که دلم ضعف میرفت . همش دوست داشتم تو صورتش نگاه کنم و وقتی میخنده و لپش چال میشه بپرم و گونه هاش رو ببوسم . - خوب حالا کجا بریم ؟- نمیدونم من امروز وقتم خالیه . به مامان و سعید گفتم دارم میرم کلاس و تا عصری برمیگردم - پس بریم باغ - نه مهران اونجا خیلی دوره - بابا تا لواسون راهی نیست که ... نیم ساعته میریم - نمیدونم ولی آخه ....- آخه نداره دیگه امروز مهمون منی . مهمونم خر صابخونست - بیشور بی ادب بلند بلند خندیدم و صدای ضبط رو زیاد کردم . میخواستم لرزش صدام و هیجانش معلوم نشه . تو راه در مورد خیلی چیزا باهاش صحبت کردم و تمام سعیمو کردم که یه وقت فکر اضافه تو ذهنش نیاد و از طرفی با من راحت تر باشه و از کلیه فنونی که تو حرف زدن بلد بودم و تجربه کردم بودم استفاده کردم و خصوصا سعی میکردم که اصلا ساکت نشه که تو فکر فرو بره و همه چیو خراب کنه .
قسمت ششم وقتی رسیدیم باغ و ماشین رو گذاشتم تو پارکینگ ، دیدم که هنوز تو ماشین نشسته و پیاده نمیشه ، رفتم و درو باز کردم یه تعظیم مودبانه کردم و گفتم - پرنسس افتخار میدن تو پیاده شدن کمکشون کنم ؟ - مهران خودتو لوس نکن . ما اینجا تنهائیم ، من میترسم بیام پائین . نکنه به گناه بیفتیم - خوب تو حیاط که بده وایسیم . بیا بریم تو خونه تا صحبت کنیم.- من چی میگم . تو چی میگی . مشکل اینه که میگم تو خونه در بسته با یه نامحرم نباید باشی .- خوب باشه ، شما تشریف بیارید داخل من درو باز میزارم - نمیشه بیرون بشینیم؟- چرا نمیشه . بریم حیاط پشتی . همونجا قلیون و جوجه رو هم راه میندازیم با کلی ناز و نوز بالاخره پیاده شد . یه نگرانی عمیقی تو چشاش موج میزد که باعث شده بود برق چشاش چند برابر بشه و زیبا تر به نظر بیاد . ولی همچنان چادرش رو سفت گرفته بود و سعی میکرد کمتر به من نگاه کنه . رفتیم حیاط پشتی و کنار باربیکیو نشستیم . خوبیش این بود که این بخش از باغ خیلی امن بود و به طرف یه دره بود و از هیچ جا دید نداشت به خاطر همینم استخر کوچیکی اونجا درست کرده بودم و دور و برش باغ ژاپنی بود . باربیکیو رو هم تو یه آلاچیق ژاپنی طراحی کرده بودم که کنارش یه تخت خیلی قشنگ بود . فرناز با اکراه لب تخت نشسته بود و حتی کفشاشم در نمیاورد ولی من سریع رفتم تو خونه و لباس راحتی معروفم رو پوشیدم . که شامل یه شلوارک و یه تیشرت آدیداس مشکی بود که چون خیلی دوسش داشتم همه دیگه اینو میشناختن . - خوب چی میخوری ؟ چای – قهوه- کباب ؟- هیچکدوم . مثل اینکه فراموش کردی امروز اول ماه روضونه ها - نخیر خیلی هم خوب یادمه ولی الان شما حکم مسافر رو داری و روزتون باطله حاج خانوم - آره ولی چیزیم نمیخورم - پس حرص میخوری - نه ولی خیلی دلم آشوبه . دستام داره میلرزه دستاشو از زیر چادر آورد بیرون و گرفت جلوی من . انگشتای بلند و کشیدش و روی دستش که به سفیدی برف بود . راست میگفت یه لرزش خاصی تو دستاش بود و یکمم رنگ و روش پریده بود. رفتم کنارش نشستم و دستشو گرفتم و سریع بوسیدم و بعد میون دو تا دستم نگه داشتم . اول سعی کرد دستشو بکشه ولی نزاشتم و اونم چیزی نگفت . یه کم به جشماش خیره شدم و دوباره دستشو بوسیدم - الهی درد و بلات بخوره تو سر مهران چی شده ؟- خدا نکنه . هیچی، گفتم که دلشوره دارم یکم کشیدمش جلوتر و اون یکی دستشم گرفتم تو دستم . حالا دیگه کاملا بهم نزدیک شده بود و پاهامون به هم چسبیده بود . خیلی آروم و عمیق تو چشاش نگاه میکردم و گاهی دستاشو میبوسیدم . هیچ حرفی بینمون نبود و با نگاه داشتیم با هم حرف میزدیم . و اصلا توان حرکت ویا حرف زدن نداشتیم. دستای سردش حالا گرم شده بود و لپاش گل انداخته بود . احساس کردم که آروم تر شده و احتیاج به محبت داره . احساس میکردم که خیلی دلش میخواد بغلش کنم . یه کم دیگه رفتم جلو و به آرومی دستم رو کشیدم رودستش و تا بازوهاش بالا بردم و بعد خیلی آروم با پشت دستم صورتشو لمس کردم . گونه هاش به شدت داغ شده بود و چشاش برق میزد . یه لبخند مرموز روی لباش خشک شده بود و همونطورآروم و بی صدا فقط نگام میکرد . صورتمو جلوتر بردم و یکم کشیدمش سمت خودم و به آرومی پیشونیش رو بوسیدم . بعد سرمو بردم زیر گوشش و خیلی آروم بهش گفتم " فرناز ..... خیلی دوستت دارم " به یه نقطه نامعلوم نگاه میکرد و هیچی نمیگفت . حتی هیچ حرکتی هم نمیکرد ، نمیدونم تو سرش چی میگذشت ولی خیلی آروم بود . آرامشی همراه با اضطراب . بازم پیشونیش رو بوسیدم و بعد خیلی آروم روی دو تا چشمش رو بوسیدم . آروم یه بوسه روی گونه هاش زدم و همونطور آروم لبش رو بوسیدم . ولی بازم هیج حرکتی نکرد و حتی بهم نگاه هم نمیکرد . سرمو بردم عقب و خودمو در مسیر نگاهش قراردادم . دستم رو آوردم جلوی صورتش و تکون دادم .- فرناز..... زنده ای ؟ نکنه سکته کرده باشی ؟تو چشام نگاه معنی داری کرد و گفت - مهران میخوای چیکار کنی بامن ؟این حرفش خیلی معنی دار بود و باید حواسم رو جمع میکردم - میخوام بپرستمت بعد بدون اینکه بزارم زمانی از روش بگذره دوباره لباش رو بوسیدم . از کنارش بلند شدم و اومدم جلوش رو زانو نشستم و دو تا دستش رو گرفتم تو دستم و تک تک انگشتاشو بوسیدم ادامه دارد ....
قسمت هفتم یکم دستاش میلرزید و نفساش نامرتب شده بود . بالاخره نگاهش رو به من انداخت و آروم گفت .- مهران – دارم سکته میکنم ، میخوای با من چیکار کنی ؟- نگران نباش خوشگلم ، به این لحظه فکر کن و اصلا فکرتو در گیر مسائل دیگه نکن ، هرکاری تو بگی میکنم- میشه بازم لبامو بوس کنی؟بلند شدم و نشستم سمت چپش و کشیدمش تو بغلم اونم خودشو ول کرد توبغلم و یه نفس عمیق کشید حالا دیگه کاملا تو بغلم بود و دستامو دور تنش حلقه کرده بودم و صورتش جلوی صورتم بود . واااااای خدا چقدر این چشما قشنگن ،چه برقی تو نگاهشه و چه عطشی رو لباشه. خیلی آروم لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به بازی مردن با لباش ، سعی میکردم که فقط به آرومی با لباش بازی کنم و اصلا دنیال وحشی بازی نبودم . با اینکه وجودم لبریز از شهوت بود و دلم میخواست همونجا بخورمش ولی خودمو کاملا کنترل میکردم . تو همون حالت با پشت دست آرم صورتشو نوازش میکردم دستمو تا زیر گلوش پائین میبردم و گهگاهی هم با یکم فاصله گرفتن نگاهی تو چشمای زیباش که حالا میشد آتش شهوت رو توش دید مینداختم . یه بوسه وسط دوتا چشمش کردم و بهش گفتم- میدونستی که خیلی خوشمزه ای ؟- اوهوم- میدونستی که خیلی دوستت دارم ؟- اوهوم- حالا نگفتی باهات چیکار کنم ، قرار بود خودت بگییه نفس عمیق کشید و تمام توانش رو جمع کرد و با صدای ضعیفی گفت : هرکاری دوست داریاینو که گفت دوباره لبامو گذاشتم رو لباش و اینبار شروع کردم مکیدن اون لبای خوشگلش و اینکارو اینقدر ادامه دادم که اونم شروع کرد به مکیدن لبای من و آروم آروم لبامون به هم گره خورد . تمام حسشو میفهمیدم وانگار وجودمون با هم یکی شده بود. گرمی نفساش رو صورتم لذت بخش بود و با دو تا دستام به آرومی بدنش رو لمس میکردم . چادرش برای اولین بار کاملا باز شده بود و روسریش هم یه کم شل شده بود جوری که برای اولین بار میتونستم یه کم از زیر گلوش رو هم ببینم . تو همون حالت دستمو آوردم و گیره روسریش رو در آوردم و بعد خیلی آروم دستمو از زیر روسری کشیدم تو موهاش و روسریش رو از سرش هل دادم عقب . یهو شوک زده شد و یه ارتعاش سریع توبدنش ایحاد شد که میخواست بلند شه ولی محکم بغلش کردم و دوباره لبامو رو لباش فشار دادم . سینه هاشو بالا آورد و دوباره یه نفس عمیق کشید طوری که گرمای نفسش رو صورتم حس کردم . بعد از چند لحظه ازش فاصله گرفتم و به نگاه به صورتش که حالا تقریبا بدون پوشش بود انداختم . واقعا که زیباییش چند برابرشده بود . موهای لَخت قهوه ای که معلوم بود خیلی هم بلند و خوش فرمه که یه بخشیش ریخته بود رو صورت ظریف و قشنگش و زیبائی چشاش رو چند برابر کرده بود . خیلی آروم بود و با چشمای خمارش فقط به من نگاه میکرد .پائین روسریش رو باز کردم و تا بتونم با زیر گلوش بازی کنم ولی یکی از این یقه های اضافه بسته بود که حتی زیر روسری هم محفظ بمونه . اول سعی کردم خودم بازش کنم ولی نتونستم بهش گفتم- عزیزم اینجوری که خون به مغزت نمیرسهیه لبخند ملیح زد و دستشو برد پشت گردنش و خیلی راحت بازش کرد . واااااااای چی میدیدم یه بلوز یقه دلبری مشکی رنگ تنش بود که یقش تا بالای سینه هاش باز بود و سفیدی سر سینه ها با خط وسط سینه هاش خود نمائی میکردن . یه نگاه تو چشاش کردم یه دست روی سینه هاش کشیدم ، رضایت ازون وضعیت رو تو چشاش میشد دید ، سرم رو خم کردم و زیر گلوشو بوسیدم و آروم آروم لبامو رو سرسینه هاش و زیر گلوش بازی دادم . نفساش به شماره افتاده بود و خودشو به آرومی تکون میداد سینه هاش رو بالا میاورد . دستم رو آروم از بالای بلوزش کردم تو و با بند سوتینش بازی کردم و بعد از چند لحظه دستم رو بردم زیر سوتین و سینه هاش رو لمس کردم . سینه های بزرگ و تپلی داشت و بدنش خیلی خوش رنگ بود . نه خیلی سفید و نه خیلی سبزه ، یه عطر ملایم chance channel هم زده بود که کاملا مستم کرده بود . تمام حواسم به خوشمزگی سینه هاش و بوی تنش بود و سعی میکردم سینش رو از تو بلوزش در بیارم . یه سوتین صورتی خوشرنگ تنش بود و خط وسط سینه هاش خود نمائی میکردن . بعد از چند بار تلاش بالاخره موفق شدم یکی ز سینه هاش رو ازلباس در بیارم . دستم رو کامل گرفته بودم زیرش و نگاش میکردم . سینه های تو پر و سربالائی داشت که نوکش کاملا بیرون زده بود و دورش یه حاله کوچیک قهوه ای داشت معلوم بود که خیلی حشریه . یه نگاه بهش کردم و گفتم . اجازه میدی یکم شیر بخورم ؟ فقط یه لبخند زد و چشاش و بست . منم نوک سینشو بوسیدم وآروم آرو شروع کردم به مکیدن ، دیگه واقعا نفساش به شماره افتاده بود و بدنش کم کم میلرزید . وسط سینه هاشو میبوسیدم و با دستم با اون یکی سینش بازی میکردم تا اینکه دیگه کاملا بلوزش رو دادم پائین و سینه هاش رو لخت کردم و تمام فنونی که تو اینکار بلد بودم رو پیاده کردم . کامل تو بغلم وا رفته بود و هنوز چادر دورش پیچیده شده بود ولی کاملا در اختیارم بود و هر دو داشتیم ازین عشق بازی لذت میبردیم . دیگه طاقت نداشتم . دستم رو انداختم زیر بلوزش و با همکاری خودش کامل درش آوردم ، چقدر بدن خوشگلی داشت . با اینکه سینه های بزرگی داشت ولی حتی یه ذره هم چربی روی بدنش و یا رو شکمش نبود . چادرش رو کامل انداختم کنار و خوابوندمش روی تخت و یه پشتی هم گذاشتم زیر سرش و خودمم اومدم کنارش دراز کشیدم . حالا دیگه نیمه لخت با سینه هایی که از تو سوتین بیرون بود پیشم دراز کشیده بود و بهم نگاه میکرد . منم بدنش رو نوازش میکردم و ازش تعریف میکردم . حس میکردم خیلی ازین کار خوشش میاد چون وقتی ازش تعریف میکردم چشاش رو میبست و نفس عمیق میکشید . نزدیک به نیم ساعت تو همون حالت بودیم و گاهی بدنش رو با لبام میخوردم گاهی با هم لب تولب میشدیم ، انصافا هم لبای خوشمزه ای داشت و هم تولب بازی استاد بود . اینقدر قشنگ لبام رو به بازی میگرفت که نفسم توسینه حبس میشد . بهش گفتم میخوای بریم تو اتاق و رو تخت ؟ گفت : نه اونجا جای ساغره .... دیگه چیزی نگفتم و سرمو بردم پائین تا به بالای شلوارش رسیدم . بالای خط شلوارش رو با زبون لمس کردم و دستم رو بردم که زیپش رو باز کنم . تو همون حالت با یه صدای لرزون گفت- مهران گناه نیست ؟ادامه دارد ....
قسمت هشتم همونطور که مشغول باز کردن شلوارش بودم یه نگاه تو چشاش کردم و گفتم - ازت خواهش کردم که تو این لحظه باش و به هیچی فکر نکن گویا توان حرف زدن نداشت و فقط آروم ناله کرد . دستمو کردم تو شلوارش و جلوشو کاملا باز کردم و با شیطونی خاصی از لای شرتش انگشتمو مالوندم به بالای کسش . چنان آهی کشید که انگار برای بار اوله که داره نفس میکشه . انگشتم کاملا خیس شده بود ، معلوم بود که خیلی شهوتی شده که اینقدر خودشو خیس کرده . بغلش نیم خیز نشستم و شلوارش رو یکم کشیدم پائین یه شرت صورتی معمولی پاش بود که با سوتینش ست بود . ولی اندامش کاملا مانکن بود و با اینکه دو تا بچه زائیده بود خیلی بدن سکسی داشت . برای اینکه بتونم شلوارشو کامل در بیارم یکم به بغل خوابوندمش و از پشت شلوار و شرتش رو کم کم کشیدم پائین . آخه من این صحنه رو خیلی دوست دارم . خط باسنش تا زیر کمرش امتداد داشت و یه کم قلمبه بود . همینطور که شلوار و شرتش رو پائینتر میاوردم بوسه های کوچیکی رو باسنش میزدم و با صورتم لمسش میکردم . تا اینکه شلوارش تا زیر باسنش پائین اومد دوباره برش گردوندم و اینبار از جلو شلوار و شرتش که حالا یکم پائین اومده بود رو با هم در آوردم . پاشو یه کم باز کرد تا شلوارش کاملا از پاش در آد . منم همینکارو کردم و کاملا لختش کردم . تاج کسش یه کم توپول بود و خیلی خیلی تمیز ، و نکته جالبش این بود که چوچولش خیلی جلو و یکم بیرون زده بود . ( زنائی که این کسشون این مدلیه خیلی حشری تر از بقیه هستن ) و این باعث شد که از کارم مطمئن بشم . یه نگاه کلی به بدنش کردم و یه بوسه روی کسش زدم . که دوباره آه کشید . رفتم بالا و تو صورت زیباش نگاه کردم . میشد لذت و رضایت رو از تو چشاش خوند . - فرناز ..... میدونی چقدر دوستت دارم ؟- اوهوم .- میخوام امروز مال من بشی - مال توام عزیزم . میخوای منو بکنی ؟این حرفش برام خیلی جالب بود ، راستش اصلا فکر نمیکردم که ازین حرفا بزنه ، یه کمم شوک زده شدم ولی زود دست و پامو جمع کردمو گفتم - دوست داری بکنمت ؟- آره – ولی الان نه - پس کی ؟ - هروقت که من کارم باهات تموم شد - میخوای چیکار کنی ؟- بخواب تا بهت بگم بعد بلند شد و منو خوابود رو تخت و دستشو گذاشت رو سینم و کشید تا روی کیرم ، سریع اونو فشار داد و ولش کرد . - اول من باید تو رو بکنم چیزی نگفتم و منتظر شدم ببینم چیکار میکنه . صورتشو آورد جلو تا ازم لب بگیره ولی تا لبام رو آماده کردم رفت بالا و از پیشونیم بوس کرد . بعد شروع کرد با لباش تمام صورتم رو لمس کرد . زیر گوشام رو که میخورد تمام بدنم منقبض میشد و وقتی نفسش رو صورتم بود تمام وجودمو گرم میکرد . واقعا حرفه ای بود و با عشق اینکارارو میکرد . لباش رو گذاشت رو لبام ولی نزاش که لباش رو بمیکم. فقط با لب پائینش میکشید رو لبام و با یه صدای شهوت انگیز میگفت جوووون . اینکاراش داشت دیوونم میکرد . به چند دقیقه ای اینکارو کرد و بعد رفت پائینتر . تو این مدت گاهی با نوک انگشتاش از رو شلوار کیرمو نوازش میکرد و بعد دستش رو میبرد زیر تیشرتم و با موهای شکم و سینم بازی میکرد . وقتی حسابی زیر گلومو خورد دستش رو به بالا حرکت داد و تیشرتم رو در آورد . یه نگاه بهم کرد و یه لبخند زد ولی هیچی نگفت و شروع کرد به بوسیدن ولیسیدن سینه هام و بیشتر با موهای سینم بازی میکرد . اینقدر خوب و حرفه ای اینکارو میکرد که سرشار از لذت بودم و نمیخواستم اون لحظات تموم بشه . آروم آروم رفت پایین و شلوار و شرتم را به آرومی از پام در آورد و تا کیرم اومد بیرون یه آه دیگه کشید و لباش رو از زیر ناف تا بالای کیرم کشید و بعد کیرمو کرد تو دهنش . این حرکتش کاملا غافلگیرم کرد چون اینقدر قشنگ اینکار و کرد که دوست داشتم بارها انجامش بده . نفسم توسینه حبس شده بود و فرناز مشغول خودن کیرم بود . با یه ولع خاصی اینکارو میکرد و میشه گفت با کیرم عشق بازی میکرد . گاهی از دهنش در میاورد و نگاهش میکرد و میبوسید بعد زیونش رو از زیر بیضه هام تا بالای کیرم میکشید و بعد دوباره تا ته میکرد تو دهنش یا بهتر بگم تو حلقش . همونطور که سرش جلوی کیرم بود یه نگاه بهم کرد و گفت . - مهران چه کیییییری داری . چرا اینقدر کلفت و بلنده - قابل شما رو نداره - واااااااااااای اگه بکنیش تو کسم جر میخورم اینو گفت و دوباره کیرم و کرد تو دهنش و اینبار مثل هنر پیشه های پورنو شروع کرد به ساک زدن . ادامه دارد .....
قسمت نهم ازینحا به بعد دیگه کمتر خودشو کنتزل میکرد و مثل دیوونه ها قربون صدقه کیرم میرفت - وااییییییییییییی چقدر خوشمزست . چقدر کلفته . قربونش برم . دوست داری کیرتو بخورم ؟اینا حرفائی بود که دائم تکرارش میکرد و بعدش ساک میزد . نمیدونم چطوری میتونست اینقدر حرفه ای اینکارو بکنه . جوریکه با هربار مکیدن و بالا پائین شدن دهنش انگار تمام جونمو میکشید . دهنشو دور کیرم حلقه میکرد و زبونشو دورش میچرخوند . واقعا بی نظیر بود . هیچ وقت تو هیچ سکسی اینچنین لذتی از ساک زدن نبرده بودم . نمیدونم چقدر طول کشید ولی دیگه احساس کردم که نمیتونم تحمل کنم . واقعا داشت شیره وجودمو میکشید . دستمو انداختم دو طرف صورتشو سرشو آوردم بالا . نگاهش کردم و یه چشمک بهش زدم . اونم یه خنده شیطنت آمیز کرد و دوباره تا ته کرد تو دهنش و ته کیرمو گاز گرفت . بعد بلند شد و تمام قد جلوم وایساد . - خوب حالا میخوام برات برقصم . چجور رقصی دوست داری ؟- رقص چیه میخوام بکنمت . دارم میترکم - هنوز زوده . کاری میکنم که نتونی از جات بلند شی . حالا هم میخوام برات عربی برقصم اینو گفت و روسریش رو کجکی بست رو کمرش جوریکه نصف باسنش بیرون بود و شروع کرد به رقص عربی اونم بدون آهنگ . اول یه کم رقص کمر انجام داد و بعد شروع کرد لرزوندن سینه هاش . وااااااااای خدای من چقدر این خوب میرقصه - تو کی رقصیدن یاد گرفتی ؟ - ازوقتی که بچه بودم . حالا حرف نزن و نگاه کن هیکلش زنها معمولا بدون لباس قشنگ نیست ولی فرناز یه چیز دیگه بود . با اینکه دو تا بچه زائیده بود ولی خیلی رو فرم بود و حرکاتی که انجام میداد زیبایی بدنش رو چند برابر میکرد . یاد هیکل آنجلینا جولی تو فیلم جیا افتادم ، فکر کنم تنها فیلمی بود که کامل لخت شد و تمام بدنش معلوم بود . موقع رقصیدن خیلی حرکات محرک انجام میداد . انگار که داره استریپ میکنه . گاهی باسنش رو میاورد جلوی صورتم و دستشو از پائین تا بالاش میکشید . یه بارم صورت منو گرفت و کرد وسط سینه هاش . سینه های بزرگ و تو پری داشت که اصلا آویزون نبودن و نوکش هم کاملا بیرون زده بود و خود نمائی میکرد . غرق تماشاش بودم و ازین کاراش لذت میبردم . جوری لم داده بودم که انگار یکی از شیوخ عرب داره تو حرم سراش عشق بازی میکنه و خوش میگزرونه . دیگه طاقت نیاوردم ، یه بار وقتی که پشتش به من بود سریع از جام بلند شدم و از پشت بغلش کردم و کیرمو چسبوندم رو باسنش ، اونم بدون اینکه حرکات رقصشو قطع کنه خودشو سر داد تو بغلم و کونشو مالوند به کیرم . سینه هاش رو گرفتم تو دستم و سفت بغلش کردم طوری که دیگه نمیتونست حرکت کنه . سرشو برگردوندوبا چشای خمارش تو صورتم نگاه کرد - جووووووون حشری شدی ؟ حالا میخوای منو بکنی؟- آره عشقم . هیچ وقت اینقدر وحشی نبودم بعدش با یه حرکت سریع دستم رو اانداختم زیر پاش و بلندش کردم . یه جیغ کوتاه زد و بعد یه خنده مستانه کرد و سرشو گذاشت زیر گوشم . - من مال توام . دوست دارم مَردَم باشی به آرومی گذاشتمش رو تخت و خودم رفتم پائین پاش . رو سری رو از کمرش باز کردم و پاهاش رو از هم باز کردم . کسش خیلی تمیز بود و کاملا هم خیس شده بود . سرم رو بردم پائین و با دستام پاهاش رو بردم بالا تا جائی که کمرش کاملا از رو زمین بلند شد . زبونمو گذاشتم رو سوراخ کونش و فشار دادم و یواش یواش با همون فشار تا بالای خط کسش رو لیسیدم . چنان آهی کشید که فکر کردم الان از حال میره . نفسش رو حبس کرده بود و سرش رو گذاشته بود رو تخت ولی با این حرکت سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد . - واااااااااااااااای مهران کشتی منو زبونمو گذاشتم رو چوچولش و یه کم بازی دادم و بعد کردمش تو دهنم با دستامم کمر و سینه هاش رو میمالیدم . نقطه ضعفش رو پیدا کرده بودم . بالای چوچولش خیلی حساس بودو هر وقت که زبونم رو به اونجاش میکشیدم آهش بلند و میشد و بدنش میلرزید . تو تمام این مدت سعی میکرد سرش رو بلند کنه و به من نگاه کنه و کلماتی میگفت که داشت منو دیوونه میکرد . بعد از چند دقیقه پاهاش رو ول کرد و بلند شد نشست . - کیر خوشمزتو میخوام . بیا اینجا بخواب رفتم رو تخت و خوابیدم . اونم اومد و به حال 69 روم خوابید و کیرمو کرد تو دهنش و دوباره شروع کرد ساک زدن . انقدر اینکارو حرفه ای و بالذت انجام میداد که واقعا قابل توصیف نیست . آخه خیلی از زنها فقط به خاطر طرفشون ساک میزنن و خودشون لذتی نمیبرن ولی فرناز با عشق اینکارو میکرد و خودشم ازش لذت میبرد . منم دستم رو انداختم دوطرف باسنش و کامل بازش کردم و شروع کردم به لیسدن کس و کونش .زمان از دستم در رفته بود و متوجه گذرش نمیشدم . فقط وفقط غرق اون لحظات بودم و ازش لذت میبردم و اصلا از هیچکدوم از حرکاتش خسته نمیشدم . دلم میخواست پوزیشنو عوض کنم و بکنمش ولی واقعا دلم نمیومد . دستامو انداختم زیر شکمش و بلندش کردم ، خیلی باهام هماهنگ بود چون سریع بلند شد و کنارم نشست . واقعا نگاهش یه چیز دیگه بود که هوش از سر هر کس میبرد . چشاش کاملا براق و خمار شده بود . الان میفهمم که چرا اینقدر چشاش برق میزدن . - واااااااااااااااای فکر کنم میخوای پارم کنی ؟با این حرفش یه دستم رو گذاشتم پشتش و آروم خوابوندمش ، یه بالشتک که به عنوان پشتی ازش استفاده میکردیم رو گذاشتم زیر سرش و خودمو کشوندم روش . خودش پاهاش رو کامل آورد بالا و دستش رو گرفت زیر زانوهاش . یه لب ازش گرفتم و کیرم رو گرفتم تو دستم و آروم آروم کشیدم رو کسش . چشاش رو میبست و لباش رو گاز میگرفت . گویا منتظر بود که بکنم توش ولی من دوباره بازیش میدادم . - مهران اذیتم نکن . بکن تو دیگه سرش رو آروم کردم تو . با اینکه خیلی خیس شده بود ولی واقعا تنگ بود و اجازه ورود بهم نمیداد . هر بار که یه کم بیشتر فشار میدادم لباش رو وگاز میگرفت و یه آه میکشید و دوباره تو چشام نگاه میکرد . دیگه تقریبا نصفش رفته بود تو و حالا فرناز دستاشو حلقه کرده بود دور کمرم و فشار میداد و با ناخن پشتم رو خط مینداخت ، ازین کارش خیلی لذت میبردم و کاملا بیخود شده بودم . اینبار کیرم رو کامل از کسش در آوردم و با یه حرکت سریع تا ته کردم تو کسش . نفسش بند اومده بود و چشاش داشت از حدقه در میومد . حتی نتونست جیغ بکشه و فقط لباش رو گاز گرفت . بدون معطلی شروع کردم به عقب جلو کردن تند تند . اینقدر پشتمو چنگ زده بود که احساس میکردم الانه که از پشتم خون بیاد سینه هاش رو بالا میاورد و سرش رو به عقب میبرد و نفس نفس میزد . یه کم که عادت کرد منم حرکاتم رو کندتر کردم . گویا زبونش باز شده باشه گفت - نامرد پاره شدم - عوضش حال کردی - آخ جون . کیرت تمام توی کسم رو پر کرده . انگار برای اون قالب گرفتنش - دوسش داری - اوهووووم .- بکنمت - داری مییییییکنی دییییگه - خیلی حال میده ؟- اوهوم . چه بدن سفتی داری . چه کیر کلفتی داری ادامه دارد ....
قسمت دهم خوبیش این بود که حین سکس چشاش تو چشام بود و از زیبائیش و شهوت زدگیش لذت میبردم و با حرفائی که میزد لذتم رو چند برابر میرد . آخه کمتر زنی پیدا میشه که موقع سکس باهات حرف بزنه و تحریکت کنه . برش گردوندم و اول از پشت گردن تا روی کمرش بوسه بارون کردم و نشستم پشتش ، اونم کونش رو داد بالا و کمرش رو پائین نگه داشت که کسش قشنگ معلوم بشه . خیلی منظره هوس انگیزی بود مخصوصا که تو هوای خنک وسط باغ بودیم و صدای پرنده ها هم به گوش میرسید . کیرمو مالوندم رو کسش و بر خلاف انتظارم خودشو یه کم کشید جلو و شرروع کرد به لرزوندن کونش . مثل بقیه حرکاتش اینکارشم باعث میشد تا بیشتر تحریک بشم لذتم بیشتر بشه . دستمو گرفتم دو طرف باسنش و کیرم رو از پائین وارد کسش کردم . بدنش رو سفت کرد و سرش رو برگردوند به سمتم و محکم گفت . " جوووووووووووون " لعنتی انگار میدونست که من چی دوست دارم و دستش رو میاورد و کونش رو میمالوند و حرفای سکسی میگفت . حرکاتم رو تند تر کردم و با اینکار صدای فرناز بلند تر شد . دیگه تقریبا داشت جیغ میکشید و خودشو تکون میداد . یهو خودشو کشید جلو و برگشت سمت من و منو انداخت روی تخت . بدون معطلی اومد رو کیرم نشست و تا ته تو خودش فرو کرد . دیگه کاملا آچمز شده بودم چون اینقدر با حرارت بود که داشت منو میکشت . نتد تند خودشو جلو عقب میکرد و سرشو تکون میداد . با اینکارش موهاش یه رقص عجیبی میکردن و منو مجذوب این زن حشری میکردن . بعد از چند بار خودشو انداخت رو منو محکم بغلم کرد و بدنش بعد از تکونای شدید آروم گرفت . معلوم بود که به شدت تمام ارضا شده . منم محکم بغلش کردم و زیر گوشش قربون صدقش میرفتم . صدای نفساش تمام وجودمو پر کرده بود و گرمی تنش داشت آتیشم میزد . یکم که گذشت و آرومتر شد اومد کنارم و به حالت قبلی نشست . - بیا بکن که کسم حسابی آب انداخته - آخه تو دیگه ارضا شدی . اذیت میشی . - من 100 بار دیگه هم جا دارم . تو عمرم اینجوری حال نکرده بودم . منم که داشتم میترکیدم بلند شدم و رفتم پشتش و بدون معطلی تا ته کردم تو کسش . اینقدر این نما از بدنش زیبا بود که دوست داشتم اینکار ساعتها طول بکشه و هیچوقت تموم نشه . بدون اینکه ازش اجازه بگیرم آبم رو با فشار تو کسش خالی کردم . همونجوری خوابوندمش و خودمم روش خوابیدم . دیگه هیچکدوممون توان حرکت نداشتیم و نفسمون بالا نمیومد . برای اینکه وزنم اذیتش نکنه دستم رو انداختم زیر سینش و به بغل خوابوندمش و خودمم پشتش خوابیدم . سرم رو گذاشتم زیر گوشش و بهش گفتم - ممنونم عزیزم خیلی خوب بود با یه صدای ناله گفت - منم ازت ممنونم که لذت واقعی سکس رو بهم دادی چند دقیقه ای رو تو همون حالت بودیم و شاید مثل دو تا آدم مست با بیهوشی کامل گذروندیم . تمام توانم رو از دست داده بودم و منگ و بیخیال بودم . یه باد خنک میوزید و صدای نهر آبی که از کنار باغچه میکذشت شنیده میشد . سایه بید مجنونی که وسط باغ بود مثل رقص هزار تا پروانه بود و طنین صدای پرنده ها گوشم رو نوازش میداد . فرناز خودش رو یه تکون داد و سعی کرد که از جاش بلند بشه . ولی بار اول موفق نشد ولی با یه کم تلاش بیشتر بلند شد و بدون اینکه حرفی بزنه گونه منو بوسید رفت به سمت خونه . منم بعد از چند لحظه بلند شدم و دنبالش رفتم . وقتی رسیدم تو دیدم تازه از دستشوئی اومده بیرون و لخت وایساده وسط اتاق . - یالله . چادرتون کو حاج خانوم - یه آقای پررو با تمام لباسام ازم دزدید - وای . عجب آدمائی پیدا میشنا . اون آقاهه دیگه چیکار کرد - هیچی بابا مرد خوبی بود . فقط منو کرد و رفت همونطور که داشتم میرفتم دستشوئی گفتم - پس خدا خیرش بده که بهت حال داده - نمیدونی چه کیری داشت هنوز دارم میسوزم بعد بلند بلند خندید و ادامه داد - مهران ما پررو پررو وسط باغ لخت شده بودیم . کسی این دور برا مارو ندیده باشه - نه بابا اینجا دید نداره . تازشم اگه دیده باشه چه حالی کرده - فکر کنم هرکی مارو نگاه میکرد نمیتونست طاقت بیاره و حتما میومد تو خودم رو شستم و اومدم بیرون . فرناز رفته بود لباسا رو بیاره . منم ولو شدم روی راحتی و دستم رو گذاشتم رو سرم . فرناز اومد تو لباسام رو پرت کرد تو صورتم - خجالت بکش . پاشو لباستو بپوش آبروت رفت . با اون کیر کلفت خوشمزت هیچی نگفتم و بلند شدم لباسمو پوشیدم . فرنازم رفت تو آشپزخونه و کتری رو آب کرد و بعدم رفت سر یخچال و یکم میوه برداشت و اومد پیشم نشست . موهاش بهم ریخته بود و لپاش گل انداخته بود - مهران - جانم - ما چیکار کردیم ؟این حرفش خیلی معنی دار بود و لحن گفتارش خیلی سوال گونه بود . گویا دنبال توجیه کارش میگشت .- ما با هم سکس کردیم و ازش لذت بردیم - ولی ....- میدونم چی میخوای بگی . هرچی بگی درسته و هر جوابی بهش توجیهه - پس چرا اینکارو کردیم ؟- واسه لذتش . واسه زنگ تفریح زندگیمون . این همه سال واسه جامعه و مردم زندگی کردیم و این چارچوبا رو رعایت کردیم . نمیشه دو ساعتم مال خودمون باشیم ؟- آخه ما تعهد داریم - بر منکرش لعنت . ولی مگه فقط ما تعهد داریم ؟ بقیه به ما تعهد ندارن ؟ سعید به تو تعهد نداره که باهات اونجوری رفتار میکنه - مهران باورت میشه که بعد از سالها برای اولین بار بود که ارضا شدم ؟ حتی آخرین باری که ارضا شدم رو یادم نمیاد - میدونم گلم . تو که اینقدر خوب و قشنگ سکس میکنی چرا باید ارضا نشی ؟- آخه سعید اصلا به من اهمیت نمیده ، خیلی سرده و دیر به دیر باهام سکس میکنه و وقت سکس هم زود ارضا میشه و دیگه به من اهمیت نمیده . - جدی میگی ؟ فکر میکردم که خیلی هات باشه - نه بابا . به خدا مهران اوایل اردواجمون شبائی میشد که تاصبح خوابم نمیبرد و گریه میکردم . خیلی وقتا ازش خواهش میکردم ، التماسش میکردم ولی باهاو دعوا میکرد و میرفت تو اون یکی اتاق میخوابید. همین الانشم اینجوریه . با اینکه من خیلی به سکس احتیاج دارم ولی اون بی اعتناست . خیلی شبا بچه ها رو میخوابونم و کلی به خودم میرسم و با لباسای سکسی میرم پیشش ، انفدر قربون صدقش میرم و نازش میکنم که فقط بهم نگاه کنه . ولی دریغ از یک نگاه . کونشو بهم میکنه و میخوابه - مگه خودش نیاز نداره ؟ مردا خیلی تو این چیزا زود تحریک میشن - نه بابا . هر دو سه هفته یه بار میاد سراغم و میکنه و ارضا میشه و میخوابه - همین ؟؟؟؟- به جان بچه هام اگه دروغ بگم . تا حالا یه بارم کسم رو نخورده . وقتی تو برام میخوردی برای اولین بار بود که لذتش رو حس کردم و فهمیدم که دوستام چی میگن - دوستات ؟- آره دیگه ، تو جمع کلاسامون زنها ازین حرفا زیاد میزنن - بمیرم الهی . پس تو خیلی مشکل داشتی و من نمیدونستم - خدا نکنه . هرکی یه جوره دیگه .چشاش پر از اشک شد و سرش رو پائین انداخت . یه دنیا حرف داشت و دلش خیلی پر بود . کشیدمش تو بغلم و موهاش رو نوازش کردم پیشونیش رو بوسیدم . خودشو طوری تو بغلم جا داد که انگار میخواد از یکی قایم بشه . دستاشو جمع کرد تو سینشو کامل نشست رو پام . مثل دختر بچه ایکه دوستاش اذیتش کردن و اومده پیش باباش تا گله کنه . آروم آروم گریه میکرد و سرش رو رو سینم فشار میداد . منم بدون اینکه حرفی بزنم دستاشو موهاش رو نوازش میکردم و سعی میکردم که آرومش کنم - فرناز جان . عزییز دلم - هوم - گریه نکن دیگه ، اگه تو گریه کنی من میمیرما - خدا نکنه . دلم خیلی گرفته .- الهی قربون اون دل قشنگت بشم من - مهراااان - جانم - تو منو دوست داری ؟- آره عزیز دلم ، مگه میشه تو رو دوست نداشت ؟- مهرااان - جانم - ماگناه کردیم ؟- تا گناه چی باشه ....- یعنی چی ؟- ببین گلم . گناه و صواب رو خودمون درست کردیم و دنیا رو واسه خودمون خط کشی کردیم . یه جاهائی رو خط قرمز کشیدیم و یه جاهائی رو که باید خط نکشیدیم . حالا هم فکر میکنیم که اگه از رو خطی که خودمون کشیدیم رد بشیم خدا ما رو میبره جهنم - یعنی نمیبره ؟- اونو بزار به عهده خودش - ولی همه میگن که خیانت و زنا کار بدیه - بد چیزیه که نباشه وقتی بود پس خوبه - چی میگی تو . ابوعلی سینا شدی ؟- نه خیلی روشنه . خط قرمز ما خیانت و زناست . ولی آیا تا حالا شده که یکی بیاد و خط نامردی رو بکشه ؟ تا حالا شده کسی بیاد و بگه که امثال سعید محکومن که برن جهنم ؟ یعنی کارای اونا درسته ؟ که دم از خدا و پیغمبر و شیعه بزنن و اونوقت با عزیزترین کساشون بد رفتاری کنن ؟یکم خودشو از بغلم بالا کشید و بهم نگاه کرد ، انگار جون تازه ای گرفته و یه کمم حالت تهاجمی داشت . چشاش بعد از گریه ای که کرده بود خوشگلتر شده بود - اگه ساغر به تو خیانت بکنه خوشت میاد ؟ - اگه من نفهمم که هیچ ، ولی اگه بفهمم دلیلشو ازش میپرسم - میپرسی چرا رفتی با یکی دیگه ؟- آره . اگه من واسش کم گذاشته باشم و بهش نرسیده باشم .... حقشه - دروغ نگو . مردا هیچکدوم اینجوری نیستن - ولی من اینجوریم . اول دلیل هر چیزیو جویا میشم و سعی میکنم خودمو جای طرفم بزارم بعد در موردش قضاوت میکنم - راست میگی ؟- کاستو بده ماست بگیر ...- لوس نشو دارم باهات بحث جدی میکنم - منم دارم جدی جدی میکنم ...- بییییی مزززززززه - تو که الان میگفتی خوشمزه ام - کیرتو میگفتم بلند بلند خندیدیم و دوباره کشیدمش تو بغلم و سرش رو بوسیدم . سفت فشارش دادم . چشمم به ساعت افتاد . وااااااااااااای خدای من ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر بود . - فرناز میدونی ساعت چنده ؟مثل برق گرفته ها پرید و به ساعت نگاه کرد .- خاک توسرم 2 شد . پاشو راه بیفت - ناهار چی ؟- کوفت بخوری . این همه منو خوردی سیر نشدی ؟- تو که چیزی نداشتی باز مال من میرفت تو دهنت - برو گمشو پررو . پاشو الان بچه ها کله مامانمو خوردن اینو گفت و بلند شد و رفت جلوی آینه یه نگاه به خودش کرد و چادر و روسریش رو سرش کرد . منم لباسام رو پوشیدم و یه کم دور و بر رو مرتب کردم و باهم رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم . تو راه هر دو غرق فکرای مختلف بودیم و تقریبا هیچ حرفی با هم نزدیم . ادامه دارد ....