ساحره (قسمت اول )خانواده خيلي مذهبي بودند و براي همين پدرم تصميم گرفته بود دخترشونو عروس خانواده ما بشه ، من با پدر و مادر و تك خواهرم به خواستگاري يگانه دخترشون كه تا اون زمان هرگز نديده بودمش رفته بوديم .((كلا حرف آخر رو پدرم ميزنه و هيچ كس نه جراتشو داشت و نه به خودش اجازه ميداد اعتراضي كنه ، پدرم 50 ساله و فردي بود مذهبي و فوق العاده سخت گير ، مادرم 42 سالش بود و اونم سعي ميكرد تمام موارد مذهبي رو رعايت كنه ، خواهرم كه 5 سالي ازم كوچكتر بود به خاطر سختگيريهاي خانواده چادري بود ولي اگه بعهده خودش ميزاشتن خيلي دوست داشت با مانتو بيرون بره ، مخصوصا از زماني كه كلاسهاي تقويتي كنكور ميرفت اين حس بيشتر شده بود ، تو خونه هم اكثرا لباسهاي پوشيده تنش بود و از ترس پدرم جرات راحت گشتن رو نداشت ، من هم كه حالا 25 سال رو پر كرده بودم با گرفتن مدرك مهندسي عمران تو يه شركت خصوصي مشغول بكار شده بودم و سعي ميكردم كاري نكنم كه باعث دلگيري خانواده و بخصوص پدر و مادرم بشه ))صحبت بين پدر و حاج آقا محسني خيلي گرم شده بود ، اونا از دوستان خيلي قديمي هم بودن و از نظر اخلاقي شبيه هم ، يك پسر هم داشتن كه به گفته حاج آقا محسني براي ادامه تحصيل خارج كشور بود ، بعد از اينكه حاج آقا محسني اجازه صحبت خصوصي بين من و دخترش رو داد با راهنمايي مادرش به طرف اتاقي رفتيم و با يگانه خانم تنها شدم ، دختري كه كاملا خودشو تو چادر رنگي پنهان كرده بود و فقط صورتش مشخص ميشد ، مثل برف سفيد بود و فوق العاده زيبا ، با اولين نگاه تو چشماش رنگ آبي اون منو مجذوب خودش كرد ، مدت زيادي بينمون سكوت برقرار بود تا بالاخره به حرف اومد يگانه : خوش آمدي من : ممنونم ، ببخشيد كه وقتتون رو گرفتميگانه : خواهش ميكنمصداي دلنشين و قشنگي داشت ، و صحبت بينمون ادامه پيدا كرد ، بيشتر بحث در ارتباط با وضعيت كاري و درسي بود تا علايق مشترك ، يگانه 23 سالش بود و تازه تو رشته مامايي درسش تمام و قرار بود براي گذراندن طرحش به يكي از درمانگاههاي روستاها اطراف شهر خودمون بره ، با وجود اينكه پدرش ميتونست براش موندن تو شهر رو رديف كنه ولي عقيده داشت براي اداي دين بايد در مناطق محروم هم خدمت كرد ، خانواده اونها نشون ميداد كه به اخلاقيات و مذهب خيلي معتقد هستند و اين بيشتر باعث شده بود تا پدرم به اين وصلت مصر بشه ، بعد از 2 هفته و با هماهنگي كه بين خانواده ها صورت گرفت بالاخره عقد بين من با يگانه برقرار شد ، قرار گذاشته شد مدت 6 ماه بعد مراسم اصلي وعروسي گرفته بشه و خطبه عقد هم تو محضر خونده شد ، بعد از اينكه عقد بينمون جاري شد حاج آقا محسني كه از اين لحظه تو اين داستان بهش محسن خان ميگم بهمون اجازه داد كه تنهايي بريم بيرون ، پدرم سويچ ماشين رو بهم داد و گفت : خوب پسرم ، تو ديگه مسئوليت يك خانواده رو بعهده گرفتي و از حالا سعي كن خودت به كارها و مشكلاتت سروسامان بدي .خيلي احساس غرور ميكردم و با شوق و شعف ازشون تشكر كردم و با يگانه سوار ماشين شديم و رفتيم ، براي اولين بار بود از نشستن كنار يگانه خجالت نميكشيدم و مرتب بهش نگاه ميكردم و ميخنديدم ، بعد از صحبت با يگانه و تماس با پدر و مادرش قرار شد شام بريم خانه ما و قبلش براي قدم زدن به پارك جنگلي بزرگي كه شمال شهر بود رفتيم ، منطقه شلوغي نيست ولي به خاطر گشت زنيهاي مرتب پليس از امنيت خوبي برخورداره.همونطور كه قدم ميزديم موتوري از دور بهمون نزديك شد كه با رسيدن بهمون مشخص شد گشت پليس هست ، اونا با ديدن ما جلومون ترمز زدن وسربازي كه عقب نشسته بود با لحني خيلي بد گفت : به به ، بد نگذره ، ميبينم تور زدن ديگه چادري ، مانتويي نداره .من كه از اين لحنش خيلي عصباني شده بودم با اعتراض گفتم : بهتر حرف زدنتون رو بفهميد ، ما با هم نامزديم موتور رو روي جك گذاشتن و به طرفمون اومدن و تا من رفتم حرفي بزنم سيلي محكمي بهم زدن ، از عصبانيت داشتم ديونه ميشدم و ديگه اختيار حرفام و حركاتم از كنترل خارج شده بود ، تو همين گير و دار يكي از سربازها به طرفم اومد واز پشت كتمو گرفت و كشيد ، تو يه حركت مشت خيلي محكمي به بيضه ها سرباز زدم كه روي زمين افتاد و از درد نعره اي زد و به خودش ميپيچيد ، از جام بلند شدم سرباز ديگه برام گارد گرفت و باتونشو درآورد و به طرفم يورش برد ، ضربه محكمي كه به پام زد باعث شد از شدت درد به زمين بيافتم و دادم بهوا رفت ، سربازي كه بر اثر مشت من به زمين افتاده بود به طرف اومد و باتون دوستش گرفت و قصد زدنمو داشت كه صحنه اي رو ديدم كه باورش برام سخت بود ، يگانه چادرش رو درآورد و به طرفي انداخت و قبل از اينكه سربازها بتونن عكس العملي از خودشون نشون بدهند با ضربه هاي وحشتناك و محكمي كه يگانه به سر و صورت هردوشون كوبيد به زمين افتادن ، يگانه مانند رزمي كارهاي حرفه اي دوباره گارد گرفت ، هم من و هم سربازها شوكه شده بوديم و يكي از سربازها به خاطر ضربه محكمي كه به سرش خورده بود حالت تهوع شديد بهش دست داده بود و بالا آورد ، مردم كم كم دورمون جمع شدن و بعد از چند دقيقه ماشين پليس رسيد ، ما رو به كلانتري بردند و بعد ازاومدن پدرم و محسن خان ، افسر مربوطه با محسن خان آشنا دراومد وبعد از كلي عذر خواهي و قول تنبيه سربازها ما به خانه برگشتيم ، پاي راست من بر اثر برخورد باتون ورم كرده بود و قادر به خوب راه رفتن هم نبودم ، همه خانه ما رفتيم و هر چي پدر و مادرم اصرار كردن محسن خان نموند و به يگانه هم گفت شب هر وقت تماس بگيره مياد دنبالش ، ساعت حدود 7 بعداظهر بود ، خانه ما دو طبقه بود كه طبقه بالا رو پدرم براي من آماده و مبله كرده بود ، ما با اجازه رفتيم بالا ، مادرم با صداي بلند گفت : آرمان من و بابات با آرزو ميريم ديدنت عموت و زود برميگرديم ، چايي درست كردم خودت بيا ببرتا حالا با دختري تنها نبودم و اين يكم بهم استرس ميداد ، بر خلاف من يگانه خيلي ريلكس و عادي بود ، صداي بسته شدن در حياط نشون از تنها شدنمون داشت ، من براي آوردن چايي به طبقه پايين رفتم ، همش با خودم كلنجار ميرفتم كه چطوري بايد رفتار كنم ، چايي رو يه رنگ كردم و بردم بالا ، يگانه چادرش رو درآورده بود و با مانتو رو مبل نشسته بود و به محض ورود من به طرفم اومد و سيني رو از دستم گرفت و با صداي زيبا و دلرباش گفت : آرمان خان شما بفرماييد بشينيد ، اين وظيفه منه لبخند زيبا و نوع برخورد يگانه حس عجيبي در من ايجاد كرد ، خيلي دوست داشتم بغلش بگيرم ولي خوب نميدونستم چطوري بايد شروع كنم ، غير زماني كه انگشتر به دستش كرده بودم ديگه دستم بهش نخورده بود و تازه اون موقع هم اونقدر دورو برمون بودن كه هيچي نفهميدم ، يگانه سيني رو روي ميز گذاشت و روبروم نشست ، چايي رو تو فنجانها ريخت ، نميتونستم چشم ازش بردارم ، يگانه وقتي نگاههاي منو ديد گفت : چي شده ؟ چيز عجيبي ديدي ؟من كه خيلي دلم ميخواست باهاش راحتر بشم و از طرفي ديگه اونو متعلق به خودم ميدونستم گفتم : راستش عجيب نه ولي الان دارم زيباترين صحنه عمرم رو ميبينم يگانه يكمرتبه رو به عقب رفت و دستاشو زير چونش گذاشت ، اين حركتش منو ترسوند و منتظر عكس العمل اون شدم ، يگانه يكم همونطوري نگام كرد و از جاش بلند شد ، اگه بگم از استرس بدنم يخ شده بود دروغ نگفتم ، يگانه ميز رو دور زد و اومد كنارم و جفت من نشست ، برخورد بدنش با من مثل وصل كردن برق بهم بود ، لرزش شديدي در من ايجاد شد ، يگانه همونطور كه از كنار بهم نگاه ميكرد گفت : خوب بگو كدوم صحنه زيبا رو ميديدي ؟ من هم ميخوام ببينم فاصله صورتهامون كمتر از 30 سانت بود و من ميتونستم عطر خوش بويي كه به خودش زده بود رو حس كنم ، قدرت تكلم ازم سلب شده بود و برام باور كردني نبود اين همون يگانه اي باشه كه روزهاي قبل ميديدم ، نوع نگاهاش هم فرق كرده بود و اون حيا و معصوميتي كه قبلا ديده بودم ازش اثري نبود ، يگانه كه متوجه استرس زياد من شده بود با آرامش گفت : آرمان حالت خوب نيست ؟ صميميتي كه از صداش برميامد باعث آرامش من شد و گفتمش : خوبم ، راستش چرا دروغ تا حالا با دختري تنها نبودم يگانه خنده بلندي كرد و گفت : جدي ؟ پس براي همين اينقدر تو خودت جمع شدي و بعد در كمال خونسردي دستمو گرفت و گفت : خوب سعي كن آروم باشي انگار بهم خون تزريق كرده بودن ، تمام بدنم داغ شد ، دستاي گرم يگانه منو مطيع خودش كرده بود ، يگانه دوباره بهم نگاه كرد و گفت : خوب نگفتي اون صحنه زيبا كجاست ؟ منم دوست دارم ببينما من كه جراتم بيشتر شده بود گفتم : اگه دوست داري ببيني بايد بري جلوي آيينهيگانه با لبخند زيبايي بهم نگاه كرد و با لحن آرومي گفت : مرسي ، در اصل اون صحنه زيبا انعكاس صحنه زيبايي بود كه من داشتم ميديم كم كم رابطمون صميمي تر شد ، در حين صحبت ازش در مورد برخوردي كه تو پارك جنگلي شد و ضرباتش پرسيدم كه توضيح داد كمربند مشكي و دان 2 تكواندو رو داره و مدت زيادي هست تمرين ميكنه ، و همونطور كه صحبت ميكرد بلند شد و با فاصله برام گارد گرفت و گفت : ولي بايد بگم تو هم با اون ضربه اي كه بهش زدي حالا حالاها با خودش درگيره من : ضربه من ؟ به كي ؟يگانه : به همون سربازه ديگه من كه زياد از برخورد يادم نبود اظهار بي اطلاعي كردم و يگانه بهم نزديك شد و صورتشو بهم نزديك كرد و گفت : همون ضربه ناك اوت كننده ا ي كه وسط پاش زدي .يادم اومد ، مشت محكمي كه به بيضه هاي پسره زدم حالشو خراب كرده بود .مانتويي كه يگانه تنش بود خيلي راحت و گشاد بود و براي همين نميشد وضعيت بدنيشو فهميد ، يگانه رو به من گفت : آرمان اين طبقه براي شماست ؟من : براي من بود ولي از حالا براي ما هستشيگانه لبخندي بر روي لبش نشست و گفت : ميشه يه نگاهي به اتاقها بندازم ؟من از روي مبل بلند شدم و به طرفش رفتم و مچ دستشو گرفتم و گفتم : اينجا خونه خودته ، نياز نيست از كسي اجازه بگيري و به طرف اتاق خودم بردمش ، داخل اتاق كه شديم اولين چيزي كه نظر يگانه رو بخودش جلب كرد ميز بزرگ كامپيوتر و وسايل روي اون بود ، بر روي صندلي نشست و گفت : واي آرمان خوش بحالت ، سيستم مجهزي داري من رفتم پشت صندلي و بهش گفتم : بازم كه گفتي خوش بحالت ، از ايندفعه خوش بحالمون ، باشه ؟يگانه سرشو به عقب برگردوند و بالبخند زيبايي گفت : چشم ، هر چي تو بگي من ازش فاصله گرفتم و به طرف در خروجي رفتم و گفتم : من برم پايين الانه برميگردم و از اتاق خارج شدم كه صداي يگانه اومد : آرمان ميتونم روشنش كنم ؟از همون تو هال گفتم : بله مادرم برامون ميوه هم آماده كرده بود و من مشغول تدارك آجيل و ميوه بودم و همه فكرم دوروبر يگانه دور ميزد ، با ميوه و تنقلات رفتم بالا و وقتي وارد اتاقم شدم يگانه محو كامپيوتر بود ، وقتي بهش رسيدم تازه فهميدم چه سوتي دادم ، عكسهاي مدلهاي فشني كه يكي از دوستام بهم داده بود روي صفحه ريخته بودم و قصدم بيشتر انتخاب لباس براي يگانه بود ، از زماني كه حرفمون با خانواده يگانه تموم شده بود همش دنبال تهيه كادوي مناسبي بودم كه با توجه به رفاقت خيلي خيلي نزديك بين من و آرش و راحت بودن باهاش بهم پيشنهاد خريد لباس مجلسي روز رو براي يگانه داده بود ، كلا آرش تنها كسي بود كه با من خط قرمزي حاليش نميشد و خيلي راحت و باز صحبت ميكرد ، نميدونم چطوري بود كه شيفته مرام و اخلاقش بودم ، يادمه وقتي فلشش رو بهم ميداد گفت : آرمان برو ببين چه لباسهايي دارن ، آدم دلش ميخواد بخورنشون ، بيشتر اندامشون بيرونه ، فكر كنم تو با ديدنش 2 – 3 روزي هنگ كني .و بلند بلند ميخنديد ، حالا يگانه اون عكسها رو ديده بود ، نميدونستم عكس العملش چيه و منتظر شروع صحبت از طرف اون شدم ، همش فكر ميكردم الان با ناراحتي به اين عكسها اعتراض كنه ولي بر خلاف انتظارم يگانه همينكه منو ديد از روي صندلي بلند شد و خيلي پر شور و با شوق زيادي گفت : آرمان چه لباسهاي خوشگلي ، بازم از اين عكسها داري ؟من كه اصلا انتظارشو نداشتم شوكه شده بودم ، و نميدونستم چي بگم كه يگانه كنارم اومد و براي اولين بار دستشو گذاشت روي شونم و گفت : آرمان كجايي ؟ ميگم بازم داري ؟ من : هان ، نميدونم .يگانه دوباره پشت سيستم رفت و شروع به ديدن عكسها كرد ، خيلي جالب بود ، همش تصور من اين بود يگانه حتي حاضر نميشه من به زنهاي با حجاب معمولي نگاه كنم چه برسه به ديدن عكسهاي سكسي مدلهاي غربي ، يگانه يكي از عكسها كه مدل با دامن خيلي كوتاه و لباس نيم تنه اي كه چاك سينه هاش مشخص بود رو روي صفحه نگه داشت و گفت : آرمان ببين چه دامن كوتاه و قشنگيه كم كم داشتم داغ ميشدم ، گرمايي تا حالا تجربه نكرده بودمدوباره يگانه گفت : آرمان ميبيني چه آرايش قشنگي دارن ، موهاشونو خيلي قشنگ درست ميكننمن پشت صندلي يگانه بودم و اون به ديدن عكسها ادامه ميداد ، لحظه به لحظه داغتر ميشدم ، دستام عرق كرده بود و كم كم داشت از سر و صورتم هم عرق درميومد ، نفهميدم چطوري شد كه دستامو روي شونه هاي يگانه حس كردم ، اصلا دست خودم نبود ، انگار يه نيروي جاذبه اي دستامو برروي شونه هاش برد ، يگانه تكون خيلي آرومي خورد و دوباره به ديدن عكسها ادامه داد ، سرمو جلوتر برده بودم و حالا كنار صورت يگانه قرار داشت ، عرقي كه از صورتم روي دست يگانه كه داشت پهلوشو ميخاروند ريخت ، يگانه به عقب نگاه كرد و گفت : آرمان چقدر عرق كردي ؟ خيلي گرمت شده ؟ راستش منم گرممهوازروي صندلي بلند شد، يگانه روبرو من ايستاد و سرشو پايين انداخت ، اينكارش برام سوال شده بود ، ميترسدم از اينكه دستمو روي شونه هاش گذاشتم ناراحت شده باشه ، با من من گفتم : ببخشيد ، حواسم نبود .يگانه سرشو بالا آورد و گفت : براي چي ؟ مگه چي شده ؟من : دستم سر خورد ، نميخواستم ناراحتتون كنمخنده بلند يگانه مثل بمب تركيد ، و همونطوري كه ميخنديد تلو تلو خوران بهم نزديك شد و دستاشو گذاشت روي سينه هام و گفت : واي آرمان ، اصلا باورم نميشه پسري به مثبتي تو پيدا بشه ، منو بگو كه فكر ميكردم فيلم هم بازي ميكني منظور يگانه رو نميتونستم بفهمم ، يعني من چيكار كرده بودم كه يگانه اينطور تصور ميكرد ، يگانه ازم فاصله گرفت و به طرف چوب لباسي كنار اتاق رفت و رو به من گفت : من كه دارم تو اين لباسها آتيش ميگيرم ، تو رو نميدونم با كت چطوري دوام مياريو در مقابل چشمهاي بهت زده من شروع به درآوردن مقنعه و بعدش مانتوش كرد ، گيره پشت سرشو باز كرد و موهاي فوق العاده بلندشو كه تا پايين كمرش رسيد رو باز كرد ، شلوار لي تنگ و تي شرت خيلي زيبايي داشت ، اگه بگم نزديك به سكته بودم باور نميكنيد ، تا حالا غير خواهر و مادرم هيچ زن يا دختري رو به صورت زنده و از نزديك اينطوري نديده بودم ، نميدونم بدون اينكه بخوام نگاهام برروي اندام يگانه ميچرخيد ، اصلا متوجه اين نبودم كه يگانه كاملا منو تحت نظر داشت ، وقتي چشام به چشمش افتاد با لبخند گفت : خوب نظرت چيه ؟((يعني نظر منو در مورد چي ميخواست بدونه ؟ ، خوب معلومه پسره خنگ ، در مورد چهره و اندامش )) اين سوالي بود كه تو مغزم گذشت ، دوباره يگانه گفت : آرمان نگفتي نيروي عجيبي در من ايجاد شده بود و باعث شده بود بي پرواتر بشم ، براي همين گفتم : عالي ، بدون هيچ كم و كاست ، زيبا و .........يگانه : زيبا و چي ؟من : از همه نظر عالي يگانه : از كدوم نظر ؟من : همه ، همه يگانه : ميخوام از زبونتون بشنوم ، ميخوام بدونم همسرم درمورد من نظرش چيه ، كامل و واضحديگه هيچ اختياري از خودم نداشتم و گفتم : چهره اي زيبا ، اندامي فوق العاده ، اخلاقي بي نظيريگانه به طرفم اومد و وقتي به خودم اومد كه تو بغلم بود ، مثل كوره داغ بوديم ، سر يگانه روي دوش من بود ، عطر هوس انگيزي كه بخودش زده بود منو از خود بيخود كرده بود ، دستاش دور كمرم حلقه شده بود و دستاي من هم دوراون بود ، يگانه خودشو بهم فشار ميداد و اين باعث ميشد اندامشو بيشتر حس كنم ، همونطور كه سرش روي دوشم بود گفت : آرمان دوست داري چطوري برات لباس بپوشم ؟ مثل اين مدلها خوبه ؟با صداي آرومي گفتم : من دوست دارم اونطور لباس بپوشي كه خودتم لذت ببري يگانه : اگه من دوست داشته باشم مثل اونا بپوشم چي؟من : من بازم خوشحالميگانه : تو كه ميدوني خانواده هامون چقدر سخت گيرن من : الان ديگه من و تو يه خانواده مستقل هستيميگانه :آرمان با سختگيريها اينطوري موافقي؟من : ابدا ، به هيچ وجه يگانه : منم بيزارمحالا ديگه دستام روي پشت يگانه به حركت دراومده بود و اونم همينطور ، دستامو تو موهاش كردم و گفتم : چقدر قشنگه يگانه سرشو از روي دوشم برداشت و صورتشوبه فاصله خيلي كمي از صورتم نگه داشت گفت : ميدوني آرمان ، تو هم خيلي تكي ، آرزوي هر دختري هست يكي مثل تو داشته باشه دستام دور صورت يگانه بود و اون چشماشو بسته بود ، نميدونم چه چيزي باعث شده بود فاصله صورتامون كم و كم بشه ، ديگه كمتر از 5 سانت بين صورتامون فاصله نبود كه يگانه خودشو بهم چسبوند و لبشو روي لبم گذاشت ، براي لحظه هايي خودمو كنده شده از روي زمين حس كردم ، يگانه خيلي پرحرارت لب ميگرفت و اين به من انرژي مضاعف داده بود ، يگانه سعي ميكرد زبونشو تو دهانم كنه كه بهش اجازه دادم ، حركتهايي رو تو وجودم حس ميكردم كه گرماي زيادي رو به بين پاهام ميرسوند ، يگانه خودشو ازم جدا كرد و به طرف تختي كه كنار اتاق بود رفت ، روي اون نشست و منم كنارش ، دوباره تو كار لب رفتيم و ايندفعه يگانه رو روي تخت خوابوندم ، كم كم خودمو بهش مسلطتر كردم و تا جايي كه يگانه كاملا دراز كشيد و من روش بودم ، ديگه اون حرارتي كه به سمت پايين بدنم رفته بود كار خودشو كرد و حركتهايي رو بوجود آورد ، چيزي كه برام جالب بود مهارت يگانه تو لب گرفتن و چرخاندن زبونش تو دهانم ، اصلا خجالت يا دلهره اي تو وجودش ديده نميشد ، صداي زنگ موبايلم همه چيز رو بهم زد ، شماره آرزو بود ، بهم گفت نزديك خونه هستيم ، گوشي رو قطع كردم و يگانه رو در جريان اومدن اونها گذاشتم ، سر و وضعمون رو مرتب كرديم و سريع تو پذيرايي رفتيم ، يگانه خودشو با مجله اي كه روي ميز بود سرگرم كرد ، دستپاچگي تو من موج ميزد وبه قدري تابلو شده بود كه يگانه گفت : آرمان آرومتر ، چرا اينقدر بهم ريختي ، راحتر باشبا سر بهش اطمينان دادم و تو همين زمان صداي در حياط ورود پدر و بقيه رو اعلام كرد ، از تو راه پله صداي آرزو اومد كه با صداي بلند ميگفت : بچه ها ما اومديم يگانه خيلي از آرزو خوشش ميومد و هميشه باهاش شوخي ميكرد ، تو همين مدت كم خيلي با هم گرم گرفته بودن ، يگانه همين كه صداي آرزو رو شنيد بلند شد ، رفت و در رو باز كرد و گفت : آرزو سلام ، بيا بالا پيش ما آرزو : نه مرسي ، مزاحم نميشم يگانه : بيا ديگه آرزو : باشه پس لباس عوض كنم يگانه : منتظرتمو در رو بست و دوباره سر جاش نشست ، طولي نكشيد كه صداي مادرم و آرزو كه از پله ها بالا ميومدن اومد و بعدش صداي زنگ خونه ، يگانه براشون در رو باز كرد و اول با مادرم و بعد با آرزو دست داد و اومدن داخل ، كلي با هم صحبت كردن و بعد از حدود 20 دقيقه مادرم رفت پايين و آرزو كه قصد رفتن داشت يگانه ازش خواست يكم ديگه بمونه ، مادر رفت و اون 2 تا گرم صحبت و شوخي شدن ، خيلي صميمي شده بودن مثل دوستاي 10 – 15 ساله ، يگانه همش از رونهاي آرزو بيشگون ميگرفت و به سر كولش ميزد ، من براي كاري پايين رفتم و اونارو تنها گذاشتم ، حدود 15 دقيقه بعد اونها هم پايين اومدن ، شام رو خورديم و حدود ساعت 11 شب محسن خان دنبال يگانه اومد و رفتن ، براي براي خاموش كردن لامپهاي طبقه بالا رفته بودم كه آرزو هم اومد ، ياد تماسش افتادم و براي تشكر ازش گفتم : راستي بابت تماسي كه گرفتي ممنونم آرزو لبخند زيبايي زد و همونطور كه به طرف در خروجي ميرفت گفت : تازه خوبه قبلش اومدنمونو بهت خبر دادم من كه از حرفش چيزي نفهميده بودم گفتم : خوب منم براي همين تشكر كردمآرزو به در تكيه داد و گفت : خوب فكر كردي براي چي زنگت زدم ؟من : خوب ... ميدونم براي چي بود آرزو با لحني كه بد جنسي توش موج ميزد و تا حالا ازش سراغ نداشتم گفت : اي ميدوني ، پس چرا اينقدر نامرتبمن كه نميتونستم منظورشو بفهم و از طرفي قاطي كرده بودم گفتم : نامرتب ؟ كي ؟ ما ؟ ما كه مرتب بوديم ، يعني مگه ... بگو چي شده مگه ؟آرزو با همون لحن گفت : نه آقا پسر شما مرتب بودين ، ولي تختتونو مرتب نكرده بودين ، ضمنا وقتي پايين اومدي كامپيوتر رو هم خاموش كنواي چه سوتي داده بودم ، كلا هنگ كردم ، آرزو پايين رفت و من هم بعد از 20 دقيقه رفتم ، اونا خوابيده بودن و من هم رفتم تو اتاقم كه صداي در اومد ، وقتي بفرما گفتم ديدم پدرم هست ، از جام بلند شدم كه گفت : نه راحت باش ، پسرم از فردا سعي كن وسايل شخصيتو ببري بالا واونجا رو آماده كني و بهش عادت كني شب بخير گفت و رفت ، يعني اين آخرين شبي بود كه تو اين اتاق ميخوابيدم .(ادامه دارد)
ساحره (قسمت دوم ) فردا حدود ساعت 1 بعد اظهر با يگانه تماس گرفتم و بابت ديشب و موندنش پيشم ازش تشكر كردم ، اونم گفت خونه تماس گرفته و از مادرم و آرزو تشكر كرده و گفت با آرزو قرار گذاشتن عصر برن خريد ، حدود ساعت 6 بعد اظهر با آرزو دنبال يگانه رفتيم و براي خريد به پاساژهاي خوب شهر سري زديم ، آرزو دنبال مانتو بود و چند تا فروشگاه رو رفتيم تا اينكه يكي از مانتو سراهاي بزرگ كه فروشنده خانم داشت بيشتر توقف و مدل ديديم ، اكثر مانتوها تنگ و كوتاه بود كه ميدونستيم با مخالفت خانواده و بخصوص پدر روبرو ميشيم ، همونطور كه داشتيم نگاه ميكرديم فروشنده اومد و به يگانه و آرزو گفت : ميتونم كمكتون كنم ؟يگانه : بله ، ميخوايم براي ايشون يك مانتوي مناسبي بگيريمفروشنده : خوب اينهمه مدلها و رنگهاي زيبا و از همه مهمتر (( اشاره به سمت آرزو)) اين خوشگل خانمي كه من ميبينم هر مانتويي بپوشه بازم به زيبايي خودش نميرسهآرزو يه نگاهي به من كرد و يكم قرمز شد ولي در كمال تعجب من و آرزو ، يگانه گفت : اين كه حق با شماست ، هم خوشگله ، هم خوش استيل و هم خوش هيكل .آرزو با چادر بود و زيرش يك مانتوي راحت ، فروشنده بهش گفت اجازه بدين و چادرشو از سرش برداشت . يكي دو قدم عقب رفت و گفت : ببخشيدا ، حيف اين هيكل و اندام زيبا نيست كه اينقدر به خودتون سخت ميگيرين آرزو ديگه كاملا قرمز قرمز شده بود ، ولي من ريلكستر از گذشته بودم ، تنها يگانه بود كه باهاش همراهي ميكرد و گفت : منم با شما موافقم ، ولي خوب چاره اي نداريم ، نميتونيم خيلي مدل دار بگيريمفروشنده : چرا ؟ الان كه ديگه گير بازار نيست و دست يگانه رو گرفت و بردش سمت يه مانتو و آرزو هم صداش زد و مانتويي آبي كم رنگ و كوتاه نشونش داد و گفت : باور كنيد اينو اگه بپوشه از هر مدلي سرتر ميشه آرزو گفت : نه ، نميشهيگانه : راست ميگه خانم فرشنده : بابا نميخواد بخرين ، فقط يكبار امتحان كنيد براي ديدن خودتونآرزو به من نگاه كرد و فهميدم منتظر اجازه من هستش ، يگانه رو به من گفت : آرمان ، بپوشه ببينيم چطوري ميشه ؟حس غريبي در من ايجاد شده بود ، نوعي احساس پرواز ، ميخواستم راحتر باشم و از زيباييها بيشتر استفاده كنم ، رو به يگانه و آرزو گفتم : بد نيست ، امتحانش ضرر ندارهآرزو انگار منتظر اوكي من بود و بلافاصله مانتو رو از دست فروشنده گرفت و رفت تو اتاق پرو ، حدود 5 – 6 دقيقه بعد از پرو بيرون اومد ، خداي من چي ميديم ، چقدر ناز و زيبا شده بود ، اولين بار بود اندام آرزو جلب توجهم كرد ، چه كمر باريكي و چه اندامه زنانگي زيبايي ، يگانه به طرفش رفت و سوتي كشيد و گفت : به به ، چه ماه شدي ، اگه اينطوري بيرون بري حتما ميدوزدنت واقعا با اين تيپ نظر هر مردي رو جلب ميكرد ، فروشنده كمربند پهن مانتو رو هم بست و اين كار باعث شد اندام آرزو بيشتر بيرون بزنه ، و بعد رو به من گفت : بفرماييد اينم از جنيفر لوپز خوشگلتر و خوش هيكلترراست ميگفت ، باسن آرزو خيلي خوش استيل بود ، يگانه كنار گوش آرزو چيزي گفت كه باعث شد رنگ چهره آرزو قرمزتر بشه ، بعد رو به من گفت اينو ميگيريم ، من با بلاتكليفي گفتم : آخه يگانه ، تو كه پدر ما رو ميشناسي نميزاره بپوشه يگانه : باشه ، جلوي حاج آقا نميخواد بپوشه ، اصلا لازم نيست بدونن ، مگه من نيستم كه كلي لباس دارم كه هيچكس خبر نداره جالبه ، پس يگانه اونطور كه من فكر ميكردم صاف و ساده نيست ، ازش بيشتر خوشم اومد ، سعي نميكرد رل بازي كنه ، با اصرار يگانه مانتو رو گرفتيم و بعد از اينكه يگانه رو خونشون رسونديم به سمت خونه خودمون حركت كرديم ، تو راه همش احساس ميكردم آرزو ميخواد چيزي بگه ولي نميتونه ، حوصله خونه رفتن رو نداشتم بدون اينكه به آرزو چيزي بگم به خونه زنگ زدم و بهشون گفتم ما تا 2 ساعت ديگه برميگرديم و وقتي علتشو ازم پرسيدن بهشون گفتم ميخوام با آرزو دفتر شركت سري بزنم و مداركي رو با خودم بيارم ، وقتي تلفن رو قطع كردم آرزو بهم گفت : جدي دفتر كاري داري ؟ ما كه خيلي دور شديم ازشمن : نه راستش ، اگه مايل باشي يه دوري ميزنيم و بعد ميريم خونهآرزو : خيلي خوبه ، منم دوست دارم بگردمبا آرزو به طرف يكي از پاركها رفتيم و مقداري تنقلات گرفتم و روي يكي از صندليها نشستيم ، نسبتا شلوغ بود و تيپهاي مختلفي در رفت و آمد بودن ، اكثر دختر و زنهايي كه اومده بودن مانتوهاي تنگ و كوتاه و تيپهاي شيكي داشتن ، محو تماشا اونها بودم ، آرزو هم همينطور ، از دور 3 تا دختر هم تيپ و سن آرزو نزديكمون شدن ، يكيشون يك مانتو مثل مانتوي آرزو تنش بود با اين تفاوت كه هم باسنش خيلي بزرگتر بود و هم سينه هاش ، ناخواسته ميخ اون شده بودم و تا دور شدن همينطور نگاه ميكردم كه يكمرتبه با ضربه اي كه آرزو به پهلوم زد به خودم اومدم ، آرزو يك اخم قشنگي كرد و گفت : آي پسر كجايي ؟ چشم يگانه رو دور ديدي ؟من كه نوع برخوردم داشت راحتر ميشد گفتم : ميدوني خيلي شبيه تو بود ؟آرزو : كي ؟ اين دختره ؟من : آره ، مخصوصا مانتويي كه تنش بود مثل هميني هست كه خريدي ، كاش ميپوشيديش آرزو : مگه ميتونم ، اصلا فكرنكنم بتونم باهاش بيام بيرونمن : چرا ؟آرزو : خوب سخته ، آخه من تا حالا فقط با چادر بيرون رفتممن : نه عادت ميكني ، خيلي دوست دارم با اون ببينمت آرزو : ديونه ، مگه فرقي هم ميكنه من : بله كه فرق ميكنه ، بپوشش تا خودت ببيني آرزو : يعني تو ناراحت نميشي اينطوري بيرون بيام ؟من : والا چي بگم ، خودت چي ، دوست داري اين تيپي بگردي ؟آرزو : ميدوني داداش ، اگه بگم نه دروغ گفتم ، اگه هم بگم آره نميدونم كه بتونم اونطوري بياممن : مهم اينه كه تو بخواهي آرزو : خودت كه بهتر ميدوني بابا و مامان نميزارن من : خوب به قول يگانه لازم نيست اونا بدوننآرزو : چي ميگي ، چطور اينو ازشون پنهان كنم ، تازه الانشم موندم باهاش چيكار كنم ، آخه مامان وقتي كمدمو تميز ميكنه اگه ببينه چي من : ميخوايي من برات نگهش دارم آرزو : كجا؟من : طبقه بالا ، مطمئنا ديگه با اونجا كاري ندارن آرزو : آره فكر خوبيه يكم تو پارك قدم زديم و بعدش دوباره راه افتاديم به طرف خونه حركت كرديم ، شام رو كه خورديم من رفتم طبقه بالا ، مدتي بعد بقيه هم اومدن و پدرم بهم گفت : آرمان اگه اذيت ميشي بيا پايين تا زماني كه يگانه هم بياد من : نه پدر ، اگه ببينم تنها هستم مياميكم كمك كردن و دكور خونه رو عوض كرديم ، مادرم كمرش درد گرفته بود و ميخواست بره بخوابه ، پدرم كمكش كرد و رفتن و آرزو پيشم موند تا بقيه كارها رو تمام كنيم ، حدود ساعت 11.5 شب بود كه به آرزو گفتم چقدر هوس چايي كردم و اونم رفت پايين تا بياره ، حدود 10 دقيقه بعد با سيني چايي اومد و وقتي ازش درمورد پدر و مادر سوال كردم گفت هر دو خوابيدن ، داشتيم چايي ميخورديم كه آرزو گفت : آرمان ولي خيلي خوب شد يگانه اومد تو خونواده ما من : آره ، دختر خوبيه ، ولي نه به اندازه تو آرزو : نه جدي ميگم ، هم اخلاقش ، هم با مرامه و از همه مهمتر براي تو حداقل اينكه زيبا و تكهمن : دقيقا ، ولي بازم بگم به تو نميرسه آرزو : آرمان اون عكسهايي كه تو كامپيوتر بود از كجا آوردي ؟من : آرش بهم داده آرزو : همون دوست صميميتمن : آرهآرزو : ولي بابا ازش خوشش نمياد ، ميگه جلفهمن : نه پسر خوبيه ، خيلي باهاش ندار هستمآرزو : منم ازش خوشم مياد ، خيلي مودب و با كلاس هستشمن : عكسها رو ديدي ؟آرزو : نه همشو من : ميخويي ببيني ؟آرزو : خسته نيستي ؟ خوابت نمياد ؟من : نه ، من ميرم روشن كنم و به طرف اتاقم رفتم ، آرزو هم دنبالم اومد و روي تخت نشست ، عكسها رو آوردم و از آرزو خواستم بياد ببينه ، من براي شستن دستام رفتم و وقتي برگشتم آرزو غرق ديدن عكسها بود ، همه عكسها رو من نديده بود و چيزي كه الان مشخص شده بود بودن تعداد زيادي عكس مربوط به مدل لباسهاي زير زنانه تو اونها بود ، كه آرزو داشت ميديد ، همينكه متوجه حضور من شد عكسها رو بست ، بعد رو به من گفت : بابا خيلي پيشرفت كردي ، عجب عكسهايي داري من خودمو به اون راه زدم و گفتم : آره لباسهاي مجلسي زيبايي هستنآرزو : آره ، خيلي زيبا ، البته بعضيهاشون هم مخصوص مجالس لب دريايي هستمن : لب دريايي باز چطورشه ؟آرزو : يعني ميخوايي بگي نديدي ؟من : نه بخدا آرزو: حالا فهميدم چرا اينقدر تخت بهم ريخته شده بود ، با يگانه عكسها رو كه ديدين هوس شنا كردن كرده بودين آرزو اين جمله رو با لحن شيطنت آميزي گفت ، بهش گفتم : به خدا من هر چي ديدم لباس مجلسي بودش ، راستي نميخوايي مانتو رو دوباره بپوشي ، راحتر ميتوني خودتو تو آيينه ببينيا آرزو : با اين دامن بلندي كه دارم كه نميشه من : خوب برو يكي از شلوار لي هاتو بيار آرزو رفت پايين و بعد با يكي از شلوارهاي لي جديدش اومد ، من از اتاق بيرون رفتم و بعد از 5 دقيقه آرزو بيرون اومد ، يعني تا حالا دختري به خوشگلي و خوش هيكليش نديده بودم ، مانتو تنگ و كوتاه و كاملا به بدنش چسبيده بود ، كوتاهي مانتو تا تقريبا يك وجب بالا تر از زانوهاش بود ، كمربندشو نبسته بود ، بهش گفتم اونم ببنده ، وقتي بست ديگه نميشد چشم ازش برداشت . دوباره اون حس غريب سراغم اومده بود ، بهش گفتم : تو آيينه خودتو ديدي ؟آرزو : كامل نه هنوز بلند شدم و بردمش تو اتاقم ، يك آيينه تمام قد بزرگ داشتم ، آرزو جلوش ايستاد و خودشو برانداز كرد ، بهش گفتم دور بزنه ، اون هم اينكار كرد و بعدش گفت : خيلي تابلو شده ، مگه نه ؟من : چي ؟آرزو : همين ديگه ، مانتو تنگيه ، خيلي تابلو ميكنه آدمومن : ولش كن ، خودت بايد خوشت بياد آرزو : آخه احساس ميكنم اگه اينطوري بيرون برم همه بهم نگاه ميكننمن : خوب باشه ، زيبايي براي ديدن هستش ديگهآرزو : آرمان خيلي عوض شدي ، قبلا اصلا از اين حرفا نميزديا من : مگه دروغ ميگم ، زيبايي براي ديدن نيست ؟آرزو : اون كه آره ، ولي .........من : ولي نداره ، اصلا يك روز خودم با يگانه با همين مانتو ميبريمت بيرونآرزو دوباره تو ايينه نگاه كرد و گفت : آرمان آخه ......من : آخه چي ؟آرزو : روم نميشه بگم من : بگو ديگه آرزو : آخه آرمان همه جاي آدم معلوم ميشهمن : لخت كه نيستي ناراحت بشي آرزو : يه سوالي ازت كنم ؟من : بپرسآرزو : اگه يگانه بخواد اينطوري بيرون بياد بهش اجازه ميدي ؟من : آره آرزو : خيلي عوض شدي ، قبلا كه اصلا اينطوري نبوديمن : نه ،اولا كه آدما عوض ميشن ، بعدشم زيادي سخت ميگيريم ما آرزو : خوب ما چاره اي نداريم ، ميدوني كه بهمون سخت ميگيرنمن : درسته ، ولي وقتي تنها هستيم و بيرون ميريم كه ميتونيم راحتر باشيمخودم هم باورم نميشد كه چطور اين حرفها رو به آرزو ميزدم ، اونشب باز هم با آرزو صحبت كردم و احساس راحتي و آرامش بيشتري بهمون دست داده بود ، روزها ميگذشت و رابطه من و آرزو به واسطه يگانه نزديكتر شده بود ، بر خلاف بقيه خانواده ها كه با ورود عروس ، رابطه بين خواهر و برادرها كمتر ميشه ، رابطه منو آرزو هم راحتر و هم صميميتر شده بود ، يگانه هم با آرزو بقدري قاطي شده بود كه اگه يك روز با هم تماس نداشتن ، نگراني هر دوشونو در برميگرفت ، عيد فرا رسيد و پدر و مادر من براي ديدن اقوام قصد سفر داشتن ، آرزو به خاطركنكور نميتونست بره و من هم براي اينكه تنها نباشه باهاشون نرفتم ، از روز سوم عيد ما تنها شديم و از اينجا فصل جديدي براي من و زندگيم و رابطه با آرزو و يگانه آغاز شد .(ادامه دارد)
ساحره ( قسمت سوم ) حدود ساعت 10 صبح پدر و مادرم حركت كردند و كلي سفارش در مورد خونه و خودمون ، وقتي وارد خونه شديم آرزو چادر رو از سرش برداشت و به كناري انداخت و نفس عميقي كشيد و گفت : آخش ، چقدر خوبه آدم بدونه كسي نيست بهش گير بدهمن به طرفش رفتم و بازوشو گرفتم ، آرزو يكم ترسيد ، بهش گفتم : نه بابا ، از اين خبرا نيست ، يالا چادرتو سرت كن ، يالا اگه خندم نگرفته بود آرزو اشكش در ميومد ، چون باور كرده بود ، بهش گفتم بريم طبقه بالا و اونم قبول كرد ، به يگانه زنگ زديم و براي ناهار ازش خواستيم بياد پيشمون كه گفت مهمان دارن ولي بعد اظهر مياد ، من رفتم سراغ كامپيوتر و آرزو هم مشغول درس شد ، آرش چند تا دي وي دي بهم داده بود كه فرصت ديدنشونو نداشتم ، اوليش يك فيلم آمريكايي بود و پر از صحنه هاي جنايي و درام و صد البته سكسي ، دومي انواع و اقسام شوي ايراني و تركي بود ، سومين دي وي دي كه گذاشتم هنگ كردم ، واي اين چيه ، فيلم آمريكايي و به قول بچه ها سوپر ، نميدونستم ببينم يا نه ، از طرفي تا حالا اينطور فيلمها نديده بودم ، و از طرفي كنجكاو اون ، يكمشو ديدم ، حالم بد جور خراب شده بود ، اصلا صحنه هاي فيلم از ذهنم خارج نميشد ، كامپيوتر رو خاموش كردم و رفتم تو هال ، آرزو روي يكي از مبلها ولو شده و خوابش برده بود ، اينم از درس خواندنش ، دامن بلندش كاملا پاهاشو پوشانده بود و پيراهن بلندي هم تنش بود ، نميدونم چرا نگاهام داشت عوض ميشد و همش دنبال قسمتهاي لخت بدنش بودم ، اون حس غريب دوباره به سراغم اومده بود ، حسي كه اولين بار با يگانه تجربه كردم و حالا داشت مرتب تكرار ميشد ، آرزو از همه نظر از يگانه و بقيه دخترهايي كه ميشناختم سرتر بود ، رفتم كنارش و بيدارش كردم ، صورتشو شست و دوباره اومد تو هال ، درس نميتونست بخونه و همش اين ور و اون ور ميكرد بهش گفتم : چته ؟ چرا بي قراري ؟ درستو بخون آرزو : خسته شدم ، همش درس همش درس ، نه تفريحي ، نه تنوعي من : اي راست ميگي ، ميخواي بلند شو يكم برقص تا تنوع برات ايجاد بشه آرزو : آخ كه راست گفتي ، ولي خشك و خالي كه نميشهمن كه خودم هم هوس تنوع به سرم زده بود گفتم : صبر كن الان برات رديف ميكنم و دي وي دي شوي ايراني ، تركي رو آوردم و تو دستگاه گذاشتم ، ال سي دي رو روشن كردم ، اولين آهنگ از منصور و آذربايجاني بود ، ديدن اون دخترها با اون اندام سكسي منو داغ ميكرد و آرزو هم كاملا تو رقص محو شده بود ، سينه هاي گنده و كون خيلي خوش فرم رقاصه ها داشت دوباره برام دردسر ساز ميشد ، اين اولين باري بود كه من و آرزو با هم از اينطور شوها ميديديم ، ولي از نوع نگاه و رفتار آرزو مشخص بود قبلا ديده ، براي همين بهش گفتم : مثل اينكه برات تازگي نداره ، قبلا ديدي ؟آرزو : آرهمن : كجا ؟ ما كه آهنگشو نداريمآرزو : خونه يگانه ، اون خيلي از اين دست آهنگها دارهمن : واقعا ، پس چرا به من نگفته بود آرزو : حتما ازش نپرسيدي يا شرايطش پيش نيومده بود دوست داشتم آرزو رو بلند كنم تا برقصه براي همين بهش گفتم : خوب اينم آهنگ ، پس چرا نشستي ؟آرزو : چيكار كنم ؟من : بلند شو ديگه ، مگه نميخواستي تنوع ايجاد بشه ، بفرما يه تكوني خودتو بده تا ما هم حالشو ببريماين جمله آخري رو اصلا نفهميدم چطوري از زبونم دراومد ، آرزو با ناز و اداي خاصي كه تا حالا نديده بودم گفت : اي ، چرا نميگي يگانه جون برات خودشو تكون بده ، اينطوري كه بيشتر حالشو ميبريمن : خوب ببخشيد ، هر طور دوست داريآرزو بلند شد و شروع به رقصيدن كرد ، خيلي وارد بود ، اصلا تصور اين رقص هم ازش نداشتم ، به خاطر دامن بلندي كه پاش بود نميتونست حركات پاشو خوب انجام بده ، يكم كه گذشت ايستاد و گفت : اه ، با اين دامن بلند كه نميشه .من : خوب برو عوضش كن .آرزو : چي بپوشم ، هر چي دارم يا بلنده يا خيلي گشاد .من : برو اون مانتو جديدتو بپوش .آرزو : زيرش چي ، آهان يه شلوار استرجي يگانه بهم داده اونو ميپوشم من : خوب اگه شلوار قشنگيه كه ديگه مانتو ميخواي چيكار ، خرابش هم نكنآرزو : آخه ..... ، خيلي تنگهمن : خوب ديگه بابا و مامان نيستن كه بهت گير بدن آرزو : زشت نيست ؟ خيلي چسبون هستشا ؟حسي كه لحظه به لحظه در من تقويت ميشد اين اجازه رو بهم داده بود تا راحتر با آرزو صحبت كنم براي همين گفتم : اشكالي نداره ، من و تو كه مشكلي نداريم آرزو از خدا خواسته بلند شد و رفت پايين و بعد از حدود 15 دقيقه برگشت ، اگه بگم سكته خفيفي زدم اشتباه نكردم ، آرزو با يك شلوار تنگ ليمويي رنگ تي شرتي همون رنگ وارد شد ، سرشو پايين انداخته بود و چيزي نميگفت ، از جام بلند شدم و طرف رفتم و دورش گرديدم و بعد يك سوت زدم و گفتم : آبچي چقدر خوشگل شدي ، اينارو كه خريدي؟آرزو : چند روز پيش با يگانه رفته بوديم بازار ، اون برام گرفت من : دستش درد نكنه ، خيلي قشنگهآرزو به طرف وسط اتاق رفت ، خداي من چه هيكل زيبايي ، برجستگيها و فرو رفتگيهاي اندامش كاملا مشخص شده بود ، آهنگ رو كه روي توقف گذاشته بود دوباره فعال كردم و آرزو مثل بمب تركيد و شروع به رقصيدن كرد ، چشم ازش برنميداشتم ، براي اولين بار روي سينه هاش و بين پاهاش زوم كرده بودم ، برجستگيهاي سينه هاش داشت از تو تيشرت تنگش بيرون ميپريد ، تو حال و هواي خودم بودم كه موبايلم زنگ خورد ، يگانه بود ، همونطور كه آرزو ميرقصيد جواب دادم من : سلام خانمييگانه : سلام ، خوبي ؟من : مرسي ، تو چطوري ؟يگانه : اين صداي چيه ، داري موسيقي گوش ميكني ؟من : آره ، راستي دستت درد نكنه ، عجب لباس قشنگي براي آرزو گرفتييگانه : مگه تنش كرد ؟من : بله ، و الان هم داره با همونا ميرقصهيگانه : اي پس حسابي صفا روبراست ، تنها شدين و حسابي استفاده ميكنين من : فقط جاي تو خاليه ، اي كاش الان ميومدي يگانه : اتفاقا براي همين زنگ زدم ، تا نيم ساعت ديگه ميام ، مهمونامون نموندن و رفتن ، پدرم ميرسونمهاز خوشحالي داشتم بال درمياوردم ، يگانه خداحافظي كرد و من خبر اومدنشو به آرزو دادم ، آرزو گفت : جدي ، پس برم لباس عوض كنم من : براي چي ؟ مگه بابا و مامان ميان ؟آرزو : خوب زشته اينطوري منو ببينهمن : نه بابا ، تازه خودم الان بهش گفتم داري با اينا ميرقصيآرزو : اوه نه ، الان ميگه چه برادر و خواهري هستن ، همين كه تنها شدن .........من : اين حرفا رو نزن ، يگانه هم مثل ماهاست ، اونم از اين فرصتها استفاده ميكنهحدود 45 دقيقه بعد يگانه اومد تو دستش يك ساك بزرگ بود ، با هم رفتيم طبقه بالا و همين كه وارد شد و آرزو رو ديد گفت : به به خوشگل خانمي و رو به من گفت : اون آهنگ رو بزار ببينم من به طرف دستگاه رفتم و روشنش كردم ، يگانه چادرشو كناري انداخت و شروع به رقص كرد ، مانتوي بلندش نميذاشت راحت باشه ، يكم كه گذشت يگانه گفت : اينطوري نميشه ، منم بايد لباس عوض كنم و دست آرزو رو گرفت و گفت : بيا براي تو هم لباس مخصوص آوردم و يه چشمكي به من زد و رفتن تو اتاق من ، خيلي طول كشيد تا اومدن بيرون ، واي چي ميديدم ، يگانه با يك دامن كوتاه و تاپ نسبتا كوتاه كه يقه فوق العاده بازي داشت و آرزو هم يك شلوارك و تاپي تقريبا مثل همون ، آرزو خجالت ميكشيد ولي يگانه خيلي عادي برخورد كرد ، فكر ديدن اين صحنه ها هم نميكردم ، تا حالا نشده بود من از گردن پايينتر آرزو رو ببينم چه برسه به اينكه خط سينه هاش ديده بشه ، شلواركي كه پاش بود بقدري تنگ و چسبون بود كه تمام برجستگيها و فرو رفتگيهاي جلو و پشتشو نمايان كرده بود ، يگانه هم كمي از اون نداشت با اين تفاوت كه به خاطر دامني كه پوشيده بود اون چيزها قابل ديدن نشده بود ولي لختي پاها و رونهاش داشت ديونم ميكرد ، يگانه به طرفم اومد و دستشو روي سينه هام گذاشت و هولم داد طرف مبل و نشوندمه و گفت : بشين و مثل يك پسر خوب از رقص دو تا مانكن استفاده كن واقعا داشتم شاخ درمياوردم ، يعني واقعا اين دو تا يگانه و آرزو بودن ؟ ، اين همون يگانه اي هست كه روز اول ديدم ، همه چيز مثل يك رويا داشت برام ميگذشت ، دوباره آهنگ رو از اول گذاشتم و يگانه بود كه با لوندي خاصي رقص رو شروع كرد ، آرزو هم به پيروي از اون رفت وسط و با هم رقصشونو شروع كردن ، نميدونستم كجا رو نگاه كنم ، سينه ها و كون برجسته و كوس برامده آرزو يا ليموهاي درشت و خوردني يگانه رو ، يگانه وقتي پيچ و تاب ميداد و خم ميشد به وضوح ميشد شورت قرمزي كه پاش كرده بود رو ديد ، بارها از قصد بهم نزديك شد و اين صحنه رو برام ايجاد كرد ، آرزو هم ديگه داغ شده بود و با گردوندن كونش و جلو دادن سينه هاش داشت با يگانه رقابت ميكرد ، يگانه به طرفم اومد و بلندم كرد و منم قاطي رقصشون شدم ، تو همين اوضاع يگانه پشتشو بهم كرد و خودشو كامل بهم چسبوند ، حالا اون كون و كپل تو بغل من بود و خودشو بهم فشار ميداد ، دستامو بردم دو طرف پهلوهاش و گرفتمشون ، پيچ و تاب دادن يگانه بيشتر شده بود و آرزو هم نزديك ما ميرقصيد ، يگانه دستشو گذاشت روي دستم و بعد از مدتي دستامو بالاتر كشيد و برد جلو و گذاشت زير سينه هاش ، آرزو با ديدن اين صحنه لبخندي زد و پشتشو بهمون كرد ، يگانه دستشو گرفت و برش گردوندو به خودش نزديكتر كرد ، ديگه زير سينه هاشو ميتونستم لمس كنم و كم كم بالاتر هم ميبردم ، آرزو با چشماني خمار و شهوت آلود نظاره گر ما شده بود و به رقصش ادامه ميداد ، يگانه خودشو از من جدا كرد و به طرف آرزو رفت و از جلو بهش چسبيد و با هم تكون ميخوردن ، خيلي خوش ميگذشت و عرق از همه جامو را گرفته بود ، بعد از حدود 30دقيقه رقصيدن نشستيم و استراحتي كرديم ، تصميم گرفتيم ناهار بخوريم ، من خيلي احساس خارش تو تنم ميكردم ، هميشه وقتي عرق ميكنم اين وضع رو دارم ، به بچه ها گفتم من ميرم حموم و بخاطر تنبلي حموم همون طبقه رفتم ، وقتي دوش گرفتم و خواستم خودمو خشك كنم تازه يادم اومد نه لباس و نه حوله با خودم بردم ، زنگ حموم رو زدم و يگانه اومد جلوي در ، بهش گفتم : يگانه به آرزو بگو از پايين برام حوله بيارهيگانه با خنده گفت : به ما ربطي نداره ، حوله ميخوايي چيكار ، بيا بيرون ديگه من : من كه مشكلي ندارم ميام ، شما بايد بترسينيگانه : ما ؟ اصلا ترس هم نداري ، هر كي نياد كه صداي آرزو اومد كه گفت : باشه الان برات ميارممن : ديدي ، مجبورين بيارينصداي يگانه اومد كه رو به آرزو گفت : نرو ، بزار حال اين پسره بدجنس رو بگيريم من : حال منو ؟ همينطوري ميام بيرونا صداي آرزو اومد كه گفت : يگانه بزار براش بيارم گناه داره من : نخير گناه ندارم ، بايد بيارين يگانه : آرزو ميبيني چقدر پر رويه ، حالا كه اينطور شد اصلا خبري نيستدر حموم رو باز كردم و يگانه رو جلوي در ديدم ، با صداي خيلي آروم بهش گفتم : بابا ما يه قيافه اي اومديم ، شما بزرگواري كنيد يگانه با صداي بلند گفت : آرزو به عذر خواهي افتاد ، براي همين فقط يك ملافه كافيشه(ادامه دارد)
ساحره ( قسمت چهارم )حدود2دقيقه بعد يگانه يه ملافه بهم داد و گفت : خودتو بپيچ و زود بيرون بيا ، چون من و آرزو هم ميخواييم دوش بگيريم ،ملا فه از زير سينه هام تا روي زانومو پوشاند ، از حموم كه بيرون اومدم جفتشون جلوي در بودن و با ديدنم زدن زير خنده و رفتن تو رختكن ، من غرغر كنان رفتم و لباسامو پوشيدم ، صداي خنده هاي يگانه و آرزو از توي حموم ميومد و بعضي وقتا جيغ ميكشيدن ، به سرم زد برم پشت در رختكن و محكم به در بزنم تا بترسن ، همين كه خواستم به در بزنم متوجه باز بودن در رختكن شدم ، پس بهتر بود برم و به در حموم بزنم ، يواش وارد حموم شدم و تا خواستم به در بكوبم صداي يگانه توجه منو به خودش جلب كرد كه داشت به آرزو ميگفت : تا حالا دوست پسر داشتي؟آرزو : دوست پسر غريبه نه ، ولي با يكي از پسر خاله هام خيلي قاطي هستميگانه : چند سالشه ؟آرزو : 2-3 سالي از من بزرگترهيگانه : ارمان هم ميدونه آرزو : نه ، اگه بدونه كه پوست سرمو ميكنه . يكمرتبه صداي جيغ آرزو اومد و پشت سرش گفت : نكن يگانه نوكش خيلي ميسوزه يگانه دوباره گفت : اسم پسر خالت چيه ؟آرزو : امير يگانه : امير تا حالا اينارو ديده ؟و مشخص بود دوباره سينه هاي آرز رو فشار ميده ، آرزو دوباره اعتراضي ميكنه و ميگه : يگانه دردم ميگيره به خدايگانه : نگفتي ، دست امير به اين سينه هاي خوشگل رسيده ؟باور كردنش سخت بود ، يگانه و آرزو مست و شهوتي شده بودن و با هم داشتن حال ميكردن ،اصلا نميشد قبول كرد اين همون يگانه من هستشبازم از آرزو جوابي شنيده نشد ، صداي جابجايي اومد و بعدش يگانه گفت : بزار معاينه كنم ببينم چطوريه و سكوتي برقرار شد ، دل تو دلم نبود ، يگانه داشت با سينه هاي آرزو بازي ميكرد .يگانه : خيلي عاليه ، تا حالا سينه هايي به اين خوشگلي و سفتي نديده بودمآرزو : يگانه سينه هاي اون دوستت كه گفتي تو دانشگاه باهاش خيلي قاطي بودي از من بهتر بود ؟يگانه : سينه هاي اون خيلي بزرگتر بود ، و چون دوست پسرش خيلي براش خورده و مالونده بود شلتر از سينه هاي تو شدهآرزو : اون روز گفتي وقتي با دوست پسرش بوده تو ديديش ، درسته ؟يگانه : آره چند بار ، اونم وقتي خونشون رفته بودمآرزو : لخت لخت ميشدن ؟يگانه : آره ، مثل من و توآرزو : اوه ، خيلي حال ميده مگه نه ؟يگانه : خيلي آرزو : تو بغير از من ديگه با كي لخت بودي ؟يگانه : همون دوست دختري كه بهت گفتم آرزو : اونم سينه هاتو مالونده ؟دوباره صدايي نيومد و بعد صداي همراه با شهوت يگانه كه گفت : آره ، ولي دستاش مثل دستاي تو داغ و پر حرارت نبودآرزو : يگانه چه سينه هاي بزرگي داري ، چقدر سفت هستنيگانه : دوست داري ؟آرزو : آره ، تا حالا اينقدر لذت نبرده بودم ديگه بايد بگم كيرم داشت شلوارمو جر ميداد ، كاملا راست شده بود ، تا حالا يادم نمياد به اين اندازه رسيده باشه يگانه : نگفتي آرزو ، سينه هاتو امير خيلي مالونده ؟آرزو : نه زياد .يگانه : پيشش لخت لخت شدي ؟آرزو : لخت لخت كه نه ، يعني ميترسيديم يگانه : امير بيشتر برات ليس ميزنه يا ميخورشونه ؟آرزو : بيشتر ميك ميزنه يگانه : برگرد و بيا تو بغلمباز صداي جابجايي اومد و پشت سرش صداي يگانه كه گفت : دختر چه كوني نرمي داري ، با همين امير رو ديونه كردي ؟ سينه هات هم خيلي نازن ، دختر چقدر اندامت سكسيه آرزو كه صداي آه و اوهش بلند شده بود گفت : نميدونم چرا امير همش دوست داشت با كونم بازي كنه يگانه : با اينجا چي ؟آرزو : فقط دست ماليش ميكرد ، بهش گفته بودم با اينجا زياد كار نداشته باشهپس مشخص شد يگانه داره با كوس آرزو بازي ميكنه يگانه : خيلي توپوله ، جون ميده براي بوسيدن ، به امير دادي اينجا رو ببوسه ؟آرزو : چند بار ، خيلي داغ ميشميگانه : تو چي از امير رو بوسيدي ؟آرزو : چي رو ؟يگانه : از امير رو ديگه ؟آرزو : اونجاشو ؟يگانه : آره ، همونجاشو ، كيرشو آرزو : آره ، خيلي ، امير خيلي دوست دارهيگانه : براش ميخوري ؟آرزو : آخه بيشترين كاري كه ميتونيم انجام بديم همينهيگانه : كيرش خيلي بزرگه ؟آرزو : نه زياد يگانه : تا حالا از پشت هم باهات حال كرده ؟آرزو : آره يگانه : يعني كيرشوتو كونت كرده ؟ آرزو : توش كه يكي دوباره ، ولي از درد داشتم ميمردم ، بيشتر لاي پام ميزاره يگانه : مواظب باش لاي پات ميزاره تو كوست نره آرزو : مواظبميگانه : خوش بحال امير كه كون و كوسي به اين تميزي رو داره آرزو : خوش بحال داداشيم يگانه : براي چي ؟آرزو : تو هم خيلي معركه هستي ، سينه هات كه بي نظيره ، كوست هم سفيد و هم توپول ، كونتم كه بزرگ و دوست داشتني يگانه : مرسي عزيزمآرزو : يگانه يه سوال ازت كنم قول ميدي راستشو بگي ؟ بخدا بين خودمون ميمونه يگانه : بپرس عزيزمآرزو : تو دوست پسر داشتي ؟ يگانه : راستشو بخواهي نه ، من تا حالا بيشتر تمايلاتم به هم جنس خودم بوده ، ولي دوست دختري داشتم كه جلوي من با دوست پسرش حال كرده آرزو : همون دوست همكلاسيت ؟يگانه : آرهآرزو : جلو تو كرد تو كونش ؟يگانه : هم تو كونش كرد هم تو كوسشآرزو : تو اصلا بهت احساسي دست نداد؟يگانه : داشتم ديونه ميشدم ، كير پسره خيلي بزرگ بود و وقتي تو كون دوستم رفت از درد گريه ميكردآرزو : تو چيكار كردي ؟يگانه : هيچي من پشت پرده بودم و فقط از ديدن كير پسره داشتم ديونه ميشدمو دوباره صداي جيغ آرزو بلند شد و پشت سرش يگانه گفت : اگه من جاي آرمان بودم از خير اين كون نميگذشتم ، همچين كوني دورو برت باشه و بيخيالش بشي خيليهآرزو : اي راست ميگي ؟ حتما يونس هم از خير كون تو نگذشته ؟يگانه : آرزو اگه بهت بگم يكي از شانسهاي من خارج رفتن يونس بوده باورت نميشه آرزو : چرا ؟يگانه : آخه اگه ايران ميموند حتما تا حالا ترتيب كونمو داده بود آرزو : جدي ؟ خيلي حشري هستش ؟يگانه : آره ، وحشتناك ، تا حالا حداقل 6 – 7 تا از دخترهاي فاميل رو كرده آرزو : واي ، تو از كجا ميدوني ؟يگانه : خيلي با من نداره و براي همين كه بهم نزديكتربشه هر وقت يكيشونو ميكرد ميومد بهم ميگفتآرزو : اوه ، با تو كاري نكرده ؟يگانه : تا دلت بخواد عمدي يا غير عمدي ماليده آرزو : كجا رو ؟يگانه : همه جا ، كون ، سينه ، حتي بعضي وقتي كه فكر ميكرد من خوابم كوسمو هم ميماليدديگه توان موندن نداشتم ، احساس ميكردم بالاي سرم دو تا شاخ دراومده ، رفتم از در خارج بشم چون پاهام خواب رفته بود محكم به در خوردم وروي زمين ولو شدم ، صداي آرزو اومد كه گفت : كيه ؟........ آرمان تويي ؟........... چي شد ؟من كه سعي كردم صدامو طبيعي كنم گفتم : بابا تلف شديم از گشنگي ، بيان بيرون ديگهيگانه : باشه ديگه ، چقدر كم طاقتي ، الان ميام بيرونخودمو جمع جور كردم و رفتم روي مبل نشستم و به حرفهايي كه شنيده بودم فكر كردم(ادامه دارد)
ساحره ( قسمت پنجم )موقع ناهارهمه حواسم معطوف شنيدهام از يگانه و آرزو بود ، يگانه و آرزو هم بعد از حموم لباسهاي خيلي بازي پوشيده بودن ، لباسهايي كه اگه پدر بود مطمئنا براي آرزو دردسرساز ميشد ، يگانه و آرزو هردوتاشون با يه دامن روي زانو وتاپي بندي كه براي ديدن خط سينه هاشون زياد زحمت نميخواست ست كرده بودن ، و مرتب هم به نگاه ميكردن و نيشخند ميزدن ، هم دلم ميخواست سير نگاهشون كنم و هم از اينكه اونا هم تو بر من بودن خجالت ميكشيدم ، اختيار چشمام دست خودم نبود و مرتب تو پر وپاچه هاي يگانه و آرزو در حال چريدن بودن ، ديگه آخرهاي ناهار بود ، غذايي كه من حتي يك لقمه هم نفهميدم چي خوردم ، همونطور كه تو پاهاي يگانه بودم يكمرتبه پاهاشو كامل باز كرد و شورت قرمزش كاملا معلوم شد ، كه همين باعث پريدن غذا تو گلو شد .آرزو بلند شد كه آب بياره و يگانه اومد كنارم و به پشتم ميزد و در همون حال گفت : خوب يواشتر ، مال خودته ، تموم كه نميشه و بلند زد زير خنده ، يگانه اين جمله ها رو بلند گفت طوري كه آرزو هم فهميد و زد زير خندهبعد از اينكه آب خوردم و حالم جا اومد گفتمش : من كه يواش غذا ميخورميگانه : منم غذا رو نگفتم كه من : غذا رو نگفتي ؟ پس منظورت چي بود ؟يگانه : هموني كه باعث شد اينطوري بشيو باز دوباره هر دو زدن زير خنده ، آرزو از كنار سفره بلند شد و محكم زد روي شونه يگانه و گفت : دختر چقدر تو جنست خرابهيگانه : به من چه ، داداشي حضرتعالي عجله داره تقصير من چيه ؟آرزو همونطور كه داشت به طرف آشپزخانه ميرفت گفت : خوب داداشيم هم نميخواد خوردنيهاي خوشمزه رو از دست بدهو باز جفتشون از خنده تركيدنعملا بايكوت شده بودم و قدرت مقابله و جواب رو از دست داده و چاره اي جز تسليم نداشتم ، براي همين گفتم : من كه از حرفهاي شما دو نفر سر درنميارم ، باشه تسليم يگانه : آره جون خودت اينمك يكي ديگه از حربه هاي شما مرداستو بلند شد و تو جمع كردن سفره كمك آرزو كرد ، منم براي بردن ظرفها بلند شدم و به طرف آشپزخانه حركت كردم ، وقتي ميخواستيم من و يگانه از كنار هم رد بشيم يگانه پشتشو كرد و همينكه به هم رسيديم محكم خودشو بهم زد و چسبوند ، عملا كونش كامل به كيرم چسبيده بود و همزمان بلند گفت : آقا چيكارميكني ؟ من كه هول شده بودم گفتم : يعني چي ؟ دارم رد ميشم ، خودت عقب اومدي يگانه رو به آرزو گفت : خانم محترم شما بياين قضاوت كنيد ايشون مقصر هستن يا من ؟آرزو كه بلند بلند ميخنديد اومد جلو و گفت : يقينا اين آقامن : من ؟ اين اومده عقب من مقصرم ؟آرزو : خوب شما از پشت زدين ، حالا گواهينامه و كارت ماشين ، شما به پارگينگ منتقل ميشينو سه نفري زديم زير خنده ، يگانه همونطور خودشو به عقب فشار ميداد و ميخنديد ، از طرفي من هم خوشم اومده بود ، كون خوشگلش با اين دامن كاملا بيرون زده بود و جلوه اي زيباتر داشت ، يگانه رو به آرزو گفت : جناب سروان من خسارت ميخوام آرزو : خسارت ؟ پس بايد كارشناسي بشه و در كمال تعجب من دستشو روي كون يگانه كه حالا خودشو ازم جدا كرده بود كشيد و شروع به ماليدنش كرد و گفت : نه خسارتي وارد نشده ، نه خطي و نه ضربه اييگانه : اعتراض دارم ، ضربه داخلي بوده و از تو خط انداختهاين جمله يگانه باعث شد آرزو مثل بمب بتركه و ديوانه وار بخنده ، و دوباره دستش رو روي كون يگانه كشيد و گفت : پس اگه خسارت داخلي هستش لطف كنيد ماشينهاتونو كنار بكشين تا خيابان مسدود نشه تا دقيق بررسي كنيمشوخي قشنگي رو شروع كرده بودن و من هم استقبال كردم و گفتم : باشه ، حالا كه اينطور شد اگه ايشون مقصر باشن من رضايت نميدمآرزو : حالا قبل از ادامه دادرسي بهتره سفره رو خوب جمع كنيمو شروع به كار كرد ، من و يگانه هم كمكش كرديم و مرتب به هم تنه ميزديم ، بعد از جمع كردن وسايل آرزو گفت : خوب بريم سر ادامه دادرسي و براي بهتر برگزار شدنش بهتره بريم اونجاو با دستش اتاق خواب منو نشون داد ، سه نفري رفتيم تو اتاق و آرزو روي صندلي كامپيوتر نشست و رو به ما گفت : خوب شما متهمين هم بشينين روي تختمن : چي ميگي ؟ 2 تا متهم كه نميشهآرزو : از نظر من فعلا هر دو تاتون متهمينمن و يگانه كنار هم روي تخت نشستيم ، آرزو روي ميز كامپيوتر زد و گفت : خوب شما خانم از اول توضيح بدين صحنه تصادف رويگانه : من داشتم رد ميشدم كه اين آقا از پشت بهم زد و چسبوندو از تخت پايين اومد و كونشو به طرف آرزو كرد و دستشو روي كشيد و گفت : بفرماييد اينم مدركآرزو با لوندي گفت : واي چه مدرك جالبي يگانه : جالب ؟ كجاش جالبه ؟آرزو : هم جالبه هم زيبا و رو به من گفت : آقا شما چطور دلتون اومد به اين مدرك قشنگي بزنيد ؟ من كه سكوت كرده بودم و داشتم كم كم لذت ميبردم براي داغ شدن بحث گفتم : باور كنيد من يواش داشتم بهش نزديك ميشدم ، ايشون خودشون با سرعت عقب اومدن ، تازه من هم خسارت ديدميگانه : شما خسارت ديدين ؟ كجاست ؟ نشون بدين اين يعني وارد شدن بحث به مسايل پايين كمر ، از طرفي از اين بحثها خيلي دوست داشتم ولي از طرف ديگه با بودن آرزو خجالت ميكشيدم ، براي همين گفتم : باشه من از شكايتم صرف نظر ميكنميگانه : نخير ، بايد ادعاتونو ثابت كنيد آرزو كه اصلا فكر نميكردم حتي جلوي من قصد شيطنت داشته باشه گفت : بله آقا ، شما مدعي شده بودين بايد ثابت كنيد ، پس بهتره خسارت وارده رو نشون بدين من ديگه داشتم بيخيال همه چيز ميشدم و تصميم گرفتم مثل خودشون بشم براي همين گفتم : مشكلي نيست ولي بايد كارشناس مرد بياديگانه كه انگار منتظر اين حرف بود گفت : نخير ، كارشناس فقط يك نفرآرزو : نشون بدين آقا من از روي تخت پايين اومدو شكممو نشون دادم و گفتم بفرماييدآرزو بهم نزديك شد و دست روي شكمم كشيد و گفت : نه آقا شماهم خسارتي نديدينيگانه پريد جلو و دستشو گذاشت زير شكمم و رو به پايين تا روي كيرم كشيد ، انگار برق بهم وصل كرده باشن ، كيرم شروع به تكون خوردن كرد و خيلي سريع حجمش بيشتر شد ، اين از روي شلوار كاملا پيدا بود ، آرزو به يگانه نگاهي كرد و زدن زير خنده ، يگانه گفت : اوه راست ميگه ببين چه ورمي داره ميكنهآرزوبا لبخند زير چشمي يه نگاه بهم كرد ، يگانه دوباره دستشو روي كيرم كه حالا ديگه كاملا نيم خيز شدنش معلوم بود گذاشت و گفت : واي داره خسارت بيشتر ميشه تو حال و هواي خودم نبودم ، اصلا خجالت نميكشيدم همونطور كه آرزو راحت بود ، و خودمو دست يگانه سپرده بودم يگانه ثابت كرده بود از همهمون راحتر و وقيحتره و با توجه به شنيده هاي تو حموم حرفه اي تر و صد البته سكسيتريگانه ديگه فقط روي كيرم فيكس كرده بود و فشارش ميداد ، و اين باعث شده بود بزرگتر بشه ، يگانه نيم خيز بود و سرشو رو به بالا گرفت و لبخند شيطنت باري زد و دوباره شروع به ماليدن كيرم كرد ، آرزو از اتاق بيرون رفت و موقع خارج شدن در رو بست ، يگانه منو به روي صندلي كامپيوتر هول داد و گفت : پس كارشناس مرد ميخواي ؟ بزار خودم برات بررسيش ميكنمو بدون معطلي جلوي شلوارمو گرفت و پايين كشد ، كير كاملا راست شده من داشت شورتو پاره ميكرد ، يگانه شورتمو پايين داد و سره كيرم بيرون پريد ، دست يگانه كه بهش خورد حرارت بدنم بالا رفت ، يگانه كيرمو از تو شورت بيرون آورد و با دستاش شروع به ماليدنش كرد ، واي اولين تجربه سكسي من داشت شروع ميشد ، يگانه سرشو برد جلو و يه ليس به سر كيرم زد ، ناخواسته آه بلندي كشيدم و دستامو روي سر يگانه گذاشتم ، تازه متوجه سينه هاش كه از بالا خودنمايي ميكرد شدم ، دستامو بردم پايين و روشون كشيدم ، صداي يگانه هم بلند شد ، دستامو زير بغلش گذاشتم و آوردمش بالا و شروع به لب گرفتن ازش شدم ، خداي من ، چقدر حال ميداد ، دست يگانه همچنان روي كير من بازي ميكرد ، همونطور كه ازش لب ميگرفتم دستامو بردم پشت كونش و شروع به مالوندنش كردم ، چه كون نرمي داشت ، از روي خودم بلندش كردم و بردمش روي تخت و خوابوندمش ، همونطور كه لباشو ميخوردم با سينه هاش هم بازي ميكردم و يواش شروع به پايين بردم دستم كردم ، ديگه دستمو از زير دامنش رد كردم و گذاشتم روي كوسش ، چه توپول بود ، به محض گذاشتن دستم صداي آه بلند يگانه دراومد ومن به فشار دستم اضافه كردم، يكمرتبه ياد آرزو افتادم و اگه ميومد تو اتاق چي ، از روي يگانه بلند شدم و رفتم پايين تخت ، يگانه همونطور با چشماي خمارش نگاهم ميكرد و وقتي ديد دارم خودمو مرتب ميكنم گفت : چي شد ؟ من : ممكن آرزو سر برسه يگانه : اون اگه ميخواست بياد بيرون نميرفت ، نگران نباش ، خيلي فهميده تر از اونيه كه تو فكر ميكني .و از روي تخت پايين اومد و بهم چسبيد و گفت : تازه بياد مگه چي ميشه ، عشق بازي داداشيه گلشو با خانمش ميبينه ، بالاخره بايد اونم ياد بگيره ديگه .شهوت تو وجودم موج ميزد ، بهش گفتم : اون هر وقت شوهر كرد ياد ميگيره ، نكنه همه دخترها قبل ازدواج كلاسشو ميبينن ؟يگانه خودشو پيچ و تاب ميداد و گفت : شايدم نميدونم چرا حسي در من بوجود اومده بود كه از شنيدن حرفهاي سكسي آرزو و يگانه به شور ميومدم و دلم ميخواست بيشتر بشنوم از آرزو با امير و يگانه با دوستش ، يگانه همينطور خودشو بهم ميماليد و روي كير و بدنم دست ميكشيد ، نميدونستم چطوري سر صحبت رو باهاش باز كنم و بهش بفهمونم كه حرفهاي بين اون و آرزو رو شنيدم ، دلم به دريا زدم و گفتم : شايدم ؟ يعني كلاسشو ديدي ؟يگانه : تو چي فكر ميكني ؟من : اگه ديده باشي جاي تعجب نداره ، آخه دخترهاي امروزي خيلي راحت و هات هستن يگانه : همشون ؟من : بله همشون يگانه : پس فكر ميكني آرزو هم بللللله ؟من : بعيد نيستيگانه : آره ، مخصوصا آرزو كه هم خوشگله هم خوش هيكل ، اندامي كه اون داره هر پسري رو تحريك ميكنه ، مگه نه ؟ باز تو بهتر ميدوني من : من چيرو بهتر ميدونم ؟يگانه : داشتن اندام زيبا آرزو من : من بهتر ميدونم يا تو كه باهاش حموم ميري ؟يگانه : خوب من كه تازه پي بردم ، ولي تو از قبل ميدونستي ، درسته ؟ راستشو بگو چقدر تو بر اندامش رفتي ؟من : ديونه ، مثل اينكه من داداش هستمايگانه : باشه ، زيبايي كه آشنا ، غريبه نداره ، همه طالبشنمن : اي راست ميگي ، پس يونس هم خيلي طالب تو هستش ، آخه تو هم خيلي تاپي يگانه : حسوديت ميشه ؟ من : اصلا .باورم نميشد اين حرفها از دهن من در مياد و همچنان ادامه ميدادم يگانه : آرمان اگه يه روز بفهمي آرزو دوست پسر داره چيكار ميكني ؟حدسم درست بود يگانه عاشق اينطور بحثها بود و خيلي دوست داشت فضا كاملا سكسي و راحت باشه براي همين گفتم : خوب اونم آدمه ، حق داره از جوانيش استفاده كنه .يگانه پريد تو بغلم و لبشو روي لبم گذاشت ، خيلي داغ بود و حسابي زبونشو تو دهانم ميچرخوند ، بعد از چند ثانيه خودشو جدا كرد و گفت : يعني ناراحت نميشي ؟ واييييييييييي چه با حالي آرمان ، فكرشم نميكردممن : حالا بگو ببينم كلاسشو ديدي ؟يگانه من من ميكرد و فقط خودشو بهم ميماليد ، از جواب دادن طفره ميرفت ، دستمو انداختم وسط پاهاش و كوسشو فشار دادم و گفتم : خوب قبل از من دست كي ديگه به اين خوشگلا خورده ، هان ؟ بگو ديگهيگانه بازم به لوند بازي ادامه داد ، براي اينكه كمكش كرده باشم گفتم : يعني دست هيچ پسر يا دختري بهش نرسيده ؟برق شهوت تو چشمهاي يگانه پر نورتر شده بود و پيچ و تابهاي سكسيش بيشتر ، اصلا دلم نميخواست اين فرصت رو از دست بدم براي همين از يك راه ديگه وارد شدم و گفتم : من كه ميدونم همه شما دخترهاي اين دوره زمونه حداقل به خودتون رحم نميكنيد ، حالا پسرها جدايگانه خودشو تو بغلم كشيد و گفت : اي ، همه دخترها شامل آرزو جون هم ميشه هامن : خوب بشه يگانه پشتشو بهم كرد و گفت :آرزو يكي از خوش اندام ترين بدنها يي رو داره كه من تا حالا ديدم من : آفرين ، خوشت اومده ازش ؟يگانه : اگه حسودي نكني آرهمن : چرا حسودي ، اتفاقا خوشحالم شدميگانه به طرفم برگشت و گفت : اينو جدي ميگي ؟من : آره عزيزم يگانه : تا حالا اندامه آرزو رو ديدي ؟من : نه ، هميشه پوشيده بودهيگانه : دوست داشتي ببيني ؟من : زيبايي چيزي نيست كه كسي دوست نداشته باشه ، اين حرف خودتهيگانه : ميخواي ببيني ؟سوال سختي بود و جوابش سختر ، ولي فقط يك كلمه ، واقعيت اين بود كه تا حالا تصورش هم نميكردم و هيچ وقت به ذهنم هم خطور نكرده بود ، ولي نميدونم يگانه باهامون چيكار كرده بود كه جادو شده بوديم و طالب كارهايي كه فكرشم غير ممكن بوده ، دوباره يگانه خودشو بهم چسبوند و بالوندي گفت : دوست داري ببينيش ؟ ....... لخت ؟.......... اون اندام سكسي و بي نهايت زيباشو ؟ من : نميدونم ، بعيد ميدونم آرزو بتونه خودشو در معرض ديد يك مرد قرار بده يگانه : اگه بتونه چي ؟ اگه قرار داده باشه چي ؟ من نميخواستم زياد طولاني بشه و بازم كمك به جلو رفتن بحث كردم و گفتم : اگه اينكار رو كرده باشه ............ پس واقعا دختر زرنگ و تيزي هستش كه هيچ كس از ما نفهميده ، فقط ميتونم بگم خوش بحالش كه اينقدر زرنگ و هوشيارهيگانه سرشو كنار گوشم آورد و گفت : قسم ميخوري اگه ازش چيزي بفهمي اذيتش نكني ؟من : قسم ميخورم ، همونطور كه اگه بهم بگي قبل از من با كي بودي همونطور در مورد آرزو عكس العمل بدي ندارم و سعي ميكنم به خوش گذشتن بهمون كمكتون كنميگانه ازم دور شد و مثل ديونه ها دور ميزد و دوباره خودشو تو بغلم انداخت و گفت : پس حاضري به اعترافات من و آرزو گوش كني ؟من : بله يگانه : من قبل از تو با هيچ مردي نبودم ، نه اينكه نخوام ، فقط بخاطر اينكه ميل به همجنس در من بيشتر بود ، ولي آرزو يك دوست پسر خوشتيپ و خوب دارهمن كه قبلا اينارو شنيده بودم يكم عكس العمل نشون دادم و گفتم : جدي ؟ تو با كي بودي ؟ آرزو با كي ؟يگانه : آرزو با امير پسر خاله شما بوده من : تا چه حد ؟يگانه : اونو از خودش چرا نميپرسي ؟من : بگو ديگه يگانه خودشو بهم چسبوند و دستمو گرفت و روي سينه هاش و كوسش ماليد و گفت : امير تونسته اندام سكسي آرزو رو درك كنهمن : فقط ماليدن ؟يگانه لبخند شهوت انگيزي زد و گفت : تو چي فكر ميكني ؟من : تو بگو يگانه : نه ، تو چي فكر ميكني ؟من كلا هيچ محدوديتي ديگه براي حرفام قايل نميشدم و گفتم : فقط سينه هاش و كوسشو ماليده يا به كونشم رسيده ؟يگانه : فكر ميكني شما مردها از خير اونجا ميگذرين ؟من : پس امير ، آرزو رو كرده ، تو كونش كرده ، درسته ؟يگانه : آره ، تو كونش كرده ، همون كون ژله اي و زيبا ، خوش بحال امير مگه نه ؟من : آره واقعا يگانه : جلوم زانو زد و شلوار و شورتمو با هم دوباره پايين كشيد و بدون معطلي كيرمو تو دهنش گذاشت و شروع به ساك زدن كرد ، خيلي خوب ميخورد و من بهترين لحظه هاي عمرم رو تا اون موقع داشتم تجربه ميكردم ، يگانه تا آخر كيرمو تو دهنش ميكرد و ميك ميزد ، ديگه نزديك اومدن آبم شد ، با صداي لرزان بهش گفتم : يگانه داره آبم مياد يگانه كيرمو از دهنش درآورد و تاپشو سوتينشو با هم پايين كشيد و برام كيرمو ماليد تا ابم پاشيد روي سينه هاش ، نتونستم جلوي صدامو بگيرم و خيلي بلند طوري كه حتما آرزو فهميد داد زدم : اوههههههههههه يگانه ، جونم داره از كيرم در مياد ، جونننننننننننننننننننننننننن(ادامه دارد)
ساحره ( قسمت ششم )من از اتاق بيرون نرفتم و همونجا خوابيدم ، حدود ساعت 6 بعد اظهر بود كه يگانه از خواب بيدارم كرد و خودش رفت پيش آرزو ، يكم از برخورد با آرزو خجالت ميكشيدم و چون ميدونستم صدامونو شنيده براي نگاه كردن تو چشماش مشكل داشتم ، يگانه چون ديده بود بيرون رفتنم طولاني شده به اتاق برگشت ، لباساشو عوض كرده بود و تاپ سكسي كه از كنار هم تا زير بغلش شكاف داشت و چون سوتين نبسته بود به راحتي سينه هاش ديده ميشد تنش بود با همون دامن ، رو به من گفت : چرا نمياي ؟ چاييت يخ كرد من : آرزو كجاست ؟يگانه : خوب كجا ميخواستي باشه ، تو هال نشسته من : يگانه من از برخورد باهاش خجالت ميكشميگانه : چرا ؟من : آخه با اون سر و صدايي كه ما راه انداخته بوديم صد در صد آرزو همه چيز رو شنيدهيگانه : خوب باشه ، تازه اگر هم نميشنيد خودم براش تعريف ميكردممن : جدي نميگي اينو يگانه به طرف در رفت و گفت : جدي نميگم ؟ پس خوبه بدوني وقتي خواب بودي كلي جلسه توجيهي داشتيمو بلند خنديد و رفت ، واي يعني آرزو در جريان همه چي قرار گرفته بود ، درسته كه يگانه زنم هستش ولي ...............، البته اون آرزويي كه تو حموم بوده نبايد زياد چشم و گوش بسته باشه ، تازه فكر كنم تو اينطور قضايا وارد هم هست ، آرزويي كه مزه كير امير رو چشيده مطمئنا براي خيلي كارهاي ديگه هم آمادگي داره ، به قول معروف از اون شناگرهاي ماهريه كه فقط بايد آب ببينههمينطور با خودم كلنجار ميرفتم كه صداي در اومد و پشت سرش آرزو داخل اتاق شد ، آرزو كه چه عرض كنم يك عروسك ، كفشهاي صورتي با پاشنه هاي خيلي خيلي بلند ، دامن صورتي فوق العاده تنگ كه حداقل يك وجب بالاي زانوهاش بود يا شايد بهتر بگم كلا يك وجب بود ، تاپي كه فقط از يك طرف بند داشت و شونه طرف ديگه لخت بود و خط سينه هاش كاملا معلوم ، موهاشو از پشت سر رو به بالا و دم اسبي با گل سر صورتي بسته بود ، همونطور جلوي در ايستاده بود و لبخند زيبايي روي لبهايي كه اونم صورتي بود نقش بسته بود ، فوق العاده زيبا و سكسي ، يگانه پشت سرش وارد اتاق شد و گفت : معرفي ميكنم ، خوشگلترين ، سكسيترين و دلرباترين دختر ايرانيبه طرف آرزو رفتم و به فاصله 1 متري اون ايستادم ، محو زيبايي اون بودم ، آرزو تقريبا وسط اتاق ايستاده بود ، دورش چرخيدم ، چه اندامه زيبايي ، مطمئنا هيچ مردي قادر به كنترل خودش در برابر اينهمه زيبايي نبود ، كمر باريك ، كون فوق العاده خوش فرم و زيبا ، سينه هاي برجسته و سفت ، صورتي خوشگل و...................... ، نميشه وصفش كرد ، رو به آرزو كردم و گفتم : واقعا بي نظيري .يگانه كنارم اومد و گفت : نميدونم چطوري دلتون اومده اينهمه زيبايي رو پنهان كنيدمن : تو كه بهتر ميدوني ، به هر دومون سخت گرفته ميشهيگانه : حداقل تو خونه ميذاشتين راحت باشه من : درست ميگي ، ولي من بي تقصيرميگانه : آرمان ، تيپش ديونه كننده هستش ، درسته ؟من : همونطور كه گفتم بي نظيره ، اين لباسها رو كي گرفتي ؟آرزو : چند روز پيش با يگانه من همينطور بازم تو بر آرزو بودم و چشم ازش برنميداشتم كه يگانه به پهلوم زد و گفت : آي ، بسه ، خورديش ، من داره حسوديم ميشه ها آرزو زد زير خنده و گفت : يگانه تو و حسودي ؟ اصلا بهت نمياد ، كسي كه باعث شد من و آرمان از زندگيمون بيشتر لذت ببريم هيچ وقت حسود نميشه ، تو فرشته شاديهاي ما شديمن به طرف يگانه رفتم و جلوي آرزو بغلش زدم و بلندش كردم و دورش دادم و گفتم : خوشگل خانمي تو ذات تو حسادت و بد جنسي راهي ندارهيگانه همونطور كه تو بغلم بود لبشو روي لبم گذاشت و حرارت خودشو بهم منتقل كرد ، صداي كف زدن آرزو مشخص ميكرد اونم از ديدن اين منظره خوشش اومده ، يگانه رو پايين گذاشتم و همونطور كه دستم دور كمرش بود به طرف آرزو رفتيم ، آرزو خودش جلوتر اومد و تو بغلمون جا گرفت ، حالا سه نفري حلقه اي تشكيل داده بوديم پر از محبت و شادي ، عطر هوس انگيزي كه آرزو به خودش زده بود مستم كرد ، يگانه سرشو روي سينه آرزو گذاشت و به من نگاه كرد و گفت : نميخواهي صداي قلبشو گوش كني ؟دستامونو از دور هم باز كرديم ، يگانه دستمو گرفت و به طرف آرزو كشوند و با اشاره ازم خواست سرمو روي سينه آرزو بزارم ، آروم به طرف آرزو رفتم و سرمو روي سينه هاش گذاشتم ، لذتي كه از اينكار بهم دست داد وصف ناپذير بود ، نرمي سينه ها ي آرزو زير صورتم انرژي بخش شد ، آرزو دستشو روي سرم گذاشته بود و آروم نوازش ميكرد ، يگانه هم سرشو كنار سر من گذاشت و صورتهامون روبرو هم ، همونطور كه حرارت سينه هاي آرزو هر دومونو مست كرده بود با نزديك كردن صورتم به يگانه لبمو روي لبش گذاشتم ، آرزو يك دستش روي سر من و دست ديگش روي سر يگانه بود ، وقتي سرمو برداشتم يگانه همونطور كه سرش سينه هاي آرزو رو فشار ميداد چرخيد و صورتشو بين سينه هاي آرزو گذاشت و از خط سينه اون بوس گرفت و بعدش گفت : جان ، چه حالي داد و بعد رو به من گفت : حيف اين موقعيت رو از دست بديا ، من هم حسوديم نميشه ، بيا ببين چه خوشمزه هستش ، بكر بكر هستشامن به آرزو كه حالا چشماش از شهوت و مستي خمار خمار شده بود نگاهي كردم ، تا حالا اينقدر آروم و پر حرارت نديده بودمش ، آروم و با احساس بهشون گفتم : صد در صد خوشمزه هستش ولي بكر بكر نيست تغيير چهره تو صورت آرزو واضح بود ، يگانه هم لبخند شطنت آميزي كرد ، آرزو با عشوه خاصي گفت : بكر نيست ؟ چرا؟من : اينو خودت بهتر ميدوني خواهر خوشگله من آرزو : نه بخدا ، منظورت چي بود آرمان كه بكر نيست ؟من به يگانه نگاه كردم كه با لوندي خاصي دور و بر من و آرزو قدم ميزد ، يگانه با چشمك زدنش بهم اعلام كرد كه راحتر باشم ، آروم رفتم پشت سر آرزو و سرمو نزديك گوشش كردم و گفتم : آخه قبل از ما امير ازشون انرژي لازمو گرفتهتكوني كه آرزو با شنيدن اين جمله به خودش داد خيلي شديد بود و قبل از اينكه واكنش ديگري نشون بده از پشت شونه هاشو گرفتم و گفتمش : خوشحالم كه تنها نيستي ، درسته باورش برام سخت بود ، ولي از اينكه از بودن با امير لذت ميبري خيلي خوشحالم .آرزو به طرفم برگشت ، شادي رو تو صورتش ديدم ، ولي زيبايي خط سينه هاش باز منو متوجه اونها كرد ، آرزو با آرامش خاصي گفت : آرمان تو ناراحت نيستي ؟ من : نه عزيزم ، براي چي ناراحت باشم ؟آرزو : از اينكه من با امير هستم .من : مگه بودن با پسر خاله خوبمون كه از بهترينها هم هستش ناراحتي داره ؟آرزو : آرمان همه چيرو ميدوني ؟من : تقريباآرزو به يگانه نگاهي كرد و گفت : همه چيرو ؟من : بله ، راحت باش ، و فكر نكن يگانه بهم گفته ، اصل قضيه برميگرده به حمومي كه با هم رفته بودينتعجب رو تو چهره جفتشون ديدم ، يگانه به طرف اومد و با هيجان گفت : حموم ؟ تو پشت در بودي ؟من : راستش من ميخواستم بترسونمتون و به همين قصد يواش داخل رختكن اومد و تا رفتم به در حموم ضربه بزنم صحبتهاي شما رو شنيدم و ميدونم كارم درست نبوده ولي شنيدن اين صحبتها اونم از كساني كه تصوري ديگه اي ازشون داشتم اول باعث شوك شد ولي بايد اعتراف كنم تو نزديكي من به هردوتون كمكم كرد .يگانه به آرزو چسبيد و گفت : يعني همه صحبتها رو شنيدي ؟من : بله يگانه : يعني همه چي ، امير ، دوست من ، دوست پسرش ، يونس و همه همه ؟من : آره خوشگله ، همه ، تازه اذيتهايي كه صداي آرزو رو هم در مياوردي سرخ شدن آرزو اونو زيباتر كرده بود ، يگانه كه حالا شهوت همه وجودشو گرفته بود دستشو روي سينه هاي آرزو گذاشت ، آرزو قصد عقب رفتن داشت كه يگانه نذاشتش و پشت سر اينكارش گفت : آخه آرمان نميدوني اينها چقدر وسوسه انگيزه همونطور كه بهشون ميخنديدم از اتاق خارج شدم و پشت سرش صداي آرزو اومد كه گفت : آخ ، ديونه دردم گرفت .من پشت در توقف كردم و بعد از چند ثانيه دوباره صداي آرزو اومد كه گفت : چرا گاز ميگيري ؟نتونستم بيخيال بشم و دوباره برگشتم ، وارد اتاق كه شدم سينه هاي آرزو رو لخت و توي دستهاي يگانه ديدم ، با ديدنم آرزو ميخواست خودشو بپوشونه كه يگانه نذاشت و گفت : آرمان اينها رو ميگم نميشه ازشون گذشتاقدرت حركت ازم سلب شده بود ولي هر طور بود از اتاق خارج شدم و اونا رو به حال خودشون گذاشتم(ادامه دارد)
ساحره ( قسمت هفتم )موندن تو خونه برام سخت شده بود ، براي هواخوري خارج شدم و همش تو فكر قضايايي كه بينمون رد و بدل شده بود ، يعني من همون پسر سر به زير و خجالتي حاج نصرت بودم كه اگه حتي صحبت زن گرفتن بود رنگم قرمز ميشد و آرزو همون دختر محجبه اي كه وقتي از خونه بيرون ميومد به زحمت ميشد صورتشو ديد ، دختري كه تو خونه حتي جرات نميكرد ساق پاهاش معلوم بشه ، همه اون چيزها با پا گذاشتن يگانه به عنوان عروس به خونه ما رنگ باخته بود و نوعي هيجان و شادي حداقل در من و آرزو ايجاد شده بود ، ديگه آرزو از اينكه سر و سينه هاشو بيرون بريزه و تو ديد من قرار بده ترسي نداشت و من هم حريصانه منتظر اون زمانها بودم ، فقط برام هنوز اين سوال باقي مونده بود چطوري آرزو با امير رابطه برقرار كرده كه هيچ كسي بو نبرده ، خيلي زرنگي و هوشياري بخرج داده بودن ، اونم تو خانواده ما ، امير اون پسري كه به خاطر مودب بودنش و نگه داشتن احترام پدر و مادرم محبوبيت زيادي بينمون داشت ، هيچ وقت من نديده بودم جلوي من و خانواده بيشتر از چند جمله با آرزو صحبت كرده باشه و معمولا نگاهي مستقيم بهم نداشتن ، از بازي كه خورده بوديم خنده گرفت و سعي ميكردم اون دو تا رو لخت تو بغل هم تصور كنم ، امير با اون بدن عضلاني و ورزشكاري و قد بلند كه لخت روي آرزو خوابيده و كيرشو به كون و بدن آرزو ميماله ديدن داره ، يعني آرزو خواهر خوشگل من كون هم داده ؟ ، يعني اينها همش خواب نيست ؟حدود 2 ساعتي كه بيرون بودم همش درگير اين افكار شدم و حدود ساعت 8 شب بود كه گوشيم زنگ خورد ، من توي پارك نشسته بودم ، شماره آرزو بود ، و ميخواست بدونه كجا رفتم و اينكه براي شام با هم بيرون باشيم ، قرار گذاشتيم و براي شام بيرون مونديم ، حدود ساعت 9.5 شب يگانه با پدرش صحبت كرد و چون آرزو تنها بود رضايتشو گرفت كه شب پيش ما ( البته صحبت با پدرش پيش آرزو ) بمونه ، از خوشحالي هر سه نفرمون سر از پا نميشناختيم ، تا رسيديم خونه ساعت 11 شب شده بود ، با پيشنهاد آرزو قرار شد هر سه نفرمون پايين بخوابيم ، يگانه و آرزو تشكها رو تو هال پهن كردند ، من براي مسواك زدن بالا رفتم ،وقتي برگشتم اون دو تا كنار هم خوابيده بودن و با هم شوخي ميكردن ، يگانه وسط خوابيد و من و آرزو دو طرفش ، هر دوشون دامن و تاپ تنشون بود ، من و آرزو از دو طرف يگانه رو انگولك ميكرديم و اذيت ميشد ، ملافه بزرگي كه كنارم بود رو روي خودم و يگانه انداختم ، آرزو به طرف خودش كشيد و روي هر سه نفرمونو پوشوند ، يگانه پشتشو بهم كرد و با آرزو خيلي آروم صحبت ميكرد ، دستامو روي كون يگانه ميكشيدم و ميمالوندمش ، صداي جيغ آرزو نشون ميداد يگانه داره كاريش ميكنه ، فضا كاملا تاريك بود و نور ضعيفي فقط از چراغ خوابي كه توي اتاق روشن بود مشخص ميشد ، دستمو از زير شورت يگانه به كونش رسوندم و ميمالوندم ، شهوتي شده بودم ، مخصوصا كه ديگه مطمئن شدم اون دو تا سينه هاي همو فشار ميدن ، هوس ماليدن كوس يگانه اختيار از دستم گرفته بود ، از پشت سعي كردم دستمو به كوسش برسونم ، همينكه شروع به ماليدنش كردم ، يگانه ناله عجيبي كرد و خودشو پيچ و تاب داد ، دستمو قشنگ روي كوسش ميكشيدم ، يكمرتبه يك دست ديگه روي دستم قرار گرفت ، اول فكر كردم دست يگانه هستش ، ولي زاويه قرار گرفتنش منو به شك انداخته بود ، اونم سعي به ماليدن كوس يگانه داشت ، يكي از انگشتاشو گرفتم و به سوراخ كوس يگانه كشيدم ، حدسم درست بود اون دست آرزويه ، به آرومي دستشو نوازش كردم و هدايتش كردم روي كوس يگانه ، همونطور كه كوس يگانه رو ميماليد با انگشتايه منم بازي ميكرد ، دستمو بيرون كشيدم ، حالا به جزء ناله هاي مست يگانه صدايي ديگه نميومد ، به حالت نيم خيز بهشون نگاه كردم ، دستهاي يگانه روي سينه هاي لخت آرزو قرار داشت و دست آرزو هم كه معلوم بود كجاست ، نميدونم آرزو چيكارش كرد كه يگانه جيغ بلندي زد و بلند شد نشست و گفت : كثافت ، آخ چقدر دردم اومد آرزو مثل ديونه ها ميخنديد و گفت : اينهم به تلافي اون كارهاتيگانه بلند شد و گفت : من كنار اين ديونه نميخوابم و اومد كنار منو هولم داد وسط ، آرزو هم بهم چسبيد و گفت : اصلا بهتر كه داداشيم وسط هستش ، از شر تو هم در امانمحالا من با كير نيمه بلند وسط قرار داشتم ، دوباره ملافه رو روي خودمون كشيديم ، من بايد به پشت ميخوابيدم ، دست آرزو روي سينم قرار گرفت و يگانه هم اينكارو كرد ، حالا جنگشون بر روي سينه من شروع شد ، يكم كه گذشت يگانه دستشو پايين برد و از روي شلوار كيرمو گرفت و شروع به ماليدن كرد ، براثر اينكارش كاملا راست كردم ، يكمرتبه يگانه شلوارمو شروع به درآوردن كرد ، قصد اين داشتم كه نزارم كه يگانه هم سرسختي ميكرد ، تكونهاي ما بيشتر شد ، شلوارمو تا نزديك زانو پايين كشيده بود ولي من بازم مقاومت ميكردم ، آرزو يكمرتبه بلند شد و ملافه رو كنار زد و گفت : شما دو تا چيكار ميكنيد؟من با دستپاچگي گفتم : هيچي ، هيچي ، چيزي نيستآرزو همينكه وضعيت من و شورت نيمه پايين كشيده و كيره بيرون زده منو ديد لبخند ريزي زد و صورتشو برگردوندمن : اين دختره مرض ميريزهيگانه : من ؟ به من چه ، خودت داشتي شلوارتو درمياوردي هر سه مون خنده ميكرديم ، آرزو گفت : خوب داداشي هر جور راحتي بخواب .كه يگانه از جاش بلند شد و گفت : اصلا ميدوني چيه من عادت ندارم اينطوري بخوابم ، يا بايد لباس خواب تنم كنم يا لخت و بدون معطلي تاپشو درآورد و به دنبالش دامنش رو ، با اين كه نور كم بود ولي اندام سكسي يگانه بي نظير بود ، با لوندي خاصي كنارم و چفتم خوابيد و گفت : آخشششش ، اينطوري خوابيدن حال ميده ، آرزو تا حالا اينطوري خوابيدي ؟آرزو : نه يگانه : بد نيستا ؟ امتحان كن آرزو : الان ؟ نميشه كهيگانه : چرا نشه ، اصلا هر سه نفري لخت بخوابيمآرزو :آخه...................يگانه : آخه نداره ، پاشو درشون بيار ، من و آرمان كه زن و شوهريم ، تو هم خواهريش ديگه من فقط شنونده بودم و منتظر قبول كردن آرزو ، ولي يگانه طاقت نياورد و به سر و كول آرزو پريد و به زور تاپشو درآورد ، تو اون تاريكي سوتين آرزو مشخص بود ، يگانه به سمت دامن آرزو يورش برد و در همين لحظه يكي از پاهاش محكم به بيضه هاي من خورد كه از شدت درد فريادم به هوا رفت ، درد بدي تمام وجودمو گرفته بود و آرزو به سمت كليد برق رفت و لامپ تو هال رو روشن كرد ، با وجود درد شديدي كه تو بدنم احساس ميكردم ديدن بدن سكسي يگانه و آرزو خيلي حشريم كرد ، يگانه و آرزو جلوم نشستن و هاج و واج منو نگاه ميكردن ، آرزو با اضطراب زيادي گفت : داداشي چي شد ؟ كجات درد گرفته ؟من كه تازه حالم جا اومده بود از وضع پيش اومده خندم گرفت و گفتم : هيچي بابا ، چيزي نيست ، نگران نباشينيگانه : پام به جاييت خورد ؟ متوجه شدم باهات برخورد كردممن : آره ، اونم خيلي محكم آرزو : تو شكمت خورد ؟من : يكم پايينترصداي خنده جفتشون فضاي خانه رو پر كرد و يگانه در همون حال گفت : آخه ، تو مركز فرماندهيتون خورده ؟من با سر تاييد كردم كه يگانه به سمتم اومد و گفت : خيلي درد ميكنه ؟من : يكم يگانه دستشو دور شلوارم گذاشت و گفت : بزار ببينم چي شده ، معاينه كنمآرزو لبخند آرومي كرد و گفت : راست ميگه ، ناسلامتي خانم دكتر هستن ديگه من كه خندم گرفته بود گفتم : خانم دكتر تخصص زنهارو دارن نه مردهايگانه با شيطنت خاصي گفت : نخيرم ، اصلا در اين مورد همه زنها متخصص هستنمن نميذاشتم شلوارمو پايين بكشه ، يگانه همونطور كه سعي در درآوردن شلوارم داشت گفت : آرمان خودتو لوس نكن ديگه .من : لازم نكرده ، اصلا از خودمه و نميخوام معاينه كني يگانه با شيطنت و خنده گفت : از خودته ؟ كي گفته ؟ از منم هستش و رو به آرزو كرد و گفت : مگه نه آرزو ؟ اين مال من هم هستش يا نه ؟خنده جاي همه نوع درد و ناراحتي رو گرفته بود ، يگانه دست بردار نبود و همچنان گير به شلوارم داده بود و به آرزو گفت : چرا داري نگاه ميكني بيا كمك كن ، اگه آسيب ديده باشه ديگه منو نميبينيا آرزو : چرا ؟ يگانه بازم با شيطنت گفت : خوب ديگه اون موقع آرمان بدون فشنگ چطوري ميخواد باهام بجنگه ؟اينقدر اين حرفش خنده دار بود كه دستم شل شد و يگانه از اين فرصت استفاده كرد و شلوارمو تا مچ پاهام پايين كشيد ، حالا من با شورت و كير نيمخيز جلوي آرزو و يگانه نشسته بودم ، تا رفتم به خودم بيام يگانه رو من پريد و دستشو به شورتم رسوند ، تا رفتم عقبش بزنم كيرمو تو دستاش گرفت و فشار داد و گفت : اگه نزاري معاينه كنم از بيخ ميكنمشفشار زياد يگانه باعث شد تسليم بشم ، آرزو با نگاهي منتظر بهمون خيره بود ، چاره اي نداشتم ، به پشت خوابيدم و دستمو جلوي صورتم گرفتم ، يگانه به آرزو گفت : بيا بشين روي شكمش تا نتونه بلند بشه آرزو : نه ، گناه داره ، شكمش ميتركه يگانه : نترس ، هيچيش نميشه دستامو از روي صورتم برداشتم ، آرزو به من نگاه ميكرد و منتظر عكس العمل من بود ،اون كه تاپشو يگانه درآورده بود با سوتين قرمز خوشگلش بالاي سرم ايستاده بود و اون اندام سكسيشو در معرض ديدم قرار داده بود ، خيلي دلم ميخواست با آرزو راحت بشم و جبران دوران از دست رفته رو كنم ، يگانه باز گفت : چرا منتظري ؟ بيا ديگه ، آرزو بزار يكم بخنديما من با خنده به آرزو اوكي رو دادم ، اونم پشتشو بهم كرد و آروم روي شكمم نشست ، بدن سفيد و خوشگل آرزو داشت ديونم ميكرد و از طرفي يگانه شورتمو پايين كشيد و با كيرم بازي ميكرد ، دستهاي آرزو دو طرف پهلوهام قرار داشت و لرزش تو دستاش احساس ميكردم ، مالش كيرم كار خودشو كرد و كاملا راست شد ، بدون اينكه خودم متوجه بشم دستامو گذاشته بودم روي رونهاي آرزو و فشار ميدادم ، هيچ ديدي بر روي كيرم و دستهاي يگانه نداشتم ، يكمرتبه احساس داغي زيادي تو كيرم كردم ، درست بود ، يگانه كيرمو تو دهانش گذاشته بود و داشت برام ميخوردش ، ديگه فشارهاي دست آرزو روي پهلوهام لحظه به لحظه بيشتر ميشد ، متقابلا فشار من روي رونهاي اون ، دست يگانه رو احساس كردم كه به طرف دست آرزو روي بدنم حركت ميكرد ، يگانه دست آرزو رو گرفت و به طرف كيرم ميبرد ، از تكونهاي آرزو معلوم بود مقاومت ميكنه ولي نه زياد ، ناخودآگاه فشار دستامو روي رونهاي آرزو بيشتر كردم و اين باعث شده بود آرزو چراغ سبز من تشخيص بده ، يگانه كيرمو از دهانش درآورد و دست آرزو رو گذاشت روي اون ، اول آرزو بي حركت روش نگه داشت ولي به مرور شروع به ماليدن كرد و بعد از چند دقيقه كاملا تو دستش گرفته بود و فشارش ميداد ، ماليدن كيرم من توسط آرزو همراه شد با ليس زدن يگانه بر روي اون و دستهاي آرزو ، من شدت فشار و ماليدن رونهاي آرزو رو بيشتر كردم و كم كم دستامو بردم بالاتر و روي پهلوها و پشتش كشيدم ، آرزو كه با دامن روم نشسته بود لختي اطراف كوسشو كاملا حس ميكردم ، يگانه هم خودشو بالا كشيد و روي رونهام و نزديك كيرم نشست ، حالا هر دو تاشون روبرو هم بودن ، يگانه صورت آرزو رو گرفت و لبش روي لب اون گذاشت ، ديدن اين صحنه داغ داغم كرد و پيچ و تابهايي كه به خودشون ميدادن مزيد بر علت شده بود ، يگانه سوتينشو درآورد و سينه هاي نازشو جلوي دهان آرزو گرفت ، اونم با حرارت زياد ميخوردشون ، يگانه بند سوتين آرزو باز كرد و انداختش كنار ، از پهلو سينه هاي ناز آرزو تو ديدم قرار گرفت ، يگانه بلند شد و آرزو رو هم بلند كرد ، بعد همونطور كه هنوز روي من ايستاده بودن ، يگانه دامن آرزو روبدون اينكه مقاومتي كنه پايين كشيد ، و بعد شورتشو ، ديگه نفسم درنميومد ، كوس و كون سفيد آرزو جلوي چشمام بود ، يگانه شورت خودشم درآورد و گوشه اي انداخت ، آرزو از روي شكمم كنار رفت و هردو پايين پام نشستن و يگانه كيرمو دوباره گرفت و رو به آرزو گفت : خوشگله مگه نه ؟آرزو كه شهوت تو صورتش موج ميزد با سر اشاره كرد و گفت : اوهوم يگانه دست آرزو رو برد روي كيرم گذاشت و گفت : اين خوشگلتر يا از اميرآرزو كه ديگه كاملا جادو شده بود گفت : راستش هر دو يگانه : كدوم بزرگتره ؟آرزو : اينحالا دو نفري داشتن كيرمو ميماليدن ، من پشتمو به ديوار تكيه دادم و اونا همچنان مشغول بودن ، دو تا بدن فوق العاده زيبا و سكسي جلوم داشتن علاوه بر ماليدن كيرم ، سينه هاي همو ميخوردن و ميماليدن ، يگانه رو به من گفت : لذت ميبري ؟من : بي نهايت يگانه رو به آرزو كرد و بهم گفت : ميبيني چه ناز هستش ، تا حالا سينه هايي به اين خوشگلي ديدي ، كوسي به اين خوش تركيبي من فقط با تكون سرم شور و شعف خودم نشون دادم .يگانه : آرمان ميدوني اين بدن ناز آرزو رو فقط تا حالا 3 نفر ديدن من : آره ، ولي يه سوال ازت دارم قول ميدي راستشو بگي؟يگانه : قول ميدممن : بدن تو رو چند نفر ديدن ؟يگانه : بدن لخت منو ، تو ، آرزو ، دوست دخترم و بي افش و يكي ديگه من : اون آخري كيه ؟يگانه : يونسمن : برادرتون ؟يگانه : آره من : فقط ديده ؟يگانه خودشو بهم نزديكتر كرد و گفت : اگه حسودي نكني نه ، لمسشم كرده من كه شهوت ديونم كرده بود يكي دستمو لاي كونش و دست ديگه رو روي كوسش گذاشتم و گفتم : يعني توي اينا چيزي نذاشته ؟يگانه : نه ، دلش ميخواست ولي اون موقع نذاشت ، كيرشو بهم نشون داد و بهم ميماليد ولي نكردمه ، افسوس نميخورم ، ولي دلم ميخواست مزشو بچشم ، مثل آرزو كه مزه كير امير رو چشيده من كه ديگه يگانه و آرزو برام فرقي نميكرد دست آرزو گرفتم و به طرف خودم كشيدم و جلوم نشوندمش و گفتم : راست ميگه ؟ تو مزه كير امير رو چشيدي ؟آرزو : آره داداشي ، اونم فقط از پشت من : دردت نگرفت ؟آرزو : اول چرا ، خيلي هم ، ولي درد بعدش كمتر شدمن براي اولين بار دستمو دور كمرش انداختم و بعد پايينتربردم و كونشو ماليدم و گفتم : تو كونت كرد ؟ خوشت هم اومدآرزو : آره ، از سكس با امير خيلي لذت ميبرم يگانه فقط سكوت كرده بود و بهمون نگاه ميكرد ، آرزو رو بلندش كردم و رفتم طرف يگانه و بهش گفتم : تو نميخواهي مزه كير رو بچشي ؟يگانه : نميخوام ؟ ..................... لحظه شماري ميكنم و بعد جلوم زانو زد و كيرمو تو دهنش كرد و شروع به ساك زدن كرد ، داشتم منفجر ميشدم ، آرزو رفت و روي يكي از مبلها نشست و با كوسش بازي ميكرد و سكس من و يگانه رو ميديد ، همونطور كه يگانه ساك ميزد بهش گفتم : خوشگل من تو كوست كنم ؟يگانه سرشو از روي كيرم بلند كرد و گفت : دوست دارم كوسمو شب عروسي فتح كني من : پس كون خوشگلتو آماده كن يگانه رو به حالت سگي درازش كردم و رفتم پشتش و شروع كردم به خوردن و ليس زدن سوراخش ، با انگشتام باهاش بازي كردم و كم كم راهشو بازتر كردم ، آرزو همچنان با كسش بازي ميكرد و محو ما شده بود ، كيرمو دوباره تو دهن يگانه كردم و اونم براي فرو رفتن تو كونش حسابي آماده كرد ، پشت يگانه قرار گرفتم و سر كيرمو روي سوراخش گذاشتم ، يگانه به آرزو نگاه ميكرد ، با يكم فشار سر كيرم داخل شد كه يگانه ناله اي كرد و به شكم خوابيد ، كيرم از كونش خارج شده بود ، احساس كردم درد زيادي داره ، براي همين بهش گفتم اگه نميتونه تحمل كنه ادامه نديم ، ولي يگانه خواستار ادامه كار شد ، دوباره كيرمو دم سوراخ يگانه گذاشتم و با فشار تقريبا يك سوم كيرم تو رفت ، ديگه ناله هاي يگانه واضحتر شده بود ، بي حركت روش خوابيدم و با سينه هاش و كوسش بازي كردم ، يكم كه گذشت دوباره فشار رو بيشتر كردم و تو يك لحظه همه كيرمو فرو كردم و بدنم كاملا بهش چسبيد ، ناله هاي يگانه به گريه تبديل شده بود ولي اگه ادامه نميدادم شايد ديگه هيچ وقت نميتونستم تو كونش كنم ، شروع به تلمبه زدن آروم كردم و يكم كه گذشت به شدت آن اضافه كردم ، بعد از چند دقيقه ديگه كيرمو كامل درمياوردم و دوباره تا آخر تو كونش ميكردم ، آرزو هم صداش دراومده بود ، من به شدت تو كون يگانه تلمبه ميزدم و همزمان سينه هاشو ميماليدم ، ديگه به اومدن آبم زماني نمونده بود ، آرزو بلند بلند آه و اوه ميكرد ، با يك فشار محكم همه كيرمو تو كون يگانه جا دادم و آبم با فشار توش خالي شد ، آرزو هم صداش بلند و بلندتر و ارضا شد و همونطور روي مبل ولو گشت .(ادامه دارد)
ساحره ( قسمت هشتم )نه من جرات نگاه كردن تو چشمهاي ارزو رو داشتم و نه اون ، فقط يگانه بود كه خيلي عادي و ريلكس رفتار ميكرد ، تمام قضاياي شب قبل مثل فيلم جلوي چشمهام رژه ميرفت ، همه چي جزء به جزء ، حتي زماني كه كيرم تو كون يگانه بود و با تمام وجود تلمبه ميزدم باز حركات دست آرزو روي كوسش و سينه هاش جلوي ديدم بود ، آه و اوه كردن آرزو وقتي كوسشو ميماليد تا گريه و ناله هاي يگانه كه بر اثر فرو رفتن كيرم تو كونش از ته دل سر ميداد ، همه اينها دست بردارم نبودن ، از طرفي حالا كه سرد شده بوديم نميدونستم آرزو ميتونه با خودش كنار بياد كه كوس و كونشو به داداشش نشون داده كه هيچ تازه رويه بدنش هم نشسته و كير داداششو ماليده ، اينها همه باعث شده بود دچار سردرد شديد بشم ، يگانه كه كم كم متوجه وخامت حالم شده بود دچار عذاب وجدان شد و خودشو مقصر ميدونست بابت تمام مسايل پيش اومده ، چند روز از اون قضايا گذشت ، من و آرزو با هم به خاطر خجالتمون كمتر با هم روبرو ميشديم ، يگانه هم اگه ميومد پيشمون سعي ميكرد بيشتر ملاحظه كنه ، روزها به همين منوال ميگذشت و سكس من و يگانه از پشت همچنان ادامه داشت ، ديگه ميشد گفت كون يگانه با كيرم كاملا حال اومده بود و درد ناشي از كون دادنش هم خيلي كمتر شده بود ، به روزهاي عروسي نزديكتر شده بوديم ، بالاخره با مشخص شدن تاريخ اومدن برادر يگانه ( يونس ) قرارهاي نهايي گذاشته شد و مراسم با همه گرفتاريها و شاديها و .... انجام و زندگي متاهلي من رسما شروع شد .بعد از عروسي و رها شدن از دردسرهاي مراسم تونستم با يونس بيشتر آشنا بشم ، پسري فوق العاده زيبا و خوش چهره و بينهايت خوش صحبت و مودب ، با وجود اينكه 5 سال از من بزرگتر بود ولي هميشه سعي ميكرد اولين نفر باشه در سلام و احترام گذاشتن ، و مسئله ديگه راحتي بيش از اندازه با يگانه ، طوري بغلش ميكرد و ميبوسيدش كه بعضي وقتها من بهم برميخورد ، البته سعي ميكرد پيش بقيه كمتر اين راحتي و نزديك بودنش به يگانه رو نشون بده ولي كلا پسر راحتي بود . اون طور كه خودش ميگفت تا 2 – 3 ماه ديگه درسش تموم ميشه و با مدرك دكتراي معماري از ايتاليا به ايران برميگرده .بعد از عروسي رابطه يگانه با آرزو خيلي بيشتر شد و صميميتشون هم همينطور ، من هم سعي ميكردم با فراموش كردن مسايل گذشته بهش نزديكتر بشم ، آرزو از من راحتر برخورد ميكرد و از اون زمان به بعد اونطور كه يگانه برام ميگفت با امير رابطه رو بهم زده .اواخر زمستان يونس به ايران برگشت و به مناسبت اخذ مدركش مهماني مفصلي داد ، ولي من و يگانه وخانواده ما چون عزادار فوت عموي من بودن با عذر خواهي به اين مراسم نرفتن ، حدود 2 ماه بعد يونس با ترتيب دادن يك مهماني ديگه كه فقط خانواده ما و خودش بودن ، شب مهماني براي اولين بار آرزو با يونس مواجه شده بود و شوكي كه به يونس وارد شد برام جالب بود ، اون شب وقتي برگشتيم يگانه بهم گفت يونس فكر نميكرده تو خواهر به اين بزرگي و البته به اين زيبايي داشته باشي ، يونس با كمك پدرش يه شركت مشاوره زد و روز به روز كارش بيشتر ميگرفت ، آرزو هم به خواسته خودش كه قبولي در دانشگاه و تو رشته عمران بود رسيد .يك سال از تاسيس شركت يونس ميگذشت كه با پيشنهاد يونس و پدرش و اختصاص درصدي از سهام اون شركت من هم بهشون ملحق شدم ، رابطه دوستي من و يونس روز به روز بيشتر ميشد ، يكروز با يونس تو دفتر من مشغول به صحبت كاري بوديم كه آرزو با راهنمايي منشي وارد دفتر شد ، يونس با ديدنش از جا بلند شد و به استقبالش رفت ، بارها ديده بودم با خانمهايي كه به هر دليل مراجعه ميكردن هم دست ميداد ، يونس با آرزو هم اينكار رو كرد و دستشو جلو برد ، آرزو هم خيلي ريلكس باهاش دست داد و به طرف من اومد ، نگاههاي يونس از روي آرزو كه تيپش هم فوق العاده زيبا بود برداشته نميشد ، با اينكه چادر سرش ميكرد و از جذابيت خاصي برخوردار بود ، بعد از احوال پرسي آرزو علت اومدنش رو تحقيق و انجام پروژه درسي عنوان كرد ، من كه خيلي درگير كار بودم امكان كمك بهش رو نداشتم ولي يونس با پيش كشيدن صحبت قبول كرد در اين مورد به آرزو كمك كنه ، اون روز گذشت و مدتي بعد پاي آرزو به شركت و صد البته به دفتر يونس باز شد ، بهمن ماه يونس بهم پيشنهاد ديدن يكي از كنسرتهاي خوانندگان رو داد و با صحبتي كه با يگانه شد قرار گذاشتيم سه نفره بريم دبي كنسرت ابي ، ولي براي اينكه خانواده ها ناراحت نشن بگيم قصد سوريه رفتن رو داريم ، با پيشنهاد يگانه و قبول اون از طرف ما آرزو هم دعوت شد و سفر 4 نفري ما برنامه ريزي شد ، وارد فرودگاه دبي كه شديم يگانه همون حجاب مختصري رو كه داشت هم برداشت وآرزو بااصرار يگانه چادرشو برداشت وروسري زيبايي سرش كرد ، اتاقهايي كه برامون تو هتل رزو شده بود 2 تا و هر كدوم دوتا تخت جداگانه داشت ، مردها تو يك اتاق و خانمها هم اتاق ديگه رفتن ، از همون شب اول يگانه و آرزو خودشونو با محيط وفق دادن ولباس پوشيدن جفتشون اروپايي و راحت شد ، آرزو و يگانه با اون اندام سكسي و خوشگلشون تو اون لباسهاي باز و راحت توجه خيليها رو بخودشون جلب كرده بودن و جالب توجه ويژه يونس بود كه در تمام مدت چشم از آرزو برنميداشت ، سفر 4 روزه ما تموم شد و تواين مدت نزديكي يونس وآرزو به هم كاملا مشهود بود طوري كه يگانه هم بهشون گير ميداد و متلكشون ميگفت .بعد از برگشتن از دبي آرزو ديگه بيشتر وقتشو تو شركت با يونس ميگذروند ، يكي از روزهاي گرم تابستان حدود ساعت 3 بعداظهر قصد خانه رفتن داشتم كه ديدم آرزو اومد و براي طراحي پروژه درسيش ميخواست با يونس صحبت كنه ، يونس هم براي كاري خارج شركت بود كه بعد از تماس من به طرف شركت حركت كرد ، از آرزو خداحافظي كردم و به طرف خانه رفتم ، يگانه شيفت عصر يكي از بيمارستانها بود و من تنها تو خانه بودم كه آرزو تماس گرفت و با يگانه كار داشت ، وقتي بهش گفتم بيمارستان هستش گفت پس سره راه ميره پيشش ، هنوز خوابم نبرده بود موبايلم زنگ زد ، يگانه بود و ميخواست بدونه چرا دوربين عكاسي رو براش نبردم چون به يكي از دوستاش قولش رو داده بود ، حواس پرت من باعث شد يادم بره ، فوري با دفتر شركت و اتاق يونس تماس گرفتم كه جوابي ندادن ، حتما كارشون تموم شده بود و رفتن ، با بيحوصلگي زياد وچون نميخواستم يگانه دلخور بشه بلند شدم و به طرف شركت رفتم ، جلوي ساختمان شركت كه رسيدم ماشين يونس بود ، ولي برام سوال شده بود چرا جواب تلفن رو نداده ، نميدونم چرا حس عجيبي داشتم و يك نوع دلشوره تموم وجودمو گرفته بود ، آسانسور رو زدم و رفتم بالا ، درب كركره اي دفتر هم بسته نشده بود ، يعني اينكه داخل هستن ، كليد رو انداختم و با تعجب متوجه شدم در دو قفله شده ، آروم در رو باز كردم و داخل شدم ، تو راهرو و هال و پذيرايي ( اتاق منشي و انتظار و ... ) كسي نبود ، به طرف اتاق خودم رفتم ، از جلوي اتاق يونس كه رد شدم صداي خنده بلند يونس توجه منو جلب كرد ، جست و گريخته شنيده بودم يونس سر و گوشش ميجنبه ولي كسي رو نديده بودم، و اين خنده ها رو به همون حساب گذاشتم و يواش وارد اتاقم شدم ، دوربين رو گرفتم و قصد خروج از آپارتمان رو داشتم كه صداي آشناي ديگه اي ميخكوبم كرد ، درسته صداي آرزو بود ، بلند بلند صحبت ميكردن و ميخنديدن ، حتما در ارتباط با پروژه و كارشون بود و بينش زنگ تفريح ، ولي اگه اينطوريه پس چرا در آپارتمان قفل شده بوده ؟ ، چرا وقتي تماس گرفتم يونس جوابمو نداده ؟ ، اين سوالها باعث شد برگردم قبل از رفتن تو اتاقم دوباره در آپارتمان رو قفل كنم ، وارد اتاقم شدم ، از اونجا صدايي نمي آمد ، كنجكاوي داشت ديونم ميكرد ، خيلي دلم ميخواست از كارشون سر دربيارم ، اتاق من و يونس داراي تراس مشتركي بود كه با جانپناه حدود 1.6 متري از امنيت خوبي براي استفاده هاي مختلف برخوردار شده بود ، به سرم زد از اونجا شانسمو امتحان كنم تا ببينم ميتونم چيزي دستگيرم بشه ، خيلي آروم وارد تراس شدم ، با احتياط سرك كشيدم و از چيزي كه ديدم نزديك بود زمين بخورم ، آرزو رو به روي پاي يونس نشسته بود و داشت بهش لب ميداد ، اونقدر گرم كارشون بودن كه حتي برخورد پاي من با سطل تو تراس هم توجه اونها رو جلب نكرد ، به اتاق برگشتم ، پاهام حس حركت كردن نداشت ، آشوبي در من ايجاد شده بود ، كنترل عصبيمو از دست داده بودم و قدرت هيچ كاري رو نداشتم ، روي مبل ولو شدم ، دوباره اون صحنه هاي سكسي خودم و يگانه و آرزو جلوي چشمام اومد ، هم يونس و هم ارزو خيلي برام مهم بودن و علاقه زيادي كه به هر دو داشتم اجازه برخورد بد رو بهم نميداد ، از جهتي به هر دو حق لذت بردن از هم رو ميدادم ، طرز تفكر من از زمان ازدواج با يگانه 180 درجه عوض شده بود و اين باعث شده بود راحتر مسايل سكسي آرزو برام قابل درك بشه ، مدتي كه گذشت هوس ديدنشو دوباره بسرم زد و براي همين مجدد به همون موقعيت برگشتم ،جفتشون لخت شده بودن و سينه هاي بلوري آرزو تو دهن يونس بود ، بازم يونس پشت به من و آرزو رو به من ، دست يونس روي كوس لخت آرزو حركت ميكرد وآرزو با عقب دادن سرش نشون ميداد سرشار از لذت هستش ، صداي ضعيفي از داخل ميومد و اون بيشتر صداي آه و اوه آرزو بود ، آرزو جلوي يونس نشست و اونطور كه ميشد تشخيص داد كير يونس رو ميخورد ، ديگه صداي بلند يونس به گوشم ميرسيد كه ميگفت : جون ، بخورشششششششش ، خوش كوس من ، ميكنمت امروز آرزو تند تند ساك ميزد و سينه هاش بالا ، پايين ميشد ، يونس آرزو رو بلند كرد و به ميز چسبوندش و شروع به ليس زدن كونش كرد ، خيلي براش ليس زد و كون خواهر خوشگل من كه تا حالا به زيباييش پي نبرده بودم رو براي كردن آماده كرد ، يكمرتبه يونس به طرف تراس اومد ، من خودمو كنار كشيدم ، يونس يكي از پنجره هاي تراس رو باز كرد و همزمان گفت : نميخوام وقتي ميكنمت از گرماي كوس و كونت از حال برم آرزو همونطور كه پشتش به يونس بود و خودشو پيچ و تاب ميداد گفت : بياي يونس ، بيا ديگه ، من كيرتو ميخوام يونس دوباره شروع به بوس باران كون و پشت آرزو كرد ، بعد سر كيرشو دم سوراخ آرزو گذاشت و يك فشار داد ، اگه اشتباه نكنم بيشتر از نصف كير گنده و شق شده يونس تو كون آرزو رفت ، چون با دادي كه آرزو زد و روي ميز خم شد ، درد زيادي رو ميشد فهميد تحمل ميكنه ، يونس زياد توقف نكرد و دوباره شروع به كار كرد و كيرشو بيرون آورد و دوباره فرو كرد ، ناله هاي آرزو بلندتر شده بود و ميگفت : يونس دارم جر ميخورم يونس : چرا خوشگله ؟ تو گفتي قبلا كون دادي ، نكنه كير پسر خالت كوچيكتره ؟آرزو : آره ، خيلي كوچيكتره يونس : يكم تحمل كني كونت باز ميشه و دوباره شروع به تلمبه زدن كرد و هر بار كيرشو بيشتر فرو ميكرد ، تا جايي كه برخورد بدن يونس با كون آرزو نويد فرو رفتن كامل كير تو كون آرزو رو ميداد، شدت تلمبه زدن يونس بيشتر شد تا اينكه آرزو گفت : يونس يواشتر ، كيرت داره از كوسم بيرون ميزنه يونس : جونننننننننننننننننن ، بزنه .آرزو : چرا اينقدر خشن ميكني ؟ كونمو پاره كردي كه ؟يونس : به تلافي كون دادنهاي يگانه به آرمانه آرزو : خوب زنشه يونس : ميدونم زنشه ، ولي آرمان هم بد ميكنه با تغيير زاويه اي كه يونس به خودش داده بود ديگه كاملا فرو رفتن كيرشو تو كون آرزو ميديم ، كير گنده اي كه تا آخر تو كون آرزو جا ميشد و بيرون ميومد ، آرزو با سينه هاش بازي ميكرد و بلند بلند آه و اوه ، يونس سرعتش به نهايت رسيد و يكمرتبه با فرو كردن همه كيرش تو كون آرزو فرياد بلندي زد و تكونهاي شديدي خورد و گفت : جوننننننننننننننننننننن ، اينم آبم براي كون زيبا و خوشگلت (ادامه دارد)
ساحره ( قسمت نهم )نفهميدم چطوري از آپارتمان خارج بشم ، تو راه همش تصوير كون آرزو كه كير يونس توش بود جلوي چشمام ميامد ، بازي كردنش با سينه هاش وقتي يونس با خشونت تو كونش تلمبه ميزد ، تكونهاي شديد سينه هاش وقتي با دستش سعي ميكرد جلوي تلمبه زدن محكم يونس رو بگيره ، كيرگنده يونس كه از توي كون آرزو خارج ميشد ، همه همه داشت منو ديونه ميكرد ، وقتي جلوي بيمارستان رسيدم با يگانه براي گرفتن دوربين تماس گرفتم ، وقتي دوربين رو بهش دادم يگانه عادي نبودن حالم رو فهميد و گفت : آرمان حالت خوب نيست ؟ من : نه زياد ، يكم سرم درد گرفته يگانه : بيا فشارتو بگيرم ، بهتره چك بشي من با يگانه داخل بيمارستان شدم ، واقعا آدم با ديدن پرستارهايي كه مانتوهاي تنگشون باعث بيرون زدن كون و سينه هاشون ميشه شق درد هم به دردهاش اضافه ميشه ، يگانه منو داخل يكي از اتاقها برد و فشارم گرفت ، خيلي دلم ميخواست براش تعريف كنم ، ولي نميدونم چطوري بايد شروع ميكردم ، يگانه بهم گفت اگه نيم ساعت صبر كنم اونم مياد ، بعد از اتمام كارش با هم به طرف خونه راه افتاديم ، تو راه يگانه متوجه تو فكر بودنم شد و گير داد تا علتشو بفهمه ، براي همين شروع به حرف زدن كردم من : يگانه اگه بدوني امروز چه صحنه اي ديدم ، حال تو هم خراب ميشهيگانه : چي ديدي ؟ صحنه تصادف ؟ ناجور بوده ؟من كه باز همون احساسهاي عجيب و غريب سراغم اومده بود گفتم : تصادف كه بوده ولي ناجور نه يگانه : پس چرا حالتو خراب كنه ؟من : آخه تصادفش مثل همه تصادفها نبود كهيگانه با اخم گفت : آرمان منو سر كار ميزاري ؟من : نه عزيزم ، تصادفش خيلي ديدني بوديگانه : جنس خراب چي ديدي ؟ يالا بگو ، من : اتفاقا اونايي كه بهم زدن آشنا بودن يگانه : جون من ، كيا بودن ؟ بگو ديگه ، چي ديدي آخه ، دروغ نگم از اون صحنه هاي انطوريه ، آره ؟من : خيلي دختر باهوشي هستي ، دقيقا يگانه : جدي ؟ كجا ؟ كي هستن ؟من : حدس بزن يگانه : بگو كجا ديدي تا حدسمو بگممن : تو دفتر شركت يگانه از جاش پريد و گفت : فهميدم ، يونس بوده ، ترتيب منشيتونو داده ؟من : خوب 50 درصدش درسته يگانه : يونس با كي بوده ؟ بگو ديونه دارم پرپر ميشممن : اونم آشناست يگانه چشماش از حدقه بيرون زد و با من من كردن گفت : يعني طرفش آشنا هستش ؟ خيلي آشنا ؟من با تكون سر بهش جواب مثبت دادميگانه : از آشناياي ماست ؟من : اوهوميگانه : دختر خاله يا .......؟من : نهيگانه يك مشت سبك بهم زد و گفت : بگو ديونه ، دارم از فضولي ميميرممن همونطور كه به جلو نگاه ميكردم گفتم : بالاخره اين داداش شما ............يگانه كه سكوت منو ديد دوباره بهم زد و گفت : داداش ما چي ؟ جون آرمان ؟ هر چي بخواهي بهت ميدم من بهش نگاه كردم و گفتم : هر چي بخوام ؟يگانه : آره به خدابا لبخند ملايمي گفتم : آرزويگانه جيغ آرومي كشيد و گفت : نه ، جدي ؟ يعني يونس با آرزومن : اوهوميگانه : ديديشون ؟من : اوهوم يگانه : كجا ؟من : تو دفتريگانه : اونا متوجه تو شدن ؟من : نهيگانه : چطوري شد ديدي ؟و من همه چيزهايي رو كه ديده بودم رو براش تعريف كردم ، از زماني كه لب تو لب هم بودن تا وقتي كه كير گنده يونس كون زيبا و سفيد آرزو رو پر كرد ، جزء به جزء ، خوابوندن آرزو روي ميز و فرو كردن كير تو كونش و تلمبه زدن وحشيانه يونس ، حتي نظر يونس درباره گاييدن يگانه توسط من ، نميدونم چرا از تعريف كردنش خوشم ميومد و از اينكه موقع صحبت از كلمات كير و كون و سينه و كوس نام ببرم ، ولي برام جالبتر اين بود كه يگانه هم از شنيدنش ذوق زده شده بود و بي اختيار دست ميزد ، بعد از اينكه ريز به ريز گاييده شدن آرزو رو براش گفتم يگانه با شوق و لوندي گفت : جانمي جان ، بالاخره يونس كار خودشو كرد ، بهم گفته بود دير يا زود كون زيباي آرزو رو فتح ميكنه من : جدي ؟ بهت گفته بود ؟............. كي ناقلا ؟........ تو با يونس چي تو سرتون دارين ؟ ...........هان ؟يگانه : ولش كن ، باز حالت بد ميشه ها من : نه ، خوبم ، بگو ، ميخوام بدونم يگانه : راستش از همون روزي كه يونس آرزو رو ديده بود و فهميد خواهر تو هستش خيلي بهش دل بست ، نه اينكه فقط براي سكس ، كلا ازش خوشش اومده ، همون روزها همش درباره آرزو از من سوال ميكرد و وقتي بهش گير ميدادم بهم گفت اين دختره مال من هستشمن : يعني اينقدر با يونس راحتي ؟ ميدوني وقتي آرزو رو ميكرد در مورد اينكه من تو رو محكم ميكنم هم صحبت كرد ؟ مگه در اين مورد هم باهاش صحبت كردي ؟يگانه بلند زد زير خنده و گفت : من كه بهت گفته بودم با يونس خيلي خيلي راحتممن : بهت گفته بود ميخواد آرزو رو بكنتش ؟يگانه : آره ، تو كه نميديدي آرزو وقتي متوجه ميشد يونس تو نخش هسته چه پيچ و تابي به كونش ميداد ، چند باري هم به خودم گفته بود برادرتو ديونه كردم من : جدي ؟ يعني خود آرزو هم ميخواست ؟يگانه : خيلي هم ميخواد ، بارها در مورد يونس براش گفته بودم و اينكه اگه گيرش بيفته بدطور بايد بهش كون بده من : و آرزو هم هيچي نميگفت ؟يگانه : آرزو از تو ميترسه ، وگرنه دختري هات و حشري هستش ، عاشق سكس و عشق و حال هستش من : از دادنش معلوم بودديگه صحبت اون شب ما همش در ارتباط با گاييده شدن آرزو بود و به همين خاطر دماري از كون و كوس يگانه درآوردم كه صداش تا چند تا همسايه اونطرفتر هم رفت .فردا تا ساعت 10 يونس شركت نيامد ، براي امضاء قراردادي بايد باهم ميرفتيم محضر ، بهش زنگ زدم .من : الو ، يونس كجايي ؟يونس : سلام ، صبح بخير من : صبح بخير ، معلومه هست كجايي ؟ مثل اينكه قرار بود بريم محضر يونس : واي اصلا يادم نبود ، راستش كمر درد بدي گرفتم من : كمر درد ؟ چرا ؟ يونس : نميدونم ، از ديروز بعداظهر يكمرتبه درد گرفت و ولم نميكنه من : ديروز بعداظهر ؟ تا ساعت 3 – 4 كه خوب بودي يونس : آره ، تو كه رفتي من ميخواستم ميز رو يكم جابجا كنم پوزيشن بدي گرفتم ، به وضع دچار شدممن : خوب ميگفتي آرزو كمكت كنه يونس من من كنان گفت : هان.... اي /..... آرزو نميتونست ، سنگين بودزياد باهاش كلنجار نرفتم و گذاشتم براي فرصت مناسب ،يگانه باهام تماس گرفت و گفت پدر و مادرش دارن براي زيارت مشهد ميرن و براي رسوندنشون ميره فرودگاه ، ساعت 12با يگانه هماهنگ كرديم و قرار شد بي خبر غذا بگيريم و بريم پيش يونس ، جلوي در خونه كه رسيديم آرزو رو ديديم كه با دسته گل و شيريني ميخواست وارد ساختمان بشه ، با ديدنمون شوكه شد ، يگانه به آرزو گفت : بفرماييد خوشگل خانم ، به احتمال زياد منتظر شما هستش ولي از ديدن ما ممكن اسپاس كنه آرزو من من كنان گفت : ن ه.... نه ديونه ، تماس گرفتم براي پروژه ام گفت كمر درد گرفته و خونه مونده يگانه : ميدونم عزيزم ، من كه به خوش قلبي تو ايمان دارم و بعد رو به من كرد و گفت : داداشت هم كه از من بهتر ميشناستمن خنده كنان به آرزو گفتم : خوب كاري كردي ، تنها هم هستش و ممكن كاري داشته باشه يگانه : آه راست ميگي ، مخصوصا وقتي آدم تنها ميشه خيلي كارها پيش ميادآرزو محكم به پهلوي يگانه زد و داخل رفت يگانه به من نگاهي كرد و آروم گفت : بزم شونو بهم زديم سه نفري داخل ساختمان رفتيم ، وقتي وارد شديم اثري از يونس نبود ، در رو كه بستم صداي محكمي كرد كه يكمرتبه صداي يونس از توي حموم اومد كه گفت : خوشگله اومدي ، تا لباساتو عوض كني من يه دوش ميگيرم و ميام .يگانه دستشو جلوي صورتش به علامت سكوت آورد ، يونس در رو كه براي آرزو باز كرده بود ديگه متوجه ما نشده بود و اين وقت ظهر هم انتظار رفتن ما رو نداشت ، يگانه به آرزو كه خودشو باخته بود نزديك شد و آروم گفت : جون يگانه بزار يكم بخنديم آرزو به من نگاه كرد و سرخ شد ، يگانه دوباره آروم گفت : از آرمان هم مطمئن ، اونم موافقه و بعد رو به من گفت : بگو يه چيزي ديگه من به آرزو نزديك شدم و گفتم : راحت باش ، ما ديگه با هم اين حرفها رو نداريم ، يگانه راست ميگه خاطره قشنگي ميشهيگانه : البته اگه آرزو همكاري كنهآرزو همچنان به ما نگاه ميكرد كه صداي يونس از حموم اومد كه گفت : خوشگله گشنه كه نيستي ؟آرزو همچنان ميخ من و يگانه بود ، كنارش رفتم و گفتم: راحت باش ، ما هم اومدي براي حال و تفريحدوباره صداي يونس كه گفت : آرزو ، خوشگله كجايي ؟آرزو كه با التماسهاي يگانه روبرو شده بود گفت : آقا يونس من تو هال هستم و اينو رسمي گفت ، يگانه يه بيشگون ازش گرفت و گفت : به جون آرزو اگه خرابش كني ديگه باهات حرف نميزنميونس : خوشگله ، چيزي شده ؟ بيا اينجا يك دقيقهو آرزو به طرف در حموم رفت ، و بعد گفت : بله يونس : خوشگله ميايي با هم يك دوش بگيريم ؟آرزو : نه ممنون ، شما دوشتون بگيريد بياد بيرونيونس : آرزو از آرمان و يگانه خبري نداري ؟آرزو يه نگاهي بهمون كرد و گفت : نه يونس : زنگت نزدن ؟آرزو : نهيونس : آخه آرمان زنگ زد كه چرا شركت نرفتم من هم پيچوندمش ، آخه كي افتخار پذيرايي از خوشگل خانمي رو به شركت رفتن ترجيح ميده كه من بدم ، بهش گفتم كمرم درد ميكنه .آرزو به من و يگانه كه داشتيم از خنده ميمرديم نگاهي كرد و همچنان پشت در بود كه يونس دوباره گفت : آرزو ؟ پشت دري ؟آرزو : بلهيونس : پس چرا حرفي نميزني ؟آرزو : داشتم گوش ميكردميونس : آره اگه آرمان بدونه مقصر كمر درد من خواهر خوشگل و سكسيشهآرزو : چرا من ؟يونس : چرا تو ؟ دختر اون اندامي كه تو داري فقط سكس داغ اونطوري رو ميطلبه ، آخ آرزو .............. ، اصلا بيا تو ديگه ، سكس تو حموم حال ديگه اي داره ها آرزو : نه دوشتو بگير بيايونس : اصلا من هوس سكس كردم اونم تو حموم ، مگه فقط آرمان ميتونه يگانه منو تو حموم بكنه آرزو : پسر ديونه دوشتو بگيريونس : آرزو جون من بيا آرزو : من رفتم چاي درست كنمو به طرف آشپزخانه رفت ، ديگه صدايي از يونس نيومد ، يگانه با آرزو صحبت كرد و قرار شد اين ادامه پيدا كنه حتي با بيرون اومدن يونس ، آرزو اولش مخالفت ميكرد ولي من كه داغ شده بودم جلوي آرزو از پشت به يگانه چسبيدم و دستامو زير سينه هاش گذاشتم و آروم گفتم : راحت باش ، من كه گفتمت ميخواييم حال كنيم ، فقط خودمون 4 نفر و همين جا بينمون ميمونهاين صحبت من آرزو رو شل كرد ، من و يگانه تو يكي از اتاقها كه ميدونستيم يونس اونجا كاري نداره رفتيم و منتظرش شديم ، صداي خارج شدن يونس از حموم اومد ، يواشكي نگاهي كرديم ، يونس با حوله اي كه دور كمرش پيچيده بود به طرف آرزو رفت و گفت : اي چرا لباساتو درنياوردي ؟ آرزو : هان..... ، ففففرصت نشد ، الاناضطراب تو لحن صحبت آرزو بود ، يونس از پشت بهش چسبيد و با سينه و اندام آرزو بازي كرد و گفت : خوشگله هيچ ايرادي نداره ، خودم برات درميارمشون ، اين اندام خوشگل و ناز رو بايد خيلي بهش توجه كردو بعد شروع به ماليدن آرزو كرد ، اونو برگردوند و شروع به لمس كردن اندامش كرد ، يونس پشتش به ما بود و آرزو ما رو ميديد ، يگانه و من بهش لبخند زديم و يگانه با دست بهش اشاره كرد ادامه بده و منم تاييد كردم يونس لبش روي لب آرزو گذاشت و با دستاش با كون آرزو بازي ميكرد ، اونو از خودش جدا كرد مانتوي آرزو رو شروع كرد به در آوردن، يونس همونطور كه مانتو رو درمياورد به آرزو گفت: دختر حيف اين اندام نيست زير اين مانتو پنهانش ميكني مانتو رو كه روي اوپن انداخت دوباره بهش چسبيد و گفت : خوشگله ميخوامت ، براي همه عمر ، ميخوام اين سينه ها و اندامت فقط براي من باشه ، اگه بدوني سكس ديروز بهترين لحظه عمرم بود .من و يگانه هم داغ شده بوديم ، آرزو هم داشت داغ ميشد و اينو از چشماش و حركاتش ميشد فهميد ، حوله يونس از كمرش باز شد و ما تونستيم كير كاملا شق شده يونس رو ببينيم ، آرزو با نگاه به من و گرفتن اوكي از روي لبخندم دستشو گذاشت روي كير يونس ، يونس آرزو رو بلند كرد و روي اوپن گذاشت و تابشو درآورد ، يگانه منو كنار كشيد و گفت : اگه نميتوني ببيني بيا اينطرف من : نه ديگه ، من سكسشونو يكبار ديدم صداي يونس اومد كه گفت : آرزو بيا بريم روي تخت ، ميخوام طوري بكنمت كه هم كمر درد من خوب بشه و هم تو لذت ببريآرزو : بهتر نيست اول از مهمونات پذيرايي كني ؟اين جمله آرزو من و يگانه رو شوكه كرد ، پس قصد داشت بودنمونو لو بده ، يگانه معطل نكرد و پريد تو هال ، و منم پشت سرش ، يونس همونطور با كير شق شدش جلومون ايستاده بود و مثل مجسمه خشكش زده بود ، يگانه به طرف حولش رفت و برد دور كمر يونس بست ، اون هنوز تكوني نميخورد ، من به طرفش رفتم و با جلو بردن دست بهش گفتم : خوب شريك عزيز مهمون براي ناهار نميخواي؟يگانه هم گفت : پسر خودتو بپوشون ، ما كه مثل آرزو دل ديدن اين چيزها رو نداريمخنده تو فضا پر شد و يونس به خودش اومد ، ولي كاملا قرمز و رو به آرزو گفت : پس توطئه ميچيني ؟ حسابتو بعدا دارمكه يگانه گفت : اون تقصيري نداره ، من مجبورش كردم و تو كار انجام شده قرار گرفتيونس : اي پس بازم مثل هميشه دسيسه هاي تو هستش ، باشه ، ولي حساب تو رو بايد آرمان تسويه كنهو همه خنديديم ، يونس به طرف اتاقش حركت كرد و وقتي از كنارم رد ميشد گفت : شرمنده ، جواني و ناداني ، شما ما رو ببخشينمن به بازوش زدم و گفتم : ما كه از تو جواتتريم ، پس ما آزادتريم ديگه ، راحت باش پسرناهار رو كه خورديم آرزو به خاطر كلاس زودتر رفت و من و يگانه هم ميخواستيم بريم خونه كه يونس نذاشت و ازمون خواست پيشش بمونيم ، من براي استراحت رفتم بخوابم و يگانه و يونس با هم صحبت ميكردن ، فكر كنم نيم ساعت بيشتر نخوابيده بودم كه با صداي خالي كردن تيرآهن كه از زمين كناري اومد از خواب پريدم ، واقعا چقدر آدمهاي بي انصافي پيدا ميشه ، هر كاري كردم دوباره خوابم نبرد ، بلند شدم و رفتم پيش يونس و يگانه كه مشغول ديدن فيلم بودن ، بهشون گفتم : بد نگذره ، فيلم چيه ؟يگانه : نميدونم از دوستم گرفتم ، تازه شروع شده فيلم كه شروع شد مربوط به يك دبيرستان آمريكايي بود كه براي اردو به يك جنگل رفته بودن ، كل موضوع فيلم سكس و تفريحات ديگه بود ، هنرپيشه هاي اصلي يك خواهر و برادر بودن كه همه كارهاشون سكسي بود و دوستاشون هم بدتر از اونها ، ديگه فيلم به جاهايي رسيد كه بيشترين لباس سوتين و شورت بود و البته بعضي وقتها بدون سوتين ، تو يك صحنه يك پسر دختر رو روي مبل خوابوند و سينه هاشو ليس ميزد كه برادرش رسيد ، و همين كه اونا رو ديد گفت ببخشيد و بيرون رفت ، يگانه بلند خنديد و رو به من گفت : اين تو رو ياد چيزي نميندازه؟منظورشو ميدونستم چيه ، به يونس نگاه كردم كه داشت ميخنديد و گفت : ياد چي ؟ سوتي دادي آرمان ؟من : من نه ، ولي يكي آرهيونس يه نگاه به يگانه كرد و گفت : آ آ آ آي ، تو ؟................... كاري كردي ؟يگانه : نخير ، منظور آرمان شخص شخيص ديگه اي يونس رو به من گفت : آرمان جون بيا كنار خودم ، اين دختر فقط مايه شر هستش يگانه : آره آرمان جون برو كنار يونس ، شايد 2 به يك بتونين منو شكست بدينيونس : ما كه قصد مبارزه نداريمفيلم داشت به جاهاي باريكتر ميكشيد ، پسره دختره رو لخت لخت كرد و ميگاييدش ، يونس نگاهي به يگانه كرد و گفت : ميتوني بري چايي بياريا يگانه: نخير ، ميخوام ببينميكمرتبه فيلم صحنه اي رو نشون داد كه داداش دختره يواشكي داشت ديد ميزد ، و همزمان دستش تو شلوارش بود ، يگانه نگاهي از روي لوندي و شيطنت بهم كرد كه از ديد يونس مخفي نموند ، يگانه از جاش بلند شد و رفت تو آشپزخانه ، يونس رو به من كرد و گفت : ميبيني چه دختره پر رويي شده ، از جاش بلند نميشه بره ، انگار داره كارتون ميبينه ، ولي آرمان عجب هلوهايي هستن مگه نه ؟ صداي يونس اونقدر بلند بود كه يگانه متوجه بشه چون دست به كمر بهمون نزديك شد و گفت : اي ، پس من پر رو هستم ، شما چي ؟ شماچي ميبينين ؟ حتما كارتون .من بهش نگاه كردم و گفتم : بابا بيخيال ، يونس شوخي كرد ، اصلا چايي نميخوايم ، بيا بشينيونس رو به من گفت : آرمان ؟؟؟ !!!! فيلم داره كم كم اونطوري ميشه ها من كه حال و هواي سكسي بهم دست داده بود گفتم : خوب چيكارش كنم ، خواهر تو هستش ديگه ، ميخواد ببينه ، نه اينكه تو هم خيلي مخالفت كردي يونس با يك قيافه حق به جانب گفت : اصلا به من چه ، زن تو هستش ، اگه برات مهم نيست صحنه هاي اونطوري رو ببينه خوب باشهمن يه نگاه به يگانه كه موزيانه ميخنديد كردم و گفتم : اين به ديدن اين صحنه ها عادت دارهيونس يكمرتبه نيششو باز كرد وگفت : خوشم باشه ، پس زن و شوهر همش فيلمهاي XXX ميبينينمنم هوس ادامه بحث رو داشتم ، همزمان صحنه فيلم كاملا سكسي شد ، پسره كيرشو تو كوس دختره كرده بود و تند تند تلمبه ميزد ، داداش دختره هم يواشكي ميديد و جلق ميزد ، يك لحظه ميخ تصوير شدم كه يونس گفت : آي كجايي ؟ .... مارو رو باش كه داريم كي رو به كي ميسپاريميونس كنترل تلويزيون گرفت و خاموش كرد ، كه يگانه بهش گفت: بي جنبه يونس بلند شد و به طرف يگانه رفت و گفت : دختره پر رو از من كه خجالت نميكشي ، كار هميشگيته ، حداقل از شوهرت خجالت بكش ، اون از دسيسه ظهرت اينم از الان ، من بيجنبه نيستم ، اينو تو حداقل بهتر ميدونييگانه كه اسير فيلم بازي كردن يونس نشده بود به طرف آشپزخانه رفت و گفت : اتفاقا آرمان هم ميدونهيونس كفرش دراومده بود و عصبي شدنش كاملا واضح بود ، به طرف يگانه رفت و بازوشو گرفت ، يگانه دردش گرفته بود و به طرف يونس برگشت و گفت : چت شده ؟ چرا اينقدر وحشي شدي ؟ از خارج اومدي همه چي يادت رفته هايونس با عصبانيت گفت : يگانه اصلا از صحبتهاي تو هيچي نميفهم ، چي رو آرمان ميدونه ؟من به طرفشون رفتم و جداشون كردم و گفتم : ديونه ها بيخيال شين ديگه ، ببينين چطور زدين تو حالمون يونس به طرفم اومد وخيلي مظلومانه گفت : آرمان جون ديدي تقصير يگانه بود ، من كه حرفي بهش نزدم يگانه : ديگه چي ميخواستي بگي يونس رو به يگانه گفت : آخه آبجي تو آبرو منو پيش آرمان بردي با اون برنامه ظهر و الانت يگانه دستشو به كمرش زد و گفت : اي ، پس بهتر بدوني آبروي تو ديروز رفته رنگ يونس كاملا پريد و مستعصل به من و يگانه نگاه كرد و گفت : يعني چي ؟ .......... مگه من چيكار كردم يگانه همونطور كه به طرف اتاق ميرفت رو به من گفت : آرمان بريم يونس به طرفش رفت ومثل بچه ها گفت : آبجي جون من بگو چي شده ، تو كه منو ميشناسي يگانه كه معلوم بود دلش سوخته به طرفش برگشت و گفت : ولللش داداشي ، ببخشيد زياد روي كردم يونس دوباره گفت : بخدا اگه نگين چي شده ظرف كمتر از يك هفته اينجا رو ترك ميكنميگانه ايستاد و به من نگاه كرد ، منتظر اوكي من بود ، من به طرفشون رفتم و گفتم : نميشه اين دعوا خواهر ، برادري رو تموم كنين ؟يونس : آرمان ترا خدا تو بگو يگانه وقتي چشمك منو ديد دستمو گرفت و به طرف اتاق برد و همونطوري گفت : آقا يونس ، داداش گلم ، ناراحت نباش ، طرف حسابت آدم خيلي راحتيه و ................بعد دستمو ول كرد و به طرف يونس برگشت و گفت : آدم خيلي بايد كارش درست باشه كه خواهرشو زير اقا يونسمون ببينه و هيچي نگهبه وضوح شل شدن پاهاي يونس ديده ميشد و عقب عقب رفتنش و نشستن روي مبل .به طرفش رفتم و كنارش نشستم ، يونس سرشو پايين انداخته بود و هيچي نميگفت ، با نگاهام به يگانه فهموندم كاري خوبي نكرده و بهش رسوندم كه بياد و كنارمون بشينه ، يگانه هم رفت و اونطرف يونس نشست ، يونس كاملا سكوت كرده بود و سرشو بالا نمي آورد ، يگانه چشمكي بهم زد و با شيطنت گفت : اوه اينو ببين ، حالا مگه چي شده ، خوبه مدعي نيست اينقدر ناراحتيمن : يگانه باز ديونه بازيهاتو شروع كردي ؟يگانه : نه ديگه مگه دروغ ميگم ، تازه بايد از خداشون باشه كه با داداشيه گلم دوست ميشنيونس نيم نگاهي بهش كرد و دوباره سرشو پايين انداخت ، ولي شيطنت يگانه تمام شدني نبود و دوباره گفت : از همه مهمتر ، تو اين دوستي كسي ضرر نكرده و بعد رو به من گفت : ضرر كرده آرمان ؟من : نه ، دوستي با همچين پسرهايي ، اونم كسي مثل يونس مگه ضرر داره يگانه : ضرر كه نداره ، استفاده هم داره ، يونس من چي كم داره ؟ خوشگل كه هست ، خوش هيكل هم كه هست ، اخلاقشم كه بيست بيست ، و از همه مهمتر ..... و از همه مهمتر ..............منم كه بدم نميومد فضا رو شادترش كنم گفتم : و از همه مهمتر چي ؟يگانه دستشو دور كمر يونس انداخت و گفت : يعني نميدوني چيه ؟چهره يونس يكم بازتر شده بود ، يگانه صورتشو جلو برد و از لپش بوسي گرفت و گفت : مهمترين حسنت چيه داداشي خوشگلم ؟يونس بهم نگاهي كرد و گفت : ميبيني ، اين دختره مثل جادوگرا ميمونه ، هر لحظه كه اراده كنه تسخيرت كرده اينو يونس راست ميگفت ، يگانه به واقع يك جادوگر بود ، شيطان رو درس ميداد ، از لوندي و عشوه گري گرفته تا جوابگويي و طنازي ، همه رو دارا بود و مسلط .من : خوب نگفتي يگانه ، چي از همه مهمتره ؟يگانه با لوندي و شيطنت گفت : هموني كه باعث شده آرزو امروز بياد عيادت داداشيه گلم ، هموني كه هر دختري جدا از همه موارد از اصول هست براش ، هموني كه منم ديونه تو كرده ، هموني كه هيچ وقت من ازش سير نميشماين آخري رو با غيض و شهوت گفت ، طوري كه يونس خندش گرفت ، با خنديدن يونس ، يگانه بهش پريو و ماچش كرد ، من با اخمي ظاهري به يگانه گفتم : آي ، اينقدر يونس رو ميبوسي من حسادتم ميشه ها يگانه از كنار يونس بلند شد و اومد روي پام نشست و لبشو رو لبم گذاشت و مثل ديونه ها زبونشو تو دهانم گردوند ، يونس سرشو بالا آورده بود و ما رو نگاه ميكرد ، يگانه لبشو از من جدا كرد و گفت : عزيزم حسادتت خوابيد من با خنده جوابشو دادم ولي يگانه دست بردار نبود و از چشماش ميشد فهميد شيطنت و شهوت با هم گره خورده ، همونطور كه روي پام نشسته بود گفت : همه مردها حسود هستن ، ولي غير اون يك خصلت همگاني ديگه دارينمن : اي راست ميگي ، اون چيه ؟يگانه خودشو بيشتر تو بغلم فشرد و گفت : اونم اينه كه حسادتتون كه ميخوابه تازه شروع كاره من كه نميدونستم منظورش چيه تو دامي كه پهن كرده بود افتادم و گفتم : شروع كار ؟ چه كاري ؟يگانه از روي پام بلند شد و ازمون فاصله گرفت و به ميز غذاخوري تكيه داد و گفت : با خوابيدن حسادتتون تازه چيز ديگه اي ازتون بلند ميشه كه خوابوندن اون خيلي دردسره .صداي بلند خنده يونس باعث شد منم نتونم جلوي خودمو بگيرم و همراه بشم باهاش ، راست ميگفت كير من تكوني خورده بود و يكم هوسي شده بود ، يونس خودشو كنترل كرد و رو به من گفت : تحويل بگير ، همينو ميخواستياز جام بلند شدم و به طرف يگانه كه به ميز تكيه داده بود رفتم ، بغلش كردم و به خودم فشردمش و شروع كردم لب گرفتن ازش و دستامو دور كونش انداختم و فشارشون دادم ، يكي از پاهاشو بالا دادم و دستمو از زير دامن كوتاهي كه پاش بود رد كردم و پوست نرمشو لمس ميكردم ، ديگه كيرم راست شده بود و حضور يونس هم نميتونست جلويه شهوت منو بگيره ، يگانه سرشو روي دوش من گذاشته بود و صد در
(ادامه قسمت نهم)صداي بلند خنده يونس باعث شد منم نتونم جلوي خودمو بگيرم و همراه بشم باهاش ، راست ميگفت كير من تكوني خورده بود و يكم هوسي شده بود ، يونس خودشو كنترل كرد و رو به من گفت : تحويل بگير ، همينو ميخواستياز جام بلند شدم و به طرف يگانه كه به ميز تكيه داده بود رفتم ، بغلش كردم و به خودم فشردمش و شروع كردم لب گرفتن ازش و دستامو دور كونش انداختم و فشارشون دادم ، يكي از پاهاشو بالا دادم و دستمو از زير دامن كوتاهي كه پاش بود رد كردم و پوست نرمشو لمس ميكردم ، ديگه كيرم راست شده بود و حضور يونس هم نميتونست جلويه شهوت منو بگيره ، يگانه سرشو روي دوش من گذاشته بود و صد در صد به يونس نگاه ميكرد ، سرمو بردم لاي سينه ها ش كه به خاطر شل بودن تاپ تنش كاملا تو ديد بود ، با اولين زبوني كه به خط سينه هاش زدم صداش دراومد ، يگانه منو وادار به چرخش كرد و حالا دونفري تو ديد ش بوديم ، يونس خيلي آروم و با لذت نگاهمون ميكرد ، يگانه از عشق بازي جلوي داداشش لذت ميبرد و اين براي من هم خوش آيند بود ، يگانه با طنازي رو به يونس گفت : ميبيني داداش 24 ساعت نشده ها ، داره تلافي ميكنه خنده آروم يونس و نگاه شهوتيش نشانگر خيلي چيزها بود ، يگانه دوباره ازم لب گرفت و باز رو به يونس گفت : نميخواهي جلوشو بگيري ؟يونس همچنان با شهوت نظاره گر بود ، دستام تو سينه هاي يگانه كار ميكرد ، يگانه با چشمهاي خمارش رو به داداشش گفت : يونس نميخواي جلوي اين آقا رو بگيري ، داره بهم تجاوز ميكنه ها يونس با آرامش خاصي گفت : من به اين آقا ديروز بدجور بده كار شدم .يگانه : بله ديگه ، جوره بده كاري تورو من بايد بكشميونس : آره ، تو بايد بكشي ، از خدا هم ميخواي از اين جورها بكشي ، اصلا مسبب اينكارها شما خانمها هستين يگانه سرشو بيخ گوشم آورد و خيلي آروم گفت : آرمان اجازه ميدي با يونس شوخي كنممنم آروم بهش گفتم : فقط مواظب باش ناراحت نشه يگانه: اگه تو ناراحت نشي يونس از خداشم هست ، اون عاشق بحثهاي سكسيهمن كونشو محكم فشار دادم و گفتم: از من خيالت راحت باشه ، ولي كاري نكني كه جلو داداشت بكنمت يگانه گوشمو ليس زد و گفت : اگه تونستي بكنيونس كه سكوت كرده بود و ما رو نگاه ميكرد گفت : شما 2 تا چي بيخ گوش هم ميگيد ؟يگانه از من جدا شد و رفت كنار يونس نشست و با لوندي گفت : هيچي داداشي ، اين آقا نسبت به عملكرد خشن ديروز شما اعتراض داره و ميخواد تلافي كنه ، نميخواي بهش چيزي بگي ؟يونس سرشو بالا آورد و وقتي لبخند منو ديد گفت : من فقط سعي كردم به هردومون خوش بگذره يگانه بلند خنديد و گفت : آره ، اونم چه خوشي ، منم تجربه اينطور خوشگذرانيها رو دارم با اين حرف يگانه منم خندم گرفت و زدم به جاده خاكي و گفتم : يگانه راست ميگه ، چقدرم آرزو خوش ميگذروند .با به ميان اومدن اسم آرزو يونس جان دوباره گرفت و اينو ميشد از چشماش فهميد ، يگانه رو به من گفت : خوب راستي شما كه شاهد خوشگذروني آرزو بودي بگو ببينم به عنوان داور چي قضاوت ميكني ؟يونس بيشگوني از يگانه گرفت كه دردش اومد و روي يونس خم شد ، من رفتم و كنار يگانه نشستم و بلند كردم و به خودم چسبوندمش ، يونس ميخ ما شده بود ، دستامو از زير تاپش رد كردم و بالا آوردم ، اينكار باعث شد تاپش هم به حالت نيمه درآمده تبديل بشه ، جلوي يونس از روي سوتين سينه هاي يگانه رو ميماليدم ، يگانه خودشو تو بغلم رها كرد و دستشو گذاشت روي كيرم كه حالا ديگه راست راست شده بود ، اينكار يگانه باعث شد شهوتي تر بشم و با يك حركت تاپشو در بيارم و كنار بندازم ، يونس با چشماش داشت سينه هاي يگانه رو ميخورد ، سوتينشو بالا زدم و سينه هاش بيرون افتاد ، تو دستام گرفتم و در جواب سوال يگانه گفتم : خوب بگو ببينم الان به تو خوش ميگذره ؟يگانه با تغييري كه تو صداش بوجود اومده بود گفت : مگه ميشه احساسي كه بر اثر برخورد دستهاي گرم تو ايجاد ميشه وصفش كرد من سينه هاشو فشار دادم و گفتم : آرزو از ماليدن سينه هاش خيلي لذت ميبرهاين حرفهاي من يونس رو بيشتر تحريك كرد ، يگانه كيرمو فشار داد و گفت : تو از كجا ميدوني بدجنس ؟ نكنه براش ماساژشون دادي ؟ دامنشو بالا زدم و شورت يگانه تو ديد يونس قرار گرفت ، شروع به ماليدن كوسش كردم ، ناله يگانه كم كم داشت درميومد ، دستم از زير شورتش رد كردم و كوسشو تو دستم گرفتم و گفتم : من كه نه ولي تو و اين داداشيه ناقلات حسابي بهش رسيدينيگانه رو به يونس گفت : آره داداشي ، قشنگ براش ماليدي ؟ ليسشون زدي ؟ سينه هاي آرزو معركه هستشيونس كه ديگه داغ كرده بود بوس فرستاد و دستشو روي كيرش گذاشت و گفت : تا حالا فكر ميكردم فقط تو جادوگر و جنس خرابي ، نگو شوهرت از تو بدتره يگانه سينه هاشو تو دستاش گرفت و گفت : نگفتي داداشي ،آرزو رو چيكارش كردي ؟ يونس : پرستش . يگانه با لوندي و ناز گفت : اي ، از كي تا حالا موقع پرستش كردن سكس ميكننيونس نيم نگاهي بهم كرد و جوابي نداد ، يگانه رو به من گفت : ميبيني جوابمو نميده من كه ديگه اختيار خودمو نداشتم رو به يونس گفتم : چرا جواب خانم خوشگله منو نميدي ؟ يونس از جاش بلند شد و با كيري كه راست بودنش كاملا تو ديد قرار ميگرفت ، به طرفمون اومد و به فاصله يك متري ايستاد ، چشم از سينه هاي يگانه برنميداشت ، دوباره يگانه گفت : نگفتي ؟يونس يه نگاه به من كرد و گفت : از اون موقع كه شيطان تو وجود تو رفتيگانه : اي ، شطان تو وجود من رفت يا من با شيطان همنشين شدم ، ( و اشاره كرد به خود يونس) من كه ديگه دستمو از روي كوس يگانه برداشته بودم گفتم : زياد با هم دعوا نكنين ، شما هر دو فرشته هاي سكسي من و آرزو هستينيگانه نگاهي به من كرد و رفت كنار داداشش و دستشو دور كمر يونس انداخت و گفت : من و يونس هم از اينكه دو تا مثل خودمون پيدا كرديم بي نهايت خوشحاليميگانه كه فقط دامن پاش بود با سينه هاي لخت كنار داداشش ايستاده بود ، به طرفشون رفتم و رو به يگانه گفتم : از اينكه سينه هاتو به داداشيت نشون ميدي لذت ميبري مگه نه ؟يگانه نگاهي به يونس كرد و گفت : آره ، ولي بيشتر از اين خوشحالم كه همسري پيدا كردم مثل خودمون من كه درجه حرارتم بالا زده بود گفتم: دوست داري جلوي يونس بكنمت ؟يگانه : اول به سوال من جواب بده تا بعد من بگم ، وقتي يونس آرزو رو ميكردش چه حسي داشتي ؟من به يونس نگاهي كردم و گفتم : داغ داغ شده بودم ، خيلي برام جالب بود ، فكرشم نميكردم اين حس در من بوجود بياد يگانه : بازم دوست داري جلوت ..........................من : آره ، همونطور كه تودوست داري ، مگه نه ؟يگانه پريد جلوي پام زانو زد و مثل وحشيها شلوارمو درآورد و كيرمو از تو شورت بيرون كشيد و گذاشت تو دهنش همه حواس يونس به ساك زدن يگانه بود ، يونس عقب عقب رفت و روي مبل نشست ، يگانه خيلي حرفه اي ساك ميزد ، از جلوي پام بلند شد و منو به روي مبل كنار يونس برد و نشوند ، ديگه من كاملا لخت شده بود و يگانه با دامن بود ، پشتشو بهم كرد و من دامنشو از پاش درآوردم ، يونس ديونه وار تو كون و كوس يگانه رفته بود و چشمش زوم اونا بود ، يگانه با لوندي و پيچ و تاب شورتشو پايين كشيد و كوس و كون معركه خودشو تو ديد من و يونس گذاشت ، همونطور كه پشتش بهمون بود سرمو بردم لاي كونش و ليس زدمش ، با دستم شروع به ماليدن كوسش كردم ، صداي ناله هاي يگانه بلند شده بود ، يونس هم كيرشو درآورده بود و داشت باهاش بازي ميكرد ، يگانه همونطور به پشت عقب اومد و كيرمو با كوسش تنظيم كرد ، يونس ديونه شده بود ، يگانه نيم نگاهي بهش كرد و گفت : ديروز تو جلوي آرمان تو كون آرزو كردي ، امروز داداشش داره با كردن كوس من تلافي ميكنه و تمام وزنشو انداخت روي من و كيرم تا آخر تو كوسش فرو رفت ، صداي ناله بلند يگانه همه فضاي خونه رو گرفت ، دستامو دور كمر يگانه گذاشتم و كمكش كردم براي بالا ، پايين شدن ، صداي برخورد كون يگانه وقتي همه كيرم تو كوسش ميرفت با بدنم ملودي زيبايي ايجاد كرده بود ، يگانه همونطور كه خودشو روي كيرم پيج و تاب ميداد سينه هاشو ميماليد و آه و اوه ميكرد ، يونس ديگه كيرشو كاملا تو دستاش گرفته بود و جلق ميزد ، يگانه بلند بلند ميگفت : واي چه حالي ميده ، همه كوسم پر شده .ازروي كيرم بلندش كردم و پا شدم ، يگانه بهم نگاهي كرد و متوجه نميشد ميخوام چيكار كنم ، يگانه رو به طرف يونس هولش دادم و خمش كردم ، حالا سر يگانه نزديك پاهاي يونس بود ، كيرمو با كوسش تنظيم و با يك حركت همشو تو كوسش فرو كردم ، بغلشو گرفتم و با تمام قدرتم شروع به تلمبه زدن تو كوسش كردم ، بر اثر ضربه هاي محكم من سينه هاي يگانه همراه با ناله هاي بلندش به تكون افتاده بود ، يگانه با صدايي كه جيغ زدن هم توش بود به يونس گفت : حالا ميبيني اين وحشي چطوري كوسم پر ميكنه ، حالا فهميدي چرا از كوس دادن بهش لذت ميبرم همونطور كه كيرمو تو كوس يگانه كرده بودم با دستم سرشو روي كير يونس فشار دادم و گفتم : چرا نميخوريش ؟ مگه از كير خوشت نمياد ؟يگانه بدون معطلي كير يونس رو تو دهنش كرد و شروع به ساك زدن كرد يونس كه صداش دراومده بود گفت : اوههههههههه اي كاش ديروز وقتي تو كون آرزو كرده بودم اونجا ميومدي و سه نفري ميشديمبا گفتن كلمه كون از يونس كيرم رو از كوس يگانه بيرون كشيدم و با انگشتام با سوراخ كونش بازي كردم ، يگانه به طرفم برگشت و گفت : اي بد جنس ، سود استفاده كردي ، باشه ميخواي تو كونم كني ؟ بكن بكننننننننننننننننننننننديگه معطلش نكردم ، چون نزديك به اومدن آبم بود ، كيرمو با سوراخ كونش تنظيم كردم و با يك فشار محكم همشو فرو كردم ، يگانه ناله بدي كرد و روي يونس خم آورد و در حالي كه كير يونس تو دهنش بود زجه ميزد ، با چند بار تلمبه زدن محكم همه آبمو تو كونش خالي كردم ، يونس هم با صداي آه بلندي آبش اومد و روي سينه هاي يگانه پاشيد .(ادامه دارد)