انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  

غیرتت کجاست حمید ؟!


مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟

سلام اسم من حمید و 40 سال دارم لیسانس مدیریت بازرگانی دارم و یه شرکت کوچیک از خودم دارم که توش سه تا کارمند داره ، قدم 181 سانتی متر هستش و 80 کیلو وزن دارم ، یکم شکم دارم و رنگ پوستم به سبزه میزنه ، زیاد سیاه نیستم ، خودم از قیافه خودم خوشم میاد !! ، داستان من 12 سال قبل اتفاق افتاده ، من قبلا پسر خوب و سر به زیری بودم که حتی خجالت میکشیدم با دخترها سلام و علیک کنم ، ولی چند تا دوست شیطون باعث شدن که تجربه های دختربازی و سکسی خیلی زیادی رو تجربه کنم و حتی از خود اون دوستام هم بدتر بشم ، خلاصه سرتون رو درد نیارم ، چند وقتی بود که از اون کارهای بد توبه کرده بودم و ازدواج کرده بودم ، زن من سارا ، 22 ساله خوشگل و سفید ، با صورت گرد و چشمای درشت ، با رنگ موهای خرمایی روشن ، با قد 165 سانت و وزن 58 کیلو خیلی هیکل ایده ال و سکسی داره ، ما دوست دختر و دوست پسر بودیم ، تو اون دوران خیلی از تجربه های سکسی خودمون برای همدیگه تعریف کرده بودیم و افتخار میکردیم !! ، یهو تصمیم گرفتیم آدم بشیم و با هم ازدواج کنیم ، خیلی ها مخالف ازدواج ما بودن ، ولی کاری رو که خواستیم بالاخره انجام دادیم ، من اصلیتم مال شهرضا ست که یه شهر کوچیک نزدیک اصفهانه ، پدر و مادرم فامیلن و روابطشون با بقیه فامیلاشون توی شهرستان خیلی قوی هستش ، بابای من دکتر و مامانم دبیر بوده که حالا مدیر یه دبیرستان دخترونه توی خیابون طالقانی تهرانه ، پدر و مادرم بخاطر شغل بابام وقتی که ما خیلی کوچیک بودیم به تهران اومدن ، اما سارا اصالتا تهرانیه ، هم مامان خوشگلش هم باباش هردو اصالتا تهرانی هستن ، میگم مامان خوشگلش ، یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید ، اینقد خوشگله که یکی از دوستام وقتی مامانشو دیده بود بهم گفت حمییییید ، مامان سارا نمیخواد این بابای پیری کونشو طلاق بده ؟ بخدا خودم میگیرمش!! ، سارا زیاد خوشش نمیومد با مامانم اینا بریم شهرستان یه بار اوایل ازدواجمون اومده بودیم که حوصله اش سر رفته بود و دیگه اصلا خوشش نمیومد ، خلاصه ، عروسی یکی از دختر دایی هام بود و مامان اینا تصمیم گرفته بودن برن شهرضا واسه مراسم به من هم گفتن خیلی زشته اگه نیای ، کلی رو مخ سارا رژه رفتم تا راضیش کردم که باهاشون بریم ، راستی از زندگی سکسی خودم با سارا بهتون بگم ، ما زندگیمون بر اساس سکس بنا شده ، اگه یه شب سکس نکنیم ، حتما فرداش تلافیشو در میاریم و دو بار سکس میکنیم ، حتی روزهایی که بخاطر پریود نمیتونیم سکس مستقیم کنیم حتما یه جوری همدیگه رو ارضا میکنیم ، سارا میگفت اگه بریم شهرضا اینقد خونه مامان بزرگت شلوغ میشه که یه هفته ما حتی نمیتونیم راحت کنار هم بخوابیم تا چه رسه به اینکه سکس کنیم ، ولی بالاخره تصمیم گرفتیم و رفتیم ، لباس پوشیدن سارا هم خیلی تو فامیل مایه مکافات بود ، زن خوشگل من از لباس نپوشیدن بیشتر از لباس پوشیدن خوشش میومد ، این چیزها هم که تو شهرستان کوچیک اصلا جا افتاده نیست ، واسه همین هم این یکی از چیزایی بود که باعث میشد سارا دلش نخواد بیاد شهرستان ، با هزار مکافات و التماس دو سه تا لباس نسبتا پوشیده واسش خریدم که تو خونه وقتی بقیه فامیل میان خونه مامان بزرگ یا وقتی اونجا میریم خونه فامیلا تنش کنه ، سه شب قبل از عروسی خونه داییم شام دعوت بودیم ، دایی های من خیلی پولدارن ، هر سه تاشون تو شهر خودشون کیا و بیایی دارن ، بابا بزرگم خدا بیامرز اینقد واسه همشون گذاشته که هر کدوم تو اون شهر کوچیک یه کاخ فسقلی واسه خودشون درست کردن و هر کدوم دو سه تا ماشین آخرین مدل تو خونشون دارن ، تو تهران و اصفهان هم حتما یه آپارتمان شیک دارن که البته اون برای چشم هم چشمی خیلی لازمه ! ، راستی دایی های من هم به نسبت شهرستانی که توش زندگی میکنن خیلی روشنفکر هستن ، خلاصه شب رفتیم خونه دایی بزرگه ، زندایی من اسمش زهراست که همه صداش میکنن زری ، زندایی زری خیلی تپل و با مزه است و حاضر جوابی و شوخی هاش تو فامیل معروفه ، خیلی هم با محبته ، زری حسابی به سارا میرسید ، با خودش میبردش اینور و اونور و همه رو بهش معرفی میکرد ، خلاصه کاری کرد که به سارا حسابی خوش بگذره ، زری یه پسر داره به اسم علیرضا و دو تا دختر به اسمهای رزیتا و رضوان ، که الان واسه عروسی رزیتا اومدیم ، پسر داییم خیلی باحاله ، با هم خیلی رفیقیم ، اونم یکی دو سالی میشد که ازدواج کرده بود ، یه دختر اصفهانی رو گرفته بود به اسم پانته آ که خیلی سکسی و جذاب بود ، قد 170 سانتی و 70 کیلو وزن ، سفید و خوشگل ، البته اگه انصاف بدیم سارا از پانی خوشگلتر بود ولی من همیشه دوست داشتم زن یکم تپل باشه که از این نظر پانی سکسی تر بود ، تو مهمونی من کلا از سارا خبر نداشتم ، زری برداشته بود با خودش میبرد اینور اونور که یه وقت بچه از تهرون اومده حوصله اش سر نره ، وسطای مهمونی بود که پانی اومد دنبالم گفت بیا سارا کارت داره داییم اونشب یه صد نفری مهمون داشت ، غلغله روم بود ، دنبال پانی رفتم تو حیاط پشتی ، دیدم که به به ، یه ضبط گنده گذاشتن وسط و دختر و پسر دارن میرقصن و خودشونو میکشن ، تا رسیدم پسر داییم علیرضا با یه لیوان مشروب قرمز اومد سراغم ، کلا من مشروب خور نیستم ، تا میخورم سردرد میگیرم ، گفتم نمیخورم ، گفت غلط میکنی ، این از اون گند و کثافتایی که تو تهرون به اسم مشروب اروپایی بهتون خدا تومن قالب میکنن نیست ، اینو خودم با انگور قرمز باغ خودمون انداختم ، نخوری میخوابونم میریزم تو حلقت ، خلاصه زورکی به ما مشروب خوروند ، خداییش هم عجب شراب نابی انداخته بود ، استثنائا این مشروب به من ساخت و سردرد نگرفتم ، خدا این بچه رو آفریده واسه کارای خلاف ، یهو دیدم سارا خانم اومده وسط و قری میده..، پوزی از این دخترای دهاتی همشهری ما میزنه که بدبختا فقط وایساده بودن واسش دست میزدن ، سارا خیلی خوب میرقصه ، سرگرمیش تو مهمونیا اینه که بره روی همه رو کم کنه ، رقص ایرانی ، عربی ، اروپایی ، تانگو ، لامبادا ، میگم لامبادا فک نکنید از این رقصای الکی که تو ایران به اسم لامبادا انجام میدن ، نه ، اصل لامبادا ، مهمونی هم که تموم میشه میاد خونه رقص همه زنهایی که تو مهمونی رقصیدن و تقلید میکنه و اینقد همه رو میخندونه که دل و رودشون در بیاد ، آقا علیرضا تشریف بردن وسط و دست زن منو گرفتن و شروع کردن رقصیدن ، بر عکس من که اصلا رقص بلد نیستم علیرضا خیلی خوب میرقصه ، منم دست پانی رو گرفتم و رفتم وسط شروع کردم با زن علیرضا رقصیدن ، پانی یه لباس سفید یک لای نازک پوشیده بود با یقه باز که سرشونه و قسمتی از سوتینش معلوم بود ، سینه های درشتش قلمبه از تو یقه لباسش بیرون زده بود و لبه های سوتین قرمز توریش که از یقه لباس سفیدش معلوم بود برای تحریک کردن یه حمید نیمه مست که دو سه روز بود نتونسته بود سکس کنه کاملا کافی بود ، سرم داغ بود و با دقت سر تا پای پانی رو دید میزدم ، اونم مثل من تو رقص ناشی بود ، ولی باز هم از من خیلی بهتر میرقصید ، یه دامن قرمز تا روی زانوش پوشیده بود که چین چین بود ، پاهای توپول قشنگشو یه جوراب شیشه ای سیاه رنگ میپوشوند که صد برابر سکسی تر شده بود ، صد بار به سارا التماس کرده بودم که واسم از این جورابای سکسی بپوشه چونکه من خیلی دوست دارم ، ولی سارا لختی حال میکرد ، ترجیح میداد هیچی نپوشه ، مخصوصا از جوراب خیلی بدش میومد ، هیچوقت با کفش جوراب نمیپوشید ، با دامن هم همینطور ، خیلی ها فکر میکنن پای لخت سکسی تره ولی من یه جوراب نازک رو ترجیح میدم ، پانی یه صندل ورنی پاشنه بلند قرمز هم پوشیده بود که حسابی سکسی ترش کرده بود ، تو حال و هوای خودم بودم که یهو آهنگ تم تانگو گرفت ، با کله داغ و نیمه مست یکمی حیرون بودم که چیکار کنم ، چشمم به سارا افتاد که با نگاهش ازم اجازه میگرفت که با علیرضا برقصه ، نامردی نکردم و دستمو بردم تو کمر پانی ، حالم بد شده بود ، دیگه اصلا یادم نمیومد کجا هستم و با کی میرقصم ، سارا یه شلوار کوتاه تنگ چسبون پوشیده بود که ساق پاهای سفید و خوشگلشو به رخ میکشید با یه پیرهن مدل مردونه انگلیسی که پایینش عین دامن رو کمرش رو گرفته بود ، با اون کفشای پاشنه بلند سکسی واسه خودش ملکه ای بود تو اون مهمونی تو شهرضا ! ، علیرضا تا آخر مهمونی حتی یه نگاه هم به پانی نکرد ، من یکم به رگ غیرتم بر خورده بود ، ولی از یه طرف سارا رو میشناختم که میدونستم اینقد دوستم داره که بدون اجازه من آب هم نمیخوره ، از طرف دیگه با علیرضا بزرگ شده بودم و عین برادر کوچیکترم بود ، از طرف دیگه هم پانی خوشگل و توپول موپول سکسی تو بغلم بود که باهام میرقصید و بهم میرسید به اضافه مستی اون لیوان یه شراب ناب ، همه دست به دست هم داد که من بیخیال رگ غیرتم شدم و اجازه دادم سارا اونشب تا نصفه شب با علیرضا باشه ، آخرای مهمونی بود که سارا بالاخره رضایت داد که علیرضا رو ول کنه و بیاد شوهرشو از تو سر و سینه پانی جمع کنه ، نمیدونم اونشب چرا هیچکس از رفتارهای ما چهار نفر بهمون شک نکرد ، سارا دستای مهربونش رو دور گردنم انداخت و بوسم کرد و بهم گفت که خیلی بهش خوش گذشته که البته طبیعی بود ، همه داشتن خداحافظی میکردن ، من و سارا هم رفتیم پیش زندایی زری و بخاطر زحمتاش تشکر کردیم و گفتیم که داریم زحمتو کم میکنیم ، زری گفت تو دیگه کجا داری میری ؟ دختر مردم رو برداشتی آوردی اینجا اذیتش میکنی بعد میره تهرون همه جا جار میزنه که اینا مهمون نوازی بلد نیستن ، حق هم داره ، بمونید اینجا ، اگر هم اینجا ناراحتید با علیرضا برید خونه اونا ، خونه مامان بزرگ شلوغه ، سارا نمیتونه بخوابه ، علیرضا هم دنباله حرفای مامانشو گرفت و اصرار پشت اصرار که بریم خونه ما ، سارا میگفت هر چیزی رسم و رسوم داره ، دفعه اول باید حتما یه چیزی بگیریم و از این حرفا ولی بالاخره قرار شد بریم خونه علیرضا ، با مامانم اینا خدافظی کردیم و با سارا رفتیم تو ماشین من ، اون زمان من پراید داشتم ، علیرضا هم با پانی سوار ماشین خودشون که یه پژو جی ال ایکس بود شدن و رفتیم سمت خونه علیرضا ، اونوقتا هنوز اینهمه ماشین خارجی رنگ و وارنگ تو خیابونا ولو نبود ، جی ال ایکس واسه خودش ماشین محسوب میشد !! ، خونه علیرضا ویلایی و بزرگ و دوبلکس بود ، تو حیاطش هم حسابی گلکاری کرده بود و درخت زده بود و خیلی قشنگ بود ، البته ما اینقد خسته بودیم که زیاد به این چیزا توجه نکردیم ، خونه خیلی شیک چیده شده بود و همه خونه غیر از یه موکت خیلی نرم شکلاتی با فرشهای قشنگ دستباف هم فرش شده بود ، تو هال خونه علیرضا یه کاناپه شیک بزرگ جلو تلوزیون بود که سارا فوری روش نشست و ولو شد ، پذیرایی خونه تقرببا گرد بود و با یه نیم پله از هال جدا میشد یه دست مبل شیک توش چیده بود که با رنگ کرم پرده ها کاملا همخوانی داشت ، چسبیده به پذیرایی یه آشپزخونه بزرگ بود که با یه میز اوپن سرتاسری از اتاق پذیرایی جدا میشد ، یه کم مدل بار بود تا آشپزخونه ولی خیلی شیک بود توی آشپزخونه یه در کوچیک هم بود که من بعدا فهمیدم به حیاط خلوت باز میشه ، یه دستشویی بزرگ و حمام هم طبقه پایین کنار راه پله ای که به سمت طبقه بالا میرفت وجود داشت ، کلا خونه خوش نقشه ای بود ، علیرضا رفت تو اتاق خودش که لباس عوض کنه ، سارا از روی کاناپه اومد رو فرش نشست و بعدش هم ولو شد ، پانی هم دو دقیقه بعد اومد کنار سارا رو زمین دراز کشید هیشکی از خستگی نا نداشت ، سارا گفت حمید بیا پاهای منو ماساژ بده اینقد رقصیدم اصلا پاهام حس نداره ، نشستم رو زمین کنار پاهاش و شروع کردم ماساژ دادن ولی چشم از هیکل خوشگل پانی بر نمیداشتم ، بیشرف چشماشو بسته بود و اون پاهای گوشتالوشو گذاشته بود روی هم که من قشنگ نگاه کنم ، سارا گفت حمید لطفا این شلوار منو بده بالا ساق پاهامم بمال داشتم همین کارو میکردم که علیرضا اومد ، چشمش روی دستای منو ساق پای سارا خشک شده بود ، پانی رو به علیرضا گفت خاک تو سرت کنن ، ببین چطوری داره به زنش میرسه ، علیرضا گفت خودم قربونت برم پانی جون الان میام ، بعد اومد ولو شد کنار ما و شروع کرد پاهای خوشگل پانی رو از روی جوراب مالیدن ، همینکه علیرضا شروع کرد به مالیدن پاهای خوشگل پانته آ ، من حرکت عمودی کیرم رو از تو شلوارم احساس کردم ، اینقد تحریک شده بودم که حد نداشت ، خیلی دلم میخواست بجای سارا پاهای پانی رو بمالم ، خیلی پاهاش سکسی و گوشتالو بود پدر سوخته ، حالم بد شده بود ، داغی اون یه لیوان شراب دیگه داشت از کله ام میپرید ، سارا چشماشو بسته بود و علیرضا حواسش به کار خودش بود ، یه لحظه چشمام تو چشمای پانی افتاد و دیدم داره بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه ، از اول دیده بود که چند دقیقه است دارم پاهاشو نگاه میکنم ، خندید ، کلی خجالت کشیدم ، نگاهم رو دزدیدم و باز پاهای سارا رو مالیدم ، علیرضا پاشد گفت برم یه چایی بریزم بخوریم بریم بخوابیم ، مردیم از خستگی ، علیرضا که رفت دوباره شروع کردم پانی رو دید زدن ، داشتم میمردم از بس دلم میخواست باهاش سکس کنم ، خیلی هیکلش سکسی و قشنگ بود ، با اون چشمای اغواگر و نگاه شیطونش دوباره نگاهم کرد و یهو خیلی بیهوا یه پاشو طوری به من نزدیک کرد که با دست من یه سانتی متر فاصله داشت ، قلبم داشت کنده میشد پانی رسما داشت بهم کرم میریخت ، به سارا نگاه کردم چشماش کاملا بسته بود و تو حال خودش بود ، پاهاشو ول کردم و کرم ریختن پانی رو نادیده گرفتم ، نمیدونستم چیکار کنم ، سارا چشماشو باز کرد ، رو به پانی کردم و گفتم پانی دستشویی کجاست ؟ با چشمای خوشگلش بهم خندید و با دست به سمت دستشویی اشاره کرد ، از جام پاشدم و رفتم سمت دستشویی ، علیرضا با سینی چایی داشت میومد ، گفتم برم اینایی که تو خونه دایی دادی خوردم پس بدم بیام پیشتون ..، خندید ، رفتم تو دستشویی ، نشستم و فکر میکردم ، دوچار عذاب وجدان شده بودم ، خیلی دلم میخواست یه دستی به پانی بکشم ، ولی اون زن علیرضا بود و من الان مهمونش بودم و خیلی نامردی بود ، پاشدم خودمو شستم و یه آبی به دست و صورتم زدم و رفتم دوباره پیش بقیه ، همه نشسته بودن رو فرش ، چایی میخوردن و درباره مهمونی حرف میزدن ، دوباره چشمام رفت سمت پانی ، نمیتونستم چشم ازش بردارم ، طوری نشسته بود که دامنش یکم بالا رفته بود و قسمت بیشتری از پاهای خوشگلش از تو اون جوراب سکسی معلوم بود ، چایی رو خوردیم علیرضا بهم یه پیژامه داد و پانی واسه سارا یه لباس راحت تو خونه اورد ، خیلی اصرار کردن که ما بریم تو اتاق اونا روی تخت بخوابیم ولی قبول نکردیم ، طبقه بالا یه راهرو بلند بود که با موکت قهوه ای فرش شده بود یه طرف راهرو دیوار بود با یه پنجره رو به حیاط و یه رخت آویز دیواری و طرف دیگه دو تا اتاق خواب بزرگ داشتن که دومی که ته راهرو بود اتاق خودشون بود و ما رفتیم تو اون یکی اتاق ، توش تخت نبود ولی یه فرش خیلی خوشگل کفش پهن کرده بودن و یه میز تحریر قشنگ کوچیک با یه کامپیوتر و یه کمد دیواری سرتاسری بزرگ و تو کمدش پر از رختخواب بود


----------------------------
کلمات کلیدی : سکس- سکسی - داستان - ضربدری - داستان سکسی جدید - داستان سکسی ضربدری - داستان سکسی ضربدری جدید - داستان بی غیرتی - داستان سکسی خیانت کردن - داستان سکس با زن سن بالا - داستان سکسی زن شوهر دار
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟ قسمت ۲
علیرضا یه رختخواب خیلی تمیز واسمون پهن کرد که معلوم بود تا حالا کسی توش نخوابیده ، شب بخیر گفت و از تو اتاق رفت بیرون ، سارا میخواست لباس عوض کنه که پریدم سمتش و شروع کردم به بوسیدن سر و گردنش و دستم رفت توی شلوار و شورتش ، میخندید و میگفت چت شده ، هار شدی ، وحشی شدی ، همش دو شب نکردی ، گفتم من حالم بده لباساتو خودم در میارم تیکه به تیکه لباساشو از تنش در آوردم و با دستام پاهای سفید و خوشگلش رو میمالیدم ، یه شرت و سوتین گیپور زرد رنگ پوشیده بود که خیلی بهش میومد ، با دست با سینه هاش بازی میکردم و سرم لای پاش بود و با دماغم از روی شرت داشتم با کس قلنبه اش بازی میکردم سرم رو سفت گرفته بود و به وسط پاهاش فشار میداد ، معلوم بود حالش از منم بدتره ، سرم رو از رو شرتش برداشت و بزور بلندم کرد ، نشست جلوی منو کمربندمو باز کرد و شلوارمو پایین کشید ، کیرم عین فنر تا خورده از تو شرتم پرید بیرون ، گفت وای اینو ببین چی شده ، دهن خوشگلشو وا کرد و با زبون شروع کرد با کیرم بازی کردن ، حالم خیلی خراب بود ، همچین برام ساک زد که کم مونده بود همونجا تو دهنش خودمو خالی کنم ، خوابیدیم پیش هم شروع کردم سینه های خوشگلشو خوردن ، سارا سینه های درشتی داشت ، سایز 75 ولی وقتی سوتین میبست سینه هاش میخواستن سوتین رو پاره کنن و بیان بیرون ، سینه های سارا رو میخوردم ولی تو ذهنم داشتم فکر میکردم یعنی سینه های پانی چه شکلیه ؟ وای معلومه که سینه هاش درشت تره ، با اون پاهای سکسی گوشتالو ، شورت سارا رو کشیدم پایین ، کسش یه ذره مو داشت ، فک کنم خونه مامان بزرگ نتونسته بود موهاشو بزنه ، صورتم رو کشیدم رو کس خوشگلش ، کیرم اینقد سفت شده بود که کم مونده بود منفجر بشه ، با آب دهنم یکم خیسش کردم و مالیدم رو کسش ، ناله سارا رفت به آسمون ، کیرم رو آروم کردم تو ، پاهاشو حلقه کرد دور کمرم و محکم به خودش فشارم داد ، همش تو ذهنم این بود که این پانی هستش و الان دارم اونو میکنم ، یاد وقتی افتادم که تو خونه دایی سرم داغ شده بود و رو صندلی یه لحظه سرم و گذاشتم رو شونه های پانته آ و بوی عطر تنش تو دماغم پیچید و سینه های قشنگشو از تو لباس دید میزدم ، حالم بدتر شد و سارا رو محکمتر میکردم ، سارا گفت حمید چته ، جرم دادی ، یکم یواشتر ، سرعت کارو کم کردم ، بهش گفتم پاشو میخوام از پشت بکنم ، پاشد و دستشو گذاشت رو یه میز عسلی تو اتاق که روش یه گلدون با گل مصنوعی قشنگ بود ، اومدم از پشت بکنم توش که یهو برگشت سمت منو گفت حمید ، دستمال نداریم ، سریع یه نگاه به اینور و اونور انداختم و دیدم راست میگه دستمال نیست ، بدون دستمال هم که کثافتکاری میشه ، گفتم تو هال دستمال هست میرم میارم ، پاشدم و پیژامه پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون ، اروم از پله ها اومدم پایین و تو هال از تو بسته دستمال کاغذی چند برگ برداشتم و گذاشتم تو جیب پیژامه و دوباره از پله ها اومدم بالا ، میخواستم برم تو اتاق که شیطون رفت تو جلدم که یه نگاه به اتاق علیرضا بندازم ، در اتاقشون باز بود یه نور ملایم از پنجره تو اتاقشون پخش بود که باعث میشد بشه همه چیزو دید ، و اون چیزی که میخواستم ببینم پانته آی خوشگل بود که پشتش به سمت در اتاق بود و با یه لباس خواب نازک تو تختخوابش خوابیده بود و رونهای گوشتالوی سفید و تن نازش با اون موهای طلایی بهم چشمک میزد ، دوباره کیرم مثل فنر پاشد ، برگشتم و رفتم تو اتاق خودمون پیژامه رو در آوردم و پریدم رو سارا ، کیرم رو دوباره از لای چاک کونش هل دادم تو کس قلنبه سفیدش یکم که تلمبه زدم سرو صداش آروم آروم در اومد و نفساش تند شد یهو وسط سکس گفت محکمتر بکن علی و دستش رو آورد پشت و تنم رو گرفت و فشارم داد به خودش و بعد از چند ثانیه از حال رفت فهمیدم که ارضا شده ، دو تا تلمبه دیگه زدم و تو فکرم تن سفید پانی رو تصور کردم و یهو دیدم دارم ارضا میشم ، کیرم رو از تو کس سارا کشیدم بیرون و با شدت آبمو پاشیدم رو کمر و کون خوشگلش ، دستش رو میمالید تو آبای من و میگفت وای چقد آب ازت اومد ، مگه چه خبرته ، ولی نمیتونستم بهش بگم چه خبرمه ، من دقیقا اسم علی رو وسط سکس از لبهای خوشگل زنم شنیدم ، پس وقتی که من داشتم تو ذهنم با پانی سکس میکردم سارا جونم هم داشته با شوهر پانی سکس میکرده ، جایی برای عصبانیت نبود ، چیزی که عوض داره گله نداره ، دستمال هارو در آوردم و جفتمونو تمیز کردم و بغلش ولو شدم و سرم رو گذاشتم رو سینه های خوشگلشو...... نفهمیدم که کی صبح شد...، صبح که بلند شدم سارا هنوز خواب بود ، با قیافه پریشون رفتم که آبی به سر و صورتم بزنم ، از دستشویی که در اومدم پانی رو تو آشپزخونه دیدم ، با یه لباس نازک صورتی و موهای مرتب از همونجا بهم لبخند زد و گفت خوب خوابیدی ؟ بهش لبخند زدم و گفتم آره ، خیلی راحت ، خیلی خسته بودیم ، از آشپزخونه اومد بیرون و دیدم که یه دامن بالای زانو پوشیده و پاهای لختش رو واسه تماشای من گذاشته ، کیرم دوباره داشت راست میشد ، با اون پیژامه مسخره اگه یه دقیقه صبر میکردم فک کنم فوری میفهمید که کیرم راست شده ، اما دلم نمیومد ازش دل بکنم ، گفتم علیرضا کجاست ؟ گفت منتظر تو بود بیدار بشی میخوام برم خرید ، ماشینت جلو ماشین علی بود ، حالا رفته تو حیاط آبیاری ، گفتم صبر کن لباس بپوشم خودم میبرمت ، پانی چشماش برق زد یا من اینطوری فکر کردم ، گفت نه بابا تو مهمونی ، کلیدتو بده با علی میرم ، گفتم حالا ما شدیم مهمون ، تا زن نگرفته بودیم فامیل بودیم بخدا ، خندید ، گفتم زود میام ، گفت پس منم میام که لباس عوض کنم ، باهام راه افتاد که بریم طبقه بالا از فکر اینکه دوباره با این لعبت طناز تنها میشم تو دلم قند آب میشد ، دم اتاق ازش جدا شدم و اون رفت اتاق خودشون که لباس عوض کنه ، چشمام دنبال پاهای لختش میدوید ، با بی میلی چشم از پانی خوشگل برداشتم و رفتم تو اتاق خودمون ، سارا حتی تکون هم نخورده بود ، لخت و عور خوابیده بود ، هیچوقت عادت به پتو نداشت ، عوضش خونه رو میکنه مثل حمام سونا و لخت میخوابه واسه همین به خودم زحمت ندادم که روشو درست کنم ، شلوارمو برداشتم و آروم پوشیدم تیشرتم رو روش تنم کردم و جورابامو برداشتم از اتاق اومدم بیرون و در رو آروم انداختم رو هم ، بیرون اتاق جورابامو پوشیدم ، پانته آ هنوز نیومده بود بیرون ، فکر اینکه اون الان لخت جلو آیینه وایساده و داره لباس میپوشه دیوونم میکرد ، رفتم به سمت آخر راهرو که اطاق اونا بود ، در اتاق نیمه باز بود نگاهی به داخل انداختم فقط تختخوابشون که مرتب کرده بودن معلوم بود ، پانی خیلی دختر با سلیقه ای هستش ، یه شلوار لی و یه مانتو روی تخت افتاده بود ، تو ذهنم فکر کردم بالاخره باید یه دست دراز بشه و اونارو برداره ، تو همین فکر بودم که دیدم بجاش یه پای بلوری دراز شد و دوتا دست سفید با یه جوراب به سمت پا دراز شد و جوراب رو پاش کرد بعد اون یکی پا وارد صحنه شد و همون دو تا دست بلوری با جوراب پاهارو پوشوندن ، کیرم میخواست شلوار لی رو سوراخ کنه و بیاد بیرون ، پانی پشت به من با یه شورت و سوتین سفید و یه جوراب کوتاه سفید خم شد سمت شلوارش ، از ترس اینکه منو ببینه سرم رو زود دزدیدم ، اینقد تحریک شده بودم که دلم میخواست همین الان برم دوباره سارا رو بکنم ، چند ثانیه بعد پانی در حالی که روسریش تو دستش بود و دکمه های مانتوش باز بود از در اتاق اومد بیرون ، چشمم که بهش افتاد سر جام خشک شدم زیر مانتو هیچی نپوشیده بود ، یه سوتین سفید توری ، دو تا سینه درشت خوش فرم که حداقل سایز 80 بودن و یه تن سفید بلوری ، دلم میخواست بکوبم تو سر خودم ، تا منو دید گفت ای وای و لبه های مانتوشو گذاشت روی هم ، شو تموم شد ، روشو برگردوند سمت اتاق و تند تند دکمه های مانتوشو بست ، بهش گفتم معذرت میخوام باید پایین منتظرت میشدم ، چیزی نگفت ، وقتی برگشت دیدم از خجالت سرخ سرخ شده ، واسه اینکه جو رو عوض کنم گفتم بدو بریم هر چی میخوای بخریم بیایم ، مردم از زور گشنگی ، دنبالم پله ها رو میومد پایین ، حالم اصلا خوش نبود ، واقعا دلم سکس میخواست ، واقعا دلم تن ناز و توپولشو میخواست ، تو حیاط علیرضا با یه شلوارک و زیرپوش رکابی آب میپاشید رو درختا ، توی روز واقعا حیاط خونه اش خیلی باصفا بود ، تو روم خندید ، گفت تونستی بخوابی ؟ گفتم نه ، خوابم نبرد که ، بیهوش شدم ، گفت کجا میخوای بری ؟ گفتم با پانی میریم خرید ، گفت خفه شو تو مهمونی کلیدتو بده خودم میرم ، پرسیدم با شلوارک؟ ، گفت سوت ثانیه میپوشم میام ، گفتم لازم نکرده بجاش برو درو وا کن ، خندید و رفت سمت در حیاط سوار ماشین شدم و پانی اومد نشست کنار دستم چشمم هر چند ثانیه یه بار هیکل قشنگشو بر انداز میکرد ، از در حیاط که اومدم بیرون حواسم رفت به محله خونشون ، این محله شهرضا هنوز کوچه باغ مونده و از هیاهوی شهر یکم دوره ، داشتم با پانی درباره شهرضا و اینکه چی بوده و چی شده صحبت میکردم و هر جارو نشونش میدادم و خاطره تعریف میکردم ، اونم گاهی یه نظری میداد ، تو حال وهوای خودم بودم و رانندگی میکردم ، به عادت همیشه دست چپم به فرمون و دست راستم رو دنده ، هیچوقت نتونستم این عادتو ترک کنم ، حتی الانم که ماشینم اتوماتیکه باز همیشه دستم رو دندست ، دست راستم یهو با گرما و عرق یه دست نرم و لطیف گرم شد ، از تو آتیش گرفتم ، مثل برق گرفته ها به سمتش برگشتم ، ولی دستم رو از تو دستش در نیاوردم ، دوباره حسهای سکسی من نسبت بهش با شدت صد برابر برگشت ، دلم میخواست لبامو بچسبونم به لباشو دستم رو بکنم وسط روناش ، دلم میخواست اون گردن نازشو ببوسم ، بجای همه این کارا بهش گفتم پانی تو خیلی شیطونی ها...، گفت نه به اندازه سارا !، از جوابش یکمی شوکه شدم و فکرای دیگه از سرم پرید ، گفتم چی ؟ گفت یعنی تو نفهمیدی که سارا از دیشب داره واسه علی عشوه میاد ، آخر شب هم خودم دیدم که علی رو بوسید ، یکم عرق کردم و آمپرم داشت میچسبید ، ولی از رو نرفتم و گفتم اون عادت داره عشوه که کلا تو خون همه خانوماست ، تو فامیلشون هم گاهی پسر دایی هاشو میبوسه و این از نظر من اوکی هستش ، دیشب هم که مست بوده و قاطی کرده ، گفت حمید من یه زنم ، حسها خیلی خوب بهم میرسه ، گفتم علیرضا چی ، تو که حسها اینقد خوب بهت میرسه علی چه حسی به سارا داشت ؟ پانی گفت علی از زنهای خوشگل عشوه گر خوشش میاد ولی تورو دوست داره و ازت حساب میبره ، وگرنه اونم بدش نمیاد ، حرفای پانی به دلم نشست ، میدونستم راست میگه ، سارای شیطون خودمو میشناسم ، میدونستم که دوست داره عشوه گری کنه ، موقع سکس هم اسم علی رو آورد که الان همه چی با هم جور در میاد ، پانی گفت حالا بیا فرض کن که من راست میگم ، اگه سارا دوست داشته باشه با علیرضا یه شیطونی بکنه ، چه اشکالی داره که ...، دستشو گرفتم تو دستمو حرفشو تموم کردم : منم یه کرمی به تو بریزم ، خندید و گفت بی ادب ، منکه اینو نمیخواستم بگم ، ماشینو پیچوندم تو فرورفتگی در یه باغ و نگه داشتم ، گفتم واقعا سارا علی رو بوسید ؟ گفت آره جون مامانم ، گفتم تلافیشو در بیار تا پشیمون نشدم ، صورت ماهشو چرخوند سمت من ، دلم داشت از تو حلقم میزد بیرون قبل از اینکه تصمیم بگیره چیکار کنه صورتمو بهش چسبوندم و لبامو گذاشتم رو لب داغش و یه ماچ کردم که اگه سارا صد تا ماچ هم به علی کرده بود یکجا تلافیش در اومد ، یه ماچ دیگه هم از لپ گوشتالوش کردم ، اونم متقابلا منو بوسید ، ماشینو راه انداختم و رفتیم خرید تا برگشتن از خرید یا دستم تو دستای قشنگش بود یا لای پاهای گوشتالوش ، به آرزوم خیلی نزدیک شده بودم ، اینکه تن لختشو ببینم و ببوسم و ناز کنم و باهاش سکس کنم ، به اینکه به اون تن نازش ، به اون پاهای سکسی و گوشتالوش دست بکشم و سرمو بذارم لای پاهای قشنگش وای ...! ، کم مونده بود تو رویاهای خودم ارضا بشم ! ، اینقد درگیر خودمو پانی بودم که دیگه اصلا وقت نداشتم از دست سارا عصبانی بشم ، تازه شاید یه جورایی خوشحال بودم که باعث شده عذاب وجدانم در مورد پانی از بین بره ، تو راه برگشت دوباره دو سه بار ماچش کردم ، ترسیدم دیگه به این زودی فرصتش پیش نیاد و از دستم بره ، باهاش کلی حرف زدم و فهمیدم که این لعبت طناز واقعا خوشش میاد با من باشه ، نه اینکه از حرص سارا بخواد تلافی در بیاره ، نزدیکای خونه که شدیم پانی گفت میخوای غافلگیرشون کنیم ؟ گفتم چی ؟ گفت بپیچ تو این کوچه ، بدون اینکه بدونم غافلگیر کردن اون دو تا چه ربطی به مسیر برگشت ما داره پیچیدم تو یه کوچه باغ دیگه که اصلا نمیشناختم ، یه کوچه خلوت که بین باغها پیچ میخورد و حتی اسفالت نشده بود و آدمو یاد تابلوهای نقاشی مینداخت ، فکر کردم یه جای خلوت سراغ داره و تو ذهن خودم اون رو با خودم تو یه باغ خلوت تصور میکردم که دارم لباساشو تیکه تیکه از تن خوشگلش در میارمو.... ، که ....، رسیدیم به یه در آهنی زنگ زده و پانی گفت همینجا نگهدار ، فکر کردم منو آورده یه جای خلوت ، گفتم اینجا کجاست ، گفت در پشتی خونه ماست ، گفتم ای شیطون ، گفت بیا آروم بریم تو ببینیم چه خبره ، درو باز کردیم و رفتیم تو یکم که رفتیم جلوتر از تو حیاط سر و صدا و خنده سارا و علیرضا بگوش میرسید ، هول بودم زود برم ببینم چه خبره ، پانی آستینمو کشید و گفت بیا ، باهاش رفتم سمت خونه ، رفتیم از پشت خونه تو حیاط خلوت و از اونجا تو آشپزخونه و رفتیم تو هال آروم از لای پرده حیاط و نگاه کردیم ، سارا با یه شلوارک و یه تیشرت رکابی داشت با علیرضا آب بازی میکرد ، علی عمدا آب میپاشید روی لباس سارا ، لباسش چسبیده بود به تنش ، کاملا مشخص بود زیر رکابیش سوتین نداره ، نوک سینه هاش بیرون زده بود ، خودم هم داشتم از دیدن اون صحنه تحریک میشدم ، چه برسه به اون علیرضای فلان فلان شده و سگ حشری ، برگشتم ی چیزی به پانی بگم دیدم روسریش دور گردنشه و خرمن موهای طلاییش دور سر قشنگش ، بجای هر حرفی لبام رو گذاشتم رو لباش و زبونم رو تا ته حلقش فرو کردم ، از من بدتر پانی بود ، دستم رفت تو پشت لباسش ، میدونستم هیچی زیر مانتو تنش نیست ، وای عجب بدنی داشت ، دستم میکشیدم به کمر نازش و از روی شلوار کون گنده شو میمالیدم ، سرمو بردم جلو و گردن قشنگشو غرق بوسه کردم ، پانی تو حال خودش نبود سفت منو گرفته بود تو بغلش با دستاش صورتم و گردنم رو میمالید و آه میکشید ، یهو سر و صدای حیاط خوابید ، گفتم الان میان تو خودمو جمع کردم و نگاهی به حیاط انداختم ، دیدم سارا اومده زیر درخت انگوری که مثل سایه بون روی سر پارکینگ کشیده بودن و به یه خوشه انگور قرمز که از لابلای شاخه ها بیرون زده بود اشاره میکنه ، فهمیدم خانوم هوس انگور کردن ، علیرضا دنبال یه چیزی میگشت بذاره زیر پاش انگورو بچینه واسه سارا ، سارا یه چیزی به علی گفت ، علی یکم تردید کرد ولی اومد جلو و سارا رو بغل کرد تا بلندش کنه انگور بچینه ، دستاش دور پاهای لخت زن من و سرش یکم پایین تر از سینه هاش که تو اون بلوز خیس شهوت بر انگیز بیرون زده بود ، دست سارا باز هم نمیرسید ، علیرضا دوباره سارا رو بلند کرد اینبار یکم پایین تر رو گرفت طوری که صورتش از روی شلوارک روی کس زن خوشگل من بود سارا با اینکه دستش میرسید ولی انگور رو نمیچید ، مطمئنم میخواست علی رو حسابی حشری کنه ، بالاخره رضایت داد و انگور و چید ، جالب بود که اصلا برام مهم نبود ، برعکس ، داشتم تحریک میشدم و دستم بیشتر تن پانی رو میکاوید ، کیرم اینقد راست شده بود که کم مونده بود منفجر بشه ، علی سارا رو گذاشت زمین و خیلی بیهوا اونو بوسید ، سارا هم دستی رو صورت علی کشید و اونو بوسید ، مطمئن بودم کار الان به جاهای باریکتر میکشه ، ولی سارا یه چیزی به علی گفت و دوباره بوسیدش و اومد سمت خونه
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟ قسمت ۳
با پانی خودمونو جمع کردیم و دوباره از در حیاط خلوت زدیم بیرون ، حالم بد شده بود ، دوچار چند گانگی شده بودم ، زود سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت در اصلی خونه ، قبل از اینکه پیاده شیم به پانی گفتم من دارم میمیرم اینقد که دلم میخواد باهات سکس کنم ، سرخ شد ، ولی میدونستم که حالش از من بدتره ، گفتم امشب منو تو پیش هم میخوابیم ، عین برق گرفته ها نگاهم کرد و گفت منظورت چیه ؟ گفتم اون با من ، یه فکری دارم ، گفت حمید تورو خدا ، این یه شیطنت ساده است ، علیرضا دیوونه است تو این چیزا ، کارمون به طلاق و طلاق کشی میکشه من خیلی دوسش دارم ، گفتم علی رو من بزرگ کردم ، علی از من دیوونه تر نیست ، اگه من تونستم تماشا کنم که سارا با علی لاس بزنه و همدیگرو بمالن اونم میتونه ، با هم رفتیم تو خونه ، علیرضا هنوز داشت به گلهای حیاط آب میداد ، انگار هنوز از اونجا تکون نخورده ، تو دلم گفتم ای مارمولک ، حالا ببینم وقتی بفهمی منم همون کارا رو با زن خودت کردم باز هم ریلکس میمونی یا نه...، سارا لباسشو عوض کرده بود و نشسته بود روی رختخواب ، یه جوری که انگار اونم تازه بیدار شده و از اتاق بیرون نرفته ، گفتم سارا جون خوب خوابیدی ، اومد بوسم کرد وگفت آره عزیزم ، خیلی خوب بود ، بیا امشب هم اینجا بمونیم ، خونه مامان بزرگت خیلی شلوغه آدم نمیتونه بخوابه ، نفسش بوی انگور میداد و لباش هنوز سرد سرد بود ، بغلش کردم و گفتم بمیرم داری یخ میزنی ، صد بار گفتم اگه نمیتونی پتو روت نگهداری لااقل یه چیزی بپوش ، گفت ، نه خوبم الان پامیشم یه چایی میخورم اوکی میشم ، یه شلوارک استرچ سفید چسبون پوشیده بود که شورتش کاملا توش پیدا بود با یه تیشرت قرمز که یکمی از کسش پایین تر رو میپوشوند ، بدون سوتین ، گفتم عزیزم لباست اذیتت نمیکنه ؟ میخوای یه چیز سبک تر و راحت تر بپوشی ؟ فوری طعنه منو گرفت ، گفت اه حمید ، اون از خونه مامانت که میگی نمیشه لباس راحت بپوشم ، این از خونه ننه بزرگت که اینقد باید پپوشم که راحت ترم با لباس کوه نوردی بخوابم ، اینم از خونه دوستامون که میخوای منو بکنی تو گونی ، فردا فکر کنم میگی تو خونه خودمون هم لباس پوشیده بپوشم ، گفتم شوخی کردم ، ترش نکن ، بریم صبحانه بخوریم ، من میرم دست و صورتمو بشورم ، تو هم بیا ، از اتاق اومدم بیرون ، از پایین صدای صحبت علی و پانی رو میشنیدم ، پانی به علی میگفت چند تا نیمرو بندازه ، اون کون گشاد هم ادا در میاورد ، سر و صدای پانی بلند بود ، قربون اون صداش بشم ، فدای اون هیکل نازش ، امشب من این بت طناز رو هر جوری شده میکنم ، یه دامن کوتاه قرمز بالای زانو پوشیده بود با یه تیشرت سفید ساده ، نمیتونستم از پاهای سفیدش چشم بردارم ، پانی گفت حمید به این پسر داییت یه چیزی بگو ، رفتیم بیرون خرید کردیم اومدیم آقا تو خونه ول گشته حالا حتی زورش میاد یه نیمرو درست کنه ، گفتم اینو ولش کن پانی جون این از اول هم تنبل بود ، خودم میام کمکت ، علی از خدا خواسته گفت آی خدا عمرت بده پسر عمه ، پس من میرم بالا لباسامو عوض کنم بیام ، این لباسام همه خیس شده داشتم حیاط آب میدادم ، تو دلم گفتم ای بانو آور عوضی ، حیاطو آب میدادی یا زن منو حال میدادی که خیس شد ؟...، پشتش رو به ما کرد از در آشپزخونه بره بیرون با دستم کون خوشگل و گنده پانی رو لمس کردم ، وای ..، کیرم دوباره راست شد ، شورتش رو قشنگ احساس میکردم ، گرمی و سفتی رونهای خوشگلش رو ، علی از پله ها که رفت بالا گردن پانی رو بوسیدم ، اونم حالش بدتر از من بود ، دستم رو بردم زیر دامنش با دست دستم رو گرفت ، یه جوری که انگار میخواد نذاره دستم رو ببرم زیر دامنش ولی مثلا زورش نمیرسه ، ای قربون اون ناز و ادا ، دستم رو رسوندم به شورت خوشگلش و دست کشیدم رو کسش ، دستاش شل شد ، تنش وا رفت و چشماش خمار شد ، یکم کسشو مالیدم که از بالا صدای در اتاق اومد ، دستم رو از تو دامنش کشیدم بیرون و رفتم سمت اجاق گاز ، سارا با اون لباسای بدن نما اومد پایین و رفت توی هال ، پانی یه نگاه به سارا و لباساش انداخت و بدون اینکه سارا بفهمه پغی زد زیر خنده ، وای خدا دیگه خنده ها و ناز و اداش مثل قبل نبود هر کاری میکرد ، هر تکونی که میخورد بیشتر تحریک میشدم ، داشتم دیوونه میشدم ، با هم دور یه میز صبحونه خوردیم من دستام رو پای سارا و چشمام تو چشمای پانی ، علیرضا هم یواشکی ما هی با سارا به هم نگاه میکردن و لبخند میزدن یه لحظه از زیر میز با پام پای پانی رو نوازش کردم که سرشو بلند کرد و بهم لبخند زد ، با سارا رفتیم بالا که لباس عوض کنیم و بریم بیرون ، تو ذهنم بالا پایین میکردم که چطوری نقشه امو عملی کنم ، گفتم برنامه چیه سارا ؟ شب که شام خونه خاله اینا دعوتیم ، الان چیکار کنیم ؟ قرار شد بریم بیرون اول از بازار یه چیزی واسه علی اینا بخریم ، بعد بریم خونه مامان بزرگ برای ناهار و شب بعد از مهمونی خونه خاله با علی اینا برگردیم اینجا ، رفتیم بازار سارا یه میوه خوری کریستال خوشگل واسه پانی خرید و بعد رفتیم خونه مامان بزرگ اینا ، خیلی شلوغ پلوغ بود دو سه تا از پسر دایی های مامان اومده بودن ، با سارا رفتیم تو اتاق مامان که لباس عوض کنیم ، بهش گفتم بشین کارت دارم ، گفتم سارا ما جفتمون شیطونی زیاد کردیم ، اصلا بخاطر همین شیطنتهای تو هستش که من عاشقتم ، اگه تو عشوه گری نکنی که من دیگه دوست ندارم ، سارا حیرون مونده بود که این مقدمه چینیهای من واسه چیه ..، ادامه دادم فک نکن دیروز تا امروز نمیبینم که داری واسه علی عشوه گری میکنی ، یهو صداش در اومد که بهم توضیح بده انگشتم رو گذاشتم رو لبش ، یعنی ساکت باش و گوش کن ، بهش گفتم اینکه با شلوارک و بلیز آستین رکابی نازک وایسی تو حیاط با علی آب بازی کنی و ده بار صورتشو ببوسی تحملش خیلی آسونتر از اونه که منو خر فرض کنی و به شعورم توهین کنی ، زبونش بند اومد ، گفتم من از تو هال داشتم تماشاتون میکردم ، به تته پته افتاده بود ، گفتم من میدونم چقدر دوستم داری و این یه شیطنت ساده است ، همونطوری که من اونوقت که تو داشتی تو حیاط شیطونی میکردی دستم دور کمر پانی بود و داشتم با اون شیطونی میکردم ، یکم مکس کرد و یهو زد زیر خنده ، گفت تمام شیرینی شیطونی رو از دهنم در آوردی ، همه کیفش به اینه که یواشکی باشه ، گفتم برعکس ، اینقد از شیطونی تو داشتم کیف میکردم که کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد و میومد بیرون ، گفت حتما ترتیب پانی رو دادی دیگه ، گفتم نه ، نمیخواستم بدون اینکه به تو بگم کاری بکنم ، خندید ، گفت حمید مرگ من تو عصبانی نیستی ؟ لباشو بوسیدم و گفتم نه ولی یه برنامه واسه امشب دارم ، گفت حمید غلط کردم مرگ سارا بس کن دیگه تموم شد ، به علی هم گفتم که اینا فقط در حد شیطنته ، بهش گفتم من عاشق حمیدم ، بخدا ازش بپرس ، تموم کن دیگه کشش نده ، گفتم چرا تموم کنیم بیا یه شیطونی بکنیم تو با علی من با پانی ، سارا کف کرده بود مطمئن نبود من همون حمیدی هستم که دیروز باهاش اومدم شهرضا ، بهش گفتم تو استاد عشوه گری هستی ، واسه من اوکی هستش ، یه برنامه بچین که امشب رسما شیطونی کنیم ، کنار هم ، تو با علی من با پانی ، سارا کاملا حیرون شده بود ، گفتم الان هم با اون کارایی که تو با علی میکردی من حالم بده ، دلم سکس میخواد ، گفت آخه یکی میاد ، گفتم تو این شلوغ پلوغی کی کار به ما داره ، درو قفل میکنم و یه سکس سریع راه میندازیم ، فرصت مخالفت بهش ندادم ، در رو قفل کردم و لباساشو در آوردم سرم رو گذاشتم تو چاک کسش و واسش لیس زدم ، کسش خیس خیس بود ، معلوم بود اونم از صبح تا حالا خیلی تحریک شده ، بهش گفتم دستاشو بذاره رو میزو کونشو بده بالا ، یکم به کیرم آب دهن زدم و خیسش کردم و با نوک کیرم با کسش بازی کردم و بعد آروم فرو کردم ، اونروز صد برابر همیشه کس سارا جون بهم حال میداد ، میدونستم که شب هر جوری شده پانی رو میکنم ، اون قضیه بیشتر تحریکم میکرد ، برش گردوندم سمت خودم و دوباره از جلو کردم تو ، وقتی دیدم داره آبش میاد سرعتمو تند کردم ، همزمان با صدای ارضا شدن سارا کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو شکم و دور کسش ، سریع خودمونو تمیز کردیم و اومدیم از اتاق بیرون ، سارا رفت دستشویی که خودشو بشوره و من رفتم تو هال پیش مامان اینا..، سر ناهار سارا سفت چسبیده بود به من ، میخواست مطمئن بشه که همه چی مرتبه ، شب که شد رفتیم خونه خاله جون مهمونی ، نیمساعت بعد از ما علیرضا و پانته آ هم رسیدن ، پانی جونم یه لباس پوشیده تنش کرده بود با یه دامن نسبتا بلند و یه جوراب شیشه ای مشکی ، جوووون ، دلم میخواست همونجا جلو همه بپرم بغلش کنم و ماچش کنم و دست کنم زیر دامنش ، ما چهارتا رو یه کاناپه نشسته بودیم و چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم ، طبق معمول سارا نگاه میکرد و یه چیز مسخره تو یه نفر پیدا میکرد و تعریف میکرد و همگی میخندیدیم ، گاهی چشمام تو چشمای پانی قفل میشد و اون بهم لبخند میزد ، که البته از نگاه سارا پنهون نمیموند و با یه ویشگون ازم پذیرایی میکرد ، یه لحظه خالم اومد و ما چهار نفرو دید ، گفت شما یه تکون به خودتون ندید ها ، من طبق معمول از جام بلند شدم که فردین بازی در بیارم و برم کمک ، حرف کمک که میشد علی طبق معمول یادش میفتاد که یه کاری داره که باید انجام بده ، ایندفعه سارا کمکش کرد ، سارا یهو گفت حمید من کیفم خونه مامان بزرگ جا مونده ، لوازم آرایش میخوام ، علی فوری از جاش بلند شد که من میبرمش ، گفتم باشه ، سارا چشمکی به من زد ، کشیدمش سمت خودم گفتم اگه رفتی کس دادی جرت میدما.. ، سارا خندید و گفت مگه به تو به این راحتی دادم که به این بدم ؟ فقط دهنشو صاف میکنم ، خندیدم و رفتم سمت آشپزخونه خاله ، پانی دنبالم اومد که اونم کمک کنه ، یه لحظه دیدم کسی نیست فوری یه دستی به کون پانی کشیدم ، پانی خندید و گفت سارا الان میره خونه خالی با این مرتیکه خودشونو خالی میکنن و میان ، من میمونم با تو ، گفتم تو ناراحت نباش ، سارا واسه امشب میسازه علی رو ، پانی گرخید ، گفت مگه بهش گفتی ، گفتم آره ، گفت قضیه مارو هم گفتی ، گفتم آره ، گفت بدبخت شدم ، الان میذاره کف دست علی ، گفتم خوب آره ، وایساد و گفت چی میگی آره ، علی دهن منو سرویس میکنه ، گفتم مگه من مردم ، گه خورده مرتیکه ، بعدشم مطمئن باش سارا کارشو بلده ، پانی جونم یکم ترسیده بود ، ولی من تصمیم داشتم امشب ترتیبشو بدم ، باید حتما لختش کنم و پیشش بخوابم ، سارا وعلی یکساعت بعد برگشتن ، تا خونه مامان بزرگ کلا ده دقیقه راه بود ، نمیدونم چرا اینهمه طول کشیده بود !! ، علی یکم تو خودش بود ، ترسیدم که نکنه واقعا حق با پانی باشه و گند بالا بیاد ، هرچی نباشه مرد هستش و غیرت و این حرفا ، یه نگاهی به سارا انداختم ، یه چشمک بهم زد که خیالم راحت شد ، سارا اومد پیشمون که کمک کنه غذا بکشن تو دیسها ، رفت پیش پانی سر دیگ برنج و با هم حرف میزدن ، از چشمای سارا شیطنت میبارید ، یهو با هم زدن زیر خنده ، خیلی کنجکاو بودم ببینم چی میگن ، اومدم بیرون تو هال و نشستم پیش علی ، خودمونیم ، با اینکه از علی بزرگترم و ازم حساب میبره یکم میترسیدم ، علی جابجا شد که من بشینم ، ولی حرفی نزد ، بعد از چند دقیقه یهو پرسید تو رو سارا تعصب داری ، گفتم آوهوم ، گفت پس چطوری تونستی تماشا کنی که با من اون کارا رو بکنه ، گفتم اولا که تا اونجا که من دیدم کرم تو بیشتر بود بیخود ننداز گردن اون ، سارا شیطونه منم میدونم ، ولی تو که مجبور نبودی اونو اونجوری بغل کنی یا ببوسی ، یهو خندید و گفت تو هم که کم نیاوردی ، گفتم دوم اینکه فکر کردم یکم شیطونی به زندگی آدم مزه میده ، گفت آخه این از اون شیطونیاست نمیترسی زندگیهامون خراب بشه ؟ گفتم اول اینکه سارا رو خیلی دوست دارم و میدونم دوستم داره و این یه شیطنت گذراست ، دوم اینکه میدونم پانی خیلی عاشقته و برای تو و اونم این یه شیطنت گذراست ، سوم اینکه یکم فانتزی تو هر رابطه ای خوبه ، ما اینجا این کارا واسمون تابو شده ولی تو کشورای پیشرفته تر که مردم اینقد بسته به زندگی نگاه نمیکنن این چیزا عادیه و خللی تو رابطه دو نفر ایجاد نمیکنه ، گفت تا اینجا اوکی ، حالا این شیطنت رو تموم کنیم یا ادامه بدیم ؟ میترسم خطرناک بشه ، گفتم تو خودت حد خودتو میدونی منم مال خودمو ، اینقدی ادامه بدیم که خطرناک نشه ، با شیطنت خندید و گفت گیرم اگه تا تهش هم بریم از نظر من خطرناک نباشه ، واسه دخترا چی ؟ گفتم اونا تو این قضیه از من و تو خیلی محکمترن ، من خیالم از اونا راحت تره ،علی سری تکون داد و گفت باشه ولی حقیقتش یکم هنوز تو خودم نتونستم قضیه رو هضم کنم ، گفتم باشه ولی تو دلم حس میکردم نکنه تمام نقشه هام برای بغل کردن پانی نقش بر آب بشه، شام که خوردیم دوباره بساط بزن و برقص بود ، هرچی نباشه واسه عروسی رفته بودیم ، علی یهو به پانی گفت از نظر سرکار علیه اشکالی نداره من با زن پسر عمه ام یکم برقصم
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟ قسمت ۴

پانی خندید و گفت نه تا وقتی من با خود پسر عمه میرقصم ، علی دست سارا رو گرفت و رفتن وسط که حسابی بتازونن و مجلس گرم کنن ، خاله ام خیلی به مشروب حساسیت داره ، واسه همین علی جرات نکرده بود مشروب بخوره و زود خسته شدن و اومدن نشستن ، علی گفت ساعت یازده و نیمه ، اینجام مجلس خیلی پاستوریزه است ، نظرتون چیه بریم خونه ؟ من با سر گفتم که خوبه ، سارا هم تایید کرد و پانی بجای هر حرفی پاشد که بره مانتو تنش کنه ، سارا هم باهاش رفت و من موندم و علی ، علی گفت حمید زنت خیلی شیطونه ، گفتم پانی هم دست کمی از سارا نداره ، علی گفت نه ، پانی انگشت کوچیکه سارا هم نمیشه ، خندیدم ، دخترا اومدن و ما خداحافظی کردیم و رفتیم سمت خونه علی ، تو ماشین به سارا گفتم جون حمید خونه مامان بزرگ تا کجا پیش رفتی ، چیکار کردی ، گفت بابا این پسر داییت سگ حشریه ، اولش که گفتم ما رو تو حیاط دیدی که آب بازی میکردیم رنگ از رخسارش پرید و حسابی ترسید ، ولی بعد که گفتم تو هم داشتی تو خونه به سر و کول پانی بالا میرفتی یکم رفت تو فکر ولی بعدش میخواست همونجا خونه مامان بزرگت ترتیبمو بده ، گذاشتم یکم دستمالیم کنه که حسابی حشری شد ولی بعد جلوشو گرفتم ، گفتم من خیالم از تو راحته ، خیلی دوست دارم ، ولی میخوام این در حد شیطنت بمونه ، اگه یهو میخواد احساساتت درگیر بشه و اذیت بشی یا مشکلی تو زندگیمون بوجود بیاد بگو تا همین الان بیخیال بشیم ، چونکه امشب احتمال داره کارمون به سکس هم بکشه ، سارا از فرط هیجان نمیتونست جلو خودشو بگیره ، باورش نمیشد من که رو لباس پوشیدنش هم اینقد حساسیت دارم در مورد موضوعی مثل سکس با یه مرد دیگه اینقد بیخیال باشم ، حقیقتش اینه که خودم هم از خودم تعجب میکردم ، واقعا از خودم میپرسیدم :غیرتت کجا رفت حمید ؟ ، سارا پرید و گونه ام رو بوسید ، رسیدیم خونه علیرضا ، چشمام دنبال نگاه پانی بود که از نگاهش بفهمم تو ماشین اونا چه خبر بوده ، بالاخره نگاهم کرد و لبخند زد ، گل از گلم شکفت ، فهمیدم که خیلی به آرزوم نزدیکم ، وارد خونه که شدیم سارا هدیه ای که واسه پانی خریده بود بهش داد ، که پانی جونم کلی ذوق کرد و سارا رو بوسید و از من هم تشکر کرد ، علی هم از من تشکر کرد و تعارف کرد که این کارا چیه ، سارا ماهواره رو روشن کرد و زد کانال ام تی وی ، اونوقتا هنوز پی ام سی پیدا نشده بود ، یه اهنگ تند عربی داشت پخش میکرد ، سارا با همون لباسای مهمونی شروع کرد عربی رقصیدن ، علی ذوق میکرد و با لذت بدن نرم سارا رو تماشا میکرد و کف میزد ، من و پانی ولو شده بودیم رو کاناپه کنار هم و علی هم رو دسته کاناپه نشسته بود ، علی سعی میکرد به من وپانی که تقریبا به هم چسبیده رقص سارا رو نگاه میکردیم نگاه نکنه ، پانی متوجه شد و یه دستشو گذاشت رو پای علیرضا ، علی برگشت سمت پانی و گونه پانی رو بوسید ، به علی گفتم علی از اون شراب قرمزها بازم داری ؟ علی از جاش پرید و گفت ، حواسم به کجاست آره آره ، الان میارم ، آهنگ که تموم شد به سارا گفتم مگه اون لباس رقص عربیتو نیاوردی ، گفت چرا گفتم خوب برو بپوش که خوشگل برقصی ، خندید و گفت باشه ، منم پاشدم گفتم برم لباس عوض کنم ، پانی هم پاشد و گفت منم همینطور ، سه تایی داشتیم میرفتیم سمت پله ها که دیدم علیرضا با یه شیشه مشروب و چهار تا گیلاس از پله های آشپزخونه داره میاد پایین ، ما رو که دید داد زد کجا میرید پس ، من مشروب آوردم ، گفتم بذار رو میز بیا بریم لباس عوض کنیم دوباره بیایم ، گفت باشه ، تو اتاق سارا با یه شورت قرمز نشسته بود و دنبال لباسش میگشت ، دستم رو از پشت حلقه کمرش کردم و با سرم شروع کردم گردنشو نوازش کردن تن سفیدشو تو دستام ولو کرد ، با سینه های قشنگ و خوش فرمش بازی کردم ، بهش گفتم تو اوکی هستی با این قضیه ؟ گفت اگه تو اوکی باشی من خوبم ، گفتم باشه ، بپوش بریم ، یه سوتین سرخ پوشید که از پایینش پولک دوزی آویز ریخته بود پایین و همه بالا تنه اش معلوم بود ، یه دامن تور قرمز هم پاش کرد که پر از پولک دوزی بود و یه چاک بلند داشت که درست تا بغل شورتش ادامه داشت ، در اصل سارا با یه شورت و سوتین اومده بود ، اوضاع اینقد خراب بود که سارا بهم گفت حمید من یکم با اینا جلو علی معذبم !! ، ولی من که تصمیم گرفته بودم امشب کلا بیخیال غیرتم بشم بهش گفتم حرف نزن تو دیگه ، اونکه همه جونتو دستمالی کرده دیگه اونوریشو نگیر تورو خدا ، سرشو انداخت پایین ، رفتم بغلش کردم و گونه اشو بوسیدم ، گفتم شوخی کردم عزیزم ، میخوام با این لباسا یه کاری کنی که دیوونه بشه ، همونطوری که منو دیوونه کردی ، خندید ، داشتیم از پله ها میومدیم پایین که صدای در اتاق علی باعث شد سرم رو برگردونم ، چشام چهارتا شد پانی با یه آستین رکابی جلوباز آبی با یه دامن کوتاه نباتی که یه وجب از رونای سفیدشو هم معلوم میکرد از اتاق اومد بیرون یه دمپایی لژدار آبی هم پوشیده بود و همه هیکل سکسیشو گذاشته بود من تماشا کنم و دیوونه بشم ، علی پشت سرش با یه شلوارک و تیشرت از اتاق اومد بیرون و اومد سمت ما ، منم شلوارک پام بود با یه زیرپوش رکابی یه دمپایی ابری هم دم پام بود که لخ لخ میکردم و راه میرفتم ، چشمای علی با دیدن تن لخت سارا چهارتا شد ، گفت وای خانووووم با من میرقصید شما ؟ سارا گفت اگه اینجوری نگام نکنی آره ، علی چشماشو بست و گفت اصلا من چش بسته با شما میرقصم ؛ قبول ؟ سارا خندید ، منم گفتم منو پانی هم که طبق معمول شما رو تشویق میکنیم دیگه ، اومدیم پایین ، پانی یه سی دی گذاشت تو ضبط و صداشو زیاد کرد ، سارا سر جاش نشسته بود و میرقصید ، علی ساقی شد و واسه همه یه پیک ریخت ، نوش گفتیم و با یه نفس گیلاسم رو سر کشیدم ، سارا با گیلاسش میلاسید و ذره ذره میخورد ، وای پانی ، خوشگل خانم پاهای سکسیشو انداخته بود رو همو جامشو سر میکشید ، لبخند میزد و چشماش میخندید ، گاهی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد ، فکر اینکه بالاخره امشب میکنمش یا نه دیوونم میکرد ، درسته که علی چراغ سبزو نشون داده بود ، ولی هر لحظه امکان داشت پشیمون بشه و کاسه کوزمون بهم بریزه ، یکم که کله هامون گرم شد سارا وایساد به رقصیدن ، علیرضا که کله اش حسابی داغ بود و یکی دو پیکی هم از بقیه بیشتر خورده بود بلند بلند میخندید و کف میزد واسه سارا بعدش هم گیلاس مشروبش رو گذاشت رو میز و پاشد به رقص ، خودمو به پانی نزدیکتر کردم و واسشون کف میزدیم ، گاهی یه نگاه به رونای سفید و گوشتالوی پانته آ مینداختم ، کیرم یه لحظه هم استراحت نکرده بود ، تا نگاش میکردم راست میشد ، بعد پانی هم بلند شد و رقصید ، یکساعتی یه بند رقصیدن ، دیگه واقعا از نفس افتاده بودن همشون ، من هر ده دقیقه یه بار یه قری میدادم و دوباره مینشستم ، اول پانی اومد نشست و بعد سارا یهو ولو شد رو زمین و گفت من دیگه مردم ، پاهاشو دراز کرد و خوابید دراز کش همونجا جلو تلوزیون ، علیرضا اول ضبط و خاموش کرد که صدا به صدا برسه ، بعد اومد رو به کاناپه که بشینه پیش منو پانی ، سارا گفت حمید تورو خدا بیا پاهامو بمال ، مردم از خستگی ، گفتم به هرکی تا الان رقصوندت بگو بیاد بمالدت ، علی هنوز کونش به کاناپه نچسبیده بود که یه نگاه به من کرد و گفت ، باشه ، کور از خدا چی میخواد و رفت طرف سارا ، پانی از من دور شد و چسبید به ته کاناپه بعد دمپایی هاشو در آورد و دو تای پای توپول و سفیدشو گذاشت رو کاناپه و گفت منم خسته شدم پام ماساژ میخواد ، علی یه نگاه کرد و گفت بله ، شما که خیلی خسته شدین از بس رقصیدین ، پانی خندید و گفت همینه که هست من خسته ام پام ماساژ میخواد ، علی گفت به حمید بگو ، من فعلا مشتری دارم ، دستامو دراز کردم و پای قشنگشو گرفتم تو دستم ، دلم میخواست پاهای توپول سفید و تمیزشو بلیسم ، گفتم چشم شما به کارت برس بنده از خجالت ایشون در میام ، کیرم میخواست بپره از تو شلوارک بیرون خودمو به پانی نزدیک کردم و شروع کردم به ماساژ پاها و ساقهای خوشگلش ، اون بیشرف هم گاهی پاهاشو طوری باز میکرد که من شورت توری سفیدشو ببینم و کیرم بیشتر راست بشه ، یه ثانیه به علی نگاه کردم که دامن تور سارا رو داده بود کنار و کس قلنبه سارا رو از تو شورت قرمزش دید میزد و رونهای سارا رو میمالید ، یه لحظه احساس کردم یه چیزی رو کیرمه ، دیدم پانی با پاش داره آروم کیرمو ماساژ میده ، دلم میخواست همون لحظه بکنمش ، دلم میخواست شورتشو بکشم پایین و کیرمو بذارم لای چاک کس قلنبه اش ، دیگه کم مونده بود کس خل بشم ، گفتم پاشید بریم بخوابیم ، دیگه مردیم از بیخوابی ، ساعت نزدیک سه صبح بود ، علی سرشو تقریبا از تو کس سارا کشید بیرون و با بیمیلی گفت باشه ، بریم ، سارا چشمای درشتشو باز کرد و گفت اه ماساژ تموم شد ؟ گفتم بقیه اشو خودم واست ادامه میدم ، حالم اینقد بده که فکر نکنم بذارم بخوابی ، باهات کار دارم ، همه زدن زیر خنده ، سارا گفت مشکل خودته ، میخواستی وقتی ظرفیت نداری دست به تن زن مردم نزنی ، بعدشم یکی دیگه تحریکت میکنه من باید بیخوابیشو بکشم ، پانی یهو بجای هر جوابی رفت و به شوخی آروم زد تو سر سارا ، گفت خیلی بیحیایی ، سارا گفت والا دیگه ، مگه دروغ میگم ، پانی گفت الان سه ساعته علی داره لنگ و پاچه منو میماله ؟ فک کردی علی میذاره من تا صبح بخوابم ؟، اینکه دیگه جار زدن نداره ، دم اتاق که رسیدیم من به علی گفتم با اجازه ، بعد دستم رو انداختم دور کمر خوشگل پانی و کشیدمش سمت خودم و گونه راستشو بوسیدم ، از خجالت سرخ شد ولی اونم متقابلا منو بوسید ، علی داشت مارو نگاه میکرد ، سارا گفت حسودی نکن علی جونی ، بیا خودم ببوسمت ، بعد هم آویزون گردن علی شد و لباشو بوسید ، علی هم نامردی نکرد دستشو انداخت تو کمر لخت سارا و اونو کشید سمت خودشو یه بوس جانانه از لب سارا کرد ، خندیدم و گفتم اگه عشق بازیا تموم شده بریم بخوابیم ، خندیدیم و رفتیم سمت اتاقامون ، تا جدا شدیم علی صدام کرد و من برگشتم ، دخترا هم وایسادن علی گفت با حمید یه کاری دارم ، دخترا خندیدن و رفتن سمت اتاقا ، علی گفت حمید مطمئنی ؟ از اینجا به بعد دیگه برگشت نداریما .....، گفتم پیرزنو از کیر کلفت میترسونی علی ؟ گفت چیکار کنیم ؟ گفتم پنج دقیقه دیگه بیا جاهامونو عوض کنیم ، علی گفت کیرم تو غیرتت ، زدم تو سرش و گفتم حرف نزن کونی ، پنج دقیقه دیگه بیا ، رفتم پیش سارا لباساشو عوض کرده بود و یه لباس خواب پوشیده بود که بود و نبودش یکی بود ، گفت بیا سکس کنیم حمید ، من دارم میمرم ، دلم کیرتو میخواد ، گفتم امشب شرمنده ام ، باید با کیر علی بسازی ، چهره حیرونشو حتی تو تاریکی هم تشخیص میدادم ، باورش نمیشد تا اینجا پیش بریم ، گفت منظورت چیه ، فرصت نکردم بهش جواب بدم علی در اتاقو زد ، صدا کرد حمید ، گفتم جونم ، گفت میشه من چند دقیقه با سارا صحبت کنم ، گفتم اگه ادامه صحبتای صبحتونه اشکال نداره ، خندید و اومد تو ، کونی حتی نتونسته بود پنج دقیقه هم صب کنه ، هول بود کس زن من بذاره ، گفت چراغو روشن کنم ؟ سارا پتو رو دور خودش پیچید و قبل از من جواب داد نه لطفا روشن نکن ، فهمیدم از من خجالت میکشه واسه همین هم بغلش کردم و یه لب جانانه ازش گرفتم ، اروم تو گوشم گفت حمید مطمئنی مشکلی نیست ؟ گفتم آره گلم ، خوش بگذره ، از بغل علی که میگذشتم گونه اشو بوسیدم و گفتم مواظبش باش ، وحشی بازی در نیار ، زن من عادت به وحشی بازی نداره ، اگه دادش در بیاد میام خودتو میکنم ، منو که میشناسی ، خندید ، اونم گفت پانی هم زیاد عادت به روحیه لطیف نداره مواظب باش بهش بد نگذره ، از اتاق اومدم بیرون و زن خوشگلم رو گذاشتم واسه علیرضا ، دل تو دلم نبود ، امشب پانی خوشگلو میکککنم ، در اتاق علیرضا رو باز کردم و رفتم تو ، پانی خوشگلم زیر نور ملایم یه چراغ خواب دراز کشیده بود ، لخت و عور ، با یه شورت و سوتین سفید ، قربون هیکلش برم ، خیلی سکسی و تو دل برو هستش ، نرسیده به تخت شلوارک و زیرپوشم رو در آوردم و اومدم رو تخت کنارش خوابیدم ، دست کشیدم رو موهای قشنگشو بهش گفتم دیدی امشب پیش هم خوابیدیم ، خندید و لب داغشو گذاشت رو لبام دستام تن نازشو لمس میکرد ، دست به پاهاش میزدم رو شورتش دست میکشیدم ، رو کمرش ، روی سینه هاش ، بعد گردنشو بوسیدم و همینطوری که تنشو میبوییدم و میبوسیدم پایین میومدم سینه های درشتشو که از توی سوتین بیرون زده بود بوسیدم و دست کشیدم ، فقط آروم ناله میکرد و صدام میزد ، حمییید ، آه... حمیییید ، من جواب میدادم جوووون ، جوووونم ، عزیزم ، خوشگل ناز سکسی من ، قربون اون سینه های درشتت برم ، وایییی ، دست انداختم و سینه های خوشگلشو از تو سوتین در آوردم ، وای عجب اینا خوشگل و خوش فرم هستن ، میمالیدم و میبوسیدم ، دستم رو بردم تو کمرش و بند سوتینشو باز کردم ، سوتینش شل شد ، آروم بنداشو از تو دستای گوشتالوی سفیدش در آوردم و زل زدم به اون سینه های خوشگل ، دهنم رو گذاشتم روش و با زبون با نوکش بازی میکردم ، دستش رفت سمت شورتم ، گفت اینو در بیار ، گفتم صب کن نوبتت بشه ، فعلا نوبت منه از هیکل نازت کیف کنم ، از روی شورت با کیرم بازی میکرد ، کم مونده بود همونجا آبم بیاد ، خوب از سینه های خوشگلش خوردم و اومدم پایین کمر باریک و باسن گنده ، خدا هیچی واسه این دختر کم نذاشته بود ، پوست لطیف و سفید و هیکل عالی سرم رو گذاشتم رو شورتش و کسشو بو کردم ، وای داشتم دیوونه میشدم ، خیسی کسش از تو شورت توریش زده بود بیرون یکم شورتشو پایین کشیدم و بالای کسشو بوسیدم ، بعد با زبون کشیدم به بالای کسش ، یه آه بلند کشید و گفت حمییید دیووونه شدم ، گفتم من از تو بدترم خوشگلم شورتشو کشیدم پایین و پاهای خوشگلشو از هم باز کردم ، عجل کس خوشگل قلنبه ای جلوم بود ، سرم رو گذاشتم لای پاشو زبونم رو کردم لای چاک کسش ، صدای ناله هاش بلند شد ، آه میکشید و سرم رو فشار میداد به داخل کسش ، یه دل سیر که از اون کس خوشگل خوشمزه خوردم سرم رو بلند کرد و خوابوندم رو بالش ، لباشو نزدیک لبام کرد و یه لب جانانه ازش گرفتم که یه دقیقه طول کشید و زبونشو مک میزدم و اونم زبون منو داخل دهنش میمکید ، سرشو که بلند کرد کشیدمش سمت خودمو دوباره سینه هاشو خوردم ، رفت سمت شورتم و اونو از پام در اورد ، کیرم مثل سنگ شده بود کیرم رو تو دستش گرفت و نوازشش میکرد ، هر لحظه ممکن بود ارضا بشم ، لبای داغ و غنچه ایشو باز کرد و نوک کیرم رو کرد تو دهنش ، ایندفه نوبت من بود که آه بکشم و زبونشو در آورد و با زبونش کیرم رو میلیسید و من کش وقوس میرفتم و خودمو میمالیدم به تختخواب ، دیگه طاقت نیاوردم ، اگه ادامه میداد ارضا میشدم و اون کس ناز از کفم میرفت ، از رو کیرم بلندش کردم بغلش کردم خوابوندم روی تخت و شروع کردم کسشو خوردن و بازی کردن ، میدونم که زنها معمولا دیرتر از مردها ارضا میشن ، من هم اینقد تحریک شده بودم که میترسیدم تا بکنم تو ارضا بشم ، واسه همین میخواستم با بازی با چوچول خوشگلش زمان ارضا شدنمونو به هم نزدیک کنم که خاطره بدی از سکس با من واسش نمونه ، زیر دست من دست و پا میزد وقتی کسشو میخوردم یا با دست میمالیدم خودشو میمالید به تخت و آه و ناله میکرد ، گفت بسه حمید ، زود باش ، پاشدم پاهای خوشگلشو باز کردم و بوسیدم کیرم رو گذاشتم رو لب کسش اینقد خیس بود که نیازی به هیچی نداشت با اینحال واسه محکم کاری یکم آب دهن زدم به نوک کیرم و آروم فشارش دادم تو ، در باغ بهشت باز شد و تمام لذت دنیا یکجا جمع شد سر کیر من ، پانی آه میکشید و صدام میکرد ، منم یه بند میگفتم وای قربون اون کس قلنبه خوشگلت برم پانی جونم ، فدای اون پاهای سکسی و نازت بشم ، جووون و کیرم رو تا ته تو کسش میکردم ، هی تند میکردم و یواش میکردم که زود ارضا نشم ، پانی کم مونده بود زیر کیرم سکته کنه از بس بهش خوش میگذشت چند دقیقه نگذشته بود که صداش در اومد ، حمید ، حمییید ، محکم بکن ، محکم بکن ، فهمیدم که داره میاد ، تا دسته کردم تو کسش و شروع کردم با شدت تلمبه زدن یهو پاهاشو حلقه کمرم کرد و کیرم و فشار داد تو کسش و بغلم کرد و به خودش چسبوند و نذاشت دیگه تکون بخورم ، قربونش برم ، پانی جون خوشگلم ارضا شده بود ، یکم که شل شد گفت زود باش بکن تو هم بیا ، پا شدم و دوباره کیرم رو تا ته فرو کردم تو کسش ، دست کشیدم به پاهای خوشگلش ، دو تا تکون دیگه که دادم آبم داشت میومد ، کیرمو کشیدم بیرون و آبم مثل سرنگ چنان از سر کیرم پاشید بیرون که صورت و مو و بالشش هم پر آب شد با دست کیرم رو گرفت و چند تا تکون داد تا همه آبم اومد ، پانی جون خوشگل من خندید تو روم ، دستمال برداشتم و صورت مثل ماهشو تمیز کردم و بوسیدمش ، بالش و سینه هاش هم خیس شده بود که همه رو تمیز کردم ، گفت حمید توش نریخت ؟ اینقد هول بودی که یادمون رفت کاندوم بذاریم ، گفتم من هیچوقت با کاندوم سکس نمیکنم ، پانی گفت پس چطوری جلوگیری میکنید ، گفتم من میدونم کی ارضا میشم ، همیشه قبلش در میارم ، از خستگی داشتم میمردم ، ساعت نزدیک پنج صبح بود و هوا کم کمک داشت روشن میشد ، گفتم دیگه بخوابیم پانی جونم ؟ بغلم کرد و بوسیدم و دست کشید به کیر خوابیده منو گفت بخوابیم عزیزم ، پانته آی مثل گلم رو بغل کردم و .....بیهوش شدم ..، هنوز ادامه داره !!
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟ قسمت ۵

صبح با برخورد دستم به تن ناز پانی از خواب بیدار شدم ، وقتی تن لختش رو کنارم دیدم تازه فهمیدم اتفاقات دیشب خواب نبوده ، گونه خوشگلشو بوسیدم و به تن لختش دست کشیدم ، چشمای قهوه ای خوشرنگشو باز کرد و به روم لبخند زد بغلش کردم و دستم رو کردم تو شورت خوشگلش ، نفهمیدم کی وقت کرده بود شورت بپوشه ، گفت حمید بیا زود پاشیم لباس بپوشیم ببینیم اونور چه خبره ، گفتم خبر سلامتی بکن بکن بوده اونها هم خوابن ، گفت ساعت چنده ؟ گشتم موبایلمو پیدا کردم و گفتم هشت و نیم صبح ، گفت بذار برم یه دوش بگیرم بیام گفتم منم میام ، گفت بسه دیگه نمیخوام علیرضا بیاد با هم تو حموم باشیم ، به نظرش احترام گذاشتم و لباس پوشیدم ، لباشو بوسیدم ، وقتی رفت تو حموم و با لبخند واسم دست تکون داد از اتاق اومدم بیرون ، در اتاقی که علیرضا و سارا توش خواب بودن بسته بود ، گفتم اینا حالا حالاها میخوابن ، پایین که اومدم با کمال تعجب دیدم که علیرضا بیداره و تو آشپزخونه داره چایی درست میکنه ، تا منو دید به پهنای صورتش لبخند زد ، منم تو روش خندیدم و گفتم دیشب خوب خوابیدی ، گفت بابا این زنت مگه میذاره آدم بخوابه ، تو مشکل بیخوابی نداری ؟ خندیدم و گفتم ولی من مثل خرس خوابیدم ، گفت پانی کجاست ، گفتم حموم ، گفت برم یه سر بهش بزنم ، امروز کلی کار واسمون گذاشتن ، پانی با رزیتا باید بره اصفهان آرایشگاه ، ببین سارا هم میخواد باهاشون بره یا نه ، گفتم یعنی تو ازش نپرسیدی منتظری من بپرسم ؟ ، خندید و گفت چرا پرسیدم بدش نمیاد باهاشون بره ولی گفت بذار از حمید اجازه بگیرم ، گفتم مشکلی نیست بذار برن با هم ، اینجا حوصلشون سر میره ، ما چیکار داریم ؟ ، گفت تو استراحت کن ، من باید برم میوه عروسی رو از میدون تحویل بگیرم ، شیرینی و کیک رو هماهنگ کنم بموقع بیاد یه چند تا خورده کاری دیگه هم دارم ، گفتم من حوصله ام سر میره ، میام باهات ، گفت پس ماشینو میدم پانی ببره ، منو تو با ماشین تو بریم ، اونوقتا موبایل یکم تشریفاتی بود ، اینهمه موبایل تو دست همه نبود ، واسه همین هم زنهامون موبایل نداشتن ، بهش گفتم یه گوشی بدیم که ازشون خبر داشته باشیم ، من گوشیمو میدم به سارا ، اونوقتا یه گوشی زیمنس SL45 داشتم که خیلی با کلاس محسوب میشد و کلی پولشو داده بودم ، ها ها یادش بخیر ، یادم میفته خنده ام میگیره ، رفتم سمت اتاق خودمون و درو باز کردم دیدم سارا جونم خمار با یه شورت نشسته وسط رختخواب ، رفتم لپشو بوسیدم ، تو روم خندید ، گفتم شنیدم نذاشتی دیشب علیرضا بخوابه ، گفت دروغ میگه مرتیکه وحشی ، دو بار باهام سکس کرده باز نمیذاشت بخوابم ، خندیدم و گوشیمو دادم بهش ، گفتم با پانی برو اصفهان ، آرایشگاه عروس رو تو اصفهان رزرو کردن ، اینجا حوصله ات سر میره ، شب تو عروسی میبینمت ، میخواستم ازش لب بگیرم ، ولی دلم نگرفت ، فکر کردم آب دهن علیرضا الان دور دهنش هست و آب کیرش رو تنش ، بذار یه دوش بگیره بعد !! ، لباس پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون تو هال نشستم ، دو سه دقیقه بعد علیرضا اومد ، میخندید ، گفت بریم ؟ گفتم بریم ، تو ماشین که نشسته بودیم گفت بدت نمیاد اگه درباره دیشب حرف بزنیم ، گفتم دیگه ما که تا آخرش رفتیم ، حرف زدن دیگه چه مشکلی داره ، گفت سارا خیلی خوشگله و تنش خیلی نازه ، دختر به این خوش سکسی من تا حالا ندیدم ، هیکلش عین مانکن ها میمونه ، دلت اومد بدی من بکنمش ؟ بعد هم زد زیر خنده ، خندیدم و گفتم من دوست دارم هیکل زن یکم توپولی باشه ، پانی که خیلی سکسی تره ، تو دلت اومد بدی من بکنمش ؟ یه مشت از این چرت و پرتا گفتیم و رفتیم سمت میدون که میوه های عروسی رو تحویل بگیریم ، علیرضا رفت تو غرفه و من بیرون غرفه رژه میرفتم ، یه زن حدودا چهل ساله سفید ، از این غرفه به اون غرفه میرفت و با صاحب غرفه ها میلاسید وخرید میکرد ، نظرمو خیلی جلب کرده بود آخه تو شهرضا از این خبرا نیست ، خانومه چادرش حسابی عقب بود و سر و سینه رو بیرون ریخته بود و میوه میخرید ، خیلی خوش هیکل بود با سینه های خیلی درشت ، علی از غرفه اومد بیرون و گفت بریم یه وانت بگیریم ، گفتم علی از کی تا حالا این جک و جنده ها تو شهرضا پیدا شدن ؟ علی گفت کو ؟ به سمت اون زن اشاره کردم ، علیرضا یهو عین بمب ترکید از خنده گفتم به چی میخندی دیوونه ، رو آب بخندی ، در حالی که نمیتونست جلو خنده اشو بگیره گفت این جنده خانوم فامیل شماست ، گفتم چی ؟ گفت این زن حاج عطاست ، فک کردم اشتباه میشنوم حاج عطا پسر عموی بابابزرگم بود که ما بهش میگفتیم عمو عطا ، یه مرد حدود شصت وپنج ساله و پولدار ، گفتم دروغ نگو اون که پارسال خانومش فوت کرد ، گفت به من چه فامیلاتون نمیتونن جلو کیرشونو نگهدارن ، پیری کون رفته سر پیری زن 33 ساله گرفته ، دیگه منم خنده ام گرفته بود که علیرضا ادامه داد پسراش اینو میکنن ، منم کردمش ، یهو خنده ام بند اومد ، گفتم پسرای حاج عطا زن باباشونو میکنن ؟ تو هم کردیش ؟ خفه شو بابا این دیگه از اون حرفاست ، گفت بیا...، و بعد به انوشیروان پسر حاج عطا اشاره کرد که با یه فاصله دنبال اون زن راه میرفت گفت برو از انوش بپرس ، از بس حواسم به اون زنه بود کلا انوشیروانو ندیده بودم ، انوش پسر باحالی بود دو سه سالی از من هم کوچیکتر بود ، همسن های علیرضا بود ، باهاش رفیق بودم پایه ورق بازیمون بود ، رفتم جلو بلند بلند گفتم به به ، انوش ، مبارکا باشه آقا ، کارای خیرتون مبارک ، انوش برگشت ، منو که دید نیشش تا بناگوش باز شد دوید اومد باهام روبوسی کرد و بغلم کرد ، گفتم بابا مبارکا باشه ، انوش یه نگاه به علیرضا انداخت ، علی شونه هاشو انداخت بالا که یعنی من بی تقصیرم ، یه نگاه به علی کردم و با لحن حق بجانب گفتم چی شده مگه ؟ انوش گفت بابا این زن من نیست که زن بابامه ، داد میزنی آبروریزی میکنی ، مرتیکه نتونست جلو کیرشو بگیره رفته اینو برداشته آورده مایه آبروریزی ، علیرضا دنباله حرفشو گرفت و گفت توهم که بدت نمیاد ، به نام بابات به کام شماها ، من قیافه حیرون به خودم گرفتم و گفتم چی میگین شماها کس شعر میگید ؟ علیرضا گفت انوش و داداش سیامک وقتی بابا نیست با زن بابا میخوابن ، با همون نگاه حیرون و استفهامی به انوش نگاه کردم ، منتظر بودم بگه نه ، این کس شعرا رو داری از خودت میگی ، دیدم بجاش انوش گفت ، خوب همه دارن میکنن ، این پنج دقیقه میره بیرون به یکی میده و میاد ، صد بار به بابام گفتیم جنده است ، گوشش بدهکار نیست ، خوب چرا خودمون نکنیم ، سیامک کرد ، دیگه منم کردم !! ، نصیبش به تو هم که رسید علیرضا ، من هنوز حیرون این حرفا بودم ، شهرضا همش یه وجبه ، از سر تا تهش پنج دقیقه راهه ، همه خانوما چادر سر میکنن وگرنه تابلو میشن ، !! این اتفاقا اگه تهرون میفتاد هم هضم کردنش سخت بود ، چه برسه به اینجا ، علیرضا یهو گفت امروز هم میخوام زن باباتو بکنم ، فکر کردم انوش با مشت میزنه تو صورت علیرضا ، بجای اینکار انوش گفت بابام امروز زود میاد نمیشه ، علی گفت خونه من خالیه ، ما هم دو سه ساعت وقت داریم بیاین کباب بخریم بریم خونه ما ، انوش یه فکری کرد و گفت بذار به فهیمه بگم فک کنم اونم کسش میخاره ، دو سه روزه بابام همش خونست نتونستیم بکنیمش ، بعد رفت نزدیک اون زنه و شروع کرد باهاش حرف زدن ، من به علی گفتم کونی مگه تو هنوز حال داری بکنی ؟ بعدشم دخترا اگه هنوز خونه باشن چی ؟ گفت اولا که بعله حال دارم ، دوما که اونا تا حالا خیلی وقته باید رفته باشن برای اطمینان هم زنگ میزنیم میپرسیم ، بعد هم تلفونشو در آورد و به موبایل من زنگ زد ، سارا که گوشی رو برداشت علی گفت سلام خوشگل خانم ، خوش کس خانم ، کجایید ؟ میخواستم با مشت بزنم تو سر علی ، حتما سارا پرسیده بود من کجام که علی اینجوری باهاش حرف میزنه چونکه علی به سارا گفت نه حمید اینجا نیست ، اونور داره با یکی از فامیلا حرف میزنه ، امشب دوباره پیش هم میخوابیم ، میخوام اینقد بکنمت که تا دفعه بعد که میاید اینجا دیگه حال کس دادن به حمیدو نداشته باشی ، معلوم بود سارا هم داره حسابی حال میکنه با این کس شعرای علیرضا ، علی گفت پس اگه میمه رو رد کردین خیلی نمونده به اصفهان برسید ، حمید اومد گوشی رو میدم به حمید ، یدونه با دست زدم تو سر علیرضا و گوشی رو گرفتم ، گفتم سلام خوشگلم خوبی ؟ سارا گفت آره عزیزم ، خیلی داره خوش میگذره ، با پانی و نوشین داریم میریم سمت اصفهان ، رزیتا و زری جون و خواهرش هم تو اون یکی ماشینن ، داییت هم پشت فرمون اون ماشینه ، مامانت هم با اوناست ، گفتم کی پشت ماشین علیرضاست؟ ، سارا گفت من ، گفتم پس گوشی رو بده پانی ، پشت فرمون با موبایل زیاد صحبت نکن ، سارا خندید و گفت باشه ، پانی گوشی رو گرفت ، گفتم سلام پانی جوووون ، قربون اون کون گنده سفیدت برم ، چطوری ، پانی گفت حمییید ، علی کجاست که اینجوری حرف میزنی ، گفتم علی تو غرفه است داره میوه تحویل میگیره و با دست انگشت شصتم رو به علامت بیلاخ گرفتم سمت علی ، علی خندید ، گفتم پانی چی پوشیدی ؟ دارم دیوونه میشم که اون لباساتو تیکه تیکه با دندون از تنت بکنم و تا صبح باهات سکس کنم ، پانی جواب نمیداد ولی بجاش ریز ریز میخندید ، کیرم از حرف زدن با پانی راست شد ، خداحافظی کردم و قطع کردم ، گوشی رو به علی پس دادم علی با خنده گفت یه وقت کم نیاری ، خندیدم ، انوش با زن باباش داشتن میومدن سمت ما ، فهیمه داشت میخندید ، خوشگل و لوند بود ، ولی اگه کلا حرف نمیزد خیلی بهتر بود ، خانوم کلا لات بود ، رسیدن به ما و فهیمه گفت سلام علی شنیدم دست به جیب شدی میخوای بهمون ناهار بدی ، علی گفت قابل شما رو نداره گفتم ناهار دور هم باشیم ، فهیمه رو به من کرد و گفت این آقا خوشگله رو معرفی نکردید ،علی گفت در اصل اون باید شماهارو به من معرفی کنه ، این پسر دکتر اسلمی هستش ، فهیمه لبخندش محو شد و یه نگاه به انوش انداخت ، میترسید من برم تو فامیل آبروشو ببرم ، یا همچین چیزی ، انوش بهش گفت بابا این حمید از همه ما شیطون تره ، خیلی رفیقیم ، دهنش قرص قرصه ، فردا پس فردا هم برمیگرده تهرون ، اصلا اینجا نیست ، فهیمه راضی شد و رفتیم سمت ماشینهامون ، علیرضا از دم در میدون با یه وانتی صحبت کرد و میوه هارو سپرد بهش ، بعدش رفتیم و سر راه علی از یه کبابی معروف چند پرس کباب و جوجه گرفت با نوشابه ، رفتیم خونه علیرضا ، تا رسیدیم علی گفت من میرم بساط ناهارو بچینم ، گفتم کمک نمیخوای ؟ علی گفت نه ، فهیمه فوری چادر رو از سرش وا کرد بعدش هم رفت سمت دستشویی ، وقتی برگشت موهای خرماییشو مرتب کرده بود و دکمه های بالای لباسشو وا کرده بود که خط سینه های درشتشو بتونیم ببینیم با یه دامن و یه جوراب کلفت که پاش کرده بود ، دمپایی پانی رو از جلو در برداشت و پاش کرد و رفت تو آشپزخونه که به علی کمک کنه ، به انوش گفتم بابات که خیلی غیرتیه ، این چجوری این کارارو میکنه ؟ انوش گفت این یه جونوریه که نگو ، جلو بابام با روسری میاد پیش ما ، بابام که از در میره بیرون با تاپ و دامن کوتاه ، با بابام که میره بیرون یه چادر سرش میکنه که بیا و ببین ، وقتی بابام نیست ، دیدی که چیکار میکرد ، سرمو تکون دادم از تو آشپزخونه صدای خنده فهیمه میومد ، رفتم ببینم چه خبره ، دیدم علی نشسته رو زمین دامن فهیمه رو داده بالا داره بزور شورت فهیمه رو در میاره ، دوباره کیرم راست شد ، فهیمه میخندید و با دستش از رو دامن کسش رو گرفته بود و نمیذاشت علی شورتشو در بیاره ، گفتم علیرضا کبابا یخ شد ، علی از زیر دامن فهیمه اومد بیرون و گفت از دست این زن عموت ، نمیذاره به کارمون برسیم که ، فهیمه با دست زد تو سر علی و گفت مگه ازت گرفتن مرتیکه هیز ، پاشو ناهار بخوریم ، بعد....، جالب انوش بود که اصلا ناراحت نمیشد ، بلکه داشت میخندید ، موقع ناهار فهیمه و انوش کنار هم نشسته بودن و من و علی روبروی اونا ، علی با پاهاش هی از زیر میز دامن فهیمه رو میبرد بالا و پاشو میکرد لای پای فهیمه ، اونم میخندید ، یهو پای فهیمه خورد به پام ، بهش که نگاه کردم داشت بهم لبخند میزد ، بعد پاشو بلند کرد و از روی شلوار با کیرم بازی میکرد ، حسابی راست کرده بودم ، بعد از ناهار علی گفت بریم بالا یه چرتی بزنیم ، همگی زدیم زیر خنده ، رفتیم بالا و رسیده ونرسیده علی دامن فهیمه رو کشید پایین ، فهیمه با یه شورت وسط راهرو وایساده بود علی رفت و چسبید به کون فهیمه انوش از جلو به فهیمه نزدیک شد و شروع کرد دکمه های لباس فهیمه رو باز کردن ، فهیمه لباش رو گذاشت رو لبای انوش و گفت امروز منو حسابی بکنید ، میخوام ببینم چقد جون دارید ، کسم داره ذق ذق میکنه ، انوش ، کسمو بخور، انوش لباس فهیمه رو کند و انداخت وسط راهرو کنار دامنش که قبلا علی در آورده بود بعد نشست جلو فهیمه دستش رو مالید به کس فهیمه و دو طرف شورت زن باباشو گرفت و کشید پایین ، عجب کس و کونی داشت این زن عمو ، علی از پشت و انوش از جلو ، فهیمه تو بغل انوش هی غش و ضعف میرفت ، رو به من کرد و گفت برادرزاده حاجی بیا کمکم کن سوتینم رو در بیارم ، رفتم جلو و با دست به سینه های بزرگش دست زدم ، گونه امو بوسید و با دست از روی شلوار شروع کرد کیرمو مالیدن ، رفتیم تو اتاق علی ، علی ملافه رو از روی تخت برداشت و بجاش یه پتو پهن کرد روی تخت ، بچه کونی فکر همه چیزو میکرد ، میخواست اگه آب ریخت روی تخت نریزه ، بعدش هم تخت بوی عطر فهیمه رو نگیره ، فهیمه رو خوابوندیم رو تخت انوش سرشو گذاشته بود لای کس فهیمه و حالا نخور کی بخور ، فهیمه هم آه و ناله میکرد و با اون لحن لاتی میگفت ، بخور ، بخور کسمو ، امروز میخوام کسمو جر بدی پسر حاجی ، میدونی چند روزه یه کس حسابی ندادم ، همتون باید امروز تا میتونید منو بکنید ، لباسامو کندم و با یه شورت نشستم بغلش و با سینه های گنده اش بازی میکردم ، فهیمه گفت بخور پستونمو تا منم کیرتو بخورم در بیار کیرتو ببینم با چی میخوای منو بکنی ، بعدم دست کرد و کیرم رو که حسابی راست شده بود از تو شورتم کشید بیرون ، گفت وای چه کیری داری حمید ، کیر بابات هم به این بزرگی هست ؟ دلم میخواد به بابات هم کس بدم ، به عطا گفتم مریضم گفته دکتر اسلمی فردا پس فردا میاد واسه عروسی برادرزاده خانمش بهش میگم بیاد معاینه ات کنه ، میخوام یه کاری کنم یا همونجا منو بکنه یا شب برگرده مامانتو تیکه پاره کنه ، علی و انوش زدن زیر خنده انوش کیرشو در آورد ، کیرش از مال من بلندتر بود ولی مال من کلفت تره ، بعدش نوبت علی بود علیرضا شورتشو کشید پایین ، کیر علی هم بلند بود هم مثل موز به سمت بالا خمیدگی داشت ، با خنده گفتم کیرت انحراف داره علی ، علی گفت ولی خانما دوست دارن مگه نه فهیمه ، فهیمه دستشو دراز کرد کیر علی رو گرفت تو دستش و گفت جووون ، آره ، خیلی خوبه وقتی منو میکنه سر کیرش میخوره به بالای کسم کلی حال میکنم ، یهو گفت اووووف نکن انوش ، دیدم انوش کس فهیمه رو ول کرده و انگشت داره میکنه تو کونش ، انوش گفت امروز میخوام اول کونتو افتتاح کنم ، فهیمه خندید ، انوش پاهای زن باباشو داد بالا و کیرشو خیس کرد مالید در کون فهیمه ، فهیمه سر و صداش بلند شد و در حالی که کیر من و علیرضا رو با دستاش میمالید پاهاشو حسابی برد بالا که انوش راحت بتونه کونشو بگاد ، انوش یکم با کون زن باباش حال کرد و جاشو داد به علی ، علی کیرشو خیس کرد و فرو کرد تو کون فهیمه ، فهیمه گفت کسمو بکن عوضی ، دلم کس دادن میخواد ، علی گفت بذار یکم کونت بذارم ، بعد همونطوری که کیرش تو کون گنده و خوش فرم فهیمه بود با دستاش با چوچول فهیمه بازی کرد ، فهیمه اینقد حال کرد که دادش رفت به آسمونو کیر منو که تو دستش بود حسابی فشار داد ، کم مونده بود آبم تو دستای فهیمه بیاد ، ولی دلم نمیخواست قبل از اینکه اون کون و کس خوشگلشو بکنم ارضا بشم ، علی یکم دیگه کرد و به من گفت بیا حمید ، بیا کس زن عموتو افتتاح کن ، جامو با علی عوض کردم و کیرم رو مالیدم روی کس فهیمه که حالا حسابی خیس شده بود ، آب کسش از گوشه کسش بیرون زده بود ، کیرم رو با آب کسش خیس کردم و آروم فرو کردم تو کسش ، دادش رفت بالا گفت بکن حمید ، تا ته بکن میخوام ببینم چقد زور داری پاهاشو تو دستم گرفتم و تا ته کیرم رو تو کسش فرو کردم ، دوباره ، دوباره همچین میکردمش که انگار میخوام واقعا کسشو جر بدم ، هر چی بدتر میکردم بیشتر حال میکرد و بیشتر داد میزد ، زن عمو واقعا یه جنده تمام عیار بود ، کیرمو از تو کسش بیرون کشیدم و تا خیس بود فرو کردم تو کون گنده اش ، دادش رفت به آسمون ، گفت دلت کون میخواد ؟ بکن تو کونم ، کونش خیلی بهم حال داد از آخرین کونی که گاییده بودم چند سال میگذشت ، دو سه تا تلمبه که زدم تو کونش دیدم داره آبم میاد کیرمو تا ته فرو کردم تو کون خوشگل گنده اش و آبمو خالی کردم تو کونش ، بچه ها زدن زیر خنده ، کیرمو در حالی که هنوز ازش آب میچکید از کونش کشیدم بیرون و یه طرف ولو شدم ، دیدن آب من بچه هارو بیشتر حشری کرد ، علی دو سه تا دستمال برداشت و داد به فهیمه که کونشو که ازش آب میومد تمیز کنه بعدش هم فهیمه رو وادار کرد بیاد پایین تخت و قنبل کنه از پشت کیرشو فرو کرد تو کس فهیمه و شروع کرد به گاییدن زن عموم ، اینقد کرد که اونم آبش اومد و پاشید رو کون فهیمه ، فهیمه دستشو میمالید تو آب علیرضا و میکرد تو دهنش ، علی دوباره کون فهیمه رو پاک کرد و نوبت انوش شد که دوباره زن باباشو بکنه ، انوش لای پای زن باباشو باز کرد و کیرشو فرو کرد تو کس فهیمه ، فهیمه گفت آره قربونت برم ، بکن منو ، زود باش کلی وقته کیرت تو کسم نرفته ، زود بکن زن باباتو ، انوش هی محکم و محکم تر تلمبه میزد صدای تاپ تاپ تخماش که میخورد در کس و کون زن باباش وقت تلمبه زدن باعث خنده من و علی شده بود ، علی گفت بدبخت جر میخوره بعد باید بری جق بزنی یواش تر بکن ، فهیمه گفت بذار بکنه بچه ام ، قربون کردنش برم ، قربون کیرش برم ، بکن ، بکن جرم بده ، حرفای فهیمه دوباره باعث شد کیرم راست بشه ، انوش هم سرعت کردنشو زیاد کرد وقتی از داد زدن های فهیمه فهمید که اونم ارضا شده کیرشو در اورد و با دست مالید تا اینکه آبش مثل فواره پاشید تو صورت فهیمه ، فهیمه قربون صدقه کیر انوش میرفت و آب انوش رو از صورتش جمع میکرد و میخورد ، چند دقیقه استراحت کردیم ، بعد پاشدیم همه جارو جمع و جور کردیم و تخت رو مرتب کردیم و رفتیم پایین چایی خوردیم و از خونه زدیم بیرون ، هنوز تو کف 48 ساعت گذشته بودم که چقدر تجربه جالب سکسی واسم اتفاق افتاده بود ، اون از زن پسر دایی ، پانی خوشگل که الهی قربون هیکلش برم ، این هم از گاییدن زن عمو !!
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟ قسمت ۶

رفتیم شیرینی فروشی و مابقی پول کیک عروسی رو دادیم و سفارش کردیم به موقع با آژانس بفرستن به باغ ، راستی یادم رفت ، عروسی تو باغ پدر داماد برگذار میشد که توش دو تا عمارت ویلایی هم داشت ، بعد شیرینی های عروسی که دو سه مدل بود رو تحویل گرفتیم و گذاشتیم تو ماشین من و رفتیم سمت باغ ، آب یه چشمه درست از وسط باغ میگذشت ، شیرینی هارو گذاشتیم تو عمارت و رفتیم سر چشمه یه آبی به سر و صورتمون زدیم ، تو فامیلای ما رسمه که اگه عقد و عروسی با هم باشه ، میوه و شیرینی و کیک عروسی به عهده خانواده عروسه ، شام و سور و سات پای دوماد ، میوه ها هم صبح رسیده بود ، ما دیگه کاری نداشتیم ، اول رفتیم خونه مامان بزرگ که من لباسای پلو خوریمو بردارم ، بعد هم رفتیم سمت خونه علیرضا که یکم استراحت کنیم و لباس بپوشیم که بریم عروسی ، تو راه علی گفت میخوای بریم آرایشگاه ، من گفتم من که نمیخوام ، یه دوش میگیرم و یکم ژل میزنم به سرم ، علی گفت من هم اوکی هستم ، بیا بریم خونه ، تو خونه با علی یکم کس شعر گفتیم و واسه شب نقشه کشیدیم ، آخه میخواستیم یه سکس چهار نفره راه بندازیم ، بعد هم علی درباره فهیمه تعریف کرد که چطور سکس با پسرای حاج عطا رو شروع کرده بود ، که تعریفاش باعث شد دوباره تحریک بشم و دلم سکس بخواد ، یه زنگ هم به زنهامون زدیم که دوباره بصورت ضربدری با زنهای همدیگه لاس زدیم و کیرمون راست شد ، بعد رفتیم تو اتاق و دراز کشیدیم رو تخت ، ساعت پنج و شیش بود که از خواب پریدم ، ناغافل خوابم برده بود ، یکم کش و قوس رفتم و از جام پاشدم اومدم بیرون ، صدای آب حموم از اتاق علی میومد ، در رو وا کردم و رفتم تو ، علی پتو رو از رو تخت جمع کرده بود و دوباره ملافه انداخته بود رو تخت به همه جا هم از اسپری پانی زده بود که یه وقت بو نیاد ، مارمولکی هست واسه خودش ، در حمام رو زدم و لاش رو باز کردم علی با کله پر کف و کیر آویزون وسط حمام وایساده بود و آب میریخت روش ، بلند بلند خندیدم ، بدون اینکه منو ببینه دست کرد از روی سرش یکم کف برداشت و پرتاب کرد سمت من و در همون حال گفت مرتیکه نمیبینی من تو حمومم ، ببند اون درو ، از کف شامپو جاخالی دادم و گفتم مرتیکه خودتی امروز اینقد کس و کون خوشگل دیدم که کیرم واسه کس هم پا نمیشه ، چه برسه به اون تن لاغر و پشمالوی تو ، زود بیا بیرون منم میخوام دوش بگیرم ، خندید ، در حمومو بستم و اومدم پایین از یخچال یه سیب برداشتم و گاز زدم ، جووون ، پانی خوشگلم این سیبارو با دستای توپول خودش شسته ، دوباره حالم بد شد ، نمیدونم چرا اینقد سگ حشری شده بودم ، همش کیرم راست بود ، سر و صدای علی از بالا اومد پاشدم و رفتم از تو اتاق حوله و شورت برداشتم رفتم سمت اتاق علی ، علی اومد بیرون و من چپیدم تو حموم ، داشتم خودمو میشستم که چشمم افتاد به شورت و سوتین پانی که دیشب تنش بود ، شسته بود و اویزون کرده بود که خشک بشه ، بی اختیار برش داشتم و دوباره اون کس توپول رو تو اون شورت تصور کردم ، کیرم عین فنر پاشد و دوباره عرض اندام کرد ، شورت پانی جونو دوباره آویزون کردم ، خودمو خشک کردم و از حموم اومدم بیرون ، یه کت و شلوار زغالی پوشیدم با پیرهن نباتی و یه کراوات سبز ، فکر میکردم خیلی خوشتیپ شدم دیگه ، به موهام ژل زدم و با برس مرتب کردم ، رفتیم عروسی ، عروسی جدا بود ، از بس که فامیل داماد حزب الاغی بودن ، این اصطلاح سارا بود ، به آدمهای حزب اللهی میگفت حزب الاغی ، تو عمارت کوچیکتر مردها بودن که چند تا صندلی و میز هم توی خود باغ گذاشته بودن ، عمارت بزرگتر هم واسه خانمها آماده شده بود ، با علی و دو سه تا دیگه از پسرای فامیل نشسته بودیم و میوه شیرینی میخوردیم و کس شعر میگفتیم ، یهو صدا زدن که عروس اومد ، من بی اختیار پاشدم که برم سمت در ، چونکه عروس میاد معنیش این بود که عروس خوشگل من ، پانی ناز منم میاد ، علی هم با من پاشد و رفتیم سمت در ماشین عروس رو نگه داشته بودن و داشتن جلوش گوسفند سر میبریدن ،پشت ماشین عروس هم ماشین علیرضا بود و توش عروسهای ما ، رفتیم سمت ماشین علی ، دختر ها هفت قلم آرایش کرده بودن و بهمون لبخند میزدن رفتم سمت در راننده ، سارا شیشه رو پایین کشید و به پهنای صورتش خندید ، سرم رو بردم تو صورتشو بوسیدم ، گفتم به شما خوش گذشت ؟ سارا گفت وای حمیید عالیی بود ، خیلی خوش میگذره ، اینقد با پانی خندیدیم که یارو مجبور شد دو بار آرایشمون کنه علی هم کله اش رو از اونور کرد تو ماشین و پانی خوشگله رو بوسید ، دلم میخواست پانی رو هم ماچ کنم ، ولی خیلی ضایع بود ، نمیشد ، پانی چادر سفید سرش کرده بود و لباسش معلوم نبود ولی سارا یه مانتو بلند تا مچ پاش پوشیده بود که از کمر با یه بند بسته میشد ، مانتوش کاملا کنار رفته بود یه دامن لی کوتاه زیرش پوشیده بود و پاهای سکسیشو جلو چشمای من و علیرضای هیز گذاشته بود ، به پاهای لختش اشاره کردم و گفتم بد نگذره ، گفت بابا تو هم جمع کن خودتو ، اینجا که عروسی جداست ، اصلا دلم میخواد لخت بگردم ، علی از اونور گفت چیکارش داری بچه رو بذار راحت باشه ، خندیدم گفتم به تو چه مرتیکه مثل اینکه باورت شده ها ، به سارا گفتم پانی رو ببین چه محجبه نشسته ، یکم یاد بگیر ، اینجا شهرستانه ، گفت اگه ببینی زیر چادرش چی پوشیده دیگه تا شب طاقت نمیاری که صحبت کنید ، پانی دست خوشگلشو از زیر چادر بیرون اورد و یه دونه زد تو سر سارا گفت اینا چیه که میگی بیحیا ، ماشین عروس راه افتاد و عروسهای ما هم دنبالش رفتن ، دلم میخواست همون موقع بجای عروسی برگردیم خونه علیرضا و یه دلی از عزا در بیارم ، با دماغ آویزون رفتیم سمت مردونه ، ساعت 11 شب شام دادن ، له له میزدم زود بریم خونه ، همش تو فکر پانی بودم ، از هیجان اینکه دوباره لختش میکنم و کس خوشگلشو میلیسم تو خودم میلرزیدم ، به علیرضا گفتم فردا بریم سر زمینهای کشاورزی دایی کنار قنات چهارتایی اونجا جوجه کباب بزنیم تو رگ ، آخه غیر از اونشب دیگه فقط یه شب دیگه قرار بود تو شهرضا بمونیم ، بعد از شام رفتیم بیرون منتظر دخترها شدیم ، خیلی شلوغ پلوغ بود ، چند تا فامیل دیدیم و سلام علیک کردیم ، به بابا اینا گفتم من میرم خونه علیرضا ، بابام گفت مامان بزرگت دیروز هم صداش در اومده بود ، گفتم سارا سختشه اونجا ، اگه مجبورش کنم اونوقت دیگه کلا نمیذاره بیایم شهرضا ، حق هم داره ، بابام راضی شد ولی گفت فردا ظهر خونه بابام دعوتیم حتما بیاید ، با بیمیلی قبول کردم ، وقتی میگم خونه مامان بزرگ منظورم مادر مامانمه که ما کلا تو شهرستان تو خونه اش پلاسیم ولی بابابزرگ بابای بابامه ، خلاصه برنامه قنات و جوجه کباب کلا کنسل شد ! ، داشتیم با بابا حرف میزدیم که سارا خانوم با ماشین علیرضا زدن رو ترمز و شیشه رو دادن پایین ، سارا با بابام سلام علیک گرمی کرد که بابام جواب داد و یواش به من گفت نمیتونی بگی اینقد تابلو نگرده ، لااقل روسریشو درست سرش کنه ، تو دلم گفتم اگه میدونستی دیشب تا حالا داره زیر علیرضا میخوابه چیکار میکردی ، با خودم گفتم تا مامان نیومده در بریم ، مامانم فک میکنه همه شاگرداشن ، به علی گفتم بدو بریم ، سوار ماشین من شدیم و دنبال دخترا راه افتادیم سمت خونه علیرضا ، رسیده و نرسیده علیرضا بساط مشروب رو ردیف کرد ، حق با سارا بود اگه پانی رو با لباسای مهمونی دیده بودم تا شب دووم نمیاوردم ، پانی یه پیرهن دکولته قرمز پوشیده بود با دامن بلند ، اون دستای تپل سفید و نازش با اون سینه های درشت توی لباس قرمز داد میزد و منو صدا میکرد ، میگفت حمید بیا منو بووووو کن ، حمییید بیا منو لمس کن ، حمیید بیا منو بکککککن ، سارا گفت برم لباس عوض کنم بیام ، گفتم صبر کن یه فکر بهتری دارم ، علیرضا ورق بیار بازی کنیم ، سارا گفت نمیشه لباس عوض کنیم بعد ؟ گفتم عشقش اینه که با لباس پلو خوری بازی کنیم ، علیرضا میخندید و پانی جونم گفت من فقط 21 بلدم بازی کنم ، گفتم به به قربون قمار بازت برم ، همون 21 بازی میکنیم ، با لباسای مهمونی نشستیم پشت میز علیرضا ورق آورد ، گفتم خونه خیلی گرمه ، واسه همین هم استریپ بازی میکنیم هر کی باخت باید یه تیکه لباسشو در بیاره ، همه زدن زیر خنده ، پیکهای مشروب بود که میچرخید ، روی میز یه ظرف آجیل بود و یه مقدار چیپس ، خنده بازاری بود ، خودم زودتر از همه باختم که جورابامو در آوردم ، بچه ها کلی خندیدن ، بعدش نوبت علیرضا بود که کتش رو در آورد ، دخترا سرو صداشون در اومد ، چونکه دو سه تا تیکه لباس بیشتر نداشتن ، پانی پاشد دوباره چادرشو سرش کرد گفت یعنی چی شما اینهمه لباس دارید واسه باخت ما فقط سه تیکه ، اینقد خندیدیم که دلدرد گرفتیم ، چهار پنج دور بازی کرده بودیم ، سارا فقط روسری و مانتوشو باخته بود و با لباس مهمونی نشسته بود ، پانی جونم هیچی نباخته بود پدر سوخته هنوز با چادر نشسته بود ، ولی من و علیرضا خیلی باخته بودیم ، اینقد دخترا بهمون خندیدن که نگو ، علیرضا با شورت و زیرپوش ، منم با شلوار ولی بالاتنه لخت ! ، سارا هی وسط بازی با موهای سینه من بازی میکرد و قربون صدقه اش میرفت ، دست بعدی نوبت پانی بود که چادرشو در بیاره که با کلی ناز و قر و اطوار چادرشو پرت کرد رو مبل سارا یه دست باخت ، ماچم کرد و از جاش بلند شد و با آهنگ شروع کرد به رقصیدن فکر کردم الان بلوزشو در میاره و با سوتین میاد میشینه ، نامرد وسط رقاصی دامنشو داد بالا یه شورت زرد بندی خیلی سکسی پاش بود که کس قلنبه اش حسابی توش معلوم بود ، دو طرف بندهای شورتشو گرفت و کشید ، شورتش موند تو یکی از دستاش و کس قلنبه اش پرید بیرون ، کیر من توی شلوار داشت منفجر میشد ، تکلیف علی بدبخت معلوم بود ، مشروب پرید تو گلوی علیرضا ، پانی اینقد خندیده بود که نفسش در نمیومد ، سارا دوید سمت علیرضا که مثلا بزنه تو کمرش که بتونه نفس بکشه ، تا رسید به علیرضا پسر دایی سگ حشریم دستشو کرد لای پای سارا و با کسش بازی کرد ، سارا زد تو سرش گفت خاک تو سر بی جنبه ات کنن همون باید بذارم خفه بشی ، کلی خندیدیم و سارا اومد نشست بغلم دوباره ، پانی دست بعد جوراب هاشو باخت ، یه لباس زرشکی تیره پوشیده بود که روش کاملا گیپور بود ، مدل دکولته که روی سینه و پشت کمرش فقط گیپور بود و پایینش آستر دار بود ، لباسش خیلی سکسی بود ، دوباره کیرم راست شد ، پاشو گذاشت روی صندلی و آروم دامنشو زد بالا و جورابشو در آورد ، بعد نوبت اون یکی پای خوشگلش بود که لخت بشه ، داشتم میمردم که همونجا بکنمش ، بجاش سارا رو بوسیدم و دستم رو کردم لای پاش وباهاش بازی میکردم که یهو پای علیرضا از اونطرف میز دراز شد و اومد لای پای سارا خورد به دست من داد زدم سرش و پاشدم گوشش رو گرفتم کشون کشون آوردم پیش سارا نشوندمش گفتم بتمرگ اینجا که نخوای پاهاتو شصت متر دراز کنی ، خودم رفتم پیش پانی جونم دستم رو انداختم دور گردنش ماچش کردم و گفتم پانی جون تو هم الان شورتتو باختی !! ، خندید و دستش رو از روی لباس گذاشت رو کس قلنبه اش و گفت نباختم که ! ، با یه دستم دامنشو بالا کشیدم و با دست دیگه پاهای خوشگلشو نوازش میکردم و میرفتم به سمت شورت و کس خوشگلش ، سر و سینه اش رو میمالید به صورتم و ناز میکرد و مثلا با دستش دستم رو نگه میداشت که به شورتش نرسه ، قربون قر و اطوارش برم من ، کسش رو میمالیدم و اون خودش رو به من میمالید و ناز میکرد واسم ، سارا دستش رو برده بود لای پای علیرضا و داشت کیر علیرضا رو از روی شلوار میمالید و علی دستش لای پای لخت سارا میچرخید ، پاشدم شلوارمو کشیدم پایین و با یه شورت که کیر راستم رو بخوبی نشون میداد نشستم کنار پانی و دست پانی رفت سمت کیرم ، شورتم رو کنار زد و دست خوشگلش کیرم رو گرفت و مالید ، لبام رفت رو لبهای داغش و دستم از زیر لباس رفت توی تنش و با سینه های درشتش بازی میکردم یهو از جام پاشدم و با یه دست ورقهای روی میز رو کنار زدم ، بعد هم یکی دو تا پیک که رو میز بود رو برداشتم و کنار گذاشتم و پانی رو بغل کردم و گذاشتم روی میز پانی میخندید وقتی بغلم بود با موهام بازی میکرد ، کون خوشگلشو گذاشتم رو میز و دامنشو دادم بالا ، از خنده ریسه میرفت ، دستم رو میمالوندم به رونهای لختش ، علیرضا سارا رو بغل کرد و گذاشت روی میز کنار پانی طوری که کونش به سمت من بود و روش به سمت علیرضا ، سرشو گذاشت لای پای زن منو ، د بخور ، شورت پانی رو پایین کشیدم و کس خوشگلشو بوسیدم ، انگشتم رو کشیدم رو چاک کس سفید و صافش ، انگشتم خیس خیس شد ، انگشتم و لیسیدم و دوباره ازش لب گرفتم و شورتم رو کشیدم پایین ، کیرم مثل فنر از جاش پرید بیرون ، علیرضا هم سرشو از تو کس سارا کشید بیرون و شورتشو کشید پایین ، یه لب دیگه از پانی گرفتم و خوابوندمش رو میز و پاهای خوشگلشو از هم باز کردم و کیرم رو گذاشتم روی چاک کسش و خوب با آب کسش که حسابی بیرون ریخته بود خیس کردم وآروم هلش دادم تو ، آه و ناله پانی بلند شد ، اوضاع زن خودم هم بهتر از این نبود علیرضا گاییدن خانوم خوشگل منو شروع کرده بود و پاهای لخت و سکسی سارا تو آسمون بود ، علیرضا تمام لباسای سارا رو در آورده بود و داشت موقع سکس با سینه های سارا بازی میکرد ، سارا وسط سکس با علیرضا دستش رو دراز کرده بود و با تخمای من که نزدیک دستش بود بازی میکرد ، سرم رو خم کردم و لباشو بوسیدم پانی اینقد آه و ناله داشت که اگه تهران بود و خونه آپارتمانی بود مطمئنا همه همسایه ها صداشو میشنیدن ، چند دقیقه بعد پانی رو بوسیدم و بلندش کردم ، آخه میگفت چوب میز داره پشتشو اذیت میکنه ، بغلش کردم و نشوندمش روی کاناپه در حالی که دستاش روی پشتی کاناپه بود و کون خوشگلش به من ، لباس خوشگل و سکسیش رو در آورده بودم ، سوتین قرمزش اینقد سکسی بود که دلم نیومد درش بیارم وفقط سینه هاشو از تو سوتین کشیدم بیرون و شروع کردم با ولع به لیسیدن و خوردنش ، رفتم پشت سرش وایسادم جلو کاناپه و کیرم رواز پشت تنظیم کردم رو کسش که فرو کنم توش ، فکر کرد میخوام کونش بذارم بهم گفت یکم چربش کن بعد بکن تو ، مخم سوت کشید ، فکر نمیکردم بذاره از کون بکنمش ، سارا هیچوقت اجازه نمیداد سمت کونش برم ، پانی جونم با دستای خوشگلش به کیفش اشاره کرد ، کیفشو دادم و از توی کیف کرمشو در آورد و خودش کیر منو چرب کرد ، بعد کرم مالید به نوک انگشتم که کونشو چرب کنم ، در حالی که از خوشحالی سر از پا نمیشناختم رفتم سراغ کون خوشگلش و شروع کردم انگشتم رو توی کونش چرخوندن ، دوباره آه و ناله های صدا دار پانی بلند شد ، اگه حتی سکس نمیکردیم و من فقط صداشو میشنیدم مطمئنم با شنیدن صداش هم کیرم میترکید ، چه برسه به الان که کون خوشگل و گنده و سفیدش جلوم بود و من برای گاییدنش آماده میشدم ، کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و هل دادم تو ، دادش رفت به آسمون ، در حال دادن داشت داد میزد که الان معلوم شد چقد کیرت از علیرضا کلفت تره ، آیییییییییییییییی آییییییییییییییییییییییی ، لذت عالم تو نوک کیرم جمع شده بود ، کیرم رو بیرون کشیدم که ارضا نشم ، از خودم تعجب میکردم ، نمیدونم اون حمیدی که اینقد روی زنش تعصب داشت الان کجا رفته بود ، دیدن علیرضا که سرشو از لای پاهای زن من در میاورد و از آب کس زنم هنوز دهنش خیس بود صد برابر بیشتر تحریکم میکرد تا اینکه بخواد منو غیرتی کنه ، دستم رو روی کون خوشگل و خوش تراش پانی میکشیدم و قربون صدقه اش میرفتم ، دوباره کون پانی رو چرب کردم و کیرم رو هل دادم تو ، سر و صدای پانی بیشتر و بیشتر شد تا اینکه یهو جیغ کشید و وا رفت ، تا حالا ندیده بودم یه دختر از کون ارضا بشه ، شنیده بودم ولی هیچوقت باورم نمیشد ، فکر میکردم آخه کون که برای سکس ساخته نشده، دو دقیقه صبر کردم بعد پانی گفت دوباره بکن تو آبت بیاد ، تماشای کس دادن سارا صد برابر بیشتر تحریکم میکرد ، کیرم رو فرو کردم تو کون گرد و گنده اش دو تا تکون دیگه که دادم نتونستم جلوشو بگیرم کیرم رو از تو کون خوشگلش کشیدم بیرون و آبم مثل فواره پاشید روی تن سفید و تپل پانی جون ، با دستمال تمیزش کردم کنارش ولو شدم رو کاناپه و مشغول تماشای کس دادن زنم شدم ، با هر بار رفت و آمد کیر علیرضا صدای ناله های سارا بلند تر میشد ، تا اینکه سارا هم ارضا شد و علیرضا بعد از چند بار تکون دادن کیرش اون رو بیرون کشید و گرفت تو صورت سارا ، سارا کیر علیرضا رو کرد توی دهنش و با لذت اینقد خورد و مالید تا اینکه آب علیرضا اومد ، سارا کیر علی رو تو دهنش چپوند و تا قطره آخر آبش رو خورد ، تا حالا آب منو نخورده بود ، یکم حسودیم شد ، دوباره پانی رو که لخت و عور کنارم نشسته بود بوسیدم و به تن سفید و نازش دست کشیدم ، علی و سارا اومدن کنار ما ولو شدن رو کاناپه ، همه از حال رفته بودیم گفتم نخوابیم ؟ ، پانی گفت من باید برم حموم ، سارا گفت منم ، علی گفت پس ما هم میایم ، با خنده و سر و صدا رفتیم بالا و دو سه تا حوله برداشتیم بردیم دم حموم و چهار نفری چپیدیم تو حموم ، خنده بازاری بود ، یهو جیغ سارا در اومد ، نگاه کردم دیدم علیرضا انگشتشو کرده تو کون سارا ، اونم جیغ میزنه ، اینقد حموم تنگ بود که سارا جای فرار کردن از دست علیرضا رو نداشت ، اینقد خندیده بودم که اشک از چشمام میومد آب رو باز کردم و با لیف و صابون میکشیدم به تن پانی و کیر راست شده ام لای کس و کونش میچرخید ، علیرضا هم راست کرده بود و کیرش رو میمالید به تن سارا ، دستم رو بردم لای پای پانی و با کس خوشگلش بازی کردم دستش رو گذاشت رو شونه منو لبش رو چسبوند به لبم دستام رو لپای کونش بود و با کف صابون روی کونش بازی میکردم و دستم رو بالا و پایین میبردم و کیرم روی کس خوشگلش میچرخید ، سرم رو چرخوندم و دیدم سارا یه پاشو گذاشته بالا روی چهارپایه و یه پاش رو زمینه و علیرضا با یه ژیلت تو یه دست و یه قالب صابون تو یه دست دیگه زانو زده جلوش میخواد موهای کس زنمو بزنه ، اینقد سکس کرده بودم که کیرم وقتی راست میشد نوکش میسوخت ، فک کنم پوستش کنده شده بود ، ولی مگه میشد با دیدن این چیزا راست نکنی و دوباره سکس نکنی ، پانی رو چسبوندم به گوشه حموم زیر دوش کمرش خورد به دیوار و روش به سمت من و لباش روی لبام ، یه پاشو با دستم بلند کردم و چسبوندم به کمرم و کیرم رو هل دادم آروم تو کسش ، دوباره ناله هاش بلند شد ، سرعتم رو زیاد کردم ، کیرم رو تا اونجایی که میشد فرو میکردم تو کسش و میکشیدم بیرون ، گفتم میخوام بلندت کنم ، پانی گفت کمرت درد میگیره حمید جون من سنگینم ، گفتم فقط یه دقیقه دستش رو محکم حلقه کرد به گردنم ، اون یکی پاش رو هم بلند کردم و کیرم تا دسته رفت تو کسش ، یه داد زد که از صداش نزدیک بود آب منم بیاد ، دو سه بار کونشو بلند کردم و دوباره ولش کردم تا کیرم بره توی کس خوشگلش ، خیلی حال میداد ولی پانته آ سنگین بود ، مجبور شدم بذارمش روی زمین ، علیرضا کار اصلاح و سلمونی کس سارا رو تموم کرده بود و کس زنمو شسته بود و خوابونده بودش کف حموم و پاهاشو بالا داده بود و حالا نکن کی بکن ، پانی رو چرخوندم ، دستش رو گرفت به شیر حمام که نیفته و کون خوشگلشو قنبل کرد برام ، منم از لای کونش کس خوشگلشو مالیدم و کیرم رو فرو کردم تو کسش و در همون حال با سینه های خوشگلش بازی میکردم که دوباره آبم اومد ، کیرم رو کشیدم بیرون و آبم که دیگه بعد از اون همه سکس واقعا مثل آب شل شده بود ریخت از نوکش بیرون رو کف حموم و روی دست خوشگل و تپل پانی ، پانی رو بغل کردم و رفتم زیر دوش ، یه آب به خودمون زدیم و از حموم اومدیم بیرون ، همدیگرو با سر و صدا و خنده خشک کردیم ، شورت و زیرپوش پوشیدم ، پانی هم شورت پاش کرد با یه تیشرت سفید بلند ولی سوتین نبست ، سشوار رو گرفتم رو سرش و موهاشو خشک کردم و بغلش کردم گذاشتم روی تخت ، هنوز سر و صدای اون جنده خانم با علیرضا از توی حموم میومد ، پانی رو بغل کردم و پتو رو کشیدم روی خودمون ، لپ پانی جونو بوسیدم و دستم رو از زیر تیشرت بردم تو ، سینه خوشگل و گردشو تو دستم گرفتم و ....... واقعا نفهمیدم که کی خوابم برد
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

SexyBoy
 
غیرتت کجاست حمید ؟ قسمت آخر

ساعت حدود ده بود که از خواب پاشدم ، اون روز برنامه ها خیلی فشرده بود ، دخترها باید میرفتن پا تختی ، علیرضا باید میرفت به زمینهای کشاورزی دایی سر میزد ، ظهر هم که خونه بابابزرگ مهمون بودیم ، بعد از صبحانه سارا و پانی رو بردم رسوندم خونه دایی که مراسم پاتختی بود و به سارا گفتم یا من یا بابا میایم دنبال تو و مامان که بریم خونه بابابزرگم ، خودم رفتم خونه مامان بزرگ ولو شدم رو تلفن و کارای شرکتم رو پیگیری کردم ، چند تا حساب عمده با شرکتهای بزرگ دولتی داشتم که پیگیری کردم و ظهر رفتم خونه دایی و سارا و مامانم رو برداشتم و رفتیم خونه بابابزرگ ، سارا کلی مهربون شده بود و همش میخندید ، اینقدی که مامانم به شک افتاده بود که این دختر چش شده ، وارد خونه بابابزرگ که شدم عمو عطا رو دیدم و کلی باهام چاق سلامتی کرد ، تو دلم یه عالمه کنف شدم ، گفتم بیچاره اگه میدونست سه نفری چجوری کس زنشو گائیدیم ، بجاش گفتم کارای خیرتون مبارک ، گفت خیلی ممنون ، دوست داشتم همه رو دعوت کنم ولی بابابزرگت در جریانه کلا خیلی فوری شد ، فهیمه رو تو بازار دیده بودی ، آره ؟ گفتم بله ، خدمتشون رسیدیم با انوش تو بازار بودن دیدیمشون ، رفتیم تو با بابابزرگ یه سلام علیکی کردیم و نشسته بودم با چشام دنبال فهیمه میگشتم ، یهو مامانم برگشت به بابابزرگم گفت ممد کجاست بابا ؟ بابابزرگ گفت خانوم عطا یکم مریض بودن با ممد آقا تو اتاقن که معاینه کنن ! ، برق سه فاز از کونم پرید ، زنیکه جنده واقعا میخواست زیر بابام بخوابه ، به عطا گفتم عمو انوش کجاست ؟ عطا گفت دم در داشت با تلفن صحبت میکرد ، پریدم دم در دیدم انوش نشسته تو یه بنز سفید 280 مال بیست سال پیش و داره تلفن حرف میزنه من رو که دید تلفنشو قطع کرد و اومد پایین ، گفتم انوش این زنیکه دیوونه راست راستی تصمیم گرفته به بابام بده ، بابام که اینو نمیکنه ولی میترسم آبرومونو ببره ، یه کلمه زر بزنه دودمان هممونو بابام به باد میده ها...، انوش گفت نترس بابا اون درسته جنده است ولی دیوونه که نیست ، اگه بگه که اول خوار خودش گاییده است ، انوش در ماشین عطا رو بست و رفتیم بالا ، گفتم عمو عطا چرا یه ماشین حسابی نمیخره ، اون که پولش از پارو بالا میره ، گفت بسکه خسیسه ، میترسه بخره ما سوار بشیم ، حالا فهیمه رو انداختیم جلو ، به فهیمه قول داده یه ماشین خوب بخره ، گفتم تعریف کن ببینم دفعه اول چی شد فهیمه رو کردید ، گفت باشه بذار داستانشو بعد از ناهار واست تعریف میکنم ، رفتیم بالا و نشسته بودیم که بالاخره بابام رضایت داد و در اتاق رو باز کرد و اول خودش بعدش هم فهیمه از اتاق اومدن بیرون ، فهیمه صد قلم آرایش کرده بود و یه چادر نازک زورکی سرش کرده بود ، راه که میرفت چادرش باد میخورد و معلوم شد زیرش یه بلوز دامن پوشیده با یه جوراب شیشه ای نازک ، بابام از اتاق که اومد بیرون داشت زیر لب یه چیزی زمزمه میکرد ، فک کنم داشت ان یکاد میخوند ، هر وقت یه چیزی باب میلش نیست یا مثلا یه چیزی میبینه که فکر میکنه اشتباهه یه اعوذ بالله میگه و ان یکاد میخونه ، تو دلم داشتم میخندیدم ، حتما این جنده خانوم یه کاری کرده سعی کرده از راه بدرش کنه که داره زیر لب واسه خودش دعا زمزمه میکنه که نکنه یه وقت تو دام شیطون بیفته ، عوضش فهیمه تمام صورتش میخندید و شیطنت از سر و روش میبارید ، رفت با مامانم سلام علیک کرد ، مامانم که حسهای شیطنت رو خوب حس میکنه یه سلام علیک زورکی کرد و اخم کرد نشست ، بابام رفت دست نماز گرفت و رفت تو یه اتاق که نماز بخونه ، فهیمه اینقد منو نگاه کرد و لبخند زد که سارا بهم گفت این زنیکه چشه ؟ چرا تورو اینجوری نگاه میکنه ، گفتم چجوری نگاه میکنه مگه ؟ گفت هی نگات میکنه میخنده ، گفتم نمیدونم ، خله لابد یا فکر میکنه خنده دارم که میخنده ، سارا گفت آره خله ، زنیکه جنده خنده دار خودشه که با سی سال سن رفته زیر یه مرد هفتاد ساله میخوابه ، گفتم رو مردم واسه چی اسم میذاری تو کس دادنشو دیدی که میگی جنده ؟ ناهار که خوردیم رفتم سراغ انوش خفتش کردم و گفتم تعریف کن بینیم ، گفت بابام یه چند سالی میشد که با مادرم قطع رابطه بودن فقط مامانم بخاطر ما تو اون خونه مونده بود ، واسه همین هم که تا مادرم مرد بابام دو سه ماهی دندون رو جیگر گذاشت و بعد گفت من میخوام زن بگیرم ماها یکم اخم و تخم کردیم ولی حریفش نشدیم ، بعد با یکی از دوستاش که اصلیتش مال شاهین شهر هستش رفتن اصفهان و با فهیمه برگشتن ، فهیمه قبلا یه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته ، خلاصه این از روزی که اومد تو خونه ما مارمولک بازیاش شروع شد ، جلو بابام پیش ما هم روسری سر میکرد ، بابام که از در میرفت بیرون آستین حلقه ای میپوشید ، سیامک بهش شک کرده بود یه بار که رفت بیرون خرید کنه دنبالش رفت ، فهیمه رفته بود تو یه مغازه لباس فروشی ، سیامک دیده بود چند دقیقه که گذشت یارو مغازه داره که آشنا هم بود اومده بود و کرکره مغازه رو کشیده بود پایین ، و در مغازه رو بسته بود و رفته بود ، سیامک فکر کرده بود حواسش نبوده فهیمه اومده بیرون ، ول کرد اومد خونه ، بهش گفتم چی شد کجا رفتی ، گفت اینطوری شد ، به سیامک گفتم خاک تو سرت اسکل شدی این مرتیکه مغازه اش دو تا در داره ، یه در پشتی داره که به کوچه مسجد باز میشه ، این حتما کرکره مغلزه رو بسته که کسی شک نکنه بعد از اون یکی در دوباره رفته تو الان داره زن بابا رو میگاد ، داشتیم یکی بدو میکردیم که فهیمه برگشت و رنگ و روش حسابی وا شده بود و میخندید ، یه دو سه تا کیسه هم تودستش بود که لباس خریده بود ، با ما سلام علیک گرمی کرد و رفت لباس خونه پوشید ، اونم چه لباسی ، بعد هم رفت تو آشپزخونه که غذا درست کنه ، سیامک گفت من امروز اینو میکنم ، چرا بره به بقیه بده ، هر چی به بابام میگیم این جنده است که تو کتش نمیره ، بذار خودمون بکنیمش ، گفتم شر بپا میشه بیخیال شو ، گفت بذار ببینم چی میشه ، بعد رفت پیش فهیمه تو آشپزخونه ، بهش گفته بود خوب... ، کجا خرید کردی ، فهیمه گفته بود فلان جا ، سیامک گفت من دنبالت اومدم دیدم رفتی تو مغازه فلانی بعد یارو اومد درو بست و از کوچه پشتی اومد تو مغازه ، فهیمه دهنش باز مونده بود ، اومده بود توضیح بده سیامک دستشو گذاشته بود رو کس فهیمه و شروع کرده بود از رو لباس کسشو مالیده بود ، فهیمه یکم مقاومت کرده بود و بعد شل شده بود ، سیامک میگفت همش میگفت الان بابات میاد ، الان انوش میاد ، سیامک دست کرده بود تو سینه هاشو با پستوناش بازی کرده بود فهیمه هم دست دراز کرده بود کیر سیامکو گرفته بود تو دستشو از روی شلوار مالونده بود ، سیامک بهش گفته بود انوش خوابه ، بابا هم رفته سر زمین زودتر از هشت و نه نمیاد ، خلاصه دامنشو داده بود بالا و با کسش بازی میکرد ، من که از کنجکاوی داشتم میمردم رفتم از گوشه در آشپزخونه سرک کشیدم تو و دیدم شورت فهیمه تا نصفه پایینه و سر سیامک وسط پاهای فهیمه است کیرم راست شده بود از تو شلوارم داشت میزد بیرون ، شلوارم رو کشیدم پایین شروع کردم جلق زدن ، هی سرک میکشیدم تو آشپزخونه و میدیدم اینبار لنگای فهیمه رو داده بالا و کیرشو تا دسته کرده تو کس زن باباش و داره تلمبه میزنه و قربون صدقه کس زن باباش میره دوباره جلق میزدم تا اینکه آبم اومد ریخت تو دستم و لباسم رو هم به گند کشید یواش دویدم رفتم سمت توالت و با دستمال توالت خودمو تمیز کردم و برگشتم بقیه اش رو نگاه کردم ، سیامک فهیمه رو پشت و رو کرده بود و داشت انگشت تو کونش میچرخوند ، فهیمه ناله میکرد و میگفت زود باش تمومش کن الان بقیه میان ، سیامک یه تف زد به کیرش و فرو کرد تو کون فهیمه منم دوباره کیرم و در آوردم و پشت در آشپزخونه جلق میزدم ،تماشا میکردم و جلق میزدم تا اینکه یهو سیامک کیرشو کشید بیرون و آبشو خالی کرد رو کون فهیمه ، بعدش سیامک کون فهیمه رو تمیز کرد و از جاش پاشد ، دویدم تو توالت و دوباره جلق زدم تا آبم اومد ، خودمو شستم و اومدم بیرون ، دیدم سیامک و فهیمه اومدن توی هال رفتم پیششون نشستم و تلوزیون رو زدم ، گفتم فهیمه جون ناهار چی داریم ؟ گفت قرمه سبزی تو یخچال داریم ، برنج هم گذاشتم تا نیمساعت دیگه حاضره ، بعدش هم پاشد رفت که قرمه سبزی رو بذاره روی گاز گرم بشه ، گفتم سیامک عوضی خوب ترتیبشو دادی ها ، گفت تو دیدی ؟ گفتم آره ، گفت بهش گفتم منبعد فقط به خودم میدی اگه دیدم یه بار دیگه بیرون از خونه کس و کونت جنبید روزگارت رو سیاه میکنم ، بابام اینجا آبرو داره ، گفتم کونی خوب یه کاری میکردی منم بکنمش دیگه ، سیامک گفت من راهش انداختم ، باقیش با خودت ، فرداش سیامک با شوفرمون رفت سمت اهواز ، بابام که رفت از خونه بیرون منم با فهیمه تنها شدم ، بابام گفت بیا امروز کمکم کن من باید برم سر قنات تا شب کار دارم ، تو کارگاه هیشکی نیست ، سیامک هم رفته اهواز ، گفتم درس دارم دو ساله گیر این پایان نامه کوفتی ام ، بذار تمومش کنم مدرکمو بگیرم ، بابا که رفت بیرون هی دم پر فهیمه میچرخیدم و کس لیسی میکردم ، اونم یه لباس راحت یکلا پوشیده بود و با دامن بالای زانو و با پاهای لخت توی خونه رژه میرفت ، منم ازش تعریف میکردم که خوشگلی و خوش هیکلی و بابام زد و برد و این حرفا ، فهیمه هم خرکیف شده بود ، وقتی رفت تو آشپزخونه که غذا درست کنه رفتم کنارش و شروع کردم کمکش کردن ، اونم هی ازم تعریف میکرد که تو پسرای عطا تو یه چیز دیگه هستی و خیلی خوبی و این چرت و پرتا ، یهو رفتم بغلش کردم و ماچش کردم گفتم تو واقعا واسه بابام حیف شدی ، اونم ماچم کرد من دستشو گرفتم تو دستم و دوباره بوسیدمش ، هیچ مقاومتی نکرد ، بغلش کردم ولبم رو گذاشتم روی لباش ، گفت انوش بابات بفهمه روزگارمون سیاه میشه ، گفتم اون از کجا میفهمه ، دوباره ازش لب گرفتم ، اونم ادامه داد ، دستم رو از پشت کشیدم به کون گنده اش ، حشری شده بود لبام رو محکمتر میمکید ، بهش گفتم بیا بریم توی اتاق ، با هم رفتیم توی اتاق خواب و دامنشو دادم بالا نشوندمش روی تخت و شورتشو کشیدم پایین ، حالا نخور کی بخور ، مثل تشنه به آب رسیده از کسش میخوردم ، بعدش کیرم رو از تو شلوار کشید بیرون و شروع کرد واسم ساک زدن دو سه بار که میک زد یهو آبم اومد ، پاشید تو صورتش ، آبمو پاک کرد و با انگشت کرد تو دهنش و همه رو قورت داد ، گفت من برم صورتمو بشورم برگردم ، وقتی برگشت دوباره کسش رو لیس زدم ، کیرم راست شد ، میخواستم بکنمش گفت برو خودتو قشنگ با صابون بشور ، زور بزن یکم هم بشاش بعد بیا ، اینجوری بکنی من حامله میشم ، انوش گفت رفتم خودمو شستم و زور زدم یکم هم شاشیدم و برگشتم تو اتاق ، دیدم لخت و عور خوابیده روی تخت ، پریدم روش و کیرم رو مالیدم به کسش که خیس خیس بود و کیرم رو چپوندم تو کسش ، یه نیمساعتی از کس و کون گاییدمش تا اینکه آبم اومد ، همه رو ریختم روی شکمش ، از اون به بعد دیگه راحت شدیم ، حالا دیگه من و بابام و سیامک سه تایی میکنیمش ، چند وقت پیش فهیمه بهم گفت دلم میخواد دو نفر با هم منو بکنن ، علیرضا هم از اول در جریان سکس من و فهیمه بود ، واسش تعریف کرده بودم ، وقتی فهیمه گفت سکس سه نفری میخوام من به علیرضا گفتم و اونم با کله اومد ، سه نفری سکس کردیم ، از تعریفهای انوش حسابی راست کرده بودم دلم میخواست همونجا دوباره فهیمه رو بکنم ، اونشب شب آخری بود که تو شهرضا بودیم ، شب برگشتیم خونه مامان بزرگ ، خیلی دلم میخواست برم خونه علیرضا بخوابم که یه شب دیگه هم با پانی سکس کنم ، ولی خیلی ضایع میشد ، مامان بزرگ یه اتاق کوچیک واسه من و سارا گذاشته بود که راحت بخوابیم ، شب وسیله هامون رو جمع و جور کردیم ، ساکمون رو هم بستیم که صبح زود راه بیفتیم برگردیم سمت تهرون ، ساعت نه شب بود که دیدیم در میزنن ، علیرضا و پانی اومده بودن که با ما خداحافظی کنن ، کلی گفتیم و خندیدیم ، یهو سارا به پانی گفت بیا بریم تو اتاق چند تا لباس گرفتم بهت نشون بدم ، همینکه رفتن تو اتاق من و علیرضا هم دنبال سرشون رفتیم تو اتاق و در رو انداختیم روی هم ، سارا و علیرضا آویزون هم شدن و لب گرفتناشون شروع شد ، منم رفتم سراغ پانی و از خجالت لبای قشنگش در اومدم ، بعد هم شلوار پانی رو جلوی علیرضا کشیدم پایین و گفتم من میخوام با کس توپولت خداحافظی کنم ، سرم رو کردم تو کسش و زبونم رو توی کسش چرخوندم ، کار علیرضا آسون بود ، سارا دامن بلند پاش بود و نیاز به کار خاصی نبود ، دامن رو داد بالا و دستش رو فرو کرد تو شورت سارا ، دستمالی ها که تموم شد از زنهای همدیگه خداحافظی گرم وآبداری کردیم ، یه قطره اشک هم گوشه چشم پانی خوشگلم جمع شده بود که با زبون خوردمش و کلی قربون صدقه اش رفتم ، علیرضا گفت که واسه کارش یکی دو هفته دیگه میاد تهرون ، قرار شد حتما با پانی بیاد و برنامه بذاره که یه شمال هم با هم بریم ، بعد هم چهار نفری مثل زوجهای خوشبخت از اتاق اومدیم بیرون توی هال پیش بقیه ، نیمساعت بعد علیرضا و پانی رفتن ، بالاخره بعد از چند شب هرزگی مثل آدم پیش زن خودم خوابیدم و با زن خودم سکس کردم که خیلی خیلی بهم حال داد ، سارا هم گفت کلی وقت بود اینقد از سکس با من لذت نبرده بود ، شب خوابیدیم و صبح زود زدیم به جاده که برگردیم تهرون و ببینیم چه ماجراهای دیگه ای انتظارمون رو میکشه ، پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
داستان سکسی ایرانی

غیرتت کجاست حمید ؟!


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.


 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA