ارسالها: 321
#11
Posted: 28 Dec 2013 16:45
قسمت يازدهم :
صداي شكم لعنتيم منو به خودم آورد مگه يبار صبحونه نخورم تو چت ميشه صداي شكمم بيشتر شد بابا باشه من يچيز گفتم تو چرا جدي گرفتي ميرم الآن يه صبحونه آلي بهت ميدم حال كني .
از اتاق رفتم بيرون سمت آشپزخونه تا صبحونه حسابي به اين شكمم بدم دست از سر من بردار وقتي تو آشپز خونه در يخچال خواستم باز كنم چشمم به ساعت رو در يخچال افتاد ساعت سه بعد از ظهر بود من فكر ميكردم ساعت نهايت يازده باشه نه بيشتر.
از يخچال چندتا تخم مرغ برداشتم از سبد سيب زميني پياز برداشتم رفتم توي كابينت ها دنبال ادويه و آويشن و مرزه تا براي خودم كوكوي سيب زميني درست كنم.
صداي زنگ گوشي شنيدم خواستم دنبال گوشي بگردم يادم افتاد صداي موبايل توي جيب خودم اين طوريه گوشي از جيبم برداشتم زيپ شلوارم بالا دادم هنوز باز مونده بود.
پشت خط صداي نيلوفر اومد كه ميگفت : الو عزيزم.
من : الو جانم بفرما گلم.
نيلوفر : خوبي نهار جوجه بگيرم برات يا چيز ديگه.
اين دختر منو از خودم بهتر مثل اينكه ميشناسه حتي غذاي مور علاقه منو ميدونه.
با خوش حالي كه حتي خودم دليلش نميدونستم گفتم : قربونت بشم راضي به زحمتت نبودم وظيفه من بود برم غذا از بيرون بگيرم.
نيلوفر : عزيز دلم اين چه حرفي آدم براي كسي كه دوست داره از اين كارا نكنه براي كي باي انجام بده تازه اگه راضي باشي چه نباشي غذا براي عشقم بايد درست ميكردم ولي چون كارم زياد طول كشيده نتونستم بايد براش غذا درست كنم.
خنديدم گفتم : باشه هر چي دوست داري بگير منم ميخواستم كوكوسيب زميني درست كنم براي خودمون ولي نشد ديگه.
نيلوفر خندش گرفته بود گفت : مگه بلدي آشپزي كني.
با خنده گفتم : پ نه پ توي دوران دانشگاه تو براي من غذا درست ميكردي؟
نيلوفر : باشه بابا حالا فهميديم رفتي دانشگاه غذا ياد گرفتي درست كني.منم غذا بگيرم ده دقيقه بعدش ميرسم پيشت.
من : خوب بازم ياد گرفتم درست كنم . بيا گلم بيا منتظرتم .
نيلوفر : باشه بوس تا برسم پيشت.
من : خداحافظ عزيز دلم .
نيلوفر با صداي بچه گونه گفت : پس من چي فقط من بوست كنم.
من با خنده : دختر خجالت بكش توي رستوران مگه نيستي زشته ولي باشه بوس بوس.
نيلوفر با خنده : قربون تو با غيرت بشم سفارش دادم اومدم توي ماشين منتظرم تا غذا حاضر بشه برم بگيرم.فعلاً بوس بوس خدا حافظ.
من :از دست تو . منم بايد بگم ديگه بوس بوس خدحافظ گلم.
تلفن قطع گرديم . از دست اين دختر فقط بذار آدم غافلگير كنه.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#12
Posted: 30 Dec 2013 00:07
قسمت دوازدهم :
اي بابا نشد غذا درست كنم بخورم .حالا جواب اين شكم چي بدم؟رفتم سمت اتاق پذيرايي پشتي خونه دنبال كنترل تلويزيون بگردم ديدم بهترر بگيرم روي مبل راحتي بشينم چشم هام ببندم توي آرامش كامل فرو برم.گرفتم روي اولين مبل كنارم نشستم پاهام روي ميز جلوم گذاشتم. چشم هام بستم فقط سكوتبود سكوت سكوت نه چيز ديگه اي.
چشم هام باز ميكنم . خدا اين يعني چي خدا اين حقيقت داره.نه نميشه نميتونه آخه چطوري آخه مگه ميشه آرزو جلوم نشسته . نه نه اين امكان نداره اما چرا خودش.
آرزو دستش به سمت من مياره روي سر من ميكشه دستش ميگيرم ميبوسم اشك توي چشمام حلقه زده نميدونم چي شده اصلا درك نميكنم ولي برام مهم نيست فقط همين كه بيشم نشسته دارم ميبينمش برام كفايت ميكنه،چيزي جز فقط ديدنش بو كردن عطر تنش چيز ديگه اي ازش نميخوام.
ميبينم آرزو منو تو آغوشش ميگيره ، محكم توي آغوشش منو به خودش فشار ميده ميگهمنم چشم هام ميبندم تا خوب بوي عطرش حس كنم.
### :اميد ... اميد...اميد بيدار شو، عزيزم بيدارشو،عشقم گريه نكن... .
چشم هام باز ميكنم احساس خيسي روي گونه هام ميكنم ، آرزويي وجود نداره تنها چيزي كه ميبينم نيلوفر ، آرزو واقعاً يه آرزوي دست نيافتني . نيلوفر صورتش به صورت من چسبيده داره اشك ميريزه دلم به درد اومد ، هه... اين دختر كنار منه تمام وجودش به من داده ولي من ، باز به فكر كسي هستم كه حتي نميشه اميدي داشت به دوست داشتنش چون براي كسه ديگه اي تعلق داره ، چه ميشه كرد نبايد به اين طور چيزها فكر كنم فقط بايد به اين دختر هر چيزي كه خواستش باشه برسونمش انجام بدم.
دستهاش ميگيرم توي دستم پيشونيم ميچسبونم به پيشونيش بينيم به بينيش ميكشم .
ميگم : چي دوباره داري اين مرواريد هات ميريزي زمين بابا خواب ديدم دست خود آدم كه نيست چي ميشه چي نميشه حالا خواب بد ديدم اشك از چشم هام اومد تو خودت ناراحت نكن منم ناراحت ميشم ،راستي تو نهار ببخشيد شام به من نميدي گلم .
سرش كنار كشيد بادستش اشك هاش پاك ميكرد با يه لبخند گفت : شام ديگه باشه بهت ميگم وقتي همش خودم خوردم.
من : اي بابا باشه حالا تو همون شام ببخشيد نهار منو بده بعد با هم شام ميريم بيرون.
ننيلوفر از بازوم يه نيشكون گرفت گفت : از دست تو اميد باشه پاشو نهار بردار از روي زمين كنارت ببر آشپز خونه بيام بخورم.
غذا از روي زمين برداشتم گفتم : باشه عزيزم بريم غذا بخوريم كه اگه دير بشه ديدي تورو خوردم.
توي آشپز خونه نهار خورده بوديم خواستم بلند شم صداي نيلوفر نذاشت.
نيلوفر : اميد عزيزم اگه گفتي برات چي دارم تو كيفم.
من : يه پرس ديگه غذا داري توي كيفت آره عزيزم.
با مشت آروم ميزنه به سينم ميگه : ازيت نكن امروز چه روزي؟
من : چه ميدونم روز رسيدن ما دوتا به هم.
نيلوفر : خوب اينكه آره ولي امروز چندم ماه ؟
دستم بردم سمت كيفش گفتم : امروز..... چه ميدونم بيست سواليش نكن جان اميد بذار ببينم چي داري برام.
نيلوفر با خنده : نچچ قسم نده ناراحت ميشم اول بوس بعد .
من : باشه.
يه بوس ازش گرفتم كيفش كشيدم سمت خودم جعبه اي كه توش بود برداشتم . خدا چيزي كه دارم ميبينم واقعي يعني ايني كه روي اين نوشته يعني تولدت مبارك عزيزم نوشته خدا... .
اين اولين باري بود كه كسي روز تولدم يادشه جالب روز سيزده بدر چه جوري يادشون ميره روز تولد من نميدونم حتي وقتي كه تولد دختر عمه ام رفته بوديم همه براي اون كادو آورده بودن بهش ميدادن ولي به من ختي يه تولدت مبارك خوشك و خالي نميگفتن مگه چيمشه بگيد هردوي ما توي يه روز تولدمون هست خدا چي بگممم . فقط اين دختر برادرش روزاي تولد منو يادشون ميمونه جالب حتي خودم هم يادم نبود كه امروز سيزده بدر انتخاب روز عروسي برادرم قبل امروز به اين خواطر بود كه فرداي روز عروسي همه خانواده ها با هم سيزده بدر بيرون برن.
رو به نيلوفر با چشم ها خيس ميكنم ميگم : ممنون چه طوري يادت بود اين حتي خالي باشه بهترين كادوي عمرمه راستي از كجا تونستي يه كادو بگيري مگه جايي هم باز بود.
نيلوفر با خنده : هر چي يادم بره اين يكي يادم نميره عزيزم تازه اين از خيلي وقت پيش برات گرفته بودم نميگي با خودت من چطوري به اين زودي هم رفتم كادو گرفتم هم غذا.
ميخندم از لباش يه بوسه ميگيرم.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#13
Posted: 2 Jan 2014 18:36
قسمت سيزدهم :
نميدونم چرا اين طوري شدم هم شاد هم غمگينم ، هم دل شكسته هم عاشقم ،تنها اما نه بدون هم زبون خدا چم شده چي ميخوام اصلا بايد چيزي هم بخوام نميدونم احساس خوبي يا بد ولي هر چي كه هست درون من شكل گرفته تموم آرزوهاي گذشتم به يك چشم بهم زدن خاكستر شد تنها چيزي كه برام پاورجا مانده تنها يك حس نا اميدي هر چند الان حتي اگه براي خودم زندگي زيبا نبينم بخوام از همه فرار كنم ولي بايد بخواطر كسي كه به من قلب روحش رو امانت سپرده نبايد كاري كنم كه همه ي هستيش نابود شه فقط به خاطر من .ميتونم از نو شروع كنم ، تمام آرزوها و روياهاي جديدي براي خودم بسازم دنياي جديدي براي قلبم بسازم هر چند حتي كار نشدني به نظرم مياد ولي بايد انجام بدم ، تا شايد دوباره از نوع قلبم شروع به تپش كنه.شايد خوش حالم... .
بلند ميشم ، دست نيلوفر توي دست هام ميگيرم از ميز جداش ميكنم به خودم نزديکش ميكنم پيشونيم رو روي پيشونيش ميذارم از لبش بوسه بر ميدارم با دستش روي لبم ميكشه لباش نزديک لبم ميكنه شروع به و بوسه گرفتن مكيدن لبهام ميكنه داغي زيبايي توي بدنم حس ميكنم زبونم از بين لب هاي سرخ كوچيکش به زبونش ميرسونم با چه لطافتي زبون من رو ميپذيره كنار زبونش ، لذت وصف نيافتني بهم دست داده كه هيچ وقت حس نكردم، شهوت نيست آرامش ، آرامش كنار كسي كه با تمام وجود دركم ميكنه.
سرش عقب ميكشه ميگه : اميد دوست نداري بدوني برات چي كادوئي آوردم.
من يه بوسه از گونه اش ميگيرم ميگم : عزيم ، گلم هر چي كه ميخواد باشه گفتم كه حتي اگه خالي هم باشه كافي همين كه روز تولد منو از ياد نبردي برام از هر كادوئي بهتره.
نيلوفر كادو برداش دستم گرفت گذاشت توي دستم يه بوسه از گونه ام گرفت چشم هاش دوخت به دستمو منتظر شد كادورو من باز كنم.
خيلي دوست داشتم بدونم اينبار براي من چي گرفته هر سري كه كادوئي براي تولدش ميخريدم در عوضش وقتي تولدم ميرسيد چيزي ميگرفت كه حتي توي خيالم بهش فكر نكرده بودم بدست بيارمش.كادو رو آروم باز كردم چه جعبه جالبي داره حتي از كاغذ كادوش بهتر در جعبه رو باز ميكنم.
من با تعجب با چشمهايي از حدقه بيرون زده فقط خيره شده بودم چيزي براي گفتن نداشتم.
باورم نميشه فكر ميكردم براي هميشه از دستش دادم ديگه هيچوقت بدستش نميارم فقط سكوت چيزي بود كه ميتونستم داشته باشم.
اشك از چشم هام بي اختيار سرازير شد روبه نيلوفر كردم گفتم : اين بهترين كادوئي كه ميتونست كسي توي تمام عمرم بهم بده ساعت پدر بزرگم خدا شكرت ولي آخه... مگه... .
(پدر بزرگم ساعت جيبيش به من داده بود ساعت موچي خودش به برادرم داده بود براي يادگاري به ما،يادش بخير ميگفت يكي از ساعت هارو از پدرش گرفته اون يكي روهم از پد ر بزرگ طرف مادريش.ميگفت : هر دو اين ساعت ها توي خودشون كلي خاطره دارن نسل اندر نسل بين خانواده چرخيده حالا هم وقتش بدم دست تنها نوه هام.واقعا عجب پدري داشت پدرم.)
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#14
Posted: 4 Jan 2014 15:46
قسمت چهاردهم :
من : مگه اين توي تصادف گم نشده بود خودم تموم جاده رو وجب به وجب گشته بودم هيچى پيدا نكردم از هر كسى هم كه ميپرسيدم چيزي ديدن ميگفتن نه نديدن پس اين دست تو چيكار ميكنه؟؟؟؟
نيلوفر : ﺗﻘﺮيبا زماني كه بيمارستان رسوندنت دكتر ساعت تورو پيشم آورد گفت : تنها چيزى كه جلوى بيشتر داخل شدن شيشه رو توى بدنت گرفته همين ساعت و تنها چيزي هم بوده كه جلوي صدمه ديدن من گرفته بخاطر اين ساعت تنها يه زخم كوچيک روي پهلوم ايجاد شده بود كه الان حتى جاش نمونده.ساعت رو به مادرت داده بودم اون هم براى اينكه نبينى به چه شكلى ساعت يادگارى پدر بزرگت افتاده بهت چيزى نگفت ، منم يه سه ماه ميشه ساعت از مادرت گرفتم و فرستادم براي دوست پدرم توي آلمان كه همه قطعات ساعت هاى قديمى تقريبا داره برام توضيح داد كه بدنه ساعت رو به هم جوش داده و چرخ دنده هاش عوض كرده با خيلي كار هاى ديگه كه ديگه سر در نياوردم.
نميدونستم واكنشم بايد چى باشه ولى توى اون لحظه بدست آوردن دوبارهى تنها يادگارى پدر بزرگم برام شادى به وجود آورده بود كه به اندازه كافى منو خوش حال نگه ميداشت كه به چيزى يا كار احمقانه فكر نكنم.
نيلوفر باتمام قدرت به سمت خودم كشيدم تو آغوش گرفتمش.
نيلوفر : خوب يكم آروم تر خفه شدم آرومتر در كه نميرم.صداش مثل بچه ها ميكنه ميگه : ببينم تو نميخواى بري دوش بگيري بو ندى.
من تازه يادم افتاد اين دختر راست ميگه من همين طوري دارم براي خودم ميگردم.
من : دستت درد نکنه بهترين كادوئى كه كسي بهم داده يا ميتونست بهم بده ، باشه ميرم ولى تنها دلم ميگيره.
آروم با مشت ميزنه به سمت راست سينم ميگه : پس همين بگو نرفتى با من برى عجب پرويى هستى تو.
من باخنده : نه عجب شيطونى هستم، خوب پس بايد تنها برم مثل اينكه نمياى تو.
نيلوفر : واقعا پرويى فكر كردى ميذارم تنهايى برى هر كارى دلت خواست انجام بدى.
نيلوفر دست منو گرفت پشت خودش كشيد برد بيرون از آشپز خونه به كنار راه پله رسيديم برگشت گفت : حيف نيست من اين طوري بيام حموم.
ميدونستم منظورش چيه شيطنت توي چشم هاش موج ميزد خواستم كمى اذيتش كنم ولى از دلم نيومد گفتم : چرا حيف باشه ، مگه نميشه همين طورى بريم حتما بايد خدمت تو برسم.
شروع به بوسه گرفتن از لبهاى صورتي كوچيكش كردم. (چه طعم دل نشينى داره طعم توت فرنگى ميوه اى كه هر روز حاضرم بخورم)
سرم كمي عقب ميارم ميگم : دختر تو چيكار دارى ميكنى با من دارى ديونم ميكنى زنده از دست من بيرون نميرى اگه اين طوري پيش برى.
نيلوفر با لبخند : چيه نميشه كارايى كه عشقم دوست داره انجام بدم.
سرم بردم جلو دوباره مشغول مكيدن ، بوسه گرفتن از لبهاش ، خوردن گردنش شدم محو عطر ملايم تنش شدم كه تا روحم رخنه كرده بود.
نميدونم اسم حسي كه دارم چي ميشه گذاشت هر چيزى كه هست برام آرامش به همراه داره همين برام كافى وقتى ميبينم كه براى نيلوفر هم حس شادى و آرامش به همراه داره.
توي آغوشم به خودم فشارش دادم از زمين جداش كردم نيلوفر هم پاهاش دور كمرم حلقه كرد همچنان از هم بوسه ميگرفتيم به سمت اتاق نشيمن بردمش تا روي يكى از مبل ها جاش بدم.
با دستم شال نيلى رنگش از سرش به آرومي بر ميدارم ، روى مبل به پشت جا دادمش ولى هنوز پاهاش دور كمر حلقه قفل شده مونده مثل اينكه هنوز باورش نشده كنارشم .
دستم ميكشم روي صورت ماهش ، گردن بالاى سينه اش كه معلوم بود زير مانتو مخقي نشده رو بوسه ميزنم ،مشغول باز كردن مانتو مشكيش ميشم زير مانتو يه تيشرت سفيد تنشه پايين تيشرت بالا ميزنم شروع به خوردن ليس زدن پوست سفيدش ميكنم.پاهاش از دور كمر پايين مياره.
نيلوفر : اميد دوست دارم هميشه كنار بمون.
سرم بالا ميگيرم تا بگم مگه جزء تو كسى دارم كه بخوام برم پيشش كه ميبينم چندتا قطره اشک روي گونش نشسته.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#15
Posted: 5 Jan 2014 17:51
قسمت پانزده :
صورتم به صورت سفيد صافش تكيه ميدم ميگم : ديگه نشد دل منو به درد بياري وقتي من براي هميشه اومدم كنارت بمونم تو نبايد خودت ناراحت گريون كني.
نيلوفر با صداي لرزون ميدونم عزيزم ولي دست خودم نيست هنوز باورم نشده كسي كه با يه نگاه عاشقش شدم كسي كه چهار سال ديدمش عاشقش بودم كنارم باشه فقط براي من نه براي يه نفر ديگه.
از گونه سفيدش بوسه گرفتم با دستم دستش گرفتم گفتم : نور چشم من تنها دليل زنده بودنم فكر كردي ميتونم تنهات بذارم ميتونم براي يه نفر ديگه باشم.
نيلوفر : نميدون اميد چي بايد بگم بهت ولي تو... .
نيلوفر حرفش خورد فقط ازلبم بوسه ميگرفت مشغول به بيرون آوردن لباس از تن من شد جاي حرف زدن به من نداد.
لذتي آميخته به شهوت توي بدنم زنده شده بود دوست داشتم هر چه سريع تر به اوج لذت دست پيدا كنم سريع با نيلوفر همراه شدم براي راحت شدن از دوري تن هامون كه لباس ها براي هردومان زندان ساخته بودن كمكش كردم.
با بيرون آوردن تيشرت سفيد رنگش پوست سفيد نازش تنها با يه سوتين سفيد خود نمايي ميكرد ديونه بدن خوش فرم و سفيد ، سينه هاي كوچيكش شدم نميدونم چي ميخوام هنوز هم يه آغوش گرم يا لذت آميخته با محبت يا تنها...،نميدونم هر چيزي كه دنبالشم الان دارم بهش دست پيدا ميكنم.
با سيلي بوسه نيلوفر به خودم ميام كه با خنده بهم ميگه : تو چقدر هيزي.
يه بوسه از پايين سوتين وسط سينه هاي نازش ميگيرم ميگم : كجاش ديدي.
دستم آروم ميفرستم پشت كمرش بندهاي سوتين باز ميكنم نيلوفر با دستهاش جلوي سينه هاش ميگيره باشيطنت خواسي ميگه : نه نووووچ نميشه.
بازوي نازش با دندون گرفتن به سمت سينه هاش پيش ميرم تا بادستهام دستهاش كنار ميزنم ميگم ببينم چيدار كه نمي خواي من ببينم اين زير.
نيلوفر باخنده دست هاش كنار ميكشه ميگه هر چي هست براي عشقم.
لبخنند ميزم ولي لب خندم از صد تا اشك بدتر ياد آرزو افتادم عشق چه كلمه اي جاي گاهش توي قلب كجاست توي زندگي كجاست، نميدونم .
از نوك سينه هاي سفيدش كه تنها جاي صورتي رنگ پوست سفيدش شروع به بوسه گرفتن و به دندون گرفتن و ليس زدن ميكنم ، خوبه حداقل ديگه زياد از جاي وحشي گري هاي شبم چيزي نمونده شايدم مونده ولي براي اينكه ناراحت نشم روشون با آرايش پشونده.
به سمت شرت صورتي رنگش ميرم، اين دختر منو از خودم بهتر ميشناسه ميدونه چه رنگي چه طعمي دوست دارم ، ولي من چي . نميدونم هيچ چيزي در مورد سليقه اين دختر هر چيزي هم كه براي تولدش گرفتم از اشكان پرسيده بودم رنگ كادو مدل كادو همه چيز اشكان بهم ميگفت.
با بوسه بادست هام از كنار شرتش گرفتم پايين كشيدم پاهاش به هم فشار ميده مثل اينكه اولين بار كنار هميم ولي همين رفتارش دوست دارم چون كاري كه انجام ميده به من اين حس ميرسونه تازه براي اولين باره، زوق بودن كنارش برام بالا ميبره.
با زبونم روي خط باريك بين پاهاي نازش ميكشم تابه چوچول ميرسم باليس زدنش خودش تكون ميده ميخنده با دستهام كنار رون پاهاش به نرم ماساژ ميدم از ديدن لذت بردن نيلوفر دلگرمي ميگيرم كه حدي براي توصيف نداره.
بايكي از دستهام ميخواستم شرتم در بيارم كه نيلوفر نذاشت خودش خواست در بياره نميدونم چرا ولي دوست ندارم تنها كاري كه برام انجام بده ساك زدنه ، احساس خوبي بهم دست ميده زماني كه در حال ساك زدن ولي باز آرامش برام همراه نداره اون زمان .
خوش حالم كه فقط داره بادستش بازي ميده ، لبهامون با هم گره خورده منم براي بيشتر لذت بردن نيلوفر دستم به يكي از رونهاي پاش رسوندم نوازش ميكنم بادست ديگم يكي از سينه هاي نازش تودست گرفتم.
نيلوفر شروع به جابه جا كردن خودش ميكنه تا بخوام چيزي بگم ميبينم من كه روي مبل نشستم نيلوفر روي من نشسته از شدت شهوت لذت تمام بدم فقط حس لذت بيش تر ميخوان كاريم از دستم بر نمياد منتظر ببينم نيلوفر چيكار ميكنه روي شيكم من ميشينه حس داغي از كمرم تا تموم بدنم احساس ميكنم صداي آخخخخ ميشنوم.
حس شهوتم به نهايتش رسيده ديگه فقط لذت برام مهم نيلوفرم از من چيزي كم نداره
كمي روي من بي حركت نشست من از سينه هاي سفيدش بوسه ميگرفتم رونهاي خوش فرمش نوازش ميكردم حتي توي اين حس دوست ندارم كاري كنم كه نيلوفر حس كنه بهش حس شهوت دارم ميخوام هر دو لذت ببريم .
نيلوفر آروم خودش بالا ميبره با صداي آروم ميگه : ديگه براي توم هر كاري ميخواي باهام انجام بده دوباره باصداي آخخخ آههههه پايين مياد.
حس داغي و لذت خوبي دارم با بوسه گرفتن از لب و گونه سرخش ميگم هر دومون براي هميم نه براي كسي ديگه.
دوباره خودش بلند ميكنه دوباره ميشينه چند بار آروم بالا پايين ميشه بعر چند دقيقه مثل اينكه داغي لذت شهوت جلوي احساس درد توي بدنش گرفته باشه سرعتش بيشتر كرد برام جالب بود فكر ميكردم هميشه قرار كسي كه ميخوام باهاش باشم براي اولين بار از جلو با هم آميزش كنيم مجبور باشم كلي التماس منت و كاراي ديگه انجام بدم نه اينكه به اين راحتي منو به اوج لذت برسونه بدون هيچ حس ترس يا دوري بينمون.
با بالا پايين شدش نيلوفر من دست هاش گرفتم انگشتهاي نارنينش توي دهنم فرو كردم با دست هام سينه اي سفيدش گرفتم تا به اوج لذت هر دومون برسيم احساس ميكنم سينه هاي سفت تر از قبل شده فشار و گرمي بيشتري روي آلتم احساس ميكنم نيلوفر حركت هاش سريع تر ميكنه احساس بهتري بهم دست ميده كه باعث ميشه من تعداد نفس هام مثل نيلوفر بيشتر بشه با توقف نيلوفر سينه به سينه شدن نيلوفر منم به اوج لذت خودم برسم بي اختيار خودم چند بار به سمت پايين بالا تكون بدم داخل نيلوفر خودم رها كنم. هر دو روي هم روي مبل سه نفره آروم ميگيريم.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#16
Posted: 5 Jan 2014 23:14
قسمت شانزدهم :
از خستگي و لذت هيچ كدوم نه حرفي ميزديم نه كاري انجام ميداديم تنها من با موهاي بلند نيلوفر بازي ميكردم از سرش هرچند وقت يك بار بوسه آرومي ميگرفتم.تا اينكه نيلوفر به خواب رفت ، صورت زيبا دوست داشتيش روي سينه من جا گرفته نفسهاي آرومش موهاي سينه منو به رقص در مياره قل قلك ميده حس دوست داشتي جالبي آرامش داشتن.
چشم هاي خودم به سختي باز مونده بود ديگه تحمل نگهداشتن پلك هام بالا نداشتم بسته ميشن.
با بوي دل نشين نيبوفر كه از پيشونيم بوسه گرفته گرمي خيسي جاي بوسه روي پيشونيم نقش بسته بيدار ميشم.
نيلوفر : عزيزم پاشو بايد بريم صبح شده الآن ديگه نميشه داخل باغ بمونيم اشكان داره مياد احتمالا جشن برگشتن به خونه رو اينجا بگيره.
من با خودم ميگم : اي بابا حالا تو منو دوست داري اين خونه باغ با سليقه منو تو خوشت اومد ديگه آخه اين اشكان چي ميگه نميذاره راحت توي آرامش باشم منو باشو مگه اشكان ميدونه من اينجام يا اصلا چيكار كردم خداي من اشششكان داره مياد اگه بفهمه من با خواهرش... نه نميشه چي دارم بهش بگم .
نيلوفر با تعجب بهم زول زده ميگه : اميد حالت خوبه چرا اين طوري زول زدي بهم.
من : هيچي ، نميشه يدل سير ببينمت مگه اشكالي داره.راستي نيلوفر اگه اشكان مياد حتما.ميفهمه كه من دروغ گفتم نرفتم جايي دوستم كه گفتين رفتم پيشش اشكان ميشناسه ميدونه ممكن نيست الآن بياد سه ماه ديگه مياد.
نيلوفر : اين ديگه از بد شانسي تو منكه رفتم شمال كلي هم شاهد دارم تو به فكر خودت باش.
من موندم اين چي داره ميگه آخه الان بايد من چي بگم.
نيلوفر ادامه داد نترس اشكان ميدونه ما با هميم نه توي سفر جاهاي مختلف.
من : يعني... الان تو داري ميگي.. نه نميشه ،نميشه.اشكان ميدونه نه اگه بدونه تا الآن حتما زنگ ميزد .ميدوني اگه بياد منو ميكشه ، نه داري شوخي ميكني نيلوفر.
نيلوفر بايه سيلي آروم منو از حالم بيرون مياره ميگه : اميد چي داري ميگي اشكان گفت خودش ميخواد بياد آروم آروم همه چيز به خانواده هامون بگه.
من فقط با تعجب لب هاي نيلوفر خيره شده بودم اشكان ميخواد به خانواده خودش من بگه من و نيلوفر با هميم؟ مگه ميشه؟
نيلوفر : اشكان فقط گفت بهت بگم اگه كاري كني كه من ناراحت بشم زنده نميذارتت.
من فقط خوشكم زده يعني الان نيلوفر داره شوخي ميكنه يانه .
من : اشكان راحت قبول كرد ما با هم باشيم ؟ پس چرا داريم از ياغ ميريم ؟
نيلوفر : خوب آخه عزيز دلم وقتي مياد با خونواده هم من هم تو هم با كلي آدم ديگه مياد ما اينجا باشيم نميگن شما اينجا چيكار ميكنيد تازت خود اشكان قل داده بود اگه تو منو بخواي هيچ حرفي نداره.
كن باخودم : آره بذار دستش به من برسه ببينم زنده ميمونم يا نه بعد بهت ميگم تا چقدر حرفي نداره بودن تو با من.
به نيلوفر گفتم : خوب پس بريم وسايل جمع كنيم تا بريم راستي كجا بايد بريم باغ ما كه نميشه الان... .
نيلوفر حرف منو قطع كرد هر چند از اين كارش خوش حالم چون نذاشت اسم آرزو برادرم بيارم گفت : وسايل كه ماشين باغ نميريم ميريم پيش الناز پارتي داره ، شب توي خونه الي ميمونيم.
من : الناز منشي برادرت ميگي ، چي بگم حتما اون هم ميدونه نه؟
نيلوفر : برادرم ميدونه ميخواي زن آيندش ، يهترين دوستم ندونه؟
(من موندم اين دختر توي اين چند ساعتي كه بيرون بوده به كيا زنگ زده گفته ما با هميم خدا بخير كنه.)
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#17
Posted: 6 Jan 2014 16:33
قسمت هفدهم :
من : ببخشيد الناز خانم به شما هم زحمت داديم.
الناز : به من كه نه ولي مثل اينكه به نيلوفر جونم خيلي زحمت دادي.
نيلوفر : الي من اگه بهت ديگه چيزي گفتم.
من : ازدست شما دخترا نميتونيد حرف پيش خودتون نگهداريد.
يادش بخير بار اولي كه نيلوفر منو با الناز آشنا كرد ، من براي اولين بار توي جشن تولد نيلوفر بودم ، كه چند ماه بعد از بيرون اومدن از بيمارستان بود.اشكان و پدرش توي شركت از قبل بيشتر هوام داشتن .با اشكان ديگه شده بودم يه دوست واقعي ، جالب بود برام ، از وقتي كه با اشكان رفيق شده بودم كمي از اخلاق و رفتارم تغيير كرده بود با همه زود گرم ميگرفتم ولي كاري نميكردم بهم دل ببندن كه با نبودم احساس دل تنگي بهشون دست بده.
(اين اخلاق از پدر اشكان ياد گرفتم كه بهم توي مهموني شركت بخاطر شعبه جديد گرفته بودن گفت : نبايد كاري انجام بدي كه ديگرون از تو به عنوان يك آدم بيهوده اسم ببرن و نه اينكه بهت به قدري دل ببندن كه با نبودت صدمه ببينن.)
جالب نيلوفر به من حتي نگفته بود تولدش كيه.فقط گفته بود با اشكان دنبال يه باغ جديد بگرديد كه جشن تولد اونجا بگيريم دلم گرفت از بس توي اين دوتا باغ جشن گرفتم.
پدر نيلوفر : خوب پس راحت شدم كادو امسال دخترم معلوم شد.
يكي نيست بگه من مثل اينكه اومدم داخل دفتر اين فاكتور و گزارش عمل كرد اين ماهرو بدم نه اينكه وايسم ببينم شماها چي ميگيد.
نيلوفر : سلام جناب مهندس اميد آقا.
من : سلام نيلوفر خانوم، سلام جناب كبيري، سلام آقا اشكان.
آقا كبيري : ببخشيد آقا اميد سرمون به جشن تولد امسال دخترم گرم بود متوجه ورودت نشديم.
اشكان : سلام آقا اميد چه خبر حالت خوبه.
من : به لطف شما و خانواده گراميتون بله ، خواهش ميكنم من بد موقه مثل اينكه اومدم بعدا مزاحم ميشم ببخشيد نميدونسنم تولد شماست وگرنه براي شما كادو تهيه ميكردم.
نيلوفر : مزاحم كه نه نيستيد ولي بهتر شما با برادرم بريد براي انتخاب باغ براي جشن تولدم اين هم از كادوئي كه شما بايد به من يديد تازه امروز نيست تولد من.
آقاي كبيري : دخترم آقا اميد شايد خودشون كار داشته باشن نميشه كه مزاحم ايشون بشيم.
اشكان : پدرم خيالت راحت من كه تنهايي نميخوام برم دنبال باغ بگردم قرار بود با اميد بريم بيرون ، خوب اين هم بيرون رفتن منو اميد مگه اينكه خود اميد نخواد بياد.
من : چرا كه نه به هر حال من و آقا اشكان قرار بيرون بريم خوب ميريم باغ براي تولد نيلوفر خانم هم ميبينيم ، ولي بگم اين كادو محسوب نميشه.
نيلوفر با خنده : باشه.
اشكان : پس هر وقت ، وقت داشتي بريم باغ ببينيم.
من تموم پرونده هارو گذاشتم رو ميز گفتم : باشه ، با اجازه من پس برم سر ادامه كارم.
با به سلامت و خسته نباشي گفتن خانواده آقاي كبيري بيرون رفتم.
دو روز بعد صحبت هاي بين ما با اشكان دنبال باغ تا يك هفته گشتيم من از دو تا از باغها خوشم اومد ولي اشكان حرفي نميزد.تا اينكه ديگه دنبال باغ نگشتيم قرار شد كمي استراحت كنيم و به كارهاي شركت برسيم بعد ادامه بديم .
هشت روز گذشت اشكان زنگ زد گفت : بريم يكي از باغهاي قبلي با نيلوفر ببينيم اگه خوشش بياد همون بگيريم.
من هم قبول كردم رفتم . وقتي جلوي در باغ رسيدم يكي از باغهايي بود كه من خوشم اومده بود ديدم اشكان نيلوفر كنار ماشين منتظر م هستن كه با ديدنم سلام دادن.
رفتيم داخل باغ ،من با تعجب فقط خيره شده بودم آخه اينجا چراغ نصب نبود يا اين وسايل . كه ديدم اشكان منو به سمت جلو هول ميده ميخنده ميگه اميد من بي تقسيرم نيلوفر خواست تورو صبح بياريم تا نفهمي تولدش نتوني كادو بگيري براش.
در حالي كه پاهام ثابت روي زمين نگه داشته بودم خودم به عقب هول ميدادم گفتم : آخه نميشه كه من حتي لباس براي مهموني تنم نيست تازه بدونه كادو اصلا نميشه.
نيلوفر و اشكان هر طوري بود منو راضي به موندن بدون كادو و لباس مناسب كردن. وقتي كه كم كم مهمونها داشتن از راه ميرسيدن كه اشكان يك دست كتو شلوار سياه با پيراهن سفيد كروات مشكي بهم ميده ميگه اينو نيلوفر براي تشكر ازت گرفته حرف نزن وگرنه طرف حسابت با نيلوفر.
من بد بخت حالا ميتونستم حرفي بزن اين دختر هر چيزي ميخواست براي تشكر كاري كه براش انجام دادم بهم بده رد ميكردم حالا ديگه اين هم اجباري بايد يچيزي تنم باشه نميشه كه توي تولد با لباس چهار خونه شلوار لي باشي كه پوشيدم كتو شلوار الحق كه فيكس فيكس تنم رنگ عالي داره.
موقع بيرون رفتن از در يه جعبه كادو شده روي ميز كنار در بود كه يه كاغذ كنارش روي كاغذ نوشته اين از طرف من به دوستم كه نگه اشكان نامرد نذاشت كادو بگيرم تا پيش اينو اون خجالت نكشم.
هم خندم گرفته بود هم نگران خندم بخاطر كار اين دوتا ، نگران بخاطر اينكه نميدونستم داخل جعبه چي هست.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#18
Posted: 8 Jan 2014 02:19
قسمت هجدهم :
همين كه از راه پله ها پايين اومدم اشكان و نيلوفر ديدم واي خداي من اشكان توي اين كتوشلوار چه ديدني شده يه دقيقه اين كه همين لباس هاي تن من فقط سفيد ، يعني چي از دست اين اشكان حتما الان ميگن لباس هاي اشكان پوشيدم به نيلور نگاه ميكنم چه رنگ جالبي داره نيلي رنگ دوست داشتنيه ايكاش ميشد لباس همه چيز توي زندگيم همين رنگ ميشد ولي حيف نميشه.
تنها دل نگرونيم دوري آرزو ، درسته حتي نميدونه عاشقشم ولي باز بتونم ببينمش برام جاي دل گرمي داره.
باديدن من كه جلوي راه پله ها خوشكم زده نيلوفر جلو مياد ميگه : آقا اميد نميخوايد بهم تولدم تبريك بگيد .
من : چرا كه نه بفرماييد اين هم كادوئي شما تولدتون مبارك باشه اميدوارم صد سال با سلامتي و خوشي زنده باشيد.
نيلوفر با تعجب : كي تونستي اينو بگيري تو كه از اتاق بيرون نرفتي.
اشكان مياد كنارمون ميگه : اميد تو جادوگري اينو از كجا آورد حالا بعداً ازت حرف ميكشيم از كجا آوردي، ولي الآن بايد بريم پيش مهمونها كه كم كم دارن ميان.
منم قبول كردم تا رسيدن همه مهمونها كنار اين دوتا ايستادم حداقل يه صندلي به من بدبخت ندادن مثل اينكه من مهمونشونم اي بابا ، با تك تك مهمونها آشنام كرد جالب منشي اشكان هم اومده بود نيلوفر گفت كه يكي از دوستاي قديميش كه براي سرگرمي مياد شركت كار ميكنه.
با رسيدن آخر جشن تولد زمان باز كردن كادوها من قند تو دلم آب نميشد دوست داشتم بدونم داخل كادوئي كه اشكان بهم داد تا بدم به نيلوفر چه چيزي هست.
با باز كردن چندتا از كادوها بالأخره كن نوبت به كادو بنده رسيد يا بهتر بگم كادو اشكان خان با باز كردن كادو جعبه آبي رنگ خودنمايي كرد با بر داشتن در جعبه يك جعبه ديگه چهار جعبه داخل هم بود خودم داشتم از خجات آب ميشدم تا آخرين جعبه داخلش يك ساعت مجي كه اگه صفحه عقربه نداشت حتما آدم فكر ميكرد يه دست بند كه وسط دست بند ار طلاي زرد و كناره هاش از طلا سفيد روي خود بدنه ساعت از طلا سفيد و زرد به صورت مارپيچ كارشده خود بدنه ساعت هم از طلا سفيد ( كل اينهارو بعداً از اشكان كشيدم بيرون كه اينا از طلا هستن نه چيز ديگه)
نيلوفر با يه تشكر با صداي بلند جواب كادوش بهم بر داد.
باصداي الناز به خودم اومدم كه با يه سيني شربت پرتقال جلوم ايستاده در حال تعارف كردن.
يه ليوان بر ميدارم ميذارم روي ميز بين من و نيلوفر.
من با خنده : تاشب كه كلي مونده نميشه بريم با ايكس باكس برادرتون علي بازي كنيم.
نيلوفر : اميد خجالت بكش مگه اومديم بازي كنيم؟
الناز : عزيزم بذار آقا اميد راحت باشه با علي كه دوستن تازه اگه علي بود حتماً خودش ميگفت كه برن بازي كنن ، علي آقا اميد شما تا وقت گير ميارن ميشينن آنلاين بازي ميكنن با هم ديگه.
من : نه نميشه ، اگه نيلوفر بگه نه نبايد كاري انجام بدم .
ليوان شربت بر ميدارم سر ميكشم.
نيلوفر با يه مشت به بازوم ميگه : از دست تو ببينيم بعداً هم همين قدر حرف گوش كن ميموني حالا نميخواد براي من زن زليل بازي در بياري بريم به منم ياد بده هر چي به اشكان ميگم بنم ياد نميده.
قبول كردم رفتيم تا بازي كنيم بازي گلف نيلوفر انتخاب كرد خوب حداقل واقعي اين بازي انجام هم نداده باشم ولي توي مجازي خيلي انجام دادم.
كينكت ايكس باكس روشن كردم رفتم داخل بازي بعد براي ياد دادن نحوه بازي شروع به توضيح شدم ولي ديدم نه اين دختر ياد نميگيره رفتم پشت نيلوف از دست هاش گرفتم خواستم بهش ياد بدم اما با بر خورد تن نيلوفر با تنم سريع احساس گرمي توي بدنم كردم خود نيلوفر هم خودش بهم بيشتر نزديك ميكرد منم نيلفر سفت و سخت تر به خودم نزديك ميكردم تا حدي كه با هم يه بوسه گرفتيم كه با سرفه خنديدن الناز از هم كمي جدا شديم.
الناز با خنده : من كه رفتم شما دو تا راحت بازي كنيد فقط بگم اگه چيزي خراب كنيد خودتون باي جواب علي بديد.
هم زمان من با نيلوفر : چي ببخش ندونستم چي شد.
هر دو سكوت كرديم با بيرون رفتن الناز ،هر دو شروع به بوسه گرفت در آغوش كشيدن هم ديگه نوازش يكديگه كرديم.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#19
Posted: 9 Jan 2014 02:09
قسمت نوزدهم:
نيلوفر كمي خودش كنار ميكشه ميگه : اميد تو از هات هم گذشتي اون از حموم بود قبل اينكه بيايم اينجا با هم كلي شيطنت كرديم اين هم از اينجا.
من : خوب چيه ميخواي مثل اين آدماي سرد مزاج باشم اصلاً سمتت نيام.
نيلوفر : نه ديونه آخه نميشه كه هر جا خواستيم با هم ديگه شيطنت كنيم.
من : باشه ولي بذار يه بوس ديگه بگيرم از لبهاي خوشگلت.
نيلوفر : باشه ولي اگه بي جنبه بازي در بياري ديگه بهت بوس نميدم.
من از لبهاي نازش بوسه برداشتم گفتم : بريم تا كار دست خودمون نداديم اين الناز هم ميره برامون حرف در مياره اون وقت بيا درست كن.
نيلوفر يه بوسه ديگه از لبهام برداشت رفت به سمت در اتاق خارج شد من پشت سرش از اتاق خارج شدم ، رفتيم توي اتاق پذيرايي نشستيم الناز با تلفن صحبت ميكرد .منم فقط خيره شده بودم به پايه هاي ميز جلوم قرار داشت توي اين فكر بودم يه زماني اصلاً فكر نميكردم حتي براي نصب دزدگير به يه همچين ويلاي دو طبقه شيك بيام چه برسه بخوام حتي به عنوان يه مهمون داخل اتاق پذيراييش باشم .
الناز : خوب ديگه پاشيد بريم پايين ببينيم سالن چطوري درست كردن .
نيلوفر دستم گرفت گفت : بريم ببينيم؟
من : چرا كه نه بريم . راستي ببخشيد الناز خانم توي ليست مهمون هاي شما كه از آشناهاي درجه يك من نيلوفر خبري نيست كه؟
نيلوفر : اميد خجات نميكشي اين چه سوالي.
من : نه عزيز دلم معتاد ميشم اگه بكشم حالا سوالم بد نبود آخه گلم خواستم بدونم كسي هست مارو ببينه بفهمه نرفتيمو مونديم يا نه.
الناز : خوب نميخواد بترسي چون پارتي امشب فقط دوستهاي نزديك من با بچه هاي دوره دانشگاه منو علي هستن.
نيلوفر خيلي آروم : خوبه پس ياد قديما هم زنده ميشه.
من : عزيزم چيزي گفتي.
نيلوفر : نه عزيزم چيزي نگفتم .
الناز : شما نمياد.
با نيلوفر دنبال الناز رفتيم سمت پايين از راه پله ها سمت سالن ورزش خونشون باديدن سالن تنها كلمه اي كه گفتم واو بود اصلا شبيه سالني نبود كه با علي با هم كُشتي ميگرفتيم بدن سازي و بوكس كار ميكرديم . سالن ورزشي تبديل به يه سالن براي پذيرايي از مهمونها و پارتي گرفتن امشب كرده بود البته اگه پدر و مادر منم نبودن ميرفتن خارج شايد از اين بدترش انجامص ميدادم.
الناز : خوب نظرتون چيه.
نيلوفر : چي شده اينجا . تازه فهميدم چرا خواستي خونتون مهموني بگيرم نه جاي ديگه .
من اول باخودم : جاي ديگه ؟ فقط كافي بود صندلي ميچيدن با ميز يه جاي خالي براي رقص توي حياط پشتي خونه درست ميكردن ، جايي ديگه اي هم نميخواست.
من : اينجارو چطوري اين طوري درست كرديد ؟
الناز : آقا اميد اين از رُموز كاري . حالا خوب شده يا نه؟
من : آره.
نيلوفر : آره خوب شده الي جون.
هرسه رفتيم بالا با صحبت ديدن فيلم به انتخاب نيلوفر فيلم قل قلك ديديم تا علي برسه با چند تا از مهمونها و كار گرها و پيش خدمتها.
با اومدن علي همراهش چهار نفر ديگه هم اومدن از اين چهار نفر فقط يكي كه دوست سميمي علي بود كه شناختمش ولي بقيه دوستاش اصلاً نديده بودم هر چند اون دوتا بنظر برادر ميومدن هر دوشون هم چهار شونه هم قد بلند فريد كنارشون مثل يه چوب كبرييت ميموند خوب حداقل علي قد و هيكلش از اونا دست كمي نداره .
علي : سلام آقا اميد خوبي چه خبر خانواده خوبن ، همچنين عرض سلام به شما نيلوفر خانم از اين طرفها راه گم كرديد.
نيلوفر : سلام خسته نباشي علي آقا همچنين سلام به شما .
الناز وسط حرف نيلوفر گفت : علي اذيتشون نكن همين كارارُ انجام دادي ديگه هيچ كدومشون نميان.
من : نه ، دليل كم اومدنم اين نيست توي شركت انقدر كار سرم ريخته كه حتي وقت بازي كزدن آنلاين هم ندارم شاهدم خود علي راستي تو نمي خواي مارو با اين دختر خانم ناز با اين دوتا آقاي خوش تيپ آشنا كني.
حرفم تموم نشده بود كه از طرف نيلوفر يه نيش گون حواله پهلوي من بدبخت شد يه تيكه عالي از سر كار خانم الناز نوش جان كردم.
الناز : از روباه پرسيدن شاهدت كيه گفت دُمم.
علي تنها كسي بود كه چيزي جز جواب سوال من چيز ديگه اي نگفت .
علي : ممنون خواهر گرامي فقط بنده را شما دُم روباه خطاب نفرموده بوديد كه الآن فرموديد، ايشون كه خودت ميشناسي آقا فريد ، اين بانوي زيبا رُزيتا اسم اين دو تا فتوشاب هم آرمان و آرمينن. و ايشون كه ميبينيد آقا اميد هستن ديگه خواهرم و نيلوفر خانم هم كه معرف به حضورتون كه هستن.
من : سلام خوش بختم از آشنايي باهاتون آقا فريد از ديدن دوباره شما هم خوش حالم ، علي تو به اين خوبي لفس قلم بلد بودي حرف بزي بعد براي نوشت نامه به رئيس بانك كمكم نكردي؟
الناز : راستي سلام من هم خوش حالم از ديدن دوباره شماها.
فريد: سلام كه از ماست منم خيلي خوش حال كه دوباره شمارو ميبينم.
رُزيتا : سلام من هم خوش بختم از آشنايي با شما آقا اميد ، اين علي كلاً اين طوري چيزي بخواي ميگه بلد نيستم ولي اگه خودش نيازش بشه از زير سنگ هم شده پيدا ميكنه براي خودش.
آرمان بود يا آرمين نفهميدم ولي يكيشون گفت : سلام منم خوشبختم از ديدارتون اون. يكي هم گفت: سلام من بيش تر خوش بختم از ديدارتون.
همه رفتيم داخل كمي مشغول حرف زدن بيشر آشنا كردن مهمونهايي كه علي با خودش آورده بود ، تعريف كردن از خاطرات دانشگاه كه اينا باهم داشتن كاري مثل اين.
آرمان و آرمين آدماي شوخ به نظر ميرسن و رُزيتا هم يه دختر ساكت اما بامزه به نظرم اومد فقط اون موهاي سياهش كه جلوي چشمهاش ريخته بود تقريباً شبيه مُدل موي علي شده بود.
تا ساعت بالاخره پنج و نيم شد سروكله مهمونهاي ديگه پيداشد.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#20
Posted: 10 Jan 2014 02:24
قسمت بيستم :
من : نيلوفر اينا كلاً رسم ندارن به مهموناشون نهار بدن مُردم ، گشنمه غذا نميده الناز خانم شما حداقل خدا كنه شام بدن بهمون.
نيلوفر : هيسسسس ، ميشنوه خوب بيچاره حتماً يادش رفته تازه تو اون همه كيك و ميوه و شربت خوردي باز جا داري براي چيز ديگه.اون كروات هموم نيست كه روز تولدم برات گرفته بودم.
من : چرا خودش همون كرواو تو چه حافظه اي داري ، تا چيز ديگه چي باشه اگه لباي تو باشه چرا كه نه ولي اگه چيز ديگه باشه بايد فكر كنم.
نيلوفر : از دست تو اميد بريم پيش بچه ها ، ميگن مهموني شروع نشده كجا رفتن اينا اونوقت ديگه خودت بايد درست كني حرفهايي كه ميزنن.
من : باشه ولي حيف نيست دودقيقه اومديم بيرون قدم بزنيم سريع تمومش كنيم بريم داخل ، تازه همه مهمونها كه نيستن كه هنوز، مهموني هم شروع نشده ولي خدا كنه شام ديگه بدن وگرنه بايد خود تو رو بخورم نيلوفر.
نيلور با مشت به بازوم ميزنه ميگه : تو شده فكر چيزيي جزء بوس و غذا باشي.
من : غذاي من كه بوسه هاي تو ، اما چرا فردا اشكان مياد همون روز ميخواد بگه يانه ؟
نيلوفر : فكر نكنم فردا بگه ولي گفت تا سه چهار روز بعد اينكه اومد بهش وقت بديم تا به خانواده هامون بگه.
من : باشه پس بريم داخل فقط قبلش بهتر نيست زنگ بدنيم به خانواده هامون.
نيلوفر : آره راست ميگي بهتر زنگ بزنيم.
هر دو از هم فاصله گرفتيم با موبايل به خونه هامون زنگ زديم.
بعد چند دقيقه صحبت كردن خالي بستن از جايي كه بودم سلام رسوندن از طرف دوستم كه اصلًا كنارم نبود گوشي قطع كردم منتظر تموم شدن حرف هاي نيلوفر با تلفن شدم تا بريم داخل.
با تموم شدن مكالمه نيلوفر با هم سمت سالن پايين خونه راه افتاديم كه با چند تا از مهمون هاي تازه رسيده هم صحبت شديم.
مهموني خوبي بود نه از رقص نور خبري بود نه از آهنگ هاي تند ، فقط آهنگ هاي ملايم دل نشين اصلاً مهموني با كلمه پارتي كه توي زهنم نقش بسته بود هم خوني نداشت .
البته بهتر هميشه توي پارتي ها با رقص نور و آهنگ تند دردسر هم پيدا ميشه از مأمور گرفته تا قرص چيزاي اينطوري ، اينا تنها خلافشون همون شامپاين و ويسكي نوشيدني هاي ديگه بود .
شب خوبي شده منم كه توي هيچ مهموني لب به نوشيدني الكلي نميزدم ، بعد از شب عروسي برادرم مزه تلخ اما دل چسب الكل زبونم قل قلك داده بود حالت گرمي خوبي به بدنم داده بود باعث اين زندگي تازم شده ، دوست دارم دوباره برم سمتش يه پيك كوچيك حتي يه نصفه پيك برم بالا دوباره تلخي الكل احساس كنم دستم ميبرم سمت يكي از سيني هايي كه پيش خدمتها روي دستشون توي مموني ميگردونن ولي نيلوفر دستم ميگيره ميگه نه من دوست دارم چون تو هم مثل من لب به الكل نميزني اون يكبار هم كه نوشيدي گواراي وجودت دركت ميكنم چرا سمتش رفتي ولي ديگه نبايد بري سمتش.
من : اي ... باشه هر چي گل نازنينم بگه تا عمر دارم لب به هر چي كه الكل داره نميزنم خوبه عزيزم.
دوست ندارم ناراحتي يا دل خوري اين دختر ببينم نميخوام مثل من از داخل بشكنه هر چند با بودن خود نيلوفر همشون دارن تبديل به ترك ميشن ولي حتي باز جاي اون شكستگي ها تو وجودم ميمونه.
شب جالبي بود چون ديدم تمام بچه هاي توي سالن به سمت ميزها رفتن نشستن آخي بالاخره اين شام دارن ميارن چه عجب ، من و نيلوفر و الناز و علي همراه آرمين و آرمان ، فريد ، رُزيتا نشستيم.
علي قبل اينكه درست و حسابي پيش ما بشينه با صدا شدن توسط يكي از پيش خدمتها رفت.
بعد چند دقيقه ديدم علي با عجله اومد سمت ميزي گفت : اميد يك دقيقه ميشه بياي .
من : باشه الان ميام.
همه با نگراني نگاهمون ميكردن از علي ميپرسيدن چي شده علي هم ميگفت هيچي فقط شال هاتون سر كنيد مانتوهاتون هم تنتون كنيد.
من فهميدم خبري شده يا مأموري چيزي اومده يا پدر و مادرش بر گشتن ولي نه پدر و مادر علي كاري با حجاب كسي ندارن پس حتما مأمور اومده ولي آخه چطوري فهميدن.
بدون اينكه ازش چيزي بپرسم فقط دنبالش رفتم تا از سالن خارج بشيم.
با علي تو حياط در حال راه رفتن به سمت در جلو خونه بوديم بالاخره علي شروع به حرف زدن كرد.
علي : اميد پليس اومده گفت تا پنچ دقيقه ديگه اكگه درو باز نكنيد به زور ميايم داخل.
من : مگه اين اطراف كسي هست كه بخواد از سر صداي ما ناراضي بشه اصلاً مگه صداي آهنگ ملايم مگه به كسي آزار ميرسونه.
علي : چه ميدونم.
سمت در رفتيم با باز شدن در بدونه هيچ مقدمه اي هفتا از پليس ها با هول دادن من و علي رفتن داخل سه تاي ديگه موند كنار ما دوتا هم جلوي در ايستادن .
يكي از دوتا مأمور جلوي ما : اين حكم قضايي ما اجازه داريم به صورت قانوني اين باغ بگرديم.
بيا اينم از شانص ما پليس پيداش شد ، هِه گفت باغ صوتي اوايل منو داد اين اگه باغ برغان علي اينارو ببينه چي ميگه؟؟؟
علي : ميشه بپرسم اين حكم به چه علت.
مأمور : بله شما اينجا يك دختر فراري مخفي كرديد.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی