ارسالها: 3650
#21
Posted: 24 Jun 2014 17:57
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست ویکم
من كه میدونستم نگار نقشه ای رو دنبال میكنه برای رسیدن به مقصود اصلیش باهاش همكاری كردم و گفتم : باشه ، من كه حرفی ندارم ، اگر یك سیلی زدم حاضرم 2 تا بخورم
نگار رو به شیرین كرد و گفت : و شما ؟
شیرین كه مشخص بود بهتر شده جواب داد : باشه ، ولی نه الان ، داداش خسته هستش
نگار : اصلا و ابدا ، همین الان
من : باشه من حرفی ندارم ، ولی من كاری نكردم
نگار همونطور كه به سمت شیرین برمیگشت گفت : آره جون خودت ، بزار نوبت شما هم میرسه
و بعد دوباره كنار شیرین نشست و شروع به سیخ زدن به بدنش كرد ، از روناش گرفته تا پهلو و سینه هاش و .....
شیرین به حالت التماس گفت : ترا خدا نگار جون
نگار : نخیرم
شیرین نگاهی به من كه داشتم میخندیدم كرد و گفت : داداش تو یك چیزی بهش بگو
من كه میخواستم به گفته نگار همین امشب كار رو یكسره كنم و نوع برخوردم رو باهاش راحتر انجام بدم گفتم : بزار ببینم چیكار میخواد كنه
نگار رو به شیرین گفت : خوب حاضری ؟
شیرین : حاضر چی ؟
نگار : تلافی
شیرین : آخه تلافی كدوم كار من
نگار : چیكار داری اگر تلافی من كار تو نبود من حاضرم جبران كنم
من با تكون سر به شیرین نشون دادم كه مشتاق ادامه هستم ، شیرین مثل آدمهای درمونده گفت : خوب من باید چیكار كنم ؟
نگار : تو هیچی ، من باید تلافی كنم
شیرین مثل كسانی كه منتظر اجرا حكم هستن روی تخت دراز كشید و گفت : دیوونم كردی ، بیا
نگار كنارش روی تخت نشست و تو یك حركت سینه های شییرین رو تو دستاش گرفت و لبش رو گذاشت روی لب شیرین ، من به جای شیرین شوكه شده بودم ، اصلا تصور اینكار رو هم نمیكردم ، شیرین اول خیلی سعی كرد در بره ولی از اونجایی كه نگار واقعا قویتر ازش بود اسیرش شده و فقط جنب و جوش الكی میكرد ، نگار لبش رو برداشت و با لحنی محكم گفت : داد و بیداد نكن ، این داداشی تو كه میبینی الان اینجاست اگر اون دختره بد مستی نمیكرد سینه های منو از جا كنده بود و مطمئن باش اگر شرایطش جور میشد منو به اونی كه میخواستم میرسوند
شیرین فقط داشت به من نگاه میكرد ، سینه هاش همچنان تو مشتای نگار بود و نگار با تكونی كه به خودش میداد داشت میمالوندش ، نگار دوباره ادامه داد : آره عزیزم همون موقعی كه تو داشتی از زندگیت لذت میبردی و این خوشگلا رو داده بودی برات بمالن ، اونطرفترتون من زیر دست یكی بودم كه از شدت شهوت دیونه شده بود ، شهوتی كه نه تنها از مالیدن اندام من بهش دست داده بود ، شهوتی كه از لذت بردن خواهرش بهش دست داده بود
و بعد دستشو به طرف من دراز كرد و كشوندمه كنارشون كه بشینم ، من این طرف تختی كه شیرین زیر نگار خوابیده بود و بدون مقاومت سینه هاش رو دراختیار اون گذاشته بود نشستم .
نگار دست منو گرفت و گذاشت روی سینه های خودش و گفت : حالا فهمیدی تلافی چی ، این دستا امشب منو به آسمون برده بود ، شیرین آروم فقط نگاه میكرد ، دیگه اگر میخواست آخرین جملات گفته بشه باید از طرف من می بود ، دستامو دور كمر نگار انداختم و صورتمو بردم كنار گردنش و بوسیدمش و بعد به شیرین گفتم : راست میگه ، تو نباید خودت رو اذیت كنی ، تازه اگر قرار باشه كسی خودش رو سرزنش كنه اون منم ، نگار با اومدنش به جمع خانواده ما بهم فهموند كه باید از زندگی لذت برد ، همه ما باید لذت ببریم ، من ، تو ، نوشین ، نگار ، همه
نگاررو ولش كردم و سرم روبردم پایین و از لب شیرین بوسه ای گرفتم و بعد بلند شدم و به طرف دررفتم .
قبل از خروج رو به هر دوشون كه فقط منو نگاه میكردن گفتم : ولی باور كنین كاظمی حق داشته ، خیلی شیرینه
من و كاظمی زودتر تو رستوران رسیده بودیم و داشتیم صبحانه میخوردیم ، من پشت به وردی نشسته بودم ، یكمرتبه دیدم رئیس مثل آدمهای برق گرفته داره پشت سر من رو نگاه میكنه ، با صدای دلنشین سلام شیرین به كنارم نگاه كردم ، وای این دختر چیكار كرده بود ، پیراهن نازك و نسبتا بلندی كه پوشیده بود فقط تا نصف كونش رو میپوشوند و شلوار استرج تنگ كاملا برجستگیهای زیادی رو به نمایش میذاشت ، برای اولین بار نه روسری داشت و نه شال ، رئیس از جاش بلند شد و ضمن تعارف برای نشستن باهاش دست داد ، با لبخند بهش فهموندم راحت باشه ولی همچنان محو تماشای اون بودم كه نگار با تیپی مشابه وارد شد و چشمكی بهم زد و نشست ، عملا دیگه رئیس به جای صبحانه خوردن داشت شیرین رو قورت میداد ، نگار تو یك زمانی كه رئیس و پشت سرش شیرین برای تكمیل سرویس خودشون بلند شدن و رفته بودن سر میزهای سلف ، بهم گفت اون خواسته كه راحت باشن و دیگه ضرورتی برای پوشش اجباری ندیدن ، برنامه بعد صبحانه بازار بازدیدی بود كه صورت گرفت ، بعدش بازار جایی بود كه مورد توافق هر 4 نفر بود ، فروشگاهی بسیار بزرگ از هر نوع البسه توجه ما رو جلب كرد ، و بیشتر از همه قسمت لباسهای زیر و مایوهای اون ، عملا رئیس با شیرین قدم میزد و من با نگار ، تو همین گشت و گذار شیرین از رئیس جدا و به نگار نزدیك شد و در گوشش مطلبی رو گفت ، نگار لبخندی زد و رو به من كه داشتم دور شدن دوباره این خوشگله رو میددیدم كرد و گفت : اشكان شیرین میخواد خرید كنه
من : خوب بكنه ، پول كم داره من دارم
نگار : آقای كاظمی میخواد براش بخره
من : رئیس ؟ چرا ؟ مگه خود شیرین پول نداره ؟
نگار : داره بابا ، چرا اینقدر دیر میگیری
من كه یكم بهم برخورده بود با اخمی مصنوعی گفتم : دست شما درد نكنه یكمرتبه بگو خنگم
نگار خنده بلندی كرد و گفت : ببخشید
من و نگار تو قسمتهای دیگه سر زدیم و اون 2 تا هم با هم بودن ، ناهار رو دوباره دعوت رئیس بیرون خوردیم، قرار شد بعد از كمی استراحت نزدیك غروب دریا بریم ، هتل ما ساحل و پلاژ اختصاصی داشت ، من و كاظمی زودتر رفتیم تو آب ، مشغول شنا بودیم كه نگار و شیرین با مایوهای دو تكه زیباشون اومدن ، دیگه كاملا احساس راحت بودن تو جمع 4 نفریمون حكمفرما شده بود ، شوخیهای از راه دور كم كم داشت به شوخیهای بدنی و نزدیك تبدیل میشد ، یكجا 3 نفریشون منو گرفتن و شروع به آب دادن كردن ، برای فرار كردن از دستشون خیلی تقلا میكردم كه زمین خوردم و برای بلند شدن دستمو دراز كردم و چیزی كه تو دستم اومد خیلی گنده و بزرگ بود ، درسته كیر رئیس بلند شده بود و تنها دستگیره ای بود كه تو دستم اومد ، اول میخواستم ولش كنم ولی بعد تنها راه نجاتم رو اون دیدم و با فشار مجبورش كردم عقب نشینی كنه ، بالاخره از دستشون در رفتم ، رئیس یكم از اون وضعیتش خجالت كشیده بود ، نمیخواستم ضد حال بخوره برای همین كم كم كنارش رفتم و شروع به صحبت كردم ، تو همین صحبتهای متفرقه گفتم : ببخشید
ادامه دارد ...
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#22
Posted: 25 Jun 2014 11:46
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و دوم
رئیس : برای چی ؟
من : استفاده از ابزارهای غیر متعارف برای تسلیم كردنتون
چنان خنده ای كرد كه گفتم الان از حال میره ، ولی بعد از مدتی كنارم اومد و آروم گفت : من باید عذر بخوام ، نمیدونم چرا اینطوری شد
من : حق دارین ، اینهمه حوری و فرشته هر كس دیگه ای هم باشه بهم میریزه
رئیس مِن مِن میكرد مشخص بود میخواد مطلبی روبگه ، بهش نزدیكتر شدم و دو نفری داشتیم نگار و شیرین رو كه لب ساحل دراز كشیده بودن رو میدیدیم ؛ من ادامه صحبت كردن رو در پیش گرفتم و گفتم : چقدر خوب میشد ایران هم اینطوری بود
رئیس : آره واقعا
من : میبینی چقدر لذت میبرن
رئیس بدون اینكه بهم نگاه كنه گفت : اشكان من یك عذر خواهی بزرگ بهتون بده كارم
من : چرا ؟
رئیس : من از اعتماد شما سوء استفاده كردم ، ولی باور كنین غیر ارادی بود ، اصلا نمیدونم چرا زود از كنترل خارج میشم
من : بابا بیخیال ، من كه گفتم مهم نیست ، تازه من چاره ای جز در رفتن از گیرتون نداشتم
رئیس : نه من قضیه الان رو نمیگم
من : پس چی ؟
رئیس كه حالا دیگه دور دست رو نگاه میكرد گفت : شیرین خانم بهم گفت كه شما از همه اون قضایای كنسرت مطلع شدین ، باور كنین فقط دلم میخواست شب خوشی رو داشته باشیم ، میدونم با وجود متاهل بودنم خواسته مزخرفی داشتم
من دستمو گذاشتم روی شونه هاش و گفتم : میدونی چیه هر خواسته ای اگر دو طرفه نباشه اصلا صورت نمیگیره ، شیرین هم خودش یكم شیطونی رو میخواسته مطمئنا
رئیس : برای اون یك حقی هستش كه نمیشه بهش ایراد گرفت ولی من چی با وجود متاهل بودنم
من : خودتون رو اذیت نكنین ، منم كمی از شما ندارم
رئیس نیم نگاهی بهم كرد و گفت : خوب یك چیزهایی رو دیدم ، راستش خانم جراحی واقعا زیبا هستن و از درك و شعور بالایی برخوردارن ، من همیشه تحسینشون میكنم
من : میدونی آقای كاظمی
رئیس : احمد صدام كنین ، دیگه ما با هم رفیقیم تا همكار
من : احمد جان من قبلا خیلی سخت میگرفتم ولی الان میبینم باید زندگی كرد و خوش گذروند و البته این نباید فقط مختص ما مردها باشه
رئیس یكی به شونم زد و گفت : آفرین ، خوشم اومد ، خیلی نظرتون به من نزدیكه
من : این بنده خداها هم مثل ما دل دارن و نباید بهشون سخت گرفت
رئیس كه انگار انرژی گرفته بود گفت : پسر خیلی ازت خوشم اومد ، ای كاش شراره اینجا بود
من : شراره ؟
رئیس : بله شراره خانمم ، اون خیلی دوست داره با خانواده ای آشنا بشیم كه مثل خودمون فكر میكنه ، راستی ببخشید خانمتون چی ؟ اون سخت نمیگیره ؟
من : نوشین ؟ اصلا ، اگر به اون بود كه من زودتر راه میافتادم
رئیس كه به وجد اومده بود با صدایی بلندتر گفت : لازم شد در اولین فرصت افتخار آشنایی من و شراره رو با نوشین خانم بدین
من : در خدمتیم ، من هم مشتاق این آشنایی هستم
دیگه صحبتهای ما بو و رنگ راحتری به خودش گرفت و نزدیك 1 ساعت با هم گپ زدیم ، بعد از دریا دوشی گرفته بودم كه صدای در اومد ، رئیس بود كه اومد داخل ، رئیس دوباره شروع به صحبتهای خانوادگی و مهمونیهای زیادی كه رفته بود و از زمان مجردیش و غیره میگفت ، تو صحبتهاش میشد فهمید كلی دوست دختر داشته كه تقریبا با همشون سكس كرده ، یكمرتبه من از زبون پرید و گفتم : اینطور كه شما میگید تجربه بالای تو مخ زدن دارین
رئیس : نباید گفت ما مخ میزنیم باید قبول كنیم بعضی وقتها هم مخ ما رو میزنن
من كه با این حرفش یاد لاله افتادم تصدیق كردم ، كه همین باعث شد رئیس ازم این سوال رو كنه و بگه : راستی اشكان چند تا دوست دختر داشتی ؟
من : باورت نمیشه هیچی !
رئیس : واقعا ؟ یعنی اصلا !
من : بخدا ، من تا همین چند ماه پیش یكی از مثبت ترین ایرانیها بودم
رئیس خنده بلندی كرد و گفت : الان چی ؟
من : دوست دختر نمیشه گفت ولی خانواده ما با نگار خانم رفت و آمد داریم و به نوعی دوست خانوادگی هم هستیم ، البته نوع رابطه من با نگار خانم اینجا یكم راحتر شده
رئیس : سكس چی ؟
من : نه ، به اونجا نرسیده
رئیس : فقط با خانمتون بودین ؟
مونده بودم چی بگم ، اون همه زندگیشو بهم گفته بود ، حتی بعد ازدواجش رو و مهمتر اینكه خانمش ( شراره) قبل ازدواجش دوست پسر داشته و همه خاطراتش رو برای رئیس گفته بود و اونم حالا برای من گفته، به نوعی نامردی بود من باهاش یكرنگ نباشم ، نگاهی بهش كردم و گفتم : شما چی فكر میكنین ؟
رئیس یكم مِن مِن كرد و ادامه داد : من میگم داشتین
من سرم روپایین انداختم وباتكونش تایید كردم،رئیس یكم ذوق زده شده بود وانگار معمایی روتونسته بود حل كنه ادامه داد:از همكارا ، یا ....؟
من مِن مِنی كردم گفتم : خوب چطوری بگم زیاد نیست كه باهاش آشنا شدم
رئیس : تو اداره ؟
من با سر تایید كردم و بعد نگاهی بهش كردم و گفتم : شما چی ؟
ادامه دارد ......
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#23
Posted: 25 Jun 2014 15:31
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و سوم
رئیس انگار اصلا براش مهم نبود و خیلی راحت جواب داد : فقط یك چشمه از كارها رو بگم اینكه من تا حالا 7 -8 تا منشی داشتم كه 3 تاشون رو گاییدم
به كار بردن لفظ كلمه گاییدن باعث شده بود من بیشتر احساس راحتی كنم ، رئیس كه انگار زیادی گرم شده بود ادامه داد : میدونی اشكان تنوع تو سكس لازمه ، وقتی یكی جدید رو میكنی اصلا انرژی چند برابر میگیری
من میخواستم ببینم اون كه اینقدر گاییدن زن و دخترها براش راحته نظرش در رابطه با خانمش چیه گفتم : اگر خانمتون بفهمه چی ؟
رئیس : بفهمه ، مگه اون قبل ازدواجش 4 تا دوست پسر داشته و با همشون سكس كرده من حرفی زدم
من : نه الان رو میگم
رئیس : الان ؟ خوب من هیچ وقت بهش سخت نگرفتم و نمیگیرم ، آزاده هر طور میخواد از زندگیش لذت ببره ، البته اشكان اینو بگم من دیوانه وار عاشقشم و برای همین میخوام زندگی كنه نه فقط زنده باشه
من : یك سوال ازت كنم اگر خواستی جواب نده
رئیس : باشه ، راحت باش ؟
من : اگر بدونی دوست پسر داره چی ؟
رئیس : اون منو ترك نكنه هر كاری دوست داره انجام بده ، من به زندگی با اون نیاز دارم و در صورت نبودنش زندگی هم برام بی معناست
من : خیلی جالبه ، فكر نمیكردم یكی مثل شما كه اینقدر راحت با خانمها ارتباط برقرار میكنین و دوست دارین همشون رو بدست بیارین اینقدر هم به زندگیتون علاقمند باشن
رئیس به چشمام نگاه كرد و گفت : اشكان جان سكس نیازه ، باید انجامش داد ، خانواده وزندگی كردن نیازه بیشتریه كه باید حفظش كرد ، و مهمتر اینكه باید نیازهای همسرت هم دریابی
من : به نظرت میشه این حس رو به خانواده هم القاء كرد ؟
رئیس : چرا كه نه ، من با شراره كاملا همسو هستیم
من : نه منظور خودم هستم
رئیس : تو كه مشكلی نداری
من : چرا ؟
رئیس : خانواده با فرهنگی دارین ، شیرین خانم یكیش
دوباره صحنه های عشق بازیشون تو ذهنم اومد ، رئیس فكرم رو خونده بود برای همین آروم گفت : میدونم به چی فكر میكنین ، ولی باید اعتراف كنم شیرین خانم خیلی ..........
و حرفش رو خورد ، دلم میخواست این راحتی رو پیشرفته ترش كنم برای همین با لبخند گفتم : خیلی چی ؟
رئیس : ببخشید باز از كنترل خارج شدم
من : راحت باشین ، منم زیاد تو كنترل نیستم
رئیس یكم مِن مِن كرد و ادامه داد : قبول كن كه شیرین جذابیت خاصی داره
من : 100%
رئیس : نمیدونم چرا هر وقت میبینمشون آمپرم بالا میره
من خنده ای كردم و گفتم : برق شما هم كه 3 فازه و خیلی خطرناك
رئیس هم لبخندی زد و گفت : شیرین هم خیلی شاداب و پر انرژی هستش
من : میدونم ، اون شب اینو ثابت كرد
جلوی شلوار رئیس باز باد كرده بود و معلوم بود مثل من كم جنبه هستش ، رد نگاه منو حدس زده بود و با خنده گفت : اینم یكی دیگه از اخلاقهای بد من هستش
من : منم بعضی وقتها بهم میریزم ،........ولی باید بگم..........
رئیس : چی ؟
من با خنده گفتم : خوب راستش اونطور كه امروز منو از غرق شدن نجات داد و كاملا احساسش كردم خیلی بزرگه و مطمئنا هیچ خانمی ازش نمیگذره
دیگه مشخص بود كاملا راست كرده و منم خودم اینطور شده بودم ، رئیس مشخص بود حشری شده و كم و بیش با دستش میمالوندش ، من قبلا تو دوران دبیرستان كیر دوستام رو به طور اتفاقی دیده بودم ولی هیچ وقت با میل و اراده خودم نبود ، نمیدونم چرا خیلی دوست داشتم از رئیس رو ببینم ، دنبال راه كاری میگشتم كه گفتم : اشتباه نكنم 24 -25 سانتی میشه ؟
رئیس : نه بابا ، مگه حیونم
من خنده بلندی كردم و گفتم : جسارت نكردم و اونی كه من تو دستم گرفتم هم بزرگ بود هم گنده
رئیس از چشماش شرارت و شهوت میبارید ، بهترین راه دیونه كردنش ادامه صحبت شیرین بود برای همین باز گفتم : تو میخواستی اینو به شیرین من كه تا حالا ندیده نشون بدی ؟
رئیس كه كاملا از كنترل خارج شده بود ، گفت : شیرین عاشق این شده
من : مگه دیده ؟
رئیس : هم دیده ، هم تو دستش گرفته
من : جدی ؟ كی ؟
رئیس : اون روز تو فروشگاه
من : چطور ما نفهمیدیم ؟
رئیس : تو با نگار خانمتون رفته بودی لاس زدن
من : نكنه كاریش هم ....
رئیس : نه بخدا ، فقط لمسش كرد
من : بزرگه خیلی ، مگه نه
رئیس دیگه عملا میمالوندش ، من خودم هم اینكار رو میكردم ولی خیلی آروم ، برای درآوردن كیرش فقط یك جمله لازم بود و من اونو گفتم : خوب اینطور پوستشو میكنی كه ، درش بیار
ادامه دارد ............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#24
Posted: 27 Jun 2014 12:07
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و چهار
وقتی زیپ شلوار رئیس پایین كشیده شد هیولایی كه اسمش رو كیر گذاشته بود بیرون پرید ، اشتباه نكرده بودم حداقل بالای 22 سانت بود و خیلی گنده ، رئیس دیگه عملا داشت جلق میزد و چشماشو بسته بود ، جلو رفتم و برای یك لحظه دستشو كنار زدم ، مطمئن بودم اگر این كیر تو كون هر كسی میرفت جرش میداد ، خنده ای كردم و گفتم : احمد جون ببخشید این كه پدر هر چی كوس و كون باشه رو در میاره
رئیس كه همونطور به مالیدن كیرش ادامه میداد گفت : چیكارش كنم ، من این یكی رو نتونستم سیرش كنم
من : تا حالا این تو كون كسی هم رفته ؟ بعید میدونما
رئیس : خیلی ، حداقل 10-15 نفر
من : وای به حال اون بدبختها ، چه تحملی داشتن ، حتما یكبار برای همیشه بهت كون دادن و دیگه ترك سكس رو كردن
و بلند زدم زیر خنده ، رئیس ادامه داد : اتفاقا ، شراره جون خودم كه معتادش شده ، درسته كمتر كون بهم میده ولی بازم هر چند مدت یكباری بی نصیب نمیمونه
من با خنده گفتم : ببخشیدا اونوقت حضرتعالی برای شیرین جون من هم كه تا حالا رنگ كیر رو ندیده هم اینو در نظر گرفتین
رئیس : اولا كه از كجا میدونی ندیده ، بعدشم اگر اون نخواد هرگز
تو حال و هوای خودمون بودیم كه در اتاقم رو زدن ، رئیس بنده خدا نزدیك بود كیرشو لای زیپ شلوارش بزاره ، خودمون رو مرتب كردیم و در رو باز كردم ، نگار و شیرین بودن كه اومدن داخل ، كلی خرید كرده بودن ، با ذوق و شوق شروع به تعریف از خریداشون میكردن ، یكی از پلاستیكها نزدیك من كه درش رو باز كردم ، مشخص بود همش لباس زیر هستش ، دستمو داخلش بردم و یك بسته ای رو درآوردم ، شورت مردانه بود ، اونو بالا گرفتم و گفتم : اینو كی خریده ؟
شیرین سریع گفت : نگار جون
من : اوهوم ، حتما برای نوید خان
شیرین لبخند موزیانه ای زد و رفت چیزی بگه كه نگار دهنش رو گرفت ، شیرین همش میخواست مطلبی رو بگه و نگار نمیذاشتش و وقتی دید نمیتونه ساكتش كنه آروم ولی طوری كه ما شنیدیم به شیرین گفت : من میگما
شیرین درجا ساكت شد ، برام جالب بود و میخواستم بدونم قضیه چیه برای همین گفتم : دیگه مخفی كاری نداشتیما ، حالا كه اینطور شد باید همه خریدهاتون رو ببینیم و بگین برای كی خریدین
شیرین گفت : آخه .........حالا بهت میگم دیگه
رئیس از روی تخت بلند شد و به طرف در رفت كه من جلوشو گرفتم و گفتم : كجا ؟ بمونید ببینیم این خانمها چطور چشم بازار رو كور كردن
رئیس با خنده گفت : خوب درست نیست من باشم
من : نه بمونید دیگه ، مگه نگفتین ما همكار نیستیم بیشتر رفیقیم
كه نگار هم جلو اومد و گفت : بمونید آقای كاظمی ، حالا كه اشكان هم موافقه سوپرایزهای زیادی براتون هستش
رئیس نیم نگاهی به شیرین كرد و گفت : هر طور مایلین ، فقط خواهش میكنم من رو به اسم كوچیك صدا بزنین
من : خوب پس همگی بفرمایید بشینید تا من از خریدهای این خانمهای محترم پرده برداری كنم
نگار : نه ، لازم نكرده من خودم میگم
من : اصلا حرفشم نزن ، توضیحات با شما ولی نشون دادن با من
نگار دیگه سرسختی نشون نداد و هر 3 تاشون روی تخت من كنار هم نشستن ،همون پلاستیك اولی رو گرفتم و همون بسته اولی رو درآوردم و گفتم : خوب این كه معلوم شد برای كیه ، مبارك آقا نوید باشه
شیرین رفت چیزی بگه كه با ضربه نگار مواجه شد ، من گفتم : چیزی شده شیرین ؟
شیرین خنده مرموزی كرد و به نگار نگاه میكرد ، من ادامه دادم : نشد دیگه باید واقعیت رو بگین
شیرین سریع گفت : این برای نوید نیست
من : پس برای كیه ؟
شیرین دوباره به نگار كه میخندید و سرش رو پایین گرفته بود نگاهی كرد و آروم گفت : برای شما
هم من وهم رئیس به نگار خیره شدیم كه نگار یكمرتبه از جاش بلند شد و گفت : حالا كه اینطور شد منم میگم
و بعد رو به من كرد و گفت : اول این خواهر شما برای احمد آقا یكی گرفت و بعدش من
دیگه حالا نگاه همه به شیرین بود ، كه نگار ادامه داد : البته این برای جبران خرید آقای كاظمی بودش
من : خرید احمد ؟ برای كی ؟
نگار : برای شیرین جون ، یكدست بیكینی خیلی زیبا
من رو به شیرین : جدی ؟ پس چرا نپوشیدی امروز
نگار : ازتون خجالت كشید
من رو به شیرین محكم گفتم : باید همین الان بری بپوشی تا منم ببینم
شیرین : آخه ...
من : آخه نداره ، یالا همین الان برو بپوشش و بیا
شیرین با ناز زیاد ولی معلوم بود از روی میل به طرف در رفت و قبل از خروجش گفت : پس شما هم باید بپوشین
و در رو بست و رفت ،من رفتم و از تو یخچال 4 تا نوشیدنی درآوردم و به هر كدوم یكی دادم ، بعد بسته ای روكه اول درآورده بودم رو باز كردم 2 تا شورت سفید و نازك كه معلوم بود جنسش عالیه داخلش بود ، همینطور نگاه میكردم بهش كه رئیس خیلی آروم و از روی بدجنسی گفت : باز شود ، پوشیده شود ، شاید پسندیده شود
خنده 3 تایی ما به حدی بالا گرفت كه صدای در زدن شیرین رو نفهمیده بودیم ، وقتی در رو باز كردم شیرین با مانتو داخل شد ، نگاهی بهش كردم و گفتم : این كه مانتویه
شیرین همش ناز میریخت و رفت كنار نگار ، با سر به نگار اشاره كردم ، نگار گفت : خوب آقایون چشماتون رو ببندین
من : چرا چشمامون رو ببندیم ؟
نگار : آخه اینطوری یكمرتبه شوكه میشین
من در حالی كه پشتمو بهشون مكردم گفتم : خوب باشه ولی بعید میدونم كسی كه اینو خریده قبلا پرو كرده اونو ندیده باشه
زیاد طول نكشید و وقتی برگشتم شیرین مثل مدلهای سكسی شده بود ، بیكینی شیرین از نوع خیلی سكسی بود كه راحت میشد نصف سینه هاش رو دید ، به خاطر كمر باریك و كون نسبتا بزرگش هیكل شیرین سكسی و كیر راست كن بود ، خودش هم دیگه خیلی راحت و ریلكس قدم میزد و زیر چشمی همش به رئیس نگاه میكرد ، رفتم جلو و دستی به كمرش كشیدم و بعد رو به رئیس گفتم : جدا خوش سلیقه هستین ، مرسی
ادامه دارد ....
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#25
Posted: 27 Jun 2014 13:51
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و پنج
رئیس كه هم چشمش به شیرین بود و هم سرخ شده بود به آرامی گفت : خواهش میكنم ، ناقابل هستش
بعد نگار گفت : خوب حالا نوبت یكی از آقایونه .
به راحتی میشد بزرگ شدن كیر رئیس رو متوجه شد ، خیلی سعی میكرد پنهونش كنه ، بهترین فرصت بود برای یك سرگرمی دیگه ، من گفتم : باشه قبوله ،
و بعد همونطور كه تو پلاستیك رو میگشتم رو به نگار گفتم : پس كجاست كادوی احمد
نگار اومد و بعد از یكم گشتن یك بسته دیگه ای رو درآورد ، مشابه بسته شورت من ولی با یكم تغییرات ، بسته رو به طرف رئیس گرفتم و گفتم : بفرمایید
و بعد گوشه اتاق رو نشون دادم و گفتم : ببخشید اتاقهای پرو ما همگی پر هستن لطفا همون گوشه عوض كنین
شلیك خنده همه ما اتاق رو پر كرد ، اشك تو چشمهای نگار از شدت خنده پر شده بود ، رئیس با اشاره دست بهم گفت برم كنارش و بعد آروم كنار گوشم گفت : دیونه من كه الان نمیتونم با این وضعیتم
نگاهی به لای پاش كردم ، كیرش كاملا بلند شده بود .
نیم نگاهی به نگار كردم و چشمكی زدم ، اونم گرفت و ادامه داد : درگوشی نداریما ، همه باید لباساشون رو پرو كنن
سرم رو كنار گوش رئیس بردم و گفتم : فرصت رو از دست نده ، اشكالی نداره ، این خانمها همشون عاشق كیرهای بزرگ هستن ، بلند شو منم كمكت میكنم شب به یادماندنی داشته باشی
رئیس تو چشمام نگاه كرد و وقتی آرامش منو دید گفت : ولی آخه با بودن شما ......
من دستشو گرفتم و گفتم : ما هر 4 نفر رفیقیم ، نه نسبت فامیلی داریم نه چیز دیگه
و بعد رو به نگار و شیرین گفتم : لطفا برگردین تا احمد سوپرایزتون كنه
اون دو تا با شیطنت و ور رفتن با هم پشتشون رو به ما كردن ، احمد همه لباساشو درآورد و فقط شورتش مونده بود ، دستامو دو طرف شورتش گذاشتم و كشیدمش پایین ، كیر گندش كه كاملا شق بود جلوی صورتم بود ، دیگه معطل نكرد و شورت جدیدش رو پوشید ، واقعا به قدری كیرش گنده بود كه جا نمیشد ، تازه جنس شورتهای جوری بود كه كیر رو نشون میداد ، رئیس شلوارش رو جلو نگه داشته بود ، خانمها برگشتن ولی رئیس شلوارش رو ول نمیكرد ، هم حشری شده بود و هم خجالت میكشید ، خیلی دوست داشتم ببینم شیرین وقتی كیر رئیس رو میبینه چه عكس العملی نشون میده ، رفتم كنار نگار و به شیرین گفتم : برو كنار احمد وایستا
شیرین رفت و كنارش ایستاد ، بعد رو به احمد گفتم : مثل یك بچه خوب شلوار رو بزار كنار
احمد با تكون سر گفت : همین قدر بسه دیگه
رو به شیرین گفتم : تو هیچ وقت رو حرف من حرف نزدی ، درسته ؟
شیرین : بله
من : پس حالا شلوار احمد رو بگیر و بزارش كنار
شیرین كه چشماش نشون میداد حالش طبیعی نیست دیگه بدون هیچ سخنی شلوار احمد رو گرفت و اونم بدون مقاومت بهش داد ، عیان شدن كیر احمد باعث باز موندن دهان نگار شد ، حق داشت ، واقعا گنده بودش ، من هم برای شوخی رو به نگار گفتم : دهنتو ببند وگرنه خفه میشیا
فقط من و نگار خندیدیم ، شیرین و احمد تو اندام همدیگه سیر میكردن ، دست نگار رو گرفتم و به طرف در رفتیم ، اون 2 تا فقط مارو نگاه میكردن ، وقتی داشتم در رو میبستم دست شیرین روی كیر احمد بود و لباشون روی هم .
به محض ورود به اتاق نگار چفت دیوارش كردم و شروع به لب گرفتن ازش شدم ، در كمتر از یك دقیقه هر دومون لخت شدیم ، نگار جلوی پام زانو زده و كیر من كه حالا به نهایت شقی رسیده بود رو تو دستاش گرفت ، یكم باهاش بازی كرد و اولین لیس رو به نوكش زد ، طوری شروع به خوردن كیرم كرد كه منو یاد فیلمهای سوپر انداخت ، حرفه ای و داغ ، تمام كیرم رو تو دهنش میكرد ، همزمان من دستامو به سینه های گنده اش رسونده بودم و میمالوندمش ، بلندش كردم و روی تخت به پشت خوابوندمش ، پاهاشو از هم باز كردم و كوس سفید و تپلش رو نظاره كردم ، وقتی دهنم روش قرار گرفت صدای اوففففففففففففففف نگار اتاق رو پر كرده ، با لیس زدن و خوردن من اونم مرتب اوفف اوفف میكرد ، من تو كوس خوردن خیلی وارد بودم و همین باعث شده بود نگار كاملا مست و حشری بشه ، نگار موهامو گرفت و آروم كشید و گفت : اشكان من كیر میخوام ، كوسم تشنه كیرته نذاشتم زیاد درآرزوی اون بمونه وبا میزون كردن كیرم باكوس تپلش آماده گاییدنش شدم،تو چشماش نگاه كردم و
گفتم : آماده ای ؟
نگار : من از همون ملاقات اولمون آماده كوس دادن بهت بودم
ورود كیر من به كوس نگار همراه با آخ و اوخ اون بود ، كوسی كه خیلی تنگ به نظر میومد و آبدار ، خیلی آروم عقب و جلو میكردم و اونم سینه هاش رو میمالید ، تو همین حین گفت : فكر میكنی اون 2 تا هم مشغولن ؟
من كه شدت تلمبه زدنم رو زیادتر كرده بودم گفتم : شك نكن
نگار : یعنی شیرین هم مزه كیر رو میچشه
من : 100%
نگار : كیرش خیلی گنده بود ، اذیت نشه ؟
من : هركی هندونه میخوره پای لرزش هم میشینه
دیگه برخورد بدنم وقتی همه كیرم تو كوس نگار جا میشد صدای زیبایی ایجاد میكرد ، تكونهای شدید سینه های نگار منو یاد گاییدنهای نوشین انداخت ، با همون وضع گفتم : چه خوب میشد الان نوشین هم كنار تو میخوابید
نگار كه تو اوج شهوت و شوق بود گفت : نوشین خیلی بدن خوش سكسی داره ، كوس و كونش هم كردنیه
من : تو هم همینطور
نگار : شیرین رو بگو ، الان با اون كیر گنده چیكار میكنه
محكمتر تو كوسش میكوبیدم و گفتم : دوست داری ببینی ؟
نگار : اوهوم
من : دوست داری گاییده شدن شیرین رو ببینی ؟
نگار : آره ، من همیشه دیدن سكس زنده رو دوست داشتم ، اونم سكس اونایی كه میشناسمشون
من : مثلا كیا ؟
نگار : شیرین ، نوشین ، ناهید ، نوید
من : ای دوست داری نوشین به كی بده و تو ببینی ؟
نگار كه خودش هم تو شدت گاییده شدنش موثر بود گفت : دوست دارم وقتی نوید میكنتش ببینم ، دوست دارم وقتی كیر گنده كاظمی تو كوسشه ببینم
دیگه واقعا محكمتر از این كوبیدن تو كوسش امكان نداشت ، سینه هاشو تو دستام گرفتم و با تمام قدرت تو كوسش تلمبه میزدم ، نزدیك به اومدن آبم شده بود ، اونم فهمیده بود و گفت : بریز روی سینه هام
كیرمو از كوسش بیرون كشیدم و روی سینه هاش نشستم و اونا رو بین سینه هاش گذاشتم ، یكم كه مالیدم آبم با شدت روی سینه و توی صورتش پاشید ، منو با دستاش بالا كشید و كیرمو تو دهنش گذاشت و بقیه آبم رو خورد ، مثل مرده ها كنارش دراز كشیدم و طولی نكشید كه جفتمون خوابمون برد .
ادامه دارد ..........
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#26
Posted: 27 Jun 2014 20:08
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و شش
روز بعد همه ی وقت من و رئیس صرف خرید و بازار شد و چون ساعت 17 پرواز داشتیم زیاد به بحثهای متفرقه نكشید ، شیرین و نگار هم جدا بیرون رفته بودن و فقط وقت ناهار همو دیدیم ، حدود ساعت 15 به طرف فرودگاه رفتیم ، 4 نفریمون بیشتر از حد معمول ساكت بودیم و اونم به خاطر برنامه های دیشب بود ، از راه رفتن شیرین میشد فهمید اولین كون رو داده و لنگی كه میزد اذیتش میكرد ، تو سالن انتظار كم كم یخ ما آب شد و صحبتها روال عادیش رو پیدا كرد ، كنار هم نشسته بودیم كه نگار بلند شد و شیرین هم صداش زد ، موقع بلند شدن شیرین آخی گفت ، من به نگار نگاهی كردم و زدیم زیر خنده ، هم شیرین و هم رئیس قرمز شده بودن ، من میخواستم سر صحبت رو باز كنم و بفهمم دیشب چیكار كردن ، برای همین گفتم : این خواهر ما یك چیزیش شده هم لنگ میزنه و هم ضعف داره
رئیس مِن مِنی كرد و گفت : خوب چند روزه استراحت خوبی نداشته ، حالا برگشتیم 2 -3 روزی خونه بمونه و بعد بیاد
من : آره روزهای شلوغی داشتیم ، همه خسته شدیم
و بعد نیم نگاهی بهش كردم و با لبخند ادامه دادم : تازه بدتر ازهمه اینكه دیشب هم كلی خودش رو خسته كرده
به وضوح میشد قرمز شدن كامل رئیس رو دید ، هیچی نمیگفت ، بهترین زمان برای سر به سر گذاشتنش بود ، با دست بر روی شونا هاش زدم و گفتم : همینطوری هواشو داشتی
رئیس كه دستپاچه شده بود گفت : بخدا اصلا نمیخواستم اذیت بشه ، آخه ... چطوری بگم
من تو حرفش پریدم گفتم : بابا اینكه اصلا نمیتونه راه بره
رئیس : باور كن اشكان من به همون صحبت كردن هم راضی بودم ولی خود شیرین ...
من : جدا ، پس حقشه ، دختره همین اول كاری معلومه خیلی انتحاری عمل میكنه
رئیس : نه اینكه ، آخه میدونی ...
رئیس مونده بود چطوری توجیح كنه ، من بهش نگاهی كردم و مثل كسانی كه توقع بیشتری از طرفشون داره گفتم : بی انصاف حالا اون ناشی و دیونه ، تو كه بلدِ كار هستی چرا
رئیس : به جون خودم اشكان فقط یكم .........
و بعد ادامه نداد ، دستامو بهم مالیدم و گفتم : نه پس میخواستی همش رو ..........، بابا یك زره ، دو زره هم كه نیست
رئیس سرش رو تكونی داد و هیچی نگفت ، خنده نسبتا بلندی كردم و گفتم : حالا چطور بود ؟ بهتون حال داد ؟
رئیس : خیلی ، به جون اشكان خیلی لذت داد
من : به هر 2 تا تون ؟
رئیس : شیرین رو نمیدونم ، فكر كنم یكم اذیت شده
من : حالا جون من همشو ...؟
رئیس : نه بخدا ، فقط یكمی از سرش
من : پس چرا اینقدر ناز داره و همش میلنگه
رئیس : خوب تا حالا نداشته
من : همون اول كاری توش ....؟
رئیس : نه بابا ، 2 ساعت حرف میزدیم و بعدشم یكی دو ساعت .............
من : یكی دو ساعت چی ؟ میمالوندین ، آره ؟
رئیس با سر تایید كرد و من ادامه دادم : آخ كه شیرین چه كیفی كرده اونو میمالونده و میخورده
هواپیما برای سوار كردن مسافرین آماده بود و برای همین ادامه بحث میسر نشد .
ادامه دارد .....
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#27
Posted: 28 Jun 2014 23:43
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و هفت
تو فرودگاه امام رئیس از ما جدا شد و ما سه نفری به طرف خونه رفتیم ، نوشین اطلاع داده بود كه نوید و ناهید هم برای شام میان خونه ما و همه اونجا هستیم ، اول حدود یكساعت رفتیم پیش مادر و بعد همه رفتیم بالا ، خانمها گرم صحبت بودن و من و نوید هم مثل اونا ، همینطور مشغول صحبت بودیم كه نوشین اومد طرفمون و رو به من گفت : اشكان این چند روز خیلی به نوید جون زحمت دادیما
من رو به نوید كردم و گفتم : ای پس صابون این خانم ما به تن شما هم خورد ، میبینی ما چی میكشیم
نوید : نه خواهش میكنم این چه حرفیه ، وظیفه ما هستش
من چشمكی به نوشین زدم و گفتم : البته از حق نگذریم صابونش خیلی خوش بو هستش
نوشین كه چشماش داد میزد خیلی شاد و شنگول هستش گفت : مرسی عزیزم
و از پیش ما رفت ، نگاههای نوید همش روی اندام نوشین دور میزد و این كاملا مشهود بود ، شام رو خوردیم و نگار و بچه ها رفتن ، شیرین هم خداحافظی كرد و رفت پایین ، من و نوشین رفتیم روی تخت و كنار هم دراز كشیدیم ، نوشین همش میخواست از اونجا براش بگم و منم بیشتر از حول و حوش نمایشگاه ها میگفتم ، تو همین صحبتها بودیم كه گفت : خوب غیر برنامه كاری جایی دیگه سر نزدین ؟
من : چرا اتفاقا ، بازار و چند جای دیدنی دیگه
نوشین با طعنه ادامه داد : نخیر منظورم جاهای دیگه
من میدونستم اون میخواد وارد حاشیه ها بشه ، زیاد منتظرش نذاشتم و گفتم : خوب راستش یه كنسرت رفتیم و خوب شنا هم بد نبود
نوشین : وای من خیلی دلم میخواد كنسرت اونطوری برم
من : به روی چشم خانومی ، حتما میبرمت
نوشین : لب دریاش چطور بود ؟
من : خیلی تمیز هستش
نوشین : نه ، منظورم از اون نظرا
من : آهان ، آزاده دیگه
نوشین : همتون با هم شنا رفتین ؟
من : حالا مگه فرقی هم میكنه ؟
نوشین : چرا همیشه سوالمو با سوال جواب میدی ، تعریف كن دیگه
من : آره خانمی همه با هم
نوشین لحن موزیانه ای گرفت و گفت : اروپایی دیگه ؟
من : اوهوم
نوشین : حتی شیرین ؟
من : آره بابا ، میگم حالا كه خوب فكرشو میكنم میبینم حق با تو بوده ، این دختره شناگرِ ماهریه ، اینجا آب نمیدیده وگرنه
كه نوشین پرید تو صحبتم و گفت : دیدی ، من كه گفتمت این خواهرت جنسش خرابه
من : البته اونجا اصلا روحیه ها عوض میشه ، همه راحترن
نوشین با انگشتاش روی سینه هام بازی میكرد و بعد یكمرتبه به صورتم نگاه كرد و گفت : اشكان یه قولی بهم میدی ؟
من كه از این برخوردش یكه خورده بودم گفتم : باشه عزیزم ، اما چه قولی ؟
نوشین : اینكه دروغ نگی بهم
من لبمو روی لبش گذاشتم و بعد از یك حال اساسی گفتم : مگه تا حالا دروغ گفتم ؟
نوشین : نه ، ولی دوست دارم هیچ مسئله ای رو ازم پنهون نكنی
من : تا حالا هم نكردم
((مگه میشد همه چی رو گفت ، گاییدن لاله قبل از سفر ، گاییدن نگار ، گاییده شدن شیرین ، رئیس وووووو ))
نوشین : خوب پس حالا تعریف كن
من : چی رو تعریف كنم این وقت شب ؟
نوشین مثلا قهر كرد و برگشت و پشتشو بهم كرد ، خودمو بهش چسبوندم و از گردن و بازوهاش بوس میگرفتم ، بعد از اینكه یكم نازش كردم گفتم : ببخشید خانمی ، هر چی تو بگی
بدون اینكه برگرده گفت : باشه برای بعد ، حق داری تو خسته ای
من دستامو به سینه هاش رسوندم و شروع به مالوندشون كردم ، سرمو بیخ گوشش بردم و آروم گفتم : امشب میخوام تا صبح براتون حرف بزنم
نوشین باز خودش رو لوس كرد و گفت : لازم نكرده
میدونستم باید چطوری داغش كنم برای همین گفتم : پس امشب تا صبح تو برام ساك بزن
نوشین مثل دیونه های برگشت و شروع به كوبیدن تو سینم كرد و گفت : دیگه چی ؟ برو اونایی كه باهات اومدن خوشگذرونی برات .......
و حرفش رو ناتمام گذاشت ،من هوس گاییدنش رو كرده بودم و كم كم داشتم داغتر هم میشدم و برای اینكه اونم به شور بندازم باید صحبتهای سكسی بیشتری رو میكردم ، سرش رو توبغلم گرفتم و نوازشش كردم و گفتم : این كیر الان تو رو میخواد
نوشین بدون اینكه سرش رو بالا بگیره گفت : اشكان خیلی بهت خوش گذشت ؟
من : خوب راستش آره ، ولی اگر تو بودی خیلی بیشتر خوش میگذشت
نوشین : دروغ نگو دیگه ، همه میدونن اونجاها مجردی بهتره
من : برای من كه خانمی مثل تو دارم فرقی نمیكنه
نوشین : اشكان رئیستون از اون مذهبیا كه نیست ؟
من : اصلا ، باور كن اینقدر با هم رفیق شدیم كه به اسم كوچك همو صدا میزنیم ، اتفاقا خیلی دوست داره روابط خانوادگی با هم داشته باشیم ، خیلی دوست داره باهات آشنا بشه
نوشین سرش رو بالا آورد و گفت : مگه منو میشناسه ؟
من : خوب من ازت تعریف كردم دیگه
نوشین : مثلا چی گفتی بهش ؟
من : از اخلاقت ، از رفتارت ، از برخوردهای اجتماعی خوبت
و بعد دست انداختم و كونش رو فشاری دادم و گفتم : از اندام سكسیت و كوس و كون كردنیت
نوشین آروم زد تو سینم و گفت : واقعا اینارو هم گفتی ؟
من خنده ای كردم وادامه دادم : خوب آره ، اون از خانمش گفت منم از تو
نوشین كه معلوم بود كنجكاو شده با اخمی ظاهری گفت : دیونه ها ، یعنی همه چی ما رو بهم گفتین ؟
من : خوب اون شروع كرد ، منم دیدم دور از انصاف و رفاقت هست حالا كه بهم اعتماد كرده من غیر این باشم
نوشین : مگه چیا گفت از زنش ؟
من یكم مِن مِن كردم و گفتم : خوب همین چیزهایی كه من گفتم با یكم آب و تاب بیشتر
كنجكاوی نوشین بیشتر شده بود ، همش به دهنم نگاه میكرد تا بعدی رو بگم ،یكم كه سكوت منو دید گفت :پس چرا ساكت شدی ؟
من : خوب چی بگم ؟
نوشین : همونایی كه رئیست گفت
من : بیخیال بابا ، میترسم باز ناراحت بشی و قهر كنی
نوشین مثل بچه ها التماس كرد و گفت : نه بخدا ، قول میدم
من : خوب از همه چی خانمش تعریف كرد ، اسمش شراره ، مشخصه خیلی ازش راضیه ، از اخلاق و تیپ و حتی رفتارهای سكسیش ، كلا تیپ راحتی هستن و خیلی دوست دارن دوست خانوادگی مثل خودشون داشته باشن
نوشین : خوب ؟
من : اتفاقا بعد از صحبتهای من بیشتر مشتاق دیدنت شده و میگفت در اولین فرصت با هم آشنا بشیم
نوشین : پس رئیس باحالی دارین
من : عالیه ، از اون تیپ آدمهایی كه جدا از مسئله كاری خیلی خوش میگذرونه
نوشین : شیرین هم میگفت آدم خوبیه
من : دیگه چی گفت ؟
نوشین : میگفت خیلی تعریف كردنی داره
من : خوب باید هم داشته باشه ، همه وقتشو با اون گذرونده
((مونده بودم وقایع سفرمون رو برای نوشین تعریف كنم یا نه ، میترسیدم رابطه من با نگار هم برملا بشه و چون هنوز عكس العمل نوشین برام ناشناخته بود ترسم بیشتر میشد))
نوشین : شیرین ؟ همش با رئیستون بوده ؟
با گذاشتن لبم رو لبش ادامه بحث رو متوقف كردم و شروع انجام مقدمات گاییدنش كردم ، اون شب موقع كوس دادن همش میخواست از شیرین و رئیس بدونه كه بهش گفتم بهتره از خودش بشنوه .
ادامه دارد ............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#28
Posted: 30 Jun 2014 12:05
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و هشت
فردا صبح من برای ردیف كردن امور رفتم شركت ولی شیرین و نگار نیومدن ، رئیس هم نیومد و من تا بعداظهر كلی درگیر بودم ، نزدیك ظهر شیرین زنگ زد و گفت قراره مادر با چندتا دیگه از دوستانش امشب با قطار از طرف مسجد محل برن مشهد و همه كارهاشو انجام داده ، منم با مادر تماس گرفتم و برای انجام كارهای احتمالی اعلام آمادگی كردم ،لاله (منشی) هم كمتر بهم گیر داد ، و فقط موقع رفتن لباسی كه براش كادو گرفته بودم رو بهش دادم ، كه اونم با لب دادن و مالوندن خودش بهم قدردانی كرد .
حدود ساعت 6 بعداظهر رسیدم خونه و یكراست رفتم سراغ مادرم ، یكم حول و حوش سفرش صحبت كردیم و به گفته مادر تا نیم ساعت دیگه میومدن دنبالش ، تو همین گیر و دار نوشین و شیرین هم اومدن و كم كم مادر رو آماده رفتن كردن ، حدود ساعت 7 مادر رفتش و منم برای خرید اقلامی رفتم بیرون ، وقتی برگشتم خونه شیرین داشت ماهواره نگاه میكرد ، طبق معمول زمانهایی كه میومد بالا شلوارك با تاپهای راحت تنش بود ، منو كه دید بلند شد و اومد جلو و دست داد و یك بوس از لپم كرد ، صدای آب از تو حموم نشون میداد نوشین رفته دوش بگیره ، داشتم لباسم رو عوض میكردم كه نوشین با حوله ای كه دورش پیچیده بود اومد داخل و خودش رو انداخت تو بغلم ، من هنوز شلوار پام نبود ، نوشین جلو آیینه ایستاد و شروع به خشك كردن خودش كرد كه از پشت چسبیدمش و حولش رو باز كردم ، بدن لخت نوشین همیشه وسوسه انگیز بود ، با اینكه یكم خیس بود ولی خودم رو بهش چسبوندم ، كیرم كه یكم بیدار شده بود رو از تو شورت درآوردم و به كون توپولش چسبوندم و سینه هاشو گرفتم و بیخ گوشش آروم گفتم : امشب میخوام تو كونت كنم
نوشین یكم خودش رو لوس كرد و گفت : نمیشه
من : نمیشه ؟ چرا ؟
نوشین : تا چند شب تعطیله
محكمتر فشارش دادم و گفتم : برای چی تعطیله ؟
نوشین : خوب شیرین بالا پیش ما میخوابه دیگه
من : خوب بخوابه ، قرار نیست بین من و تو بخوابه كه
نوشین همونطور لخت به سمت من برگشت و گفت : ای ، دوست داری بین من و تو بخوابه
من : نه منظورم اینه كه تو اون اتاق میخوابه
نوشین : باشه ، ولی صدامون بیرون میره و ممكنه اذیت بشه
من : یعنی چی ، اولا كه آرومتر سكس میكنیم و بعدشم حالا یكم صدامون بیرون بره چرا اون اذیت بشه ؟
نوشین كه معلوم بود میخواد مطلبی رو بگه با لوندی و لحن موزیانه ای گفت : خوب دیگه ، اذیت میشه
من كه یكم حالم گرفته شده بود گفتم : همش میگه اذیت میشه ، خوب برای اون چه فرقی داره ؟
نوشین كه داشت لباس میپوشید ادامه داد : فرق داره ، حالا دیگه اینطور صداها برای اون زیاد نامفهوم نیست
و بعد نیم نگاهی بهم كرد و زد زیر خنده ، من كه تا اون موقع اصلا حواسم به در نبود رفتم و در اتاق رو قفل كردم و دوباره برگشتم پیش نوشین و گفتم : معلوم هست چی داری میگی ؟ واضح حرف بزن ببینم چی شده
نوشین شورت فانتزی و زیبایی رو كه از كنار بند داشت و فقط جلوش حالت مثلثی بود رو پاش كرد و رفت جلوی آیینه و بعد رو به من گفت : قشنگه ؟
من كه بیشتر منتظر جواب نوشین بودم سریع زیبایی شورتش رو تایید كردم و گفتم : خیلی قشنگه ، خوب بگو حالا
نوشین همش لوند بازی در میاورد و بعد سوتینی هم رنگ و مدل شورت گرفت و به دستم داد و گفت : لطفا
تو بستن اون كمكش میكردم كه نوشین گفت : میدونی اینو كی برام خریده ؟
من : كی ؟
نوشین به طرفم برگشت و گفت : شیرین جون
نگاهی دیگه به لباس زیرش انداختم و گفتم : آفرین ، خیلی سلیقه اش خوبه
و بعد دوباره ادامه دادم : حالا حرفت رو میزنی ؟ میگی چرا شیرین اذیت میشی و چرا تعطیله
نوشین به من نزدیك شد و آروم گفت : میدونم كه از خیلی مسایل شیرین خبر داری ، و میدونم كه داداش خوبی شدی براش و خوب دركش میكنی
تقریبا همه چی دستگیرم شده بود ، ولی نمیدونستم شیرین تا چه حد از اتفاقات دبی رو برای نوشین گفته ، نوشین جلوی آیینه شروع به آرایش كرد و ادامه داد : اشكان ، این آقای كاظمی آدم خوبیه ؟
من : خوب من تاییدش میكنم
نوشین : خوبه پس
من : چی شده نوشین ؟ چرا رمزی حرف میزنی ؟
نوشین : اشكان چون میدونم همه چی رو خودت میدونی پس حاشیه رفتن فایده ای نداره ، شیرین امروز همه اتفاقات بین خودش و رئیستون رو گفت برام ، میدونی كه من و اون هیچ رمز و راز پنهونی از هم نداریم و راستش اصلا فكر نمیكردم اینقدر سریع تو متحول بشی
من كه اصلا توقع اینطور راحت گفتن نوشین رو نداشتم یكم گیج شده و رفتم روی تخت نشستم ، نوشین اومد كنارم و دستشو دور كمرم گرفت و ادامه داد : شیرین همش از برخوردهای تو هراس داره ، با اینكه به نوعی خودت باعث این روابط شدی ولی بازم میترسه كه واكنش بدی نشون بدی ، خوب اینكه اون اولین سكس واقعیشو رو تجربه كرده اونم با یك فرد متاهل از یك نظر خوبه و اون اینكه نگرانی از پیله شدن طرفش نداره ، تازه به قول خودت طرفش آدم حسابی هم هستش ، ولی بازم میترسه
نوشین از روی تخت بلند شد و یكم دیگه جلو آیینه خودش رو برانداز كرد ، یكم كه گذشت آروم گفتم : چیا بهت گفته ؟
نوشین : همه چی رو
من : یعنی چی همه چیرو ؟
نوشین : هر چی بین اون و كاظمی گذشته
من : پس خیلی باهات راحته ؟
نوشین دوباره به طرفم برگشت و گفت : بیشتر از اونی كه تو فكرش رو كنی
من : اذیت نشده ؟
نوشین كه یكم شیطونیش گل كرده بود آروم بهم گفت : مگه میشه اذیت نشده باشه ؟ كون بدی اونم بار اول ، تازه به یك مرد كیر كلفت ،
یكم مكث كرد و با لوندی و شیطنت زیاد ادامه داد : منم باشم اذیت میشم
هر دومون زدیم زیر خنده و من گفتم : نه بیا بهش بده
نوشین كه شرارت ازش میبارید گفت : خوب میدم ، آبجی جونت كون بده ایرادی نداره من بدم بده
و بعد به طرف در رفت و ادامه داد : خوشحالم كه باهاش دوست شدی ، و بیشتر خوشحالم كه خانمها رو درك میكنی
به طرفش یورش بردم و گرفتمش و شروع به مالوندن كوس و كونش كردم و گفتم : پس حالا كه من شما رو درك میكنم تو هم منو درك كن و امشب بزار بكنمت
نوشین : باشه ، من حرفی ندارم ، ولی اگر آبجی جونت رو مست كردی خودت باید درمونش كنی
من محكم به كونش زدم و همزمان كه در رو باز میكرد گفتمش : جدا دیونه ای
شام رو كه خوردیم شیرین بلند شد كه بره پایین كه نوشین گفت : كجا داری میری ؟
شیرین : برم بخوابم
نوشین : نمیخواد پایین تنها باشی ، همینجا پیش ما بمون
و من بدنبالش گفتم : آره ، تنها نمیخواد باشی
شیرین خودش رفت تو اتاق كنار اتاق خواب ما و بدنبالش نوشین هم رفت ، منم داشتم آماده میشدم برای خوابیدن كه صدای خنده های هر دوشون بلند شد و كم كم داد و بیدادهای شوخیهاشون ،شیرین یه بند داد میزد ،از ترس اعتراض همسایه ها رفتم كه بهش تذكر بدم ، در اتاق رو كه باز كردم با صحنه خاصی روبرو شدم ، نوشین از پشت یك دستشو برده بود وسط كون شیرین و دست دیگش هم سینه هاشو كه لخت شده بود رو داشت فشار میداد ، با دیدن اونا تحریك شده بودم و اصلا یادم رفته بود برای منع كردنشون رفتم ، نوشین با دیدن من از شدت كارش كم كه نكرد هیچی بیشتر هم فشارش میداد ،با یكم دقت به نظر میومد انگشت نوشین تو كون شیرین رفته ، سینه های بزرگ شیرین بد طور تحریكم كرده بود ، به طرفشون رفتم و سعی كردم جداشون كنم كه دستم روی كون شیرین كشیده شد ، چقدر نرم بود ، نوشین سینه هاش رو ول نمیكرد ، برای همین سعی كردم مچش رو بگیرم و یكمرتبه اشتباهی قسمتی از سینه های شیرین رو گرفتم، آخ بلندی گفت كه نوشین با خنده ولش كرد و گفت : این دیگه به من ربطی نداره ، اشكان بود
یاد موقعی كه رئیس داشت میمالوندش افتادم ، به خاطر شلوارك تنگی كه پام بود بلند شدن كیرم رو نتونستم پنهون كنم ، نوشین از روی زمین بلند شد و یكمرتبه كیرم رو به دستش گرفت و به طرف در كشید و گفت : بیا بریم بی جنبه .
شیرین فقط قرمز شده بود و لبخند ریزی میزد .
ادامه دارد ...............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#29
Posted: 1 Jul 2014 10:37
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت بیست و نه
صبح وقتی میخواستیم من و شیرین به سمت شركت حركت كنیم نوشین خواب بود ، شب قبل تا حدود ساعت 2 میگاییدمش و انواع و اقسام پوزیشنهای سكس رو اجرا كردم ، و آخری هم تو كونش گذاشتم و با تلمبه زدن محكم همه آبمو توش خالی كردم ، نوشین همون موقعی كه تو كونش میكردم بهم گفته بود كه شیرین قضیه دادنش به كاظمی رو براش تعریف كرده و این مشخص میكرد كه این 2 نفر خیلی با هم قاطی هستن ، تنها موردی كه میترسیدم لو بره رابطه من و نگار بود ، تو ماشین تقریبا هیچ صحبت غیر كاری بین من و شیرین صورت نگرفت ، نگار خوشگلتر از همیشه شده بود و البته سعی میكرد تو اداره كمتر با من گرم بگیره تا تابلو نشه ، ساعت از 8 گذشته بود وخبری ازمنشی (لاله) نبود ، كم كم داشتم نگران میشدم ، آقای كاظمی هم اومده بود ، تو اتاق مشغول كار بودم كه رئیس وارد شد و منم به طرفش رفتم ، باهام دست داد و گفت : اشكان همین الان از بیمارستان بهم زنگ زدن ، خانم شیرآقایی تصادف كرده
من : كی ؟ چیزی هم شده ؟
رئیس : مثل اینكه صبح كه از خونه خارج میشه یك موتوری بهش میزنه و اینطور كه دوستش بهم گفت دچار شكستگی شده ، حالا چقدر دقیقه نمیدونم
من : میخواین من برم خبر بگیرم ؟
رئیس : نه ، من خودم میرم كه اگر كم و كسری هم داشته باشه ردیف كنم
و بعد همونطور كه به طرف در میرفت گفت : راستی اینطور كه معلومه تا حداقل 2 – 3 ماهی باید یكی جاش بزاریم
من : خوب شما كسی رو در نظر دارین ؟
رئیس : نه ، ولی بهتره یكی باشه كه بهش اطمینان كامل داشته باشی
هفت خطیه این كاظمی ، میدونم نظرش شیرین هستش ، با سر بهش اطمینان دادم و اونم رفت ، به نگار زنگ زدم و قضیه رو گفتم ، اول مخالفت كرد و وقتی بهش رسوندم كه كاظمی دنبال اون هستش با اكراه قبول كرد ، طولی نكشید كه شیرین اومد و رفت تو اتاق منشی ، بیشتر كمدها قفل بود و مش رجب هم كلیدها رو نداشت ، با كاظمی تماس گرفتم كه گفت داره میاد شركت و كارهای لاله رو ردیف كرده ، حدود ساعت 12 كاظمی وارد شركت شد و مستقیما اومد تو اتاق من ، در ارتباطی بین اتاق منشی و اتاق من باز بود و با دیدن شیرین نیش كاظمی باز شد و نیم نگاهی بهم كرد و گفت : كار خوبی كردی ، خیالمون راحت شد ، مطمئنتر از ایشون نداریم .
برای اینكه فكر نكنه خر گیر آورده با طعنه گفتم : بله دقیقا ، البته فكر كنم خیال شما راحتر شده باشه
لبخند ریزی زد و رفت تو اتاق منشی و در رو بست ، صدای خنده جفتشون نشون میداد از این وضعیت خوشحال هم هستن ، بعداظهر موقع برگشتن نگار جلوی شركت بهم گفت كه با نوشین قراراستخر گذاشتن و الان دارن میرن اونجا ، با سر به شیرین اشاره كردم و گفتم : پس شیرین چی ؟
نگار با ناز گفت : باهاش دیگه قهرم
شیرین خنده ای كرد و گفت : چرا نگار جون ؟
نگار : خودت بهتر میدونی
من : چیزی شده ؟
نگار رو به من كرد و با شیطنت گفت : دختره ی جنس خراب مثل اینكه منتظر بود بهش بگین بیاد بالا ، داشت از خوشحالی بال در میاورد
من رو به شیرین كردم و گفتم : جدی ؟
شیرین به طرف نگار رفت و گفت : خیلی بد جنسی
هر سه زدیم زیر خنده و من دوباره گفتم : بالاخره نگفتی چرا شیرین رو نمیبرین ؟
نگار بهم كاملا نزدیك شد و خیلی آروم گفت : یك مسئله زنونه هستش
فهمیدم كه قضیه چیه و ادامه ندادم ، تو ماشین شیرین گفت : راستی داداش یادمون رفت به خانم شیرآقایی زنگ بزنیم و حالش رو بپرسیم
وای اصلا فراموش كرده بود ، آدرس بیمارستان رو از كاظمی گرفتم و با شیرین رفتیم اونجا ، لاله روی تخت دراز كشیده بود و یك پاش تو گچ بود ، با دیدن ما خیلی خوشحال شد ، دكتر بهش گفته بود باید 1 هفته بمونه ، سرم لاله تموم شده بود و شیرین رفت كه به پرستار بگه ، من از فرصت استفاده كردم و رفتم طرف لاله و یك لب ازش گرفتم ویكی از سینه هاش رو تو دستم گرفتم و گفتم : هر كاری داشتی به خودم بگو ، از هر نظر ، اینا هم اگه نیاز به ماساژ داشت در خدمتم
لاله بلند داشت میخندید كه شیرین وارد شد ، دست من كه زیر لباس لاله گیر گرفته بود به سختی در اومد ، شیرین همه چی رو دیده بود ، هم تعجب كرده و هم دستپاچه شده بود ، با مِن مِن كردن گفت : پر..پرستار الان میاد
و بعد به طرف در رفت و ادامه داد : من الان برمیگردم
من كه هنگ كرده بودم ولی لاله مثل توپ تركید ، بلند بلند میخندید كه یك پرستار ناز و خوشگل وارد شد و وقتی خندیدن لاله رو دید با عشوه رو به من كرد و گفت : ای آقا زودتر میومدین ، كم كم داشت شك برمون میداشت كه خانمتون ضربه مغزی هم شده باشه
من كه تازه به خودم اومده بودم گفتم : چرا ؟
پرستار : یك كلمه حرف نمیزد
شیرین هم وارد اتاق شد ، هیچ عكس العمل خاصی نداشت ، یكم دیگه موندیم و خداحافظی كردیم ، تو ماشین هیچ كدوم حرف خاصی برای گفتن نداشتیم ، میخواستم ذهن شیرین رو عوض كنم برای همین گفتم : خوب با كار جدید چطوری ؟
شیرین لبخند نازی زد و گفت : خوبه
من : همین ، خوبه
شیرین بهم نگاهی كرد و گفت : خوب آره ، از پایین كارش خیلی كمتره
من : كمتر كه هست ولی خوب باید بیشتر حواست باشه
شیرین : آقای كاظمی بیشتر مواردی كه باید انجام بدم رو برام توضیح داد
من : ای ، كی ؟
شیرین : موقع ناهار
من : خوب پس
و بعد همونطور كه به جلو نگاه میكردم با لحنی طعنه آمیز گفتم : آقای كاظمی هم كه دیگه خوب توضیح میدن و شما هم خوب متوجه حرفاش میشین
هنوز كامل حرفم تموم نشده بود شیرین گفت : خوب شاید ، ولی شما هم خوب بلدین توضیح بدین
من : پیش من كه نیومدی ؟
شیرین : نه خودم رو نمیگم
من : یعنی چی ؟
شیرین لبخند ریزی زد و با كنایه گفت : خوب همین توضیح الانتون برای خانم شیرآقایی
ادامه دارد .........
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#30
Posted: 1 Jul 2014 11:06
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی
كاملا منظورش رو گرفته بودم ، لبخند شیطنت آمیز شیرین هم خوشحالم میكرد هم نگران ، خوشحال بودم به خاطر اینكه روز به روز شادتر و سرحالتر میشد ، ولی نگران به خاطر لو رفتن همه این سوتیها پیش نوشین .
به خونه رسیده بودیم ، شیرین رفت طبقه پایین و من هم راهو گرفتم كه برم بالا ، هنوز وارد آپارتمان خودم نشده بودم كه صدای شیرین اومد و گفت : چای درست میكنم بیارم بالا یا میاین پایین ؟
من : من میام
تو خونه كه رسیدم گوشی زنگ خورد ، نوشین بود كه میگفت سانس استخر رو اشتباه گرفتن و باید 1 ساعت دیگه برن و برای همین با نگار رفتن خونشون ، آخه استخر نزدیك خونه نگارشون بود ، لباسامو عوض كردم و رفتم پایین ، روی راحتی نشستم و شیرین هم داشت چای رو آماده میكرد ، همونطور كه تو آشپزخانه بود و بدون اینكه بهم نگاه كنه گفت : داداش قبلا هم خانم شیرآقایی رو میشناختین ؟
من : نه
شیرین : اهان
میدونستم كه میخواد اطلاعات بیشتری بدست بیاره ، شیرین با سینی چای اومد و روبروم نشست ، بهتر این بود كه به جای دلهره همین الان شیرین رو چك میكردم تا خطر لو رفتن رو كمتر كنم ، برای همین بدون حاشیه رفتن گفتم : شیرین تو بیمارستان ...
و نتونستم ادامه بدم ، نمیدونستم چطوری باید شروع كنم ، شیرین بدون اینكه بهم نگاه كنه گفت : داداش خیالت راحت باشه ، من دهنم محكمِ محكمه
من : خوب میدونی ...
شیرین : بله میدونم ، بالاخره شما آقایون همتون یكم شیطونی رو دارین
من : یعنی شماها ندارین ؟
شیرین لبخندی زد و گفت : خوب نگفتم نداریم ، ولی نهایت یكی
من : خوب منم یكی
شیرین خنده بلندی كرد و از جاش بلند شد و رفت طرف كیفش و گفت : آره بابا شما هم یكی ، البته یكی یكی
من : نخیرم اشتباه میكنی
شیرین از داخل كیفش موبایلش رو درآورد و اومد كنارم نشست و شروع به ور رفتن كرد و دیدم یك فیلم رو زد و داد دست من و بلند شد رفت ، نزدیك بود سكته كنم ، فیلمی كه داشت پخش میشد صحنه گاییده شدن نگار توسط من بود ، هم تصویر و هم صدا كاملا واضح بود
قدرت تكلم ازم گرفته شده بود ، شیرین دوباره اومد كنارم و موبایلشو از دستم گرفت و با لحنی كه كمتر ازش سراغ داشتم و خیلی محكم بود گفت : این اتفاقی بود ، اصلا قصدی نداشتیم ، اینو وقتی منو نگار جون تنها بودیم برای ثبت خاطرات روشن كرده بودیم و یادم رفته بود خاموشش كنم ، و چقدر خوب شد روشن بود تا من بدونم چه داداش خوبی دارم كه منو درك كرده ، البته ازت ناراحت هم شدم
من كه هاج و واج بودم با تكون سر بهش گفتم چرا كه با لوندی ادامه داد : برای اینكه خواهر بی گناهتون رو دادین دست چه جلادی
و بلند زد زیر خنده ، یخ من آب شده بود ، شیرین دوباره ادامه داد : و اما در مورد یكی داشتن شما باید بگم هم داداش گلم و هم این اقای كاظمی یكم دچار مشكل ریاضی و حساب كردن شدن ،اگر بخوایم حساب شما رو بررسی كنیم یكی یكی ، باید به ترتیب نوشین جون ، نگار جون و خانم شیراقایی و حساب آقای كاظمی هم خانم محترمشون شراره خانم و همین لاله خانم رو باید اسم برد
(( خوب پس با این حساب مشخص شد لاله هم به من سرویس داده هم رئیس))
شیرین داشت یكه تازی میكرد و این یعنی تسلیم شدن محض ، برای همین گفتم : نخیر خانم خانما ، شما هم مشكل حساب كردن دارین
شیرین : اصلا ، چرا ؟
دستمو دور كمرش انداختم و به طرف خودم كشدمش و یك بوس از لپش گرفتم و گفتم : یكی از حساب رئیس جا انداختی ،كاظمی برای این خوشگلی كه كنار من نشسته حساب جداگانه ای باز كرده
شیرین كه دیگه تصمیم به انكار نداشت و مشخص بود كلا روحیه راحتی پیدا كرده به آرومی گفت : خوب اگر حسابی هم باز شده با كمك داداشی من بوده
به طرف خودم كشوندمش و اونم خودش رو راحت توبغلم انداخت ، حالا دیگه كم كم سرش رو پایین آورد و روی پاهام گذاشت ، دامن كوتاهی كه پاش بود بالا اومده بود و سفیدی رونهاش داشت جولان میداد ، سینه های بلوریش هم از بالای تاپش معلوم بود ، نمیدونم چرا كیرم تكون تكون میخورد ، و دقیقا صورت شیرین روش قرار داشت .
همونطور كه تو موهاش دست میكشیدم گفتم : ناراضی كه نیستی ؟
شیرین : از چی ؟
من : كاظمی
شیرین خنده آرومی كرد و قرمز شدنش معلوم شد ، دوباره ادامه دادم : زیاد اذیتت كه نمیكنه
شیرین : اذیت كه نه ، ولی ..
من : ولی چی ؟
شیرین با دستاش صورتش رو گرفت و میخندید ، كاملا قرمز شده بود ، شهوت وجود منو گرفته بود ، تصور لحظات سكس شیرین با كاظمی نمیدونم چرا منو تحریك میكرد ، آروم گفتم : خیلی گنده هستش ، آره ؟
شیرین همونطور كه دستاش روی صورتش بود با تكون سرش تایید كرد ، دوباره ادامه دادم : دوست داری ؟
شیرین باز ریز میخندید ، دوباره گفتم : راستشو بگو ، خوشت اومد ؟
شیرین دوباره همونطور تایید كرد ،كیرم كاملا بلند شده بود و زیرسرشیرین تكون تكون میخورد .
باز من وقیح تر شدم و گفتم : براش خوردی ؟
شیرین همونطوری به تایید ادامه میداد .
من : همشو خوردی
شیرین فقط میخندید و دستشم از جلوی صورتش برنمیداشت .
من : همشو تو كرد ؟
شیرین یكمرتبه دستشو رو برداشت و با حالتی متعجب گفت : همشو ؟
من : خوب اره
شیرین : داداش نكنه میخوای من بمیرم
و بعد درحالی كه ازجاش بلند میشد و كیر راست شده من هم همزمان عیانتر میشد به جلو شلوا ر من اشاره كرد و گفت : ببخشیدا ، نوشین با اون همه تبحرش همه اینو نمیتونه جا بده
و تند به سمت اتاقش دوید
ادامه دارد .............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash