ارسالها: 5428
#14
Posted: 13 May 2014 17:32
لــــــــــــــــــــز در زنــــــــــــــــــــدان زنــــــــــــــــــــان ۱۳
[/lملیحه می خوست هر طوری شده جبران بکنه . وقتی اون ژِیلتو روی کسم و کناره هاش می کشید هوس و حشر زیاد از مغز کسم درجا می رسید به قلبم و حس می کردم داره دلمو از جاش در میاره .. لرزش پوست تنم که اون جای خود داشت . اصلا نمی دونستم اون داره چیکار می کنه و تا کجا ها پیشرفت کرده . می خواستم بخوابم . دوست نداشتم به این زودی از حموم بیام بیرون . دور و بر کسم همه خیس شده بود و اونم تا می تونست کاری می کرد که این تر بودن کسم بیشتر و بیشتر شه . انگشتشو دور و برش حرکت می داد . -حواست هست -آره دختر می دونم که دختری . حواسم هست . -نههههههه .. نهههههههه به این زودی ار گاسم نمیشم .. -چی شی گاسم ؟... چشامو باز کردم و یه نیم نگاهی بهش انداختم و حس کردم که نمی دونه ار گاسم به چی میگن .. ریحانه که حواسش به ما بود گفت آهای آبجی پلنگه ..مست و ملنگه .. سفاتت کمه . همون ارضا شدنو میگه .. ولی این ملیحه هم عجب لبای کلفتی داشت ! وقتی اون لبا رو روی کسم می کشید من حس اینو داشتم که دنیا داره کسمو لیس می زنه . حس از این قوی تر نمی شد .. هر بار که به اوج می رسیدم همین لذتو می بردم . افسانه هم این حالتو در من ایجاد کرده بود . . حس کردم وقتی کسم بیشتر برق انداخته شده لذت بیشتری می بره . خوشم میومد .. دوست داشتم همین طور به لیس زدن و میک زدن ادامه بده . نگاهمو به مسیر لاپام دوختم . در یه حالت طاقباز بودم . لبه های کسمو به دو طرف باز کردم تا وقتی زبون پهنشو می ذاره توی کسم لذت بیشتری ببرم .. دستمو رو سرش گذاشته اونو بیشتر به خودم و لاپام فشار می دادم . بخور کسمو .. بخور .. لباتو بذار وسط لبه های کسم . خوب میکش بزن . نذار همین جوری بمونم -فدات شم دختر . -اوووووففففف .. ملی جون ملی جون .. ملی جون .. خوبه .. خوبه .. سوختم .. آتیش گرفتم .. ریحانه دلش طاقت نگرفت و اومد بالا سرم و سرشو در جهت مخالف سر من قرار داد صورتشو بهم چسبوند و لباشو رو لبام قرار داد . با این که لباش در یه حالت وارو رو لبام چسبیده بود ولی بی اندازه حال می کردم . بازم اون حس به من دست داده بود . حس یک فریاد . حس لذتی که میگن دیگه بالاتر از اون وجود نداره .. دور کسم و اون داخل در حال جوشیدن بود .. داشت لذت و کیف منو می جوشوند .. آب کسم , آب هوسم به جوش اومده بود . حس کردم هوس داغم از کسم بیرون ریخته وبا این حال دوست داشتم که همچنان کسم میک زده شه هم دلم می خواست ریحانه لباشو از رو لبام ور داره که من جیغ بکشم و هم دلم می خواست که به همین صورت به بوسیدنش ادامه بده . یه دستمو گذاشته بودم رو سر ملیحه و اونو به کسم فشار می دادم و دست دیگه ام رو سر ریحانه بود . بعد از اون دسته جمعی رفتیم تو هم . هر کی رو هر کی سوار می شد . چه عشقی می کردیم .. یهو سر و صدایی اومد که خانوما زود باشین .. ملیحه : امروز خیلی مهربون شدن ..ریحانه : آره خانوم پلنگه به بر کت وجود مهتاب جونه .. میگم گاهی که سر حال نباشن یه نگهبان هم میذارن داخل حموم . واقعا کس خلن . ولی دختر تو این تیغ کس تراشی رو از کجا آوردی -این فقط به درد همینا می خوره . به درد رگ زنی نمی خوره . تازه اونا از خداشونه که ما خودمونو بکشیم . ملیحه : مهتاب جون تو دیگه این حرفو نزن خوشگل من .. ریحانه : چند ساله داریم سگ دو می زنیم که معاون ملی پلنگه شیم حالا تو اومدی جای ما رو گرفتی . افسانه : مهتاب معاون منم هست . هر چند رئیس منه .. -بس کنین بچه ها معاون هر دو تا تونم . حالا خوب شد؟ . ولی معاون کلانتر بی ستاره .. مهین و شهناز کلی می خندیدند .. وقتی بر گشتیم بچه ها می گفتند هیچوقت تا به این حد بر و بچه های اینجا با هم صمیمی نبودند و همه شون منو شرمنده می کردند و می گفتن که وجود من باعث شده -آخه خانوما من که کاری نکردم . تازه ده نفر از شما ها رو دیدم و با هاتون بر خوردم .. ریحانه : اگه بدونی این ده نفر چه شر و شوری دارن . می تونن زیر همین زندان دینامیت بذارن و اونو بفرستن هوا . خلاصه باید حواسمون به کارمون باشه . در فضای زندان قدم زدیم . جای با صفایی بود .. صفا که چه عرض کنم . دوری از خونه و خونواده که نمی تونه با صفا باشه .ولی یواش یواش با چم و خم خیلی از کارا آشنا می شدم . کارگاه مخصوص کارهای دستی .. کتابخونه .. نماز خونه .. بوفه ..همه چی داشت . یه سالن عمومی با یه دو سه تا تلویزیون . خدا پدرشونو بیامرزه که تعداد تلویزیون ها رو زیاد کرده بودند وگرنه یه بزن بزن حسابی راه میفتاد . .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 5428
#15
Posted: 16 May 2014 23:36
لــــــــــــــــــــز در زنــــــــــــــــــــدان زنــــــــــــــــــــان ۱۴
چند روز بعد مسئول زندان منو احضارم کرد . لحن خشنی داشت . معلوم نبود بچه ها از کدوم کانال با خبر شده بودند که اون و شوهرش با هم اختلاف دارند . در حالی که ظاهر اسلامی و قنداق پیچیده اون نشون نمی داد که اهل اختلاف و دعوا و این حرفا باشه . دل تو دلم نبود . چیکارم می تونه داشته باشه . -خانوم مهر آرا . این مدتی که شما اینجا بودید باعث تعجب من شدید این که با این اخلاق و رفتاری که دارین چطور به خودتون اجازه دادین که این جا رو محلی برای زندگی خودتون انتخاب کنین . تاثیری که روی همه زندانیا یا بیشترشون گذاشتین منو شگفت زده می کنه .. ولی گاهی وقتا آدما نمی دونن خداوند از نعمتهایی که بهشون داده چگونه استفاده کنن . به بیراهه میرن . به راههای بدون باز گشت . راههایی که جز تباهی و نابودی به همراه نداره . همه ما روزی به دنیا میاییم و روزی از این دنیا میریم . ولی متاسفاانه وقتی پا به عرصه گیتی می ذاریم انگاری عمری جاودانه داریم . باورمون نمیشه که باید بریم . مرگ حقه ولی چه خوبه که آدم سربلند از این دنیا بره . خداوند بزرگ بخشنده و مهربونه . توبه رو قبول می کنه .. عزیزم نمی خوام این خبرو بهت بدم .. ولی متاسفانه حکم اعدام شما صادر شده .. باید به شما ابلاغ شه ...حدس می زدم که این همه صغری کبری بافتن ها معناش چی می تونه باشه ... فقط نگاش می کردم . باورم نمی شد .. ته دلم انتظار داشتم چون اولین باره یه ابد بهم بخوره .. نمی تونستم چیزی بگم .. شاید مرگ یه سفری باشه که من بی خود ازش می ترسم .. -ببخشید حالا کی قراره این حکم اجرا شه .. بغض امونم نداد . باورم نمی شد دختری که حالا باید در حجله گاه عروسی می بود باید طناب دارو بر گردنش ببینه . درسته گناهم خیلی بزرگ بود ولی وقتی که می دیدم عدالت در مورد همه و به طور یکسان انجام نمیشه ناراحت بودم و حق خودم نمی دونستم که در آغاز جوانی بمیرم .. -می تونی اعتراض کنی .. فرجام بخوای .. توبه کنی .. از تمام کارهایی که انجام دادی .. اومد کنار من . منوبغلم کرد .. -این قدر اختلاف سنی نداریم که بهت بگم دخترم . ولی می تونم جای خواهر بزرگت باشم .. می خوام یه چیزی بهت بگم که اگه این مسئله آشکار شه این شانس یک در هزاری هم که برای یک درجه بخشش و تغییر حکم اعدام داری از بین میره . همجنس بازی زنان .. خب درسته که این جا در منگنه هستین ولی باید شکیبا بود . برای یه سری که شوهر دارن و جرایمشون سبک تره مرخصی هایی در نظر گرفتیم . اتاقای مخصوصی داریم که گاهی با شوهراشون باشن ولی نه این که این جا رو مثل هتل بسازن . حیف که قدر نعمتهایی رو که خدا بهت داده نمی دونی . رفتم لب باز کنم یه چیزی بگم که پیشدستی کرد و گفت می دونم چی می خوای بگی می خوای بگی که تو تنها کسی نیستی که دست به این کار زدی . خیلی های دیگه همین کارو می کنن . ..دیگه حرفاش برام مهم نبود . فقط به اعدام فکر می کردم . به این که من کسی رو ندارم پارتی ندارم که بخواد برام کاری کنه . در اینجا در کشور ما قانون و عدالت معنایی نداره . عدالت هر وقت دوست داشته باشه در یکی رو می زنه و وارد میشه و هر وقت هم که عشقش نکشه از خونه یکی فرار می کنه . -ببینم حواست اینجا هست ؟ -فقط می خوام بدونم اگه قراره بمیرم تا کی ممکنه زنده یاشم ..حداکثر چند وقت دیگه ممکنه اعدامم کنن . -اگه الان اعتراض بنویسی و با یه دلیلی تقاضای بخشش کنی و اونا هم قبول نکنن حداکثر دو ماه دیگه ... اگه اعتراض نکنی تا 45 روز دیگه ولی 15 روز هم خودش کلیه واسه این که خدا آدمو ببخشه ... دست از سرت بر نمی دارم . الان روحیه مناسبی نداری . برو من چند ساعت دیگه در این مورد باهات حرف می زنم ... راستش حوصله اونو نداشتم . -نمیشه حالا بفر مایید ؟ من روحیه اونو ندارم که برگردم اینجا .-ضررنمی کنی دختر . دلم برات می سوزه .. مثلا تازه عروس هم هستی . آدم این جوری میره دنبال تهیه جهیزیه که با فروش مواد و بد بخت کردن جوونای مردم همراه باشه ؟ ... برگشتم پیش بچه ها ... چهره در هم منو که دیدن خیلی ناراحت شدن . افسانه بغلم کرد .. در مورد لز چیزی نگفتم . یه نگاهی به سقف و دور و برم انداختم . اثری از دوربین و این که چیزی کار گذاشته باشن ندیدم ولی ابن تازگیها رسم شده بود که مسئولین به کل زندانیان هر وقت که بخوان اشراف داشته باشن ..هرچند در همه زندانها جا نیفتاده بود .. شایدم یک نفر ما رو لو داده باشه .. خانوم نفیسی چطور می تونه کمکم کنه . -بچه ها من تا چند وقت دیگه آزاد میشم . راحت میشم . دلم برای همه تون تنگ میشه .. نتونستم بیش از این نقش بازی کنم .. من نمی خوام حالا بمیرم .. زوده ..افسانه بغلم زد و چار تایی مون اشک می ریختیم ...... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#20
Posted: 3 Jun 2014 22:57
لــــــــــــــــــــز در زنــــــــــــــــــــدان زنــــــــــــــــــــان 19
-بازش کن پاهاتو می خوام کس خوشبوی خانوم رئیسو لیسش بزنم .. -نهههههه این جوری باهام حرف نزن . ما این جا دیگه رئیس و کارمند و زندونی نداریم . اینجا فقط من و تو ییم دو نفر که می خوان با هم حال کنن . - چه حرفای سکسی با حالی می زنی . نمی دونم کدوم کار ما رو می بینی . -حالا دارم فقط تو رو می بینم . در نگاه نفیسه یه حس محبت خاصی رو می خوندم که می دونستم اگه از دستش بر بیاد حتما واسم یه کاری می کنه . حاضر بودم تا آخر عمرمو اینجا بمونم و پشت دیوار آزادی باشم و خودمو رو طناب دار حس نکنم و یا با یه گلوله به زندگیم خاتمه داده نشه . بازم اشک تو چشام جمع شده بود . -دختر سرت رو بالا بگیر . چت شده .. -داشتم به این فکر می کردم که من چند بار دیگه می تونم بیام اینجا پیشت .. اینجا همون جاییه که باید درش بمیرم . خیلی بده آدم بدونه کجا می میره .. اون حیاط خلوت محل دارزدنه ؟ -مهتاب ..اگه یه بار دیگه غممو زیاد کنی من برات قدمی بر نمی دارم . امیدت به خدا باشه . من نمی دونم تو چی فکر می کردی . تو این شیشه ها رو با آدامس و شکلات اشتباه گرفته بودی ؟ الان گردن کلفت هاش سی گرم حمل نمی کنن تو پونصد گرم جنس با خودت داشتی که از نظر ریاضی حدود هفده بار باید اعدام شی .. طوری این چند تا جمله رو گفت که دو تایی مون خندیبدیم . -وقتی که این طور می خندی خیلی خوشگل میشی . دلم گرفته بود . به یاد بهنام افتاده بودم و خونواده ام . ولی دیگه باید حواسمو جفت می کردم و می بردم به این جا که دارم با خانوم نفیسی حال می کنم و اون به خاطر مشکلشه که از من کمک می خواد . بعد از این که از حموم بر گشتیم دو تایی مون با بدنهایی تازه و براق تر روبروی هم قرار گرفتیم . بعد از این که در کارمون وقفه افتاد این بارکف دستمو گذاشتم روی کسش .. -وقتی تمیز و براق و سرسری میشه آدم لذت می بره . چند تا از انگشتامو فرو کردم توی کسش و لبامو به لباش چسیوندم تا دیگه صورت غمگین منو برای لحظاتی نبینه شاید تونستم خودمو بگیرم . حالا دیگه لذت بردنم شروع شده بود . چون می دیدم که نفیسه هم داره کیف می کنه و جون می گیره .. -اینو از حرکاتش حس می کردم . پاهاشو از دو طرف به وسط جمع کرده دستمو فشار می داد .. با این حال من از سرعتم کم نمی کردم .. لبامو از رو دهنش بر داشته که اونو باید کمک انگشتام می کردم .. سه تا انگشتو به سرعت فرو می کردم توی کس .. دور و بر کس نفیس پر شده بود ار خیسی و آبای هوسش .. زبونو رو همه اونا کشیده و با لذت میکشون می زدم و می خوردم تا اون فضا رو خشک کرده و نفیسه جون لذت بیشتری ببره .. شایدم این که اون می خواد کمکم کنه در این حسم بی تاثیر نبود ولی از مرامش خوشم اومده بود . -مهتاب منو ارضام کن .. من خودم می کشمت اگه الان کاری نکنی .. بهترین کار همینی بود که باید ادامه می دادم ولی این بار همراه با فرو کردن انگشتا توی کس سرمو گذاشتم وسط سینه اش و اون قسمتو تحت کنترل لب و دهنم قرار دادم . -نفیسه جون ببینم اصلا شوهرت با این دو تا برجستگی کار داره ؟ فکر کنم از روز اولش هم بهتر شده . خیلی کیف میده حال کردن باهاش .. -پس زود باش .. حس می کنم که اون پایین یه خبراییه . انگاری یکی می خواد فرار کنه و منتظره یه حرارت و گر ماییه . دارم نزدیک میشم .. حس کردم که نزدیکه آبشو خالی کنه برای همین نوک سینه هاشو توی دهنم و با کف زبون و دو تا لبام طوری میک و لیسشون می زدم و از اون طرف هم انگشتامو طوری می کردمشون توی کس نفیسه وبیرون می کشیدم که دیگه چاره ای واسش نمونده بود که موهای بلند سرمو بکشه . و منم دست ازسینه لیسی و انگشت فرو کنی توی کس نکشیده تا اون با جیغی آروم دستاش به دو طرف پهن شد و متوجهم کرد که به ار گاسم رسیده . -خانومی چه طوری حالت چه طوره -خیلی خوبه خیلی خوبم . هیچ وقت به این خوبی نبوده و نبودم . همین طور دارم لذت می برم . هنوزم اون حس در من تموم نشده .. دراز بکش بیام روت . حالا نوبت منه که بهت حال بدم .-نه سختمه خانوم رئیس .. -دیوونه شدی ها . حقته که خودم تو رو بکشمت .. قیمه قیمه ات کنم . با مسلسل آبکشت کنم . خیلی سرخوش بود . دیگه دستور بود و می بایستی اطاعت می کردم . دراز کشیدم و اون اومد روم .. یه خورده از اون کارایی رو که از من یاد گرفته بود رو من پیاده کرد و یه سری هم فکر کنم باید یه فیلمایی دیده باشه . حرکت کس براقش رو کس من خیلی حشریم کرده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم