انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 23:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  22  23  پسین »

Labkhand Siah | لبخند سیاه


زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۴۹

راستش حال و حوصله چک و چونه زدن با این زن رو نداشتم . می دونستم که اونم از یه جایی شنیده که فعلا سر مایه گذاری در امر خرید و فروش ملک و املاک خوبه و اونم اومده سراغ من .. به من اعتماد کرده و منم باید جوابشو به خوبی بدم . بهش نشون بدم که الکی به من اعتماد نکرده .پولو ازش گرفتم . یه چک بهش دادم ولی ازم نگرفت . -ببینم تو چرا اینو ازم قبول نمی کنی ؟ -واسه این که دلم می خواد و این طور میگه . چون تو همین جور راحت گذاشتی که برم تو خونه ات بشینم یه کاغذ الکی نوشتی به عنوان این که اجاره خونه باشه .درحالی که می دونم این جوری نیست .حس می کنم سالهاست که می شناسمت و دیگه جونم چی بگه همین دیگه . اما یه چیزی رو هم باید بدونی تو و فتانه خیلی بهم هم میاین . من همیشه از خودم می پرسیدم اون کیه که می خواد همسر فتانه شه . دختری که به هیشکی روی خوش نشون نداده . دختری که با همه زیبایی و متنانت خود دوست پسر نگرفته . و حالا که فکرشو می کنم اون مرد وخوشبخت می بینم و حس می کنم که این خوشبختی حق توست و شما دو تا شایسته همین .. یه نگاهی بهش انداختم و رفتم توی عالم خودم . اون انتظار نداشت که من این جور بهش خیره شم . -ببینم حرف بدی زدم ؟ مشکلی هست ؟ -نه چیزی نشده کمی حالم خوش نیست .. بیتا رفت و من موندم و دنیایی از فکر و خیال واین که نمی دونستم این درد و رنج بالاخره کی به پایان می رسه . کی روز من روز میشه و من می تونم یه نفس راحت بکشم . هر چند باید عمری رو با رنج و عذاب می گذروندم . دو سه روزی رو بی خیال این حرفا شدم . بی خیال هارد و بی خیال سایت و این که حال و روز فتانه چطوره . حتی باهاش هم بستر هم نمی شدم .. ولی حس کردم که اون خیلی ناراحته . تصمیم گرفتم برم یه سری به منابع اطلاعاتی خودم بزنم ببینم جریان چیه . وقتی که اون خونه نبود همون تماشای فیلمای گرفته شده در خونه منو متوجه همه چی کرد . دیدم یه زنی وارد خونه ام شده و رفته به اتاق فتانه . سخت باهاش گرم صحبت شده .. زن زیبا بود .. هرچند کاملا چهره شو نمی تونستم ببینم . فقط گاهی که به دور بین نزدیک تر می شد مشخص تر بود و اونم یه پهلو ولی واضح . بعضی از حرفای اولیه شونو نشنیدم .. صدا یهو قوی تر شد .. -فتانه خانوم شما شوهر دارین و این کارتون از نظر اخلافی و تعهدی که نسبت به شوهرتون دارین درست نیست . -چند بار باید به شما بگم که اشتباه فکر می کنید . اون به من قول از دواج داده .. -چه ربطی به من داره .. اون برادر دوستمه . در یکی دو تا از این مهمونی ها دیدمش ولی دلیل نمیشه که باهاش رابطه ای داشته باشم . -تو داری یا نه برام مهم نیست . مهم اینه که من باهاش رابطه دارم .می دونی وقتی بهش گفتم که شما دو تا رو با هم دیدم که مث ذو تا عاشق و معشوق دارین میرین اونم به نوعی بر گردون حرف شما رو زد گفت خواهر دوستمه . یه مقدار پول نیاز داشتم خواستم ازش قرض بگیرم .. -مگه اون نیاز مالی داره . یه پمب بنزین در امریکا و کلی دم و دستگاه دیگه .. .. اینجا رو اون زن جواب زنمو نداد . من حس کردم نمی خواد دوست پسرشو لو بده . بعد از چند لحظه گفت من کاری ندارم اون چی داره و چی نداره . به چه بهانه ای از شما پول گرفته ولی یه سی میلیونشو داده به من . گفته که هیچ رابطه خاصی با شما نداره ولی من یک زنم خیلی راحت همه چی رو می فهمم . این طور حس نمی کنم . وقتی دستتون تو دست هم بود .. اون حسی رو که از لمس دستای اون داشتی حس می کردم . به من دروغ نگین فتانه خانوم . -اشتباه فکر می کنی . ببینم مگه تو زنشی . باهاش ازدواج کردی که داری این جور حرف می زنی ؟ می دونم فتانه اینو گفته بود که خواست بهش بفهمونه این فضولی ها بهش نیومده و طرف هم زرنگ تر از این حرفا بود .. -من نمی دونم زنشم یا نه ولی بایبد از شوهر شما اینو بپرسم که شما زنشین که این جوری دست تو دست هم دارین عین لیلی و مجنونا توی پارک قدم می زنین ؟ بعد این که شما رو دیدم که وارد خونه ای شدین .. اگه دوست دارین آدرس اون خونه رو بدم .. موبایلشو به طرف فتانه گرفت .. برای یک دقیقه ای دو تایی داشتند به موبایل نگاه می کردند . ولی خیلی حیف شد که من نتونستم اون طرف دیوارو بگیرم . خیلی حیف شد ولی نابودت می کنم تو رو به خاک سیاه می نشونم اگه بخوای یک قدم کج دیگه بذاری .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۰

خب حالا باید می رفتم سر وقت اون خونه ای که هنوز به اسم فتانه هست و چند روز پیش هم در اطراف استخر و داخل اتاق خوابش عذابها کشیدم . باید می دیدم کار این عاشق و معشوق به کجا کشیده . ظاهرا فتانه چند روز پیش رفته بود یه زرگری .. پس اون قسمتی از طلاهاشو فروخته و داده به این بچه سوسول . حالا به چه بهونه ای ازش پول گرفته رو نمی دونستم . هر چی بود ناز شستش . بیشتر سرمایه ای رو که بهش داده بودم ازش پس گرفتم این یه مقدار رو هم به عنوان آموزشی پیش خودش نگه داشته باشه بد نیست . چیزی که از من کم نمیشه . از من اون قدر کم شده که دیگه نمی تونم تصورشو بکنم . به اندازه کل ثروت دنیا ازم کم شده . آخه اون دنیای من بود . همه چیز من بود و من همه چیزمو از دست داده بودم نههههههه نههههههههه خدایا . آغاز شب به یه بهونه ای از خونه خارج شدم . و این که دو ساعت بعد می خوام بر گردم . می دونستم در این فاصله نمیره به دیدن معشوقش . حالا شاید تلفنی با هم حرفی بزنن .این قسمت فیلم در اتاق خواب ویلا اون چیزایی رو که در فیلم خونه دیده بودم تایید کرد .. البته فیلم اولو که مربوط به سه روز قبلش بود رد کردم و بعد به فیلم دوم رسیدم که بعد از جریان صحبت اون زن با فتانه بود .. این فیلم خیلی شفاف به نظر می رسید .. -فتانه چی شده کشتی هات غرقه -از خودت بپرس . ببینم دیگه پول نمی خوای که اون یه مقدار پولی رو که برای خرید آپار تمان کم داری تامین شه .. -نه دستت درد نکنه فعلا کافیه .هر وقت نماینده مون پولو برام حواله کرد پست میدم . اگرم بیشتر خواستی و بهره شو خواستی بهت میدم . -ببینم بهره شو بده به مهشید جون اون بیشتر نیاز داره . واسه لحظاتی سکوت عجیبی بین اونا حکمفر ما شده بود .. -عزیزم من نمی دونم چرا بعضی ها با زندگی آدم بازی می کنن . مهشید یکی از بستگان دور ماست که هر چند وقت درمیون میومد امریکا .. آخه خواهرش اونجاست . با هم آشنا شدیم ..اون خودش به خودش وعده و وعید داده .. تازه جریان اون بر می گرده به قبل از آشنایی با تو . من حالا باهاش کاری ندارم . -دروغ نگو تو داری فریبم میدی . من همه اینا رو می دونم . -عزیزم به جون تو که از همه دنیا بیشتر دوستت دارم اصلا از این حرفا نیست .. -نه به من دست نزن . من خودمو مفت باختم .. -فتانه عاشقتم .. نفهمیدم با این کل و کشتی گرفتنها و نمی خوامها چطور شد که اون و زنمو دیدم که کاملا لخت دارن توی بغل هم می غلتن . انگاری این عوضی بازم فتانه رو خرش کرده بود . ولی می دونستم مهشید بیکار نمی شینه .. خیلی دلم می خواست اونا رو مینداختم به جون هم یعنی مهشید و مهرام و در نتیجه سه تایی شونو ... مهرام که دیده بود هوا پسه و هر لحظه امکان به هم خوردن همه چی هست تا اونجایی که می تونست در عشقبازی سنگ تموم گذاشت . فتانه اشکاشو ریخته بود . مهرام ناز کشیدنهاش شروع شده بود .. اونو آرومش کرد . زنی رو که همه چیزشو باخته بود و جز این که به اون اعتماد کنه راه دیگه ای نداشت . خیلی بد بخت بود این فتانه . آخه اون چه ارزشی می تونست داشته باشه .. پاهای فتانه رو انداخت رو دوشش و و اونو بلندش کرد طوری که فتانه پاهشو دو طرف پهلوهای مهرام قرار بده .. از رو تخت پا شد و وسط اتاق قرار گرفت .. این یه تیکه شفاف تر از قسمتای دیگه افتاده بود . طوری فتانه رو بغلش کرده بود و کونش رو به دور بین زوم کرده بود که به روشنی مشخص بود که داره کس فتانه رو می کنه .. قالب کون فتانه کاملا مشخص بود .. فقط ناله می کرد و جیغ می کشید .. حرفی نمی زد ..ظاهرا هنوز دلش پر بود .. به دقت نگاه می کردم تا ببینم آیا خیسی های کسشو می بینم تا متوجه حالت و لذتش بعد از این که این جریانو فهمیده بشم هر چند می دونستم تا حدودی خام شده . آخه زنا خیلی حساس و ساده دلن . مهرام رو هوا با نیرویی چند برابر دفعات قبل زنمو می کرد . می خواست اونو بیش از گذشته به خودش وابسته کنه و می دونستم که به خوبی هم داره موفق میشه ..-جوووووووون فتانه روز به روز خواستنی تر میشی .. کلی بچه میاریم . بچه من و تو .. دلتنگ ایران نباید بشی .. فربد رو بده به پدرش . این جوری نیست که نتونی ببینیش .. شر گویی های اون شروع شده بود . می خواست با این حرفا به زنم نشون یده که هر چی از مهشید شنیده باد هوا بوده . چرا زنا باید این قدر ساده باشن و زود فریب بخورن . چرا باید تا این حد اسیر احساسات خودشون باشن . فتانه جیغ زد که تمومش کن تموش کن .. اوووووووففففففف .. متوجه نشدم که آیا ارگاسم شده که تمومش کن یا این که حس سکس نداره ومی خواد زود تر بر نامه رو تموم کنه . لحظاتی بعد رو هوا و به همون صورت که کیر مهرام توی کس فتانه بود و کون فتانه در یه حالت قمبلی و رو به دور بین قرار داشت می دیدم که آب کیر مهرام چه جوری داره از بغلا می ریزه . همون سر پا که کیرشو بیرون کشید سرعت بر گشت منی زیاد تر شده بود .. حالا خیلی واضح تر می شد فهمید که مهرام چقدر زیاد آبشو ریخته توی کس زنم .. داشتم دیوونه می شسدم ولی دیگه این حسی بود که باید با هاش می ساختم . می دونستم روزایی که سرفتانه به سنگ بخوره در راهه .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیـــــــــــــــــــــاه ۵۱

[/حالا به خوبی می دونستم که علت ناراحتی روز های اخیر زنم چیه . ولی نمی دونستم باید چیکار کنم . قدم بعدی من چی می تونه باشه . اصلا من برای چی دارم با اون ادامه زندگی میدم . اون یک دندون کرم خورده هست که قابل پر شدن نیست . نمیشه اونو بخشید . این دندون کرم خورده رو باید از ریشه در آورد و انداخت دور . راستش قدیمیا می گفتند و خیلی ها هم بهش معتقدند که اگه زنی یک بار کیر حرام خورد مزه اش همیشه زیر زبونش می مونه و همیشه این هوسو داره که بره سمت کیر دیگه .. روش باز شده .. نمیشه کاریش کرد .. پس من چرا باید ول معطل باشم . شاید منتظر این بودم که بتونم بیشتر حال فتانه رو بگیرم یا شاهد عذاب کشیدن و رنجوندن اون باشم . خیلی کارا به ذهنم رسید که انجامش بدم . می خواستم عذاب بکشه . اونو بپیچونم . می دونستم هر قدر عذاب بکشه به اندازه عذابی نمیشه که به من داده . از زن جماعت بدم اومده بود . حس می کردم همه اونا دیگه خائن و بی وفان . ولی می دونستم که این حس من اشتباهه . می خواستم قبل از این که ضربه نهایی رو برش وارد کنم بترسه زجر کش شه . حس کنه که باید مکافاتشو به شد ید ترین وجهی پس بده . خیلی دلم می خواست مهشید رو ببینم و باهاش حرف بزنم . با اون یه بر نامه ای رو بچینم که که حسابی حال مهرام و فتانه رو بگیریم . در واقع حال فتانه رو می شد گفت از این نظر گرفتم که بیشتر دارایی و ثروتی رو که به اون بخشیدم از چنگش در آوردم . اما باید بیش از اینا باید تقاص پس می داد . این تازه اول کار و اول راه بود . من کوتاه نمیومدم . اون باید اینوبه خوبی می دونست و اگه نمی دونست باید کاری می کردم که بدونه . اون نباید فکر می کرد که من پپه هستم . منم می تونستم با زنای زیادی باشم واین کارو نکردم . یکی از این بعد از ظهر ها که یکی رو گذاشته بودم مراقب خونه ام باشه طرف واسم زنگ زد که یه پژوی نوک مدادی دور و بر خونه ام پارک کرده و راننده از ماشینش پیاده نمیشه .. راننده یک زن هم هست .. یه حسی به من می گفت که اون باید مهشید باشه که می خواد هر جوری که هست ته و توی قضیه رو در بیاره که آیا دوست پسرش آدم شده یا نه . من باید بهش می گفتم که اون آدم نشده . ولی به نظر من اون منتظر بود که زنم از خونه در بیاد و تعقیبش کنه .. به احتمال زیاد اونا تازگی ها غروبا می رفتن به ویلا .. ولی هر روز این کارو انجام نمی دادند . رفتم سمت خونه . خیلی آروم درو باز کردم و رفتم داخل و بعد اومدم بیرون . تا اگه این خانوم منو نمی شناسه متوجه شه که من صاحب این خونه ام . اومدم سمت ماشینش .. راستش با این که تصویرمهشیدو از نیم رخ و در فیلم دیده بودم ولی اون زن ازبس میکاپ کرده بود اون جور که باید و شاید متوجه نشدم که همونه یا نه . با این حال گفتم بهتره اونو به همون نامی که حدس می زنم صداش کنم . -مهشید خانوم ؟ یه نگاهی به من انداخت و گفت .. شما رو به جا نمیارم . -ولی باید حدس زده باشید که من کی هستم . یه نگاه معنی داری به من انداخت و گفت آهههههه یادم اومد انگاری تو رو با فتانه جون یه بار در یکی از این مهمونی ها دیدم . به نظرم در مهمونی منزل دوستم مهسا بود .باید شوهرش باشین . -پس مهسا دوست شما هم هست.. .. امکان داره بریم این اطراف و مثلا در پارک بغلی یه صحبتی با هم بکنیم -خواهش می کنم آقای ...-من فرهاد هستم .. می تونی منو به این اسم صدام بزنی ... رونیمکتی در پارک کنار هم نشستیم . خیلی زود رفتم سر اصل مطلب .. -من می دونم شما برای چی نزدیک خونه ام کشیک می کشیدی .. فکر کنم یکی دوروز از دستت در رفته . می دونم زنم چه آدم کثیفیه, این که مهرام به شما قول داده که دیگه به دنبال زنم نباشه ولی اون قولشو شکسته ... لحظاتی بین ما سکوت خاصی حکمفر ما شده بود . -تو اینا رو از کجا می دونی -اجازه بده فعلا چیزی نگم . برای این که مطمئن شه حرف درستو می زنم کمی از حرفای خود مهشید رو که در فیلم شنیده بودم و به اضافه عکس العملهای زنم و صحبتای بعد مهرام و فتانه رو براش گفتم . خیلی تعجب کرد . -ببینم یا تو یک جادوگری یا با جادوگری قوی دست داری . ..-خلاصه هر چی هست اون دو تا با هم ار تباط دارند و کاریش هم نمیشه کرد . .. مهشید داشت آتیش می گرفت -حدس می زدم که اون آدم بشو نباشه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۲

ببینم تو مهرامو دوستش داری .. هنوزم دوست داری اونو ؟ -راستش دیگه حس می کنم دوست داشتن اون فایده ای نداشته باشه . مردی که خیانت کنه و بعد از بخشش دوباره هم این کارو انجام بده لیاقت اونو نداره که دوستش داشت . ولی دلم برای خودم می سوزه که صادقانه به اون دل بستم . -ولی حدس می زنم اون به شما پول داده . -من مث اون کلاه بر دار نیستم که بخواد سر زن شما شیره بماله . من این پولایی رو که به من داده پیش خودم نگه داشتم تا برای زندگی مشترکمون خرج کنیم و تا چند روز قبل فکر می کردم تمام این پولا مال خودشه -ولی فکر کنم بیشترشو از همسر من گرفته باشه .. اما ظاهرا باید در این چند روزه اینو متوجه شده باشین که اون این پولا رو از کجا تهیه می کرده . -آره اینو میشه به حساب اشتباه من گذاشت که با این حال به خاطر علاقه ای که به بودن با اون داشتم و این که ممکنه واقعا راست گفته باشه و از همسرت دست بکشه یه خورده تخفیف اومدم ولی پول زیادی هم نیست می تونم به شما پسش بدم .. -این پولا برای من ارزشی نداره . شاید شما خیلی زود متوجه شده باشین که عشقتون داره بهتون خیانت می کنه . قبل از این که باهاش از دواج کرده باشین . قبل از این که ازش صاحب فرزندی شین و سالهای سال زندگی مشترکی داشته باشین . اما من تمام زندگیمو گذاشتم رو اون . خیلی خوب بود . نمی دونم چرا ..یک انسان خیلی پیچیده هست و اصلا نمیشه اونو شناخت . گاهی جونشو واسه مرامش میده واسه مرام پاکش .. واسه این که نشون بده اهل خیانت نیست آدم سالمیه .. جانشو بر سر ایمان و آرمانش میذاره اما گاهی این آرمانها یه جایی یه تحولی پیدا می کنن . بدیها واسش تبدیل به خوبی ها و خوبی ها تبدیل به بدی ها میشن . نگاهی به من کرد و گفت خوب بودن مهم نیست خوب موندن مهمه .. می دونم شما ضربه بیشتری خوردین .. حاضرم هر کاری که از دستم برمیاد برای گوشمالی اونا انجام بدم . و این که این پسره بعد از من و زنت کس دیگه ای رو فریب نده . -البته اگه بتونه این دور و برا آفتابی شه . محیط ایران واسش مناسب نیست .. -یه آدم کثیف همه جا کثیفه ..فرهاد خان .. فکر نکنین زنای اون طرف آب بدن و ما خانومای ایرونی همه مون خوبیم و پاکیم و مقدس .. خوب و بد همه جا هست . خیلی از ما زنای ایرونی عین زاغایی هستیم که رفتیم راه رفتن کبکو یاد بگیریم راه رفتن خودمونو هم فراموش کردیم . -من به اندازه کافی مدرک دارم که حال اونا رو بگیرم . می تونم اذیتشون کنم . ولی اول می خوام اونا رو بلرزونم . می خوام هسر کثیفم این دندون کرم خورده مو قبل از این که بندازمش دور متوجهش کنم که این راهش نبوده و راهی نبوده که برای زندگی خودش انتخاب کرده . انسان دلش خیلی چیزا می خواد . بشر تنوع طلبه .. اگه می خواد رو همون خصلت تنوع طلبی خودش بمونه پس برای چی تشکیل زندگی میده . می تونه به همون صورت مجرد بمونه . اگه فرزندی می خواد می تونه بچه هم بیاره . حالا ما اسم اون فرزند رو می ذاریم حرامزاده ولی خودش طبق اصولی که بهش اعتقاد داره اون بچه براش پاک و عزیز و مقدسه .. و خودش هم به عنوان یک مادر می تونه برای فرزندش عزیز باشه . دیگه زمین و زمانو به هم می بافتم .. اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . طوری شده بود که یه لحظه حس کردم سرم به سر و صورت مهشید مماس شده اونم متوجه نبود خودمو عقب کشیدم و یک آن یخ شدم .. خدایا این زن این جا چیکار می کرد .. با کی کار داشت . نمی دونم چرا داشت این جوری نگام می کرد . راستش اون لحظه من این حسو داشتم که اونم می دونه که مثلا من واسه چی دارم با مهشید حرف می زنم یا این حسو نداشتم که اون این طور فکر کنه که چرا من با این زن خلوت کردم . اون مات و مبهوت و با نوعی خشم نگام می کرد .. سرشو انداخت پایین و به سرعت از اونجا دور شد .. از جام بلند شدم . رفتم سمتش -بیتا خانوم امری داشتین ؟ -نه عرضی نداشتم . شما امرتونو با اون خانومی که کنارتون نشسته در میون بذارین .. اصلا چه ربطی به من داره . من مستاجر شمام . می خواستم یه سری به فتان جون بزنم اومدم یه چند دقیقه ای اینجا بشینم .. -بفر مایید من الان کارم با این خانوم که تموم شد با هم میریم . -من دیگه با شما جایی نمیام . .. رفت و پشت سرشم نگاه نکرد . از بس در عالم خودم بودم نخواستم زیاد فکرمو در گیر کنم .. دیگه مسائل مربوط به فتانه مغزمو فکرمو از کار انداخته بود . -ببینم شما هم آره ؟ -منظورتون چیه مهشید خانوم .. -این خانوم دوست دختر شما بود ؟ از این که ما رو با هم دیده ناراحت شده بود .. تازه دوزاریم افتادکه اون از کجا بدونه که من و مهشید برای چی با هم خلوت کردیم . از کجا بدونه که من نظر خاصی نسبت به مهشید ندارم . تازه این جا ایرانه و وقتی یه مردی با زنی در یه جای خلوتی حرف می زنه هر کی که می بینه یه بر داشت خاصی می کنه . چقدر بد شد حالا اون راجع به من چی فکر می کنه . حتما فکر می کنه که من به دوستش فتانه خیانت می کنم .. پس این که گفت اصلا چه ربطی به من داره منظورش همین بود . خیلی بده همه چی بر عکس جلوه کنه و یه بیگناهی گناهکار جلوه داده بشه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۳

-مهشید خانوم اون دوست دختر من نیست ... شاید از اونجایی که حساب ویژه ای رو فتانه باز کرده بود و رو منم حساب می کرد تعجب کرد از این که چرا من با یکی دیگه غیر از همسرم خلوت کردم . -می تونم این ناراحتی رو در چهره شما بخونم . -ببینید من از این که کسی بخواد در مورد م قضاوت غلطی داشته باشه احساس رنجش می کنم . -همه آدما این جورین . -پس موافقید که تا دو سه روز آینده این مسئله رو طوری با هم حلش کنیم .-کاملا.. فقط امید وارم برای من خطری نداشته باشه .. -نه فقط باید طوری عنوان کنی که از فتانه مدارک زیادی داری ..و اینو چند بار پی در پی بیان کنی .. بعدش می تونی یه قسمتایی رو که حس می کنی ممکنه بیشتر مشخص باشه کاتش کنی و یا اصلا فقط رو صدا کار کنی . نیازی به تصویر نیست . بعدش من می تونم وارد بر نامه شم .. -ازش انتقام می گیری ؟ -این انتقام داره گرفته میشه . بدون این که خودش بدونه . وقتی که مهرام دوستش نداره ..به خاطر تفریح و پول بهش اظهار عشق کرده وقتی که من تمام سرمایه اونو از چنگش در آوردم جز یکی دو ملک .. اون شاید حالا تنها ارزشی که واسش مونده این باشه که اسم مادر بچه منو یدک می کشه . مهشید یه نگاهی بهم انداخت و گفت تعجب می کنم هنوز مردان افلاطونی مثل شما در روی کره زمین وجود داشته باشن .. لبخند تلخی بر گوشه لبانم نقش بست . بهش گفتم تا چند وقت دیگه میره که نسل زنای افلاطونی هم ریشه کن شه . -یعنی میشه در خواب هم اینا رو دید ؟ -اونو باید دید. بسته به طرز خواب شما داره .. اینجا رو دیگه تا می تونستیم با هم خندیدیم . در حالی که هر دو مون دلمون پر بود و سر نوشت مشترکی داشتیم . هر دو مون سر خورده از عشق بودیم . شاید یه چیز مشترکی ما رو به هم پیوند می داد و اون طلب عشقی پاک بود . عشقی که خودمونو صادقانه تسلیمش کنیم . با مهشید خداحافظی کردم . رفتم طرف خونه ام . ماشین بیتا رو دیدم و دیگه وارد خونه نشدم .. از اونجا رفتم طرف اشرفی اصفهانی . .. دیگه هر چند ساعتی رو که که نیاز بود صبر می کردم تا اونو ببینم . نکنه به فتانه موضوع منو گفته باشه ؟ این که من و مهشید در پارک با هم خلوت کرده بودیم . نه اون از این اخلاقا نداشت و نداره می دونم که نداره . چند ساعت منتظرش موندم تا بالاخره اومد .. و چند دقیقه بعد از رفتن اون وارد مسکونی شده و خودمو از راه پله ها به واحدش رسوندم . دوست داشتم راه برم . حوصله آسانسورو نداشتم . اگه درو به روم باز نکنه چی .. هنوز لباساشو در نیاورده بود .. معلوم نبود چی رو جا به جا می کرده .. با مکث و تردید درو باز کرده بود . اینو حسش کردم . خیلی طولش داد و می دونم رو در بایستی گیر کرد . -آقا فر هاد کاری داشتین ؟ -نه خواستم راجع به بعد از ظهر یه نکته ای رو بهتون بگم .. -نگران نباشین از این بابت چیزی به فتانه نگفتم .. -اتفاقا منم می خواستم همینو بگم -ببینید آقا فر هاد من فضول زندگی مردم نیستم . نمی خوام کسی رو نصیحت کنم ولی در مورد شما اصلا فکرشو نمی کردم . شما مردا همه تون یه خصلت دارین . نمی خواستم این قضاوتو داشته باشم . با دیدن شما و طرز رفتار و صحبت و اون قدمهای بی چشمداشتی که برای من بر می داشتین فکر می کردم نباید همه رو به یه چش نگاه کنم . فقط برای فتانه متاسفم که عمری رو با وفا داری پیش برده .. اون وقتا که دخترای مدرسه داشتن خودشونو واسه پسرا و دوست پسر گرفتن می کشتن اون با متانت دور همه این کارا خط قرمز کشیده بود . می بخشید که این طور رک حرفامو می زنم . برام مهم نیست . اگه دوست دارین عذرمو بخواین . میرم یه جای دیگه . این بلا بر سر خودم اومده من از همین ناحیه ضربه خوردم . من بیش از اندازه به همسرم اعتماد کرده بودم . بدون اون و حتی بی اجازه اون آب هم نمی خوردم . لذت می بردم از این که کاملا خودمو تسلیم اون کردم . یه روز جواب این صداقتمو گرفتم . اون با خیلی از زنا و دخترا رابطه داشت و من نمی دونستم . من براش یکنواخت شده بودم . هیجانی نداشتم . شاید دوست داشت بره دنبال اونایی که بهش در جا نگن آره .. شاید می خواست در بوستان زندگی گلهای رنگارنگی بچینه .. آدم وقتی گلهای زیادی رو می بینه دوست داره بوشون کنه .. دوست داره اونا رو بچینه و بدون این که پژمرده شون کنه همیشه در کنار خودش داشته باشه .. اما گل عشق فقط یک گله که می تونه رابطه دو نفرو موندنی کنه .. اون یک مرد هوسباز بود . وضع مالیش خوب بود . خیلی راحت ولم کرد فکر کرد می مونم و شاهد کثافت بازیهاش هستم . یه روز ازش پرسیدم اگه منم بخوام برم با یکی غیر همسرم باشم چیکار می کنی .. گفت می کشمت و بار آخر باشه که این حرفو می زنی . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۴

-شما مردا خود خواهین . حس می کنین که دنیا برای شما آفریده شده . خداوند گفته که من این جهان رو در اصل برای انسان آفریدم . اون اشرف مخلوقاته . اون که نگفت زن یا مرد اشرف مخلوقاته . خیلی جاها به نفع شما مردا کار کرده ولی ما چون خدا رو قبولش داریم دلیلاشم قبول می کنیم اما هرگز نگفته که شما مردا بر تر از زنایین .. نگفته که می تونین خیانت کنین .. نگفته که می تونین بدی کنین .. بیتا از کوره در رفته بود . خیلی حرفایی رو که شاید هنوز زود بود بهم بگه و صمیمیت ما هنوز به اون درجه نرسیده بود که بیانش کنه بر زبون آورد .- حالا من حس می کنم که دوستم فتانه تا چند وقت دیگه سر نوشتی مث سر نوشت منو پیدا می کنه .. -بیتا خانوم ..خیلی بده که آدم قضاوت خودشو بسپره به دست چشاش . خیلی بده که آدم این جور قضاوت کنه . شاید واسه اینه که هنوز جامعه ایران اینو هضمش نکرده که یک زن و مرد غریبه هم می تونن در مورد مسائل خاصی با هم حرف بزنن . به نظر شما به غیر از عشق و هوس عامل دیگه ای نمی تونه وجود داشته باشه که یک زن و مرد رو کنار هم بنشونه ؟ مثل یک نیاز مشترک به شخصی که در ار تباط با اوناست ؟ فقط نگاه کردی که من دارم با اون زن حرف می زنم و این بر داشتو داشتی ؟ اونم این همه جا رو میام و نزدیک خونه ام با این خانوم حرف می زنم ؟ دیگه در اثر عجله بود .. -برای من مهم نیست . من فضول نیستم ولی نمی دونم چرا وقتی که شما رو دیدم یه احترام خاصی رو نسبت به شما حس کردم . -حالا دیگه اون احترامو نداری ؟ -نمیدونم . اگه یه جای دیگه ای پیدا کردم و خواستم از اینجا برم شما که ناراحت نمیشی .. -نه هر طور که راحتین . می خواستم تا آخرین لحظه صبر کنم و در مورد خیانت فتانه چیزی بهش نگم ولی دیگه وادارم کرد که در این مورد تصمیمی قاطع بگیرم و خیلی خلاصه واسش تعریف کنم . -من وقت شما رو نمی گیرم . راستش چند ساعت منتظر شما بودم شما خسته این .. فکر می کنین چه اهمیتی می تونه داشته باشه که بخوام به شما ثابت کنم که من بی گناهم . نباید در مورد من این جور فکر کنین . فکر می کنین خدای نخواسته منم از اون آدمایی ام که می خوام شما رو یک طعمه به حساب بیارم ؟ منو ببخشید که خیلی رک دارم میگم . راستش زندگی برام دیگه ارزشی نداره .. حتی این خونه ..حتی حاضرم بدمش به تو و برم پی کارم .. تنها دلخوشی من پسرمه .. تازه راستش دلم به اونم خوش نیست فقط دلم واسش می سوزه ..اگه من در این دنیا نباشم پدر و مادرم می تونن ازش مراقبت کنن ولی دیگه اونا پیرن . شاید نتونن با نیرویی تازه و جوون یک جوونو آموزش بدن تر بیتش کنن . من باید بالا سرش وایسم ..ولی تنها دوای درد من مرگه .. این که دیگه در این دنیا نباشم .. خلاصه کنم . کاملا بر عکس فکر می کنی . این فتانه هست که به من خیانت کرده . جسم و روحشو در اختیار مرد دیگه ای گذاشته .. بیتا چند بار سرشو به این طرف و اون طرف تکون داد که یعنی حرفامو باور نداره -برام مهم نیست باور کنی یا نه .. فقط حرفمو زدم . خواهش می کنم چیزی بهش نگو که من همه چی رو می دونم . خیلی خلاصه موضوع مهشید و مهرامو بهش گفتم ... یه نگاهی به لپ تابش انداخته و گفتم خط اینترنت داری ؟ .. -اجازه دارم ازش استفاده کنم ؟ نمی خوام جسارتی کرده باشم .. فقط می خوام یه فیلمی رو نشونت بدم یه صحنه هایی رو .. خیلی زننده و زشته ..فقط تا دو دقیقه اولشو می تونی ببینی .. بعدش از بر نامه خارج شو .. من خودم این جا کنارت هستم .. وارد جی میلم شدم و یه تیکه از فیلمی رو که اونجا ذخیره کرده بودم نشونش دادم . از لحظه ای که مهرام وارد خونه ام شد .. حرفاشون هم طوری بود که نشون می داد دارن منو دور می زنن . حدود پنج دقیقه صحنه ها مجاز بود .. من فکر می کردم فقط دو دقیقه رو میشه دید .. یک آن که حس کردم رفتن برای بوسیدن هم , از بر نامه خارج شدم . بیتا شوکه شده بود . انگار نمی تونست باور کنه . شایدم نمی خواست که باور کنه . -منو به خاطر این جسارتم می بخشید ..-پس به خاطر همین بود که خواستی تلافی کنی ؟ .. بر و بر نگاش کردم . دلم می خواست سرشو میون دستام می گرفتم و می کوبوندم به دیوار .. -به نظر شما من آدمی هستم که به خاطر انتقام و فرو نشوندن عقده های درونی خودم یکی دیگه رو نابود کنم ؟ به یاد بد بختی هام افتادم . اشک یک مرد به این راحتی ها از سینه اش خارج نمیشه مگر این که تمام وجودش درد باشه .. احساس پژمردگی می کردم .با صدایی بغض آلوده و چشمانی پر از اشک گفتم -این که در مورد من چه عقیده ای داشته باشی دیگه برام مهم نیست ..مهم اینه که خودم می دونم در برابر این درد, دل کسی رو به درد نیاوردم .. به طرف درب خروجی رفتم .. -پس اون کی بود؟ .. -دوست دختر دوست پسر زنم ...از خونه خارج شدم .. در حالی که بغض سد گلو شکافته اشک از چشام جاری بود بدون توجه به فریاد های آقا فر هاد آقا فر هاد بیتا , از اون محیط دور شدم .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۵

دیگه باید یواش یواش همه چی رو ردیفش می کردم . باید از یه جایی جریانو روش می کردم و به زنم نشون می دادم که همه چی رو می دونم . تمام کار ها رو اون انجام داده بود . تمام فتنه گری ها از اون بود ولی من خجالت می کشیدم . من شرمم میومد که بخوام ضربه نهایی و اون شوکی که همه چی رو رو کنه وارد کنم . انگاری از اون خجالتم میومد . و شایدم هنوز از این که یه آدمی رو پیش خودم شرمنده ببینم سختم بود . علاقه ای که به اون نداشتم . حتی سایه اش هم می رفت که محو شه . فقط حسرت سالهای از دست رفته رو می خوردم . چرا نتونستم عشقی رو انتخاب کنم که به من وفادار بمونه .. یا چرا نتونستم کسی رو انتخاب کنم که عاشقم باشه .. بیتا چند بار برام زنگ زد اما گوشی رو نگرفتم . برام پیام داد که می خواد منو ببینه ازم عذر خواهی کرد .. . من که کاری با اون نداشتم . اون نباید تا این حد خودشو مثلا نگران من نشون می داد . برای اون چه اهمیتی داشتم . و برای من چه اهمیتی داشت که اون منو چی فرض کنه . دلم گرفته .. روز بعد بیتا اومد نمایشگاه .. واسه این که پیش بقیه خودمو گرفته نشون ندم اومدم بیرون .. -ببخشید مشکلی پیش اومده ؟ -آره یه مشکلی پیش اومده .. یه مشکلی که اومده پیش شما .. اومده ازت عذر خواهی کنه .. -از کجا می دونی حرفام درسته .. -از اونجایی که حس می کنم آدم صادقی هستی و از دروغگویی نفعی نمی بری .. از اونجایی که خودم این حسو داشتم . از دردی که در وجود توست . وقتی که از پیشم رفتی و حتی همین حالا حس می کنم که اون انرژی که دور و برته اون ذرات و نیرویی که پخش می کنی همون دردیه که در وجود من بوده .. همون حسی که یه زمانی داشتم و خاطره های تلخش برام مونده . خاطره های یک شکست . آدم با هزاران امید و آرزو میاد سر یه خونه و زندگی .. پایه های زندگی مشترکی رو با یکی می ریزه .. اما می بینی که طرف پایه سمت خودشو سست می کنه از هم می پا شونه .. همون برای در هم شکستن پیوند کافبه .. می بینی دیگه اون نیروی جوونی رو نداری . اون حس و حالو نداری . این رسم طبیعته .. رسم زندگیست .. بچه ها جوون میشن جوونا پیر میشن و پیرا می میرن .. حس می کنم که از زندگی چیزی نفهمیدم .. من این درد رو در وجود تو می بینم . حالا می خوای چیکار کنی ؟ -نمی دونم .. نمی دونم . گاهی میگم اونو بکشم گاهی می خوام خودمو بکشم . ولی می بینم هر دومون مرده ایم . بچه ام چه گناهی کرده . اون هنوز نمی دونه درد چیه . زندگی چیه .. حسرت چیه .. احساس چیه .. گاهی از خودم می پرسیدم راستی درد برای ما آدما چه احساسی می تونه باشه ... برام جای سواله .. بیشتر آدما زیر چهار سالگی خودشونو به یاد نمیارن . منم تقریبا مث همونام .. مادرم می گفت یه بار سرت خورد به سنگ و شکست .. یه بار واسه یه مشکلی عملت کردیم و تا چند هفته درد می کشیدی .. اما من یادم نمیاد .. کاش همون وقتی که بچه بودم می مردم . کوچولو ها درد می کشن اما وقتی بزرگ شن یادشون نمیاد .. حتی اگه بمیرن نمی دونن که یه زمانی زنده بودن و زندگی می کردن . پس حافظه چه نقشی می تونه داشته باشه . روح نرسیده شون چیکار می کنه ... واسه خودم فلسفه می بافتم و بیتا همچنان داشت نگام می کرد .. -می دونم فکر می کنی که قاطی کردم . -نه به حرفات گوش میدم . حرفای قشنگی می زنی . داری یه چیزایی رو میگی که من هر گز بهش فکر نکردم .. الان وقتی یه کوچولویی رو می زنی گازش می گیری دردش میاد . میگن گناه داره .. اما این حس چه حسی می تونه باشه .. خنده ام گرفته بود ..یه لحظه حس کردم که می تونم با هاش صمیمی تر باشم .. -میگم بیتا این انرژی من به تو هم رسیده ها .. -نهههه من نمی خوام به اون روزا بر گردم . ولی می تونم شریک درد هات باشم ..باهاتم دردی کنم .. -تو خیلی مهربونی . نمی دونم شاید من خیلی بد باشم که ارزششو نداشتم که همسرم بهم وفادار بمونه . -آدما رو نمیشه شناخت .. هر لحظه می تونن فریب بخورن .. اگه دلت با خدا نباشه مطمئن باش نمی تونی به خودت اطمینان داشته باشی که می تونی به کسی وفادار بمونی .. بالاخره یه جایی سرت می خوره به سنگ و با شکست خودت تابو شکسته میشه . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .. -الو مهشید خانوم شمایی ؟ .. یه لحظه نگام به نگاه بیتا افتاد .. با این که تونسته بودم قانعش کنم که من و مهشید چرا با همیم بازم سگرمه هاش رفته بود تو هم . ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۶

آقا فرهاد من الان توی خونه ویلایی هستم . مهرام و فتانه با همن ظاهرا رفتن به اتاق خواب .. نمی دونم چیکار کنم .. در ضمن من دیشبو با هاش بودم . فیلمشو گرفتم و حرفایی هم درش زده شده که حسابی نشون میده که فیلم کاملا جدیده .. الان خودمم نزدیک اتاق خوابم .. می ترسم خودمو نشون بدم .. می ترسم بلایی سرم بیارن .. -ببین هیچ کاری نکن .. شاید سختت باشه که من اون فیلمو ببینم . وقتی رسیدم خونه بهت زنگ می زنم که کارت رو انجام بدی .. هر وقت هم که صلاح باشه وارد گود میشم .. -آقا فر هاد هیچی برام مهم نیست . شما هم جای داداشم .. دیگه از این مسخره بازیها و دوز و کلک ها خسته شدم .- فقط حواست باشه اصلا از این بابت که من فر هاد از اونا فیلم دارم چیزی نمیگی . این چند تا فیلمو که از اینجا می خوام به روش بیارم میگم تو گرفتی .. چون ممکنه بعد ها به نحوی بازم بخوام ازش فیلم بگیرم .. اگه اویی در زندگی من وجود داشته باشه .. ..باهاش خدا حافظی کردم . اصلا یادم رفته بود بیتا کنارمه ..-آقا فر هاد می بخشید دارم این حرفو می زنم . شما دخترای این دوره زمونه رو می شناسین ؟ الان فکر نمی کنین این مهشید خانوم با توجه به شکستی که از مهرام خورده داره خودشو به شما نزدیک می کنه ؟ چون شما یه بار ضربه خوردین و ضربه دوم رو دیگه تحملش خیلی سخته و کشنده .. -اگه دختر خوبی باشه چی ؟ .. داشتم اذیتش می کردم . خوشم میومد از این که نگرانم باشه . یه محبت خاصی رو نسبت به اون در قلبم احساس می کردم . حس می کردم که داره خالصانه برام دلسوزی می کنه .. شاید یه آدمی مث اون می تونست شریک خوبی برام باشه ولی قسمت و دست سر نوشت این طور برام رقم زده بود که به این جا برسم با بیتا خدا حافظی کردم و البته خیلی خلاصه جریانو براش تعریف کردم . . کلید ویلا رو در اختیار مهشید قرار داده بودم و حالا داشتم خودمو می رسوندم اونجا . برام مهم نبود که اونا رو در چه شرایطی می بینم . لخت یا پوشیده .. یه تیکه از فیلم داخل استخر رو هم واسه مهشید کپی کرده بودم که وقتی من رسیدم اونجا و اگه زدن زیرش و یه بهونه ای آوردن اون فیلمو رو کنه و اونا هم که حتما فکر می کنن اون فیلمو مهشید گرفته .. این قسمت قضیه برام خیلی مهم بود که دستم رو نشه و جریان فیلم و از طرفی هارد لو نره .. چون اگه متوجه می شدند من به شیوه های مختلف فیلم گرفتم شاید یه جستجو در چهار گوشه خونه پرداخته و لو می رفتم .. ولی به نظرم مهم هم نبود چون دیگه به آخر خط رسیده بودم . با این حال آدم تمام آساشو یک دفعه رو نکنه بهتره . وارد خونه شدم .. برای مهشید زنگ زدم . -برو کارت رو شروع کن .. من الان خودمو می رسونم .. یه گوشه ای پنهون شدم .. ناگهان سر و صدای جیغ و فریاد و داد و بیداد هایی رو شنیدم .. لذت می بردم که لحظه استرس و خرد شدن فتانه رو حسش می کنم . اونو باید لهش می کردم .. یعنی خودش باید خودشو له می کرد . من که نزدمش .. من که هنوز به روش نیاوردم . اون اسیر هوس و عشقی کذایی و پوشالی شده بود . اگه اون به من بی وفا بود عشقش هم با خیانتی دو طرفه هم اونو دور زده بود هم مهشیدو .. حالا حرفاشونو به خوبی می شنیدم .. پشت پنجره اتاق خواب قرار داشتم .. خنده دار بود زنم به مهشید می گفت چرا از زندگیش بیرون نمیره .. -خانوم این شما هستید که باید از زندگی مهرام برید بیرون . شما شوهر دارین -عشق دیگه این چیزا رو نمی شناسه .. -زنیکه هرزه انگار حالیت نیست . مهرام دیشب با من بوده .. نگاه کن .. حرفاشو خوب گوش کن .. یه چیزایی در مورد سر کیسه کردن فتانه می گفت و این که بعدا با پولهاش زندگی خوبی رو تشکیل میدن .. در همین لحظه صدای سیلی فتانه بر صورت مهرامو شنیدم . سرمو بالا گرفتم .. فقط مهشید می تونست منو ببینه اون دو نفر پشت به من بودند .. مهشید هم با آخرین توانش زد زیر گوش مهرام .. بهترین موقعی بود که من برم اون داخل .... وارد شدم . یه لحظه دیدم فتانه سرش گیج رفته داره میفته زمین . مهرام خودشو به مهشید چسبوند .. من مثلا رفتم کنار زنم .. -ببخشید آقا فر هاد با اجازه فتانه خانوم من و مهشید جون اومده بودیم اینجا قول و قرار عروسی مونو میذاشتیم .. فتانه که این جمله رو شنید آروم گرفت و از جاش پا شد .. -پس این همه سر و صدا و هیاهو واسه چیه ... مهشید که کمی عقب تر رفته بود و لپ تاب هم دستش بود رو یکی از فایلها چپ کلیک کرد و گفت واسه این .. پخش اولین فیلمی که در کنار استخر و از فتانه و مهرام گرفته بودم شروع شد ... فتانه : نههههههه نهههههههه دروغه این فتوشاپه ... -مهشید خانوم اون لپ تابو بدین به دست من .. صداشو هم قطع کنین .. یه نگاه دقیقی بهش بندازم اون وقت می فهمم که فتوشاپه یا نه ... .. این اصل اصله ... تازه من مهشید جانو مامورش کرده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۷

مهرام رنگ به چهره نداشت . انگار که حکم اعدامش صادر شده بود . فتانه : دروغه .. ثابت می کنم دروغه .. این بار دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم . اما با همه اینا می دونستم که دارم چیکار می کنم . دستمو آوردم بالا و با آخرین توانم آنچنان سیلی بر صورت فتانه نواخته که شاید ذره ای از درد درون منو نتونسته نشون بده . ..سرمو بالا گرفتم .. از مهرام خبری نبود . به مهشید اشاره کردم که بره .. ظاهرامهرام فرار کرده بود .. خون از بینی فتانه جاری بود ..اهمیتی ندادم . حالا من و اون تنها بودیم . تنهای تنها . وشاید خدا هم می دید آن چه را که بین ما اتفاق افتاده بود . نمی دونستم خدا چه طور می خواد داوری کنه ؟ چه کاری می خواد انجام بده . برای دقایقی بین ما سکوت بود و سکوت . نمی دونستم چی بگم . نمی دونستم از کجا شروع کنم . نمی دونستم از کدوم دردم بنالم . از خاطره هام بگم یا از اون کودکی که نمی دونه این داستانها چیه ؟. اون فقط مادرشو به عنوان جسمی می بینه که بتونه سررو سینه هاش بذاره و مامان , آرامکده اون باشه . -این همون عشقی بود که بهش می نازیدی ؟ این عشق بود یا هوس ؟ دیدی که چه طور نامردانه تنهات گذاشت و رفت ؟ اگه کارش درست بود واسه چی رفت ؟ دیگه همه چی تموم شده فتانه .. خیلی وقته که من از موضوع تو با خبرم . نپرس که چه طور و از چه راهی .. از خیلی از ماجرا ها خبر دارم . از سفرت به شمال .. از وقتی که من رفتم سفر و اونو آوردی به اینجا .. نمی دونم چرا تا حالا صبر کردم . دستمو گذاشتم رو شونه هاش .. فریاد زدم .. -می فهمییییییییییییی ؟ می فهمی چی میگم ؟ سرشو بالا نمی گرفت .. -چرا خجالت می کشی ؟ این کاری که تو کردی شرمندگی نداشت که حالا از این که متوجه شدی من همه چی رو می دونم این جور خودت رو مظلوم و محجوب نشون میدی ؟ تو خیلی پستی .. آخه من چیکار می کردم فتانه .. بگو من چیکار باید می کردم که نکردم . اگه حس می کردی که این جور باشی اصلا چرا با هام از دواج کردی .. چرا بهم گفتی که عاشقمی .. مگه یه آدم چند بار می تونه عاشق بشه .. اونم همزمان .. آره فتانه من مدتهاست که ار همه چی با خبرم .. اون شبایی که تو به بهونه بودن با دوستات کنار اون بودی و منم فربد رو کنار خودم داشتم بار ها پیش اومده بود که اون سراغ تو رو می گرفت . اون مادر می خواست .. همونی که ازش به عنوان فرشته و الهه پاکی و مقدس یاد میشه . اونی که میگن بهشت زیر پای اونه .. اون تو رو ازم می خواست . چه طور می تونستم چیزی رو که در اختیار ندارم تقدیمش کنم . من و اون شبهای تنهایی همو پر می کردیم . با هم اشک می ریختیم .. می دونی چرا .. هر دو مون به خاطر دوری از تو .. چقدر دلم می خواست بچه باشم .. بچه ها شاید یه چیزی رو نداشته باشن ولی نمی تونن معنای نا امیدی رو اون جوری که ما آدم بزرگا حس می کنیم حس کنن . من گریه می کردم و می دونستم که دیگه بهت نمی رسم ولی اون همچنان تو رو می خواست . می خواست که با بوی تو آروم بگیره . به دیدن تو لبخند بزنه .. واسه تو شیرین زبونی کنه .. خودشو واست لوس کنه .. از دست تو غذا بخوره .. آخه یه بچه مامانشو هر قدر گناهکار باشه دوست داره . آخه اون چه می دونه گناه چیه ؟ چه می دونه هوس چیه !.. چه می دونه خود خواهی چیه !. اون ناله می کرد تو رو صدا می زد ..اونا مث فرشته هان .. فقط می تونن امید وار باشن . وقتی به یه بچه ای که مادرش مرده میگی مامانت رفته پیش خدا .. دلش به این خوش میشه که یه روز بر گرده .. درسته اونی که میره پیش خدا یه روزی میاد ولی تو چییییییییییی کثافت .. آ خرش پسر تو, پسر من , پسر ما با همون چشای پر اشک سرشو می ذاشت رو سینه ام و می خوابید . نگاش می کردم . گاهی بیدار می شد و اولین حرفی که بر زبون می آورد نام مادر بود . مامان می خواست .. چی باید بهش می گفتم . حالا چی باید بهش بگم ..حالا من موندم و آرزو های بر باد رفته ام . چه روز ایی که چشامو رو هم گذاشتم تا نبینم کاراتو .. به این امید که فردا راه باز گشت تو باشه . اما تو هر گز نخواستی . نخواستی که بر گردی .. یک مرد مرگ رو بر ننگ خیانت همسرش ترجیح میده .. اما من به خاطر همون پسری که تو تنهاش گذاشتی زنده ام . همون کودکی که تو رو از دست داده . بی مادر شده .. اگه منم تنهاش بذارم چی ازش می مونه . زندگی فراز و نشیب های زیادی داره . خیلی بده یه مرد یا حتی یک زن در اثر خیانت همسرش تحقبر شه . انگار یه موجود پست و بی ارزشی بوده که ارزش اونو نداره که همسرش بهش وفادار باشه .. ولی حقیقت مسئله می دونی چیه ..؟ چرا سرتو بالا نمی گیریییییییی ؟ چرا لال شدی ؟ یه چیزی بگو .. ببین با من چیکار کردی ؟ نترس نمی کشمت .. دستمو به خون کثیف تو آلوده نمی کنم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۵۸

-حالا من با مشتی خاطرات شیرینم چیکار کنم . مشتی شیرینی ها که در میان تلخیها گم شده .. وقتی که با تو از دواج کردم حس کردم اون روز بهترین روز زندگیمه .. حتی شاد تر از روزی بودم که فربد به دنیا اومد . درسته فرزند واسه آدم عزیزه ولی من با تمام وجودم عاشقت بودم .. تو گوشه ای از قلب من که نه ..تمامی قلب من بودی .. تمام وجود و روح و احساس و اندیشه و هستی من .. تو پاک ترین زن دنیا بودی .. سالها روسری از سرت نمی گرفتی .. می دونی من تا چه حد بهت اطمینان داشتم .؟ تا به اون حدی که اگه تو رو بر هنه کاملا بر هنه میون صد ها مرد می دیدم این اطمینانو داشتم که به هیشکدومشون اجازه نمیدی که دست بهت بزنن . به تو از دو تا چشام بیشتر اعتماد داشتم . تمام زندگیمو به اسم تو کرده بودم . چون می دونستم تو حتی یه سوزن ته گردو حیف و میل نمی کنی . می دونستم ما سه تایی می تونیم خوشبخت ترین آدمای دنیا شیم . دروغی بین ما نباشه .. حتی در سکسمون خیلی کارا بود که انجامش نمی دادی ولی همونایی رو که انجامش می دادی پر شور و پر حرارت بودی . با تمام احساس و نیازت تسلیم من می شدی خودت رو در اختیار من میذاشتی . می خواستی که این من باشم که بهت لذت میدم . امروز شاید خیلی از زن و شوهرا باشن که در سکسشون به اوج نمی رسن .. با کم و زیاد هم می سازند . با عشق همه چی رو حل می کنن . به داشته ها و توانایی های هم قانعن .. چون عشق و وجدان و صداقت و وفا داری رو بر خیانت و پستی تر جیح میدن . وقتی به تن بر هنه تو نگاه می کردم که چطور در اختیار یکی دیگه قرارش دادی و میدی وقتی که می دیدم و حس می کردم سردی و بی تفاوتی و فرار تو رو از سکس .. دوست داشتم که زمین دهن باز کنه و منو ببلعه .. نه به خاطر این که چرا نمی تونم نیاز های جنسی خودمو تامین کنم .. یه مرد یه زن اگه بخواد می تونه خیلی پست و بی شرم باشه .. دیگه خیلی راحت می تونه با شهوتش کنار بیاد .. اما تو اون عشقی رو که به هوست جلای دیگه ای بده فراموش کردی گمش کردی .. سایه ای از شیطان رو یک فرشته دیدی . گولشو خوردی . و می دونم اگه بتونی بازم فریب می خوری چون می خوای .. اما من و فربد چیکار می تونیم بکنیم .. میشه تو رو نابود کرد .. میشه تو رو از بین برد .. اما تو حالا مرده ای .. تو دیگه وجود نداری . وقتی که فربد بزرگ شه می فهمه جسم کثیف مادرش روح کثیفی رو هم با خودش یدک می کشه . اینو قبول دارم که خیلی از مردا خیانتکارن .. اهل تفریح و زن بازین .. اما وقتی که یک مرد, مردی مثل من که همه چیزشو در تو خلاصه شده می دید و دین و دنیاش تو بودی وقتی که این جور با هاش رفتار شه دیگه چه امیدی واسه زندگی می تونه داشته باشه . به خدا این حق من نبود ؟ گاهی به خودم میگم کاش منم مث فتانه پست و بی وفا بودم . کاش بیشرمانه هر کاری رو که دلم می خواست انجام می دادم . دروغ می گفتم خیانت می کردم . شاید این جوری آروم می گرفتم کمتر عذاب می کشیدم .. ولی من نتونستم این جور باشم .. من نمی تونم بد باشم .. نمی تونستم بد باشم . درسته که واسم مرده بودی .. درسته گه گذشته هام مثل غبارایی بود که در باد گم شده ولی واسه همون گذشته های شیرینم واسه پاکی خودم ارزش قائل بودم . گاهی خودمو گول می زدم که اون زن مهربون یک زن دیگه بوده . اون یک فتانه دیگه بوده . باید به اون فتانه ام وفا دار باشم . باید خودم باشم .. هق هق گریه امونم نداد .. فتانه همچنان سرش پایین بود . صورتش کاملا غرق اشک شده ولی نمی تونست سرشو بالا بگیره .. دیگه کاملا متوجه شده بود اون ابهت و ارزش گذشته رو که نداره هیچ .. اصلا ارزشی نداره . آرزو های بر باد رفته .. داشته های به خاک رفته .. همه و همه می رفت تا منو خاکم کنه .. هرچند من خاک شده بودم . مثل یک مرده متحرک .. دلم می خواست فریاد بزنم تا آخر دنیا براش حرف بزنم .. بهش بگم چقدر تو پست و سنگدلی .. کاش همه اینا رو بدونه . کاش بدونه که خود خواهه کاش بدونه که این حق من نبود . ..حس کردم که اون خرد شده ولی می دونستم ته دلش بازم با اونه .. می دونستم که اون منو با وفاداریم قبول نداره ولی حاضره با اون خیانت کار بمونه . ولی با همه آینا آدما گاهی وقتا دوست دارن اون کاری رو که دوست دارن انجام بدن . با این حال نمی تونستم اون لحظه اونو جلو چشام ببینم . فقط داشتم حرف می زدم . انگار که داشتم از روی یک کتاب واسش قصه می خوندم . قصه درد یک مرد ...-برو بیرووووووووووون برو گمشووووووووووو تو ی نفرین شده حتی ارزش نفرین شدنو هم نداری .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 6 از 23:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  22  23  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Labkhand Siah | لبخند سیاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA