انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

خاطرات سکسی یک پرستار


میهمان
 
درخواست تاپیکی با نام خاطرات سکسی یک پرستار در قسمت داستان های سکسی رو دارم
نویسنده: خودم
تعداد قسمت ها: بیش از ۲۰ قسمت
ممنون میشم اگر جوابم رو بدید
من فصل اول داستانم رو با نام پرستار خصوصی زوج الناز و امیر در قسمت داستان های قسمت دار شروع کردم خواهشمندم اگر با ایجاد تاپیک موافقت کردید اون قسمتها هم به تاپیک منتقل بشه... ممنون


پرستار خصوصی زوج الناز و امیر قسمت اول[/b]l]

سلام. این ماجرا واقعیه و واسه ی خودم اتفاق افتاده، ماجرا رو کامل تعریف می کنم شاید خیلی طولانی شده باشه لطفا تحمل کنید... خوشحال میشم نظر بدید...
ماجرای من از اونجا شروع شد که یه شب شبکار بودم و بخشمون هم خیلی خلوت بود چندتا مریض تحت نظر داشتیم و من هم پشت استیشن نشتسته بودم و چون شیفت دوم خواب بودم داشتم چرت می زدم. بقیه ی همکارها هم رفته بودند استراحت کنند از جمله پرستار خانم بخشمون. ساعت 2 شب بود و یک ساعت دیگه باید می رفتم همکارم رو بیدار می کردم تا خودم استراحت کنم همون طور که چرت می زدم با صدای پای یک نفر از سمت راهرو چشمام رو باز کردم صدای کفش یه خانم بود و صدای صحبت هایی که زیاد مشخص نبود. صدای پا نزدیک تر شد تا اینکه یه خانم اومد جلوی در بخش و من که پشت استیشن بودم خوب اونو میدیدم. یه خانم جوان با قد بلند که یه پالتو تا زیر باسن با یه ساپورت مشکی پوشیده بود شالش هم تا وسط سرش رفته بود و بیشتر موهای خرماییش بیرون بود پوست سفید صورتش هم داشت زیر نور لامپ خودنمایی می کرد. تو دلم گفتم ای جان عجب تیکه ای حتما اومده دکتر خداکنه دکتر سرم واسش بنویسه تا این یه ساعت باهاش لاس بزنم! بلند شدم و گفتم بفرمایید خانم با پزشک کار دارید؟ یه مکثی کرد و گفت ااااااااا نه! و رفت بیرون، بعد چند ثانیه دیدم دوباره با یه مرد برگشت توی بخش! مرده یه جون خوش تیپ و چهارشونه بود که کت و شلوار پوشیده بود، بد ضد حالی خورده بودم! مرده اومد جلو استیشن و گفت: خسته نباشید ببخشید آمپول رو باید کجا بزنیم؟ منم بلند شدم و گفتم: همینجا لطفا آمپولتون رو بدید. مرده رو به زنه کرد و گفت: آمپول رو بیار، زنه از توی کیفش یه پلاستیک درآورد و گذاشت رو استیشن، منم برداشتم و دیدم 5 تا آمپول توی یه جعبه ست روی جعبه نوشته بود روزی یک عدد عضلانی، یکی از آمپول ها رو توی سرنگ کشیدم و گفتم آقا برید روی تخت دراز بکشید و با دستم به تختی که پشت پرده بود اشاره کردم، مرده گفت آمپول مال خانممه! منم گفتم: باشه پس چند دقیقه صبر کنید من زنگ بزنم همکار خانم از بخش بالا بیاد. مرد: برای چی؟ من: خب واسه تزریق آمپول دیگه! مرد: ببخشید ما عجله داریم اگر میشه خودتون بزنید، منم گفتم: باشه پس لطفا بگید خانم آماده بشن. مرد با زنش رفتن پشت پرده و بعد یه مدت کوتاه مرده اومد بیرون و گفت بفرمایید. منم آمپول رو برداشتم و پرده رو کنار زدم رفتم پشت پرده. زنه پالتوش رو در اورده بود و با یه تاپ سبز رنگ و ساپورت مشکیش رو تخت به شکم دراز کشیده بود تاپش کمی کوتاه بود و حدود یه سانت از پوست سفید کمرش دیده میشد باسن تپلش هم زیر اون ساپورت داشت خودش رو جر میداد! رفتم سمتش و بالای ساپورتش رو گرفتم تا یه کم بکشم پایین، قلبم داشت تند تند میزد و دهنم خشک شده بود! ساپورتش پایین نمی اومد یه کم خودش رو بلند کرد منم ساپورت و شورت صورتیش رو با هم کشیدم پایین تا یک سوم باسن نازش. چه پوست سفیدی داشت، پنبه الکل رو کشیدم رو پوست باسنش یه کم قرمز شد. دستم رو گذاشتم رو باسنش چقدر داغ بود و سوزن رو توی باسنش فرو کردم، یه کم عضلش منقبض شد گقتم خودتون رو شل بگیرید تا زیاد درد نگیره و بعدش آمپول رو تزریق کردم. بعد از بیرون کشیدن سرنگ محل رو با پنبه الکل یه کم ماساژ دادم و ساپورتش رو کشیدم بالا و گفتم تموم شد. بالاخره دهن خانم باز شد و تونستم صداش رو بشنوم گفت: ممنون خیلی خوب زدید اصلا درد نداشت! گفتم: خداروشکر، آروم آروم بلند شید عجله نکنید. اومدیم بیرون و به شوهرش گفتم قبض تزریق رو گرفتین؟ شوهرش قبض رو داد به من و رفت پشت پرده، تپش قلبم یه کم بهتر شده بود. زن و شوهر اومدن بیرون و شوهره اومد جلو استیشن و گفت: ممنون خیلی خوب زدید زن من که از آمپول خیلی می ترسید خیلی راضی بود. گفتم: خانمتون لطف دارند خودشون خوب همکاری کردن! مرده گفت: خانمم پاهاش درد می کنه 4 تا آمپول دیگه هم مونده اذیت میشه بیاد بیمارستان بزنه می تونم ازتون خواهش کنم بیاین خونه و روزی یکی از آمپول هاش رو بزنید؟ مشکل هزینه ش هم نیست هر چی باشه تقدیم می کنم. گفتم: مشکلی نداره، شمارم رو گرفت و یه تک به گوشیم زد و گفت فردا بهتون زنگ می زنم هر وقت تونستید بیاین. گفتم: باشه بعد از تشکر مجدد باهام دست داد و خانم هم خداحافظی کرد و رفتند. برام جالب بود که زنه با پا درد اصلا مشکلی توی راه رفتن نداشت و خوب راه میرفت! صبح که شیفتم تموم شد رفتم خونه دوش گرفتم و بعد صبحونه دراز کشیدم خوابیدم. امروز عصر کار بودم بعد از اینکه شیفتم تموم شد هوا تاریک شده بود و من پشت فرمون داشتم میرفتم خونه، گوشیم زنگ خورد شماره رو اول نشناختم ولی بعد یادم اومد از امپول خانمه. شوهره بود که گفت: ما خونه هستیم آدرس رو واستون اس می کنم کی تشریف میارید؟ منم گفتم: نیم ساعت دیگه اونجام گفت: چقدر زود! گفتم: چون شیفتم تموم شده و دارم میرم خونه، هوا سرده و الان میام که دیگه نخوام بیام بیرون، گفت باشه منتظرتونیم. منم به سمت خونشون حرکت کردم. آدرس رو پیدا کردم یه خونه با کلاس و ویلایی بود توی شمال شهر، زیاد بزرگ نبود ولی خب قیمتش بالا بود. زنگ زدم خانم جواب داد خودم رو معرفی کردم در رو باز کرد رفتم تو خونه، مرده جلو در ورودی ایستاده بود باهام دست داد و گفت بفرمایید داخل خوش اومدید. رفتم تو خونه. زن خوشگل خونه روی مبل نشته بود یه شلوارک قرمز تا زیر زانو پاش بود تنگ که بدنش رو خیلی خوب نشون میداد و یه تاپ آبی تا روی باسن پوشیده بود که چسب بدنش بود موهاش بلند بود و تا پشتش می اومد، پاش رو گذاشته بود روی پاش و یه لیوان دستش بود که نمی دونم چی توش بود که داشت می خورد. با دیدن من بلند شد و گفت خوش اومدید. شوهرش منو به سمت زنش هدایت کرد و زن هم دستش رو دراز کرد و من هم مجبور شدم باهاش دست بدم، دستهای لطیفش رو به دستام فشار داد و گفت بشینید تا واستون نوشیدنی بیارم. رو مبل نشستم و شوهرش هم کنارم نشست. داشتم به باسن و اندام زنه نگاه می کردم که با ناز داشت میرفت تو آشپرخونه. شوهره گفت ببخشید مزاحمتون شدیم حتما خسته هستید؟ گفتم: نه خواهش می کنم وظیفمه و سرم رو انداختم پایین. زنه نوشیدنی آورد برداشتم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم: بی زحمت آمپولتون رو هم بیارید تا زیاد مزاحمتون نباشم. راستش اینقدر زنه لوند بود که از بدو ورود کیرم بدجوری داشت اذیتم می کرد و نمی خواستم تابلو بشه واس همون می خواستم زود جیم شم. شوهره گفت: شما مراحمید بعد رو به زنه کرد و گفت: الناز جان آمپول رو بیار تا زیاد مزاحم علی آقا نشیم. گفتم: اسم منو از کجا میدونید!؟ گفت دیشب از روی اتیکتتون خوندم، ببخشید با اسم کوچیک صداتون کردم من هم امیر هستم، گفتم: خواهش می کنم راحت باشید خیلی از آشنایی با شما مسرورم! نسکافه رو خوردم و الناز آمپول رو آورد داد به من نشست مبل کناری و گفت: خداکنه این آمپولها اثر کنه من که دیگه خسته شدم بس دارو خوردم. گفتم: حتما اثر می کنه ایشالا. بعد گفتم خب آماده بشید تا براتون بزنم. بلند شد و گفت: بریم تو اتاق خواب اونجا بهتره. بلند شد و من هم از امیر اجاز گرفتم و پشت سرش طوری که امیر کیر شق شدم رو نبینه رفتم به سمت اتاق. با اون باسن گرد و اون لباس ها داشت منو دیوونه می کرد. رفتیم تو اتاق و الناز در رو پشت سرمون بست، روی تخت به شکم دراز کشید، باسن گنده ش توی اون شلوارک قرمز و با اون تاپ آبی نازتر شده بود. رفتم بالا سرش و گفتم شلوارتون رو بدید پایین لطفا، خودش رو یه کم بلند کرد و شلوار و شورتش رو کشید پایین طوری که بیشتر باسنش افتاد بیرون! چه باسنی داشت به زور توی شلوار جاش کرده بود. رفتم سمتش کنار تخت نشستم و دستم رو گذاشتم رو یه لب باسنش و با پنبه الکل کشیدم رو باسنش بعد آمپول رو فرو کردم یه آخی گفت که دلم ریخت نزدیک بود آبم بیاد! بعد از تزریق و ماساژ محل با پنبه الکل بلند شدم و گفتم تموم شد. گفت: ممنون خیلی خوب زدید بعد بلند شد و بدون اینکه شلوارش رو بکشه بالا رفت سمت میز آرایش طوری که کونش به من بود! خم شد و از کشو پایین یه دستمال برداشت و برگشت پشتش رو به سمت آینه کرد و مثلا داشت محل تزریق رو تمیز می کرد تا خون نیاد! جلوش به سمت من بود! شلوارش اونقدر اومده بود پایین که بالای کسش دیده میشد بدن سفید و بدون موش جلو روم بود کسش یه کم برق میزد، بله خانم خیس کرده بودند! سرم رو انداختم پایین و رفتم سمت در و از اتاق رفتم بیرون. امیر پرسید: تموم شد؟ گفتم: آره گفت: چقدر زود! گفتم: یه آمپول بود دیگه! گفت: آره درسته، خب بیا بشین الناز میوه بیاره، گفتم: نه ممنون من برم که خسته ام، الناز اومد بیرون خودش رو مرتب کرده بود، اومد سمت من و گفت: علی آقا واسه شام بمونید خوشحال میشیم! گفتم: ممنون باید برم که خسته م فردا صبح کارم خواب نمونم، امیر گفت: فردا دوباره بهتون زنگ می زنم گفتم: فردا شب کارم قبل از شیفتم میام میزنم. خداحافظی کردم و رفتم بیرون. تمام شب کون سفید الناز جلو چشمام بود و داشت منو دیوونه می کرد. تا حالا کون به اون خوش فرمی ندیده بودم.
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی زوج الناز و امیر قسمت دوم[/b]l]

صبح که بیدار شدم رفتم بیمارستان تا به یه سری کارام برسم، ظهر شده بود که گوشیم زنگ خورد شماره ی دیروز بود، حدس زدم امیر باشه جواب دادم، - الو؟ یه صدای ناز از اون طرف گفت: سلام علی آقا خوب هستید؟ حدس زدم الناز باشه چون صداش رو از پشت تلفن نشنیده بودم،
_ ممنون بفرمایید
- نشناختین؟
_ منم چون شک داشتم گفتم: راستش نه!
- با یه نازی گفت: النازم دیگه
_ ببخشید الناز خانم به جا نیاوردمتون
- مثل اینکه سرتون خیلی شلوغه (یه خنده کرد)
_ آره امروز کار زیاد داشتم! بفرمایید من در خدمتم
- ممنون راستش از صبح یه کم احساس ضعف می کنم، می خواستم اگر بشه زودتر بیاین واسه آمپولم و یه سرم هم واسم بیارید اگر صلاح دونستید واسم وصل کنید
_ خب بهتر بود می رفتید پیش پزشک، یه معاینه میشدید
- پزشک ما که دیگه شما هستید، می خواین زحمت بکشید واسه تزریق بیاین خودتون هم معاینه م می کنید، البته اشتها ندارم و از دیشب چیزی نخوردم، فکر می کنم باید ضعف کرده باشم و فشارم افتاده
_ حوصله ی بحث نداشتم و قرار بود پولش رو بگیرم واسه همین گفتم باشه چشم
- ساعت چند میاین؟
_ برم نهار بخورم استراحت کنم عصر میام
- عصر که دیره من تا اون موقع می میرم!
_ دور از جونتون خدا نکنه!
- بیاین نهار هم اینجا در خدمتتون هستم، همین جا استراحت می کنید تا موقعی که بخواین برین شیفت
_ دختره دیوونه شده بود! گفتم: نه دیگه مزاحمتون نمیشم، امیرخان کی میان؟ ایشون باشن که من بیام بهتره
- اون یه ساعت دیگه میاد
_ باشه منم دو ساعت دیگه اونجام
- باشه هرجور صلاح میدونید!
_ ممنون کاری ندارید؟
- نه مرسی. بای
از داروخونه ی بیمارستان یه سرم یک لیتری قندی نمکی و یه آنژیوکت و ست سرم و چسب گرفتم و گذاشتم تو ماشین، رفتم خونه و نهار خوردم بعد هم دراز کشیدم یه کم استراحت کنم، ساعت 3 بود که گوشیم زنگ خورد! جواب دادم امیر بود،
- سلام پسر خوب، کجایی؟ خانمم گفت قرار شده زودتر بیای
_ سلام خوبید؟ آره درسته ظهر زنگ زدن
- خب پس کجا موندی؟ این خانم من که داره از دست میره!
_ چشم الان میام خدمتتون شرمنده خواب موندم
- منتظرتونیم... زود بیا بای
سریع بلند شدم و لباس پوشیدم و خوشبو و خوشتیپ رفتم سمت خونه شون. وقتی رسیدم در زدم، الناز در رو باز کرد، چه آرایشی کرده بود با یه تاپ صورتی و ساپورت مشکی و لبهای سرخ دستش رو دراز کرد! منم تو بهت باهاش دست دادم. گفت: بفرمایید داخل، رفتم تو اونم در رو بست و دستش رو گذاشت پهلوم و منو به سمت حال هدایت کرد، خبری از امیر نبود! گفتم: امیرخان کجا رفتن؟ - با یه خنده ی ملایم گفت: شیطونی کرده رفته دوش بگیره!
_ ماشالا شما که حالتون از من بهتره؟ ضعفتون برطرف شد؟
- با دیدن شما که ضعفی واسه آدم نمی مونه!
_ (یه کم از خجالت قرمز شدم) ممنون شما لطف دارید، خداروشکر که وجودم باعث خوب شدن شما شده!
- خودتو دست کم نگیر علی آقا خیلی ها با دیدن تو حالشون خوب میشه و بعدش بد!
_ منظورش رو یه کم گرفتم ولی می خواستم بحث رو عوض کنم، خب پس سرم لازم ندارید؟
- اون که شما باید تشخیص بدید
_ خب حالتون که خوبه! پس نیازی نیست
- تو از کجا می دونی من خوبم؟
_ خب ظاهرتون نشون میده
- ظاهر که ملاک نیست باید معاینه کنی دیگه
_ باشه من تسلیم! دستگاه فشارسنج دارید؟ - آره بذار الان میارم
بلند شد و با ناز و کرشمه و حرکات باسنش رفت سمت اتاق، منم داشتم خونه رو نگاه می کردم دیروز دقت نکرده بودم خونه ی بزرگی بود از وسایل و دکور خونه مشخص بود که پولدارن توی همین فکرا بودم که الناز برگشت، دستگاه فشار تو دستش بود
کیف دستگاه رو گرفتم ازش و سر کیف رو باز کردم فقط کافش بود و گوشی نداشت، گفتم: گوشیش کو؟
گفت: امیر همینطوری خریده! تا حالا ازش استفاده نکردیم!
با تعجب گفتم: جالبه! خب پس نمیشه فشارتون رو بگیرم!
- حتما باید گوشی باشه؟
_ خب واسه فشارخونی که شما می خواین بدون گوشی هم میشه ( آخه واسه فشارخون گرفتن توی ضعف فشار بالا مورد نیازه و دیاستول زیاد اهمیت نداره)
- با خوشحالی گفت: آخ جون، خب پس بگیرید
_ ولی یه مشکلی هست! باید با نبض فشارتون رو بگیرم!
- خب با نبض بگیرید! هرکار لازمه بکنید!
_ آخه باید دستتون رو بگیرم!
- با صدای بلند خندید و گفت: خدا مرگم بده نه نمیشه! زشته آقا! خجالت بکشید!
_ تعجب کردم و گفتم: ببخشید قصد جسارت نداشتم!
- دوبار خندید و گفت: شما دست به باسن من زدید حالا دستم رو بگیرید چی میشه؟ نا سلامتی پزشکا محرم هستن!
_ خندیدم و گفتم: ترسیدم! فکر کردم ناراحت شدید!
- نه بابا، شما از وقتی اومدید اینجا ناراحتید! یه کم راحت باشید لطفا، اون پالتو رو نمی خواین دربیارین؟
_ ببخشید حواسم نبود باشه چشم،
خواستم بلند شم که یهو الناز اومد طرفم و گفت بشینید من کمکتون میکنم، آستین پالتوم رو گرفت و کشید سمت خودش منم دستم رو درآوردم جلوم وایستاده بود و منم نشسته، اومد جلو تا پالتو رو از پشت سرم رد کنه کسش درست جلو صورتم قرار گرفت با یه حرکت دیگه و جلو اومدن صورتم خورد به کسش، چقدر نرم بود و چه بوی عطر خوبی می داد! یه کم خودش رو جلو صورتم نگه داشت و بعد رفت عقب و آستین دیگه پالتوم رو درآورد و رفت آویز کنه! حالم دیگه داشت بد میشد، برگشت و کنارم رو مبل دو نفره نشستو دستش رو گذاشت رو پام، عرق هام دیگه داشت در می ریخت
با یه لبخند گفت: زود باشید دیگه الان حالم بد میشه می افتم رو دستتون!
_ چشم، کاف رو دور دستش بستم و با دست مچش رو گرفتم واسه لمس نبض، با دست دیگم کاف رو باد کردم بعد خالی کردم و کاف رو باز کردم،
- فشارم خیلی پایین بود؟ دارم میمیرم؟
_ لوس نشین این چه حرفیه! فشارتون یازده ست ، خوبه و مشکلی هم ندارین!
- به امیر نگی حالم خوبه ها! می خوام یه کم خودمو واسش لوس کنم بعد هم یه خنده کرد
_ امیر که مرد خوبیه خیلی هواتونو داره
- خب می خوام بیشتر هوامو داشته باشه، سرم رو که آوردی وصل کن واسم تا نخوای برش گردونی! منم خودمو می زنم به بی حالی
_ باشه مشکلی نداره حالا که اومدم ضرری هم نداره که
داشتیم صحبت می کردیم که امیر از حموم اومد بیرون وحوله تنش بود داشت موهاش رو خشک می کرد. بلند شدم امیر اومد سمت من و باهام دست داد و گفت خوش اومدی علی آقا
ادامه دارد...
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی زوج الناز و امیرقسمت سوم

_ ممنون ببخشید بد موقع مزاحم شدم عافیت باشه!!!
امیر: نه بابا بد موقع نبود دیر اومدی ما هم بیکار بودیم و بعد یه خنده ی بلندی کرد
الناز همون جور که روی مبل نشسته بود و پاهاش رو روی هم انداخته بود گفت بله دیگه این امیر ما خیلی شیطونه
_ با خجالت گفتم خب دیگه شیطونی واسه همه لازمه! الناز خانم فشارتون پایین بود باید واستون سرم وصل کنم کجا دراز می کشید؟
- دراز بکشم؟!!! وا علی مگه قراره چیکار بکنی؟!!!
_ واسه وصل سرم بهتره دراز بکشید تا هم رگهاتون مشخص تر بشه و هم اینکه اگر درد داشتید خدای نکرده غش نکنید!
- آها! گفتی دراز بکش ترسیدم! خب پس بریم توی اتاق خواب. خوبه؟
یه نگاه به امیر کردم داشت موهاش رو خشک می کرد و به ما دوتا نگاه می کرد، یهو رفت سمت دستشویی و در حال رفتن گفت خودتون می دونید هرجا بهتره کارتون رو انجام بدید من میرم موهام رو با سشوار خشک کنم
الناز دستش رو به سمت من دراز کرد می خواست کمکمش کنم که بلند شه منم دستش رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم بی هوا با یه جیغ پرید تو بغلم! منم شوکه شده بودم گفتم: چی شد الناز خانم؟
- بابا یواش تر چه خبرته؟ زورت خیلی زیاده فکر نمی کنی من سبکم یهو از جام بلند میشم!!!
_ ببخشید آخه من تا حالا فقط دست آقایون رو گرفتم به دست خانم ها وارد نیستم
- عیبی نداره کم کم عادت می کنی و وارد میشی
بعد جلوی من راه افتاد سمت اتاق خواب منم وایستاده بودم به کون نازش نگاه می کردم برگشت و گفت: خب بیا دیگه!!! چرا ماتت برده؟
به خودم اومدم و دیدم خیلی ضایع شده گفتم: داشتم فکر می کردم واسه آویز کردن سرم چیکار کنیم! آخه باید بلندتر از سطح زمین باشه
- خب نمی دونم چیکار کنیم؟ خودت نمی تونی سرم رو بالا نگه داری؟
_ من پرستارم پایه سرم که نیستم!!! جالباسی دارید؟
- آره داریم توی اون اتاق یکی هست
_ پس همون رو میارم تا سرم رو از اون آویز کنیم
- باشه پس من رفتم روی تخت دراز بکشم چون اصلا حالم خوب نیست بعد هم یه چشمک بهم زد
منم رفتم جالباسی رو بردم توی اتاق خواب و سرم رو آماده کردم، الناز توی اتاق به شکم خوابیده بود و کونش رو به من بود! اصلا دوست داشت با کونش منو دیوونه کنه تاپ صورتیش یه کم رفته بود بالا کونش توی ساپورت مشکی بدجور آدم رو دیوونه می کرد رفتم سمتش و کنارش رو تخت نشستم سرش رو برگردوند به سمت من و به یه لبخند ملیح گفت: خوبه؟
_ اینجوری می خواین سرم وصل کنم واستون؟
- آره مگه چیه؟ مگه نمی خوای به باسنم بزنی؟ (خندید)
_ باسنتون که واسه بعد الان با جلوتون کار دارم
- علیرضا؟ با جلوی من چیکار داری؟ ها؟؟؟ به امیر بگم بیاد حسابت رو برسه؟
_ دیدم که سوتی بدی دادم آروم گفتم: منظورم اینه که به پشت بخوابید تا بتونم به دستتون آنژیوکت وصل کنم!
- ای ترسو حرفت رو پس گرفتی؟ باشه چشم
بعد هم برگشت و به پشت خوابید و دستش رو به سمت من دراز کرد من هم دستش رو توی دستم گرفتم سرم رو هم از قبل آویز کرده بودم، روی پشت دستش رگ خوبی بود من هم بهش گفتم اولش یه سوزش داره بعد دیگه خوب میشه و سوزن رو وارد رگش کردم، خداروشکر با اون که حدس می زدم رگهاش شکننده باشه ولی پاره نشد، آنژیوکت رو با چسب فیکس کردم و سرم رو واسش وصل کردم اون هم کلی تشکر کرد و تعریف که خوب زدم. همون جور کنارش نشته بودم و الناز دستش رو گذاشته بود توی دستم روی پام من هم دستش رو گرفته بودم داشت ازم سوال می پرسید که از کارت راضی هستی یانه و منم واسش توضیح میدادم... امیر اومد توی اتاق یه شلوارک با تی شرت سفید پوشیده بود منم تا دیدم اومد تو اتاق خواستم دستم رو از دست الناز بیارم بیرون ولی الناز دستم رو محکم گرفت و امیر هم رسید بالا سرمون
امیر: به به علی آقا چه زود سرم رو وصل کردی، بعد هم رو به الناز کرد و گفت: عزیزم خوب از وجود علی آقا استفاده کن و هر مشکلی داری بهش بگو که درمانت کنه چون امشب خیلی کار داریم و بهونه دیگه قبول نیست
- الناز: علی آقا خیلی زحمت کشیدن الان حس می کنم خیلی بهتر شدم آمپولم رو هم که بزنن خوب خوب میشم ولی واسه امشب نقشه نکش چون خبری نیست
امیر رو به من کرد و گفت: می بینی علی جان؟ این همه بهش می رسم پزشک واسم میارم خونه تا اذیت نشه اونوقت اصلا به فکر من نیست
_ من هم که گیج بودم گفتم: نه الناز خانم امشب حتما کار شما رو راه می ندازن امیرخان
- الناز: خب اگرعلی تو بخوای من با وجود این مریضی قبول می کنم عزیزم!
امیر: دستت درد نکنه علی لااقل به واسطه ی وجود تو زن من حاضر شد امشب یه حالی بهم بده بعد هم با الناز زدن زیر خنده
- الناز رو به امیر کرد و گفت: عزیزم بی زحمت برو بیرون تا علی آمپول منو بزنه
من هم که دیدم الناز حرف جالبی نزد گفتم نه امیرخان باشید اینجوری من راحتترم!
رو به الناز کردم و گفتم خب آروم جوری که سرمتون قطع نشه بچرخید و به شکم بخوابید تا آمپولتون رو بزنم، همونجور که الناز داشت آماده میشد من هم آمپول رو از روی میز کنار تخت برداشتم و آماده تزریق کردم، الناز ساپورتش رو پایین نکشیده بود من هم بهش گفتم میشه ساپورتتون رو بدید پایین؟ الناز گفت: خودت بکشش پایین! من هم گفتم آخه آمپول دستمه نمیشه!!! امیر اومد روی تخت و گفت بذار خودم بکشم پایین بعد دو طرف ساپورت الناز رو گرفت و تا زیر باسنش همراه با شورتش کشید پایین!!! کون الناز مثل ژله افتاد بیرون! من هم فکم افتاده بود و مبهوت کون الناز شده بودم!!! چه کونی داشت این دختر سفید و تپل جون میداد واسه لیس زدن! امیر گفت: این هم از شلوار دیگه آماده ست بفرما علی آقا!!! الناز هم اصلا اعتراضی به امیر نکرد که چرا اینقدر شلوارش رو کشیده پایین! من هم دستم رو گذاشتم رو کون داغ الناز و مثل سری های قبل آمپول رو واسش زدم و بعد بلند شدم رفتم دستام رو بشورم، کیرم بدجور شق شده بود و توی دستشویی سعی کردم جابجاش کنم تا تابلو نباشه، وقتی اومدم بیرون رفتم توی اتاق خواب دیدم الناز همونجور با کون لخت رو تخت دراز کشیده و جابجا نشده! امیر هم جلو میز توالت داره به خودش می رسه! گفتم: الناز خانم آمپول رو زدم می تونید لباستون رو درست کنید الناز هم به حالت خمار گفت: به من چه هر کی کشیده پایین خودش بکشه بالا!!
من: خب من که نکشیدم خداروشکر
الناز: بله منم هم منظورم شما نبودید با بعضی ها بودم
امیر: من هم که کشیدم پایین تا کار راه بیفته بقیه ش به من ربطی نداره، اصلا پایین باشه ضرری که نداره! شب هم که قراره بکشم پایین پس تا شب پایین باشه!
من که دیدم اوضاع خیلی داغونه به ساعت نگه کردم نزدیک 6 بود گفتم: خب پس من برم بهتره! شماها هم می تونید از الان کار شب رو شروع کنید تا نخواین زحمت بالاکشیدن و پایین کشیدن مجدد رو به خودتون بدید بعد هم خندیدم، امیر و الناز هم شروع کردن به خندیدن
امیر: نه علی آقا کجا بری؟ بمون هنوز روده
الناز: علی آقا شما که غریبه نیستید ما کاری هم بخوایم بکنیم با شما که مشکلی نداریم!
من: نه دیگه برم که دیر میشه ساعت 7 باید بیمارستان باشم
امیر: درسته یادم نبود شب شیفتی، پس برو ولی فردا یادت نره واسه آمپول زدن بیای
الناز: فردا ساعت چند می تونی بیای علی جان
من: بهتون خبر میدم ممنون از پذیرایی تون!!
خلاصه خداحافظی کردم و الناز هم بدون اینکه شلوارش رو بکشه بالا روی تخت دراز کشیده بود و من اومدم از خونه بیرون.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
میهمان
 
پرستار خصوصی زوج الناز و امیرقسمت چهارم

اون شب گذشت و من فرداش عصر کار بودم با امیر هماهنگ کرده بودم که بعد شیفتم برم خونه شون، ساعت 8 ونیم رسیدم در خونشون این آمپول چهارم بود و فقط یکی دیگه می موند و فرصت من هم از دید زدن الناز داشت تموم میشد، در زدم و الناز در رو باز کرد، با یه دامن قهوه ای تا زیر زانو که برجستگی کونش مشخص بود و یه تاپ حلقه آستین قرمز که تمام دستهاش دیده میشد، با یه لبخند ناز سلام کرد و من هم رفتم تو خونه، نشستم رو مبل و الناز هم اومد کنارم نشست چسبید بهم، دستم رو گرفت تو دستش و گفت: علی جونم ممنون بابت دیروز و سرمی که وصل کردی تا صبح واسه امیر ناز اومدم که فشارم پایینه و علی گفته نباید خیلی فشار رو خودت بیاری
من: خواهش می کنم الناز خانم وظیفه م بود، حالا امیرخان کجا هست؟
الناز: رفته شام بگیره آخه امشب شام مهمون داریم!
من: پس آمپولتون رو بیارین زود بزنم تا زیاد مزاحمتون نشم مهمونتون بیاد زشته من اینجا باشم
الناز: نه بابا ما اینجا کسی رو نداریم مهمونمون کجا بود؟
من: الان گفتید مهمون دارید!
الناز: منظورم تو بودی علی جان
من: نه به خدا چرا خودتون رو زحمت میدید آخه
الناز: یه شام هم با ما باش بهت بد نمی گذره
خلاصه اون شب شام رو اونجا خوردم و آمپول الناز رو هم زدم، آخرای شب بود من و امیر داشتیم با هم صحبت می کردیم و الناز توی آشپرخونه داشت ظرفارو می شست ناگهان صدای شکستن ظرف اومد و الناز یه جیغ زد من و امیر رفتیم تو آشپزخونه، شیر آب باز بود و الناز رو کنار شیر آب دست به کمرش گرفته بود تیکه های ظرف هم کف آشپزخونه ریخته بود، امیر رفت به طرف الناز و گفت عزیزم چی شده؟
الناز: کمرم ناگهان درد شدیدی گرفت الان هم خیلی درد می کنه اصلا نمی تونم تکون بخورم!
امیر: حالا چیکار کنم؟
من اومدم سمت الناز و گفتم آروم باش امیرخان چیزی نیست، بعد دستم رو گذاشتم رو کمر الناز و گفتم من فشار میدم شما بگید کجا دردش زیاده بعد هم آروم کمرش رو از بالا به پایین فشار دادم تا اینکه به بالای باسن که رسید در سمت راست الناز گفت اینجا خیلی درد می کنه، من هم گفتم حتما حرکت ناگهانی کردن و کمرشون گرفته چیز مهمی نیست فقط کمکشون کنیم ببریمشون رو تخت دراز بکشن، من یه طرف و امیر هم طرف دیگه رو گرفتیم و الناز رو بردیم روی تخت به شکم خابوندیم طفلی خیلی درد داشت و تا اتاق خواب جیغ می زد، بعد من به امیر گفتم کیسه آب گرم دارید؟ امیر گفت داریم و رفت و آب جوش کرد و آورد من هم تاپ الناز رو دادم بالا و کیسه رو گذاشتم روی قسمتی که درد داشت و اطرافش رو آروم ماساژ دادم الناز گفت علی جان درد اصلیش یه کم پایین تره دقیقا بالای باسنم، امیر هم اومد کنار من و دامن الناز رو کشید پایین ناگهان الناز یه جیغ زد و گفت آخ درد می کنه! کمر دامن الناز رفته بود روی محل درد و به علت فشاری که وارد کرده بود دردش رو بیشتر می کرد
من: امیر خان بهتره کش کمر دامن فشار میاره دامن رو بکش بالا
امیر: باشه ولی بهتره کیسه با پوست در تماس باشه تا زودتر اثر کنه
من: درسته ولی دامن پایین باشه الناز اذیت میشه
امیر: خب بذار دامن رو بدم بالا
امیر اومد کنار زانوهای الناز نشست و دامن الناز رو از روی رون و باسنش کشید به سمت کمرش و کون و رون الناز رو جلوم لخت کرد، شورت صورتی الناز خیلی کوچیک بود و دوطرف باسن الناز از شورت زده بود بیرون چه صحنه ی خوشگلی سفیدی دوطرف کون الناز از شورت بیرون زده بود... امیر سمت راست شورت رو کاز روی باسن الناز به طرف وسط کشید تا سمت راست کون الناز که درد داشت لخت بشه من هم که دیگه داشتم از شق درد می مردم کیسه ی آب گرم رو گذاشتم روی لپ راست کون الناز خانم و شروع کردم به ماساژ دادن اطرف کیسه، کمر و سمت راست کون الناز رو ماساژ میدادم و کیسه رو هم گاهی جابجا می کردم، درد الناز بهتر شده بود من هم گاهی دستم رو می بردم سمت کسش و کنار دستم رو می زدم به کسش معلوم بود داره حال می کنه چون یه کم خیسی کسش به دستم می رسید، نمی خواستم زیاد تابلو کنم واسه همین پرسیدم الناز خانم بهتر شد؟ الناز هم با یه لحن خیلی تابلویی که نشون از داغی و خماریش بود گفت: مرسی عزیزم خیلی بهتر شد قربون اون دستای داغ و معجزه گرت بشم من...
من: خداروشکر که بهتر شدید
امیر که استرسش کم شده بود گفت: کارت روخوب بلدی علی جان هر کس رو اینطوری نوازش کنی بنده ت میشه
من: خب نوازش کردن قلق می خواد ولی این نه نوازش بود و نه ماساژ کامل فقط یه کم گرم کردن بود
الناز: ای جان تازه این گرم کردن بود؟ خوش به حال اونی که تو ماساژش بدی
من: خب آره خوش به حالش ولی اون شخص زن نخواهد بود
الناز: چرا زن نباشه؟!!
من: خب اصل ماساژ نیاز به راحتی و آرامش کامل داره
الناز: یعنی چی؟!!!
امیر: خب یعنی از روی لباس نمیشه کسی رو درست ماساژ داد
من: آفرین امیر خان! و چون باید طرف لباساش رو دربیاره پس اون شخص باید یه مرد باشه نه زن که من بتونم لمسش کنم
الناز: ای بابا چقدر تو مذهبی هستی! خب اگر اون زن خودش بخواد که عیبی نداره
من: خب آره اگر طرف راضی باشه مشکلی نیست
الناز: خب پس عزیزم منو یه ماساژ درست و حسابی بده دستت درد نکنه
(امیر و من زدیم زیر خنده)
امیر: الناز این همه داری مقدمه چینی می کنی واسه اینه که علی ماساژت بده؟ دیگه خیلی مزاحم علی آقا شدیم زن بهتره یه کم رومون رو کم کنیم
من: نه امیرخان این چه حرفیه من که قراره پولش رو بگیرم چه مزاحمتی؟ بعد همه زدیم زیر خنده و من بلند شدم و رو به امیر گفتم شرمنده خیلی مزاحم شدم ممنون از پذیرایی تون من برم که دیر وقته
النازبرگشت رو به من و گفت: کجا بری علی آقا؟ مگه من میذارم تازه داشتی ماساژ میدادی! تا ماساژم ندی نمی ذارم بری بیرون!
من: الناز خانم دیروقته آخه ماساژ باشه واسه بعد
الناز: خب شب هم پیش ما بمون بهت بد نمی گذره، من امشب دلم ماساژ می خواد! بعد هم انگار داره خودش رو لوس می کنه با لب و لوچه ی آویزون گفت اصلا من باهات قهرم
امیر: الناز جونم قهر نکن علی خیلی واسه ما زحمت کشیده امشب هم اینجا می مونه خیالت راحت باشه، بعد رفت سمت کمد لباس ها و از توی کشو یه شلوارک و تی شرت درآورد و داد به من گفت بپوش و راحت باش الناز امشب نمی ذاره بری
من هم که تعجب کرده بودم و از طرفی هم خیلی مایل به موندن بودم قبول کردم خواستم برم بیرون از اتاق که الناز گفت: کجا میری شازده؟
من: میرم لباسام رو توی حال عوض کنم
الناز: لباسات رو همین جا عوض می کنی
من: آخه خوب نیست الناز خانم
الناز: چون من نامحرمم؟ تو همه جای منو دیدی اونوقت می گی نامحرمم؟ پررو!!!
من هم که دیدم راست میگه لباسام شلوارم رو همن جا درآوردم و خواستم شلوارک بپوشم که الناز گفت: نه باید پیرهنت رو هم دربیاری بعد شلوارک رو بپوشی
من: قراره تلافی کنید الناز خانم؟
الناز: چی رو تلافی کنم؟
من: هرچه قدر که من دیدم شما هم می خواین ببینید؟
الناز: نه اگر اونجوری باشه که باید شورتت رو هم دربیاری (و یه خنده بلند کرد) یادت رفته دیروز امیر شورت منو هم کشید پایین؟
من: درسته، باشه چشم بعد هم پیرهنم رو دراوردم و زیرپوشم رو و با شورت جلو الناز واستادم و بعد شلوارک و تی شرت رو پوشیدم
من رفتم توی هال امیر داشت توی آشپزخونه نوشیدنی می ریخت منم رفتم کنارش و گفتم شرمنده امیرخان اصلا خوب نبود که من بمونم
امیر: نه عزیزم ما هم کسی رو نداریم خوشحال میشیم با هم باشیم
من: امیدوارم مزاحم نباشم
الناز با یه حوله دستش اومد و گفت من میرم دوش بگیرم
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی زوج الناز و امیرقسمت پنجم و آخر از فصل یک

یک ربع بعد الناز با حوله تنش و یه حوله کوچیک پیچیده دور سرش اومد بیرون من و امیر نشتسته بودیم و شو میدیدیم الناز جلوی ما وایستاد من بهش گفتم آفیت باشه اون هم گفت ممنون و با یه لبخند ناز رفت توی اتاق خواب، چند دقیقه بعد الناز با یه شورت لی یا بهتره بگم شلوارک لی تا زیر باسنش جوری که رونای تپل و سفیدش دیده میشد با یه تاپ زرد که سینه هاش رو محکم گرفته بود اومد بیرون نوک سینه هاش می گفت که سوتین نبسته! من دیگه خیلی حشری شده بودم آرایش سبک و زیبایی هم کرده بود، من و امیر کنار هم نشسته بودیم و بینمون فصله ای نبود، الناز هم اومد و کونش رو به طرف ما دوتا گرفت به حالت نشستن دقیقا بین من و امیر، امیر زد رو کونش و گفت دختر اینجا جا نیست ولی الناز بدون توجه کونش رو گذاشت روی پای من و امیر و بین ما دوتا قرار گرفت... نرمی کونش خیلی بهم حال داد دوست داشتم همون جور بمونه، الناز هم نامردی نکرد و یه دستش رو انداخت دور گردن من یه دستش هم دور گردن امیر و با ناز گفت: دیدی جا بود؟
من می خواستم خودم رو بکشم کنار ولی اصلا دلم نمی اومد!!! چون تازه داشتم دای بدن الناز رو حس می کردم و کیرم هم خیلی داشت حال می کرد! چند دقیقه توی همون حالت بودیم که امیر گفت: الناز پام خسته شده پاشو عزیزم
الناز: نمی خوام بلند شم جام خوبه
امیر: پاشو خانمی علی هم اذیت میشه گناه داره
من توی دلم: بذار باشه تازه دارم حال می کنم!
الناز: علی خودش زبون داره، علی پاشم؟
من به خودم اومدم: نه نه خوبه راحت باشید
(الناز و امیر زدن زیر خنده) الناز: معلومه جات خوبه بلا
من: خوب که نیست ولی خب نمی خوام ناراحت بشید
امیر: پاشو عزیزم خسته شدم... اصلا علی مگه قرار نبود الناز رو ماساژ بدی؟ پاشو ماساژش بده
الناز: مجانی که نمی خواست ماساژ بده باید بهش پول بدی پول نقد
امیر: پول که الان تو خونه ندارم بهش میدم خب اصلا با خودت حساب کنه به من چه!
من: باشه دعوا نکنید می ذارم به حساب
الناز: آخ جون پس من رفتم توی اتاق خواب
(الناز بدو رفت سمت اتاق خواب) امیر رو به من کرد و گفت تو هم پاشو برو دیگه
من: اجازه هست برم ماساژشون بدم؟
امیر: آره برو خوب ماساژش بده که بگیره بخوابه
من هم رفتم سمت اتاق دیدم الناز به شکم دراز کشیده رو تخت ولی لباسهاش تنشه
رفتم کنارش نشستم و گفتم آماده هستید الناز خانم؟
الناز: آره عزیزم آماده ام
من: با اجازه تون و بعد دستم رو گذاشتم رو کمر الناز و کمرش رو شروع کردم از روی تاپش ماساژ دادن دستام رو بردم بالاتر به سمت شونه هاش و شونه هاش رو یه کم مالیدم و بعد هم گردنش رو با نوک انگشتام ماساژ دادم و پوست سرش رو هم با نوک انگشتام مالیدم دستام رو از روی تاپش می کشیدم رو بدنش که یه کم اذیت می شد واسه همین درستم رو از پایین تاپ بردم زیر تاپش و پوست داغ کمرش رو لمس کردم و آروم دستم رو به سمت بالا و شونه هاش بردم، با بالارفتن دستای من لباس الناز هم بالاتر می رفت تا اینکه رسیدم به شونه هاش و لباسش داشت شکمش رو اذیت می کرد چون کش اومده بود، الناز با یه صدای شهلا گفت علی جان تاپم رو دربیار اذیتم می کنه من هم تاپش رو کشیدم بالا و از سرش در آوردم بعد هم شروع کردن با نوک انگشت نوازش کردن پوست پشتش و بعد هم مالیدن شونه ها و پشتش، امیر اومد تو اتاق و با دیدن من که کنار الناز نشستم و دارم به زحمت ماساژش میدم گفت: علی بشین روی بدن الناز اینجوری بهش مسلط تر هستی و اذیت نمی شی ، الناز هم که انگار منتظر بود گفت: آره علی جان بشین رو باسنم، من هم مثل یه برده حرفشون رو گوش کردم و نشستم رو کون تپل الناز و شروع به مالیدن پشتش کردم و رگش رو از دو طرف ستون مهره اش گرفتم که خیلی حال کرد و جیغ زد! من خیلی حشری شده بودم واسه همین دستم رو آوردم بالای باسن الناز و کمرش رو مالیدم بعد دستم رو گذاشتم رو باسنش و باسن تپلش رو خوب ماساژ دادم شلوارک لی خیلی ضخیم بود واسه همین دوطرف کمر شلوارک رو گرفتم و به الناز گفتم اجازه هست؟ الناز هم گفت خوب ماساژ میدی هرکار لازمه بکن! من هم دیدم امیر نشسته رو صندلی کنار کمد لباسها و چیزی نمی گه واسه همین شلوارک رو کشیدم پایین بس که شلوارک تنگ بود شورتش هم اومد پایین خواستم درستش کنم که الناز گفت راحت باش اونو هم دربیار چون روغن هم گذاشتم روی میز کنار تخت بخوای با روغن ماساژ بدی روغنی نشه! من هم شلوارک و شورتش رو با هم درآوردم الان دیگه الناز لخت زیر من خوابیده بود و من داشتم کونش رو می مالیدم، کس صورتی خوش رنگش که داشت از خیسی برق میزد از بین رونهاش یه کم مشخص بود، من هم باسنش رو خوب ماساژ دادم و بعد هم روناش رو مالیدم و ساق و بعد هم مچ پاهاش و پاشنه و انگشتاش رو خوب ماساژ و کشش دادم، بعد هم بلند شدم و از روی میز روغن ویتامینه رو برداشتم یه کم روغن ریختم پشت الناز و پشتش رو مالیدم دیدم اگه بخوام بشینم روی بدنش لباسهای امیر روغنی میشه واسه همین کنار الناز نشستم و ماساژ دادن پشت رو شروع کردم، امیر گفت: راحت باش علی جان
من: راحتم امیرخان
امیر: خب بشین رو بدنش پس
من: لباساتون روغنی میشه
امیر: آها، خب بهتره لباسهارو دربیاری، اینجوری ماساژ به تن الناز نمی چسبه
من: نه خوبه مرسی
الناز: پاشو لباسات رو دربیار، روغنی بشن باید خودت بشوریشون گفته باشم
من هم که دیدم خیلی اصرار می کنن شلوارک و تی شرتم رو درآوردم و با شورت نشستم روی باسن الناز
البته کیرم از اول بلند شده بود ولی خب پشت به امیر لباسهام رو درآوردم تا نبینه وقتی نشستم رو باسن الناز الناز آروم گفت جون... من هم متوجه شدم که کیرم افتاده رو کون الناز ولی خب به روی خودم نیاوردم، ماساژ پشت الناز رو تموم کردم و بعد روغن ریختم رو کون الناز، الناز با ریختن روغن چندبار آخ گفت که معلوم بود خیلی حشری شده، من هم دستام رو گذاشتم رو کون الناز و شروع به مالیدن کون نرم و سفیدش کردم، کونش زود قرمز میشد و من هم دوست داشتم واسه همین بیشتر فشار میدادم و گاهی کونش رو می لرزوندم که الناز هم همکاری می کرد، رونهاش رو مالیدم و دستم رو طوری که امیر نبینه از شیار بین باسن و رونش می بردم وسط دوتا رونش و می کشدیم کنار کسش چندبار این کارو کردم که الناز یه ناله ی شهوت ناکی می کرد. الناز که خیلی حشری شده بود کونش رو بلند کرد و من رو هل داد پایین بعد هم به پشت دراز کشید و گفت حالا جلو رو ماساژ بده، من هم روغن ریختم رو سینه هاش و شروع کردم به مالدین سینه ها و شکمش، پاهاش رو به هم چسبونده بود و با ماساژ من کم کم داشت اونارو باز می کرد، من هم اومدم پایین و دست کشیدم بالای کسش تا رسیدم به رونهاش و آروم اونها رو با روغن زیاد ماساژ دادم بیشتر روغن رو می ریختم بالای کسش و روغن لیز می خورد می اومد پایین از روی کسش، زانوهاش رو هم مالیدم و بعد دستم رو بردم بین چین رون و کوسش و انگشتم رو فشار میدادم توش، دیگه کس صورتی خوشگلش کاملا دیده میشد و ترشحات چسبناکش هم خیلی واضح معلوم بود، الناز هم دیگه داشت آشکارا ناله می کرد و دستش رو گذاشته بود رو سینش و داشت سینه ش رو می مالید، پاهاش رو بیشتر باز کرده بود تا دستم بیشتر بره سمت کسش، مشغول دیدن کسش بودم که متوجه شدم صدای ناله الناز به یه صدای بم تبدیل شد انگار چیزی رو گذاشته تو دهنش سرم رو بالا آوردم دیدم امیر لخت بالاسر الناز واستاده و کیرش توی دهن النازه چشمهای الناز بسته بود و داشت با شهوت کیر امیر رو می خورد، امیر یه چشمک بهم زد من هم که دهنم خشک شده بود و بعد دستش رو گذاشت رو سینه الناز و یه کم سینه ش رو مالید بعد دست منو گرفت و گذاشت رو سینه ی الناز و فشار داد من هم به تبعیت از اون سینه ی الناز رو مالیدم در همین حال الناز چشماش رو باز کرد و بدون اینکه حرفی بزنه یه لبخند به نشانه ی رضایت زد و من هم دیگه به شهوت تمام سینه هاش رو می مالیدم. دست دیگم رو هم بردم سمت کس الناز تا کسش رو لمس کردم الناز یه آه بلند گفت و من هم دستم رو کامل گذاشتم رو کسش و شروع به مالیدن کسش کردم، الناز پاهاش رو خم کرد و کسش رو به طرف من باز کرد من هم دستم رو از روی سینه ش برداشتم و دهنم رو گذاشتم رو کسش یه مزه ی ترش و باهال داشت خیس بود و داغ، شروع به خوردن کسش کردم و اون هم دیگه ناله اش بلندتر شده بود و داشت کیر امیر رو از جاش می کند، زبونم رو فرو می کردیم تو کسش و با انگشت شصت چوچولش رو می مالیدم بعد هم انگشتم رو کردم تو کسش و جلو عقب کردم و بعد دو انگشت همراه با خوردن کسش، خیلی مست شده بود و وسط ساک زدنش می گفت کیر می خوام، ناگهان بلند شد و نشست رو تخت و همونجور که کیر امیر تو دستش بود دستش رو برد تو شورت من و کیرم رو گرفت و آورد بیرون سرش رو بوسید و گفت قربون کیراتون بشم بعد هم سرش رو گذاشت تو دهنش و شورع به خوردن کیرم کرد امیر که عقب تر بود اومد نزدیک من و الناز کیر امیر رو می مالید و واسش جلق می زد و کیرم رو می کرد تو دهنش، خیلی خوب ساک می زد و کیرم رو تا ته می خورد امیر هم نامردی نمی کرد و سرش رو به کیرم فشار میداد، کیرم می خورد ته حلقش و گاهی حس می کردم می رفت تو حلقش، امیر موهای الناز رو گرفت و سرش رو از کیر من کشید عقب و دهنش رو باز کرد بعد یه تف انداخت تو دهن زنش و کیر خودش رو کرد تو دهنش و تو دهن زنش تلمبه می زد من هم حشری شده بود و می زدم رو سینه های الناز، دستم رو بردم زیر کس الناز و کسش رو مالیدم خیلی خیس بود من هم دو انگشت کردم تو کسش و به شدت واسش مالیدم اونقدر مالیدم که بدنش لرزید و شل شد و حس کردم دستم بیشتر خیس شد، الناز ارضا شده بود من هم مالدین کسش رو آروم کردم و بعد دستم رو آوردم و گذاشتم تو دهن الناز، الناز هم با ولع زیاد شروع کرد به لیس زدن دستم، امیر دوتا سیلی زد تو گوش الناز و موهاش رو محکم گرفت و کشوندش سمت لبه ی تخت، الناز به شکم خوبید رو تخت و سرش لبه ی تخت بود امیر هم کیرش رو گذاشت تو دهن الناز و اشاره کرد به کون الناز من هم رفتم سمت کون الناز و دوطرف کونش رو باز کردم سوراخش خیلی تنگ به نظر می رسید پاهاش یه کم از هم فاصله داشت و کسش دیده می شد زبونم رو از پایین کسش کشیدم رو کسش و بعد سمت سوراخ کونش، کونش بوی خیلی خوبی میداد چون حموم رفته بود من هم طاقت نیاوردم و زبونم رو کشیدم رو سوراخ کونش و دور سوراخش رو خوب واسش خوردم با انگشت هم می کردم تو کسش که این باعث شد کونش رو هی تکون بدهکونش کاملا شل شده بود، امیر دست زد به پشتم سرم رو بلند کردم گفت می خوای ساک بزنه واست؟ گفتم: نه ممنون راحت باشید امیر گفت: پس بکن تو کسش دیگه بنده خدا از دست رفت! من که فکر نمی کردم اینقدر راحت بتونم الناز رو بکنم شروع کردم به بوسیدن شونه های الناز و اومدم پایین تا کمرش و بعد باسنش رو بوسه بارون کردم و بعد دستام رو گذاشتم دوطرف دستای الناز و خودم رو کشیدم روش و کیرم رو مماس کرد با کسش النازاینقدر دلش کیر می خواست که فرصت نداد و خودش کسش رو اورد به استقبال کیرم و من هم کیرم رو آروم دادم تو کسش و اون هم کسش رو میداد عقب تا کیرم بره توش، خوابیدم روش و محکم بغلش کردم الناز سعی داشت با عقب دادن کونش کیرم رو بیشتر تو کسش جابده و این خیلی واسم لذت بخش بودمن هم شروع کردم به خوردن گردن و گوشش و بوسیدنش و دی همون حال هم تو کسش تلمبه می زدم، چشمای الناز خیلی خمار شده بودن و همش ناله می کرد من هم همونجور که کیر امیر تو دهن الناز بود لپش رو می بوسیدم و گاهی خشن می شدم و سر الناز رو به کیر امیر فشار میدادم که عق می زد، امیر خیلی خوب تو دهن الناز تلمبه می زد چند دقیقه تو این حالت کردمش بعد بلند شدم و رو به امیر گفتم: امیرخان بسم ا... بفرمایید! امیر با خنده گفت: تو بیا تا واست بخوره و بعد اومد یه بالشت گذاشت زیر شکم الناز تا کونش خوب قمبل بشه، اونقدر خورده بودم کس الناز رو که نای ایستادن نداشت بدنش شل شده بود، با دیدن قنبل کون الناز بدجور شق کردم، دم امیر گرم خوب بلده کس بکنه، امیر کیرش رو گذاشت دم کس الناز و فرو کرد تو کسش الناز هم شروع کرد به فحش دادن و جیغ زدن که آروم باش وحشی کونی! کسم پاره شد جر خوردم عوضی خواهر جنده، ولی امیر بهش محل نمی داد و محکم تلمبه می زد بعد موهای الناز رو گرفت و گفت: جنده می خوای دهنت رو با کیر علی ببندم؟ النازهم گفت: فدای کیر علی بشم خودم دهنم رو با کیر اون می بندم! بعد دستش رو به سمت کیرم دراز کرد و کیرم رو گرفت و منو کشید سمت خودش من هم رفتم جلو، امیر نشسته بود رو رونهای الناز و کسش رو می گایید و می زد رو کون سفید الناز، کون سفید الناز رنگ خون شده بود دلم واسش می سوخت، بعد زد تو گوش الناز و گفت بخور کیر دوستمو جنده! من هم که دیدم امیر خیلی بی غیرته و خوشش میاد دهن الناز رو گرفتم و تف کردم تو صورتش و کیرم رو گذاشتم تو دهنش و سرش رو به کیرم فشار دادم بعد که کیرم تا ته رفت تو حلقش بینیش رو گرفتم تا نتونه نفس بکشه! الناز چشماش رو بسته بود داشت عق می زد نفس هم نمی تونست بکشه دستش رو آورد سمت من و مثلا می خواست منو هل بده عقب، می خواستم برم عقب که امیر که صحنه رو دیده بود گفت: نرو عقب بذار جنده خفه شه و بعد خندید و زد تو گوش الناز، من هم گفتم چشمات رو باز کن کسی خانم وگرنه خفت می کنم بدبخت الناز به زحمت چشماش رو باز کرد، اشک تو چشماش جمع شده بود و چشاش قرمز بوددیگه داشت واقعا خفه می شد که کیرم رو کشیدم بیرون و اون هم یه عالمه تف ریخت بیرون و چندتا سرفه زد و بعد هم چندتا نفس عمیق من هم تو این مدت کیرم رو می کشیدم رو لپش، وقتی نفس سرجاش اومد گفت: علی تو هم کونی شدی بی معرفت داشتم خفه میشدم! منم گفتم اعتراضی داری؟ دوباره بکنم تو حلقت؟ الناز گفت: نه غلط کردم ببخشید، من هم زدم زیر خنده الناز هم بعد من خندید، صورت الناز رو بوسیدم و گفتم اگر دوست نداشتی دیگه تکرار نمی کنم! الناز هم گفت من سکس خشن دوست دارم حال می کنم، امیر هم همچنان داشت کس الناز رو جر میداد و با دیدن صحبت ما انگار بیشتر حشری شده باشه سرعتش رو بیشتر کرد و با یه ناله ی بلند کیرش رو در آورد و ابش رو ریخت روی کون الناز و بعد هم کیرش رو کشید روی آباش و آبها رو روی کونش پخش کرد و کنار الناز دراز کشید، الناز هم کیر منو مالید و کرد تو دهنش و واسم ساک می زد، امیر گفت الناز دراز بکش به پشت تا علی بیاد ارضات کنه الناز هم پاهاش رو داد بالا و من هم که دیدم خودشون دوست دارم پریدم رو الناز و کیرم رو گذاشتم تو کسش و خوب کسش رو گاییدم آخرای کارم بود که الناز منو محکم به خودش فشار داد و گفت آبت رو بریز تو کسم می خوام داغی عشقم رو حس کنم من هم دیگه از امیر اجازه نگرفتم و با فشار آبم رو تو کس الناز خالی کردم و روش دراز کشیدم، هر دو بدجور عرق کرده بودیم ناگهان دیدم الناز داره دست تکون میده تعجب کردم سرم رو برگردوندم دیدم امیر داره فیلم می گیره از زنش که زیر منه بعد رفت وسط پاهامون و به الناز گفت: آب کیر علی داره از کست میاد بیرون الناز هم گفت: خوب فیلم بگیر می خوام ببینم! بعد به من گفتم عزیزم آروم کیرت رو بکش بیرون من هم آروم کشیدم بیرون و آب کیرم که خیلی زیاد بود ریخت روی تخت البته این رو بعد توی فیلم دیدم، بلند شدیم و من تازه فهمیدم چیکار کردم اون موقع تو شهوت متوجه نشده بودم ولی من الناز رو کرده بودم از امیر خجالت می کشیدم، امیر زد رو پشتم و گفت: ناراحت نباش پسر ما خودمون خواستیم و ازت ممنونیم که همراهیمون کردی، ما خیلی دنبال یه نفر سوم بودیم واسه سکس سه نفری ولی نمیشد به هر کسی اعتماد کرد واسه همین نقشه کشیدیم که یه نفر رو پیدا کنیم تا بعدا واسمون مزاحمت ایجاد نکنه، تو کارمند بودی و یه آدم آبرومند الناز هم از تیپت خوشش اومد واسه همین بعد ماهها جست و جو به تو برخوردیم و تو رو انتخاب کردیم و توی این چند روز هم مشخص شد آدم خوبی هستی و اینجوری پیش اومد، یه نگاه به هر دوشون کردم و گفتم: راضی بودید؟
الناز: آره دمت گرم حالی بهم دادی که تا حالا تجربه نکرده بودم
امیر: ممنون خیلی خوب بود
من: من ممنونم که زنت رو دادی من بکنم! ولی گفته باشم من پولم رو ازتون می گیرم! فکر نکنید چون بهم کس دادید با هم بی حسابیم!
الناز: (خندید) عزیزم خودم باهات تصویه می کنم! هر آمپول یه کس خوبه؟!!
امیر: نه پولت رو که میدیم داداش
من: البته پیشنهاد الناز وسوسه انگیزتر از پول بود باید در موردش فکر کنم!
الناز پرید تو بغلم و بوسم کرد و گفت: کس من همش مال خودته عزیزم
اون شب با هم رفتیم حموم و الناز هم بین من و امیر خوابید. من که تا صبح مالیدمش و چندبار آبم رو آوردم و ریختم روش! تا حالا کسی به توپی الناز نکرده بودم آخه...
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی زوج الناز و امیر قسمت ششم

روز بعد از سکس با الناز تا ظهر توی تخت الناز و امیر خوابیدم، خیلی خسته شده بودم و اصلا نفهمیدم که اینقدر خوابیدم، نزدیک ظهر بود که با صدای الناز از جام پریدم، الناز با یه تاپ شلوارک جلوم وایستاده بود من هم لخت توی تخت خوابیده بودم، الناز کنارم نشست و گفت: آروم باش پسر چقدر ترسیدی! من هم که شوکه شده بودم و تازه داشت یادم می اومد دیشب چی شده بهش گفتم: نترسیدم که فقط تعجب کردم که اینجام! اون روز شبکار بودم و امیر هم رفته بود سرکار. سریع پا شدم و لباس پوشیدم و بعد از خوردن یه صبحونه که دیگه نمیشد بهش گفت صبحونه از الناز خواستم تا آمپول آخر رو بیاره واسش بزنم و زحمت رو کم کنم، الناز هم قبول نکرد و گفت الان پام درد می کنه و حالش رو ندارم باشه شب میام بیمارستان واسم بزنی! من هم با اون که تعجب کرده بودم ولی چیزی نگفتم و بعد از بغل کردن و بوسیدن الناز رفتم به سمت خونه...
اون روز عصر من کلی به این اتفاق فکر کردم و اصلا نمی تونستم قضیه ی دیشب رو باور کنم! واقعا شب خوبی بود و من هنوز شوکه بودم، ساعت 7 رفتم بیمارستان و از شانس بد من شیفت شلوغی هم بود، همش دعا می کردم که الناز الان نیاد چون اگر قبل نیمه شب می اومد پرستار خانم واسش آمپول رو می زد، یه همکار داشتم که اسمش سیاوش بود یه پسر خوشگل که تازه ازدواج کرده بود و دو سال از من کوچیکتر بود، اون شب سیا همش تو نخ من بود و من هم کمی استرس داشتم، چندبار ازم پرسید چیزی شده من هم گفتم نه فقط یه کم خسته هستم، خوبی شبهایی که سرشب شلوغ میشد این بود که آخرای شب مریض کمتر می اومد! البته این یه قانون نبود! چون نمیشد پیش بینی کرد، ساعت 12 سیا ازم خواست برم بخوابم چون خسته بودم، من هم گفتم تو اول برو بخواب که من ساعت 3 برم تا صبح بخوابم و صبح هم که بیکارم می تونم بیشتر بخوابم، اون هم قبول کرد و رفت، یک ساعت بعد هم پرستارای خانم رفتن استراحت کنند چون خداروشکر بخش خلوت شده بود، سه تا مریض داشتیم که منتظر بودیم صبح برن سونوگرافی چون اورژانسی نبودن. دیگه مطمین شده بودم که الناز نمیاد و داشتم چرت می زدم، خیلی خسته بودم و چرتم تبدیل به خواب شده بود که یهو دست کسی رو روی پشتم حس کردم در یک لحظه از جام پریدم چون فکر کردم سوپروایزر اومده تا برگشتم دیدم الناز بالاسرم وایستاده و مثل موش می خنده!!!
_ من: سلام، خوبی؟ چه بی صدا اومدی اصلا متوجه نشدم
- الناز: سلام عزیزم، خواستم بترسونمت که فکر کنم ترسیدی!! چرا تو بیداری؟ در اومدم که تو خوابیده باشی!
_ منتظر تو بودم، گفتم بخوای آمپولت رو بزنی غریبه نزنه!
- نیست که توآشنامونی!!! علی تو هم که غریبه ای فدات شم
_ باشه الان زنگ می زنم پرستار خانم بیاد آمپولت رو بزنه
رفتم سمت تلفن و گوشی رو برداشتم که زنگ بزنم الناز اومد و دستش رو گذاشت رو دستم وگفت:
- دلت میاد یکی دیگه بهم آمپول بزنه عزیزم؟
_ آره! ما که با هم آشنا نیستیم! چرا دلم نیاد؟
الناز دستش رو گذاشت رو کیرم و گفت:
- این آمپول رو گفتم عزیزم!
_ این آمپول هم صاحب داره! بهتره بهش دست نزنی! دیشب یادت رفته چه بلایی سرت آورد؟
- چرا یادم بره؟ واسه همون بلا اومدم اینجا! الان همون موقع دیشبه! آب کسم راه افتاده!
_ اینبار رو خودم واست می زنم ولی دیگه بهت آمپول نمی زنم
- این آخرین آمپوله عزیزم (خنده)
_ خداروشکر که تموم شد، امیر کو؟
- داره قبض تزریق می گیره
_ چرا قبض؟ من می خوام واست بزنم عزیزم، تو قبلا حساب کردی
سریع زنگ زدم پذیرش و گفتم آقای فلانی قبض آمپول نمی خوان از آشناهام هستند، مسوول پذیرش هم معذرت خواهی کرد و گفت باشه چشم. الناز آمپول رو داد به من و من هم داشتم آماده می کردم که امیر اومد داخل، با هم دست دادیم
امیر: داداش می ذاشتی قبض بگیرم، مسوول پذیرش شک می کنه!
من: نه بابا چرا شک کنه؟ قبض اصلا چیز مهمی نیست تو نمی خواد فکرشو بکنی
الناز: خب من کجا برم دراز بکشم؟
من: همون جای اون شب! برو که منم اومدم
امیر: من هم میام!
من: باشه بیا، اون شب قلبم داشت تند میزد! اصلا فکر نمی کردم سه شب بعدش بتونم با این حوری بخوابم!
امیر: واقعا؟ حتما با خودت می گفتی عجب تیکه ایه؟
من: آره بد جور داشتم راست می کردم ولی خب به روم نمی آوردم!
الناز اون شب یه ساپورت مشکی پوشیده بود با یه مانتو تنگ تا زیر باسنش، رونهاش کاملا مشخص بود و تیپش حرف نداشت، بدن الناز عالی بود و سکسی، الناز روی تخت دراز کشید و پایین مانتوش رو داد بالا، من و امیر هم رفتیم پشت پرده و من پرده رو کشیدم وقتی برگشتم سمت الناز دیدم یه کون قلمبه توی ساپورت مشکی داره بهم چشمک می زنه، رفتم سمتش و دستم رو گذاشتم رو باسنش و رو به امیر گفتم اجازه هست؟ امیر هم گفت: اجازه ی منم دست شماست! من هم دو طرف ساپورت الناز رو گرفتم و آروم کشیدم پایین تا وسط باسنش که کشیدم پایین خبری از شورت نبود! بیشتر کشیدم پایین تا شورتش رو ببینم! الناز هم باسنش رو یه کم بلند کرد تا ساپورتش راحت بیاد پایین، من هم ساپورت رو تا بالای رونش کشیدم پایین، بله الناز اصلا شورت نپوشیده بود! پنبه الکل رو گذاشتم گوشه ی خارجی یه لب باسنش و آروم به صورت دایره ای کشیدم رو پوست کونش بعد دستم رو گذاشتم دوطرف محل تزریق و سوزن رو فرو کردم و بعد تزریق آمپول، الناز هم بدون اینکه چیزی بگه دراز کشیده بود، امپول که تزریق شد الناز گفت یه کم جای تزریق رو ماساژ بده، من هم با پنبه الکل توی دستم شروع به ماساژ کردم، داشتم به کون الناز نگاه می کردم که امیر از پشت سرم رد شد و رفت سمت سر الناز، یه نگاه به امیر انداختم دیدم کیرش رو از توی زیپ شلوارش درآورده و داره اونو میبره سمت دهن الناز!
ادامه دارد...
     
  
میهمان
 
ببخشید دوستان که داستانم نیمه کاره موند، فیلترشکنم مشکل پیدا کرده بود نمی شد بیام سایت...
پرستار خصوصی زوج الناز و امیر قسمت 7

من: امیر؟!!!!!! دیوونه شدی؟ بیا کنار ولش کن
الناز: خاک تو سرت امیر! حالا وقته ساک زدنه؟ نمی بینی کونم آمپول خورده؟
من: بیا اینطرف مرد، کسی بیاد زشته!
امیر: علی دست گذاشت رو کونت حشری شدم! یه کم بخورش! نترس چیزی نمیشه
من: زود تمومش کنید تا کسی نیومده
الناز: این امیر تا ارضا نشه ول کن نیست!
بعد هم کیر امیر رو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن، من هم کیرم از اول بلند شده بود ولی استرس داشتم! رفتم بیرون و یه سروگوشی آب دادم، کسی توی راهرو نبود مریض ها هم خواب بودن تخت تزریقات هم خارج از محدوده مریض های بستری بود، دوباره برگشتم پشت پرده دیدم امیر هنوز کیرش تو دهن النازه و داره با دستش از روی ساپورت کسش رو می ماله، الناز هم همون جور به شکم دراز کشیده بود روی تخت، رو به امیر گفتم پسر بسه بیا برو اونطرف آبرومون رو نبر!
امیر: چیه حسودیت میشه؟
من: حسودی که داره ولی می ترسم!
امیر: نترس بابا، کسی این پشت نمیاد
دستم رو گذاشتم رو کون الناز و یه کم کونش رو مالیدم، دستم رو بردم بالاتر زیر مانتوش که دستم خورد به پوست داغ بدنش! مانتوش رو یه کم دادم بالا دیدم به به خانم فقط مانتو تنشه و پوست سفیدش داره دیده میشه، انگار اصلا به قصد دادن اومده بود واسه همین فقط ساپورت پوشیده بود و مانتو! دیگه طاقت نیاوردم این وضع الناز منو بدجور حشری کرده بود، مانتوش رو کامل دادم بالا تا نزدیک شونه هاش بالا رفت سوتین هم نبسته بود، یه کم پشتش رو با کف دست مالیدم و ماساژ دادم بعد بدون توجه به امیر ساپورتش که یه کم پایین بود کشیدم پایین تر تا زیر زانوهاش، الان کمر و باسن و رونهای لخت الناز جلوم بود، اومدم پایین پاهاش نزدیک کف پاش و کیرم رو از زیپ شلوارم بیرون آوردم چون روپوش داشتم اگر کسی می اومد می تونستم سریع کیرم رو بدم تو شلوارم و نیازی به بستن زیپ نبود چون روپوشم خیلی چسب نبود و راحت کیر بلند شدم از زیر شلور رو می پوشوند، کیرم رو توی دستم گرفتم و همون پایین پای الناز وایستادم و کیرم رو می میمالیدم به الناز گفتم قمبل کن یه کم و پاهات رو از هم باز کن، سوراخ کون نازش و کس صورتی خوشگلش جلو چشمام بود قرار بود امشب بکنمش و این منو بیشتر حشری می کرد یه کم کیرم رو مالیدم که امیر گفت بیا واست بخوره، منم گفتم تو راحت باش من کار دارم! بعد رفتم کنار تخت و دوباره شروع به مالیدن کون و رون الناز کردم، آب دهنم رو انداختم وسط چاک کونش لیز خورد و رفت پایین یه بار دیگه هم این کار رو کردم و با دستم آب دهنم رو رو کونش پخش کردم بعد کونش رو با دستام گرفتم و همه جاش رو بوسیدم، دوطرف کونش رو از هم باز کردم سوراخ کونش رو نکرده بودم ولی تنگ به نظر می رسید، زبونم رو کشیدم رو سوراخ کونش و آروم زبونم رو آوردم پایین تا روی کسش، زبونم که به کسش خورد یه آه گفت که نزدیک بود آبم بیاد، دو طرف کونش رو خوب باز کردم و شورع کردم به خوردن کسش و الناز هم پاهاش رو سعی می کرد بیشتر باز کنه ولی چون ساپورت به زانوهاش گیر داشت نمی شد، خودش رو قمبل کرد تا بهتر کسش رو بخورم و اینقدر حشری شده بود که شکم و رونهاش رو کامل از تخت جدا کرد و کونش رو تا جایی که می شد داد بالا، همچنان واسه امیر ساک می زد و منم داشتم کسش رو از وسط رونهاش از پشت سر می خوردم و با دستم از جلو چوچولش رو می مالیدم، امیر آبش اومد و همش رو ریخت تو دهن الناز، الناز هم خوشش نیومد و آب رو تو دهنش نگه داشت چون نمی تونست بریزه رو ملافه یا زمین، به امیر گفتم مگه مرض داری بنده خدا رو اذیت می کنی! اون سطل زباله رو بده که توش تف کنه، امیر سطل رو داد به الناز و الناز وقتی دهنش خالی شد هرچی فحش بود به امیر داد، امیر کیرش رو جمع کرد بهش گفتم برو یه سروگوشی آبد بده ببین چه خبره، رفت و برگشت و من همچنان کس الناز رو می خوردم، الناز رو از تخت کشیدم پایین و مانتوش رو تا حدامکان دادم بالا گفتم دستات رو بذار رو تخت و خم شو، امیر دستای الناز رو گرفت و بیشتر کشیدش رو تخت تا خوب خم بشه بعد دوطرف کون الناز رو باز کرد و کسش رو یه کم خورد منم کیرم رو گذاشتم دم کس الناز و فشار دادم تا بره توش، یه کم که رفت تو کسش شونه های الناز رو گرفتم و بیشتر کیرم رو فشار دادم تا ته که رفت شروع کردم به تلمبه زدن ولی خیلی آروم تا زیاد صدا نکنه، موهای الناز رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم از پشت بهش چسبیدم و تو کسش تلمبه می زدم، به امیر گفتم بیا سینه هاش رو بخور امیر هم اومد و سینه هاش رو گذاشت تو دهنش، الناز به زحمت تحمل میکرد و لبش رو گاز می گرفت که جیغ نزنه، بعد چند دقیقه من دیگه بدون در نظر گرفتن محیط تندتر تلمبه می زدم و گاهی می زدم رو کون الناز، امیر هم الناز رو از جلو بغل کرده بود و دوطرف کونش رو باز کرده بود تا کیرم بیشتر بره تو کسش، الناز کونش رو داده بود عقب تر تا بیشتر حال کنه، آبم داشت می اومد و عرق کرده بودم، تمام آبم رو ریختم تو کسش و کیرم رو محکم تو کسش فشار دادم، حدود یک دقیقه همینجوری گرفتمش تا آبم کامل بره تو کسش و نریزه بیرون، به امیر گفتم از تو استیشن دستمال کاغذی بیار اونم آورد و من هم چنتا برداشتم و کیرم رو آروم کشیدم بیرون و سریع دستمال گذاشتم جلو کس الناز و فرو کردم تو کسش تا یه قطره آبم هم نریزه و نیاد بیرون، الناز گفت کونی می خوای حاملم کنی؟ گفتم: نه نترس قرص می خوری چیزی نمیشه خواستم که آبم رو زمین نریزه و ساپورتت هم خیلی خیس نشه تابلو بشه، بعد الناز لباسش رو مرتب کرد و منو بوسید، منم کیر خوابیدم رو دادم تو شلوار و خودم رو مرتب کردم و رفتیم بیرون، الناز و امیر ازم تشکر کردن و رفتن من هم که خیلی خسته بودم منتظر همکارم شدم و دوباره رفتم تو فاز چرت زدن...
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی قسمت 8

ساعت 3 سیا اومد و من رفتم استراحت کنم، موقع رفتن بهم گفت: خوش به حالت امشب مریض خوشگلی داشتی! من هم خودم رو زدم به اون راه و گفتم: خبری نبود که و رفتم خوابیدم، صبح سیا بهم گفت که توی پذیرش بوده و دیده که اون زن و شوهر اومدن واسه تزریق، بیشتر از این تعجب کرده بود که تزریقشون طولانی شده بود من هم یه جوری پیچوندمش. خواهر این آقا سیاوش پزشکه، یه زن خوشگل با بدنی عالی و خیلی مغرور و خودخواه 35 سالشه و اسمش هم آزیتاست! شبهایی که آزیتا خانم شیفته بس که اذیت می کنه و دستور الکی واسه مریض ها می نویسه همه ی پرستارها شاکی میشن، خیلی کم و اون هم با سرپرستار بخش می خنده، در کل آقایانون رو هم که آدم حساب نمی کنه، من کارم خیلی درست بود ولی همیشه هم به خاطر اینکه از سیا تو کارم سرتر بودم آزیتا بهم گیرهای الکی می داد، خلاصه گفتم که آزیتا رو هم بشناسید! اسم خانم سیاوش میترا هست و دوسال از سیاوش کوچیکتره، این میترا خانم توی زیبایی حرف نداره، خونه داره و خیلی با کلاس می زنه، چند روز گذشت و خبری از الناز و امیر نشد، تا اینکه یه روز الناز بهم زنگ زد و گفت که برم خونشون باهام کار واجب داره! من هم رفتم یه دوش گرفتم و رفتم خونه شون، مثل همیشه الناز خوشگل کرده بود و با یه تاپ و شلوارک صورتی در رو باز کرد، من هم که کیرم شق شده بود با دیدنش جلو در بغلش کردم و رفتیم تو خونه، وقتی رسیدیم توی هال با دیدن یه خانم که روی مبل نشسته بود جا خوردم و سرجام میخ کوب شدم! الناز هم که متوجه موضوع شده بود یه نیشگون از پشتم گرفت و رو به من گفت ببخشید عزیزم یادم رفت بگم بیتا خانم اینجاست! بیتا خانم یکی از دوستای باشگاهمه، بعد هم رو به بیتا کرد و گفت ایشون هم علی آقا داداش گلم که ذکر خیرشون بود! بیتا بلند شد و سلام کرد (یه زن جوون که بعدا فهمیدم هم سن النازه و 25 سالشه ولی از الناز جوون تر می خورد! با یه بلوز آبی و دامن مشکی تا زیر زانو) بعد دستش رو به سمت من دراز کرد و من هم بعد از کمی مکث باهاش دست دادم، دستهای نرم و داغش دیگه واقعا داشت دیوونه م می کرد! الناز ازم خواست که بشینم من هم روبروی بیتا نشستم و الناز رفت واسمون چایی بیاره، بیتا خوشرو و زبون باز بود و شروع کرد به صحبت کردن با من
بیتا: الناز خیلی ازتون تعریف کرده علی آقا، این خواهر شما مثل اینکه خیلی شما رو دوست داره!
من: در چه موردی تعریف کرده واستون؟
بیتا: از اخلاق خوبتون و اینکه توی کارتون موفق هستید و ...
من: الناز همیشه به من لطف داشته
همین موقع الناز با سینی چایی اومد و من بلند شدم سینی رو ازش گرفتم، چایی رو اول به بیتا تعارف کردم همون جور که نزدیکش شده بودم بوی عطرش منو داشت دیوونه می کرد، بوی زنی به این خوشگلی هر آدمی رو مست می کنه بعد هم به الناز تعارف کردم و خودم هم نشستم، الناز یه نگاه بهم کرد و با یه لبخند گفت: کار واجبی که داشتم مربوط به بیتاست!
من: چه کاری از دست من برمیاد؟
الناز: خب راستش، بیتا خودت بگو
بیتا: علی آقا من یه خواهر دارم 20 سالشه یه دختر شیطون و پرشروشوره، راستش یه مدت بود گلاب به روتون استفراغ زیاد می کرد، به زور بردمش دکتر و دکتر هم بعد از معاینه براش دارو نوشت، موقع بیرون رفتن طوری که مبینا نفهمه دکتر بهم گفت بهتره خواهرتون یه تست حاملگی هم بده چون من حس می کنم خواهرتون حامله ست! من هم شوکه شدم و چون دکتر آزمایش خون واسش نوشته بود به پرستار گفتم خون بیشتر بگیره واسه آزمایش حاملگی، و متاسفانه جواب مثبت بود!
من: چرا متاسفانه؟ اینکه خیلی خوبه؟ مگه خواهرتون و شوهرش بچه دوست ندارن؟
بیتا: خب مشکل اینکه خواهر من شوهر نداره!
من یه مکث کردم و بعد رو به الناز گفتم: متوجه نشدم!!!
الناز: علی؟ تو که اینقدر خنگ نبودی!!! بعد رو به بیتا کرد و گفت دختر تو هم چقدر ماجرا رو کش میدی! بعد رو به من گفت: خب مبینا با دوست پسرش سکس داشته و حامله شده، الان خود مبینا هم خبر داره و می خوایم قبل اینکه خیلی دیر بشه بچه سقط بشه! حالا تو بگو چیکار کنیم!
من: خب دیوونه این کار خیلی خطرناکیه!
بیتا: علی آقا مشکل خرجش نیست آبرو خونوادمون درخطره
من با خودم فکر کردم دختره رفته داده و حامله شده آخه به من چه! کسی دیگه حال کرده من باید ریسک کنم
من: ببین الناز از گناه سقط هم بگذریم خطرش خیلی زیاده! دختر باید تحت مانیتورینگ بیمارستان باشه! دارو هاش پیدا نمیشه اگر هم پیدا بشه احتمال خونریزی داخلی و افزایش فشارخون داره! باید حداقل 24 ساعت تحت نظر باشه!
الناز: جدی؟ خب من نمی خوام که امیر خبردار بشه! بیتا جور می کنه که مبینا 24 ساعت بیاد خونه ی تو و تو واسش سقط کنی
من: (با تعجب زیاد!!!!) گفتم حالت خوب نیست الناز! دختر مردم تو خونه ی من بمیره من چیکار کنم؟ من تا حالا بچه سقط نکردم! اصلا امکان نداره اینو ازم نخواه!
الناز: خب یه کاری بکن! بنده خدا گناه داره اینجا غریبن کسی رو ندارن! جون الناز!
من: یکی از دوستام قبلا تجربه شو داشت! چندتا رو سقط کرده! باید ببینم چی می گه!
بیتا: خب ازش بپرس الان بهش زنگ بزن
من: از دست شما دوتا!
ادامه دارد...
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی قسمت ۹

گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به خسرو، خسرو یه آدم کونی و بی منظور بود که واسه سکس هرگهی حاضر بود بخوره! مست که میشد به خواهر خودش هم رحم نمی کرد. اصلا ازش خوشم نمی اومد ولی مجبور بودم، بهش زنگ زدم و بعد از کلی متلک بار من کردن گفت باید مورد رو ببینم و معاینه کنم! ببینم اصلا تحمل سقط رو داره یا نه! بعد هم کلی منت گذاشت که خودت می دونی که کار سختیه و ریسک داره! حالا به کیرش هم نبود که طرف بمیره فقط می خواست قیمت رو ببره بالا! گوشی رو قطع کردم و به الناز و بیتا گفتم خسرو خواسته مبینا رو معاینه کنه! بعد هم گفتم این پسر اصلا آدم خوبی نیست و هرکاری ازش برمیاد!
بیتا: خب چیکار کنیم؟ آبرومون واجبتره، عصر مبینا رو میارم اینجا بیاد معاینه ش کنه
من: اینجا نه! من نمی تونم اونو بیارم خونه ی خواهرم! مثل اینکه شما متوجه نشدید گفتم این پسر یه آدم عوضیه!
الناز: یعنی تا این حد؟
من: بیشتر از این حد! من جای شما بودم بی خیال سقط میشدم و حاضر بودم بچه به دنیا بیاد ولی خسرو دست به مبینا نزنه!
بیتا: نه باید این بچه سقط بشه
من: میل خودتونه ولی من هیچ مسولیتی رو قبول نمی کنم!
بیتا: لطفا خودتون هم توی این ماجرا به عنوان یه پشتوانه باشید تمام مسوولیتش با خودم
من: مشکلی نداره، عصر بیایم خونه شما؟
بیتا: آره شوهرم تا آخر هفته نیست بیاین خونه ما
آدرس رو از بیتا گرفتم مثل اینکه از اون خرپولا بودن! خونه شون باکلاسترین جای شهر بود، شوهرش هم رییس یکی از شرکتهای مهم بود، خداحافظی کردم و رفتم بیرون به خسرو زنگ زدم و گفتم آماده باشه عصر میریم مریض رو ببینیم
عصر با خسرو رفتیم خونه بیتا، خونه اونقدر تمیز و باکلاس بود که خسرو توی عمرش ندیده بود، بیتا با یه بلوز دامن بلند سفید بدون روسری اومد جلو در، از همون اول یه برقی تو چشمای خسرو دیدم که گفتم خدا بخیر کنه! اشتباهم این بود که به بیتا نگفته بودم حجابش رو جلو خسرو رعایت کنه! خسرو روی مبل نشست و بیتا بعداز پذیرایی رفت توی یکی از اتاقها، خسرو یه لگد به من زد و گفت بابا دمت گرم چه دوستایی داری! من هم به روی خودم نیاوردم و با عصبانیت بهش نگاه کردم
بیتا اومد بیرون و گفت مبینا تو اتاقه بفرمایید توی اتاق، با هم رفتیم تو اتاق یه دختر که از بیتا لاغرتر بود روی تخت دراز کشیده بود و پتو رو تا روی شکمش بالا کشیده بود، یه تاپ سبز تنش بود، خسرو رفت کنارش و گفت خب احتمال زیاد تحمل کنه! باید بچه رو هم معاینه کنم ببینم اندازش چقدر شده! بعد پتو رو زد کنار و تاپ مبینا رو داد بالا و شروع کرد به وررفتن به شکم دختر بیچاره! من که می دونستم توی این سن حاملگی اصلا لمس جنین امکان نداره ولی خب نمی شد چیزی بگم و از کوره دربرم باید تحمل می کردم! خسرو چند دقیقه به مبینا وررفت و مالیدش، کیرش سیخ شده بود و از رو شلوار داشتم میدیدم! بعد گفت مشکلی نداره سقط می کنم ولی خرجش بالاست!
مبینا که تا الان ساکت بود گفت: چقدر بالا؟
بیتا سریع خودش رو انداخت وسط بحث و گفت: مشکلی نداره، کی می شه کار رو شروع کرد؟
خسرو: خب داروهاش کمیابه و گرون من فردا میرم دنبالش بعد مبلغ رو بهتون می گم
روز بعد خسرو بهم زنگ زد و گفت: به بیتا بگو مبلغ 5 میلیون همراه با یه حال توپ!
من: حال توپ یعنی چی؟
خسرو: یعنی سکس دیگه!
من: با مبینا؟ اون که حامله ست و بعد سقط هم شرایطش رو نداره خجالت بکش مرد
خسرو: نه بابا با بیتا
من: کثافت حالت خوبه؟ اون شوهر داره! یه بار هم شده آدم باش
خسرو: می دونی که من چقدر کثیفم! واسم مهم نیست! می خوان من درخدمتم نمی خوان هم برن به سلامت!
من: خیلی آشغالی خسرو!
گوشی رو قطع کردم دو دل بودم که چیکار کنم! به الناز زنگ بزنم یا مستقیم به بیتا بگم! روم نمیشد به بیتا بگم! ولی چاره نبود، زنگ زدم به بیتا
من: سلام بیتاخانم خوب هستید؟
بیتا: ممنون علی آقا چه خوبی آخه! چی شد خبری از خسرو نشد؟
من: بهتره از خیر این پسر بگذریم!
بیتا: چرا علی آقا؟ دارو پیدا نشده؟
من: دارو پیدا شده 5 میلیون هم پول خواسته! ولی....
بیتا: ولی چی؟ خوبه که!
من: نه آخه یه درخواست دیگه هم داشت، بهتون گفتم که آدم درستی نیست!
بیتا: چی می خواد خب؟
من: می خواستم به الناز بگم باهاتون صحبت کنه ولی روم نشد حتی به الناز بگم!
بیتا: دیروز نگاهش مشخص بود! حتما رابطه می خواد
من: آره درسته
بیتا: خب مبینا غلطی کرده باید خودش هم جورش رو بکشه!
من: درسته ولی اخه...
بیتا: آخه چی؟ دلتون واسه مبینا نسوزه! اون خیلی بی شعوره! صدبار گفتم دنبال این کثافت کاری ها نرو! جواب یکی از خواستگارهات رو بده و عروس شو!
من: بیتا خانم آخه خسرو مبینا رو نمی خواد!
بیتا: یعنی چی؟
من: خب شما چشمم رو گرفتید!
بیتا بغض کرد، معلوم بود حالش خوب نیست می خواست یه چیزی بگه ولی نمی تونست حرف بزنه
من: بیتا خانم متاسفم! بی خیال خسرو بشید من حاضر نیستم شما اینکار رو بکنید
بیتا: نه شما مقصر نیستید! باشه بگید زودتر بیاد ماجرارو تموم کنه!
من: آخه بیتا خانم این که نمیشه!
بیتا: چاره نداریم دیگه، هرچی بیشتر بمونه بچه بزرگتر می شه و سقط سخت تر!
من: باشه بهتون خبر میدم
ادامه دارد...
     
  
میهمان
 
پرستار خصوصی قسمت ۱۰

زنگ زدم به خسرو و قرار رو واسه شب گذاشتیم، شیفتام رو آف کردم تا خطری متوجه دوتا خواهر نشه! قرار شد شب خسرو خودش بیاد، به الناز هم گفتیم که امشب سقط انجام میشه خواست بیاد که من گفتم چون امیر قرار نیست بفهمه بهتره تو خونه باشی
شب زودتر رفتم خونه بیتا، بیتا ناراحت و غمگین بود ولی برخوردش خوب بود، مبینا هم داشت راه می رفت و عین خیالش نبود، از ماجرای بیتا هم خبری نداشت، صدای زنگ منو از افکارم آورد بیرون، خسرو بود به مبینا گفتم بره تو اتاق رو تخت و رفتم در رو باز کردم، خسرو با یه مرد دیگه اومده بود، اون هم شبیه خسرو بود
خسرو تعجب کرد و گفت: تو هم که هستی علی جون!
من: فکر کردی می ذارم یه آشغال با اینا تنها تو خونه باشه!
خسرو در حالی که می خندید گفت: امشب می بینی که وجود تو هم تاثیری نداره!
بعد رو به دوستش کرد و گفت ابی جون برو داخل!
اومدن داخل و رو مبل نشستن، بیتا کنار من نشست
خسرو: خب اول بریم سر معامله! پولها اماده ست؟
بیتا 50 تا تراول 100 تومنی درآورد و گفت آره اینجاست
خسرو بلند شد و اومد سمت بیتا، دستش رو گذاشت رو دست بیتا و پولا رو با دست دیگه ش از بیتا گرفت بعد دستش رو تو دستش فشار داد و گفت: قرار دیگه مون که یادت نرفته خوشگله؟
بیتا: نه یادمه فقط الان خبری نیست! هر وقت کارت تموم شد!
خسرو: نه دیگه نداشتیم! کارم که تموم بشه از کجا معلوم زیر قولت نزنی؟
بیتا: باشه پس تو کارت رو شروع کن بعد من سر قولم هستم، فقط یادت باشه قرارمون فقط خودت بودی و با سر یه اشاره به ابی کرد
خسرو: بله اون که یادمه خیالت راحت ابی واسه کمک اومده کاری به ما نداره
خسرو رفت سمت اتاق مبینا ابی هم پشت سرش، یه پلاستیک دست ابی بود که فکر کنم داروها توش بود، من و بیتا هم رفتیم دنبالشون، خسرو واسه مبینا یه سرم وصل کرد و دوتا آمپول ریخت توی سرم بعد قطراتش رو واسه 8 ساعت تنظیم کرد و گفت: 8 ساعت اول باید تموم بشه بعد برای دوز بعدی تصمیم می گیریم، به مبینا هم گفت کم کم دردت شروع میشه ولی باید تحمل کنی اگه حس کردی خونریزی داری خبر بده چون نباید زیاد ازت خون بره! خسرو بلند شد و به ابی گفت مواظبش باش من میرم توی هال بشینم، من و بیتا هم پشت سر خسرو از اتاق اومدیم بیرون
خسرو گفت: خب کار شروع شد من منتظر تو هستم بیتا جون
بیتا: باشه من سر قولم هستم
خسرو: خب کجا بریم؟
من: بیتا مطمین هستی؟
بیتا: آره فعلا که چاره ی دیگه ای ندارم
خسرو: ببین بیتا من می خوام امشب حال کنم فکر کنم آبروتون ارزشش رو داشته باشه، می خوام همه جوره باهات حال کنم اگر بخوای ادا دربیاری و حالم رو خراب کنی بد می بینی و کارم رو نصفه رها می کنم تو بمون و خواهرت
بیتا: متوجه نشدم؟
خسرو: یعنی من می خوام امشب مال من باشی، به علی هم گفتم حال می خوام!
بیتا: خب یک بار ارضا بشی کافیه دیگه
خسرو: آها! اشتباهت همین جاست! تا هر وقت توی خونه ت هستم باید مال من باشی و حال بدی
بیتا: نه دیگه قرارمون این نبود
خسرو: من قرار رو تعیین می کنم نه تو! نمی خوای؟ میریم...
بعد خسرو رفت سمت اتاق مبینا، بیتا هم بدو رفت دستش رو گرفت و گفت: باشه آبروریزی نکن مبینا خبر نداره
خسرو: خب برو آماده شو، در ضمن علی هم نباید خودشو قاطی کنه!
من: یعنی چی خسرو؟ قرار نیست هرکار خواستی بکنی
خسرو: هرکاری نمی کنم فقط نمی خوام تو بالای سرم باشی
بیتا: باشه قبوله، علی آقا اگر دیدم اذیت میشم خودم صدات می کنم، وقتی صدات کردم بیا، خوبه؟
من: باشه مشکلی نداره هر جور شما بخوای بیتا خانم
خسرو: خب بهتره وقت رو تلف نکنیم، برو آماده شو بیتا جونم، اتاق خوابتون کجاست؟
بیتا: اتاق خوابمون؟
خسرو: آره دیگه همونجایی که شبها می خوابید
بیتا: قرار نیست بریم تو اتاق خوابمون که!
خسرو: قرار رو من تعیین می کنم یادت رفته؟ برو سکسی ترین لباست رو بپوش، زود باش دیگه
بیتا رفت توی اتاق روبروی سرویس حمام طبقه ی همکف، منو صدا کرد که برم تو اتاق، اتاقش کوچیک بود و دور تا دور کمد داشت یه میز آرایش با یه آینه دوطرفه وسط اتاق بود
بیتا: علی آقا شرمنده که مزاحم شما شدم، اگر امکان داره برید تو اتاق مبینا تا من آماده شم و برم بالا، اتاق خوابمون بالاست و صدا پایین نمیاد نمی خوام مبینا متوجه بشه
من: باشه، فقط من زنگ می زنم به چندتا از دوستام که همین دوروبر باشن تا اگر موردی پیش اومد بیاین کمکمون!
بیتا: نه فکر نکنم مشکلی پیش بیاد ولی باز هم ممنون از لطفت

ادامه دارد...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات سکسی یک پرستار


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA