انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین »

مرا ببخش خواهرم


مرد

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــرم 10

اون همونجا دراز کشیده بود و به کیرم نگاه می کرد . نخواستم ازش بپرسم که چی می خوای . نمی خواستم که تحریکش کنم که واقعیتو به یادش بیاد . شاید اون در جستجوی لذتی بود که فطرتش اونو به اون سمت کشونده بود . لذتی که در همه موجودات وجود داره . و من ار اونجایی که اون لذت و آرامشو بهش داده بودم بازم این خواسته شو در من جستجو می کرد این که بتونم تامینش کنم . حالا من باید چیکار می کردم . اون که دردش گرفته بود . اون که سخت کون می داد و شایدم هنوز به خاطر کونی که دیشب داده بود و در واقع من گرفته بودم کون درد داشته باشه . من و اونم که هیشکدوم تجربه فرو رفتن کیر توی کسو نداشتیم و نداریم . دستمو گذاشتم زیر کمرش تا باهاش در یه حالت قائمه حال کنم ولی اون انگار از دراز کش خوشش میومد همونی که شب گذشته بهش حال داده بود . متوجه شدم که اون هنوزم یک بیمار سخته . دیگه روش دراز کشیدم . کیرمو گذاشتم لاپاش . خیسی کسش کیرمو داغ کرده بود . و من این کیر رو از بالا به پایین روخط کس فرشته طوری می کشیدم که با دو طرف لبه های داخلی یا داخل لبه در تماس باشه و با یه فشاری که به چوچوله اش میاره به طرف بالا حرکت کنه . چشاشو بازم بسته بود . فدات شم آبجی . یعنی تو نمی دونی که این کار من بده ؟/؟ که این جوری خودتو تسلیم من کردی ؟/؟ بمیرم برات .. داداش بدت بمیره .. این بار وقتی لبامو گذاشتم رو لباش اون چند حرکت از خودش نشون داد . خیلی خفبف . اولش حس کردم که اشتباه متوجه شدم ولی بعد بازم واسه چند ثانیه لباشو رو لبام حرکت می داد . دوست داشت این کارو بکنه . شاید می خواست خوشحالم کنه . شایدم اونو به عنوان نوعی حس و لذت عشق و هوس پذیرفته بود . سر کیرمو گذاشته بودم بین دو لبه کسش . قسمت بالای بدنمو بالاتر آورده لبام از رو لباش بر داشته شد . عصبیش کرده بودم .. دستامو گذاشتم رو سینه هاش تا این که آروم ترش کردم . کیرم شق شده بود . داغ داغ شده بودم . هوس سر تاپامو سوزونده بود . دیشب عذاب وجدان شدیدی داشتم ولی امروز اون حس خیلی کم شده بود . شاید به این دلیل که خواهرمو در حد و اندازه و توانایی خودش حشری می دیدم . وسوسه شده بودم . اون که خیلی مشکل بود حالش خوب شه ولی اگه بعدا خوب شه .. اگه ... فرخ بذار بره .. بذار کیرت راه کسو پیدا کنه و بره . بذار خواهرت و خود تو تا می تونین حال کنین . اون نیاز توست و تو نیاز اونی . تصمیممو گرفته بودم . اون نباید رنگ سرخ خونو می دید . من باید اونو می کردم . اگرم یه وقتی هوشیاری خودشو به دست می آورد و یه چیزایی یادش میومد نباید متوجه می شد که این من بودم که دختری اونو گرفتم . در این شرایط بکارت چه به دردش می خورد . فشارمو وارد کردم . کیر من راهشو یواش یواش پیدا کرد .. با حرکت اول و شروع لذت این احساس رو هم داشتم که دارم یه نیزه ای در قلبم فرو می کنم . هنوز تردید داشتم ولی بازم یه فشار دیگه ای آوردم . به روز های بعدی که باهاش داشتم فکر می کردم . به روز های پر التهاب . روز هایی که من و خواهرم در آغوش هم باشیم . پیمان عشق و خون و هوس ببندیم . پیوندی نشات گرفته از عقل و فطرتمون .. کیرمو بازم به طرف جلو فرستادم . چه تنگ و چسبون بود . فکر نمی کردم تا این حد کیف داشته باشه . خواهرم کاملا چشاشو بسته بود . تسلیم من و تسلیم عشق شده بود . آره وقتی لباشو رو لبام حرکت داد حس کردم اونم می تونه . ولی اگه اونم مث من بود مث من فکر می کرد بازم قبول می کرد که عاشقم باشه ؟/؟ قبول می کرد که تن لختشو در اختیارم قرار بده ؟/؟کیرمو کردم توی کسش .. جوووووون رفته بود . دیگه کار تموم شده بود . نصف کیرمو توی کس تنگش فرو کرده بودم . اون یه لحظه به طرف عقب رفت . چشاشو باز کرد و یه فریادی کشید ولی سرعت گاییدنمو کم کردم تا اگه احیانا سوزشی داره کمتر اونو حسش کنه . کف دستمو گذاشته بودم روی کس فرشته .. اون دهنشو باز می کرد و گاهی ناله هایی شبیه به زوزه رو از خودش بیرون می داد . اون حرفایی رو که دوست داشتم به فرشته ام بگم در قلبم در وجودم بر زبون می آوردم .. فرشته من لذت ببر لذت ببر .. شاید که همین تو رو به آرامش برسونه . شاید همین دوای درد هات باشه .. دوستت دارم خواهر قشنگ و دوست داشتنی من .. سرمو به طرف کس خم کردم . چیزی مشخص نبود .مجبور شدم کیرمو بکشم بیرون . روش خون نشسته بود ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــرم 11

کیرمو با آب شستم و دور و بر کس عشقمو تمیز کردم . سریعا چند بار کیرمو فرو می کردم توی کس فرشته و هر بار هر دو تا مونو تمیز میکردم . این کارو در وضعیتی انجام می دادم که اون متوجه جریان نبوده و به حالت دراز کش قرار داشت . حالا دیگه برام موردی نداشت که از جاش بلند شه ولی دستشو به دو طرف درازکرده بود . مثل پاهاش . از خود اراده ای نداشت . به سقف نگاه می کرد . شاید داشت به این فکر می کرد که من با چه حرارتی دارم کیرمو توی کسش فرو می کنم . نگاش کردم و خواستم یه حرفی هم زده باشم . هر چند می ترسیدم . -فرشته خوشت میاد ؟/؟ بازم بکنم ؟/؟ .. حرفی نزد . چیزی نگفت . فقط چشاشو باز کرده سکوت کرده بود .گاهی این حسودر من به وجود می آورد که هوشیاره وحوصله حرف زدنو نداره . کیرمو کشیدم بیرون و منتظر شدم ببینم چیکار می کنه . فرصت نداد که منتظر باشم . درجا خودشو کشید جلو .. -دختره دیوونه . پس تو هم خوشت میاد .. روش خم شده و تا می تونستم ضربات کاری کیری رو به ته کسش می زدم . کس تنگ و چسبون و داغ فرشته نازم منو حالی به حالی کرده بود . این بار نگاهمو به چهره زیبای عشقم دوخته بودم . طوری با عشق بهم نگاه می کرد و لبخند می زد که آرزو می کردم ای کاش تا آخرین لحظه زندگیم در کنار اون می موندم و دیگه از زن دیگه ای صحبتی به میون نمی آوردم و راحت تر بگم کسی رو شریک زندگی خودم نمی گرفتم . اون می شد به عنوان همسرم . امید من . همراه من تا آخرین نفس . صورت پر و تپل اون لبای غنچه ایش که اگرم روژنمی زد عین گیلاس یا قوتی بود دیگه نذاشت که صبر کنم . وسوسه پشت وسوسه .. و اوج لذتم وقتی بود که بازم به یادم آوردم که خواهرم بار دارنمیشه و من راحت می تونم با هاش حال کنم . می خواستم کیرمو تا انتها بفرستم توی کس فرشته . می دونستم واسه بار اول اگه بخوام این کارو بکنم دردش می گیره . بذار کمی اون داخل داغ شه بعدا . همون وسط نگهش داشتم و دستمو گذاشتم رو کسش . گذاشتم به همین صورت داغ و داغ تر شه . مثل رودی روان منی منم روونه کس فرشته شد . وقتی چشامو می بستم و بازشون می کردم تا لذت خالی کردن آب کیرمو بیشتر بچشم واسه چند لحظه فرشته چشاشو باز کرد .. -داداش خوابت میاد ؟/؟سرت رو بذار رو دلم بخواب . همین کارو هم انجام دادم تا ببینم چیکار می کنه . اون دستشو گذاشته بود رو سرم و سط بدنشو حرکت می داد تا کسش با کیر من که اون داخل مونده بود در تماس باشه .سرم لای جفت سینه هاش قرار داشت . ولی با اون حالتی که من داشتم کیرم از تو کسش زد بیرون .. ناراحتی رو در چهره اش می خوندم . خودشو این طرف و اون طرف تکون می داد . کف دستمو گذاشتم روی کسش تا اونو آرومش کنم . از اونی که فکر می کردم آروم تر شده بود . می خواستم کسشو میک بزنم از این که منی خودم اون داخل مونده باشه چندشم می شد . -پاشو دختر .. پاشو یه آبی به تنت بزنم . از جاش تکون نمی خورد . دوست داشت به همین صورت بمونه . خوشش میومد . اون که نمی تونست و شایدم نمی خواست بگه که بازم از این کارا بکنم . دستشو محکم به کفه فشار می داد نمی خواست پاشه .. دوش تلفنی رو گرفته و آب پاشی روی کسشو شروع کردم .. طوری خوشش میومد که لباشو گرد می کرد و چشاشو خمار .. کمرشو گرفته و اونو که دست و پا می زد و نمی خواست تغییر وضعیت بده از زمین بلند کردم . اصلا صبر و قرار نداشت . فکر کرد می خوام کیرمو ازش دریغ کنم . اونو در یک استیل تقریبا سگی و قمبلی قرار داده و با این که خیلی دلم می خواست فرو می کردم توی کونش ولی چون می دونستم که درد شدیدی رو باید تحمل کنه و ممکنه از سکس بدش بیاد گذاشتم که سر فرصت این کار رو انجام بدم . دستمو گذاشتم زیر شکم فرشته تا کمرشو در کنترل خودم داشته باشم . اون کون قشنگ و گردش دل منو برده بود . کسش آماده آماده بود . از همون پشت کردمش . فرو کردم توی کسش . حس کردم که نرم تر از دفعه پیش تو نستم کیرم فرو کنم اون داخل .. فرشته آروم شده بود .. ولی داغ و پر تلاش .. کونشو دور کیر من می گردوند و منم اونو تند تند می گاییدم تا زود تر بتونم ارضاش کنم . خوشم میومد از این که بالاخره موفق شدم که آتیش هوسو در خواهرم شعله ور تر کنم . دیگه از خون اثری نبود . یه قسمت کار ناله هایی می کرد و فریاد هایی می کشید که کاملا منو به یاد آدمای غیر عادی مینداخت . ولی فرقی هم نمی کرد آخه اونا هم هوس داشتند . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــرم 12

حرکات فرشته نشون می داد که با چند ضربه دیگه می تونه به ار گاسم برسه . شل شده بود و دوست داشت روزمین دراز بکشه . کمکش کردم که این کارو بکنه ولی کیرمو از توی کسش بیرون نکشیدم. رو زمین دراز کشید پشتش خوابیدم بازم خیلی آروم چشاشو باز و بسته می کرد . ودقایقی سکوت اینو به من نشون داددکه بازم تونستم شاهکار دیگه ای کرده و آبجی گلمو ار گاسمش کنم .. حالا دیگه وقتی تن نازشو می شستم خیلی راحت رضایت می داد . به اون چه که می خواست رسیده بود . دیگه اخم نمی کرد . این شب جمعه ای من و اون شام دعوت خونه پدر بزرگ بودیم . اونا خودشون بودند و خودشون . بچه ها همه شون رفته بودند پی کار و زندگیشون .البته اینا جمع بابام بودند . با این که فک و فامیل خیلی دوستمون داشتند ولی هیشکدوم حوصله فرشته رو نمی کردند . دلشون نمی خواست که شرایط طوری رقم بخوره که فرشته وبال گردنشون بشه . از این که در مورد خواهرم این جور فکر می کردند خیلی ناراحت بودم ولی خودم نوکریشو می کردم و نمی ذاشتم که عذاب بکشه . پدر بزرگ که بهش می گفتند سالار خان خیلی دوست داشت که یه نوه داشته باشه اونم پسر تا خاطره بابام زنده شه . وقتی بهش می گفتم هر زنی که منو می خواد باید فرشته رو هم بخواد اونم حرف سیمین رو تحویلم می داد که باید به این فکر باشی که فرشته رو تحویل مرکز نگهداری این جور افراد بدی . -پدر بزرگ این چه حرفیه که شما می زنی . اگه منم بچه بابام هستم اونم بچه باباشه . و بابای من و اون یکیه . پسر شما . مگه ندیدی که بابام چقدر دوستش داشت و به خاطر اون دق مرگ شد . -همین منو ناراحت می کنه . همین حرصم میده . من نمی تونم ببینم قاتل پسرم راست راست داره می خوره می خوابه .. اصلا دوست نداشتم برم خونه شون و بهشون سر بزنم ولی از بخت بد خوابیدن هم باید اونجا می موندیم . مادر بزرگ زبیده خاتون کمی مهربون تر بود . می دونستم که اونم هم عقیده با پدر بزرگه ولی در این مورد باهام بحث نمی کرد حساسیت منو می دونست . اون شب برای پذیرایی ا زما سنگ تموم گذاشتند . مامان هم که زنده بود سالی دوبار می رفتیم اونجا . که یکی اون شب عید بود . یعنی اولین شب پس از سال تحویل . اون شب فرشته کاری کرد که من ترجیح می دادم بریم خونه تا اونا به حرکات من و خواهرم شک نکنند . من و پدر بزرگ رو زمین و کنار هم خوابیده بودیم شاید رو حرصی که داشت به فرشته می گفت قاتل . اون چیکار کنه که مریض شد . . مادر بزرگ چون کمرش درد می کرد رفته بود روی تخت و فرشته رو برد کنار خودش . نمی دونم چرا این دختره خوابش نمی برد . .. تازه چشام گرم افتاده بود که دیدم یه دستی بین من و پدر بزرگ قرار گرفته و با خشونت می خواد بیاد که بین ما قرار بگیره . -چیکار داری می کنی دختر .. این کارا چیه ...این بابا بزرگ بود که این جور با تشر و داد زدن با نوه اش بر خورد می کرد .. فرشته اعتنایی نکرد . خودشو به من چسبوند . بغلم زد . اون دستای منو می خواست . مثل یه بچه ای که کنار مادرش احساس آرامش می کنه و کس دیگه ای رو قبول نداره خوابش نمی برد مگر این که من در کنارش باشم . ولی پدر بزرگ این حس اونو درک نکرده بود . سالار خان دست فرشته رو گرفت و می خواست اونو به زوراز اونجا ردش کنه ولی فرشته زورش چند برابر شده بود . به بازوی پدر بزرگ چنگ انداخته و اونو به طرفی پرتش کرد . -این دیوونه کله خرابو تحویل دیوونه خونه اش بده فرخ .. اون اصلا به خونواده ما نمی خوره . مادر بزرگ وساطت کرد -مرد ! ولش کن نوه ات مریضه . بعد از چند ماه اومدن اینجا -اصلا چه معنی داره یه دختر خودشو این جور بندازه تو بغل برادرش -بر شیطون لعنت .. صلوات بفرست بیا این بالا کنار من بخواب .نکنه دوست داشتی واسه یه شب از شر من خلاص باشی .. من و فرشته کنار هم دراز کشیدیم . پشت سرمو روی تختو نگاه می کردم تا ببنم اون دو نفر در چه شرایطی هستند . فرشته خودشو به من قفل کرده بود . می دونستم که چی می خواد . اون می خواست که بازم بهش انرژی بدم باهاش سکس کنم . لذت ببرم و لذت بدم . ولی در اون شرایط نمی شد . شاید اون فرق بین زمانی رو که کیر وارد کس می شد یا لبام روی کس قرار می گرفت و یا کف دستمو روی کسشو می مالوندم نمی دونست . اون دستشو گذاشته بود روی کیر من . خودشو رو بدنم حرکت می داد . می خواست دگمه های بلوزشو باز کنه تا من سینه هاشو بخورم . عادت کرده بود به این کارم . تاسینه اشو میک نمی زدم بقیه کارامو قبول نداشت . سرمو گذاشتم لای سینه های خواهرم .. صدای خرناس اون دو نفر بلند شده بود . نوک سینه های خواهرمو به نوبت میذاشتم توی دهنم . دستمو هم از لای شورتش رسوندم به کس کوچولو و نازش .. -فرشته امشبو تحمل کن . فردا که رفتیم خونه جبران می کنم .. ولی اون ازم می خواست که همین امشب کارشو بسازم . حرف نمی زد ولی اعتراضشو با ناله ای که بیشتر شبیه نوعی داد زدن و دستور دادن بود نشون می داد . اونو محکم تر بغلش کرده لباشو به لبام قفل کردم تا دیگه صدای ناله هاش سالار خان و زیبده جونو بیدارش نکنه ...... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم ۱۳

خودمم حشری شده بودم . با این حال نمی خواستم کاری کنم که اون دو نفر بالایی بیدار شن و دیگه برای همیشه مورد تکفیرشون قرار بگیریم . می ترسیدم کار دستمون بدن و آخرش کاری کنن که فرشته رو از دستم در بیارن و بفرستن به آسایشگاه روانی . اگه اون چیزیش میشد من هر گز خودمونمی بخشیدم . اجازه نمی دادم از کنار من تکونش بدن . حتی اگه خودم با اون می رفتم . تا این کیرمو نذاشتم توی کف دستش ول کنم نبود . -تو منو کشتی . منم دیگه مجبور شدم دستمو بذارم لای شورت خواهرم و کسشو فشار بدم . دستش رو کیر من شل شد . حالا فقط به کس خودش فکر می کرد . با کردن و میک زدنش می تونستم اونو به ار گاسم برسونم . در این وضع با کردن نمی شد . چون باید اونو به سرعت می کردم . مگر این که کسشو میک می زدم . اگه تا فردا هم با سرعت کم دستمو رو کسش می کشیدم و اون ار گاسم نمی شد همین جور منتظر لحظه آخر می موند . می ترسیدم بالا تختی ها بیدار شن و خواهر خانومی ما هنوز اندر خم یک ارضا شدن باشه . -فرشته پاشو .. بهت میگم بلند شو از جاش تکون نمی خورد . دوست نداشت خلاف وضعیت موجود کاری انجام بده . دلش می خواست در همون شرایط حال کردن بمونه . -دختر بهت میگم پاشو بریم یه اتاق دیگه .. باید مغز خر می خوردم تا حالیش می کردم .. دودستی زدم توی سر خودم و گفتم تو هم قاطی کردی فرخ . اون که پا نمیشه تو پا شو . از جام پا شدم . دیگه نمی دونستم دارم چیکار می کنم . پا شدم .. و دیدم اون داره بدون حرف زدن سرم داد می کشه .. -ساکت فرشته آبرومونو بردی . همرام اومد . تا رسیدیم به اتاق بغلی فوری شورت و شلوارشو با هم کشیدم پایین .. -ساکت ساکت فرشته .. دیگه مجبور شدم روش دراز بکشم تا هم کسشو با کیرم داشته باشم و لباشو با لبام ببندم . خود منم بد جوری غرق هوس و التهاب بودم . خواهرم زیر کیر من آروم گرفته بود . اون مثل یک موجودی که زندگی رو فقط در همین می دید به سکس وابسته شده بود . نمی دونست اون چیه . نمی دونست که یک برادر نباید با یک خواهر سکس کنه .. نباید و بایدی که این روز ها و این قرنها در جامعه ما متداول شده و شاید روز گارانی بین خواهر و برادر می شد زیبا ترین و پر شکوه ترین عشقها و محکم ترین پیوند ها رو دید . بلوزشو داد بالا .. ازم می خواست که سینه ها شو بخورم . شاید اون در اون لحظه حتی نمی دونست اونی که میک زده میشه بهش میگن سینه . با این که کیرم برای لحظاتی از کسش بیرون کشیده شد ولی سینه ها شو میک زدم تا خواهرم آروم بگیره . تا ازم راضی باشه تا با آرامش بخوابه . این بار وقتی که کیرمو کردم توی کسش .. کف دستمو گذاشتم روی دهنش و اون از پهلو و خیلی آروم دستامو میک می زد ولی برای لحظاتی فشار گازش زیاد شد . دردمو می خوردم تا بتونم خواهر گلمو ارضاش کنم .. وقتی که دیگه حرکت دندوناش رو دستم متوقف شد ..این فشار آب کیرم بود که فضای داغ کس فرشته مهربونمو پر کرده بود .. با دستمال پاکش کردم .. اونو بوسیدم . حالا دیگه خیلی راحت همرام اومد به محل خوابمون .. می دونستم که بازم نوازشهای منو می خواد . دستای منو . اون فقط منو داشت . یه لحظه تصور زمانی رو می کردم که اونو در کنارم نداشته باشم .. اشک تو چشام حلقه زده بود . نه نه . من نمی تونم اونو به این آسونی از دست بدم . اون مال خودمه . اون عشق منه .من دوستش دارم . با تمام وجودم . هیشکی نمی تونه اونو از من بگیره . می کشمش . هر کی که باشه .. اون قدر نگاهش کردم تا خوابش ببره و خوابش برد . بازم مثل فرشته ها . فرشته های بیگناه .. فرشته ای که نمی دونست داداشش باهاش چیکار کرده . .. اون شب به خیر و خوشی گذشت و من دیگه توبه کار شدم که بخوام با هم شبو جایی بخوابیم . هر لحظه خطر آبرو ریزی بود. شاید اگه اونو به خارج از کشور می بردم در مان می شد و این همه مشکلات رو تحمل نمی کردم ولی هزینه سنگینی داشت و اگه موفق نمی شدم در بر گشت به مشکل می خوردم این یک ریسک بود . خواهرم خیلی چیزا و آموخته های قبلشو به یاد داشت . مثلا خوندن و نوشتن از یادش نرفته بود . .با این که براش کتاب و مجله و روزنامه می گرفتم ولی علاقه ای به مطالعه نداشت . اگرم یه چیزایی می خوند تاثیری درش نداشت . ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم ۱۴

وقتی که پریود می شد دردسر عجیبی داشتم .. هر چی هم بهش تو ضیح می دادم دوزاریش کج بود . جالب اینجا بود روز بعدش نوار لاپاشو هم عوض می کرد ولی من که نمی تونستم اون کس خونیشو میک بزنم یا کیرمو فرو کنم اون داخل . شاید از نظر بهداشتی براش خوب نبود . ولی چند بار دیدم که فرشته من دچار بی خوابی شده و به زور دم صبح می خوابه . باهاش مدارا کردم . مجبورمی شدم کس خونی خواهرمو میکش بزنم . یا کیرمو اون روزای آخر پریودش فرو کنم توی کسش . با همه خستگی هام عاشقش بودم . اونو در کنار خودم داشتم . احساس خوشبختی می کردم . دوست داشتم زمان متوقف شه . چون احساس کمبود نمی کردم . عشق و سکس من به حالتی رسیده بود که بالاتر از اون چیزی نمی خواستم . نمی خوام بگم که به حالت اشباع رسیدم . چون به اشباع رسیدن یعنی حالتی که دیگه احساس نیازی نکنم ولی من به اون نیاز داشتم . اونم به من نیاز داشت . اگه برای دقابقی نمی دیدمش دیوونه می شدم . روزی صد بار می بوسیدمش . دستامو می ذاشتم لای موهاش . بغلش می کردم . نوازشش می کردم . گاهی که حواسش جفت تر بود می گفت داداش چرا این قدر از این کارا می کنی .. اون موقع بهش می گفت واسه این که دوستت دارم . عاشق خواهرم هستم . جز تو هیشکی رو ندارم . تو یاد گار بابا مامانم هستی . اون می خندید .. دیگه کاری به کارش نداشتم تا این که اون حالت دیگه اش بیاد سراغش . یه چیزی که باعث تعجبم می شد این بود که اگه اون روزی سه چهار ساعت حالش خوب بود بیشتر صبحها بود .. یکی از مشتریان آدرس یه پزشک ایرونی رو داد که به تازگی از غرب برگشته و پروفسور اعصاب و روانه و خیلی چیزا سرش میشه و تا به حال معجزات زیادی داشته . اونایی رو در مان کرده که خیلی بد تر از خواهر تو بودند و حتی اونا رو زنجیرشون می کردند .. اونایی رو که از تیمارستان و آسایشگاه هم فرار می کردند .. راستش زیاد خوش بین نبودم ولی فرشته رو گرفتم و با هم رفتیم پیش پزشک .. با هزار مکافات هم نوبت گرفته بودیم . وگرنه تا 6 ماه دیگه هم نوبت ما نمی شد . نگاهی به قرصهای خواهرم و نسخه هاش انداخت . آزمایشهاشو دید . اون چند تا قرصی رو که به عنوان نمونه براش برده بودیم همه شونو ریخت داخل سطل آشغال .. - شما تا حالا داشتین دور خودتون می گشتین . خدا کنه دیر نشده باشه . من می تونم خواهر شما رو در مان کنم . اگه همون اول می دیدمش این قرصا رو شاید برای یکی دو سال تجویز می کردم و بعدش قطع می کردم ولی حالا احتمال داره که تا آخر عمرش باید این سه تا قرصودر روز بخوره . صبح و ظهر وشب . احتمالا نتیجه می گیره .. -آقای دکتر شما با هام شوخی دارین ؟/؟ اخه این همه پزشک یعنی همه شون تا حالا اشتباه می کردند ؟/؟ -یک پزشک باید در درجه اول بیمار رو در نظر داشته باشه نه خودشو . هنوز که چیزی نشده . برو قرصا رو بگیر . فقط یک مدل قرصه روزی سه بار ..امید وارم اثر کنه . اگه بخواد اثر کنه حداقل یک هفته طول می کشه تا خودشو نشون بده . من و فرشته از مطب اومدیم بیرون . یعنی میشه ؟/؟ میشه خواهر خوب و قشنگم معالجه شه ؟/؟ میشه به زندگی عادی برگرده ؟/؟ میشه دیگه آدما فامیلا ازش فرار نکنن ؟/؟ دوستش داشته باشن ؟/؟ میشه بیاد مغازه کنار من بشینه حساب و کتاب دخلو انجام بده ؟/؟ .. میشه وقتی یه فیلمی رو دید بشینه واسم تعریفش کنه ..؟/؟ بی اختیار اشک می ریختم. خیلی وقت بود که بابت شفای اون امیدی به دلم راه نیفتاده بود . دیگه نا امید شده بودم . شاید نباید تا این حد خودمو وابسته به بعضی پزشکا می کردم . شاید سرشون شلوغ بود و تشخیص نداده بودند . فرشته قرصاشو خورد . مراقبش بودم که اونا رو نندازه . ..هیجان زیادی داشتم . اون می تونه خوب شه . می تونه به زندگی بر گرده ؟/؟ خدایا کمکش کن . نذار بیش از این زجر بکشه . هر چند در عالم خودش بود . همش نگران اون بودم . اگه یه زمانی من بمیرم کی از خواهر خوبم نگه داری می کنه ؟ کی براش دل می سوزونه ؟ عشق من فرشته من حتی اگه من نباشم اون لحظه ای رو تصور می کنم که تو تنها باشی و میون آدمایی که اونا رونمی شناسی منتطر داداشتی ولی دیگه منی نیستم که صداتو بشنوم ....بوی تن فرشته .. بوی احساس پاکش .. اون قهر کردنا و جیغ زدناش .. همه واسم اثری از خوشبختی رو داشتند . عادتی که نمی شد تر کشون کرد . اما واسه من در مان اون از همه چی مهم تر بود . حاضر بودم خودمونابود کنم تا اون به زندگی برسه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم 15

درست همان طوری شد که دکتر می گفت . انگار او فرستاده ای از طرف خدا بود .کارش واسه من یک معجزه بود . روحیه و طرز حرف زدن خواهرم بهتر شده بود . خیلی از کارای خودشو خودش انجام می داد . بعد از هفت روز این تغییراتو درش دیدم . روز هفتم از صبح تا غروب فقط به یک منوال بود . باورم نمی شد . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . گریه ام گرفته بود . به زمین و زمان متوسل شده بودم . چشم ازش بر نمی داشتم . فقط می خواستم حالتشو ببینم . کاش می تونستم مغازه رو تعطیل کنم و پیش اون باشم .اون هشیار شده بود . یعنی من دارم خواب می بینم . ؟/؟ به همین سادگی ؟/؟ این مشکلی رو که این همه بزرگش کرده بودیم و دور خودمون می گشتیم به همین راحتی داشت حل می شد ؟/؟ سالها رنج و عذاب من و خواهرم .. دردی که پدر و مادر منو از پا در آورده بود ... فرشته طوری رفتار می کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده . اصلا چیزی به نام بیماری وجود نداره . اگه بهش موضوع رو نمی گفتم اون اصلا خیلی چیزا رو نمی دونست .. حرکات و رفتارش منو به یاد فرشته چهارده ساله مینداخت . گویی زمان به عقب رفته اون از همون موقع شروع کرده بود . حتی سر شام خودش سفره پهن کرد و همه چی رو مرتب کرد . مثل چهارده سالگیش .. دلم می خواست تا صبح بر بالینش بیدار می نشستم . بیدار بودم و می دیدمش که چطور به زندگی بر گشته . یک ساعت از وقت خواب ما گذشته بود . اون در کنار من با من از بابا و مامان می گفت . از روزای خوبی که در کنار هم داشتیم . از روز گار ی که بر وفق مراد آدم نیست . حس کردم که یه چیزی رو گم کرده دارم . لحظاتی بود که فرشته رو بغل می زدم . نگاش می کردم . بوش می کردم . بوسش می کردم و اونم خیلی آروم بود و چیزی بهم نمی گفت . می دونستم خیلی خوشش میاد . و بعد بین من و اون دیگه فاصله ای نبود . وقتی این فاصله های ظاهری رو با برهنگی پرش می کردم و از بینش می بردم انگار من و اون یک روح می شدیم در دو جسم . فرشته روبروی من یه پهلو دراز کشیده به من نگاه می کرد . انگار دیگه حرفی برای گفتن نداشت . -حالا اگه می خوای بهم پشت کنی بخوابی این کارو بکن .. آخه من و اون عادت نداشتیم روبروی هم و صورت مقابل صورت بخوابیم .. حالا فقط می تونستم موهای مشکی و بلند رو شونه هاش ریخته رو ببینم . احساس نیاز می کردم . نیاز به این که اونو در آغوش بکشم . لبامو بذارم رو لباش . بهش بگم عاشقشم . دوستش دارم . از بس بهش فکر کردم دیوونه شدم . بهش بگم هوسشو دارم . دلم می خواد همون کاری رو بکنم که ماهها بود انجامش می دادم . همون کاری رو که تا انجامش نمی دادم نمی تونستم خواهر خوشگلمو خوابش کنم . ولی نه .. نه ... بذار از میون عشق وهوس همون عشق و علاقه من نسبت به اون باقی بمونه . اون داره وارد یه دنیای دیگه میشه .دنیایی که من براش اون ارزش گذشته رو ندارم . بهتره این قدر خوشحالی نکنم که کار خراب نشه . برای خوش بودن وقت زیاده . باید زندگی کرد . باید شاد بود . امید وار بود .من در لحظه های سخت زندگی فرشته رو تنها نذاشتم .اون نباید بدونه که من باهاش چیکار می کردم .اون نباید از من متنفر شه . اون نباید فکر کنه که من فقط واسه هوس بود که دوستش داشتم. بهتره که اصلا به فکر اون روزای خوش نباشم . اون روزا مثل غبارایی بود که در باد گم شد . نباید به اون فکر کنم . به لحظه هایی که دیگه باید اونو به رویا ها بسپرم . رویایی که این بار واقعیت نمیشه . اون حالا همه اون چیزای هوشیاری خودشو به یاد میاره . واسم از درساش می گفت . خنده ام گرفته بود . انگاری زمان متوقف شده اون تازه از خواب بیدار شده بود . بدون این که بهش دست بزنم چشامو رو هم گذاشتم . تا ساعتها خوابم نبرد . اونم بیدار بود . عادت داشت که بغلم بزنه . استرس داشت دیوونه ام می کرد . دوست نداشتم یادش بیاد که من با هاش چه کردم و اون چه نیازی داره که رفع اون باعث خوابش میشه . شاید دیگه این نیاز رو حس نکنه . اون حس برادری بود نسبت به خواهرش . خواهری که از جونش بیشتر دوستش داشت . یاد گار پدر و مادرش . دوست داشتم اون تنو بغلش کنم . انتهای موهای سر فرشته رو تشک قرار داشت . بینی خودو روش قرار دادم . دلم به همین یه ذره خوش بود . به این که می تونم بوی عشقو ازش حس کنم . به این که باور کنم شیرین ترین و عزیز ترین باور زندگی من داره زندگی رو باور می کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم۱۶

از روز بعد فرشته اومد و کمک حال من در مغازه شد . هرچی بهش گفتم که من کمک نمی خوام و خودم از عهده اش بر میام ولی اون حرفمو قبول نکرد . یواش یواش می دیدم که اون توجه زیادی به خودش می کنه . همش سعی داره که خودشو زیبا تر نشون بده . هر چند که فرشته من خیلی زیبا بود . واسه همین حاضر بودم یه شاگرد بگیرم ولی اونو دیگه نیارم مغازه . وقتی این موضوع رو باهاش در میون گذاشتم طوری عصبی و ناراحت شد که دیگه حس کردم ممکنه همون شرایط عصبی گذشته اونو آزارش بده دیگه چیزی نگفتم و تر جیح دادم منصرف شم . خلاصه با همون شرایط ساختم . اما خیلی ناراحت بودم . نمی دونستم این حرکاتی که اون نشون میده برای جلب توجه منه یا دیگران . دو سه تا مرد و پسر هم بودند که با توجه بیش از حد خودشون به عشق من منوناراحت می کردند و من نمی تونستم اونا رو ببینم و این وضع رو تحمل کنم . گاهی وقتا که به گذشته فکر می کردم و می دیدم که چقدر خوشبخت بودم از خدا عذر می خواستم و می گفتم برام خوشبختی و سلامتی خواهرم از همه چی مهم تره .. یکی از همسایه های مادر بزرگم که عروسشو از دست داده بود اومد سراغ من . خواهرمو واسه پسرش خواستگاری کرد . -عذرا خانوم خواهرم بار دار نمیشه .. -مهم نیست . پسرم یک پسر کوچیک داره که اونم بیشتر وقتا پیش منه . دیگه هم حال و حوصله بچه دار شدنو نداره . اون از وقتی که همسرش مرده خیلی ناراحته .. راستش اون از نوجوانی از فرشته جون خوشش میومد . دست تقدیر و بیماری خواهرت باعث شد که نتونست عشق خودشو ابراز کنه و بهتر بگم که از دواج برای این دختر صلاح نبود . -عذرا خانوم شما جای مادر ما .. خاله ما . من تنها کسی هستم که برای فرشته موندم . خوشبختی و رفاه اونو می خوام .. یک نکته دیگه هم این که اون وقتی عصبی بود هیچی جلو دارش نبود .گاهی نمی دونست فرق بین بعضی باید ها و نباید ها رو تشخیص بده . رو همین حساب بعضی وقتا یه کارایی رو انجام می داد که پشیمونی درش سودی نداشت . با عرض معذرت اون بدون این که اطلاعی از حساسیت کار داشته باشه از یک وسیله نوک تیز استفاده کرد و جسارتا با عرض معذرت حالا دیگه دختر نیست .. -خب من می دونم پسرم خیلی آقاست اون قدر حالیشه که بتونه شرایط اونو درک کنه .. -یک نکته دیگه این که من اول باید در این مورد با هاش حرف بزنم و بعد اون با هاتون صحبت کنه .. رفتم سراغ فرشته .. بهش جریانو گفتم . -داداش مثل این که تو از من خسته شدی ها . -فرشته ! فکر نکن که جدایی از تو برای من خیلی آسونه . من دارم عذاب می کشم . درد و رنج دوری از تو داره منو می کشه -دروغ نگو فرخ . تو از وقتی که من حالم خوب شده یه جور دیگه شدی -مگه تو یادت میاد که من اون موقع چه جوری بودم . مگه تو اون موقع فیلم بازی می کردی ؟/؟ هر دختری باید یه روزی از دواج کنه .. -می دونم برای چی داری این کارا رو می کنی . می خوای منو از خودت دور کنی . می خوای خودت بری از دواج کنی . راحت باشی . می خوای من سر بار تونباشم . با همسرت نپیچم اگه یه وقتی اذیتت می کنه . چون من نمی تونم در مقابل سر نوشت تو بی تفاوت باشم . من دوستت دارم . من دوستت دارم داداش . باشه تو حق داری . تو بچه می خوای . تو می خوای که تشکیل خونواده بدی . منو بهونه نکن . بهت قول میدم که گیر ندم . نگم چزا زنت این کارو کرد و اون کارو نکرد . یه گوشه ای می شینم تا هر روز بوی تو رو حس کنم . بوی بابا مامانمو حس کنم . اونایی رو که اصلا نفهمیدم کی و چه جوری از دستشون دادم . تو چرا با هام این رفتارو می کنی . -فرشته برو با عذرا خانوم حرف بزن . -می خوای منو بد بخت کنی ؟/؟ اگه تو دوست داری که من از دواج کنم اگه دوست داری که دیگه منو ولم کنی و با تو نباشم باشه -عزیز دلم مگه می خواهیم واسه همیشه از هم دور شیم ؟/؟ تو میری چند تا خیابون اون ور تر . -تو خیلی بدی .. خیلی بد -دیگه دوستم نداری ؟/؟ -مگه آدم آدمای بد رو دوست نداره .. یه دلیلی که آدما اذیت میشن اینه که آدمای بد رو خیلی دوست دارن . داداش یه چیزی ازت می پرسم . تو رو به روح پاک مامان و بابا قسمت میدم راستشو بگی .. از ته دلت می خوای که من برم و از شرم خلاص شی ؟/؟ تو که با بیماری من و من بیمار می ساختی چرا با سالم من این رفتار رو می کنی . اشک از چشام جاری شده بود . می خواستم بهش بگم که دوستت دارم عاشقتم . می خواستم بهش بگم که نمی تونم بهش بگم که این من بودم که دختری تورو گرفتم .. این که با هاش بار ها و بار ها سکس داشتم . -فرشته چرا قسمم میدی .. چرا ؟-آخه تو چرا . من جوابمو گرفتم . نمی خوای جواب بدی -ببینم همون جوابی بود که دوست داشتی ؟/؟ سرشو تکون داد و گفت آره همون جوابه . ولی نمی دونم تو چرا با هام مث غریبه ها رفتار می کنی . اگه منو نمی خوای از پیشت میرم . می دونم این روزا داری با هام یه طوری رفتار می کنی که فکر می کنی من دوست دارم پسرا ازم خوششون بیاد . تو اصلا هیچی رو نمی بینی . راه دور رو می بینی ولی به نزدیکت توجه نداری -نمی فهمم چی داری میگی . آبرو مو نبر برو با این عذرا خانوم حرف بزن . -ولی از من نخواه که هر چی اون گفت رو بگم چشم . .. فرشته رفت تا با اون زن حرف بزنه . من نا خواسته اونو فرستادم به سمتی که دلم نمی خواست . دوست داشتم خوشبخت شه . دوست داشتم که اون برسه به جایی که حقشه . عارف مرد خیلی فهمیده ای بود . من اونو از قدیم می شناختم . حالا مهم نبود که قبلا از دواج کرده و یک پسر هم داره . شرایط خواهر منم با توجه به دوشیزه نبودنش و این که فعلا با سه تا قرص سر پا بود همچین روبراه روبراه هم نبود . من که نمی تونستم تا مین کننده نیاز هاتی خاص اون برای همیشه باشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم ۱۷

دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . نمی دونم چرا اصلا نمی خواستم که اون جواب مثبت بده . پشیمونی مث خوره به جونم افتاده بود . ولی اگه هم از دواج می کرد باید خودمو با شرایط اون هماهنگ می کردم . بدنم وجودم به لرزه افتاده بود . عصبی شده بودم .نمی تونستم تحمل کنم . گریه امونم نداده بود . نمی تونستم با کس دیگه ای از دواج کنم . اون عشق من بود . فرشته عارفو چند بار دیده بود . اگه امروز موافقت خودشو اعلام می کرد دیگه حرف زدن با عارف براش جنبه فر مایشی داشت . اون از قدیم تا حدودی راجع به اون که دبیر دبیرستان بود شناخت داشت هر چند شناخت اون مربوط میشد به زمان محصلی عارف . که اهل محل مادر بزرگ اینا همه از اون به عنوان یه جوون چشم پاک و با نماز و خدا یاد می کردند . آدم معتدلی بود . خواهرم چی جواب میده . احساس منو چه طور درک کرده . اشک و درد ولم نمی کرد . خدا رو صدا زدم . ازش عذر خواستم . به خاطر دروغی که گفته بودم . دلم می خواست بزنم به چاک . در اون فضا نباشم . نمی تونستم وایسم و رنج و آب شدن خودمو ببینم . از در پشتی از خونه رفتم بیرون . می خواستم کسی منو نبینه که دارم میرم . بی اختیار تمام راه رو در کوچه های خلوت اشک می ریختم . حس می کردم فرشته من داره از دستم میره . نمی تونستم عشق اونو با یکی دیگه قسمت کنم . من زن نمی خواستم . بچه نمی خواستم . من عذاب می کشیدم . چرا ازش اینو خواسته بودم . چرا موافقت خودمو به اون اعلام کرده بودم . چرا این فکر رو در اون به وجود آوردم که دارم برای خودم این کار رو می کنم . به خاطر این که خودم بچه می خوام ولی این طور نبود . من به خاطر خودش بود که این کاررو می کردم . به خاطر خوشبختی خودش . به این دلیل که اون به عنوان یک زن نیاز داشت . اون باید تا مین می شد .اون سکسش باید تا مین می شد . نباید از این نظر دغدغه ای می داشت . من چطور می تونستم اونو تا مین کنم . من که نمی تونستم بیام و بهش بگم که می تونم تو روبرهنه کنم . چون قبلا از این کارا می کردم . چون داداش عاشق تو اون وقتا که تو هوشیار نبودی میومد سر وقت تو با تو حال می کرد . من یک پستم فرشته . اون وقت فرشته ای که منو به عنوان قهرمان خودش میدونه حالا حس می کنه که بایکی از کثیف ترین و پست ترین آدمای دنیا روبروست . آدمی که نه تنها به خواهرخودش رحم نمی کنه بلکه حرمت یک بیمار رو هم نگه نمی داره و براش ارزشی قائل نیست . یعنی اون باید از زندگی از خونه من بره بیرون از دواج کنه تا این راز کثیف هیچوقت فاش نشه . ولی این حقیقت که من یک آدم پستی هستم هیچ وقت فراموش نمیشه . من خیلی نا مردم . اون باید بدونه که من نا مرد هستم . من آدم پستی هستم . من خیلی بدم . خیلی .. بی توجه به رفت و آمد آدما و این که کی هستند همچنان گریه می کردم . به یاد ندارم که برای پدر یا مادر خودم تا این حد گریسته باشم . حتما حالا عذرا خانوم رفته . خواهرم چی می تونه گفته باشه جواب اون چی می تونه باشه . یعنی بهش نه گفته . یا گفته آره . من کدومشو می خوام . یکیش مرگ ناگهانی منو در بر داره و یکی دیگه عذاب وجدان و مرگ تدریجی منو . من دختری اونو گرفته بودم و به دروغ گفته بودم که اون خودش این کار رو کرده . هر چند عذرا خانوم قانع شده بود و من برای مصلحت و جلو گیری از فتنه این کار رو کرده بودم ولی نمی تونستم حقیقت رو عوض کنم . نمی تونستم پست باشم . یواش یواش تصمیم داشتم که بر گردم .. رفتم طرف خونه . در رو باز کردم . همه جا سکوت بود . عذرا خانوم رفته بود . دلم برای دیدن فرشته به شدت می زد .. رفتم تواتاق خودمون . رو همون تخت عشقمون .. رو همون تختی که بار ها با هم سکس کرده بودیم نشسته بود -فرخ چته .. چرا چشات قر مزه .تو گریه کردی ؟/؟ -نه .. راستش یاد بابا مامان افتادم . یاد این که چه مفت اونا رو از دست دادیم -همش تقصیر من بود . اگه منو نبینی خیلی بهتره .اگه جلو چشات نباشم و هر روز عذاب نکشی خیلی بهتره . می دونم اگه این خواهر رو نداشتی حتما بابا مامانت رو داشتی .اونا می تونستن یه خواهر دیگه برات بیارن .. ولی من چی می تونم بیارم . هیچی نمی تونم یه بچه بیارم که اسم اونا روو شایدم تا حدودی یاد و خاطره اونا و خودشونو زنده کنم . حتی تو هم به خاطر من از دواج نمی کنی . می خواستم ازش بپرسم چی جواب داده . فرشته چی جواب دادی -می خواستی چی بگم .من همون چیزی رو بهش گفتم که تو دوست داشتی . مگه تو خوشبختی منو نمی خواستی . مگه خودت نگفتی که چه جوری راحت تری ..- پس بهش گفتی آره .. .. -فرخ من برای خوشحالی تو هر کاری می کنم . هر کاری ... -مبارک باشه خواهرم .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم ۱۸

]-خیلی بی جنبه ای فرخ تو خودت به من گفتی خودت خواستی که خوشحالت کنم .. -حالا هم که حرفی نزدم . چیزی نگفتم . خیلی خوشحالم . -نمی خوای به من تبریک بگی ؟/؟ -چند بار ؟/؟ -چرا حالا این قدر عصبی هستی . نمی خوای بغلم بزنی ؟/؟ -فرشته من خیلی خوشحالم . کمی استرس دارم . از این که اونی که شوهرت میشه چه رفتاری رو باهات در پیش می گیره -نترس من دیگه اون آدم بیمار قبل نیستم . تازه اونم آدم خوبیه . من اگه دختر نیستم . اگه شرایط سلامت من مشکوکه اونم یک پسر بچه نیست . اونم یه پسر کوچیک داره . درسته بیشتر وقتا پیش مادر بزرگ و پدر بزرگشه ولی هر چی باشه باباشو هم می خواد . مرغ از قفس پریده بود . -دستمو گذاشتم رو موهای فرشته . -مثل غریبه ها نوازشم می کنی -مگه تو هیچوقت بوی آشنایی رو حسش می کردی ؟/؟ -تو از احساس من چه می دونی ؟/؟ فقط خودتو می دیدی و می بینی .. نمی دونستم فرشته داره چی میگه و از چی میگه . یعنی اونم یه حس قشنگی رو نسبت به من داشته . یعنی اونم دوستم داره .همون جوری که من دوستش دارم و نمی خوام که از دستش بدم ولی به خاطر خوشبختی و رفاه اون حاضرم هر کاری انجام بدم . -فرخ تو نسبت به گذشته خیلی فرق کردی . دیگه اون آدم سابق نیستی . -مگه تو از گذشته چیزی یادت میاد . خواهش می کنم این قدر فیلم بازی نکن . -داداش من مثل تو هنر پیشه خوبی نیستم . ادعا می کنی دوستم داری . برای این که از شر من خلاص شی هر کاری انجام میدی . فکر کردی من نمی دونم که تو برای این که راحت از دواج کنی منو وادار کردی که من قبول کنم ؟/؟ واسه این که دیگه من در کنارت نباشم و با همسرت یک زندگی آرومی داشته باشی . حرفای فرشته مثل تیری بود که بر قلبم فرود میومد . هم این که حس می کردم اونم دوستم داره و هم این که به خاطر قضاوت عجولانه اش و این که درکم نکرده ناراحت بودم . من به خاطر خوشبختی اون از خودم و از هوس و عشق اون گذشته بودم و اونم فکر می کرد که باید دست از سرم بر داره . -فرشته اگه این طور فکر می کنی من برای همیشه از زندگی تو میرم . میرم به شهر و دیار دیگه ای که تو منو نبینی . -واسه چی حقیقتو نمیگی . چرا به من نمیگی اون خواسته درونت چیه . چرا از من فاصله می گیری ؟/؟ مگه من و تو یکی نیستیم . من و تو جز خودمون و خدا کی رو داریم . بابا مامان دیگه نیستن فرخ . دوست داری من دوباره مریض شم ؟/؟ منو دوباره حموم کنی ؟/؟ آره ؟/؟ به من بگو چه چیزی رنجت میده . مگه خودت نمیگی من و تو با هم خیلی صمیمی هستیم و هر چی داریم و نداریم باید به هم بگیم و میگیم . مگه تو نمیگی که من و تو از در و دیوار به هم نزدیک تریم . -میگم فرشته تواین مثالو از کجا آوردی ؟/؟ -داداش واسم مغلطه بافی نکن . به من بگو چته .. -دست از سرم بردار فرشته بذار به حال خودم باشم . خواهرم خودشو انداخت توی بغلم . -می دونم می دونم که می خوای از شر من خلاص شی . من مزاحم زندگی تو هستم . اصلا من از اولش هم نحس بودم . شوم بودم پا قدم سنگینی داشتم . مزاحم تو هستم . این منم که از زندگی تو میرم بیرون . اصلا از این جا میرم . میرم یه مدت پیش مادر بزرگ زندگی می کنم . کارای خونه شو می رسم که شرمنده اونا نباشم . تو می تونی راحت باشی . می خوام یه خبری بهت بدم که می دونم ناراحتت می کنه . می دونم که خلاف خواسته توست . فرخ منو ببخش که باهات مخالفت کردم . من قبول نکردم که از دواج کنم . من به عذرا خانوم جواب منفی دادم . گفتم که نمی خواد که برا فرداشب بیان . من نمی خوام از دواج کنم . نه با عارف نه با کس دیگه ای . من میرم واسه همیشه از پیشت میرم . حالا این فرشته بود که سیل اشک از چشاش جاری شده بود . یه لحظه حس کردم که خوشبخت ترین مرد دنیام . از این که خواهرمو در آغوش یکی دیگه حس نمی کنم . آرامش به نزد من بر گشته بود ولی اشکای فرشته دلمو سوزوند . بی اختیار همراه با خواهرم گریه می کردم . رفتم سمتش و بغلش زدم . یه احساس آرامش داشتم از این که حالا واسه این روزا دیگه این حسو ندارم که اونو در آغوش یکی دیگه حس کنم . بوی عشق و نفسهامون در میان هق هق گریه هامون می رفت که گم بشه . لب باز کرد تا حرفاشو بزنه .. -فرخ خیلی وقته که این جوری بغلم نزدی . آخه واسه چی . آخه چرا .. چرا .. چرا .. مگه دوستم نداری ؟/؟ مگه از من بدت میاد ؟/؟ چرا باید این قدر سرد شده باشی . چرا دیگه خودت نیستی . من فرخ خودمو می خوام . همونی که دلش می خواست خودش باشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــرا ببخش خواهـــــــــــــــــــــــــرم ۱۹

]-به من بگو بازم بگو بازم نشونم بده که خوشحالی .. -فرشته هر چیزی که خوشحالت کنه منو هم خوشحال می کنه . من بدون تو نمی تونم زندگی کنم . من دوستت دارم . من احساس قشنگ تو رو دوست دارم . من دلم می خواد همیشه با توباشم . دوست دارم بدونی که چقدر دوستت دارم خاطرتو می خوام برای تو و خوشبختی تو هر کاری انجام میدم ولی نمی دونم چرا نمی خوای اینو حس کنی . -گاهی وقتا حس می کنم هنوز نتونستم خوب بشناسمت . -فرشته تو چطور می خوای در این مدت کوتاه منو بشناسی . در حالی که خیلی چیزا یادت نمیاد. روزایی که من بالا سرت بودم و به امید یک لبخند تو و این که یه بار از زبونت اسم خودمو بشنوم فقط نگات می کردم . من حتی اون یک کلمه رو کلام عشق می دونستم . منتظر بودم تا لب باز کنی و با من از اون چیزایی که دوست دارم حرف بزنی . ولی اون لحظات کوتاه بود . لحظاتی که حس کنم تو به زندگی و به خودت بر گشتی .-پس چرا حالا اون حسو نداری . چرا نمی خوای از این که من به زندگی بر گشتم احساس خوشبختی کنم . مگه وجود من و تو در هم خلاصه نشده . من زندگی و عشق و وفا رو با تو شناختم و می خوام که با تو ببینم -فرشته منو دست میندازی ؟/؟ از کدوم عشق میگی ؟/؟ ازکدوم حس میگی ؟/؟از حسی که بین یک برادر و خواهر ممکنه به شکل دیگه ای وجود داشته باشه -فرشته به من نزدیک شد و خیلی آروم تو چشام نگاه کرد . منم تو چشاش نگاه کردم . -خیلی وقت نیست که احساس حس کردن رو دارم ولی حس می کنم که گاهی می خوای من اون چیزی رو که در نگاه و اعماق قلبت وجود داره نفهمم . ندونم که در درونت چی می گذره . حالا هم یکی از اون دفعاته -اگه همینه که میگی اگه می دونی من چه حسی دارم پس واسه چی این قدر گیر میدی . واسه چی این قدر منو سوال پیچم می کنی . تو که خودت همه چی رو می دونی .پس این سین جیم کردنا واسه چیه . -ببین داداش درسته آدم بعضی وقتا بعضی چیزا رو می دونه ولی دوست داره اونو با تمام وجودش ببینه . ببینه اون حسش براش ظاهر شده . نمی دونم چه جوری بهت بگم به کسی که همش دوست داره از یه چیزی فرار کنه . فرشته داشت واقعیاتو می گفت . اون از این می گفت که من دوستش دارم و دارم از این احساس خودم فرار می کنم . اونم به نوعی عشق خودشو به من نشون می داد ولی من نمی تونستم حقیقتو به اون بگم که من بودم که باهاش سکس کردم و دختریشو گرفتم و اون هر گز در این مورد مقصر نبوده .. اگه اینا رو بهش می گفتم اون ازم متنفر می شد . اون هیچوقت منو نمی بخشید . من تنها خواهر خودمو دوست داشتم می خواستم که اون برای همیشه با من باشه . از این که اون به عارف و عذرا پاسخ مثبت نداده بود فوق العاده خوشخال بودم . آرامش عجیبی داشتم ولی نمی دونستم تا به کی می تونم به این وضع ادامه بدم . اون تا کجا با من میاد . یه روزی یکی قلبشو شکار می کنه .روزی که اونو برای همیشه از دست داده فرض می کنم . فرشته یک بار دیگه خودشو به آغوش من سپرده بود . حس کردم که اون خیلی دلش می خواد که من از موضع خودم عقب نشینی کنم . ولی من هنوز اون آمادگی رو نداشتم که بخوام حقیقتو بهش بگم . نمی تونستم . بوی عطر تن و گیسوی فرشته منو به زندگی بر گردونده بود دلم می خواست که فراموش کنم تمام این درد ها رو به شادیها فکر کنم . به این که از این لحظاتی که در اون قرار داریم استفاده کنیم . -فرشته تو حالا حالت خوب شده . این از هر چیزی واسم مهم تره ... -من شاید حالم خوب شده باشه ولی تا وقتی که حس کنم تو حالت خوب نیست احساس آرامش نمی کنم . -نمی دونم عزیزم تو چی می خوای . از جون من چی می خوای -تو رو .. تو رو داداش تو رو فقط تو رو .. داشتم دیوونه می شدم . از دست کارای این خواهر خوبم . که نمی دونستم چی می خواد به من بگه ولی می تونستم احساس قشنگشو درک کنم . واسه یه لحظه فکر کردم که اون داره وسط بدن خودشو بهم می چسبونه . شاید این همون چیزی بود که من دلم می خواست . کیرم شق شده بود. اون اینو حسش می کرد . وسط بدنش یه گرمای خاصی داشت . حرارتی که گرمای عشق و هوسو در رگهای من به جریان مینداخت . -داداش دوستت دارم . دوستت دارم . -منم دوستت دارم فرشته . بدون تو نمی تونم . .... ادامه دارد ... .نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مرا ببخش خواهرم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA