خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۵۹امیر ارسلان به این فکر می کرد که چیکار می تونه بکنه که اعصابش کمتر خرد شه . اون هنوز خودشو به خوبی با این وفق نداده بود که تحمل کنه که بقیه چه جوری زنشو می کنن حالا باید پسرشو می دید که داره در این وضعیت کیرشو کرده توی کس کسی که زنشه و مادر پسرشه . عجب صحنه ای شده بود! ... یه عده اومده بودن دور اونا رو گرفته بودن .سامان : چه خبرتونه این جا رو شلوغ کردین . طوری رفتار می کنین که انگار ندید بدید هستین . ما پیش این خونواده ها آبرو داریم . امیر ارسلان دیگه خیلی حرصش گرفته بود .فرخ لقا : چیکار داری می کنی مرد . زود باش ادامه بده دیگه . یه چیزی توی تنم سنگینی می کنه . آخخخخخخخخخخ امیر پسرم .. به بابات بگو کیرش رو زود تر بکنه توی کونم تا یه حس خوبی بهم دست بده و توازن بر قرار بشه ...-مامان خودت بگو . فکر کنم بابا پکر شده از این که من کردم توی کست .امیر ارسلان که هنوز بهت زده بود و این همه عجایب و غرایب رو هنوز هضمش نکرده بود نمی دونست چیکار کنه . قالب کون زنشو می دید . یه نگاهی به اون انداخت و کیرشو به کون زنش فشار داد ...-آخخخخخخخ ارسلان رفت .. رفت . چه راحت رفت . می دونم که داری کیف می کنی و حالشو می بری . خیلی لذت میده . جوووووووووون .. چه حالی می کنم ! اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی پدر و پسر این جوری به من حال بدن . ارسلان یه خورده تند تر بکن . اگه دردم بیاد چیزی نمیگم . فقط به لذتش فکر می کنم . این که چه جوری به من کیف میده . فرخ لقا دو تا کیرو با هم توی کونش حس می کرد .. چه حالی هم بهش می داد . .. هر دو مرد ساکت بودند . یکی داشت مادرشو می کرد و یکی دیگه زنشو . امیر با ترس و لرز دستاشو گذاشته بود رو پهلو های مادرش . از نظر اون این زن به پدرش تعلق داشت .فرخ لقا : امیر چته . کیرت مثل سابق جون نداره . بزن .. پاره پاره ام کن . بشکاف کس مادرت رو . بی خیال دنیا .. امیر که زیر مادرش و طاقباز دراز کشیده کیرشو کرده بود توی کس اون با ایما و اشاره مادرشو متوجه کرد که به خاطر این ناراحته که پدرش پکره و از این که می بینه امیر داره مادرشو می کنه اعصابش خرده . فرخ لقا : امیر جان ناراحت نباش .. این جا غریبه ها منو کردند و بابات عادت کرد . تو که پسرشی باید حق آبچک داشته باشی یا نه ؟ بابات خیلی فر هنگش بالاست . همه اینا رو درک می کنه . خیلی خوبه بابات ... فدای کیر هر دو تاتون ...ارسلان که این جور حرف زدن زنشو شنید یه حس رقابتی هم با پسرش کرد ... سرشو از پهلو به سر زنش نزدیک کرد . صورتشو به صورت اون چسبوند و خواست که اونو ببوسه . فرخ لقا سرشو بر گردوند و لباشو گذاشت رو لبای همسرش .. امیر هم دو تا دستاشو گذاشت رو سینه های مادرش و به آرومی اونا رو فشارش می گرفت . و زن به این فکر می کرد که اگه یه وقتی نتونه بیاد این جا و سه تایی شون باشن خونه می تونه لحظات خوبی رو با پسر و شوهرش داشته باشه . ارسلان یواش یواش سرعتشو زیاد کرد لباشو از رو لبای زنش بر داشت و به اون گفت عزیزم کونت عجب روون شده!-کیر تو هم خیلی سفت و کاری شده . این چند ساعت بهت بد نگذشته ها . داری رنگ و وارنگ و مدل به مدل می بینی . من خیلی هواتو دارم . به هر حال زن و شوهر باید با هم تفاهم داشته باشن و همو درک کنن . امیر هم رفته رفته شجاع تر شده بود و با سرعت بیشتری کیرشو از زیر به سقف کس مادرش می زد . ارسلان دو تا کیر رو می دید که وارد دو تا سوراخ زنش میشه و بر می گرده . کیر امیر غرق خیسی هوس مادرش بود . اون کمی هم حسادت می کرد ارسلان : پسر یواش تر .. مادرت دردش می گیره .. بالاخره اون سکوت رو شکسته و با پسرش امیر حرف زد . فرخ لقا هم از این حرکت شوهرش خوشحال شده بود و امیر هم گفت ..- باشه پدر رعایت می کنم .فرخ لقا : فدات شم ارسی جون از این که به فکر منی ولی ایرادی نداره . امیر هر جور که دوست داره منو بکنه اصلا دردم نمی گیره خیلی هم حال می کنم . .. اون طرف عرفان و مادرش فیروزه و سامان سه تایی مشغول بودند ... موبایل فیروزه یه گوشه ای نزدیکش افتاده بود .. چشم فیروزه به موبایلش که سایلنت بود افتاده و دید که یکی داره زنگ می زنه ..-واااااااییییی عرفان پسرم کیرت رو از کسم بکش بیرون و یه سری بزن به خونه . الان دم درمون چند تا از مشتریا وایسادن .. یه وقتی نگی مامان این جا زیر کیر دیگران داره حال می کنه ..یه جوری سرشونو گرم کن تا من بیام . پاک یادم رفته بود که به اونا قول دادم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۶۰عرفان قبل از این که بره از مادرش پرسید که اونا در چه وضعیتی هستند ایا شوهر دارن یا نه ..فیروزه در حالی که کیر سامانو مرتب در گردش از کس به کونش و عکسش حس می کرد و حرف زدنش با آه و ناله همراه بود گفت- پسر تو چرا همش فکرت متوجه این جور چیزاست . یه وقتی با اونا داری حرف می زنی نکنه حواست رو ببری سمت چیزای دیگه . اونا از مشتریای خوب من و پول بده هستند . یه جوری سر اونا رو گرم کن تا من بر گردم . اومدن مو ها شونو ردیف کنن و از طرفی قول دادم بهشون که تا یه حدی به اونا کار عملی یاد بدم که چاره خودشونو بکنن در عوض خیلی هم کمکم می کنن . -جدی میگی ؟-شوخیم کجا بود . ولی یه چیزی رو هم در نظر بگیر اولا این که این روزا یه زنی که می خواد حال کنه و اهل عشق و حال و تفریح باشه دیگه نگاه نمی کنه به این که شوهر داره یا نه . اون فقط مرد می خواد . اگه شوهرش کنارش باشه که هیچی .. اگه نه هر مردی می تونه شوهرش باشه ... و از طرفی تو به اونا کاری نداشته باش . ممکنه یه وقتی فکر کنن نظر خاصی بهشون داری و همین اونا رو زده کنه و فراری بده . امید وارم متوجه حرفام بشی و شده باشی ..عرفان : کاملا متوجه هستم و می دونم چی داری میگی مامان . -تازه تو هم که به اندازه کافی این روزا حال کردی و دیگه جونی ازت نمونده . از بس که یه چیزی رو زیاد خوردی انگار اشتهات بیشتر باز شده بیشتر تنوع طلب شدی .. -مامان ! چیکار کنم . این یه چیزی هست که اشتهای آدمو باز می کنه . تا وقتی که نخوری فکر می کنی با همون یک مدل همه چی حله .. فیروزه : بس کن عرفان بدو که دیر شده . اگه خبر منو گرفتن بگو کار داره تا بعد از ظهر بر نمی گرده ..سامان : فیروزه جون اگه کار داری می تونی بری-نه سامان خان . جای داغ و گرم و نرم و به این راحتی رو کجا ول کنم . تازه این فرخ لقا و امیر ار سلان هم هستند و باید ببینم تکلیف اونا چی میشه . گاه این سواره و گاه اون سوار . این امیر هم خوب و حسابی میون پدر و مادرش رو جوش داده . نگاه کن چقدر هیجان انگیزه . زن نشسته در حالت سگی . شوهره کرده توی کون زن و پسره گذاشته توی کسش . دو تا کیر با هم وارد میشه و خارج میشه آخخخخخخخ عاشق این جور صحنه ها هستم . خیلی به آدم حال میده . روحیه آدمو شاد می کنه . کاش شوهر منم می بود و دو تایی با عرفان می افتادن به جون من . سامان : می دونم چی داری میگی . من و سهیل هم گاه با سحر همچین کاری رو انجام میدیم . حالا عیبی نداره فرض کن منم جای بابای عرفان ..امیر و فرخ لقا و امیر ارسلان هم که سه تایی شون سخت در حال حال کردن بودند و ارسلان هنوز هم محو دو تا کیری بود که وارد سوراخای کس و کون زنش می شد .-جوووووووووون .. واااااااییییییی .. امیر : چی شده بابا ... کون مامان خیلی چسبناکه ؟ اگه نمی تونی تحمل کنی به کمرت فشار نیار . خالیش کن توی کون . لذت ببر . حال کن .. فرخ لقا : چی داری میگی امیر ! بذار بابات تا می تونه به من حال بده . بد عادتش نده-مامان . اون بابامه ... -منم مادرتم-عوضش من دارم از این پایین می کنم توی کست و تو داری حال می کنی ..ارسلان : بازم پسر آدم هوای آدمو داره . ولی عیبی نداره . می تونم ادامه بدم . بذار سیر سیر مادرت رو از کون بکنم این قدر چشمش به دنبال کیر دیگران نباشه .عرفان خودشو رسوند به دم در خونه اش .. شهین و مهین و مینا سه تا زنی بودن که منتظر فیروزه بوده خیلی هم شیک پوش وفانتزی نشون می دادند . هر سه اونا قدی کوتاه داشته و تپل بودن .. دم در که رسیده بودن روسری های خودشونو هم بر داشته بودن . ..عرفان تا اونا رو دید لباشو گرد کرد و با خودش گفت هر سه تا تون از اونایین که اگه آب ببینین شناگرای خوبی میشین ..سه تاشون هم از اون فرنگ رفته هایی بودن که اگه پا می داد بدشون نمیومد که حال کنن . سنشون هم بین چهل و پنج تا چهل و هفت بود . شوهراشون هم از اون سر مایه دارایی بودن که بیشتر دوست داشتن که از دست زناشون خلاص باشن و کاری هم به کار اونا نداشتن .. این زنا هم خیلی رک صحبت می کردن ..شهین : تو باید عرفان باشی . مادرت کجاست نکنه رفته دنبال عشق و حال خودش و تو رو به امون خدا ول کرده .. اونا عرفانو دیده بودن که از خونه خوش خیال اومده بیرون ....عرفان حس کرد که یه سر و صد اهایی از خونه خوش خیال میاد هر چند فاصله استخر و محل عملیات تا اون جا زیاد بود ولی سر و صدای اونا هم زیاد بود .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۶۱عرفان یه حال و روز خاصی داشت . یه تنوع طلبی درش به وجود اومده بود که نمی تونست چشای هیزشو از رو زنا بر داره ... اونا رو به داخل خونه هدایت کرد . فیروزه بهش گفته بود که یه یک ساعتی اونا رو سر گرم کنه تا یه جورایی به وضعیت خودش سر و سامون بده . اون سه زن با تعجب به عرفان نگاه می کردند ... مهین : من نمی دونم این فیروزه چرا این قدر لفتش میده . مثلا می خواد یه چیزی یادمون بده که بتونیم سر خودمونو چاره کنیم .. انگار می خواد دوره کار آموزی واسه مون بذاره ..شهین : میگم مهین می بینی پسره رو ؟! با این که جین پاش کرده ولی لاپاشو نگاه کن بر جستگیش زده جلو . صورتش طوری سرخ شده گل انداخته که من حاضرم قسم بخورم که الان از رو کس یه زن بلند شده ..مینا : اواااااااا چرا این طوری حرف می زنی .. عفت کلام داشته باش .. شهین : زن ! تو اصلا خودت عفت داری که داری این حرفا رو می زنی ؟ ولی این پسره خیلی خوش تیپه ها .. میگم چه طوره قبل از این که مامانش برسه مخشو بزنیم . خیلی میشه باهاش حال کرد ...مهین : به نظرت چند سال می تونه داشته باشه ؟! شهین : من که فکر می کنم زیر بیست باشه .. الان ته و توی قضیه رو در میارم .. شهین : آقا عرفان ! شما غیر از کمک به مادرتون کار دیگه ای هم انجام میدین ؟ عرفان : من دانشجو هستم و دراصل دارم درس می خونم .مینا : چه خوب ! من از جوانانی که به کسب علم و دانش علاقه مندند خوشم میاد .. شهین : ای بابا مینا جون .. چه حرفی می زنی! این روزا کسی واسه درس ارزش قائل نیست .مینا : پس جوونا باید چیکار کنن که یه جورایی نه سیخ بسوزه نه کباب ... مهین که خنده اش گرفته بود گفت اتفاقا می تونن یه کارایی بکنن که هم سیخ بسوزه هم کباب ... هر سه زن مانتوشونو که در آورده بودن ساپورت هاشون بیداد می کرد . اون باسن درشتشونو طوری کیپ و در حال ترکیدن نشون می داد که دل عرفان به تالاپ و تولوپ افتاده بود . سینه هاشون هم سفت و درشت بود .. عرفان نمی دونست توجهش بیشتر سمت کدومشون باشه . شهین رو زبون دار تر حس کرده بود . مینا کمی زیبا تر به نظر می رسید . حس کرده بود که هر سه این خانوما اهل حالن و خیلی راحت پا میدن .. البته باید با یک استارت قوی می رفت به سمت اونا که احتمال شکستی وجود نمی داشت . زنا موهای سرشونو هم که افشونش کرده بودن . عرفان هم که سکس با خونواده خوش خیال و مادرش اونو گستاخ و سر حال و خیلی رک کرده بود گفت شما خانومای خوشگلی هستید .. خوش به حال شوهراتون .. شهین : فرض کم ما مجردیم مثل تو ... دیگه یک زن اگه ازدواج هم کرده باشه دیگه همیشه که نمی تونه خودشو در قید و بند احساس کنه . عرفان در حالی که سست شده بود و هنوز مزه سکس دقایقی پیش در خونه خوش خیال اونو مست و سر حالش داشته بود گفت من هم با شما موافقم . در یک جامعه باید آزادی وجود داشته باشه .. زنا آقابالاسر و مردا هم به مادر فولاد زره نیازی ندارن . زنا هر چه فکر کردن که منظور عرفان از مادر فولاد زره چی می تونه باشه به جایی نرسیدن .. خلاصه چهار تایی شون با هم حسابی گرم گرفتند . عرفان دیگه هر کاری کرد نتونست جلوی اینو بگیره که کیر شق شده اش جلب توجه نکنه ... ولی نمی خواست به این زودی ها نقطه ضعفشو نشون بده و کاری کنه که مادرش وقتی رسید خونه , اونا رو مشغول حال کردن ببینه ... در طرفی دیگه پدر و پسر همچنان در حال کردن زنی بودند که برای یکی از اونا حکم مادرو داشت وبرای دیگری حکم یک همسرو .فرخ لقا : آخخخخخخخخخ می چسبه .. می چسبه .. هم به کونم می چسبه و هم به کسم . چقدرحال کردن با شما دو تا آقایون بهم لذت میده . از این به بعد هر وقت که من توی خونه با شما دو تا بودم باید این جوری به من حال بدین .. خیلی حال میده ..کیف داره .. لذت می برم .امیر ارسلان در حالی که همچنان پنجه هاشو رو کون زنش انداخته بود کیرشو با فشاری زیاد تر وارد کون می کرد و برش می گردوند ..فرخ لقا : آهههههه شوهرم .. ارسلان چقدر کمرت قوی شده ... داری حسابی سر حالم می کنی .. امیر .. کیرت هم داره آتیشم میده من خوشبخت ترین مادر دنیام و خوشبخت ترین همسر دنیا . حالا دو تایی با هم سرعتو تند ترش کنین و هم زمان توی کس و کونم آب بریزن که فرخ لقا هر اشتباهی که کرده تکرارش نمی کنه . وفرخ لقا با این حسرت که چرا از سالها پیش این سیستم رو انتخاب نکرده اون لحظات رو سپری می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۶۲پدر و پسر دو تایی کورس گذاشته بودند . می خواستند به فرخ لقا نشون بدن که قدرت و توانایی زیادی دارن و می تونن تا اون جایی که اون بخواد بهش حال بدن و اونو به اوج لذت برسونن . انگاری پدر و پسر همو پذیرفته بودند . و حالا حتی در متعصب بودن و غیرت داشتن شریک شده بودند . طوری که مثلا همو تحمل می کردند و ته دلشون نمی خواست که فرخ لقای اونا با مرد دیگه ای غیر از خودشون باشه امیر : بابا بفرمایید .. اول شما سبک شین ...ارسلان : امیر جان فرقی نمی کنه .. اگه دوست داری تو زود تر توی کس مادرت خالی کن ...فرخ لقا : چقدر من خوشبختم و حال می کنم از این که می بینم شما پدر و پسر این قدر خوب و راحت با هم کنار میایین . دیگه خوشبختی از این بالاتر چی می تونه باشه . هر دو تونو دوست دارم . عاشق هر دو تا تونم . این قدر با هم تعارف نکنین . هر جا حس کردین که دارین به اوج لذت می رسین و این نهایت ارضا شدنتونه همون جا آبتونو خالی کنین .فرخ لقا تا اینو بر زبون آورد هم در کس و هم در کونش داغی خاصی رو حس کرد . پدر و پسر همزمان با هم آبشونو توی کون و کس فرخ لقا خالی کردند ..ارسلان : آخخخخخخخخخ چه کیفی داره .. چه کون تنگ و چسبونی داری . چقدر حال میده . تازه داره خوشم میاد ... حال می کنم . از این که می بینم کیر من توی کونته و یک کیر دیگه هم توی کست داره وول می خوره ... شایدم چون اون کیر دیگه مال امیر جونمه هم خونمه لذت می برم ...اووووووففففففففف ..... فرخ لقا : یواش یواش باید عادت کنی که اگه کیر های دیگه ای رو هم در کنار کیرت دیدی و دو تایی تون دارین با من حال می کنین با این وضع عادت کنی . ..امیر ارسلان به حرفای زنش فکر می کرد و می دونست که حق با اونه ... شاید اگه چند بار دیگه زنشو زیر کیر این و اون می دید می تونست خودشو بیشتر با این شرایط وفق بده ...امیر : اووووووووخخخخخخخ ماااااامااااااان اگه بدونی چقدر داخل کست داغ و چسبون و لذت بخشه . بهم یه دنیا آرامش میده .. جوووووووون ... زندگی یعنی همین .... عشق .. هوس ...فرخ لقا : عاشق هر دو تا تونم . اگه دیدین بقیه هم از من لذت می برن من اون لذت واقعی رو از شما و از وجود شما دو نفر می برم . امیر و امیر ارسلان دو تایی شون سخت به فرخ لقا چسبیدن و بعد از این که دو تایی شون کیرشونو از کس و کون اون بیرون کشیدن با هم کیرو توی دهن فرخ لقا فرو کردند . فرخ لقا سعی می کرد طوری کیر شوهر و پسرشو میک بزنه که به هر دوشون حال بده و تا اون جایی که می تونه عدالت رو رعایت کرده باشه ... پدر و پسر هر دو شون لذت می بردند از این که می دیدن فرخ لقا تا اون جا که بتونه عدالت رو رعایت می کنه و تمام تلاشش رو بر آن قرار داده که بتونه لذت بده . و در سمتی دیگه مهین و شهین و مینا و عرفان همچنان در حال حرف زدن بودند ... عرفان رفت تا واسشون چای بیاره ... مهین : دیدین که چه جوری واسمون کیر شق کرده ؟شهین : آره ... این از اون هفت خط هاست . اگه آب ببینه شنا گر خوبی میشه ..مینا : دخترا شما میگین اگه آب ببینه . ما هم باید یه آبی نشونش بدیم . باید مزه دهنشو بفهمیم و کاری کنیم که اونم مزه دهن ما رو. بفهمه ..شهین : من که از نگاهش فهمیدم که یکدل نه صد دل کشته مرده ما شده ..مهین : کشته و مرده شدن دردی رو دوا نمی کنه . باید دید که جنبه عملی شو داره یا نه مینا : خیلی باید ببخشیدا ما همین جور بخواهیم صاف صاف راه بریم و حرف بزنیم و زل زل نگاهش کنیم که این جوری جنبه عملی شون نمیده .. باید ما هم وارد عمل شیم مهین : به نظرت باید چیکار کنیم . شلوارمونو پایین بکشیم و بگیم بفر ما ؟مینا : نه اینم که نمیشه ..شهین : وقتی بر گشت یه جور دیگه مخشو کار می گیریم . شما هم با من همراهی کنید . بذار هر طور که فکر می کنه فکر کنه . آخرش که باید اون جوری که ما دلمون می خواد فکر کنه . با ما همراهی کنه .عرفان واسه اونا چای آورد ... پسر همچنان به اون زنا نگاه می کرد . کیرش که خوابیده بود یک بار دیگه شق شد .. شهین متوجه این موضوع شده بود و با اعتماد به نفس بیشتری تصمیم گرفت که سر صحبتو باز کنه . -آقا عرفان .. این جا حتما دخترای زیادی هم میان و میرن . مراقب باش که این روزا دخترایی که بخوان پسرای خوبو فریب بدن و به خواسته هاشون برسن زیادن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۶۳عرفان که دیگه مثل سابق نبود که صورتش از خجالت سرخ شه . واسه همین خیلی راحت می تونست به اون خانوما جواب بده .-نه من مراقبم ... یه نگاهی به اندام اون سه تا زن و بر جستگی های بدنشون انداخت . با این که احساس خستگی می کرد ولی دیدن چهره های تازه اونو به هیجان آورد و حس کرد که دوست داره تنوع زیاد رو .عرفان : الان دخترا می دونن که باید چیکار کنن از یه زن جا افتاده هم با تجربه ترن .... اون سه تا زن یه نگاههای غریبی به هم انداختند و شهین مونده بود که چه جوری به حرفا ادامه بده . باورش نمی شد که این پسر سر به زیر این طور رک و راحت از شگرد دخترای این دوره زمونه حرف بزنه ... عرفان دیگه ول کن نبود .. از خود کفایی دخترا گفت و نزدیک بود حرفو به جاهای باریک و رختخواب بکشونه که متوجه شد که دیگه باید ترمزکنه ... عرفان حس کرد که مار خورده افعی شده .. از حالت زنا فهمید که یه فکرایی تو سرشونه . متوجه شد که بهترین وقتیه که اونا رو به حال خودشون بذاره تا حرفاشونو راحت بزنن .... برای دقایقی از اونا جدا شد ... مینا : من میگم این پسره خط ما رو خونده . این طور فکر نمی کنی ؟مهین : به نظر من اینی که من دارم می بینم سه تایی ما رو یک جا قورت میده ..شهین : آخ که من چقدر جون میدم برای پسرای جوون . یه کیر تازه و سر حال ... سر تا پای آدمو می لیسن ... مهین : نگاهشو دیدی . داشت درسته آدمو قورت می داد .. مینا : منم خیلی این مدل نگاهو دوست دارم و دلم می خواد که یه ضرب منو بخوره ..وووووووویییییییی خیلی هیجان داره .... شهین : به نظرم صحبتو باید بکشونیم به جا های حساس و خجالتو کنار بذاریم . خیلی حال میده .. جووووووووون ... ولی اگه فیروزه سر برسه چی .... مینا : غصه اون جاشو نخور ... یکی هم واسه اون جور می کنیم .. اون جوری که شنیدم میگن از اون زنای امروزی و با کلاس و با فر هنگه . ..عرفان یک بار دیگه خودشو به اون فضا رسوند . هر کدوم از اون خانوما بلوزشونو به شکلی در آورده بودند که نیمی از سینه های درشتشونو انداخته بودن توی دید ....به نظر عرفان اومد که این خانوما آرایششون هم از دقایقی پیش بیشتر شده . غلط نکنم اینا هر سه تا شون کسشون می خاره .. با این که خیلی خسته ام ولی نگاه کردن به شما سه تا حسابی سر حالم می کنه .عرفان تصور می کرد که هر سه تا شونو لخت کرده و در ان واحد داره با همه شون سکس می کنه . فضای خونه خوش خیال طوری ردیفش کرده بود که دوست داشت اون سه تا زن رو در حالتی شبیه به همون فضا قرار بده و در آن واحد با همه شون سکس کنه . اون حالا دیگه سختش نبود از این که کیر شق شده اش رو اون سه تا زن ببینن . اتفاقا می خواست کیرشو شق تر و شق تر کنه تا اون زنا حشری تر شن ... همین کارو هم انجام داد . ..زنا یه نگاههای خاصی به هم انداخته و یه نگاه به ورم داخل شلوار عرفان کرده و مونده بودن که چی بگن ... عرفان متوجه شده بود که اونا می خوان یه چیزی بگن و تردید دارن .سه تا زن با هم از تعجب دهنشونو وا کرده و همزمان گفتند وااااااااااااا ... بنا براین عرفان تصمیم گرفت که پیشدستی کنه و حرفی بزنه . .. -ببخشید خانوما اگه شرایط من مناسب نیست ... آخه من هر وقت خانومای خوشگل و تو دل برو رو می بینم یه حس عجیبی بهم دست میده ...مهین : باید خودت رو کنترل کنی ..شهین : مهین جون راست میگه . حالا ما این جا خود مونی هستیم و در یه فضای بسته ای قرار داریم . اگه در یک مهمونی یا تالار عروسی باشی چیکار می خوای بکنی ؟ مینا : من بمیرم طفلک بهش خیلی فشار میاد . این رو اعصابش اثر می ذاره .... عرفان کاملا خونسردی خودشو حفظ کرده بود ....شهین : خب حالا بگو ببینم در این موارد تو چیکار می کنی ...عرفان خنده اش گرفته بود . باورش نمی شد که در ظرف یک ماه این قدر گستاخ و بی پروا شده باشه و خیلی راحت بتونه در این زمینه حرف بزنه ... ولی اونی که با مامان فیروزه اش رابطه جنسی داشت دیگه خیلی راحت می تونست با بقیه زنا هم همکلام شه . شهین : اگه خجالت می کشی جواب نده .عرفان : ببخشید چی پرسیدید ؟ شهین : گفتم در این موارد که به هیجان میای چیکار می کنی ؟عرفان : جق می زنم ... اینو که گفت زنا از این حاضر جوابی یخ شدن .. مینا : اگه بدونی وقتی که آدم خودش این کارو بکنه چقدر واسش ضرر داره ؟ سعی کن که یکی رو پیدا کنی که این کارو برات انجام بده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 164عرفان هم که دیگه می دونست با این زنا چه بر خوردی داشته باشه خیلی راحت گفت -به نظر شما من رو چه زنایی می تونم حساب باز کنم . خیلی باید ببخشیدا .. گلاب به روی ماهتون مثلا من الان شما رو دیدم به هیجان اومدم , اون وقت برم از کجا آدمشو پیدا کنم که برای من جق بزنه ؟! می تونم از شما این تقا ضا رو بکنم ؟. اون وقت شما رو من حساب دیگه ای باز نمی کنین ؟ از دستم دلخور نمیشین ؟ مینا : عرفان جون واسه چی گفتن بنی آدم اعضای یکدیگرند ؟ ما همه باید به هم کمک کنیم . درد همدیگه رو بفهمیم . مهین : حالا راستشو بگو تو از ما خوشت اومده ؟ اینایی رو که گفتی جدی بوده ؟ می خوای که با ما راه بیای ؟ یا ما با هات راه بیایم .. عرفان : زشته آخه روم نمیشه . این درست نیست .. شهین : پسر رودر بایستی رو بذار کنار . همین حالا داشتی از شجاعت و شهامت خودت تعریف می کردی و ما سه تا خانوما هم خوشمون اومد و کسی رو که حرفاشو رک بزنه و خواسته شو بی پرده بیان کنه خیلی دوست داریم . عرفان : شما یکی از یکی خوشگل ترین . من نمی دونم از کدومتون تقاضا کنم .. سه تا زن یه نگاهی به هم انداخته شهین گفت می تونی از هر سه تا مون بخوای ما با هم این حرفا رو نداریم . همه مون با هم نداریم . عرفان اونا رو به سمت اتاق خواب راهنمایی کرد . زنا یه چشمکی به هم زدند که یعنی دیگه کار تمومه . عرفان گفت -ما حالا داریم می رسیم به اون لحظه ای که شما خانوما قولشو بهم دادین که هوای منو دارین . خودشو انداخت روی تخت و شلوارشو کشید پایین .. -این شما و این عرفان خان در خد مت مهمانان گرامی .. امید وارم بتونم میزبان خوبی باشم .... زنا بازم یه اشاره هایی به هم کرده و با زبان بی زبونی به هم گفتن این پسره عجب قالتاق و گستاخه . اما از این گستاخی اون خوششون میومد ... عرفان که لباساشو در آورده بود و شورتشو کشیده بود پایین به اون خانومای میانسال گفت راحت باشین . شما هم می تونین لباساتونو درآرین ..اون سه زن هم لباساشونو در آوردند و حتی سوتینشونو . فقط مثل عرفان با یک شورت بودند ... چشم خانوما از تماشای کیر عرفان گرد شده بود .. در همین لحظه موبایل عرفان هم زنگ خورد . مامان فیروزه اش بود ... فیروزه : پسرم مهمونا اومدن ؟ عرفان : بله مامان . -خوب ازشون پذیرایی کن تا من بیام -مامان اگه کار داری کارت رو برس . این خانوما عجله ای ندارن . من سرشونو گرم می کنم .. -ای کلک راستشوبگو داری اونا رو آب بندی می کنی ؟ عرفان که نمی خواست سوتی بده و از راه گوشی صدا بره گفت مامان من خودم همه چی رو حل می کنم .. در همین لحظه شهین گوشی رو گرفت و شروع کرد به سلام و علیک با فیروزه ... -فیروزه جون اگه تا 2 ساعت دیگه هم کارتون طول می کشه هیچ اشکالی نداره . ما منتظر میشیم و از صحبتای عرفان جان استفاده می کنیم ... مهین و مینا هر کدوم قسمتی از کیر عرفانو گذاشته بودن توی دهنشون و چه ملچ ملوچی می دادند ... شهین و فیروزه هم بالاخره خدا حافظی کردند . اون طرف فیروزه هم در حالتی داشت صحبت می کرد که سروش شوهر سپیده و شوهر خواهر سامان خان کیرشو از پشت فرو کرده بود توی کونش و زن هر چند لحظه در میون لباشو از درد گاز می گرفت . شهین : ببینم خانوما آب این عرفان خانو نیاوردین که . من همش دلواپس این بودم که نکنه حسابی آبشو بچلو نین و به من چیزی نرسه . فعلا که تخماشو گذاشتین واسه من . همینشم خیلی حال میده و کیف داره . من که داشتم حرف می زدم شما نباید این جور از فرصت استفاده می کردین .. مینا : نوش جونت بیا تو هم بخور ... مهین : به نظرت فیروزه متوجه شد که ما با پسرش قصد چه کاری رو داریم ؟! عرفان : خب بذار مامان متوجه شه مگه چه اشکالی داره ! مامان , آدم واقع بینیه خودشو الکی واسه هر چیزی ناراحت نمی کنه . . خوشحال هم میشه که پسرش لذت ببره . از دست زن بردن و نق و نوق زدنهای عروس خانوم خلاصه دیگه . تازه تو این دوره زمونه با این همه گرونی کی حال و حوصله تهیه و تدارکات عروسی رو واسه پسرش داره ؟! عرفان مونده بو.د که با کدوم یک از زنا بیشتر ور بره که هیشکدومو از خودش دلخور نکنه . عرفان : جان جاااااااااان تا شما سه تا رو دارم چه غم دارم از این که کیرم با حال با حال ساکیده شه ! .. من همیشه می خوام . بدین به من اون ممه های با حالو ... عرفان خوشش میومد از این که تکون خوردن سینه های اونا رو می دید .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال ۱۶۵عرفان : عجب تن و بدنی دارین شما خانوما ... من که از نگاه کردنشون سیر نمیشم ... همه تونو درسته می خورم .. شهین : ببینیم و تعریف کنیم . اگه زورت به ما برسه ... شهین اون دو تا زنو به کناری زد و کیر عرفانو گرفت توی دست خودش ...عرفان : چقدر خوشم میاد یک خانوم واسه من جق می زنه ... مهین : یادت باشه که سه تایی شریکیم ...شهین : عرفان جون این قدر به خودت و کیرت نناز ... همون یه بار که آبتو آوردیم دیگه وا میری . هیچی ازت نمی مونه .-نههههههه بهتون نشون میدم که عرفان بچه نیست . یک مرد 18 ساله شده که هر زنی رو که بیاد جلوش حریفشه ....مینا : اواااااااااا کی میره این همه راه رو . عرفان خوب حواسشو جمع کرد که بتونه از پس این سه تا زن بر بیاد . تنوع طلبی اون و حس بودن و حال کردن با زنا اونو وادارش کرده بود که هر چهره جدیدی از خانومای با حالو که می دید به شوق و ذوق می افتاد ... -جوووووووووون .. آخخخخخخخ داره میاد خالی می شه ... سه تا زنا چشاشونو گرد کرده بودند و به خروج منی عرفان نگاه می کردند ....شهین : بچه ها شلوغ نکنین به همه مون می رسه ... شهین جفت لباشو گذاشت رو کیر عرفان و دو تا زن دیگه هم زبونشونو رو تنه کیر گذاشته و لیس زدن و میک زدن آب کیر عرفانو شروع کرده نذاشتن قطره ای حروم شه .. عرفان بی اندازه لذت می برد .. -جااااااااااااان .. اووووووووفففففففف ... حالا دیگه وقت اینه که عرفان هم هنر خودشو نشون بده ... سه تایی تون قنبل کنین ببینم ...شهین : فکر نکنم کیرت شق شه ..عرفان : شما منو دست کم گرفتین ؟ این تازه شروع کار ما بود . سه تا زن در اثر تشر های عرفان جا رفته تسلیم شدند ... -جونم عجب کون های تر و تمیزی دارین ... اول از شهین جون شروع می کنم . کیرشو از پشت همچین یه ضرب فرو کرد توی کس شهین که زن واسه یه لحظه هول کرده بود ... -هنوز کجا شو دیدی .. کون هر سه تا تونو میگام ..مینا : وای از این حرفای لاتی چرا ..عرفان : چرا لاتی ؟! ما که داریم کارشو انجام میدیم . پس برای چی خجالت بکشیم . این چه حرفیه ... مینا هم ساکت شد و دیگه صداش در نیومد .. عرفان از تماشای سه تا کون قمبل شده که در یه حالت سگی در کنار هم قرار داشتند بی اندازه لذت می برد ... کیرشو از کس شهین بیرون کشید و فرو کرد توی کس نفر وسطی مهین و بعد همین کارو هم با مینا انجام داد . جالب این جا بود که زنا هم حالا می خواستند خودشونو با تکیه کلامهای عرفان هماهنگ کنن . مهین : این جوری قبول نیست . مدت زمان گاییده شدن ما کمه .. سیر نمیشیم . بی انصافیه ..عرفان : ببینم حالا قبول کردین که کیر عرفان مثل فلفل عمل می کنه ؟ مینا : من که باورم شده و هر چی می خورم سیر نمیشم ... راستی عرفان جون یادت باشه که باید یه خیلی کیرت رو ساک بزنیم .عرفان تلنبه زدنو شروع کرده بود . این بار کیرشو می کرد توی کون زنا و به نوبت اونا رو می کرد . -آخخخخخخخخ چه حالی می کنم ... آبشو نمی آورد که بتونه به اندازه کافی با اونا حال کنه ... -خانوما چه کون تر و تمیزی دارین .. همه شون سپید برفی و سپید برقی و ژله ای .. یه ضربه که بهشون می زنی می لرزه . جفت سینه هاشونو هم توی چنگ خودش داشت و به اونا امون نمی داد . مهین : تا حالا این جوری حال کرده بودین بچه ها ؟شهین : مثل این که باید قبول کنیم که هر چی آقا عرفان میگه کاملا درسته . اون حسابی غافلگیرمون کرده . خیلی زورش زیاده .. تا دلت بخواد حشریه . باید قول بدی یه شب بیای خونه مون و تا صبح فقط مال من باشی ...مینا : اون وقت دیگه حسابی لاغر میشی و دیگه نیاز به ورزش و رژیم نداری . اشتهات هم باز میشه .. مهین : کس و کونش هم حسابی باز میشه . وای ما چرا امروز این جوری شدیم ؟ همه اینا به خاطر سورپرایزیه که عرفان جون نصیب ما کرده . -فدای عرفان جون و کیرش بشم ...عرفان نگاهش به پیامی افتاد که از طرف مامان فیروزه اش ارسال شده بود به این مضمون-عرفان جون من دارم میام اون جا ... می دونم که تو ور پریده داری چیکار می کنی ... می خوام حسابی بترکونیم ... همه رو خالی نکن واسه مادرت بذار . عرفان که اینو خوند خنده اش گرفت و با خودش گفت چه شود وقتی که اینا کنار هم قرار بگیرن .. و چه شود وقتی که پیش اونا مامان فیروزه اش رو بکنه ! .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خـــــــــــــانواده خـــــــــــــوش خـــــــــــــیال ۱۶۶(قســمت آخــر ) دقایقی بعد فیروزه سر رسید ... زنا یکه خوردند ... فکر می کردند که عرفان درو قفل کرده و کلیدو پشت در انداخته .... سه تایی شون قصد داشتن به یه طرفی در برن که عرفان جلوی اونا رو گرفت . -کجا فرار می کنین . انگاری لولو خور خوره دیدین ؟ پسر منو گرفتین هشت تیکه اش کردین .. ببینم چیزی هم به من می رسه ؟ شهین که تمام تن و بدنش می لرزید گفت راستش عرفان جون راضی بود .. ما هم همین طور نمی خواستیم بهش فشار بیاریم ... فیروزه اومد جلو تر یه دستی به کیر عرفان کشید و گفت این ظاهرا یه بار انزال شده و آب دومش تو راهه ... مهین و شهین و مینا با تعجب به هم نگاه می کردند و نمی دونستن که فیروزه جی داره میگه .. در همین افکار غوطه ور بودن که عرفان دست گذاشت رو شونه های مادرش و از اون جایی که می دونست دگمه های مانتوش بازه اونو یه سره از تنش در آورد .. -مامان بخواب رو تخت ... فیروزه طاقباز کرد ولی قبل از اون با کیر عرفان بازی کرد و یه دستی به بیضه هاش کشید و گفت عزیزم مراقب باش که به خودت فشار نیاری ...اون سه تا زن مرتب لب و لوچه شونو گاز می گرفتن ... عرفان پی در پی کیرشو فرو می کرد توی کس مادرش و بیرون می کشید ..-آخخخخخخخخ .. عزیزم .. تند تر .. جووووووون آدم زیر کیر هر غریبه ای که بخوابه .. زیر کیر یه آشنا مخصوصا پسرش که میره یه حال دیگه ای داره . چه کیفی داره ! .. اون سه تا مهمون لحظه به لحظه گیج تر می شدند ... سه تایی با هم پچ پچ می کردند ...مینا : این مثل این که از ما جنده تره ....عرفان : خانوما وقت وسیعه ..من الان می خوام توی کس مامان جونم خالی کنم ...مینا : پس ما چی ؟! -وقت وسیعه ...شهین : پس آبای بر گشتی از کس مامانتو لیس می زنیم ...عرفان آبشو توی کس مامان فیروزه اش خالی کرد .. قبل از این که عرفان کیرشو بکشه بیرون زیر گوشش یه چیزی بهش گفت و اونم خندید و گفت باشه ....عرفان از خونه خارج شد و رفت به سمت خونه خوش خیال .. زنا هم با لب و لوچه شون افتادن به جون کس و لا پای فیروزه تا آبای بر گشتی از کسو بخورن ... فیروزه : آخ شما که منو از هوس کشتین . چقدر تشنه تونه . چقدر حریصین . .. میگم بریم سالن آرایش کارتونو بسازم . اگه دوست دارین تعلیمتون بدم . آرایشتون کنم . من تعلیم مش کاری موهای کس رو هم میدم .. اصلاح موی کس .. البته برای مردایی که از کس پشمالو خوششون میاد ... شما ها که فقط قسمت بالای کستون یه تیکه مو داره آدمو یاد سبیلای هیتلر و چارلی چاپلین میندازه ...فیروزه در حالی که به تن و بدن اون سه زن دست می زد اون یه تیکه موی بالای کسشونو مش کاری کرد و از اصول آرایشگری می گفت ... یه زنگی واسه عرفان زد ..عرفان : حله مشکلی نیست ... فیروزه در مورد خونواده خوش خیال و بر نامه های اونا گفت که اون سه زن از خوشحالی جیغی کشیده و دسته جمعی به سمت خونه خوش خیال راه افتادن . زنا ی تازه وارد طوری به هیجان افتاده بودن و احساس آشنایی می کردند که در جا خودشونو لخت کردند و رفتن به میون جمعیت .... جو شلوغ شده بود ... از هر طرف صدایی به گوش می رسید که چه خبره مگه شما تا حالا زن ندیدین ؟ امیر ارسلان و امیر هم خودشونو رسونده بودن به میون جمعیت . صحنه عجیبی شده بود . هر کدوم یه حرفی می زدند . طبق معمول این سامان خان بود که اولی شو دشت کرد . کمر شهینو گرفت و تا اون زن بخواد تکون بخوره کیرشو یه ضرب فرستاد تا ته کس اون . بقیه هم مدارا کرده بودند و به احترام او دست نگه داشتن .. سهیل هم رفته بود سراغ مینا ... و چند تا مرد افتاده بودند رو مهین ... زنا از این که در چنین فضای شاعرانه و زیبایی در حال سکسن نهایت لذتو می بردند . این اجازه رو به بقیه داده بودند که هر کاری که دوست دارن با اونا انجام بدن . براشون فرقی نمی کرد که دیگه کی داره اونا رو می کنه . سامان خان به وجد اومده بود ....سهیل : خیلی حال میده .. سارا : خونه ما شده جنده خونه .... سامان : دخترم با این لحن که میگی یه جوریه . اگه نگاه کنی قسمت عمده ای از کشور ما الان جنده خونه هست . بی بر و بر گرد . چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است ! البته تو از این حرفا جایی نزنی ها . میگن ضد انقلابی .. توهینه و از این حرفا ... حالا ما این کارا رو داریم توی خونه خودمون انجام میدیم .... ساعتی بعد جمعیت وارد تالار شدند و یه بزن بکوب حسابی به راه انداختند ... عرفان در حالی که مامان فیروزه اش رو به دمر رو زمین خوابونده بود و از پشت می کرد توی کونش خیلی آروم بهش گفت -مامان هیشکی کون تو رو نداره ... خودمونیم از کار آرایشگاه موندیم ...-ناراحت نباش .. درست می کنم ..عرفان : ولی مامان فکر می کنم این جوری که ما داریم پیش میریم آرایشگاه ما هم میشه شعبه شماره 2 خوش خیال .. فیروزه : اووووووفففففف پسر ... بازم داری ارضام می کنی .. آبم اومد ... اگه آبی پشت کیرت هست که می تونی خالی کنی بریز توی کسم که حالم خوش خوشه .. فیروزه سرشو بر گردوند و لباشو رو لبای پسرش عرفان قرار داد و عرفان هم به آرومی و با چند پرش منی داغ , حس داغ و آرام بخشی رو به مادرش داد ... مامان دوستت دارم ... زیر کیر هر کی که بری زیر کیر خودم می خوابی .. پایان ... نویسنده .... ایرانی