با سلام و عرض ارادت در خواست ایجاد تایپیک در تالار داستان های سکسی عنوان: انتقام از دنیا بیشتر از ۶ صفحه با تشکراین یک داستان کاملا تخیلی میباشد.کمی از داستان انتقام از دنیا:اسم من روزبه است و قصد دارم داستان زندگی ام را برای شما خوانندگان محترم باز گو کنم .زیاد سرتان را درد نمی آورم وداستان زندگی ام را از ۱۵ سالگی برای شما تعریف میکنم .۱۵ سالم بود وبه خوبی و خوشنودی در خانواده ام در حال بزرگ شدن و درس گرفتن بودم که پدرم تصمیم گرفت ارثیه ای که از پدر بزرگمون بهمون رسیده را نقد کند و با عمویم به طور شریکی وارد کار واردات دارو بشوند.
مادرم خانه دار بود و من هم محصل . عمویم هم مثل ما یک خانواده سه نفری بودند که یک دختر داشتند به اسم نسرین.به دلیل ان که در شهر کو چکی زندگی میکردیم مجبور شدیم برای کار پدرم تمام وسایلمان را جمع کنیم و خانه و زندگیمان را بفروشیم و به یک شهر بزرگتر برویم . برای همین با خانواده عمویم به اصفهان امدیم و یک آپارتمان دو طبقه ای را خریدیم و خانواده ما به دلیل سن بیشتر در طبقه اول ساکن شدیم و خانواده عمویم در طبقه دوم ساکن شدند. اسم پدرم آرش هست و اسم عمویم همایون. زن عموی من که اسمش نسترن است فردی کاملا امروزی یعنی از لحاظ حجاب طبق مد روز بود و کمتر دیده بودم که چادر سر کند البته بهتر است بگویم اصلا ندیدم اما خب به کسی هم اجازه نمیداد نگاه چپ بهش بیاندازندولی در کل خوش هیکل هست.نسرین دوسال از من کوچک تر هست و از بچگی همه خانواده ما میگفتند :نسرین ، خانم خونه روزبه است و .... .من از لحاظ قیافه و هیکل و تیپ نفر اول خاندان هستم و اگر کسی بخواهد قشنگی و خوش تیپی فردی را مثال بزند نفر اولی که به ذهنشان میرسد من هستم و دلیل دیگر این مثال زدن ها این است که من پسری نجیب و سر به زیر بودم ودر عین حال که زیبا بودم اما از زیبایی ام سو استفاده نکردم برای همین میتوانم بگم تقریبا من برای اطرافیانم یک الگو بودم .اما یک مشکل داشتم اون هم یک مشکل تناسلی واون هم این بود که به دلیل دعوایی که در بچگی من با یکی از دوستام داشتم اون لگدی به بین پاهام زد که از هوش رفتم و وقتی بهوش امدم دیدم در بیمارستان هستم و دکتر دارد به مادرم میگوید احتمال دارد هنگامی که بزرگ شد نتواند بچه دار شود. اما این موضوع در خانواده ما سر به مهر باقی ماند.خلاصه ما هرسال عید و تابستون (همه تابستون نه مثلا در کل تابستون ۱۵ روز) با خونواده عموم به مسافرت میرفتیم و در همین مسافرت ها بود که علاقه منو نسرین به یکدیگر بیشترو بیشتر میشد.نسرین دختری زیبا بود و کلا هیچ عیب و نقصی نداشت حال خودتون حساب کنید مادر همچین دختری یعنی نسترن خانم چه شکلی باید باشد . نسرین خیلی ساکت و اروم بود و در جمعی که غریبه وجود داشت کم حرف میزد ومن خیلی از این حیای اون خوشم میومد البته در جمع خودمونی ها راحت بود ولی در کل کم حرف بود. از لحاظ حجاب اوایل خیلی بی پروا بود و مثل مادرش رفتار میکرد اما وقتی دید که من از این رفتارش بدم میاد و با این کاراش خودمو دارم ازش دور میکنم رفتارشو عوض کرد و شد یه دختر چادری و اونی که من میخوام چون خیلی منو دوست داشت برای همین دنبال این بود که من از اون راضی باشم. خلاصه تمام زیبایی هایش را نسرین نگه داشت برای همسر اینده اش تا او خوش حال باشد.من سال دوم دبیرستان را در رشته ریاضی در اصفهان شروع کردم و چون درسم خوب بود خیلی زود توجه همه دبیران را به خود جلب کردم . معدل ان سالم شد ۱۹.۷۵ وتا آخر درسم به همین خوبی باقی ماند نسرین هم دوسال بعد وارد رشته ریاضی شد و اگر در جایی اشکال پیدا میکرد از من میپرسید. زندگی ما داشت به خوبی و خوشی سپری میشد و هردو خانواده هوای همدیگر را داشتیم تا این که اون سفر کذایی اتفاق افتاد...ادامه دارد....دوستان خوبم من اولین تجربه نویسندگی ام را دارم در این جا تجربه میکنم پس امیدوارم اگر اشکالی داشتم من را اگاه سازید راستی ادامه داستان را روز سه شنبه خواهم گذاشت پس تا اون موقع ....
انتقام از دنیا (قسمت دوم)اواسط تابستون بود و با خانواده عموم به غرب کشور وشهر بانه رفتیم .در اونجا یه خونه کامل برای دو هفته اجاره کرده بودیم و شروع کرده بودیم به ولخرجی و وسیله هایی که احتیاج داشتیم و نداشتیم را میخریدیم. در یکی از این روز ها عمو و پدرم برای دیدن یکی از دوستانشان از خانه خارج شدند و مادرم و زن عمو هم را نزدیک بازار های شهر پیاده کردند. ومنو نسرین تو خونه تنها بودیم وهر کدام در اتاق خود داشتیم به کارهامون رسیدگی میکردیم که یکدفعه رفتم جلو پنجره اتاقم تا کمی هوا بخورم که یه دفعه دیدم فردی در حال بالا امدن از دیوار خانه ما هست .فهمیدم دزد هستند.فوری به اتاق نسرین رفتم و بهش گفتم برو زیر تخت و هر صدایی شنیدی هیچی نگو . نسرین تا خواست سوال بپرسد فوری بهش گفتم هیچی نگو وقت نداریم هرچی میگم انجام بده و حرف نزن . تا وقتی که یه صدای اشنا نشنیدی از این زیر بیرون نمیایی. و فوری به اتاقم رفتم و زنگ زدم به پلیس واین جوری پشت تلفن صحبت کردم: الو ...من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط این که الان تو خونمون دزد هست ما تو شهر شما میهمانیم برای همین ادرس دقیق نمیدونم تلفن را قطع نمیکنم خودتون تلفن را ردیابی کنید . تو همین لحظه صدای در ورودی ساختمان را شنیدم برای همین فوری پشت تلفن گفتم :به خدا راست میگم و دروغگو نیستم . و گوشی را به زیر تخت گذاشتم .و خودمو سعی کردم بی اطلاع نشون بدم اما از طرفی هم نگران نسرین بودم، که ناگهان در اتاقم باز شدو یک فرد نقابدار را جلوی خودم دیدم . سارق اول: به به ببینید بچه ها مهمون داریم بعد بلند داد زد: یابو مگه نگفتی تو خونه کسی نیست؟ سارق دوم: خودم صبح دیدم دوتا ماشین از خونه خارج شد وتو ماشین ها هم پر بود . سارق اول : خاک بر سرت کنند احمق. در این حین من هم رفتم داد بزنم و کمک بخوام که یه دفعه یک چاقو در زیر گلوی خودم دیدم و ساکت شدم سارق دوم :ای ای ای دیگه قرار نشد وقتی چهار نفر جلوت هست بخوای دادو بیداد کنی حالا هم صداتو ببر وگر نه خودم برات می برّمش . من: باشه . ولی بی انصافا ما تو شهرتون مهمون هستیم این درسته؟ سارق دوم: اگرم درست نباشه خودمون درستش میکنیم . حالا به جای این که اینقدر وراجی کنی بگو پول هاتون کجاست . من: من نمیدونم چی کجاست خودتون بگردید پیدا کنید من از این پولهایی که میگید هیچ خبر ندارم . همون سارق دوم به عنوان مراقب من کنارم بود و اون سه تای دیگه رفتند تا جارو بکشند. بعد از چند دقیقه که من ساکت در روی صندلی میزم نشسته بودم که در همین حین صدای در خانه را شنیدم ....بله اونی که حدس میزدم اتفاق افتاد . مادرم و زن عمویم از خرید برگشته بودند. مراقب من تا صدای در را شنید فوری به سمت پنجره رفت تا ببیند چی شده است که در همین لحظه که داشت به سمت پنجره قدی اتاقم می رفت پا جلوی پایش گذاشتم و او هم به حالت افتادن رفت اما دیدم دارد کم کم کنترل خودش را حفظ میکند برای همین یک لگد محکم به پشت او زدم و او هم با سر به طرف شیشه رفت و در یک لحظه صدای شکستن شیشه اتاقم کل خانه را گرفت واو هم به داخل حیاط افتاد . اون سه تای دیگه اومدند به اتاق من که ببینند چه اتفاقی افتاده که صدای جیغ مادرم و زن عمون در کل خانه پیچید . فورا دو نفر از انها به طرف حیاط دویدند تا جلوی جیغ کشیدن انها را بگیرند و یکی هم ایستاد مراقب من تا کاری نکنم که ناگهان صدای آژیر پلیس از کوچه امد . سارقان که فکر نمیکردند پلیس از این دزدی خبر داشته باشد فوری به زن عموم و مادرم هشدار دادند که اگر جیغ بکشند سرشان را گوش تا گوش می برّند. در همین حین بود که دو مامور انتظامی از بالای در خانه به داخل خانه امدند و سارقان که کاملا متعجب بودند تا خواستند عملی انجام دهند فوری با اسلحه پلیس روبه رو شدند و فوری خودرا تسلیم کردند در همین حین اون سارق چهارم که مراقب من بود فوری چاقوی خودش را در زیر گلوی من گذاشت ومن را به عنوان گروگان گرفت و شروع کرد به تهدید کردن وارام ارام مرا مجبور میکرد که حرکت کنم .کم کم وارد حیاط خانه شدیم و وسارق چهارم تهدید های خودش را شروع کرده بود و به مامور ها میگفت اگه کسی جلو بیاد خون این پسر به گردن شماست . ماموران هم کاری نمیتوانستن انجام بدهند چون ریسکش بالا بود . در حال رفتن به در خروجی خانه بودیم که فوری مرا چرخاند و روبه مامورا عقب عقب رفت تا کسی از پشت بهش شلیک نکنه .همین طور ارام ارام عقب عقب میرفتیم که نزدیک باغچه داخل حیاط شدیم ناگهان دیدم دستش از زیر گلوی من کمی پایین اومده وبا گلوی من فاصله دارد در همین لحظه بود که زیر چشمی نگاهم به شیر اب داخل باغچه افتاد از این فرصت استفاده کردم ویک لگد محکم به پای او زدم واو هم تعادلش را از دست دادو چون تعادل نداشت با چاقویی که دستش بود کمی به بازویم خراش وارد کرد و با کمر به روی شیر اب افتاد بیچاره از درد داشت فریاد میکشید ودر یه لحظه مادرم جیغ کشید .ومن گفتم چیزی نیست من زنده ام . خلاصه ماموران این سه تا را جمعشون کردند و بردند یکی از ماموران برگشت وبه من گفت : اقا روزبه؟ من: بله خودم هستم . مامور: آفرین . اولش فکر میکردیم داری با ما شوخی میکنی اما وقتی صدای دزدهارا شنیدیم فوری تلفنت را رد گیری کردیم و اومدیم . من : خیلی ممنون که به حرفم اعتماد کردید و گوشی را قطع نکردید . و رفتم کنار زن عمو و مادرم ایستادم . یکی از مامورین اومده بود که اون دزدی که از پنجره اتاقم پرت شده بود و زخمی بود را ببرد که یک دفعه اون دزد مامور را کنار زد و چاقویش را از جیبش بیرون اورد و به طرف زن عموم انداخت من هم اورا هل دادم کنارو خودم افتادم و چشمام سیاهی رفت و یه لحظه صدای جیغی را شنیدمو از هوش رفتم. ادامه دارد...
انتقام از دنیا (قسمت سوم)در بیمارستان به هوش اومدم و همه را دور خودم دیدمشون وتا من دیدند که من به هوش اومدم همگی خوشحال شدند و همدیگر را بغل میگرفتند و من هم متعجبانه داشتم بهشون نگاه میکردم . من: یکی این جا پیدا نمیشه به من بگه این جا چه خبره؟ والا به منم بگید تا منم بدونم. مادرم:پسرم خدارا شکر که به هوش اومدی وقتی اون نامرد چاقو را به طرف زن عموت پرت کرد تو اونو به کنار هلش دادی و تا خواستی خودتو درست کنی چاقو در بازوت فرو رفت و وقتی هم که روی زمین افتادی به روی چاقو افتادی برای همین خیلی از ماهیچه های دستت را پاره کرده که وقتی این جوری دیدمت من جیغ کشیدم و تو از حال رفتی اون مامورها هم اونو کت بسته بردن نیروی انتظامی و ما هم با امبولانس اوردیمت بیمارستان الان اون دستی که چاقو در ان فرو رفته بود عمل شده و ماهیچه های دستت را به هم دوختند و اون دستت را هم چند تا بخیه زدند. پرستار ودکتر به دیدنم امدند و دکتر گفت : چطوری شیر دل؟ خوب بلدی فداکاری کنیا . حالا هم استراحت کن که هر چه زودتر خوب بشی. بعد حال عمومی منو چک کرد و یه سری دارو برام نوشت و رفت پرستار هم رو به پدر و مادرم و خانواده عمویم کرد و گفت: اتاق را ترک کنید ووقت ملاقات بیایید .اونا هم زود با من خداحافظی کردند و رفتند. اول عموم خارج شد بعد پدرم سپس مادرم با ناراحتی از من دل کند و رفت بعد نسرین هم خیلی بیتابی میکرد که زن عمو هم به نسرین گفت : تو برو بیرون من الان میام و نسرین را فرستاد و خودش امد طرف من و گفت: من نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم روزبه جان... تو جون منو نجات دادی و همین طور جون نسرینو . من همیشه این کارتو یادم میمونه و جون خودم را مدیون تو میدونم . تو یه فرشته هستی روزبه . چیزی نمیخواد بگی فقط آروم بخواب تا هر چه سریع تر خوب بشی .فعلا...... وبا چشمانی اشک بار از اتاق خارج شد . در این چندروز که من در بیمارستان بودم مادرم و پدرم وزن عموم مثل پروانه به دور من میگشتند.حتما میپرسید چرا نسرین را نمیگویم ؟ دلیلش این هست که نمیدونم نسرین چطوری با مادرم وزن عموم صحبت کرده بود که مادرم حاضر شده بود نسرین به عنوان همراه کنار من بمونه . چون مادرم خیلی سخت دوری منو تحمل میکنه برای همین تا همین الان هم نمیدونم نسرین چی بهشون گفته . و نسرین توی بیمارستان از پروانه بیشتر به دورم میگشت و نمیدونم چه واژه ای برای اون به کار ببرم . از این طرف هرچی من به نسرین میگفتم اینقدر خودتو به خاطر من خسته نکن .برو خونه استراحت کن اصلا قبول نمیکرد ومدام میگفت: من نمیتونم دوری تو را تحمل کنم . تو جون منو مادرمو نجات دادی منم میخوام از تو مراقبت کنم. من نمیتونم ببینم تو این جا درد بکشی و خودم توی خونه برم استراحت کنم...... اخرش عصبانی شدمو باهاش قهر کردم و هرچی اون با من صحبت میکرد من اصلا جوابشو نمیدادم . اخرش بهم گفت: من اینجام ودارم از تو مراقبت میکنم اون وقت باهام قهر میکنی؟ باشه روزبه ...خیلی بدی... فورا بهش گفتم : وقتی که من حرفای من برات اهمیت نداره چرا باید حرفای تو برام اهمیت داشته باشه وبه حرفات گوش کنم ؟ نسرین: کدوم حرفاتو گوش نکردمو و بهش عمل نکردم ؟ تا حالا هرچی گفتی مو به مو انجام دادمو و روحرفت حرف نزدم چرا بی خود داری تهمت به من میزنی؟ من:یعنی نمیدونی کدوم حرفامو گوش نکردی؟ این همه بهت گفتم برو خونه استراحت کن گوش نکردی. به جون خودم قسمت دادم بری خونه و صبر کنی تا بیام اونجا از من مراقبت کنی اصلا نگفتی با من هستی یا نه؟ چندروزه که این جایی چند بار این حرفارو بهت گفتم ؟ تازه میفهمم جون من چقدر برات ارزش داره که وقتی به جون خودم قسمت میدم اصلا بی خیالی . بله نسرین خانم یه دختر و خوب کسی هست که به حرف بزرگترش گوش کنه . ناسلامتی قراره ما چندسال دیگه زیر یک سقف زندگی کنیم . بعد یه قیافه جدی به خودم گرفتم و گفتم : که البته با این طرز حرف شنوی ات همه چیز منتفی هست وبعید میدونم ما زیر یک سقف بریم . از این به بعد هم دیگه اسم منو نیار. نسرین خشکش زده بود که من این طوری دارم باهاش صحبت میکنم اخه تا حالا منو تا این حد عصبانی ندیده بود . من هم فوری ملافه را روی خودم کشیدمو خوابیدم. نسرین اومد طرفم ودر حال اومدن گفت: روزبه ...روزبه...روزبه...باشه با من حرف نزن فقط یه لحظه به حرفم گوش کن . من فکر نمیکردم اینقدر برات اهمیت داشته باشم که اینقدر نگران سلامتی من بودی و هستی. من فکر میکردم داری با من تعارف میکنی ... فوری ملافه را کنار زدمو با حالت عصبانی بهش نگاه کردمو گفتم : گیریم که من تعارف میکردم وقتی به جون خودم قسمت دادم بازهم تعارف بود ؟ مگه من جونمو تعارفی بدست اوردم ؟ بعد دیدم نسرین بغض کرده و اماده گریه کردن هست و یه قطره اشک هم گوشه چشمش دیدم برای همین فوری بهش گفتم: ببین خودت هم خوب میدونی من طاقت دیدن اشک های تو را ندارم واگه اشک های تو رو ببینم داغون میشم پس دوتا شرط برای بخشیدنت دارم اگه قبول کنی باهات اشتی میکنمو می بخشمت بگم؟ نسرین با حالت بغض : اره بگو . من : 1- اول این که نمیخوام اشکای تو رو ببینم اگه میخوای زودتر خوب بشم لطفا گریه نکن . اون روزی هم که من بعد از عمل دستم به هوش اومدم همتون شروع کرده بودید به گریه کردن وقتی اشکای تو و مادرمو دیدم با خودم گفتم ای کاش مرده بودمو والان این جا نبودم . که نسرین گفت: خدا نکنه روز به . این چه حرفیه؟ اون اشک، اشک شوق بود نه اشک غم دیوونه.... من هم با صدای بلند ادامه دادم: برای من اشک ، اشک هست . اشک شوق و ناراحتی برای من هیچ فرقی نمیکند . در ضمن من هنوز حرفم تموم نشده بود که وسط حرفم پریدیا.....بعد با صدای اروم ادامه دادم : 2- وقتی پدرو مادرم و عمو و زن عمو برای دیدنم امدند موقع رفتن تو هم باهاشون میری خونه وتا وقتی نیومدم خونه اینجا نمیایی اوکی؟ نسرین: یعنی وقت های ملاقات هم نیام به دیدنت؟ من: نه ... تو این چندروز حسابی منو ملاقات کردی دیگه کافیه. نسرین: خب بزار تا اخر امشب بمونم صبح میرم باشه ؟ ... یک نگاه عصبانی بهش انداختم که حساب کار دستش امد و گفت: باشه ، باشه هر چی تو میگی من باهاشون میرم حالا بامن اشتی هستی؟ من : هنوز شرط اولمو انجام ندادی گوشه چشمت هنوز اشک هست برو صورتت را بشور تا باهات اشتی کنم . نسرین هم رفت و صورتشو شست و امد...ادامه دارد...
انتقام از دنیا (قسمت چهارم)وقتی نسرین برگشت واومد داخل اتاق گفت: بفرما ، حالا آشتی میکنی؟ من: مگه کاردیگه ای از دستم برمیاد ؟ نسرین: حالا که کار دیگه ای نمیتونی انجام بدی زودباش ... و صورتشو اورد جلوی صورتم و گفت: بوس. من هم رفتم بوس کنم که یکدفعه صورتشو چرخوند و یه بوس عادی تبدیل شد به یک لب اتشین . و چند دقیقه ای این لب گرفتن ادامه داشت که یکدفعه سرمو عقب کشیدم و بهش گفتم : بسه دیگه ، زیادیش هم ضرر داره. که نسرین نه گذاشت و نه برداشت فوری بهم گفت: راست میگی .زیادیش هم برات ضرر داره میترسم خوش به حالت بشه اون وقت سرطان دنگ و فنگ بگیری نشه از روی زمین جمت کرد. ...بله چنان تیکه ای بهم انداخت که با مخ به زمین چسبیدم اما دیگه من چیزی نگفتم و بحثو ادامه ندادم . تو این چندساعتی که کنارم بود و داشت کارهای منو انجام میداد و مدام منتظر بود تا من چیزی یا وسیله ای از او بخواهم تا او فورا برام انجام بده .تو اون لحظه ها بود که فهمیدم نسرین واقعا به من دلبستگی شدید داره و حتی بدون من هم نفس نمیکشه . واین دلبستگی او منو به خودش مشتاق تر میکرد . وقت ملاقات رسیده بود و دوتا خونواده اومده بودند .کمی احوال پرسی کردند و سر به سر من گذاشتند. مثلا عمو همایون به من میگفت: پاشو ، مرد که اینقدر نازک نارنجی نمیشه خوبه چاقو فقط یه کم ماهیچه دستتو بازترش کرده اون وقت تو این جوری به تخت چسبیدی؟ بابا ایول ا... زمان ما اگه این بلا سر ما میومد باید خدا خدا میکردیم که یه وقت پدرمون نفهمه وگرنه برای ما کمربند اماده میکرد . برای همین اصلا ما این دیوونه بازی ها را در نمیاوردیم.اونوقت تو راحت تو تخت بیمارستان اونم تو یه شهر غریب خوابیدی و انگار نه انگار؟....یه دفه زن عموم شروع کرد از من دفاع کردن و به عمو گفت: پس این طور اقا همایون ؟ که اگه جای روزبه جون میبودی اینکارو نمیکردی، یعنی جون منو نجات نمیدادی؟ همون چاقویی که تو میگی ماهیچه دست روزبه را بزرگتر کرده داشت به سمت قلب من میومدا؟!؟ باشه همایون خان بهم میرسیم ، همه شوهر دارند ما هم شوهر داریم ! صبر کن خونه میبینمت یک پوستی ازت بکنم تا حالت جا بیاد به جای این که از روزبه تشکر کنی داری متلک هم بهش میگی؟ ....عمو که دید اوضاع خراب هست فوری بهم گفت: ببین روزبه جان اصلا هرچقدر دوست داری رو این تخت بخواب من اگه حرفی هم زدم برای خودت گفتم. اصلا هیچ غم و غصه ای نخور اگه چیزی هم خواستی به خودم بگو نوکرت هم هستم .اصلا من قدیم مرد نبودم این تو هستی که شجاعت نشون دادی و مردی را به ما و مخصوصا من یاد دادی. بعد به زن عمو گفت: بفرما راضی شدی؟الان دیگه به شوهرت افتخار میکنی؟ زن عمو: افتخار که نه اما خب میشه بعضی جاها روت حساب باز کرد. من: زن عمو اگه من ضامن عمو بشم و وساطت عمو را پیش شما بکنم چی؟ زن عمو: اون دیگه حسابش فرق میکنه .اون وقت میشه مثل قبل که خیلی قبولش داشتم . من: خب عمو جون چیکار کنم ضامنت بشم یا نه؟ عمو: اره عمو جون تو ضمانت منو بکن هرچی بخوای خودم بهت میدم . فقط یه کاری کن زن عموت با من مثل قبل بشه. من: عمو ببین میخوام ریش گرو بذارم .یه وقت زن عمو نیاد بهم بگه بفرما روزبه خان این عمویی هست که ضمانتشو میکردی ببین چه کارهایی که نمیکنه. نه این طوری فایده نداره باید خودم امتحانت کنم ببینم چند مرده حلاجی اون وقت ضمانت شما رو بکنم . عمو : دستت درد نکنه عمو جون با ما هم اره ؟ داشتیم؟ همه ما به جز عمو از خنده داشتیم دل ریسه میرفتیم . بیچاره عمو اومده بود سر به سر من بذاره و حال منو بگیره خودش سوژه خنده ماشد. بعد چند دقیقه که حسابی خندیدیم گفتم: خب حالا اگه اجازه میدید میخوام چند کلمه با شما صحبت کنم . اولا امروز که وقت ملاقات تموم شد نسرین هم با شما میاد خونه و به من قول داده تا وقتی به خونه من برنگشتم دیگه به بیمارستان نیاد . زن عمو : شوخی میکنی روزبه جان اگه کاری داری بزار بمونه از نظر ما مشکلی نداره حتی اگه میخوای من میمونم . نسرین : نه بابا این روز به مرغش یه پا داره هرکاری کردم میگه نه باید بری. من : میزارید من حرفمو بزنم و همه ساکت شدند و من دوباره ادامه دادم دوما از همتون ممنونم که اینقدر نگران حال من هستید و هرروز به خاطر من دارید به بیمارستان میایید و ازمن عیادت میکنید . سوما لطفا دیگه از امروز کسی به عنوان همراه کنار من نمونه من چند روز دیگه مرخص میشمو دیگه نیاز به زحمت شما نیست . شرمنده همه شما هم هستم که اینقدر به من لطف دارید . مادرم: روزبه راست میگه من خودم کنارش میمونم دیگه لازم نیست کسی کنارش باشه . نسرین جان از تو هم ممنونم که این چند روز زحمت روز به را کشیدی . من هم متعجبانه داشتم به مادرم نگاه میکردم و گفتم : مادر جان عزیز دلم ، قربون شکل ماهت بشم اصلا به حرفام گوش کردی ؟ من گفتم هیچ کس. اونوقت شما میگی من هستم؟ مادرمن، ناسلامتی بیست سالم هستا. دیگه بچه نیستم درضمن نمیخوام اینجا وقتتون را تلف کنید من خودم دیگه میتونم کارامو انجام بدم . مادرم: ولی روزبه جان تو هنوز کامل خوب نشدی. من: مادر جان لااقل یه بار بزار احساس کنم به حرفام گوش میکنید و به اون عمل میکنید . حالا دیگه اختیار باخودت . خلاصه به هر جون کندنی بود اونا را راضی کردم و فرستادمشون که برن. تو این چند روز اروم اروم شروع کردم به کار کردن با دستهام و کم کم به راهش انداختم . چند روز بعد مرخص شدم و با پدرم به خونه ای که گرفته بودیم برگشتم . همه از من استقبال گرمی کردند ، به خصوص نسرین که در این چند روز حسابی برای من بیتابی میکرد اینو بعدا مادرم بهم گفته بود . و نزدیک بود دوباره شروع کنه به گریه کردن که تا صدای بغض دارشو شنیدم گفتم: نسرین جان به این زودی قولی که بهم دادی یادت رفت ؟ اونم یه جورایی خودشو کنترل کردو احوالمو پرسید و زود رفت تو خونه تا با خودش خلوت کنه .از طرفی هم پدرم و عمویم دنبال کار شکایت از سارقین را داشتند و اونی که چاقو را به طرف زن عمو پرت کرده بود که به من خورد به حبس ابد و بقیه هم به 8 یا 9 سال زندان محکوم شدند . خلاصه سروته قضیه را هم اوردیم و به اصفهان برگشتیم.اومدیم اصفهان و از اونجا بود که داستان زندگی من به طرز دیگه ای شروع شد ....ادامه دارد....
انتقام از دنیا (قسمت پنجم)اومدیم اصفهان وبه خانه خودمون رفتیم .من چون حالم زیاد خوب نبود ودرد داشتم اکثر شبها موقع دور هم نشینی دوخانواده من در خانه می ماندم و سعی میکردم کارهایم را راستو ریس کنم که تا چند وقت دیگه باید به سراغ دانشگاه میرفتم. راستی من در دانشگاه اصفهان رشته مهندسی نرم افزار قبول شده بودم . تابستان هم به همین منوال گذشت وبه دانشگاه رفتم ودر همان ترم معدل الف گرفتم. در این بین به دلیل زیاد بودن درسا زیاد از خونه بیرون نمیرفتم واگر هم نسرین اشکالی میداشت به خانه ما می امد و درسش را یادش میدادم و در اخر هم به عنوان تشکر چند دقیقه ای از من لب میگرفت . زندگی روال عادی خودش را پیش می برد و من هم در کارهایم موفق بودم و در طی سه سال و نیم توانستم مدرک لیسانسمو بگیرم و با چند نفر از همدوره ای های دانشگاهم یک شرکت طراحی سایت زده و مشغول به کار شدیم البته نا گفته نماند در این بین پدرم هم کمک مالی خوبی به ما کرد و نزدیک شصت ، هفتاد میلیون تومن به ما کمک کرد تا این شرکت را تاسیس کنیم . کار ما به خوبی گرفته بود و حسابی اوج گرفته بودیم و چون رقیب نداشتیم وانصافا هم در کارهامون وپروژه هامون سنگ تموم می گذاشتیم .نسرین هم در رشته حسابداری در همین دانشگاه اصفهان مشغول به تحصیل بود و اکثرا سوالای ریاضی اش برای من بود البته نه همه ریاضی بلکه انچه خودم میدانستم. خلاصه تا اومدیم یه نفس راحت بکشیم و خوشحال باشیم که خودمون آقای خودمون هستیم یه دفعه ای مادرم هوس کرد که دست منو بزاره تو پوست گردو...یه شب با پدرو مادرم نشسته بودیم وتلویزیون میدیدیم که یکدفعه مادرم رو به من شد و گفت: خسته نشدی؟ منم که اصلا حواسم نبود گفتم: با منی؟ مادرم: نه با دیوارم؟ من:مادر جون چرا این طوری برخورد میکنی؟ خب به غیر من که بابا هم این جاست من از کجا بدونم که با من هستی یا با اقا جون؟ یه دفه ای رو هوا و زمین میگی : خسته نشدی؟ اصلا حالا که این طور شد اره خسته شدم میرم بخوابم. خب از اول بگو برو میخوام با پدرت خلوت کنم منم میگم چشم ، دیگه لازم نیست خلق تنگی کنی. بلند شدم که برم مادرم: بشین ، پسر زبون دراز... من: مادر من چه زبون درازی ای مگه بی ادبی کردم؟... مادرم: بشین و اینقدر وسط حرف من حرف نزن ...من: اقاجون شما یه چیزی بگید مگه چی گفتم؟ بابام: ببین پسرم منو قاطی بحث مادر پسری خودتون نکنید .بزارید تخمه ام را بشکنم وفیلمو ببینم...مادرم: ببین پسرم چند دقیقه میخوام باهات حرف بزنم ....من: خب مادر من از اول اینو بگو ... بفرما من سراپا گوشم... مادرم: ببین پسرم خودت هم خوب میدونی که هیچ پدرو مادری بد بچشون را نمیخواند وهمیشه هر کاری لازم بوده برای خوش بختی بچشون تا اون جا که در توانشون باشه انجام میدن .ماهم تا اونجا که دستمون بوده نگذاشتیم تو سختی بکشی و همیشه پشت تو بودیم ، شده جایی لقمه از دهان خودمون بریدیم که تو پیش دوستات سر شکسته نباشی ، درسته الآن وضعمون تقریبا خوب هست ولی خودت هم میدونی از اول این ظور نبوده . یادت میاد پدرت اول یه حسابدار ساده شرکت های فرش بود که بازارشون فصلی بود . یا خودت درسته که همیشه تو مدرسه بهترین معدل را داشتی واین جوری از ما تشکر میکردی، درسته که تلاش کردی و در دانشگاه دولتی قبول شدی و درس خوندی تا ما راحت باشیم اما برای کارت وشرکتی که تاسیس کردی نیاز به پول داشتی و ماهم کمکت کردیم . نمیخوام منت سرت بزارم نه تو پسر ما هستی واز تو کی برای ما عزیزتر هست؟ تازه بازم اگه جایی مشکلی داشتی میتونی روی کمک ما حساب باز کنی چون هیچ وقت دوست نداریم تو سر شکسته باشی . یادت میاد چند وقت پیش رفتم شهرستان عروسی پسر خاله ات ؟ وقتی پسر خواهرمو دیدم با خودم گفتم :چه موقع روز به ام را در این لباس خواهم دید ؟و حسابی داشتم حسرت میخوردم ..... تا اون موقع داشتم به حرف های مادرم گوش می کردم و با خودم فکر میکردم چه خطایی کرده ام که خودم خبر ندارم اما به محض این که این جمله اخر مادرمو شنیدم فهمیدم اوضاع از چه قراره و فوری گفتم: پس بگو چه خبره؟ مادرم میخواد دومادی پسرشو ببینه . مادر من میدونی از اون وقتی که شروع به حرف زدن کردی هزار جور فکر توی سرم چرخیده وبا خودم میگفتم مگه من چه خطایی کردم که این جوری داری منو خورد میکنی و با این لحن داری با من حرف میزنی. مادر من خودت میدونی که من روی حرفای شما حساسم چرا با این لحن داری با من حرف میزنی؟ این که دیگه اینقدر مقدمه چینی نمیخواد از همون اول بگو تا بهت بگم دیگه چرا اینقدر صغری کبری میچینی؟....مادرم خیلی خوشحال شد و با ذوق گفت : پس خبر به زن عموت بدم برای خواستگاری نسرین؟ من : نه! مادرم: چی؟ نه؟ .... من : بله مادر جان نه ، چون هنوز زوده ومن امادگیشو ندارم . ورفتم برم سمت اتاقم که یه دفه صدای گریه مادرم بلند شد و با همون حالت گریه و اشک ریزون گفت: تو منو ارزو به دل خواهی گذاشت . مگه من چی میخوام ؟ بد هست که من دومادی تورو میخوام ببینم؟ بد هست که ببینم پسرم سروسامون گرفته ؟ رفتم پیش مادرم و سزشو تو بغل گرفتمو گفتم: الهی خودم فدای اون دل کوچیکت بشم . الهی خدا روزبه رو بکشه که این جوری اشک مادرشو در نیاره. چرا ناراحت میشی؟ گریه نکن مامان جان خودت خوب میدونی من اگه جلوی همه حرفات قد الم کنم هیچ وقت جلوی اشکات نمیتونم حرف بزنم و گردنم کج هست. باشه اصلا هرجور خودت صلاح میدونی فقط تو رو جون روزبه گریه نکن . باشه برو برام خواستگاری.مادرم یه دفعه خوشحال شد وسرشو از تو بغلم بیرون اورد و گفت: راست میگی یا داری باهام شوخی میکنی؟ من: نه راست میگم . ولی بهتون بگم من کمرم زیر این زندگی میشکنه به خاطر تصمیم شما. مامان: چرا؟ خدانکنه پسرم. من: اخه نه خونه دارم و نه ماشین . تازه شرکتی که ما زدیم نوپاست هنوز کارش اونقدرا نگرفته چجوری میتونم سرپرستی یه نفر دیگه را قبول کنم و تشکیل خونواده بدم؟ مامان: روزبه جان ببین منو بابات فکر کردیم و تصمیم گرفتیم که اگه دوست داشته باشین بیایین ، یا واحد بغلی ما زندگی کنید یا واحد بغلی عمو .این مجتمع کلا که از خودمون هست به اختیار شما برید داخلش زندگی کنید، مشکل ماشین هم شاید در اینده حل شد . نگران کارت هم نباش حتی اگه خدایی نکرده شرکتتون ور شکست هم شد کارتو با من.... اومد جلو و در گوش من گفت : تو که میدونی من روی تصمیمات پدرت حق وتو دارم ، کافیه بهش اشاره کنم تازه اگر هم قبول نکرد کافیه شدت عملش را زیاد کنم.دیگه نگران چی هستی عزیز دل مادر...یه دفه پدرم گفت : چیه شما دوتا چی دارید در گوش هم پچ پچ میکنید ؟ نکنه فکروخیالاتی تو سرتون دارید؟....من: بله..بله .. یادم میاد همین چند دقیقه پیش پدرم بهم میگفت منو قاطی دعوای مادر پسری نکنم اما حالا میبینم که پایه ریز این دعوای مادر پسری یه جورایی خود شما هستی .باشه اقاجون خودت خواستی. با این فکرتون خیال کردید میتونی منو از سرتون باز کنید؟ لازم می بینم که بهتون بگم:مادرم بهم قول داده نزاره هیچ وقت تو زندگیم سختی بکشم و وقتی مادرم به من قول بده مامور اجرای این قول خود شما هستی حالا ببینم چی کار میکنی اقاجون.؟ اقاجون با حالت خنده گفت: اوه ...اوه....اوه...خانم من بهت گفتم بزار خودش تصمیم بگیره ، خودش دیگه بزرگ شده . حالا ببین من باید تاوان عروسی پسرمو بدم . اخه این ظلم نیست یه نفر دیگه کیف و حال میکنه من زجر بکشم؟ مامان: اینقدر اسمون ریسمون به هم نباف این حرفا دیگه فایده ای نداره . تازه مگه خودت اول نیومدی بهم گفتی این روزبه کی میخواد بره سر زندگی خودش ؟ حالا داری تقصیرات را سر من میشکنی؟ باشه ارش خان میدونم چه بلایی سرت بیارم فقط صبر کن.... اقاجون: اقا ما غلط کردیم اصلا خر ما از کرگی دم نداشت...هرچی شما بگید ما اجرا میکنیم چشمم کور دندمم نرم یه حرفی زدم پای حرفمم می ایستم . یه پسر که بیشتر ندارم جونمو براش میدم . مامان : حالا شدی ارش خودم ... صبر کن بعدا به روش خودم ازت تشکر میکنم..... من : خب مادر جان اجازه دارم یه حرفی بزنم؟ مامان: اره پسرم تو جون بخواه . بگو عزیزم. من : حالا که من قبول کردم لااقل بزار منم خوشحال باشم از این تصمیم... مامان: خب، نکنه میخوای بگی چند ماه دیگه برات بریم خواستگاری اره؟ من : نه مادر جان هر وقت خودت صلاح دونستی برو. وقتش با خودت. مامان: خب پس چیه؟ من : مامان جون شما که میدونید من به اشک های شما حساسم بی زحمت برو صورتتو بشور تا منم خوشحال بشم. میشه؟ مامان: اره پسرم چرا نشه. الان میرم صورتمو بشورم . قربون پسرم برم که این جوری هوای مادرشو داره. الان میرمو میام. مادرم تا رفت دست و صورتشو بشوره به پدرم گفتم : دیدی چطور مامان دستمو گذاشت تو پوست گردو؟ اقاجون: ببین روز به جان گذشته از شوخی مادرت درست میگه . تو تقریبا دیگه بیست و شش سالت هست دیگه سن از دواج تو رسیده تازه حالا که تونستی معافیتت را هم بگیری از این فرصت استفاده کن. ماهم تا اونجایی که در توانمون باشه کمکت میکنیم غصه نخور. در ضمن اگه ما از قدیم گفتیم تو ونسرین برای همدیگه هستین دلیل نمیشه که دست روی دست بزاریم و هر وقت اوضاعت خوب شد بریم خواستگاری. تازه اصلا سروسامون گرفتن تو زندگی کنار خانواده است که به تو حال میده و گر نه چه فایده ای داره. اگه قراره زن فقط برای روز های خوشی ات باشه این که نشد خونواده ! اگه این جوری هست اصلا نمیخواد تو دوران خوشی هم ازدواج کنی چون همون جور که بلد بودی تو دوران سختی امورات خودتو بگذرونی تو دروران خوشی هم میتونی و نیاز به خرج اضافه هم نیست. تازه تو مگه نسرین و دوست نداری؟ مگه نمیخوای اون مال تو باشه ؟....من: چرا! میخوام. اقا جون: خب دیگه پس زودتر سندشو به نام خودت بزن . تو که میدونی نسرین چقدر بهت علاقه داره ؟ پس دیگه باهاش بازی نکن... در همین لحظه مادرم اومد و.........ادامه دارد......
انتقام از دنیا (قسمت ششم)در همین لحظه مادرم اومد و دید که منو پدر داریم با هم صحبت میکنیم گفت: پس منو فرستادی دنبال نخودسیاه تا با پدرت خلوت کنی آره؟ من: نه مادر جان من غلط بکنم بخوام شمارو بفرستم دنبال نخودسیاه . اصلا میخوای همه حرفایی که منو اقاجون بهم گفتیم را برات تعریف کنم؟ مامان: نه پسرم شوخی کردم . بفرما این هم صورت بدون اشک من ، حالا بخند.... من: اولا برای این که بهت ثابت کنم نفرستادمت دنبال نخود سیاه میخوام بهت بگم ، اون میخی که شما امشب به دیوار وجودم زدی اقاجون با چکش حذفای خودش محکمش کرد . دوما به همین راحتی بخندم؟ دستت درد نکنه مادر جان قبلا بیشتر بهم محبت میکردیا. مامان : یعنی چی روزبه؟ منظورت چیه؟ من هم دو انگشت اشارمو به لپ هام نشانه رفتم و گفتم: معمولا برای هر خبر خوب چیکار میکنند؟ که مادرم اومد طرف من و در همین حین گفت: خب از اول بگو ، چرا تیکه میاندازی ؟ بعد منو بغل گرفت و به هر دو طرف صورتم یک بوس ابدار گذاشت. من هم مادرمو بوسش کردمو گفتم : حالا شد! بعدم رو به چهره مادرم شروع کردم به لبخند زدن. اقا جون: خب به سلامتی ماچ و بوسه هم که ردوبدل کردید حالا نوبت منه.....امشب که نگذاشتید ما این فیلمو تماشا کنیم پس لا اقل به مناسبت دوماد شدن تک پسرم برید لباس بپوشید تا امشب شام بریم بیرون وکلی حال کنیم چطوره؟ .... مامان: بیخود!، کلی زحمت کشیدم شام اماده کردم حالا میگی بریم بیرون ؟ نه خیر همین جا میمونیم . اقاجون: باشه خانم چرا حالا میزنی؟ ...در همین لحظه که مادرم این حرفو گفت فوری یه قیافه خیلی مظلوم به خودم گرفتم و نشون دادم که مثلا از چیزی ناراحتم. میخواستم ببینم مادرم چه قدر به حرف من اهمیت میده ؟ ومادرم گفت : میرم شام بکشم تا ده دقیقه دیگه بیایید تو اشپز خونه. ... وتا مادرم خواست بره تو اشپز خونه یه دفه قیافه درهم منو دید و اومد طرفم و گفت: روزبه؟! مادر چی شده؟چرا یه دفه ای ناراحت شدی؟ من: هیچی مادرجون، مهم نیست.... مامان: روزبه میدونی که من نمیتونم چهره ناراحت تورو ببینم واگه ببینم ناراحتی زمین و زمان و به هم میدوزم حالا به من میگی چیزی نیست؟ اگه دردتو به من که مادرت هستم نگی پس میخوای به کی بگی؟ روز بگو و گرنه خودت میدونی امشب شام برام زهرمار میشه ..... من : گفتم که مهم نیست، راستشو بخوای قصد داشتم قبل از این که بابا پیشنهاد بیرون رفتنو بده من بگم بریم بیرون و امشب با هم خوش بگذرونیم که شما مخالفت کردی برای همین خورد تو پرم..... مامان: الهی فدای پسر یکی یدونه ام برم ، خب از اول میگفتی چرا میریزی تو دل خودت . ....بعد سرمو تو بغل گرفتو ادامه داد: چون پسرم امشب میخواد با خونواده اش بره بیرون من حرفی ندارم و نمیتونم دل پسرمو بشکنم ، پس امشب میریم بیرون . فوقش شام امشب ویه وقت دیگه میخوریم . حالا اخماتو وا کن عزیزم و گرنه مادرت هم دلخور میشه ها. ... بعد مادرم روبه اقاجون کرد و گفت : مگه نشنیدی که هنوز این جا هستی؟ برو اماده شو شام میریم بیرون. ... اقاجون: فقط من این جا باید ضدحال بخورم ؟ یعنی دل من این جا اصلا ارزش نداره ؟ .... مامان : چی گفتی؟ حیف که امشب پسرم منو خیلی خوشحالم کرده وگرنه معنی ضدحالو بهت نشون میدادم. حالا هم به جای شکایت برو اماده شو که بریم. خلاصه رفتیم و شامو بیرون خوردیم کلا خیلی خوش گذشت و مدام پدرم میخواست یه جوری حالمو بگیره و تلافی خونه را سرم در بیاره اما یا نمیتونست یا این که میدید مادرم داره از من حمایت میکنه. بالاخره برگشتیم خونه و من تو خونه به همه شب بخیر گفتمو رفتم تو رخت خواب . صبحم که زود رفتم سر کارو ظهر که برگشتم مادرم اومد به استقبالم و گفت : روزبه جان برای امشب که جایی کاری نداری ؟ من : نه چطور؟ مامان: اخه برای امشب هماهنگ کردم که بریم خواستگاری. برای همین پرسیدم. ... من : چی؟ هماهنگ کردی؟ مادر من نمیگی شاید من امشب جایی قرار داشته باشم ؟ نباید از من میپرسیدی بعد هماهنگ میکردی؟ مامان: اولا حالا که کار نداری. دوما مشکلی نیست اگه قرار هم میداشتی زنگ میزدی کنسل میکردی. دیگه مشکلی هست؟ من: دستت درد نکنه، نه دیگه اگرم بود رفع شد. خیلی ممنون که اینقدر من و کارم برای شما اهمیت داریم که کلا ما رو چیزی به حساب نمیارید. باشه من که یه مادر تو این دنیا بیشتر ندارم نوکر که هیچ خاک زیر پاشم هستم. مامان: افرین پسر گلم ، حالا شدی روزبه خودم. من: راستی مامان من لباس نمیخوام؟ مامان: مثل این که منو هنوز نشناختی؟ امروز به کمد لباسات سرزدی؟ ...من: نه....مامان: خب همینو بگو .الان تا ناهار اماده میشه برو ببین میپسندی؟ ... رفتم تو اتاقم و کمدرا باز کردم ، چشمام یه لحظه خشکشون زد . یه دست کت و شلوار مشکی براق که چشای ادمو میزد . دیگه نپوشیدم چون میدونم مادرم اندازه منو دقیق تر از خودم میدونه و لباسهایی که برام میگیره ردخور نداره همشون چشم بسته اندازه من هستند . اروم اروم رفتم تو اشپز خونه و مادرمو بغل کردمو یه بوس محکم از لپاش گرفتم و گفتم: دست شما دردنکنه عجب برقی هم میزنه. مامان: قابل نداره عزیزم. بشین سر میز تا ناهارتو بکشم . خلاصه تا شب یه جورایی خودمو اماده کردم و حسابی شیک و پیک کردم. وقتی میخواستیم بریم طبقه بالا مادرم صدام زد و گفت: روزبه پس کجایی؟ چرا نمیایی؟ من: اومدم... وقتی از اتاق اومدم بیرون پدرو مادرم خشکشون زده بود . مادرم گفت: خوشگل که بود الان دیگه دست نیافتنی شده و بعد هم زد زیر گریه. من: مامان....مامان. مادرم: جانم ! میدونم الان میرم صورتمو میشورم تو خودتو ناراحت نکن .خلاصه بالاخره رفتیم طبقه بالا وزنگ درو زدیم زن عمو اومد در را باز کرد و خوش امدگویی بهمون گفت و تامنو دید ایشون هم خشکش زد وگفت: به به اقا روزبه خیلی خوش امدید.بعد وقتی که خواستم از جلوش رد بشم اروم گفت: خوش به حال نسرین من که خیلی بهش حسودیم میشه . من هم یه لبخند زدمو رفتم کنار مادرم و پدرم روی مبل نشستم .بعد احوال پرسی پدرومادرم رفتن سراغ اصل مطلب و چون همدیگه را خوب میشناختیم زیاد سنگ جلوی پای ما نگذاشتند، بحث رسید به مهریه و همه به 350 تا توافق کردند و من هم دردلم به خودم میگفتم :خب روزبه خان بهت تبریک میگم به سلامتی بدبخت شدی رفت .... بعد بحث رسید به شیر بها که زن عمو گفت: ما شیر بها نمیخواهیم . مامان: چرا؟ این حق شماست. زن عمو: نه، روزبه جان قبلا شیر بها را با به خطر انداختن جون خودش پرداخته. پس ما به شما بدهکاریم . مامان: اون که وظیفه اش بوده. زن عمو: نه ، خیلی هم لطف کرده . خلاصه گذشت و گذشت تا بالاخره جون من به لب رسیدو نسرین خانم چای و شیرینی را اورد. عجب قیافه ای درست کرده بود خیلی قشنگ شده بود من که از همون لحظه دلم داشت غش و ضعف میرفت. بعد عمو و بابام گفتن حالا برید تو اتاق نسرین و با هم اتمام حجت کنید . ماهم رفتیم و شروع کردیم به صحبت کردن واول هم من شروع کردم و گفتم: ببین نسرین این دیگه شوخی نیست میخوام حرفای اول و اخرمو بهت بگم، من شاید نتونم همه ی درخواست های تورا انجام بدم ولی بهت قول میدم تا اون جایی که در توانم باشه نزارم احساس ناراحتی بکنی . من پولدار نیستم ودوست ندارم از پدرم کمک بگیرم بلکه دوست دارم نون بازوی خودمو بخورم . میتونی این جوری با من زندگی کنی؟ نسرین: ببین روزبه من تو رو حسابی میشناسم برای همین خیلی دوست دارم چون میدونم کسی هستی که دنبال کار هستی و خرجت را از پدرومادرت جدا کردی. خب من هم یا چیزی ازت نمیخوام یا اگه خواستم خب تو برام انجام میدی حالا دیرتر یا زودتر هیچ مشکلی نداره عوضش منم یاد میگیرم سختی کشیدن چه مزه ای داره....ادامه دارد......
انتقام از دنیا ( قسمت هفتم)من: راستی نسرین یه چیزی را تا الان بهت نگفتم، من ممکنه نتونم بچه دار بشم با ابن مشکل میتونی با من زندگی کنی؟ نسرین: یعنی چی؟ یعنی سرد مزاجی؟ من: نه. وبعد اتفاقی که در بچگی برایم افتاده بود را بهش گفتم . نسرین: حالا ببینیم چی میشه؟ فوقش اگه نتونستی یه بچه از پرورشگاه میاریم، برای من خودت مهمی. القصه یه خورده دیگه باهم حرف زدیمو و در اخر بهش گفتم :یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ نسرین: نه بگو.من: اگه بگم در اینده نمیخوام بیرون از خونه کار کنی وتنها جایی که بهت اجازه میدم که اگه در زندگی به مشکل برخوردیم بری اونجا و کار کنی شرکت پدرمو عمو هست . به جاش در اصل میخوام تو خونه باشی و خودتو برای من اماده کنی، قبول میکنی؟ نسرین: بله،مگه مخم باقی داره زندگی در کنارتورو با کار عوض کنم . خب روز به حرفای من تموم شده حرفای تو چی؟ من: اره حرفای منم تموم شد پس بلند شو بریم . نسرین: نه صبر کن ، میخوام یه خورده لبای این روزبه را بخورم. از اون وقت تا حالا بدجوری میخوامت. من: اتفاقا منم همین طور ولی میترسم ارایشت پاک بشه و لو بریم. نسرین: نگران نباش خودم درستش میکنم. بیا جلو. نسزینو بغل گرفتمش و شروع کردیم به لب گرفتن و زبون همدیگه را خوردن . بعد از چند دقیقه یه دفه عموم با صدای بلند گفت: حرفاتون تموم نشد . نسرین: چرا باباجون دارم شرطای اخرمو به روزبه میگم صبر کنید تا چند دقیقه دیگه میاییم. عمو: زود باشید ، خوبه همیشه باهم بودیدا و گرنه خدا میدونه صحبتهاتون تا کی طول میکشید. نسرین: باشه. بعد ارو گفت: شنیدی که بابام چی گفت زود باش لباتو برای اخرین بار بده بیاد و اومد تو بغلم و دوباره رفتیم تو لب همدیگه و بعد چند تا بوس ساده بالاخره از هم جداشدیم و نسرین آرایشش را درست کرد و به منم یه دستمال داد تا جاهایی که جای رژلب هست پاک کنم و بعد از چند دقیقه باهم از اتاق خارج شدیم و رفتیم تو پذیرایی. اقاجون با خنده گفت: تو ازمون قبول شدی ؟ چند تا تست بود؟ و همگی زدند زیر خنده. بعد قرار عروسی را گذاشتیم تو ایام عید سال جدید و برای هفته بعد قرار گذاشتیم تا به محضر بریم و منو نسرین به هم محرم بشیم و از نظر پدرومادرمون مشکلی نداشته باشیم. خلاصه تو این یه هفته نسرین چشم بازارو حسابی کور کرد و به همه فروشنده ها غر میزد تا بالاخره خانم خریدهای عروسی که نه فقط خرید های عقد( که اونم قرار بود خیلی ساده برگزار بشه )را انجام داد . البته تنها در موردی که زیاد سخت نگرفت حلقه بود که اونم چون نظر من براش مهم بود از من پرسید و بالاخره یک حلقه به انتخاب من و خودش گرفتیم ودر بقیه موارد نقش راننده را برای این خانم بازی میکردم. روز عقد رسید . از همون صبح من زود از خواب بیدار شده بودمو شروع کرده بودم به انجام دادن کارها و گرفتن میوه و شیرینی و از این جور مخلفات تا ساعت 11 که نسرین قرار ارایشگاه داشت که رفتم اونو رسوندم و قرار شد ساعت 3 برم دنبالش و بعدبریم محضرو بعدش بریم به خانه خودمون که دوستان و شرکای بابام و عموم و همین طور دوستان مادرم و زن عمو منتظرمون بودند. تند تند کارهامو انجام میدادم که یکدفعه دیدم ساعت 1:30 بعد از ظهر هستو من هنوز به حمام نرفتم . فوری به مادرم گفتم: می میرم حمام تا بعد هم برم دنبال نسرین مامان: باشه روز به جان بقیه کارهاتو بسپر به بابات خودش همشو درست میکنه. خلاصه یه صفایی به خودم دادم و ساعت 2 بود که از حموم بیرون اومدم و تا خودمو اماده کردم و تیپ زدم ساعت شده بود 2:30 به بابا گفتم : اقاجون بیا منو برسون گلفروشی تا ماشینو دسته گل رو بگیرم و برم دنبال نسرین. وبا پدرم رفتیم و منو رسوند و خودش رفت دنبال بقیه کارها و منم ماشین را گرفتم و رفتم دنبال نسرین. از شانس خوبم به ترافیک نخوردمو به موقع رسیدم و زنگ ارایشگاه رو زدم و شیرینی خانم ارایشگر را هم بهش دادم با نسرین حرکت کردیم به طرف محضر. تو این حین که داشتیم به طرف محضر میرفتیم به نسرین گقتم: خانم خانما نشون اقا روزبه نمیدی چی پشت این تور قایم کردی ؟ نسرین: نه صبر کن خودت میفهمی. منم دیگه چیزی نگفتمو گازشو گرفتم که زودتر برسیم محضر. وقتی رسیدیم همه منتظر ما بودند و شروع کردند به دست زدن و کل کشیدن. خلاصه نسرین خانم با هزار عشوه و ناز بله را گفتند و تور را کنار زدند. داشتم کپ میکردم چی شده بود این دختر معرکه ی معرکه... خلاصه نمیخوام سرتونو درد بیارم مهمونی هم برگزار شد واخر مجلس موقعی که دیگه داشتیم به خونه هامون میرفتیم مادرم منو نسرین را برای ناهار فردا دعوت کرد و از هم دیگه خدا حافظی کردیم و رفتیم به خونه های پدریمون. من که دیگه از خستگی داشتم میمردم . روز بعد ساعت 10 رفتم خونه عمو وزنگ درو زدم زن عمو دروباز کرد و تا منو دید گفت: به به شادوماد بفرما روزبه جان... بفرما... من: سلام ... خیلی ممنون خسته نباشید. و رفتم داخل خانه. زن عمو به نسرین گفت که من اومدم نسرین هم فوری از اتاقش اومد بیرون و باهام سلام و احوال پرسی کرد . به نسرین گفتم : بریم؟ نسرین: باشه الان اماده میشم که بریم چند دقیقه صبر کن. من: نمیخواد... فقط میخوای یه طبقه بیایی پایین دیگه اینقدر لباس پوشیدن و این حرفا رو نداره ....نسرین: باشه!! مگه دیوونم که از حالا حرفای مادر شوهرمو بهش دامن بزنم ....نه خیر صبر کن لباس بپوشم بریم. من : باشه هرجور خودت راحتی. زن عمو: بیا روزبه جان بیا این چاییو بخور تا نسرین اماده میشه . چایی را خوردم و منتظر نسرین موندم بالاخره خانم تشریف اوردند و رفتیم به خونه ما. وقتی رسیدیم مادرم از نسرین استقبال گرمی کرد و همدیگه را بوسیدند و بعد هم من رفتم تو اتاقم. مامان: نسرین جان برو پیش روزبه تا چند ساعت دیگه ناهار اماده میشه .نسرین هم اومد تو اتاق من و لباساشو عوض کرد که یه دفه صدای در اومد ...بله نسرین خانم در اتاقو بسته بود و اومد کنار من روی تخت نشست و گفت: خب حال اقامون چطوره؟من: بدنیستم . الآن که پیشمی خیلی خوشحالم . راستی چرا درو بستی؟ نسرین:چون میخوام یه کم با شوهرم خلوت کنم. من: خب خلوت کن... نسرین روی من خوابید و شروع کردیم به لب گرفتن و زبون خوردن . تو همین حین دست من روی کمرش سر خوردورسید به باسن خوشگلش و باهاشون شروع کردم به بازی کردن از روی شلوار وکم کم حشری شدو گفت: روزبه کی میخوای پردمو بزنی و راحتم کنی؟ من: بعد عروسی تو ماه عسلمون. نسرین: اوه تا اون موقع باید صبر کنم؟! من: اگه منو دوست داری حرفشو دیگه نزن من نمیخوام تا بعد عروسی دست به بکارتت بزنم. باشه؟ نسرین: باشه ولی خودت داری حال منو بدتر میکنی خب تو هم نکن دیگه . از اون وقت تاحالا نمیبینی کسم حسابی خیس کرده؟ خب تو این بلارو سرش اوردی. حالا من چیکار کنم؟ تازه روزبه کوچولوت هم هست که بین پام قد الم کرده اونو چیکارش کنم؟ من: اصلا یه کاری! برگرد 69 بشیم و همدیگه را ارضا کنیم . نسرین: فقط زود تا مادرجون صدامون نکرده . نسرین بلند شد وشلوارشو تا نصفه کشید پایین ومنم زیرشلواریمو تا نصفه اوردم پایین و شرت همدیگه را کشیدیم پایین تا نزدیک شلوار که نسرین گفت : وااااای .... این دیگه چیه؟.... چقدر بزرگه.....روزبه این مال خودت هست؟ .... چه بلایی سر من بیاره این روزبه کوچولو؟ ... اخه از من حدود نزدیک 19،20 سانتی میشه و از طرفی هم کلفت هست برای همین نسرین تعجب کرده بود . خلاصه من زیر خوابیدمو اون اومد روی من به حالت 69 شدیم و کسشو روی دهان من گذاشت و خودش هم مشغول خوردن کیر من شد . ...من کس نسرینو لیس میزدم و از طرفی هم با کون گنده اش داشتم بازی میکردم و اون هم کیرمو داشت برای اولین بار هم میدید و هم داشت برای اولین بار در عمرش میخورد. خلاصه بعد از چند دقیقه دیدم نسرین بی تاب شده و حسابیداره به صورتم فشار میاره ودر چند لحظه بعد در نوک زبانم احساس لزجی کردم فهمیدم که نسرین ارضا شده اما برای این که صداش بیرون نره هیچ صدایی از خودش بروز نداده . اب من هم بعد از چند دقیقه اومد و اون برای اولین بار در عمر ش اب کیر من وکلا اب کیر را خورد تا چند دقیقه حالت تهوع داشت اما بعد حالش خوب شد و گفت مزه اش شور بود اما بد نبود. بعد هم لباساشو پوشید ورفت دستشویی و بعد هم رفت تو اشپز خونه تا به مادرم کمک کنه من هم یه دستمال از روی میز برداشتم و صورتمو تمیز کردم و لباسمو پوشیدمو رفتم به کمک اونها و ناهارو خوردیم وبعد دوباره به اتاق برگشتیم و باهم کمی حرف زدیم و یه سری قول های مردونه به هم دادیم .و گرفتیم تو بغل هم خوابیدیم. شب هم زن عموم متقابلا مارو برای نهار دعوت کرد وروز بعد رفتم خونه عمو و بعد کمی احوال پرسی با نسرین رفتیم به اتاقش و بعد از چند دقیقه کارهای دیروز را شروع کردیم و دوباره همدیگه را ارضا کردیم و وقتی اومدم برم صورتمو بشورم دیدم که زن عموم از دستشویی خارج شد و رفت به سمت اشپز خونه. خلاصه ما تقریبا هر روز همین بساطمون بود تا این که یه شب پدرومادرم و عمو و زن عموم برای یه هفته به یه مراسم دعوت بودند و به ما هم گفتند که بیایید . من هم بهونه کارمو گرفتم و در اخر هم بهشون گفتم حوصله ندارم. نسرین هم به خاطر من موندو اونها خودشون رفتند........ادامه دارد....
انتقام از دنیا (قسمت هشتم)اونا رفتندو خونه را برای یه هفته به ما سپردند.شب اول نسرین موقع خواب گفت: روزبه یه چیزی بگم نه نمیگی؟ من:بگو ببینم چی هست بعد بهت میگم. نسرین : ببین روز اول بهم گفتی تا بعد عروسی حرفی از بکارت خودم نزنم من هم قبول کردم و از اون روز تا حالا داریم برای هم میمالیم. اما از امشب میخوام رابطمون یه کم فرق کنه. میخوام امشب هم پردمو بزنی هم پردمو نزنی... من: چی؟ هم بزنم هم نزنم؟ یعنی چی؟ ...نسرین: منظورم این هست که پرده کونموبزنی و منو خیلی اروم از کون بهم حال بدی و پرده بکارتمو نزنی...میشه؟ نه نگو.... من(شنیدید میگن ادم کور از خدا چی میخواد ؟ دوتا چشم بینا حکایت این جاست بعضی ها برای این کار هزارجور باج میگیرند بعضی هام از بس هوس دارند که خودشون میان) : اخه شنیدم خیلی برای خانمها درد داره منم نمیخوام تو به خاطر من درد بکشی و گرنه من خیلی وقت هست که میخوام این پیشنهاد را بهت بدم. نسرین با خنده گفت: اولا از کجا شنیدی ناقلا؟ ها؟ دوما قربونت برم مشکلی نیست اصلا من میخوام درد بکشم تا شوهرم از من راضی باشه . تازه خودت هم که میخوای پس منتظر چی هستی بیا دیگه؟.... من: باشه، ولی بزار اول حسابی برات بلیسم و باهاش بازی کنم تا یه خورده راهش هموارتر بشه. نسرین : چه خوب هم میدونی چیکار کنی؟ ناقلا اینارو از کجا میدونی؟ من: نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم ، از رفیقام شنیدم وقتی تعریف میکنند. نسرین: حالا که این طور شد پس بخواب تا بیام روت . من خوابیدمو و اون اومد روی صورتم نشست و من هم شروع کردم به لیس زدن و .... بعد اون از شکم خوابید و من دوباره با انگشتهام با سوراخش مشغول بازی شدم اول یه انگشتی بعد دو انگشتی و اون هم مدام داد میزدو از طرفی هم میگفت ادامه بده. بعد رفتم کمی روغن اوردم به نسرین گفتم میخوام کیرمو چرب کنم تا راحت تر بره و بیاد مشکلی که نداری . نسرین باحالت تکه پروندن گفت: نه مشکلی ندارم تو که ماشاا.... تو هر مرحله میدونی چیکار باید کرد دیگه از من نپرس خودت هر کار میخوای بکن. بعد هم در حالت عادی گفت: فقط زود باش عجیب کیرتو میخوام یالا.من: باشه حالا تو هم تیکه بنداز اصلا نمیخوام و قهر کردم. نسرین: باشه غلط کردم اصلا با خودم بودم منو هوسی کردی حالا میگی نمیخوام. بابا من غلط کردم. من: حالا شد. کیرمو حسابی چربش کردم و سرشو دم سوراخ کون نسرین گذاشتم و کمی فشار دادم که لیز خورد و اومد بالا دوباره سرشو گرفتم و تنظیم کردم و نگه داشتم و فشار بیشتری را وارد کردم . تا سرش رفت تو ، فوری نسرین جیغ کشید من: نسرین چی شد؟ میخوای بیرون بیارم ؟ من که گفتم درد داره تو شوخی گرفتی. چراهم خودتو رنج میدی و هم منو؟ نسرین: نه روزبه ادامه بده ، اشکالی نداره بعدا خوب میشه فقط الان اروم اروم بیا تو. من کمی دیگه فشار دادم که نسرین خودشو سفت کرد و یه جیغ دیگه کشید. من: نسرین جان خودتو شل کن تادرد کمتر بکشی.شل کن عزیز دلم. ...نسرین تا خودشو شل کرد یه فشار دیگه دادم و حدود دو سانت دیگه فرستادم داخل . نسرین داشت جیغ میکشیدو ملافه را چنگ میزد. ... نسرین: روزبه جان دیگه شاید نتونم بهت بگم از الان دیگه کنترل خودمو ندارم و اگه اتفاقی افتاد و صدایی شنیدی به دل نگیر. من: این حرفا چیه راحت باش . در همین حین یه فشار دیگه دادم و این بار این فشارو ادامه دادم وچند سانت دیگه هم در حالی نسرین داشت جیغ میکشید فرستادم داخل کونش. حدود دو سه سانت از کیرم هنوز بیرون بود که نگه داشتم تا کونش بهش عادت کنه. بعد چند دقیقه که دیدم نسرین کمی اروم تر شده از خیر باقی کیرم گذشتم و کیرمو به عقب کشیدم و دوباره بردم جلو و نگه داشتم و این کارو چندین بار انجام دادم که نسرین بعد از چندبار این حرکت از جیغ هاش کم شده و داشت اخ واوخ میکرد. من هم دیدم مثل این که دردش کم شده برای همین دیگه شروع کردم اروم اروم به عقب جلو کردن وبعد از چند دقیقه دیدم اخ های نسرین تبدیل به اه شده بود برای همین سرعتمو یه کم بیشتر کردم . در این بین گاهی وقتا کونش با گوزیدن اعتراض میکرد و نسرین بعد از هر بار گوزیدن آه میگفتو میخندید. دیگه بعد از گذشت یه بیست دقیقه احساس کردم کمرم سنگین شده به نسرین گفتم در چه حالی؟ نسرین: من از اون وقت تا حالا دوبار ارضا شدم الان هم دارم برای بار سوم کم کم میام گفتم اماده باش میخوام سرعتمو ببرم بالا تا هردوتامون باهم ارضا بشیم نسرین : باشه. شروع کردم تند تند تلمبه زدن بعد از دو دقیقه دیدم نسرین داره به جون میزنه و همه جا رو چنگ میگیره و یه دفعه اروم شدو سرشو گذاشت روی تخت و گفت من که اومدم تو هم بیا دیگه. من هم چندتا تلمبه محکم دیگه زدمو اومدم و همشو ریختم اون تو. کیرمو در اوردم و رفتم اونو ببوسم که یه دفعه نسرین شروع کرد به گوزیدن و همه اب هایی که داخل کونش ریخته بودم را پاشید روی تخت و چند بار دیگه پشت سرهم گوزید و هرچی که اون ته هم مونده بود را پمپاژکرد . نسرین: میبینی روزبه جان . روزبه کوچولوت زبون کونمو باز کرده . میبینی اون وقت تاحالا چقدر با روزبه کوچولو صحبت کرده....البته معذرت میخوام که روتختی ات را کثیف کردم ولی خیلی حال داد. من: بله میبینم که چه زبون دراز هم هست و چقدر حرف نگفته داشته تا حالا. مشکلی نیست میدم میشورمش البته شب اخر وقتی که این چند شب باهم حال کردیم و حسابی کثیفش کردیم. دستت درد نکنه که به خاطر من تحمل درد کردی و شرمندت هستم.نسرین: روزبه نمیخوای بهم مدال افتخار بدی؟ من: چرا؟ برای چی؟ نسرین: خیلی ببخشیدا ولی فکر کنم من اولین زنی باشم که یه همچین کیر بزرگ و کلفتی را در خودش جا میده اونم نه در کس بلکه در کونم اون وقت میگی برای چی؟ من: اها حالا فهمیدم...حالا چی میخوای؟ نسرین: اگه بگم قبول میکنی؟ من: اگه مشکل نداشته باشه و من بتونم اره چرا که قبول نکنم؟ نسرین: نترس هیچ مشکلی به وجود نمیاد فقط ممکنه این وسط تو یه کم ناراحت بشی و سختت باشه. من: چیه ؟ میخوای بکارتتو بزنم؟ اصلا فکرشو هم نکن. نسرین: نه ، اونو که بهت قول دادم ، مشکل نداره. میخوام بخوابی ومن بیام رو صورتت بشینم وبا لون زبونت که برام حکم یه کیر کوچو لو را داره اینقدر با کس و کونم ور بری وبازی کنیکه ارضا بشم . دلیل این که میگم ممکنه تو ناراحت بشی این هست که من این دفعه دیگه دست هم به کیرت نمیزنم قبول؟ من: یعنی من این جا هوسی بشم اما هیچ کاری برای ارضای خودم نکنم؟ باشه قبول و رفتم روی تخت خواب خوابیدم و به نسرین گفتم بیا . نسرین:مطمئن هستی؟ من دیر ارضا میشما. گردنت درد میگیره. من: باشه .ت. برای من درد کشیدی بزار من هم کمی درد بکشم . نسرین : الهی قربون شوهر عزیزم برم که میخواد منو خوشحال کنه. وبا گفتن یه ببخشید اومد روی صورت من نشست. من هم اول با دستام با چوچوله اش بازی کردم و حسابی هوسی اش کردم و وقتی دیدم اختیار چشماش دست خودش نیست فهمیدم که کوه هوسش اتشفشان کرده. نسرین: نمیخوای این کیر کوچولویی که تو دهنت هست را ازش استفاده کنی؟ با انگشت دیگه خسته شدم. من هم چو چوله اش رو به لب گرفتم و ازشون لب میگرفم و بعضی وقت ها گاز های ریز میگرفتم و اونم هر دفه آه و اوهش شدت بیشتری میگرفت . انگشتامو بردم سراغ سوراخ کونش و با اون جا مشغول بازی شدم در حالی که از این طرف بالبام داشتم با چوچوله اش بازی میکردم وقتی سردی انگشتمو نزدیک سوراخ کونش احساس کرد یه آه بلند کشیدو موهای سرمو گرفت وسرمو به کسش فشار میداد . خلاصه بعد از چند دقیقه این دفه با زبون مشغول شدمو تا زبونم روی چوچوله و لبهای کوسش اومد نسرین گفت: همینو میخوام ، اون وقت تاحالا داشتی اتیشم میزدی اما کیر کوچولوت را بهم نمیدادی حالا باید تلافی کنی و سرمو با دستاش به کسش بیشتر فشار میداد. دیگه داشت نفسم بند میومد. من: نسرین یه کاری بهت میگم انجام میدی؟ نسرین: بگو انجام میدم. من: روی من بخواب تا کوس و کونت را باهم زبون بزنم. نسرین: خوب گفتیا الان برمیگردم و روت میخوابم. برگشت و خوابیدو کس و کونش را اورد جلوی دهانم . من هم دوباره شروع کردم اول چندتا لیس از بالای چوچوله اش تا بالای کونش زدم . بعد با انگشت و زبونم شروع کردم ، اول زبون روی کس گذاشتم و با چوچول و لبه های کسش بازی کردم و از اون طرف هم با انگشت داشتم با کونش بازی میکردم و همین طور ضربدری ادامه می دادم . بعد از ده دقیقه دیدم کس و کونش را به حرکت دراورده و مدام داره به صورت و زبونم میزنه فهمیدم که دیگه نزدیکه برای همین با زبون افتادم به جون کسش و با انگشت داشتم تو کون نسرین تلمبه میزدم که بعد از چند دقیقه اروم شدو یه اه بلند گفت و ارضا شد.و ابشو روی زبونم ریخت یه کم مزه ترش داشت ولی در کل خوب بود و بعد دوباره با لبام به بازی کردن با لبه های کسش مشغول شدم تا راحت بشه. بعد از چند دقیقه که سکوت کرده بودم نسرین گفت : روزبه جان عزیزم خیلی ماهی دیگه بسه و گرنه دوباره حشری میشم. اصلا انگار نه انگار که کیرمنم قد الم کرده من: اشکال نداره گلم اگه دوباره حشری بشی خب خودم هستم . نسرین : اوه اوه راست میگی منو بگو دارم به کی هشدار میدم من باید از حشری شدن تو بترسم نه تو نیگاه کن یه سیخ هم ایستاده. خوبه که قول هم دادی .بعد نسرین بهم گفت: گلم اخرین بوسهاتو به کس وکونم بکن که دیگه کم کم میخوام بیام بالا . من هم چند تا بوس به کس و کونش کردمو ولش کردم . اونم اومد بالا و یه لب طولانی از من گرفت و تشکر کرد.من: اوه ...اوه...اوه...اوه...نسرین: چی شد؟ اتفاقی افتاده؟ نگرانم کردی ؟ من: دیدی چی شد؟ یادم رفت؟ نسرین: چی یادت رفت؟ نصف عمرم کردی خب بگو دیگه. من: یادم رفت به ممه هات عرض ادب کنم اصلا یه سکس بدون ممه سکس نیست!!!( جمله ای قصار) اما خب اشکالی نداره تو که این جا هستی منم هستم الان یه سکس درستو حسابی میکنیم. نسرین: چی؟ الان؟ نه توروخدا من دیگه طاقت ندارم بزار فردا شب قول بهت میدم به ممه هام هم میرسی . ..باشه؟ من: باشه ولی یه قول باید بهم بدی. اونم اینه که از فردا لباس زیر نمیپوشی . یعنی نه شرت نه سوتین نه زیر شلواری. فقط یه لباس برای نیم تنه بالا و یه دامن که زیرش هیچی نمیپوشی. چون میخوام راحت باشم و هرموقع خواستم بیام سراغت . قبول؟ نسرین:اممممممم باشه قبول. حالا بیا بخوابیم. منم خوابیدمو دستمو دراز کردم و اون هم سرشو گذاشت روی دستم و منم بغلش کردم و خوابیدیم.ادامه دارد.....
انتقام از دنیا ( قسمت نهم)صبح از خواب بیدار شدم و دیدم نسرین داره جلوی در اتاق خواب بهم لبخند میزته. من: سلام خانومی. کی بیدار شدی؟ نسرین: سلام عزیزم. یه یک ساعتی میشه. وبعد اومد جلو و رو به من دولا شدو از من چند تا لب گرفتو بهم گفت: بیا بریم صبحونه بخوریم عزیزم. منم لباسمو پوشیدمو باهم رفتیم برای صبحونه خوردن. بعد این که صبحانه را خوردیم نسرین کمی خرید داشت که لیستش را به من داد و من هم رفتم بیرون تا این خرید ها را انجام بدم. خلاصه تا ظهر بیرون بودمو وقتی برگشتم خونه تا کلیدو توی در انداختم یه دفه دیدم در باز شد و نسرین پشت در هست و اومده به استقبالم و همین طور که خرید هارا توی دستم داشتم چندتا بوس از من گرفت و وقتی حسابی سیر شد خرید هارا از دستم گرفت و رفت توی اشپزخونه . من هم باقی خریدهارا از توی ماشین بابام که دستم بود اوردم توی خونه و رفتم توی اشپزخونه و خرید هارا توی اشپزخونه گذاشتم . وقتی دولا شدم تا خرید ها را بزارم متوجه شدم که نسرین به حرفام گوش کرده و زیر دامن هیچی نپوشیده ولی زیر لباس نیمه بالارا چون کلفت بود نمیشد فهمید. من هم رفتم از پشت بغلش کردمو و بهش گفتم : خیلی ممنون خانومی که به حرفم گوش کردی. و همون طور که من دوست دارم لباس پوشیدی . نسرین: خواهش میکنم عزیزم شما دستور بده تا من اطاعت کنم. بعد رفتم تو اتاق تا لباسمو عوض کنم اخه ناسلامتی امروز اولین روزی بود که منو نسرین باهم بودیم برای همین من مرخصی گرفته بودم. وقتی لباسمو عوض کردم برگشتم تو اشپز خونه و به نسرین گفتم: خانومی ناهار چی داریم؟ نسرین: چون چیزی نداشتیم امروز نیمرو داریم ولی از فردا یه غذای درست و حسابی برای شوهر عزیزم اماده میکنم. من هم رفتم روی صندلی توی اشپز خونه نشستمو مشغول نگاه کردن به نسرین شدم. نسرین بعد از چند دقیقه گفت: بالاخره تموم شد یا نه؟ من: چی؟ نسرین: خوردن من . من: اهان ، نه بابا تو که تموم شدنی نیستی عزیزم.تازه اگه به تو نگاه نکنم به کی نگاه کنم؟ نسرین : شوخی کردم گلم . راحت باش. بعد از چند دقیقه که حواسم به خودم بود و بعضی وقت ها زیرچشمی نسرینو نگاه میکردم ، دیدم نسرین یه نگاه به من کردو دید سرم پایین هست و حواسم به خودم هست یه دفه یه کم دولا شد و یه گوز بلند داد و گفت: اخ ببخشید . اصلا ادبو رعایت نمیکنه . از صبح تا حالا امونمو بریده مدام داره بهم میگه خارش دارم ، روزبه کوچولو کجاست تا باهاش یه کم بازی کنم و خارشمو بگیره. البته صبح تا حالا اروم داشت حرف میزد اما حالا که تو رو دیده صداشو برده بالا. من با خنده: باشه ، بعد ناهار روزبه کوچولو را میفرستم تا با همدیگه بازی کنند. نسرین: روزبه جان گذشته از شوخی ناراحت که نمیشی من این کارو رو به روی تو انجام میدم. اگه ناراحت میشی بگو عزیزم. من : نه بابا چه ناراحتی ای ؟ راحت باش ، زن من شدی که راحت باشی نه این که تو فشار باشی.البته جلوی من ازاد باش نه همه جا. نسرین: باشه گلم خیلی ممنون عزیزم . من: اصلا میدونی چیه؟ نسرین: نه چیه عزیزم؟ من : اینه که وقتی میگوزی جلوی من کلا حشری و هوسش میشم و میخوام روزبه کوچولو را بفرستم سراغت . نسرین: اخییی.... خودم فدای روزبه کوچولو بشم ، من مدیون این روزبه کوچولو هستم اخه اون این زبون را باز کرده پس خیلی بهش مدیونم. بعد هم دیگه حرفی نزدیم و اون مشغول مرتب کردن وسایلی که خریده بودم شد . چند تا وسیله بود که باید تو کابینت های پایین میگذاشت برای همین در کابینت را باز کرد و دولاشد که وسایل را اون جا بزاره که دوباره گوزید واین بار با صدای بلند تر و طولانی تر . من با شوخی: من که بهش گفتم نه تنها گوش نکرد تازه صداشو هم میبره بالا تر لا اقل تو بهش بگو صبر کنه تا بعد غذا، اصلا نمیخواد بهش بگی... بلند شدمو رفتم پشت سرنسرین و نسرین تا پاهای منو نزدیک خودش دید یه دفه بلندشد که ببینه چی کار دارم میکنم ؟که منم بغلش کردمو وگفتم میدونی چیه؟ تو که هنوز نیمرو را درست نکردی بیا بریم اول به حرفای این دوتا گوش بدیم بعد برمیگردیم تا ناهارو بخوریم. نسرین: باشه عزیزم ، بریم. و همین طور که در بغل من بود بردمش به سمت اتاق خواب در حین رفتن نسرین گردن و لبای منو داشت میخورد وقتی رسیدیم به اتاق خوای اونو اروم گذاشتم روی تخت خواب ولباساشو در اوردم و بهش گفتم اگه گفتی نوبت چیه؟ نسرین: واینک روزبه کوچولو وارد میشود . همه احترام بگذارید. من : نه عزیزم فعلا نوبت تسوکه هست که نشان حاکمو(میتی کومان) نشون بده پس بیار بیرون اون سینه هاتو که دیشب قولش را بهم داده بودی.نسرین: بیا حالا احترام بزار. سینه های نسرین سایزشون کوچک بود و چون ریز بود خیلی به من حال نمیداد اما چون نمیخواستم نسرین ناراحت بشه یه چند دقیقه باهاش بازی کردمو حسابی نوکشو میک زدم و گازهای ریز میگرفتم. خلاصه امونشو بریده بودم . بعد دوباره برگشتم سر وقت لب و گردن و لاله گوش نسرین وبا هرکدوم حسابی بازی کردم و از اونجا اروم اروم راه افتادم به سمت کس و کونش وبا متانت سانت به سانت بدنشو میبوسیدم . وقتی رسیدم به سوراخ کس و کونش نسرین بهم گفت: روزبه جان! بخواب من روت بخوابم اخه میخوام روزبه کوچولو را ببینم. منم خوابیدمو اون اومد روی من خوابید و رفت سر وقت کیرم. وقتی کیرمو دید که چقدر شق کرده ترسید و گفت : روزبه این چیه؟ نمیگی من میمیرم زیرش؟ بعد هم با خنده گفت : این که اصلا نیازی نداره به تسوکه خودش یه پا کایکو هست. منم کمی خندیدم و بهش گفتم: نترس عشقم اگه پاشو از گلیمش دراز کنه وبه تو اسیبی برسونه خودم تنبیهش میکنم. نسرین هم خندید و گفت: حیفت نمیاد بخوای اینو تنبیه کنی؟ خودم قربونش میرم. بعد هم نوک کیرمو چند بار بوسید و بعد هم کیرمو به دهان گرفت و مشغول ساک زدن شد و همین طور مدام قربون صدقه من و کیرم میرفت. از اون طرف هم من داشتم باسوراخ هاش بازی میکردم و اونجا را برای کیرم اماده میکردم . وقتی حسابی برای همدیگه خوردیم به نسرین گفتم مدل سگی بشین تا روزبه را بفرستم بیاد داخل. اونم مدل سگی نشست و قمبل کرد طرف من و من هم کیرمو چرب کردمو تا خواستم کیرمو سر سوراخ کون نسرین بزارم، نسرین یه بار دیگه گوزید اما این بار با صدای کمتر که نسرین گفت: میبینی چقدر هیجان زده هست؟ و دوتاییمون خندیدیم. بعد به نسرین گفتم اماده ای ؟ نسرین: اره عشقم ، اماده ام عزیزم . من هم کیرمو سر سوراخ کون نسرین گذاشتمو فشار دادم . سر کیرم رفت تو که نسرین یه جیغ نسبتا بلند کشید من هم کمی صبر کردم و بعد از چند دقیقه دوباره فشار اوردم و چند سانت دیگه هم وارد کونش کردم و اونم حسابی داشت جیغ و فریاد میکشیدو میگفت: روزبه جان ارومتر ، خیلی درد دارم. من هم چند دقیقه ای را همون جا نگه داشتم تا حسابی جا باز کرد بعد از چند دقیقه دوباره یه فشار دیگه دادم تا این که نصف کیرمو فرستادم اون داخل و نگه داشتم بعد دوباره فشار دادم تا چند سانت دیگه هم فرستادم . تو این مدت نسرین از درد سرخ شده بود و مدام داشت جیغ و فریاد میکشید و حسابی تختو چنگ میگرفت و لبشو هم گاز میگرفت. خلاصه به هزار زحمت تونستم اندازه شب قبل بفرستم تو و همون جا نگه داشتم و بعد از چند دقیقه کمی عقب کشیدم و اروم دوباره فرستادم جلو. یه چندبار این کارو انجام دادم تا این که درد نسرین کمتر شده بود وجیغ هاش دوباره تبدیل به اخ گفتن شده بود. بعد خواستم تو همین حالت ازش یه لب بگیرم و برای همین کمرمو خم کردم و رفتم جلو که دیدم از چشماش داره اشک میاد پرسیدم : چرا گریه میکنی؟ نسرین: اخه درد دارم برای همین گریه ام گرفته . من: خب دیشبم که از پشت کردمت چرا دیشب گریه نکردی؟ نسرین: چرا اتفاقا دیشب هم گریه کردم و اشکم دراومد اما چون اتاق تاریک بود و تو ندیدی. من: مگه بهت نگفتم نمیخوام گریه و اشک تو رو ببینم چرا با من داری این کارو میکنی؟ نسرین مثل این که یادش اومده بود گفت: ببخشید دیگه تکرار نمیکنم . قول میدم دیگه اشکمو نبینی عزیزم .حالا چرا تلمبه نمیزنی؟ من: چون میخواستم ازت لب بگیرم. نسرین: خب پس بیا جلو دیگه و از هم شروع کردیم به لب گرفتن. و همین طور کم کم منم شروع کردم به تلمبه زدن و اروم اروم تلمبه میزدم و بادستم با کسش بازی میکردم خلاصه بعد چند دقیقه دیدم داره به خودش میلرزه و تو یک لحظه رخت خوابو چنگ گرفت و سرشو گذاشت روی رخت خواب بهش گفتم ارضا شدی؟ نسرین: اره ، تو هنوز نمیخوای ارضا بشی؟ من: نه هنوز جاداره و شروع کردم به تلمبه زدن البته کمی محکمتر. بعد چند دقیقه دیدم دوباره هوس نسرین برگشته وداره آه و اوه میکنه منم تلمبه هامو محکمتر کردم و بعد از یه ده دقیقه دیدم کمرم سنگین شده ، به نسرین گفتم: دارم میاما؟ نسرین: بیا که منم دارم دوباره میام. بعد از چند تا تلمبه محکم در کون نسرین زدن ابمو تو کون نسرین خالی کردمو و اون هم بعد من ارضا شد. کیرمو از کون نسرین بیرون اوردم و افتادم روی تخت از بی حالی. نسرین هم که هنوز حالت سگی را داشت بعد از این که من کنارش خوابیدم قمبل کرد و چند تا گوز بلند داد و دوباره ابهای منو روی تخت پاشید. و اون هم کنار من خوابید و سرشو روی دستم گذاشتو قربون صدقه من میرفت.بعد دیدم مثل این که از چیزی ناراحت هست بهش گفتم : چیه؟ چرا درهمی؟ نسرین: نه چیزی نیست ولی کلا ازت خجالت میکشم اخه مدام دارم جلوی تو راحت میگوزم . من : اصلا هم خجالت نکش و ناراحت نباش. اصلا من اینجوری حال میکنم مشکلی داری؟ و باهم خندیدیم....ادامه دارد....