انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 23:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  22  23  پسین »

Labkhand Siah | لبخند سیاه


زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــاه ۱۰۹

می خواستم اون صحنه های تلخ و درد ناک رو ببینم و سعی کنم تا اون جایی که می تونم از فتانه زده و فراری شم . لجن .. کثافت و انگل و هر چیز آلوده دیگه ای رو که به یادم می آوردم اونو پاک تر از فتانه می دیدم . و مهم تر و زشت تر از خیانت اون , دورنگی و حیله گری های اون بود . یک آدم اون قدر باید ذهن و اندیشه و درونش به حالت خود ساختگی رسیده باشه که تحت هیچ شرایطی خیانت نکنه . . کون فتانه رو کیر مهرام در حال چرخش بود .
-خیلی اذیت شدی . می دونم . حقت بود . نباید این قدر با احساسات من بازی می کردی . نباید کاری می کردی که من فکر می کردم که اشتباه کردم . یک زن وقتی که قلبشو میده به یه نفر یعنی قلبشو باخته و. یعنی همه چیزشو باخته . تو باید احساسات منو درک می کردی . باید حس می کردی که من چی می کشم و چی می خوام و خواسته من چیه ..
-آخخخخخخ عزیزم بیا از خودمون بگیم .. از روزای خوبی که با هم داریم .
-مهرام . حرف زدن به وقت سکس حواستو پرت نمی کنه ؟
-اتفاقا باعث میشه که سکس بیشتر طول بکشه و لذت بیشتری ببرم . حالا تو رو نمی دونم .
- اوووووههههههه منم همین حسو دارم . راستش اگه خونتو می خوردم سیر نمی شدم ولی دلم واسه اون لحظه هایی که شیرینی اون هر گزفراموشم نمی شد تنگ شده بود .
-ببینم کمرت درد نمی گیره فتانه ؟ اگه خسته شدی من بیان روت .
-نه سرشار از انرژی هستم . حس می کنم مدتهاست که به خودم بدهی دارم .
-به من چی ؟
-به تو هم همین طور .
-حالا بر نامه های بعدی ما چیه ؟
-نمی دونم ولی زندگی با فرهاد دیگه برام لذتی نداره . من نمی تونم با اون باشم . بودن با اون به من لذتی نمیده . هیچ هیجانی رو در من به وجود نمیاره . راستش دو جور عذاب می کشم . هم عذاب از این نظر که لذتی نمی برم و هم از این لحاظ که عذاب وجدان می گیرم .
-ولی فتانه عذاب وجدان و این بر نامه ها رو باید فراموش کنی . اگه منو دوست داری باید با من همراه باشی و به اون چیزایی که میگم گوش بدی .. هر چند من دوست ندارم که تو با شوهرت باشی و دست اون به بدنت برسه . ولی باید قسمتی از اون چه که حقت بوده رو دوباره از چنگش در بیاری . این کار امکان پذیر نیست جز این که بتونی با مهربونی و انجام کارایی که اون دوست داره یک بار دیگه خودت رو در دلش جا کنی . اگه بد رفتاریهایی داشت به خاطر عشقمون تحمل کنی . به امید آینده ای که من و تو با هم و زیر یک سقف زندگی کنیم . -ببینم به این زودیها که نمی خوای بری امریکا ..
-من تا هر وقت که تو بخوای و بتونی موفق شی که حقتو بگیری در کنارتم . بعد که تونستی یه چیزایی رو ازچنگش در بیاری بی سر و صدا اونا رو برات آبش می کنم و با هم میریم اون ور آب . حالا مهم نیست از همسرت جدا شدی یا نشدی .. ولی یه جورایی هم باید رضایت اونو برای خروج از کشور جلب کنی . به بهانه سفر مذهبی و همچه چیزی .. می دونم که تو با اون شم و توان زنانه ای که داری به خوبی از عهده این کار بر میای.
-ولی فرهاد گناه داره . مرد آقاییه.
-آقا و این حرفا رو نداریم . در واقع فر هاد هم به نوعی گناهکار محسوب میشه . به خاطر این که اگه اونی وجود نمی داشت که باهات ازدواج می کرد دیگه شرایط من و تو به این صورت نبود.
- اون اگه منو نمی گرفت یکی دیگه میومد .
-تو دوست داری باهام بیای ؟ خب برای سر مایه گذاری هرچه بیشتر داشته باشیم بهتره ..
-با من رو راست باش مهرام . کدوم سر مایه گذاری . حقیقتشو بگو که با پول من می خوای سر مایه گذاری کنی .
-من به پول تو هیچ چشمداشتی ندارم .
-چیه به پزت بر خورد ؟ اگه راست میگی من و تو نداریم پس بذار من کار خودمو بکنم و اون جوری که می دونم عمل کنم .
-خب فتانه این همون حرفیه که من دارم میگم . تو باید کاملا اعتماد اونو جلب کنی . طوری که فکر کنه فدایی اون هستی . ممکنه این شرایط و انجام این کار برات سخت باشه . ولی مجبوری تحمل کنی . چاره دیگه ای نداریم .
دستای مهرام در حال حرکت روی کون فتانه بود . برای لحظاتی سکوت کرده به سکس فکر می کردند و لذت بردن از هم .
-مهرام کونم گنده تر شده یا همونه ؟
-تو خودت چی فکر می کنی ؟
-زیاد فرقی نکرده وشایدم خودم لاغر تر شده باشم . چون همش حرص می خوردم . به خاطر دوری از تو . اصلا باورم نمی شد که کار ها این جوری جور شه ....... . ادامه دارد .... .نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۰

-خب عزیزم فتان جون . خدا عاشقا رو دوست داره و دلهاشونو این جوری به هم نزدیک می کنه . ازدواج تو با فرهاد یک اشتباه بود و حالا در جبران اشتباهش بهمون کمک می کنه .
مهرام انگشتشو کرد توی کون فتانه و خیلی راخت با اون بازی می کرد .
-چیه دلت می خواد هنوز هیچکاری نکرده بکنی توکونم ؟ صبر داشته باش ..
-کی گفته اینو دختره لجباز . من طبق عادت گذشته ها دوست داشتم و دارم که این کار رو انجام بدم .
-امید وارم که این عادتت در طی روز طولانی نباشه . شوخی کردم عزبزم . شوخی کردم تو هر کاری که دوست داری می تونی با هام انجام بدی . وقتی همون آدم خوبه میشی حتی می تونی با دستای خودت خفه ام کنی . من حالا فقط به تو فکر می کنم . می خوام فکر کنی که یک دختر مجردم . واست همون تازگی رو دارم .
-اگه نمی داشتی که دیگه بازم به سراغت نمیومدم .
-منو فشارم بگیر .. توی بغلت .. با پنجه هات بهم چنگ بنداز . می خوام اثر انگشتات رو بدنم بمونه . تا ساعتها بعد وقتی که پیشم نباشی لذت انگشتای تو رو احساس کنم .. بیا همین الان بریم . مگه نمیگی که در کنار من خوشبختی .. می تونیم سرمایه خودمونو رو هم بذاریم و با چهار صد پونصد میلیون یه زندگی معمولی رو اون ور آب واسه خودمون رقم بزنیم .
-فربد رو چیکارش می کنی ..
-خودت گفتی که بچه ها هیچوقت مادرشونو فراموش نمی کنن . بزرگ میشن . دلم براش تنگ میشه اگه با خودم می آوردمش راضی تر بودم . ولی حالا که نمیشه به نظرت باید چیکار کنم . اگه بمونم و با این وضع ادامه بدم نمی تونم مدت طولانی فیلم بازی کنم . نمی تونم عشق خودمو پنهون کنم .. ریا کار باشم .
-به خاطر همین بی ریایی های توست که دوستت دارم فتانه .
مهرام از جاش پا شد دستاشو دور کمر فتانه حلقه زد و اونو خوابوند و افتاد روش ..
-نههههههه نهههههههه .. چقدر من خوشحالم . از این که حس می کنم بر گشتی به خونه دلت.
-تو به این میگی خوشحالی فتانه ؟ تو هر وقت اراده می کردی می تونستی منو داشته باشی ولی منو بگو که استرس منو دیوونه کرده بود . حق داری .. بهت حق میدم فتانه ! من در حق تو خیلی بدی کردم . گناه کردم . دل پاک و مهربون و عاشق تو رو شکستم ولی نمی خواستم این طور شه .. خیلی بده آدم عاشق کسی باشه ولی نتونه بهش برسه . ندونه باید چیکار کنه .
-دیگه تموم شد مهرام . بیا به حالای خودمون نگاه کنیم . بیا حالای خودمو نو ببینیم . دوستت دارم .. بیا جلو تر بدنتو بنداز جلو تر .. پاهامو بندازرو شونه هات کیرتو بفرست تا ته کسم . اگه دوست داری بکن توی کونم . .
چشامو بسته بودم و داشتم به این فکر می کردم که یک انسان چطور می تونه شخصیت انسان دیگه رو بشناسه . چطور می تونه روی اون نفوذ داشته باشه و اونو بسازه . خواسته های آدما با هم فرق نمی کنه . فقط شدت اوناست که تفاوت داره وهمین شدت روی اختیارات و عملکرد اونا تاثیر میذاره . می بینی دو تا مرد با دو تا خصلت یکسان دارن خونواده جدایی رو اداره می کنند . یک خونواده سرپاست و یکی دیگه از هم می پاشه . اگه زن یا حتی مرد خونواده بخواد این قدر راحت تغییر شخصیت بده دیگه ارزشهای اجتماعی و فرهنگی میرن زیر سوال . وجود ایسم و ایست هایی که بشر متجدد غربی و غرب زده در سالهای اخیر از خودش ساخته و اسیرش شده دردی رو هم دوا نمی کنه . ایسم هایی که خودمون بتش کردیم و خودمونو در دامش میندازیم . داریم فرهنگ دزدی می کنیم در حالی که خیلی راحت می تونیم خودمون رو بندازیم به کانال فرهنگ سازی .. نه فر هنگ سوزی . ..سالها دل طلب جام جم از ما می کرد ..وآن چه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد .. حواسم برای لحظاتی از تماشای اون صحنه های کثیف پرت شده بود . مهرام کیرشو بیرون کشید و برای ثانیه هایی بعد به خوبی قسمت سفیدی رو می دیدم که داره روی قسمت کدر فیلم حرکت می کنه و اون آب کیر اون نامرد بود که از کس زنم داشت می ریخت بیرون .. دیگه این قسمتهای فیلم کمی در هم و بر هم نشون می داد . مهرام داشت از زنم پذیرایی می کرد . رفته بود و احتمالا از آشپزخونه و یخچالش واسه خودش و زنم آب میوه آورد .. در صحنه بعد دو تایی شون در آغوش هم به خواب رفته بودند .. بعدش دیدم مرد از جاش پاشد و رفت به سمتی .. من دیگه مهرام رو در فیلم نمی دیدم . زنم کاملا بر هنه روی تخت افتاده و خوابیده بود . برای چند لحظه حس کردم که نکنه اونو کشته باشه که البته همون لحظه می دونستم که این فکر بی خودیه چون امروز باهاش صحبت کرده بودم . دیگه بعضی وقتا مخ آدم از کار میفته .. اون کجا می تونست رفته باشه . یکی دو تا دیگه ا ز هارد ها رو آوردم . خیلی سخت و وقت گیر بود پیدا کردن صحنه ای رو که مهرام دور از فتانه بوده . اول از اونی که در آشپز خونه کار گذاشته بودم شروع کردم .. پس از چند دقیقه همه چی دستگیرم شد .. اون با دارو زنمو خواب کرده بود .. و پس از دقایقی که مطمئن شد خوابش سنگین شده خودشو رسوند به آشپز خونه .. رفت سراغ همون جایی که فتانه جواهراتشو در یک جای خاصی پنهان می کرد که عقل جن هم نمی رسید . اون از کجا می دونست که زنم اونا رو اونجا نگه میداره . حتما از کس خلی های فتانه بوده که مثلا می خواسته پزی بیاد و بهش بگه چقدر زرنگه . ولی هرچه بود سوتی و کس خلی باید مال دفعه قبل بوده باشه .. ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۱

اون جواهرات روبر انداز کرد . بعد برای چند لحظه ای رفت به سمتی که تصویرش در این هارد نشون داده نمی شد .. فیلمو زدم جلو . چند دقیقه بعد بر گشت .. استرس داشت . لباسشو تنش کرده جواهراتو گرفت و رفت . سر در نمی آوردم یعنی اون واقعا به این سادگی شاید سیصد میلیون طلا و شمش رو سرقت کرده و رفته ؟ اون که هدفش خیلی بالاتر از اینا بود . نه ... اون چشش به ملک و املاک منه .. یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . مسئله به این سادگیها هم که فکر می کنم نیست . خیلی خسته بودم . نمی دونستم چه جوری متوجه شم .. . ولی فیلم قبلی در جایی قطع شده که اون رفته طرف آشپز خونه .. پس از جایی که ادامه پیدا کرده می تونه بقیه باشه .. تقریبا همون جوری بود که حدس می زدم . اون بر گشت به نزد فتانه . لباساشو در آورد و کنارش دراز کشید . ظاهرا خودشو رسونده بود به بیرون از خونه .. طلاها رو در گوشه ای مخفی کرد و برگشت .و در نوار یا هارد دیگه ندیده بودم که اونا رو بذاره سرجاش . و بازم این نتیجه رو گرفتم که اونا رو در ماشین خودش پنهون کرده . به خاطر این که یه چیزی حدود یکربع از لحظه ای که اون از کنار فتانه پاشد و به وضعیت سابق بر گشت گذشته بود . او در این پونزده دقیقه نمی تونسته مسافت زیادی از خونه فاصله گرفته طلا ها رو جایی قایم کرده بر گشته باشه . خودشو زده بود به خواب . اون و فتانه دو تایی شون کاملا لخت کنار هم دراز کشیده بون . حدس می زدم اون می خواد این طور وانمود کنه که بعد از فتانه از خواب پا شده . تا اگه بعدا فتانه متوجه نبودن جواهراتش شد به اون مشکوک نشه . چند بار به چهره فتانه خیره شد این انتظارو داشت که اون بیدار شه ولی انگار نه انگار . خیلی خونسرد چشاشو رو هم گذاشت و منم فیلمو همش جلو می زدم . رسیدم به صحنه ای که ظاهرا مهرام به خواب رفته یا خودشو زده بود به خواب . فتانه خستگیش در رفته بود و هوس اینو داشت که بدنشو به بدن مهرام بچسبونه و باهاش حال کنه . دستشو آروم آروم گذاشت رو سینه های مهرام و با موهای سینه اش بازی می کرد . دید که عکس العملی نشون نمیده برای لحظاتی نگاش کرد . دیگه نمی دونست که مهرام از اون هفت خط هاست . خیلی آروم صداش زد
-مهرام بیداری ؟ ..
جوابی نشنید .. لباشو ار رو سینه هاش عشقش رسوند به کیرش و دهنشو گداشت رو سر کیر .. با این که حالت دهن فتانه نشون می داد که کیر توی دهنش شق شده ولی نمی دونم چرا هنوز متوجه نشده بود یا تردید داشت که مهرام بیداره .
-عزیزم بیداری ؟ من دلم می خواد ..
-آههههههههه چی شده فتانه ؟ خوابم میاد .. معلوم نیست چند ساعت خوابیدم ..
-مهرام سرم گیج میره . خوابم میاد .. انگار فشارم اومده پایین ولی همین که خودمو در آغوشت حس می کنم و می بینم که آشتی کردیم و دوباره وضعیت شده همون رابطه گرم بین من و تو .. خوابم کمتر میشه و دلم می خواد که بیشتر بهم برسی . بهم بگو چی شده من چرا باید تا این حد تو رو دوست داشته باشم ..
مهرام : معلومه که خیلی خوابت میاد . چون کیرت از دهن من اومده بیرون .. دوست نداری دوباره اونو فروش کنی توی دهنت .. ؟
-بیشتر از بی نهایت . بدش به من بخورم .
فتانه چند دقیقه ای رو واسش ساک زد . بعد مهرام اونو بر گردوند تا بتونه پوزیشن کونشو توی دید خودش داشته باشه .. در یکی دو صحنه که خوب مشخص نبود به نظرم اومد که مهرام به انگشتشو گذاشته روی سوراخ کون فتانه و اونو تند تند فرو می کنه توی کونش و می کشه بیرون . سر و صورت فتانه طوری به تشک چسبیده بود که به خوبی نمی شد فهمید که داره لذت می بره یا این که داره بهش فشار میاد. ولی حس می کردم هر دو تاش باشه . مهرام چاک کون زنمو بازش کرد و کیرشو گذاشت رو اون سوراخ .. بازم فقط حدس می زدم . حالت شکاف و چاک کون فتانه بود که من می تونستم اونو با قالب کونش در نظر بگیرم و مثلا برای خودم اثبات کنم که اون نامرد حالا داره کون فتانه رو میگاد .
-اووووووففففففف .. اوووووووفففف ویییییییی نههههههههه .. سوختم .. سوختم آتیشم کن . دردم میاد ولی آتیشم کردی . این کیر حق مسلم منه . چقدر می خوای بخوابی ؟ باید با هم بریم بیرون باید نشون بدیم که حق همیشه پیروزه ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۲

-خوشت میاد فتانه . کیر مهرام رو ببین ؟ این چند روزی همش از من بهونه این قسمت از بدنتو می گرفت . کیرشو از عقب فرو کرده بود توی کون زنم و ظاهرا کف دستشو هم فرار داده بود روی کسش و وقتی با چند حرکت انگشتاشو از خیسی کس فتانه ترش می کرد اونوجلو چشاش می گرفت و زنم دونه دونه انگشتای مهرامو لیسش می زد ..
-کیرم ازم اینو می خواست . کونتو می خواست و کست رو می خواست . ازم گله داشت . اینایی که کیرمن می خواست از تو گله نداشتند ؟ راستشو بگو گله نداشتند ؟ می بینم که بد جوری تشنه شونه .. تو هم خیلی در حق اونا ظلم کردی ..
-تو که می دونی تقصیر من نبود . باشه . باشه دیگه به اونا ظلم نمی کنم . دیگه به خودم ظلم نمی کنم . فقط تو هم به من ستم نکن . نشون بده که دوستم داری . به من ثابت کن که اشتباه نکردم . اشتباه نکردم که عاشق کسی شدم که سالهاست عاشقمه .. اشتباه نکردم که حالا تصمیم گرفتم اشتباه گذشته مو جبران کنم . زن شریک شیطونه . ولی من شیطنت و نیروی خودمو در راه رسیدن به معشوق خودم صرف می کنم . خدا عاشقا رو دوست داره ومی دونم به من و تو هم برای رسیدن به هم کمکم می کنه . وقتی که نیتمون پاک و خیر باشه .. هدف ما درست باشه اون به ما کمک می کنه . خب انتخاب من اشتباه بوده . فرهاد مرد زندگی من نبود . نباید که این جور تا آخر عمر عذاب بکشم . خدا مهربونه . بنده ها شو دوست داره منو هم دوست داره . تو چی میگی ؟
-هر چی تو میگی درسته . حق با توست . حق با توست ..
مرد با هوس و حرص پنجه هاشو انداخته بود روی کون زنم ..
-آهههههههه نهههههههه کسسسسسسم خیلی می خاره ..
-از این که کیرمو توی کونت حس می کنی خوشت نمیاد ؟
-خوشم میاد خوشم میاد ... هر جوریشو ازت یه جور لذت می بینم و حس می کنم . در کنار تو راحتم ..خوشبختم . بازم حس یک تولد دوباره ای رو دارم . تو رو خدا به جون کسی که دوستش داری این بار کاری نکن که دیگه من خاک و پاشیده شم رو زمین طوری که دیگه نشه جمعش کرد .
-عزیزم بهت نشون میدم .
-نشون بده بده . نشون بده که مال منی .
-هر چی تو بگی هر چی تو بخوای .
- طوری می کنم که بیشتر از اونی که فر هاد ازم پس گرفته به دست بیارم . بهت نشون میدم که در راه تو و عشق تو مادیات برای من ارزشی نداره . من خالصانه خودمو تقدیم کسی می کنم که عشق بی ریای خودشو نشونم داده نثار من کنه . البته برای تو که عاشقمی دوستم داری .. باور می کنم باید باور کنم دیگه همه دلتنگی ها تموم شد ..
-آره تموم شد عزیزم .
فتانه زیر کیر مهرام قرار داشت و به رویاهاش فکر می کرد . زن من داشت به یک مرد بیگانه کون می داد و کس خل شده بود .. احساساتش گل کرده بود .. به این فکر افتاده بود که چه لباس عروسی بهش بیشتر میاد و مهرام می پسنده .
-عزیزم من دارم حال می کنم . تا وقتی هم که باهام نیومدی امریکا که با هم نمی تونیم از دواج کنیم . می خوام تمام خاطرات زمان از دواجت و بعد از اون از یادت بره . فقط به من فکر کنی فتانه . منو دوستم داشته باشی و دیگه به فر هاد فکر نکنی ..
-من همین حالاشم تمام خاطرات این هشت ساله رو از یاد بردم . فقط پسرم برام مهمه که اونو هم هر جوری شده می کشونمش سمت خودم .
-هر لباس عروسی که تنت کنی بهت میاد .. پر باشه نیمه پر باشه .. اصلا اگه لباس عروس هم تنت نکنی خوشگلی.
-نه من دوست دارم حتما لباس عروس تنم کنم یه عروسی با شکوه و مجلل بگیرم . با کلی دعوتی و مهمونی ... از چنگ فر هاد در میرم ..
-فقط حواست باشه فتانه .. اونم ممکنه حواسش بهت باشه .. اون خیلی زرنگه ..
-زرنگی یک زن عاشقو هیشکی نداره و اراده اونو . واسه همینه که اگه یه زن عاشق و وفادار و خالص یه زمانی حس کنه که دیگه نمی تونه به عشقش برسه تمام راهها بسته شده خودشو فدای عشقش می کنه و در راه اون فنا میشه .. حتی حاضره خودشو بکشه و می کشه ..
مهرام دیگه می ذاشت که فتانه هر چی می خواد واسه خودش حرف بزنه . ظاهرا دیگه به حرفاش توجه نداشت . فقط سرعت تلمبه زدن خودشو زیاد کرده بود . کون فتانه و کیر مهرام طوری حرکت کرده بودند که به خوبی میشد جزئیات منطقه ورود و خروج کیر و کشیده شدن حلقه سوراخ کون فتانه رو دید ..
-آخ آخخخخخ فتانه ..
تکون خوردنها و حالت مهرام نشون می داد که داره منی خودشو توی سوراخ کون زنم خالی می کنه حدسم درست بود .. با این که فتانه کونشو کج نکرده بود و کاملا صاف روی تشک قرار داشت ولی به خوبی آب کیر مهرام مشخص بود . از بس توی کون زنم خالی کرد که دیگه جا نداشت بره اون داخل ..کونش واقعا به درجه ای از گشادی رسیده بود که خیلی راحت تر کیر رو قبول می کرد .. از بس خودشو راحت در اختیار عشقش میذاشت . . یه چیزی هم فتانه به مهرام گفت که واضح نبود . ولی بلافاصله مهرام همون کیر رو که یه خورده شل شده بود از همون پشت گذاشتش توی کس فتانه ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۳

-هنوزم بهم می چسبه ..هنوزم سیر نشدم . دارم لذت می برم خوشم میاد .. خوشم میاد مهرام . چقدر عطشت زیاده . نمی دونم این از داغی توست یا منه .
داشتم به این فکر می کردم که این شاید آخرین مرحله ای باشه که این دو نفر دارن با هم سکس می کنن . چون همه چی رو رو می کنم .. سرقت طلاها خیلی به نفع من تموم شد و فیلمی که از این صحنه در اختیار من بود . جالب بود . دیگه کلک این راابطه کثیف باید کنده می شد . عشوه گریهای فتانه خونمو به جوش آورده بود . من نمی تونستم این شرایطو تحمل کنم . زنم تازه گرم افتاده احساس یک نو جوون رو داشت . احساس زنی که شیر داره . سنگینه و باید دوشیده شه .. باید خودشو تخلیه کنه .. جسمشو جونشو و تمامی وجودشو در اختیار کسی بذاره که حس می کنه دوستش داره . اون فقط حس می کرد که مهرامو دوست داره . شاید دوست داشت که در آینه خیال ببینه که اونم می تونه عاشق شه و هنوز فرصت زیادی برای ادامه راه و زندگی داره .
-عزیزم دستاتو از پشت گردنم بکش تا کف پام ..
-اون وقت حرکت کیرم از فرم اصلی خودش خارج میشه .
-هر کار می کنی بکن . فتانه امروز داره می ترکه و می ترکونه . می خواد همیشه بترکونه . این تازه شروع اونه . برات بهترین زن دنیا میشم . همونی میشم که تو می خوای . زنت میشم . معشوقه ات میشم . همه چیزت میشم ..
مهرام کیرش دوباره تیز شده بود . با اون سرقتی که انجام داده بود و احتمالا جنس رو از خونه رد کرده بود امکان نداشت فتانه به اون شک کنه . دیگه وقتش رسیده بود. از تماشای این همه تکرار داشت حالم به هم می خورد . چیز خاصی هم ندیده بودم که بیشتر از این به دردم بخوره . همین برام کافی بود . روی این پسره دون ژوان بیش از اندازه باز شده بود . حالشو باید می گرفتم . حال هر دو شونو . ولی نهایتا این فتانه بود که باید تنبیه می شد . اگه یک زن کرم نداشته باشه و تنش نخاره به هیچ وجه خودشو تسلیم این هوس بازیهاش نمی کنه . دیگه این دوره زمونه کسی به فکر مردی و مردانگی نیست که مثلا اگه من با فلان زنی رابطه دارم اون زن شوهر داره و در حق شوهره داره ظلم میشه . کون لق شوهره . تازه کیف هم می کنند و به خیال خودشون زرنگی می کنند که دارن شوهره رو دور می زنن . اینم از فکر و فرهنگ جامعه ما که هر کسی داره گلیم خودشو از آب می کشه بیرون . فشار شدیدی بهم اومده بود . حالم خیلی بد شده و دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم . مهرام ساعتها با فتانه سکس کرده بود .. همون چند قسمت از فیلمو که دیده بودم بیشترین تاکیدی رو که اون کثافت داشت در مورد این بود باید طوری هوای منو داشته باشه و فیلم بازی کنه که فرهاد سر سوزنی بو نبره که فتانه به کس دیگه ای علاقه داره .. و می دونستم فتانه عاشق به خاطر عشقش هم که شده فیلمشو به خوبی بازی می کنه ولی این نمایش فکر نکنم به اندازه یک کلیپ هم بشه چون خودم هنر پیشه شو با مخ سر نگون می کنم .. خود منم باید حرکاتم طوری می بود که به هیچ وجه متوجه اش نمی کردم که سر سوزنی از جریان اون و مهرام با خبرم .. وقتی شماره بیتا رو روی موبایل خودم دیدم نمی خواستم گوشی رو بر دارم . حوصله توضیح دادن نداشتم . با این حال جواب دادم .
-الو فرهاد چه طوری ..
-بد نیستم ..
-چیزی ازت نمی پرسم . دلم می خواد هر وقت که خودت دوست داشتی حرف بزنی .
-خیلی نا قلایی بیتا .
-چیکار کنم عشق آدمو شیطون می کنه .
-همون جوری که تو می خواستی شد .. همون که آرزوشو داشتی ..
-فرهاد من آرزوی اینو دارم که تو رو خوشحال و سر حالت ببینم . نه این که به قیمت ناراحتی و عذابت بخوام تو رو داشته باشم . اگه باهام کاری نداری خداحافظ ..
اون گوشی رو قطع کرد . ازدستم ناراحت شده بود .. حوصله ناز کشی رو نداشتم . بایستی می رفتم به سراغ فتانه . خیلی طاقت فرساست آدم از دو سمت عذاب بکشه . با این حال برای بیتا زنگ زدم تا از دلش در بیارم .. -حالا تو هم تنهام میذاری ؟ همه رفتن .. فکر کنم دیگه خدا هم با من نیست تو چرا ؟ ..
-فرهاد خودت دوست داری که تنها باشی ..
-ببینم تو هم اون وقتایی که شرایط منو داشتی و باورت نمی شد که طرفت بلای بی وفایی رو بر سرت آورده باشه چه احساس و رفتاری داشتی ؟ .. .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۴

پس از دقایقی صحبت با بیتا و این که از دلش در آوردم با هاش خداحافظی کردم . دقایقی چند کنجکاوی من گل کرده بود و خواستم ببینم اتفاق خاص دیگه ای هم در منزلم افتاده یا نه .. خیلی خنده دار و مسخره بود . انگار زنم هنوز سیر نشده بود . با این که دیگه مهرام رو نمی دیدم و فتانه تنها بود ولی یکی یکی لباساشو در آورد و داشت با خودش ور می رفت . با موبایلش واسه مهرام زنگ زد ..
- دلم واست تنگ شده .. اگه بدونی من الان در چه شرایطی هستم . نمی خوای ؟ من حالا لخت لختم . فقط تو رو کم دارم . همین حالا از حموم بر گشتم . بدنم نرم و لطیفه حالا . دارم به این فکر می کنم که الان تو اینجایی .. بگو بگو حرفاتو بزن به کسسسسم تا از این سمت برسه به اون جایی که باید بره و کیرت می رفت .
زن حشری و از خود بی خود شده من موبایلو به کسش چسبونده بود و آروم آروم اونو روی کسش می کشید و ناله می کرد .. وقتی قمبل کرده بود شکاف کسش وسط کون بر جسته اش به خوبی مشخص بود . حس کردم که دیدن این بدن بر هنه می تونه گناه کبیره باشه . چون دیگه بین من و اون فاصله ها بود . دنیایی فاصله . سعی کردم وقتی که می رسم خونه مامانم خونسردی خودمو حفظ کرده باشم . پسرم که اصلا از وسط پدر و مادرم تکون نمی خورد .
-ببینم کوچولو تو اصلا نمیگی که بابات چند روزه تو رو ندیده .. جا خوش کردی ؟ ..
-عزیزم بچه ها عاشق پدر بزرگ و مادر بزرگشون هستن .
-می دونم عزیزم داشتم شوخی می کردم ..
کمی از بقیه فاصله گرفتیم .
-فرهاد گلم دلم خیلی برات تنگ شده بود می دونی وقتی که تو نیستی انگاری خونه سویی نداره . به هر طرف که نگاه می کنم تو رو می بینم . تو رو که یه دنیا عشق و عاطفه ای . دستمو دراز می کنم تا اونو روی صورت خوشگلت بکشم ولی می بینم که محو میشی . چقدر دلم برات تنگ شده بود . هوس اینو داشتم که بغلم بزنی و بگی که دوستم داری . ولی شیطون ! اون جای تو رو از ریشه قطع می کنم اگه بفهمم رفتی و یه زن دیگه ای رو به جای من نشوندی . ..
می دونستم داره فیلم می خواد و مثلا می خواد بگه که چقدر براش اهمیت دارم . ولی با همه اینا دلم می خواست بهش می گفتم مگه من کس تو رو قطع کردم که تو بخوای کیر منو قطع کنی ؟ با این حال شیطونو لعنت کردم و گفتم تا حالاش که صبر کردم و از این به بعد هم این دو سه روزی رو صبر می کنم . باید دیگه دستشو رو می کردم . حالا در رابطه با دیگران و رسوا کردن اون نزد خونواده های پدری من و اون , مونده بودم که اول اونا رو در جریان بذارم یا اول به خود فتانه بگم . حوصله کل کل کردن و جر و بحث زیاد و نداشتم . اصلا حال اینو نداشتم که دو تا بزرگتر بیان و از نو بخوان یه چیزایی رو بگن که رو اعصاب آدم راه بره .. بازم از این مثالها رو بشنوم که زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند . آخه مادر این جا زن و شوهری نداریم که این مثال در مورد اونا صدق کنه . زیاد هم نمیشه اونا رو تقصیر کار دونست این جورم می شد که همه رو دور هم جمع کنم و قال قضیه رو بکنم .. گیج شده بودم . وقتی که بر گشتیم خونه با اون میکاپ غلیظ و افسونگری و مکش مرگ مایی خودش بازم سعی کرد که منو به طرف خودش بکشونه . نشون بده که خیلی دوستم داره . .. نشون بده که بدون من هیچی نیست. تمام اینا به خاطر این بود که بازم یه چیزایی رو به نامش بزنم که با ثروت بیشتری بتونه ایران رو ترک کنه .
-عزیزم! دلم می خواد زود تر بریم توی رختخواب و بهت برسم . من تشنه توام . از وقتی که رفتی تا حالا همش از لاپام یه چیزی می ریزه . اون هوس منه .. تو رو می خواد که خالیم کنی . هوس منه . فقط باید کیرت رو بکنی اون داخل هرچی رو که توشه خالی کنی ..
حس می کردم که حالمو داره به هم می زنه . به این فکر کردم که اونو به عنوان یک روسپی یک زن فاحشه بکنمش و این جوری لذت ببرم اما دیدم بازم نمی تونم . یه چیز جالب تر این که اگه من می خواستم باهاش سکس کنم و خودمو می تونستم قانع کنم که می تونم به عنوان یک زن هرزه ازش لذت ببرم عامل باز دارنده دیگه ای وجود داشت که از همه اینا قوی تر بود .. اگه می خواستم با فتانه سکس کنم حس می کردم که دارم در حق بیتا خیانت می کنم . خیلی جالبه آدم زن داشته باشه و فکر کنه که اگه با زنش باشه یه خیانتیه در حق دوست دخترش -فرهاد چته حالت خوش نیست ؟ حالا حالتو جا میارم . کیرمو گذاشت توی دهنش ولی من فقط بیتا رو به خاطر می آوردم . دوست داشتم با دستای خودم گردن فتانه رو می گرفتم و اون قدر فشارش می گرفتم تا خفه شه . من نمی خواستم با اون عشقبازی کنم . می شد قصه رو همین جا تمومش کرد ولی می خواستم اونو به اوج امید برسونم و بعد حالشو بگیرم .. کیرم توی دهن فتانه شق شده بود . باید زود تر قال قضیه رو می کندم . یه جای کار تمومش می کردم ..
-آخخخخخخخخخ .. فتانه .. چطوری آبمو داری می خوری ..
کیرم توی دهنش بود و با کف دستش قسمت زیر شکم منو می مالید که فقط می تونستم چشامو باز و بسته کنم . یعنی مال دنیا و خوشگذرونی این همه ارزش داره که عمری شرافت و پاکی و نجابت زیر پا گذاشته شه ؟...... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۵

-حالا من چیکار کنم فر هاد . من دلم می خواد که ادامه بدیم . تو میگی این جوری .. نمی دونم خسته ای . حالشو نداری . آحه من چقدر منتظرت بودم اگه بدونی . خوابتو می دیدم . هر روز که می گذره بیشتر از روز قبل بهت وابسته میشم .
-دل به دل راه داره فتانه . منم خیلی دوستت دارم . آخه میگن هرچی که از عمر زناشویی آدما بیشتر می گذره عشق و علاقه و پیوند اونا محکم تر میشه .
-راست میگی فر هاد . منم همین احساسو دارم.
-یادم باشه فتانه همین روزا در اولین فرصت برم چند تا از املاکمو به نامت بزنم . آدمیه دیگه . خبر از فردای خودش نداره . چرا بعد از مرگ من بی خود و بی جهت بخوای مالیات بدی . حق تو و بچه منه .
-الهی من پیش مرگت بشم . فدات شم . نیاد اون روزی که من و فربد بدون تو ادامه بدیم .
آخ که این زن عجب مارمولکی شده بود . شاید اگه من نمی دونستم چی به چیه حرفاشو باور می کردم . یه مرد کس خلی که هنوزم که هنوزه حرفای آدما رو باور می کنه . حرفای اونایی رو که از اونا بدی ندیده باور می کنه .هرچند اصل زندگی هم همینومیگه به آدما اعتماد داشته باش مگر اینکه خلاف اون برات ثابت شه ..
-عزیزم یه خورده خودت رو به من بمالون . ببخش بهت پشت می کنم . خودت رو به من بچسبون . بغلم بزن . فشارم بگیر . حالا که خسته ای دوست دارم این جوری بخوابیم.
-باشه عزیزم . هرچی که تو بگی .
او پشت بهم و یه پهلو قرار گرفته بود . این جوری خیلی بهتر شده بود .دیگه صورتشو نمی دیدم . اما قالب بدن اون و خاطرات سالها در کنارش بودن بازم منو قلقلک می داد . به یاد روز هایی می افتادم که سر کار بودم. خیلی خسته می شدم از حرف زدن و با این و اون قرار ملاقات گذاشتن و کارای دیگه .. اما همینکه به فتانه فکر می کردم به این که بر می گردم و حرفای قشنگشو می شنوم بغلش می زنم و بعد تن لختمون لحظه های عاشقونه و پر تپش زندگی ما رو با غرق در هوسی داغ شدن کاملش می کنه آروم می گرفتم .. سختیها واسم راحت می شد . دیگه این بدن و روحی که درش جریان داره مایه آرامش من نیست .. بلکه دل کندن از اونه که به من زندگی میده . وقتی دستمو گذاشتم دور کمرش و اون از پشت کونشو به من و کیرم می مالوند دلم می خواست از جام پا می شدم . موهای سرشو توی دستم جمع می کردم تا اول ریشه هاش .. سرشو می کوبوندم به دیوار .. هر چند لحظه درمیون ازش می پرسیدم هنوز زنده ای ؟ مردی ؟ و اون یه جایی که صداش در نمیومد متوجه می شدم که مرده . دیگه نفس نمی کشه . این آخر آرزو هام بود و بهتره بگم رویاهای بی نتیجه ام . چون من که دلشو نداشتم یه مورچه رو بکشم چه برسه به یک انگلو . این رویاهای الکی رو داشتم در لحظه ای که احساس می کردم شاید برای آخرین باری باشه که بر هنه اش رو در آغوش می کشم . بعضی رویا ها چه عمر کوتاهی دارند . رویای این که عصای پیری هم باشیم .
-فرهاد به چی فکر می کنی . تو یه چیزیت هست .
- خوشم میاد که منو می شناسی فتانه . هنوز با روحیه ام آشنایی .
-مگه قرار بود که آشنا نباشم ؟
-خب بعضی زن و شوهرا خواسته های همودرک نمی کنن . ولی من تو رو درک می کنم فتانه جون . خواسته هات رو هم درک می کنم . می دونم چی تو ی سرت می گذره .. یه لحظه حرکتی رو در بدنش حس کردم که بی شباهت به لرزش نبود .
-فرهاد چته . به نظرت من چی توی سرم می گذره ؟ جز عشق و محبت و امید به آینده خودمون به چی می تونم فکر کنم و به پسری که میوه زندگی ماست .
-منم همینا رو منظورم بود . تو چرا این جور به خودت گرفتی . خوابم میاد فتانه . بهتره استراحت کنیم .
-باشه باشه دیگه حرف نمی زنم . مزاحمت نمیشم .
-نه تو مزاحمم نیستی . خیلی دوستت دارم.
-منم همین طور فر هاد . تو گفتی که می خوای بازم بعضی از دارایی های خودت رو به نام من بزنی .. ولی من به خاطر اینا باهات ازدواج نکردم .
-زن وشوهر به خاطر این چیزا نیست که با هم از دواج می کنن ولی هر انسان احساس نیاز می کنه به این که خودش هم از خودش یه چیزایی داشته باشه . اون بهش نوعی احساس قدرت میده . هر چند داروندار من مال توست و فربد ولی چه بهتر وقتی که آدم زنده هست ببخشه ..
-من تو رو به خاطر این افکارت تحسین می کنم فرهاد . من طمع به اموال تو ندارم . ولی به عقایدت احترام می ذارم و اگه بخوای کاری رو انجام بدی ساز مخالف نمی زنم . چون می دونم خیلی عاقلانه فکر می کنی .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۶

حس می کردم کمتر از بیست و چهار ساعت دیگه همه چی تموم میشه . یه بهانه ای که بتونم اونو به زمین بزنم پیدا کردم . دلم نمی خواست در این فاصله اون و مهرام با هم باشن . و دلمم نمی خواست که در کنارش باشم . دوست داشتم برم پیش بیتا . وقتی اون شب زنمو بغل کرده و تا صبح صد بار از خواب بیدار شدم فقط به این فکر می کردم که اون یک انگله . کرم کثیفی که هیچ سودی نداره و باید زود تر از شرش خلاص شم . یک شیطانی که نمیشه بهش رحم کرد . تصمیم گرفتم صبح برم پیش بیتا . و ظهرو بر گردم خونه . به دروغ به فتانه گفتم که یکی از دوستام یه مهمونی ترتیب داده که همه با خانوماشون هستند .. قبلا سابقه شرکت در این میهمونی ها رو داشت و می دونست که زناشون با چه دک و پز ها و آویزه هایی میان . می خواستم ضربه مو وقتی بزنم که اون نمی تونه جواهراتشو پیدا کنه . البته یه چند تایی رو همیشه همراش داشت ولی در این جور مهمونی ها ترجیح می داد گرون ترینشو بذاره .اگر هم نمی خواست از اون جواهرات استفاده کنه به طور مستقیم به روش می آوردم . دیگه از کش دادن مسئله خسته شده بودم .
-فتانه جون من دارم میرم .. الان دارم بهت میگم چهار ساعت دیگه میام ولی شاید سرزده بر گشتم .
-آخرش بهم نرسیدی فرهاد .
-باشه برای بعد از ظهر یا شب که از مهمونی بر گشتیم . ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست ..
-کارامروزو به فردا مینداز فرهاد ..
-هر دفعه می بینمت یه زیبایی خاصی داری ...
خدایا من چرا باید این جوری باشم که حتی وقتی دارم به شیطان دروغ میگم و فریبش میدم عذاب بکشم . می دونستم این ریسکونمی کنه که در این چند ساعتی با مهرام باشه ولی حتما تلفنی باهاش حرف می زنه .. هنوزم رگه هایی از حساسیت رو در خودم می دیدم . هنوزم باورم نمی شد که اون به بهانه عشقی که پایه و اساسی نداشت خودشو تسلیم مردی کرده باشه که به طمع مال و اموال و خوشگذرونی لحظه ای و موقتی اومده سراغش .. رفتم پیش بیتا .. توی رختخوابش بود .. نمی دونم چرا وقتی که در زدم و درو برام باز کرد خودش نیومد دم در .. دیگه حال و حوصله ای نمونده بود که به خاطر این خرده ریز ها ناراحت باشم .
-هنوز از دست من ناراحتی ؟ من که از دلت در آوردم .داری واسه من سیاست میری
-خیلی نیش می زنی فر هاد . من اگه قرار بود سیاست برم کارم به این جا نمی کشید.
-به کجا بیتا .. به این که با من آشنا شی و من عذابت بدم ؟ من مگه چی گفتم .
-فرهاد ! اون دفعه هم بهت گفتم من دوست دارم تو به خاطر من دوستم داشته باشی . نه به خاطر فرار ازفتانه .
-عشق منو این جوری تفسیر می کنی بیتا ؟
-تو هم فکر می کنی که من به قیمت رنج و عذاب تو و جدایی تو از فتانه به خودم اهمیت میدم از این که در اون شرایط تو رو داشته باشم ؟ فرهاد من چیزی ازت نمی خوام . می خوام مرد باشی . خودت راه زندگیتو انتخاب کنی . نمی خوام بگم چی برات خوبه و چی برات بد . نمی خوام بهم منت بذاری که من سبب جدایی تو از اون شدم . من خیلی چیزا دلم می خواد .می خوام تو رو داشته باشم می خوام عشق تو رو داشته باشم و...
-ادامه بده .. و چی ؟
-و این که خودمو در اختیارت بذارم .. در اختیار کسی که عاشقانه دوستش دارم .. اما حتی خودمو هم فراموش کردم . با این که می دونم در این لحظاتی که چند ساعت بیشتر به فرار تو از ناکامی ها نمونده بازم چیزی نمیگم ..
-خانوم دکتر اگه دوای مریضو بدونی که چیه و بهش نگی گناه کردی .
-اگه مریض نخواد اون دوا رو بخوره چی ..
-گاه وقتی یه بیمار بدونه یه دارویی هست که شفا بخشه همون بهش دلگرمی میده .. می دونم حالا میگی که اگه اون دارو دیر به بیمار برسه ممکنه اثر نکنه .. ولی من به چشای خوشگلت وبه اون دل پاکت قسم می خورم که داروی عشق تو داروی جاودانگی منه و تن برهنه تو مکمل این داروست . بیتا من دوستت دارم . تو دیگه دوستم نداری ؟ برای دلخوشی من گفتی که عاشقمی ؟
-یعنی تو بیتای خودت رو این جوری شناختی ؟
- نه ولی تعجب می کنم چرا امروز این قدر بی اعتنا رفتی زیر ملافه دراز کشیدی و مثل فیلسوفا متفکرانه به سقف خیره شدی ..
-واسه این که اجاره خونه این ماه رو نمی تونم بدم .
-اگه صاحب خونه ات کنم چی ؟
-برام این مهمه صاحب خونه دلت باشم . برام این مهمه که تو فاصله ها رو بشکنی . وقتی فاصله ها رو شکستی دیگه احساس فاصله ای نکنی . وقتی که من و تو از عشق حرف زدیم دیگه احساس غریبی نکنی .
-بیتا این حرفا رو تو داری بهم میگی ؟ تویی که از جات پا نمیشی ؟
-از جام پا شم که اون حس آرامشی رو که می خوام بهت بدم فکر کنی فقط به خاطر خودمه ؟ .. دستمو گذاشتم رو ملافه ای که رو تنش انداخته بود و خواستم که اونو بدم کنار .. اجازه نداد ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۷

-بیتا ! این جوری فاصله ها رو می شکنن ؟
-فرهاد فکر نکن که دیوار بین دو نفرفاصله ای بین اوناست . فکر نکن که این ملافه ای که روی تنم انداختم بین منو تو فاصله ایجاد کرده .. فاصله ها در قلب منو توست هروقت حس کردی می تونی قلبتو بسپری به قلب و جون من اون وقته که این فاصله ها شکسته . اون وقته که این پرده کنار میره ..
-یعنی میگی من هنوز دلمو بهت ندادم ؟
بیتا ملافه رو از رو تنش به سمتی پرت کرد . فقط یه شورت نازک پاش بود ..
-می خوای اسمشو بذار نیاز من به تو .. می خوای بذار تلاش برای آرام کردن تو .. و این که تا چند ساعت دیگه غروب سختی رو در پیش داری . همه چی آسون نشون داده میشه .. ولی می دونم برات سخته .. دوست دارم لحظه ها رو احساسش کنی . لحظه های زندگی چه تلخ باشه چه شیرین هر کدومش برای خودش و برای تو اوج خاصی داره لحظه ها منو تو رو می سازند و ما هم لحظه ها رو به دنیا میاریم . لحظه های من تویی . دنیای من تویی . تو رو فریاد می زنم . با سکوتم .. با نگام .. با نیازم .. دلم می خواد سکوتمو , فریادمو , عشقمو احساس کنی .. همه چی رو به دست سرنوشت و قسمت نسپار .. سرنوشت و قسمت تویی که در کنار من ایستاده ای .
-چرا همش دوست داری اشکمو در بیاری و بهم نشون بدی که من مرد بدی هستم .
-اگه بد بودی که این قدر عاشقت نبودم .
-حالا بگو داروی من چیه
-گاهی بیمار خودش حس می کنه داروش چیه . بدون این که دکتر بهش بگه.
-این دخالت در کار پزشک نیست ؟
-اتفاقا بعضی پزشکا خوشحال میشن که بیمارای با هوشی دارن . اصلا خودشون هم توسط اون بیمار در مان میشن ..
راستش به هماغوشی با بیتا نیاز داشتم ولی دلم می خواست زمانی این کارو انجام می دادم که فتانه متوجه شده باشه دیگه امیدی به بودن با من نداره .. مثلا یه چیزی حدود ده ساعت دیگه .و این می تونه یک نرمشی باشه برای ورزش امشب .. حدود هشت ساعت دیگه وداع با فتانه و ده ساعت دیگه در کنار بیتا به اوج عشق و هوس رسیدن . -فرهاد می دونم به چی فکر می کنی .. باور کن احساس تو رو درک می کنم .
-تو از کجا می دونی ..
-برام مهمی حرفاتو فراموش نمی کنم .. نیازتو رو می دونم .. و بر نامه های توروو افکار تو رو . فقط قاطعیتت ضعیفه .. حق هم داری . اون زجری که تو کشیدی اگه کوه بود خرد می شد . من حتی می دونم وقتی که امروز با فتانه بهم زدی یه ساعتی رو با خودت خلوت می کنی و حالا با ماشین یا پیاده یه دوری می زنی و بعد میای پیش من
-بیتا عزیزم دیگه نمی تونم بغلت نزنم .. دوستت دارم .. خدا تو رو واسم فرستاده .. خیلی بیشتر از اون عذابی که کشیدم بهم داده .. عذاب و درد یه جایی به انتها می رسه ولی خوشی بودن با تو برای من نهایتی نداره .. آرومم کن .. بگو دوستم داری . بگو تنهام نمی ذاری .. بهم بگو وقتی که آخرین ضربه رو خوردم ولم نمی کنی ...
-توخودت بهتر از هر کسی می دونی که تنهات نمی ذارم .
به چشاش نگاه کردم . نه اشکی بود و نه لبخندی . فقط امید بود و آرامش و عشق .. پیرهن و زیر پیرهنمو در آوردم . لبامو به لباش نزدیک کردم .. به بیتای خودم نزدیک و نزدیک تر می شدم .. حس می کردم که رنجها و درد های من مثل ابر های سیاه پر سرعت دارن از دور و برم دور میشن .. ابرهایی که که دور میشن تا خورشید عشق بهم لبخند بزنه .. وقتی سینه های بیتا رو در تماس با سینه هام احساس می کردم چقدر دلم می خواست که حالا ده ساعت دیگه می بود تا شاید اون جسارتشو داشتم که خودمو به آخر کار می رسوندم . آخری که در واقع یک شروع دیگه بود . لبام رو لبای داغ بیتا قرار داشت . بوی خوش زندگی و عطر هوس انگیزش دیوونه ام کرده بود .باید دنیای رنج و عذابمو می ذاشتم کنار . مثل قبل وقتی لبام رو لبای بیتا قرار گرفت فهمیدم که چقدر تشنه اون لبام .. لبایی که می تونه کانون عشق و هوس باشه .. می تونه نقطه ای باشه تا دل و جونمونو یکی کنه ..چه بوسه شیرینی ! منو برای همه چی آماده می کرد . برای مرگ برای زندگی . ولی نه .. نه .. من نباید به این زودیها بمیرم . من باید تولد زنگیمو در کنار بیتا جشن بگیرم . چه بوسه داغی ..به داغی خورشید عشق.. و شیرین .. به شیرینی و همواری راهی که منو به شیرین ترین لذتهای زندگی می رسونه .. لبام رو لبای عشقم بود و با تمام وجودم و حس درونم در سکوت فریاد می زدم دوستت دارم بیتا دوستت دارم فرشته پاک وزیبا و مظلوم و نجات بخش و دوست داشتنی من .. دوستت دارم . دوستت دارم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۱۸

دیگه احساس گناه نمی کردم . ولی هنوز نا آرام بودم . اون دستشو دور کمرم حلقه زد . منو به خودش بیشتر فشرد .
-بیتا ..خواهش می کنم .
-مثل دخترا ناز می کنی ؟
-نه صحبت این نیست .
-درکت می کنم . می تونم حست می کنم . ولی لبا تو دوباره بذار رو لبام . من که همه جاتو حس می کنم . پس برای چی داری ازم فرار می کنی .
-من از تو فرار نمی کنم .می خوام مطمئن شم که از اون فرار کردم .
اونی که یه روزی رویای شیرین زندگی من بود حالا برام یه کابوس شده بود . اونی که برای به دست آوردنش زمین و زمانو به هم دوخته بودم حالا برای ندیدنش و آخرین بار با اون زیر یه سقف بودنش ثانیه شماری می کردم . بوسه ای دیگه این بار از سوی بیتا فکرمو متوجه بدن اون کرد . دستشو گذاشت رو کمر بندم ..
-بیتا حالا نه ..
-منم که نگفتم آره ..ولی می خوام حس کنی که منو داری . بیشتر باورم کنی . تا آخرش باهام بیای و امروز وقتی که میری تا تیر آخرو بزنی .. حرف آخرو بزنی خیلی راحت بتونی این کارو انجام بدی .
-بیتا خیلی سخته . شاید تو مدت زیادی با همسرت زندگی نکرده باشی . شاید از همون اول وابستگی و دلبستگی زیادی نداشتی . با ور های تو به گونه ای دیگه بود .
-می دونم همه حرفاتو می دونم .. ولی اینو نمی دونم که امروز چرا هر وقت لبامون به هم می چسبه در جا یه چیزی یادمون میاد که باید بر زبون بیاریم .
-من نمی دونم تو دیگه کی هستی .. این بار زبونمو می ذارم و می رسونم به یه جای دیگه و خودم ساکت میشم ..
با یه حرکت اومدم پایین تر .. دهنمو گذاشتم یه طرف سینه اش و اون که همچنان داشت با کمر بندم ور می رفت دستش شل شد . خوابم گرفته بود .
-نههههههههه فرهاد .. برو جلو تر .. جلو تر ..
دستمو گذاشتم رو شورتش .. بازم همون آش و همون کاسه ..
-بیتا بذار من برم . فقط می خوام آزاد بشم . حس می کنم دیگه مال خودم نیستم . بذار فریاد منو همه بشنون . بذار بدونن که چند ماهه که به اندازه چند ساله دارم زجر می کشم . بذار همه بدونن .
-فرهاد این جوری که معلومه بعد از رفتن اون خائن باید چند ساعتی رو بری خونه مادر و مادر زنت و همه چی رو که روی دایره ریختی اون وقت بیای و به من سر بزنی . خلاصه بعضی وقتا دخالت بزرگترا مفیده ولی گاهی هم نباید گول حرفای اونا رو بخوری .. البته اونا که عمدی در کارشون نیست ولی ممکنه حس کنی که اون زن می تونه بشه مثل همون وقتی که با لباس سپید می خواست بیاد به خونه تو . ولی من این زن رو می شناسم . فتانه ای که برای به دست آوردن چیزی که می خواد تا سر حد مرگ میره . هم چنین برای از دست دادن و به دور انداختن چیزی که ازش بدش میاد هم می تونه به همون اندازه تلاش کنه .
دستمو گرفت و اونو روی شورتش قرار داد ..
-بکشش پایین فر هاد می خوام که تو این کارو برام انجام بدی . واسه یه زن خیلی لذت بخشه که مردش این کارو انجام بده .
دلشو نشکستم . تا این جا رو که می تونستم با هاش همراهی کنم . شورتشو کشیدم پایین . دیگه امونش ندادم . دهنمو گذاشتم رو کسش..
-اووووووخخخخخخخ فر هاد فر هاد . عزیزم دوستت دارم . دوستت دارم . می دونم که بر می گردی ولی نگرانم . می ترسم . اگه تو رو از دست بدم .. اووووووفففففف نهههههه کسسسسسم .. بخورش ..
با نوک بینی ام وسط کس عشقمو هدف گرفته بودم .. لبه های کس بیتا رو بین دو تا لبهام گذاشته و آروم آروم میکشون می زدم .. دهنمو درسته گذاشته بودم بالای کس بیتا .. و بعد اومدم پایین تر . شروع کردم به زبون زدن .. دستای گرم و امید بخششو رو سرم حس می کردم . واسه چند لحظه حس کردم که شیطانی وجود داره که ساعتها قبل در کنارش بوده هنوز حس می کنه که می تونه فریبم بده و با انگیزه فریفتن من بدنشو در اختیارم میذاره . بدون لذت و با این هدف که عشقشو راضی نگه داشته باشه .. باید زود تر می رفتم و بر می گشتم . هیچوقت نشده بود که بیتا با آخرین فشار و زورش موهای سرمو بکشه می دونستم که خوشش میاد و داره از لذت فرار می کنه .. تونستم ارضاش کنم ودیگه ادامه ندادم . همین برام کافی بود که اونو حداقل تا این جای کار برسونم . سرمو که بالا کردم نگاهشو به نگاهم دوخت .. می دونستم چی میگه و چی می خواد ولی باهاش خدا حافظی کردم . یه اعتماد به نفسی پیدا کرده بودم از این که هنوز می تونم زنی رو به اوج برسونم . زنی رو که عاشقمه و دوستم داره .. هنوز می تونم به خودم امید وار باشم . هنوز لبام رو لبای کسی قرار بگیره که عشقو بشناسه و به من اعتماد به نفس بده .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 12 از 23:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  22  23  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Labkhand Siah | لبخند سیاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA