خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۴۹ارسلان تعجب می کرد . چی شده که زنش این جور با مهارت داره ساک می زنه . -ببینم آفتاب از کدوم طرف در اومده ؟فرخ لقا که حواسش به ساک زدنش بود توجه زیادی نکرد به این که شوهرش داره چی میگه . فقط یه دستشو همچنان زیر بیضه شوهرش گذاشته بود و با دست دیگه اش داشت با آلت اون بازی می کرد . ارسلان حس می کرد که داره به شدن لذت می بره . -واااااایییییی .. اوووووووففففففف نههههههه .. چه جوری داری این کارو می کنی . باورم نمیشه تو همونی باشی که دیروز از این جا رفتی . چه جوری یک شبه تغییر کردی .باورم نمیشه ..فرخ لقا کیر شوهرشو که ساک می زد به یاد دونه دونه کیر های می افتاد که در خونه خوش خیال میکشون زده بود . اون حالا با کوله باری از تجریه اومده بود سراغ شوهرش . از این که داشت به ارسلان حال می داد لذت می برد . خوشش میومد . و تصور اون از کیر شوهرش همون تصور اون از کیر سایر مرد ها بود . هوس همه اونا رو داشت ... و به یاد اونا کیر امیر ارسلان رو توی دهنش می گردوند . مرد هنوز باورش نمی شد . طرز ساک زدن زنشو فقط در بعضی از فیلمهای سکسی حرفه ای دیده بود . چشاشو بسته بود . حس کرد که آبش داره توی دهن فرخ لقا خالی میشه . هر لحظه منتظر بود که صدای اعتراض زنشو بشنوه . ولی فرخ لقا نه تنها اعتراضی نکرد بلکه اولین جهش آب کیر شوهرشو که توی دهنش حس کرد با لذت , فشار دور سر کیر و تنه رو زیاد ترش کرد تا امیر ارسلان با لذت بیشتری بتونه عمل انزالشو انجام بده ..-آ خخخخخخخخخ کیییییییرررررررم .. اوووووووفففففففف فرخ لقا داره میاد ... داره می ریزه .امیر ارسلان دو تا دستاشو گذاشت پشت سر زنش . دهنشو محکم به کیرش فشار داد . فرخ لقا چشاش گرد شده بود . نفسش بند اومده بود . نمی تونست حرفی بزنه . به زور جلوی سر فه اش رو می گرفت . حالت شوهرش اونو به یاد بعضی از مردای خوش خیال مینداخت . حس می کرد که دلش واسه اون مردا و سکس با اونا لک زده . هیشکدوم از اونا رو نا امید نکرده بود . به هیشکدوم نه نگفته بود و به همه لذت می داد . خوشش می اومد از این که می دید دیگران از بودن با هاش خوششون میاد . وقتی که آخرین قطرات و جهش منی امیر ارسلان توی دهن فرخ لقا خالی شد و اون با لذت همه اونا رو خورد ...مرد بیش از پیش شگفت زده شد . اون چه جوری همه اینا رو خورده داره ملچ ملوچ میده . آههههههههه .. بعد از این که امیر ارسلان خوب تخلیه کرده بود و احساس آرامش می کرد گفت -شوهر عزیزم حالا تو باید خودت رو نشون بدی . دنیای امروز دنیای انسانهای قدر تمند در هر زمینه ایه . مرد با تعجب به اون نگاه می کرد . چه عاملی باعث شده که در مدتی کمتر از یک روز این همه تغییر دریک زن مشاهده بشه .. ارسلان مثل آدمای وا رفته شده بود ... فرخ لقا : دوست داری بکن توی کونم یا بکن توی کسم . هر طرف عشقته . یه لحظه امیر ارسلان فکر کرد که داره در عالم رویا پرواز می کنه ولی از این نگران بود که زنش سنگ تموم گذاشته ولی حالا اون نمی تونه به اون زن کمک کنه . زن دستشو به سینه شوهرش زد طوری که اون نزدیک بود کف حموم ولو شه و اگه دستشو به شیر آب نمی گرفت از پشت میفتاد زمین . فرخ لقا همچنان کسشو به دهن شوهرش می مالوند . حواسش به این بود که سوتی نده .-امیر ارسلان نامدار ! به کیرت بگو اگه می تونه دوباره شق شه و تا ته بره توی کسم .. کونمو هم باید بکنه . با اون کیرت طوری به کونم فشار میاری که جر بخورم پاره شم .. دل تو دل شوهره نبود .فقط از این بیم داشت که کیرش به این زودی ها شق نشه . فرخ لقا در یه حالت قمبلی قرار گرفت .. دلش برای شوهرش می سوخت . با همه اینا از اون جایی که این یکی دوروزه عادت کرده بود به این که کیرای زیادی رو نوش جون کنه هر طوری بود دلش می خواست که شوهرش اونو بکنه . امیر ارسلان کیرشو توی دستش گرفته بود و اونو به کس زنش می مالید .. فرخ لقا قمبل کرده بود تا فرصت و فضای بیشتری واسه مانور به شوهرش بده . از پشت به بیضه های شوهرش دست می کشید تا امیر ارسلان حس کرد که سر و قسمتی از تنه کیرش وارد کس فرخ لقا شده .. زن حس خاصی نداشت .. ولی واسه این که شوهرشو ناراحت نکنه الکی ناله و ایف و اوف سر داده بود ..-بکن عزیزم .. چقدر خوب می تونی حالمو جا بیاری ...امیر ارسلان نگران بود از این که نتونه ادامه بده . از این که چرا به خاطر سفت و شق شدن کیر قرص جنسی نخورده ناراحت بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۰فرخ لقا همچنان خودشو از پشت به بدن امیر ارسلان می کوبوند . و تصور مردان خونواده خوش خیال و حتی عرفان و پسرش امیر رو داشت که دارن اونو می کنن . چه لذتی می برد .. خیلی کیف می کرد .. از این که با این خیال که کیر های دیگه میره توی کسش اون داره به شوهرش حال میده . به هر جون کندنی بود امیر ارسلان کیرشو توی کس زنش فرو کرد . زن همین طور در حال نالیدن بود ..-آخخخخخ .. اوووووخخخخخ ..واااااااخخخخخخ .. بکن بکن ..من دارم از حال میرم ..وووووووییییی شوهرم .. جونم عمرم .. بزن ..بکن .. از حال رفتم . این که کیر نیست . این سیخه .. چیکار کردی با هاش .. امیر ارسلان هر چی فکر می کرد می دید که کیرش به زور رفته توی کس زنش و اگه یه نفس چپرکی بکشه اون کیر میاد بیرون . این زن چی داره میگه که این کیر خیلی شقه ... -وااااایییییی من ارضا شدم .. جوووووووون .. ببینم صبح می تونم برم خونه خوش خیال ؟ ..امیر ارسلان به این فکر می کرد که چه لزومی داره زنش در حال عشقبازی یهو به یاد خونه خوش خیال بیفته . اصلا نباید حرفشو می زد . با این حال خودشو محکم به فرخ لقا چسبوند . داغ داغ کرده بود .. آب کیرش به سرعت وارد کس فرخ لقا شده بود ... حس کرد کمرش خیلی سبک شده .. ولی از این هم تعجب کرده بود که چرا فرخ لقا این قدر زود ار گاسم شده . سابقه نداشت که زنش این قدر زود ار ضا شه . همیشه خیلی سخت راضی می شد . یا ول کنش نبود . دست از سرش بر نمی داشت . به اون سر کوفت می زد . چه رابطه ای ممکنه بین زنش و خونواده خوش خیال وجود داشته باشه . امیر در این میونه چه نقشی داره . اصلا باورش نمی شد که زنش این جور خوشش اومده .. برای دقایقی به این فکر می کرد که شاید فرخ لقا می خواسته به اون روحیه بده اعتماد به نفس اونو بالا ببره . رضایت داد که زنش صبح بره اون جا ..-این امیر نباید بیاد خونه ؟ -دو سه روز اول تا جا بیفته کار می بره . یه مقدار به چم و خم کارا آشنا شه . این جوری بهتره . دیگه باید با شرایط ساخت .-درست میگی .. امیر ارسلان می خواست بی خیال شه ولی بی خیال نبودن زنش اونو بر آن داشته بود که هر طوری شده از ته و توی کار سر در بیاره . اون نمی تونست باور کنه که زنش به این سادگی ها تغییر کرده باشه .. هر بار سر زده وارد اتاق خواب می شد فرخ لقا رو کنار میز آرایش سر گرم ور رفتن با چشم و ابرو و صورتش می دید ... تا شوهرشو می دید خودشو جمع می کرد .. بالاخره امیر ارسلان به حرف اومد و پرسید -ببینم چته زن تو که از آرایش فراری بودی .. حالا ول کن نیستی . -راستش امروز که تو رو این جور اکشن دیدم خوشم اومد . به خودم گفتم یه تیپی داشته باشم که تو همیشه از من خوشت بیاد . -پس چرا وقتی منو می بینی فوری خودت رو کنار می کشی ؟-آخه عزیزم دوست دارم همه چی برات سور پرایز باشه .امیر ارسلان شگفت زده شده بود .. به خصوص این که اصطلاحاتی مثل اکشن و سور پرایز رو در اون روز برای اولین بار بود که از زبون زنش می شنید . هیچی نمیشه من باید از ته و توی کارای این زن سر در بیارم .. صبح قبل از این که زنش از خونه خارج شه یه تاکسی تلفنی گرفت و یه گوشه ای پنهون شد . به راننده گفته بود که می خواد زنشو تعقیب کنه ..-داداش ما رو توی درد سر ننداز . ما حوصله تیر اندازی و افتادن گوشه زندانو نداریم -بابا مگه من می خوام قاچاق مواد مخدر کنم ؟ تازه اون زن منه ؟ من بهش گفتم خونه مادرت نرو .. حق نداری بری . اون میره اون جا تحریکش می کنن . اونم میگه من خونه مامانم نمیرم . فقط می خوام ببینم خونه مادرش میره یا نه ؟ همین .. تو هم که داری پولت رو می گیری .. همین جور که نشستی کیلومتر بنداز داداش . من که حرفی ندارم . فقط گمش نکنی . حواست باشه ... اگه گمش کنی جریمه میشی . ولی اگه درست و حسابی تا مقصد برسی علاوه بر کرایه اصلیت یه سی تومن هم پاداش ویژه داری . گمش کنی باید جریمه بدی ها ..-داداش مطمئن باش هر کی رو تعقیب کنم نمی تونه از دستم در ره . به من میگن اصغر سگدست .فرخ لقا از خونه اومد بیرون اتفاقا اونم سوار یه ماشینی شد . . دل تو دل امیر ارسلان نبود . اون باید هر طوری شده از کار زنش سر در می آورد . بالاخره اصغر سگدست موفق شد که امیر ارسلان رو به مقصد برسونه . .. مرد نگاهش به زنش بود که گمش نکنه . قلبش به شدت می تپید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۱امیر ارسلان به خوبی متوجه گستردگی و شیک بودن اون خونه ویلایی شده بود . درازی خونه و طول دیوارش نشون می داد که چقدر وسعت داره .. اون چه جوری می تونست متوجه شه توی اون خونه چی می گذره . کارشون چیه و چه جوری امرار معاش می کنن . امیر ارسلان تنها جایی رو که دید می تونه درشو بزنه و یه تحقیقاتی صورت بده خونه عرفان بود . اتفاقا عرفان توی خونه تنها بود و قصد داشت برای دقایقی بعد بره به خونه خوش خیال . مادرش فیروزه اون جا بود و با این که قرار گذاشته بود امروز رو باشه و یه سر و سا مونی به کار آرایشگاه بده تر جیح داد که چند ساعت دیگه رو هم به عشق و حال با خونواده خوش خیال بپردازه .خلاصه عرفان در رو به روی امیر ارسلان باز کرد و وقتی که فهمید این بابای امیره خوشحال شد ولی یکه خورد که نکنه پدره که امید و آرزوی زیادی برای پسرش داره متوجه شه که شغل اصلی پسره کردن خونواده خوش خیال و حتی مادرشه .. اون از طرز صحبت پدر امیر خوشش اومد . از این گفت که با پسرش دوسته ..-اتفاقا امیر خان و مادرشون این جا بودند و کلی هم گپ زدیم با هم .. یک آن چشم امیر ارسلان به سوتینی افتاد که شباهت زیادی به سوتین زنش داشت و یه گوشه ای افتاده بود . فکرش به شدت مشغول شد . یه نهیبی به خودش زد که خب که چی ؟!. انگار فقط یه زن توست که همچه سوتینی داره ... یک لحظه که عرفان رفت به آشپز خانه تا چایی بیاره امیر ارسلان سوتینو بر داشت و یه بویی بهش انداخت . بوی سینه و عطر و بوی زنشو از اون سوتین حس می کرد .. نه نه .. این یک اتفاق و شباهته . نمی تونه د رست باشه . نه .. امکان نداره . قبل از این که عرفان بر گرده اونو گذاشت توی جیب خودش .عرفان هم داشت به این فکر می کرد بیچاره امیر ارسلان .و مرد با خود می گفت نه امکان نداره .. چرا فرخ لقا سوتین خودشو این جا انداخته . شوهره هر چی به این فکر می کرد که آیا فرخ لقا رو که روز قبل دیده و لختش کرده سوتین داشته یا نه چیزی یادش نمیومد داشت آتیش می گرفت . شاید این سوتین مال مادر عرفان باشه . امیر ار سلان نمی دو نست بره یا بشینه .. یک بار دیگه سوتین زنشو از جیبش در آورد .. یه نگاهی به اون انداخت .. در همین حال عرفان اونو دید خودشو عقب کشید و به دقت کارای امیر ار سلان رو زیر نظر گرفت . اون سوتین زنش رو دیده بود ... اونم در خونه شخصی غریبه . بدون تر دید دیر یا زود به همه چی پی می برد . نکنه این واسشون شر بشه . پدر امیر تا چه اندازه می تونه غیرتی باشه . معلومه که در شرایط عادی هیچ مردی دوست نداره زنش در اختیار دیگران باشه و به دیگران لذت بده . عرفان نشست و از هر دری با امیر ارسلان حرف زد . اونا با هم خیلی گرم گرفته بودند .عرفان : شما هم مثل خانومتون خیلی خونگرمید . اون حتی با مامان من طوری رفیق شده که حتی وقتی این جا بود با هم حموم کردن .. امیر ارسلان وقتی اینو شنید نفسی به راحتی کشید . بر خودش لعنت فرستاد که زن مهربون و وفادار خودشو این جور بهش بد بین شده .. وقتی امیر ارسلان از این موضوع که فرخ لقا رو دیده که رفته به خونه خوش خیال , با عرفان صحبت کرد پسر دستپاچه شد .. حس کرد که اگه فرخ لقا اون جا باشه ممکنه امیر ارسلان همه چی رو متوجه شه ... عرفان از امیر ارسلان عذر خواست و گفت که تشریف داشته باشه .. میره از بقالی یه چیزی بخره و بیاد ... عرفان که رفت بیرون امیر ار سلان خودشو رسوند به جایی از خونه که به بیرون دید داشته باشه ... دید که عرفان وارد خونه خوش خیال شد ... نههههههه چرا این پسر به اون دروغ گفته . چه هدفی می تونست داشته باشه ؟! یک آن متوجه شد که خونه عرفان و خوش خیال در یک قسمتی با هم مرز مشترک دارن . اما دیوارش بلنده ... اگه می تونست خودشو به فضای اون خونه می رسوند ..اگه می دیدنش چی می شد ... نمی گفتند توی خونه مردم چیکار می کنی ؟ می تونست بگه در باز بوده اومده ؟ واسه امیر بد می شد . ممکن بود کارشو از دست بده . یه نردبون بلند در حیاط خلوت نظرشو جلب کرد . صدای خنده و شوخی های عجیب و غریب چند مرد و زن دیگه وادارش کرده بود که بخواد خودشو برسونه به اون طرف . ظاهرا انتهای قسمت شرق خونه خوش خیال با این خونه به هم متصل بودند .. امیر ار سلان با هزار بد بختی خودشو رسوند بالای دیوار و به هر زحمتی بود خودشو رسوند به خونه خوش خیال .. هنوز نمی تونست چیزی رو ببینه . فقط صداهای در هم و بر همی می شنید . صداهایی که نشون می داد جمعیت زیادی در حال شنا کردن هستند .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۲عرفان سریع خودشو رسوند به جمعیتی که دور استخر مشغول حال کردن بودند ... مادرش فیروزه رو دید که رو کیر سیاوش نشسته و چه جور داره حال می کنه . -واااااااااااییییییییی مامان .. تو که خودت رو کشتی .. فیروزه : بفر ما پسرم . عرفان جون . ببین چه جوری قدر مامانت رو می دونن ؟ تو دوست نداری یه ناخنکی به مامانت بزنی ؟ مامان که می خواد با هات حال کنه . زود باش دیگه . زود باش ..-امان از دست تو مامان . من چی بگم . چه جوری متوجهت کنم که الان داریم به یه مشکل می خوریم .ولی فیروزه طوری کونشو می گردوند که عرفانو وسوسه کرده بو د و از طرفی یه حس حسادت هم به اون دست داده بود از این که بقیه دارن این جوری مادرشو می کنن و اون همین جور دست رو دست بیکار نشسته ..-مامان تو که می دونی من نمی تونم از این تن و بدن تو به این راحتی بگذرم . چرا این قدر وسوسه ام می کنی . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . اووووووففففففف چه تنی و چه بدنی داری تو .عرفان کیرش شق شده بود . دستشو گذاشت رو کون مادرش و اونو بازش کرد و کیرشو فرو کرد توی کون فیروزه .. فیروزه : پسرم ببین مامان چقدر هوای تو رو داره! اینم صبحونه ای که باید نوش جون کنی . خوب بخورش که تا تموم نشده .-مامان تو تموم بشو نیستی . تو از همه زنایی که این جان بهتر و سکسی تری . سیاوش : عرفان جان ! مادرت هم هیکل خوبی داره .. هم قسمتهای سکسیش حرف نداره . کس و کون و سینه نگو معرکه ... شکم که عالی .. دیگه چی بگم از اون کون بر جسته اش که میون تمام زنای دنیا تکه .. فیروزه : اوووووووههههههه سیا جون حالا این قدر نگو که عرق شرم و شرمندگی همین جور داره از پیشونیم می ریزه .در همین لحظه چشم عرفان افتاد به سمیر و سهیل پسرای سامان که دو تایی شون داشتن فرخ لقا رو می کردن ...فیروزه : می بینی این زن خجالتی رو ؟ هنوز نیومده همون اول گفت من دو تا کیر رو با هم می خوام ..عرفان : وااااااییییییی ماااااماااااان اصلا من واسه یه چیز دیگه این جا اومدم . درجا کیرشو از توی کون مادرش بیرون کشید و رفت به سمت فرخ لقا ...-وای مادر امیر .. زود باش خودت رو یه جوری قایم کن . شوهرت امیر ارسلان خونه ماست ... رنگ از رخسارفرخ لقا پرید ... با این حال گفت-باشه حالا مگه می خواد بیاد و ما رو ببینه ؟ اصلا درو باز نمی کنیم . لعنتی اون این جا رو از کجا پیدا کرده .امیر هم که می دونم همچین کاری نکرده که به اون آدرس بده . فدات شم عرفان جان ! تو نباید خونه رو ترک می کردی ؟ -اومدم به تو خبر بدم ..-اگه اون تعقیبت کرده باشه چی ؟ -نه من که ندیدمش . تازه درو باز نمی کنیم ..-فدات شم زود تر برو .. از اون طرف امیر ارسلان نرمک نرمک خودشو رسوند به حاشیه ای که می تونست قسمتی از صحنه رو ببینه . واااااییییییی خاک عالم بر سرم . پا هاش سست شده بود ... اینا چرا لختن . ؟ این جا یه جنده خونه بزرگه ؟ چرا این جوری می کنن . آخخخخخخخ حتما دارن فیلم بازی می کنن میدن به خارج . نهههه یعنی زن و پسر منم این کاره شدن ؟ این بود اون کاری که امیر می گفت ؟ قلبش درد گرفت ... امکان نداره .. نتونست قدمی جلو بذاره . می ترسید از این که صحنه های وحشتناک تری رو ببینه . اگه فرخ لقا هم یکی از اون هنر پیشه ها باشه چی ؟ اون که زنی مومن و پاکدامن بود . امکان نداره . خودشو کمی جلو تر کشید تا بتونه ببینه .. سرش گیج می رفت ... این همه آدم ... آخخخخخخخ نههههههه نههههههه .. زنشو دید که چه جوری داره رو دو تا کیر حرکت می کنه .. و یه کیر دیگه هم از روبرو داره میره توی دهنش .. همون پسر, عرفان داشت کیرو می کرد توی دهن فرخ لقا ... انگار شبیه سکته زده ها شده بود . فقط می تونست ببینه .. حرکت نمی تونست بکنه . قفل کرده بود .. این دیگه امکان نداشت . پسرش امیر اومد بالای سر اونی که داشت کون فرخ لقا رو می کرد و ازش خواست که کنار بکشه .. امیر کیرو فرو کرد توی کون مادرش .. زن اون فرخ لقا ... این دیگه آخر هرزگی بود . تمام خونه زندگی به اسم زنش بود .. یه لحظه حس کرد که توانی برای فریاد کشیدن و حرکت کردن داره . جلو تر رفت .. جمعیت یکه خورد .. همه به طرفی فرار می کردند . چند نفری فکر کردن زلزله شده ... امیر ارسلان فریاد می زد و دو دستی می کوبید توی سرش ... امیر و فرخ لقا یخ شده بودن .. خشکشون زده بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۳تمام کیر ها از سوراخای مربوطه در اومده بود . امیر ارسلان خودشو رسوند به زن و بچه اش .. انگاری اون دو نفر هم قفل کرده بودند .. امیر ارسلان طوری به جمعیت نگاه می کرد و به زن و بچه اش که نمی دونست چی بگه . در اون لحظه تنها چیزی که به ذهنش می رسید این بود که اونا فقط دارن فیلم سوپر بازی می کنن . اما چه فرقی می کرد آبروش همه رفته بود . دیگه نمی تونست سری میون سر ها بلند کنه . دیگه زندگی براش ارزشی نداشت . ولی این موضوع نباید جایی فاش می شد .تمام بدنش قفل کرده بود .نمی تونست حرفی بزنه . و نمی دونست چی بگه ..فرخ لقا : امیر بدو .. بدو باباتو بگیر .. داره پس میفته ... امیر : نه بابا .. اون جوری ها هم که فکر می کنی نیست ..جمعیت همه غیبشون زده بود و از گوشه و کنار شاهد صحنه بودند . انگاری همه شون تازه متوجه شده بودند که این مرد, پدر امیره که خروس بی محل شده و حال کردن اونا رو به هم زده .ارسلان بیهوش شده بود .. امیر قلبشو ماساژ می داد .. بقیه یکی یکی از مخفیگاههای خودشون خارج شده بودند . نههههه نههههههههه .. بابا نمیر ... فرخ لقا : من نمی خوام بی شوهر شم . من نمی خوام امیر ار سلان رو از دست بدم . کف دستای امیر رفت رو قلب پدرش .. اون آروم آروم داشت چشاشو باز می کرد .. سامان : همه تون این جا رو خلوت کنین ... فقط خانوما دورشو بگیرن . زنا این جا باشن . از پیر و جوون ..ستاره که شصت و پنج سال سن داشت و مادر زن سامان خان می شد گفت ما مگه این جا پیر هم داریم ؟ ..سامان : حالا من کلی گفتم چرا به شما بر می خوره ... خانوما طوری رفتار کنین که اون حسابی سر حال بیاد . اول فراموش کنه اون اتفاقی رو که براش افتاده .. برین بچه .. پسرا برین یه چند تا گل ناب از گوشه و کنار بچینین . من می خوام وقتی که پدر امیر چشاشو باز کرد همه جا رو زیبا و رویایی ببینه . افکار منفی از دور و برش دور شه . من می دونم با این افراد باید چه رفتاری داشت ...فرخ لقا : من بمیرم . آبروم رفت خودمو بکشم بهتره . اون خیلی غیرتیه . خون به پا می کنه .. سامان : فعلا که افتاده زمین . نگران نباش .. همچین ردیفش می کنیم که دیگه اصلا اونم بیاد و بشه یکی از افراد گروه ما .. خانوما لختش کنین .. اون جوون ترا برن نزدیک تر ... منظره و دور نمای قشنگ ترو انتخاب کنین ... امیر : بابا داره می میره . این کارا چیه .. سامان : امیر خان در خونه خوش خیال بی خیالی طی کن . بابات به این زودی ها نمی میره . ما مردا بالاخره یه قلقی داریم . -تو قلق بابای منو از کجا می دونی .. -اصلا رو پیشونیش نوشته شده . خوندنش سخته .. ولی دیگه بستگی به کار زنا داره .. فقط فرخ لقا تو خودت رو نشون نده . اگه ضرورتی حس شد تو هم وارد میدون شو . باید دید چه جوری میشه سر این مردک رو شیره مالید . امیر ارسلان چشاشو یواش یواش باز کرد برای لحظاتی یادش نمیومد که چه خبر شده . فقط دید که بدنش لخته .. کیر شل شده اش داره تلو تلو می خوره .. تنها چیزی که یادش میومد این بود که اومده بود به تعقیب همسرش فرخ لقا و داشت به راننده می گفت که اگه اونو درست به مقصد بر سونه یه انعام خوب بهش میده . سارا ی 18 ساله به سمت کیر امیر ارسلان رفت و اونو گذاشت توی دهنش ..سلنا از زیر بیضه های امیر ارسلانو می مالوند .. ساناز هم سینه هاشو چسبونده بود به دهن مرد نگون بخت و می گفت بخورش بخورش .. سحر هم خودشو رسونده بود بالای سر امیر ارسلان و بهش گفت سینه های دخترمو که خوب خوردی نوبت لاپا و کسمه که میکش بزنی . مرد یه فشاری به چشاش آورد و به مغزش . نمی تونست بفهمه که این جا چه خبره . سارا هم هر چی کیر امیر ارسلانو میکش می زد اون جوری که باید و شاید رشد نمی کرد و دراز نمی شد .امیر ارسلان : اینجا چه خبره ! من کجا هستم ...سامان با اشاره از پشت سر و در یک فاصله مناسب جمعیت رو راهنمایی می کرد که با شاخه های گل دور امیر ارسلان بگردند ... مرد نمی تونست به چیزی فکر کنه . جز به همون فضا .. سارا دهنشو از رو کیر امیر رسلان بر داشت-این چرا این جوریه ! چرا هر چی میکش می زنم دراز نمیشه . مرد با تعجب به سارای جوان نگاه می کرد ... داشت به این فکر می کرد که خوابه یا بیدار ؟ زنده هست یا مرده ... یه چیزایی به ذهنش می رسید . ولی اون زنا با شاخه های گل , بدنی بر هنه .. نه ... چی شده ؟! چه باغ زیبایی ! یک لحظه به یاد فرخ لقا افتاد .. اسمشو بر زبون آورد ... سامان این بار به فرخ لقا اشاره کرد بره طرف شوهرش ... مرد حسابی قاطی کرده بود .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۴سامان از فرخ لقا خواسته بود که با شورت و سوتین بره سمت شوهرش .. و بعد یواش یواش بقیه کارا رو انجام بده ..امیر ارسلان همچنان با تعجب به صحنه نگاه می کرد . قاطی کرده بود . چشاشو می مالید .. زنشو که دید یکه خورد .. یه چیزایی یادش اومد .. فرخ لقا که صداش می لرزید ولی سامان بهش یه سفارش هایی کرده بود به شوهرش گفت خب می بینم که داری با این خانوما حال می کنی ؟ ببینم تو این جا چیکار می کنی ؟ چرا این جور بر هنه شدی ؟ حقته که من با تو هر کاری که دلم می خواد انجام بدم ؟ ..امیر ارسلان یه چیزایی رو یادش میومد .. از این که این جا پیاده شده .. به دنبال زنش بوده .. عرفان رو هم یادش میومد با اون کیری که فرو کرده بود توی دهن زنش ... یکی یکی به یادش اومد که جریان از چه قراره اما هر چه می خواست اونو به نحوی با واقعیت ها نسبت بده اما کمتر موفق می شد . امیر ارسلان یواش یواش جریان رو خیلی واقعی حسش می کرد . اما از اون جایی که این همه زن لخت دور و برش رو گرفته بودند و می خواستند که با هاش حال کنند حرف بزن نبود . ولی پوست بدنش از حرص قر مز شده بود . اون این انتظار رو نداشت که زنش بابقیه مردا سکس کنه . حتی صحنه ای رو به یاد آورد که امیر داشت مادرشو می کرد . باور این مسئله براش خیلی درد ناک بود . نه .. نهههههههه .. ولی چند تا زن و دختر دسته جمعی اومده بودن سراغ اون ...فرخ لقا مهلت فکر کردن به امیر ارسلان رو نمی داد . اینو سامان که در این گونه مسائل حرفه ای بود از اون می خواست .فرخ لقا : ارسلان تو آبروی ما رو نبر دیگه . این چه وضعیه . کیرت چرا شق نمیشه . این همه زن که این جا هستند به غیر از سارا جون و فیروزه بقیه شون شوهر دارن . پیر مرد هفتاد ساله کیرش شق میشه . این قدر دارن برات ساک می زنن و کیرت رو می مالن همون جور شل و وارفته هست . نگاه کن زنای دیگه چه جوری دارن برای من دل می سوزونن ؟ !فرخ لقا همین جور یک ریز داشت حرف می زد . سامان یه اشاره ای به امیر زد و گفت حالا دیگه نوبت توست ... امیر : کار من نیست . اون منو می کشه . ظاهرا دید که من دارم مامانمو می کنم . الان پدر منو در میاره ..-نترس . یه جوری باید اونو آب بندی کنی . می خواد از یه دست بده و از ده تا دست بگیره . خیلی دلش بخواد . به این میگن زندگی اشتراکی . کمون اولیه . چه حالی میده . به نظر تو انسانهای اولیه هم این طور زندگی می کردند ؟ امیر : سامان خان شما چقدر خونسردین ؟سامان : برو ببینم چیکار می تونی بکنی ؟سامان یه قرص جنسی مردونه داد به دست امیر تا اونو برسونه به دست پدرش و هم این که از این طریق رابطه بین این دو نفر رو گرمترش کنه ... امیر با ترس و لرز باباشو صدا زد . امیر ارسلان هم به شرایطی رسیده بود که اولویت فکریش این شده بود که پیش زنایی که کیر اونو دست مالی می کردن کم نیاره . پسر پدر رو به گوشه ای کشید و در حالی که قرصی را به همراهی لیوانی آب به دستش می داد گفت بابا بیا اینو بخور به نفعته . کارت رو پیش می بره . پدر نگاهی غضبناک به پسرش انداخت و گفت چیه می خوای منو بکشی ؟ -بابا این باعث سفت شدن اون جای شما میشه ... الان نگاه کن من واسه خودم میون این جمعیت یه آبرویی کسب کردم .. -مرده شور تو رو ببرن با این آبروت .. اون وقت می خوای همه فکر کنن که من دارم با دوپینگ قوی میشم ؟-بابا جون .. الان دیگه دنیا و روز گار همین شده که ملت دور هم این جوری جمع میشن . کسی هم ندیده که من این قرص رو برای شما آوردم . صداشو هم در نمیاری . زود باش بخور .. اصلا کسی حواسش به تو نیست . من جلوت وای می ایستم . من دوستت دارم بابا جون .. این خانوما عاشقت شدن . هنوز هیچی نشده کلی خاطر خواه پیدا کردی .. -پسر راستشو بگو دارین فیلم سینمایی بازی می کنین ؟ اینه اون کاسبی که می گفتی ؟ -پدر جون مگه من از جونم سیر شدم ؟ فیلم کجا بود . حالا می خوای همه ما رو بگیرن اعدام کنن ؟ تو الان این جا دور بین می بینی ؟ -دور بین مخفی چی ؟ -شوخیت گرفته . از آسمون دارن ازمون فیلم می گیرن ؟ خلاصه با این حرفا امیر ارسلان قرصه رو خورد و لحظاتی بعد حس کرد که حسابی داغ کرده . تمام تنش گر گرفته ... زنا یک بار دیگه محاصره اش کردند و این بار رفته رفته کیرش سفت و سفت تر شد .. اما یه حرارت عجیبی رو در تمام بدنش حس می کرد .. اون حالا احساس غرور می کرد ... سامان یه اشاره ای به زنش سحر کرد و در حالی که به امیر ار سلان ناه می کرد گفت سحر جون خانوم منه الان میاد یه پذیرایی حسابی از شما می کنه منم در خد مت همسر مکرمه شما فرخ لقا جان هستم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۵و سحر دستی به سینه امیر ارسلان زد و اونو روی زمین درازش کرد . و خیلی آروم رفت روش نشست . ارسلان یه نگاهی به آسمون انداخت و یه نگاه هم به دور و برش . نه باید باور می کرد که بیداره و اصلا اینا رو در خواب نمی بینه . جووووووون . عجب بر نا مه هایی بود ... یهو دید که سامان هم دستشو دور کمر زنش حلقه زده اونو به سمت خودش می کشونه . -به این میگن یک سکس جا به جایی یا ضربدری . تو زن منو گرفتی منم زن تو رو می گیرم ...واسه چند ثانیه ای امیر ارسلان جوش آورده و نزدیک بود که از جاش پا شه ولی فرخ لقا با اشاره انگشت بهش گفت-هیس !عزیزم . آقای من . تو خودت رو نگاه کن ! الان داری با یک زن دیگه حال می کنی . پس به منم حق بده که بخوام با یه مرد دیگه باشم . زبون امیر ارسلان بند اومده بود . تعجب می کرد از این که می دید همسرش تا این حد شجاع شده انتظارشو نداشت که اونو تا این حد سر زبون دار ببینه . دیگه متوجه شد که کیر های خانواده خوش خیال اونو حسابی ردیفش کرده ... مثل این که باید باور کنم . حالا چه جوری پیش بقیه سر بلند کنم . ولی بقیه که قرار نیست بفهمن . دلم خوش بود به این که زنی دارم که منو خیلی دوست داره . من تنها مرد زندگیش هستم . واسه خودم غروری داشتم . اعتماد به نفس داشتم . حالا اگه من و اون زیر یک سقف باشیم حتما همش به این فکر می کنه که بیاد این جا و خوش بگذرونه . کجا رفت غیرتت مرد . پسرت هم داره مادرش رو می کنه ....سامان حال و روز امیر ارسلان رو دید یه چشمک به زنش سحر زد که زود تر قال قضیه رو بکنه . سحر همچنان با کیر امیر ارسلان بازی می کرد تا اونو به کسش چسبوند و طرفشو پس از این که خمارش کرد کیرشو فرستاد تا به انتهای کسش .... سحر : فرخ لقا جون ! شوهر خوش کیری داری ها . خیلی تیزه .. تنش هم داغ داغه . خیلی پر حرارته .... امید وارم به پای هم پیر شین و قدر همو بدونین ... فرخ لقا : شوهرت سامان جان هم خیلی اکشنه ...سحر : اوخ جونم .. عزیزم . یه خورده بیا این طرف تر تا یه بوسه لب به لب از هم داشته باشیم و حسابی حال کنیم . امیر ارسلان با تعجب به صحنه نگاه می کرد و لذت می برد از این که کیر شق شده اش رفته توی کس سحر . و از این بابت هم خوشحال بود که قرصه اثرشو کرده کم نیاورده و می تونه با اون زن حال کنه . اگه در یه زمینه دیگه آبروش رفته حداقل در این مورد آبروش حفظ شده . اون حالا فقط به چهره سحر نگاه می کرد . خیلی تپل بود . دیگه اون خجالت اولیه اش ریخته بود . دستاشو رسوند به سینه های سحر ..-همینه . همینه ارسی جون فشارش بگیر . نشون بده که دود از کنده بلند میشه ...زود باش . امیر ارسلان می خواست بگه ما همچین هم که فکر می کنی پیر نیستیم که از بیانش پشیمون شد . ولی از حرکات و داغ بودن سحر لذت می برد . سحر هم حالا دیگه می دونست که چیکار کنه تا طرفشو به اوج برسونه . اون حتی وقتی هم که خیلی هم از عشقبازی لذت نمی برد می تونست مثل زنای اون کاره بره توی خط نمایش و فیلم . ولی خوشش میومد از سادگی و بی شیله پیلگی امیر ارسلان . از این که مات و مبهوت مونده .کف دستای سحر رفته بود روی مو های سینه امیر ار سلان و با هاش بازی می کرد . فرخ لقا هم با این که کیر چندین مرد در این دوروزه حال و روزشو ساخته بود ولی برای اون لحظات احساس حسادت می کرد از این که شوهرش داره با یک زن دیگه سکس می کنه .. حرصش گرفته بود . برای همین خودشو محکم و به سرعت روی کیر سامان بالا و پایین می کرد و جیغ می کشید . می خواست این جوری به شوهرش نشون بده که اونم داره لذت می بره .جمعیت تحت الشعاع این بر نامه قرار گرفته بود . همه شون هیجان زده بودند از این که می دیدند یک زن و شوهر دیگه به این سبک وارد جمع اونا شدن . سیامک خان بزرگ خاندان خانواده به این فکر می کرد که نکنه این افزایش نیرو واسه اونا درد سر ساز شه و کار دستشون بده .سامان : خانوما ! آقایون هر کی می تونه مشغول شه . همه چی باید روال عادی خودشو طی کنه . هیچ اتفاقی نیفتاده . فقط دو تا نیروی تازه نفس داریم . فرخ لقا و امیر ارسلان . الان که من و سحر جون ترتیبشونو دادیم شما هم می تونین بعد از ما با هاشون حال کنین .... زیدی از اون دور یه تیکه ای انداخت و گفت سامان جان تو که از دیروز تا حالا داری تر تیبشو میدی .... سپهر پدر زنش بود .. همه زدن زیر خنده . امیر ارسلان با این که می دونست زنش از روز قبل رفته زیر کیر دیگران ولی به شنیدن این حرف در ملا عام شده بود برج زهر مار .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۶امیر ارسلان با این که می دید زنش با چه لذتی داره رو کیر سامان بالا و پایین می کنه ولی از این که تصور اونو می کرد که روز گذشته هم با شدت و فشار داشته حال می کرده خیلی حرصش می گرفت ... باورش نمی شد . هنوز باورش نمی شد . می دونست که این جمعیت و این زنانی که دور و برشو گرفتن تا حدود زیادی دارن بهش تسکین میدن و این سبب آرامش اونه .. ولی اگه از این فضا دور شه و با زنش تنها بمونه چه حسی می تونه بهش دست بده .. نههههههه اون وقت همش باید تصور اینو داشته باشه که کیر های دیگه رفته توی کس و کون زنش و چه طور می تونه تحمل اونو بیاره که با زنش حال کنه . اونا که نمی تونن بقیه مدت زندگیشونو در خونه خوش خیال سپری کنن . چه لحظات تلخ و درد ناکی می شد . اصلا باورش نمی شد که تا این جا پیش اومده باشن . ناگهان به یادش اومد که امیر هم مادرشو کرده ... اون وقت اگه از خونه بره بیرون ومادر و پسر تنها باشن چی میشه ...نه نه اصلا سخته تصورش .. سحر : امیر خان بزرگ .. بابا کوچولوی امیر کوچولو حواست کجاست . همه در خونواده خوش خیال خوشحالن .. ببین زنت چه جوری داره کیف می کنه ؟ ! شما شریک هم شدین که هوای همو داشته باشین . لذت ببرین از لذت بردن همدیگه . جامعه دموکراسی یعنی همین . اصلا باید از این به بعد بر نامه ای چیده شه که تمام از دواجها اشتراکی شه ...امیر ارسلان دستاشو گذاشت دور کمر سحر تا از حرکات بالا پایینی اون لذت بیشتری ببره ... سلنا زن سمیر هم اومد کنارشون . یه نگاهی به مادرشوهرش سحر انداخت و گفت وری گود .. وری گود .. سحر می خواست به سلنا بگه چی چی رو وری گود با این کیر شغالی که این داره و با خوردن قرص تازه سفت شده .سحر : عروس گلم اگه دوست داری تو بیا رو کیر این بشین .. ببین چه مزه ای میده ! من برم یکی دیگه رو در یابم ... امیر ارسلان قند توی دلش آب شده بود ..-این خارجیه ؟-آره ولی زبون ما رو خوب می فهمه . بچه امریکاست .. خیلی با حاله .. عروس گلمه . می سپرم دست تو ... امیر ارسلان کمی آروم گرفته بود . با تعجب به دور و برش نگاه می کرد . شبیه میدان جنگ شده بود .. با این که فیلم سکسی زیاد نمی دید ولی چند سال پیش ها یه همچین فیلمی دیده بود که جمعیت زیادی کنار استخر سر گرم سکس بودند . ولی اینی که الان داشت می دید فیلم نبود .. حالا از فردا اگه راه بیفته بره خیابون حتما فکر می کنه که همه آدما همین حال و هوا رو دارن ...سلنا هم دید که امیر ارسلان حواسش پرته . کمی با کیرش بازی کرد و اونو گذاشت توی دهنش .. مرد خیلی خوشش اومده بود .. دستاشو گذاشت پشت سر سلنا و اونو به سمت کیرش فشرد ... داشت با خودش فکر می کرد که چند تا از این جوونا بیان سراغش اون وقت میگه کون لق زنش ... شاید در این مجلس و شلوغی بگه ولی می دونست که اگه بره خونه و به زنش فکر کنه که چه جوری روی کیر بقیه وول می خورده اعصابش داغون میشه . نگاهش به عرفان افتاد که دقایقی رو در خونه اونا سر کرده و از همون جا بود که خودشو رسونده بود به خونه خوش خیال ...سامان : چی شده فرخ لقا جون ...فرخ لقا انگشتاشو گذاشت روی سوراخ کونش و گفت بد جوری می خاره .. سامان شروع کرد به خاروندن کونش و فرو کردن انگشت توی کون ...-انگاری یه چیز کلفت تری می خواد که تا اون جایی که جا داره بره یعنی تا ته کونم بره ... ..سامان یه نگاهی به اطراف انداخت و دید که عرفان رو زمین دراز کشیده و بیکارهسامان : پسر ! مامان فیروزه ات کی از رو کیرت بلند شده ؟ پا شو بیا این جا بیکار نشین .. بیا جای منو بگیر این زیر . من یه صفایی به کون این خانوم بدم . خیلی می خاره ... اگه دوست داری عرفان کونتو بکنه . حالا من نمی دونم به نظر تو کدومش می تونه مخصوص خارش کون باشه . فرخ لقا : هر گلی یه بویی داره هر کیری یه لطفی داره .. همون شما که اراده کردی تشریف بیاری رو کون ما بیا و عرفان جون میره اون زیر ...چشای امیر ار سلان افتاده بود به کون زنش که حالا دو تا کیر با هم داشت به اون صفا می داد . اوووووییییییی نه باورش نمی شد که زنش چه دست و پایی می زنه و چه عشق و حالی می کنه ... یه نیروی تازه ای به سراغش اومده بود . از جاش پا شد سلنا رو رو زمین خوابوند . پا هاشو انداخت رو شونه هاش و تا اون زن جوان امریکایی بخواد بفهمه چی شده کیرشو یه ضرب تا آخرش فرستاد که بره . هر چند اگه کیرش دو برابر این هم می بود می تونست وارد کس سلنا شه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۷امیر ارسلان در حالی که با حرص عجیبی سلنا رو به رگبار کیر بسته بود به کون قمبل شده همسرش نگاه می کرد که چگونه هدف حملات کیر آسای سامان و عرفان قرار گرفته . نگاهش کاملا به قسمت کس زنش خیره مونده بود و داشت خوب اون جا رو می پایید که عرفان با چه سرعتی داره کس زنشو می کنه و از حرکات انفجاری اون لکه های خیسی زنش روی کیر عرفان به صورت سفیدک در اومده . .. حرصش گرفته بود ...سلنا از حرکات اون تعجب می کرد که چه جوری جوش آورده . اون متوجه شده بود که فیروزه مادر عرفانه و اونو دیده بود ... امیر ارسلان : امیر کجایی .. بری بکنی توی کس ننه این پسره ...عرفان در حالی که می خندید گفت ..-بابای امیر خان این قدر جوش نیارین .. قبل از این که من زن شما رو بکنم پسر شما مادر منو کرده بود . اصلا تمام باعث و بانی و علت این که فرخ لقا جون و خودت این جا تشریف دارین اینه که اول امیر خان مادر منو کرده بود . اون اگه این کار رو نمی کرد شما امروز سعادت ورود به خونه خوش خیالو نداشتین ... الان هم اگه دوست دارین می تونین اون امریکایی خوشگل رو بدین به من و خودتون تشریف فرما شین کس یا کون زنتونو بکنین ...امیر ارسلان جوش آورده بود .. یه نگاهی به زنش انداخت و یه نگاهی هم به سلنا ... عجب هیکل نازی داشت این عروس سامان خان .. کس تنگ و نقلی این زن فانتزی هیکل اونو داغش کرده و کمی آروم شده بود . با این حال حس می کرد که اگه کیرش کمی کلفت تر می بود هم خودش می تونست لذت بیشتری ببره و هم حال بیشتری به این زن بده . در همین افکار بود که فرخ لقا که دید شوهرش با زن جوون و خوشگلی داره حال می کنه بدون این که خودش توجه داشته باشه که زیر کیر عرفانه حسادتش شد ..فرخ لقا : ارسلان جون می تونی جا تو با عرفان عوض کنی .. سامان : راست میگه .. اگه خواستی بذار توی کون زنت ..منم کیرمو از توی کون زنت می کشم بیرون و فرو می کنم توی کسش .. یا اگرم دوست داشتی کیرم توی کون زنت بمونه تو هم کیرت رو فرو کن جای کیر عرفان که حالا توی کس زنته ...سامان مخصوصا واژه توی کس و کون زنت رو تکرار می کرد که امیر ارسلان جوش بیاره .. چون دیگه فکر می کرد زیادی پر رو شده و لی لی به لالاش گذاشتن . عروس جوونشو داشت می کرد ولی به خاطر زن میانسالش داد و هوار راه انداخته بود .. یه اشاره به عرفان کرد و گفت تو برو عروسمو بگیر با هاش حال کن اون الان عصبی میشه اگه مدت زیادی توی خماری بمونه . کون زنشو همین جلو چشاش جر میدم .امیر ارسلان که حواسش به پچ پچ اونا بود تا حدودی متوجه این قسمت حرفاشون شد و گفت که من کون زنمو می کنم و تو برو کسشو بکن ... یه عده از سر و صدای اونا جمع شده دورشونو گرفته بودند . یه عده از اون دور فریاد می زدن که چقدر شلوغش می کنین ..امیر ارسلان چسبید به کون زنش .. و یه فشار خاصی به اون وارد کرد ... -آخخخخخخخخ منو کشتی مرد چه عجله ای داری ... مرد دیگه خونش به جوش اومده بود .- مگه تو دیرو ز تا حالا آب بندی نشدی ؟ این جوری که بوش میاد از دیروز تا حالا کوس و کونتو یک سره کردند . -مرد این چه حرفیه که تو می زنی .. تو باید احترام منو نگه داشته باشی . این جوری داری غیرت خودت رو نشون میدی ؟!-من بی غیرت نیستم خائن ...سامان که خیلی آروم و بی حاشیه کیرشو از همون زیر کرده بود توی کس .. بیرونش کشید و کف دستشو مالوند به کس خیس فرخ لقا و اونو به طرف بالا کشید و به آرومی روی کون فرخ لقا رو مالوند . فرخ لقا : آخخخخخخخخخ چه کیفی داره ساما ن جون ! کیر هم باید همین جوری به نرمی وارد کون بشه تا حال بده .. امیر ارسلان : تقصیر خودت هم هست دیگه . اگه تا حالا مدارا می کردی و هر وقت ازت می خواستم به من کون می دادی دیگه امروز روون بودی ... سامان : نگران نباش .. مگه ما مردیم ؟ من هستم .. چند گردن کلفت و کیر کلفت دیگه این جا هستند تا یک ماه دیگه بیا و ببین کون زنت چی میشه .. تا خونواده خوش خیالو داری غم نخور . لحظاتی بعد درست در موقعی که کون فرخ لقا از مالش انگشت سامان داغ و چرب شده بود امیر ارسلان کیرشو به آرومی وارد کون زنش کرد..-عزیزم خیلی می چسبه ...فرخ لقا هم کرم روز گار بود . داشت حال می کرد و خوشش میومد که شوهرشو اذیت کنه-به شرطی که پایینو نگاه نکنی که ببینی کیر سامان جون چه جوری میره توی کسم و بر می گرده چه لذتی به من میده ! .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۸امیر ارسلان : بازم از اون حرفا زدیا زن ! .. تو که خودت می دونی من خیلی حساسیت دارم . نباید با من این رفتار رو بکنی ....با این حال وقتی ارسلان کیرشو کرد توی کون زنش یه نیم نگاهی هم داشت به کیر سامان که چه جوری میره توی کس فرخ لقا و بر می گرده . کاملا خیره به اون صحنه ای که کیر می رفت توی کس و بر می گشت نگاه می کرد و اون قسمتو زیر نظر داشت تا ببینه که زنش از اون صحنه تا چه حد لذت می بره . تا دقایقی از این که صحنه هایی رو می دید که هنور همسرش خیس نکرده بود خیلی خوشحال بود ولی همین که دید دور و بر کس و روی کیر سامان حسابی تر شده و زنش از کس دادن به سامان خان فوق العاده لذت می بره سگر مه هاش توهم رفت ... فرخ لقا که این ناراحتی اونو بی دلیل می دونست و از اون جایی که شوهرش تا حالا باید عادت می کرد و بی خود و بی جهت فکرشو خراب نمی کرد تصمیم گرفت که امیر رو وارد معرکه کنه و شوک دیگری به مرد خاتواده اش وارد کنه ... تا دیگه هست حالا که دیگه کار از کار گذشته واسه مسائل الکی خودشو ناراحت نکنه ... -امیر پسرم کجایی که مادر بهت نیاز داره . قربون شکل ماهت برم . میون این همه زن خوشگل گیر کردی حواست باشه که من مادرتم . پیر زنای مجلس یعنی سوسن و ستاره امیر رو روی زمین خوابونده بودند و به آرومی با کیرش بازی می کردند . دست بر دار این گونه حرکات نبودند . ستاره کف دستشو گذاشته بود رو بیضه های امیر و سوسن هم کیرشو ساک می زد ...فرخ لقا : پسر مگه باتو نیستم یه دقیقه بیا این جا ببینم پدرت نیاز به کمک داره ..خیلی هم نیاز داره . امیر ارسلان : چرا دروغ میگی ؟ ! من کی گفتم که کمک به نیاز دارم .این حرفو نزدم . فرخ لقا : مرد مگه من چی گفتم ؟! من که نگفتم امیر بیاد از کناره های کیر تو کیرشو فرو کنه توی کونم . همین یک کیری که وارد کونمه داره منو جر میده . چه برسه به این که یک کیر دیگه از بغلا و با فشار بخواد وارد کونم بشه . من که زن اون کاره نیستم ...امیر ارسلان با خودش گفت من نمی دونم چی داری میگی زن . اگه اون کاره نبودی تو رو اون کاره کردن . -با امیر چیکار داری زن .-راستش من می بینم که تو داری حساسیت نشون میدی منم مجبورم کاری کنم که این حساسیت تو از بین بره . فرخ لقا حالامثل یک فر مانده دستور می داد .- سامان خان ! شما کیرت رو بکش بیرون بکن توی دهنم الان پسرم امیر میاد و جای شما رو می گیره ..سامان : آخخخخخخخخخ چه برنامه جالبی میشه .. خیلی حال میده . وقتی یک پدر و پسر با می کنن توی کس و کون زن خونواده و این جوری حس می کنن به یک تفاهم واقعی رسیدن و اون چیزی رو که از نظر روحی درش مشترکن از نظز جنسی و جسمی هم می تونن مشترک باشن . امیر ارسلان دوست داشت به سامان بگه که ربطی به تو نداره که در کارای خانوادگی دیگران دخالت می کنی که دید خودشم طرف کلی از فک و فامیلای اونه . فرخ لقا : امیر جان سامان خان حالا شما دو تا می تونین یه جورایی منو بین خودتون حل کنین ... یکی تون کیرشو فرو کنه توی دهنم که این به من خیلی حال میده . استرس دمی امیر رو راحت نمی ذاشت . با این حال دوست داشت هر چه زود تر این استرس و نگرانی رو پشت سر می ذاشت و یه جورایی با پدرش در خصوص کردن مادرش رفیق می شد ..سامان خودشو از زیر فرخ لقا بیرون کشید . امیر با ترس و لرز رفت زیر مادرش دراز کشید .. حس کرد که اگه یه وقتی پدرش به اون اعتراض کنه ممکنه خیلی زود بکشه کنار ... خون امیر ارسلان به جوش اومده بود . با این حال این طور حس می کرد که هرچی باشه امیر رو در حالت دو به یک ببینه که داره کس مادرشو می کنه خیلی بهتره تا یک غریبه رو ببینه .سامان کیرشو کرد توی دهن فرخ لقا و حالا نوبت امیر بود که بخواد هنر خودشو به پدرش نشون بده ... فرخ لقا چشاشو بسته بود و هر لحظه منتظر بود که کیر پسرشو توی کسش حس کنه . اون در اون لحظه بیش از این که طالب کیر پسرش باشه اینو دوست داشت که شوهرش بتونه ببینه که پسرشون هم داره مادره رو می کنه و این جریان براش امری طبیعی و عادی بشه . پدر داشت به این فکر می کرد که امیر این جسارت رو پیش چشمای اون نمی کنه ..تعجب می کرد که کیر پسرش این قدر کلفت و دراز نشون میده . وقتی سر کیر امیر رو دید که توی کس مادرش همون کس زنش رفته دیگه امیدی به انصراف امیر نداشت ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی