ارسالها: 3650
#44
Posted: 8 Nov 2014 22:31
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 42
فیروزه داشت به این فکر می کرد که عرفان چه طور تونسته تا این حد گستاخی کنه و بدون اجازه اون بیاد و با این دخترا دمخور شه . یعنی اونا خونوادگی اهل حال هستند و ممکنه عرفان رو از راه به در کرده باشن ؟ به چهره پسرش نگاه کرد . عرفان بد جوری ازمادرش حساب می برد و فیروزه نگاش می کرد تا ببینه از چهره اون چی میشه خوند . چون پسر هر وقت کار اشتباهی می کرد مادر اینو در صورت و نگاش می خوند . عرفان سرشو بر گردوند و فیروزه در حال حرص خوردن بود .
سحر : فیروزه خانوم .. عرفان جان بریم غذا از دهن میفته ..
فیروزه : پسر برو شلوارت رو پات کن . یه چیزی بپوش . این چه وضعیه .
-مامان من شلوارمو جا گذاشتم ..
فیروزه از بس عصبی بود که تازه ذهنش متوجه این مسئله شده بود که سحر هم هیچی تنش نیست . حداقل سارا و ساناز یه شورت و سوتینی داشتند .. از اون جایی که سحر بهش حال داده بود ومشتریش بود سختش بود چیزی بگه .. ولی رفت دهن باز کنه بگه جلوی این سه تا پسر درست نیست که این جوری بگرده که سحر زرنگی کرد وگفت فیروزه جون تو خودت الکی داری به خودت سخت می گیری . می تونی لباستو در آری راحت باشی. اصلا این چیزا اونورآب مسئله ای نیست . این پوشش ها بین آدما فاصله ای ایجاد نمی کنه . این جوری روابط صمیمانه تر میشه آدما احساس نزدیکی بیشتری می کنن .
-نمی دونم چی داری میگی . شاید اون جا اینجوری باشه ولی این جا ایرانه .
-فیروزه جون . ما باید بریم به دنبال حقایق زندگی . دلیل نمیشه که ایرونی ها اشتباه می کنن ما هم به عنوان یک انسان اشتباه کنیم . فکر می کنی واسه چی ما زیاد بیرون نمیریم و جامعه اون طرف آبو آوردیم توی خونه خودمون .عصبی میشیم ..
-پس برای چی بر گشتین ..
-عشق به ایران و ایرانی در خون ماست . دلمون می خواد که همو طنامونم مثل ما طعم آزادی و راحتی رو بچشن . فکر نکن لخت بودن زشته . یه دنیا عشق و لذت و حال داره .
فیروزه مات و مبهوت نگاش می کرد . سهیل و سیاوش بهش لبخند می زدند . اونا با مایوی خیس خورده و کیر ورم کرده جلو فیروزه وایساده بودن . زن یه چیزایی رو از زمان شاه به یاد می آورد که وقتی می رفتن به ساحل دریای شمال زن و مرد همین جور قاطی بوده و تن و بدنشون تا به این حد لخت بود . اما به غیر از یک مورد کسی رو ندید که کاملا بر هنه باشه .. سحر واسه این که فیروزه کمتر سختش باشه یه شورت خیلی نازک و فانتزی پاش کرد که تازه اون جوری کونشو هوس انگیز تر نشون می داد و کسش هم از بغلا زده بود بیرون . مثلا این جوری می خواست حجابشو بیشتر رعایت کنه . عرفان که به اندازه کافی با اون جمعیت حال کرده بود سعی داشت نگاهی به این زنان لخت نندازه و حواسش به مادرش باشه و تازه سرشم پایین باشه .. در گوشه ای از تالار یه میز دراز و سفره ای دراز چیده شده بود و روش انواع و اقسام خوردنی و نوشیدنی قرار داشت . یه لبخندی رو لبای فیروزه نشست به یاد صمیمیت آدمای گذشته افتاد . لذت می برد .. از این که می دید اون جمع تا این حد صمیمی هستند . جمعیت خود مختار بود که هر مدل لباسی رو که دوست داره تنش کنه یا حتی بر هنه باشه که بیشتر وقتا همه شون کاملا لخت بودند ولی سحر یه ندایی به اونا داده بود که چون روز اولیه که فیروزه جون و پسرش عرفان مهمون افتخاری صبحونه شون هستند حداقل به حرمت عرف داخل کشور یه شورت هم که شده پاشون کنن .و بیشترا با بی میلی این کارو انجام دادن . چون به وقت غذا خوردن کلی بازی در می آوردند . می رفتن زیر میز به کس و کیر و سایر قسمتای بدن هم دست می زدن . سحر فیروزه رو کشید کناری و گفت فیروزه جون تو هم که می دونم حداقل به زنا خوب حال میدی و حالا اهل حال با مردا نیستی اونو دیگه خودت می دونی و صاحب اختیاری اگه من جات بودم لباسامو در می آوردم و با شورت و سوتین می نشستم . این جوری کلاسش بیشتره و .. دیگه ادامه نداد .
-سحر جون می خواستی بگی این جوری با فرهنگ تره ؟
-خواهش می کنم فیروزه جون تو که خودت فر هنگت بالاست .
فیروزه نگاهی به جمعیت انداخت که با این که تقریبا برهنه بودن ولی خیلی به بر و رو شون هم رسیده بودند و مردا شون هم که یکی از یکی خوش تیپ تر.. حس کرد که شرمش تا حدود زیادی ریخته شده . آخه وقتی که اون داشت همه اونا رو نگاه می کرد پس می تونست تن خودشو هم نشون بده ..
-سحر جون عرفانو چیکار کنم ؟ اون روش باز میشه .
-روش به چی باز میشه . می خواد بیاد به تو تعرض و جسارت کنه ؟
-غلط می کنه.. منظورم این نبود .. یعنی اون تابوی بین ما شکسته میشه و اون از این به بعد هر غلطی که در رابطه با دیگران دلش بخواد انجام میده .. شایدم ناراحت شه از این که مادرشو میون مردای نامحرم بر هنه ببینه
-اتفاقا به خاطر این مسئله هم که شده تو باید لباسلتو در آری . آدم که نباید بچه ذلیل باشه . اون هر کاری دلش بخواد بکنه و تو خودت رو از زندگی و جامعه عقب بندازی ؟ فیروزه تحت تاثیر حرفای سحر قرار گرفته خودشو تا مرز سوتین و شورت بر هنه کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#45
Posted: 15 Nov 2014 22:11
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 43
-اوخ چقدر تو ناز شدی فیروزه . حالا شد یه چیزی . چه تن و بدنی ! واقعا تن و بدن ایرونی یه چیز دیگه ایه ..
-مگه شما ایرونی نیستین .
-چرا ولی انگار یه تازگی خاصی رو پوست بدن تو وجود داره که آدم از نگاه کردن به اون لذت می بره حالا دیگه آپ تو دیت شدی به روز شدی .
-ولی من از عرفان خجالت می کشم .
- فیروزه جون دوباره شروع نکن وقتی که عرفان از تو خجالت نمی کشه تو برای چی از اون خجالت می کشی . -ولی اون در اصل که جلومن لخت نشده بوده . اون فکر نمی کرده که منو می بینه .
-ولی دلش می خواسته .. پس تو و اون هر دو تا تون باید فاصله ها رو از بین ببرین . الکی واسه خودتون تابو درست نکنین . به نظر تو چرا خارجی ها اعصابشون راحت تره ؟ فکر می کنی به این دلیل که در اون جا مثل این جا مشکلات تورم و گرونی وجود نداره ؟ نه اصلا هم این طور نیست . به خاطر این که اونا در سکس به خودشون سخت نمی گیرن . اگه یه دختر از یه پسر خوشش بیاد و بخواد با هاش حال کنه دیگه این جوری نیست که از تعزیرات و نهی از منکر بترسه . وقتی که در اون جا به سن قانونی برسی می تونی راحت خواسته ات رو مطرح کنی و اگه طرف خوشش نیومد بهت تمایل نداشت همه چی میشه مثل اولش . کسی تو رو انگشت نما نمی کنه . سحر و فیروزه گرم صحبت بودند و عرفان هم بین چند تا زن محاصره شده بود . سمیر زنش سلنا رو به اون معرفی کرده بود و سلنا هم یه نگاهی به کیر ورم کرده توی شورت عرفان انداخته بود و هی واووووو واوووووو می کرد . سحر یه لحظه متوجه اون شده بود ... فیروزه هم همین طور . سحر خودشو به اونا رسوند تا سلنا رو متوجه اش کنه که مقابل فیروزه رعایت کنه ولی نمی دونست چی بگه .عروسش متوجه فارسی می شد ولی گاهی وقتا در موارد تخصصی قاطی می کرد . مثلا یه بار سحر به سلنا گفته بود دست شما درد نکنه .. سلنا برای لحظاتی به فکر فرو رفت و در حالی که با دست خودش ور می رفت به مادر شوهرش گفت اوه مامی دست من درد نکنه ؟.. اونایی که اینو شنیدن با این که از طرز حرف زدن سلنا خبر داشتن ولی زدن زیر خنده . سحر مونده بود چی به اون دختر بگه ولی دیگه نخواست توی ذو قش بزنه .ظاهرا زنا دوباره سوتین بسته بودند ...ولی بیشترقسمتای سینه شون فتاده بود بیرون عرفان سرشو که بر گردوند و مادرشو دید شوکه شد . اعصابش ریخت به هم . اون تازه از روبرو مادرشو می دید . ستاره 65 ساله و سپهر هفتاد ساله یعنی مادر و پدر سحر بد جوری به عرفان و فیروزه خیره شده بودن . سپهر حس کرد یه جریانی داره در بدنش حرکت می کنه مثل یه هوس تازه . صبحانه خوری تحت الشعاع حضور این دو تازه وارد قرار گرفته بود . نصف سینه های فیروزه که زده بود بیرون عرفانو خیلی ناراحتش کرد . تازه وقتی هم که اون یه پهلو کرد و کون مادرشو دید بد جوری عصبی شد و ناراحتی اون وقتی به اوجش رسید که دید سپهر پدر سحر دستشو گذاشت لای شورتش و در حال نگاه کردن به فیروزه با کیرش ور می رفت .. خلاصه سحر گفت ..
-آقایون خانوما .. متفرق نشین . برین دور میز بشینین . اتفاقی نیفتاده . عرفان و فیروزه مهمونای گران قدر ما هستند . الان سیستم بدنی ما به هم می خوره ها . باید قوی و با نشاط باشیم تا غصه بر ما غلبه نکنه .
سحر بین عرفان و فیروزه نشسته بود . همه چی جور بود . بساط صبحانه کاملا ردیف بود و هر کی با هر سلیقه و وضعیت مزاجی می تونست هر غذایی رو که دوست داره انتخاب کنه . ولی این مردا با این که چشم و دلشون به اندازه کافی سیر بود ولی به دیدن فیروزه اشتهاشون باز شده و هوس اونو کرده بودن . خیلی زود تو دل همه جا کرده بود .وقتی لب باز می کرد و چیزی می گفت بقیه می خواستند که خیلی زود جوابشو بدن . سحر حس کرد که عرفان ناراحت به نظر می رسه ..
-عزیزم عرفان جون یه چیزی بخور .تو خیلی هم خسته شدی و بدنت الان نیاز داره . این قدر به خودت سخت نگیر . -ممنونم سحر جون . ..
عرفان حس کرد که یه دست از سمت چپ بدنش روی شورتش قرار گرفته . دست سحر بود که از زیر میز رو شورتش رفته و آروم آروم رفت داخل .. عرفان دست سحرو حس می کرد که چه راحت رفته رو کیرش و داره با اون بازی می کنه . خیلی آروم چشاشو بسته بود . می خواست فقط به خوردن فکر کنه اما نمی تونست . سحر به چشای عرفان خیره شده بود و می خندید . عرفان به خودش می گفت این زن چه خونسرده و چه راحت داره کارشو پیش می بره . از اون سمت سامان که کنار فیروزه نشسته بود پاک حواسش رفته بود به اون . یه لحظه زنش سحر رو کنار عرفان دید که داره با دست چپش سرگرم خوردن عدسه .. تعجب کرد . اون اصلا به خوردن عدسی عادت نداشت . فهمید به این خاطر دست به قاشق رسونده و این غذا رو انتخاب کرده که اون یکی دست دیگه شو آزاد بذاره . فیروزه یه لحظه به سمت چپ که نگاه کرد متوجه تیزی و هیزی نگاه سامان شد . سامان مرد خوش قیافه و جا افتاده ای بود . سحر اونا رو به هم معرفی کرده بود .. سامان دوست داشت دستشو بذاره رو پای فیروزه و باهاش ور بره که سحر با اشاره سر متوجهش کرد که صبر کنه اول اون به عنوان یک زن با قیروزه ور بره بعد که آب بندیش کرد اون می تونه کارشو بکنه .. از اون طرف سحر با اشاره دست و گرد کردن و حالت دادن به پنجه هاش مادر شوهرشو سوسن و خواهر شوهرش سپیده رو متوجه کرد که حالا وقت باز کردن سوتین هاست .. بهتره سوتینو در بیارن . همه به ناگهان این کارو انجام دادن و فقط خود سحر سوتینشو باز نکرد .. سحر یه چشمکی به پسر مجردش سهیل زد که تو بیا این سمت و حالیش کرد می خواد کاری کنه که اون سوتین فیروزه رو بازش کنه .. فیروزه از این حرکات سحر تعجب می کرد .. از اون جایی که دست راست سحر داشت با کیر عرفان بازی می کرد اون پسر در عالم خوش هوس بود و نمی دونست دور و برش چه خبره ! فقط یه لحظه متوجه شد که تمام سینه ها زده بیرون و فقط مادرش و سحر سوتینشون هنوز باز نشده ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#46
Posted: 22 Nov 2014 22:01
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 44
,عرفان شق شدن کیرشو به خوبی حس می کرد . سرشو یه سمت بالا گرفت و یه لحظه متوجه شد که زنا یی که در ابتدای نشستن رو صندلی به احترام اونا سوتینشونو بسته بودن حالا با سینه هایی لخت و بی خیال نشستن . فقط مادرش و سحرو دید که حجابشون بیشتره .. سهیل رو دید که رفته رو سر مادرش .. سحر متوجه تغییر حالت عرفان شده بود . می دونست که اون یک پسر غیرتیه و تعصب خاصی رو مادرش داره . حرکت دستش روی کیر عرفانو تند تر کرد . ولی اون پسر با یه حسرت خاصی به مادرش نگاه می کرد . نه .. نههههههه ... سهیل چرا این جوری به فیروزه جون چسبیده .
سحر : عرفان جون .. چرا این جور گرفته ای . نگاه کن ! ما خونواده خوش خیال چقدر بی خیالیم ؟! همه دور هم جمع شدیم و میگیم و می خندیم .عرفان جون فدات شم دستمو نمی تونم خوب به سمت عقب دراز کنم . شایدم بتونم ولی دلم می خواد تو با دستای قشنگت سوتین منو باز کنی . این جوری خیلی لذت بخش تره . نشون میده من و تو چقدر با هم دوستیم . عرفان یه نگاهی به مادرش انداخت و به سهیلی که بالا سرش قرار داشت . حرصش گرفته بود . اون و سهیل تقریبا در یه سن و سال بودن . دلش می خواست با سحر که مادر سهیل می شد حال کنه با اون ور بره . اندام تپلشو در آغوش بکشه سوتین اونو باز کنه و لباشو بذاره رو سینه هاش .. دوست داشت سحر همچنان با کیرش بازی کنه .ولی خونواده خوش خیال کاری به کار مادرش فیروزه نداشته باشن . غیرت و تعصب ایرونی باعث شده بود که عرفان در مورد مادرش خیلی ناراحت باشه و نتونه به خودش اجازه بده که از حرکت سهیل احساس ناراحتی نکنه . فیروزه سرشو بر گردوند به سمت پسرش و ناراحتی اونو دید . یه اخمی بهش کرد که دوزاری عرفان افتاد . سهیل در حالی که دستشورو شونه های فیروزه قرار داده بود گفت .
-خاله فیروزه این جا ما همه عادت داریم خیلی راحت و صمیمی باشیم . اگه اجازه می فرمایید من سوتین شما رو باز کنم . الان عرفان جون همین کارو واسه مامان انجام میده . یعنی مامان منم می شه خاله جون سحر اون ..
سامان که در سمت دیگه فیروزه نشسته بود و بد جوری رفته بود تو نخ فیروزه گفت
-فیروزه خانوم پسرم راست میگه . ما همه با هم صمیمی هستیم و دیگه باید خیلی راحت باشیم .
سهیل خیلی آروم دستشو برد پایین تر و سوتین فیروزه رو باز کرد . عرفان روشو بر گردوند . اون همین کارو با سحر انجام می داد . ولی سهیل حس کرد که باید دست به کار شه . سینه های درشت فیروزه اونوهیجان زده کرده بود . وقتی به نرمی سوتین فیروزه رو به سمت پایین هدایت می کرد دستشو خیلی آروم رو سینه های اون قرار داد و با ملایمت با نوکش بازی کرد . فیروزه صدای شدت تپش های قلبشو می شنید . اون از حرکت این پسر تازه جوون خوشش اومده بود . ولی نگران این بود که نکنه عرفان کاری کنه که باعث ناراحتی و رنجش همگان بشه . عرفان هم دستشو رو سینه های سحر قرار داده بود ولی دل تو دلش نبود . اصلا دوست نداشت سهیل با مادرش اون کارو بکنه . سامان هم نگاهشو متوجه سهیل و فیروزه کرده کاری به این نداشت که عرفان با زنش چیکار می کنه دوست داشت به جای پسرش این اون می بود که با سینه های فیروزه ور می رفت . فیروزه کاملا متوجه بود که سهیل چقدر با هوس داره با سینه هاش بازی می کنه . اون ازنظر سن و هیکل تقریبا جای پسرش بود و از نظر قد و قواره و سن تفاوت چندانی نداشتند .. یه جوشش عجیبی رو در کسش حس می کرد . نوک سینه هاش تیز شده بود و سهیل همچنان سینه هاشو می مالید . فیروزه با همه بی حسی یه نگاهی به عرفان انداخت از این که اونم داره با سحر همین کارو انجام میده خیلی عصبانی بود . دقایقی بعد شرایط به صورتی عادی در اومد و دیگه همه مشغول خوردن صبحونه بودن . سحر از تغییر روحیه فیروزه فهمیده بود که اون ممکنه از این که عرفان با سینه هاش بازی کرده ناراحت شده باشه . از طرفی سامان که در طرف دیگه فیروزه نشسته بود با ایما و اشاره زنشو متوجه کرد که فیروزه رو طوری سر حالش کنه که آماده واسه کارای سنگین تر هم باشه . همه شون با سر های پایین مشغول خوردن صبحونه بودن که سحر از زیر میز دستشو خیلی آروم از لای شورت فیروزه به کسش رسوند . فیروزه چشاش خمار شده بود . خیلی خوشش میومد . از اون جایی که سهیل اونو در اوج هوس ولش کرده بود دوست داشت که سحر به کارش ادامه بده طوری که بقیه نفهمن که اون داره چیکار می کنه . ولی نگاه و حالت چشاش نشون می داد که اون به شدت حشریه .. سرشو انداخته بود پایین و سعی می کرد چشاشو زیاد باز نکنه .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#47
Posted: 29 Nov 2014 21:41
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 45
شرایط طوری بود که به ترتیب از راست به چپ عرفان , سحر , فیروزه و سامان کنار هم نشسته بودند . سحر انگشتشو فرو کرده بود توی کس فیروزه و خیلی آروم با هاش بازی می کرد .. فیروزه به وقت خوردن صبحونه مرتب دهنشو باز و بسته می کرد . خیلی از مردا و زنای فامیل نگاهشونو به فیروزه و چشا و لباش دوخته بودن . فیروزه یه حالتی پیدا کرده بود که دیگه نمی تونست به بقیه توجهی داشته باشه بی اختیار چشاشو باز و بسته و خمار می کرد . لباشو به وقت خوردن صبحونه غنچه کرده آروم ناله می کرد . سهیل روبروش نشسته و نگاش می کرد . از طرفی سامان که سمت چپ اون نشسته بود به شدت مراقبش بود که اون داره چیکار می کنه و در چه شرایط روحیه . انگشتای سحر داشت کارشو می کرد . اون اصلا استرس نداشت از این که داره با کس این زن حشری ور میره . لذت می برد . فیروزه هم دیگه ناله های آرومشو سر داده بود و فقط تنها نگرانی اون عرفان بود که نکنه شلوغ بازی در بیاره . مردا هم کنجکاو بودن و هم دستشون رفته بود رو کیرشون و زنا هم از این که بعد از مدتها یکی رو گیر آورده که غرق در دنیای سادگی ها شه لذت می بردن . دنیایی که در اون واسه لذتها و لذت بردن جنسی ارزش قائلن . سحر حالتش طوری بود که به صورتی غیر عادی نشسته . عرفان متوجه یه چیزایی شده بود . ولی از اون جایی که نمی خواست پیش بقیه مسئله ای رو عنوان کنه که اونا از شرایط موجود استفاده کرده و به نوعی با مادرش حال کنن چیزی نمی گفت . فیروزه نفس نفس می زد . معلوم نبود چی داره می خوره . دلش می خواست به اوج برسه ار گاسم شه .. آخه اون فقط با همین سحر حال کرده بود و سپیده .. سپیده هم از دور براش دست تکون می داد و کاملا مراقب بود که اون داره چیکار می کنه .. ولی فیروزه نمی تونست به دست تکون دادنهای سپیده جواب بده .. دوست داشت بالای میز دراز می کشید و هر کسی که دوست داشت و دلش می خواست از بدن اون لذت می برد .. لباشو گرد کرده بود و تر جیح داد که موقتا دست از خوردن صبحونه بکشه . تا این جوری کمتر سوتی بده . کیر سامان طوری شق شده بود که حس کرد بهتره دستشو بذاره روش و با اون ور بره . اون هوس یک کس خالص ایرونی رو کرده بود . مدتها بود که در همین جمع چند نفره شون عشق و حال می کرد . و اونا هم با هم پیمان بسته بودند که جز با اعضای گروه فامیلی خانوادگی با کس دیگه ای سکس نکنن . ولی دیگه اونا نیازی هم نداشتن که به بقیه متوسل شن . حالا سامان گرمای خاصی رو دور و بر کیرش حس می کرد . انگار حجم اسپرمهاش زیاد شده بود . هم برای گروه خانوادگی جا داشت و هم واسه فیروزه کنار گذاشته بود . فیروزه غرق در دنیای درون خود بود . اون دیگه به این فکر نمی کرد که خیلی ها دارن اونو نگاه می کنن و از حالت طبیعی و بی شیله پیله اون لذت می برن . دست سحر داشت توی کس فیروزه و از این سمت به اون سمت حرکت می کرد و بیشتر با انگشتاش ور می رفت . فیروزه چشاشو بسته بود . عرفان یه لحظه از جاش پا شد و می خواست خودشو به مادرش نزدیک کنه که سحر دست گذاشت رو شونه اش و اونو سر جای خودش نشوند . سحر هم واسه این که عرفانو سر جاش بنشونه پا هاشو به پا هاش مالوند و طوری هم باهاش رفتار و بازی کرد که اون دیگه وابسته شه و همون نشستن در کنار سحرو تر جیح بده .. دستشو به طرف دست عرفان دراز کرد و اونو روی کسش قرار داد . شورتشو کشید پایین تا عرفان کس اونو چنگش بگیره .. عرفان هم همین کارو کرد ولی سحر در یه حالت یه پهلو همچنان داشت به کس فیروزه حال می داد سرعتو برد بالا .. فیروزه حس کرد که نزدیکه ار گاسم شه .. لباشو می جوید و سرشو به شدت از این سمت به اون سمت حرکت می داد سحر حس کرد که حالا بهترین موقعیتیه که اون می تونه ضد حال خودشو بزنه و فیروزه رو در خماری داشته باشه .تازه ور رفتن با فیروزه هم واسش سخت شده بود. سیاوش شوهر ساناز و داماد سحر هم به شدت از حرکات حشری فیروزه حشری شده بود و دوست داشت یه اسبابی فراهم بیاد که زود تر بتونه سکسی با مادر عرفان داشته باشه .
-اووووووفففففف
-جوووووووون فیروزه چیه ..
-آخخخخخخخ آبروم رفت .
-کسی چه می دونه . همه سرشون تو لاک خودشونه دارن صبحونه می خورن ...
در همین لحظه سامان یه اشاره ای به سحر زد و گفت عزیزم گوجه کم آوردی ؟
-باشه من الان میرم از آشپز خونه میارم ..
سحر که اینو گفت یه نگاهی به فیروزه انداخت و طوری که عرفان نشنوه گفت خانومی من بارای سنگین دارم ده دقیقه ای عرفانوبا خودم می برم و کارش دارم . از جاش پا شد . .. مخصوصا این کارو کرده بود که فیروزه رو توی خماری بذاره .. واون مجبور شه خودشو راحت تر تسلیم شوهر اون یعنی سامان بکنه .
سحر : عرفان عزیزم میای با هم بریم آشپز خونه ؟ یه چند تا وسیله هست باید بیاریم .. خیلی آروم بهش گفت پاشو بیا ضرر نمی کنی . خیلی با حالی .
سحر خودشوکمی خم کرد و یه اشاره ای به سامان زد و با عرفان راه افتاد ..
پسر هیجان زده بود . سحر می خواست یک تیر دو نشون کنه . هم این که شوهرش سامان بتونه از زیر میز با فیروزه ور بره و آماده اش کنه .. هم این که خودش با کیر تازه حال کنه و فضا ی اون جا در لحظاتی که سامان به فیروزه حال میده مزاحمی به نام عرفان نداشته باشه که بخواد به مادرش گیر بده . هر چند حس می کرد که اگه فیروزه چند بار در همچین محیط هایی قرار بگیره و پسرش یکی دوباری شاهد لذت بردنهای مادرش باشه وضعیت براش عادی میشه . سحر و عرفان به سمت آشپز خونه رفته و دست سامان رفت رو پا های فیروزه .. فیروزه می خواست خودشو جمع کنه .. ولی سامان دستشو از داخل شورت رسونده بود به کس زن .. با دو انگشتش لبه های کسو باز کرد .. خودشو یه پهلو و بهش نزدیک تر کرد . خیلی ها آروم و زیر چشمی داشتن به اون دو نفر نگاه می کردند و به احترام سامان خان پا پیش نمی ذاشتند .. با این که سمت راست فیروزه خالی بود ملاحظه سامان خانو می کردند که اون راحت تر بتونه با فیروزه حال کنه .. فیروزه از حال رفته بود .. مدام لباشو گاز می گرفت .. چشاشو باز و بسته می کرد .. نگاهشو به مسیر آشپز خونه دوخته بود. که یه وقتی عرفان سر نرسه .. بفیه لذت می بردند از این که می دیدند فیروزه چقدر با شرم و حیای خاصی داره حال می کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#48
Posted: 6 Dec 2014 22:10
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 46
دست یک مرد روی کس فیروزه اونم پس از سالها بیوه شدن حسابی داغش کرده بود . با این که بی اندازه دچار شرم و خجالت شده بود ولی از این که در فضایی قرار گرفته بود که تقریبا اندامها همه لخت بود و به نوعی درجایی به مانند فضای سواحل کشور های اروپایی و غرب و کشور های آزاد قرار داشتند کمی بی خیال تر شده بود .. به خصوص سامان زمانی دستشو گذاشته بود لای کسش که از عرفان هم خبری نبود . فقط به روبرو نگاه می کرد . روش نمی شد که به سمت چپ و سامان نگاه کنه . بعد از شوهرش اون با هیچ مرد دیگه ای نبود . حس زنی رو داشت که داره عروس میشه .. و با اونی که خواستگارشه داره میه پیشواز سکس .. نه .. نهههههه بیشتر از این نمیشه ..دهنش کاملا وا مونده بود .. انگشتای سامان کسشو گاه به نرمی و گاه با فشار چنگش می گرفت . یه جای کار فیروزه از هوس زیاد دست سامانو میون پاهاش فشرد . دوست داشت طوری اونو در چنگش بگیره که خودش با اون ور بره و اون جوری که دلش می خواد ارضاش کنه . سحر اونو به حال خودش ول کرده بود . دوباره رسیده بود به خونه اول .دوست داشت که برسه به اوج کار . به آخر قصه .. نیاز داشت .. تمام وجودش تمنا بود . تمنای سکسی که بتونه سر حالش کنه . بهش نشاط بده . شور و حال جوونی رودر اون زنده کنه . سامان التهاب اونو می دید . می دونست که چی می خواد . می دونست که داغ کرده .. متوجه شرم و حیای خالص ایرانی اون شده بود و همین حیای فیروزه نیاز و شهوت اونو زیاد تر می کرد . تصمیم گرفت سکوتو بشکنه . سرشو به سمت زن کرد و خیلی آروم زیر لب و طوری گه فقط اون بشنوه گفت
-خانومی چیزی لازم داری ؟ توی چشام نگاه کن و بگو .. خجالت نکش ..
فیروزه سرشو بالا گرفت روش نمی شد بگه ولی از روی هوس ناله ای کرد و خیلی آروم گفت
-یه خورده تند تر .. کمکم کن ..
مرد تند تر و تند تر انگشتاشو می کرد توی کس فیروزه .. زن خودشو بهش نزدیکتر کرد . بیشتر حواسا جفت این صحنه شده بود ..
از اون طرف سحر و عرفان هم بودن توی آشپز خونه ... در اون لحظه عرفان دیگه نمی تونست به چیزی فکر کنه جز سحر . سحر هم سن مادرش بود . خوش پوست و خوش گوشت و خوش اندام . یه تپلی خاصی داشت که دلش می خواست اونو درازش کنه و سرشو بذاره رو کونش . هر لحظه منتظر بود که سحر استارت کارو بزنه . اون حالا هوس اینو داشت که زنی در سن و سال مادرشو بکنه . نه این که به مادرش فیروزه نظر خاصی داشته باشه .. فقط اززنای جا افتاده هم خوشش میومد .. کیر عرفان داخل شورت شق شده بود .. سحر یه نگاهی به اون کیر انداخت و خودشو یه پهلو کرد تا پسر کون اونو بهتر ببینه و بیشتر غرق نیاز شه . دیگه یادش بره که مادرشو تنها گذاشته کنار مردی که شوهر همین زنیه که حالا دوست داره با تمام وجود بغلش کنه و با هاش عشقبازی کنه .. اون می تونست زن مردی رو در اختیارش بگیره که اون مرد در حال حال دادن به مادرشه ولی اون از جریان چیزی نمی دونست . . سحر هم رفته رفته داشت وسوسه می شد . حالا علاوه بر شوهرش به خاطر خودش هم بود که داشت جوش می زد . عرفان ایستاده بود و سحر کنار پاش در یه حالت زانو زده نشست . بدون این که شورت عرفانو پایین بکشه کیرشو از کناره شورتش آورد بیرون . عرفان دیگه مثل قبل خجالت نمی کشید . به اندازه کافی آب بندی شده بود و از طرفی صحنه سکس سحر رو با بستگانش دیده بود . پیش خودش این حسابو هم می کرد که باید لذت ببره از این که خودشو در اختیار پسر جوونی قرار میده که تازه نفسه و شور ونیروی جوانی اون باعث میشه که هوسشو بیشتر نشون بده . سحرهوس کیر عرفانو کرده بود . از طرفی می خواست کمی هم معطل کنه تا سامان یه حالی به فیروزه بوده و یه لذتی هم ببره .. این بار شورت عرفانو از پاش در آورد
-واااااوووووپسر این دیگه چیه .. چه بیضه های چاقی داری . حسابی اسپرم تولید می کنن.
کف دستشو گذاشت زیز تخمای عرفان ..لباشو آروم گذاشت رو اون بیضه ها و گفت عجب چیزیه چه بیضه های گنده ای داری .. کیرت هم حرف نداره .. با یه دست زیر بیضه های عرفانونگه داشت و با اون یکی دستش از ته تا سر کیر عرفان رو لمس می کرد .
-ناقلا با این که می دونم از این کیر خیلی کار کشیدی ولی حرف نداره .. .
چپ و راست با کف دستش می زد به کیر عرفان ..
-خیلی شیطونه این کیر .. صاحبش که خیلی مظلومه . خوب دخترای منو گاییدی . من چیزی ندیدم ولی تیپ کیر خورده دخترام کاملا مشخص بود و این که اونا از یه کانال خیلی قوی و دارای تنوع گاییده شده بودند ... حالا نوبت مامانشونه .
عرفان داغ کرده بود . سحر هم دیگه بی تحمل شده بود . مدتها بود که طعم کیر تازه رو نچشیده بود . شاید واسه اولین بار بود که می خواست یه کیر غریبه رو نوش کنه .. اونا اون ور آب تقریبا خودشون بودن و خودشون .. کیر عرفانو از این سمت به اون سمت حرکت می داد ..
-سحر جون دیر نشه .. مشکوک نشن ؟
-بذار مشکوک شن . ما که این حرفا رو با هم نداریم ..
سحر سرشو گذاشت رو کیر عرفان .. یه نگاهش به سمتی بود که شوهرش داشت با فیروزه ور می رفت و عرفان پشت به صحنه بود .... ادامه دارد... نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#49
Posted: 10 Dec 2014 21:47
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 47
سحر کیر تازه عرفان رو خیلی خوشمزه حس می کرد . دلش می خواست تا یه ساعتی این کیر رو ساک بزنه .. عرفان با کمی جلو گیری تونست کاری کنه که آبش توی دهن سحر خالی نشه . به اندازه کافی با دخترای سحر حال کرده بود و می تونست خودشو داشته باشه . دستشو گذاشته بود رو سر اون زن و و کیرشو از جلو به طرف دهن سحر حرکت می داد . زن حس کرد که نفسش بند اومده .. عرفان شجاع تر شده بود . سحر همچنان دستش زیر بیضه های عرفان بود .. عرفان یه تکونی به خودش داد و کیرشو از دهن سحر خارج کرد . زنو خوابوند رو زمین -آهههههههه چیکار داری می کنی آقا خوشگله .. توجای پسر منی ..
-منم دارم همون کاری رو با هات می کنم که پسرت هم با هات انجام میده ..
-پس آقا پسر یادت باشه که توهم باید با مامانت از این کارا انجام بدی . وقتی که یکی دیگه با مامان خودش از این کارا انجام میده و تو هم اینو حس می کنی و می دونی بنا براین تو هم می تونی با مامان خودت از این کارا بکنی و یکی دیگه هم با مامان تو ..
یه لحظه عرفان نزدیک بود جوش بیاره که دید سحر رو زمین و کف آشپز خونه دراز کشیده و کون قمبل شده خودشو گرفته به سمت عرفان و بالا و پایینش می کنه .. سحر که خشم عرفانو دیده بود خیلی آروم شورتشو کشید پایین تا قالب کون بر جسته خودشو بیشتر نشون عرفان بده .. بیشتر و بهتر .. پسر دیگه یادش رفت که در مورد مادرش چقدر غیرتی شده بود . فکر این که مادرشو بکنه و یکی دیگه هم با مادرش حال کنه دیوونه اش کرده بود . اون راضی به این بود که مادر دیگرانو بگاد ولی هیشکی با مادرش حال نکنه .
-عرفان جون سلیقه ات نمی گیره . ؟ از بس با دخترای جوون حال کردی دیگه ما از جوونی گذشته ها رو نمی خوای ؟
-نه سحر جون هر گلی یه بویی داره .. اگه با ساناز و سارا جون بودم اونا از همین مادرهستن دیگه .. پس مادرشون باید خیلی با حال باشه
-اوووووففففف فدای تو و ادب و تر بیتت .. بیا .. هم باید بکنی توی کسم و هم توی کونم ..
عرفان : اول کجاتو بکنم؟
-هرچی که تو دوست داری .
عرفان دیگه می دونست که زنا از کس دادن خوششون میاد و خیلی کمند زنایی که سکس آنال ارضاشون کنه .. از همون بالا چکشی کیرشو هدف گرفت به طرف سوراخ کس سحر .....
از اون سمت سامان همچنان انگشتاش توی کس فیروزه کار می کرد . زن طوری به هیجان اومده و حالی به حالی شده بود که دیگه به جمعیت کاری نداشت . بقیه هم کاری به این نداشتن که چرا سحر تاخیر کرده کجاست . هیجان زده شده بودن . زن و مرد یکی در میون کنار هم نشسته بوده دست یه مرد لا پای زنی بود و با دیدن صحنه حشری شدن فیروزه اونا هم سرگرم بودند . از طرفی مردا هم یه دستشون رو کیرشون بود ..
فیروزه : اوووووفففففف ..آخخخخخخخخ ...
چشاشو بسته بود و سرشو به اطراف می گردوند ..
سلنا : سمیر جون ..چه با احساس و رمانتیک ..
-آره یادت باشه تو هم این جوری بکنی .. چشاتو ببندی خیلی خوشت بیاد ..
فیروزه چشاشونیمه باز کرد از عرفان خبری نبود .. اون دیگه هیچی واسش مهم نبود . حتی اگرم عرفان میومد شاید بی پروا از بقیه می خواست که یه جوری اونو ارضاش کنن . لاپاشو باز تر کرد .. حالا سامان هم خودشو بیشتر به سمت اون کشوند و در یه زاویه بهتری قرار گرفت . اون که از اول زیاد خیالش نبود که بقیه اونو ببینن فقط ملاحظه فیروزه رو می کرد . که حالا از اون جایی که حس کرده بود این زن هم بی خیال شده اونم بی خیال تر کارشو ادامه می داد . کف دستشو گذاشته بود بالای کس فیروزه و چهار تا انگشتشو هم با هم فرو کرده بود توی کس .. .. زن لباشو گاز می گرفت پنجه هاشو به هم می فشرد . دوست داشت به بدن سامان چنگ بندازه . هوس کیر کرده بود . قسمت جلوی کسشومثل یه گلوله داغ برفی می دید که در حال آب شدنه .. یه حرکتی رو زیر شکم و دور و بر کس حس کرده بود ..
ستاره : سوسن جون اون رسیده به آخرش نگاه کن .. الان داره ارگاسم میشه ..
درست حدس زده بودن ... فیروزه بی حس شده بود . دستاش شل شده سرش افتاده بود رو میز و در همون حال دوست داشت بخوابه . سامان با انگشت و اشاره هیس بقیه رو حالیشون کرد که کاری به کار فیروزه نداشته اونو به حال خودش بذارن .. در اون سمت عرفان همچنان چکشی در حال گاییدن کس سحر بود . زن خودشو به زمین فشار می داد .. .
-عرفان جون فدات داره میاد .. آبم داره میاد ولم نکن آخخخخخ کسسسسسم .. فدای کیر تو .. پسر جوون .. همینا بیشتر از کیر مردا به آدم حال میده .. آخخخخخخخخ .. جووووووووون دلم می خواد کیرت همین جور باشه توی کس من و زیر کیرت بخوابم .. ارضا شدم .. ولی عرفان کیرشو کشید بیرون و اونوبه کون سحر فشار داد .
-نهههههههه .. عزیزم عزیزم ..
کون سحر اسیر چنگال پسر حشری شده بود که حس می کرد آب کیرش جمع شده .. لذتی که عرفان از نگاه کردن به کون سحر می برد دست کمی از لذت گاییدنش نداشت .. روی بدن سحر دراز کشید تا تمام قالب کون اونو حسش کنه . حالا عرفان رو این بدن خوابش گرفته بود . کیرشو همون جور بدون حرکت توی کون نگه داشته حال می کرد . همین برای انزال شدنش کافی بود .. چند جهش پشت هم سحرومتوجهش کرد که تونسته عرفانو به اوجش برسونه .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#50
Posted: 13 Dec 2014 20:33
خــــــــــــــــــــانواده خــــــــــــــــــــوش خــــــــــــــــــــیال 48
سحر طوری از عرفان و کیر اون لذت برده بود که حس می کرد هنوز سیر نشده .. این پسر تازه نفس اشتهای اونوزیاد کرده بود . به خودش می گفت انگاری من و اون برای هم ساخته شدیم . یه پسر در اول جوونی می تونه به یه زن 47 ساله فوق العاده حال بده و این زن هم می تونه با هوس خودش اون پسرو ارضاش کنه . هر کاری که اون دوست داشته باشه واسش انجا بده . کونش داغ کرده بود .. آب کیر عرفان از کونش پس زد و ریخت رو پاهاش ..
-عزیزم چقدر آتیشی هستی تو . صبر کن خودمو یه پهلو کرده تمیز کنم . نمی خوام این جوری برم پیش مادرت . اون اگه بدونه که من و تو تا این جا پیش رفتیم خیلی ناراحت میشه . بیا این چند تا وسیله رو با هم ببریم مشکوک نشن که واسه چی معطل کردیم .
سحر و عرفان بر گشتن به سمت بقیه .. فیروزه هنوز در شوک و خماری بعد از ارگاسم بود . یعنی همه اینایی که دور این میز نشسته و حالا بی خیال دارن با هم حرف می زنن متوجه شدن که اون داشته از دست مالی های سامان لذت می برده ؟ اصلا این خونواده رابطه شون با هم در چه حد و اندازه هاییه ؟ ممکنه اونا یه سکس آزاد داشته باشن ؟ عرفان کجاست ؟ اون و سحر کجا رفتن .. نکنه سحر عرفانو از راه به در کنه ؟ نمی دونم . دوست ندارم پسرم مثل بقیه پسرایی باشه که زندگی و لذت رو در سکس می بینه ..
سیامک : فیروزه خانوم بفر مایید . قسمتهای گرم صبحونه سرد شده
-ممنونم به اندازه کافی خوردم . نمی خوام زیاد چاق شم ..
سپهر : اندام شما حرف نداره . از اون اندامهاییه که هر مردی آرزوشو داره زنش این جوری باشه .
ستاره : چی میگی سپهر درست صحبت کن شاید فیروزه جون از این طرز حرف زدنت ناراحت شن .
فیروزه : خواهش می کنم . ستاره جون . آقا سپهر حرف دلشو خیلی ساده و صمیماانه بر زبون آورد . چیز بدی که نگفت .
سهیل یه اشاره ای به سارا زده و گفت اگه غلط نکتم عرفان داره مامانومی کنه . تا حالا این پسره هر کی از خونواده ما رو گیر آورده گاییده . دو تا خواهرامو کرده .. دو تا مامان بزرگا رو گاییده و حالا هم داره مامانو می کنه. چه خبره ! این پسره خیلی خوش اشتهاست .
سارا : مگه تو اختیار دارزنای این خونه ای ؟ اونا هر کاری که دوست دارن و دلشون می خواد انجام میدن . مگه بین زن و مرد چه تفاوتی وجود داره ؟ تو که نباید اختیار داری اونا رو بکنی .تو باید منو بکنی . خواهر خوشگل خودتو .. می بینم چشات به دنبال فیروزه هست . اووووووفففففف داداششششش .. منو داشته باش ..
کیر سهیل واسه فیروزه شق کرده بود ولی می دونست که امروز فرصت مناسبی برای این نیست که بخوان فیروزه و عرفان رو بیارن توی خط . شرایط جور نیست و اصلا در همون دیدار اول که همه چی رو رو نمی کنن . سحر و عرفان با کلی وسیله در دست بر گشتن . خود سحر هم نمی دونست که اصلا واسه چی رفته و چی آورده . فیروزه با ناراحتی یه نگاهی به اونا کرد . دوست نداشت عرفان از همین حالا بره توی خط سکس و روش باز شه ... عرفان هم تا حدودی عادت کرده بود به این موضوع . ولی از اون جایی که مادرشو ناراحت می دید کمی جا رفته بود . اما حالت سکسی مادرش هم اونو ناراحت کرده بود . دوباره در همون حالت سابق نشستن . سحر سرشو گرفت به سمت فیروزه .. از چهره اون به خوبی مشخص بود که به ار گاسم رسیده . سامان از جاش پا شد و یه چشمکی به زنش سحر زد .. سحر دوزاریش افتاد که همه چی حله و آرومه . ولی سامان هنوز از حال کردن با فیروزه سیراب نشده بود . اون دوست داشت که فیروزه رو با کیرش بکنه هم از کون و هم از کس . دوست داشت اونو طوری حشری کنه که زن جیغ بکشه و ازش کیر بخواد ... اونم با منت کیرشو تقدیم فیروزه بکنه . فیروزه نگاهشو به نگاه سامان دوخته بود . می تونستن فکر همو بخونن . فیروزه به این فکر می کرد که سحر تا چه اندازه از اون چه که بین اون و شوهرش گذشته با خبره .. از طرفی صورت و حالت عرفانو خیلی شبیه پدرش در بعد از انزال دیده بود . یعنی پدر عرفان هم هر وقت که سبک می شد قیافه اش همچین داغ و سبک و مظلومانه نشون می داد . .. نههههههه یعنی این زن رفته زیر کیر عرفان ؟ اونا با هم رابطه دارن ؟ پسر من رفته با زن غریبه همسایه حال کرده ؟ من نمی تونم اینو قبول کنم ؟ درسته که این رسم روز گار و زندگیه که پسرا باید یه روزی ازدواج کنن با زنای دیگه باشن . ولی نه در این سن .. اون یک دانشجو بود و باید به درسش می رسید .. سحر درسشو وارد بود .. مثلا رفت زیر گوش فیروزه گفت که عرفان یه مقداری ناراحته از این که نکنه شما ناراحت باشین که اونو لخت می بینیین . خلاصه یه شورت فانتزی به پا داشتن تقریبا همون لخت بودنه .. فیروزه نگاهی به سحر انداخت .
- به شرطی که پاشو از گلیم خودش دراز تر نکنه و حقشو بدونه موردی نداره
سحر صداشو برد بالاتر طوری که مثلا عرفان بشنوه ..
-پس در صورتی که عرفان جون بچه عاقلی باشه شما حرفی ندارین ..
سحر خنده اش گرفته بود .. آخه اونا این جا دور هم لخت بودن دیگه موردی نداشت که این سوالو بکنه . می دونست که طرح این مسئله کمی عجیبه ولی دیگه دل نگرانی های مادر و پسری بود نسبت به هم که عمری رو کنار هم و دیگران رعایت کرده بودند . فیروزه پا شد رفت به سمت دستشویی .. عرفان هم از جاش پا شدو در یه حالتی قرار گرفت به شکلی که فقط سامان می تونست اونو به خوبی و از روبرو ببینه .. سحر روبروی سامان دستشو گذاشت رو شورت عرفان و با کیر پسر بازی کرد . کیر عرفان شق و شق تر شد ولی پسر از این که شوهر سحر اونا رو در این شرایط ببینه خیلی ناراحت بود .
-عرفان جون ناراحت نباش سامان جون از خودمونه . آدم مثبت و با فر هنگیه ..
همه اینا رو واسه این می گفت که سامان بتونه خودشو تو دل عرفان جا کنه که وقتی دفعه بعد خواست با فیروزه سکس کنه عرفان تحملش بیشتر باشه .. سحر از دور دید که فیروزه داره بر می گرده .دستشو از رو کیر عرفان بر داشت .. و واسه این که فرصتی به عرفان داده باشه تا کیرش بخوابه رفت سمت فیروزه . اون دو نفر از بقیه فاصله داشتن .
سحر : دیدی که امروز چقدر خوش گذشت . عرفان جون هم کمی مکدرشده از این که چرا مامانش پیش بقیه لخته .. شما باید در منزل شرایطو طوری فراهم کنین که این مسائل براتون عادی شه . حالا نمیگم که کاملا لخت باشین ولی طوری رفتار کنین که دیگه در همچین مهمونی هایی یه حالت گرفته ای نداشته باشین .
فیروزه حس کرد که حرفای سحر منطقیه ..
-کار امروزمون چیه ..
-راستش می خواستیم امروز کارمونو در آرایش و پیرایش شروع کنیم یعنی شما و عرفان جون .. بعد این که ما زنا آرایش ویژه رو هم دوست داریم که خب فعلا باشه بعد .. امروز خسته این . کمی دیر شده ... می ذاریم برای بعد . اگه دوست دارین ناهار پیش ما بمونین .. هر جور صلاح می دونین ..
-نه من و عرفان میریم خونه . کمی کار داریم .. حالا هفته دیگه جمعه یا هر وقتی که جور شد خدمت می رسیم . -هماهنگی می کنیم ... عرفان و فیروزه رفتن خونه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم