لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۶۹خیلی لذت می بردم . خیلی وقت بود که کیرمو این جوری نذاشته بود تودهنش . ولی یه نگاهمو متوجه صورتش کرده بودم تا حالت نگاه و چهره اونو موقعی که داره کیرمو ساک می زنه حس کنم . نمی دونم چرا افکاری منفی داشت میومد سراغم . شاید خیلی زود بود که بریم توی رختخواب و این بر نامه سکسو پیاده کنیم . حس می کردم که اون با شوق و ذوق بیشتری برای اون پسره این کارو انجام می داده . و حالا همه این کارا رو داره به خاطر ابن انجام مبده که تا حدودی جبران اون روزای بد رو کرده باشه . دلمو به دست بیاره . ولی من دوست داشتم اون ازم لذت ببره . نه این که هدفش فقط این باشه که حتی به طور مصنوعی هم که شده لذت بده . نباید خودمو ناراحت می کردم . هنوز برای قضاوت دیر بود . دستمو دور سر ش قرار دادم. هرچی که بود حس کردم که تمام بدنم داره سست میشه . خیلی وقت بود که به این سبک تما م تنم نلرزیده بود . انگاری اون با مکش کیر من با نرمی لباش و با اون فشار نرمی که به انتهای کیرم می آورد و آروم اونو به سمت جلو می کشید آب کیرمو از تمام وجودم می کشید و اونو به طرف بیرون هدایتش می کرد . یادم میاد یکی دوبار که اون اوایل که در یه همچه حالتی قرار گرفته بودم خیلی ملاحظه اونو می کردم و سریع کیرمو می کشیدم بیرون که دهنشو از آب خودم پر نکنم ولی حالا دیگه بی خیال شده بودم . اون صحنه هایی رو که اون با یکی دیگه بوده رو که مجسم می کردم با خودم می گفتم من مگه چی از اون کم داشتم . اگه اون نخواد به من توجه کنه نشون میده که هنوز هم براش اهمیتی ندارم . شاید فتانه فکر نمی کرد که با این میک زدنهای خودش این قدر سریع آبمو بیاره شایدم هنوزم مثل گذشته ها فکر می کرد که مثل گذشته ها من نمی ذارم که دهنشو از آب خودم پر کنم و باعث چندش خانوم خانومایی شم که آب کیر معشوقشو با لذت می خورد .. حس کردم که آبم حزکت انفجاری خودشو شروع کرده .. همون لحظه اول وقتی که از سوراخ سر کیرم اومد بیرون مثل هر جهش دیگه ای پشت سری ها هم با سرعت و فشار و فرار راهشونو به طرف دهن فتانه ادامه دادند .. نمی خواستم وقفه ای در این حرکت و لذت بیفته -آخخخخخخخ فتانه .. چه خوب ساک می زنی .. تمام وجودمو بی حس کردی .. ولی طوری سرشو به سمت دهنم فشار می دادم که دیگه تکون بخور نبود و نفسش بند اومده بود . فقط سر حلقش می تونست آب کیرمو بگیره و برای این که نفسش بند نیاد همه رو بخوره و این نیم دقیقه رو تحملش کنم .. -جوووووون .. چقدر آب کیرم زیاده .. آخخخخخخخ بخورش .. اووووووفففففف ... چشای زنم گرد شده بود . متوجه بودم که اون مثل فرار کرده هاست . هر لحظه منتظره که من دست بکشم . با این که حس کرده بودم ریزش آبم توی دهنش قطع شده دلم می خواست کیرمو به همون صورت توی دهنش نگه می داشتم و اعصابمو آروم تر می کردم ولی اونو کشیدم عقب .. نفس نفس می زد .. فکر کردم تمام آبمو خورده ولی اون قسمت آخرشو از کناره ها پس فرستاده بود به طرف وسط دهنش . یه چینی به صورتش داده بود که حس کردم عقش گرفته .. می خواستم بهش بگم که با اونم این رفتارو داشتی که شیطونو لعنت کردم .. از همون اول نباید جنگو شروع می کردم . نمی دونستم آیا من دارم واسش دلسوزی می کنم یا اونه که نسبت به من احساس ترحم می کنه . حس کردم بازم می تونم توی دهنش خالی کنم . یه نموره ای توی کیرم همون قسمت جلو مونده بود که اونو توی دهن فتانه حرکتش می دادم . -فتان میکش بزن بقیه شو بیار .. انگار دیگه حتی تمایلی هم برای نقش بازی کردن نداشت ولی خودم ادامه دادم و ته مونده هاشو هم خالی کردم . احساس سبکی می کردم ولی خیلی دوست داشتم روحیه ام شاد تر می بود و این حس در من به وجود میومد که اونم با لذت داره کیرمو می خوره . همون جوری که من با عشق و با تمام وجودم کسشو میک می زدم هم این که خودم خوشم میومد و هم واسه لذت بردن اون . به هر دو قسمت کار توجه داشتم . کف دستمو گذاشتم روی کس فتانه و به قالب کسش چسبوندم . بعد شروع کردم به گردوندن دستام . می خواستم حس کنم خیسی کس اونو ببینم تا چه حد داره لذت می بره . چه جوری خوشش میاد . ازش محبت زیاد می خواستم . یه حس تعلقی که بتونه منو تسکینم بده و شاید یه معجزه ای شه که در مان شم . من بیمار نبودم . ولی اون این حس بد روحی رو در من به وجود آورده بود . با این حال نمی خواستم ناراحتش کنم یا متوجه ضعف من شه .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۰یه نگام به لبای فتانه بود و یه نظرم به کسش .. این که حس کنم تا چه حد خیس کرده .. تا چه حد هوس داره ..-فرهاد چرا این قدر امشب داری منو می ترکونی .. خیلی منو تو خماری میذاری .. زود باش ..من کیرت رو می خوام .. دوست دارم اونو توی کسم حس کنم . دلم براش تنگ شده .. .. اون تا کسشو نمی خوردم چیزی نمی گفت تا با میک زدن سر حالش نمی کردم اصلا دوست نداشت که من کیرمو بکنم توی کسش .. یعنی حالا حوصله نداره .. با این که این عادت از سرش گرفته شده .. دلم می خواست بهش لذت می دادم . کاری می کردم که اون حس کنه بیشتر می تونه به من متکی باشه . چه در سکس و چه در کارای دیگه .. یعنی اون فراموشش کرده .. بغلش کردم . دستامو دور کمرش حلقه زده و خودمو سفت و سخت بهش چسیوندم . دستشو دراز کرد تا اونو به کیرم برسونه باهاش بازی کرد . تا این که بلند تر و سفت تر شد .. کیرمو رو شکاف کس فتانه قرار دادم . سر کیرم مثل لبای تشنه عشقی بود که انگاری داره لبای بیگانه ای رو می بوسه . همونجا نگهش داشتم . خواستم بوی آشنایی رو حسش کنم . لمسش کنم . کس همون کس بود شایدم فتانه همون فتانه بود ولی احساس من اشتباه بوده باشه . شاید ما آدما رو گاهی اون جوری که دوست داریم تفسیرش می کنیم . علتش هم این می تونه باشه که چیزی خلاف خواسته هامون پیدا نمی کنیم . شاید من فتانه رو خیلی بیشتر از اونی که بود بزرگش کرده بودم . از اون واسه خودم یه بت ساخته بودم . بتی که خودم شکستمش .. -آههههههه فرهاد زود باش . کسم منتظره .. واسه اون کیر داغ تو .. دلم براش تنگ شده .. خیلی وقته که یه حس داغ و نفس گیر نداشتم .. این دیگه از اون حرفا بود که می دونستم جز ریا چیزی نمی تونه باشه . هنوز چهار روز از آخرین خلافش نمی گذشت و این جور داشت حرف می زد . خودش دست به کار شده بود . -ناقلا دوست داری من بیام روت .. این جوری دوست داری ؟ دوست داری فتانه نازتو بکشه ؟ می دونی که چقدر دوستت دارم . قدر تو شوهر خوبمو می دونم . منو ببوس .. یه تکونی بهم داد و طاقبازم کرد و اومد رو من قرار گرفت کبرم در یه حالت افقی و به طرف بالا و روی شکم قرار گرفته بود و اون کسشو روش حرکت می داد . خودشو رسوند بالاتر و لباشو گذاشت رو لبام .. حس بوسه رو نداشتم . ولی لباش کارشو کرده بود --آهههههه چقدر هوس دارم .. خودت خالی کردی و فکر عطش من نیستی .. شیطون ... من کیرتو می خوام .. چرخش های کسش روی کیر من منو گرمم کرده بود کیرمو گرفت توی دستش و چند بار از ته تا سرشو با یه حرکتای رفت و بر گشتی به طرف کسش نشونه گرفت .. اومد روش نشست .. خیلی از این حالت خوشم میومد . قبلا هر وقت که حال و حوصله ای داشت و به شدت حشری می شد از این شیوه استفاده می کرد.. بالاخره کیرمو فرستاد توی کسش . دوباره لباشو به لبام بست .. اول با حرکاتی آروم شروع کرد . کسشو دور کیرم می گردوند . فقط حواسمو بردم پیش حرکات اون .. خیلی خوشم اومده بود دستامو دو طرف باسنش قرار دادم . آروم آروم چنگش می گرفتم و هر چند لحظه یه بار به دو طرف بازش می کردم . از این حالت هم خیلی خوشم میومد .. خیسی کس اون که حالا با سرعت بیشتری خودشو رو من حرکت می داد بهم لذت می داد .. لباشو از لبام جدا کرده بود . -ووووووییییی وووووووویییییی سوختم سوختم .. منو بکن .. بی حسم .. بزن از پایین کسمو بکوبون .. نزدیکه .. همین جاست .. کیرمو همون جوری که اون می خواست همراه با حرکات اون به ته کسش می زدم . -اوووووووووففففففف اووووووووففففف چقدر خوشم اومده ... فرهاد من دیگه ارضا شدم .. هر کاری دوست داری باهام بکن .. اگه می خوای آبتو بریز توی کسم .... به این فکر کردم که اون به خاطر مهرام قرص می خورده و حالا به من داره میگه که خالی کنم توی کسش .. -نه امشب همون یه بار که خوردیش کافیه .. کونشو رو به من گرفت و دو طرفشو به کناره ها بازشون کرد و گفت ببینم اگه دوست داری می تونی بکنی تو کونم . خیلی دوست داشتی .. عاشق این بودم که همیشه اونو از کون بکنم ولی اون لحظه انگار افکار پریشونی میومد سراغم -باشه برای بعد می ترسیدم یه انرژی منفی دیگه ای هم در وجودم جون بگیره .. بغلش زدم و دو تایی کنار هم خوابیدیم . نمی دونم چرا نمی تونستم اون اعتماد گذشته رو بهش داشته باشم . چند شب بعد در یه مهمونی خانوادگی خونه عمه اش دعوت بودیم . چند تا خونواده هم بودند .. وقتی دیدم در میون جمع روسری سرش نیست یکه خوردم . -فتانه روسریت کو ؟ فکر نمی کنی لباسا یی رو که تنت کردی زیادی چسبونه ؟ -پس چرا خونه چیزی بهم نگفتی -راستش حواسم نبود و وقتی دقت کردم که مانتو تنت کرده بودی ..-حالا با این لباس کنار بیا .. دیگه راهی ندارم ولی روسری رو چشم ! اونا تعجب می کنن .. آخه چند وقت بود رو سری سرم نمی ذاشتم . فکر نمی کنی بگن چه خبر شده ؟ -ببین ما داریم برای مردم زندگی می کنیم یا خودمون .؟ بذار هر چی میگن بگن .. اگه دوست نداری می تونیم بریم خونه .. من میرم فربدو می گیرم و تو هم برو خونه .. نگاه غریبی بهم انداخت و ترجبح داد روسری سرش کنه ...ولی از این که دیگران با نگاه کردن به دامن چسبونش تحریک شن خیلی عصبی بودم . نگام فقط به نگاه پسر عمه ها و پسر عمو هاش بود که ببینم تا چه حد فتانه اونا رو تحت تاثیر اندامش قرار داده . تازه برای هفته بعد هم به عروسی یکی از دوستان دعوت بودیم . . ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۱ون تلاش زیادی می کرد تا منو راضی نگه داشته باشه .. مثل یه آدمی که می خواد جلب توجه کسی رو بکنه . این کاراش بیش از اونی که در من اثر مثبت داشته باشه یه حس نمایشی رو در من به وجود می آورد که حس می کردم اون خودش نیست . دوست داره به من نشون بده که دوستم داره . شاید اگه این کارا رو در شرایط قبل از این بحران انجام می داد تا این حد در من ایجاد حساسیت نمی کرد . تردید مثل خوره به جونم افتاده بود ولی هنوز به حدی نرسیده بود که کسی رو مامور تعقیبش کنم . یه شب که زود تر اومدم خونه اونو ندیدم . حدود ساعت ده شب بر گشت .. البته فربد با اون بود . کجا می تونست رفته باشه .. -تا حالا کجا بودی ؟ -چی شده مگه .. رفته بودم با یکی از دوستا م که تو هم می شناسیش و خیلی هم هواشو داشتی یه دوری زدم . -نمی دونم به کی داری میگی ولی همین رفیق بازی ها بود که کارمونو به این جا کشوند. با مهسا بودی ؟ -فرهاد دوباره شروع نکن .. عزیزم این قدر خودت رو اذیت نکن . مگه قول ندادی دیگه فکرت رو واسه این چیزا ناراحت نکنی . من با بیتا بودم . تو کی بهش خونه اجاره دادی منو در جریان نذاشتی ؟ می خواستم بهش بگم همون وقتی که تو با اون یار جون جونیت در حال خوشگذرونی بودی .. ولی حس کردم به اندازه کافی خودمو داغون کردم حال و حوصله ادامه شو ندارم .. فتانه که رفت یه دوشی بگیره فربدو کشیدم کنار وازش پرسیدم با مامانی کجا رفته بودی .کی رو دیدی ؟ این توپو کی برات گرفت ... با این که فربد در سنی بود که می تونست راحت حرف بزنه ولی انگاری این رفتار های اخیر ما تا حدودی اونو گوشه نشین و ساکت بارش آورده بود . مادرم هم که جز دلسوزی کار دیگه ای واسش نمی کرد ولی من خودم و فتانه رو مقصر می دونستم .بچه انگاری ترسیده بود حرفی نمی زد . آخرش مجبور شدم برای بیتا زنگ بزنم .. -چه عجب ! -مگه چی شده بیتا -هیچی .می خواستم ازت بپرسم که فتانه با تو بوده ؟.. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . این که بخوام به این حرف زنم شک کنم خیلی احمقانه به نظر می رسید چون اگه اون دروغی گفته باشه این دروغ می تونست ناشیانه باشه و او هرگز نمی گفته که با فتانه بوده چون امکان افشای دروغش خیلی زیاد بود .. -بیتا ! فتانه امروز با تو بوده ؟ -نترس مرد عاشق پیشه .. اون با من بوده .. به نظرت اون چطوره ؟ یعنی میشه روش حساب کرد ؟ -راستش من و اون که در این مورد حرفی نزدیم و چیزی هم نگفتیم .. دو نفر که بعد از مدتها همدیگه رو می بینن که از کل ریزه کاری های زندگی و اسرارشون نمیگن . تازه مسئله به این مهمی . ولی نگرانی و اضطراب خاصی رو درش حس می کردم . -نگرش اون به زندگی و آینده چه طور بود . -فرهاد من روانشناس نیستم . تازه یک روان شناس هم زمانی می تونه مشکلات بیمارشو تشخیص بده که اون بیمار خودش یا اطرافیانش اطلاعاتی رو در اختیارش بذارن وگرنه اون که نمی تونه معجزه بکنه . -اگه این بار پیشت اومد باهاش حرف بزن .. از خودت بگو ..بعد این که , می تونی موضوع رو به لذت بردن زن از زندگی بکشونی این که یک زن هم می تونه مثل مردی که بی قید و بنده بره به دنبال تفریح خودش و این که با مردی زیادی رابطه داشته باشه ولی تو این جوری نبودی .. ببین مزه دهنش چیه .. -فرهاد اولا من جاسوس نیستم . از این بازیها خوشم نمیاد . همون جوری که خوشم نمیاد ناراحتت ببینم دوست ندارم زندگی تو رو خراب کنم . من قبلا هم گفتم عقیده و نظر شخصی آدما ممکنه با اون چه هست و خواهد شد تفاوت داشته باشه . من نظرم همون بود که بهت گفتم ولی دلیل نمیشه که درست فکر کرده باشم چون اگه صاحب نظری خیلی قوی می بودم که زندگی من به این صورت در نمیومد . ولی نمی دونم چرا حس می کنم یه خصلت خوبی در تو هست که در بقیه مردا نیست . -مگه تو نمی گفتی که کار فتانه حالتو به هم زده و نسبت به اون یه حس بدی پیدا کردی . پس واسه چی رفتی سراغش .. سکوت کرد .. -نشنیدم چی گفتی ؟ -به خاطر تو فرهاد .. -من ؟ -تو صاحب خونه منی .. مرد خوبی هستی .. هر قدر اعصابت آروم باشه به نفع منم هست -چه ربطی داره ! -ربطش اینه که دلم نمی خواد فتانه همون آدم بده بشه و تو عذاب بکشی .. چون به من محبت کردی . اعتماد کردی . دوست دارم باهاش حرف بزنم ولی در مورد اتفاقات اخیر به روش نیارم . براش از این بگم که شوهرم چقدر بد بوده . چقدر عذابم داده . چه طور با خبا نت هاش اشکمو در آورده و من چقدر شکیبا بودم . می خوام بهش بگم پیدا کردن مردی که به خونه زندگیش پای بند باشه شاید خیلی سخت نباشه ولی پیدا کردن مردی که به دیدن زنی دیگه قلبش نلرزه ..زنشو فریب نده یا حس فریب در اون به وجود نیاد از پیدا کردن کیمیا هم سخت تره .و بهتره بگم کیمیاست تا بدون این که به روش بیارم حس کنه که چه گوهر ی رو در اختیارش داره . تا قدر تو رو بدونه . ... ادامه دارد ..... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۲-انسان آزاده که برای زندگی خودش هر تصمیمی بگیره . این که اون آزاده تا چه اندازه اون کاری رو که دوست داره انجام بده تفسیرش زباده . اما باید به خواسته های اونایی هم که نمی خوانت اهمیت بدی چون اگه بخوای به زور کسی رو نگه داشته باشی زندگی خودت رو تباه می کنی . باید بهش فرصت بدی تا یک بار دیگه خودش و محیط اطرافشو ببینه و تو این فرصت رو به همسرت دادی . ممکنه در عمل نتونی خودت رو قانع کنی که باهاش مدارا کنی .. شاید اونو عذاب بدی . شاید نتونی مثل گذشته ها باشی . اما مطمئن باش این نمی تونه یک عامل اساسی باشه برای این که زن رو گریزان کنه . یعنی نباید یک عامل اساسی باشه . ممکنه تا حدودی تاثیر داشته باشه ولی اگه یه وقتی دیدی در ظاهر اثری مستقیم داشت باید بدونی که اون زن زنی نبوده که خودشو مقید و وابسته به کانون گرم خانوادگی تو بدونه . فرهاد ! من زندگی خودمو خیلی دوست داشتم . خیلی صبر کردم . خیلی تحمل کردم . نمی خوام بگم تحمل همه آدما بکیه . ولی اگه می خوای با عشق زندگی کنی اگه انسانی بخواد پایه های زندگیش عشق باشه همون عشق, سختی ها رو براش هموار می کنه .. می جنگه و می جنگه و می جنگه تا حتی شکست بخوره . این جا شکست به معنای شکست نیست . شکست به معنای پیروزیه . پیش خودش احساس آرامش می کنه که تلاش خودشو کرده . عذاب نمی کشه از این که می تونسته فلان کارو انجام بده و نداده . حسرت نمی خوره .. اما اگه دیدی یکی با دو تشر رفتن طرف نتونست درکش کنه و جا خالی داد و رفت پی کارش بذار که بره ...ولی با همه اینا بازم زوده که قضاوت کنی . که که گذشت خودت رو نشون دادی تحمل خودت رو هم نشون بده . تویی که بد ترین درد ها رو تحمل کردی می تونی این روزا رو هم سر کنی هرچند نمی تونی اون آدم سابق باشی .. درکت می کنم . -بیتا ! داری دیوونه ام می کنی . تو واو به واو داری از درون من از خواسته ها و نیاز های من میگی . از احساسات من میگی .از کارای من میگی . چطور منو بیشتر از خودم می شناسی .. -یه آدم خودشو بیشتر از هر کسی می شناسه .. شاید گاهی یه راهی رو بره که بقیه بهش بگن اشتباهه . اون راه رو ادامه میده . نه این که ندونه اشتباهه بلکه از اون اشتباهی که فکر می کنه لذت بخشه خوشش میاد .اون فکر می کنه اشتباه یه چیزیه که به این سادگی ها نمیشه اونو دور خودش ببینه . این اشتباه رو برای بقیه بزرگ می بینه ..ولی تو خیلی خوبی فرهاد .... تو هم حالا مثل بیتای اون زمانی . بیتایی که به خاطر شوهری که حس می کرد می تونه عشق زندگیش باشه جنگید و شکست خورد اما پیروزه . چون نجابتش عزت و شرف و وجدانش پیروز شد و مهم تر از همه اینا این عقیده ای که داشت رو تونست واسه خودش به اثبات برسونه که اگه دیگران نادرست بودند تو می تونی درست باشی . اگه دیگران بی وفا بودند تو می تونی با وفا باشی ..ولی با همه اینا گاهی آدما با فکرشون تصمیم نمی گیرن . حتی با احساسشون هم تصمیم نمی گیرن . نمی دونم چی بگم شاید با یه اراده و انگیزه ای که در ضمیر پنهانشون شعله می زنه و به ناگهان اونا رو وادار به کاری می کنه اقدام می کنن . اما اگه اراده و اندیشه ات قوی باشه می تونی با همه این شوک ها بجنگی ..با همسرت مهربون باش ولی اگه نا خود آگاه اونو رنجوندی این عیب تو نیست . اینو هم در نظر بگیر عذابی که اون به تو داده تا سر حد بی نهایت بوده . -به نظرت اگه من در اون روزها بهش خیانت می کردم اونم همین حس منو می داشت .-حتما باید بگم ؟ آخه عقیده شخصی منه . شاید اشتباه کنم . من که روان شناس نیستم -خوشحال میشم بیتا . فربد داره به حال خودش بازی می کنه و اونم هنوز از حموم بر نگشته .. در این جا بیتا برای لحظاتی سکوت کرد .. -باشه میگم . به نظر من اون از خیانت تو خوشحال می شد همراه با حسادتی مختصر .. خوشحال از این نظر که خودش راحت به دنبال کارای خودش بود و وقت بیشتری واسه معشوقش می ذاشت . و حسادت مختصر رو هم می شد از چند زاویه بر رسی کرد . این که زن همیشه دوست داره نسبت به هم جنسای خودش بر ترین و بهترین و زیبا ترین و...باشه حتی اگه لایق این ترین ها نباشه . اون دوست نداره شوهرش واسه اون زن پول خرج کنه و دلایل ریز دیگه .. این شرایط برای فتانه هم وجود داشت . این تو بودی که براش خاک شدی ..اما اگه زمانی می رسید که او طعم تلخ شکست از معشوقو می چشید و تو اون وقت می رفتی و خیانت می کردی شاید بازم عذابی رو که تو کشیدی نمی کشید ..ولی این جا این خودتی که می تونی پاسخگوی خودت باشی . باید ببینی و متوجه شی اون برای چی داره باهات زندگی می کنه و به خاطر چی می خواد جبران روزای سیاهشو بکنه .اون اگه عاشقت نباشه عذابی که می کشه قابل تحمله و یک صدم عذابی نمیشه که تو کشیدی ..سرتو درد آوردم .. -نه بیتا جون فعلا خدا حافظ .. فکر کنم اون داره بر می گرده .. فتانه از حموم بر گشت .. اون شب بازم با عشوه گری هاش می خواست نشون بده که چقدر دوستم داره .چقدر به من اهمیت میده . .فربد خوابیده بود . داشتم با خودم فکر می کردم و چشامو گذاشته بودم رو هم که اومد و کنارم دراز کشید . بازم با یه عطری که دیوونه ام می کرد . منو می برد به عالم و حسی که تصور می کردم دارم باهاش سکس می کنم .. -فرهاد ! فر هاااااااد ! صدامو نمی شنوی ؟ دیگه جوابمو نمیدی ؟ دیگه دوستم نداری ؟ -اگه دوستت نمی داشتم که حالا کنارت نبودم ...انگشتشو گذاشت بین دو لبم و اونا رو بست . چقدر دوست داشتم این شور و حالشو قبل از این جریانات ببینم . -می تونم یه خواهشی ازت بکنم . یه چیزی ازت بخوام ؟ -بگو فتانه .. -می خوام امشب اول بکنی توی کونم .. می خوام کیرتو توی کونم حس کنم . لذت ببرم .. تو هم خوشت بیاد .. .چیه فرهاد ؟ خوشحال نشدی ؟ -چرا عزیزم .. غافلگیرم کردی .. تعجب کردم ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۳به یاد حرفای بیتا افتاده بودم که می گفت نباید ناراحتش کنم ..اون سعی داره هرجوری شده جبران کنه و من خودم اینو حس می کردم . ولی گاهی وقتا آدم یه چیزی رو می دونه مهم اینه که چه جوری اون چیزی رو که می دونه با خواسته هاش مطابقت بده . -فرهاد خوابت برده ؟ خیلی مهربون شده بود .. بازم نفهمیدم با اصلا در این حس و حال نبودم که کی و چه جوری برهنه شدبم . فقط اینو می دونستم که چقدر دوست داشتم همیشه در این موقعیت اونو حسابی دید بزنم . اول با چشام بخورمش . با نگام قند تو دلم آب کنم . احساس پریدن رو داشته باشم . پریدن در کنار کسی و با کسی که تنها و یا مهم ترین عامل پروازمه .. به خودم نهیب می زدم . چت شده مرد ! بیدار شو نگاه کن اون زنته . برگشته تا این چند ماه گذشته تلخو جبران کنه .. . طوری رفتار می کرد که انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده . ولی انصافا کون خوشگلی داشت . گاهی به اوج برجستگی و همون چیزی می رسید که نهایت هوسو درمن به وجود می آورد . گاهی هم حس می کردم با این که لاغر تر شده ولی اون حالت و استیل خودشو طوری حفظ می کنه که در هر شرایطی فوق العاده تحریک آمیز باشه .حالا یکی از همون دفعاتی بود که باسنش در اوج برجستگی قرار داشت . پشت به من بود و صورتشو نمی دیدم . با یه حرکات دورانی سعی در تحریک من داشت .. -فرهاد تو یه چیزیت هست و به من نمیگی . بگو فتانه برات چیکار کنه -عزیزم من دارم لذت می برم . بذار حالمو بکنم . من دوست دارم از هر دقیقه سکسم نهایت لذتو ببرم . به هر قسمت بدنت نگاه کنم . با چشام لذت ببرم و رو هر نقطه و رو هر حالتی زوم کنم . دلم می خواد به کون خوشگلت و اون استیلش نگاه کنم . فقط می خوام در یه حالت سکوت باشه . حسم به هم نریزه . در یه شرایطی هستم که سکوت مهم ترین عامل تمرکز آدم بیشتر از هر وقت دیگه ای اثر خودشو در من نشون میده -یعنی میگی در این شرایط من حرف نزنم ؟ باشه تو حالتو بکن .. هرچی می خوای نگاش کن . لذت ببر .. من به خاطر تو هر کاری می کنم . درد کون دادن رو تحمل می کنم . این درد رو برای خودم شیرین می کنم . دلم می خواد تو خوشت بیاد .. لذت ببری .. -منم دوست دارم تو هم خوشت بیاد فتانه . فقط به خاطر من نباشه . به خاطر خودت هم هست .. -چرا فکر می کنی به خاطر خودم نیست .. جوابشو ندادم -باشه من دیگه چیزی نمیگم تو لذتتو ببر . هر وقت دوست داشتی می تونی هر کاری باهاش بکنی .. هرجوری .. دوستت دارم ..-منم دوستت دارم .. انگاری اون لحظه کابوسی اومده بود سراغم که آرامشو ازم سلب کرده بود . حال خودمو نمی دونستم . نمی دونستم که باید در یه حالت باور باشم یا ناباوری .. در یه حالت پوچی یا انگیزه ای برای زندگی . گاهی آدما شهوتو مهم ترین عامل برای حرکت و ثبات زندگی می دونن و گاهی عشق رو بر تر از شهوت می دونن که اگه عشق نباشه شهوت ارزشی نداره .. ولی وقتی انسان به جایی برسه که نه عشق براش ارزشی داشته باشه و نه شهوت , در واقع به همون جایی رسیده که خیلی ها بهش میگن پوچی . نبودن بهتر از بودن .. این جاست که خیلی ها مرگ رو بر زندگی ترجیح میدن . مرگی که اگه ازش بخوای که بیاد انگاری باهات قهر می کنه و اگه ازش فرار کنی میاد دنبالت .. در کوره راههای زندگی به دنبال انگیزه ای می گردی تا تو رو مجبورت کنه که بازم نفس بکشی . نفس درهوای قفسی که حتی اگه در این قفس برات بازشه با بالهای شکسته ات نمی تونی پرواز کنی .. .... دستامو گذاشته بودم به دو طرف کون فتانه .. هوس همراه با تردید داشت آتیشم میزد . نگاهی به سوراخ کونش انداختم . به دور و برش . داشتم اونو مقایسه می کردم با زمانی که هنور با مهرام جور نشده بود . یعنی اون الان دیگه اون حس درد رو از کون دادن نداره ؟ عشقش همون نامرد اونو گشاد ترش کرده ؟ راهشو باز کرده تا من امروز راحت باشم ؟ چرا من خودم نباید این کارو انجام می دادم . چرا حالا در این شرایط باید به یه مرد دیگه فکر کنم . چه فانتزی مسخره و درد ناکی ! نه .. نگاهم حالا فقط به سوراخ کونش بود . دو طرف کونشو باز کردم تا جایی که می شد .. -فتان دردت که نمیاد -نه تو فقط خوشت بیاد .. تا حالا کمتر پیش اومده بود که انگشت تو کونش بکنم . ولی دلم می خواست این کارو انجام بدم و ببینم تا چه حد انگشتم راحت توی کونش حرکت می کنه . ولی من اونو با کدوم حرکت مقایسه اش کنم ؟.... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۴انگشت وسطیمو گذاشتم توی کونش . یادم میومد اون روزایی رو که به همین سوراخ نگاه می کردم و دلم می خواست که کونشوو دورشو غرق بوسه کنم و بعد انگشتمو فرو کنم داخلش و بعدشم کیرمو بکنم تو سوراخ کونش و اونم لذت ببره . خیلی آروم انگشتموتا ته کردم توی کونش . اگرم می خواستم کیرمو بفرستم اون داخل به همین اندازه می تونستم پیشروی کنم . دهنمو گذاشتم یه طرف کون ..کونش با این که یه حالت سفتی خاصی داشت ولی وقتی با کف دست و چهار تا انگشت بهش ضربه می زدی یه حالت لرزشی زیبا و هوس انگیزی داشت که بیشتر حشریم می کرد و منو در حسرت فتحش می ذاشت . حالا اون پس از یه دور گردش و حرکت زیر دست و پای یکی دیگه اومده بود سراغ من .. شاید در اون لحظات اون چه بیشتر از این که اون کون یه روزی زیر کیر یکی دیگه غیر من بوده منو می لرزوند و آزارم می داد این بود که اون چه لذتی از این حرکاتش برده ؟. با چه روحیه ای خودشو در اختیار اون گذاشته .. آیا من می تونم همون لذتو بهش بدم ؟ آیا دوباره این هوس درش به وجود میاد که بازم بره سوی اون ؟.. هرچند گذشته اش هم آزارم می داد و این دلایل هم اثر خودشو داشت .. انگشتم توی کون فتانه بود که اون دو تا دستاشو رو دو تا قاچش گذاشت و بازم مقل دقایقی پیش اونا رو به دو طرف بازشون کرد -چه طوره عزیزم ..شوی خوشگل من .. اون حالا با عشوه گری می خواست نشون بده که چقدر طالب کیر منه و کونش می خاره .. -اوووووفففففف فرهاد عزیزم خوب بلدی تشنه ام کنی . خیلی می خاره . با انگشتت خارششو می گیری ولی کونم کیر می خواد . کیر تو رو .. زود باش اونو به من برسون . کار تو مث یه آدمی می مونه که به یه تشنه لبی یه جرعه آب می رسونه .. منو بکن کونمو بکن . سیرابم کن . کیرت رو می خوام .. راست میگن که این زن شیطونه .. با این که حس می کردم اون داره پیاز داغ هوسشو زیاد می کنه و اصلا این هوس جز پیاز داغ و یه مختصر آتیشی زیرش چیز دیگه ای نداره بازم فریفته حرفاش شدم .. کیرم شق کرده بود .. اونو به کونش مالیدم . به قسمتای گوشتی کونش . این حرکت خیلی به من لذت می داد . حتی وقتی هم که کیرمو نمی کردم توی کونش بازم اونو رو دو تا برش های کونش می غلتوندم و گاهی هم به جای ریختن آب توی کس یا کاندوم , کیرمو رو شکاف یا قسمت گوشتی کون حرکت داده و همون جا آبمو خالی می کردم . چند بار هم رو سینه هاش این کارو انجام دادم . حالا دیگه دلم می خواست کیرمو بکنم توی کونش . .. بازم با خودم درگیر بودم . فرهاد فرهاد اون دیگه مال توست . دیگه مزاحمی توی زندگیت نیست . این قدر خودت رو عذاب نده . از لحظه هات لذت ببر از لحظه هایی که می تونی خوش باشی . سر کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم ونگاهمو به صورتش دوختم . به لباش .. به چشای بسته اش .. شاید برای اولین بار بود که دلم می خواست درد بکشه . جیغ بکشه .. خلاف اون روزایی که دلم می خواست کیرم خیلی راحت بره توی کونش و اون احساس درد نکنه .. دوست داشتم اون فریاد بزنه .. بگه ولم کن .من مردم .. دارم درد می کشم .. کیرم چند سانتی رو خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم رفت توی کونش . حتی یک آخ هم نگفت .. حس کردم این منم که دارم فریاد می زنم . دلم می خواست کیرمو می کشیدم و دوباره می کردم توی کونش . حتی سر مقعد و سر کیرمو با چیزی چرب نکرده بودم . هفت هشت سانتی از کیرم رفت توی کونش .. به دوسانت بیشتر از اون چند باری که کرده بودم توش . دیگه جلوتر نمی رفت .. خشمگین شده بودم .. لجم گرفته بود ..یه فشاری به کیرم آوردم دیگه جلوتر نرفت .. این یه تیکه رو یه آخی گفت که همون اول باید می گفت .. -فرهاااااااد فدات شم .. چه خبره .. کیرکه درسته نمیره توی کون .. یه صحنه ای رو یادم اومد که اون کیر معشوقشو با دست خودش گرفت و اونو به سوراخ کونش چسیوند .. با یه حالت چنگ انداخته روی کونش با دو تا دستام اون قاچای توپر و هوس انگیزو نگهش داشته کیرمو تا همون نیمه مقعدش می کوبوندم به اون داخل و برش می گردوندم . با این فشاری که بهش می آوردم گاهی به صورتش چین مینداخت . با این که لذت می بردم ولی یه حالت رنگ پریدگی و حسرت و غم و تاسف رو از چهره ام که در آینه روی میز توالت مشخص بود می دیدم .کونش گشاد شده بود و می تونستم اینو به خوبی حسش کنم . شاید این گشادی در اندازه قابل توجهی نباشه ولی همون که خیلی بهتر از قبل تونسته کیرمو بپذیره این نشون از فعالیت زیادش می داد . آخه کونش یا سوراخ کونش قبلا مثل یک صخره سخت بود .. سرشو به طرف من بر گردوند و گفت فر هاد منو ببوس ببوس . بهم بگو دوستم داری . می خوام حس روزای خوبمو با تو زنده و تازه کنم . چه لذتی داره آدم خودشو در اختیار تنها عشق زندگیش بذاره . اووووفففففف کونم .. کونم .. دارم آتیش می گیرم درد می کشم ولی وووووییییییی چقدر مزه داره . به خاطر تو همه این دردا رو به جون می خرم ... بکن کونمو .. وووووووییییی .. این حرکاتش منو به یاد روسپی هایی مینداخت که حال نکرده ایف و اوف می کردند .. شاید اگه فتانه سعی نمی کرد خودشو اون چیزی نشون بده که نیست من بهتر باهاش تا می کردم هر چند دراین شرایط هم صبوری پیشه کرده بر خورد خاصی باهاش نداشتم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیتـــــــــــــــــــاه ۷۵با همه اینا من وسوسه شده بودم . آخه منم نیاز داشتم . اون خیلی خوب متوجه شده بود که نقطه حساس من کجاست . ولی من تمام وجودشو دوست داشتم . من بنده هوس نبودم که بخوام فقط خودمو وقف یکی دو نقطه از بدنش کنم . حتی وقتی که خیلی از کاراها رو در سکس انجام نمی داد چندشش می شد یا زود خسته می شد و ول می کرد اینا دلیل بر این نمی شد که من دوستش نداشته باشم من درکش می کردم . من می خواستم که اون خالصانه دوستم داشته باشه . به اصولی که زن و مرد رو به هم پیوند میده وفا دار بمونه . اون حتی اصول اولیه رو زیر پا گذاشته بود . می خواست یک شبه همه چی رو حلش کنه و این سبب می شد که این حرکاتش خیلی نمایشی به نظر برسه و من واقعا از این حرکاتش عذاب می کشیدم . ولی حالا کونش هرچی بود واسه اون لحظات داشت به من حال می داد .. با همه احساس روون تر شدنش بازم لذت می بردم ولی نمی تونستم حرفای قشنگ عاشقونه بزنم . آخه من عادت به تظاهر نداشتم . دوست داشتم حرفی رو که می زنم از ته دلم باشه . با تمام وجودم و احساسم . من دوست داشتم وقتی از عشق بگم که عاشق باشم . با چند حرکتی که فتانه از پشت به طرف کیر و بدنم انجام داد دیگه چاره ای نمونده بود جز این که حرارت کیرمو با حرکت داغ آب کیرم روونه کسش کنم .. -نهههههههه عزیزم زوده .. چقدر زود آبت اومد . تازه داغ شده بودم .. خودشو به من می مالوند و زبونشو در آورده و بازم یه ادابازیهایی در می آورد که حتی در این مایه ها ندیده بودم که برای مهرام هم انجام بده .شاید دوست نداشت در اون جا حالتش تصنعی باشه . کیرمو از کونش بیرون کشیده از روبرو بغلش زدم . سرشو گذاشته بود روسینه ام . با موهاش بازی می کردم . خیلی دلم می خواست مثل اون وقتا فکر کنم . مثل اون وقتا لذت ببرم . من به اون فرصتی دوباره داده بودم که برگرده سر خونه زندگیش و تلا شمو می کردم که این حالات روحی من اثری در این حرکت من نداشته باشه . شاید در اون لحظات بهترین کار از طرف اون این می بود که اونم درکم کنه و از من ناراحت نشه . اگه زندگیشو دوست می داشت و اگه زرنگ می بود می تونست همین کارو انجام بده .. ولی یکی دو چشمه از حرکاتش نشون می داد که داره یه خشم خاصی نسبت به من پیدا می کنه . خشمی که در وجودش بوده .. به حالت نهفته و پتانسیل وجود داره و به مصلحت روز پنهان شده . می دونستم حس می کردم یه جایی می زنه بیرون . اگه تفاهمی وجود می داشت هر گز کار به این جا نمی کشید . چرا خیلی از آدما ظرفیت و جنبه محبت زیادی رو ندارن ؟ ولی خیلی ها هستند که قدر محبتو می دونن . آخه ما چه جوری بفهمیم که کدوم آدم جزو کدوم گروهه . چه جوری از رو پیشونی آدما بخونیم که این خوبه و اون بد ؟ فتانه لباشو گذاشته بود رو سینه ام و میکش می زد . با موهاش بازی میکرد .. این از حرکات همیشگی اون بود که نازش کنم . هر دومون خوشمون میومد . من یکی که لذت می بردم . این منو به زندگی پای بند تر می کرد و احساس نزدیکی بیشتری با اون می کردم . یه احساسی که باعث می شد هر گز به جدایی از ش فکر نکنم . -فرهاد .. فرهاد .. فرهاد ...با این که صداشو می شنیدم ولی انگاری در این عالم نبودم .. انگاری که این صدا زدنهاش جوابی نداره .. به خود اومدم -بله بله .. -چی شده .. می تونم حس تو رو درک کنم . دلم می خواد مث گذشته ها دوستم داشته باشی .. -من اگه بهت علاقه مند نبودم هرگز کنارت نمی موندم . رفته بودم به حس خاصی . نه احساس عاشقانه .. بلکه حس یک تاسف .. به لحظاتی فکر می کردم که گویی چیزی به نام خیانت همسر در قاموس من وجود نداشت .. در ذهن و اندیشه و فرهنگ لغات زندگی من نبود . -به چشام نگاه کن فرهاد .. دلم نمی خواست این کارو بکنم . آخه یه بار اینو ازم خواسته بود و دو تایی مون حس کردیم که در حد پرستش همو دوست داریم . از این که خیلی راحت اگه از چیزی خوشمون نیاد و از کاری و اونو با هم در میون میذاریم احساس آرامش می کردم . به چشاش نگاه کردم و نگاهمو به نگاهش دوختم . می دونستم یه حس غریبی دارم . یه حسی که اونو راضیش نمی کنه . تنها چیزی که از اون نگاه من مونده بود مظلومیت و معصومیت من در قبال عشق پاکم بود . عشق پاک من که حالا یک طرفه پاک بود . این برای چند مین باری بود که در این چند روزه می خواست که با بوسه حس قشنگ گذشته ها رو به من بر گردونه . شابد اگه نوشته هاش نبود من تا این حد احساس زدگی نمی داشتم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۶این بار لباشو رو لبای من قرار داد . بوسه رو با حرکاتی نرم شروع کرد . منم به لبام حرکت داده ولی اون شور و حال گذشته رو نداشتم . اون با مکش لبهام خودشو بیشتر بهم چسبوند . حرکت لب روی لبو مدام از این سمت به اون سمت می کشوند . می خواست منو حشری و حشری تر کنه . لاپاشو باز کرد و کیرمو قفل کرد . حالا کسشو روی کیر زندونی من حرکت می داد .... چرا تا این حد می خواد هوامو داشته باشه جز این که بخواد دلمو به دست بیاره علت دیگه ای نمی تونه داشته باشه .... با این افکار خودمو عذاب می دادم . گونه هاشو به گونه هام چسبونده بود . حالا دیگه از کناره ها لبامو می بوسید . منم واسه این که نگه چقدر سردم و توی ذوقش نزنم باهاش همراهی می کردم .دیگه با بوسه هاش پرواز نمی کردم .. دیگه به عالم بی حسی و رویا نمی رفتم . خودمو در دل آسمونا نمی دیدم . گاهی اون قدر از بوسه هاش لذت می بردم که بهم می گفت فرهاد خوابت برده ؟ .... واسم آرزو شده بود که اون به وقت سکس تا به این حد فتنه گری کنه -آههههههه فرهاد کسسسسسسم کسسسسسسسم می خاره . حالا نوبتی هم باشه دیگه نوبت اونه . تو که خیلی واردی و هوامو داشتی همیشه .. -تو هم هوای منو داشتی عزیزم . حرفی بر زبون آورده بودم که اون متوجه نشد متلک گفتم یا تشکر کردم . در واقع متلک گفته بودم . ولی کسش بازم خیس کرده بود . با این که فتنه گریهای اون طعم بوسه رو واسم شیرین کرده بود ولی برای این که کیرمو فرو کنم توی کسش دست به عصا راه می رفتم .. یعنی خیلی آروم کار می کردم . وقتی حرکت کیرمو توی کس فتانه حس کردم اون یه پاشو به صورت نیمدایره حرکت داده و با حرکات دورانی دور کسش , کیرمو پیچونده بود . نهههه فرهاد اصلا بهش فکر نکن .. ولی نمی شد به اون صحنه ها فکر نکنم . صحنه هایی که اگه هزاران بار هم تصورشو کنم دردش کم نمیشه . شاید بیشتر شه که کم نمیشه . عین یک زخم کهنه می مونه .. زخمی که درمان پذیر نیست .. شاید سرطان بیاره .. اسیر تضاد ها بودم .. گاه از درون بر سر خود فریاد زده می گفتم بس کن فرهاد .. هنوز هیچی تموم نشده .. ولی نمی تونستم فراموش کنم . دست خودم نبود . شایدم اگه واقعا زن سر به زیری می شد من اون کشش و جاذبه و حرارت سابقو نمی تونستم داشته باشم . وقتی سینه هاشو رو سینه هام گردوند دیگه این یه تیکه رو بد جوری احساس شهوت و هوسی ملتهب به من دست داده بود .. شکاف کسش به کیر من چسبیده بود .. هرچه کسشو روکیرم حرکت می داد مسیر رو به هوای کیرم مستقیم نمی شد آخه با دست خودش کیرمو تنظیم کرد تا بالاخره وارد کسش شد .. -ببینم حالا اینم واسه ما ناز داره .. خودم بهش می رسم تقویتش می کنم تا پرآب شه و مثل حالا بی حال نباشه .. مثل یه بچه ای که مدام در پی ساکت کردن اون باشن اون بیش و پیش از این که یک همسر باشه برای من , واسه من یک مادر بود .. با این حال بازهم که برای ثانیه هایی سعی می کردم فکرمو کاملا متمرکز سکس کنم به یاد گذشته ها از هماغوشی با فتانه لذت می بردم . لذتی که درجا همراه با حسرت و آه و درد و شکست باور ها بود . دردی که نمی دونستم از کدوم راه باید رفت تا که به درمان رسید . فقط داشتم لحظه ها رو به امید لحظه های بعد می کشتم . می دونستم معجزه ای از راه نمی رسه ولی منتظر معجزه بودم . آخه آدما به امید معجزه زندگی می کنند به امید معجزه نفس می کشند . حتی اونی که عزیزی رو از دست میده شاید گاهی وقتا گریه هاش واسه این باشه که ته دلش حس کنه ممکنه خدا دل به حالش بسوزونه و عزیزشو بر گردونه . دنیای فریب وقتی دردناک تر از همیشه میشه که ما خودمونو فریب بدیم خودمونو دلخوش کنیم به ناشدنی ها و نابودنی ها . در آشپزی هم بهش سخت نمی گرفتم اما این روزا خودش بر خودش سخت می گرفت . حالا از بین غذاهایی که سلیقه ما در موردش فرق می کرد اونایی رو درست می کرد که من بهش علاقه مند بودم . به من اولویت می داد . اونو اگه می کشتی خورش یا غذای آلوی شیرین با مرغ نمی خورد . آلو باید از اون جنسای ترش درجه یک می بود . ولی حالا واسه من شیرینش می کرد . به گردوی فسنجون شکر نمی زد ولی حالا به خاطر من فسنجون شیرین می خوردیم . ای کاش می تونست زندگی منو هم شیرین کنه . بودند آدمایی مثل من با سر نوشتی مثل سر نوشت من .. حالا ممکن بود بعضی جا ها سناریوی زندگی اونا به مختصر تفاوتی با نوشته های زندگی من داشته باشه ولی جریان و روند کار همون بود . نمی دونستم این سناریوها آخرش چی میشه . انگار از اول تا به انتهاش نوشته نشده بود . فقط یه چند موردی رو که دیده بودم به آخرش رسیده همش با درد و شکست همراه بود . حتی فربد هم اون فربد سابق نبوده انگار غم خاصی در چهره اش نهفته بود . شاید دیگه اونم نمی تونست دل مادرشو جایگاه صاف و روشنی بدونه که بهش تکیه بده و احساس امنیت کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــدسیــــــــــــــــــــاه ۷۷می خواست نشون بده که به تر بیت فربد خیلی اهمیت میده . اگه قبلا یه حرفی از دهن فربد خارج می شد که مناسب سنش نبود یا اگه حس می کرد که بچه باید با مسائلی آشنا باشه که هنوز اون شناختو راجع به اونا نداره تمام تلاششو به کار می گرفت تا این نقطه ضعفها رو جبران کنه . تا می تونست واسش کتاب قصه می خرید ..کتابهایی با تصاویری مخصوص بچه ها .. مدل به مدل در زمینه های گوناگون .. باهاش نقاشی کار می کرد .. ولی حالا این شور و حرارتو در کاراش حس نمی کردم . بیشتر وقتی این کارا رو انجام می داد که من خونه باشم و ببینمش . چون چند بار که سرزده اومدم خونه از این بر نامه ها نبود حتی برای یه بار . به راستی اون چیکار می کرد . نگران بودم که نکنه تماس تلفنی یا پیام بازی داشته باشه . روزی چند باربا خونه تماس می گرفتم . اوایل همش بهونه ام این بود که موبایل انگار خط نمیده .. بعد هم مجبور شدم از صرفه جویی بگم .. اونم برای منی که که این چیزا واسم اهمیتی نداشت و به در آمدزیاد و زندگی من نمی خورد که اهل صرفه جویی و این بند و بساط ها باشم . یه روز چند بار به خونه زنگ زدم . بعد از ظهری بود . گوشی رو نمی گرفت . درست زمانی که می دونستم از خواب بیداره و به فیلمای تلویزیونی نگاه می کنه . اون تا قبل از این جریانات بیشتر توی خونه می موند جزدر موارد استثنایی از خونه خارج نمی شد . تازه منم کاری به این نداشتم که کجا میره و کجا میاد ولی حالا تردید بازم داشت قلقلکم میاد . یعنی اون وایساده آبا از آسیاب بیفته . ؟ بازم باید نگران باشم و کسی رو مامور تعقیب اون کنم ؟ یکی دوبار همچین قصدی داشتم ولی چقدر آدم آبروشو پیش این و اون بریزه . درسته که کار آگاه ها و شر خرین ها رو نمیشه به این حساب گذاشت که درد دل کردن باهاشون و در میون گذاشتن راز با اونا باعث افت شخصیت میشه ولی من دیگه نمی تونستم بیش از این خودمو داغون کنم و با این مسائل خودمو عذاب بدم . نتوستم سر کارم باشم . گوشی رو خاموش کرده بود . دیگه تقریبا حس کرده بودم که شروع کرده . درسته که مثل سابق از خیانت نمی لرزیدم . مثل همون دفعه اولی که همه چی رو فهمیده بودم ولی دوست نداشتم اونی رو که حقش تحویل دادن به قانون بود و جدایی از من و من اونو ببخشم بیاد و این جوری تلافی کنه . یعنی واسه نجات خودش این کارا رو کرده؟ .. زندگی که پایه هاش سست شد دیگه ریشه عشق و پیوند دو نفر با خیانت می پوسه سست میشه .. شاید ساقه ها و تنه بتونن مدتی رو با این ریشه پوسیده سر کنن ولی بالاخره این پیوند گسسته میشه و من بیهوده سعی داشتم که اونو اصلاحش کنم . ساعت حدود ده شب به خونه بر گشت .. تا اون و فربدو با هم دیدم دیگه حتی ملاحظه بچه رو هم نکردم . -کجا بودی تا حالا .. واسه چی گوشیت خاموش بود . -صبر کن هنوز سلام نکردم . چته .. به نظرت کجا می تونم رفته باشم . چرا این قدر بهم بد بین شدی . مگه منو نبخشیدی ؟ مگه لذت این بخششو با اعتمادی دوباره بهم هدیه ندادی ؟ چرا این قدر باید عذاب بکشم ؟ آخه من چه گناهی کردم ؟ ! این جمله آخرش خیلی مسخره بود . می خواستم همون جا بذارم زیر گوشش . شاید از روی عادت این حرفو زده . شاید از روی پررویی خودش . ولی من انتظار نداشتم که اون این رفتاررو با من داشته باشه . این حرفش بی اندازه خشمگینم کرده بود . به زور بر خودم مسلط شدم تا نذارم زیر گوشش . در حالی که چشاش پر اشک شده بود گفت ببینم هیچ تغییری در چهره من نمی بینی ؟ مثلا رفتم آرایشگاه . این برات اهمیتی نداره ؟ اصلا هیچ واست اهمیت دارم ؟ چند روز دیگه مثلا عروسی یکی از بستگانت دعوتیم . -تو که ظاهرت مشکلی نداشت . می تونستی با یه مختصر آرایشی از طرف خودت , خودت رو واسه مجلس آماده کنی .. -شارژگوشی من تموم شد . آرایشگاه شلوغ بود . از این همه خانومایی که اونجا بودن کسی نبود که شارژرش به گوشی من بخوره .. خیلی توی نوبت نشستم . اگه می خوای با هم بریم تحقیق .. -فتانه من بهت اعتماد دارم ... خودم می دونستم این جمله ای رو که بر زبون آوردم به مسخرگی اون جمله ایه که فتانه گفته بود آخه من چه گناهی کردم ..ولی با این حال سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم . چند روز بود قصد داشتم بازم خاطراتشو بخونم . ببینم فتانه یا همون فرزانه داستانش چه نظری در مورد فرزاد یا فرهاد داستان داره و لی ترسم از این بود که اون دوباره با مهرام یا مهران قصه رو هم ریخته باشه .. در ظاهر این جور نشون نمی داد و فقط همین روز آخری که رفته بود به آرایشگاه کمی دچار استرس شده بودم . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لبخنــــــــــــــــــــد سیــــــــــــــــــــاه ۷۸-عزیزم نمی خوابی ؟ بهت نیاز دارم . تمام تنم می خاره .. -میام یه نیمساعت صبر کن .. الان باید برم ازچند تا سایت تحقیق کنم در مورد چند مدل ماشین و کار خانه هایی که اونا رو تولید می کنن . .. -چقدر کار .. همش کار پس من کی ؟ .. -زود میام . حس کردم که باید مطالبش زیاد باشه .. می خواستم خیلی گذرا بخونم و بیشتر به این پی ببرم که آیا خیانتشو شروع کرده یا نه ؟ .. و اینم قسمتی از نوشته های بعد از آشتی و گذشت با اسامی تغییر یافته ..........خیلی سخته که بر وبرانه ها خانه ساخت .. ولی من می خواستم که این کارو انجام بدم . خیلی سخته که آدم ندونه از زندگی چی می خواسته ..چی می خواد و چه خواهد خواست ولی همچنان داره به زندگیش ادامه میده . شب رو به روز می رسونه و روز رو به شب . شاید شما به نوشته هام به افکارم بخندین . ولی منم مث شما یه انسانم . آدمی که هر لحظه ممکنه تحت تاثیر یک عامل خاص و یک اندیشه ای متحول شه . خیلی از چیزایی رو که ما در یه زمانی بد می دونستیم ممکنه واسه خودمون خوب جلوه داده شه و خیلی از خوب ها و خوبی ها هم ممکنه تبدیل به بد و بدیها شن .. کاش ما آدما خودمون واسه خودمون قانون نمی تراشیدیم . حالا بیشترا هرچی رو که دوست دارن همونو قانون می دونن . قبلا از این گفته بودم که تعهد و قرار داد های اجتماعی چه نقشی و چه رنگ و بویی می تونه داشته باشه ..شاید اگه در جامعه دیگه ای زندگی می کردیم بحران خیانت به این صورت نمی شد . کاری بود که انجام شد و من با شکست روبرو شدم . هم از فرزاد و هم از مهران شکست خوردم . مهران منو شکستم داد چون افکار و اندیشه های منو به هم ریخت . کاری کرد که فکر کنم که یه زمانی عاشق اون بودم و با بازگشت به جوانی و رویای جوانی تصویر اونو در رویا و خیال فرزانه ابتدای بلوغ ببینم . اما نشون داد که نمیشه به گرایش یک مرد به زن متاهل نام عشقو داد . اون بیشتر به هوس می خوره تا عشق . .......می خواستم به همسرم نشون بدم که پشیمونم . کارم اشتباه بوده . می خواستم با علاقه نشون دادن به علاقه مندیهای اون بهش ثابت کنم که دوستش دارم . شاید اون متوجه می شد و بشه که من در خیلی از این موارد راه اغراقو در پیش گرفتم ولی یه چیزی رو اون باید به یاد داشته باشه که اگه من در این کار زیاده روی کردم یعنی زیاده از حد نشون دادم که به خواسته های اون اهمیت می دادم انگیزه ای از این کار داشتم و اون انگیزه همون اهمیت دادن به خودش بوده . به این که می خوام جبران روزای تلخ خیانتو بکنم . ولی به راستی خودم سردرگم شدم . من حتی آخرین املاکی رو که داشتم بهش پس دادم . حالا جز مقداری طلا هیچی واسم نمونده . برام مهم نیست .. این روزا اون بد بینی خودشو به طرز وحشتناکی بهم نشون میده . عرصه رو بر من تنگ کرده . هرچی می خوام تحمل داشته باشم و چیزی نگم انگاری دارم از درون می پاشم . نسبت به تمام کارام دیدی منفی داره . بهش حق میدم ولی اون باید بهم فرصتی دوباره بده .. کسی که کسی رو می بخشه نباید رفتارش در زمینه های دیگه و ارتباط با اون کاری که کرده بد باشه . اون نباید تا این حد از تردید هاش بگه و اینو در عمل نشون بده .. ولی من خودم از یه چیزی نگرانم .. من زندگیمو دوست دارم . پسرمو .. حتی خود فرزاد رو دوست دارم . اما هنوزم نمی دونم دوست داشتن من نسبت به اون می تونه رنگ و بوی عشق و یک خواسته با تمام وجودو داشته باشه ؟ احساسی که عدم اون منو وادار به خیانت کرد تا بتونم عشقو در جای دیگه ای پیدا کنم و سری که به سنگ خورد تا دوباره متوجه شوهرش شه و ارزش زندگی گذشته شو بدونه . ولی این جا مهم ترین چیز این که آیا منم از درون همین خواسته رو دارم ؟ باید خواسته هامو قربونی کنم ؟ یا باید از میون بد و بد تر یکی رو انتخاب کنم ؟مهران با خیانت هاش فلسقه منو خرد و خاکشیر کرد . فرزاد با گذشتش هم منو دگرگون کرد ولی با این رفتار ها و گیر دادنهاش داره عرصه رو بر من تنگ می کنه .. بیشتر ما آدما از عشق به دنبال اسمشیم . گاهی می دونیم واقعیتو .. می شناسیم درستی ها و نادرستی ها رو ..ولی بازم دلمون می خواد فریب بخوریم . مگه عشق می تونه چند رو و چند رنگ داشته باشه ؟ شاید آدمایی باشن که سالها در کنار هم زندگی می کنند .. بالاتر از گل به هم نمیگن ولی جالب این جاست که دارن عشقو جستجو می کنن . گاهی وقتا حس می کنم که دارم دیوونه میشم . این روزا همه چی مد شده .. عشق مد شده .. خیانت مد شده .. همه دارن به نوعی خودشونو اسیر این فلسفه و خواسته می کنن که به یکی ویا خیلی ها و شاید هم به خودشون نشون بدن که عاشقن .. شاید منم یک دیوونه بودم . دیوونه ای که نمی دونستم راه درست کدومه .. شاید حالا هم یه دیوونه باشم .. تنها دیوانه این دنیا که می دونه عقلش کار نمی کنه .............-عزیزم کارت تموم نشد ؟ می خوای بیام کمکت ؟ ببین فتانه تو منتظرته ..نکنه دوست داری باز من لختت کنم ؟.. .... این قسمت آخر نوشته هاش که درمورد دیوونگی ها و دیوونه بازیها بود پاک گیجم کرده بود و داشت منودیوونه می کرد . پس اون هنوز دوباره نرفته به سمت مهرام و هنوز هم نمی دونه که منو دوست داره یا نه و هنوزهم امکانش هست که بازم دیوونه بازی در بیاره .. گیج شده بودم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی