ارسالها: 321
#1
Posted: 17 Jan 2014 22:21
با عرض سلام وخسته نباشيد خدمت تمام مديران وناظم ها ي انجمن.
درخواست ايجاد تاپيك در تالار داستان ها و خاطرات سكسي را با عنوان رويا را دارم ، تعداد قسمت ها بيشتر از ده قسمت .
ادامه داستان عشق سوخته.
با سپاس فراوان darkstorm
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#2
Posted: 18 Jan 2014 22:45
قسمت اول :
نميدونم بايد با چه ساز زمونه برقصم ، نميدونم اين بغض راه گلوم گرفته رو چي كارش كنم ، قلبم ديگه آروم و خوش حال نيست ، سخته بخوام خود دار باشم .
سخته... ، سخته خيره به اين قاب عكس لعنتي باشم ، سخته اينكه ميبينم فقط همين برام مونده ، سخته دونستن اينكه ديگه نيست ، سخته برام دونستن اينكه هيچ وقت ديگه قرار نيست صورتش ببينم.
بايد اينو ميدونستم اين انتخاب خودم اينكه نباشم كنارش اينكه برم خوب توقع داشتم چطوري تموم شه.
باخودم دارم روي اين تخت لعنتي چي ميگم با اين عكس ، دارم ديونه ميشم ، نميدونم بايد اشك بريزم يا داد بزنم .
فقط خيره موندم به عكس.
ويبره گوشيم كه روي ميز كنار تخته منو از فكر بيرون مياره.
من : بله.
صداي رضا : اميد نمياي همه منتظرتن .
من : چرا الآن ميام.
رضا : باشه پس به مادرت ميگم داري مياي.
گوشي قطع ميكنم بدونه هيچ حرفي ، قاب عكس ميذار روي ميز دستم ميكشم روي صورتش ، ديگه نميتونم بغض توي گلوم نگه دارم ، اجازه ميدم اشك هام جاري بشن دل غم ديدم تا شايد كمي آروم بشه ، از كنار قاب عكس دسته گل محمدي كه با يه روبان سياه بسته شده برميدارم .
بلند ميشم ميرم سمت در خستم نميدونم چرا همه چيز به اين زودي تموم شد ، شادي ها جاشون به غم دادن ، خنده ها جاشون به اشك نميدونم اين زندگي براي من ديگه چي توي آستينش مخفي كرده نميدونم.
به در ميرسم سخته برام از اتاق بيرون برم سخته هنوز بوي عطرش توي اتاق خيلي دوست دارم اين عطر ياد تموم خاطراتم ميوفتم ، بدم مياد از اين پيراهن سياه لعنتي بدم مياد از اينكه بعد از شش سال بيام ايران اين بلا سرم بياد سخته تحمل مرگ عزيز ترين كسه آدم ، گريونم ناراحت .
به آرومي ميرم سمت حيات بيرون از حيات ميشينم توي ماشين .
نيلوفر : عزيزم ميدونم سخته تحمل كردن اين درد ولي بايد مثل كوه پايدار باشي .
ميبينم كه نيلوفرم توي چشم هاش اشك حلقه زده.
من : كوه هم باشم باز فرو ميريزم اگه دنياي از غم روي تنم بشينه فرو ميريزم.
نيلوفر : عزيزم ميدونم خيلي سخته ولي نبايد خودت نابود كني يادت نره تو قرار پدر بشي.
من : ميدونم ولي به خدا قسم سخته ، سخته اينكه كنار پدرت نباشي بميره سخته.
هق هقم بلند ميشه ديگه فقط اشك نيست تحمل ندارم كاش ميشد براي آخرين لحظه كنارش ميشدم كاش ميشد ولي افسوس... .
نيلوفر منو توي آغوشش ميگيره توي آغوش گرم و عاشقانه ي خودش ، توي تموم اين شش سال فهميدم ميشه دوباره عاشق شد طعم عشق چشيد .
نيلوفر : عشقم تا دلت ميخواد اشك بريز خودت خالي كن .
من : بهترين هستي من عشق عزيز من اگه نبودي ميمردم خدارو شكر كنارم با دونستن تموم كاراهام.
نيلوفر يه بوسه از سرم بر ميداره دستما نيلي رنگش از كيفش بيرون مياره اشك هام پاك ميكنه.
نيلوفر : عزيزم نگو ، اگه بهم نميگفتي يه روز ميفهميدم شايد ناراحت ميشدم از دستت ولي وقتي خودت گفتي نه فقط عشقم بهت بيشتر شد با اطمينانم.
من يه بوسه از گونه خوش گل سرخش برميدارم .
ماشين روشن ميكنه ميره به سمت بهشت زهرا .
توي راه حسرت روزهايي كه نبودم ولي ميتونستم باشم عذابم ميداد مثل خوره تموم وجودم ميخورد حسي مثل حس گناه توي وجودم از وقتي كه خبر فوت پدرم شنيدم برام پديد دار شد ، براي اينكه يك ماه قبل پدرم ازمن خواسته بود برگردم ببينمش ميگفت دلش نميخواد وطنش ترك كنه ، ولي من به اندازه اي از برگشتن به وطنم ترس داشتم كه حتي با اسرار پدرم برنگشتم.
نميدونم كي رسيديم ولي با ديدن جمعيت سياه پوش ياد يادگاري نحس جنگ هشت ساله افتادم هِه نه از انقلاب خيري بهمون رسيد نه از اين جنگ لعنتي هشت ساله نميدونم آخر كار اين ملت به كجا ميرسه ولي هر چي كه بشه فقط خود مردم ميتونن سرنوشتشون تغيير بدن ، اين يادگاري اين جنگ هشت ساله تحميلي لعنتي بود كه پدرم از من گرفت ، نميگم نبايد ميرفت حتي اگه منم بودم جاي پدرم براي حفظ ناموس و خاكم هر كاري انجام ميدادم ديگه جنگيدن كه جاي خودش داره.
پياده ميشم هنوز اشك از چشم هام ميريزه روي گونه هام سخته بخوام هق هق هاي وجودم پنهان كنم سخته.
ميرم سمت جمعيت هر كي باديدن من مثل اينكه جون تازه اي بگيرن شروع به هق هق و گريه و زاري ميكنن سخته باديدن اين آدم ها فقط اشك بريزم بدون صدا تنها با سكوت اشك بريزم .
با نزديك تر شدنم به خاك پدرم قلبم به آتيش كشيده ميشه با ديدن برادرم و مادرم و آرزو كه شيون و زاري ميكنن دلم طاقت نياورد هق هقم بلند شد.
مادرم مياد منو توي آغوشش ميگيره ميگه : ميبيني پرت رفت . تنهام گذاشت رفت مثل تو ، دير اومدي خيلي دير.
من : ميدونم ..... فقط خستم خسته از كاري كه كردم نبايد انجام ميدادم.
صداي برادرم و آرزو و اشكان و حيلي از آدماي ديگه برام نا مفهوم بود فقط دلم پيش پدرم بود رفته ، رفته جايي كه ديگه بر گشتي نداره اشتباه از خودم نه هيچ شخص ديگه اي.
ميرم جلو زانو ميزم كنار خاكش اشك هام روي خاك پدرم ميريزم فقط پدرم صدا ميزنم زير لب بهش ميگم ميدونم بايد ميومدم..... بايد كنارت ميشدم.....ميدونم حقم اين غم..... ولي منو ببخش منو ببخش.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#3
Posted: 19 Jan 2014 21:43
قسمت دوم :
خسته تر از هميشه غمگين تر از هر زمان ديگه ام.
زندگي همينه ميدونم تلخي داره و شيريني ولي..... .
*** : عمو ... عمو.
برميگردم ببينم صدا براي كيه آشنا و گرم و بچگونه و دل نشين و دوست داشتني.
ميبينم : رويا دختر احسان تنها برادرم درسته از زماني كه رفتم چين فقط دو بار بيش تر از نزديك نديده بودمش ولي وقتي با برادرم چت ميگردم به هم وب ميدادم بهم نشونش ميداد بهم فكر كنم الآن بايد چهار سالش باشه ناز دوست داشتني درست مثل بچگي هاي آرزو زن برادرم.
خيلي بچه شيريني ، آدم دوست داره لُبش بگيره بكشه ، با ديدنش كمي قلبم آروم ميگيره.
رويا : عمو چرا همه داين گيريه ميكنن .
ميگيرمش توي بغلم ميگم : عمو جون تو اشك نريز بذار حداقل يكيمون غمگين نباشه.
رويا : نميخوام ، چرا شما ها گيريه مي كنيد منم گيريم ميگيره.
من با دست مال كاغذي كه از جيبم بيرون ميارم اشك هام پاك ميكنم .
من : ببين من ديگه گريه نميكنم توهم گريه نكن.
رويا بينيش بالا مميكشه ميگه : نميخوام داليد سرم شيله ميماليد نميخوام.
نيلوفر يه دست مال از كيفش بيرون مياره بيني رويا پاك ميكنه ميگه .
نيلوفر : ببين گريه نكن ، عمو اميد ببين گريه نميكنه تو هم گريه نكن باشه عزيزم.
آرزو : رويا كجايي؟رويا... .
رويا : باشه عمو من بلم پيش مامانم.
باديدن آرزو فقط احساس نگراني بهم دست ميده نه بخاطر عشق قديمي كه نصبت بهش داشتم بخاطر رابطه اش با برادرم نميدونستم تا چقدر حقيقت داره تا چه اندازه نه ، ولي به نظر هم آرزو هم احسان راضين از بودن كنار هم نميدونم شايد آرزو هم مثل من طعم دوباره عاشق شدن چشيده نميدونم.
با نيلوفر ميريم سمت خانوادم به همه سلام ميديم بهمون سلام ميدن تسليت ميگن.
خوب اينم از زندگي من نميدونم كي ميخواد آروم بگيره نميدونم.
روزها رو با غم دل داري به مادرم ميگذشت.
درست الآن چهل روز از مرگ پدرم ميگذره ولي هنوز ياد اينكه توي آخرين لحظه هاي زندگي پدرم كنارش نبودم عذابم ميده تموم چهل روز نيلوفر كنارم بود كه اگه نبود خدا ميدونه كارم به كجاها كه نميكشيد .
براي چهلم پدرم همون طوري كه وصيت كرده بود به مركز بهزيستي به تموم افراد داخلش گوشت قربوني و كمك هزينه براي اداره بهزيستي به چندتا از مراكز داديم.
مراسم چهلم پدرم داخل مسجد سر كوچه خونه ي پدريم كه بيشتر هزينه ساختش پدرم و برادرم و يه مقدار كمي هم از هزينه ساختنش من و نيلوفر و اشكان برادر نيلوفر به عهده گرفته بوديم مراسمش گرفتيم.
خيلي بد آدم صاحب مجلس عزاداري باشه مخصوصاً اگه مجلس عزا براي عزاداري پدرت باشه.
فقط دوست داشتم بگذره اين روزهاي سرد لعنتي.
تا يه هفته نميتونستم به چيزي جزء مرگ پدرم فكر كنم سخته برام از ياد ببرم وقت مرگ پدرم كنارش نبودم كه نيلوفر بهم پيشنهاد داد داستان زندگيم بنويسم.
ميخوام دلم بزنم به دريا كاري كه نيلوفر گفت و انجام بدم بشينم تموم خاطرات زندگيم بنويسم تا شايد فراموش كه نه ، شايدآروم بگيره قلبم نميدونم شايدم نه.
توي خونه باغ پدر نيلوفر هستيم من داخل اتاق جلوي لب تاپ نشستم ميخوام بنويسم ، دقيقاً سمت چپ من نيلوفر روي تخت به پشت دراز كشيده.
من : حالا بايد از كجا شروع كنم ، اسمش چي بذارم ، چطوري بنويسم..
نيلوفر : خوب ميتوني از دفتر خاطرات خودت و من استفاده كني ، ميتوني از اولين باري كه با هم بوديم بگي يا از اولين باري كه آرزو دوست داشتي ، يا هر جاي ديگه كه دلت بخواد.
من : ميدوني ميخوام از وقتي كه توي عروسي برادرم بودم و بدون هيچ آرامش و آغوش گرم شروع كنم تا زماني كه از ايران رفتيم.
نيلوفر : خوب عزيزم ، فقط من اسمش من بگم.
من : باشه عشقم بگو.
نيلوفر : عشق سوخته .
من : اين چطوري رسيد به ذهنت .
نيلوفر : يادت وقتي همه دليل هاتو براي اينكه نميخواي به ايران برگردي ميگفتي بهم دفتر خاطراتت رو دادي آخرين حرفهايي كه زدي به خودت توي نوشته هات عشق و سوختن بود خوب من اينارو كنار هم گذاشتم تا اين جمله درست شد.
من : چه خوب يادت مونده.
نيلوفر : خوب آره يادم چون خاطرات عشقم همشون.
براي شروع همون اسم داستانم مينويسم عشق سوخته.
با تموم شدن پنج قسمت داستانم خسته ميشم ميرم كنار نيلوفر كه پشتم روي تخت خوابيده ميشينم شروع ميكنم موهاي بلند نازش بين انگشت هام ميگيرم نوازش ميكنم .
نيلوفر : عزيزم دلم براي كنارت بودن ، توي آغوشت خوابيدن تنگ شده .
راست ميگه ميدونم منظورش چيه ميخواد كه دوباره تنهاي برهنه مون همديگر ببوسن ، دل من ميخواد كمي شيطنت انجام بدم خيلي وقت كه با هم يه سكس حسابي نداشتيم.
دلم ميخواد كاري نكنم كه نيلوفر احساس كنه ديگه برام اهميت نداره بهش توجه نميكنم با اين اتفاق تموم عشق بينمون فواموش كردم.
سرم ميبر پايين كنار گوشش آروم ميگم : دلت ميخواد يكمي باهم شيطوني كنيم.
نيلوفر : اگه حوصله نداري خسته ناراحتي نه دوست دارم وقتي باهم باشيم كه خودت بخواي.
من : عزيز دلم الآن يعني ميگي من نميخوام با عشقم بخوابم شيطنت داشته باشم ، منو ببين چطوري حريس آغوش گرمتم.
نيلوفر سرش ميچرخونه از لب هام بوسه ميگيره ميخنده منو ميكشه توي آغوش خودش منم همرايش ميكنم ميخوابم كنارش از لب هاي سرخش بوسه بر ميدارم دلم دوباره آروم داره ميشه و طعم آرامش بودن با نيلوفر حس ميكنم.
خوش حالم ميتونم نيلوفر از خودم راضي نگهدارم عاشقم باشه عاشقش باشم با تموم وجودم.
زماني كه دارم لب هاي نيلوفر ميخورم ، نيلور شلوارك كتان و شرتم از تنم بيرون مياره منم دامن سياه كوتاهش ميكشم پايين از روي شرتش شروع به ماليدن آلتش ميكنم واي خيسي آلتش تا به شرتش دراومده همين هم منو شهوتي تر ديونه تر ميكنه ، نيلوفرم شروع به ماليدن آلتم ميكنه گرمي دستش كه دور آلتم پيچيده حس خوبي توي بدنم بيدار ميكنه با يه دستش شرتش پايين ميكشه با دست ديگش هنوز آلتم ميماله من پيراهن مردونه آبي تنش دكمه هاش باز ميكنم واي هنوز سينه هاش زيبا خوش فرم با گذشت اين شش سالي كه با هميم فقط بزرگتر شدن كه از حالت كوچيك بودن خارج شدن نيلوفر برام سكسي تر كرده بادستم هر دو سينه سفيدش ميمالم يكمي نوك سينه هاش قرمز تر شده خوشم مياد يه بوسه از شكمش بر ميدارم ميگم تو چشم هات بگير كوچولو نبايد اينارو ببيني نيلوفر آلتم ميگيره ميذاره بين رونهاش چه حرارت داغي خوبي داره تموم وجودم گرماش به رعشه ميندازه .
نيلوفر : برو ببينم اون كه الآن خواب فكر كردي بيدار بود باهات شيطنت ميكردم.
دست نيلوفر بوس ميكنم ميذارم روي صورتم ميگم عشق مني هستي مني تو.
نيلوفر با خنده شيطنت آميز ميگه : نميخواي خودت كاري كني تنبل همش من بايد زحمت بكشم خودتم يه كاري انجام بده.
از لُپش يه بوسه برميدارم يه گاز كوچولو از سينه ي چپش ميگيرم.
نيلوفر : آيييييي تموم كه نكون يذار براي بدتم يچيز باشه كه بخوري.
من : نه ميخوام بخورمت تمومت كنم.
بادستم آلتم ميگيرم آروم از بين رون هاش ميبرم بالا تا داخل آلتش بشه از بس خيسه ليز شده حتي قبل اينكه آلتم داخلش بشه خيس شده بود ، لذت خوبي داره دوباره گرما و خيسي داخل آلت نيلوفر حس ميكنم.
خيلي آروم خودم ميجسبونم به نيلوفر تا كامل آلتم داخل بشه نيلوفر توي چشم هام خيره ميشه پيشونيش به پيشونيم ميچسبونه آروم آلتم تا نصفه بيرون ميكشم دوباره هول ميدم داخل صورت نيلوفر ديدني شده چشم هاش پر از شهوت ، دوباره بيرون ميكشم آلتم ، نيلوفر سمت چپ لبش پايينيش با دندوناش ميگيره يه كمي حركت خودم سريع تر ميكنم يكمي صداي نفس هاي نيلوفر سريع تر ميشه بعد چند دقيق نيلوفر سرش عقب ميبره نفس هاي بلند سريع تر ميكشه همين باعث ميشه حركتم سريع تر كنم دهنش باز ميكنه تا از دهنش نفس بكشه سرم ميبرم نزديكش زبونم ميكنم داخل دهنش نيلوفرهم شروع ميكنه مكيدن زبونم هر لحظه سرعت حركت آلتم بيشتر ميكنم احساس ميكنم نيلوفر داره به اوج لذت سكس خودش ميرسه هر چند خود منم كم مونده به اوج لذتم دست پيدا كنم ولي دوست دارم اول نيلوفر به اوج لذت سكس دست پيدا كنه من بتونم راحت آلتم بيرون بكشم روي سينه هاي نيلوفر بريزم.
با گرم شدن سفت تر شدن دور آلتم ميفهمم وقتش داره ارضا ميشه حركتم سريع تر كردم تا نيلوفر منو توي آغوشش محكم ميگيره نميذاره حركت كنم درسته كم مونده ارضا بشم ولي نميخوام نيلوفر برنجونم من نيلوفر توي آغوشم ميگيرم آروم آلتم بيرون ميكشم كه نيلوفر ميگه.
نيلوفر با بي حالي : عزيرم.......بيا بذار تورو هم .....مثل خودم راضي كنم..... .
من : نميخواد من با راضي بودن تو به اوج لذت رسيدنت خوش حالم راضي.
نيلوفر : خوب اينطوري كه نميشه حداقل بين رون هام آلتت بذار خودت ارضا كن اينطوري من خوشم نمياد من اوج لذت برسوني ولي تو به اوجش نرسي.
با يه دستش آلتم ميگيره با دست ديگش آب دهنش از دهنش بر ميداره ميماله سر آلتم يه بار ديگه هم آب دهنش بر ميداره ميماله به رونهاي سفيد نازش آلتم ميذار بين رون هاش ميگه .
نيلوفر : اگه ميخواي دوست داشته باشمت بايد تو هم خودت اضا كني وگرنه شيطوني نيست كه.
منم ميخندم ميگم : باشه عزيز دلم.
شروع ميكنم به حركت دادن خودم درست مثل داخل آلتش گرم ليز نيست ولي باز هم خوبه بهم حسي رو كه بايد بده رو ميده.
تا دو سه دقيقه آلتم بين رونهاي نازش بازي ميدم تا به احساس ارضا شدنم برسم.
لذت واقعي كه من با بودن كنار نيلوفر ميبرم نه سكس نه چيز شهوتي ديگه ، لذتي كه بهم ميده آغوش گرمش نفس هاي عاشقونش و مهربون بودنش.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#4
Posted: 20 Jan 2014 23:37
قسمت سوم :
با خيسي جاي بوسه نيلوفر روي لب هاي خشك شده ترك خُردم بيدار ميشم ، حس دل گرم كننده اي با باز شدن چشم هات عزيز ترين شخص توي زندگيت عشق واقعيت ببيني .
نيلوفر با يه لبخند دوست داشتني كنارم روي تخت نشسه دستم گرفته ميگه .
نيلوفر : عريزم بيدار نميشي بريم صبحانه بخوريم اين كوچولو تو شيكمم همش ميگه مامان من غذا ميخوام يالا ، منم بهش ميگم صبر داشته باش باباييت هم بياد با هم بريم ، حالا مياد باباي اين كوچولو بريم صبحونه بخوريم يا نه.
يه لباس نيلي رنگ كه آستين حلقه اي پايين لباسش تا يه مقدار بالاتر از زانوش هاش پايينش توري دوتا بند زيبا كه روش نگين هاي آبي كار شده كل لباسشو روي تنش نگه ميداره.
از دستش بوسه برميدارم لباسش بالا ميزنم يه بوسه هم به روي شكمش بالاي نافش ميزنم ميگم .
من : مگه ميشه اين كوچولو منتظر گذاشت ، حرف مادرش زمين انداخت ، معلوم منم ميام بريم كه گشنمه ، بريم كه براتون صبحونه خوش مزه درست كنم.
نيلوفر : خود شيريني نكن غذا و چايي براي صبحونه حاضر اين كوچولو بهم كمك كرد.
بلند ميشم ميرم لباس بپوشم يه شلوارك طوسي با يه تيشرت سياه بر ميدارم ميپوشم.
هنوز توي قلبم درد دوري پدرم دارم درد نبودش كنارم ، فقط داشتن يه عكس توس قاب عكس نقره اي با يه روبان مِشكي تنها چيزي هست كه ميشه چهرش ديد مثل هميشه شاد و خوش حال.
نيلوفر : خوب چرا اونجا خشكت زده نمياي خودمون بريم مامان بچه باهم.
من : اي بابا ميخواي بابا اون بچه جا بذاري وايسيد تا منم اومدم.
نيلوفر : نميخوايم من با عزيز كوچولوم ميريم صبحونه ميخوريم برات چيزي نگه نميداريم .
من : باشه پس منم مادر اون كوچولوي خوشگلتو ميخورم.
ميرم جلو از پشت نيلوفر ميگيرم توي آغوشم دست هام ازير بازوهاش روي سينه هاش بهم قفل ميكنم سرم ميبرم جلو صورت به صورت .
نيلوفر آروم توي گوشم ميگه : عزيزم شيطوني زيادي نكنيا كار دست من ميدي.
من : عزيز دلم نترس كاريت ندارم من نميخورمت شيطنتم نميكنم فقط ميخوام عشقم توي بغلم بگيرم باهاش باشم نميشه اين كار انجام بدم.
نيلوفر : چرا ولي اون كوچولوي پاييني شما حتي شلوارك هم نميتونه جلوش بگيره نخواد با من باشه خودتم كه بدت نمياد ببين چه خوب خودت به من داري فشار ميدي.
ميخندم ميبينم راست ميگه سيخ سيخ خبر داد ايستاده كم نميارم ميگم.
من : خوب اينم دوست داره كنار تو باشه اينكه خوب ميگم نيلوفر بريم صبحونه بخوري نريم يهو ديدي خودتو واقعاً خوردما.
نيلوفر : اگه تونستي بخور اين كوچولوم جلوت ميگيره نميذاره منو بخوري راست ميگي بريم من ديگه گشنم شده.
ميريم باهم توي آشپز خونه واو چه ميز رنگارنگي نيلوفر چيده براي صبحونه ميشينيم دور ميز درست روبه روي هم .
خوبه نيلوفر يه ليوان شير كاكائو داغ برام مياره قبل اينكه بشينه ، كار هر صبح شه درست كردن يه ليوان شير كاكائو داغ ميدونه هيچ چيز جزء اين براي اولين چيزي كه توي صبح ميخوام بنوشم يا بخورم برام لذت بخش نيست.
اصلاً باور نميشه كه نيلوفر توي اين شش سال كنارم مونده ، نميدونم كي يا چطور عشقم نصبت به اين دختر شعله ور شد ، ولي آتيش عشق بينمون هيچ كدوم از مارو خاكستر نكرد بلكه به زندگيمون گرما و نور داد باعث شد بفهمم ميتونم به نيلوفر نيمي از قلب و نيمي از روحم بدم .
نيلوفر : راستي اميد بريم بيرون ، بريم ببينيم جايي تغييري كرده يا نه تازه از وقتي كه برگشتيم فقط خونه بوديم يا رفتيم........
حرف هاشو نصفه رها ميكنه نميخواد چيزي بگه ميدونم نميخواست منو ناراحت كنه ولي ميخواست بگه يا رفتيم مسجد سر خاك پدرت و..... جاي ديگه اين تهران از وقتي كه برگشتيم نديده خوب خسته ميشه از يجا موندن جاهاي تكراري رفتن ، جالب اخلاق هامون هم مثل هم اينو تا قبل اينكه بريم با هم چين خوب متوجه نشده بودم.
فقط بيچاره اين نيلوفر هر جايي كه من رفتم با من بود ، مثلا باردار بايد خستش نكنم ولي برعكس همش دارم توي زحمت ميندازمش بهش استراحت نميدم.
من : باشه ميريم بگرديم ببينيم تهران تغير كرده يا نه همون شكلي ، نيلوفر عزيزم شب بريم باشه .
نيلوفر : مرسي عشقم راستي به اشگان و الناز هم بگيم بيان با هم بريم بيرون .
من : هر چي گل نازم بگه امشب مخصوص تو هر كاري هر چيزي بخواي انجام ميدم و ميگيرم برات.
بعد خوردن صبحونه با نيلوفر ميريم آماده بشيم كه بريم خونه مادرم جايي كه خونه پدريم ياد پدرم برام زنده ميكنه ، بوي پدرم ميده ياد پدرم برام زنده ميكنه.
نيلوفر يه شلوار لي سياه با مانتو مشكي با شال مشكي براق تنش ميكنه .
ولي من نميدونم بايد چي بپوشم از نيلوفر ميپرسم ميخنده برام يه دست لباس مشكي اسپرت مياره خودم هم خوشم مياد سليقه جالبي داره ، ميپوشم يه شلوار كتان سياه كلاسيك با يه پيراهن كتان سياه با كفش ديسي مشكي.
دست نيلوفر ميگيرم به سمت خوبم ميكشمش جلوي در خونه توي حياط خونه يه بوس از لب هاش بر ميدارم ميرم سمت ماشين نيلوفر هم پشتم مياد ميگه.
نيلوفر : اميد خيلي بدي پس من چي خودت از من بوس ميگري در ميري من بايد از تو بوس بگيرم.
من : فكر كردي فقط من اينجا اجازخ دارم بوس بكنم نه شخصه ديگه اي .
در ماشين باز ميكنم ميشينم طرف راننده ماشين روشن ميكنم ميگم نمياي نيلوفر.
نيلوفر دست به كمر كنار در ايستاده ميگه خجالت نميكشي من خودم بايد در ماشين باز كنم.
براي اينكه نتونه چيزي بگه پياده ميشم ميرم كه درو براش باز كنم تا نيلوفر بشينه جالب نيلوفر تعجب نكرده از كارم همين كه در ماشين خم ميشم باز كنم نيلوفر يه بوس از گونم ميگيره زبونش در مياره ميگه ديدي بوست كردم.
ميخندم ميگم امشب كه هيچي هر دو نفرمون خسته ميرسيم خونه ولي فردا صبح بهت ميگم وقتي شيطنت كردن بهت سخت بگيرم ميفهمي يعني چي.
نيلوفر : ميبينيم كي توي شيطنت به اون يكي ميگه يه من ماست چقدر كره داره.
با خنده هردو نفرمون ميشينيم توي ماشين با ريموت در باز ميكنم به سمت خونه مادرم راهي ميشيم.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#5
Posted: 22 Jan 2014 17:29
قسمت چهارم:
توي راه هر چند وقت يكبار دستم روي شكم نيلوفر ميكشيدم ميگفتم ببينم حال اين شيطون كوچولوي بابا چطور نيلوفر هم ميخنديد ميگفت.
نيلوفر : اين ميگه من بستني ميخوام ، مامان به بابا بگو بستني.
منم خندم ميگرفت ميگفتم نه براي بچه خوب نيست دندونهاش خراب ميشه.
نيلور هم خودش لوس ميكرد ميگفت : خوب پس من چي.
دوست داشتم بگيرم ولي معلوم نيست چرا اصلاً امروز همه جا بستن رفتن تقريباً هيچ كسي هم نيست .
دارم ميگردم كوچه و خيابانهارو تا يه مغازه باز پيدا كنم جالب نيلوفر اعتراضي نداره به اينكه چرا من دارم ميگردم خودشم مثل اينكه خوشش اومده .
من : خدارو شكر چه عجب اين يكي باز .
نيلوفر : چي اميد.
من : مغازه شيريني فروشي ميگم ببين گفتي كوچولومون خواست بستني براش دنبالش گشتم ، خوب من برم دوتا براي خودم اين كوچولومون بگيرم بيام.
نيلوفر : پس من چي بايد چهار تا بگيري.
من : خوب قبول تورو يادم رفت ولي ديگه چرا حالا چهار تا بايد سه تا بگيرم بگيرم با خود تو.
نيلوفر : من كي يدونه بستني خوردم تازه اين كوچولومون دوتا ميخواد من خودم و اينو حساب كردم اگه خودت ميخواي بايد بيشتر بگيري.
من : باشه ولي نتوني بخوري همشو خودم ميخورمت توي ماشين.
نيلوفر : برو بابا اولاً همشو من اين كوچولوم ميخوريم ، بعدشم توي چين منو تو ماشين نخوردي ميخواي توي ايران بخوري.
من : وقتي خوردمت ميفهمي.
ميرم پايين پنچ تا بستني زعفروني ميگيرم برميگردم پيش نيلوفر ماشين روشن ميكنم ميرم يه جاي خلوت اما با منظره سرسبز جلوي رومون توي ماشين ميمونيم خودم آروم آروم شروع به خوردن بستنيم ميكنم نيلوفر اولين بستنيش حتي قبل اينكه من سه تا قاشق بستني بخورم خورد ، وقتي بستنيم تموم شد نيلوفر سراغ آخري بستنيش رفت شروع به خوردن كرد من مابين هربار بستني خوردنش يه قاشق بستني برميداشتم كه همش ميگفت .
نيلوفر : اميد بد ، نخور ببينم اين براي بچمه نخور ديگه.
هربار هم كه ميخواستم يه قاشق ديگه برادارم ظرف بستي توي ماشين ميچرخوند تا من نتونم چيزي بردارم كه با گرفتن بوسه از لبش و گونش راضي ميشد يه قاشق ديگه بهم بستني بده.
نميدونم اگه نيلوفر نبود كارم به كجا ها ميرسيد شايد يه مشروبي معتاد ، شايد يه ديونه ، شايد يه آدم بدبخت كه همه چيز زندگيش باخته فكر ميكنه آخرين راه خود كشي و خودم ميكشتم ، نميدونم نميخوام هم بدونم فقط ميخوام كنار نيلوفر باشم از هر لحظه زندگيم براي شاد و خوش حال و سربلند بودن نيلوفر استفاده كنم بهش نشون بدم عاشقشم بيشتر از هر كسه ديگه اي ، براش ميمرم ، نباشه ديونه ميشم ميخوام تموم اين هارو بدونه .
[ كار من توي اين دنيا ميتونه چي باشه جزء اينكه اگه بتونم به يه آدم ديگه كمك كنم دلش شاد كنم و دستش بگيرم و يه بار از بارهاي سخت زندگيش كم كنم ] خودم نميدونم چرا اين حرف هاي هميشه گي پدرم در مورد كمك كردن به ديگران يادم اومد نميدونم ، ولي برام جالب شد ، چون ياد يكي از دوست هاي هم دوره آموزشي پدر افتادم تموم آدم هايي كه با پدرم بعد آموزشي توي جنگ لعنتي تحميلي بودن مرده بودن ، كسايي هم كه توي دوره آموزشي با پدرم بودن فقط سه يا چهار نفر زنده بيش تر نموندن دلم خواست برم پيش اكبر رضايي دوست دوران آموزشي پدرم وقتي توي ايران بودم ميدونستم كجاست ولي وقتي كه رفتم ديگه خبري ازش نگرفتم.
سريع موضوع به نيلوفر گفتم نيلوفر با تعجب گوش ميداد وقتي حرفهام تموم شد گفت.
نيلوفر : اميد حالت خوبه ، چي شد ياد آقاي چي ....
من : رضايي.....اكبر رضايي يكي از دوستهاي پدرم بود كه عيد به عيد يا با هر بهونه اي كه بشه رفت خونه ي يكي بجزء فاميل به هم سر ميزديم ياد حرفهاي پدرم افتادم كه ميگفت..... .
نيلوفر : خوب بد نيست ببينيش ولي آخه خودت داري ميگي 6 سال خبري ازش نداري........ راستي توي مراسم پدرت بود.
من كمي فكر ميكنم ولي هيچ چيز هيچ شخصي رو يادم نيست به اندازه اي ناراحت غمگين بودم كه اصلاً به اطرافم توجه ي نداشتم .
من : هيچي يادم نيست خودت كه ميدوني حال چطوري بود.
تيلوفر : راست ميگي ببخش راستي خوب از مادرت برادرت بپرس .
من : راست ميگي چرا به فكر خودم نرسيد.
از پيشونيش پايين شالش يه بوسه آب دار برميدارم ، ميخندم ميگم قربون زني مثل تو بشم كه اگه نبودي معلوم نبود من بايد چه بوقي به سرم ميگرفتم.
نيلوفر : هيچي همين طوري ميموند تا من پيدات كنم.
هر خندمون گرفته بود ، من فقط موندم اين همه بستني كجاش جا داد مثل اينكه راس راستي با بچمون خورده.
به سمت خونه مادرم حركت كرديم تا هم نهار اونجا باشيم هم به مادر سر بزنيم و همين طور خبري از دوست پدرم اكبر رضايي خبري بگيرم اگه بتونم برم دنبالش ببينمش.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#6
Posted: 25 Jan 2014 15:59
قسمت پنجم :
خونه مادرم يا بهتره بگم خونه پدريم همچنان بوي پدرم ميده ، ياد خاطره پدرم برام زنده ميكنه.
داخل خونه پدريم كنار هم نشستيم داريم با هم ميگيم ميخنديم رويا دوست داشتني همش با منو نيلوفر بازي ميكرد ميخندوند ، جالب حس خجالت يا حس وابستگي دل تنگي نصبت به آرزو نداشتم ، تنها احساسي كه داشتم يه احساس كنجكاوي بود كه بدونم حالش خوبه يا نه.
نگاه هاي آرزو تا قبل رفتن سر ميز براي خوردن غذا متوجه نشده بودم وقتي روي صندلي نشسته بودم دور اطرافم نگاه ميكردم ببينم جاي پدرم كي ميشينه نگاه هاي حريسانه و سنگين آرزو منو متوجه خودش كرد ، ميترسيدم از اين فكر كه حتي بدتر از يه نگاه ساده پيش بره ، نتونه خودش نگهداره كار دستم بده . هر چند الآن يه دختر شيرين داره منم دارم پدرميشم. ولي باز بايد مراقب باشم كار دست خودمون نديم .
درسته الآن تنها حس باقي مونده توي وجودم به آرزو يه حس مثل داشتن خواهر ولي خو باز بايد مراقب رفتارهايي كه از من سر ميزنه باشم تا رابطه ي منو آرزو به چيزي تبديل نشه همين بمونه.
كم كم نيلوفر سر حرف باز ميكنه البته غير مستقيم ميگه تا من يادم بياد كه ميخواستم بپرسم بدونم اكبر دوست پدرم كجاست ، ميدونن روز خاك سپاري داخل مراسم بوده يا نه ، هر چند احتمال زياد بوده ولي خوب باز هم بايد ديد چي ميگن.
من : راستي امروز صبح توي يكي از شبكه ها دوباره اين رزمنده هارو نشون ميدادن تا با كاري كه اين آدم ها براي آزادي كشورشون انجام دادن به نفع خودشون استفاده كنن بگن اون ها براي دولت كنوني ما جنگيدن چند تا از كسايي كه طرف دار خودشون بودن دست نشانده خودشون بودن مصاحبه ميكردن فكر ميكردن هيچ شخصي متوجه نميشه همه باورشون ميشه .
بعد صحبت كردن بحث در مورد اين ماجراها گفتم : راستي ياد اكبر دوست بابام افتادم خبري دارين ازش كجاست چيكار انجام ميده.
آره جان عمه نداشتم همين الآن يادش افتادم ، بدونه نقشه قبلي اين حرف ها رو گفتم.
ميشد توي صورت نيلوفر حالت تعجب ديد ، من اين دروغ هارو از كجام دارم در ميارم نميدونم ولي خوب ديگه ﻫﺮﮐﻪ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﺮ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﮐﺸﺪ.
مادرم : كي ... آهان اكبر رضاي ميگي خيلي وقت بود نديده بودم خانوادش توي مراسم پدرت ولي يكي از دختراش ديدم فقط خودش با دخترش اومده بودن مثل اينكه زنش مُرده پسرش هم رفته سربازي زنش يه سالي ميشه كه فوتح كرده.
من : نميبدونم چرا دل خواست برم ببينمش آدرسي يا چيزي نداري بشه پيداش كنم برم براي ديدنش.
مادرم : آدرس خونه جديدش دارم ، فكر كنم داخل تقويمم نوشتم بعد نهار ميرم برات ميارم .
احسان راستي خواستي بري بگو با هم بريم اگه مزاحمت نيستيم.
من : نه اين چه حرفيه هر وقت خواستم برم ميگم شما هم بيايد.
تموم قرار و مدارهاي رفتن براي پيدا كردن خونه و خود دوست پدرم بعد گرفتن آدرس و شماره تلفن از مادرم با احسان تنظيم كرديم ، قرار شد آخراي اين ماه زنگ بزنم پيگير باشم اگه آدرسي كه داريم با شماره تلفن درست باشه بريم براي ديدنش.
تنها شخصي كه بين ما از حرف هامون سر در نمياورد رويا كوچولو بود كه همش از اول كه اسم دوست پدرم اكبر رضايي شنيد ميپرسيد كيه چيه .
دوست دارم بچه خودم نيلور به شيريني رويا باشه ، آروم اما كمي شيطون ، دوست داشتني و تو دل برو.
ميشه گفت ساعت 5 بود كه از خانوادم خداحافظي كرديم با نيلوفر براي گشتن ديدن اين شهر پر ترافيك و بزرگ راهي شديم ، هر چند خودم زياد حوصله و حال براي بيرون گشتن نداشتم ولي خوب باز دلم ميخواست نيلوفر شاد خندون ببينم نه يه آدمي كه همش يه كوشه ميشينه و غمگين تنهاست مثل اينكه اصلاً پيشش نيستم كه بخوام براي شاد بودن و همدم داشتنش كاري انجام بدم .
ولي خوب براش يه سوپرايز كوچيك دارم اينم اينه كه قرار نيست بريم تهران قرار توي شهر خودم بگردونمش نه تهران ، ميخوام ببرمش جاهاي زيباي كرج بهش نشون بدم .
داخل خيابون به سمت بام كرج نيلوفر همش ميپرسه آخه كجا داريم ميريم چرا از اتوبان نرفتيم اين راه كه طولاني ، منم تو جوابش ميگفتم.
من : ميخوام كمي توي شهر زادگاهم بگردم دوباره ببينمش مگه خودت نميخواستي بگرديم خوب وقت كه داريم الآن هم اول پاييز بهترين روزها براي گشتن نه؟
نيلوفر : خوب خوشم مياد بگرديم ولي نگران شام هستم كه دير نرسيم .
من : خيالت راحت به موقع ميرسيم فقط الآن لذت ببر از تموم اين شهر زييا.
اولين جايي كه ميبرمش پارك چمران چون توي اين موقع ميشه گفت هنوز درختا سبزن كمي هم توي اون رودخونش هست جاي جالبي وقت هنوز خورشيد توي آسمون خود نمايي ميكنه.
ميرسيم به ميدون كرج از سمت ميدون كرج ميام توي خيابون دانشكده نزديك پارك ميشيم ، ماشين ميبرم توي پاركينگ اول پارك كه سمت شهر بازي اصلي پارك.
نيلوفر از صورتش معلوم از حال و هواي پارك اومدنمون خوش حال و قبل اينكه ماشين خاموش كنم پياده ميشه يه نفس عميق ميكشه ميگه اميد بيا بيرون ببين بعد دوماه هواي آلوده چه هواي خوبي داره اينجا.
ميرم پايين كنار نيلور دستش ميگيرم ميگم آره عزيزم آدم لذت ميبره احساس سر زندگي ميكنه حالا بيا بريم داخل پارك كه داخلش بهتر از پاركينگش.
ميريم داخل ميبرمش طرط رودخونه سينماي كوچيكي كه سمت رودخونه داره .
نيلوفر با ديدن در باز سينماس دستم ميگيره ميكشه سمت سينما ميگه اميد بريم يه فيلم هم توي ايران توي سينماهاش ببينيم نميشه كه فقط تو كشوراي خارجي بريم سينما.
ميگم باشه بريم ، هر چند بدم مياد از فيلم هايي كه دست ايراني ها دوبله ميشه جون انقدر از سر و طه فيلم ميزنن كه آخر نميفهمي اين نقش اول زن خوب يا بد جاسوس يانه يه آدم دنبال انتقام.
ميريم ببينيم بعد 15 دقيقه فيلم تموم ميشه ، هم من هم نيلوفر ميمونيم يعني چي فقط همين خوب اين كه فقط يه تكون ساده صندلي ريخته شدن آب بود با عينك سه بُعدي بايد آدم بره تو ماجر داستان فيلم تا روي آدم تاثير بذاره نه اينكه به اين سرعت شروع شه توم بشه.
با نيلوفر ميايم بيرون هيچي نميگم از بد بودن فيلم و سينما تا نيلوفر احساس نكنه شايد منظوري داشته باشم با گفتن اين حرفها فقط دستش ميگيرم ميبرم كنار كانالي كه رودخونه قديمي هنوز يه رگه اي ازش داخلش مونده بهش نشون ميدم ميرم براش از بوفه تقريباً زنديك به رود خونه چايي و كيك ميگيرم با يه بسته سوپر چيپس تا نزديك دو ساعت توي پارك با نيلوفر ميگشتيم بعد از پارك سريع رفتيم سمت بام كرج كه هم غروب آفتاب رسيده باشيم به اونجا هم شب شهر كرج از اون بالا ببينيم بعد بر گرديم تا ساعت 9 به سر قرار شاممون كه زنگ زده بودم هماهنگ كرده بودم شايد دير برسيم به قرار شمام باهاشون.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#7
Posted: 26 Jan 2014 14:48
قسمت ششم :
نميدونم بايد از زندگي تا چه اندازه توقع داشت كه به آدم سخت نگيره آدم آسوده خاطر باشه شايد بايد با تموم سربالايي سرپاييني هاي زندگي ساخت ، آدم خودش بايد وفق بده با زمونه نميدونم شايد هم نه بايد جنگيد با زمونه ، جنگيد تا شايد سختي توي راه كم بشه يا اصلاً نباشه نميدونم .
كنار نيلوفر خيره به غروب آفتاب توي فكر و خيال خودم دست راستم دور گردن نيلوفر حلقه كردم نيلوفر به سمت خودم ميكشم يه بوس از پيشونيش برميدارم ، نيلوفر ميخنده دست چپ منو توي دست هاش ميگره ميبره سمت صورتش با دو دستش دستم روي صورت نرم و لطيفش ميكشه ميگه.
نيلوفر : ممنون بابت من اومدي بيرون ميدونم هنوز از رفتن پدرت از پيشمون ناراحتي ولي به روي خودت نمياري تا من احساس غم نكنم.
بادستم كه توي دست هاي نيلوفر آروم از چونش گرفتم سمت صورت خودم بر گردوندم يه بوسه آروم از لبهاي نازش برداشتم ، قبل اينكه بخوام بگم نيلوفر دنياي من تو هستي تموم وجودم براي تو با خوش حال بودنت منم خوش حالم با غمت منم غمگينم يه قطره اشك از گوشه ي چشم هاي نيلوفر روي گونش نشست نميدونم چرا اما دلم لرزيد .
نيلوفر : اميد ميدوني تموم اين سالها كه كنارت بودم توي چين تو دوسال اول فكر ميكردم فقط با من موندي كه آرزو فراموش كني ولي از زماني كه دفتر خاطراتت كه داخل صندوقچه كه مادرت بهت هديه داده بود پيدا كردم فهميدم تنها يك سال به فكرش بودي نه بيشتر خودت فهميدي حسي كه نصبت به آرزو داشتي يه حس مثل حسي كه آدم نصبت به خواهرش داره بوده نه عاشق بودن دوست داشتن.
برام عجيب بود چرا داره اين حرف هارو ميزنه اصلاً چرا الآن ، حالا چرا به من گفت دفتر خاطرات اصليمو ديده نميدونم شايد ميخواسته منو امتحان كنه ببينه هر چيزي كه داخل دفترم بوده راست يانه ، شايد هم ميخواسته بينمون دروغ و راز نباشه نميدونم براي چي داره ميگه اينارو بهم نميدونم.
من : نيلوفر برام مهم نيست اون دفتر خوندي يا نه ، برام مهم اينه كه هميشه پيشت باشم پيشم باشي تا ابد ، دوست دارم و عاشقتم و برات ميميرم ، اگه نباشي ديونه ميشم .
نيلوفر صورتش مياره جلو از گونم يه بوسه برميداره با گوشه شالش اشكاهم پاك مينكه ، جالب خودم يادم نيست از كي داره از چشم هام اشك مياد البته برام مهم نيست همين كه ببينه راست ميگم با هر كلمه از حرفهام يك قطره اشك از چشم هام مياد ثابت ميكنه دروغ نيست حرفهام برام كافيه.
نيلوفر : عزيزم تو هم تموم دنياي مني بودنت شعله زندگي منه اگه نباشي زندگيم خاموش بدونه نور بدونه گرما فقط يه خاكستر يه دنياي تاريك و سرد بدونه هيچ اميدي براي زندگي براي من.
تموم مدت باهم صحبت ميكرديم متوجه گذشت زمان هم نشديم ، آخر نفهميدم اصلاً چرا حرف هاي بينمون به اينجاها كشيد ، منكه نيلوفر آورده بودم بهش خوش بگذره و ناراحت نباشه ولي تموم حرفهامون بوي غم و ناراحتي ميداد هرچند آخر حرفهامون به من يه حس خوب داد اون هم اينكه نيلوفر ميدونه عاشقشم ، فقط و فقط عاشق اونم نه هيچ شخص ديگه ، دونستم كه نيلوفر عاشقانه دوست داره منو ميدونه حس منم نصبت بهش همينه.
وقتي به خودمون اومديم كه يكي به شيشه جلو سمت من زد ، هم من هم نيلوفر اشك هامون پاك كرديم ، وقتي شيشه دودي ماشين پايين دادم تا ببينم چيكار داره و كي هست ، با پايين اومدن شيشه تا نصفه ديدم مامور پليس كه جلو در ايستاده.
مامور : سلام ميشه از ماشين پيداه شيد لطفاً مدارك فراموش نشه بياريد.
من : باشه .
مدارك بر ميدارم ميرم بيرون از ماشين مدارك به مامور ميدم كه يك نفر ديگه حدود ده يازده متر عقب تر از اين مامور كنار ماشين ايستاده داره با بيسيم صحبت ميكنه.
مامور : نصبت شما باهم .
من : همسر بنده هستن .
مامور به نيلوفر نگاه ميكنه نيلوفر هم ميگه درست جناب سروان.
مامور : اميدوارم همين طور باشه مدرك براي اثباتش داريد .
من : اگه شناس نامه باشه كافي .
مامور : البته ببخشيد ولي بايد بررسي كنيم.
من : البته ميدونم شما ماموريد و معذور بايد وظيفه خودتون انجام بديد اين كارتون درسته.
شناس نامه خودم داخل داشبرد بود براي نيلوفر هم داخل كيفش ، خوبه از وقتي ايران برگشتيم هميشه شناس نامه هامون كنارمون اگه يه زماني نياز شد داشته باشيم لنگ نمونيم.
تحويل مأمور ميدم يه نگاهي ميدازه ميگه چند دقيقه صبر كنيد مثل اينكه داره شماره پلاك مدارك با پاسگاهي يا جاي ديگه بررسي ميكنه.
مأمور : اين دودي بودن شيشه هاي ماشين خيلي زياد همين الآن ميتونم ماشينتون بگم ببرن پاركينگ ولي چون اين موقع شب خطر ناكه اين كار انجام نميدم ، فقط يه جريمه ده هزار توماني مينويسم كه مامور ديگه اي نتونه امروز بهتون گير بده ماشين ببره پاركينگ.
من : ممنون حتماً به وضعيت شيشه هاي ماشين رسيدگي ميكنم ، دست شما هم درد نكنه كه اجازه ميديد با ماشين باشيم و ماشين نميبريد داخل پاركينگ.
كمي با مامور حرف ميزنم ميره ، منم بر ميگردم داخل ماشين پيش نيلوفر .
واقعاً دَم مامور گرم ميتونست مارو اذيت كنه نذاره به اين راحتي توي ماشين باشيم ، جالب هنوز هم آدم هاي خوب و باوژدان پيدا ميشه واقعاً جالب.
نيلوفر : اميد اشكان ميكشتت .
من : هااااااان... ، يعني چي... ، چرا منو ميكشه؟
نيلوفر : عزيز دلم خدابيامرزتت ديگه رفتني شدي ساعت ببين .
ساعت ماشين نگاه ميكنم وايي ساعت دو شب ، با حرف زدن و اشك ريختن گذشت زمان از دست داديم. ديگه كاريش نميشه كرد راه ميوفتم به سمت خونه خودمون تا بخوابيم ببينم فردا بايد چي به اشكان بگم كه كارم به حرف نيلوفر نكشه.
قبل اينكه ماشين روشن كنم از نيلوفر يه بوسه ازلب و گونش ميگيرم ميگم نترس اشكان كاري ندا ه فعلا كارش گيره.
نيلوفر توي راه برگشت شروع به خوردن پفك و چيپس و تخمه آفتاب گردونهايي كه خريده بودم وقتي ميرسيم به بام كرج و پاي كوه با هم بخوريم ولي نشد ، نميدونم اين دختر چطوري اين همه چيز با هم ميخوره همچين با سرو صداي دوست داشتني ميخوره خوراكي هارو آدم دلش هم نخواد بخوره به هوس ميدازه به سر آدم حتي شده از هر كدوم از خوراكي ها يدون بخوره تا ببينه چي هست كه اين دختر با اين لذت داره ميخوره ، ولي خوب از دلم نخواست چيزي بگم آرامشي كه تو وجودش بود بهم بزنم تازه با خوردن خوراكي ها بهم لذتي كه با ديدن نيلوفر توي اين شكل بهم دست داده نميده.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ویرایش شده توسط: darkstorm
ارسالها: 321
#8
Posted: 26 Jan 2014 22:35
قسمت هفتم :
خاطرات يا وحم و خيال نميدونم فقط دوست دارم بنويسم ، بنويسم تا شايد بتونم فراموش كنم تمام غم هاي زندگي رو ولي بايد بدونم آخه حق من از زندگي اين بود نميدونم ولي باز مينويسم تا شايد از ياد ببرم .
توي اين صبح خوب حداقل حالم بهتر از اين مدتي كه به ايران بر گشتم .
شروع ميكنم به نوشتن تا قسمت بيستم مينويسم نيلوفر بايه فنجون شيركاكائو داغ با چهار تا بيسكويت گورجي داخل يه بشقاب آبي پلاستيكي مياد كنار صندليم مي ايسته ميگه.
نيلوفر : خوب پس هنوز داري مينويسي نميخواي بلند بشي با منم وقت بگذروني فقط داري پاي همين داستانت وقت صرف ميكني كاري با چيز هاي ديگه نداري.
من : از روي صندليم بلند ميشم فنجون و با بشقاب از دستش ميگيرم ميذارم روي ميزكامپيوتر از لباي خوش فرم و صورتيش بوسه ميگيرم دوباره رُژ لب توت فرنگي زده منم ديونه تر ميشم لب بالاييش كلاً داخل دهنم فرو ميبرم ميمكم با زبونش لب بالاييم قل قلك ميده خوشم مياد هيچ وقت تا به امروز اين كار انجام نداده بود ، زبونش از زير لب بالاييم هول ميبده داخل دهنم شروع ميكنم به بازي با زبونش با زبونم لذت خوبي داره برام لذت اينكه يكي شدن با عشقم بودن كنارش بدونه هيچ ترسي يا فكر بدي ، تنها احساسم عشق و لذت نه چيز ديگه دست چپ نيلوفر با دست راستم ميگيرم و دست چپم دور كمر نيلوفر حلقه ميكنم به سمت خودم ميكشم به آغوشش خودمو مهمون ميكنم ميخوام احساس بدون كنارش تا ابد برام بمونه آرامش و دوست داشتن و آرامش.
نيلوفر با تيشرت نيلي رنگ كه معلومه سه يا چهار سايز بزرگتره تنش بايه دامن سفيد كه تا بالاي زانوهاش بدونه هيچ شلوار يا چيز ديگه خوب معلومه دلش يه شيطنت حسابي ميخواد منم كه با ديدنش هميشه تحريك ميشم دوست دارم باهاش سكس داشته باشم ، خوبه هم من دوست دارم رابطه تقريباً هر روزي با نيلوفر داشته باشم هم خود نيلوفر خيلي علاقه به رابطه داره.
دست چپم آروم ميارم پايين كه نيلوفر سرش ميبره عقب ميگه.
نيلوفر : چرا تو انقدر بي جنبه اي همين كه ميام باهات باشم سريع ميخواي بري سراغ اون پايينيه .
خندم ميگيره از چشم هاي شيطون و خمارش معلوم از من بيشتر دلش ميخواد كه مرز لباس هاي نازك از هم بپاشيم بدن هاي گرم همو گرم تر كنيم .
من : خوب من اينطوريم دوست نداري ميخواي عوضم كني ببينم ديگه نميخواي منو ، من ديگه كهنه شدم .
نيلوفر يه سيلي كمي محكم ميزنه به صورتم يه بوسه از لبم بر ميداره ميگه.
نيلوفر : نگو اميد مگه ميشه من از تو دلم جدا بشه ، يعني فكر ميكني ميتونم دوريتو تحمل كنم ، نبود نگاه چشم هات به چشم هامو ، نبود گرماي قلب و عشقت نصبت به منو .
دوباره شروع ميكنه از لبهام بوسه گرفتن مكيدن زبونم .
كمي دلم براش سوخت نبايد اذيتش ميكردم ولي باز خوب كيف داد دلم ميخواست كمي اذيتش كنم بدجنس بودنش ببينم چطوري عصباني ميشه يجورايي دوست داشتني تر ميشه جذاب ترش هم ميكنه.
من : اين اخم و عصبانيتت دوست دارم كه آدم مجذوب خودش ميكنه دختر بوس دوباره بده ببينم.
نيلوفر يه سيلي ديگه ميزنه ميگه .
نيلوفر : اميد بد جنسي نميخوام بوس بدم بدجنس.
من : ببخشيد خواستم دوباره بيش تر جذاب بشي دوست داشتني ترشي.
از گردن و گوشش بوسه بر ميدارم با زبونم شروع به نوازش پوست ناز و سفيدش ميكنم ، خوشش مياد ميخنده دست راستم بيش تر توي دستش فشار ميده دست ديگش رو هم ميبره پشت سرم آروم گردنم ميگيره .
با بوسه برداشتن از گردن نيلوفر چشم هام به سينه هاي سفيد و كمي درشتش و گِردو ناز از همون كنار يقه تيشرتش معلوم سرم ميبرم پايين وسط دوتا سينش با زبونم نوازش ميكنم معلوم نيلوفر داره لذت ميبره دست هام ميبرم سمت پايين تيشرتش ميكشم به سمت بالا از تنش بيرون ميارم ، سينه چپش توي دست راستم ميگيرم سينه راستش توي دهنم بين لبهام ميگيرمُ ميمكم لذت خوبي داره حتي اين آقا پايينيه هم خوشش اومده داره به شلوارك و شرتم فشار مياره ميخواد بياد بيرونه با نيلوفر باشه بهش لذت بيشتري بده خودش هم لذت ببره ، دست چپم از پشت ميبرم سمت پايين كمرش تا بين پاهاي خوش فرمش برسم ، نرم و لطيف و داغ و گرم دستم روي خط بين پاهاش ميكشم ميبرم سمت آلتش خيسه خيسه جالب شرت هم پاش نيست مثل اينكه واقعاً دلش از اول امروز يه شيطنت ميخواسته از اين شرت نپوشيدنش معلومه ، انگشتهام فرو ميكنم داخل نيلوفر يه صداي كوچيك آيييييي ميگه دوباره لب هامون باهم گره ميخوره.
نيلوفر از روي شلواركم سر آلتم با دستش ميگيره بين شستش و انگشتهاي ديگش بازي بازي ميده بعد چند لحظه دستش ميبره از داخل شلوار و شرتم تمام آلتم ميگيره توي كف دستش ، سردي خنكي دستش بهم يه حس تقريباً لرز مانند ميده كه منو به وجه مياره.
صداي آيييي و آخخخخخخ و آرررررره نيلوفر باعث ميشد دستم سريع تر داخل نيلوفر حركت بدم ، نيلوفر هم نفس هاش سريع تر بشه صداي آه و نالش بيشتر نيلوفر خودش عقب ميكشه شرتم ميكشه پايين سريع بر ميگرده با دستش آلتم ميگيره ميذاره بين پاهاش ، مثل هميشه كرم خيس و لطيف .
خودم به جلو هول ميدم كامل آلتم تا آخر داخل ميكنم يه آخ بلند ميگه دست هام ميبرم جلو از سينه هاش ميگيرم شروع به حركت دادن بدنم ميكنم آروم آروم حركتم سريع ميكنم با دست هام نوك سينه هاي صورتي رنگ نيلوفر نيشگون ميگيرم نيلوفر با آخخخخخ ميگه.
نيلوفر : آخخخخخخ اميد نيش گون نگير .
من : نميشه دوست دارم.
صداي گوشيم در مياد اصلاً دوست ندارم جواب گوشي رو بدم ولي نميشه نميخوام اگه قراره دوباره خبري بهم بدن بخاطر بودن با نيلوفر تو سكس بعداً ازش باخبر بشم برام جاي تعصف برام باقي بذاره مثل اينكه نيلوفر هم همية فكر توي سرش چون با دست جلوي شكمم ميگيره ميگه وايسا ببين كي زنگ زده بعد ، يه بسه از كونش ميگيرم خودم ازش جدا ميكنم ميرم گوشي بر ميدارم جواب ميدم ميگم : الو بله؟
رضا با صداي ناراحت و بغض دار جوابم داد : اميد..... اميد..... .
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#9
Posted: 28 Jan 2014 21:54
قسمت هشتم :
با صداي آروم طوري كه نيلوفر نفهمه با شنيدن صداي رضا كه ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺑﻐﺾ آلود بود ناراحت شدم يا اينكه اصلاً توي صداي رضا ﻧﺎﺭﺍحتي بغضي هست گفتم.
من : الو رضا چي شده .
رضا : باورت نميشه امروز محمود چه چيزي بهم گفت .
من : بگو ببينم چي گفته كه تو اينطوري شدي؟
رضا صداش آروم تر كرد گفت : اسمتون براي رفتن به مكه دراومده.
من : ديونه خوب اينكه ناراحتي نداره تازه بابام هم خوش حال ميشه.....
موبايل از دستم رها ميشه بعد چند بار بالا پايين رفتن روي زمين متوقف ميشه.
بي اختار از چشم هام اشك مياد نيلوفر ميترسه از من ميپرسه چيشده چه چيزي بهم گفته كه حالم اينطوري شده اما نميتونستم جوابي بهش بدم ، نيلوفر خم ميشه گوشي از زمين برميداره به رضا ميگه.
نيلوفر : الو...الو...آقا رضا چيشده چه چيزي به اميد گفتيد.
ميشينم روي صندلي نميدونم آخه ... چرا الآن ... چرا بايد الآن اين داغ برام تازه كنن كه حتي نتونستم با پدرم برم يه سفر زيارتي ساده . خودم بهش گفته بودم نميشه بيام ايران كار زياد دارم شما بيايد ولي پدرم قبول نميكرد ، براي اينكه دلش بدست بيارم ازم ناراحت نباشه شش ماه پيش اسم نوشتم كه با تموم خانوادم وقتي اسممون دراومد بريم مكه من و نيلوفر بر ميگرديم به ايران تا از ايران همه با هم بريم .
ولي حيف ... حيف روزگار برام بازي بدي توي آستينش داشت ، دوباره آتيش غم قلبم روشن شد از خودم متنفر شدم كه چرا براي اينكه پدرم منو ببينه بايد يه همچين كاري انجام ميدادم به خواستش احترام نذاشتم براي ديدنش كنارش نبودم نميدونم چرا بايد اين زخم دوباره سر باز كنه نميدونم.
نيلوفر موبايلم روي ميز ميذاره مياد سرم مگيره بين سينه هاش اشك هام شدت ميگيره كمي هم هق هقم درمياد ، برام آرامش بخش كنار سينه ي گرمي باشم كه داخلش يه قلب زيبا و لطيف هستش .
نيلوفر دستش ميكشه روي سرم ميگه گريه نكن ببينم مگه تو مرد من نيستي ، مرد كه گريه نميكنه .
من : ميدونم ولي دست خودم نيست ، ايكاش هيچ وقت اسمم در نمي اومد براي اين سفر خدا ببخش كه اينو گفتم ولي خودت ميدوني سخته ياد آوري اشتباهم ، نيلوفر نميشه بريم ميگم نوبتم بده به يه نفر ديگه اگه از خانوادم كسي بخواد بره مشكلي ندارم.
نيلوفر : ايكاش ميشد بريم ولي خوب من نميتونم با اين وضعيتم ولي بهتر نيست تو بري به ياد پدرت .
من : نه نميشه ، تازه نميشه تو رو همين طوري تنهات بذارم.
نيلوفر : هر طور دوست داري عزيزم خودت ميدوني.
آروم شده بودم ، ديگه خبري از غم كهنه قلبم نبود ، جالب هر وقت با نيلوفر صحبت ميكنم آرامش ميگيرم .
از بودن صورتم كنار سينه هاي نرمش دوباره بهم حس شيطنت دست داشت ميداد . نيلوفر هم مثل اينكه هنوز دلش شيطنت ميخواد چون مدام منو از يكي از سينه هاش به سينه ي ديگش ميماليد ، حتي اگه براي آرامش دادن من هم باشه در هر صورت باعث دوباره بيدار شدن حس شهوت من شده بود .
دهنم باز كردم زبونم بيرون آوردم كم كم روي سينه هاش ميكشيدم ، نيلوفر خندش گرفت سرم بالا آورد يه بوسه از لبم برداشت دوباره سرم روي سينه هاي نرم و سفيدش گذاشت بهم گفت.
نيلوفر : ديونه معلوم نيست كارهاش چي به چيه حداقل درست و حسابي بخور خوشم بياد .
من : يعني اينطوري دوست نداري باشه پس ببين اينطوري خوبه.
از كنار سينه هاش با دندونم بازي بازي ميدادم گوشت سينه هاشُ .
نيلوفر : آيي ، ديونه نگفتم كه تموم كن گفتم بهتر بخور.
من : آهان فهميدم.
سرم ميبرم پايين بين پاهاي نازش با بينيم روي خط آلتش ميكشم ، از كنار رونهاي نازش بوسه ميگيرم با دندون از پاهاي نيلوفر نيشگون ميگيرم . آروم شروع ميكنم به خوردن آلتش خيس خيس ميتونم بگم از هميشه خيس تره گرم تره زبونم ميبرم داخل ميچرخونم .
نيلوفر : اميد ... اينطوري نه خودت هم لذت ببر من اينطوري زياد خوشم نمياد .
بلند ميشم يه بوسه از لبهاي نازش بر ميدارم ، نيلوفر با دستهاش سر آلتم ميگيره بعد چند بار بازي دادنش ميبره سمت رونهاي نازش ميشينه بغلم حس گرم بودن خيس بودن اطراف آلتم بهم حس داغي زيادي داد ، خود نيلوفر تموم كارها رو در اختيار داشت سرعت حركت و اندازه رفت و برگشت آلتم ، برام زيبا لذت بخشه كه خود نيلوفر همه چيز در اختيار داره هم خودش لذت ميبره هم من لذت ميبرم.
حركت هاش منظم آروم ولي با هميشه فرق داره به بدن خودش پيچ و تاب ميده دلم يجوري ميشه لذتي كه ميبرم چند برابر ميشه ، بعد يه مدت سر جاش ميمونه بونه هيچ حركتي فقط از لبهاي هم بوسه ميگيريم ، تا چند دقيقه صبر ميكنه بعد شروع ميكنه سريع بالا پايين رفتن توي بغلم با سريع تر شدن حركتهاش منم نزديك نزديك تر ميشم به زمان اوج لذتم دوست دارم نيلوفر سريع تر از من به اوج لذتش برسه اما بايد خودم هم كمكش كنم با دست هام سينه هاي خوش فرمش ميگيرم بازي ميدم خوشش مياد اينو از لبخند شيريني كه روي لب هاش نقش ميگيره فهميدم . سرش پايين مياره از لب هاي هم بوسه ميگيريم . با دست هام نيلوفر نگه ميدار ميگم .
من :صبر كن داره مياد .
نيلوفر ميخنده بلند ميشه از روم روي زانوهاش ميشينه روي زمين شروع به خوردن آلتم ميكنه تا به اوج لذتم برسم تموم آبمو داخل دهنش خالي ميكنم شروع به مكيدن خوردن آلتم ميكنه تا چيزي باقي نذاره.
با گذشت زمان فهميدم كه از اينكه تمام آبم داخل دهنش خالي كنم لذت خواصي ميبره خود من هم لذت بيشتري ميبرم از اينكه خودم اينكار انجام بدم بريزم بين پاهاش يا روي سينه هاي نازش بريزم.
از صندلي بلند ميشم نيلوفر روي صندلي ميذارم شروع ميكنم به مكيدن ليس زدن آلت نيلوفر با انگشت اشاره و انگشت وسطم داخل آلتش فرو ميبرم تا ميتونم سريع دستم حركت ميدم . صداي ناله و آه گفتن نيلوفر زياد ميشه ، پاهاش بالا ميبره مثل اينكه واقعاً لذت داره ميبره ، خود نيلوفر بعد چند لحظه دست و سرم ميگره ميگه بسه خوبه خوب.
بلند ميشم ميگيرم توي آغوشم ميبرمش سمت تخت ميذارمش روي تخت خودم هم كنارش ميخوابم .
صورت به صورت ، چشم به چشم ، خيره ميمونم به چشم هاي ناز خومارش بوسه از لبش ميگيرم بينيمو به بينيش ميكشم دست راستم ميدازم دور كمرش به خودم فشارش ميدم چشم هام ميبندم.
نيلوفر يه بوسه از گونه ام ميكنه ميگه : راحت بخواب عشم.
چشم هام باز ميكنم دس چپم زير سرش ميبرم ميگم تا كنارمي با خيال راحت ميخوابم ، هردو تا ساعت چهار بعد از ظهر كنار هم ميخوابيم .
بيدارميشم ميبينم هنوز خوابه نيلوفر آروم دستم از زير سرش برميدارم دست چپش از پهلوم بر ميدارم ميذارم كنارم روي تخت ، بلند ميشم از روتخت ميرم بيرون از اتاق تا برم آشپزخونه براي خودم و نيلوفر يه عصرونه حسابي دروست كنم البته درست كردن كه نه فقط غذا گرم كنم و آب ميوه داخل ليوان بريزم و ميز بچينم.
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی
ارسالها: 321
#10
Posted: 30 Jan 2014 20:46
قسمت نهم :
ميرم گوشي كنار آشپز خونه رو بردارم تا به اشكان زنگ بزنم تا بابت ديشب ازش عذر خواهي كنم بابت نرفتن سر شام.
گوشي برميدارم زنگ ميزنم صبر ميكنم تا گوشي اشكان برداره اما خبري نشد ، چند بار ديگه زنگ ميزنم ، ميبينم هيچ خبري نيست از اشكان به تلفن خونش زنگ ميزنم ولي باز خبري نميشه كسي گوشي برنميداره .
نيلوفر از پله ها پايين مياد ميبينه گوشي دستم ، چشم هاش ميماله ميگه .
نيلوفر : ببينم عزيزم به كي داري زنگ ميزني .
من : به اشكان گوشيش برنميداره ، حتي به خونشون هم زنگ زدم كسي جواب نميده شماره الناز خانم داري.
نيلوفر : آره ، صبر كن الآن برات شمارش از گوشيم ميارم برم بالا برات بيارم.
من : باشه.
تا به امروز نشده بود اشكان جواب تلفنشو نده براي همين ناراحتش شده بودم نكنه اتفاقي براي اشكان افتاده باشه يا اينكه از دست من دل خور شده باشه.
نيلوفر : اميد عزيزم آوردم شماره الي.
من : باشه هول نكن آروم بيا پايين.
نيلوفر : ديونه هول شدن داره آخه .
من : نه حالا يه چيزي گفتم بخنديم.
نيلوفر ميرسه به من شماره از گوشيش ميخونه زنگميزنم بعد سه بار زنگ خوردن الناز گوشي برميداره.
من : الو.
الناز : با صداي ناراحت و با هق هق الو بله.
من : منم اميد چيزي شده چرا اينطوري صداتون ، اشكان چرا گوشيشو جواب نميده اتفاقي افتاده.
الناز : اشكان ... نيست نميدونم كجا رفته .
من : با هم دعواتون شده.
الناز : نه دعوامون نشده.
من : خوب پس چرا داريد گريه ميكنيد.
الناز : آخه ... آخه ... پدر اشكان گرفتن پليس ها الآن هم تو كلانتري هستيم.
من : چي شده ، اي داد ، باشه حالا كجا هستين منطقه چنده .
الناز آدرس كلانتري گفت من نوشتم نيلوفر فقط بهم خيره شده بود نميدونست اصلاً موضوع چه چيزي هست كه من اينطوري شدم.
نيلوفر : اميد چه اتفاقي افتاده ، چرا اشكان گوشيشُ جواب نميده .
من : نيلوفر عزيزم احتمالاً ت خونه جا گذاشته نگران اشكان نباش ، فقط بايد لباس بپوشيم حاضر بشيم فقط نگران نباش بايد بريم كلانتري مثل اينكه پدرت اشتباهي گرفتن بايد ببينيم چه اتفاقي افتاده ، چيكار ميشه انجام داد .
نيلوفر كمي نگران شد ولي مثل اينكه خيالش راحت شده بود كه براي اشكان اتفاقي رُخ نداده ولي دلش نگران پيش پدرش رفته بود كه چرا گرفتنش.
با اسرار من نيلوفر نشست پشت ميز كمي از غذا ها رو خورديم با هم.
هم من هم نيلوفر ميريم بالا تو اتاقمون رفتيم تا لباس هامون بپوشيمُ بريم كلانتري ببينيم چه اتفاقي افتاده كه پدر نيلوفرُ پليس گرفته.
سريع آماده ميشيم جالب نيلوفر اين بار از من خيلي سريع تر آماده شده ، باهم سوار ماشين ميشيم نيلوفر سمت شاگرد ماشين ميشينه من رانندگي ميكنم تا رسيدن به كلانتري من به نيلوفر همش دلداري ميدادم ميگفتم اشتباه شده حتماً جاي يكي ديگه گرفتنش ، برسيم ميتونيم با گذاشت يك وثيقه آزادش كنيم .
نميدونم چه اتفاقي ميتونه افتاده باشه فقط خدا كنه بشه با گذاشتن وثيقه يا دادن پول بتونيم پدر نيلوفر بيرون بياريم ، بيشتر از هر چيزي نگران حال نيلوفر بودم كه باشنيدن اين خبر چه حالي بهش دست داده هر چند شايد بهتر بود بهش نميگفتم بدونه اينكه موضوع رو بفهمه خود ماجراي پدرش پيگيري ميكردم ولي نه اگه بعداً ميفهميد احتمالش بود كه از دستم دلخور بشه كه چرا بهش نگفتم پدرشو دستگير كردن فكر كنم بهتر كه بهش گفتم ولي با داشتن يه بچه كه هنوز به دنيا نيومده اين خبر ميتونه براش سنگين باشه اتفاقي براي نيلوفر يا بچه توي راهمون بيوفته ، اين حرف ها چيه كه دارم ميزنم هيچ اتفاقي قرار نيست براي پدر نيلوفر يا خود نيلوفر يا بچه توي راهمون بيوفته .
ميرسيم كلانتري نيلوفر پياده ميشه بهش ميگم عزيز دلم صبر كن منم بيام تنهايي نرو داخل تا باهم بريم.
ماشين پارك ميكنم برميگردم خوش حالم هنوز نيلوفر منتظر جلوي در ايستاده نرفته داخل ميرم كنارش ميگم بريم داخل عزيزم ممنون كه منتظرم ايستادي ، باهم ميريم داخل الناز و مادر اشكان ميبينم كه با وكيلمون همون جا جلوي جايي كه بهم گفته بود ايستاده بودن ، ميريم جلو سلام ميديم و اهوال پرسي ميكنيم ميپرسيم كه چه اتفاقي كه مادر نيلوفر بهمون ميگه به اتهام بهش زدن كه كلاه برداري كرده و وسايل پزشكي به اسم آقاي كبيري يك نفر فروخته كه تماماً بدون كار برد و بدرد نخورن .
هم من هم نيلوفر مونده بوديم آخه مگه ميشه ، تجهيزاتي كه تازه يك ساله داريم توليد ميكنيم بخوايم نابود كنيم با انجام يه همچين كاري تازه براي اينكه بشه داخل ايران اين تجهيزات توليد كنيم حدود سه سال زحمت كشيده بود حالا بخواد با فروختن چندتا تجهيزات معيوب و خراب بخواد به باد بده تموم داشته هاش رسم و اسمش خاكستر كنه ، نه اين با عقل جور در نمياد.
راستي چرا الناز اين همه نگران چشم هاش اشك آلود و نگرانه ، اشكان كجاست .
من : راستي اشكان كجاست الناز خانوم.
نيلوفر سريع پشت حرفي كه من زدم گفت : راست ميگه مامان ، الناز اشكان كجاست چرا اينجا نيست؟
تو دقیقه زندگی کن با اونی باش که فردا غم نبودش نخوری
به فکر فردات باش تا هم امروز هم فردارو داشته باشی