ارسالها: 3650
#11
Posted: 18 Feb 2014 01:04
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــرم 10
اون همونجا دراز کشیده بود و به کیرم نگاه می کرد . نخواستم ازش بپرسم که چی می خوای . نمی خواستم که تحریکش کنم که واقعیتو به یادش بیاد . شاید اون در جستجوی لذتی بود که فطرتش اونو به اون سمت کشونده بود . لذتی که در همه موجودات وجود داره . و من ار اونجایی که اون لذت و آرامشو بهش داده بودم بازم این خواسته شو در من جستجو می کرد این که بتونم تامینش کنم . حالا من باید چیکار می کردم . اون که دردش گرفته بود . اون که سخت کون می داد و شایدم هنوز به خاطر کونی که دیشب داده بود و در واقع من گرفته بودم کون درد داشته باشه . من و اونم که هیشکدوم تجربه فرو رفتن کیر توی کسو نداشتیم و نداریم . دستمو گذاشتم زیر کمرش تا باهاش در یه حالت قائمه حال کنم ولی اون انگار از دراز کش خوشش میومد همونی که شب گذشته بهش حال داده بود . متوجه شدم که اون هنوزم یک بیمار سخته . دیگه روش دراز کشیدم . کیرمو گذاشتم لاپاش . خیسی کسش کیرمو داغ کرده بود . و من این کیر رو از بالا به پایین روخط کس فرشته طوری می کشیدم که با دو طرف لبه های داخلی یا داخل لبه در تماس باشه و با یه فشاری که به چوچوله اش میاره به طرف بالا حرکت کنه . چشاشو بازم بسته بود . فدات شم آبجی . یعنی تو نمی دونی که این کار من بده ؟/؟ که این جوری خودتو تسلیم من کردی ؟/؟ بمیرم برات .. داداش بدت بمیره .. این بار وقتی لبامو گذاشتم رو لباش اون چند حرکت از خودش نشون داد . خیلی خفبف . اولش حس کردم که اشتباه متوجه شدم ولی بعد بازم واسه چند ثانیه لباشو رو لبام حرکت می داد . دوست داشت این کارو بکنه . شاید می خواست خوشحالم کنه . شایدم اونو به عنوان نوعی حس و لذت عشق و هوس پذیرفته بود . سر کیرمو گذاشته بودم بین دو لبه کسش . قسمت بالای بدنمو بالاتر آورده لبام از رو لباش بر داشته شد . عصبیش کرده بودم .. دستامو گذاشتم رو سینه هاش تا این که آروم ترش کردم . کیرم شق شده بود . داغ داغ شده بودم . هوس سر تاپامو سوزونده بود . دیشب عذاب وجدان شدیدی داشتم ولی امروز اون حس خیلی کم شده بود . شاید به این دلیل که خواهرمو در حد و اندازه و توانایی خودش حشری می دیدم . وسوسه شده بودم . اون که خیلی مشکل بود حالش خوب شه ولی اگه بعدا خوب شه .. اگه ... فرخ بذار بره .. بذار کیرت راه کسو پیدا کنه و بره . بذار خواهرت و خود تو تا می تونین حال کنین . اون نیاز توست و تو نیاز اونی . تصمیممو گرفته بودم . اون نباید رنگ سرخ خونو می دید . من باید اونو می کردم . اگرم یه وقتی هوشیاری خودشو به دست می آورد و یه چیزایی یادش میومد نباید متوجه می شد که این من بودم که دختری اونو گرفتم . در این شرایط بکارت چه به دردش می خورد . فشارمو وارد کردم . کیر من راهشو یواش یواش پیدا کرد .. با حرکت اول و شروع لذت این احساس رو هم داشتم که دارم یه نیزه ای در قلبم فرو می کنم . هنوز تردید داشتم ولی بازم یه فشار دیگه ای آوردم . به روز های بعدی که باهاش داشتم فکر می کردم . به روز های پر التهاب . روز هایی که من و خواهرم در آغوش هم باشیم . پیمان عشق و خون و هوس ببندیم . پیوندی نشات گرفته از عقل و فطرتمون .. کیرمو بازم به طرف جلو فرستادم . چه تنگ و چسبون بود . فکر نمی کردم تا این حد کیف داشته باشه . خواهرم کاملا چشاشو بسته بود . تسلیم من و تسلیم عشق شده بود . آره وقتی لباشو رو لبام حرکت داد حس کردم اونم می تونه . ولی اگه اونم مث من بود مث من فکر می کرد بازم قبول می کرد که عاشقم باشه ؟/؟ قبول می کرد که تن لختشو در اختیارم قرار بده ؟/؟کیرمو کردم توی کسش .. جوووووون رفته بود . دیگه کار تموم شده بود . نصف کیرمو توی کس تنگش فرو کرده بودم . اون یه لحظه به طرف عقب رفت . چشاشو باز کرد و یه فریادی کشید ولی سرعت گاییدنمو کم کردم تا اگه احیانا سوزشی داره کمتر اونو حسش کنه . کف دستمو گذاشته بودم روی کس فرشته .. اون دهنشو باز می کرد و گاهی ناله هایی شبیه به زوزه رو از خودش بیرون می داد . اون حرفایی رو که دوست داشتم به فرشته ام بگم در قلبم در وجودم بر زبون می آوردم .. فرشته من لذت ببر لذت ببر .. شاید که همین تو رو به آرامش برسونه . شاید همین دوای درد هات باشه .. دوستت دارم خواهر قشنگ و دوست داشتنی من .. سرمو به طرف کس خم کردم . چیزی مشخص نبود .مجبور شدم کیرمو بکشم بیرون . روش خون نشسته بود ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#12
Posted: 20 Feb 2014 22:20
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــرم 11
کیرمو با آب شستم و دور و بر کس عشقمو تمیز کردم . سریعا چند بار کیرمو فرو می کردم توی کس فرشته و هر بار هر دو تا مونو تمیز میکردم . این کارو در وضعیتی انجام می دادم که اون متوجه جریان نبوده و به حالت دراز کش قرار داشت . حالا دیگه برام موردی نداشت که از جاش بلند شه ولی دستشو به دو طرف درازکرده بود . مثل پاهاش . از خود اراده ای نداشت . به سقف نگاه می کرد . شاید داشت به این فکر می کرد که من با چه حرارتی دارم کیرمو توی کسش فرو می کنم . نگاش کردم و خواستم یه حرفی هم زده باشم . هر چند می ترسیدم . -فرشته خوشت میاد ؟/؟ بازم بکنم ؟/؟ .. حرفی نزد . چیزی نگفت . فقط چشاشو باز کرده سکوت کرده بود .گاهی این حسودر من به وجود می آورد که هوشیاره وحوصله حرف زدنو نداره . کیرمو کشیدم بیرون و منتظر شدم ببینم چیکار می کنه . فرصت نداد که منتظر باشم . درجا خودشو کشید جلو .. -دختره دیوونه . پس تو هم خوشت میاد .. روش خم شده و تا می تونستم ضربات کاری کیری رو به ته کسش می زدم . کس تنگ و چسبون و داغ فرشته نازم منو حالی به حالی کرده بود . این بار نگاهمو به چهره زیبای عشقم دوخته بودم . طوری با عشق بهم نگاه می کرد و لبخند می زد که آرزو می کردم ای کاش تا آخرین لحظه زندگیم در کنار اون می موندم و دیگه از زن دیگه ای صحبتی به میون نمی آوردم و راحت تر بگم کسی رو شریک زندگی خودم نمی گرفتم . اون می شد به عنوان همسرم . امید من . همراه من تا آخرین نفس . صورت پر و تپل اون لبای غنچه ایش که اگرم روژنمی زد عین گیلاس یا قوتی بود دیگه نذاشت که صبر کنم . وسوسه پشت وسوسه .. و اوج لذتم وقتی بود که بازم به یادم آوردم که خواهرم بار دارنمیشه و من راحت می تونم با هاش حال کنم . می خواستم کیرمو تا انتها بفرستم توی کس فرشته . می دونستم واسه بار اول اگه بخوام این کارو بکنم دردش می گیره . بذار کمی اون داخل داغ شه بعدا . همون وسط نگهش داشتم و دستمو گذاشتم رو کسش . گذاشتم به همین صورت داغ و داغ تر شه . مثل رودی روان منی منم روونه کس فرشته شد . وقتی چشامو می بستم و بازشون می کردم تا لذت خالی کردن آب کیرمو بیشتر بچشم واسه چند لحظه فرشته چشاشو باز کرد .. -داداش خوابت میاد ؟/؟سرت رو بذار رو دلم بخواب . همین کارو هم انجام دادم تا ببینم چیکار می کنه . اون دستشو گذاشته بود رو سرم و سط بدنشو حرکت می داد تا کسش با کیر من که اون داخل مونده بود در تماس باشه .سرم لای جفت سینه هاش قرار داشت . ولی با اون حالتی که من داشتم کیرم از تو کسش زد بیرون .. ناراحتی رو در چهره اش می خوندم . خودشو این طرف و اون طرف تکون می داد . کف دستمو گذاشتم روی کسش تا اونو آرومش کنم . از اونی که فکر می کردم آروم تر شده بود . می خواستم کسشو میک بزنم از این که منی خودم اون داخل مونده باشه چندشم می شد . -پاشو دختر .. پاشو یه آبی به تنت بزنم . از جاش تکون نمی خورد . دوست داشت به همین صورت بمونه . خوشش میومد . اون که نمی تونست و شایدم نمی خواست بگه که بازم از این کارا بکنم . دستشو محکم به کفه فشار می داد نمی خواست پاشه .. دوش تلفنی رو گرفته و آب پاشی روی کسشو شروع کردم .. طوری خوشش میومد که لباشو گرد می کرد و چشاشو خمار .. کمرشو گرفته و اونو که دست و پا می زد و نمی خواست تغییر وضعیت بده از زمین بلند کردم . اصلا صبر و قرار نداشت . فکر کرد می خوام کیرمو ازش دریغ کنم . اونو در یک استیل تقریبا سگی و قمبلی قرار داده و با این که خیلی دلم می خواست فرو می کردم توی کونش ولی چون می دونستم که درد شدیدی رو باید تحمل کنه و ممکنه از سکس بدش بیاد گذاشتم که سر فرصت این کار رو انجام بدم . دستمو گذاشتم زیر شکم فرشته تا کمرشو در کنترل خودم داشته باشم . اون کون قشنگ و گردش دل منو برده بود . کسش آماده آماده بود . از همون پشت کردمش . فرو کردم توی کسش . حس کردم که نرم تر از دفعه پیش تو نستم کیرم فرو کنم اون داخل .. فرشته آروم شده بود .. ولی داغ و پر تلاش .. کونشو دور کیر من می گردوند و منم اونو تند تند می گاییدم تا زود تر بتونم ارضاش کنم . خوشم میومد از این که بالاخره موفق شدم که آتیش هوسو در خواهرم شعله ور تر کنم . دیگه از خون اثری نبود . یه قسمت کار ناله هایی می کرد و فریاد هایی می کشید که کاملا منو به یاد آدمای غیر عادی مینداخت . ولی فرقی هم نمی کرد آخه اونا هم هوس داشتند . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#13
Posted: 20 Feb 2014 22:22
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــرم 12
حرکات فرشته نشون می داد که با چند ضربه دیگه می تونه به ار گاسم برسه . شل شده بود و دوست داشت روزمین دراز بکشه . کمکش کردم که این کارو بکنه ولی کیرمو از توی کسش بیرون نکشیدم. رو زمین دراز کشید پشتش خوابیدم بازم خیلی آروم چشاشو باز و بسته می کرد . ودقایقی سکوت اینو به من نشون داددکه بازم تونستم شاهکار دیگه ای کرده و آبجی گلمو ار گاسمش کنم .. حالا دیگه وقتی تن نازشو می شستم خیلی راحت رضایت می داد . به اون چه که می خواست رسیده بود . دیگه اخم نمی کرد . این شب جمعه ای من و اون شام دعوت خونه پدر بزرگ بودیم . اونا خودشون بودند و خودشون . بچه ها همه شون رفته بودند پی کار و زندگیشون .البته اینا جمع بابام بودند . با این که فک و فامیل خیلی دوستمون داشتند ولی هیشکدوم حوصله فرشته رو نمی کردند . دلشون نمی خواست که شرایط طوری رقم بخوره که فرشته وبال گردنشون بشه . از این که در مورد خواهرم این جور فکر می کردند خیلی ناراحت بودم ولی خودم نوکریشو می کردم و نمی ذاشتم که عذاب بکشه . پدر بزرگ که بهش می گفتند سالار خان خیلی دوست داشت که یه نوه داشته باشه اونم پسر تا خاطره بابام زنده شه . وقتی بهش می گفتم هر زنی که منو می خواد باید فرشته رو هم بخواد اونم حرف سیمین رو تحویلم می داد که باید به این فکر باشی که فرشته رو تحویل مرکز نگهداری این جور افراد بدی . -پدر بزرگ این چه حرفیه که شما می زنی . اگه منم بچه بابام هستم اونم بچه باباشه . و بابای من و اون یکیه . پسر شما . مگه ندیدی که بابام چقدر دوستش داشت و به خاطر اون دق مرگ شد . -همین منو ناراحت می کنه . همین حرصم میده . من نمی تونم ببینم قاتل پسرم راست راست داره می خوره می خوابه .. اصلا دوست نداشتم برم خونه شون و بهشون سر بزنم ولی از بخت بد خوابیدن هم باید اونجا می موندیم . مادر بزرگ زبیده خاتون کمی مهربون تر بود . می دونستم که اونم هم عقیده با پدر بزرگه ولی در این مورد باهام بحث نمی کرد حساسیت منو می دونست . اون شب برای پذیرایی ا زما سنگ تموم گذاشتند . مامان هم که زنده بود سالی دوبار می رفتیم اونجا . که یکی اون شب عید بود . یعنی اولین شب پس از سال تحویل . اون شب فرشته کاری کرد که من ترجیح می دادم بریم خونه تا اونا به حرکات من و خواهرم شک نکنند . من و پدر بزرگ رو زمین و کنار هم خوابیده بودیم شاید رو حرصی که داشت به فرشته می گفت قاتل . اون چیکار کنه که مریض شد . . مادر بزرگ چون کمرش درد می کرد رفته بود روی تخت و فرشته رو برد کنار خودش . نمی دونم چرا این دختره خوابش نمی برد . .. تازه چشام گرم افتاده بود که دیدم یه دستی بین من و پدر بزرگ قرار گرفته و با خشونت می خواد بیاد که بین ما قرار بگیره . -چیکار داری می کنی دختر .. این کارا چیه ...این بابا بزرگ بود که این جور با تشر و داد زدن با نوه اش بر خورد می کرد .. فرشته اعتنایی نکرد . خودشو به من چسبوند . بغلم زد . اون دستای منو می خواست . مثل یه بچه ای که کنار مادرش احساس آرامش می کنه و کس دیگه ای رو قبول نداره خوابش نمی برد مگر این که من در کنارش باشم . ولی پدر بزرگ این حس اونو درک نکرده بود . سالار خان دست فرشته رو گرفت و می خواست اونو به زوراز اونجا ردش کنه ولی فرشته زورش چند برابر شده بود . به بازوی پدر بزرگ چنگ انداخته و اونو به طرفی پرتش کرد . -این دیوونه کله خرابو تحویل دیوونه خونه اش بده فرخ .. اون اصلا به خونواده ما نمی خوره . مادر بزرگ وساطت کرد -مرد ! ولش کن نوه ات مریضه . بعد از چند ماه اومدن اینجا -اصلا چه معنی داره یه دختر خودشو این جور بندازه تو بغل برادرش -بر شیطون لعنت .. صلوات بفرست بیا این بالا کنار من بخواب .نکنه دوست داشتی واسه یه شب از شر من خلاص باشی .. من و فرشته کنار هم دراز کشیدیم . پشت سرمو روی تختو نگاه می کردم تا ببنم اون دو نفر در چه شرایطی هستند . فرشته خودشو به من قفل کرده بود . می دونستم که چی می خواد . اون می خواست که بازم بهش انرژی بدم باهاش سکس کنم . لذت ببرم و لذت بدم . ولی در اون شرایط نمی شد . شاید اون فرق بین زمانی رو که کیر وارد کس می شد یا لبام روی کس قرار می گرفت و یا کف دستمو روی کسشو می مالوندم نمی دونست . اون دستشو گذاشته بود روی کیر من . خودشو رو بدنم حرکت می داد . می خواست دگمه های بلوزشو باز کنه تا من سینه هاشو بخورم . عادت کرده بود به این کارم . تاسینه اشو میک نمی زدم بقیه کارامو قبول نداشت . سرمو گذاشتم لای سینه های خواهرم .. صدای خرناس اون دو نفر بلند شده بود . نوک سینه های خواهرمو به نوبت میذاشتم توی دهنم . دستمو هم از لای شورتش رسوندم به کس کوچولو و نازش .. -فرشته امشبو تحمل کن . فردا که رفتیم خونه جبران می کنم .. ولی اون ازم می خواست که همین امشب کارشو بسازم . حرف نمی زد ولی اعتراضشو با ناله ای که بیشتر شبیه نوعی داد زدن و دستور دادن بود نشون می داد . اونو محکم تر بغلش کرده لباشو به لبام قفل کردم تا دیگه صدای ناله هاش سالار خان و زیبده جونو بیدارش نکنه ...... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#16
Posted: 23 Feb 2014 23:31
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم 15
درست همان طوری شد که دکتر می گفت . انگار او فرستاده ای از طرف خدا بود .کارش واسه من یک معجزه بود . روحیه و طرز حرف زدن خواهرم بهتر شده بود . خیلی از کارای خودشو خودش انجام می داد . بعد از هفت روز این تغییراتو درش دیدم . روز هفتم از صبح تا غروب فقط به یک منوال بود . باورم نمی شد . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . گریه ام گرفته بود . به زمین و زمان متوسل شده بودم . چشم ازش بر نمی داشتم . فقط می خواستم حالتشو ببینم . کاش می تونستم مغازه رو تعطیل کنم و پیش اون باشم .اون هشیار شده بود . یعنی من دارم خواب می بینم . ؟/؟ به همین سادگی ؟/؟ این مشکلی رو که این همه بزرگش کرده بودیم و دور خودمون می گشتیم به همین راحتی داشت حل می شد ؟/؟ سالها رنج و عذاب من و خواهرم .. دردی که پدر و مادر منو از پا در آورده بود ... فرشته طوری رفتار می کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده . اصلا چیزی به نام بیماری وجود نداره . اگه بهش موضوع رو نمی گفتم اون اصلا خیلی چیزا رو نمی دونست .. حرکات و رفتارش منو به یاد فرشته چهارده ساله مینداخت . گویی زمان به عقب رفته اون از همون موقع شروع کرده بود . حتی سر شام خودش سفره پهن کرد و همه چی رو مرتب کرد . مثل چهارده سالگیش .. دلم می خواست تا صبح بر بالینش بیدار می نشستم . بیدار بودم و می دیدمش که چطور به زندگی بر گشته . یک ساعت از وقت خواب ما گذشته بود . اون در کنار من با من از بابا و مامان می گفت . از روزای خوبی که در کنار هم داشتیم . از روز گار ی که بر وفق مراد آدم نیست . حس کردم که یه چیزی رو گم کرده دارم . لحظاتی بود که فرشته رو بغل می زدم . نگاش می کردم . بوش می کردم . بوسش می کردم و اونم خیلی آروم بود و چیزی بهم نمی گفت . می دونستم خیلی خوشش میاد . و بعد بین من و اون دیگه فاصله ای نبود . وقتی این فاصله های ظاهری رو با برهنگی پرش می کردم و از بینش می بردم انگار من و اون یک روح می شدیم در دو جسم . فرشته روبروی من یه پهلو دراز کشیده به من نگاه می کرد . انگار دیگه حرفی برای گفتن نداشت . -حالا اگه می خوای بهم پشت کنی بخوابی این کارو بکن .. آخه من و اون عادت نداشتیم روبروی هم و صورت مقابل صورت بخوابیم .. حالا فقط می تونستم موهای مشکی و بلند رو شونه هاش ریخته رو ببینم . احساس نیاز می کردم . نیاز به این که اونو در آغوش بکشم . لبامو بذارم رو لباش . بهش بگم عاشقشم . دوستش دارم . از بس بهش فکر کردم دیوونه شدم . بهش بگم هوسشو دارم . دلم می خواد همون کاری رو بکنم که ماهها بود انجامش می دادم . همون کاری رو که تا انجامش نمی دادم نمی تونستم خواهر خوشگلمو خوابش کنم . ولی نه .. نه ... بذار از میون عشق وهوس همون عشق و علاقه من نسبت به اون باقی بمونه . اون داره وارد یه دنیای دیگه میشه .دنیایی که من براش اون ارزش گذشته رو ندارم . بهتره این قدر خوشحالی نکنم که کار خراب نشه . برای خوش بودن وقت زیاده . باید زندگی کرد . باید شاد بود . امید وار بود .من در لحظه های سخت زندگی فرشته رو تنها نذاشتم .اون نباید بدونه که من باهاش چیکار می کردم .اون نباید از من متنفر شه . اون نباید فکر کنه که من فقط واسه هوس بود که دوستش داشتم. بهتره که اصلا به فکر اون روزای خوش نباشم . اون روزا مثل غبارایی بود که در باد گم شد . نباید به اون فکر کنم . به لحظه هایی که دیگه باید اونو به رویا ها بسپرم . رویایی که این بار واقعیت نمیشه . اون حالا همه اون چیزای هوشیاری خودشو به یاد میاره . واسم از درساش می گفت . خنده ام گرفته بود . انگاری زمان متوقف شده اون تازه از خواب بیدار شده بود . بدون این که بهش دست بزنم چشامو رو هم گذاشتم . تا ساعتها خوابم نبرد . اونم بیدار بود . عادت داشت که بغلم بزنه . استرس داشت دیوونه ام می کرد . دوست نداشتم یادش بیاد که من با هاش چه کردم و اون چه نیازی داره که رفع اون باعث خوابش میشه . شاید دیگه این نیاز رو حس نکنه . اون حس برادری بود نسبت به خواهرش . خواهری که از جونش بیشتر دوستش داشت . یاد گار پدر و مادرش . دوست داشتم اون تنو بغلش کنم . انتهای موهای سر فرشته رو تشک قرار داشت . بینی خودو روش قرار دادم . دلم به همین یه ذره خوش بود . به این که می تونم بوی عشقو ازش حس کنم . به این که باور کنم شیرین ترین و عزیز ترین باور زندگی من داره زندگی رو باور می کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم