انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

اغواگران


مرد

 
اغـــــــــــــواگــــــــــــــــران قسمت دهم

تازه جلسه داخلی تمام شده بود كه به دفتر ریاست احضار شدم ، منشی دفتر ریاست یكی از اون دافهای سكسی بود كه رئیس جدید با خودش آورده بودش ، صورت زیبایی نداشت ولی اندامش كیر هر مردی رو درجا بلند میكرد ، فوق العاده سكسی لباس میپوشید ولی به هیچ كس رو نمیداد و به حدی بد برخورد میكرد كه چندین بار پرسنل شكایتشو به رئیس كرده و هر بار فقط ضایع شده بودن ، منشی با احترامی كه قبلا ازش ندیده بودم ازم خواست وارد اتاق ریاست بشم ، آقای كاظمی به محض دیدنم از پشت میزش بلند شد و به استقبالم اومد ، برام عجیب بود بعد از اون قضیه شیرین انگار نوع برخوردش با من خیلی بهتر شده بود ، باهام دست داد و خواست كه روبروش بنشینم ، آقای كاظمی لبخند ی زد و گفت : خوب آقای ثابتی خسته نباشی ، خوب هستین ؟
من : به لطف شما آقای رئیس ، ممنونم
رئیس : از ما كه ناراحت نیستین ؟
من : نخیر ، خواهش میكنم ، این چه حرفیه
رئیس : خوب ، شما رو خواستم بیاین تا 2 تا خبر خوب بهتون بدم ، اولیش ارتقاء شما هستش به معاونت و دومیش پاداشی كه هیئت مدیره براتون در نظر گرفته
من كه نمیتونستم خوشحالی زیادم رو پنهون كنم با شور و شعف زیادی تشكر كردم ، رئیس ادامه داد : بعد از گزارش سالیانه ای كه به هیئت مدیره دادین و بهترین ركورد سود سالیانه رو به تصویر كشیدین ، و بعد از بررسیهای صورت گرفته برای همه ما مسجل شد تلاش بی وقفه شما یكی از موثرترین عوامل این پیشرفت بوده و راستش چون پست معاونت خالی بود و منم لایقتر از شما كسی رو ندیدم با پیشنهاد بنده و موافقت هیئت مدیره شما از همین الان به این سمت برگزیده میشین و ضمنا به جای شما هم خانم جراحی برای ادامه كارهای شما معرفی شد .
دیگه بهتر از این نمیشد ، دو تا ارتقاء شغلی برای دو نفری كه تازه داشتن با هم ارتباط صمیمی تری پیدا میكردن ، آقای كاظمی از روبروی من بلند شد و رفت پشت میزش و از توی كشو پاكتی رو درآورد و به من داد و گفت : این هم پاداش هیئت مدیره برای شما و خانم جراحی ، البته قصدمون این بود كه همه خانواده شما عزیزان رو در این پاداش شریك كنیم كه متاسفانه امكانش میسر نشد .
من كه كنجكاو محتویات اون بودم با گرفتنش منتظر بیرون رفتن و دیدن داخل پاكت شده بودم ، آقای كاظمی دوباره به طرف من اومد و منم كه موقع گرفتن بسته از جام بلند شده بودم باهاشون دوباره دست دادم و تشكر كردم ، قصد خروج داشتم كه رئیس گفت : آقای ثابتی هیئت مدیره مجوز شركت 3 نفر بهمراه خودم رو در نمایشگاهی كه هفته آینده در دبی برگزار میشه رو صادر كرده ، من اسامی شما و خانم جراحی و خانم ثابتی رو برای تهیه بلیت و كارهای مربوطه اعلام كردم ، بهتر خودتون رو آماده این سفر كنین ؟ مخالف كه نیستین ؟
من : عذر میخوام منظور از خانم ثابتی .................. ، خواهرم هستش ؟
رئیس : بله
این دیگه آخر خبرهای شوكه كننده بود ، نه بخاطر اینكه اسم من و نگار برای این سفر اعلام شده بود بیشتر از این نظر كه خواهرم با اون كاری كه كرده بود باز هم در لیست قرار داشت ، رئیس انگار سوال پیش آمده تو ذهنم رو خونده بود ، لبخندی زد و گفت : میدونم به چی فكر میكنید ، راستش من قبل از اینكه اسم خانم جراحی رو بدم ازش در مورد موافقتش سوال كردم و همچنین برای اینكه تنها نباشه ازش خواسته بودم اسم یكی از همكارهای خانم رو برای همراهی باهاشون اعلام كنه كه ایشان هم بدون فوت وقت اسم خانم ثابتی رو دادن
من دوباره بابت همه چی ازشون تشكر كردم و از اتاق خارج شدم ، منشی با دیدنم از جاش بلند شد و به طرفم اومد و دستشو به طرفم دراز كرد ، اولین بار بود كه این رفتار رو ازش میدیدم ، نتونستم باهاش دست ندم ، چه حرارتی ازش متصاعد میشد ، با لبخندی كه اونو كردنی تر كرده بود گفت : تبریك میگم ، اتاقتون مرتب شده و هر زمان دستور بدین در خدمتتون هستم
من از لاس زدن باهاش بدم نمیومد ولی زمان خوبی نبود ، برای همین ازش خداحافظی كردم و بهش گفتم كه از فردا صبح میام بالا ، تو سالن در حال رفتن به طرف دفتر كارم بودم كه خانم جراحی رو دیدم ، خیلی رسمی با هم احوال پرسی كردیم و موقع جدا شدن بهم گفت : باهاتون تماس میگیرم
لبخندی بهش زدم و وارد دفترم شدم ، مشغول جمع و جور كردن وسایلم بودم كه آقای كاظمی بهمراه خانم جراحی وارد اتاق شدن ، رئیس ازم خواست تا ایشان را در جریان كارهام قرار بدم ، ساعت نزدیك 4 بعداظهر و موقع رفتن بود ، رئیس رو به خانم جراحی كرد و گفت : میدونم كه دیر وقته ولی اگر بتونین امروز امور رو تحویل بگیرین آقای ثابتی از فردا بیان بالا
خانم جراحی : بله ، من مشكلی ندارم
رئیس رو به من كرد و گفت : ببخشید از شما نپرسیدم ولی اگر میتونین امروز روی این كار وقت بزارین
من : مشكلی نیست ، الان خونه خبر میدم
تو همین لحظه شیرین وارد اتاق شد ، سلامی كرد و قصد خروج داشت كه آقای كاظمی گفت : صبر كنید خانم ثابتی .
و بعد رو به من كرد و ادامه داد : اگر ایرادی نداشته باشه من خانم ثابتی رو میرسونم ، اونطور كه آدرس شما رو فهمیدم در مسیر خونه ما هستش
تا رفتم ازشون تشكر كنم و مانع این بشم آقای كاظمی رو به شیرین كرد و گفت : در خدمتم ، بفرمایید
هر دوشون رفتن و من و نگار هاج و واج همو نگاه میكردیم ، نگار خانم سكوت رو شكست و گفت : اگر اشتباه نكنم سرش به جایی خورده ، كلی اخلاقش عوض شده ، هم با من هم با شما ها
من : منم همین فكر رو میكردم ، نه به اون گیر دادناش ، نه به این محبتهاش
در اتاق باز بود ومن و نگار مشغول تغییر و تحول بودیم كه مش رجب رو جلوی در دیدم ، مشخص بود باز عجله داره ، بهش با دست فهموندم كه چی شده ، اونم با یكم تاخیر گفت كه باید بره خونه ، و مهمون داره و از این حرفا ، مونده بودم چی جوابش بدم كه نگار به طرفش رفت و گفت : خوب مش رجب كلید رو بده به من ، من خودم در رو میبندم
مش رجب : نه خانم ، جسارته
خانم جراحی : نه بابا ، این چه حرفیه ، بده
من به طرفشون رفتم و به مش رجب گفتم : خوب بده به من
مش رجب كه منتظر این بود كلید رو داد و رفت ، هنوز دوباره گرم كار نشده بودیم كه سر و كلش پیدا شد و گفت : ببخشید ، فردا من شیرینی از طرفتون بگیرم
با خنده به طرفش رفتم و مقداری پول بهش دادم ، موقع رفتن مش رجب بلند گفت : راستی كسی دیگه تو شركت نیست ، در یادتون نره ها
من و نگار زدیم زیر خنده ، هم من و هم نگار به خونه اطلاع دادیم ، ولی من طوری كه نگار نفهمه به نوشین گفتم با چند تا از همكاران هستیم ، و بعدشم به شیرین اس دادم كه به خاطر ملاحظات خاص و حساسیتهایی كه نوشین داره بهش نگه من و نگار تنها هستیم ، كه در جواب اس از طرف شیرین اومد كه اولش با یه شكلك شروع میشد و بعد كلمه ای ناقلا و در ادامه كه خیالت راحت باشه
وقتی اس رو خوندم خندم گرفت كه خانم جراحی گفت : باز جوك جدید ؟
من : نه اس از شیرینه
نگار : چی میگه
من : بهش گفتم خونه خبر بده كار دارم
نگار : خوب ؟ چی جواب داده كه خندتون گرفته ؟
خیلی دوست داشتم روابطم با نگار راحتر بشه برای همین بهترین فرصت رو دیدم تا این فاصله رو كمتر كنم ، گوشی رو به سمتش گرفتم و گفتم : بفرمایید ، اینم جواب دوست جون جونیتون
نگار گوشی رو گرفت و خوند و قهقهه ای زد كه تا اون زمان ازش ندیده بودم ............ ادامه دارد ............ نویسنده ....... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــواگــــــــــــــــران قسمت یازدهم

و بعد آروم طوری كه من شنیدم با خنده گفت : حسابش رو میرسم ،
به خاطر فعالیت زیاد گرمم شده بود و مجبور شدم كتم رو دربیارم ، نگار نگاهی بهم كرد و گفت : خوش بحالتون كه میتونین راحت باشین ، من كه دارم میپزم
تصور این كه نگار مانتوشو در بیاره و اون سینه های گنده و كون كردنیشو بیرون بندازه داشت دیونم میكرد ، یاد صحبت شیرین و رقص عربی نگار افتادم و گفتم : راستی شیرین خیلی بهش خوش گذشته بودا
نگار : كی ؟
من : اون شبی كه خونه شما بوده
نگار نگاه معنا داری بهم كرد و گفت : خوبه ، میبینم خوب دركش كردین ، خوشحالم كه اعتمادش رو جلب كردین
من : باید از شما ممنون باشیم
نگار : خواهش میكنم ، چه افتخاری بزرگتر از آشنایی با خانواده شما
من : لطف دارید ، شاید باور نكنین ولی تا حالا دوست خانوادگی مثل شما نداشتیم
نگار : ما هم همینطور ، كمتر با كسی رفت و آمد میكنیم ، ولی باید بگم خانواده شما به دلمون نشسته
نگاه گرمی بهش كردم كه همزمان شد با نگاه اون ، لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم و گفتم : بچه ها ما رو كه ندیدن ، ولی ما از داشتن دوستی مانند شما به خودمون افتخار میكنیم
نگار : اتفاقا هم نوید و هم ناهید مشتاقانه منتظر ملاقات با شما هستن ، و باید بگم شیرین حسابی باهاشون دوست شده
من : ما هم همینطور
نگار همونطور كه داشت چند تا پرونده رو بررسی میكرد گفت : آقای ثابتی من یك سوالی دارم نمیدونم وقتش هست یا نه
من به راحتی تكیه دادم و گفتم : خواهش میكنم ، بفرمایید ، ضمنا وقتی تنها هستیم خوشحال میشم اشكان صدام بزنین .
نگار بدون اینكه سرشو بالا بیاره ادامه داد : ببخشید ولی احساس میكنم ..............، البته فقط .............
من : راحت باشین خانم جراحی
نگار نگاهی بهم كرد و گفت : منم نگار صدام بزنین
من : نگار خانم
نگار : راستش فكر میكنم برای نوشین خانم سخت باشه كه................آخه میدونین با شرایط من ...........
من : میفهمم ، ولی باید بگم نوشین از درك بالایی برخورداره و تازه از شما خیلی خوشش اومده
نگار : نمیخواستم بهشون توهینی بشه
من : میدونم ، كلا گفتم ، اول اینكه وقتی فهمید من شیرین رو راحتر گذاشتم خیلی خوشحال شد و بعدشم من موضوع شما رو باهاش صحبت كردم كه راستش متاسف شد ولی از ارتباط خانواده ها باهم خیلی خوشحال و استقبال میكنه ، چیزی كه همه ما میخوایم
و بعد به طرفش خم شدم و با صدای آرومی گفتم : و مهمتر اینكه من به هیچ قیمتی حاضر نیستم بدست آوردن همكار خوب و دوست خانوادگی با كلاسی مثل شما رو از دست بدم .
خودم هم باورم نمیشد این جمله ها رو گفته باشم ، صحبتهایی كه به تغییر رنگ چهره نگار و لبخند زیبای روی لبش انجامید ، میخواستم بازم راحتر باهاش باشم و برای همین جسارتم رو بیشتر كردم و ادامه دادم : تازه قراره یك مسابقه هم برگزار كنیم
نگار با تعجب بهم نگاهی كرد و گفت : مسابقه ؟
من : بله مسابقه ، خوب میدونی نوشین خیلی ادعای رقصش میشه ، با تعریفهای شیرین میخوام بین شما ، نوشین و ناهید و شیرین رقابتی داغ برگزار كنیم
نگار كه یخش بازتر شده بود و راحتر صحبت میكرد گفت : اونطور كه من رقص این دختره شیطون رو دیدم هم دست منو از پشت میبنده هم ناهید رو ، تازه كلی هم از نوشین و رفلكس بدنی خوبش تعریف كرده ، معلومه خیلی حرفه ای هستش
من : اگر هم اینطور باشه كه نیست بازم به شما نمیرسه
دیگه وقت اون بود كه راحتی ارتباط كلامی رو به حد نهایت خودش برسونم ، داغی هم صحبتی با نگار منو جسورتر كرده بود و دلم میخواست لحظه به لحظه بهش نزدیكتر بشم ، برای همین ادامه دادم : بخصوص اینطور كه شیرین میگفت تو رقص عربی برای خودتون استادین
و همون موقع ناخودآگاه چشمام بر روی سینه های گندش كه با وجود گشادی مانتو بازهم خودنمایی میكرد افتاد ، نگاهی كه از دید تیز نگار پنهون نمونده بود و وقتی ادامه تصویر زیبا سینه های نگار رو به چشماش طی كردم با هم چشم شدنمون مواجه شد ، مستی خاصی تو چشاش بود ، برای مدتی همینطور به هم خیره شده بودیم ، نگار تونسته بود منو كه تا اون زمان سرم تو لاك خودم بود رو جادو كنه و باعث شده بود علاوه بر خودش به شیرین هم واكنش نشون بدم ، نگار از روی راحتی بلند شد و به طرف تخته وایت برد رفت و در همون حال پیچشش خاصی به كون زیباش داد كه برای من تازگی داشت ، در حال یادداشت مطلبی بر روی تخته بود و تو همون وضع گفت : من این رقص رو از بچگی یاد دارم و البته فقط برای خودمونیها اجرا كردم .
و بعد به طرف من برگشت و با لحنی جدی ولی صمیمی ادامه داد : كه البته شیرین و خانواده عزیزش هم جزء اون دسته هستن
و در ادامه حركتش به سمت در اتاق رفت و بیرون رو نگاهی كرد و دوباره برگشت و با لوندی و صدای آرومی ادامه داد : شما اوكی نوشین جون رو بگیرین تا من و ناهید با شیرین جون زیبایی هنر رقص رو بهتون نشون بدیم
طوری داغ شده بودم كه اگر كسی دما بدنمو میگرفت میگفت تب دارم ، نگار روبرو ایستاده بود و من بخاطر نیم حركتی كه به كیرم داده شده بود نمیتونستم بلند بشم ، نگار با لحنی كه مشخص بود طالب راحتر بودن بیشتر هستش ادامه داد : اشكان خان من خیلی گرمم شده ، هم صحبتی با شما لذت خاصی داره كه بدن آدمو گرم میكنه
اگر از محیط كاری نمیترسیدم مطمئنا بغلش میكردم ، ادامه اون وضع خطرناك بود برای همین سعی كردم به كارها برسم و دیگه تو حاشیه نرم ، حالتی كه نگار هم رعایت كرد ، كارمون تقریبا تموم شد و موقع جدا شدن نگار با شیطنت خاصی گفت : به نوشین جون سلام برسون و از طرف من روشو ببوس
من اگر میخواستم ادامه بدم باید همونجا میخوابوندمش ، برام مسلم شد كه نگار به ما وابسته شده و این خیلی عالی بود ، وقتی خونه رسیدم صدای نوشین هم از خونه مادرم میومد ، مستقیم رفتم بالا ، میخواستم اول لباس عوض كنم و بعدش برگردم پیش اونا ، همه لباسامون درآورده بود و دنبال لباس راحتیم میگشتم ، دوباره یاد نگار باعث شد كیرم بلند بشه ، همونطور كه با شورت تو اتاق دور میزدم صدای در هال اومد ، احتمال دادم نوشین اومده ، همصحبتی و به عبارتی لاس زدن با نگار مستم كرده بود و بهترین راه برای خلاصی از این وضع گاییدن نوشین بود ، مطمئنا با ورود كیرم به كوس و كونش حالم بهتر میشد ، شورتم رو درآوردم و كیرمو كه حالا كاملا شق شده بود رو تو دستام گرفتم و به سمت هال رفتم و به محض خروج از اتاق گفتم : خوشگلم كجایی من ك................... ............ ادامه دارد ............ نویسنده ....... گی من ۷۰۴۹


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغواگران قسمت دوازدهم

ولي نتونستم ادامه حرفمو بگم ، با ديدن شيرين كه نگاش روي كيرم قفل شده بود و هنگ كرده بود منم شوكه شدم و براي چند ثانيه بي حركت ايستادم ، با صداي اي واي شيرين و برگشتنش به سمت ديوار من هم به خودم اومدم و زدم تو اتاق ، صداي در هال نشون ميداد شيرين پايين رفته ، براي ديدن مادرم بايد پايين ميرفتم ولي با اين جريان قدرت حركت ازم سلب شده بود ، لباسامو به زور پوشيدم و روی راحتی نشستم ، نوشين اومد بالا و با همون نگاه اول فهمید حالم خوب نیست ، کنارم نشست و گفت : اشکان چی شده ؟ چرا رنگت پریده ؟
و منتظر جواب من نشد و رفت و برام یک لیوان آب آورد ، یکم که خوردم تو چهره نوشین نگاه کردم ، سراسر اضطراب بود ، نوشین دوباره بهم گیر داد که علت حالمو براش توضیح بدم ، مثل آدمهای مسخ شده بهش گفتم : نوشین میدنی چی شده ؟
نوشین : نه عزیزم ، بگو دیگه دارم میمیرم از نگرانی
من : فقط قول بده پیش خودمون بمونه ؟
نوشین اومد جلوی پام روی زمین نشست و گفت : باشه عزیزم ، بگو دیگه
من : اومدم بالا و داشتم لباس عوض میکردم که صدای در هال اومد
نوشین : خوب ؟
من : منم که فکر میکردم تو هستی لخت شدم
نوشین : خوب ؟
من به چشای نوشین نگاه کردم و گفتم : آخه فکر میکردم تو هستی ، هوست رو کرده بودم ، هوس کردنتو ، هوس کوستو ، میفهمی ؟
نوشین : آره عزیزم ، خوب این کجاش بده ؟
من : آخه کیرم راست راست شده بود و تو دستام فشارش میدادم
نوشین دستشو روی کیرم گذاشت و گفت : قربونش برم
من : وقتی صدای در اومد همونطور لخت از اتاق زدم بیرون و کیرم رو تودستام به طرف در گرفتم
نوشین فقط نگام میکرد ، بعد ادامه دادم : میدونی کی بود ؟
نوشین چنان زیر خنده زد که اولش جا خوردم ، شاید بگم بیشتر از 3 -4 دقیقه بدون وقفه می خندید ، دیگه داشت پس میافتاد ، اشکاش راه افتاده بود و دلشو چسبیده بود ، از خندیدنش حال من یکم عوض شد و لبخندی روی لبام نشست ، یکم که حالش بهتر شد با همون وضع گفت : پس بگو چرا شیرین هم مثل تو رنگش مثل گچ شده بود ، وای خدا
و دوباره مثل آدمهای مست شروع به خندیدن کرد و ادامه داد : دختره بیچاره ، حق داشته خوب ، اون که مثل من با این خوشگله آشنا نشده
و اومد جلو و کیرمو از تو شلوار درآورد و گرفت تو دستاش و ادامه داد : اون که مثل من نمیدونه این چه مزه خوبی داره ، بیچاره فکر کرده این میخواد بخورتش ، نمیدونه این خودش خوردنیه ، نمیدونه کیر چقدر لذیذ و خوشمزه هستش ، نمیدونه
و همزمان کیرمو تو دهنش برد و مثل ساکرهای حرفه ای کارش رو شروع کرد ، مستی دوباره سراغم اومد ، کیرم دوباره گنده شد ، تا حالا اینقدر راحت در مورد این چیزها که یکطرفش شیرین باشه صحبت نکرده بودم ، دستامو روی سرش گذاشتم و همزمان که کیرمو تو دهنش میکرد به سرش فشار آوردم ، نوشین سرشو آزاد کرد و گفت : همشو دید ؟
من با علامت سر تایید کردم ، نوشین با دستش کیرمو میمالوند و ادامه داد : چقدر ترسیده پس ، حتما تا حالا به صورت زنده کیر ندیده که شوکه شده بود ، ولی جالبه مگه نه ؟
من که صحبتهای نوشین مست ترم کرده بود با بی حالی گفتم : چیش جالبه ؟
نوشین به صورتم خیره شد و گفت : اینکه شیرین برای اولین بار کیر داداشش رو ببینه ، اونم شق شده و آماده کردن
از روی زمین بلندش کردم و روی زانوهام نشوندمش و سینه های نازشو شروع به مالیدن کردم ، نوشین ادامه داد : اشکان فکر میکنی الان شیرین چه حالی داره ؟
من : چی بگم ، میخوام برم پایین از مادر سر بزنم خجالت میکشم
نوشین : چرا خجالت ؟
من : از شیرین
نوشین : بیخیال بابا ، اینقدر سخت نگیر ، چیزی نشده که ، فقط کیرتو دیده ، دستش نزده که یا نخوردشه که
پهلوهاش رو فشار دادم و گفتم : خیلی بد شدیا ، هر چی دلت میخواد میگیا
نوشین که یکم دردش گرفته بود گفت : خوب آره دیگه ، تازه دیر هم شده بود
من : چی ؟
نوشین : اینکه شیرین یک کیر واقعی و آماده رو ببینه
من : دیونه شدی بخدا
نوشین از روی پام بلند شد و ادامه داد : جدی میگم ، بیشتر دخترهای الان لمسش هم کردن تازه اگر جلوترنرفته باشن
من : خانم من این چه حرفیه میگی ، اون خواهرمه
نوشین : اوه همچین میگه خواهرمه انگار بقیه خواهر ندارن ، بیا ببین الان دیگه خواهر و برادرها برای هم بی اف جی اف ردیف میکنن و تازه با هم پارتی هم میرن
من : ای ، بارکلا ، خوب دیگه چی ، حتما سکس پارتی هم میرن
نوشین قیافه جدی به خودش گرفت و گفت : اگر نمیدونستی پس بدون ، بله سکس پارتی هم میرن
باورش سخت بود ، هم این جمله های نوشین و هم طرز تفکری که من اصلا ازش خبر نداشتم ، نوشین اینقدر راحت فکر میکرد ، برام عجیب بود ، نوشین به طرف اتاق رفت و ادامه داد : حالا هم پاشو با هم بریم پایین
من : خجالت میکشم
نوشین : خوبه دیگه ، خجالت اون وقتی باید میکشیدی که کیرت رو تو دستات گرفتی و اون دختره بیچاره رو هوایی کردی
من :چی میگی نوشین
نوشین : اره دیگه ، حتما الان همش تو فکر اشکان کوچولویه و ناراحت از اینکه چرا زودتر باهاش آشنا نشده
و زد تو اتاق ، چون میدونست من برای تنبیه دنبالش میکنم ، خيلي هوس گاييدنش رو كرده بودم ولي بايد حتما به مادرم سر ميزدم ، نوشين رو صدا زدم و ازش خواستم باهام بياد پايين ، وقتي وارد خونه مادر شدم شيرين داشت ميرفت تو اتاقش ، مادر تو اتاقش خوابيده بود ، مشغول حال و احوال با مادر بودم كه نوشين بلند شد و رفت تو اتاق شيرين ، زياد طول نكشيد كه صداي شوخيهاي اونا كم كم بلند شد و تو همين حين صداي شيرين اومد كه ميگفت : نكن نوشين ، مامان يك چيزي بهش بگو
مادر نگاهي بهم كرد و گفت : پاشو مادرجان ، هر وقت اين زن تو اومد اينجا مثل سگ و گربه به هم ميافتن ، پاشو برو جداشون كن
مادر تو راه رفتن مشكل داشت و معمولا به خاطر كمر درد و پا درد شديدش خيلي كم راه ميافتاد ، من به طرف اتاق شيرين رفتم ، نميتونستم حرفي بزنم ، همش تصوير كير شق شده ام رو كه تو ديد شيرين بود رو تو ذهنم مجسم ميكردم ، هم خجالت ميكشيدم و هم پيش خودم به صحبتهاي نوشين فكر ميكردم و اينكه بالاخره چي ، بايد شيرين با اين مسايل آشنا بشه يا نه ، حالا درسته كه اين طريق اشنايي درست نبوده ولي خوب تقصير من هم كه نيست .
در اتاق شيرين رو زدم ، صداي نوشين اومد كه گفت : بفرماييد
بلافاصله شيرين بلند گفت : نه داداش ، يك دقيقه صبر كن
يكمرتبه صداي جيغ شيرين اومد و من ناخودآگاه در رو نيمه باز كردم و گفتم : ديونه چيكارش ميكني
صداي مادر بلند اومد كه گفت : اشكان ، مادر بيا در اتاق من رو ببند ، ميخوام بخوابم
من رفتم و در اتاق مادر رو بستم و برگشتم ، هنوز در نيمه باز بود ، نيم نگاهي به داخل انداختم ، نوشين و شيرين روي تخت بهم افتاده بودن و به سر و كله هم ميزدن ، ديگه منتظر نشدم و رفتم داخل ، هر كاري ميكردم نميتونستم جداشون كنم ، بهشون گفتم : يواشتر ديونه ها ، مادر خوابيده
ولي اونا ول كن نبودن ، حالا ديگه شيرين هم كوتاه نميومد ، دوباره رفتم و سعي به جدا كردنشون كردم ، از پشت نوشينو گرفتم و كشيدمش كه تو همين حين دست شيرين كنار دامن نوشين گير كرد و همزمان با كشيدن من از پاش دراومد ، باورم نميشد اين زن باز هم شورت نپوشيده بود و كوس تپل و براقش نمايان گرديد ، شيرين طوري ميخنديد كه كنترل خودشو از دست داده بود ، منتظر بودم نوشين دامنش رو بپوشه ولي اينكار رو نكرد ، با صداي آروم بهش گفتم : بلند شو دامنتو بپوش ، زشته ديونه
نوشين كه از دست من رها شده بود به طرف شيرين حمله ور شد و گفت : هيچ زشت هم نيست
من : چي ميگي ،
و بعد به شيرين اشاره كردم و با اشاره بهش گفتم بده ، نوشين كه اصلا فكر نميكردم اينقدر ريلكس و بي حيا باشه خودش رو به شيرين رسوند و دست انداخت تا دامن اونو پايين بكشه ، شيرين التماس ميكرد ، رفتم و دوباره از پشت گرفتمش ، نميدونم چرا كيرم راست شده بود و وقتي با كون لخت نوشين برخورد كرد وضعيتش بدتر هم شد ، نوشين دست بردار نبود ، دوباره با حالتي امري گفتم : بس كنين ديگه ، زشته به خدا ، ملاحظه مادر رو هم كنين
نوشين : نخيرم ، تا اينو از پاش درنيارم ول كن نيستم
من : ميگم مادر خوابه ، حاليت نيست
نوشين : اي ، خوهر و برادر منو لخت كردين ، ........
من : آخ كه از دست شما ، بلند شين برين بالا هر غلطي ميخواين كنين
نوشين دست شيرين رو كشيد و گفت : بلند شو بريم بالا
شيرين معلوم بود بدش نمياد با نوشين درگير باشه ، يكم ناز كرد و بلند شد، دامن نوشين رو بهش داد و آروم گفت : بپوش خجالت بكش
نوشين همونطور كه داشت ميپوشيد با بدجنسي هرچه تمامتر گفت : از كي خجالت بكشم ، داداشتون چشم بسته بلده ، شما هم كه بار اولتون نيست

اغواگران قسمت سیزدهم

من داشتم از اتاق بيرون ميومد كه اينا رو شنيدم ، واقعا اين دو نفر بيشتر از اوني كه ميدونم بهم نزديك هستن و شيرين هم همچنين چشم و گوش بسته نيست ، ولي مسئله مهمتر نوع روابطي بود كه داشت بين ما ايجاد ميشد ، بي خيال شدن خيلي از مسايل محرميت و كنار رفتن پرده هاي حيا هم نگرانم كرده بود و هم به نوعي قلقلكم ميداد ، مادر به خاطر قرصهايي كه مصرف ميكرد منگ منگ شده بود ، من رفتم بالا و تو اتاق داشتم مدارك كيفم رو مرتب ميكردم كه صداي در اومد و به دنبالش صداي نوشين كه بلند گفت : اشكان تنها نيستما ، باز اونطوري ظاهر نشي
واقعا اين زن ديونه شده بود ، شليك خنده نوشين مشخص ميكرد شيطنت رو شروع كرده ، نوشين تو اتاق اومد و من به طرفش يورش بردم ، تا ميخواست در بره تو بغلم گرفتمش و دستمو رسوندم به وسط پاش و كوسشو فشار دادم ، به جاي اينكه جيغ يا فريادي بزنه اونقدر بلند آه و اوه كرد كه مطمئن بودم شيرين متوجه شده ، سريع ولش كردم و اونم رفت جلوي اتاق و دستشو روي كوسش گذاشت و رو به سوي شيرين و طوري كه مخاطبش من باشم گفت : ديونه دردم گرفت ، امشب ديگه خبري نيست
و مثل برق فراركرد ، اونشب به قدري نوشين بلند بلند از كوس و كون و كير به شيرين گفت كه من با وجود اينكه تو اتاق بودم باز هم ميشنيدم ، وقتي شيرين پايين رفت طوري تو كون نوشين كردم كه نفسش بند اومد ، براي اولين بار اينطور ميگاييدمش ، هميشه اول حسابي كوس و سينه هاشو ميخوردم و بعد از اينكه يك دل سير كوسشو ميكردم در انتهاي اونم نه هميشه تو كونش ميكردم ، ولي كارهايي كه كرده بود باعث شد همين كه تو اتاق گرفتمش به تخت بچسبونمش و كيرم رو تو كونش بچپونم . ادامه دارد
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت چهاردهم

صبح زودتر بیدار شدم ، میخواستم اولین روز معاونتم رو سر وقت شركت باشم ، وقتی آماده شدم تازه یادم اومد كه به شیرین بابت زودتر رفتن چیزی نگفتم ، مادر هنوز خواب بود ، ولی شیرین تو اتاقش نبود و صدای آب از داخل سرویسهای بهداشتی میومد ، یكم دورتر ایستادم تا وقتی بیرون میاد بهش برای زودتر آماده شدن تذكر بدم ، در دستشویی كه باز شد صحنه ای رو دیدم كه درجا میخكوبم كرد ، تنها لباسهای تن شیرین عبارت بودن ازشورت وسوتین قرمز رنگ فانتزی و خیلی زیبا كه اندام بلوری این دختر رو پوشانده بود ، شیرین تونسته بود جلوی جیغ زدنشو بگیره ، ولی جفتمون مثل دیشب شوكه و بی حركت فقط بهم نگاه میكردیم ، بر خلاف میل باطنی حسی مجبور كردم تناسب اندام سكسیشو بررسی كنم و همون حس مانع از رو برگردوندنم شده بود ، و جالب این بود كه شیرین هم عكس العمل شدیدی نشون نداد ، بعد از چند ثانیه شیرین زد تو اتاقش ، من هنوز نتونسته بودم كنترل خودم رو بدست بیارم و تصمیمی برای رفتن یا جابجا شدن بگیرم ، تو همین حین شیرین كه در رو نیمه باز كرده بود سرش رو بیرون آورد و خیلی عادی گفت : چقدر زود آماده شدی ؟
من : خوب..... راستش .... اگه بشه امروز زودتر بریم بهتره
شیرین : آهان ، چشم ، الان آماده میشم
من از خونه بیرون زدم و ماشین رو آوردم تو كوچه ، زیاد طول نكشید كه شیرین هم اومد ، مانتوی شیك روشنی كه نسبت به مانتوهای قبلی خیلی تنگتر نشون میداد پوشیده بود ، كفشهای پاشنه بلندتری هم پاش بود ، واقعا زیبا و دیدنی شده بود ، وقتی تو ماشین نشست نتونستم ساكت بمونم و گفتم : دختر چقدر بهت میاد
لبخند زیبایی بر روی لباش نقش بست و گفت : مرسی ، قشنگه ؟
من : عالیه ، خیلی خیلی
شیرین : به نظرت مانتوش تنگ نیست ؟
من : به نظرم زیباست و برازنده تو
تو راه شیرین لبخندشو رو حفظ كرده بود ، اصلا ماجرای صبح تو روحیه اون تاثیری نداشته و این برام خیلی عجیب بود ، یكم هوس شیطنت به سرم زد ، هوسی كه كمتر باهاش آشنا بودم ولی تو این مدت بارها سراغم اومده بود ، مِن مِن كنان گفتم : راستی بابت صبح عذر میخوام ، فكر نمیكردم لب دریایی تو خونه بگردی
شیرین خنده آرومی كرد و گفت : خواهش میكنم داداشی ، فقط وقتی میخوام لباس عوض كنم اینطوری میگردم
و بعد یكم مِن مِن كرد و ادامه داد : البته به حرف شما گوش كردم و مواظب حساسیتهای مادر هستم
نگاهی بهش كردم و لبخندی زدم و گفتم : آفرین ، مادر دیگه نمیتونه مثل ما فكر كنه و اینطور راحت بودن براش قابل هضم نیست ، میفهمی كه منظورم چیه ؟
شیرین : بله
و بعد همونطور كه به جلو نگاه میكرد گفت : منم باید بابت دیشب ازت معذرت خواهی كنم
داغی كه از گفتن این جمله شیرین و تجسم دوباره كیر شق شدم كه تو دید شیرین قرارگرفته بود رو اصلا نمیتونستم توجیح كنم ، باورهایی كه مرتب داشتن سقوط میكردن و پرده های حیا و حرمتی كه پی در پی دریده میشد ، نوع رابطه ای كه بین ما داشت ایجاد میشد تو عرف اصلا جایی نداشت ولی نمیدونم چرا جذابیتهای خاصی ایجاد میكرد كه باعث میشد ادامه بدیم ،قبلا كیر من فقط برای نوشین بلند شده بود ، ولی مدتی بود كه با دیدن اندام دختر و زنهای دیگه هم تحریك میشدم ، و بدتر از همه اینكه شیرین هم نتونسته بود مستثناء بشه .
نیم نگاهی بهش كردم ، خنده ریز و لوندی خاصی توش دیده میشد ، به خودم جرات بیشتری دادم و گفتم : تقصیر من بود ، فكر میكردم نوشین باشه
شیرین خنده موزیانه ای كرد و آروم گفت : ای، مگه همیشه اینطوری بهش خوش آمد میگین
دیگه نتونستم جلوی حرارتی كه حتی كیرمو تكون داد رو بگیرم ، شیرین نشون داد زمینه زیادی برای شوخیهای سكسی و راحتی روابط داره ، دستمو به طرف بازوش بردم و بیشگون آرومی گرفتم و هر دو خندیدیم .
به محض ورود به شركت نگهبان ورودی بهم گفت آقای كاظمی شركت رو همون لحظه ترك كرده و گفته كه امروز دیگه برنمیگرده ، بیشتر همكارها با دیدنم تبریك میگفتن ، اتاق من كنار اتاق رئیس بود كه علاوه بر یك در ورودی از داخل سالن یك در هم از تو اتاق منشی داشت ، هنوز ننشسته بودم كه صدای در اومد و پشت سرش شاه كوسی كه اسمش رو منشی گذاشته بود وارد شد ، مثل همیشه سكسی و با ادا و اطوار زیاد ، سینه هاش و كونش داشتن لباساشو جر میدادن ، به قدری تنگ و چسبون بود كه با كمی دقت میشد تمام ریزه كاریهای بدنشو دید ، با لبخندی بهم سلام كرد و گفت : آقای ثابتی خوش اومدین
من : مرسی
منشی : آقای كاظمی امروز برنمیگردن و با اجازه شما من نامه ها و سند ها رو خدمت شما میارم
من : باشه ، خبر دارم
سینه های فوق گندش چشم منو خیره كرده بود ، سینه هایی كه راحت میشد كیر رو بینش مخفی كرد ، چشمم روی اونا فیكس شده بود كه منشی گفت : آقای ثابتی ببخشید من دیروز دفترچه یاداشت مربوط به كارهای شما رو تو كشوی میزتون جا گذاشتم میتونم بگیرم ؟
من كه مست هیكلش شده بودم با دست بهش اشاره كردم و گفتم : بفرمایید ، این میز در اختیار شما
منشی شاه كوس با تابوندن كونش و لوندی هر چه تمامتر اومد كنارم و وقتی میخواست در كشو رو باز كنه دستش رو روی پاهام كشید ، اگر بگم اینكارش دقیقا فرمان خبردار به كیرم داد اشتباه نكردم ، كیرم به آنی شروع به بلند شدن كرد ، خیلی راحت میشد از بالای لباسش سینه هاشو دید ، تو همین شرایط در اتاقم رو زدن و منم طبق عادت بفرمایید رو گفتم ، شیرین بود كه داخل شد و دقیقا مصادف بود با شرایطی كه منشی دفترچه رو پیدا كرده بود و بلند میشد ، نگاه منشی بین پاهای من بود و این بیشتر تحریكم كرد ، شیرین میخواست برگرده كه بهش گفتم بمونه ، منشی با ناز و ادای بیشتری به طرف در اتاق خودش رفت و كونش رو كه فقط برای گاییدن جون میداد رو پیچ و تاب میداد ، وقتی از كنار شیرین رد شد بهش گفت : بهتون تبریك میگم
شیرین هم جوابش رو داد و تشكر كرد ، وقتی تنها شدیم شیرین كه معلوم بود خیلی شاد و شنگول هستش گفت : تبریك داداشی
من : مرسی ، ولی باور كن پایین راحترم ، اینجا كارش خیلی زیاده ، خسته میشم
شیرین كه همونطور لبخند روی لبش بود با شیطنت خاصی گفت:خوب كارش كه بعله ، ولی باز به جاش منشی خوبی هم داره .
من كه متوجه منظورش شده بودم ادامه دادم : این دختره رو میگی ، خیلی جلفه ، ازش خوشم نمیاد
این در حالی بود كه كیرم كاملا بلند شده بود و هر كسی میدید میفهمید ، شیرین از كنار به میزم نزدیك شد و در همین حین پاش به میز گیر كرد و نزدیك بود زمین بخوره ، من سریع زیر بغلشو گرفتم كه باعث شد از جام بلند بشم ، كاری كه ای كاش نمیكردم ، ورم جلوی شلوارم آبرومو برد ، ورمی كه نگاه تیزبین شیرین روش فیكس شده بود ، خودمو جمع و جوركردم ، تغییر رنگ صورتمو را احساس كردم ، شیرین خنده ای موزیانه كرد و رفت جلوی میز و آروم گفت : خوب من برای تبریك گفتن اومده بودم ، قصد مزاحمت نداشتم
این آخری رو با كنایه گفت ، مِن مِن كنان گفتم : نه....مزاحم نبودی كه
شیرین همونطور كه دور میشد گفت : بهتره شما یكم تنها باشین تا شرایطتون عادی بشه
هیچ وقت فكر نمیكردم تو این شرایط مجبور باشم طعنه های شیرین رو تحمل كنم ، اون روز خانم جراحی و چند نفر دیگه هم اومدن ، موقع رفتن شیرین و نگار جلوی در ایستاده بودن و وقتی منو دیدن زدن زیر خنده ، خانم جراحی بهم گفت نوشین زنگش زده و برای پنچ شنبه شب دعوتشون كرده ، دعوتی كه بعدا فهمیدم با هماهنگی شیرین هم بوده ، تو ماشین بابت صبح نمیتونستم حرفی به میان بكشم و تنها چیزی كه یادم اومد خنده دو نفریشون جلوی در شركت بود كه ازش علتشو پرسیدم ، شیرین با ناز و ادا گفت : یه چیزی بگم قول میدی گیر ندی ؟
من : باشه
شیرین : فكر میكنی برای چی میخندیدیم ؟
من : چی بگم ، شما خانمها وقتی بهانه ای گیر نیارین به سوراخ كلید هم میخندید
شیرین : راستش در مورد منشیتون بود
نمیدونم چرا یاد اون دختره اهرم كیر راست كنی شده بود ، سعی كردم ریلكس نشون بدم و گفتم : خوب ، چی شده مگه؟
شیرین : قول دادیا ، به نگار هم نگیا ؟
من : باشه بابا
شیرین : نگار میگه این دختره اگه خوده شیطون نباشه 100% نسبت نزدیكی با شیطون داره
من كه منتظر هر حرفی بودم گفتم : خوب این كجاش خنده داره
شیرین : خوب نگار جون میگفت باید مواظب داداشیم باشم
نگاهی بهش كردم ، خنده زیبایی روی لبش بود و نشاطی كه كمتر دیده بودم ، شیرین ادامه داد : البته من بهش گفتم داداشیم خودش خیلی زرنگه
من : خوب ، آفرین ، درست گفتی
شیرین صداشو پایینتر آورد و گفت : آره منم به نگارجون گفتم داداشی سیاست حداكثر استفاده رو در كوتاهترین زمان ، و به بهترین شكل رو داره ، فقط یكم تجربه پایین ممكنه كار دستش بده
ادامه دارد .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت پانزدهم

حدسم درست بود ، شیرین استعداد بالایی تو سخنان كنایه ای داشت و چون از طرف من مطمئن شده بود میخواست باهام راحتر باشه ، منم بدم نمیومد حالا كه تو یك شركت هستیم باهاش ندار بشم تا در مواقع ضروری مو دماغم نشه ، برای همین و به خاطر خوندن بقیه افكارش گفتم : باریكلا ، خوب بفرمایین شما چطوری همه اینها رو فهمیدین ؟
شیرین : حاللللللا
من : نه نشد دیگه ، باید بگی
شیرین : هرچی باشه من بهتر از هر كسی میشناسمت دیگه
من : حداكثر استفاده از كوهتاترین زمان مثلا چی ؟
شیرین : حالا ، بیخیال
دستم بردم كه از بازوش بیشگون بگیرم كه با تكون خوردنش كنار پهلو و نزدیك سینه هاش تو دستم افتاد ،با سماجت ازش خواستم جواب بده كه اوف بلندی كرد و گفت : خوب من چیكار كنم داداشیم خیلی حساس هستش و با دیدن مناظر زیبا احساساتی میشه
دقیقا منظورش به راست شدن كیرم بود ، ولی من دیگه ول كن قضیه نبودم و حس عجیبی به ادامه بحث میكشوندم ، مسیرمو عوض كردم و میخواستم بیشتر باهاش صحبت كنم ، شیرین گفت : دور نشدیم ؟
من : چرا ، میخوام با خواهر خوشگلم گپ بزنم ، ایرادی داره ؟
شیرین دستاشو بهم مالید گفت : عالیه ، خوردنی هم برام میخری ؟
من یواش لپشو كشیدم و گفتم : تو خودت خوردنی هستی
شیرین بلند بلند میخندید و می گفت : همه برا تو خوردنی هستن كه
من : همه ، كی مثلا
شیرین : خوب زن داداش گلم البته ...............
من كه دیدم ادامه نداد گفتم : البته چی ؟
شیرین كه یكم قرمز شده بود گفت : هیچی
من : نه دیگه بگو
شیرین : ولش كن داداشی
من : باید بگی
شیرین : میگما
من : بگو ، بچه میترسونی؟
شیرین : بچه نمیترسونم ، از این میترسم كه بگی چه خواهر پررو و بی ادبی شدم
كنار خیابان زدم و به طرفش متمایل شدم و گفتم : خواهر ناز من ، تو بهترین ، خوشگلترین ، نانازترین ، با ادبترین ، خوش تیپترین خواهر دنیایی و حالا میخوام ریلكس و راحترین خواهری باشی كه با داداشش حرف میزنه
شیرین : مرسی
من : پس بگو ، نوشین چی
شیرین : چیز خاصی نیست ، اون شب كه من تو اتاقتون بودم و شما با نوشین تو آشپزخونه بودین ناخواسته صحبتهاتون رو شنیدم ، البته همیشه نوشین باهام راحت بوده و هست ،اونجا تكه كلام خوردنی رو شنیدم
فهمیدم كه اون بقیه حرفم كه گفته بودم كردنی هم شنیده ، دیگه یا باید عقب نشینی میكردم یا ادامه ، برای همین گفتم : خوب قبول نداری نوشین هم خوردنیه هم ................؟
حرارت عجیبی در هر دومون بود ، اینو میشد از چهره شیرین هم فهمید ، شیرین با لحن خاصی گفت : قبول كه دارم ، ولی میگم فقط نوشین جون اونطوری هم هست یا مثلا ...............
و ادامه نداد ، داغی كه كمی از مستی نبود سراسر وجودم رو گرفته بود ، آروم بهش گفتم : مثلا چی ؟ بگو ، راحت باش
شیرین : ناراحت نمیشین ؟
من : چرا ناراحت ، بگو
شیرین : قول میدین ؟
من : اوهوم
شیرین : راستش داداشی من یكم میترسم
من : ترس ؟ از چی ؟
شیرین : قول دادینا
من : بگو عزیزم
شیرین : میترسم این منشی گولتون بزنه ، مثل شیطون هستش
من : نه ، هواسم هستش
شیرین خنده موزیانه ای كرد و گفت : البته بغیر از امروز
من : امروز ؟
شیرین : اوهوم ، فكر كنم احساساتیتون كرده بود
من : یه موقع جلوی نوشین نگیا
شیرین : نه بابا ، مگه دیونه ام
من جلو رو نگاه میكردم و هیچ حرفی نمیزدم كه ادامه داد : راستش نگار جون هم عقیده منو داره
من : چی میگه ؟
شیرین : ناراحت شدین ؟
من : نه بخدا
شیرین : میگه این دختره لباس پوشیدنش از لخت گشتن بدتره
من كه متوجه حرف زدنم دیگه نبودم گفتم : راست میگه
شیرین : درسته مگه نه ، لباساش طوریه كه همه جاش مشخصه
من : آره ، خیلی بد میپوشه ، ناخواسته جلب توجه میكنه
شیرین : دختره زشته ، ولی اندامش ..........
من : اوهوم
شیرین : یك سوال كنم راستشو میگین ؟
من : اوهوم
شیرین : امروز اذیت شدین ؟
من : كجا ؟
شیرین : وقتی من اومدم
من : چرا اینو میگی ؟
شیرین : خوب راستش جلوتون خم شده بود
من : اشتباه میكنی ، موردی نبود ، داشت دفترچه از تو كشو میگرفت
شیرین : پس چرا ؟
من : پس چرا چی ؟
شیرین : پس چرا شما ...........
من بهش نگاهی كردم و با لبخند گفتم : قرار شد راحت حرف بزنی ، پس جمله رو كاملش كن
نگاه شیرین به لای پام بود و گفت : پس چرا شما اونطوری شده بودین؟
دیگه طفره رفتن بی فایده بود برای همین با وقاحتی كه هیچ وقت فكرشم هم نمیكردم در مورد صحبت با شیرین داشته باشم
گفتم : خوب ........... راستش میدونی همونطور كه خودت گفتی این دختره جادوگره ، طوری لباس میپوشه كه هر مردی رو سمت خودش میكشه ، اندامش فوق العاده تحریك كننده هستش ، راه رفتنش ، صحبت كردنش ، همه و همه باعث میشه مرد تحریك بشه و نتونه جلوی خودش رو بگیره
بعد رو بهش كردم ادامه دادم : قبول نداری ؟
شیرین : خوب چرا
و بعد سرش رو پایین انداخت و با لوندی گفت : بخصوص كه شما مردها عاشق دیدن زیبایی ها هستین
من : شما زنها چی ؟ بدتون میاد ؟
شیرین : نه
من : همه از زیبایی لذت میبرن ، زیبایی های طبیعت ، زیباییهای زنها برای مردها و زیباییهای مردها برای زنها
شیرین : یك سوال دیگه كنم ؟
من : بفرما
شیرین : نگار جون چی ؟
من : نمیفهمم ، نگار چی ؟
شیرین : به نظر من اون زیباتره ، اگر اون مثل این دختره لباس بپوشه همه رو دیونه میكنه ، مرد و زن نداره
من : تو دیدی ، بهتر میدونی
شیرین : داداش به قدری بدنش زیبا ست كه نگو ، یك ذره چربی تو بدنش نیست ، اندامشون بی نظیره
كیرم نمیتونست اینارو تحمل كنه و دیگه خبردار بود ، شیرین ادامه داد : بدنی سفت سفت ، سینه ه.........
و ساكت شد ، من مشتاق ادامش بودم ، گفتم : بگو
شیرین : خوب آخه
من : بگو دختر ، تو كه منو كشتی
شیرین با شیطنت گفت : دوست دارین در موردش بگم
بهش نگاهی كردم كه مطمئنا شهوت رو تو چشام دید ، شیرین هم عادی نبود ، برای همین گفت : وقتی رقص عربی میكنه با لرزوندن سینه هاش راحت میتونه دل هر مردی رو بلرزونه
من : حتی من ؟
شیرین : راستش رو میخواین بدونین ؟
من : اوهوم
شیرین : دل شما رو كه خیلی وقته لرزونده
ادامه دارد .............


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت شانزدهم

ساعت 4 بعداظهر دقیقا وقتی میخواستم شركت رو ترك كنم بهم خبر دادن یكی از شركتهای خارجی طرف قرارداد با ما برای بستن صورتحسابهای مالیشون از ما مدارك میخوان ، و این باعث شده بود برنامه 5شنبه من بهم بخوره ، چون باید برای جمع آوری اون مدارك شركت میامدم و بنابراین تمام لیست خرید و كارهایی كه باید برای میزبانی و پذیرایی از خانواده خانم جراحی انجام بدم رو باید به شیرین یا نوشین می سپردم ، شب قضیه رو برای شیرین و نوشین گفتم و اونا با غرغر زدن زیاد بالاخره قبول كردن ، اول صبح وقتی وارد شركت شدم تنها من بودم و منشی و یكی از كارمندهای بایگانی ، آقای كاظمی هم مرتب تماس میگرفت و میخواست در جریان كار باشه ، نزدیك ظهر تمام مدارك آماده شد و فقط باید من آنها رو اسكن و برای شركت خارجی ایمیل میزدم .
كارمند بایگانی با اجازه من رفتش و به بودن منشی هم نیازی نداشتم برای همین صداش زدم و گفتم : خوب خانم شیراقایی شما هم میتونین برین ، ممنونم از اینكه همكاری كردین
منشی : خواهش میكنم آقای ثابتی وظیفه بودش ، من خونه كاری ندارم میتونم بمونم و كمكتون كنم
من : نه دیگه به اندازه كافی خسته شدین ، از اینجا به بعد باید خودم انجامش بدم
منشی كه بعد از سبك شدن كارها تازه تونسته بود بیشتر جلوم عرض اندام كنه خرامان خرامان بهم نزدیك شد و با لحنی كه نهایت عشوه و ناز درش موج میزد گفت : مثل اینكه مزاحمم
دوباره نگام روی سینه هاش كه داشت مانتوی تنگ و كوتاشو جر میداد زوم شد ، كافی بود مانتوش 10 سانت كوتاهتر باشه تا شلوار استرجش كوس و كون كردنیش رو به نمایش بزاره ، شیطون داشت كار خودش رو میكرد و نگاههای منشی هم كمكش بود ، همونطور كه مشغول كار با كامپیوتر بودم گفتم : مزاحم ؟ شما مراحمید ، من فقط احساس كردم خسته شدین
منشی كه حالا كمتر از 2 متر باهام فاصله داشت واز كنار نزدیك میز شده بود با لوندی هر چه تمامتر گفت : من تازه گفتم امروز ناهار مهمون شما هستم
دیگه تقریبا چسبیده به میز و كنارم ایستاده بود ، عطر هوس انگیزی كه به خودش زده بود بیشتر آدم رو جذب میكرد ، پشتمو به صندلی كاملا تكیه دادم و شروع به تكون دادن اون كردم وبا لبخند بهش گفتم : ناهار كه قابل شما رو نداره ،با شما بودن باعث افتخار من هستش
لاله (منشی) كه انگار داشت نمایش بازی میكرد پشتش رو بهم كرد و با ناز و ادا چند قدمی ازم دور شد ، تكونهای شهوت انگیزی كه موقع راه رفتن به كونش میداد منو دیونه كرده بود ، همه اندامش با آدم صحبت میكرد .
به طرفم برگشت وگفت : خونه نگرانتون نمیشن ؟
با این جمله میخواست منو امتحان كنه ، برای اینكه منم قدمی به راحتر شدن نوع ارتباطمون برداشته باشم خونه زنگ زدم و اینطور وانمود كردم كه بعلت كارهای باقی مانده منتظرم برای ناهار نباشن ، لاله وقتی این كار منو دید رفت و از تو دفترش به یكی از رستورانهایی كه باهاش طرف قرارداد بودیم زنگ زد وبرای 2 ساعت بعد سفارش غذا داد ، در اتاق باز بود و من دید كافی تو اتاقش داشتم ، لاله ( منشی ) روسری زیبایی كه فقط انتهای موهاشو پوشونده بود رو برداشته و داشت مثل مدلهای فشن قدم میزد، آروم به طرف اتاقش رفتم ، جلوی در ایستادم ، با اینكه پشتش بهم بود مطمئنا منو حس كرده و میدونه دارم نگاش میكنم ، پیچ و تاب دادن كمر و كونش به حد نهایت و تحریك آمیزی رسیده بود ، تو یك حركت سریع روشو برگردوند و لبخندی زد و خیلی آروم گفت : سكوت زیبایی هستش
من مست حركاتش شده و به نوعی اختیار از كف داده بودم ، لبخند زیباشو جواب دادم و گفتم : دقیقا ، ولی نه به زیبایی شما
لاله یواش یواش به طرف من قدم برمیداشت و نزدیكتر میشد ، حالا دیگه فاصله بینمون كمتر از نیم متر بود ، از اون فاصله راحت میشد خط سینه بلوریشو كه با باز كردن دكمه بالایی نمایان كرده بود دید ، لاله كه چشماش نشون میداد آماده هر كاری هستش با لوندی تمام گفت : چشماتون زیبا میبینه
من كه تا اون موقع به در تكیه داده بودم جلوش ایستادم و گفتم : چشمای من الان داره یكی از نازترین ، زیباترین ، خوش اندامترین و در عین حال لوندترین خانمهایی كه میشناسم رو میبینه
این جمله با در آغوش گرفتن لاله و گذاشتن لب روی لبش تمام شد ، داغی عجیبی تو تمام وجودم رخنه كرد ، همونطور كه ازش لب میگرفتم دستامو به كون گندش رسوندم و چنگش زدم ، وای چقدر نرم بود ، آروم از خودم جداش كردم و گفتم : بهتر نیست در ورودی رو چك كنم ؟
لاله كه خودش رو به اتاق من رسونده و روی مبل تكیه داده بود گفت : خیلی خوبه ، یه موقع دزدی نیاد
با خنده ازش دور شدم و رفتم در شركت رو از داخل قفل كردم ، وقتی برگشتم با صحنه ای مواجه شدم كه برای چند ثانیه قدرت حركت رو ازم گرفته بود ، لاله فقط با یك شورت و سوتین بندی صورتی جلوی میزم ایستاده بود ، به جرات میتونستم بگم كمترین مقدار چربی هم تو بدنش نبود ، سینه های بلوری ، كمر باریك ، كون گنده ، وایییییییییییییییییییییییی
اولین بار بود كه داشتم بغیر خانمم با كسی دیگه سكس میكردم ، ولی جالب بود كه اصلا دچار تشویش نشدم ، هنوز كامل بهش نرسیده بودم كه جلوم زانو زد و به محض رسیدن بهش شروع به باز كردن كمربندم كرد ، كیرم كاملا راست شده بود وهمزمان شلوار و شورتم رو پایین كشید ، مثل فنر كیرم جلوش تكون میخورد ، دستهای گرمش رو روش كشید و اولین بوسه را رو سرش زد، من دیگه روی زمین نبودم ، چون همه كیرم رو تو دهنش كرده و با چنان مهارتی ساك میزد كه انگار سالها پورن استار هستش ، دستام روی سرش بود و به كیرم فشارش میدادم ، تماشای كون و سینه هاش از بالا دیونم كرده بود ، بلندش كردم و روی میز كنفرانس خوابوندمش ، سرم حالا بین پاهاش بود ، شورت كه بیشتر شبیه یك بند بود رو كنار زدم و كوس سفید و برق انداختش لیس زدم ، صدای بلند آه و اوه لاله مست ترم كرد و شدت خوردن كوسش رو بیشتر ، من بارها كوس نوشین رو خورده بودم ولی این واقعا توپول تر بود ، سرم رو بالا آوردم و گفتم : چه كوس خوشمزه داری
لاله : بخورش ، ماله خودته
من : این كوسه یا شاه كوسه
لاله : شاه كوسه و حالا كیر میخواد
من : یعنی میشه توش كرد ؟
لاله : آره عزیزم ، بكن توش
من : یعنی اوپنی ؟
لاله : اره جونم ، كیر میخوام
من همونطور كه با كوس و سینه هاش بازی میكردم گفتم : مگه مجرد نیستی ؟
لاله كه حالا كیرم رو تودستاش گرفته بود گفت : مجردم ، ولی حالا دیگه مجرد ا همشون اوپن هستن
من كیرم رو با كوس لاله میزون كردم و با اولین فشار نصفش رفت داخل ، صدای لاله بلند شد و منو بیشتر تحریك كرد ، دو طرف كمرشو رو گرفتم و به لبه میز كشوندمش و همزمان همه كیرمو تو كوسش كوبوندم ، لاله سرش رو عقب داد و فریادی از سر لذت سر داد ، كم كم به سرعت تلمبه زدنم اضافه كردم و تكون خوردن سینه هاش رو تماشا ، هیچ وقت فكر نمیكردم كوس دیگه ای غیر نوشین زیرم بخوابه ، لوند بازیهای این شاه كوس بالاخره كار دستم داد ، برخورد بدنم وقتی همه كیرم تو كوسش میرفت یكی از قشنگترین صداها رو تولید میكرد ، دیگه برام فرقی نمیكرد كجا بكنمش ، روی زمین دراز كشیدم و لاله اومد و روم نشست ، با دستاش كیرمو دوباره تو كوسش هدایت كرد ، بالا ، پایین پریدناش به همراه تكون های شدید سینه هاش اوج لذت بود ، همونطور كه مشغول گاییدنش بودم گفتم : دختر تو از كی كوس میدی ؟
لاله : از 17 سالگی
من : پس حرفه ای هستی
لاله : نه مثل تو
كم كم احساس كردم داره آبم میاد ، بهش فهموندم كه نزدیك شده ، از روی كیرم بلند شد و دوباره گذاشت تو دهنش و چنان ساك میزد كه شیره جونم هم همراه آبم تو دهنش پاشید .
ادامه دارد....


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت هفدهم

كنارم روی زمین دراز كشید ، واقعا سكس عالی بود ، لاله خودشو به طرف من متمایل و با موهای سینه ام بازی میكرد ، اولین سكس غیر شرعی من به قدری لذت بخش بود كه فكرشم نمیكردم .
لاله كه حالا كیرم رو تو دستاش گرفته بود و فشار میداد گفت : اشكان این تا حالا تو چند تا كوس رفته؟
من : 2 تا
لاله : جدی ؟ یعنی من بعد از خانمتون اولین نفرم ؟
من : اوهوم
لاله : وای چقدر مثبت بودین پس .
من به طرفش چرخیدم و دستامو روی پستونهای بلوریش كشیدم و گفتم : آره مثبت بودم ولی این خوشگلا منفی كرد منو .
لاله كوس خوش تراشی بود و گاییدنش حسابی حالم رو جا آورده بود ، دستمو روی كوسش كشیدم و گفتم : خوب حالا تو بگو ببینم اولین بار كدوم كیری اینو افتتاح كرده ؟ اونم تو اون سن كم
لاله مثل بچه گربه خودش رو بهم مالید و گفت : دوست پسرم
من : عجب دوست پسر شیطونی داشتی 17 سالگیت هم به رحم نكرده
لاله : خودم خواستم
من : كسی هم مطلع شد ؟
لاله : مثلا كی ؟
من : خانواده
لاله سرش رو تو بدنم كشید و به مالوندن كیرم ادامه داد ، حدس زدم كوس دادنش تو 17 سالگی براش خاطره خوبی نبوده كه ادامه نداده ، دوباره از روی كنجكاوی گفتم : معلومه لو رفتی پس ، باهات برخورد كردن ؟
لاله سرش رو بالا آورد و تو چشام نگاهی كرد و دوباره سرش رو پایین انداخت و گفت : اگر بهت بگم كی پردمو زده باورت نمیشه
من : كی زده مگه ؟
لاله : برادرم


باور اینكه پرده لاله رو برادرش زده خیلی سخت بود و من تو راه خونه همش به این فكر میكردم ، درسته كه لاله در ادامه صحبتهاش گفت بیشتر تقصیر خودش بوده و اینكه هر وقت با داداشش تنها میشده لباسهای تحریك آمیز میپوشیده و به نوعی خودش خواهان سكس با برادرش بوده ولی گاییده شدن توسط برادر اصلا تو ذهن نمی گنجید ، اما مسئله دیگری هم بود كه ذهنمو درگیر كرده و اونم اینكه بعد از سكس با لاله و شنیدن صحبتهاش ، اندام شیرین همش تو ذهنم میومد ، اندامی كه مسلما هر مردی رو تحریك ومست میكرد و فوق العاده كیر شق كن بود .
حدود ساعت 8 شب مهمانها اومدن ،ما تو راهروی طبقه پایین منتظرورودشون شدیم ، نگار كه اول وارد شد ، مانتوی فوق العاده كوتاه و چسبون با شلوار استرج زیبایی كه چكمه های پاشنه 10 سانتی اون نگار رو تبدیل به یك ستاره كرده بود باعث هنگ كردن ما شد و با ورود ناهید (دختر نگار) این مسئله بدتر شد ، مادر از دختر خوشگلتر و خوش تیپتر و دختر از مادر بهتر ، نگاههای تحسین برانگیز نوشین باعث خوشحالی من شده بود و به فاصله كمی پسری خوش قد وبالا و زیبا كه در درجه اول شیرین و بعد نوشین رو مجذوب كرده بود وارد شد ، نوید (پسر خانم جراحی ) واقعا تیپ و چهره ای دختر كش داشت، بسیار خوش برخورد و مهربون نشان میداد ، ابتدا به احوال پرسی مادرم رفتن و بعد به سمت پذیرایی راهنمایی شدن و نشستن ، مادرم به خاطر شرایط خاصش باید دور از محیطهایی میبود كه بوی عطر و ادكلن در آن به مشام میرسید ، در حین پذیرایی بازار احوال پرسی و صحبتهای مختلف گرم بود ، كمتر از 20 دقیقه بعد مادرم به همون خاطری كه گفتم نتونست بمونه و به ناچار و با عذر خواهی به كمك من و شیرین رفت پایین طبقه خودشون ، وقتی وارد خانه شدیم اثری از نگار و ناهید نبود كه نوشین با اشاره سر گفت برای تعویض لباس رفتن تو اتاق . یادم رفته بود بگم كه نوشین و شیرین به خاطر مادرم اول با مانتو بودن و وقتی برگشتیم اونا هم رفتن برای تعویض لباس ، من كنار نوید نشسته بودم و مشغول صحبت بودیم كه صدای نگار ما رو به طرفش جلب كرد ، خدای من چی میدیدم ، لباس مجلسی تنگ وكوتاه و چسبونی كه همه اندام نگار رو نشون میداد منو میخكوب خودش كرد ، و از همه مهمتر بدون شال و روسری بودنش بود ، نگار همونطوری كه لبخند روی لبان زیباش نقش بسته بود به طرفمون اومد و گفت : میبینم كه خوب گرم گرفتین ، یه موقع آتیش نگیرین
هنوز تو شوك اون بودم كه بعدیش سراغم اومد ، ناهید و شیرین با هم بیرون اومدن ، 2 تا جیگر لوند با تیپهای سكسی كه مطمئنا از اون بازتر تو مجلسها نمیشد پیدا كرد روبرو ما ایستادن ، ناهید با لباسی كه فقط یكی از شانه ها و بازوهاش رو پوشونده بود و دیگری لخت بود و تنگی اون از قسمت بالای زانوش بدنشو تحت فشار قرار داده بود از یك طرف و شیرین با لباس آستین حلقه ای كه اطمینان داشتم موقع پذیرایی سینه هاشو به نمایش میذاره داشتن جلومون عرض اندام میكردن ، هنوز نتونسته بودم به حال خودم برگردم تا نگاههای نوید رو بررسی كنم ، كم كم داشتم به روال عادی برمیگشتم كه ضربه نهایی وارد شد ،(( نوشین بارها تو مجالس خودمونی راحت لباس میپوشید ولی همیشه شال یا روسری حتی آویزون روی سرش بود و هیچ وقت ندیده بودم قسمتی از بدنش دیده بشه ))، ولی تیپی كه اون باهاش از اتاق بیرون زد صد در صد فقط برای رو كم كنی بود ، لباسی كه من تا حالا ندیده بودم ، لباس با بندی كه دور گردن نوشین بود و شانه های كاملا لختش رو به نمایش گذاشته بود و سینه های گندش رو گنده تر نشون میداد شروع و با تنگی خاصی روی زانو تموم میشد ، برای یك لحظه خودم رو تو شوی فشن دیدم، یكی از یكی جذابتر و سكسی تر ، تازه متوجه نگاههای خریدارانه نوید روی نوشین و شیرین شدم ، و جواب نگاههایی كه متقابلا از سوی نوشین و شیرین میشد ، برای چند دقیقه جو سنگینی حاكم شده بود و هیچ كدوم از ما شروع كننده بحثی نشدیم ، نوشین تو آشپزخانه مشغول آماده كردن چای شد و شیرین هم به بهانه كمك كردن پیشش رفت ، نگار روبروی من نشسته بود و ناهید هم كمی اونطرفتر ، نگاههای خریدارانه بین همه رد و بدل میشد ، شیرین با سینی چای رسید ، موقع پذیرایی از نگار و ناهید و به واسطه گرفتن سینی جلوی آنها كمی خم شد كه همون كافی بود تا برجستگی و بزرگی كونش صحنه تحریك آمیزی ایجاد كنه ، نگام روی صورت ناهید بود و همین باعث شد بوسی كه براش فرستاد رو ببینم ، شیرین وقتی جلوی من ایستاد و چای رو تعارف كرد به حدسی كه زده بودم رسیدم ، از روی لباسش وقتی یكم خم میشد راحت قسمت اعظم سینه هاش تو دید قرار میگرفت ، هنوز تو حال و هوای این مسایل بودم كه با صدای نوشین به خودم اومدم ، ازم خواسته بود باهاش برم تو اتاق ، وقتی داخل شدم آروم در رو بست و گفت : چته اشكان ؟ چرا مثل برق گرفته ها شدی ؟
من كه متوجه منظورش شده بودم گفتم : والا چی بگم ، برق هم اگر میگرفتمه اینطوری نمیشدم
نوشین : چرا ؟
بهش نزدیك شدم و دستمو روی لختی شانه هاش كشیدم و بردم روی سینه هاش و ادامه دادم : برق یك لحظه هستش و بعد ولت میكنه ، اینا هستن كه دیگه دست از سرت بر نمیدارن
نوشین : دیونه ، مگه تو ندید ، بدید هستی .
من : نه ، ولی تا حالا اینطوری ندیده بودم
نوشین : میخوای لباس پوشیده تر تنم كنم
((من همیشه از اینكه خانمم شیك بگرده خوشم میومد ولی دوست نداشتم هدف نگاههای شهوتی مردهای دیگه باشه ، اما هیچ وقت اینو بهش نگفته بودم و اونم مراعات میكرد ، ولی امروز همه چی عوض شده بود ، گاییدن لاله منشی كوس طلای شركت ، اومدن نگار زن جاافتاده و خوشگل بهمراه دختر لوندش و از همه بدتر عرض اندام كردن شیرین ، خواهری كه سعی میكرد تو مجالس لباسهای پوشیده داشته باشه و از من چشم میزد ، ولی امشب انگار میخواست كون و سینه هاشو به معرض حراج بزاره ، همه اینها باعث شده بود حس راحتری در من ایجاد بشه و از بوجود اومدن این شرایط راضی باشم))
من : نه عزیزم ، خیلی هم بهت میاد و ناز شدی
نوشین : اشكان لباس كدوم ما قشنگتره
من : چی بگم ، من فقط به لباس تو دقت كردم ، تازه اینكه معلومه خانم خوشگل خودم
نوشین خودش رو لوس كرد و انداخت تو بغلم و گفت : ای دروغ گو ، دیدم چطوری شما 2 تا داشتین همه ما رو قورت میدادین
من : ما 2 تا ؟
نوشین : بله نوید و تو
من : آفرین ، چه پسر خاله هم شدین با هم
نوشین : بد اخلاق نشو دیگه ، قراره با هم روابط خانوادگی خوبی داشته باشیم ، ما رو بگو كه قرار گذاشتیم از همین اول صمیمی برخورد كنیم تا شما آقایون هم راحت باشین
و بعد سرشو كنار گوشم آورد و گفت : تازه تو كه ضرر نمیكنی ، به جای دید زدن یك نفر داری 4 تا رو سیاحت میكنی
و بعد همونطوری كه به طرف در میرفت آروم ادامه داد :ولی خوب حواست جمع باشه ، یكیشون رو فقط حق داری بخوری
با حرفهای نوشین میشد به این نتیجه رسید كه همشون با هم هماهنگ كرده و این تیپهای سكسی رو زدن ، از اتاق بیرن اومدم ، به به نوشین كنار نوید نشسته بود و گرم صحبت با اون ، نگار بهم اشاره كرد كه كنارش بشینم ، نوید انصافا هم زیبا بود و هم خوش هیكل ، نوشین طوری باهاش گپ میزد كه انگار 10 ساله همدیگر رو میشناسن ، بعد از شام بساط گپ زدن دوباره گرم شد ، شیرین تلویزیون رو روشن كرد و یكی از كانالهای موزیك رو زد ، آهنگ خیلی شادی پخش میشد كه جون میداد برای رقصیدن ، نوشین دست شیرین رو گرفت و گفت : پاشو یك دوری بزن دختر
شیرین كه چشمش به من بود قرمز شد و مقاومت كرد ، نوشین كه دید اجبارش به جایی نرسیده خودش بلند شد و شروع به رقیصدن كرد ، رقصی كه با تابوندن كون و كمرش خیلی تحریك آمیز شده بود ،راحت میشد نگاههای خریدارانه نوید رو روی اندام نوشین تشخیص داد ، نگاههایی كه از دید بقیه هم پنهون نمونده بود ، نوشین به سمت من اومد و میخواست بلندم كنه كه من مقاومت كردم و گفتم : بیخیال من بابا ، بلد نیستم
اصرار از همه شروع شد كه نگار همزمان بلند شد و دست نوید رو گرفت و گفت : خوب پسرم تو بلند شو تا اشكان خان هم یاد بگیره
نوید بدون مقاومت شروع به رقص كرد ، واقعا حرفه ای بود ، حالا نوشین و نوید وسط میرقصیدن و نگار كنار من ایستاده بود و خودش رو تكون میداد ، بارها نوشین با لوندی خودش رو به نوید نزدیك میكرد و سرو سینه و گاهی هم كونش رو براش تاب میداد ، نوید خیلی راحت و بدون اینكه از حضور من خجالت بكشه داشت با اندام خانم من حال میكرد ، نگار به طرف شیرین و ناهید رفت و اونا رو هم بلند كرد ، حالا همگی به غیر من میرقصیدن ، آهنگ بعدی تم عربی داشت و اینجا بود كه من به حرف شیرین رسیدم ، نگار با رقص فوق العاده اش همه رو مجذوب خودش كرده بود ، یكجا نگار و نوشین روبروی هم شروع به تكون دادن سینه هاشون كردن و برای یك لحظه تماسی بین سینه های گندشون ایجاد شد ، جفتشون از این حركت لبخند زیبایی زدن ،علاوه بر من نوید هم تو كارشون بود ، با اصرار شیرین و نوشین بلند شدم ، حالا همه قاطی میرقصیدیم ، ناهید و شیرین و نوید بیشتر با هم بودن ، یكجا نگار جلوی من رسید و چنان تكونی به سینه هاش داد كه من رو از خود بیخود كرد ، شب خوبی بود و كلی رقصیدیم ، دیر وقت بود كه نگار با بچه ها رفتن ، شیرین میخواست ظرفها رو جمع و جور كنه كه نوشین اجازه نداد و گفت كه بره استراحت كنه ، به محض رفتن شیرین من نوشین رو چسبیدم و چون شهوت زیادی داشتم شروع به لخت كردنش كردم ،خودم حالا لخت لخت بودم ، دیگه بهش فرصت ندادم تو اتاق بره و همون توی هال لباساشو درآوردم ، از پشت چسبیدمش و سوتینش رو باز كردم ، دستام زیر سینه های نازش بود و كیر شق شده ام لای پاش ، یكمرتبه صدای در اومد ، شیرین بود كه میگفت كیفش رو جا گذاشته ، من به خاطر لخت بودنم زدم تو اتاق ، ولی نوشین همونطوری رفت جلوی در ، صدای شلیك خنده شیرین اومد و بعدش جیغ نوشین ، فضولیم گل كرد و یواش بیرون رو نگاه كردم ، شیرین كه كیفش رو گرفته بود جلوی در دستش رو دراز كرد و بیشگونی از سینه نوشین گرفت كه دوباره صدای ناله اونو بلند كرد و بعد از پشت به كونش زد و خیلی آروم گفت : خوش بگذره
ادامه دارد .....


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت هجدهم

نوشین : شما هم بفرما یین
دوباره شیرین زد به كونش و گفت : امشب بد طور میكنتت
نوشین شكلكی درآورد و گفت : دلت بسوزه
باورم نمیشد اینقدر با هم راحت باشن ، شیرین رفت و نوشین اومد تو اتاق ، با دیدنم گفت : گوش وایستاده بودی ؟
من كه مست و شهوتی بودم گفتم : خیلی بی ادب هستینا
نوشین همونطور كه كونش رو تاب میداد و به طرف تخت میرفت گفت : به من چه ، آبجی شما خارش داره
من از پشت گرفتمش و بدون مكث شورتش رو پایین كشیدم ، حالا به تخت رسیده بود و روی اون خمش كردم و دستمو از پشت به كوس و كونش رسوندم و فشار محكمی دادمشون ، نوشین ناله ای كرد و گفت : دیونه دردم اومد
من : حقته ، تا دیگه این حرفها رو در مورد خواهر ساده من نزنی
نوشین : ساده ؟ 100 تا مثل منو درس میده
من : همش زیر سر تو هستش ، وگرنه اون اهل اینكارها نبود
نوشین خودش رو از دستم رها كرد و به طرفم برگشت و گفت : ای پس مشاهده هم كردی
من كه دیگه شهوت دیونم كرده بود بغلش زدم و گفتم : آره مشاهده هم كردم
و بعد از پشت كونش رو فشار دادم و گفتم : شیرین هم فهمیده امشب كونت رو حسابی میكنم
نوشین : آره فهمیده ، برای همین دلش میسوزه
من : دلش میسوزه ؟
نوشین : آره دلش میسوزه كه كیری نیست تا اونو هم بكنه
این جمله نوشین همزمان شد با ورود كیرم تو كوس تپلش كه در حین حرف زدنمون به تخت رسونده بودمش و روی كیرم سوارش كرده بودم ، خیسی كوسش به حدی بود كه نیاز به لیس زدن نداشت ، همه كیرم تا آخر تو كوسش جا گرفت و ناله های مستانه اون باعث میشد محكم توش تلمبه بزنم ، نوشین هم مست مست بود و حین كوس دادنش همه چی میگفت ، وقتی یكم از كوس گاییدمش برش گردوندم و مشغول به بازی با سوراخ كونش شدم ، ژلی كه روی دراور بود رو برداشتم و سوراخش رو حسابی چرب كردم ، نوشین به حالت داگ استایل روی تخت رفت و منم پشتش قرار گرفتم ، با كیرم روی كوس و كونش میكشیدم كه نوشین با شهوت گفت : بكن دیگه ، شیرین هم منتظره تا جیغ منو بشنوه
دیگه معطلش نكردم و كیرم رو با سوراخ كونش تنظیم و با یك فشار سر كیرم رو فرستادم داخل ، نوشین كه معلوم بود با اینهمه كونی كه به من میداد باز هم دردش گرفته ناله بلندی كرد و گفت : شیرین كجایی كه ببینی داداشت كونمو پاره كرد
من كه دیونه ی دیونه شده بودم شروع به فرو كردن بیشتر كردم و همزمان تلمبه آروم میزدم ، نوشین همراه با آه و اوخ مرتب از شیرین اسم میاورد و نمیدونم چرا این صحبتهاش منو به یاد گاییدن لاله و حرفهای اون می انداخت ، شدت تلمبه زدن رو بیشتر كردم و همزمان با كوس نوشین هم بازی میكردم ،نوشین دوباره گفت : شیرین پس كجایی ببینی
با این حرفش كیرمو تا آخر و با شدت تو كونش فرو كردم كه نوشین جیغ محكمی زد و گفت : دیونه جر خوردم
كیرمو از كونش درآوردم و به پشت خوابیدم ، نوشین اومد و كوسش رو روی كیرم گذاشت و همشو فرو كرد ، ناله های نوشین همراه شد با صحبتهای سكسیش ، مرتب از فرد سومی صحبت میكرد و بیشتر اسم شیرین بود ، دیگه كم كم داشت به اومدن آبم نزدیك میشد ، نوشین خودش رو روی كیرم پیچ و تاب میداد و محكم بالا ، پایین میكرد ، تكونهای شدید نوشین كه نشانه ارگاسم شدنش بود همراه شد با پاشیدن پر فشار آبم تو كوسش .


صبح روز شنبه بلیطهای سفرمون روی میز من بود ، برای یكشنبه شب پرواز داشتیم و من این خبر رو هم به نگار و هم شیرین ونوشین دادم ، تا موقع رفتن به قدری درگیریهای كاری من زیاد شد كه متوجه گذر زمان نشدم ، پرواز ساعت 12 شب بود ،قرارمون بود تو فرودگاه همو ببینیم ، نگار با آقای كاظمی زودتر از ما رسیده بودن ، خوشبختانه و بر خلاف معمول پروازهای ایران این یكی بدون تاخیر داشت صورت میگرفت ، من و آقای كاظمی كنار هم بودیم و شیرین و نگار هم با هم ، به محض رسیدن به دبی آقای كاظمی كه انگار از تهران بهتر میشناخت اونجا رو آدرس یك هتل فوق العاده رو به راننده تاكسی داد و رفتیم
همه چی از قبل رزرو شده بود ،4 تا اتاق ، نگار و شیرین دوست داشتن با هم تو یك اتاق باشن كه اینكار صورت گرفت و یك اتاق دیگه رو براشون مهیا كردن ، خیلی خسته بودم و به محض تنها شدن خوابم برد .
صبح اولین چیزی كه با دیدن بقیه جلب توجه میكرد تیپ فوق العاده زیبا نگار و شیرین بود ، من و آقای كاظمی كه زودتر تو رستوران برای صبحانه نشسته بودیم با دیدنشون نتونستیم جلوی واكنشمون رو بگیریم و اول من و به دنبالش آقای كاظمی با گفتن وای نشون دادیم ، هر دوشون با مانتوهای نازك و چسبون و زیباشون جلب توجه میكردن ، میز 4 نفره ما پذیرای اونا شد ، نگار كنار من نشست و شیرین هم كنار آقای كاظمی ، كلا رفتار رئیس با ما عوض شده بود و خیلی صمیمی و راحت برخورد میكرد
متوجه ارادت خاص رئیس به شیرین شده بودم و بیشتر مواقع با هم گرم صحبت میشدن ، تو نمایشگاه و موقع سخنرانیها هم شیرین بیشتر كنار رئیس بود و نگار هم كنار من .
بعد از ناهار وقتی به هتل برگشتیم آقای كاظمی منو كناری كشید وبا اسم كوچیك صدام زد و گفت : اشكان موافقی امشب با هم بریم كنسرت
من : 100% - كنسرت كی هستش حالا ؟
رئیس : كنسرت افشین با یكی دیگه
من : كاملا موافقم
آقای كاظمی میخواست یك مطلب دیگه ای هم بگه كه پشیمون شد و به سمت اتاقش رفت ، ولی كاملا مشخص بود تو گفتن مطلبی مردده ، قبل از اینكه وارد اتاقش بشه گفتم : آقای كاظمی چیزی شده ؟
رئیس : امممم .... نه ... یعنی ... هیچی مهم نیست
من یكم به طرفش رفتم و ادامه دادم : خوب اگر مطلبی هست بفرمایید
آقای كاظمی همون طور كه در اتاق رو باز كرده بود و متمایل به داخل بود و بدون اینكه بهم نگاه كنه گفت : فقط نمیدونم خانمها رو چیكارشون كنیم ؟
من لبخندی زدم و گفت : خوب اون كه معلومه
رئیس به صورتم نگاه كرد و گفت : خوب چی ؟
من برگشتم به طرف اتاقم و گفتم : اگر موافق باشین اونا هم با خودمون میبریم
آقای كاظمی لبخندی زد و گفت : پس دعوتشون كنید
من با خنده بلند گفتم : از طرف شما دیگه ، مهمون حضرتعالی هستیم
رئیس : 100% - با كمال افتخار
قبل از اینكه آقای كاظمی در اتاقشون رو ببندن ادامه دادم : راستی اجازه میدین كه یكم راحتر لباس بپوشن ؟
رئیس كه نیشش تا بناگوشش بازبود سرش رو بیرون آوردو با ذوق زیادی كه تو لحنش موج میزد گفت : كاملا اشكان جان كاملا.
نگار و شیرین تیپ زیبایی زده بودن ، لباسهایی كه علاوه بر شیك بودن نسبتا سكسی هم بود.
اولین بار بود كه به اینطور جاها میرفتم ، وای چقدر زن و مرد و دختر و پسر ایرانی با تیپهای سكسی كه انواع و اقسام كون و سینه و ... رو به نمایش میذاشتن ، آقای كاظمی كه همش تو سیر و تماشای شیرین بود و این از دید من پنهون نمیموند ، همه گرم رقص و شادی بودن ، من خودم رو به نگار نزدیكتر كرده بودم ، گرم دیدن مناظر و اجرای زیبا هنرمندان بودم كه نگار سرش رو كنار گوشم آورد و آروم گفت : اشكان یه چیزی بهت نشون بدم عكس العمل بدی نشون ندیا ...................... ادامه دارد ...


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت نوزدهم

من : باشه ، چی شده
نگار : نمیخوام این شادی شیرین رو خراب كنی ، اگر هم ناراحت شدی بعدا خودم به شیرین میگم
من كه با این حرف نگار تو جمعیت دنبال شیرین میگشتم گفتم : نه بخدا بگو چی شده دیگه
نگارمنو به نقطه ای برد و با دستاش نشون داد ، بالاخره این رئیس بدجنسمون مخ خواهرمون رو زده بود و داشتن با هم میرقصیدن ، اونم چه رقصی ، دست تو كمر هم و حسابی گرم ، اگر این اتفاق 6 ماه پیش میافتاد و من میدیدم حتما بلایی سر جفتشون آورده بودم ولی حالا نه تنها ناراحت نشده بودم كه نمیدونم چرا از دیدنشون لذت هم میبردم ، طوری وانمود كردم كه انگار زیاد جدی نگرفتم ، نگار بهم گفت : بیا از اینجا بریم ، شیرین ما رو ببینه ممكنه خجالت بكشه
من هنوز داشتم نگاشون میكردم كه نگار برای اولین بار مچمو گرفت و كشیدم ، حرارت زیادی تو بدنش موج میزد ، دیگه از شیرین یادم رفته بود و مثل یك بچه دنبالش میرفتم .
نگار ما رو خیلی از اونا دور كرد و گوشه ای ایستاد و رو به من گفت : خوب حالا نوبتی هم باشه نوبت من و شماست
و شروع به رقصیدن كرد ، من شیفته ی اون شده بودم و چشم ازش برنمیداشتم ، آهنگ عوض شده بود و با ریتم ملایمی كه داشت رقص 2 نفره رو میطلبید ، نگار دوبار مچموگرفت و به طرف خودش كشوند ، حالا یك دست نگار روی شونه و دست دیگه اش دور كمرم بود ، كاری كه من سریع جبرانش كردم ، فاصله بین من و اون لحظه به لحظه كمتر میشد ، زیاد طول نكشید كه سینه هام دو تا پستون گنده نگار رو فشار میداد ، مشروب نخورده مست شده بودیم ، نگار سرش رو كنار گوشم آورد و با لحنی كه هوس ازش میبارید گفت : میدونی بعد از مدتها تو بغل یك مرد قرار گرفتم
با دستم بیشتر به خودم فشردمش و گفتم : میدونی اون مرد الان داره چه لذتی میبره ؟
نگار : میدونی اون لذت دوطرفه هستش ؟ میدونی بدن اون مرد چقدر داغ و پر احساس هستش ؟
من : داغی بدن مرد به خاطر حرارت بدنی هستش كه بغلشه ؟
دست خودم نبود ولی كیرم كه نشون از بی جنبه ای من داشت در حال ابراز وجود كردن بود و این مسلما پنهان نمیموند ، ما تقریبا گوشه سالن بودیم ، كنار ما دو تا دختر و پسر بودن كه كم كم داشتن از كنترل خارج میشدن ، پسر كون دختره رو كه كوچك هم نبود چنگ میزد و سرش رو تو سینه های اون برده بود ، نگار كنار گوشم گفت : اشكان این دو تا رو چه حالی میكنن
من : اتفاقا الان اون 2 تا دارن بهم میگن ما چه حالی میكنیم
نگار سرش رو روبروی من گرفت ، از چشماش شهوت میبارید ، من دوباره گفتم : قبول داری ؟
هنوز جمله من كامل نشده بود كه لبهای آتشین نگار روی لبم قرار گرفت و حرارت من رو چند برابر كرد ، حالا دستام زیر كون نگار قرار گرفته بود و آروم میمالوندمش ، با متلك همون دختر كناری به خودمون اومدیم كه با خنده گفت : نكشین همو
حالا من و نگار از هم جدا شده بودیم ، كنار تالار یك سالن كوچیكتر بود كه كلی مبل و صندلی توش گذاشته بودن كه همون اول من دیده بودم، نگار رو به طرف اون سالن كشوندم ، قصدم این بود كه بیشتر باهاش حال كنم ، از تالار خارج شدیم و به طرف در اون سالن میرفتم كه یكنفر جلوی در ایستاده بود ، با عذر خواهی بهمون گفت فعلا پر هستش و جای خالی نداره ، بد جور تو حالم خورده بود و میخواستیم برگردیم كه همون آقایی كه انگار میدونست حالمون چیه بهمون گفت انتهای راهرو یك سالن كوچكتر دیگه هستش كه فقط مبله نشده و برای داشتن آرامش خوبه ، لبخندی بر لب هر 3 نفرمون نشست و من و نگار به اون سمت رفتیم ، در اون سالن نیمه باز بود و نور كمی هم ازش بیرون میومد ، آروم سرم رو داخل كردم كه دیدم از ما جلوتر هم هستن و همه مشغول لب گرفتن و مالوندن ، نگار از من عجولتر بود دستمو كشید و داشت میبرد گوشه سالن كه با دیدن صحنه ای درجا میخكوب شدم ، نگار كه دید من ایستادم آروم بهم گفت چی شده كه با علامت سر من به اونجایی كه من خیره شده بودم نگاه كرد ،رئیس طوری داشت سرش رو بین سینه های شیرین فشار میداد كه بچه موقع شیر خوردن به سینه های مادرش فشار میده ، همزمان دستاش هم كون و كپل اونو میمالید ،دستای شیرین كه چشماشو بسته بود داشت روی سر آقای كاظمی حركت میكرد ، نگار من رو به گوشه كشید و گفت : خواهش میكنم آروم باش ، بهشون كاری نداشته باش
من كاملا گیج شده بودم ، مدتی گذشت تا تونستم خودم رو پیدا كنم ، نگار طوری ایستاده بود كه اونا رو میدید ولی منو به سمت خودش و پشت به اونا نگه داشته بود ، آروم بهم گفت : اشكان بریم بیرون ؟
من : نمیدونم
نگار : حالت خوب نیست ، بریم آب به صورتت بزن
من همش صحنه مالونده شدن شیرین میومد جلوی چشام ، مالونده شدن اون سینه های بلوری و دست نخورده ، كون و كوس بكر و زیباش ، ولی یك چیز بود كه نمیذاشت اكشن بگیرم و اونم لذتی بود كه تو چهره شیرین دیدم ، و مهمتر اینكه خودم هم با وجود متاهل بودن داشتم یك زن دیگه ای رو میمالوندم ، نگار دوباره دستشو زیر چونم گذاشت و گفت : بریم ؟
من : داری میبینی اونا رو ؟
نگار با تكون دادن سرش تایید كرد .
من : هنوز مشغولن ؟
نگار دوباره سرش رو به نشونه تایید تكون داد ، نمیدونم چرا یك حسی در من ایجاد شده بود كه میخواستم برگردم و دوباره ببینمشون ، كم كم با حرات دست نگار كه روی صورت و گردنم بود داغ شدم ، آروم بهش گفتم : میگی دارن چیكار میكنن ؟
نگار لبخند زیبایی روی لباش نقش بست و گفت : من كاظمی رو نمیدونم ولی شیرین داره لذت میبره
من : از كجا میدونی ؟
نگار : مشخصه ، یك زن وقتی اینطور خودش رو در اختیار مرد قرا میده مطمئن باش فقط خودش خواسته داره طعم لذت رو میچشه
من : حالا میگی چیكار میكنن یا خودم ببینم ؟
نگار منو تو بغلش كشید و لبشو روی لبم گذاشت ، بعد سرش رو كنار گوشم گرفت و گفت : تو نبینی بهتره
من : چرا ؟
نگار : احساس نمیكینی هوای اینجا بیش از اندازه گرمه
تازه من حواسم رفت به دوروبرم ، چند تا دیگه هم مشغول به حال كردن بودن و اكثرا دستاشون تو لباس هم بود ، یكم اونطرفتر ما یك مرد كه بهش میخورد 45 تا 50 داشته باشه دستاش تو لباس دختری بود كه حداكثر 27 تا 30 بود و داشت سینه هاشو میمالوند ، من رو به نگار گفتم : راست میگی خیلی هم گرمه ، میترسم همه اینجا مجبور بشن كه لباساشونو در بیارن
و بعد دوباره ادامه دادم : نگفتی چیكار میكنن
و بعد خواستم سرم رو برگردونم كه نگار با دستاش گرفت و گفت : نبینی بهتره عزیزم
من : آخه چرا ؟
نگار : به خاطر همون گرمای زیادی كه گفتی
من : مگه دارن چیكار میكنن
و سریع سرمو رو برگردوندم ، نگار ما رو جایی برده بود كه كاملا بهشون مسلط بودیم ولی اونا اصلا دید خوبی به سمت ما نداشتن ، رئیس یكی از سینه های شیرین رو درآورده بود و مثل قحطی زده ها داشت میخورد ، و یك دستش هم روی كوس شیرین قرار گرفته بود ،با دیدن سینه شیرین كیرم دوباره تكون خورد ، نمیتونستم چشم ازشون بردارم ، نگار سرش رو بیخ گوشم آورده بود ، صدای نفساش نشون میداد اونم خیلی داغ كرده ، دیگه نمیتونستم تحمل كنم نگار رو بغلش زدم و سرم رو بردم لای سینه هاش ، و دستام گذاشتم دوطرف اونا ، نگار آه بلندی زد و با دستاش سرمو نوازش میكرد ، داغ داغ شده بودم كه ناگهان با صدای جیغ یكی همه شوكه شدن ، انتهای سالن یك دختر كه وقتی خوب نگاه كردم سینه هاش كاملا بیرون افتاده بود همونطور جیغ میزد و فحش میداد ، مشخص بود خیلی مست كرده ، تو حال همه خورده بود ، نگار بهم گفت كه دیگه صلاح نیست اونجا بمونیم و وقتی به سمت شیرین هم نگاه كردیم اونا نبودن ، از سالن بیرون اومدیم و رفتیم بیرون مجموعه ، نگار با دستاش كنار یك كیوسك رو نشون داد كه شیرین و رئیس داشتن با هم صحبت میكردن ، نگار ازم خواست واكنشی نشون ندم كه منم بهش اطمینان دادم .
ادامه دارد .............

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیستم

تو راه بیشتر از حال كردن خودم صحنه های رئیس و شیرین تو ذهنم میومد ، هتل كه رسیدیم دیگه ساعت حدود 2 نیمه شب بود ، دوش گرفتم و رفتم تو رختخواب ، كم كم داشت خوابم میبرد كه صدای آروم در زدن رو شنیدم ، در رو كه باز كردم دیدم نگار هستش ، اومد داخل و از صورتش معلوم بود مضطربه ، نگار روی راحتی نشست و گفت : اشكان ببخشید ولی مجبور شدم بیام
من كه خیلی نگران شده بودم گفتم : چی شده مگه
نگار : شیرین
من : شیرین چی ؟
نگار : وقتی ما رفتیم تو اتاق شروع به صحبت كردیم و من ازش سوال كردم خوش گذشت یا نه كه شیرین بهم گفت خیلی ولی نه به اندازه من و تو
من : خوب ؟ یعنی چی ؟
نگار : مثل اینكه تو تالار اصلی من و تو رو دیده
من : واه ، چه بدشانسی
نگار : فقط خوبیش اینه كه كاظمی متوجه ما نشده و فقط شیرین گذری ما رو دیده
من : خوب ؟
نگار‌ : شیرین با ناراحتی نمیگفت و تازه شوخی هم میكرد و راستش میگفت قربون داداشم برم كه تونسته مخ تو رو بزنه
من : بعدش چی ؟
نگار یكم سكوت كرد و بعد آروم ادامه داد : راستش من با شیرین این حرفا رو نداریم و راحتیم و برای همین همه اون چیزهایی كه دیده بودیم رو براش گفتم
من : خوب ؟
نگار : از اون به بعد شیرین رنگش مثل گچ سفید شده و هر چی هم بهش گفتم تو مشكلی با این قضیه نداری باور نمیكنه
شروع به قدم زدن تو اتاق كردم و رو به نگار گفتم : خوب به نظرت باید چیكار كرد ؟
نگار: فقط یك راه داره ، اونم صحبت كردن خودت باهاش
درست میگفت ، من شیرین رو خوب میشناختم ، شاد و شیطون بود و هر وقت بهش آزادی عمل میدادم زیاده روی میكرد ولی چنان از من میترسید كه مطمئن بودم اگر بهش میپریدم درجا سكته میكرد
نگار بلند شد و رفت طرف در و گفت : چیكار میكنی
من یكم مكث كردم و گفتم : هر چی تو بگی
نگار : باهاش صحبت كن
من با تكون دادن سر قبول كردم و قبل از خروج دوباره بهش گفتم : الان ؟
نگار : بله ، الان ، بیا تو اتاق ما
و با كمی مكث ادامه داد : اممممممممم ، ....... ، ببین نمیخوام بگم چطوری برخورد كن باهاش چون خودت همه چی رو میدونی ، ولی بهتره برای اینكه همیشه درگیر این قضیه نباشی نوع رابطتون رو راحتر كنی
من : خوب باشه ولی آخه من چی باید بگم
نگار لبخندی زد و گفت : حالا بیا من هم كمكت میكنم
به محض اینكه جلوی در اتاقشون رسیدم نگار در رو باز كرد ، ناجنس یك شلوارك با یك پیراهن تنش بود كه به خاطر نبستن سوتین راحت میشد سینه های بلوریش رو دید ، چشمم تو سینه هاش بود كه با لبخند آروم گفت : ای پسره ی هیز
خنده آرومی كردم و دنبال شیرین گشتم ، روی تختش خوابید بود و ملافه رو روی سرش كشیده ، رفتم و كنارش روی تخت نشستم وسلام كردم و ملافه از روی سرش كنار زدم ، دستاشو روی صورتش گذاشته بود و مشخص بود گریه كرده ، شروع به نوازشش كردم و آروم گفتم : خواهر ناز من نمیخواد جواب سلام داداش رو بده
شیرین بیشتر خودش رو جمع كرد ، نگار اومد و از پشت كنارش روی تخت دراز كشید ، پاهای سفید نگار باز منو هوایی كرده بود و لوند بازی هاش داشت ادامه پیدا میكرد ، دستمو روی پاهای نگار كشیدم و بهش خندیدم كه اون برام زبون درآورد ، شیرین همچنان مچاله بود و من از جلو و نگار از پشت داشتیم نوازشش میكردیم ، نگار گفت : بلند شو دیگه لوس نكن خودت رو
من : شیرین جون بلند شو كارت دارم
ولی همچنان همون وضع بود ، نگار شروع كرد به بیشگون گرفتن از پا و كمر و بقیه نقاط بدن شیرین و اونم با ناله كردن فقط اعتراض میكرد ، نگار دستشو برد و از كنار سینه شیرین رو گرفت و فشار داد ، شیرین با اینكه خودش رو كنترل كرده بود ولی بازم داد زد ، من نگار رو هولش دادم و گفتم : اذیتش نكن ، چیكارش داری
نگار بازم به ور رفتن با شیرین ادامه داد و گفت : من ؟ من كه كاریش ندارم
من : تو داری اذیتش میكنی دیگه
نگار دوباره دستش رو به كنار سینه شیرین رسوند و فشارش داد و گفت : اصلا دوست دارم
دستمو بردم سمت رونای نگار و بیشگون آرومی ازش گرفتم ، نگار چنان تكونی به خودش داد كه انگار تیر خورده و خودش رو به شیرین چسبوند و بلند بلند آخ و آخ كرد ، شیرین به طرفش برگشت و گفت : چی شده ؟
صورت شیرین خیس بود كه مشخص بود گریه كرده ، از فرصت استفاده كردم و صورتش رو تو دستام گرفتم و شروع كردم به پاك كردن خیسیها ، شیرین چشماشو بسته بود ، صورتمو بردم جلو و از لپش بوسی گرفتم و گفتم : نبینم صورت خوشگل خواهرم پر اشك باشه
نگار تو یك حركت لبش رو روی لب شیرین گذاشت و بوسیدش و گفت : آخیش ، حالا شد ، سهمیه امشب من داشت باطل میشد
شیرین قرمز شده بود و بازم چشماشو باز نمیكرد ، میخواستم نگار رو از شیرین دورش كنم كه دستم به یكی از سینه هاش خورد ، دیگه برام مشخص شده بود سوتین نداره ، نگار دوباره داد كوچكی زد و گفت : آخ سینه ام درد گرفت
شیرین یك آن به طرف نگار برگشت و نگاه متعجبی بهش كرد و لبش رو گاز گرفت .
نگار مثل آدمهای طلبكار خودش رو به شیرین چسبوند و گفت : چیه ، به داداشت بگو
شیرین به من نگاه نمیكرد ، نگار مثلا خودش رو به اون راه زد و به سقف نگاه كرد وادامه داد : میبینی ما به این داداش و خواهر بدهكاریما ، هر كاری دلشون بخواد میكنن اونوقت ما كه بخوایم تلافی كنیم مجرمیم
شیرین سرش رو برد نزدیك نگار و آروم گفت : خجالت بكش
نگار كه منتظر این حرف بود همونطور رو تخت كنار شیرین نشست و گفت : ای من خجالت بكشم ، اصلا چرا باید من خجالت بكشم ، هان
و بعد بلند شد و اومد این طرف تخت و پشت من ایستاد و ادامه داد : نخیر اینطوری نمیشه
و بعد آروم زد پشت گردن من و گفت : اشكان خان من باید تلافی كارها ی شما 2 تا رو كنم
ادامه دارد ......

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

اغواگران


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA