ارسالها: 9253
#18
Posted: 11 Jun 2014 19:50
اونشب خیلی کسم کیر میخواست...رفتم سمت علی بازم خستگیشو بهونه کرد .لجم گرفته بود...چون فهمیده بودم کسشو یجا دیگه میکنه به من که میرسه خستس .
روز بعد که سرکار بودم به میلاد گفتم نمیخوای منو دعوت کنی خونه ؟؟
میلاد: واقعا میای ؟؟؟؟؟؟؟؟
من: آره عزیزم .چرا نیام !!!!!!!!!!
قرار شد چک کنه ببینه کی خونشون خالیه بعد خبرم کنه...
شبش اس داد که جلسه افتاد 2روز دیگه ساعت 10 شما مشکلی ندارین ؟؟
منم نوشتم جون چه جلسه ای شود .
روز موعود رسید...چون باید قبلش میرفتم شرکت .نمیتونستم تریپ حاصی بزنم .فقط یه ست بنفش توری داشتم پوشیدم با جوراب ساق کوتاه بنفش که ست باشم...و کفش اسپرت و شلوار جین و یه مانتو ساده و نقنعه و چون شرکتمون یکم رسمی بود چادر...
ساعت حدود 9.5 رفتم 3 ساعت مرخصی گرفتم و با میلاد هماهنگ کردم .یه آژانس گرفتم رفتم سمت خونشون .میلاد درو باز کرد و من رفتم بالا .
خیلی مودب استقبال کرد و رفتیم تو و منو برد سمت نشیمن و خودش رفت لوازم پذیرایی بیاره...
من انتظار داشتم همون دم در بپره رو کولم و ترتیب منو بده...اما !!!!!!!!
از میوه و شیرینی گرفته تا چای و...آورد و پذیرایی میکرد...بحثمون گل انداخت...منم چادرمو از سرم وا کردم...
بعد که خودم اومدم دیدم ساعت نزدیک 11 شده...
یهو میلادو نگاه کردم...
میلاد: چیزی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من: ساعت 11
میلاد: خوب 11 باشه !!!
من: من دیرم .نمیخوای شروع کنی ؟؟؟
میلاد: بکنمت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من: کوفت بی حیا .آره دیگه...
میلاد: پس من میرم تو اتاقم .تو هم لباساتو در بیار .چادرتو سرت کن بیا .و رفت...
راستشو بخواین حجالت میکشیدم .چون حشری نبودم .از وقتی اومده بودم یه لبم نگرفته بودیم .الانم که بار اولمون بود میگفت لخت شو بیا تو اتاق...
دیدم من که نیومدم عروسی که !!! اومدم بدم . دیگه خجالتو کنار گذاشتم و لباسم دراوردم .ولی ستم با جورابمو گذاشتم تنم باشه...چون اینارو به عشق اینکه میلاد از تنم در بیاره پوشیده بودم .
چادرمو سر کردمو رفتم سمت اتاق...گفتم یاالله و رفتم تو...
میلاد منتظرم بود و اومد سمت من...گفت یاالله حاجیه...بفرمایید .
در اتاق بست...منم که چادرمو سفت گرفته بودم انگار نامحرم اینجاس...میلاد منو هول داد سمت دیوار و چسبوندم به دیوار کنار در...
خیلی حس خوبی داشت...این که میدونستم زیر چادرم چیزی تنم نیست و الان اینی که روبروم منو میکنه...
میلاد تقریبا چسبید به من و لباشو گذاشت رو لبام...و جفتمون شروع کردیم به خوردن لبای هم...واقعا میچسبید .حالا که میلادم یه دستشو برد پشت من و منو بیشتر فشار میداد...
کم کم حشرم داشت میرفت بالا که دستام شل شدن و چادرم باز شد...میلاد رفت عقب و یه نگاه خریدارانه بهم انداخت...منم که چادرم دیگه افتاده بود رو شونه هام و جلوش باز بود...
اومد جلو بار لبامو بوسید و رفت پایین...یکم گردنمو زبون زد و بازم رفت پایین...
رسید به سینه هام که تو اون سوتین توری فوق العاده شده بودن...یه دستشو گذاشت رو سینه هام و میمالیدشون .
بعد از رو سوتینم می میامو زبون میزد و گاز میگرفت...جوووووووووووننننننم .
بعدم سوتینم که از جلو باز میشدو باز کرد...و تا چشش افتا به سینه هام وحشی شد...الان نخور کی بخور...عالی میخورد...اول کامل میخورد بعد لاشونو که من خیلی حساسم میخورد...بعد زیرشون...نوکشون...یعنی اینطور بگم بهترین حالو به سینه هام داد...
بعد باز رفت پایین و جلوم زانو زد...همون کاری که با سینه هام کرد با کسمم کرد...اول از رو شرت حسابی مالید و گاز گرفت...بعدم از پام دراوردش...
و مشغول خوردن شد... شاید 30ثانیه نشد که ارضام کرد...دیگه نتونستم سرپا وایسم...همونجا نشستم رو زمین...
بعد که حالم جا اومد دیگه نوبت من بود...منم از بالا شروع کردم تا رسیدم به کیرش...ولی هرچی که میخوردم انگار نه انگار...
میلاد گفت دیگه بسه...پاشدم رفتم رو تخت و میلاد اومد رو من .یکم که لب بازی کردیم...کیرشو با کسم تنظیم کرد...
آروم کیرشو میداد تو کسم...کیرش با اینکه خیلی کلفت بود اما خیلی اذیتم نکرد...
یکم که اروم تلمبه زد...دستمو بردم پشتش و فشارش دادم سمت خودم...در گوشم گفت چیه ؟؟ چی میخوای ؟؟؟
گفتم میخوام .فشار بده اون کیر لامصبتو...
اونم از خدا خواسته محکم تلمبه میزد...وااااااااااای مامان چه حالی میدادد...
پوزیشنو عوض کردیم...میلاد خوابید و من رو کیرش نشستم و بالا پایین میشدم...
من که ارضا شدم بازم پوزیشنو عوض کردیم من پاهمو از تخت انداختم پایین و کونم آویزون شد .میلادم رفت پایین و از پشت گذاشت تو کسم و محکم میزد تا اونم ارضا شد و آبشو خالی کرد رو لپای کونم...
میلادم کنارم ولو شد رو تخت...بعد که یکم سرحال شد...کونمو تمییز کرد و منو نشوند رو تخت .
لباشو گذاشت رو لبام .منم که از خدام بود شروع کردم به خوردن لباش و دستمو بردم سمت کیرش...کم کم کیرشم راست شد...خم شدم رو کیرشو مشغول خوردنش شدم...
بازم میلاد گفت بسه و منو برد سمت آشپزخونه...گفت دستاتو بزار رو اپن و کونتو بده عقب...منم اطاعت امر کردم .
بازم از پشت گذاشت تو کسم...یکم که از کس منو کرد ,کیرشو کشید بیرون و نشست زمین...
لپای کونمو وا کرد و زبونشو میمالید به سوراخ کونم...اول میخواستم بهش از کون ندم از کیرش میترسیدم که جر وا جرم کنه...اما پشیمون شدم و دیدم حالش بیشتره...منم همراهیش کردم و کونم بیشتر بیرون دادم...
یکم که سوراخمو خورد .انگشتم میکرد تا 3تارو باهم میداد تو بعدم کیرشو دوبار گذاشت تو کسم و بعد گذاشت دمه کونم...وااایییییییی خدا چه دردی داشت...با وجود اینکه یواش میداد تو و چون کون من تپل کیر میلادم زیاد بلند نیست 7.8 کیرش بیشتر تو کونم نمیرفت...آتیشم زد...واقعا گریم در اومد...بعد که کارش تموم شد دیدم که از کونم خون اومده....یعنی جرم داد .
یواش تو کونم تلمبه میزد...وای خدا چه دردی داشت...اما کم کم حال میداد...کیرش که راه افتاد .گفت همینطور بیا عقب و بچسب به کیرم .منم همین کارو کردم...بیشتر کیرش رفت تو کونم .همونجور که منو بغل کرده بود و کونم به کیرش چسبیده بود توکونم تلمبه میزد...شاید 10دقیقه همینطور سرپا تو کونم تلمبه زد تا جفتمون ارضا شدیم...آبشم که تو کونم خالی کرد...
میلاد: چطور بود سکس با بچه ؟؟
من: اخه همیشه بهش میگفتم بچه...من عالی بود پسرم .ولی یه سوال بپرسم راستشو میگی ؟؟
میلاد: بپرس .
من: تو از چند سالگی میکنی !!! که الان اینقدر حرفه ای شدی ؟؟؟
میلاد: 15 سالگی...
ساعتم نگاه کردم ساعت 12.40 دقیقه بود...وای خدا دیرم شده بود .سریع خودمو تمییز کردم بعدم لباسامو پوشیدم و با میلاد خداحافظی کردن برگشتم سر کار...با نیم ساعت تاخیر رسیدم. ولی خیلی سر حال بودم .
همکارم پرسید خبریه که اینقدر شادی ؟؟؟ میخواستم داد بزنم آره...حسابی گاییدنم امروززززززز...
اونروزم گذشت...منم راضی بودم از این ارتباط .
هفته ی بعدشم باز رفتم خونشون و میلاد حسابی سر حالم کرد...
تا اینکه میلاد گفت من دوس دارم یه سری بیای پیشم که تریپ سکسی زده باشی و شب تا صبح بکنمت...
من: الهی عزیزم . خوب نمیشه !!
میلاد: چرا ؟؟؟
من: خوب عزیزم من میرم سر کار و از اونجا مرخصی ساعتی میگیرم و میام پیش تو...نمیشه که سکسی بپوشم .اگه میخوای این دفعه که اومدم با خودم لباس میارم اونجا میپوشم واست !!!؟؟؟؟؟؟
میلاد: نه اینطور حال نمیده !! دوس دارم شب پیشم بمونی...
من: گمشو بچه پرو...من شوهر دارم هاااا...
میلاد: این همه تو بغلش خوابیدی !! یه شبم تو بغل من بخواب تا یه حال اساسی بهت بدم...
قرار شد در موردش فکر بکنم .
میلاد گفتش که چهارشنبه شب خونمون خالیه...
یکم میترسیدم اما بالاخره به علی گفتم من چهارشنبه شب میرم خونه فریده دوستم قراره مینا بیاد اونجا ببینیم همدیگرو...شبم میمونم .
علیم که مخالفتی نکرد...
شبش به میلاد اس ام اس دادم که خودتو آماده کن...
میلاد: برای ؟؟
من: بسازی منو حسابی...
میلاد: ؟؟؟
من: چهارشنبه تا صبح میام پیش تو...
چهارشنبه بعد از ظهر از شرکت رفتم آرایشگاه...
بعدم رفتم خونه و خودمو آماده کردم...
یه پیرهن رومی تیره پوشیدم...زیرشم یه ست سرمه ای با یه ساپورت سرمه ای روشن...
آماده شدم زنگ زدم آژانس بیاد ,علی اسرار میکرد خودش منو برسونه .اما قبول نکردم .
وقتی رسیدم دم خونشون هوا تاریک شده بود...زنگ زدم و رفتم بالا .با استقبال میلاد رفتم تو...مانتومو درآوردم و نشستم رو مبل که دیدم میلاد رفت دم در اتاقش و به یه نفر گفت بیا بیرون...
یه لحظه کپ کردم !!! راستش فکر کردم یکی از دوستاش باشه...و من رکب خوردم و تا صبح باید به 2نفر بدم...
وقتی اون شخص اومد بیرون بدتر شوکه شدم...واااااااایییییییی خداییی من الی بود خواهرزادم .خواهر نوید...
اومد بیرون و گفت سلام خاله...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#19
Posted: 11 Jun 2014 19:58
وای خدا جونم داشتم سکته میکردم !!! که میلاد جو رو شکست و گفت ندا اینم از خواهر زاده ی خوشگلت الی جون...(بعضی از دوستان پرسیده بودن که قبلا گفتم مژگان الان الی نوشتم...این خواهر زاده بنده تو شناسنامه مژگان ولی باید الی صداش کنیم...چون میگه من الی رو ترجیح میدم و...
الی اومد جلو و منو بوسید ,باور کنید اصلا تو شوک بودم عجیب !!! نتونستم ببوسمش...
الی نشست مبل کناری من و میلادم فکر کنم برای اینکه ما بتونیم با هم حرف بزنیم و جو بینمون بشکنه .به بهونه گرفتن غذا رفت بیرون...
بعد اینکه میلاد رفت یه چند دقیقه هیچکدوم حرفی نزدیم که الی به حرف اومد و گفت...
الی: خاله خوبی ؟؟؟ چیزی میخوری بیارم ؟؟؟
من: نه مرسی...
الی: آخه هیچی نمیگین !!!؟؟؟ گفتم شاید...
من: نه فقط تورو اینجا دیدم شوکه شدم...
الی: اِ وا مگه من ترسناکم خاله ؟؟؟
من: نه ولی یه جورایی غافل گیر شدم...
الی: میلاد میخواست من مقصر نیستم خاله جون...
من: مگه تو هم با میلاد...؟؟ (سوال احمقانه ای بود...
الی: پ ن پ خاله اومدم اینجا ضرفاشونو بشورم برم...
من: چطوری آخه ؟؟
الی: چطوری نداره دیگه !!
من: یعنی چی ؟؟
الی: خوب میلاد دوست نوید...بعضی وقتا که میومد خونمون همدیگرو میدیدم که میلاد شمارمو از تو گوشی نوید کش رفته بود و...
من: عین من .
الی: عین تو ؟؟؟
من: آره دیگه .شماره ی منم از تو گوشی نوید کش رفته بود .
تا اینو گفتم الی زد زیر خنده...اینقد خندید که منم خندم گرفت ولی نمیدونستم به چی میخنده...هرچیم میپرسیدم خندش بیشتر میشد...تا آروم شد .
الی: کی گفته شمارتو از تو گوشی نوید برداشته ؟؟؟ میلاد ؟؟؟
من: آره دیگه...
الی: سر کارت گذاشته دیگه...
من: چطور ؟؟؟
الی: آخه من شمارتو دادم به نوید...
من: تو ؟؟؟ چرا ؟؟؟
الی: یه روز که اومده بودی خونه ما و میلاد تورو دیده بود .بعد اون میلاد هی از تو تعریف میکرد...که چه کونی داره خالت .چه سینه هایی و... منم وقتی دیدم میلاد خوشش اومده و میدونستم که شمام این کاره هستید دیگه شمارتونو دادم به میلاد و بعضی وقتام آمارتونو که کی خونه اید یا سر کار و...
من: این کاره یعنی چی ؟؟؟
الی: یعنی پسر بازید دیگه...
من: فکر کنم من شوهر دارماااا...
الی: اما الان اینجایید...و یه چشمک زد...
من: خوب از کجا میدونستی ؟؟؟
الی: آخه یکه از دوستام هم باشگاهیتون بود و میگفت خالت رفیق جینگ یه جنده به اسم میناس...دیگه...
من: دوستت خیلی غلط کرده...مینا خیلیم ماهِ...!!
ال: حالا هرچی...بیا خوبی کن !!! عوض تشکر فوشت میدن...
من: تشکر چرا ؟؟؟
الی: یه دوست پسر پیدا کردم براتون که نصف دخترای شهر آرزو همچین کیریو دارن...
من: خیلی بی تربیتی...
الی: مگه دروغ میگم ؟؟
من: آدم جلو بزرگترش اینطور حرف نمیزنه...
الی: ما تا نیم ساعت دیگه باید با هم ساک بزنیم و قنبل کنیم...حالا اینو بزارین به حساب پیش پرداخت .
من: یعنی چی ؟؟
الی: میلاد میخواد جفتمونو با هم بکنه خاله جونم...
من: عمرااااااا...
الی: چرا ؟؟؟
که در باز شد و میلاد اومد تو...
میلاد: می بینم که خاله و خواهرزاده بحثتون گل انداخته...
الی: آره عزیزم...
رفتیم شام خوردیم...سر شامم بیشتر شوخی بین اون دوتا بود تا من...
بعد شام من رفتم تو اتاق که آرایشمو مرتب کنم... وقتی برگشتم دیدم الی و میلاد لب تو لبن وسط حال...
وایییی من از خجالت آب شدم...اونم همینطور به کارشون ادامه دادن تا اینکه از هم جدا شدن...و میلاد اومد سمت من و میخواست لبامو ببوسه که خودمو عقب کشیدم...میلاد عصبانی شد و یکی محکم خوابوند تو گوشم...خیلی سریع اشک تو چشمام جمع شد...الی گفت میلاااااد که میلاد گفت تو ساکت باش...
بعد میلاد پرسید که شنیدم که گفتی من امشب دو نفری حال نمیدم...راسته ؟؟؟
من هیچی نمیگفتم و صورتمم خیلی در داشت...اما غرورم اجازه نمیداد گریه کنم .
میلاد بازم سوالشو پرسید...
این بار مجبور بودم جواب بدم...آروم گفتم آره...
میلاد: آره چی ؟؟؟
من: آره یعنی نمیدم...
واااایییی خدا میلاد بازم یه سیلی محکم زد تو گوشم و رفت سمت مبل و نشست...و به الی که اومده بود پیش من گفت بیا بشین پیش من...
من که دیگه اشکم در اومده بود همونجا سرپا منتظر بودم...که میلاد گفت پیراهنتو در بیار...اول گوش ندادم .که باز تکرار کرد ولی با عصبانیت... منم از ترس اینکه دوباره بخواد بزنتم حرف گوش کن شدم...اما دس دس میکردم که میلاد از سر جاش بلند شد و گفت میکنی یا بیام ؟؟ گفتم باشه باشه .
پشتمو کردم به اونا و پیرهنمو دراروردم...
میلاد: برگرد...
منم برگشتم...الی یه جوری تماشام میکرد !!! خیلی ناراحت شدم میلاد منو جلو الی خیلی کوچیک کرد...
میلاد: برو رو چهار دستو پات...
منم که الان فقط سوتینم با ساپورت سرمه ایم تنم بود و یه جف دمپایی مجلسی...
نشستم رو زانوام و دستامو گذاشتم رو زمین...
میلاد: الان آروم بیا سمت ما...
دیدم دست الی رو گذاشت رو کیرش که بماله...
وایییی خدا من مجبور بودم جلو یه پسر و یه دختر 20 ساله این کارو بکنم...الی رو که نگاه میکردم...یه خنده رو لباش بود...نمیدونستم چرا خوشحالِ !!!( یه لحظه گفتم بزارم برم...اما پیش خودم فکر کردک که به علی چی بگم...
من دیگه کم کم رسید بودم جلوشون...که میلاد یه سیلی آروم زد که بیشتر منظورش تهدید بود... و بعد گفت بیا کیرمو در بیار و ساک بزن... واییییی خیلی سختم بود اما میترسیدم و رفتم سراغ شلوارش و زیپشو باز کردم و کیرشو کشیدم بیرون و به ناچار اونم جلو الی ساک میزدم...
یکم که ساک زدم .یه دست سینمو گرفت و فشار داد .اول فکر کردم میلاد بعد الی گفت وای چقدر سینش تپل نرمه...(این جملش خیلی به من بر خورد...انگار که نه انگار من خالشم...
یکم که کیر و تخمای میلاد رو خوردم گفت بسه...پاشو بشین !!!
که الی گفت پس من چی !!!؟؟
منو میلاد نگاش میکردیم که الی دامنشو کشید بالا و به من اشاره کرد...نزدیک بود همونجا سکته کنم !!! این دیگه خیلی نامردی بود من کس خواهرزادمو که چند سال از خودم کوچیکتره رو ساک بزنم محال...
اول کاری نکردم که میلاد گفت زود باش...بازم نرفتم که این سری میلاد به حالت عصبانی گفت میگم زود باش...
به اجبار سرمو بردم جلو کس الی و شرتشو کنار زدم . شروع کردم به زبون زدن و خوردن کسش...
الی حشری شده بود و همش کسش فشار میداد تو دهن من...منم از ترس میلاد میخوردم واسش و اعتراضی نمیکردم...
معلوم بود که الی داره ارضا میشه...که میلاد منو کتار زد و کیرشو گذاشت دمه کس الی و با یه فشار تا ته فرستاد...
نزدیک بود شاخ در بیارم...الی اپن بود !!! شاید 2دقیقه بیشتر تلمبه نزد که جفتشون ارضا شدن...
منم به مبل تکیه زدم و به این فکر میکردم که قرار چی پیش بیاد...
یه نیم ساعتی همه تو یه حالت بی حرفی بودیم که میلاد منو بلند کرد برد تو اتاق...
میلاد لباساشو درآورد و رفت روی تخت و دراز کشید...و به من گفت که واسش ساک بزنم...منم رفتم رو تخت و خم شدم رو کیرش و مشغول ساک زدن شدم...یکم که کیرشو خوردم الی اومد تو اتاق و اومد رو تخت...من چون خم شده بودم رو کیر میلاد کونم قمبل شده بود...
یه لحظه حس کردم یه دست به کونم خورد...اما به روی خودم نیاوردم...بازم تکرار شد اما این سری اینطور بود که الی دستشو دور کمرم حلقه زد و چسبید به کونم...
برگشتم گفتم چیکار می کنی که میلاد یه بار دیگه خوابوند تو گوشم...وای خدا چقدر درد داشت...الی زد زیر خنده و گفت همینو میخواستی جنده خانوم...(اولین بار بود که یه نفر به من میگفت جنده...اونم خواهرزاده ی خودم بود...
میلاد سرمو فشار داد سمت کیرش که بخورم واسش...الی کونمو میمالید...نمیدونم چی شد که الی وحشی شد...
ساپورتمو پاره کرد و محکم میزد در کونم...خیلی دردم میومد...
بعد انگشتشو همونطور خشک کرد تو کونم و عقب جلو میکرد .بعد کشید بیرون و گذاشت تو دهنم...
محکم خوابوند رو لپ کونم و گفت بخواب میلاد میخواد کونتو بکن...من دمر خوابیدم و میلاد مشغول گاییدن کونم شد و الیم کسش گذاشت جلو من که براش بخورم...
اونشب شاید تو 10 حالت ترتیب منو دادن...(اگه یادتون باشه من گفتم دوس دارم تو سکس اذیتم کنن...الان عالی بود...فقط مشکلش این بود به دست 2تا بچه که یکیشون خواهرزادم بود اتفاق افتاد که این منو ناراحت میکرد...چون اون شب الی چند تا عکس از من گرفت که یبارش ساک میزدم .2.3تا هم موقع کون دادنم به میلاد گرفت...الی بچه بود و ممکن بود عصبانی شه بخواد به کسی نشون بده...
اونشب شاید ساعت 2 یا 2.5 بود که میلاد بیخیال من شد و یه گوشه دراز کشید و بعد یه ربع خوابش برد...اما الی تا ساعت 3.3.5 ول کن من نبود و از انگشت کردن کوس و کونم گرفت تا مالوندن سینه هام و بعدم که کسشو گذاشت جلوم که بخورم و انگشت کنم تا ارضا شد و اونم کشید کنار و خوابید...
منم با هزار زورو زحمت از تخت رفتم پایین و رفتم سمت سرویس...و با بدبختی ساپورت پاره پورمو که خیس آب کیرم بود از پام دراوردم...شرت سوتینم که نابود شده بودن...
رفتم زیر دوش و آروم شدم...خیلی چسبید...خیلی خسته بودم خیلی زود خوابم برد و زودم بیدار شدم...
ساعت 11 بود که بیدار شدم...اونا خواب بودن !!! تصمیم گرفتم تا خوابن بزنم به چاک...لباسی که نداشتم بپوشم فقط یه پیرهن بود با یه مانتو...پیرهنمو پوشیدم که الی اومد بیرون از اتاق .
الی: کجا میری خاله ؟؟؟
من: علی زنگ زد گفت بیا خونه...
الی: تو هم با اون شوهر کس کشت...
من: مودب باش .
خم شدم مانتومو بردارم که الی از پشت چسبید به من...با یه دستش سینه هامو گرفت با یه دستشم کسمو میمالید...اومدم اعتراض کنم که در گوشم آروم گفت جنده ساکت باش...یه 5دقیقه یاهام ور رفت و بعدش ولم کرد...منم مانتومو پوشیدم و زنگ زدم به آژانس...یه 10دقیقه طول کشید تا آژانس اومد...
رفتم پایین راننده آژانسیه بدجور نگام میکرد...آخه هیچی پام نبود...لخت لخت بودن...
رسیدیم دمه در پیاده که شدم اول رفتم سمت آشغالی تو کوچه و یه بسته از تو کیفم درآوردم و انداختم اونتو...شانس آوردم علی خونه نبود...
شبش علی میخواست باهام سکس کنه...که نزاشتم آخه بدنم کبود شده بود...اینثدر اصرار کرد که به ناچار تاق باز خوابیدم و شلوارمو کشیدم پایین و گفتم از کس بکن...اونم کار خودشو کرد و خوشبختانه چیزی نفهمید...
تا شنبه بعدازظهر خبری ازشون نبود...تازه از سرکار اومده بودم که زنگ درو زدن علی درو باز کرد الی بود...واییی خدا این اینحا چیکار میکنه...ازش خجالت میکشیدم...من تو اتاق بودم اونم با علی بخث میکرد...اینقد موند تا علی یه کاری براش پیش اومد و رفت بیرون...
الیم سریع پرید تو اتاق و رو تختمون دراز کشید و گفت خاله سریع یه میکاپ سکسی بکن...
من: چرا ؟؟
الی: پاهاشو از هم باز کرد و گفت هوای لباتو کرده...
من: خجالت بکش .اونشب هیچی نگفتم دیگه تو هم دور برداشتی...
الی: باشه نکن...منم همینجا میمونم تا آقا علی بیاد و منم چندتا عکس خوشگل بهش نشون بذم...که بفهمه زنش چیکارس...
برگ برمده دستش بود...منم اون روز به قول الی یه آرایش سکسی کردم و شلوار الی رو پایین کشیدم و کوس و کونشو فیض دادم که جفتمون ارضا شدیم...
3بار دیگه شب تا صبح خونه میلاد با الی و میلاد سکس داشتم و همون جریان قبلی بود...
تا اینکه رابطه اونا شکراب شد و منم آزاد شدم...اما الی ول کنم نبود...و بعضی وقتا باید بهش حال میدادم...!!بعداز یه مدت شاید 2ماه بالاخر باز با سیمین تنها شدم و مشغول شدیم...
وسط سکس سیمین گفت که یه سورپرایز دارم واست بعد یادم بنداز که بگم .
بعد که کارمون تموم شد سیمین شروع کرد که آره با یه دختره آشنا شدم میخوام برا تو بگیرمش...
من: برا من ؟؟
سیمین: آره دیگه...
من: کی زن خواست حالا...
سیمین: ببینیش کفت میبره...باب خودته !!!
من: چطور ؟؟؟ کی هست ؟؟
سیمین: اولندش که باباش یه شرکت خوب داره .حداقلش تو الاف اونجا مشغول میشی .دوما دختره دختر خوبیه...
من: حالا تو این دختر خانومو از کجا پیدا کردی ؟؟؟
سیمین: مفصل بعد میگم .
من: الان بگو خوب...
سیمین: یه روز یه پسره به من شماره داد بعد یه مدت با هم رفتیم بیرون .بهارم هم با بی افش که با بی اف من دوست بود اومده بود...
من: بهار کیه ؟؟؟
سیمین: 2ساعت در مورد کی حرف میزنم من ؟؟؟ همینی که میخوام بگیرم واست دیگه .
من: مگه بی اف داره ؟؟؟
سیمین: نه کات کرده...
سیمین: همون جلسه اول با هم خیلی عیاق شدیم و بعد یه مدت که ما با بی افامون کات کردیم...دوستیمون ادامه پیدا کرد...الانم به فکرم افتاد که برا تو بگیرمش...
من: یعنی بی اف داشته ؟؟
سیمین: آره چیه مگه ؟؟؟
من: آخه...
سیمین: آخه کوفت...خودت کم دخترای مردمو کردی ؟؟؟ فکر کنم الانم داشتی ترتیب خواهر خودتو میدادی...غیرتی بازی در نیار که اصلا بهت نمیاد .
دیگه بحثی نشد تا اینکه سیمین . بهار آورد که همدیگرو ببینیم و یه آشنایی باشه...
دیگه بحثو کش نمیدم .من و بهار از خوشمون اومد و خیلی سریع کارای عقد ازدواجمون انجام گرفت...
فقط یه روز صبح تو دوران نامزدی من و بهار. سیمین زنگ زد و گفت بیا خونمون کارت دارم...(ما کرج زندگی میکردیم .
سیمین اینا تهران بودن).
طبق معمول اوقاتی که تنها میشدیم یه سکس مفصل داشتیم .بعد سکسمون سیمین گفت برا یه کار دیگه زنگ زدم .
من: چیکار ؟؟؟
سیمین: دیروز عصر با بهار بیرون بودم...
من: میدونم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#20
Posted: 11 Jun 2014 19:59
سیمین: بهار یه جریانیو برا من تعریف کرد .که خواستم تو هم در جریان باشی بعد کولی بازی در نیاری...
من: چه جریانی ؟؟؟
سیمین: بهار دیروز به من گفت که اپن و از من نظر خواست که کجا عمل کنه...منم گفتم نیازی نیست .من با سامان صحبت میکنم .
من: کاش میزاشتی عمل کنه...
سیمین: دوس نداشتم خر شی و فکر کنی تو پردشو زدی...همونطور که تو با خیلیا خوابیدی بهارم خوابیده .الانم نداشتن پرده مهم نیست...
من دیگه چیزی نگفتم و شبش با بهار در موردش حرف زدم و 3روز بعد با نامزدم برای اولین بار سکس داشتم اونم از کس...
من از این میترسیدم که گشاد باشه...اما اینطور نبود و خیلیم خوش کس بود...
این جریانات گذشت و ازدواج کردیم و یه چند ماهی از ازدواجمونم گذشت تا اینکه یه شب موقع سکس میخواستم بهار رو از کون بکنم که بهش گفتم اجازه هست ؟؟؟ که گفت آره اتفاقا خودمم حوس کردم...فقط اول یکم انگشتتو چرب کن و انگشتم کن که دردم نیاد...
راستش یکم ناراحت شدم .اما پرسیدم مگه قبل کونمممم(میخواستم تاکیدی باشه که علاوه بر کس) دادی ؟؟؟
اول چیزی نگفت که من بازم پرسیدم که گفت آره چند بار...
من دیگه چیزی نگفتم و رفتم یکم ژل تاخیری آوردم و مالیدم به کونش و انگشتش میکردم...بعد که باز شد کیرمو میمالونم به کس و کونش تا حشریش کنم...بعدم آروم فشار دادم تو...کونش تپل .اما برخلاف تصورم تنگ بود .
یکم که عادت کرد تلمبه ردنای منم شروع شد و همراه شد با ناله های بهار جونم...
وسط تلمبه زدنام سرعتمو کم کردم وسرمو بردم دمه گوشش و دوباره پرسیدم مگه از کونم دادی ؟؟؟
بهار: آره...
من: بلندتر بگو ؟؟؟
بهار: آره کون دادم .حالا بزن دیگه...
منم باز چند ثانیه محکم تلمبه زدم و بازم سرعتمو کم کردم .
سرمو بردم دمه گوشش و پرسیدم به کی دادی ؟؟؟
بهار: خواهش میکنم .
من: بگو میگم .
بهار: فعلا بزن...دارم ارضا میشم...اذیت نکن .
من: تا نگی نمیزنم .
بهار: خوب چی بگم ؟؟؟
من: به کی دادی ؟؟
بهار: خوب به بی افام دادم دیگه...
من: آروم تلمبه میزدم و پرسیدم به چند نفر ؟؟؟
بهار: نمیدونم...
من: یعنی چی نمیدونم ؟؟؟
بهار: خوب زیاد بودن دیگه .نمیدونم چند نفر از کون منو کردن خوووووو...
با این حرفش یه جوری شدم و محکم تلمبه میزدم تا اینکه جفتمون ارضا شدیم...
این برنامه هرشب ادامه داشت...من فقط از کون میکردمش و سوالای این مدلی می پرسیدم .تا اینکه یه شب که میخواستم از کون بکنمش نزاشت و گفت که کونم همین الانشم خیلی بزرگه !!! دیگه چه خبره هرشب هرشب کون...
من: یعنی چی ؟؟
بهار: کون فقط هفته ای یبار .
من که لجم گرفته بود گفتم .
من: تا برا دوست پسرات بود بزرگ نمیشد...حالا که به ما رسید نه اومد تو کار...
بهار: نخیرم اینطور نبوده...برا اونا هم هفته ای یکی 2بار بیشتر نبوده...
من: دیدم اگه لج کنم .ممکنه قهر کنه . پس گفتم یه شرطی داره .
بهار: چه شرطی ؟؟؟
من: باید اولین سکستو برام تعریف کنی...
قبول نمیکرد اما بالاخره با اصرار زیاد قبول کرد...منم برا اینکه راحت تر باشه حشریش کردم از مالوندن و لب گرفتن گرفته تا خوردن کسش و بعدم که کیرمو دادم ساک بزنه...بعدم فقط چراغ خواب روشن گذاشتم و باقی لامپارو خاموش کردم...
و ازش خواستم که تعریف کنه...
اما خیلی داستانش سکسی نبود از این قرار بود که 2سال قبل تو یه پارتی مختلط با یه پسر میرن تو اتاق بهارم یه کمی مست و بعدم با پسره از جلو سکس میکنی...به قول خودش پسری که حتی قیافشم یادش نیست پردشو زده...چون ظاهرن پسره که میبنه چه گندی زده میزنه به چاک .
فقط یه چیزی که برا خودم جالب بود که قبل از اینکه از کون بده از کوس داده...آخه مجردا اول کونو تجربه میکنن بعد کوس دادنو...
ازش چندتا لب گرفتم و دستمم که رو چولش بود و میمالیدم رو برداشتم و انگشتمو قرستادم تو کسش و چندبار تلمبه زدم...بهارم چشماشو بسته بود و حال میکرد...
انگشتمو کشیدم بیرون و گفتم این خاطرت که سر و ته نداشت...یه حریان سکسی تر تعریف کن...که گفت نه دیگه خودت گفتی اولین بارتو تعریف کن منم تعریف کردم...من اصرار که کردم گفت پس تو هم اولین خاطرتو تعریف کن تا شاید منم یکی دیگه از خاطراتمو تعریف کردم .
منم اولین سکسمو تعریف کردم .که اینحا نمینویسمش...بعدم از بهار خواستم که تعریف کنه...
بهار: یکی از سکسهامو میگم که شاید یکی از بهترین سکسهای دوران مجردیم بود .پارسال با بی افم ودوستش ودوست دخترش 4تایی رفتیم شمال .یه شب که با بی افم سکس میکردم وسط سکس گفت که دوستش محسن دوس داره با من سکس کنه...نظرت چیه ؟؟ اول قبول نکردم اما رضا خیلی اصرار کرد یکم که فکر کردم دیدم من که برا حال کردن رفته بودم قبول کردم...رضا رفت محسن رو آورد و اومدن تو درو بستن .جی اف محسن خواب بود .
من لبه تخت نشسته بودم...رضا اومد و کیرشو گرفت جلوم که براش ساک بزنم...من مشغول خوردن کیر رضا بودم که محسنم کیرشو گرفت جلو دهنم...برا اولین بار 2تا کیر همزمان تو دستم بود و ساکشون میزدم...خیلی لذت بخش بود واسم..
بعد اینکه حسابی کیراشونو خوردم .محسن من رو خوابوند رو تخت و کسمو خیس کرد و کیرشو فرستاد تو...و تلمبه میزد .
کیرش از کیر رضا کوچکتر بود اما خوب کیکرد...یکم که محسن کرذ منو رضا جاشو گرفت و باز از کس میکردم...
من دوس داشتم مثل فیلما دو نفری بکننم اما هیکدوم چیزی نگفت...مجبور شدم خودم بگم .
اونا هم استفبال کرد .محسن چون کیرش کوچیکتر بود دراز کشید و منم نشستم رو کیرش و کیرش تا ته تو کونم بود بعدم رضا کیرشو از جلو گذاشت تو کسم...یکم طول کشید تا هماهنگ شن ولی بعد دیگه نوبتی میزدن یه بار رضا تلمبه میزد یه بار محسن...من رو ابرا بودم خیلی به من حال داد...
بعد که خسته شدن...هر سه تامون به پهلو خوابیدیم و من یه پامو بلند کردم که راحت تر بکنن...این پوزیشنم خیلی حال داد بمن...
نزدیک بود که ارضا بشن که گیر دادم باید سرپا هم بکننم...
من رفتم وسطشون منو بغل کردن و دوباره هماهنگ شدن و محکم تلمبه میزدن...وااااایییییی خیلی حال میداد....
دیگه داشتن ارضا میشدن که بزور ازشون جدا شدم و جلوشون زانو زدم و کیراشونو گرفتم و براشون اینقدر ساک و جلق زدم تا ارضا شدن و همه ی آبشونو رو صورتم ریختن...اونشب بهترین سکسم بود .
اما شب بعدش فهمیدم اینا با هم قرار گذاشتن جی اف های همو بکنن .چون محسن اومد دنبال رضا و بعد صدا نالهی جی اف محسن بلند شد .
بعد از اینم که برگشتیم تهران با رضا بهم زدم...
الانم واقعا حشریم و کیر میخوام زود باش...
اونشب یه سکس مفصل داشتیم...بعد از اون شب بازم اعتراف کردیم تا اینکه یه شب بهار گفت...
بهار: یه سوال بپرسم ؟؟؟
من: بپرس !!
بهار: تو با سیمین سکس داری ؟؟؟
من: نه این چه حرفیه ؟؟؟
بهار: به من دروغ نگوووو من از همه چیز خبر دارم...
من: از چی خبر داری ؟؟؟
بهار: سیمین خودش به من گفت با تو سکس داره...
من چیزی نگفتم تا اینکه بهار گفت...
بهار: دلیلی نداره به من دروغ بگی...
من: یعنی با این قضیه مشکلی نداری ؟؟
بهار: به شرطی که برابر باشیم .
من: یعنی چی ؟؟
بهار: منم میخوام با یکی باشم !!!
من: یعنی میخوای بی اف بگیری ؟؟؟
بهار: نه عزیزم میخوام جی اف بگیرم...
من: نمیفهمم...!!
بهار: یه نفری هست که تو یه سایت داستان مینویسه و باهاش دوست شدم...حالا هم میخوام باهاش قرار بزارم...
من: یعنی چی داستان مینویسه ؟؟ چه قراری ؟؟
بهار: خاطرات سکسیشو مینویسه... لز کنم باهاش !!!
بعدم رفت لپ تاپ رو آورد و داستانای ندارو باز کرد که بخونم .چند قسمتی نوشته بود...راستشو بخواین حشری شدم .ولی مخالفت کردم .اما به اصرار بهار قبول کردم با هم یه قرار بزارن...
چند وقت پیش یکی از خانوم های که اینجا عضو هستن (من اسم کاربریشو نمیگم اگه خودشون دوست داشتن بگن) . به من پیام داد و از همدیگه سوال میپرسیدیم .
و بعد یه سری آشنایی های اولیه...بحثمون به نحوه ی سکسمو کشید که چطور دوس داریم و تو سکس از چه کارهایی بیشتر خوشمون میاد و لذت میبریم...بیشتر بحثمون حول لز بود و علاقه ما به لز...
من چون می ترسیدم پسر باشه .عکس خواستم و من گفتم چی بپوشه و چه پوزیشنی داشته باشه...
روز بعد عکس هایی رو که خواسته بودم فرستاد برام...
واقعا خوش هیکل بود .کمر باریک .کون بزرگ ,سینه های درشت...کسشم تپلی بود(من خیلی خیلی تپل دوس دارم...
واقعا به دلم نشست ,چون بحث ما بیشتر لز بود...قرار شد که همدیگرو ببینیم .که اگه پسندیدیم با هم لز داشته باشیم .
یه روز عصر قرار گذاشتیم...ولی شماره رد و بدل نکردیم...یه مجتمع سر ساعت 7 روبرو یه فست فود قرار گذاشتیم .
روز بعدش من از سرکار برگشتم و آماده شدم رفتم سر قرار ,من یه 5دقیقه دیر رسیدم...تا رسیدم سر قرار جالب بود خیلی . چون اون لحظه فقط دوتامون بودیم...اومد سمت من و گفت ندا خانوم و منم گفتم بهار درسته ؟؟؟ با هم روبوسی کردیم و رفتیم تو فست فود و شام سفارش دادیم .
خیلی خوشتیپ بود .یه شلوار سفید تنگ با یه بوت مشکی بلند و یه پالتو چرم پوشیده بود که کون تپلش همه ی نگاهارو می دزدید .
سر شام که به تعریف کردن از هیکل و قیافه همدیگه گذشت...بعد شامم که رفتیم تو مجتمع و یکم چرخ زدیم و یکم خرت وپرت خریدیم .
با هم گپ میزدیم و میچرخیدیم که بهار گفت راستشو بخوای من از تو خوشم اومده و دوس دارم با هم باشیم...
یکم خجالت کشیدم ولی منم حرفشو تایید کردم و گفتم که تو هم به دلم نشستی و منم مایلم .
با هم رفتیم بیرون از مجتمع و با ماشین بهار رفتیم دور دور...بهار سر یه خیابون پیچید تو یه کوچه و یه جا پیدا کرد و پارک کرد و چراغ های ماشینشم خاموش کرد...
برگشت سمت من و تو چشمام میخ شد...!!! میدونست چی میخوام .
خم شد سمت من و لباشو گذاشت رو لبام..وایییییییییی خدا چقدر خوشمزه بود این بشر...
شاید باورتون نشه اما بهترین لبی بود که تا الان بوسیدم .
منم باهاش همراه شدم و لب میگرفتیم از هم .جونمممممممممممم
لب گرفتنامون دیگه کم کم سکسی شد و دستمون مشغول شد سینه های همدیگرم میمالیدیم...
شاید 10دقیقه ای با هم ور رفتیم که در یکی از پارکینگ ها باز شد و جدا شدیم از هم...
بهارم سریع حرکت کرد...حال جفتمون خراب بود .من سرمو تو دستم گرفتم و سعی میکردم آروم شم...
بهار که این حال منو دید گفت میخوای بریم خونه ما ؟؟
من: نه عزیزم دیر وقت...
بهار: باشه عشقم هرچی تو بگی...
بهار منو رسوند خونمون .
دمه درم باز چندتا لب گرفتیم و شمارمونم ردوبدل کردیم .
اونشب همش به بهار فکر میکردم .روزای بعدش شاید روزی 2ساعت تلفنی حرف میزدیم .
بهار سر کار نمیرفت و خونه دار بود...یکی 2بار اومد دنبالم سر کار و منو میرسوند خونه...
بالاخره برا روز جمعه اون هفته قرار گذاشتیم که من برم خونشون .
روز جمعه من تا اونجا تونستم به خودم رسیدم .کسمو 2بار تیغ انداختم واقعا له له میزدم برا بهار...
یه ست مشکی توری خیلی خوجل پوشیدم و با خودم یه دامن کوتاه آبی با یه تاپ دکلته قرمز بردم که اونجا بپوشم .
بهارم که یه پیراهن مجلسی سرمه ای پوشیده بود زیرشم یه ست قرمز...
اونروز بهار محمد شوهرشو فرستاده بود بره...(البته بعد اینکه کارمون تموم شد فهمیدم که محمد میدونه که من قرار برم اونجا و...
اونروز شاید 10دقیقه نشده بود که رسیدم اونجا که لب تو لب شدیم و کارمونو شروع کردیم...
دوس ندارم تعریف کنم چون از سکس های عالی و لذت بخش عمرم بود...
اونروز شادوشنگول برگشتم خونه...
چند روز بعد بهار اومد خونه ی ما و زندگی کردیم ...
خونه ی ما من و بهار چندتا عکس 2نفره کرفتیم که بهار بزار رو صفحه اینستاگرامش....
یه روز که با بهار اس ام اس بازی میکردم بهار گفت که یه چیزی میخوام بگم اما خجالت میکشم .
من: عزیزم خجالت نداره که بگو...
بهار: راسنیتش محمد عکساتو دیده و از تو خوشش اومده...
من: این که خوبه عزیزم .خجالت نداره...
بهار: آخه گیر داده که دوس داره با تو...
من: با من...؟؟
بهار: سکس داشته باشه...به خدا تقصیر من نیست .
من: نیاز نیست قسم بخوری فدات شم .
بهار: حالا بهش چی بگم ؟؟؟
من: باید فکر کنم...بد بهت میگم .
عصری بهار اومد دنبالم و از بابت اس ام اسش عذر خواهی کرد و میگفت سامان پیشم بوده و...
منم گفتم اشکال نداره عزیزم...
الانم هرکاری که تو بگی انجام میدم .
بهار: من جفتتونو دوس دارم .از طرفیم نمیخوام تو بخاطر من این کار رو انجام بدی...
من: عزیزم من اونقدری تورو دوس دارم که هرکاری بگی انجام میدم...
اونروز قرار شد من با سامان بخوابم....اما چون دوس نداشتم برم اونجا و جفتشون باشن و بعد هر سه لخت شیم و سکس کنیم .
قرار شد بهار بگه من رو میبره خونشوم و من و بهار مشغول میشیم و بعد وقتی من مثلا حشری شدم محمد بیاد تو و...
برا یه روز ظهر قرار گذاشتیم که من برم خونشون و این کار رو انجام بدیم...
من و بهار مثل سریای قبل رفتیم تو اتاق و مشغول شدیم و لخت بودیم که سامان کیر به دست اومد تو اتاق...(اصلا به قیافش نمیخورد اینجور آدم لارجی باشه...!! ولی انصافا کیر خوبی داشت...
منم نقش حشریارو بازی کردم اول دستمو گذاشتم رو کس سینه هام اما وقتی که بهار مشغول ساک زدن شد .منم رفتم کیر سامان رو که یه 17.18سانتی میشد رو گرفتم و مشغول خوردنش شدم...
اونروز بهار من رو رو لبه تخت خوابوند و پاهامو تو شکمم جمع کرد و کسمو یکم خورد که لیز شه تا کیر شوهرش راحت بره توش...
بعدم سامان کیر دیلاقشو گذات دمه کسمو تا ته فشار داد...خیلی حال میداد سامان تو کسم تلمبه میزد بهارم از من لب میگرفت...اینقدر کیرش باحال بود و بهارم باهام ور میرفت که خیلی زود ارضا شدم و بیحال افتادم اما سامان همچنان تو کسم تلمبه میزد بعد پاهامو دراز کرد و رو من خوابید و تلمبه میزد وایییی من نای حیغ کشیدنم نداشتم فقط منتظر بودم آبش بیاد...
سامانم با چند بار تکون خوردن آبشو خالی کرد رو شکمم و رفت بیرون .حالم که جا اومد آبشو پاک کردم و رفتم سمت بهار که بغل من دراز کشیده بودمیدونستم ارضا نشده...یکم لباشو خوردم ورفتم سمت کسش و چوچولشو میخوردم و کسشو انگشت میکردم...
شاید هنوز 5دقیقه نشده بود که حس کردم یه دستس رو کونمه نگاه کردم دیدم محمد با کیر شق شدش داره کونمو میماله...بی تفاوت برگشتم و مشفول خوردن کس بهار شدم...
که سامان یه انگشتشو فرستاد تو کونم و تلمببه میزد بعد 2تا انگشتی که ناخنش اذیتم کرد گفتم با انگشا نکن اذیت میشم .
اانگار منتظر همین حرف بود کیرشو گرفت جلو صورتم گفت یکم خیسش کن...منم یکی دوبار خوردمش و کشید بیرون و رفت پشت من و کیرشو گذاشت دمه کونم و آروم فشار میداد تو...بهار ارضا شد...
فکر کنم این صحنه خیلی حشریش کرد . بهار بلند شد و رفت کنار و منم سرم رو تو دستم گرفتم و قمبلمو دادم بالا که سامان راحتر بکنه...
کیرشو که کامل داد تو واقعا دردم میومد و آروم جیغ میکشیدم و سامانم اصلا رعایتمو نمیکرد و محکم تلمبه میزد..و منم فقط جیغ میکشیدم...واااااییییی مامان چقدر درد داشت....
شاید یه ربع محکم تو کونم تلمبه میزد که جفتمون ارضا شدیم...سامانم همه ی آبشو تو کونم خالی کرد . رفت.
بعد که سرحال شدم خودمو تمییز کردم و لباسامو پوشیدم که بهار صدام زد که برم تو حال...
جفتشون نشسته بودن و قهوه با کیک میخوردن...من واقعا اون لحظه خجالت میکشیدم...آخه الان تازه داشتم سامان رو میدیدم و با هم دست دادیم و منم نشستم پیششون...
که بهار برگشت گفت تا الان همه کیرش تو کوس و کونش بوده الان چه احوال پرسی میکنن...
بعد از اون جریان من و بهار با هم لز میکردیم و چند بارم من و سامان بدون حضور بهار سکس داشتم...
پنج شنبه شب پیش من با علی همسرم شام رفتیم خونشون ,و این شروع رابطه ی خانوادگی ما شد...
واقعا دوسشون دارم .
من خاطراتمو اینجا تموم میکنم .هر چند این گوشه ای از زندگی سکسی من بود و من با افراد بیشتر و در جاهای مختلفی سکس داشتم اما به همین چند قسمتی که واستون نوشتم قناعت میکنم و امیدوارم همیشه ی زندگیتون شاد و مفرح باشه .
بوس بوس .
پایان
نظرات فراموش نشه...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم