لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۷۹تصمیم گرفتم که برم . نمی دونستم که چه لباسی بپوشم . سکسی ؟ نیمه سکسی یا پوشیده .. هرکدومش واسه خودش یه معایب و مزایایی داشت . من قبلا روسری سرم می ذاشتم و فقط یکی دو مجلس آخر بود که جلو نامحرم گاهی رو سری از سرم بر می داشتم . بعدشم در عروسی فامیلی شرکت نکردم . شاید بیشترا از من همون تصور فرزانه قبلو داشتن . دلم می خواست که با همون وجهه و متانت برم . دوست داشتم نشون بدم که یک زن نجیب و پاکم و بی خود و بی جهت محکوم به این سرنوشت شدم . . ولی با این حال خیلی به خودم رسیدم . اما بالاخره یه لباس شیک سکسی پوشیدم که یه پیرهن مشکی خیلی شیک بالاتر از زانو با یه توری که تا پایین پام می رسید ولی حالت سکسی منو حفظ می کرد . احتمالا مجلس در ابتدا یه حالت زنونه مردونه داشت و شاید بعدا مختلط می شد . من حال و هوای اون تالارو می دونستم. اگرم می دیدم شرایط ناجوره می تونستم مانتوموبندازم رو پیر هنم . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . اولین باری بود که بعد از تغییر شرایط زندگیم می خواستم فامیلامو ببینم . می خواستم خودمو ثابت کنم . نشون بدم که همون فرزانه همیشگی هستم . همون دختر زیبا و نجیبی که پسرای فامیل آرزوی یک لبخند منو داشتن . وقتی یکی از اونا بهم سلام می کرد و به رسم ادب جوابشونو می دادم غرورو شادی رو توی چهره شون می دیدم . وقتی که با فرزاد از دواج کرده بودم خیلی ها تا مدتها بهش غبطه می خوردن ..پسرا و مردای مجرد فامیل یه جوری نگاش می کردن انگار که از کره مریخ اومده باشه و منو تصاحب کرده .. یا یک شاهزاده ای با اسب سپید .. ولی می دونم هر کی بود حالا واسم یک رویا شده . همون جوری که آینده ای که در کنارش باشم واسم یک رویاست گذشته ای رو هم که در کنارش بودم واسم مثل یک رویا شده . خواب و خیال .. خیلی سخته تک و تنها به جایی رفتن .. قبلا من و فرزاد این جور مهمونی ها و مجالسو با هم می رفتیم . اون از ماشین پیاده می شد و درو واسه ملکه اش باز می کرد . برای چند لحظه توی پرایدم نشستم و از دور به اونایی که وارد پارکینگ می شدن نگاه می کردم . به زنا و شوهرایی که در کنار هم بودن . دستشون تودست هم بود . از پارکینگ اومدم بیرون و رفتم به زحمت یه جای پارک اونم پونصد متر اون طرف تر گیر آوردم . نمی خواستم کسی منو با این ماشین ببینه . چقدر استرس داشتم . بالاخره باید با اونا روبرو می شدم . هرچند این روزا آدما بیشتر فامیلاشونو فقط در عزایی یا عروسی و دعوتی های خاص می بینن . خدا کنه در مورد من صحبت زیاد نشه .. عروس , دخترعموم بود . من کجا می تونستم خودمو قایم کنم . نمی دونم . داداشم فرشید رو که در شمال کشورمهندسی مکانیک می خوند دیدم . اون چند ماهی می شد که نیومده بود تهرون یا گاهی میومد که من سرم با مهران گرم بود و فقط تلفنی با هم حرف می زدیم . از اول سرش تولاک خودش بود .خیلی هم محجوب وخجالتی بود . همش بهم می گفت من با اون دختری از دواج می کنم که تو تاییدش کنی . من دوستم دارم زنم مث تو باشه . نمی دونم مامان بهش چی گفته . خدا کنه یه چیزی یه بهونه ای واسه طلاق تراشیده باشه . اون فرزاد رو خیلی دوست داشت . همش بهمون می گفت شما دوتا بهترین زوج دنیا هستین . گمش کردم ... از پله ها رفته بودم بالا . خانوما یه طرف و آقایون یه طرف دیگه . کاش می تونستم فرشیدو ببینم . دلم واسش تنگ شده بود . حس کردم دارم دچار رنگ پریدگی میشم . واسه چند لحظه آرزو کردم که کاش نمیومدم . ولی یه نهیبی به خودم زدم و اون این که فرزانه هر چی باشه بد تر از لحظه ای نیست که شوهرت تو رو توی بغل یه مرد غریبه گیر انداخت .. سعی کردم برم به سمتی که چهره ها ی آشنای کمتری باشن . به نظرم اومد در یه سمتی کسی رو نمی شناسم . ظاهرا اونا باید فامیلای داماد بوده باشن .خیلی دلم می خواست با فرشید حرف بزنم . اگه مامان آبروموپیشش نبرده باشه بابا حتما برده .. خوشبختانه سالن خیلی بزرگ بود و می تونستم خودمو یه گوشه ای قایم کنم . مامانو ندیده بودم. ولی عروس به خاطر فضای اطراف و لباس سپیدش مشخص بود .. به فرشید زنگ زدم دوست داشتم با هاش حرف بزنم . بهش بگم دلم واسش تنگ شده .. نمی دونم چرا گوشی رو بر نمی داشت به نظرم اومد شماره رو رد می کنه . لحظاتی بعد موبایلش خاموش شد .. یعنی شارژتموم کرده یا این که نخواسته با من حرف بزنه ؟ اون که همه حرفاشو به من می زد .یعنی گوش اونوهم پر کردن ؟ حتما بابا بهش گفته . نمی دونم چرا احساس بیگانگی می کردم . بهتره طوری برم که هیچ آشنایی منونبینه .سرمو انداخته بودم پایین . یه دستی رو روی شونه هام حس کردم . -دختر چرا مث غریبه ها این جا نشستی . بیا بریم بالای مجلس .. مگه توو زن عمو با هم نیومدین .اون دخترعموم زری خواهر عروس بود که ازش بزرگتر بوده و شوهر داشت و زن عمو هم به خبری مادرم می گفت . می خواستم بگم نمیام همین جا راحت ترم روم نمی شد . اصلا دلم می خواست در برم ولی واسه این که کم نیارم با هاش رفتم . با همه سلام علیک و روبوسی کردم . جز خود عروس بقیه استقبال سرد و معنی داری ازم کردند . رفتم و کنار ماد رم نشستم . خیلی ناراحت بود . می خواست نشون نده ولی من متوجه بودم . جایی نشسته بودم که یه طرفم خالی بود و راحت تر می تونستم با هاش حرف بزنم .-مگه بهت نگفتم بابات حالش خوش نیست ؟-مامان من بچه نیستم . بهتره شلوغش نکنی ...-مردم دختراشونو یکی یکی شوهر میدن ما یه دونه دختر داشتیم این جوری .. چقدر من بد بختم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۰-مامان می تونی ساکت بمونی و بذاری هر کی به هر صورتی که دوست داره از این مهمونی لذت ببره ؟ من یه اشتباهی کردم . خودمم قبول دارم . دیگه نباید این قدر با آبروی آدم بازی کنی . نا سلامتی من دختر شما هستم . همه مادرا کاری می کنن که آبروی دخترشون محفوظ بمونه . تو داری یه جوری بر خورد می کنی که انگاری من بچه سر راهی هستم . -بچه سر راهی شاید رفتار و کردارش خیلی بهتر از تو باشه .. تازه مگه اونا چه گناهی دارن؟ -باور کن من می خواستم برم . زری نذاشت .. -زری ؟ همونی که قبل از این که تو بیای متلک هاش منو کشته بود ؟مدام داشت می پرسید که چی شده چی نشده . همش می خواست بدونه که راسته تو با یه مرد رو هم ریختی یا نه ؟ حتی می گفت تعجب کرده که تو چطور دوست پسر خودت رو نیاوردی .-مامان من داشتم می رفتم . حرفمو باور کن . حالا نمیشه . حالا اگه برم بهم میگن کم آوردم . من خودمو بکشم تو و بابا راحت میشین ؟ ببینم به داداش فرشید چیزی گفتی ؟ حس می کنم داداش ازم دلخوره . نمی دونم چرا .. یه لحظه فکر کردم منو دیده .. بعد به تماس من جواب نداد ..-انتظار داشتی بهش چی می گفتم ؟ اون باید از یه غریبه بشنوه که خواهرش با یه لات آسمان جل عوضی رو هم ریخته ؟ وقتی ازم پرسید من بهش دروغ می گفتم ؟-پس اون همه چی رو می دونه ؟ خدا مرگم بده . من چه جوری می تونم تو روی داداشم نگاه کنم . زری خودش به کی میگه . اگه راست میگه و عرضه داره بره جلوی شوهرش کیوانو بگیره . که دیگه روی هرچی مرد هیزو زن بازو سفیدش کرده .. -هرچی باشه اون یک مرده ..-زری خیلی به زندگیم حسادت می کرد . همیشه آرزوش این بود که شوهرش مثل فرزاد باشه . با وفا و با محبت و مرد زندگی ولی به آرزوش نرسید . شاید هم خیلی خوشحال شده باشه که شرایط زندگی من به این صورت در اومده . ولی همیشه وقتی از شوهرش حرف می زد ازاون طوری یاد می کرد که انگار بهترین مرد دنیاست . از یه طرف با حسرت بهم می گفت کاش شوهرم مثل فرزاد بود . مثلا می خواست آبرو داری کنه. من و مامان طوری پچ پچ می کردیم که کسی نشنوه . ولی دیگه نمی شد بیشتر از این و به این صورت حرف زد .از جام پا شدم .. دوست داشتم از اون فضا در رم . خواستم مانتومو تنم کنم .. زری : کجا می خوای بری .. -دستشویی .. -با مانتو ؟-سرویس بهداشتی بیرونه-خب باشه .. مگه از مردا خجالت می کشی ؟ .. اون این حرفو به یه لحن خاصی گفته بود که نشون می داد داره متلک میندازه .. تصمیم به موندن گرفتم .. با همون لباس مجلسی از فضای تالار خارج شدم تا برم دستشویی . اتفاقا وقتی اومدم بیرون کیوان شوهر زری رو دیدم . دستشو به سمت من دراز کرد . قبلا در یکی از این مجالس یه بار از این کارا کرده بود که تحویلش نگرفته ودستشو رد کردم . این چه معنا داشت که یک مرد دست یک زن رو لمس کنه. نه به این خاطر که ایراد شرعی داشته باشه بلکه واسه این که این فرهنگ دست دادن از قدیم واسه مردا بوده و خیلی بی معنیه که زن و مرد غریبه ای دست همولمس کنن به بهانه دوستی و دست دادن یا فر هنگ بالا . یه زمانی همچین ایده ای داشتم و هنوزم زیبایی اونو حس می کنم .. دو نکته واسم مهم بود این که کیوان پس از سالها یک بار دیگه به خودش اجازه داده بود که دستشو به طرف من دراز کنه و باهام دست بده .. این بار دستشو رد نکردم . دستمو میون دستش گرفت و اونو نگه داشت . اصلا ازش خوشم نمیومد . اون وقتی هم که زن نداشت در حق دخترا خیلی نامردی می کرد .-فرزانه خانوم . خیلی خوشحالم از این که شما رو می بینم . جدا ناراحت شدم که فرزاد در حق شما نا مردی کرد و اون جوری پشت سر شما حرف در آورد . ولی بدونین که فامیل همیشه پشت شماست و هیچوقت شما رو تنها نمی ذاره . از این حرکتش بدم اومده بود . من دیگه حالا مردا رو به خوبی می شناختم و از خصلت اونا خبر داشتم . روسری مو هم گذاشته بودم توی کیفم و بود پیش مامان . اون یه نگاهی به پیرهن تقریبا سکسی من انداخت و گفت واقعا خانوم به این زیبایی و نجابت حیف شد . .. دستمو ول کردم و با یه تشکر ازش جدا شدم . وقتی که فرزاد بود اون اصلا از این جرات ها نمی کرد . همیشه در خیلی جا ها گفته شده .. زن فلانه .. زن رئیسه .. فلان مرد زن ذلیله .. حرف حرف زنه .. خانوما مقدمن .. ولی زن در واقع بدون مرد هیچه .. مرد هویت یک زنه .. درسته که صاحب اصلی ما خداست ولی یک زن بدون مرد انگاری که بی صاحابه .. زن اگه فرمانروای مردش هم باشه انگار وقتی اون نباشه هیچی نیست . هیچی نداره .. خدایا من چقدر بد بختم . چند تا مرد دیگه رو هم دیدم که یه جوری نگام می کردن . دو سه تا شون که رابطه فامیلی صمیمی تری با هام داشتند یه لبخندی هم تحویلم دادند .. مثل این که بوی طعمه ای به نام مطلقه به مشامشون رسیده بود . خیلی از زنای متارکه کرده هم به خاطر خشم و عصیان ناشی از شرایط پیش اومده کاری می کنن که دیگه حسرت روزای تنهایی رونخورن .. و خودشون بهونه به دست بقیه میدن .. چقدر این شب طولانی می گذشت . بازم جای شکرش باقی بود که از تیررس پدرم دور بودم .. در مسیر برگشت جوونایی رو می دیدم که با نگاهشون داشتن منو می خوردن . یعنی من هنوز همون زیبایی گذشته مو حفظ کردم ؟ به نسبت دوران نوجوانی کمی چاق تر به نظر می رسیدم ولی صورتم پر تر شده بود . شاید این روزا از بس عذاب می کشیدم و ناراحت بودم فرصت زیادی برای نگاه کردن خودم نداشتم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۱دقایقی بعد من و عروس خانوم و چند تا از جوونا شروع کردیم به رقصیدن . شاید این جوری می تونستم کمی کمتر فکر کنم تا این شب سخت بگذره . سر و کله دوماد هم پیداش شد . یه پسر خوش تیپ و مودبی بود با کت و شلواری براق و طوسی .. و یه پیرهنی سفید و کراواتی به رنگ کت وشلوارش که بهش میومد . داشتم فکر می کردم که آیا می تونسته از ترکیب مناسب تری استفاده کنه یا نه ؟ چند پسر جوون دیگه هم خودشونو از سالن مردا جدا کرده و اومدن به این سمت .. یواش یواش گروه نوازندگان هم خودشونو به جایی رسونده بودن که از قبل آماده کرده بودند . چقدر رفتار مردا و پسرای جوون فامیل باهام فرق کرده بود . مثل گرگ باران دیده هایی بودم که همه شونو می شناختم . هر کدوم از اونا به نحوی می خواست خودشو بهم بچسبونه . از دور یه نگاهی به مادرم داشتم که چه طور داره با حرص نگام می کنه . ولی من دیگه خیالم نبود . بعد یواش یواش مردای دیگه هم اومدن . وقتی که پدرمو دیدم بی اختیار زانوهام سست شد نتونستم ادامه بدم . حس کردم که دارم زمین می خورم . درست موقعی هم رسیده بود که یکی از پسر خاله های عروس که خیلی هم خوش قیافه و جنتلمن نشون می داد دستمو گرفته بود و دوست داشت با هام برقصه و منم بدم نمیومد که در مورد اون کمی تخفیف بیام .. دست رامتینو ول کرده و عذر خواهی کردم و گفتم یه کاری پیش اومده ولی رفتم و سمت مادرم نشستم . خیلی سریع روسری رو از کیفم در آورده گذاشتم سرم . می خواستم مانتومو هم بپوشم ولی فرصت نشد .. پدرم با عصبانیت اومد سمت میز ما .. اون لحظه فقط من و مادر دور میز بودیم .. -زن ! این کیه این جا کنارت نشسته . این جا چیکار می کنه ؟ -عزیزم خودت رو ناراحت نکن . هرچی باشه دخترته .. دختر عموی عروسه ..-ببین همه می دونن اون مایه ننگ ماست . می دونن که اون چه کاری انجام داده . -مرد صداتو بیار پایین .. الان این جا همه می فهمن .. می فهمن که ما با هم دعوا داریم . آبرومون میره .-ببین تو لوسش کردی .. بالاتر از سیاهی که دیگه رنگی نیست . بذار هرچی می خواد بشه بشه . عروسی برادر زاده مه . من که نباید این قدر زجر بکشم .زری از اون دور متوجه ما بود و لبخند می زد . حرصم گرفته بود . اون داشت به من می خندید .. پدر و مادرم داشتن بر سر من دعوا میفتادن . هر چند مادرم هم کلی یا هام پیچیده بود ولی حالا در مقابل کارای پدرم کمی دلش واسم سوخته بود با این حال بهم توپ و تشر هم می رفت که واسه چی اومدم .. اما جواب پدرمو هم این جوری داد . -مرد تو خودت هم مقصری .. خیلی بیشتر از این که من هواشوداشته باشم تو لوسش کردی ... اصلا به پسرت توجهی نداشتی . می گفتی که اون یک دختر نمونه هست . آفتاب که اونو می بینه خدا رو شکر می کنه .. می گفتی که نظیرش در دنیا وجود نداره .. لوسش کردی .. هر کاری کردی خودت کردی .. تا رفت صداشون بره بالاتر مانتومو تنم کردم . وقتی که از کنار زری رد می شدم کیوان هم چند متری اون طرف ایستاده بود .. زری یه نگاهی بهم انداخت و گفت چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی .. خودشو به کیوان رسوند و پیش من عین ندید بدید ها لبشو گذاشت رو صورت شوهرش و گفت کیوان من هرچی باشه من قدرشومی دونم .. حس کردم که سرم داره گیج میره .. نمی تونستم دیگه اون جا وایسم . گفتم بهتره بذارم ماشینم همین جا بمونه و فردا ببرمش .. چون نمی تونستم رانندگی کنم .. برادرم فرشید رو دیدم که داشت با چند تا پسر دیگه حرف می زد -داداش .. داداش ...با خونسردی یه نگاهی بهم کرد و اومد سمت من .. بغلش کردم وقتی می خواستم لباسشو ببوسم یه حرکتی به صورتش داد که لبام رفت رو صورتش ولی اون منو نبوسید .-چیه فرشید .. -من خجالت می کشم . پیش دوستام.. پیش فامیلام خجالت می کشم. باورم نمیشه .. -آخه واسه چی ؟ -واسه همونی که تو خودت بهتر از همه می دونی . من چه گناهی کردم فرزانه که باید به آتیش تو بسوزم . الان یه سری از دوستام فامیل شوهرای زهره در اومدن .. نمی دونم اونا از کجا فهمیدن که توشوهر نداری و چیکار کردی که به این روز افتادی .. چقدر خبرا همه جا زود می پیچه .. حالا کلی خاطر خواه داری .. دست فرشیدو گرفته و اونو کشوندم به یه قسمت خلوت و قسمت بیرونی تالار و گفتم تو خجالت نمی کشی با خواهری که ازت بزرگته و کلی هم تا حالا همه جوره هواتو داشته این جور حرف می زنی ؟سرشو انداخت پایین و گفت خواهری که نذاره ما سر بلندی کنیم واسه من مرده .. همه میگن خیلی کثیف و بی مرامی . می خوان یه جوری تورت کنن . من خجالت می کشم .. -تو نباید این جور با هام حرف بزنی ..-تو ما رو سر افکنده کردی .. تمام نیرومودر دست راستم جمع کرده و با کف دست سیلی محکمی بر گونه چپ داداش فرشیدم نواخته که خودمم ناراحت شدم ولی ولش کرده به سمت خروجی رفتم.. داشتم دیوونه می شدم . آدما رو یه جوری می دیدم . حس می کردم که مردا همه شون بهم نظر بد دارن . منو به خاطر بدنم می خوان . کسی به شخصیت من توجهی نداره . هیشکی منو به خاطر خودم نمی خواد . من فرشیدو زدم . داداش خودمو زدم . اون به من حرف بد زد . ولی حرفاش درست بود .. آدم که نباید حرفای درستو هر وقت که دلش خواست و به هر کی که خواست بزنه ...در حالی که همه جا رو تیره و تار می دیدم به یکی که کنارم بود گفتم آقا ببخشید این طرفا تاکسی تلفنی نداره ؟ -باشه من شما رو می رسونم ..صداش آشنا بود .. ولی نمی تونستم چهره شو خوب ببینم .. همه جا رو با دون دونای سیاه می دیدم .. خوب که دقت کردم فهمیدم که اون کیوان شوهر دختر عمو زریه .. -حالت خوب نیست فرزانه جون .. من تو رو می رسونم ..-نه .. ماشین بگیر واسم .. تو خودت این جا کار داری ..-کدوم کار مهم تر از کمک به تو .. تو دختر عموی زنم هسنتی .. مثل دختر عموی خودم می مونی . نامردیه اگه بخوام این جور تنهات بذارم .. می دونستم اون بی دلیل این قدر با محبت نمیشه ولی اون لحظه طوری حالم بد بود که حتی مرگ هم واسم مهم نبود . رفتم پشت پژوش نشستم و تقریبا دراز کشیدم .. آدرسمو بهش دادم و اونم راه افتاد.... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۲منو رسوند خونه ... حتی کمک کردنای اونم با یه منظور خاصی بود . لمس بدنم .. دست زدن به نقاط حساس وتنم ..همه و همه حکایت از این داشت که اون دلش برای من نسوخته و واسه شخص من ارزشی قائل نیست .-کیوان جان دستت درد نکنه . تو الان باید باشی مهمونی . زری نگران میشه . تا همین جاشم خیلی لطف کردی و اومدی . دستت درد نکنه . من ازت ممنونم .. می تونی بری . من الان خوابم میاد .. بخوابم خوب میشم .-من تنهات نمی ذارم . نامردیه . تازه یک ساعت دیر تر بر گشتن که موردی نداره . مگه این مراسم رو چهار ستون من سواره ؟ .. می خواستم بر خودم مسلط شم ولی نمی تونستم . با این حال از این که پام به خونه باز شده بوداحساس آرامش بیشتری می کردم . نمی دونستم فشارم رفته بالا یا پایین .. یه دستگاه فشار سنج داشتم و از کیوان خواستم که فشارمو بگیره ... ظاهرا پایین بود . رو تختم دراز کشیدم و به سقف نگاه می کردم . اما لحظاتی بعد حس کردم که دیگه جایی دیده نمیشه . شوهر دختر عموم اومده و خودشو به من چسبوند .. لباشو رو لبام گذاشته بود وبا حرص خاصی منومی بوسید . منو به یاد مهران عامل همه بد بختی هام انداخت که با چه بوسه های آتشینی اومده بود به سراغم .. کف دستموگذاشتم رو سینه اش و می خواستم اونو از خودم برونم . لبامو آزاد کردم .-کیوان داری چیکار می کنی ؟ نا مرد ! پست فطرت ! بیشرم ! ولم کن . فکر کردی من کی هستم .؟ یک زن هر جایی ؟ولی اون شروع کرد به در آوردن لباسم . مقاومت می کردم به طرفش لگد مینداختم ولی فایده ای نداشت فقط خودم خسته تر می شدم و اونم لذت می برد از این که مقاومت و شکست منو می دید . خوشش میومد از این که مثل موم اسیر دستای اون باشم .. لذت می برد از این که مقاومت می کنم ولی شکست می خورم .. -خواهش می کنم کیوان . من واسه خودم آبرو دارم ..-هر چی داری من سالهاست منتظر همچه روزی هستم . اگه می دونستم تو اهلشی زود تر از اینا اقدام می کردم . تو به یه غریبه تازه از فرنگ بر گشته باج دادی .. بدون این که اونو بشناسی . توکه منومی شناختی و می شناسی . من فامیلتم . درسته شوهر دختر عموتم ولی سالهاست که با روحیه من آشنایی . -برو گمشو مرتیکه زن باز و هوسباز ..-توخودت به کی میگی ؟! اصلا آدما به خاطر هوس زنده ان وگرنه زندگی بدون شهوت که ارزشی نداره . تمام تنت یهو می لرزه و خوشت میاد . مگه شما زنا همینونمی خواین ؟ مگه خودت نمی خواستی که یکی دیگه هم غیر شوهرت باشه که بتونه به تو لذت بده ؟ با هاش حال کنی ؟ حالا من این جام . کاری ندارم به این که قبلا دو تا مرد دیگه هم با هات بودند . فرزاد که شوهرت بود ویه آدم دیگه ای که شنیدم برادر دوستت بوده و دوستت اونو واست جورش کرده . اگه دستم به خواهرش برسه جرش میدم . نامرد ! زنیکه هرزه میاد یه زن شوهر دار رو واسه داداشش جور می کنه و آبروی فامیلی ما رو به خطر میندازه ؟ ...کیوان داشت حرفای بی ربطی می زد .. این که بخوام تسلیم اونم شم خودش موردی نداشت . دیگه رفته بودم زیر کیر دنیا و اونم قسمتی از این دنیای کثیف و هوسباز و آلوده بود که نمی شد از دستش فرار کرد . می دونستم اون کسی نیست که واسه بقیه تعریف کنه که با من چیکار کرده . چون زندگی خودش در خطر بود و زری هم با این که می دونست اون سر و گوشش می جنبه ولی به روش نمی آورد تا بتونه حفظش کنه . چون کیوان خیلی خوش تیپ بود و در آمدش هم خوب و از طرفی بچه هاشو ول می کرد و کجا می رفت ؟ اما من اگه می خواستم خودمو در اختیارش بذارم و نشون بدم که دارم لذت می برم و اون آزاده که هر کاری که دلش می خواد انجام بده اون ارزشی رو که واسش داشتم از دست می رفت .من دیگه دوست نداشتم بیش از این تحقیر شم و خیلی راحت مثل هوایی که نفس می کشیم در اختیار این و اون قرار بگیرم . من می خواستم همون فرزانه گذشته ها باشم . درسته که با اون آدم از زمین تا آسمون تفاوت داشتم ولی می خواستم همونی باشم که دیگران برای به دست آوردنش به روی هم چاقو بکشن . کتک کاری کنن و من با لذت از کنارشون رد شم و با خودم بگم فرزانه هنوز اون کسی رو که بتونه قدرشو بدونه پیدا نکرده . فرزانه اونی رو می خواد که قلبشو بذاره گرو اصلا تقدیم کنه .. اما حالا شده بودم یک اسیر تقریبا دست و پا بسته و اون نامرد تقریبا داشت به نوعی بهم تجاوز می کرد . من حالا کاملا برهنه بودم . لامپ اتاق روشنم بود . ویه یه لحظه چشامو با ز کردم و اونو دیدم که لخت لخته .. کیرش تلو تلو می خورد . داشتم نگاه می کردم که ببینم کیرش ختنه کرده هست یا نه ؟ به نظرم اون گوشتای اضافی قسمت سرش هنوز وجود داشت . یه بار دیگه هم چشامو باز کردم و این بار یه جوشی رو هم رو بیضه اش دیدم .. کیر خوشگلی بود .. سرخ و سفید .. ولی دیگه نمی شد به این چیزا فکر کرد . با سینه هام بازی می کرد و خودشو به سمت من کشوند . حس کردم که حالم داره بهتر میشه . راستش از تماس تن اون با بدنم خوشم میومد . اما کیوان یک نامرد پست فطرت بود .. یه لحظه حس کردم که دستشوگذاشته زیر با سنم و داره طوری جا به جام می کنه که به حالت دمر قرار بگیرم . تا بخوام بفهمم چی شده فشار کیرشو روی سوراخ کونم حس می کردم که چه بی رحمانه داره کیرشو رو سر مقعدم فشار میده . دردم گرفته بود . این دو سه روزه هم اون دوتا پسرای همسایه حسابی با هاش کار کرده قبل از اون مهران و دوستش با هام بودند . دیگه درد از قبل و فشار حالا با هم پدر منو در آورده بود ..-دارم به آرزوم می رسم . می ارزه واسه این کون آدم شلاق بخوره . بیفته زندون ..اون بدون این که چیزی به کونم بماله کیرشو با یه فشار به سمت داخل فرستاد قلبم درد گرفته بود . خواب از سرم پریده بود .. -اووووووهههههه فرزانه فرزانه .. فکر نمی کردم تا این جاش هم بتونم بذارمش تو .. -بس کن .. زود باش نامرد .. تمومش کن .. منو به حال خودم بذار . این قدر واسه من رو منبر نرو .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۳اون گذاشته بود توی کونم . منی که یه روزی حتی به شوهرم کون نمی دادم و همون دو سه باری هم که بهش داده بودم روش منت می ذاشتم حالا خیلی راحت تسلیم مردی شده بودم که همش ازش انتقاد می کردم .. به خاطر کاراش زن بازیهاش ازش بدم میومد . و اون وقتا دلم واسه زری می سوخت و از این که شوهرم این حالتو نداره خوشحال بودم . بهش افتخار می کردم.-آخخخخخخخخ بی رحم .. جلاد .. ازت شکایت می کنم ..ولی اون می خندید .. -تحمل کن . نمی میری . مگه دختر عموت زیر این کیر مرده که تو بمیری ..جنده .. جنده ها که این قدر دست و پا نمی زنن . اول باید یه آزمایش ایدز می دادی و بعد می کردمت . معلوم نیست اون از خارج برگشته چی ریخته توی کونت . شاید میکروبی باشی ..کاش زمین دهن باز می کرد و منو می بلعید و این حرفا رو نمی شنیدم . منی که یه روزی به خاطر م کتک کاری می کردند و حتی چند بار همدیگه رو زخمی کرده و به زندان افتاده بودند .. حالا اون طوری حرف می زد که انگاری من یک هرجایی سابقه دارم . می دونم اون داشت این حرفا رو واسه این می زد که یه جوری منو وادار کنه که راحت تر و بی خیال تر کون بدم ولی تحقیرم کرده بود . همچنان جیغ می کشیدم .. شاید جاوید و فرزان صدامومی شنیدن ..ولی خیالم نبود . بذار اونا هم فکر کنن که من جنده ام . بذار دنیا فکر کنه که من جنده ام . مگه غیر اینه . جنده چیکار کرده که من نکردم . اون شرف داره .. اون مجبوره .. ولی من بی شرف به شوهرم خیانت کردم . گذشت اونو قبول نکردم . می خواستم بچه مو ول کنم همراه معشوقه ام برم خارج .. من باید اعدام می شدم . من لایق هیچ گذشتی نیستم . من باید بمیرم .. نمی دونم کیوان چند دقیقه داشت منو از کون می گایید . فقط متوجه بودم که داره منو می کنه و درد درون و ناراحتی و فشار عصبی سبب شده که این درد واسم قابل تحمل شه .. کیوان خیلی تند اون قسمتی از کیرشو که فرو کرده بود توی کونم می کشید عقب و به سرعت همون مسیرو بر می گشت و کیرشو فرو می کرد توی کونم و پی درپی به حرکات رفت و بر گشتی خودش ادامه می داد . کون منو کس گیر آورده بود ...-آخ آخ آخخخخخخخخ فرزانه .. زوده زوده .. هنوز سیر نشدم هنوز اون جوری که دلم می خواد با کونت حال نکردم .. داره می ریزه .. جااااااان .. بذار خوب نگاش کنم آبم بیشتر توی کونت خالی شه ..منم خوشحال شدم از این که بالاخره کونم داره از شر کیرش خلاص میشه .. کیرشو که کشید بیرون اولش یه داغی خاصی رو حس کردم واون مقدار آبی رو که از کونم ریخت بیرون .. بعدش متوجه شدم که دارم آروم تر میشم . اون درد رو نداشتم ولی می دونستم دو سه ساعت دیگه درد میاد سراغم . نمی تونم خوب بخوابم . هنوز جای گاییده شدنم گرم بود .. دستشو گذاشت رو شونه ام خواست منو بر گردونه و طاقبازم کنه .مقاومت می کردم و نمی ذاشتم . سرم کمی درد می کرد . تا حدودی اون گیجی و خماری اولیه رو داشتم و درد کون بود که موقتا خوابو از سرم پرونده بود ولی حالا بیشتر می تونستم چشامو باز نگه داشته باشم . زورم بهش نرسید . طاقبازم کرد . خودشو انداخت روم .-فرزانه منو ببخش می دونم حرفای بدی بهت زدم . می دونم ناراحتت کردم . آخه تو راه دیگه ای واسم نذاشتی . دوستت دارم . دوستت دارم . اگه بخوای خودم صیبغه ات می کنم . خودم بهت می رسم . هواتو دارم . تو فقط مال خودم باش .. چرت و پرت گفتنو شروع کرده بود . اون فقط می خواست ازم لذت ببره . کف دستشو گذاشته بود روی کسم و چنگش می گرفت . پا هامو به هم چسبونده بازشون نمی کردم ولی بازم شکست خوردم .. -نهههه نهههههه .. این جوری واست چه لذتی داره !-فرزانه پس با هام راه بیا . یه جوری کن که هر دومون لذت ببریم .. حس کردم که از تماس کیرش با کس بازم خوابم گرفته . شاید این خماری هم به خاطرشرایط روحی من و درگیری خونواده باهام بوده و هم به خاطر لذتی که نا خواسته می بردم بوده باشه .. اون کیرشو آروم آروم کرد توی کسم . با این که چندشم می شد که لباشو بذاره روی لبام منو بوسید . ولی با همه اینا دوست نداشتم که اون فکر کنه که من خوشم میاد . دوست داشتم مثل گذشته ها به من احترام بذاره . واسش ارزش داشته باشم . منو دست یافتنی حس کنه . این به من لذت می داد . مغرورم می کرد . یه غرور زیبا . یه حس قشنگ . نباید خوشم میومد .. خیسی کس من از حد گذشته بود و اونم شاید بیش از یک ربع تمام داشت کسمو می کرد یه جای کار حس کردم که دارم ارضا میشم .. ولی خیلی خودمو داشتم تا هوسمو نشونش ندم .. بالاخره کسم , تمام تنم سبک شد . ظاهرا تونسته بودم کاری کنم که اون نفهمه که تونسته منو به آخرش برسونه . ولی متوجه شده بود که خوشم میاد . چون یه زن هر قدر بخواد فیلم بازی کنه ولی بعضی چیزا رو در یه حدی رو می کنه . -فرزانه می خوام ارگاسمت کنم ..-برو دیگه .. بس کن . یک زن باید بخواد و خودشو در اختیار طرفش بذاره .. هر کاری دوست داری بکن . تمومش کن . توی کسم خالی کن . من چقدر بد بختم . چرا این جور تحقیرم کردی . چرا آخه ؟مگه گناه من چی بوده ؟-گناه تو این بوده که به جای خیرات در حق فامیلت رفتی کس و کونتو حواله غریبه ها کردی . شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . حالا صبر کن آبم داره میاد .. داره می ریزه توی کست . بذار بیاد .. خالی شه .. هرچی می خواد بشه بشه .. من این لحظاتو از دست نمیدم .. اوووووووفففففف-به خاطر یک زن آلوده و میکروبی ریسک بار دار کردنشو به جون می خری ؟ -خودم آشنا دارم کمکت می کنم که سقطش کنی .. از این کارا زیاد کردم .. یکی هم روش .. ولی لذت دنیا به اینه که توی هر سوراخی که کیرت رو فرو کردی آبتو باید اون جا خالی کنی تا بهت مزه بده .. اووووووخخخخخ داره میاد داره میاد .. جااااااان .. به هنگام انزال یه نگاهی به چهره اش انداختم خیلی مسخره نشون می داد . مث یه آدم دست و پا بسته و تسلیم شده .. اونم رهام کرد و رفت . مثل هر کس دیگه ای که از وجودم بهره ای می بره و تا اون جایی منو می خواد که جسمم بهش لذت بده . کسی منو به خاطر خودم درکم نکرد و نخواست . ولی شایدم حق با اونا باشه . حق با آدمایی که دیگرانو آدم حساب نمی کنند , درکشون نمی کنن . آخه منی که خودمو دوست ندارم و واسه خودم ارزش قائل نیستم چطور می تونم از دیگری تو قع داشته باشم که به من احترام بذاره . .. وقتی کیوان رفت زنش یعنی دختر عمو زری واسم زنگ زد ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۴-فرزانه جون کجایی تو .. کجا گذاشتی رفتی . نکنه رفته باشی خونه . ما خیلی ناراحت شدیم که تو با اون حالتت مجلسو ترک کردی . ببینم همین دور و برایی ؟-تو اگه ما رو دست نندازی کی دست بندازه .؟! همه تون سر و ته یک کرباسین . منتظرین ببین کی زمین می خوره و بهش بخندین . منتظرین یکی بیفته و ازایستادن خودتون لذت ببرین . دوست دارین دیگران به زندگی شما حسرت بخورن. ولی زندگی همیشه بر وفق مراد نیست . زندگی آدما همش به یک منوال نمی گرده . فکر نکنین که امروز خورشید آسمون شما بهتون می خنده واستون شادی میاره . فردایی هم هست که ابری بیاد و جلوی این خورشیدو بگیره . ما که اون روزو نمی خوایم . هر گز به خاطر بد بختی دیگران لذت نبرین .. -آهای صبر کن یواشتر . بذار منم بیام . چیه این قدر دور گرفتی و همش می خوای حرف خودت رو بزنی . تو شوهر به اون خوبی داشتی ولش کردی رفت واسه خوشگذرونی های خودت . واسه این که به یک مرد قانع نبودی . ازبس حریصی .. حالا هم داری به زندگی بقیه حسادت می کنی . من و شوهرم با هم خوشبختیم ..-ببینم اصلا من کاری باهات داشتم ؟ حرفی بهت زدم که داری از شوهرت حرف می زنی . این چه طرز بر خورد با مهمونته . هر کی نبودم دختر عموت که بودم .یادت رفت زری ؟ اون وقتا که محصل بودی و یک دختر دبیرستانی , داشتی واسه دوست پسرگرفتن خودت رو می کشتی چقدر نصیحتت می کردم که این کارا آخر و عاقبت خوشی نداره ؟-یکی می خواست به تو پند بده فرزانه . اگه اون موقع من دوست پسر می گرفتم مجرد بودم . وقتی که شوهر کردم دیگه دور همه اینا رو قلم گرفتم . چون می دونستم آخر و عاقبت خوشی نداره . یکی باید تو رو نصیحت کنه که چراخودتو در اختیار یکی دیگه گذاشتی .-خودم تن داشتم و خودم اختیار به کسی هم ربطی نداشت ..-همین ؟ یعنی هر زن شوهر داری بره کس و کونشو هوا بده که من دلم می خواد من کس دارم و اختیار ؟ اینم شد حرف ؟-آره تو هم برو بده . کی جلوتو گرفته .-تو ننگ فامیل ما هستی . راستش من خجالت کشیدم که تو رو اونجا دیدم . فقط زهره یه خورده باعث شد که تو پررو شدی . می گفت خوب نیست . دختر عموی منه . مهمونه . نباید طردش کرد .-بازم زهی به معرفت عروس خانوم . امید وارم شوهر اون دیگه جنده از آب در نیاد -منظورت چیه .. مگه مردا هم جنده میشن ؟-یک مرد وقتی که میره دنبال زنای دیگه .. زن بازی و دختربازی می کنه و هوسباز میشه اونم یک مرد هرزه و کثیفه . اگه آدمای پاکی هستند که تحمل دیدن آدمای کثیفو ندارن در همه حال باید یک مدل باشن .. اگه آدمای کثیفو از خودشون دور می کنن دیگه نباید پارتی بازی کنن . -نمی فهمم چی داری میگی-تو از اولشم نفهم بودی . اون از دوست پسر گرفتنت و اینم از شوهر کردنت . چشاتو بسته بودی کور بودی . رفتی یه مردی رو انتخاب کردی که هفته ای حداقل با یک زن غریبه حال می کنه .شایدم آشنا .. من چه می دونم .-نمی دونی بی خود حرف نزن .. شاید کیوان من یه خورده چشم چرون وشیطون باشه ولی اهل این بر نامه ها نیست . -تو رو به جون اون قسمت ازسر کیرش که آدمو به یاد کیر های ختنه نشده میندازه راست میگی ؟ تو رو به اون جوشی که رو بیضه اش زده راست میگی ؟ تو رو به جون اون خال قرمز تقریبا گنده ای که روی سینه راستش اون قسمت بالا قرار داره حقیقتو میگی ؟-نههههه نهههههههه فرزانه .. خفه شو تو اینا رو از کجا می دونی .؟ تو می خوای زندگی منو خراب کنی .. آشغال ..جنده .. -آره من جنده هستم . یک زن جنده .. هرزه و هوسباز .. وحق دارم با یه مرد جنده حال کنم . ولی شوهر خیلی خوش کیری داری .. حیف که خیلی خمار و خواب آلوده بودم . ببینم اون رسیده یا نه . آخ که چقدر بعد از یک میهمونی کسل کننده , یک سکس داغ با شوهر دیگران می چسبه . آخیش ... اگه دیدی امشب آب شوهرت دیر اومد یا حال سکس نداشت بدون که خوب شیره شو کشیدم . دست خودم نبود اون هر چی رو که داشت رو من خالی کرد . گفتم همه رو بریزه توی کسم . می دونم بار دار نمیشم ولی اگه حامله شم بچه رو به دنیا میارم تا اونم یه سهمی از اموال و املاک کیوان داشته باشه .. حالا هرچی که داره .. کم یا زیادش . دیگه شرمنده ام ..زری جیغ می کشید و بد و بیراه می گفت . در میان بد و بیراه گفتن های او صدای هق هق گریه اش میومد .-آشغال ..کثافت ..نه امکان نداره کیوان بهم خیانت کنه ..-یادت رفت ؟ آره ؟ اون سابقه داره . تو اونو با همه این کاراش قبول کردی . چه ایرادی داره ! تو داری ثواب می کنی .. من اگه جات بودم می رفتم تلافی می کردم . می رفتم با یه مرد با یه پسر دوست می شدم . لذت سکس با غریبه با نامحرمو می چشیدم . می تونی از همین حالا شروع کنی . یه عشوه بیا ده تا پسر دورت جمع میشن . اگه واسه حال کردن عجله داری یه نگاه کن تو چشای هر کدومشون .. اونی رو که حشر و حرصش بیشتره می گیریش با هم میرین به یه جای خلوت . اگه جا پیدا نکردی می تونی بری داخل یه ماشینی در یه جای دنج یا توالت هم بد جایی نیست . باید حرصت رو بخوابونی . اگه کیر شوهرت متعلق به دیگرانه کس و کون تو هم باید متعلق به دیگران باشه .. دموکراسی به همین میگن .. حیف عجله داشت فقط یک بار ار گاسم شدم . اولش نمی خواستم قبول کنم . آخه پای تو در میون بود . ولی بعدش که خوب فکر کردم دیدم دختر عمو مثل یه خواهره واسه آدم .. اگه متوجه شی ممکنه خیلی هم خوشحال شی .. ببینم این گریه هات گریه خوشحالیه ؟ ..می دونم دوستم داری -خیلی پستی فرزانه ...-من چرا پستم .. پست اون شوهرته که با وجود زن داشتن یه زن دیگه رو زیر خودش خوابوند .-فکر نکردی اگه بقیه بفهمن چی میشه ؟-آب از سر ما گذشته . برو فکر خودت باش . اگه دوست داری برو بگو . آبروی خودت و شوهرت میره . ما که دیگه آبرویی نداریم . یه زن تنها و جنده ایم . واسه خودمون عالمی داریم دختر عمو . فقط یادت باشه دل جنده ها رو نشکونی که خدا هم دلت رو می شکونه . این قدر هم به خودت نناز قیافه نگیر . هیچ پخی نیستی . برو به همه بگو فرزانه زیر کیر کیوان خوابیده . یه عده میگن ببین زری نتونسته شوهرشو راضی کنه اون متوسل شده به زنای دیگه .. یه عده دیگه هم میگن ببین زری چقدر بی عرضه بوده شوهره آدم حسابش نکرده و رفته با دختر عموش بوده .. فکر نکنم حتی جرات اونو داشته باشی که به روی کیوان هم بیاری . واسه من فرقی نمی کنه .. ما رو هم که بکشونی پیش قاضی میگم دروغ میگه ...برو مدرک بیار ...همین جور داشتم واسه خودم حرف می زدم که متوجه شدم ارتباط قطع شده .. احساس سبکی می کردم . هیشکی نباید سر به سر من بذاره . ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۵حس کردم خیلی آروم شدم . از این که دیگه از دست آزارش خلاص شدم . دیگه کاری به کارش نداشتم . راستش شاید خیلی ها کاری به کارم نداشتند و ازشون بدی ندیده بودم . ولی احساس می کردم همین چند تایی رو هم که دیدم نسبت به من یه جوری بودن . انگار من از یک سرزمین و از یک فضای دیگه ای اومده بودم . انگار که باید برم بمیرم . خدایا چقدر من بد بختم ! آدم تا زنده هست می تونه به هر شکلی در بیاد . آره من ریا کار شده بودم . دروغگو و هوسباز .. نمی دونم چرا .. شاید فکر می کردم به چیزی که می خواستم نرسیدم . شاید دوست نداشتم از مرز جوانی بگذرم و حس کنم دیگه کسی به من توجهی نداره .. خود خواه بودم .. ولی حالا می تونم خیلی چیزا رو حس کنم . می تونم خوب و بدو بهتر تشخیص بدم . ولی کاش آدما تابع هوس و هیجانشون نبودند . اما من حالا هم این طور شدم . شاید گاهی واسه خودم این توجیه رو میارم که به خاطر جدایی از همسرمه .. چون می خوام کمتر به عذابم فکر کنم دارم این کارو می کنم . میرم و با جاوید و فرزان سکس می کنم .. وقتی کیوان به من تجاوز می کنه اگه برسم به نقطه ای که بتونم باهاش مقابله کنم این کارو نمی کنم . و شاید بازم به دنبال این باشم که خودمو از تنهایی نجات بدم . ممکنه امشبو تنها نباشم . فرداشب و شبهای دیگه چی ؟ هر شب در آغوش یکی .. و یا هر چند وقت در میون .. شاید این همون حس و حال ما این جور زناست که سبب میشه دیگران یه فکرای ناجوری در مورد ما بکنن . یه زن متاهل هرشب کنار شوهرش می خوابه .. هر وقت که دلش خواست ولی اونی که از همسرش جدا شده ..اون باید چیکار کنه .. خنده ام گرفته بود . یه لبخند تلخی رو گوشه لبام نشست . لعنت بر تو فرزانه . باید به خودت بگی خود کرده را تدبیر نیست . ازضد حالی که به زری زده بودم و سکسی که با شوهرش کرده بودم آرامشی بهم دست داد که حس کردم می تونم چند ساعتی رو راحت بخوابم با این که کیوان میشه گفت به نوعی بهم تجاوز کرده بود ولی من بعدا راضی شده بودم و می دونم که اونم اینو حس کرد . دمیدن آفتاب و ورودش ازپنجره به روی تختم نشونه این بود که باید چند ساعتی روخوابیده باشم . ساعت حدود هشت صبح بود . خوابم میومد . چقدر زود بیدار شدم .. صدای زنگ در میومد .. ظاهرا هرکی بود باید قبلشم زنگ زده باشه . چون با صدای زنگ دوم حس کردم این صدا در اون لحظات برام صدای تکراره .. این وقت صبح کی می تونه باشه .. حال و حوصله این پسرا رو ندارم . به من چه مربوطه تارا , من و دوست پسرش جاویدو با هم گیر انداخته . جاوید می خواست هوسبازی نکنه . هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه . صدای زنی میومد . توی عالم خودم بودم .متوجه نشدم کیه .. فقط همینو شنیدم که میگه باز کن فرزانه ... فقط همینو متوجه شدم که صدای مامان نیست .. درو که باز کردم چهره اون لحظه وحشتناک زری رو دیدم . اومد داخل و درو بست . عین آدمایی که مثلا دارن از حقشون دفاع می کنن هنوز سلام نکرده افتاد به جون من . البته نه با حرف بلکه با وحشی گری . کاری جز کشیدن مو از دستش بر نیومد ..-جنده .. خیابونی ..کسو! مرد قحط بود رفتی سراغ شوهر من؟ منم پنجه هامو گذاشتم رو صورتش و گفتم دستتو ول کن اگه ادامه بدی با ناخنام روی صورتت خالکوبی می کنم و اون وقت هفته ای یک بار هم زیر کیر شوهرت نمی خوابی . تکرار کرد .. -مرد قحط بود رفتی سراغ شوهر من ؟ -جرات داری از اون بپرس که زن قحط بود اومد سراغ من ؟ ببین عوضی بی عرضه ! آدما آزادن که هر کاری دلشون بخواد انجام بدن .-کثافت پس قانون چی ..-گفتم اگه زورت می رسه برو سراغ شوهرت .. ولی خیلی حال داد . بذار مزه این سکس چند ساعتی رو تنم بمونه . خیلی بد جنسی . موهامو ول کن . تا سه می شمرم اگه ول نکنی خراشی رو صورتت می ذارم که به این نون وماستها نتونی محوش کنی .. بشین مث بچه آدم ببینم حرف حسابت چیه ؟ بهت راستشو نمی گفتم ؟ آخه فامیل با فامیل باید رو راست باشه . شما چقدر حسود و بخیلین .. دستشو ول کرد و منم صورتشو ول کردم .. خیلی خونسردانه ادامه دادم ..-آخه من نمی دونم شما زنای متاهل چقدر بخیلین . اصلا میگین همش ما لذت ببریم .. ما اعصابمون آروم باشه .. ما حال کنیم .. پس ما چی ؟ -ببینم تو حاضر بودی که شوهرت رو با دیگران قسمت کنی ؟-نه من راضی به این کا ر نبودم ولی اگه کار خلافی هم انجام می داد اول می رفتم سراغ خودش . دیگه به معشوقه اش توهین نمی کردم . من با شوهرم ازدواج کردم نه با معشوقه اش . حالا حس می کنم درد و محرومیت زنایی روکه به خاطر تنهایی و هوس میرن و ساعتی رو با یه مرد سر می کنن . تو این دوره زمونه هر کسی یه دردی داره .یه مشکلی داره .. من آدم گناهکاری هستم . خیلی پستم . اینو قبول دارم . تو میگی که فامیلم بودی نباید در حقت کم لطفی می کردم . اولا شوهرت در یه حالت تجاوز اومد رو من , من در یه حالت نیمه بیهوشی بودم . بعد تسلیم شدم . راه دیگه ای نداشتم . پشیمون هم نیستم و خوشمم اومده . چطور من باید تو رو فامیل حساب کنم اما تو منو تحقیر کنی ؟ هر چی دلت خواست بهم بگی ؟ من نمی خواستم به روت بیارم .نمی خواستم زندگی تو رو خراب کنم . من و تو تنها زنان زندگی کیوان نیستیم . زنگ زدی که منو مسخره کنی . یه فامیل در بد ترین شرایط یه فامیلو رها نمی کنه .. من خودمم حس می کنم دیگه راه نجاتی واسم نیست . نا امیدی گناهه .. ولی من عادت کردم . گاهی فکر می کنم اگه فرزاد برگرده ..اگه منو یک بار دیگه به عنوان همسر خودش قبول کنه دیگه گرد گناه نرم .. ولی حس می کنم به دنیای شیرین و لذت بخش گناه عادت کردم . وقتی که خاطرم جمع شد فرزاد در کنارمه شاید که بازم رفتم به دنبال هوی و هوسهای خودم . چون طعم تنوع رفته زیر پوستم .. وجدانمو زیر پا گذاشتم . حالا وقتی که تنهام ..وقتی که حس می کنم همه ولم کردند و دلم می گیره و غرق در دنیای حسرتها میشم میگم ای کاش فرزاد تنهام نمی ذاشت .. اما می دونم اونم حق داره زندگی کنه . تا کی می تونست یک گناهکار رو تحمل کنه ..با این حال اینویاد گرفتم که در زندگی به چیزی یقین نداشته باشم جز این که اون یقین برای من به یه حالت اثبات رسیده باشه .. ولی باید بازم اون یقینو احساسش کرد . من فرزادو حسش می کنم ..گریه امونم نداد .. در میان اشکها و هق هق گریه ادامه دادم-چرا همه باهام بدن ؟! چرا وقتی خدا بنده هاشو می بخشه و تا جا داره به اونا فرصت میده , بنده ها بنده ها رو نمی بخشن ؟ تنهاش می ذارن .. حتی اگه خدا بنده هاشو نبخشه اونا روتنها نمی ذاره . چرا همه تون می خواستین تحقیرم کنین ؟زری ساکت بود .. -این جور حرف زدن از بار سنگین گناهت کم نمی کنه . خودت خودت رو تحقیر کردی ..-آره قبول, ولی به نظرت باید برم بمیرم ؟..یه نگاه از پنجره به بیرون انداخته و مردی رو دیدم که حواسش به سمت خونه ما بود . انگار دوست داشت صاحب خونه رو ببینه .. کیوان نبود .. جاوید و فرزان هم نبودند .. -زری توتنها اومدی ؟ -آره . مثل این که دوست داشتی معشوق توروهم با خودم بیارم . اون مرد کی می تونست باشه . همه چی امکان داشت .. وقتی یک زنی این جور رسوای عام و خاص و انگشت نما شده باشه از هر کانالی ممکنه یکی بیاد سراغش .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیـــــــــــــــــــاه ۱۸۶-بد نمی شد اگه معشوق منو با خودت می آوردی دختر عمو . اگه من جات بودم زری جون ! همون کاری رو که کیوان انجام داد انجام می دادم . یعنی تلافی می کردم . این که نمیشه اون نامردی بکنه و تو همین جور ساکت بشینی . آخه این انصاف نیست . مگه قصاص به چی گفتن ؟-می خوای منم بشم یک زن هرجایی انگشت نما ؟ زنی که هویتش مشخص نیست ؟ زنی که زنای دیگه ازش وحشت دارن ؟ از این که بیاد و کاشانه شونو خراب کنه ؟ -اون کاشانه ای که می خواد با عشوه گریهای زنایی مث من خراب شه همون بهترکه خراب شه زری جون . تویی که باید مردت رو بسازی . فرزاد هرگز به من خیانت نکرد . وقتی هم که ازم نا امید شد رفت و با یکی دیگه عروسی کرد . تو هم اگه عرضه شو داری کیوانو مثل خودت در بیار . اگه نمی تونی تو مثل اون در بیا . زندگی اشتراکی به همین میگن دیگه . اشتراک در استفاده از خوبی و بدیهای هم .-تو چرا شریک خوبی های شوهرت نشدی ..-چند سال شدم خوب بود . خسته شده بودم . می خواستم به زندگی خودم تنوع بدم . -پس اون چرا شریک بدیهات نشد .. -اون نخواست . نتونست . واسه همین بود که از هم جدا شدیم .عدم توافق اخلاقی . .. دوست داشتم زری رو حرص بدم . اون از من به عنوان زنی بی ارزش یاد کرده بود . زنی که هویت خودشو از دست داده . زنی که بقیه ازش وحشت دارن . دلم می خواست موهاشو بکشم و از چپ وراست بر صورتش سیلی بزنم . اون چه می دونست که من چی می کشم . -زری من تازه راحت شدم . می تونم از زندگیم آزادانه لذت ببرم . آقا بالا سر ندارم . فهمیدی ؟ تو هم می تونی این جوری شی .-پاتو از زندگی من بکش بیرون . تو مثل یه آب کثیف و راکدی . فکر می کنی که تحرک داری . بوی گندت همه جا رو می گیره . اگه آدمای پاک از تشنگی بمیرن رغبت نمی کنن یه قطره از تو رو بنوشن .. از روی درد و واسه این که خونسردی خودمونشون بدم یه لبخندی بهش زده و گفتم آدمایی که قلبشون سیاهه مث تو نمی تونن روشنی ها رو ببینن .-چیه پررو . رفتی با شوهر یکی دیگه بودی اون وقت انتظار داری ماچت هم بکنم ؟ ببینم نکنه سر عقد من تو هم بله گفتی .-زیاد حرف می زنی زری . حیف که مهمون منی و پات به خونه من باز شده .. ناهارو پیش من می مونی ؟ -پاتو از رو دم من ور دار فرزانه . وگرنه دم تو رو قیچی می کنم و قلم پاتومی شکنم . کاری می کنم که مجبور شی این جا رو بفروشی و بری به یه قبرستون دیگه .. -مطمئن باش زری جون تا من تو رو چالت نکنم با این دنیا خداحافظی نمی کنم . واسه من خط و نشون نکش ..-کثافت هرزه . تو خودت حالا چال شده ای . رفته داخل یه چاهی که دیگه نمی تونی در بیای ..-دوست ندارم کسی رو از خونه ام بیرون کنم . این کارو هم نمی کنم . فقط اگه اجازه میدی برم یه دوشی بگیرم .. چون بعد از سکس خیلی زود تنم بوی بد عرقو به خودش می گیره . ولی خودمونیم شوهرت در سکس حرف نداره . خیلی زود می تونه زنا رو سر حالشون کنه . یادت باشه . حالا مثل یک دختر خوب یک خانوم شایسته دست از سر من بردار و برو . قول میدم هر وقت شوهر کردم قرض تو رو بدم ..پس از گفتن این عبارت آن چنان خندیدم که اشک از چشام سرازیر شد ...-آرزوی شوهرو باید به گور ببری ... اینوگفت و درو محکم بست و رفت .. درو باز کرده و قبل از این که خودشو به آسانسور برسونه فریاد زدم-همین جوری که تو این آرزو رو به گور بردی . لیاقت اونو نداری که شوهرت برای خودت باشه . ..نمی دونستم دیگه چی بهش بگم .. من تازه راحت شده بودم و اونا از هویت گم شده حرف می زدن . شوهر داشتن همچین آرزو هم نیست . که چی بشه .. حالا فرشاد کوچولوی من پیش بابا و نامادریشه .. چه به دردم می خوره .. بزرگ که شد دیگه بد تر ..میره دنبال دختر مردم . ولی دلم واسش تنگ شده .. هنوز خیلی مونده تا آخر ماه که بتونم دوروز بچه مو در کنار خودم داشته باشم . فرزاد گفته بود که می تونی به جای دوروز درماه دو تا یک روز اونو ببری پیش خودت . دلم واسش تنگ شده . من هیشکی رو ندارم . خسته شدم . چقدر توی بغل این و اون باشم . چقدر در تنهایی خودم به فردایی مبهم فکر کنم . چقدر حسرت گذشته ها رو بخورم . هیشکی به من فکر نمی کنه . واسه کسی مهم نیستم .شاید اگه در گوشه همین خونه بیفتم و بمیرم تا مدتها کسی پیداش نشه که جنازه منو بیاره بیرون و دفنش کنه .. این مرد لعنتی بازم نگاهش به پنجره خونه من بود .. آشغال .. حتما اونم فهمیده که یک زن ناامید در گوشه این خونه تمرگیده که هیچ مرد هوسبازی رو ناامید نمی کنه .. از خونه اومدم بیرون . نمی خواستم چیزی بهش بگم فقط می خواستم ببینم عکس العملش چیه . یه لحظه نگاهش کردم ..یه جوونی بود در مایه های سی سال . تیپ درستی هم داشت . ولی دیگه نخواستم بیشتر بهش رو بدم . ولی از این که به قصد دزدی اومده باشه کمی نگران بودم . حس کردم چند بار می خواد بیاد نزدیک من و یه چیزی بگه ولی یه چیزی مانعش میشه . تحویلش نگرفته و به قدم زدن بی هدف خودم ادامه دادم .. -فرزانه خانوم ! فرزانه خانوم ! رومو برگردونده و دیدم خودشه .. این دیگه کی بود منومی شناخت و من نمی دونستم کیه . فکر کنم این نونی بود که فرزان و جاوید به این پسره قرض داده بودن . دیگه به اینش فکر نکرده بودن که آیا این نون دلش می خواد توسط هر کسی خورده شه یا نه ؟ طرف عین موش مرده ها سرشو انداخته بود پایین و منتظر واکنش من بود ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۷حداقل خاطرم آسوده شده بود از این که از این که اون یک دزد نیست و قصد بدی نداره . ولی اگه اونم مثل هر مرد دیگه ای که این روزا دور و بر من می پلکه بخواد با دیده هوس به من نگاه کنه چی ؟ هر چی فکر می کرد م اونو کجا دیدم چیزی به یادم نمیومد . شاید از قیافه هایی که مشابه اون باشن زیاد باشه ..-شما با من کاری داشتین ؟ چند ساعته که همش زل زدی به پنجره خونه ام . دنبال چی هستی ؟ چی می خوای ؟ می خواستی چی رو ببینی .ساکت مونده بود . حرفی نمی زد .-چرا جواب نمیدی ؟ -می ترسم ناراحت شی -نه قول میدم ناراحت نشم . -به خاطر شما .. می خواستم ببینمت .-خب حالا که دیدی . حرفی هم واسه گفتن هست ؟ تو کی هستی ؟ از طرف کی اومدی ؟ شوهر سابقم ؟ مهران ؟ جاوید و فرزان ؟ از طرف پدرم ؟ ..زده بود به سرم . دیگه نمی دونستم چی دارم میگم . خسته شده بودم . از این که همه جا مث یه سایه در تعقیبم باشن . همه از من کام دل بخوان . همه پشت سر من حرف یزنن . انگاری که تو دنیا کسی از همسرش جدا نمیشه . انگاری کسی به خاک سیاه نمی شینه . چرا باید زندگی من این جور تلخ شه و همه با من این رفتارو داشته باشن ؟-فکر بد نکنین فرزانه خانوم . من سالهاست که شما رو میشناسم . منو شاید یادت نیاد . ولی من همیشه می دیدمت . از همون بچگی ها م وقتی که می دیدمت یه جوری می شدم ..-چند سالته ؟ من اون موقع چند سالم بود ؟ -من و تو هم سنیم .. تقریبا سی سالمونه ..هم خنده ام گرفته بود و هم حس کردم یک بار دیگه زندگی می خواد یه شوخی تلخ دیگه ای با من بکنه . یاد اون نامرد عوضی افتاده بودم که می گفت از پونزده سالگی عاشق من بوده و این آقا حالا از بچگی خودشو دوستدار من و شاید هم عاشق من نشون می داد ..-این جا سر پا خوب نیست . اگه سختتون نیست می تونین تشریف بیارین تو ماشین من ..-به شرطی که راه نیفتی نری .. ببینم حرف حسابت چیه . چه کاری ازمن واست بر میاد . دیگه این روزا حال و حوصله کل کل با کسی رو ندارم . ..طرف سر صحبت و حرف دلشو باز کرد . واقعا خنده دار بود . می گفت که همسایه روبرویی بچگی هام بوده . و همیشه هم منو می دیده که وقتی از در خونه میام بیرون چند تا پسر چششون به دنبال منه . ولی اون از بس خجالتی بوده اصلا توی این مایه ها نبوده .. همیشه هم لذت می برده از این که من به بقیه رو نمیدم . واسه همین واسه اون چهره مقدسی رو داشتم . خیلی دوست داشت ازم تعریف کنه . اونم به صورتی که من خوشم بیاد و این که نشون بده با این که یک زن مطلقه هستم ولی باید به من توجه بشه .. ظاهرا بوی گوشت و سکس مفت به مشامش خورده بود . فقط نگاش می کردم ببینم داره چیکار می کنه . دلم می خواست زبونشو از حلقومش در بیارم و بندازم دور . اون از مهران هم عاشق تر نشون می داد . مردم این دوره زمونه تا یه زن مطلقه می بینن عین ماهیان دور طعمه میشن . بس کنین دیگه این همه زن و دختر هست . داشتم همین جور به فیلم بازی کردناش نگاه می کردم . ولی راستی راستی مثل هنر پیشه های احساسی رفته بود توی حس .-اون روزی که از محل پاشدیم و رفتیم یه خونه دیگه روز مرگ من بود .. با این که می دونستم هیچوقت بهم نمی رسیم ولی همیشه تو رو در رویاهای خودم می دیدم . نمی تونم دروغ بگم و بگم با دختری حرف نزدم . -جای شکرش باقیه که اینو میگی و انکار نمی کنی .-ولی این همش در حد یک حرف بود فقط ..و صحبتای معمولی ..-خب دیگه چی .. -به کسی نگفتم که عاشقتم . -آقا پسر شما مثل این که خیلی خجالتی بودی از این که حرف دلت رو به من بزنی ..-هنوزم هستم . هنوزم که چیزی نگفتم .-آره ..لازمم نیست که بگی . اگه می خوای من برات تعریف کنم .-می دونم چقدر ناراحتی . من یکی از بستگان شوهر دختر عموی شما زهره هستم . وقتی تو عروسی دیدمت دیگه هیچی حالیم نبود .. هیچی .. راستش نمی دونستم از همسرت جدا شدی . همه با هم در این مورد حرف می زدند .. -حتما شایعات بدی هم در مورد من بود ..-مردم یک کلاغ چهل کلاغ زیاد می کنن . صد جور حرف می زنن اونم سی چهل مدل آدم . کدومشون مدرک دارن ؟ اصلا اونایی که این حرفا رو می زنن آدمای درستی هستن ؟ با این که ازدواج کرده بودی بازم در رویاهام تو رو می دیدم .-واقعا که . خجالت هم خوب چیزیه . -نه خواهش می کنم فکرای بد نکنین ..-نه تو رو خدا بیام فکرای خوب بکنم . یه زن شوهر دارو در تصورات خودت چی فرض کردی .. می تونی واسم تعریف کنی ؟-سختمه . می دونم شاید درکم نکنی ..-حرفتو بزن که خیلی خسته ام . اگه نمی خواستم درکت کنم که نمیومدم این جا نمی نشستم پسر.. -راستش من تو رودر رویاهام یه زن مجرد تصور می کردم .. اصلا یه دختر . مثل اون وقتا .. اون وقتا که مثل یه غنچه تازه باز شده بودی ..-حالا یه گل پر پر شده ام ؟-نه هیشکی نمی تونه تو رو پر پر کنه . هیشکی نمی تونه فرزانه منو نابودش کنه ...معلوم نبود اون با چه جراتی داره این حرفو می زنه . کم کم داشتم مطمئن می شدم که بالا خونه شو اجاره داده . یا کس خل بود یا ما رو کس گیر آورده بود . می خواستم بهش بگم راهتو بکش برو گفتم حالا تا این جاشو اومدیم و کس شراتشو گوش کردیم ببینم دیگه چی میگه . از اون حرفای خنده داری می زد که بد تر و خنده دار تر از اینا شم مهران می زد .-راستش من خودم وتورو یعنی اون دختر زیبا و نجیب و مهربونی رو که به کسی اعتنایی نمی کرد می دیدم که عاشق من شده به من توجه داره . من و اون رفتیم کنار یه رود خونه .. کنار یه چمنزار .. اون سرشو گذاشته رو سینه ام و من موهاشو سرشو نوازش می کنم واسش حرفای عاشقونه می زنم ..همین جور داشت حرف می زد و من اصلا گوش نمی کردم که چی داره میگه .. اصلا پاک قاطی کرده بود . وقتی حرفاش تموم شده بود من که جز همون یه دقیقه اول به بقیه حرفاش توجهی نداشتم گفتم جالب بود .. نگام کرد و سکوت ..-حالا چی شده .. چی می خوای ؟-راستش یه زنی که طلاق می گیره به نظر من هیچ فرقی با زنای دیگه نداره . دست سر نوشت زندگی اونو به این صورت در آورده . دلم می خواست با همه دعوا می افتادم فرزانه خانوم-کجا ؟ -توی عروسی . یه انتظارات خاصی ازت داشتن فرزانه جون . فکر می کردن خیلی راحت می تونن ....-متوجه شدم-ولی من دوست داشتم سرشون داد بکشم و بگم این جوری نیست . من تا اون روزی که تو ازدواج کردی مرتب مراقب طرز رفتار و کارات بودم .. . همون فرزانه بودی . حالا هم به خاطر تو خیلی ناراحتم .-مرسی .-با من ازدواج می کنی ؟ .. خیره نگاش می کردم . پلک نمی زدم .. هرچی به خودم فشار آوردم جلو خنده مو نگیرم مگه می شد ؟! اونم چه خنده های صدا داری .... دستمو گرفتم جلو دهنم .. یه نگاهی بهم انداخته سرشو انداخت پایین . آدم اگه نمیره خیلی چیزا می بینه و خیلی کسا ...این نه به کس خلا می خورد نه به زرنگا ...-ببین اسمتم نمی دونم چیه-غلام شما نیما ..-آقا نیما . من قصد ازدواج ندارم . هرچی بد بختی از دست شوهر اولم کشیدم بسه . دیگه هربلایی که می خواست سرم آورد و دیگه فکر آبروی منو که نکرد . حالا این قدر احساساتی نشو . هروقت خواستم ازدواج کنم خبرت می کنم . هنوز یه ماه نشده طلاق گرفتم . حالا سه ماهه چهار ماهه رو نمی دونم باید عده نگه داشته باشم تا ازدواج کنم . وگرنه عقد باطله . اگه یه وقتی خواستم چشم ! حتما خبرت می کنم ..فهمید دارم مسخره اش می کنم . حوصله هیچی و هیشکی رو نداشتم . اونم پاک سر ما رو برده مخ ما رو خورده بود . تو این اوضاع و گیر و دار این یکی رو فقط کم داشتم .. باهاش خداحافظی کرده و قصد رفتن داشتم که دیدم یه ترانه سوزناک گذاشته سرشم تکیه داده به فرمون ماشین .. دیوونه خبر نداشت که هرچی می کشم از دست این عاشقاست . فکر می کرد من همون آدم سابقم .. دیگه چیزی به نام عشق و وفا واسه من معنایی نداره . شاید حتی اگه فرزادم برگرده پیشم بازم خیانت کنم . آبرویی که ریخته شده دیگه جمع نمیشه . بهتره که بی آبرو بمونم .. ولی ته دلم دوست داشتم همه منو به چشم فرزانه سال گذشته نگاه کنند .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۱۸۸انگار صفحه دلم سیاه شده بود . عین خیالم نبود . ولی نمی دونم چرا یه لحظه هوس کردم یه جورایی سر به سرش بذارم . البته نه همون لحظه . شاید به تدریج یکی دوساعتی کار می برد . نمی دونستم این جاوید و فرزان فضول چیکار می کنن . جاوید با تارا آشتی کرده یا نه ؟ اون دختری که من دیده بودم همچین برج زهر مار بود که دوست داشت سر به تن عشقش نباشه .. در ماشین نیما رو باز کرده و گفتم آقای عاشق پیشه حالا می تونی تشریف بیاری یه چای و شیرینی در خدمتت باشیم . ناسلامتی یه عمره عاشق ما بودی . یه جور خاصی نگام کرد . مثل این که اصلا انتظار نداشت این طور رک و پوست کنده حرف بزنم . اصلا خودمم از خودم این انتظارو نداشتم . همیشه در حرف زدن متین بودم . درسته که این جور رک و پوست کنده صحبت کردن نشون دهنده نوعی صمیمیت و رک گوییه ولی جامعه ما تا همین روزا این جور تکیه کلامای زن به مرد رو نوعی جلف بازی به حساب می آورد .. -ببینم آق پسر تا پشیمون نشدم جلدی بیا بالا ..یارو گیج شده بود و منم خنده ام گرفته بود که چه طور این قدر سریع می تونم کلمات رو ردیف کنم . -ببینم شما تنها زندگی می کنی ؟-غیب گفتی داداش .. نه با شوهرم .. خب معلومه دیگه . اون که بچه رو بهم نداده و اجنه هم که زن آدمیزاد رو دائم نمی خوان . فقط تو رو به جون هر کی دوست داری دیگه نمی خوام بشنوم که می خوای شوهرم شی . از هر چی از دواجه بیزارم . حالم بهم می خوره . -دلیل نمیشه که اگه آدم یک بار شکست خورد دوباره و از همون مسیر شکست بخوره -ولی خیلی بده آدم از یه سوراخ دوبار گزیده شه .. آخ که چقدر خنده ام گرفته بود . تازه این نمایشنامه ای رو که قصد پیاده کردنشو داشتم سکانس ها و پرده های مختلفی داشت . هر چند من خودم بی پرده بودم .-آقا نیما همین جا بشین تا من برم چایی رو دم بدم و بشینیم با شیرینی بخوریم . ببینم قند که نداری ... -نه . اگه ایرادی نداره من برم بخرم -دیدی داداش بازم گول خوردی ؟ من که خودم قند دارم. خرما و شیرینی و شکلات هم دارم . مرض قند رو گفتم .. . این جا رو دو تایی مون خندیدیم .-ولی شما که خودت این جا روبرومی یه دنیا شیرینی هستی ..-میگم یه وقتی هوس نکنی جای شیرینی منو بخوری ..سرشو انداخت پایین و کاملا سرخ شد . -پسر طاقت شوخی رو داشته باش ..رفته بود توی فکر . می دونستم داره به چی فکر می کنه . به این که آیا واقعا من همونی بودم که اون سالها عاشقم بود ؟ آیا اشتباه کرده ؟ یا این که باید یه جورایی با این طرز حرف زدنم کنار بیاد . دیگه حس کرده بودم که اون یه کس خل به تمام معنا و اسیر عشق افلاطونی شده . ولی از اوناییه که جاذبه عشقی چندانی ندارن . خلاصه هرچی بود این علف که به دهن بزی فرزانه شیرین نیومد . کتری رو گذاشتم روی گازویه دامن خیلی کوتاه و فانتزی مشکی کون نما پام کردم با یه بلوز فانتزی تر آلبالویی سینه چاک که دیگه هر کاری کردم بیشتر از نصف سینه هامو نشون نمی داد . موهامو افشونش کردم و یه روژ قرمز گونه و لب و یه ریمل و حالت دادن به مژه کلی طرح و دکور منو زیبا تر از دقایقی قبل کرد . همش به این فکر می کردم که نکنه منو با یکی دیگه اشتباه بگیره . هر چند در حالت قبل هم خوشگل بودم ولی دیگه دل مردا به همینا خوشه دیگه . کافیه یه تیکه داغ ببینن فوری می خوان نونو بچسبونن . باید می دیدم این آقای عاشق پیشه تا کجاشو می خواد با من بیاد . فکر کرد شهر شهر هرته . هر کی بگه من عاشقتم و یارو بگه منم دیوونتم . تموم شد رفت ؟ همین ؟خلاصه وقتی که روبروش نشستم و پاهای تا یه وجب لخت بالای زانو رو.. رو هم گذاشتم یه لحظه مات ومبهوت نگام کرد و بازم سرشو انداخت پایین .-منو ببخش آقا نیما . دیگه از وقتی که این جریان متارکه واسم پیش اومد فهمیدم که این که بخوای به خودت سخت بگیری و حجابت رو حفظ کنی و از این چیزا مفهومی نداره . آدم باید دلش پاک باشه . نیتش پاک باشه و اعمالش . چه فرقی بین یک مرد و زن وجود داره . ما باید فرهنگ سازی کنیم . و بی جهت نباید به دنبال مسائلی باشیم که جامعه نیازی نداره به این که در موردش بحث کنه ..چشاش گرد شده بود . از جام پا شدم و از پنجره بیرونو نگاه کردم . طوری که پشت به اون باشم . ولی به خوبی می تونستم اونو ببینم که داره به من نگاه می کنه .دیگه سرش پایین نبود . وقتی که نگاش با نگاه من تلاقی می کرد می خواست خودشو محجوب و سر به زیر نشون بده .. شایدم این طور بود ولی اونم مثل هر مرد دیگه ای نمی تونست از در آغوش کشیدن یک زن و به تمتع رسیدن فرار کنه .. لعنت بر تو فرزانه ... بازم به یاد فرزاد افتاده بودم .. به این که فقط اون تنها مردی بود که می تونست خودشو حفظ کنه ... رفتم چای و شیرینی رو آوردم .. گاهی رسمی و گاهی هم خودمونی بر خورد می کرد . شده بود اسباب بازی من . گاهی صدام می کرد فرزانه جون و گاه می گفت فرزانه خانوم . خلاصه ناهار نگهش داشتم. بیش از این که ناهار بخوره انگاری داشت منو می خورد .- فرزانه جون این جور زندگی واسه شمایی که سالها شوهر داری کردید خیلی سخته .. یعنی تنها بودن . نیاز به همدمی دارین .-چیکار میشه کرد .. شاعر میگه دلا خوکن به تنهایی که از تنها بلا خیزد .. البته میشه اینویه جور دیگه ای هم تعبیر کرد که عرف جامعه ما پذیراش نیست .-ولی من خلاف این عقیده رو دارم .-یادت باشه آقا نیما من قصد ازدواج ندارم . تو هم رک حرفتو زدی و منم همین طور . می تونیم با هم دوست باشیم . بگیم و بخندیم . از زمین و زمان بگیم پشت سر این و اون حرف بزنیم و حال کنیم ..نیما هم به گونه ای که انگار اومده باشه خواستگاری ادامه داد خب انسان نیاز هایی داره هم زن و هم مرد نمی تونه مدت زیادی از اون نیاز هاو رفع اون رو گردان باشه -ولی اگه نیاز باشه حتما باید از نیاز های خاص دوری کرد . خیلی ها رو می شناسم که سالها ریاضت کشیدن .-ولی این کار اونا اشتباه بوده فرزانه جون ...خلاصه من و اون داشتیم محترمانه و در لفافه در مورد نیاز های جنسی حرف می زدیم ..-آخ که چقدر خسته ام . ناهار که می خورم چشام سنگین میشه خوابم می گیره .. -پس من رفع زحمت کنم ؟-چه زحمتی ! شما هم می تونی همین جا بخوابی . فقط اگه دوست داشتی می تونی ماشینتو بیاری زیر پارکینگ پارک کنی . امنیتش بیشتره . جای پارک زیاد داریم .. فقط داشت لباشو می جوید .. ولی بی میل هم نبود که بمونه و همین جا بخوابه -آخه این جوری درست نیست ..-اتفاقا اینم از اون مواردیه که باید فرهنگ سازی بشه .. در خیال خودم دو تا شاخ واسش گذاشتم که از دو طرف پیشونیش زده بود بیرون . پس از اون ضد حال خفیفی که زری به تلافی ضد حال شدید زدن من , بهم زده بوداین جور حال کردن می چسبید . .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی