انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 16 از 23:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  22  23  پسین »

Labkhand Siah | لبخند سیاه


زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۴۹

-واسه این که من اون شیطانو دوست دارم . عاشقشم . واسه این که اون شیطان بهم گفته دوستم داره . منو می خواد . منو به دنیای رویاهام برد . حس کردم با اون زندگی رو قشنگ تر می بینم . به خاطر اون زندگیمو باختم . همه چی مو باختم . ولی نه .. نه .. من نباختم . چون خود اون شیطانو دارم . همه چی مو دارم . اون شیطان همه چیز منه . هستی منه . وجود منه . میدونم که شیطان هم می تونه دوست داشته باشه . می تونه عاشق باشه . واسه این که من مسیر عشقو گم کرده بودم و شیطان راه درست زندگی رو به من نشون داد . شیطان هم می تونه یک فرشته باشه . می تونه بهترین باشه . می تونه ..
سردی و بی تفاوتی رو در چهره مهران احساس می کردم . اون دیگه نمی خواست با من باشه .. شایدم نمی خواست منو به عنوان عشقش بدونه . همونی که به من وعده و وعید ازدواجو داده بود . می دونستم همه اینا که میگه پدر و مادرش از این وضع پیش اومده متاسف هستند فیلمی بیش نیست .
-مهران نمی خوای بغلم بزنی ؟ نمی خوای بگی دوستم داری ؟ حالا من یک زن آزادم .. دیگه شوهر ندارم . کسی نمی تونه مانع دیدار و از دواج من و تو شه .. .
مهران پوزخندی زد و گفت فرزانه من فعلا آمادگی ازدواجو ندارم . با این جریانات حس می کنم که داغون شدم . وقتی که فرزاد داشت به خاطر یه مشت جواهر بی ارزش منو می زد ازم حمایت نکردی ..
-ازت حمایت نکردم ؟ تو روم نگاه کن مهران ؟ من دیگه چیکار می کردم . وقتی اون داشت تو رو می زد حس می کردم که داره منو می زنه .. وجود منو زیر مشت و لگدش گرفته .. با این حال تو این کار بد رو انجام داده بودی .تو وسایلی رو که مربوط به خودت نبود از خونه اون بر داشتی .. طلاهای زنشو .. انتظار داشتی بهت آفرین بگیم ..
-بد که نشد .. اونا رو از چنگ من بیرون آورد و گذاشت کنار بقیه سر مایه اش . من می خواستم برای دو تایی مون هزینه اش کنم . سر مایه گذاری کنم . اگه بهت می گفتم شاید قبول نمی کردی . زنا شم اقتصادی خوبی ندارن . فرزاد همه رو خواست برای خودش .
یه لحظه خواستم بهش بگم که اون مرد تر از اونیه که تو فکر می کنی . اون چشم و دلش سیر تر از اونیه که در خیال آدمایی مثل تو نمی گنجه .. ولی متوجه شدم که من واسه توجیه کارای خودم و این که به خودم بقبولونم که کارم اشتباه نبوده و به نوعی خودمو گول بزنم به اون نیاز دارم .
-عزیزم .من اومدم این خبر خوشو بهت بدم . من در کنار توام تنهات نمی ذارم . حالا منو به عنوان یک همسر به عنوان یک همدم و معشوقه .. هر چی که قبول داری داشته باش فقط می خوام اینو بدونی که من هر گز تنهات نمی ذارم . همیشه کنارت می مونم . در کنارت برای ساختن فردای خودمون .. برای همونی که از نوجوونی آرزوشو داشتیم . آره عزیزم من حالا اومدم به همون راهی که تو می گفتی که من گمش کردم . تو اون راه رو به من نشون دادی . گفتی که راه صحیح همینه . مسیر زندگی من همینه .
-اگه من اشتباه کرده باشم چی ؟ اگه من گمراه شده باشم چی ؟
-مهران باهام شوخی نکن .. شوخی نکن .. مگه یه آدم چند جور می تونه حرف بزنه .
دستامو به طرفش دراز کردم تا دستاشو توی دستام بگیرم . یه حس نفرت خاصی بهم دست داده بود . ولی این حسو داشتم که باید یک مرد رو در کنار خودم داشته باشم . من سالها با یه مرد بودم . اسم یه مرد رو من بود و سایه یه مرد رو سر من . من اگه اسم مردی رو هم رو خودم نمی داشتم سایه یه مرد رو می خواستم . نمی خواستم شکست رو باور کنم . دلم می خواست به دست و پاش بیفتم ازش بخوام که منو در کنار خودش داشته باشه . شاید اگه به عنوان یک دوست و یک معشوقه می تونست منو قبول کنه می تونستم این فرصتو داشته باشم که اونو بسازم . با همه دردو نفرتم .. با همه عذابی که می کشم . لبخند تلخی رو گوشه لبام نقش بسته بود . لبخندی به ظلمت شب .. به سیاهی دلهای تیره و سنگی . اون لبخند به خاطر این تضادی بود که در زندگی من پیدا شده بود . چند وقت پیش که همه چی آروم بود زندگی روشنی داشتم حس می کردم که عشقی در زندگی من وجود داره که من اونو سالها بود که گمش کرده بودم می خواستم اون دنیای روشنمو در کنار عشقم پیدا کنم . در کنار همین مهرانی که اومده زندگی منو بر هم زده بود ..در کنار اون روشنی و لبخند خورشید عشقو می خواستم . حالا به این قانع شده بودم که اون با همه زشت کرداری هاش و دنیای آلوده و سیاهی که درش زندگی می کنه در کنار من باشه و همون دست اورد و ره آورد من از زندگی باشه . نه تنها به رویای خودم نرسم بلکه داشتن همون زندگی واقعی گذشته منم واسم یک رویا شه ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۰

چقدر دلم می خواست بهش بگم خیلی پستی . تو از اولشم منو دوست نداشتی . تو به خاطر املاک و اموال من و شایدم هوس زود گذر در کنار همه اینا اومدی سراغ من . با من و احساسات من بازی کردی . ازم لذت بردی . خوشت اومد که خودمو تسلیم تو کردم . بهت اعتماد به نفس دادم . کیف کردی که من خودمو به خاطر تو نابود کردم . احساس غرور کردی . می خواستی که من زندگیمو دارو ندارمو به خاطر تو بفروشم .. پولشو بریزم توی دست تو .. بدمش به تو .. یا منو با خودت می بردی یا نه .. فرقی هم برای توی نامرد نمی کرد . در هر دو صورت رهام می کردی . تنهام می ذاشتی . می خواستم همه اینا رو بهش بگم . می خواستم خودمو سبک کنم .. می خواستم آروم بگیرم . ولی حس کردم اون قدر درد و سنگینی رو دلم نشسته که اگه برای دقایقی هم احساس سبکی کنم بازم زجر دیگه ای میاد سراغم که چرا من این حرفا رو زدم . چرا این راه رو انتخاب کردم . چرا نتونستم ونخواستم بازم شانس اینو که در کنار مهران باشم رو امتحان کنم . بار ها و بار ها به این فکر کردم که چرا آدما تا این حد پستند و به خاطر رسیدن به خواسته های خودشون تن به هر کاری میدن . با فریب و حقه بازی می خوان به خواسته هاشون برسن . بزرگترین دروغا رو به هم میگن . هر بار که به این جا می رسیدم و می خواستم با مظلومیت خودم خودمو تسکین بدم یادم میومد که خودم هم یکی از این آدمای ظالم وپستم . یکی از اونایی که یکی دیگه حق داره لعنتم کنه . توی صورتم تف بندازه . آره ما آدما پستی و رذالت و بی شرمی خودمونو نمی بینیم . خود خواهیم . حس می کنیم که دنیا فقط واسه ما آفریده شده . ما حق داریم که ازش لذت ببریم . دنیا واسه آرامش ما وبرای اینه که ما رو به خواسته هامون برسونه . به هر قیمتی . ما می تونیم خیانت بکنیم و دیگری حق نداره که این کارو در حق ما انجام بده .
-حالا کجا زندگی می کنی فرزانه ؟
-پیش پدر و مادرم . ولی تا چند روز دیگه می خوام یه آپارتمان هفتاد متری رو معامله کنم . اشکالش در اینه که پونصد ششصد متر با خونه ای که درش زندگی می کردم فاصله داره . ولی مهم نیست . توی تهرون بزرگ بیشتر جا ها تا سالها همسایه همسایه شو نمی شناسه . و شاید تا لحظه مرگ و بعدش .. دیگه محبت مرده .. صفا و دلبستگی ها همه مرده .. گاهی وقتا فکر می کنم که عشق هم مرده . ولی بهتره بگم اصلا عشقی وجود نداره که بخواهیم واسه مرگش عزا بگیرم .
-پس تو این جا به دنبال چی هستی؟
-به خاطروعده وعیدایی که تو به من دادی ..
-من بهت هیچ وعده ای ندادم .
آشغال به من دروغ می گفت و من نمی تونستم چیزی بگم .
-فرزانه تو پول این خونه ای رو که می خوای بخری از کجا تهیه کردی ؟ فرزاد بابت مهریه چیزی بهت داده ؟ -بابت مهریه ؟ شوخی می کنی ؟ همون که گذاشته زنده بمونم بزرگترین لطفو در حق من کرده ..
-راست میگی .. اون می تونست من و تو با همو بفرسته به درک . به جایی که دیگه نتونیم خودمونو بالا بکشیم . واسه همینه که بهت گفتم چطور تونستی اون فرشته رو ولش کنی و بیای به سمت شیطون ؟
-بازم دوست داری جوابای تکراری بشنوی ؟
-باور کن این مرام فرزاد منو تحت تاثیر قرار داد . شاید ته دلم دوست داشته باشم اونو بزنم و انتقام اون ضربه هایی رو که به من زده بگیرم ..
-هه ..هه ...هه... ضربه ؟! تو داری از ضربه حرف می زنی ؟! اون به تو ضربه زده ؟ چند تا مشت و لگدو اسمشو می ذاری ضربه ؟ من و تو دو تایی مون با بی رحمی قلبشو شکافتیم . و اون داشت نگاه می کرد که با شکستن بال و پرش من و توچه جوری داریم در آسمون هوس پرواز می کنیم . هوسی که تو به من گفتی یک عشقه . اون از اول شاهد همه اینا بود . .. ولی من با همه اینا دوستت دارم . باورت دارم ..
-ببینم فرزانه اگه پول کامل آپارتمانو بدی بازم هیچی واست می مونه ؟
-چیه مهران نکنه بازم می خوای منو ببری امریکا ؟ چه سفر رویایی و خیال انگیزی ! -نه من به فکر پول و این چیزا نیستم . تو که می دونی ما اون ور آب پمب بنزین داریم - آره می دونم ..منو نمی بوسی مهران ؟ می تونیم لحظه های خوشی رو با هم داشته باشیم . من اگه بتونم برای خودم یه کاری جور کنم خیلی عالی میشه .
می دونستم تونستم که وسوسه اش کنم . اون نمی دونست که من چقدر پول دارم . من خودمم نمی دونستم که طلاهامو به چه قیمتی می تونم بفروشم .. و بعد از خرید این آپار تمان نقلی چقدر واسم می مونه .
-فرزانه ! من دیگه نمی تونم با تو باشم . ولی یکی از دوستام همون وقتایی که من و تو با هم بودیم یکی دوبار تو رو دیده خیلی ازت خوشش اومده . اتفاقا اونم تازه از همسرش جدا شده ..
خونم به جوش اومده بود .. اون داشت منو به یکی دیگه حواله می داد .. ولی من باید به هر قیمتی که شده برای تسکین خودمم که شده می رفتم سمت کسی که زندگیمو به تباهی کشونده ..
فوری به فکرم رسید که بزنم به جای حساس .. دیگه بهش نگفتم بی غیرت و نامرد و پست .. چون تمام صفتهای زشت در خود منم بود .
-مهران من به عقیده ات احترام می ذارم ولی به تو اعتماد دارم به تو علاقه مندم . این دوره زمونه که نمیشه به هر کسی اعتماد کرد من تو رو ازسالهای دور می شناسم . من این دوستتو از کجا بشناسم . حالا می خوای همین چند غاز پول نون و پنیری رو که یه سرمایه ای واسه منه ازچنگم در بیاره و بیچاره ام کنه ؟
یه برقی رو در چشای اون نامرد پستی که منو به یکی دیگه حواله کرده بود دیدم .
-راست میگی فرزانه .. همه آدما که مث من نمیشن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۱

-فرزانه من نمی تونم توی خونه خودم با تو باشم .. راستش پدر و مادرم نظر خوبی راجع به تو ندارن ..
-مهرانه چطور ؟
-اون که دوستته .. اون درکت می کنه . اگه دوست داری با هم بریم به جایی .
-بریم بگردیم ؟
-نه .. کلید یه آپارتمانو دارم . می تونیم اون جا یه تجدید خاطره ای بکنیم .
به چشاش نگاه کردم . اون برق اشتیاق و شهوتو در چشاش نمی دیدم . اون عشق دیگه محو شده بود . چطور تونسته بود فریبم بده که عاشقمه ؟ و من چطور می تونستم با این وقت خریدنها کاری کنم که اون به من علاقه مند شه ؟اگرم می شد چه کاری ازم بر میومد . چه فایده ای برام داشت .. ؟! فقط می تونستم خودمو تسکین بدم و به دور و بری هام بگن ببینین مهران دوستم داره . من اگه به خاطر اون به زندگیم به شوهر و بچه ام پشت کردم ضرر نکردم . به عشقم رسیدم . حداقل سرکوفت نشنوم .. کسی رو من منت نذاره . اون واسه سکس کردن با من می خواست رو من منت بذاره . باید می دونستم از همون اول می فهمیدم که می خواد منو فریب بده .اصلا منی براش اهمیت نداشتم که بخواد با احساسات من بازی کنه . اون فقط به خودش توجه داشت . به این که اززندگی لذت ببره .. سوار ماشین من شد.
-ببخش عزیزم که سوار ماشین کلاس پایینت می کنم ..
-عیبی نداره . بعدا یکی بهترشو می خری .
-با کدوم پول ؟نمی دونم شاید یه کاری گیر آوردم ..
-اگه بتونی یه کاری گیر بیاری که زحمتش کم باشه و در آمدش زیاد خیلی خوبه ..
-تو نمی خوای واسه خودت کاری پیدا کنی ؟
-اگه تصمیم به موندن گرفتم همین کارو می کنم .
-نمی تونی منو با خودت ببری ؟ من نمی تونم این جا بمونم مهران . من می میرم خیلی زود می میرم اگه این جا بمونم . من به خاطر تو خودمو تباه کردم .
-من هر گز از تو نخواسته بودم که خودت رو به خاطر من به درد سر بندازی .
-یعنی این کارای من برات هیچ اهمیتی نداشت ؟ من برات مهم نبودم و نیستم ؟ من خودمو نابود کردم .
-فرزانه نابود شده چه به درد من می خوره؟!
-تو می تونی زندگی دوباره ای به من بدی . می تونی نجاتم بدی . می تونی بهم امید بدی .
-با کدوم پول ؟
-مگه خودت نمی گفتی خوشبختی در پول نیست ؟ خوشبختی می تونه پول بیاره ولی پول نمی تونه عامل خوشبختی باشه ..
-باید بمیری اگه پول نداشته باشی .
-و تو به خاطر زنده موندن اومدی سراغم ؟ خودت رو خوب و عاشق نشون دادی ؟
- فرزانه ! اگه بخوای وجدان بیدار من شی و این جور نصیحتم کنی همرات نمیام ..
-باشه لال میشم .
ساکت شدم . منی که دین و دنیاش بودم الهه نازش بودم حالا به زور می خواست منو ببره به یه جای خلوت و باهام سکس کنه . یادم میومد اون وقتی که حس می کردم عاشقشم از این که خودمو در آغوش شوهرم فرزاد بذارم نفرت داشتم حالا همون نفرت رو از بودن با مهران حس می کردم ولی می خواستم کاری کنم که اونی که ازش نفرت دارم عاشقم شه و به عنوان مردی که به من هویت میده بالا سرم باشه . نمی خواستم یدک کش صفت مطلقه باشم . همیشه دلم واسه زنای بیوه می سوخت . من نمی خواستم یک زن تنها و بدون مرد باشم . نمی خواستم کسی دلش به حال من بسوزه یا فکرای دیگه ای در مورد من بکنه . شوهر سابقم فرزاد بهم گفته بود که سعی می کنه آبرومو محفوظ داشته باشه به کسی چیزی نگه . ولی ماه زیر ابر پنهون نمی مونه . یه چیزی رو که چند نفر بدونن امکان نداره که پنهون بمونه . می دونستم حتی اگه فرزاد مهربون به کسی نگه که زنش یک هرزه بوده بازم یه روزی همه اینو می فهمن . وارد یه برجی شدیم که شاید چهار صد تا واحد داشت . رفتیم به طبقه دهم .. یه جای خیلی دنج .. یه واحد مسکونی نقلی .. شاید یه چیزی حدود پنجاه متر بود .. خیلی بده که آدم وقتی می خواد به هر کاری دست بزنه با تنفر باشه .. یعنی هم از بودن با اون نفرت داشتم و هم ازنبودن با اون گریزان بودم . تختی که اون جا می دیدیم یه تخت یه نفره بود . واسه من فرقی نمی کرد . خودمو انداختم روش و طاقبازدراز کشیدم . مهران هم خودشو به زور کنارم چپوند و بهم وصل کرد .
-چیه فرزانه . خوشحال نیستی . مثل دخترای تازه به سن بلوغ رسیده ای هستی که یه پسری می خواد کونشو بکنه و اونم اکراه داره و بالاخره با نفرت قبول می کنه که کون بده ..
می خواستم بهش بگم آره منم یکی از همون دخترا هستم .. یکی از همونایی که با نفرت می خواد خودشو در اختیارت بذاره .
-خوب این جور دخترا رو می شناسی مهران . با خیلی از اونا بودی ؟ با اونایی که احساسشونو به بازی می گرفتی ؟ ای کاش منم یکی از اون دخترایی می بودم که اون روزا خودمودر اختیارت می ذاشتم تا دیگه دست از سرم بر داری . تا به روزی مثل امروز نرسم .
ظاهرا مهران به حرفام توجهی نداشت . چون شلوارشو کشیده بود پایین . کیرشو در آورده اونو به دهنم چسبوند .
-بازش کن . با این شور و حالی که نشون دادی باید این ساندویچو حسابی میل کنی . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۲

کیرشو چسبونده بود به دهنم و ولم نمی کرد ازاین کارش خیلی عصبی شده بودم . به یاد اون وقتی افتاده بودم که جرات این کارو نداشت یا اگرم می خواست این کاروبکنه باید منو ارضام می کرد یا خودم داوطلب این کار میشدم و یا این که اون قدر بهش اظهار عشق و علاقه می کردم که مثلا روش باز می شد .. ولی اون زمان دیوونه وار دوستش داشتم حالا چندشم می شد .نمی تونستم تحملش کنم . به جای این که حرف دلمو بزنم وبگم ازت متنفرم دهنمو بازکردم تا به کیرش لب بزنم . آخه اگه اونو هم از دست می دادم دیگه مردی در زندگی من نببود که بخوام اونو به عنوان سمبلیک هم که شده تکیه گاه خودم قرارش بدم . بهش بنازم . به زحمت جلو ریزش اشکهامو گرفتم . چند بار حس کردم که می خواد آبشو خالی کنه توی دهنم . خواستم کیرشو بکشم بیرون یا دهنمو ازش جدا کنم ولی اون متوجه شد . سرمو محکم به دهنش فشار داد . نفسم در نمیومد . احساس خفگی می کردم .
-بگیرش .. بگیر فرزانه . خودت می خواستی . حال کن .. الان میذارم توی کونت . اوههههه داره می ریزه .. وقتی که داره میاد خوب میکش بزن . می خوام همون اول تمام آب خالی شده ام توی دهنتو بخوری .
حالم داشت بد می شد . نفس تنگی گرفته بودم . پنجه هامو انداخته بودم رو صورتش . داشتم پشیمون می شدم و شده بودم از این که چرا با اون اومدم به این جا . چشاشو طوری از حدقه در آورده بود که ترسیدم ..
-بخورش می خوام بکنم توی کونت . کار دارم .
حالا دیگه به تنها چیزی که فکر می کردم خلاصی از دست اون بود . برام فرقی نمی کرد که بکنه توی کونم یا کسم . از این می ترسیدم که نکنه یه وقتی سرم بلایی بیاره . وقتی مطمئن شد تمام منی خالی شده توی دهنمو خوردم کیرشو کشید بیرون لختم کرد . کمرمو گرفت ..
-مهران این وحشی بازیها چیه .. تو که این جوری نبودی .
-به من میگی وحشی ؟ اونم به کسی که دوستش داری و عاشقشی و جلو پاش به زانو افتادی ؟
به اندازه کافی تحقیرم کرده بود . اگه فرزاد سرم همچین بلایی می آورد شاید لذت می بردم . شاید ازش می خواستم که ادامه بده .
-کونت همون کونه فرزانه .. خیلی حال می کنم خشک بدون کرم مالی کیرمو توی کون طرف فرو می کنم ..
-نه خواهش می کنم مهران این کارو نکن . چرا این جوری شدی . دستتو می بوسم .. دوباره واست ساک می زنم . فرزاد یه مقداری از طلاهامو بهم داده .. میشه باهاش خیلی کارا کرد . فاکتور هم دارم .
-اصل, اون زمینا و خونه ها بود که از چنگت در آورد .
-اونا حق خودش بود که ازم پسش گرفت .
-تو ناشیگری کردی مقصر خودتی که اون فهمید . نباید کاری می کردی که اون شک کنه ..
-دست شما درد نکنه . حالا ما یه چیزی هم دستی بده شدیم ؟
-نه الان من یه چیزی بهت دستی میدم .
-دستی میدی ؟
-نه بهتره بگم پایی میدم .
دستشو گذاشته بود جلوی دهنم . کیرشو محکم به سوراخ کونم فشار داد . این حرکتش بی شباهت به نوعی تجاوز نبود . در این حالت نتونست بیشتر از چهار پنج سانت کیرشو توی کون من فرو کنه . به نظرم کیرش درد گرفته بود که تا همون مقدار هم قانع شده بود .
-خیلی نامردی .. خیلی نامردی .
-جووووون همون کونو داری . ولی تو این نامرد رو دوست داری . تو ازاین به بعد به حرفای این نامرد گوش می کنی . من پادشاه توام . تو هر حرفی رو که من می زنم انجامش میدی . باید نشون بدی که دوستم داری و در عمل هم نشون بدی . اون وقت من در مورد تو یه تصمیمی می گیرم . هر چند ازصیغه خوشم نمیاد ولی شاید صیغه ات کردم . البته به شرطی که خرجی و مهریه نخوای . ..
به حرفاش نمی تونستم توجهی کنم .. برام اهمیتی نداشت که چی داره میگه . من فقط می خواستم خودمو از این آپار تمان خلاص کنم و برگردم پیش پدر و مادرم تا هفته بعد که تکلیف خونه جدیدم مشخص شه . مهران همون چهار پنج سانتی رو که کرده بود توی کونم به صورت دورانی توی کون حرکت می داد و دردمو خیبلی بیشتر می کرد .. ولی دهنم بسته بود و نمی تونستم حرفی بزنم . دستش محکم رو دهنم قرار داشت . با یه دستش می زد به کون و کپلم .
-همونه .. این کون همونه .. هنوز همون خوشگلی و خوش اندامی رو داری .
دستشو از جلو دهنم بر داشت و اونو روی کسم قرار داد . کیرشو دیگه حرکت نمی داد تا با ور رفتن با کسم هوسمو زیاد کنه . می خواست لذت ببره از این که می دید که من حشری شدم . کسمو چنگش می گرفت . یه روزی ازاین کارش همون در جا و تا مرزبی نهایت لذت می بردم ولی حالا پس از سی چهل بار چنگ اندازی تازه کسم می رفت که خیس کنه ..
-مهران .. کونم ..کونم .. بکش بیرون بیرحم . دلم داره کنده میشه . من تحمل ندارم . هر قدر دوست داری کسمو بکن . کونمو ول کن . خواهش می کنم . تو رو به جوونی خودت قسمت میدم .. درد منو کشته ..
-به من میگی حال نکنم ؟ مگه خودت دوست نداشتی این طور شه ؟اگه قول بدی زیاد حرف نزنی جیغ نکشی خیلی زود ولت می کنم .
یه پهلو کرد شروع کرد به میک زدن سینه هام . یه لحظه یه صدایی رو از روبرو شنیدم .. انگار یکی داشت می رفت ..
-مهران غیر من و تو هم اینجا کسی هست ؟
-ایرج خانه .. صاحب خانه ..
-یه وقتی این ور نیاد و نبینه ؟
-فکر کنم تا حالا همه چی رو دیده و جق هم زده .. رفته پیشواز.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۳

-مهران نکنه این اجنبی بیاد طرف ما . تو چه طور به خودت اجازه دادی که اون بیاد و ببینه که ما داریم چیکار می کنیم . من بهت چی بگم ؟
-تقصیر من چیه اون ازت خوشش میاد .
-چی گفتی مهران ؟ من درست متوجه نشدم . یعنی درست شنیدم ؟ تو همون آدمی هستی که وقتی منو می دیدی از این که احتمال می دادی شبو در آغوش شوهرم بوده باشم ناراحت می شدی ؟ تو چطور به این بی شرم اجازه دادی که منو بر هنه ببینه .
-یواش تر فرزانه ! آپارتمان کوچیکه و خلاصه با این جور فریاد زدن های تو صدای ما رو می شنوه .
-بذار بشنوه .. من نمی خوام با من مثل یک هرزه بر خورد شه . مگه ما داریم فیلم سکسی بازی می کنیم ؟
-عزیزم این جا خونه اونه . حداقل این حقو داره که بدونه چه خبره . یه حق آبچکی داره ..
- بالاخره داری زبونمو باز می کنی تا اون حرفایی رو که در دلمه بهت بگم .. یعنی تو اون قدر بی شرمی که حاضری همین ایرج خان بیاد طرف من و تو هم صدات در نیاد ؟ مگه من عشقت نبودم ؟ مگه من همه چیز تو نبودم ؟
بازم سیل اشک از چشام راه افتاده بود . نمی دونستم چیکار کنم . مقصر خودم بودم . بار ها و بار ها بر من ثابت شده بود که مهران به خاطر خودم دوستم نداره ولی انگار نمی خواستم اینو قبول کنم . می خواستم محبت و عشقمو نثارش کنم . می خواستم بهش نشون بدم که ارزش عشق از همه چی بیشتره . می خواستم اونو بسازم ته دلم فکر می کردم که بتونم آدمش کنم . حتی خودم خودمو فریب دادم . چه طور می تونستم از اون انتظار داشته باشم که با من خوب تا کنه . دوستم داشته باشه و صداقت منو با صداقت جواب بده .. وقتی که خودم با خودم روراست و صادق نبودم . تا کی می تونستم امید وار باشم .. خدا منو بکشه .. من چه عذابی به فرزاد دادم . تازه فرزادی که به من همه چی داده بود . عشق و وفا و پاکی و صداقت . بیشتر املاکشو به اسم من کرده بود . منو آزادم گذاشته بود که هر جور که دوست دارم لباس بپوشم .. منو در حجاب داشتن و بد حجاب بودن آزادم گذاشته بود . و من هنوزم واقعا نمی دونستم که اون کی بود و از کجا اومد .
-عزیزم .. اشکاتو پاک کن .. ایرج میگه حتما خیلی بچه ننه ای . جنبه داشته باش . پس اون بیچاره هایی که روزی ده تا مرد رو تحمل می کنن چیکار کنن ؟
-مهران تو واقعا قاطی کردی .. یا دیوونه ای یا داری خودت رو می زنی به دیوونگی . تو داری منو با اونا مقایسه می کنی ؟ یعنی من یک هرزه ام ؟
-ببین من این حرفو نزدم . امروز دیگه در همه جای دنیا در کشور های متجدد و پیشرفته سکس گروهی جا افتاده . در ایران خودمون هم یه مدتیه که با استقبال فراوونی رو برو شده . خوشبختانه با این دین ستیزی که به راه افتاده مردم و افراد مترقی و لذت طلب گرایش عجیبی به این مسئله پیدا کردند ..
حرفشو قطع کرده و گفتم این قدر فلسفه نباف حالا منظور ؟ ..
در همین گیر و دار ایرج وارد شد . خیلی راحت و بی خیال . داشت بهم کیر کلفت نشون می داد سر کیرشو دست مالی کرد و مثلا می خواست یه مانوری بیاد . یه زمانی مهران رو کاخ آرزو هام می دیبدم .. این که بتونم سر مایه ای با خودم ببرم اون ور آب تا در مقابل پمب بنزین آقا و پدر گرامیشون کم نیارم . .. و یک زمانی به خیلی کمتر از اینا هم قانع شده بودم . من که به خاطر پول به سراغش نرفته بودم . حتی حالا هم حاضر بودم با اون به کوخ آرزو هام برم . هیچی واسم مهم نبود . من یک هویت می خواستم . اسمی که بالا سرم باشه . و شاید بعد ها می شد گفت عشقی که من اونو ساختمش . ولی حالا زلزله ای اومده بود و اون کوخ خاک شده بود . دیگه نمی تونستم رو هیچی حساب کنم .مهران مثل سربازی که فرمانده و مافوق خودشو دیده سعی در دستمال زنی و خایه مالی ایرج رو داشت . دستشو گذاشت روی کس خیس من ..
-واااایییییی خیلی خیس کردی . خیلی آروم این جمله رو بر زبون آورد . با دستمال کسمو خشک کرد . در حالی که کیرشو همچنان توی کونم نگه داشته بود زیر گوشم گفت ایرج خیلی خوشش میاد که خودش بهت حال بده . یعنی با دسترنج و زحمت خودش کشت کنه . بذر بپاشه محصول بگیره . اون داشت بهم می گفت که ایرج دوست داره دستشو روی کس خشک من بماله و وقتی که کسم خیس کرد لذت ببره .. واسه لحظاتی تصمیم به فرار گرفتم ولی ترسیدم . ترسیدم که شهوت چشای این دو هوسبازو کور کرده باشه .. مهرانی که همش می گفت کاش می تونستم کونتو جر بدم و ایرجی که عین گرگهای درنده دندوناشو بهم نشون می داد . هیچ بعید نبود که بهم حمله کنن .مهران دستشو گذاشت زیر شکم من و منو به طرف عقب کشوند تا زیر بدنم خالی شه و ایرج خان بره زیر من قرار بگیره . کیرش از توی کونم اومده بود بیرون .دست و پا می زدم و ازش می خواستم که منو بذاره زمین . ولی گوشش بدهکار نبود . ایرج طوری دستاشو دور کمرم قفل کرده بود که هیچ راه فراری نداشتم و این بار مهران رو حرصی که داشت همچین کرد توی کونم که بی اختیار نام مادرمو فریاد زده اونو صداش می کردم . کسم با این که تشنه و طالب کیر بود ولی ازاین جور رفتار خشن و گستاخانه گریزان بودم . کیرشو روی کسم تنظیم کرد ..
-نه ..نه ..مهران .. ایرج : جنده حالتو بکن و به ما هم حال بده . من شوهرت رو می شناسم . زنی که به اون شوهر خیانت کنه از هر چی جنده هست جنده تره . پس کس و کونتو بده این قدر زرنزن .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۴

داشتم آتیش می گرفتم . دیگه هیچی برام نمونده بود . هنوز فکر می کردم که شاید یه وجهه ای داشته باشم . یه ارزشی داشته باشم و به من اهمیت داده شه . هنوز فکر می کردم که ممکنه یه کورسوی امیدی باشه . . کسی باشه که منو به خاطر خودم بخواد . اونی رو که منو به خاطر خودم می خواست از خودم رونده بودم و اومده بودم سمت اونی که منو نه به خاطر جسمم می خواست و نه به خاطر روحم . اون منو برای پول و مالم می خواست و حالا که دیده بود اون قدر ها که به دردش بخورم مال و منالی ندارم منو مثل یه تفاله انداخته بود دور . به من می گفت یه آدامس جویده شده .. در حالی که من همیشه برای فرزاد شیرین و تازه بودم و اون بود که شیرینی منو به ناگهان میکش زد و کاملا تصاحبم کرد و بعد که من فرزانه رو کاملا وابسته و دلخسته خودش کرد منو انداخت دور . روی حرص و لجی که داشتم در برابر ورود کیر ایرج به کسم مقاومت می کردم .می خواستم سردی و بی میلی خودمو نشون بدم . نشون بدم که تن فروش و روسپی نیستم . اما اونا علنا داشتن کاری می کردن که این طور به نظر بیاد . هر چند براشون فرقی نمی کرد . حالا مهران منو لحظه ای می خواست . شاید در اون لحظه کسی به تورش نخورده بود . کیرشق شده ایرج محکم به قسمت زیر نافم چسبیده من همچنان مقاومت می کردم . اون کیرشو محکم به شکمم فشار می داد . دردم گرفته بود . نفسم در نمیومد .
-نهههههههه بی رحم پست فطرت ..
مهران : جنده ! کونتو بده ..کستو بده . مگه بهت کم حال دادم . بخور کیر ایرجو .. خیلی با حاله . ازش تشکر کن که خونه شو در اختیار ما گذاشته که بتونیم خوش باشیم .
باورم نمی شد که خودمو مفت باخته باشم اونم به کسی که این جور پست و بی شرم و بی غیرته .. . ایرج دستاشو رو سینه هام قرار داد فشارشون می گرفت . نفسم در نمیومد . درد بیچاره ام کرده بود . شل شدم . مقاومتم در هم شکسته و اونم یواش یواش در حالی که لبخند پیروزی گوشه لباش نقش بسته بود سر کیرشو به وسط کسم فشار داد و خیلی راحت اون کیر کلفتو فرستاد که به راهش ادامه بده . لبامو از ناراحتی گاز می گرفتم . چند بار که کیرشو توی کسم حرکتش داد و با انگشتاش دور و برشو لمس کرد حس کردم که خیلی خوشم اومده و میاد ولی غرورم بهم اجازه نمی داد که چیزی بگم ..
-کثافت فکر نکن این جوری به خواسته ات رسیدی و پیروز شدی ..
ایرج : چرا این قدر خودت رو خسته می کنی . تو که داری حالتو می کنی و لذتتو می بری . پس برای چی این قدر ناراحتی ؟! اووووووففففف من که دارم می بینم چقدر کیف می کنی .. هر چی میگی بگو .. مرد واسش مهمه که کیرش چه جوری میره توی کس و بر می گرده .. واسش مهمه که زن چقدر خوشگل باشه و کونش چقدر گنده و زن زیر دست و پاش چقدر ناله کنه . و ناله هاشو دوست داره که چاشنی سکسو زیاد می کنه . زن ارزشش به اینه که زیر کیر مرد بخوابه و حال بده . امروز تو و فردا یکی دیگه ولی مهران خوب تیکه ای رو انتخاب کردی . ارزششو داره که آدم دو سه دفعه اونو بگاد ...
راستی راستی ارزش من تا به این حد شده بود و خودم خبر نداشتم ؟ من این قدر پست شده بودم و خودم نمی دونستم ؟ من یک هرزه بودم و خودم نمی دونستم ؟ .. شاید حق با اونا بود و من یک جنده بودم . مگه جنده به کی میگن ؟ اون کسی که ازشکم مادر زاده میشه که جنده نیست .
ایرج : جاااااااااان چقدر آبداره سینه هات . نازتو بخورم . نازشو بخورم ..
خیلی خوشم اومده بود .. دستامو گذاشته بودم رو سرش می خواستم حرصمو رو سرش خالی کنم . می خواستم وقتی که موهای سرشو می کشم تارهای موهاشو توی دستام ببینم . ولی از این خبرا نبود ..
-مهران اگه اجازه میدی من یه چند روزی داشته باشمش . یه چیزی توی تنش هست که داره بهم میگه تا یکی دو هفته ای رو می تونه واسم تازه بمونه .
-داداش صاحب اختیاری .. من که دیگه طلاقش دادم مال تو .. جرش بده گشادش کن ..
مهران لعنتی داشت از کیسه خلیفه می بخشید . چشامو گذاشتم رو هم .. ایرج یه بار دیگه نوک سینه هامو گاشته بود توی دهنش . دستشو هم روی کسم قرار داده و کیرشو محکم می زد به ته کسم و خیلی آروم کیر داغشو توی کس خیس و تشنه و حشری من حرکتش می داد . اصلا فکرشو نمی کردم که یه روزی زیر دو تا کیر قرار بگیرم .. بخوام از این صحنه فرار کنم . آرزوی مرگ داشته باشم .. و یه لذتی بیاد جای این حس نفرت رو بگیره . حس می کردم که خیلی پست شدم . نفرت از یک طرف و لذت از طرف دیگه نیروهایی بودند که منو محاصره ام کرده واسه من توانی نذاشته بودند . لحظاتی بعد چهار تا دست رو روی کونم حس می کردم که با چه هیجانی در حال لذت بردن از منن . مهران اومد زیر گوش من و گفت دیدی بهت گفتم که خیلی لذت می بری و ایرج خان پسر با حالیه .. منم خیلی آروم زیر گوشش گفتم بهش بدهکاری ؟ .. ایرج هم که دید ما این جوری داریم حرفای زیر گوشی می زنیم اومد زیر گوش من و گفت می خوام یه ده روزی تو رو زن خودم کنم حاضری ؟ تا رفتم جواب بدم مهران با فشار کیرشو کشید به سمت عقب و با فشاری بیشتر و ضربه ای محکم اونو به طرف جلو فرستاد .. از درد پنجه هامو انداختم رو سینه های ایرج و فریاد کشیدم .. ایرج هم به همون سرعت کسمو هدف قرار گرفته درد و لذت و نفرت و هوس نیروهایی بودند که در درون من با هم جنگ داشتند . نه اشکی و نه لبخندی .. یه حس بی تفاوتی اومده بود به سراغم . حس می کردم که دیگه شخصیت خودمو گم کردم . همون بی شخصیتی خودمو .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۵

دیگه کار من از حس کردن گذشته بود حالا خیلی چیزا رو لمس می کردم . دیگه فهمیده بودم که در این دوره زمونه کسی به حال کسی دل نمی سوزونه . کسی به خاطر کسی اشک نمی ریزه . اگه یکی این کارو کرد یا بهش میگن دیوونه یا میگن یه بر تر از فرشته ای که از اون ور آسمونا اومده . و اون برای من اومده بود . اومده بود تا پاداش پاکی های دوران نوجوانی و قبل از ازدواجم باشه . فرزاد اومده بود تا بهم بگه هنوز میشه عاشق بود و خیانت نکرد . هنوز میشه یکی رو دوست داشت . هنوز میشه عشق و تنوع و هوس رو در یکی خلاصه شده دید ..
ایرج : فرزانه جون حواست کجاست ؟ چه کس توپی داری . مهران جون خودت قولشو دادی بهم ..
-منم رو قول تو حساب می کنم . ایرج جون .
-نوکرتم .
-آقایی داداش . فدایی داری ..
چشامو بستم . به خودم گفتم فرزانه .. فرزانه حالا باید خودت رو عادت بدی . خودت رو به لحظه هایی که در اون زندگی می کنی عادت بدی . عادت به این که همه آدما مث هم نیستند و حتی همه آدما همیشه یه جور نیستن . چقدر سخته آدم احساس تنهایی کنه . تنهایی همراه با درد و حسرت لحظه های شیرینی رو که از دست داده
-آخخخخخخخخ مهران مهرااااااان تو که منو کشتی .. بادم آوردی .. خونینم کردی .. من دیگه نمی تونم رو کونم بشینم . سنگدل .. این چه طرزشه ..
از درد کون دادن اشک از چشام در اومده بود . منی که روزی با لذت عشق از این که کونمو در اختیار مهران قرار بدم لذت می بردم حالا دلم می خواست زود تر از دستش در رم . با این حال حس این که دیگه کسی به من توجهی نکنه نمی خواستم زیاد هم به این دو نفر مخصوصا ایرج بد و بیراه بگم .
-آههههههههه فرزانه .. فرزان جون .. روز به روز کونت بیشتر رشد می کنه . از بس می ذاری بقیه آبش بدن ..
-کثافت بی غیرت .
-آخخخخخخخ .. کی به کی میگه کثافت . .یادت رفته چه بلایی سر فرزاد آوردی ؟
-اگه اون کارو نمی کردم که امروز زیر کیر تو و این آقا ایرج خانت نبودم .
-من قبول دارم یه آشغالم . تو هم باید قبول کنی .
دستای اون دو تا مرد رو ی تنم یه حس نفرت و بیگانگی رو در من ایجاد کرده که دوست داشتم بی هدف در خیابونای پر نقش و نگار بدوم واز کنار آدما رد شکم و نفرتمو بهشون اعلام کنم . فقط یه نفره که بهش میگم ازت متنفر نیستم . بهش می گم هنوزم دوستت دارم . هنوزم به لحظاتی فکر می کنم که با توام .. چرا من نمی میرم . چرا این طور باید عزت و شرف و آبروی من بره زیر سوال .. حالا به این فکر می کردم که شوهر سابقم فرزاد این پاک ترین پاکها کیرشو کرده توی کسم و داره به من حال میده .. لبخندی رو لبام نشست . با این که می دونستم این به نوعی گول زدن خودمه ولی دلمو خوش کرده بودم . داشتم خودمو فریب می دادم . این کیر فرزاد نبود که داشت به کسم حال می داد . نمی تونستم عشق و هوس هر دو رو با هم حسش کنم .. دیگه چه کسی منو با تمام وجودش دوست داره . اصلا من چه جوری می تونم این انتظارو از یکی دیگه داشته باشم . متوجه نشدم مهران کی توی کونم خیس کرد . فقط به خود اومده و حس کردم که آبای کیر مهران داره از کونم بر گشت می کنه و اونم کیرشو می مالونه به دهنم . عقم گرفته بود . واسه این که زود تر از دستش خلاص شم دهنمو بازش کردم و کیری رو که بوی کون منو می داد گذاشتم توی دهنم . اون قدر ساک زدم که حس کردم بازم داره آبشو خالی می کنه . این بار توی دهنم . سرعت میک زدن و ساک زدن کیرشو زیاد کردم . داشتم با حرص این کارو می کردم . دلم می خواست هر چی رو که در کیسه منی مهران وجود داره همه رو بخورم تا اون بمیره . با این حال اون قدر بی حالش کردم که دیگه خودش رو زمین دراز کشید . ولی ایرج دست بر دارم نبود .. بازم فرزاد رو در خاطرم آوردم .. بی اختیار لبخند می زدم ایرج : دیدی گفتم که خوشت میاد ؟ منم خوشم میاد از این که لبخند می زنی و خوشحالی تو رو می بینم .
-چقدر دلسوزی ایرج . درست مثل مهران خودمو ن می مونی که وقتی عین یک سگ سکسشو انجام داد عین یک سگ رو زمین دراز کشید ..
نگاهمو به مهران بی غیرت که منو به یکی دیگه سپرده و به اشتراک هم گذاشته بود دوختم . لبخند می زد . ظاهرا خیلی کیف می کرد از این که یا غرور من بازی کرده و منو زیر پا هاش له کرده .. حق من .. سزای من خیلی بیشتر از اینا بود ولی نمی بایستی به دست اونی که همه چیز منو ازم گرفته تنبیه می شدم . دلم هوای اونو کرده بود .. نهایت آرزوی یک زن سکس نیست . اونی که واسش از مرز های آرامش هم فراتر میره سکس نیست .اون آرامشیه که با عشق میاد سراغش .. حالا دیگه اینو در خون وگوشت و اعماق وجودم حس می کردم که اگه دنیای بدون اونو داشته باشم انگار هیچی ندارم . خوشبختی در کنار من بود و من اونو گمش کرده بودم . مثل مسخ شده ها دستامو گذاشته بودم دور گردن ایرج. دو بدن بر هنه در کنار هم .. اون تن منو می خواست و بهش رسیده بود . می خواست ازش لذت ببره .. منم یواش یواش اوج گرفته بودم .غرق هوس شده بودم ولی یک زن او ن چیزی رو که می خواد فراتر از مرز هوسه .. شاید کسی نفهمه که من در یک زمان با دوتا مرد بودم ولی خودم که می دونم . آره دنیای ما دنیاییه که به جای این که برای خودمون زندگی کنیم واسه این زندگی می کنیم که دیگران به دیدن ما لذت ببرند و خوششون بیاد . اگه رنگ آبی رو دوست داریم میریم قرمز می پوشیم که بگیم مثلا مد روزه . .دلم می خواست تنها باشم .. با این که هوس داشتم .. آخه دلم گرفته بود . یه دنیا غم رو دلم نشسته بود .. اونا تن منو می خواستند . ایرج هوسباز هم خودش حال می کرد هم دوست داشت به من حال بده .. یک زن با هوس و ارضا شدن آروم می گیره .. مردان زیادی هستند که از جسم زن لذت می برند . زن هم خوشش میاد .. اما چه کسی به اون چیزی که آن سوی وجود پر محبت زن میشه پیدا کرد فکر می کنه . برای یک زن هوس بین عشق و عشق قرار داره .. یک زن اوج خوشبختیش در اینه که از عشق به هوس برسه و از هوس به عشق ..قبل وبعد هوسش عشق باشه . اگه کسی رو ببینه و پیدا کنه که این حسو بهش میده حاضره همه چیزشو فداش کنه .. عزیزم فرزاد من برگرد .. فقط یه لحظه .. برای یه لحظه .. منو با عشق بغلم کن .. منو ببوس تا اون وقت ببینی که وقتی بهت میگم حالا واست می میرم جز صداقت و راستی حرفی رو بر زبون نیاوردم . .. ولی اون چیزی رو که می شنیدم جز صدای شلپ شلیپ کیرایرج بر کس من نبود .. صدای هوسهای من .. دستهای بیگانگی اونو رو تنم , رو سینه هام حس می کردم که به اونا چنگ انداخته بود . خیلی پستم و آلوده . که دارم لذت می برم. . راه دیگه ای نداشتم .. دیگه کی به من اهمیت میده که من به خودم و به آرمانهای خودم اهمیت بدم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۶

دیگه کسی واسه من دل نمی سوزونه . اگرم کسی نشون بده که دلسوز و دلسوخته منه در صورتیه که من نشون بدم چقدر می تونم حشریش کنم و با کارای اون حشری میشم . مهران به گوشه ای پناه برده شاهد اون بود که ایرج چه جوری داره منو می کنه . دیگه هیچی اونو وادارش نمی کرد که حس حسادتش تحریک شه که غیرتی شه . غیرت یا حسادت .. چه فرقی واسم می کرد که مهران کدومشوداشته باشه که هیشکدومشو نداشت . من از اون دنیای خوش گذشته هام فاصله گرفته بودم و حالا فقط داشتم مثل یک سگ مثل یک حیوون از سکسم لذت می بردم . من یک خوک کثیف بودم . داشتم به این فکر می کردم که فرق بین من و خوک کثیف و آلوده و آشنا به لجن ها چی می تونه باشه ؟ اون فکر کردن بلد نیست ؟ اون نمی دونه عشق چیه ؟ چشامو بستم و لحظاتی رو فقط به سکوت و تاریکی فکر کردم . ضربات کیر اون مرد بیگانه مردی که هنوز یک ساعت از اولین دیدارمون نمی گذشت لذت جنسی منو به اوج رسونده بود .. خواستم دنیا رو از دید اون ببینم . ایرج گناهی نداشت . اونم یه آدمی بود مثل من . منو بغلم کرد ... لباشو روی لبای خودم حس می کردم .. با این که هیچ احساس دوستی ومحبت خاصی نسبت به اون نداشتم ولی با این حس که کیرش داره فضای صوتی کسمو می ترکونه و تمام تنمو می لرزونه لحظه ها رو سپری می کردم . لبامو گاز می گرفتم و زبونمومی دادم عقب که مبادا چیزی بگم و این مهران بهم بخنده و بگه ببین بالاخره تونستم نشون بدم که تو هم یک زن حشری و هوسبازی .. ولی می تونستم حس کنم خیسی کسمو .. اون ترشحی رو که کیر ایرج توی کس من به وجود آورده و هر لحظه مقداری از اونو از کسم بیرون می کشید .
-خوشت میاد فرزانه ؟ حرف بزن ..
یه نگاهی به مهران انداخته و وقتی دیدم که چشاشو بسته و ظاهرا رفته به خماری سرمویه تکونی دادم . آخه اون خیلی خسته شده بود و نامردی بود اگه همین یه پاداش کوچیکو هم براش در نظر نمی گرفتم حس کردم که با این کارم تمام خستگی از تنش به در رفته . با توان بیشتری کمرمو نگه داشته و منو می کرد . سینه ها و لبامومی بوسید و آروم آروم کف دستشو در قسمت بالای کسم حرکت می داد . و من برای دقایقی فقط به این لحظات فکر می کردم . این که اینی که داره با من حال می کنه و به من لذت میده اونی نیست که منو به نابودی کشونده . اون نسبت به من ریاکار نیست و اون ذات و خصلتش همینه و از اولشم هم همینو به من گفته . ظاهرا اون متوجه شده بود که من دارم ارضا میشم .. تکون خوردنای من شدید تر شده و چند بار زانوهامو به طرف بالا پرت کرده و بعد ساکت شدم . اون با این حرکاتم متوجه شد که من دیگه کارم تمومه .. دلم می خواست وقتی که چشاموگذاشتم رو هم واسه ده دقیقه هم که شده بخوابم تا احساس سبکی بیشتری بکنم. اونم مثل هر مرد دیگه ای دوست داشت قدرت خودشو به من نشون بده . و هوسشو توی کسم خالی کنه . چشامو به چشاش دو ختم تا ببینم چه احساسی داره وقتی که آبشو توی کسم خالی می کنه . اونم چشاشو خمار کرده بود . با پرش کیرش و بعدش آب داغی که توی کسم خالی کرد یه سکس دیگه به آخرش رسید با این تفاوت که دیگه می دونستم اون دو تا مرد دیگه هیچ شور و هیجانی نسبت به من ندارن وقتی که کارشونو پیش بردن . ولی فرزاد وقتی عشقبازیش با من تموم می شد تازه حرفای عاشقونه اش گل می کرد . بغلم می زد . بازم منو می بوسید . دلم واسه اون نفس کشیدنا اون بو کشیدنای بعد از سکسش تنگ شده بود . همه چی رو خواب و خیال می دیدم . چقدر رسیدن به گذشته هایی که ازش فاصله گرفته بودم دشوار به نظر می رسید . فرزاد ! فرزاد ! تو منو سوزوندی .. کاش منو مث یک سگ هار می کشتی .. لیاقت من همین بود .. کاش منو زیر ضربات مشت و لگدت از خونه بیرونم مینداختی .. کاش به همه می گفتی که من چقدر بد و کثیف هستم . من واسه یکی که خودشو چند روز اونم به خاطر چشم طمع داشتن به اموالم و لذت زود گذر عاشقم نشون داد این همه غصه خوردم و خودموتا به این جا رسوندم که می دونم خیلی ها هنوز باورشون نمیشه . چطور فرزاد تونست من و کارای منو تحمل کنه ؟! چطور تونست بازم دوستم داشته باشه و بخواد فرصت دوباره ای به من بده ؟! روزی هزار بار اینو به خاطرم می آوردم . دیگه من با اون دو تا مرد کاری نداشتم .خیلی راحت کارمونوتموم کردیم . نمی دونستم که آیا منم شدم مثل اونا یا نه . فقط همینو می دونستم که از سکس با ایرج خوشم اومده و مهران هم کارش بد نبود ولی اون نفرتی روکه ازش داشتم نذاشت که اون جور که باید و شاید ازش لذت ببرم . ایرج کارت تلفن خودشو داد به من . ولی من شماره مو بهش ندادم .
-فرزانه دست و بالم خیلی بازه .
-منظور؟
-مردای زیادی هستند که می دونم ازت خیلی خوششون میاد .
مهران : منظورش اینه که می تونه کاری کنه که تو احساس تنهایی نکنی ..
-آشغالا شما مردای هرزه همه زنا رو به چشم خودتون و مثل خودتون می بینین .
مهران : واسه ما راهبه و قدیس نشو . تو تا همین حالاشم یک زن هرزه ای .. تا یه مدت دیگه میشی لجنی .. یعنی بوی گندت بیشتر از حالا همه جا رو می گیره ..
حرفی برای گفتن نداشتم . آخه کسی که قبول کنه خیلی پسته و به یه آدم پست دیگه ای بگه بد کاره و هرزه و کثیف و حرف حسابو بزنه دیگه این حرف که جوابی نداره .. . وقتی که رسیدم خونه مادرم اومد سمت من . نگرانم بود . ولی من رفتم به اتاق خودم و درو از داخل بستم . درجا خودمو انداختم رو تختم . صدای گریه ام فضای اون جا رو پر کرده بود . هرچه مادر به در می زد جوابشو ندادم . پدر می گفت ولش کن زن این تازه اولشه . حوصله شو ندارم . بذار هر غلطی که دلش می خواد بکنه .انگار که از روز اول دختری نداشتم . خیلی لی لی به لالاش میذاری ..
-چی میگی مرد . من بد تر از تو دلم خونه . دیگه کجا می تونم دامادی به اون خوبی گیر بیارم ..
-آره داماد خوب و دیوونه .. یک مرد باید خیلی دیوونه باشه که با زنی مثل فرزانه ازدواج کنه . فکر نکنم توی اون دنیا و میون بهشتی ها بشه آدمی مث فرزادو پیدا کرد . ..
وقتی حرف های رد و بدل شده اونا رو شنیدم جیگرم بیشتر آتیش گرفت .. قطرات اشک دلم بیشتر شد .. صورت و بالشم کاملا خیس شده بود . از هیشکی انتظار نداشتم که واسم دل بسوزونه حتی از خدا . چون می دونستم همین که خدا و فرزاد تا حالا بهم اجازه دادن که زنده بمونم بزرگ ترین لطفو در حق من انجام دادن ولی نمی دونم چرا با همه اینا بازم از خدا آرزوی مرگ می کردم .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۷

یکی یکی تمام کارایی رو که در رابطه با فرزاد انجام داده بودم در خاطرم مجسم می کردم . راستی من برای اون چیکار کرده بودم ؟ جز دردسر واسش چه ارمغانی داشتم ؟ اصلا اون چرا باید تا این حد به من توجه می داشت که تمام زندگیشو به پای من می ریخت . حالا کاری به مادیات ندارم چرا باید محبت خودشو نثار من می کرد . حرفای قشنگشو .. کارای قشنگشو .. این که براش مال دنیا بی ارزش بود این که صمیمیت و یک رابطه و پیوند زیبا و محکم رو بر همه چیز ترجیح می داد . چرا باید این طور می شد . یعنی راستی راستی باورم شده بود که اون منو دوست داره ؟ مردی که با اون همه زن و دختر در داخل و خارج ایران کیف کرده بود میاد و منو می گیره ؟ اون علاوه بر چشم طمع بر اموال من داشتن می خواست به خودش ثابت کنه که اگه اراده کنه می تونه عشق و محبت و هوس هر زنی رودر کنترل خودش داشته باشه .. ولی حالا من چیکار کنم . هویت از دست رفته خودمو چه جوری به دست بیارم . من عادت کردم به این که عنوان یک زن متاهل رو داشته باشم . حالا باید با تمام این سختی ها می ساختم. آلبوم ازدواجو عکسایی رو که با اون داشتم با خودم آوردم . عکسایی روکه هرکدومش واسم یه خاطره ای بود . شاید تا حالا به اون لحظات فکر نکرده بودم ولی حالا از هر عکسم خاطره ها داشتم . صحنه های قبل و بعد اونو به خاطر می آوردم . انگاری حافظه ام قوی شده بود . هنوز نمی دونستم آیا خبر جدایی من به در و همسایه ها و مغازه دارای دور و اطرافمون رسیده یانه ؟ به بنگاه محل سپرده بودم که یه آپار تمان می خوام . شاگردش که شاید از نظر سنی تفاوت زیادی هم با من نداشت و کم سن تر نشون می داد با نگاههای عجیب و غریبش داشت منو می خورد . وقتی تیمور بنگاهی خبر فرزادو می گرفت و منم گفتم خوبه و بد نیست و به چند تا پرسش پاسخ دادم شاگرد ه که می خواست با من بیاد و یکی دو تا آپارتمانونشون بده می خندید . راستش اونا واسم تا حالا چند جا رو پیدا کرده بودند . از همون خونه هایی که فرزاد ازم پسش گرفته بود . تیمور ازم سوال کرد به اسم خودم می خوام یا شوهرم ؟ منم گفتم خودم .. اما از پوزخند های شاگرده در امان نبودم . چند تا تیکه پروند که من حال و حوصله کل کل کردن با اونو نداشتم . فقط همینو حس کردم که اون از یه کانالی با خبر شده که من و همسرم از هم جدا شدیم . در این دوره و زمونه هیچ چیزو نمیشه از هیچ کسی پنهون کرد . این لو رفتن اسرار دیر یا زود داره ولی سوخت و سوز نداره . می دونستم تا چند وقت دیگه این آبرویی رو که به واسطه همسر فرزاد بودن به دست آورده بودم از دست میدم . یک زن تنها که اگه مستقل شه نمی دونه با تورم و گرونی و هزینه های زندگی کنار بیاد . من تا حالا اصلا نمی دونستم خرید چیه ..منظورم خرید ارزاق و نیاز های خوراکی خونه و کارایی در همین مایه هاست . همه اونا رو فرزاد معمولا خودش انجام می داد و گاه کارگری می گرفت که انجامش بده . حالا چه طور می شد که من جند تا خرید معمولی انجام بدم . اصلا جنبه آزادی و استقلال رو نداشتم . اسیر رویا هایی شده بودم که به نظرم میومد می تونه واقعی باشه . دور و بر کس وکونم می سوخت .. بازم نه به اندازه قلب سوخته ام که داشت تمام وجودمو آتیش می زد و از دست من کاری بر نمیومد . حالا باید فرزاد رو از دست رفته بدونم.نمی دونم اون داره چیکار می کنه . بعد از من با کی می خوادازدواج کنه . مردا خیلی راحت بعد از همسرشون , میرن یه زن دیگه می گیرن . مخصوصا این که زن تقصیر کار باشه . خیلی دلم می خواست زن مهران می شدم . فقط به این خاطر که فرزاد و خونواده اش .. حتی خونواده من حس نکنن یا فکر نکنن که من اشتباه کردم . حداقل کار من یه نتیجه رو باید داشته باشه . همون کاری که مثل یه بمب در میون خونواده مون تر کید . تمام این ننگ هارو تحمل کردم به این امید که بتونم بازم با مهران در تماس باشم شاید بتونم اونو روزی به چنگ بیارم . وادارش کنم که عقدم کنه . ...............دراینجا با صفحه خاطرات اخیر فتانه یا همون فرزانه داستان خداحافظی کردم هرچند مطالب زیادی رو در ابتداو یکی دو صفحه رو در انتها نخونده بودم.. با همه این ها به حال اون تاسف می خوردم که چرا باید به این ذلت دچارشه . بیتا از خونه پدرش برگشت و چند روزی رو صبر کردیم تا بتونیم جو رو آماده کنیم واسه وارد آوردن شوک یا همون خبر ازدواج من و بیتا . دوست نداشتیم شلوغش کنیم . بیتا هم با این موضوع موافق بود . از دواج اول ما که نبود و از طرفی هر دو مون حال و حوصله اینو نداشتیم که یک کلاغ چهل کلاغای مردمو در مورد زندگی و همسر قبلی خودمون بشنویم .
بیتا : بچه رو کجا می بری ؟
-می برم پیش مادرم ..
-فرهاد من مراقبشم . نگران نباش . اون باید بهم عادت کنه . بچه که نیست .
-بچه که هست نوزاد نیست . الان چهار سالشه .. ولی خوب تونستی اونو با محبت های خودت رامش کنی .
-خودمم خوشحالم ولی دوست دارم بدونه که من دوستش دارم و اینو وقتی هم که بزرگتر شد و اگه عمری واسم باقی موند بازم درکش کنه . با عقل و احساس و قدرت تشخیص خودش .
-می دونم اون می دونه و متوجه میشه که بهترین مادر دنیا رو داره ..
-و تو؟
-خب منم تا چند روز دیگه بهترین همسر دنیارو خواهم داشت ..
سه تایی مون رفتیم بیرون .. ماشینو جایی پارک کردیم تاچند صد متر بریم اون طرف تر واسه خرید .. وارد پارکی شدیم .. چند بار من و فربد و فتانه اومده بودیم این جا . اوه خدای من .. بیتا بیا بریم زود باش .. به این نق زدنهای فربد توجه نکن .. ولی صدای گریه فربد که دوست داشت بمونه و با وسیله های پارک بازی کنه توجه فتانه رو به خودش جلب کرد . نگاهشو به نگاه من دوخت . بیتا هم متوجهش شد . پارک برام شده بود قبرستون .. فتانه اومد سمت ما .. حالتش طوری بود که انگار می خواد فربدو ببینه .. ولی شایدم این یه مانوری بود که بتونه خودشو به من نزدیک کنه . اونی که می دونستم از همه جا رانده شده .. با این که آدم بد جنسی نبودم و خودم رضایت داشتم که مادر ماهی دوروز بچه شو داشته باشه ولی در اون لحظه یه نفرت خاصی در من شعله زده بود و با اون حرکات لجنی که دو تا مرد باهاش بودند و شرحشو نوشته بود چندشم می شد که به فربد دست بزنه . -بیتا اون حق نداره حالا اونم بعد از چند روز با فربد ور بره .. من این شیطانو هدفشو می شناسم . وقتی این حرفو با صدای بلند بر زبون آوردم که فتانه فاصله زیادی باهامون نداشت . حرفمو شنید .. -بهت حق میدم هرچی میگی بگو .. هرچند می دونم بد ذات و بدجنس نیستی . ولی شیطان هم بچه شو دوست داره و شیطونک هم مامانشو .. مثل این تازه حواسش جفت این شد که بیتا این جا چیکار می کنه ؟و با من چیکار داره !... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۵۸

لبخند تلخی رو لبای فتانه نقش بسته بود . دلم می خواست فربد رو ازش دور می کردم . پسرم این روزا سراغ مادرشو نمی گرفت . برای اون بی قراری نمی کرد . نمی خواستم به دیدن اون فیلش یاد هندوستان بیفته . دلم می خواست هزار جور حرف بد بهش می زدم حالشو می گرفتم . ولی بر سر شکست خورده لگد زدن رو دوست نداشتم . فقط می خواستم از این جا بره . بره و دیگه ریختشو نبینم . چرا اونو باید این جا می دیدیم . فتانه طوری اومد سمت ما که انگاری ارث پدر طلبکار باشه . واسم خیلی جالب بود که حتی فربد هم از این حالت اون ترس برش داشته و رغبتی نشون نمی داد به اینکه بره سمت مادرش .
-سلام بیتا .. تو این جا چیکار می کنی ..
رو کردم به همسر سابقم و گفتم به تو مربوط نیست . ولی معرفی می کنم . ایشون همسر آینده بنده هستند . با هم همون راهی رو میریم که در نیمه راهش تو یکی عرضه همراهی با منو نداشتی .
بیتا : بس کن فرهاد . اعصاب خودت رو خراب نکن..
فتانه : چی می شنوم بیتا .. راسته ؟ دوست قدیمی من ؟ رفیق من .. اون داره مرد زندگی منو برای خودش بر می داره ؟
-چی داری میگی فتانه ؟ یک بار دیگه به عشق من توهین کردی با دستای خودم همین جا میون چشم ملت خفه ات می کنم ..
بیتا : فر هاد خواهش می کنم . فتانه ! این که آدما آزادند که راهشونو انتخاب کنن و در انتخاب همسر و عشق آزادند این آزادی نباید تجاوز به حریم دیگران باشه . من به حریم تو تجاوز نکردم . من به تو ظلمی نکردم فتانه .من اون چیزی رو که تو نخواستی خواستم . خواستم قدر کسی رو بدونم که تو ندونستی . خواستم دستمو بدم به دست کسی که تو دستشوول کردی , رهاش کردی . خواستم قلبمو بدم به کسی که تو قلبشو شکستی بهش بگم دل من و تو یکیه . خواستم بهش بگم آسمون همه جاش تیره نیست اگه ابر های سیاه زندگی از رو سر ما کنار نمیرن ما می تونیم از زیر ابر های سیاه کنار بریم . می تونیم به خوشبختی لبخند بزنیم . ما نباید صبر کنیم خوشبختی بیاد سراغ ما . ما بریم بریم سراغش . برای رسیدن به اون باید از مرز بد بختی گذشت . بخت بد اومده بود به سراغ من و فر هاد . اما ما بهش لگد زدیم . ما تا چند روز دیگه ازدواج می کنیم . واقعا نمیشه گفت چه چیزی ما رو به هم پیوند داد .. می تونی تصورشو بکنی که بد بختی یا بخت بد هم می تونه عامل پیوند آدما به هم بشه ؟ .. آدمایی که به ظاهر شکست می خورن و درد و عذابو با تمام وجودشون بین خودشون می بینن . آدمایی که حس می کنن در میان زشتیها در میان درد و غم و رنج و نا امیدی ها میشه دل خوش کرد به فرار از اون چیزایی که ما رو از دل خوشی ها دور می کنه . نمی دونم این فر هاد بود که دست منو گرفت یا من بودم که دستاشو گرفتم . فقط می دونم که دست یا دستای من و اون شده یه دست .. دلمون شده یه دل .. دستامونو گرفتیم . به سرنوشت تلخمون خندیدیم . به رویاهای شیرینمون لبخند زدیم . حس کردیم که بد بختی داره ازمون فرار می کنه . هرچند بد جوری در کمین آدما می شینه . باید شوتش کنی .. باید تا می تونی اونو از خودت دور کنی . بد بختی از من و فرهاد ترسید . زورش به من و اون نرسید . وقتی که حس کنی می تونی خوشبختی رو داشته باشی . قدر اونو بدونی .. نوازشش کنی در کنارش بمونی .. در آغوشش بکشی تا اون حس کنه خونه دلت جای امنی برای زندگی اونه از پیشت نمیره .. اما گفتم خونه دل .. خونه دلی که دو تا دلو در خودش جا داده به یکدلی رسیده . به هم دلی . فتانه تو دوست منی . شایدم هنوزم بهترین دوست من باشی . با همه بدیهایی که در حق عشقم فرهاد کردی .. در حق همسر آینده ام . نمی تونی بگی من شوهرت رو از چنگت به در آوردم . تو نخواستیش .. می تونستی خیلی راحت بهش بگی من تو رو نمی خوام و ازش جدا شی . بالاخره یه بهونه ای می آوردی و ازش دور می شدی . تو با آبروش بازی کردی . من نمی خوام تو رومحکوم کنی ولی می خوام خودمو تبرئه کنم . فکر می کنی اگه من عاشقش نمی شدم اون به سوی تو بر می گشت ؟ بهت می گفت عاشقته و می خواد که باهات زندگی کنه ؟ یه بار گذشت کرد ولی توجواب خوبی های اونو با بدی دادی . تو از گذشت اون گذشتی . تو از خود اون گذشتی ..تو حتی با انداختن خودت در گرداب زندگی از خودت گذشتی . فتانه زندگی گرداب نیست این ماییم که گاه گرداب رو زندگی می بینیم . و این انصاف نیست که بیای و از حق خودت دم بزنی . درست فکر کن فتانه خودت رو این قدر آزار نده . شکست رو قبول کن . برای پیروز شدن باید شکست رو پذیرفت . ما آدما عادت داریم که اشتباهات دیگرانو ببینیم ولی خودمونوفراموش کنیم . کاش می تونستیم خودمونوبه عنوان یک شخص دیگه می ذاشتیم روبروی خودمون. به کاراش یا همون به کارای خودمون نگاه می کردیم . شاید خیلی چیزایی رو که برای خودمون درست در نظر می گیریم واسه یکی دیگه اشتباه بخونیم . فتانه دستاشو از جلو صورتش برداشت . می دونست دیگه به هم نمی رسیم ولی این انتظارو هم نداشت که خیلی زود بخوام خودمو از شر اون و خاطرات تلخش خلاص کنم . دیگه چه ارزشی داشت که زندگی خودمو به خاطرش تباه کنم . وقتی که خوشبختی میاد به سراغ آدم مگه آدم مرض داره بره به سمت بد بختی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 16 از 23:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  22  23  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Labkhand Siah | لبخند سیاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA