انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 18 از 23:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  23  پسین »

Labkhand Siah | لبخند سیاه


زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۶۹

می خواستم هر طوری شده رواحساساتش اثر بذارم . اونو تکونش بدم زهر خودمو بریزم . می دونستم دیگه خیلی دیر شده .. عصبی بودم . اومدم بیرون .. طبق معمول اون دو تا پسر رو دیدم که دارن با هم می پلکن . فرزان با یه شلوارک اون جاا ایستاده بود ولی جاوید لباساش مرتب تر بود . اصلا از حرکات اون پسرا خوشم نمیومد . در این آب گل آلود اونا همچنان به دنبال ماهی بودند . ولی این ماهی به دنبال صیادی بود که اسیر دام و تور اون بشه . اسیر قلاب اون شه . لب و دهنش زخمی شه . من شکارچی خودمو می خواستم همونی که سالها خودشو شکار من می دونست ولی من اونو ندونستم و نخواستم و از خودم روندمش . حالا اسم یه زن دیگه روش بود . من هویت خودموگم کرده بودم . همه چیز خودمو گم کرده بودم . شخصیت و آبروی خودمو . دیگه هیچی ازم نمونده بود . حوصله با آسانسور پایین رفتن رو نداشتم . این که اون دو تا پسر با یه بهونه ای به دنبالم راه بیفتن حرصمو در می آورد . جاوید لعنتی تو که دوست دختر داری منو می خوای چیکار و تو فرزان تو که هر دختری رو که گیر میاری باهاش حال می کنی من چه به دردت می خورم اونم آدمی که هفت هشت سالی رو ازت بزرگترم . فقط یه سلام و علیک مختصر با هم داشتیم . وقتی که می خواستم برم به سمت راه پله یه نگاهی به پشت سرم انداختم . فرزان دستش بود رو شلوارک و داشت با کیرش بازی می کرد . یه لحظه ترس برم داشت . نکنه شهوت بزنه به سرشون و به من حمله کنن . به یاد حرکت مهران و دوستش افتادم . خب مگه من چیکار کرده بودم . تسلیم شده بودم ولی حالا به تنها چیزی که فکر نمی کردم سکس بود و این که خودمو در آغوش مردی ببینم . نمی دونستم اون وقت شب کجا برم . از کوچه رفتم بیرون . ماشینمو نبردم . یکی دو تا مرد رو دیدم که دارن پچ پچ می کنن . یه گوشه ای هم یکی رو دیدم که کنار تیر برق لمیده . شایدم معتاد بود . ترس برم داشت و برگشتم خونه . پسرا رفته بودن .ولی حس کردم که منو از روزنه می پان ... استرس عجیبی داشتم . بدنم می لرزید . یه چیزی بهم می گفت که اگه این بار زنگ بزنم گوشی رو می گیره .. واتفاقا حدسمم درست بود . شایدم داشتن با هم سکس می کردن . دوستم شایدم بهترین دوستم شده بود همسر بهترین کس زندگیم . مردی که حالا اونو از همه دنیا بیشتر دوست داشتم . با همه پرزدنهاش و از بوم من رفتن هاش هنوز اونو همای خوشبختی خودم می دونستم . فرزاد گوشی رو گرفت .. واقعا در مونده شده بودم . نمی دونستم کدوم یک از حرفایی رو که توی دلمه بهش بزنم . چه جوری اون و احساساتشو تحت تاثیر قرار بدم . باید یه جوری خودمو خالی می کردم .. به یادش آوردم که اون شبی که با هم از دواج کرده بودیم خودشو خوشبخت ترین مرد دنیا می دونست حالا چی شد اون همه عشق و احساس . من با تمام درد و رنج درونم این حرفا رو می زدم ولی می دونستم که که دارم خیلی مضحکانه عمل می کنم . آحه کی میومد واسه یه زن لجن و هرزه ای دل بسوزونه که خودشو از چشمه ای زلال انداخته به مردابی که بوی تعفنش هنوزم به مشام می رسه . وقتی من از خودم بدم میاد چه طور می تونم انتظار داشته باشم که یکی دیگه خالصانه دوستم داشته باشه . می دونستم اشکامو نمی بینه ولی اینو هم می دونستم که دلش واسم می سوزه . اون خیلی زود گوشی رو داد به گیتا .. سعی کردم در مقابل رقیب پیروزم کم نیارم . بهش گفتم بی معرفت نمی تونستی ما رو به عروسی خودت دعوت کنی تا یه چشم روشنی واست بیاریم ؟ صدای بلند فرزاد رو می شنیدم که به من می گفت شیطان .. خبری من به گیتا می گفت که بذار این شیطان بره گمشه .. .. می دونستم که اون مهربونه . می دونستم که هنوزم دلش پیش منه . می دونستم . نه شایدم داشتم خودموگول می زدم . می دونستم پست ترین آدم روی زمینم ولی بازم خودمو مظلوم ترین می دونستم . انتظار داشتم به من رحم کنه . حتی فقط یک بار برای یک بار دیگه باهام باشه . تن لختمو بغلش کنه . تا من این لحظات تلخ و شکستو فراموش کنم . بهش گفتم فرزاد گذشته ها مون زندگی مشترکمون , خاطره هامون برات هیچ و پوچ بوده ؟ .. اونم در جواب بهم گفت آره همه پوچ بوده .. بهش گفتم یادت میاد اون شب اولی رو که رفتیم به خونه بخت تو منو از همه ستاره های آسمون بهتر و بر تر می دیدی .. بهت گفتم ستاره ها تنهان و تو بهم گفتی که هیچوقت ستاره خودت رو تنها نمی ذاری ؟ بهم بگو هنوز دوستم داری . بهم بگو هنوز بهم فکر می کنی . بگو ته خاطره هات هنوز یه جایی دارم . و اونم در جواب بهم گفت مغرور و خود خواه و بی عاطفه . خودت فرار کردی .. گوشی رو قطع کرد . خیلی راحت . اولین باری بود که وسط صحبتامون گوشی رو قطع می کرد . چقدر دلم می خواست در اون لحظات مرگو در آغوش بکشم . جز اون به هیچی فکر نمی کردم . من براش مرده بودم . حتی ته خاطره هاش هم جایی نداشتم . من که حاضرم به دست توبمیرم چرا با هام این کارو کردی .. حرفایی رو که بهش زده بودم یکی یکی به یادم میومد . بهش گفته بودم ازش خواسته بودم که فقط یه بار دیگه فقط یک بار بهم بگه دوستم داره . می دونم داره .. اگه دوستم نمی داشت تا این حد برام عذاب نمی کشید . سرم داشت می ترکید .داشتم منفجر می شدم . اون در آغوش یک زن دیگه .. اون ازیه کس دیگه ای لذت ببره ؟ من چطور می تونم زنده باشم .. ولی به یاد آوردم که بار ها و بار ها من تن خودمو داده بودم به دست مردایی غیر اون . سرمو کوبوندم به دیوار .. حتی خدا صدای گریه های منو نمی شنید . تنها بودم . تنهای تنها . یه فکر شیطانی اومد به سراغم . دوست داشتم که اون شب شیطان همدمم باشه .. و من خودمو در اختیار شیطان قرار بدم . برای این که شیطان همدمم باشه باید اونو وارد خونه ام می کردم . هر چند شیطان همیشه با منه ولی حالا می خواستم اونودر لباس پسر همسایه بیارم به خونه ام . بذارم هر کاری که دوست داره با هام انجام بده . حالا که من پست و هرزه و فراموش شده ام بذار در این شب زفاف تو فرزاد .. در شب ازدواج تو یک بار دیگه خودموتسلیم کنم . به خودم نشون بدم که منم می تونم . منم می تونم . که من هنوزم پستم . که حقم بوده که تو رفتی با یکی دیگه .. ولی می دونستم که این سکس شاید نتونه اعصابمو آروم کنه . نتونه تامینم کنه . نتونه منو از انفجار رهایی بده .رفتم بیرون .. این بار پسرا رو ندیدمشون .. در خونه شونو زدم .. دوست نداشتم فرزان بیاد پیشم .می خواستم با یه ترفندی جاویدو بکشونم به خونه مون . فرزانو آتیشش بدم . شایدم به گوش دوست دختر جاوید می رسید . من باید یه جوری همه چی رو می ریختم به هم تا این جوری آروم شم . دلم خنک شه تا انتقام خودمو از طبیعت و سر نوشت و عاشقا بگیرم . عشق پوچه .. عشق دروغه . مخصوصا این مردا که نمی تونن عاشق باشن .. مردا بی وفان مردا سنگدلن .. مردا بی رحمن .. مردا عوضی هستن ..آشغالن .. ولی فرزاد که این طور نبود آخه اون با همه فرق داشت .. دو تایی شون اومدن دم در .. به زحمت خونسردی خودمو حفظ کردم .
-خواب بودین ؟
-نه داشتیم درس می خوندیم .
-شما صداهای عجیبی به گوشتون نخورده ؟ یه حسی بهم میگه یه دزدی غریبه ای این طرفاست . من نمی دونم چرا همش از داخل خونه ام یه صداهایی می شنوم .
دو تایی شون اومدن به خونه ام و چیزی ندیدن ..
-ببخشید آقا جاوید ..می تونم یه خواهشی بکنم ..
-بفر مایید
-شبو توی آپار تمان من بخوابین . اگه امکان داره ؟.این جوری احساس امنیت بیشتری می کنم . شما هم جای داداش کوچیک من ..
گل از گل جاوید شکفته بود ..
فرزان : فرزانه خانوم من می تونم بیام . جاوید و دوست دخترش قراره الان تماس تلفنی داشته باشن . شارژش تموم شده .. از خونه زنگ می زنه .
-کی ؟ الان ؟ نیمه شب ؟ تازه تو از کجا می دونی . .. عیبی نداره . می تونه بیاد همین جا با دوست دخترش تلفنی حرف بزنه .من چند تا شارژ دارم . ایناهاش تقدیم اقا جاوید گل .
-ولی اگه دوست دخترش بفهمه که ...
نذاشتم ادامه بده . پسره پررو به خاطر چشم چرونی خودش می خواست مایه بیاد . ولی خیلی لذت بردم از این که می دیدم از همین حالا دو به هم زنی ها شروع شده به خوبی پیش میره .. جاوید : فرزان جان ! فرزانه خانوم اینو گفته .. شرمنده ام داداش.
فرزان با حرص و عصبانیت رفت بیرون . و من موندم و جاوید .. این اعتماد به نفسوداشتم که بقیه شم می تونم پیش ببرم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۰

خیلی عصبی بودم .
-ببین فکر کن این جا خونه خودته . می تونی هر جوری که دوست داری از خودت پذیرایی کنی . این قدر به خودت سخت نگیر . راحت باش . یه ساپورت جیگری هم پام کرده بودم که زل ز ده بود همین جور داشت نگام می کرد . منتظر بود که من یه پهلو کنم نگاهشو بدوزه به باسنم . دیگه اخلاق مردا اومده بود دستم . فقط یکی بود که این اخلاقو نداشت . یکی که رعایت می کرد . یکی که احترام خودش و منو نگه می داشت . حالا اون در همین لحطه داره با یکی دیگه عشقبازی می کنه . رفته از دست من خلاص شده . دیگه اصلا فکر خواب نبودم . نمی تونستم بخوابم . حس آدمی رو داشتم که اگه بخواد بخوابه و در خواب بیدار شه همه چیزشو از دست رفته حس می کنه واسه همین دوست داشتم بیدار بمونم و با خودم کلنجار برم . شاید یه امیدی باشه . سر و صداهای این پسره هم نمی ذاشت بخوابم . لباسامو در آوردم و خودمو انداختم روی تخت . واسه پسره هم یه لحاف و تشکی انداختم توی یه اتاق دیگه تا هر جور که دوست داره استراحت کنه . داشتم می سوختم . سر تاپام گر گرفته بود . اصلا فکرشو نمی کردم . حالا فرزاد و گیتا هر دو شون لختن . گیتا داره واسش عشوه گری می کنه و فرزاد هم داره همون کارایی رو که با من کرده با اون انجام میده . داشتم می سوختم . خدایاااااااااا چراااااا آخه چرا نذاشتی که من نلغزم . چرا این انرژی و شعور منفی رو گذاشتی توی وجودم که این جور واسه خودم تصمیم بگیرم . پس چرا اون وقتا که بچه محصل بودم حفظم کردی .؟خدا .. من حالا چه جوری زندگی کنم ؟! در شقیقه هام فشار و درد شدیدی رو حس می کردم . رگهای پهلوی سرم متورم شده بودند . هر لحظه حس می کردم که قلب و مغزم می خواد از حرکت بایسته . از حرارت تن خودم خفه شده بودم . ملافه رو انداختم کنار . دوست داشتم شورت و سوتین خودمو هم در می آوردم . خودمو خلاص می کردم . لعنتی .. این پسره نصفه شبی رسیور روشن کرده داشت شو تماشا می کرد . صداش کم بود ولی اون وقت شبی اکوی عجیبی داشت . می خواستم چند تا بارش کنم ولی گفتم باشه مهمونه . حتما خیلی هم دلش می خواد که با من حال کنه . گیج شده بودم . پس من اونو واسه چی آوردم اینجا ؟ نکنه دروغ خودم باورم شده که به اون دوتا پسرا گفتم که می ترسم و صداهای عجیبی می شنوم . دو دل بودم . نمی دونستم چه راهی رو پیش بگیرم . این کار در این شرایط عصبی بودن چه فایده ای می تونه برام داشته باشه ؟ من از دست خود جاوید عصبی نیستم که آروم شم . من از عشقم ..از هستی و همه چیزم نا امیدم . من از خودم دلخورم دستمو از زیر شورت رسوندم به کسم . هر قدر باهاش ور می رفتم عین کویر خشک بود . هیچ حسی نبود . انگاری هوس در من مرده بود . وقتی هم که به چیزی فکر می کردم حس می کردم که در بن بست قرار گرفتم . در یک بن بست تاریک . چراغا رو خاموش کردم . اتاقو کاملا تاریک کردم . نمی خواستم هیچ کس و هیچ چیزو ببینم . می خواستم همه جا تیره و تار باشه . مثل دنیای من . مثل زندگی من . می خواستم در یک برزخ واقعی باشم . یه جای تاریک به اسم قبر . جایی که از زندگی اثری نباشه . حسش کنم . با تمام وجودم مرگو احساس کنم . حس کردم در اتاق یه لرزشهایی داره . داره یه تکونایی می خوره . فهمیدم که اون چش چرون داره به اتاق من نگاه می کنه . حالا این کارو از کی شروع کرده بود نمی دونستم . ولی حالا همه جا رو تاریکش کرده بودم . جووووووون اون دیگه نمی تونست منوببینه . شایدم منو حس می کرد . چقدر همه جا تاریک بود ! حالا این فضا شده بود فضای زندگی من . فضای درد و شکنجه زنی که دیگه هیشکی درکش نمی کنه . حتی اونایی که بدنشو می خوان برای همون لحظه فقط به لذت جنسی خودشون فکر می کنن . نه احساسی نه عشقی ... دریغ از لبخند محبتی . فقط یه آلتی که وارد سوراخی میشه .. یه موج هیجانی میاد و بعد آبی ریخته میشه انگار که آبرویی ریخته شده . دیگه همه چی تموم میشه . انگار نه انگار که یه حسی بوده .. یه چیزی که آدما رو به سوی هم می کشونده و می کشونه . دیگه بین من و شرم و حیا مرزی وجود نداشت . غیر خونواده چیزی رو به نام تابو و قرار داد اجتماعی نمی شناختم . نمی دونم واسه چی بود .. واسه تلافی یا خالی کردن عقده درون و یا نشون دادن عصیان خودم که تصمیم گرفتم جاویدو صداش کنم . فقط می دونم به خاطر تنها چیزی که نبود هوس بود . شاید اونم از راه می رسید . ولی می دونستم اگه اونم بیاد این بار آرامش باهاش نمیاد . چون فرزاد من تنها کسی بود که می تونست در اون لحظه آرومم کنه حتی اگه لذیذ ترین لذتهای ظاهر دنیا نصیبم می شد مرگ در آغوش اونو واسه خودم اوج خوشبختی می دونستم .
-آقا پسر دم در بده بفر مایید داخل . من در خد متم ..
عین لاتا صدا مو سر داده بودم . خوب گوشامو تیز کردم . صدایی نیومد که نشونه در رفتن باشه .. یه لحظه هیجان زده شده صدای نفسهای اونو می شنیدم . فکر نمی کردم که به این راحتی بیاد سمت من . شاید عطر ملایمی که به خودم زده بودم اونو به سوی من کشونده بود . ولی این بو فضا رو کاملا پر کرده بود . چشاشو قبل از این که صداش کنم به تاریکی عادت داده بود . دستاشو می دیدم که داره بهم نزدیک میشه . اون داشت به خواسته اش می رسید . و من داشتم دوست پسر یکی رو تور می کردم . این واسم لذت داشت . چه کار نیکی ! بهم لذت می داد . دلم می خواست دوست دخترش بفهمه . آتیش بگیره . اصلا دلم می خواد تمام دوست پسرای دوست دخترا ی دنیا روتورشون کنم . به کسی ربطی نداره . اون مردا باید خودشون وفا دار باشن . هیشکی نمی تونه مثل اون باشه . مثل فرزادی که من شوتش کردم تا بره . گفتم نمی خوامش . گفتم من دوستت ندارم .. گفتم که با مهران پرواز می کنم و میرم . فکر می کردم به عشقم رسیدم در حالی که از عشق فرار کرده بودم . یه لحظه به خودم اومده بودم که متوجه شدم دو تا نفسن که با هم قاطی شدن . نفسهای من و جاوید . اون دستاشو دور کمرم گذاشته و آروم داشت از پشت , سوتین منو باز می کرد . لباشو گذاشت رو سینه ام .. دستاشوهم رو باسنم قرار داد .. سعی کردم فقط به جاوید فکر کنم . به لحظه ها .. آخ که این لحظه ها چقدر شومند .. به خاطر همین لحظه ها بود که بهترین لحظات زندگیمو از دست دادم . و همه چیزمو .. حالا جاوید خم شده دستاشو رو شورتم گذاشت و اونو آروم پایین کشید . جلو پاهام زانو زد . لاپامو باز کردم و اون سرشو گذاشت اون وسط . تا با یه کس لیسی جانانه نشون بده که به فکر من و لذت بردن منه . دستامو گذاشتم رو سرش و با موهاش بازی می کردم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۱

داشت خوشم میومد ولی به این هم فکر می کردم که این روزا بین من و اون چه حرفایی رد و بدل شده . تمام اون حرکاتشو .. حالتاشو .. تصور این که اون حالا اومده و داره با من حال می کنه و ازم لذت می بره منو یه جوری می کرد . این که تا دیروز رو من چه حسابی می کرد و حالا چه حسابی می کنه . من اونو آورده بودم که خودمو آروم کنم . از این که فرزاد و گیتا حالا با همن .. و من دارم به مرز دیوانگی می رسم .با لباش به خوبی داشت بهم حال می داد . سبیلاش بالای کسمو قلقلک می داد . جز نوازش موهاش کار دیگه ای انجام نمی دادم . تاریکی این خوبی رو داشت که منو عادت می داد به این که تا حدودی بر شرم خودم غلبه کرده به شرایط موجود عادت کنم . لحظه به لحظه خیسی کسم زیاد تر می شد .. دستاشو گذاشته بود رو باسنم . با هوس فشارش می گرفت . هر دو طرفو . خیلی دلم می خواست خودمو غرق لذت کنم . غرق لذتی که منو از این فضا خارجم کنه . بهم بگه که میشه از زندگی لذت برد . ولی این به من هویت گمشده ام رو بر نمی گردوند . فردا یکی دیگه . پس فردا یکی دیگه و فردا ها و فر داهای دیگه و من به جایی نمی رسم . من خودمو اسممو گم کردم . دیگه کسی منو به نام فامیل شوهرم صدا نمی زنه . دیگه نمی تونم به خودم ببالم که من همسر فرزادم . نمی دونم چرا از ناله هام می نویسم . شاید می خوام آروم شم . شاید می خوام آدمای دیگه ای که در آغاز راهی هستند که ممکنه شرایط منو پیدا کنند درست فکر کنن تا سرنوشتی مثل سر نوشت منو پیدا نکنن . حس کردم که جاوید گناهی نکرده که باید مجسمه ای رو در آغوش بکشه . خیلی آروم به طرف تختم حرکت کردم . یه تخت دو نفره .. می دونستم که من نمی تونم بدون مرد باشم . ولی ای کاش افتتاح سکسم در خونه جدیدم همراه با لذت می بود . این که با تمام وجودم با تمام جسمم لذت ببرم. رو تخت دراز کشیدم . با این که چشام به تاریکی عادت کرده بود هنوز به خوبی نمی تونستم جاویدو ببینم ولی متوجه حرکاتش بودم . رو من خم شد . می خواست لبامو ببوسه .. متوجه شده بودم . سرمو کنار کشیدم . خیلی آروم . نمی خواستم ناراحتش کنم . یه احساسی بهم دست داده بود که بوسه عشق می خواستم . دوست داشتم کسی منو ببوسه که دوستم داشته باشه . که به من اهمیت بده . و من وقتی لبهامو رو لبای کسی می ذارم نفسهامو به نفسهاش می چسبونم اون آدم باید کسی باشه که حاضر باشم واسش بمیرم .. شاید مردایی که با هاشون بودم با هوسشون منو بوسیدند ولی فرزاد با عشق و هوس می بوسید . منم تسلیم اون مردا شدم . خیلی که نبودند .. یکیشون دوست مهران بود . ولی حالا می خواستم یکی لبامو عاشقونه ببوسه .. و اون داشت سینه هامو می بوسید و با این که خوشم میومد ولی ساکت بودم . خیلی آروم اشک می ریختم نه به خاطر این که من آلوده به گناه بازم خودمو تسلیم مرد دیگه ای کرده بودم . اشک می ریختم چون دیگه امیدی به این نداشتم که فرزاد برگرده پیشم . جاوید زبونشو به کسم مالید و من بازم دستامو گذاشتم روی سرش . این حالت از سکس در حال حاضر تنها موردی بود که می تونست واسه لحظاتی فکرمو از غصه هام دور کنه. خوشم میومد ولی نه تا حدی که خیلی داغ نشون بدم . واسش شیطنت کنم . طفلک جاوید .. هیشکدوم از ما سکوتو نشکسته بودیم . بالاخره سکوتو شکستم ...خیلی آروم گفتم
-می دونم مثل مجسمه شدم ولی فکرم سر جاش نیست .
-می دونم چرا . حق داری . نامردی و نامردمی زیاد شده . واقعا شوهر نامردت ظلم سنگینی درحقت کرده ..
دلم نمی خواست اون به فرزاد بگه نامرد ولی اینو هم نمی خواستم که فکر کنه همه اینا تقصیر منه . حالا دیگه کمی آروم گرفتم . چون می دونستم که اون سکوت منو دلیل بر بی ادبی نمی دونه و این جوری بهتر می تونستم از التهاب اون لذت ببرم .و آروم تر شم .
-جاوید عزیزم .. هرجوری که دوست داری کارت رو انجام بده .
-می خوام که تو هم خوشت بیاد .. آرومم کنی . لذت ببری ..
-من هر کاری که تو بکنی به یه اندازه واسم لذت بخشه . حداقل حالا همین جوریه . منو ببخش . من نمی تونم ..نایی واسه حرکت ندارم ..
اون اومد رو من ..
-کارت رو بکن . من آماده ام.. بذارش تو .. این آخر خط توست . آخر خط همه مردا .اون جایی که داغشون می کنه ..
کیر سفتش یه حرارت و نرمی مطبوعی داشت . چشامو بستم تا حتی تاریکی رو هم نبینم .. حالا می تونستم خیلی راحت تر کیر جاویدو در تاریکی کسم احساس کنم . تماس یه آلت گرم و گوشتی واسم تداعی کننده یک لذت بود . لذتی که بار ها و بار ها به سراغم اومده بود . بار ها و بار ها حس می کردم که وجودم متعلق به اونیه که در آغوشش قرار دارم . چرا آدما تا خودشونو دوست نداشته باشن نمی تونن یکی دیگه رو دوست داشته باشن ؟ یعنی اصلشم باید همین باشه ؟ پس چرا فرزاد تا اون جایی که تونست و به اصلاحم امید وار بود با همه بدیهاو آلودگی هام منو دوست داشت و خودشو دوست نداشت ؟ کیر جاوید در حال کوبوندن کسم بود و من همچنان به زندگی بر باد رفته ام فکر می کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۲

می خواستم تمام فکر و ذهنم پیش اون کیری باشه که رفته توی کسم و داره اون فضا رو می شکافه و ازم لذت می بره . این که فکر کنم واسه خودم کسی هستم و هنوز این ارزشو دارم که یکی در کنارم باشه و به من اهمیت بده به من لذت می داد . ولی به اون اندازه ای نبود که منو به اوج سکس برسونه . می دونستم . حال و شرایط خودمو در سکس می دونستم . اگه این پسر تا صد سال دیگه هم همین جور خودشو می کشت و در این شرایطم با من سکس کنه امکان نداشت که ار گاسم شم .
-فرزانه جون ..کاندوم داری ؟
-می خوای چیکار ؟
-خنده ام گرفته بود . اونم بی اختیار خندید . شاید می خواست بگه که دیگه کیر و کمرش سست شده دلش می خواد آبشو همین جوری که کیرشو توی کس من داره حرکت میده خالی کنه به یه جای امن ... نخواستم بهش بگم که قرص می خورم . شاید از خودش می پرسید که تو که حالا شوهر نداری واسه چی این کارو می کنی .. نمی دونستم چه بهونه ای بیارم . من در هر شرایطی دوست داشتم که منی جذب کسم شه . این به من آرامش می داد . هر چند اگه ار ضا هم نمی شدم ولی حس می کردم که بدنم نیاز داره و می خواد که جذبش کنه . یادم اومد یه بار بین دو عادت ماهیانه ام دچار خونریزی و اختلالات هورمونی شده بودم دکتر بهم قرص ضد بار داری داده بود که مصرف کنم همونو بهونه کرده و یه جوری حالیش کردم که بار دار نمیشم. دوست داشتم اونی که با من حال می کنه و ازم لذت می بره این احساسوداشته باشه که تنها مردیه که در اون روز ها و در اون وضعیت به من لذت میده . جاوید هم همین حسو کرده بود . پرحرارت , قوی و تازه و کوبنده . اون با تمام وجودکاری می کرد تا نشون بده که چقدر داره تلاش می کنه تا منو راضی و سر حالم داشته باشه . قبل از این که آخرین ضربات قبل از انزالشو وارد کسم کنه پاهامو بالا تر بردم و اونم اونا رو انداخت رو شونه هاش . چشامو بستم تا با لذت آب کیرش بره توی کسم . بیشتر از این خوشم میومد که اون داره خوشش میاد ولی واسه این که توی ذوقش نزنم و حالی داده باشم ناله های آرومی هم می کردم .
-آخخخخخخ جاوید ..چقدر تو داغی .. ادامه بده ولم نکن .. بغلم بزن .. .
اون هیجان زده تر به کارش ادامه داد . حتی دیگه بهش فرصت نداده بودم که با کلامش هوسشو بریزه بیرون . کیرشو تا انتها فرستاده بود توی کسم . خیلی آروم تر از اونی که فکرشو می کردم آبشو توی کس من خالی کرد . بغلم کرده یود . رو من سوار شده بود . دوست نداشتم منو ببوسه ولی لباشو گذاشته بود رو لبام . واسه یه زن شاید سکس و هوس و لحظه های اون خیلی مهم باشه . وقتی که به نهایت لذتش می رسه . اون اوجی که ندونه فریاد بزنه و دلش بخواد که تمومش کنه و یا این که ادامه اش بده . وقتی که تموم می کنه حس می کنه که دوست داره شروع دیگه ای داشته باشه و در هر شروعی دلش می خواد که به انتها برسه هنگامی که شعله ها ی هوس فروکش می کنه و اون آرامش بعذ از عشقبازی بهش دست میده دوست داره که سرشو بذاره رو سینه طرفش .. اگه دوستش داره اگه همه هستی و زندگیشو در اون می بینه ..و آروم آروم بخوابه . وقتی چشاشو باز می کنه خودشو در آغوش اون ببینه ولی من می دونستم که دیگه این احساسو نمی تونم داشته باشم جز این که یکی این حسو به من بده به من بگه که منو بخشیده.. منو با همه گناهانم . ولی من همچنان در حال گناه بودم . اون بغلم زده بود ولی من اون حس لذت رو نداشتم . فکر کنم نزدیکای صبح بود که با یه صدایی از خواب پا شدم . فکر کنم دو نفر داشتن با هم حرف می زدن . از جام پا شدم . انگاری جاوید بود که با یکی داشت بحث می کرد . خیلی هم آروم حرف می زد . رفته بود توالت .. انگار استرس داشت از این که من متوجه شم ..
-فرزان اون خودش خواست . تو حق نداری واسه من مایه بیای .. به من چه مربوطه .. چی ؟ تو واسه من مایه نیومدی ؟ پس واسه چی تارا واسم پیام داد که خوش بگذره ..و چند تا متلک هم بارم کرده بود . چی میگی فرزان .. حتما تو بهش گفتی ..
نمی دونم بین اونا چه اتفاقی افتاده بود ولی لذت می بردم از این که می دیدم اونا با هم اختلاف دارن اونم بر سر من و از طرفی تارا هم ممکنه به خاطر من با جاوید بهم بزنه .ولی این نیمه شبی یعنی فرزان تا این حد نامرد بوده که رفته و لو داده دوستشو ؟ اون که به اندازه کافی با دخترا حال می کرد . زود بر گشتم سر جام .. چشامو بستم و خیلی راحت خوابیدم . با صدای در از خوای پا شدم .. جاوید سریع یه چیزی انداخت رو دوشش و رفت دم در .می دونست که دوستش فرزانه
-ببین باشه من میرم
-نه اون با من کار داره ..... ادامه دارد.... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۳

طوری با هم بحث می کردن که اصلا به این فکر نبودن که ممکنه من حرفاشونو بشنوم . از جام پا شدم و تا اون جایی که می شد فاصله رو با در ورودی کم کرد .. رفتم .. بد جوری به هم پیچیده بودن ..
فرزان : منم می خوام بیام داخل . نامرد حالا دیگه تنهایی می خوری .؟ می خوام که دو تا به یکی با هاش حال کنیم ..
-دیوونه . اون اصلا اهل این بر نامه ها نیست . تقصیر من چیه اون منو قبول کرده .
-از بس دستمال زدی ..
-این حرفا چیه فرزان . ببین تا حالا تو هرچی دوست دختر داشتی وبا هاشون حال کردی من مگه چیزی بهت گفتم .
-مگه تو با تا را هستی من چیزی بهت میگم . این شرایطش فرق می کنه . این اپنه . یک زن مطلقه هست . حال کردن با اون یه صفای دیگه ای داره .
-یواش تر صدات رو بیار پایین بیدار میشه .
-ولی اگه تارا بخواد چیزی از این موضوع بفهمه دیگه نه من نه تو . من دوستی خودمو با تو بر هم می زنم .
-اون وقت میری یه جای دیگه خونه می گیری ؟ برو. اجاره این جا رو من تنهایی میدم . در عوض از کس و کون و حال کردن تا مینم .
-فرزان تا اون خودش نخواد که من کاره ای نیستم . حساب اون با بقیه زنا و دخترایی که دیدی فرق می کنه.
-همه شون یکی هستن . اونم یه جنده ایه مثل بقیه
-هیس این حرفو نزن . اون تن و بدنش با اون زنای اون جوری فرق می کنه . مگه نشنیدی چی گفت ؟ شوهر نامردش روش زن گرفته و اونم مجبور شده ازش جدا شه . می تونسته بر خورد قانونی با هاش داشته باشه .
-من نمی دونم چی داری میگی . ولی من می خوام . می خوام که اونو داشته باشم . می خوام که ازش لذت ببرم . اونم به من راه بده . اگه بدونی دوتا به یکی چقدر لذت داره .
-اولا که اون هنوز قبولت نکرده .. تازه بعدش این که اون نپذیرفته که دو تایی مون با اون باشیم و بعد ترش این که تو خجالتت نمیاد که دوتایی مون کنار اون لخت شیم و دو تایی بکنیمش ؟
-نه . دوستی و رفاقت اصلا این حرفا رو نداره . تو خیلی نامردی . میگی من تنهایی بخورم .
-فرزان این همه کس گاییدی و کون کردی من صدام در نیومد . واسه چی حالا بعد از قرنی و بعد از مدتها ما رفتیم یه حالی بکنیم این جوری چشات داره در میاد ؟ ... صحبتای اون دونفر ادامه داشت که در همین لحظه یه چیزی به فکرم رسید . یه چیزی که دوست داشتم یه شری به پا شه که همه بیفتن به جون هم . بی خیال حرفای بی سر و ته و یکنواخت اونا شدم . چون به فکرم رسید که یه جوری اختلاف بین اونا رو موقتا حل کنم و بعدش یه دیگه همه شونو یعنی تارا و فرزان و جاوید رو بندازم به جون هم . سریع رفتم سراغ موبایل جاوید و به هر نحوی بود شماره تلفن تارا روئ پیدا کردم .. ولی قصد نداشتم که از موبایل اون واسش زنگ بزنم . .. رفتم و رو تختم دراز کشیدم .. فرزان و جاوید همچنان سر گرم صحبت بودند و نمی دونستم دیگه به کجا رسیدن .. حالا شاید گیتا و فرزاد هم از خواب بیدار شده باشن . حالا من رسیده بودم به عقب . یه سیر قهقرایی رو طی کرده بودم . اون روز اولی که از کنار فرزاد پا شدم و به خودم و اون نگاه کردم دیگه واقعا حس کرده بودم که پا به دنیای جدیدی گذاشتم . دنیایی که بین خودم و آدمایی مثل فرزان و جاوید درش فاصله ها می دیدم . حالا باید یک بار دیگه خودمو به این آدما نزدیک حس می کردم . نزدیک از این نظر که منم مجردم . و با اونا سر نوشت مشترکی دارم . با این تفاوت که در گذشته به اونا توجهی نداشتم و حالا می تونم از اونا لذت ببرم . خیلی خوابم میومد . دیگه حس کردم دارم خودمو عادت میدم با مصیبتی به نام این که همسر سابقم رفته زن گرفته و دیگه باید دور اونو قلم بکشم . تازه با این همه خیانتی که در حق اون کرده بودم جز این هم انتظار نمی رفت . دو تایی شون کلاس داشتند و واسه من نرفتن . می دونستم که فرزان داره چه حرصی می خوره . چند بار جاوید رفت تا ازش حرف بزنه و من نذاشتم ولی بالاخره در یکی از این دفعات پرسیدم به نظرت فرزان چه جور آدمیه
-از چه نظر
-از این نظر که از رابطه منو تو و این بر نامه ها یه وقتی نره به یکی دیگه نگه .
-نه این جوری نیست .
-ببینم می دونم اونم پسر شیطونیه . حالا اگه من ازش دعوت نکردم که بیاد این طرف به این دلیل بود که هم ما با هم راحت تر باشیم و هم این که فکر می کردم که شاید خودش سختش باشه از اینکه رابطه و همسایگی ما به این صورت در بیاد .
در واقع با این حرفام داشتم به جاوید می گفتم پس تو یکی خیلی پر رو هستی که قبول کردی با این شرایط بیای این جا ولی اون حالیش نشد .
-ببینم به نظرت فرزان خوشش میاد که بیاد این طرف و ناهارو با ما بخوره ؟
اینو که گفتم صورتش گل انداخت . می دونستم به فکر دوست دخترش تاراست . واقعا این مردا گاهی وقتا زیاده از حد نالوتی میشن . دوست دارن هزار جور جنایت و خیانت انجام بدن و بازم دوست دخترشون و رابطه شون با اونا به راه باشه .
-اون از خداشه . افتخار می کنه . راستش خیلی دلش می خواست . ولی دیگه چی بگم -ببینم من دوست دارم صمیمیت و دوستی بین ما محکم تر و بیشتر شه .. می تونی بهش بگی ناهار بیاد این طرف .
واسه این که پیش جاویدو حتی خود فرزان یه حفظ ظاهرو سیاستی کرده باشم وقتی که فرزان اومد کاملا بر هنه نبودم چون هنوز تابوی من با اون شکسته نشده بود . فرزان داشت با دمش گردومی شکست .. و حس می کردم که جاوید داره بهش میگه که خیلی تلاش کرده که منوراضی کنه ... امان از این جوونا و خالی بندی هاشون .. یه نگاهی به موبایل فرزان که در دستش بود انداخته و منتظر فرصتی بودم که بتونم از اون یه پیامی واسه تارا دوست دختر جاوید بفرستم . وقتی که فرزان خواست موبایلشو شارژکنه دیگه از این بهتر نمی شد خودم اونو بردم به یه اتاق دیگه .. اول باید یه حال اساسی باهاشون می کردم بعد یه پیامی هم واسه تارا جون می فرستادم . عشق و دوستی و دوست داشتن معنا نداره . پسره پر رو داره منو می کنه می خواد دوست دخترشو هم داشته باشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۴

انگار دو تا پسرا داشتن در مورد یه مسئله خاصی حرف می زدند و بازم در این مورد بحث داشتن که منو بکنن . . خوب گوشامو تیز کردم ببینم که چی دارن میگن .
فرزان : من دلم می خواد فرزانه یه لباسی تنش بکنه که بتونم همونورو تنش جر بدم و بعد اونو با یه سکس خشن بکنمش ..
جاوید : اینی که تو داری میگی خیلی حال میده . خیلی .. ولی فکر نکنم فرزانه قبول کنه . آخه این با روحیه اون نمی خونه .
فرزان : نامرد ! حالا خوب باهاش حال کردی و تا می تونستی ازش لذت بردی به ما که رسید این میشه و اون نمیشه می کنی ؟
جاوید : به من چه ربطی داره . تو مگه می خوای منو بکنی ؟ اونو می خوای بکنی . دست من که نیست .
فرزان : ولی اگه تو بخوای حتما قبول می کنه . تو بهش بگو ..
جاوید : من فقط یه شب اونو گاییدم . دیگه عمری که زیر کیر من نخوابیده بود . تازه من که معشوق اون نیستم .
فرزان : خیلی حال میده ..نه؟ معلومه . از چشاش آتیش می باره . هنوز کیر فرزان رو نخورده . اگه زیر این کیر بخوابه بهت قول میدم که دیگه شبا به من میگه که بیام و پیش اون بخوابم .
جاوید : این جوری که پیش میریم می ترسم آخر ترم دو تایی مون بیفتیم .
فرزان : من که نمیفتم . چون عادت دارم ولی تو رو بگو که از هول هلیم داری میفتی توی دیگ . اصلا افتادی ..
جاوید : ببین پسر درسته که تو با خیلی از دخترا بودی ولی یه ساعت دو ساعت بودی و ولشون می کردی . ولی اگه تا صبح بخوای کنار این بخوابی اولا بهت خوش می گذره و دل نداری که ازش دل بکنی بعد این که از کارای دیگه ات میفتی ...
اونا رو گذاشتم به حال خودشون و رفتم یه ساپورت نمای خیلی نازک بدن نمایی که بشه راحت جرش داد و بیشتر به جوراب شلواری های قدیم می خورد رو پوشیدم هر چند حیفم میومد جر بخوره ولی این مدل جنسا به تازگی زیاد شده بود ولی خب قیمتش بالا بود . تو همین مایه ها یه نیمتنه و بلوز کیپ شبیه به لباس خوابای توری هم داشتم که اونو هم تنم کردم . اندام و اعضای بر جسته منو کاملا نشون می داد . طوری که کون و سینه هام انگاری می خواست بترکه و بترکونه و بپره بیرون . به رنگ آبی آسمونی خیلی ملایم .. رفتم جلو آینه .. حیف بود ولی خیلی وسوسه انگیزم کرده بود . دیگه بهتر از این نمیشد . نوک تیز سینه هام کاملا از آن سوی این لباس کیپ و نازک و چسبون مشخص بود .. می دونستم که مردا لذت می برن از این که اونو رو تن یه زن پاره اش کنند و یک دفعه بر جسستگیهای بدن اونا رو بندازن بیرون و توی دیدشون و وحشیانه لمسش کنن . تمام این کارا فقط چند ثانیه طول می کشه ولی به اونا لذت زیادی میده . یه چند دقیقه ای هم رو صورتم کار کردم و یه عطری به بدنم زده و بر گشتم به اتاق خواب .. اوف این دو تا هم با بدنی بر هنه که فقط یه شورت فانتزی پاشون بود و کیر ورم کرده و تیزشون مثل یوز پلنگ آدماده حمله به من نشون می داد منتظرم بودن .
-پسرا ! مثل این که شما خیلی آماده این ..
جاوید رو هم با این که سیرابش کرده بودم ولی اونم حریصانه بهم نگاه می کرد و منتظر بود تا دستور حمله به طرف خودمو صادر کنم .
-پسرا من از هیجان و سکس اکشن خیلی خوشم میاد . شما می تونین یه هارد سکس نرمو با من انجام بدین . خیلی حال میده . فقط حواستون باشه گوشت تنمو نکنین . ولی خیلی آروم . اول نرم نرم با هیجان . من دراز می کشم تا ببینم شما چیکار می کنین . ولی دوست دارم کارتون طبیعی باشه . آخه من دوست ندارم در سکس بر نامه از پیش تعینن شده داشته باشیم . شما بعد از شوهرم اولین مردای زندگی من هستین . ولی یه چیزی رو در نظر بگیرین . من نرم هستم گاهی خشن هم میشما . حالا شما می تونین هر جوری که دوست داشتین باهام حال کنین تا نوبت منم بشه . فقط چون جاوید جون خیلی خوب تونسته بهم حال بده و سیرابم کنه و شایدم سیرابم شده نمی دونم حالا چقدر حریصه . باید یه کاری کنین که اشتهام باز شه .
رفتم به حالت دمر رو تخت دراز کشیده و با انگشت بهشون اشاره کردم که بیان طرف من . قیافه شون مخصوصا این فرزان به شکلی در اومده بود که آدم فکر می کرد گرگ دندون تیز کرده و منتظره که شکارشو پاره کنه اومدن سمت من . خوشم اومد . دیگه داشتن دل و جرات پیدا می کردن . فرزان دستش درجا رفت روی کون من . ساپورت نازک یا همون جوراب شلواری خیلی نازک منو از قسمت کون به دو طرف جرش داد .. من دست و پا می زدم و مثلا می خواستم جلو این کارشونو بگیرم . عمدا خودمو یه پهلو کردم تا جاوید هم دست و بالش واسه جر دادن بلوزم باز باشه . با این حال طوری فیلم بازی می کردم که اگه یه کسی می دید فکر می کرد دارم با اونا گلاویز میشم . فرزان واقعا حریص و تقریبا وحشی نشون می داد . دهنشو گذاشته بود روی کونم به سرعت از این پهلو به اون پهلو گازشون می گرفت ولی راستش هیجان زده هم شده بودم و این مدل سکس خشن هم واسه خودش حالی داشت ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۵

دو تایی شون حسابی از خجالت من در اومدن . جاوید هم دستشو گذاشت رو قسمت نیمتنه من و وقتی اونو جرش داد سینه هام زد بیرون و در جا لباشو گذاشت رو سینه هام .منم حالا راستی راستی اونا رو پس می زدم که به منم حال بده . فرزان دستاشو گذاشته بود رو پاهام و به پاره کردن جورابم ادامه می داد و منم مرتب لگد پرت می کردم . دو طرف کونمو به خشونت بازش کرده کف دستشو می ذاشت رو اون .. جاوید هم که در حال میک زدن سینه هام بود من خودمو کنار می کشیدم ولی اون موهامو می کشید و کارشو پیش می برد . خیلی خوشم میومد . هم اونا رو خسته کرده بودم و هم خودم خسته شده بودم ولی لذت می بردم از این که اونا خیلی حریص نشون می دادن . -نمی ذارم منو بکنین ..
فرزان : پاره ات می کنیم .
پا هامو به هم می چسبوندن و از اون بالا طوری خودمو جمع می کردم که دو تا برش کونم به هم بچسبه و قاچ کونم باز نشه .جوووووووون چه حالی می داد . به خودم فشار می آوردم و فرزان با حرص و خشونت می خواست دو طرف کونمو به دو سمت باز کنه و شکاف کونم مشخص شه . حرص و شهوت رو در کاراش می دیدم . به خصوص این که اون شب گذشته رو موفق نشده بود که با من سکس کنه واز این نظر خیلی تشنه نشون می داد . ولی جاوید هم به طرز عجیبی به هیجان افتاده بود . با یه دستش موهای سرمو به طرف بالا کشیده داشت و یه دستشو گذاشته بود رو سینه ام و لباشوهم گذاشته بود رو لبام . از اون طرف فرزان هم مدام داشت به پا هام فشار می آورد . اون اگه خودشو می کشت من تا فردا هم بهش راه نمی دادم . دو تایی رو اسیر خودم کرده بودم . در واقع این من بودم که اونا رو شکست داده بودم . کاری ازشون بر نمیومد . خوشم اومد . ولی دیگه خودمم حالا می خواستم حال کنم و کمی هم دلم واسه این فرزان بیچاره می سوخت . دستاشو گذاشته بود رو شونه هام و چنگشون می گرفت . یه لگد دیگه هم به طرفش پرت کردم که یعنی از این کارت دست بکش .ولی یواش یواش پاهامو باز کردم و شکاف کونمو نشونش دادم و اونم حریصانه و مغرورانه از این که فکر می کرده بالاخره پیروز شده به کون و کس لیسی خود ادامه می داد . گفتم باشه هر جور که دوست داره فکر کنه . می خوام حال کنیم عشق کنیم . در سکس همه برنده ان . فرزان یه دستشو از زیر پام رد کرده به کسم رسونده و یه دست دیگه شو هم از پشت گذاشته بود روی چاک کونم و قسمت پشت کس و سوراخ کونمو فشارش می گرفت چند تا انگشتشو هم فرو کرد توی کسم .. لبای جاویدو از هوس گاز می گرفتم . یه لحظه سرمو که یه وری کردم چشام افتاد به کیر کلفت و دراز فرزان . خیلی تیز شده بود . دستشو گذاشته بود رو بیضه هاش و طوری پوست اونو می کشید که آلتش دراز تر نشون بده . فوری یه انگشتمو گذاشتم روی سوراخ کونم که یه وقتی با اون گاردی که گرفته اگه می خواست به سوراخ کونم حمله کنه بد جوری جرم می داد . جاوید دستشو گذاشت زیر چونه ام و صورتمو به طرف خودش کشوند . تا رفتم طعم شیرین لباشو یه بار دیگه بچشم حس داغی خاصی رو از پشت و توی کسم داشتم . همراه با حرکت یه چیزکلفت . اووووووفففففف فرزان کیرشو کرده بود توی کس من . جووووووووون ... دلم می خواست لبامو بازمی کردم و از فرزان می خواستم که تند تر منوبکنه . جاوید هم تا لباشو از رو لبام بر داشت بهم فرصت نداد در جا کیرشو فرو کرد توی دهن من . آخخخخخخ با حس یه کیر داغ توی کس که از پشت کونمو می لرزوند چقدر مزه می داد ساک زدن یه کیر دیگه . دو تایی کیرشونو در اون قسمتی که فرو کرده بودن به سرعت حرکت می دادن . چه لذتی می داد به من . دستامو فرو بردم لای موهای سینه جاوید و با هاش بازی می کردم . فرزان هم از پشت داشت بهم حال می داد .وقتی با دستاش با کونم بازی می کرد حس می کردم کیرش دو برابر شده و داره تمام قسمتای داخل کسمو قلقلک میده . بالاخره جاوید رضایت داد که کیرشو از توی دهنم در بیاره . -اوووووفففففف شما ها منو کشتین . با اون سکس خشنتون . طاقت نداشتین . بیشتر جرم بدین . گازم بگیر فرزان .. آروم آروم.
ولی اوم یه خورده بیشتر از آروم داشت شونه هامو گازش می گرفت .
خوبه ؟ چطوره ؟
-جااااااان همین جوری خوبه . آخخخخخخخ ..
-فدات شم .. مال خود می .. عشقمی فرزانه
جاوید از روبرو به من فشار می آورد.
-فرزان تو اگه بتونی بکنی توی کونش من از این روبرو می کنم توی کسش .. یا این که توبیا جای من ..
-من دیگه اراده ندارم . از این با حال تر نمیشه
راستش فرزان کیرش واسه گاییدن کس بهتر نشون می داد و راحت تر می تونست منو به ار گاسم برسونه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۶

-پسرا صبر کنین موقعش که شد من خودم میگم چیکار کنین . فرزان همین جور ادامه بده .خوبه . خوبه . من دارم لذت می برم . خوشم میاد .. خوشم میاد . جووووووون .. ولم نکن . با فشار بکوبون ..
دو تایی شون با حرص و ولع خاصی با هام حال می کردن . داشتم به این فکر می کردم که بی خود و بی جهت نیست که زنا ی شوهر دار بیشتر با دوست پسرایی حال می کنن که مجرد باشند و در همین سنین که عطش و هوس اونا به این سادگیها فروکش نکنه چون اونا قدر اون نعمت و زنی رو که زیر کیرشون قرار داره می دونن . بازم دستامو از پشت رسونده بودم به کونم و با باز کردن برشهای کون به دو طرف کاری می کردم که کیر فرزانو بیشتر حس کنم . اونم بی امان اونو می کوبوند به کسم .. جاوید هم دستشو قرار داده بود رو سینه هام . و با بوسه هاش خوابم کرده بود . فرزان یک ریز سر گرم گاییدنم بود و من چشامو بسته بودم . به سهم خودم از زندگی فکر می کردم . واسه لحظاتی فراموش کرده بودم که چی بودم و کی بودم . وقتی هم که اون لحظاتو به یاد آوردم سعی کردم که دوباره فراموشش کنم . هر کسی واسه هر لحظه از زمان یه سهمی از زندگی داره .. منم سهمم در اون سالها این بود که در کنار فرزاد باشم .. ولی حالا فقط این دو تا کیرو عشق است . و اگه بتونم فردا و فر دا های دیگه مردا و مردای دیگه رو به آغوشم راه میدم . کسی نمی تونه بهم بگه بالای چشت ابروست .. ولی اون که ککش نمی گزه . برای اون که مهم نیست من با چند نفر باشم . اون که اصلا از حال و روز من خبر نداره .. لعنتی .. چرا حالا باید این افکار به سراغم بیاد . فرزان همچنان داشت کیرشو می زد به انتهای کسم و کونمو می لرزوند .. خسته اش کرده بودم . به خاطر این دو تا پسر هم که شده سعی کردم حواسمو بیشتر جفت کارم کنم و پنج دقیقه ای کشید تا حس کردم سر تا پام ملتهب شده و هر لحظه امکان اون هست که کسم منفجر شه .. همین طورم شد بالاخره موفق شدم .. اون ار گاسمم کرده بود . دستامو دور کمر جاوید قرار داده تا کیرفرزانی که توی کسم قرار داشت بتونه تا آخرش خوب پیش بره .. رو زمین و یه پهلودراز کشیدم . فوران آب کیر فرزانو توی کسم حس می کردم .. و کف دستشو که آبشو جمع کرده اونو سمت سوراخ کونم فرستاد .. اونا دیگه منتظر فر مان من نشدن . فرزان از همون پشت کرد توی کونم و جاوید گذاشت توی کسم . حالا وسط دو تایی شون بودم . و از دو سمت داشتن به من حال می دادن . دوس داشتم زیر این دو تا کیر یه استراحت اساسی کرده با لذت بخوابم .. دیگه کاری به کارشون نداشتم . هر تماسی از اونا رو یه حس آرامشی واسه خودم می دونستم . حتی اگه با حرکاتشون نمی ذاشتن که یه خواب کامل داشته باشم بازم کیف می کردم . .. یکی دو ساعت بعد هم زیر کیر اونا دست و پا زدم تا حسابی حالشون جا بیاد . دو تایی شونو حسابی خسته کرده بودم . حالا دیگه وقتش بود که زهر خودمو بریزم . شاید این کارم در نگاه اول درست به نظر نمیومد ولی مردی که دوست دختر داره و با یکی دیگه رابطه جنسی بر قرار می کنه حقش نیست که رابطه اش با اون دختره حفظ شه . واسه خود اون دخترم بهتره که بخواد دور اون پسرو قلم بگیره . دو تایی شون همچین کوفته بودن که وقتی از کنارشون پا شدم متوجه نشدن . رفتم به اتاق بغلی و پیام دادم .. می خواستم تا رادوست دختر جاوید رو بکشونم به این سمت . اون تا خودشو می رسوند شاید چند دقیقه ای وقت می گرفت . اون فکر می کرد که این پیامو فرزان براش فرستاده . ولی ای کاش تارا من و جاویدو با هم می دید .. نمی دونم چه بر نامه ای پیش اومد که فرزان و جاوید شروع کردن به پچ پچ کردن .. فرزان عذر خواست و گفت که برای چند دقیقه ای رو میره بیرون و بر می گرده . از این بهتر نمی شد .. وقتی که اون رفت در خونه رو باز گذاشته رفتم سراغ جاوید .. با عشوه گری هام قصد داشتم اونو در همین حال داشته باشم . می خواستم تارا ما رو با هم ببینه . نمی تونست واسم مایه بیاد . مدرکی نداشت . اون خیلی بچه تر از اینا بود که حالمو بگیره . ولی می دونستم دارم در حقش کار خیری می کنم . عشق یه چیز بی معنیه . هر وقت هوس داشتی می تونی کوست رو بمالونی به یه کیری و خودت رو راحت کنی . حس کردم صدای پا میاد .. تارا داشت بهمون نزدیک می شد . رفتم رو کیر جاوید نشستم و طوری رو کیرش حرکت می کردم که در هر بر گشت و بالا اومدن بیشتر کیرش مشخص شه .. یه لحظه جاوید دستپاچه شده داشت منو پس می زد . زبونش بند اومده بود . وحشتو در تمام وجودش می خوندم و حسش می کردم .
-نه نه .. تو این جا چیکار می کنی .. تو از کجا اومدی .. اون نامرد تو رو آورده این جا ؟ فرزان کارشو کرده ؟
-کثافت .. دروغگو .. نه کار فرزان نبوده ..تازه واسم چه فرقی می کنه و واسه توی پست نامرد بی شرم .. اومده بودم تو رو ببینم . آخه چرا با من این کارو کردی .. چرا با احساس من بازی کردی ؟ چرا ؟
جاوید یه ملافه ای دورش انداخت از جاش پا شد و رفت سمت تارا ..
- صبر کن برات توضیح میدم .
دستمو گذاشته بودم جلو دهنم و به زور جلو خنده مو گرفته بودم . اون می خواست چی رو توضیح بده . چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۷

تارا روکرد به من و گفت -تو خجالت نمی کشی پیرزن بد ترکیب ؟
-برو دختر روتو کم کن .. من که سنی ندارم . تو خودت به کی داری میگی که صورتت این قدر جوش آورده . تازه این آقا از این که با من حال کنه لذت می برده . خودش به اختیار خودش اومده طرف من . تو داری به کی میگی ؟ همین شما ها شارلاتان ها و کلاه بر دار ها هستین که نمی ذارین جوونای ما ازدواج کنن . امروز ازدواج می کنین فردا مهریه رو می ذارین اجرا ...
اوخکه چه حرفای بی ربطی می زدم ! فقط داشتم شلوغش می کردم . نزدیک بود یه چیزی هم طلبکار شم .
-برو دختر راهتو بکش برو . این دوره زمونه عشق و عاشقی فایده ای نداره . بذار این آقا درسشو هم بخونه تا بخواد بشه دکتر مملکت بچه ات رفته مدرسه . زندگی داره رو همین می گرده . حالا دختر من نمی خوام بگم که تو هم یکی از اون دخترایی هستی که امروز کلاهبرداری می کنن . تهمت نمی زنم .ولی آخر همه این روابط و ازدواج ها به همین جا ختم میشه . من نمی خوام بگم همه مردا بدن یاآقا جاوید بده . مگه من چم بود ؟ هنوزم همون خوشگلی قدیمو دارم . شوهرم رفت با یه بد ترکیب ازدواج کرد تو هین نشه ها .. آدم باید درونش زیبا باشه . ولی به نظر تو این انصاف بود ؟ تو هین به آقا جاوید نشه ها ..
-همه تون پستین ..پست . آخه اون به من گفت عاشقمه . به من می گفت تو اولین و آخرین عشقمی . می گفت من مثل پسرای دیگه هوسباز نیستم . اگه هم تمایلی داشته باشم عشق تو اون قدر مقدس و با ارزشه که مقاومت منو زیاد می کنه و این تمایلات خودمو گذاشتم برای بعد از از دواجم . خدا رسواش کرد .. مگه من چیکارش کردم . مگه چی ازش می خواستم . چرا با احساسات من بازی کرد . چرا بهم دروغ گفت . باور کن اون تنها دوست پسر زندگیم بود . تنها عشقم بود .. چرا .. با هام این کارو کردین .. چوبشو می خورین ..
-عزیزم دختر جون ظالم سالم تره .. تارا داشت منفجر می شد .. واین انفجارش وقتی به اوجش رسید که بهش گفتم اگه دوست داشتی باشی می تونی لخت شی و با هامون حال کنی . دستشو آورد بالا تا بزنه زیر گوشم همون رو هوا دستشو گرفته و طوری پیچوندمش که جیغش رفت آسمون ..
-حالا برو گمشو .. دیگه هم یادت باشه هر وقت می خوای بیای به جایی یه در بزنی . بزرگترت بهت یاد نداد که چطور مودب باشی ؟
معلوم نبود چی داره میگه . ولی از این که تونسته بودم میون اونا رو شکر آب کنم خیلی لذت می بردم .. حتی نذاشتم به جاوید آسیبی برسونه ..
-ببین کاری که من کردم دست کمی از این کاری که توکردی نداره . اگه من و دوست پسرت پیش هم خوابیدیم قانون نمیگه که شما دوتا هم کارتون درست بوده . اینو توی گوشت فرو کن ..
وقتی از در داشت می رفت بیرون فرزان هم سر رسید . اون که نمی دونست چه خبره می خواست به دیدن تارا بزنه به چاک .. حدس زدم از اون جا که تارا فکر می کنه که فرزان واسش پیام داده به روش نمیاره .. حالا فرزان ول کن مسئله نبود و به دنبال تارا راه افتاده بود که من واسه این که گند کار در نیاد صداش کرده گفتم آقا فرزان بیا بذار بره گمشه دختره فضول بی تربیت . عین گاو سرشو میندازه پایین و میاد داخل مزاحم مردم میشه ..
فرزان : نفهمیدم مگه چی شده . اون این جا چیکار می کرده ..
-هیچی من بودم رو کیر جاوید یهو دیدم در باز شد و اومد داخل .
-مگه اون کلید داشت ؟
-نه جنا بعالی که تشریف می بردین بیرون درو باز گذاشته بودین ..
جاوید : این تو بودی که منو لو دادی . درو هم باز گذاشتی که بیاد . خیلی نا مردی ..
-به جون مادرم من این کارو نکردم . من نمی دونم اون چه جوری خودشو رسونده این جا . شایدم درو خوب نبستم . نمی دونم ولی عمدی در کار نبود
-چطور ممکنه هم در باز باشه و هم تارا اومده باشه این جا .
-من چه می دونم . شاید ازبس سر و صدای شما زیا بود اون اومده این طرف ..
-شاید فرزانه جون سر و صدایی می کرد ولی من که چیزی نمی گفتم . تازه جیغ که نمی کشیدیم . خیلی نامردی .. درست همون موقع که تو رفتی بیرون اون اومد . می دونستم تو تا را رو برای خودت می خواستی . کاری کردی که رابطه اش با من به هم بخوره و بتونه بیاد به سمت تو ..
دیگه کار به جایی رسیده بود که حالا به خاطر دفاع از فرزان مجبور شدم برم و سپر بلای اون بشم .
-ببینید بچه ها من به هر دو تونم دارم میگم عشق و عاشقی و این بازیها رو ولش کنین . فایده ای نداره . ببین جاوید! فرزان کار درستی می کنه .. الان تو با خیال راحت میری می شینی سر درسات فرزان هم همین طور .. هر دوتون سبک شدین . تارا هم میره پی کار و زندگیش حالا جاوید ! خودمونیم توراستی راستی می خواستی دختر مردمو علاف کنی ؟ فرزان جون برو ببین در بسته هست یا نه ...
بین فرزان و جاوید قرار گرفته و یه پنج دقیقه ای کیر دو تایی شونو ساک زده و حالشونو جا آوردم . جاوید هم کمی روبراه تر شده بود . دوست داشتم بیشتر با اونا حال کنم و نگهشون داشته باشم ولی از این می ترسیدم که این دختره کار دستم بده .. خیلی ازش می ترسیدم . موضوع رو با پسرا در میون گذاشته و اونا هم حرفموتایید کردن .. دیدم به وقت رفتن جاوید و فرزان به هم اشاره می زنن . نمی دونستم چی دارن به هم میگن . این به اون می گفت و اون به این . انگار داشتن یه چیزی رو به هم حواله می دادن ..
-فرزان از جیبش یک چک تضمینی پنجاه هزار تومنی در آورد و به سمت من دراز کرد .
-ببخشید باید می ذاشتم داخل پاکت ..
-این چیه ..
-خب هزینه زندگی بالاست و شما خرج دارین . باید ببخشید می دونم باید بیشتر از اینا تقدیم می کردیم . جاوید یه شب کامل شما رو نگه داشته بود و تازه جا هم از شما بود ..
یخ شده بودم .. فکر نمی کردم در مورد من این طور حرف بزنن . منو با یک جنده با یک هرزه هوسباز اشتباه گرفته بودند .. به زحمت بر خودم مسلط شدم . نمی خواستم پیش اونا نشون بدم که کم آوردم . یعنی اینا هنوز منو نشناختن ؟ فکر می کنن که به اونا دروغ گفتم ؟
-ممنونم بچه ها .. پول برای خودتون . من این کاره نیستم . یه منبع در آمدی دارم و کارام پیش میره . در ضمن من تجارت خونه باز نکردم . می تونین به کاراتون برسین ..
توی دلم داشتم می گفتم برین گورتونو گم کنین .. اونا رفتند ومن دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم . شاید این حقیقتی بود که باید قبول می کردم . درسته که من یک فاحشه نبودم ولی یک فاحشه مگه چیکار می کنه که من نمی کنم ؟ تازه اون شرف و عزت و آبروش بیشتر از منه . شاید یک فاحشه اگه دستش به دهنش می رسید زیر پای یک غریبه نمی خوابید . شاید اونا اگه شوهری مثل شوهر من , مثل فرزادو داشتند کف پاشو که سهله کف کفششو می لیسیدن و هرگز بهش خیانت نمی کردن ....... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۸

روز بعد من بچه دختر عموم , زهره رو با نامزدش و مادرش یعنی دختر عمو زبیده و مادر شوهر و یکی دو زن دیگه توی یکی از این بازار ها دیدم ..
-زهره جون مبارک باشه . بالاخره داری میری خونه شوهر ..
-آره عزیز یه عقد دفتر خونه ای انجام دادیم و الان می خوایم یه مجلس مختصری بگیریم . دخترعمو زبیده خیلی ازم بزرگ تر بود.
-معلومه مجلس مختصر شما دیگه چیه . یه هزار نفری میشن .
زبیده : فدات فرزانه .. الان دیگه مثل سابق نیست که یکی که می خواد عروسی بگیره از این ناراحت باشه که چرا فلانی نیست و فلانی هست و از این حرفا .. تازه خیلی هاشون میره همین دفتر خونه ها و از اون طرف میرن خونه بخت .. یهو می بینی وای فلان فامیل یا فلان دختر , بچه بغلش گرفته و واسه خودش زن و مادری شده به خودت میگی ای بابا این کی از دواج کرده و ما نمی دونستیم ..
زبیده خبر فرزادو نگرفت . می دونستم که دیگه به گوش همه اونا رسیده که من از همسرم جدا شدم . همه اونا حسرت زندگی منو می خوردند . هر جا صحبتی پیش میومد منو مثال می زدند . شوهر منو .. که چقدر با هم خوبیم و تفاهم داریم . می دونستم خیلی حرفاست که توی دلشونه شایدم معماهای زیادی باشه که مطرح نمی کنن . نمی دونستم آیا اونا می دونن که من با خیانت به فرزاد زندگی خودمو ریختم به هم ؟ و اینو هم می دونستم که هیچ پدر و مادری حاضر نمیشن که آبروی خودشون و بچه شونو ببرن .. یعنی پدر و مادرم به اونا گفتن که جریان چیه ؟ نه .. می دونم مادرم این جور نیست . اون نمی تونه از کثافت کاری های من گفته باشه . خیلی خوش می گذره این مجلس . میشه خیلی ها رو دید .. می دونم فرهنگشون اون قدر بالاست که به روم نیارن چی شده . اما من خودم نمی تونم جای خالی اونو حس کنم . شوهرخوبمو .. که حالا به یکی دیگه دل داده . خیلی سخته بری به یه مهمونی ..وقتی ببینی مجردی ..در حالی که تا چند وقت پیش متاهل بودی ..وقتی یه زنی دستشو می ذاره توی دست یه مرد دیگه ای .. وقتی یه زنی واسه شوهرش ناز می کنه وقتی مردی ناز زنشو می کشه من نمی تونم جای خالی اونو حس کنم . من نمی تونم آروم و قرار بگیر م . ولی دلم واسه بابا مامانم تنگ شده بود . شاید می تونستم یه جورایی از دل بابام در بیارم . پدری که به من افتخار می کرد . می گفت تو زیبا ترین و بهترین و پاک ترینی . وقتی اون پیش مامان این حرفا رو می زد گاهی اون حسودیش می شد . می گفت مرد پس من چی ؟! می گفت تو هم خوبی ولی اون دختر ماست .. حالا زمانه خیلی فرق کرده . یه جورایی از دل مامان در می آورد . حالا اون دختر طوری به خاک سیاه نشسته بود که نمی تونست سرشو بالا بگیره و اگه سرشو هم بالا می گرفت نمی تونست توی چش بقیه نگاه کنه . نمی دونست که نگاه دیگران چه نگاهی می تونه باشه . اونو به چه دیدی می بینن . یک هرزه ؟ یا یک زنی که شوهرش به نا حق اونو از خودش رونده ؟ مامان چی می تونه گفته باشه ؟ شایدم هنوز خیلی ها ندونن که من از همسرم جدا شدم . زبیده رفت . اون گفته بود که من خوشحال میشم تو رو در مجلس ببینم . پس هنوز اون احترام خاصو واسشون داشتم . آخه اونا خیلی به خونه و خونواده اهمیت می دادند . درسته که اهل بگو و بخند و شادی بودند ولی بی بند و باری رو دوست نداشتند و خیلی هم از مردا و زنایی که اصول خانواده رو زیر پا می ذاشتن بد می گفتن . بار ها پیش اومده بود که زبیده پیش من در مورد زنای هرزه خیلی تیکه مینداخت . حتی دلش واسه اونایی که از ناچاری به هرزگی رو می آوردن نمی سوخت . از اونا خدا حافظی کردم . دلم گرفته بود .. دیگه شده بودم یک زن تنها . می تونستم به خیلی از کارام برسم . مستولیتی نداشتم . آره وقت زیاد می آوردم . یه ماشین جلوم تر مز زد ..چند تا بوق زد .
-خانوم سوار شو .. با هم کنار می آییم ..
یکی دیگه می گفت اول بذار قیمتشو بگه ..
-خفه شو ..
-خانوم ببخشید اینجوری ترمز زدیم . ما مردم آزار نیستیم . خودمون جا داریم ..
- برین گم شین ..
در همین لحظه دیدم دو سه نفری اومدن سمت ماشین .. دو سه تا زن . یکی شون منو هل داد و شروع کرد به صحبت با اون چهار نفر. انگار من رقیب کسب و کارشون باشم .. .. اون و یکی دیگه از اون زنا سوار ماشین شده و من به سرعت از اون منطقه دور شدم .. درست در جایی قدم می زدم که یه سری زنای فاحشه در حال جلب و جذب مشتری بودند . آره زنای فاحشه .. من بد تر از اونام . اصلا کی میگه اونا بدن . بازم احساساتی شده بودم . دیگه به این توجهی نمی کردم که کسی منو می بینه یا نه. فقط اشک می ریختم . از کسی انتظار کمک نداشتم . هیشکی نمی تونست کمکم کنه . هیشکی نمی تونست درکم کنه . من یک گناهکار بودم . همه منواز خودشون رونده بودن . من دیگه چه ارزشی واسه بقیه داشتم ؟ اگه من می مردم پدرم هم خوشحال می شد هم ناراحت . ولی بیشتر, خوشحال می شد . اگه یک مرد باشی می تونی هر کاری رو که دوست داری انجام بدی . اصلا توبه هم لازم نیست . زنت تو رو می بخشه . باید که ببخشه . کار دیگه ای هم ازش ساخته نیست .. ولی فرزاد من که چند بار منو بخشید .من که هر کاری دوست داشتم انجام دادم .. بار ها و بار ها دوست داشتم خودمو بندازم زیر ماشین .. و یا یک راه ساده تری رو برای خودکشی انتخاب کنم . از زندگی بیزار بودم . شاید عروسی دختر عمو زاده ام باعث می شد که بتونم با نشون دادن خودم به خونواده و سایرین اون حس بیگانگی احتمالی رو که بین من و عده ای به وجود اومده از بین ببرم . نمی دونم چرا کسی واسه عروسی باهام تماس نگرفت . دخترعمو از این می گفت که کارت دعوت منو می فرسته به خونه مادرم . از طرز رفتار و شخصیتش در رویارویی با شرایط جدیدم خوشم اومده بود . اصلا نگفت چی شده و چی نشده .. اون صبحی که شبش عروسی بود زنگ زدم برای مادرم ... به من گفت که کارت دعوت من پیش اونه ولی اگه نرم بهتره . چون ایجاد تنش میشه . چون بابات آبروش در خطره .. اگه بخوان پشت سرت حرفی بزنن پچ پچ کنن اون تحملشو نداره . قلبش درد می گیره ..
-مامان فقط همین ؟
-نه اون ننگش میاد که یکی تو رو ببینه و یکی دیگه بگه این زن مطلقه و هرزه ایه که دختر آقای فلانی عمو بزرگه عروس خانومه .
-ممنونم مادرجون . چه قشنگ حرف دلت رو می زنی !
-عزیزم من تابع پدرتم . تازه این زندگی رو خودت انتخاب کردی . عروسی چه به دردت می خوره ؟
اونا نمی خواستن من برم مجلس .. چون آبروشون در خطر بود . چون انگشت نما می شدم . می دونستم عروسی کجاست . می تونستم خودم برم ولی وقتی که اونا نخوان ..نمی دونستم چیکار کنم . راستش فقط بابام واسم مهم بود که دلشو به دست بیارم . حالا اون از این که فامیلام منو ببینن سختش بود .. مامان می گفت ممکنه قلبش وایسه .. خدایا چرا این قدر بد بختم ؟ چرا هیشکی بهم توجهی نداره ؟ چرا همه دارن منو از خودشون می رونن ؟ یعنی چه ؟ من که تنها زن مطلقه دنیا نیستم .. اگه برم اون جا مردای دیگه با یه دید دیگه ای بهم نگاه می کنن ؟ ممکنه خیلی ها فکر کنن یه طعمه جدیدی به گیرشون افتاده ؟ احساس تنهایی می کردم . دودل بودم . نمی دونستم چیکار کنم . رفتن یا نرفتن .؟ هرکدومش معایب و مزایایی داشت .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 18 از 23:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  23  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Labkhand Siah | لبخند سیاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA