ارسالها: 3650
#31
Posted: 3 Jul 2014 10:09
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و یک
من رفتم طبقه بالا و به شیرین هم گفتم بیاد ،تو اتاق خودم مشغول جمع و جور كردن كارها عقب افتاده بودم كه نوشین اومد ، شیرین تو آشپزخانه مشغول كار بود ، نوشین همون اول رفت سراغش و با صدایی كه برای من واضح بود بهش گفت : وای دختر دیگه وقت شوهر كردنته ، سر كار كه میری ، آشپزی هم كه بلدی
و بعد با آخی كه شیرین گفت وصدایی كه اومد مشخص بود ضربه ای بهش زده ادامه داد : اینم كه حسابی تمرینش دادی
و بعد دوباره صدای جیغ آروم شیرین اومد و دوباره صدای نوشین كه گفت : فقط اینجا مونده كه خودمون آموزشت میدیم
صدای اعتراضی شیرین بلند شد و گفت : دیونه ، دردم گرفت
نوشین : چرا دردت بگیره ، اینجا باید خوشت بیاد
مشخص بود نوشین داره فرار میكنه و لحظاتی بعد اومد تو اتاق ، با دیدن من سلامی كرد و شروع به تعویض لباس كرد
من : خسته نباشی
نوشین : مرسی عزیزم ، ببخشید دیر شد
من : خواهش میكنم ، خوش گذشت ؟
نوشین : عالی بود ، نگار جون خیلی حرفه ای هستش ، شنای بی نظیری داره
من : مشخصه كه ورزشكاره
نوشین كه حالا فقط یك شورت و سوتین تنش بود و داشت بند سوتینشو هم باز میكرد اومد طرفم و با لوندی گفت : ای از كجا مشخصه ؟
من : خوب معلومه دیگه ، آمادگی بدنی و سرحال بودنشو كاملا نشون میده
نوشین فقط شورت پاش بود و حالا جلوم ایستاده بود ، دستاشو به كمرش گذاشت و گفت : چرا خودتو اذیت میكنی ، خوب راحت بگو همه جاشو خوب برانداز كردی
من دستامو دور كمرش گرفتم و آروم گفتم : یواشتر دیونه ، در بازه صدامون بیرون میره
و بعد قصد بلند شدن داشتم كه به طرف در برم كه با هول نوشین دوباره روی صندلی نشستم و ادامه داد : خوب بره ، مگه غریبه كسی هستش
من : یواش شیرین میشنوه
نوشین با صدای بلندتری ادامه داد : خوب نگفتی كجاهای نگار جون نشون میده ورزشكاره ؟
من : معلوم هست چی میگی ، من باید از كجا بدونم
نوشین : از كجا ؟ اینهمه باهاش رقصیدی و لب دریا باهاش بازی كردی نفهمیدی ؟
((وای فكر كنم نوشین تونسته از شیرین یا نگار حرف بكشه ))
من : خوب رقص كه خودت بودی ، دریا هم كه همه اونجا راحتن
نوشین كه حالا شورتشو در میاورد اومد نزدیك و پاهاشو باز كرد و روی پاهام نشست ، همش میترسیدم شیرین سر برسه و هر چی به نوشین هم میگفتم نمیذاشت برم در رو ببندم ، نوشین كه حالا داشت خودش رو روی پاهام تكون تكون میداد گفت : نخیر حضرت آقا ، رقص تو كلوپ رو میگم ، همونجایی كه خواهر و برادر تو مخ زنی با هم رقابت میكردین
مِن مِن كنان گفتم : معلوم محكم شیرجه زدی سرت به كف استخر خورده
نوشین : نخیر ، تو محكم تو سینه های نگار شیرجه زدی و سرت به وسطش خورده
دیگه نذاشت من جوابی بدم و لبش رو روی لبم گذاشت ، خیلی داغ بود ، یكم كه گذشت سرش رو ازم دور كرد و با دستاش سینه هاشو بالا آورد و گفت : راستش رو بگو كدوم خوشمزه تر بود ، اینا یا از نگار ؟
من جرات نگاه كردن به چشمای نوشین رو نداشتم ، نمیتونستم تشخیص بدم از روی حسادت و خشم داره اینا رو میگه یا از روی شهوت و هوس ، سكوت تنها كاری بود كه میتونستم ادامه بدم .
نوشین دوباره سینه هاشو گرفت بالا و به صورتم مالید و گفت : نگفتی پسره بد ، كدوم بهتره
نوشین كه دید از من جوابی نمیگیره از روی پام بلند شد و به طرف در رفت ، فكر كردم میخواد در رو ببنده نگو همونطور زد بیرون ، قدرت هیچ حركتی رو نداشتم و زبونم هم بند اومده بود ، زمان زیادی طول نكشید كه دیدم نوشین در حالی كه مچ دست شیرین رو گرفته اومد تو اتاق ، شیرین هیچ مقاومت و عكس العملی نمیكرد ، نوشین همونطور لخت لخت شیرین رو آورد نزدیك من و رو بهش گفت : عزیزم میخوام حرفی كه قبل از رفتنتون به دبی بهت گفتم رو بلند بگی
شیرین ریلكس نشون میداد ، نگاهی بهم كرد و به نوشین گفت : چرا خودت نمیگی ؟
نوشین : میخوام به اشكان ثابت بشه
شیرین : خوب فكر نكنم صحبتهای تو برای داداش جای شك و تردید داشته باشه
نوشین كه حالا شیرین رو ولش كرده بود اومد و همونطور لخت روی پاهام نشست ، تو چشمای شیرین نشانه ای از خجالت دیده نمیشد و حتی میشد یكم شیطنت هم دید ، نوشین دوباره گفت : دوست دارم تو بگی
شیرین : باشه
و بعد رفت و جلوی آیینه ایستاد و از اونجا ما رو میدید و ادامه داد : موقع رفتن نوشین بهم گفته بود كه هوای داداش رو داشته باشم و نزارم دست از پا خطا كنه
با این حرف شیرین ، نوشین از روی پام بلند شد و از پشت گرفتش ، دستای نوشین سینه های شیرین رو گرفته بود و فشار میداد ، شیرین داشت دست و پا میزد و نوشین با فشاربیشترسینه هاش مجبور به تسلیمش كرد ، همونطوری كه سینه های شیرین تو دستاش بود برش گردوند ، حالا شیرین جلوی من در حالی كه سینه هاش از روی تاپش در اختیار نوشین بود قرار داشت و بعد از چند لحظه گفت : داداش ، نوشین همون موقع باهام شرط بست كه شما به نگار نظر داری و تو همین سفر كار خودتو میكنی و ازم قول گرفته بود بهت گیر ندم و بزارم راحت باشی ولی خبرش رو بهش برسونم ، باور كن تو عمرم زنی رو ندیدم كه اینقدر راحت قبول كنه كه شوهرش نیاز به تنوع داره
دیگه خبری از تلاش شیرین برای رهایی نبود ، و از طرفی دستهای نوشین هم به جای فشار دادن مشغول مالوندن بود ، خماری نگاههای هر دوشون نماینگر شهوت زیادشون بود ، حالا نوشین و شیرین یكم تكون هم به حركاتشون داده بودن و دستای شیرین روی رونهای لخت نوشین حركت میكرد ، نوشین همونطور كه داشت اندامش رو میمالید سرش رو كنار گوش شیرین برد و بلند طوری كه من بشنوم گفت : دیدی شرط رو باختی ، البته نگار هم باختش ، با اونم شرط بسته بودم تو شیطونی رو شروع میكنی ، ولی فكرشو نمیكردم اینقدر با استعداد باشی
و بعد دستاشو برد روی كون شیرین و شروع به مالوندنش كرد وادامه داد : برای بار اول طعم كیر رو چشیدن اونم همچون كیر گنده ای شروع عالی میشه
و بعد به طرف من اومد و دستشو روی كیرم كه بلند شده بود كشید ، از روی صندلی بلندم كرد ، با یك حركت شلوارك و شورتمو پایین كشید ، كیر راست شده من مثل فنر بیرون پرید ، نوشین جلوی پام و طوری كه به سمت شیرین متمایل باشه زانو زد و كیرمو به دستش گرفت و بوس كوچكی بهش زد و رو به شیرین گفت : مطمئنا ازاین كیر گنده تر بوده ، ولی باید ببینی گاینده ی خوبی هم بوده
و بعد همه كیرمو تو دهنش گذاشت ، چشمهای منو شیرین بهم خیره شده بود ، نوشین بلند شد و پشتشو بهم كرد و كیرمو بین پاهاش فرستاد و ادامه داد : اشكان تو سكس حرفه ایه ، اون مهارت خاصی تو كردن كوس و كون داره ، لیس زدناش آدمو به اوج میرسونه ، سینه خوردنش ، كوس لیسیدنش و كردنش ، كون گاییدنش ، اوففففففففففففففففففف
شیرین محو تماشای ما بود ، یكم كه گذشت نوشین ازم جدا شد و رفت طرف شیرین و گفت : خوب عزیزم بیا بریم شام رو آماده كنیم كه امشب خیلی باهات كار دارم
و بعد در حالی كه داشتن بیرون میرفتن ادامه داد : امشب میخوام بهت كوس دادن رو آموزش بدم
ادامه دارد .......
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#32
Posted: 3 Jul 2014 17:59
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و دوم
اصلا توان بلند شدن از روی صندلی رو نداشتم ، نوشین رفته بود دوش بگیره ، تلفن همراه من زنگ میخورد ، اونو رو میز اوپن گذاشته بودم ، شیرین بلند گفت : داداش آقای كاظمیه
من : جواب میدی ؟
شیرین شروع به صحبت كردن با كاظمی كرد و بعد از حال و احوال گوشی رو آورد به من داد ، كاظمی من و نوشین رو برای آخر هفته خونشون دعوت كرد و بعدش هم گفت برای جشنی كه خانمش برای هفته بعدی قراره بگیره شیرین و نوشین هم دعوت هستن ، وقتی خبر رو به شیرین دادم ضمنی از دهنش پرید كه میدونسته ، نوشین باحوله ای كه فقط از روی سینه هاش تا یك وجب پایینتر از كوسش بود اومد بیرون ، خبر دعوتی رو بهش دادم ، نوشین رفت و لباس پوشید كه البته نمیپوشید هم فرقی نمیكرد ، تاپ بندی كه از كنار هم باز بود و علنا همه سینه هاش دیده میشد ، دامن كوتاهی هم كه پاش كرده بود نتونسته بود جلوی دیدن شورت توریش رو بگیره ، مرتب با شیرین شوخی میكرد و كم كم اونم تلافی میكرد ، تا بعد از شام من هنوز بابت اتفاقات پیش اومده یكم گیج بودم ، شیرین زودتر رفت تو اتاقش و منو و نوشین مدتی بعد رفتیم برای خوابیدن ، نوشین بلافاصله تاپ و دامنش رو درآورد و رفت كه بخوابه كه شیرین صداش زد و اونم همونطوری رفت پیشش ، من روی تخت دراز كشیدم كه نوشین برگشت و همون جلوی در شورتشو درآورد و بدون بستن در و خاموش كردن لامپ اومد روی تخت ، من كه تنبلیم میومد از روی تخت بلند بشم گفتمش : چرا در رو نبستی ؟ لامپ هم خاموش نكردی كه
نوشین كه خودش رو بهم میمالید با صدای نسبتا بلند گفت : میخوام تو روشنایی كوس بدم
عجیبه این زن امشب دیونه شده بود ، بلند شدم كه برم حداقل در رو ببندم كه گفت : كجا میری پس ؟
من : در رو ببندم !
نوشین : نمیخواد
من : چی میگی ؟
معلومه خیلی حالت خرابه ها !
امشب تنها نیستیما !
نوشین كه هم شیطنت و هم شهوت از رفتارش میبارید گفت : بزار باز باشه ، بیرون نمیاد
من : اگر اومد چی ؟
نوشین : هیچی ، چیزی نمیشه كه ، اصلا شاید دوست داشته باشه عشق بازی ما رو ببینه
من : نه بابا ، درست نیست ، ممكنه اذیت بشه
نوشین كه حالا داشت با كیرم ور میرفت و سعی میكرد لختم كنه گفت : ندیده كه نیست ، اون حالا خودش تجربه هم داره
حالا دیگه فقط من یك زیرپوش ركابی داشتم و شورتم هم درآورده بود و كیر راست شده ام داشت جولان میداد ، نوشین سرش رو جلو آورد و كیرمو گذاشت تو دهانش ، نه میل و نه قدرت مخالفت با خواسته نوشینو داشتم ، زیرپوشم هم درآوردم و با دستام با سینه های نوشین بازی میكردم ، سرعت ساك زدنشو رو زیاد كرده بود ، از روی كیرم بلندش كردم و خوابوندمش و سرم رو گذاشتم روی كوسش ، صدای آه و اوه نوشین كم كم بلند و بلندتر میشد ، و واضح ناله میكرد ، نوشین همزمان حرفهای سكسیش رو شروع كرد و میگفت : وای كوسم داره میسوزه ، بخورش ، چه خوب كوس میخوری اشكان
و همینطوری ادامه میداد ، من كه پشتم به در ورودی بود دیگه اصلا برام مهم نبود صدای نوشین به گوش كسی میرسه یا نه ، شهوت داشت دیونه ام میكرد ، پاهاشو جلوتر كشیدم و خودم رو بینش جا دادم ، با كیرم اطراف كوسش میكشیدم و نوشین هم سینه هاش رو میمالید ، صدای نوشین لحظه به لحظه بلند تر میشد ، با صدای نسبتا آرومی گفتمش : بكنم تو كوست؟
نوشین : چی ؟
من : بكنم تو كوست
نوشین : بلندتر بگو
من همزمان كیرمو به اطراف كوسش میمالوندم و یكم صدامو بلند تر كردم و گفتم : كوست رو پر كنم ؟ كیر میخوای ؟
نوشین : بلندتر
تا حالا اینطوری ندیده بودمش ، مثل آدمهای مست شده بود ، منم بدتر از اون ، سر كیرم رو روی كوسش گذاشتم و با صدای خیلی بلندی گفتم : بكنم تو كوست ؟
نوشین مثل دیونه ها فریاد زد : بكن ، یالا من كیر میخوام
هنوز حرفش تمام نشده بود همه كیرم تو كوسش جا گرفت ، من معمولا اول با آرامش میگاییدم ولی امشب مستِ مست بودم و از همون اول با شدت تو كوسش میكوبیدم ، صدای برخورد بدنهامون وقتی همه كیرم توش میرفت خیلی قشنگ بود ، نوشین هم دستاشو روی سینه هاش میكشید ، همونطور كه داشتم تلمبه میزدم دیدم نوشین خودش رو كج كرد و به پشتم نگاهی كرد و بلند گفت : بیا تو دم در بده ، بیا ببین داداشت چه كوس كن واردیه
سریع به عقب برگشتم ، شیرین همین كه منودید كنار رفت ، نوشین بلند داد زد : بیا تو ، مگه خودت نگفتی میخوای گریه منو موقع كون دادن ببینی ، هان ؟ پس اول بیا لذت بردنم رو ببین تا بعد به اونجا برسه
شهوت زیاد نمیذاشت بیخیال گاییدن بشم و همونطور تلمبه میزدم ، یكم بعد نوشین رو بلند كردم و به شكم خوابوندمش ، شروع به لیس زدن كونش كردم ، با انگشتام با سوراخش بازی كردم و از ژلی كه كنارم بود بهش مالیدم ، زیاد معطل نكردم و یك بالشت زیر شكمش گذاشتم و كیرمو ژل مالیدم و با سوراخ كونش تنظیم كردم ، نوشین همینطور حرفهای سكسی میزد ، با اولین فشار خودم رو روی كون نوشین انداختم كه باعث شد همه كیرم تو كونش جا بشه ، صدای نعره نوشین به هوا رفت ، اصلا نمیخواستم ترحمی بهش كنم ، نوشین با داد میگفت : وحشی پاره شدم ، كونم جر خورد
من : حقته ، جرت میدم ، همه كونت رو پر كردم
نوشین همونطور كه ملافه رو گاز میزد گفت : كونی درش بیار
گفتن این جمله مشخص میكرد نوشین درد زیادی داره ، اولین بار بود بهم میگفت كونی ، ولی منم كنترلم رو از دست داده بودم ، با شدت شروع كردم به تلمبه زدن ، نوشین بلند گفت : شیرین به دادم برس ، اشكان دیونه شده
این جمله هم باعث نشد كوتاه بیام و همونطور تو كونش میكوبیدم ، تصویر اون كون زیبا وقتی همه كیرم توش جا میشد و ناله های نوشین دیونه ترم میكرد ، نوشین همینطور شیرین رو به كمك میطلبید ، یكمرتبه احساس كردم دستی روی بازومه ، شیرین بود كه هاج و واج كنارم ایستاده و داشت گاییده شدن نوشین رو میدید ، نوشین كه از حضورش مطلع شد مثل بچه ها به التماس افتاد و رو بهش گفت : شیرین جون بگو بكشه بیرون ، دارم جر میخورم
من به صورت شیرین كه هم متعجب شده بود و هم خمار نگاه كردم و گفتمش : خوب تنبیه میكنم ؟
شیرین فقط نگاه میكرد و هیچی نمیگفت : نوشین با دستاش سعی میكرد كونش رو بیشتر باز كنه تا كمتر درد بكشه ، نگاه شیرین روی كیرم بود كه مسیر سوراخ نوشین رو طی میكرد ، نوشین تونست مچ دست شیرین رو بگیره و به طرف خودش بكشه و با التماس مجدد بهش بگه : ترا خدا شیرین جون
شیرین كنار تخت زانو زد رو بهش گفت : جدی داری اذیت میشی یا فیلم بازی میكنی ؟
نوشین با عجز و ناله گفت : به خدا دارم میتركم ، كونم داره میسوزه ، بهش بگو كیرش رو دربیاره
شیرین دستی به سر نوشین كشید و رو به من گفت : داداش ، گناه داره
من كه حتی بودن شیرین هم تاثیری رو شدت شهوتم نذاشته بود همونطور میگاییدمش و گفتم : باید آبم بیاد ، میخوام تو كونش خالی كنم
شیرین : خوب یك طور دیگه
من : من كون میخوام
شیرین : خوب دفعه بعد
و بعد بلند شد و اومد طرفم و دستش رو روی كون نوشین كشید و با لوندی گفت : گناه داره
من كه دست شیرین نزدیك كیرم قرار داشت بی اختیار از كون نوشین بیرون كشیدم و گذاشتم روی دست شیرین ، بدون اینكه حركتی كنه دستش زیر كیرم روی كون نوشین تكون میخورد ، نوشین كه حالا یك نفسی گرفته بود با بدجنسی تمام به كون شیرین ضربه ای زد و گفت : دیونه وحشی ، كون میخوای بیا اینو بكن
رحم بهش نیومده بود ، شیرین نگاهی بهم كرد و در عین ناباوری من ، كیرم رو به دستش گرفت و با سوراخ نوشین تنظیم كرد و گفت : بكنش ،حقشه
تلمبه زدن محكم من همراه بود با رجز خوانیهای سكسی شیرین ، سرش رو كنار گوش نوشین برد و طوری كه من هم میشنیدم میگفت : حقته كونت پاره بشه ، تو رو باید با كیری گنده تر از این گایید ، و جمله ای بكار برد كه منو دیونه تر كرد
شیرین با همون لحن به نوشین گفت : جنده تو خودت میخوای كونت پاره بشه
همونطور كه تو كونش میكوبیدم روش خوابیدم و با تمام فشار همه آبمو توش خالی كردم ، شیرین كه از صداهای نعره من فهمیده بود ارضاء شدم بیرون رفت و وقتی از روی نوشین بلند شدم چند مشت محكم بهم زد و كنارم خوابید و بلند گفت : شیرین بیچارت میكنم ، موقع تلافی منم میرسه لاشی ، اگر خودم كون و كست رو پاره نكردم
تنها صدایی كه از بیرون میومد صدای خنده شیرین بود .
ادامه دارد .............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#33
Posted: 4 Jul 2014 15:33
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و سوم
صبح تو راه پله وقتی میخواستیم من و شیرین بریم شركت نوشین كه فقط یك لباس خواب نازك پوشیده بود اومد جلوی در، شیرین با دیدنش لبخندی زد ، شیرین سری تكون داد و بهش گفت : بخند ، موقع گریه تو هم میرسه جنده كوچولو
(( دیگه مثل اینكه حرف زدن درست از خونه ما پر كشیده بود و نوشین و گاهی هم شیرین طوری حرف میزدن كه انگار عمری تو جنده خونه ها كار میكردن ))
شیرین با خنده نگاهی به من كرد و گفت : میبینی داداش چقدر بی ادب شده
و بعد رو به نوشین گفت : جوابت باشه وقتی تنها شدیم
نوشین با ادا و اطوار ادای شیرین رو درآورد و ادامه داد : جوابت باشه وقتی تنها شدیم ، دختره لاشی تنها بشیم كه من كونتو پاره میكنم
رو به نوشین كردم و با لبخند گفتم : سر صبحی دیونه شدیا ، این چه طرز حرف زدنه
نوشین با غضب رو به من گفت : شما دیونه شدین ، دیشب كه دو نفری كون منو جر دادین ، تا صبح نمیتونستم بخوابم
من : خوب تقصیر خودت بود
نوشین : بله دیگه تقصیر من بود كه خواسته این لاشی كوچولو رو رد نكردم
شیرین با اشاره به نوشین چیزی میگفت كه دوباره نوشین ادامه داد : چیه ، حالا اشاره میكنی ، دیشب كه داداشت داشت كونمو پاره میكرد به جای كمك به من كیر اونو به سوراخم هدایت میكنی جنده
من : این چه لفظهایه كه بكار میبری ، كسی بشنوه بده ها
نوشین : خودم میدونم ، اینجا كه فقط خودمون هستیم
من : باشه ، یكم رعایت كن
نوشین : تو رعایت كردی ، دیشب اینهمه التماست كردم
رفتم جلو و بغلش كردم و همونطور كه سرش رو نوازش میكردم گفتم : خانم خوشگل و ناز من ، دیشب از كنترل خارج شده بودم ، ببخشید ، هر طور بخواهی تلافی میكنم
نوشین : چشمت به خواهر لاشیت افتاده بود مست كردی ، اونوقت سر كون من خالی كردی
شیرین كه پشت من بود صدای خنده ریزش میومد كه نوشین بهش گفت : دلم میخواد یكبار كه داری به كاظمی كون میدی من باشم ، باشه كه تو نشون دادی جنده تر از اینایی
شیرین با صدای آرومی گفت : ببین داداش به خاطر تو جواب نمیدما
من بدون اینكه رومو برگردونم گفتم : نه عزیزم ، جوابش رو نده ، این دیونه شده
نوشین : بگو جنده ، چی میخوایی بگی
شیرین : داداش میگما
نوشین كه حالا نوعی شوخی تو صداش موج میزد گفت : جنده خانم منتظرم ، چی میخوایی بگی ، اشكان دیگه خوب شناختت ، خوب میدونه خواهر لاشیش خیلی هوس كیر داره ، میدونه كه عاشق دادنی ، میدونه كه كون خوشگلت گاییده شده ، آهان نكنه میخوای به داداشت بگی كه یك دونه كیر برات كمه و به این راحتی سیر نمیشی
شیرین : برای من كمه یا تو ؟
بحث داشت جالب میشد ، دوست داشتم بدونم جریان چیه و ادامه جر و بحثشون داشت هردوشونو رسوا میكرد ، بهترین زمان بود برای سوءاستفاده كردن ، به شیرین گفتم كفشاشو دربیاره و نوشین رو گرفتم و برگشتم تو هال ، رو به هر دوشون كردم و با آرامش گفتم : ببینید اگر قرار باشه با هم جر و بحث كنین من میشم اشكان سابق ، ولی اگه میخواین به این روش تمایلاتتون رو بگین چرا با خشونت و دعوا
نوشین كه یكم آرومتر شده بود گفت : اصلا من و شیرین دعوا نداریم كه ، داشتیم شوخی میكردیم
شیرین : ولی شوخی شوخی همه چی رو میگیا
من رو به نوشین كردم و گفتم : خوب حالا مشكل تو با شیرین به خاطر دیشبه ؟
نوشین : آره
من : خوب اون چیكار میتونست انجام بده ، من از مدار خارج بودم
نوشین با شیطنت رو به شیرین كرد و گفت : خیلی كارها میتونست
شیرین : دیونه دیدی كه اومدم ولی نشد
نوشین كه حالا خودش رو تو بغل من رها كرده بود و سرش رو روی پاهام گذاشته بود وبند لباس خوابش هم باز شده بود و سینه هاش بیرون افتاده بود با آرامش بیشتری به شیرین گفت : نخیر ، قبول ندارم
یكی از دستام روی سینه هاش بود ، نگاه شیرین هم متمركز روی همون شده بود ، نوشین ادامه داد : تو اگر میخواستی میتونستی اشكان رو منصرف كنی
شیرین : نشد ، باور كن
نوشین : نه باور نمیكنم ،از چشمات فهمیدم با دیدن كیرش تو هم مست كردی
به چشمای خمار شیرین نگاهی كردم ، دیگه هیچ شرم و حیایی بینمون نبود ، شیرین اصلا ازم خجالت نمیكشید و انگار معشوقه ام شده بود ، نوشین از روی پام بلند شد و رفت پیش شیرین و ازكنار بغلش كرد و با لوندی گفت : جون من راستش رو بگو ، ببین من و تو كه با هم این حرفها رو نداشتیم ، حالا هم كه من خودم خواستم با اشكان راحت باشی و حساسیتی ندارم ، تازه خوشم هم میاد ، حالا اگر منو دوست داری و میخوای دوستت باشم راستشو بگو ، كیر اشكان رو دیدی هیجانی شدی ؟
من با این صحبتهای رد و بدل شده بینشون داغ كرده بودم و كیرم هم بلند شده بود و این از دید جفتشون پنهون نموند ، نوشین برگشت كنار من و كیرمو گرفت ، من و شیرین چشم از هم برنمیداشتیم ، باز شدن زیپ شلوارمو متوجه شدم و بعد آزاد شدن كیرمو ، نوشین اونو از شلوارم درآورد ، شیرین خیره شده بود بهش ، نوشین مچ دست شیرین رو گرفت و كشید طرف ما ، اونم بدون مقاومت اومد ، نوشین شیرین رو جلوی پای من روی زمین نشوند و دستشو به سمت كیر من هدایت كرد ، دست شیرین روی كیرم قرار گرفت ، با كمك نوشین شروع به مالوندنش كرد ، نوشین به مانند یك شیطان داشت عمل میكرد ، دست نوشین دوباره رفت بالا و اینبار روی سر شیرین قرار گرفت و اونو به سمت پایین و طرف كیر من هول داد ، كمتر از 3 -4 سانت لبهای شیرین با كیر من فاصله داشت ، با یك فشار دیگه گرمی لبهاشو روی كیرم حس كردم ، نوشین با شهوت و شیطنت سر شیرین رو فشار میداد و گفت : بخورش ، ببین چقدر خوشمزه هستش ، این همون كیریه كه دیشب فرستادی تو كون من تا جر بخورم ، این همون كیری كه بارها بهم گفتی دوست داری حداقل ببینیش ، حالا میتونی حتی بخوریش ، باز كن دهنتو ، باز كن عزیزم ، من خودم دارم كیر شوهرمو باهات شریك میشم
داغی سر كیرم ادامه پیدا كرد تا وسطهای اون ، شیرین تقریبا نصف كیرمو تو دهنش كرده بود و با كمك دست نوشین شروع به ساك زدن كرد ، كم كم همه كیرمو خورد و با شدت گرفتنش منم باز از كنترل خارج شدم ، نوشین لباس خوابش رو درآورد و شیرین رو كنار زد و كوسش رو كه از چند دقیقه قبل همش میمالید گذاشت روی كیرم و نشست ، همه كیرم رفت داخلش و نوشین شروع به تحرك كردن و بالا ، پایین رفتن كرد ، دستهای شیرین روی خایه هام بود و سینه های نوشین تو دهن من ، برای یك لحظه دستهای شیرین از پشت روی سینه های نوشین قرار گرفت ، نوشین همونطور كه داشت كوس میداد رو به شیرین گفت : دوست دارم جنده كوچولو
شیرین هم سرش رو آورد كنار گوش نوشین و گفت : جنده تویی ، خوشگله
حالا صورت هر جفتشون رو داشتم میدیدم ، نوشین كه داشت كوس میداد و شیرین كه سینه مالی میكرد ، داشت آبم میومد نوشین محكمتر خودش رو روی من كوبید و با صدای نعره من روی كیرم نشست و آبم با فشار تو كوسش پاشید ، نوشین از روی كیرم بلند شد و رو به شیرین گفت : آفرین جنده كوچولوی من ، خوب همراهی كردی ، منم به قولی كه بهت دادم عمل كردم ،اینم از آموزش كوس دادن .
ادامه دارد ............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#34
Posted: 4 Jul 2014 19:26
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و چهارم
با تاخیر رسیدیم ، کاظمی داشت از اتاقش بیرون میومد که ما رو دید ، به طرفمون اومد و باهام دست داد ، شیرین رفت تو اتاق و کاظمی رو به من گفت : داشتم نگران میشدم
من : چیز خاصی نبود ، نوشین یکم معطلمون کرد
کاظمی : راستی برای آخر هفته گفتی بهشون ؟
من : مزاحمتون میشیم
کاظمی : مراحمین ، شراره از همین الان ساعت شماری میکنه برای دیدنتون
من : اتفاقا نوشین هم خیلی دلش میخواد شما رو از نزدیک ببینه
و بعد همونطور که به طرف اتاقم میرفتم با طعنه گفتم : مخصوصا که غیر من شیرین هم خیلی ازتون براش تعریف کرده
لبخند شیطنت آمیز کاظمی روی لبش نشست ، وارد اتاق که شدم صدای در اتاق منشی هم اومد ، درارتباطی بین اتاق من و منشی نیم لا بود و داخلش دیده میشد ، کاظمی بود که یکراست رفت سراغ شیرین و ازش لب گرفت ، و دستی به کونش کشید و چیزی گفت که هر دو خندیدن ، چند باری با نگار تلفنی صحبت کردم ، یکی دوبار هم اومده بود پیش شیرین .
روابط بین من و نوشین با شیرین روز به روز گرمتر و راحتر میشد ، دیگه بیشتر مواقع اونا مشغول به شوخیهای سکسی بودن و اکثرا همو با القاب سکسی صدا میزدن ، چهارشنبه بعداظهر موقع برگشتن خونه ، کاظمی مجددا برای فردا شب یادآوری کرد ، شیرین هم برای همون شب میخواست پیش نگارشون بره .
5شنبه نوشین و شیرین بیشتر وقت بیداریشون رو به چگونه لباس پوشیدن و آرایش کردن گذروندن ، ظهر موقع ناهار نوشین بهم گفت : اشکان من چطور لباسی بپوشم؟
من : هر طور دوست داری
نوشین : اونا مذهبی که نیستن ؟
من : اصلا ، از ما راحترن
نوشین : از نظر تو که ...
من : آزاد آزادی ، میخوایی اصلا لخت بیا
صدای شلیک خنده هر سه نفرمون بود که فضا رو پر کرد ، حدود ساعت 6 بعداظهر نوید اومده بود دنبال شیرین ، نوشین با دیدن اون خیلی خوشحال شد و جالبتر اینکه همونطور با لباس نیمه سکسی رفت جلوش و موقع احوال پرسی روبوسی هم کردن ، نوید واقعا جذاب بود ،شیرین رفته بود پایین و وقتی نوید هم داشت میرفت صدای نوشین رو شنیدم که خیلی آروم طوری که من نشنوم بهش گفت : سه به تکش نکنینا ، اذیتش کنی خودم تنبیهت میکنم ، میدونی که تنبیه من چطوریه
و بعد صدای نوید که با وجود آروم بودن بازم شنیدم : من عاشق تنبیهای تو هستم خوشگله
(( پس باید یک نوع رابطه ی خاص دیگه هم شروع شده باشه ، رابطه بین نوید و نوشین ، قضیه روز به روز داشت جالبتر میشد ))
ویلای کاظمی خیلی شیک و بزرگ بود ، با ماشین رفتیم داخل و همون تو حیاط اومدن استقبالمون ، وای چی میدیدم ، شراره شارون استون دومی بود ، قد بلند ، کمر نسبتا باریک ، سینه های خوش فرم که از لباس سکسی تنش بیرون زده بود ، و مهمتر از همه کون فوق العاده بزرگ ، کاظمی وقتی با من دست داد با نوشین روبوسی کرد و بالطبع همون کار رو شراره جبران نمود ، عطری که به خودش زده بود مست میکرد آدمو ، خانمها جلو راه افتادن و ما با یکم تاخیر ، نوشین هم با وجود مانتو بازم سکسی بود ، مسیر نگاه کاظمی روی کون نوشین قرار داشت و منم همین مسیر ولی یکم اونطرفتر ، قبل از ورود به ساختمان کاظمی رو به من کرد و با دست اون 2 تا رو نشون داد وآروم گفت : میگم جفتشون یك پا مدل هستنا
با خنده هر دومون دنبالشون راه افتادیم ، به محض ورود به ساختمان شراره خانمم رو برد برای تعویض لباس ، با برگشتنشون عكس العمل كاظمی دیدنی بود،ازجاش بلند شد ورفت طرفشون ودوباره دست نوشین روگرفت و بوسید و رو به من گفت : اشكان
جان بهتون تبریك میگم ، واقعا بهم میاین
در همین حین شراره هم اومد كنار نوشین و دستشو تو كمراون انداخت و رو به كاظمی گفت : معلومه اشكان خان شكارچی ماهری هستش كه این خوشگله رو شكار كرده
از نگاهها و لحن صحبت شراره شهوت و مستی میبارید ، چشمان خمارش و حركات لوند گونه اش هر كسی روتحت تاثیر میذاشت
نوشین كه معلوم بود خوشش اومده رو به شراره كرد و با همون ناز همیشگیش گفت : مرسی عزیزم
و بعد رو به كاظمی ادامه داد : اگر قرار به شكار و شكارچی باشه ، برای شما و شراره خانم بیشتر مصداق داره
و بعد به من گفت : نظر شما چیه ؟
من : بنظرم احمد آقا یك دوره تكاوری ویژه برای بدست آوردن شراره خانم گذرونده
تعارفات همینطور ادامه داشت و نگاههای هوس آلود هر چهار نفر ، مطلبی كه برام جالب بود لمس كردن مداوم نوشین توسط شراره بود كه مرتب بازو و كمر و قسمتهای دیگه اندام نوشین رو دست میكشید ، كاظمی هم كه دیگه منو فراموش و همش با نوشین گرم صحبت بود ، بعد از شام دوباره بساط بحثهای مختلف شروع شد ، شراره بدجور منو شیفته خودش كرده بود ، یك زن به تمام معنا لوند و سكسی ، از تمام حركاتش هوس نمایان بود ، راه رفتنش بیشتر به نمایش كون و كمر شبیه بود ، ساعت تقریبا از 11 گذشته بود كه من به كاظمی گفتم : احمد جان كم كم رفع زحمت كنیم ، شما هم حسابی امروز به دردسر افتادین و خسته هستین
كاظمی : كجا ؟ تازه اول شبه ، فردا كه شركتی در كار نیست بخوای زود بخوابی
من : نه ، من برای شما گفتم
شراره كه متوجه صحبت ما شده بود رو به من گفت : معلومه خستتون كردیم
من : ابدا ، مگه كسی از مصاحبت و بودن در كنار شما خسته و سیر میشه
كاظمی رو به شراره گفت : خانم اون فیلمی كه از مهمونی گرفته بودی بزار تا ببینیم
شراره همونطور كه به سمت ال ای دی میرفت گفت : آی ، راست میگی ، اینطوری اشكان خان و نوشین جونم با روحیات ما بیشتر آشنا میشن
كاظمی رو به من و نوشین ادامه داد : چند وقت پیش چند تا از دوستای شراره از خارج اومده بودن ، شب خاطره انگیزی بود ، یكی از آقایون فیلمبرداری زیبایی كرده كه دیدنش بد نیست
و بعد رو به من گفت : البته یه كلاس رقص هم هستش
منو كاظمی كنار هم بودیم و شراره هم بعد از روشن كردن رفت كنار نوشین ، خانمهایی كه تو فیلم نشون داده میشدن از نظر سكسی بودن دستكمی از وضعیت فعلی نوشین و شراره نداشتن ، همه تقریبا داشتن میرقصیدن و انصافا چقدر زیبا ، تو اونا یكی بود كه مشخصا همه نوع رقصی رو بلد بود و هر چی فیلم جلو میرفت داغتر نشون میداد ، یكمرتبه آهنگ تندی شروع به پخش شدن شده بود و همه به جزء همون خانمه كنار ایستادن و اون با حركات تند بدن و سر هنر نمایی میكرد ، دامن كوتاه و چسبونی كه مرتبا فیلمبردار روش فیكس میشد و نیم تنه ای كه سینه های گنداشو به نمایش گذاشته بود ، یكمرتبه خانمه شروع به باز كردن دكمه های نیم تنش كرد و با یك حركت درش آورد ، من به كاظمی نگاهی كردم كه با لبخند بهم گفت برات میگم ، خانمه مثل آدمهای مست سینه هاشو به دستش گرفته و جلوی همه میرفت و بهشون تعارف میكرد ، همه میخندیدن و انصافا فیلمبردار هم دست بردارش نبود ، دوباره رفت وسط و ایندفعه شروع به باز كردن زیپ دامنش كرد كه یكی از آقایون رفت و مانعش شد ، كه همون موقع كاظمی گفت این همسرشه ، حدود 1 ساعت فیلمبرداری بود كه همش تحریك كننده و زیبا ، وقتی فیلم تموم شد كاظمی رو به من گفت : اون خانمه دوست شراره هستش كه از آلمان اومده بود و همون شب به اصرار همسرش یواشكی بهش قرص اكستازی (روان گردان ) داده بودن ، قضیه بیشتر حال گیری بود و فیلم برداری هم به اصرار همون آقا بود تا بعدا برای رو كم كنی خانمش استفاده كنه ، میگفت بینشون همیشه بحث كنترل تو این شرایط بوده ، كاظمی مشغول توضیح بود كه نوشین بهش گفت : احمد آقا ، این قرصها خطر جانی نداره ؟
ادامه دارد ......
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#35
Posted: 5 Jul 2014 16:27
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و پنجم
كاظمی : نه نوشین خانم ، البته اگر تا حالا كسی استفاده نكرده باشه باید با ضعیفش شرع كنه
من رو به كاظمی گفت : شما خوردی ؟
كاظمی : یكی دوبار
شراره : منم خوردم ، حال عجیبی به آدم میده
من : من كه میترسم
كاظمی : از چی ؟
من : آبروریزی
کاظمی :چرا آبروریزی ؟ به کسی ربطی نداره
نوشین : راست میگه احمد آقا ، اصلا به کسی چه مربوطه
من رو به نوشین گفتم : مثل اینکه بدت نمیاد امتحان کنی ؟
نوشین یکم ناز کرد و گفت : خوب هر چیزی یکبار امتحان کردنش بد نیست
شراره نوشین رو بیشتر تو بغل خودش کشید و گفت : جدی ؟ عزیزم واقعا دوست داری امتحان کنی ؟
نوشین نگاهی به من کرد و آروم گفت : خوب بدم نمیاد یک زمان که شرایطش باشه یدونه از اون ضعیفاش رو امتحان کنم
من فقط میخندیدم ، شراره با چشم و ابرو با کاظمی اشاره هایی کرد و رو به من گفت : اشکان خان اجازه میدین ؟
من : برای چی ؟
شراره : من یدونه از اون ضعیف ضعیفاش رو دارم ، زیاد نشون نمیده
و بعد دوباره نوشین رو بغل کرد و آروم گفت : الان بهترین موقع هستش عزیزم
بین من و نوشین نگاههایی رد و بدل شد و نوشین با تکون سر ازم سوال میکرد که چیکار کنه ، شراره مچ دست نوشین رو گرفت و بلندش کرد و همونطور که با خودش میبرد گفت : فکر کردن نداره ، الان به قول بچه ها میسازمت
اونا با هم رفتن تو اتاق شراره و بعد از مدت کمی برگشتن ، شراره دوباره یک نوار دیگه گذاشت که میگفت مربوط به کلوپ ایرانیهاست ، نمیدونم چقدر محو دیدن اون بودم که کم کم سرخوشی خاصی تو نوشین پدیدار میشد ، همونطور که نشسته بود کنار شراره میرقصید ، کاظمی بلند شد و متوجه نشدم کجا رفت ، شراره اومد نزدیک من و گفت : کم کم داره خودش رو نشون میده ، بعدا اذیتش نکنیا ، دست خودش نیست
من که چشمام تو سینه های شراره میخ شده بود با خنده گفتم : دست خودش هم باشه اذیتش نمیکنم
شراره چشمکی بهم زد وبرگشت و همونطور که کونش رو برام پیچ و تاب میداد رفت و نوشین رو بلند کرد ، رقص نوشین بیشتر شبیه رقص آدمها مست بود و هر دقیقه بدتر هم میشد ، کاظمی کنار من نشسته بود و اون دو تا با هم میرقصیدن ، شراره به طرف من اومد و بلندم کرد و همونطور جلوی من میرقصید ، کاظمی هم بلند شد و سمت نوشین رفت واونم شروع به رقص کرد ، شراره اومد طرف من و اینبار خودش رو بهم نزدیکتر کرد و گفت : اشکان خان ممکنه کم کم نوشین اونقدر داغ بشه که نتونه گرمای محیط رو تحمل کنه
من محو تماشای سینه های اون بودم ، احمد هم اومد کنار ما و آروم گفت : نوشین خانم داره از کنترل خارج میشه ها ، ببریمش تو اتاق ؟
من که دوست داشتم مست شدن اون تو حالت غیر معمول رو هم ببینم گفتم نه و با دوربین موبایل شروع به گرفتن فیلم كردم ، احمد ادامه داد : ولی اشکان ممکنه دست به کارهایی بزنه که قابل پیش بینی نیست
من : ایرادی نداره
و بعد طوری که شراره هم فهمید گفتم : تو که بدت نمیاد
خنده موزیانه احمد از چشم شراره پنهون نموند و گفت : ای بدجنسها
نوشین همین که شراره بهش نزدیک شد چسبیدش ، شراره هم بدون مقاومت خودش رو دراختیار اون گذاشت و اونجا بود که دیدم دستای جفتشون داره روی بدن نفر مقابلشون حرکت میکنه ، کاظمی و من فیکس بدن اونا شده بودیم ، نوشین هیچ كنترلی روی رفتارش نداشت ، این موضوع یكم نگرانم كرده بود ولی از طرفی لوندبازیهای شراره باعث شده بود فكر و ذهنم طرف اون باشه ، نوشین مثل كسی كه از گرمای زیاد بی طاقت شده باشه همش میخواست لباساشو از بدنش فاصله بده ، شراره اومد طرف ما و به من گفت : اشكان خان نوشین الان دیگه حال طبیعی نداره برای كارهاش بعدا سرزنشش نكنین
من هم دستكمی از نوشین نداشتم با این تفاوت كه اون به خاطر قرص غیر عادی شده بود و من به خاطر اندام سكسی شراره ، كاظمی هم كه عملا همه هوش و حواسش طرف نوشین بود ، سرم رو بردم نزدیك گوش شراره و گفتم : خیالتون راحت اگر حال طبیعی هم داشت بازم من بهش ایرادی نمیگرفتم
و بعد همونطور كه ازش فیلم میگرفتم به سمت نوشین رفتم ، اون همونطور دیوانه وار میرقصید و یكمرتبه با دیدن من محكم لباسشو رو به پایین كشید ، بندی كه دور گردن نوشین بود باز شد و با ادامه فشار دست نوشین لباسش تا زیر سینه هاش پایین اومد ، به خاطر كشیدن محكم زیپ باز نشد و لباس از بغل پاره شده بود ، نوشین در ادامه با شدت سوتین دكلته ای خودش رو كشید پایین و اینجا بود كه سینه های بلوریش به نمایش دراومد ، كاظمی از همون دور داشت سینه های نوشین رو میخورد ، شراره با خنده به طرفمون اومد و لباس نوشین رو كشید بالا و اونو به سمت یكی از اتاقها برد ، از روی شلوار بلند شدن كیركاظمی داد میزد ، وقتی چشممون به هم افتاد لبخندی زد و گفت : لامصب این قرصها خیلی مخربن
من همونطور كه به كیرش اشاره میكردم گفتم : آره بابا ، حتی از اینها هم مخربترن
شلیك خنده هردومون با صدای شراره قطع شد كه منو مخاطب قرارداده بود .
به سمت همون اتاق رفتم كه شراره دوباره گفت : اشكان خان یك لحظه بیاین
در رو كه باز كردم دیدم نوشین فقط یك شورت پاشه و همه رو درآورده ، شراره وقتی نگاه متعجب منو دید با لبخند موزیانه ای گفت : چیكارش كنم خیلی گرمش شده بود
من كه با دیدن اندام نوشین شور دوباره ای كرده بودم گفتم : خوب كاری كردین
و بعد در رو نیمه بسته قرار دادم و گفتم : من باید چیكار كنم الان ؟
شراره كه سعی میكرد نوشین رو روی تخت بخوابونه گفت : بیاین كمك من
منم رفتم كنارش و با هم نوشین رو خوابوندیم ، بدنش از داغی قرمز شده بود ، شراره بهم گفت : مواظبش باشین تا من برم یك نوشیدنی سرد بیارم
ادامه دارد ..............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#36
Posted: 6 Jul 2014 15:33
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و ششم
به محض خروج شراره از اتاق دوباره یكم از نوشین فیلم گرفتم و بعد سرمو بردم طرف پستونهای لخت نوشین و نوك یكی از اونا رو به دندون گرفتم كه داد نوشین دراومد و بلند گفت : اوخخخخخخخخخ
خودمو بیشتر بهش مسلط كردم و با پستوناش بازی میكردم كه احساس كردم پشت سرم كسی ایستاده ، شراره بود كه با چشمهای خمارش نظاره گره ما بود ، لیوان شربت رو به من داد و همونطور كه داشت خارج میشد گفت : اینو بهش بدی حرارت بدنش میاد پایینتر
و قبل از اینكه كامل خارج بشه ادامه داد : باشه كه حرارت اصلی با چیزی دیگه میاد پایین
كون برجسته و گنده شراره آخرین قسمت بدنش بود كه از دیدم خارج شد ، نوشین كم كم داشت خوابش میبرد ، ملافه ای كه اونجا بود رو روش كشیدم و رفتم كه شراره رو صدا بزنم ، از اتاق كه اومدم بیرون با صحنه ای مواجه شدم كه درجا تب كردم ، شراره رو پای كاظمی نشسته بود و سینه هاش رو درآورده و تو دهن اون گذاشته بود ، دست كاظمی هم از زیر لباسش داشت اون كون گنده رو میمالید ، همین كه منو دیدن خودش رو مرتب كردن .
من در حالی كه ادای برگشتن رو در میاوردم گفتم : ببخشید ، ممممممممم ، شراره خانم نوشین داره خوابش میبره بهتره ما كم كم رفع زحمت كنیم
شراره كه حالا خرامان خرامان به سمت من میومد گفت : با این وضع نوشین كجا میخواین برین ؟
من : نه دیگه تا الانش هم دیر شده شیرین خونه تنهاست
كاظمی كه اصلا قصدی برای پنهون كردن كیر شق شدش نداشت بهم نزدیك شد و گفت : مگه تنهاست ؟ پس چرا نیاوردینش ؟
من : امشب خونه خانم جراحی بود ، البته بهش گفتم خودمون میایم دنبالت كه منم یادم رفته بود
شراره كه میخواست به سمت اتاق بره گفت : نوشین رو با این وضع نمیتونین ببرین ، اگر نگران خواهرتون هستین شما برین
مونده بودم چیكار كنم كه كاظمی گفت : اصلا یك زنگی به شیرین خانم بزنین اول
با شیرین تماس گرفتم ، میگفت هم نگران شده بود و هم نمیخواسته مزاحم بشه ، باهاش قرار گذاشتم كه تا نیم ساعت دیگه برم دنبالش ، به طرف اتاق رفتم ، نوشین خوابش برده بود و شراره خانم روش ملافه ای انداخته و داشت بیرون میومد ، وقتی منو دید با لبخند گفت : خوابش برده ، شما نگرانش نباشین من خودم مواظبش هستم .
سوار ماشین شدم و رفتم دنبال شیرین ، نمیخواستم نگار از قضیه نوشین چیزی بفهمه برای همین به شیرین گفتم با تك زنگم زود بیاد پایین و اجازه نده كسی باهاش بیاد ، خوشبختانه شیرین هم خیلی خوب عمل كرد و زود اومد ، وقتی سوار ماشین شد با تعجب پرسید : نوشین كجاست ؟
منم جست و گریخته قضیه رو براش تعریف كردم ، كلی خندیدیم ، ولی من یكم دلم شور میزد ، خونه رسیدیم وهمینكه داخل آپارتمان شدیم تازه متوجه گردن شیرین شدم ، یك كبودی كوچیك كه بیشتر شبیه گاز گرفتگی بود كنار گردنش ایجاد شده بود اون كه متوجه نگاه من شده بود گفت : چیزی شده ؟
من : خودت رو تو آیینه دیدی ؟
شیرین رفت طرف اتاق خواب ماوداخل شد ، پشت سرش هم من رفتم ، توآیینه دقیق شد و به طرف من برگشت و گفت : خوب ؟
به طرفش رفتم و با طعنه گفتم : یعنی متوجه نشدی ؟
شیرین : نه
دستمو بردم و گذاشتم روی كبودی و گفتم : اینجا رو كی گاز گرفته ؟
شیرین تو آیینه دقیقتر شد و گفت : نوید كثافت
و به دنبالش مانتوش رو درآورد ،خط سینه و قسمتهای بالایی اون راحت از لباس آستین حلقه ای و سكسی شیرین مشخص بود ،دامن كوتاه و چسبونش بالای زانو اون مثل یك مدل سكسی درستش كرده بود ، از پشت بهش نزدیك شدم و دستمو دوباره گذاشتم روی همون كبودی و با طعنه گفتم : پس این ردپای جرم اون پسره جنس خرابه
شیرین یكم قرمز شده و از توی آیینه نیم نگاهی بهم كرد و سرش رو پایین انداخت ، از پشت بغلش كردم و سرمو بردم كنار گوشش و آروم گفتم : خوش گذشت ؟
شیرین با تكون سرش تایید كرد ، دوباره ادامه دادم : نگار خوب بود ؟
شیرین : آره فقط یكم اعصابش رو ناهید بهم ریخته
من : چرا ؟
شیرین : امشب جشن تولد دوستش دعوت بود و زیاده روی كرده بود
من : مشروب ؟
شیرین : آره ، نگار جون مجبور شد خودش بره دنبالش
من : پس بگو چرا گردنت كبوده
شیرین همونطور كه تو بغلم تكون میخورد گفت : این دیونه گازم گرفت
من : چیكارش كردی كه گازت گرفت ؟
شیرین لبخند زیبایی زد و سرش رو پایین انداخت ، دوباره من ادامه دادم : منم جای اون دیونه بودم و یك دختر خوشگل وسكسی با این تیپ اونم تنها ، حتما میخوردمش .
شیرین بدون اینكه سرش رو بالا بگیره گفت : تنها نبودیم كه
من : خودت گفتی نگار رفته بود دنبال ناهید
شیرین خودش رو تو بغلم جمع كرد و لبخندی زیبا زد ، دستمو دوباره روی همون كبودی گذاشتم و یواش ماساژ میدادم و دوباره سرم رو بردم كنار گوشش و گفتم : چقدر باهاش تنها شدی ؟
شیرین : حدود یك ساعت
من : پس وقت كافی برای خوردنت داشته
شیرین فقط لبخند زده بود ، از كنار میشد سینه های زیباش رو سیاحت كرد ، دوباره تو بغلم فشردمش و گفتم : نوید بهتر میخوره یا كاظمی ؟
شیرین سرش رو بالا گرفت و گفت : دیوانه
من : راست میگی اگر دیوانه هم شدم به خاطر داشتن خواهر خوشگل و ناز و زنی لوند و سكسی هستش
شیرین : نوشین خیلی بی قرار شد ؟
موبایلمو دادم به دستش و گفتم : خودت ببین
ادامه دارد .............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#37
Posted: 7 Jul 2014 11:46
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و هفتم
همونطور كه شیرین داشت میدید منم شروع به عوض كردن لباسم كردم ، شیرین همونطور كه میدید جیغهای كوچكی میزد و زیر لب صحبتهایی میكرد ، مشخص بود چند بار داره اونو میبینه ، من به طرف حموم رفتم ، زیر دوش همش تو فكر نوشین بودم كه الان تو دست 2 تا آدم فوق حشری و شهوتی سپردمش ، اون كاظمی كه من میشناختم امكان این رو داشت كه كوس و كون نوشین رو با كیرش پر كنه ، از حموم كه بیرون اومدم شیرین هم میخواست بره دوش بگیره ، همونطوری كه به طرف حموم میرفت با شیطنت گفت : فكر كنم باید دیگه قید نوشین رو بزنی
من كه از این حرفش تعجب كرده بودم به طرفش رفتم كه زد تو حموم و در رو بست ، بهش گفتم : یعنی چی ؟
شیرین كه صدای خنده های ریزش هم میومد گفت : با این وضعیت ، اونم تو خونه كاظمی
با لحنی آروم گفتم : ای ، چیكار كنیم دیگه ، دو تا هلو تو خونه داریم ولی باید دیگران استفاده كنن
خنده های بلند شیرین نشون میداد خیلی سرحاله ، تو اتاق داشتم برای خوابیدن آماده میشدم كه شیرین از حموم بیرون اومد و رفت اتاق كناری و بعد از چند دقیقه كه لباس پوشید برگشت و گفت : خوب داداش چیزی نمیخوای ؟
من : نه ممنون ، خوب بخوابی
حدود ساعت 6 صبح بود كه موبایلم زنگ خورد ، شماره نوشین بود ، از گیجی خارج شده بود و میخواست مثلا منو از نگرانی خارج كنه ، صدای خواب آلود شراره هم میومد ، یكم خیالم بابت سلامتیش راحت شد . دوباره خوابم برده بود .
با صدای شیرین كه داشت بلند با تلفن صحبت میكرد از خواب پریدم ، ساعت از 10 گذشته بود ، از روی تخت اومدم پایین و رفتم تو هال ، بساط صبحانه آماده بود و شیرین تو آشپزخانه صحبت میكرد ، با اشاره دست ازش پرسیدم كیه كه گفت نوشینه ، بعد به طرف من اومد و گوشی رو بهم داد ، بعد از حال و احوال ازم خواست دنبالش برم ، بعد از صبحانه با شیرین رفتیم دنبالش ، شیرین یك تیپ اسپرتی زده بود كه بیشتر شبیه پسرا شده بود ، وقتی خونه كاظمی رسیدیم شراره اومد جلوی در و با اصرار بردمون داخل خونه ، جالب بود كه قبلا با شیرین آشنا شده بود ، و تلفنی زیاد با هم صحبت كرده بودن و یكبار هم جلوی شركت همو دیده بودن ، داخل كه رفتیم اثری از نوشین و كاظمی نبود ، شراره كه داخل اومد بهش گفتم : خانم ما رو سر به نیست كردین ؟
شراره بلند بلند میخندید و بعد همونطور به انتهای هال میرفت گفت : نگران نباش اون 100 مثل ما رو حریفه
و بعد همونطور كه در انتهای سالن رو باز میكرد گفت : تشریف بیارید
اون راهی به زیرزمین داشت ، صدای خنده های نوشین و كاظمی به گوش میرسید ، وای چقدر زیبا ، اونا تو زیرزمینشون یك استخر كوچولو و كنارش چند تا وسیله بدن سازی و یك طرفش هم میز پینگ پونگ داشتن كه نوشین و كاظمی سخت مشغول بازی بودن ،شیرین با دیدنشون مثل بچه ها طرفشون دوید و گفت : وای من عاشق پینگ پونگم
نوشین شلوارك و یك تی شرت ورزشی نارنجی تنش بود و حسابی هم عرق كرده بود ، مشغول گپ زدن با اونا شدیم ، یكم بعد رو به نوشین گفتم : نمیخوای بریم ؟
كه كاظمی پرید وسط صحبت و گفت : كجا ، امروز كه تعطیله دیگه ، دور هم هستیم
و بلافاصله شراره كه رفته بود بالا با سینی نوشیدنی اومد و گفت : من غذا سفارش دادم ، پس حرفی برای رفتن نباشه
شیرین راكت رو از دست نوشین گرفت و رو به من گفت : داداش بیا بازی
چاره ای نداشتم ، همین كه میخواستم برم طرف میز بازی شراره گفت : با این لباسها ؟
من و شیرین داشتیم به هم نگاه میكردیم و شراره ادامه داد :یك دقیقه بیاین بریم بالا
و كاظمی هم با اشاره ما رو به بالا رفتن هدایت كرد ، شیرین با شراره بالا رفت و من به طرف كاظمی رفتم و گفتم : خیلی دیگه مزاحم شدیم ، شراره خانم خسته شدنا
كاظمی منو به طرف پله ها هول داد و گفت : برو خودتو لوس نكن دیگه ، میدونی چه مدته اینقدر شاد ندیدمش
جر و بحث با كاظمی فایده نداشت و نوشین هم كه از خداش بود بمونیم ، شیرین با سر و صدا اومد پایین ، اونم یك شلوارك و یك تاپ بندی تنش بود ، شراره منو صدا میزد و باید میرفتم بالا ، داخل سالن كه شدم شراره دست به كمر ایستاده بود و وقتی منو دید گفت : وای كه از احمد بدترین ، شما مردها اصلا خوشتون میاد تعارف كنین
و بعد همونطور كه به طرف یكی از اتاقها میرفت گفت : اشكان خان بریم بریم راه ندازی كه خبری نیست
باهاش وارد اتاق شدم ، به طرف كمدی رفت و اول یك تی شرت درآورد و گفت : اینو امتحان كنین ببینم اندازتونه
ازش گرفتم ، ولی مونده بودم كجا بپوشم كه شراره ادامه داد : هان ، نكنه اینم باید من كمكتون كنم
من : خوب آخه كجا .........
كه شراره به طرفم اومد و تی شرت رو ازم گرفت و با لحن خاصی گفت : پیراهنتون رو دربیارین ، نه به احمد كه خودش لباس نوشین رو تنش كرد نه به تو تو لباس خودتون هم موندین
نگاه شیطنت آمیز شراره با لبخند زیباش نشون دهنده خیلی چیزها بود ، ادا درآوردن و فیلم بازی كردن فایده ای نداشت ، اونا میدونستن من و نوشین و شیرین خیلی ریلكس و راحت هستیم و خودشون هم بدتر از ما .
با صدایی آروم گفتم : شوخی میكنی
شراره با همون لوندی ادامه داد : نه ، مگه من با كسی شوخی دارم
من : یعنی تو هم گذاشتی اونا .....
شراره : خوب مگه چی شده ، تی شرت نوشین به گیلیپسش گیر كرد ، منم كه تو آشپزخانه بودم ، احمد به دادش رسید
من : باز خوبه تی شرت فقط مشكل آفرین بوده
شراره كه مشخص بود مست و شهوتی هستش به طرفم اومد و شروع به باز كردن دكمه های پیراهنم كرد ، نمیتونستم چشممو از روی سینه های بزرگش بردارم ، قدرت هیچ كاری رو نداشتم ،شراره وقتی همه ی دكمه هامو باز كرد توچشام خیره شدوگفت :آخه شلوارك رو بعدا من بهش دادم
پیراهنم با كمك شراره از تنم دراومد وهمزمان شراره زیرپوشمو گرفت و رو به بالا داد ، درحالی كه من فقط شلوار پام بود شراره خودشو به تنم میمالید ، تی شرت رو تنم كردم ، یكم تنگ بود ولی میشد تحملش كرد ، شراره همونطور كه به سمت كمد برمیگشت با لبخند گفت : خوب حالا نوبت كمر به پایینه
تو صداش فقط شیطنت بود ، شلوارك سفیدی رو به طرفم گرفت و گفت : اینم برای اشكان جون خودم
و همونطور كه میومد طرفم ادامه داد : اینو احمد از دبی خریده
من منتظر بودم بیرون بره ولی همونطور جلوم دست به كمرایستاد ، مكث من باعث شد كمربندم رو بگیره و باز كنه ، قدرت هیچ حركتی رو نداشتم ، شراره مثل اینكه میخواد لباس یك بچه رو عوض كنه شلوارم رو به پایین كشید ، وای چه ضایع بازی شده بود ، كیرم كه نیم خیز بود از روی شورت پام هم قابل تشخیص بود ، شراره چشمای خمارش رو بهم دوخت و با صدای آرومی گفت : نمیخوای شلوارك رو بپوشی ؟
تو همین اوضاع صدای خنده های بلند نوشین اومد ، بلافاصله شلوارم رو گرفتم كه بپوشم ، نوشین مثل اجنه ها سر رسید و من هنوز شلوارك رو تا زانوهام هم نرسونده بودم ، منو كه با اون وضع دید لبخندی زد و با طعنه گفت : اتاق پرو دو نفره هستش
شراره كه داشت خارج میشد با طعنه جوابش رو داد و گفت : حالا خوبه قبلش تو و احمد این اتاق رو افتتاح كردین
نوشین كاملا قرمز شد و خنده های من بیشتر حالش رو گرفت ، من هنوز شلوارك رو خوب بالا نكشیده بودم ، به طرفم اومد و گفت : بد نگذره ؟
من : ای ، ولی به خوبی اوقات شما با احمد آقا نمیرسه
ادامه دارد ................
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#38
Posted: 8 Jul 2014 21:49
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و هشتم
نوشین تخمامو تو دستش گرفت و فشار محكمی داد ، واقعا دردم گرفته بود كه داد زدم ، نوشین از ترسش فرار كرد و رفت طرف زیرزمین ، روی پاهام نشستم و دستم وسط پام بود كه شراره اومد داخل و گفت : چی شد ؟
من با همون دردی كه تو شكمم پیچیده بود نیم نگاهی بهش كردم و گفتم : حالشو میگیرم
شراره اومد طرفم و جلوم نشست و ادامه داد : خوب مگه چیكار كرد ؟
من : هیچی ، دیونه بازی
شراره دستشو روی دستم گذاشت و گفت : بهش ضربه زد ، آره ؟
من با تكون سر تایید كردم ، باز سینه های شراره جلوی چشمام قرار گرفت و با وجود درد دوباره دستور برپا به كیرم داد ، شراره دستشو روی رونام كشید و آروم آورد بالا و مچ دستمو گرفت و از بین پام برداشت ، یكم به عقب هولم داد تا روی زمین كامل بشینم ، شلوارك هنوز زیر زانوم بود و كیر راست شده ام كاملا از روی شورت نمایان ، شراره دستشو همینطور روی رونام میكشید و تو هر رفت و برگشت به سمت كیرم نزدیكترش میكرد ، هردومون ساكت بودیم و فقط صدای نفسهامون لحظه به لحظه بلندتر میشد ، تو چشاش خیره شده بودم كه كیرم تو دستاش قرار گرفت ، محكم گرفتش و فشاری داد ، همش میترسیدم كسی سر برسه ، شراره سرش رو پایین برد و همزمان كیرمو از تو شورت درآورد و سرشو بوسید ، دمای بدنم درجا افزایش پیدا كرد ، هنوز شوك اولی تموم نشده بود كه شراره همه كیرمو تو دهنش كرد و به آرومی سرش رو بالا آورد ، دو طرف صورتش رو گرفتم و به طرف خودم كشیدمش ، لبهای داغ شراره به جونم آتیش انداخته بود و حالا مكیدن اونا آرامش بخش بود ، همینطور داشتیم از هم لب میگرفتیم كه صدای شیرین ضد حال بدی زد ، من مثل فنر پریدم و خودمو جمع و جور كردم و شراره هم رفت طرف همون كمد ، شیرین كه وارد اتاق شد دیدم تاپش آویزون شده و بندهاش پاره ، مثل بچه ها ادا درآورد و رو به من گفت : داداش ببین این دیونه چیكار كرد
به خاطر پایین اومدن تاپ سوتین خوشگلی كه سینه های بلوری اونو تو خودش پنهان كرده بود كاملا دیده میشد ، شراره كه میخندید اومد طرفمون و تاپ رو ورندازی كرد و گفت : چی شده ؟
شیرین : نوشین با اون شوخیهای ....
كه شراره پرید تو حرفش و گفت : ایرادی نداره عزیزم
و بعد همونطوری كه دو طرف تاپ رو گرفته بود از تن شیرین خارجش كرد ، من به طرف زیرزمین حركت كردم و اونا تو اتاق موندن ، یك حسی بهم میگفت تو زیرزمین خبرهایی باید باشه ، بدون سر و صدا و خیلی آروم در رو باز كردم و رفتم داخل ، از دیدن صحنه توی زیرزمین نزدیك بود كله پا بشم ،تی شرت نوشین بالا زده شده بود و سر احمد بینشون تكون تكون میخورد ، دست نوشین روی كیر احمد قرار داشت ، برای اولین بار نوشین رو زیر دست كس دیگه ای میدیدم ، به جای ناراحت شدن داغی عجیبی تو بدنم ایجاد شد كه ناشی از شهوت بود ، آروم برگشتم و همونطور بی سر وصدا داشتم خارج میشدم كه شراره و شیرین جلوم سبز شدن ، از مدل بیرون رفتم فهمیدن خبریه ، شراره و شیرین مات من شده بودن ، شراره با صدای آرومی گفت : چیه ؟
من لبخند ملایمی زدم وبا طعنه گفتم : هیچی ، احمد داره به نوشین پینگ پونگ یاد میده
شراره دیگه معطل نكرد و همونطور كه من داخل شده بودم اونم رفت و پشت سرش شیرین ، صحنه ای كه دیده بودم همونطور جلوی چشام تكرار میشد ، طولی نكشید كه شراره و شیرین اومدن بیرون و سه نفری رفتیم تو هال ، تازه اونجا متوجه شدم كه شیرین نیم تنه ای پوشید كه فقط سینه هاشو گرفته و به جاش سوتین هم باز كرده ، هر سه نفرمون مشخص بود حال خوبی نداریم
یكمرتبه صدای احمد اومد كه داشت از زیرزمین خارج میشد و میگفت : كجایین بابا ، چرانمیاین ؟
من وشراره وشیرین با این حرفش محكم زدیم زیر خنده و همینكه احمد بهمون نزدیك شد با تعجب گفت : چیه ، به چی میخندین ؟
من از جام بلند شدم و به سمت زیرزمین رفتم و گفتم : هیچی بابا ، مگه خنده هم دلیل میخواد ، خوب خوشحالیم كه میخندیم
این چراغ سبزی بود كه به شراره و شیرین دادم برای ادامه این مسیری كه درش قرار گرفته بودیم .
خانمها شدید درگیر بازی پینگ پونگ بودن ، احمد بهم گفت : موافقی شرطی ورق بازی كنیم ؟
من : شرطی ؟
احمد همونطور كه به طرف خانمها میرفت گفت : آره ، شرطی ، خیلی حال میده
و بعد وقتی به اونا رسید گفت : شرطی ورق بازی كنیم ؟
شراره : باشه
نوشین و شیرین بهم نگاهی كردن و شیرین گفت : من بلد نیستم
شراره بهش گفت : تو طرف ما
و بعد رو به من و احمد ادامه داد : اصلا شما دو نفر یكطرف ما هم یكطرف
همگی رفتیم بالا و تو یكی از اتاقهای دیگه نشستیم ، من و احمد روبروی هم و نوشین یكطرف و شراره و شیرین هم طرف دیگه ، قرار به بازی حكم شد ، هنوز شروع نكرده بودیم كه شراره گفت : راستی شرط چی ؟
منو احمد به هم نگاهی كردیم و جوابی نداشتیم ، جر و بحث راجب شرط بالا گرفت و هركی یه چیزی میگفت كه من رو به احمد گفتم : اصلا شما دوتا برین با هم كنار بیاین ، هر چی شما شرط بزارین ما سه نفر هم قبول میكنیم
نوشین و شیرین هم صحبت منو تایید كردن و اون دوتا اول همونجا و بعد بلند شدن و رفتن اونطرفتر و با صدایی كه كم كم آروم میشد صحبت كردن ،شراره رو به ما گفت : هر چی ما بگیم قبوله ؟
من : بله
شراره رو به شیرین و نوشین گفت : شما چی ؟
اونا هم تایید كردن ، و احمد و شراره اومدن نشستن ، هنوز بازی شروع نشده بود نوشین گفت : پس بالاخره شرط چی شد ؟
شراره در حالی كه ورق تقسیم میكرد خیلی ریلكس گفت : هر دست هر كی باخت یك تكه لباس به لباساش اضافه میكنه تا جایی كه دیگه نتونه چیزی بپوشه
وای تو اون هوای گرم یكی از بدترین شروط بود ، بازی شروع شد و برخلاف اونی كه فكر میكردم نوشین هم مثل شراره تبحر خاصی تو بازی كردن داشت ، تا حالا فرصتی نشده بود امتحانش كنم ولی الان همش میبردن ، نزدیك 8 یا 9 دست بازی كردیم و منو احمد دیگه داشتیم خفه میشدیم ، اونا هم چند تكه لباس اضافه كرده بودن ، خانمها دیوانه وار میخندیدن ، كم كم بازی داشت دستم میومد كه نوشین گفت دیگه خسته شدم ، من خیلی زورم میامد اینطوری ببازم برای همین گفت : نخیر باید ادامه بدی
نوشین با حالتی طلبكارانه گفت : خوب دیگه چی میخواین بپوشین ؟
من به احمد نگاهی كردم ، راست میگفت دیگه نمیشد لباسی اضافه كرد ، چشمك شراره به احمد رو متوجه شدم كه به دنبالش گفت : خوب باشه اشكالی نداره ، ادامه میدیم ولی از این لحظه هر كی باخت یك تكه از لباسش رو درمیاره ، قبوله ؟
سكوتی بینمون برقرار شد كه همه داشتیم فكر نفر دیگه رو میخوندیم ، بدم نمیومد بازی رو سكسیش كنم ، شراره كه دید كسی جواب نمیده گفت : اصلا رای میگیریم ، كیا موافقن ؟
حدسم درست بود ، این برنامه ریزی احمد با خانمش بود ، چون اولین نفراتی كه دستشون بالا رفت همون دو نفر بودن ، نوشین و شیرین اول به هم و بعد به من نگاهی كردن ، اونا منتظر تصمیم من بودن كه با بالا رفتن دستم شلیك خنده همه بلند شد ، دوباره بازی ادامه پیدا كرد و باز هم ما بیشتر بازنده شدیم ، كم كم تنها لباسهایی كه تن من و احمد بود شورت و تی شرت و تن خانمها هم تی شرت و شلوارك با لباسهای زیرشون ، دست بعدی رو ما باز باختیم و مجبور شدیم تی شرتهامون هم دربیاریم ، كار داشت به جاهای باریك میكشید ، من با لحنی التماس آمیز گفتم : ما باخت رو قبول داریم .
ادامه دارد ..................
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#39
Posted: 10 Jul 2014 22:46
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت سی و نهم
شراره : اصلا ، تا آخرش باید بریم
من به شورتم اشاره كردم و گفتم : آخرتر از این ؟
این حرف من چنان انفجار خنده ای رو ایجاد كرد كه همه دلاشون رو چسبیده بودن ، شراره بلند شد و رفت كنار نوشین و بیخ گوشش چیزی گفت و بعد شیرین هم صداش زدن و رفتن تو هال ، رو به احمد گفتم : بابا تو هم یه چیزی بگو
هنوز جوابی از احمد داده نشده بود كه اونا برگشتن و شراره گفت : یا تا آخر بازی ادامه میدین یا دیگه ما با شما هیچ وقت بازی نمیكنیم
به ناچار دست بعدی رو شروع كردیم و بر خلاف انتظارم بردیم ، اونا باید یا تیشرت یا شلوارك رو درمیاوردن ، شراره بدون معطلی تیشرتش رو درآورد، وای فكرشم نمیكردم ، سوتینی كه شراره داشت به صورت لوزی و فقط كمتر از نصف سینه هاش رو پوشونده بود ، نوشین هم با ناز درآورد ، احمد با نگاش داشت اونو میخورد ، نوبت شیرین رسید ، همه منتظر اون بودن كه تازه متوجه شدم اون سوتین نداره ، شیرین بیخ گوش شراره چیزی گفت كه با صدای بلند جواب شنید .
شراره : به من ربطی نداره ، میخواستی قبول نكنی
شیرین بلند شد و همونطور که به طرف آشپزخانه میرفت گفت : اصلا من دیگه بازی نمیکنم ، از اولشم من کاره ای نبودم
شراره مثل دیوانه ها بهش حمله کرد و گرفتش ، اول فکر کردم میخواد بزنتش ولی وقتی نیم تنه شیرین رو زد بالا ویکم از اون سینه های خوردنیش رو تو دید همه ما قرار داد تازه فهمیدم مقصودش چیه ، شیرین خیلی تلاش میکرد که شراره نتونه درش بیاره و تقریبا موفق هم شده بود ، نوشین بلند شد و به طرفشون رفت ، شراره رو کشید عقب و گفت : دخترمون رو ولش کن
شراره اول مقاومت کرد ولی با اصرار نوشین اومد عقب ، شیرین انگشتشو روی دماغش میکشید و برای شراره ادا در میاورد ، نوشین پشت سر شیرین رفته بود و تازه اون موقع مشخص شد چه نقشه شومی کشیده ، شیرین که خیالش از پشت سر راحت بود داشت ما رو نگاه میکرد که اون اتفاق افتاد ، نوشین که با وقت کافی تونسته بود به شیرین مسلط بشه دو طرف نیم تنه شیرین رو گرفته بود و تو یک حرکت از سرش خارج کرد ، سینه های شیرین مثل دو تا هلو پوست کننده و بزرگ افتاد بیرون ، من که داداشش بودم راست کردم ، احمد جای خودش رو داشت ، شیرین فقط تونست جیغی بکشه ولباسشو از دست نوشین بگیره و به طرف زیرزمین فرار کنه ، شراره از بس خندیده بود توان صحبت کردن نداشت ، کم کم گشنه شده بودیم و نوشین و شراره رفته بودن سراغ ناهار ، من هم داشتم با ورقها بازی میکردم ، شراره رو به احمد گفت : شیرین رو صدا بزن تا کم کم ناهار بخوریم
احمد رفت جلوی در و با صدای بلند شیرین رو صدا زد ، جواب شیرین اومد که مثلا با حالتی قهر میگفت : من اصلا با همتون قهرم ، ناهار هم نمیخورم
شراره به احمد گفت : برو بیارش بالا
احمد پایین رفته بود و شراره هم رفت که بساط ناهار رو تو تراس آماده کنه ، نوشین اومد کنارم و با شیطنت گفت : خوب گوشت رو دادی دست گربه
من : کی ؟
نوشین زیرزمین رو اشاره کرد و اروم گفت : معلوم نیست الان اونجا چه خبره
بهترین فرصت بود تا یه طوری به نوشین بفهمونم که قضیه خودش با احمد رو دیدم ، همونطور که داشتم بلند میشدم به طعنه و آروم گفتم : انگار این پسره هر وقت با یکی تنها میشه باید یک مزه ای کنه
تغییر چهره نوشین کاملا عیان بود ، مثل همون دفعه بازم یواشکی در رو باز کردم و رفتم داخل ، اولین صدایی که توجه منو جلب کرد صدای آخ شیرین بود ، وقتی یکم پایینتر رفتم اولین چیزی که دیدم کیر احمد بود که از پشت لای کون شیرین قرار داشت ، شلوارک شیرین تا زانوهاش پایین بود و روی میز پینگ پونگ خم شده بود و احمد از پشت میخواست تو کونش کنه ، یکمرتبه صدای باز شدن در و پشت سرش شراره اومد که صدامون زد و در رو بست ، همین کافی بود تا شیرین و احمد به سمت من نگاه کنن و متوجه حضور من بشن ، پوزیشنی که موقع دیدن من داشتن مشخص میکرد یکم از کیر احمد تو کون شیرین جا گرفته ، نمیخواستم لذتشون بهم بخوره ، با دستم براشون بوس فرستادم و به طرف بالا حرکت کردم ، آخرین چیزی که شنیدم صدای آخ بلند شیرین و پشت سرش جون کشیدن احمد بود .
سرمیز نشسته بودیم که احمد اومد و کنارم نشست ، سرمو بردم کنار گوشش و گفتم : 2 تا طلب من
احمد با صورتی متعجب و البته قرمز شده بهم نگاه میکرد که دوباره سرمو کنار گوشش بردم و گفتم : یکی سینه های نوشین ، یکی هم کون شیرین
حرفی برای گفتن نداشت ، شیرین داشت میومد ، یکم لنگ میزد ، بدون اینکه به من نگاه کنه میخواست بین نوشین و شراره بشینه که من صندلی کناری رو بهش نشون دادم و گفتم : بیا اینجا
وقتی کنارم نشست شراره و نوشین میخ ما بودن ، شروع به غذا خوردن کردیم ، پیرامون همه چیز صحبت شد ، بعد از ناهار من و احمد هم برای جمع کردن میز کمک میکردیم ، تقریبا همه وسایل جمع شده بود و تو یک زمان فقط من و شیرین تنها شدیم ، شیرین مِن مِن میکرد که چیزی بگه ، برای کم شدن استرسش یواش دستمو روی کونش گذاشتم و با خنده گفتم : خدا لعنتت کنه احمد که چطور خواهر نازمو اذیت کردی
شیرین لبخندی زد و با ناز گفت : ببخشید
من که شهوت باز سراغم اومده بود و دیگه دلیلی برای پرده پوشی نمیدیدم و از طرفی میخواستم شیرین هم باهام راحت باشه گفتم : از پشت اذیت نمیشی ؟
شیرین به طرف شراره و نوشین که داشتن با هم صحبت میکردن و میامدن نگاهی کرد و گفت : خوب کار دیگه ای که نمیشه کرد
اونا به ما رسیده بودن ، سراغ احمد رو گرفتم که شراره گفت رفته برای استراحت همه کنار هم اتاق رو جمع و جور کنه
همه با هم رفتیم تو همون اتاق کذایی ، احمد چند تا تشک روی زمین پهن کرده بود و تعدادی بالشت هم آورده بود ، خودش جلوی در خوابید و شراره هم کنارش ، من گفتم : چرا شما جلوی در
احمد : همینه که هست
من : نخیر ما میخوایم اونجا بخوابیم
بین ما سر خوابیدن هم بحث شد و یکمرتبه شیرین گفت : بیاین قرعه بکشیم
جالب بود اینم میشد یک بازی ، شراره بلند شد و چند تا کاغذ آورد و به ترتیب از جلوی در به سمت دیوار شماره گذاری کرد ، شماره 1 جلوی در و همینطور به سمت دیوار ، اولین شماره رو قرار شد شیرین برداره ، شماره 3 برای شیرین افتاد ، پس اون در هر صورت وسط بود ، بعد نوشین گرفت که شماره 4 بهش افتاد ، شراره با شماره 1 نفر بعدی بود ، نوبت من شد و وقتی شماره 2 دراومد شلیک خنده بلند شد ، به این ترتیب اول شراره و من کنارش ، شیرین وسط و کنارش نوشین و در آخر احمد بود، مگه میذاشتن بخوابیم ، نوشین و شیرین بازم بهم ور میرفتن ، ولی چیزی که منو از اون جدا کرده بود دست شراره بود که داشت روی بدن من حرکت میکرد ، نزدیک نیم ساعت همینطوری گذشت و چند باری دست احمد رو روی سینه نوشین دیدم ، کیرم بلند شده بود و شراره با ور رفتن باهاش نمیذاشت آروم بشه ، یکمرتبه شراره بلند شد و به سمت اتاق دیگه رفت ، احمد گفت : کجا رفتی ؟
و بعد رو به من گفت : چیکارش کردی اشکان ؟
من از جام بلند شدم و همینطور که به سمت همون اتاق میرفتم گفتم : هیچی به خدا
ادامه دارد ...................
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#40
Posted: 11 Jul 2014 16:54
اغـــــــــــــــــــــــواگـــــــــــــــــران قسمت چهلم
و در حالی که شراره رو صدا میزدم وارد اون اتاق شدم ، به محض ورود شراره که پشت در ایستاده بود منو به سمت خودش کشید و با پاش در رو بست ، هنوز گیج این حرکت شراره بودم که کیرم رو بیرون اومده از شلوارک دیدم ، شراره جلوی پام زانو زد و همه کیرمو تو دهنش کرد ، دیگه قدرت مخالفت با اینکارش رو نداشتم ، بعد از دیدن لاس زدن احمد با نوشین و بعدش گاییده شدن شیرین توسط اون دیگه دلیلی برای ملاحظه کاری نبود ، شروع کردم به بازی با سینه های شراره ، تو اون اتاق یک تخت قرار داشت و همون برای خوابوندنش کافی بود ، تو کمتر از 1 دقیقه هر دو لختِ لخت بودیم و اولین کاری که شروع کردم رفتن لای پاش بود ، سرمو بردم روی کوس صاف و صیقلیش و شروع به خوردن کردم ، شراره اصلا سعی در آروم ناله کردن نداشت و بلند بلند صداش دراومد ، کیرمو که حالا به نهایت شق بودنش رسیده بود را روی کوسش میکشیدم ، شراره همش پهلوهامو فشار میداد و وقتی دید تو کوسش نمیکنم بلند طوری که فکر کنم حتی همسایه هم فهمیدن گفت : بکن تو کوسم ، من کیرت رو میخوام
به قدری کوسش خیس و لیز شده بود که کیرم با فشار کمی تا ته تو کوسش رفت ، صدای ناله های شراره همراه با تند شدن تلمبه زدن من بلند تر میشد ، پهلوهای شراره شده بودن دستگیره هایی برای کوبیدن کیرم تو کوسش ، شدت گاییدنش رو زیاد کردم و تکونهای سینه های درشت شراره منو یاد سینه های 2 تا کوس کناری مینداخت ، شراره از روی تخت پایین اومد ومنو روی زمین به پشت خوابوند ، اومد و با تنظیم کیرم با کوسش کامل روش نشست ،دیدن جست و خیز شراره روی کیرم در حالی که سینه های بلوریش رو هم با دستاش فشار میداد اومدن آبم رو نزدیکتر کرد ، با صدای شهوتی گفتمش که دارم میام ، مثل فنر از روی کیرم بلند شد و گذاشت تو دهنش ، مثل پورن استارهای فیلمها ساک میزد ، فوران آبم تو دهنش هم باعث نشد سرش رو عقب بکشه و بیرون زدن آبم از کنار لبش منو به اوج برد .
نمیدونم چه مدت من و شراره لخت تو بغل هم خوابمون برده بود كه با صدای جیغی بیدار شدیم ، خودمون رو مرتب كردیم و رفتیم بیرون ، آروم جلوی در اتاق كناری ایستادیم ، احمد بالاخره كار خودش رو كرده بود ،صدای نوشین بودش كه با فرو رفتن كیر احمد تو كونش از شدت درد جیغ زده بود ، نوشین در حالی كه یدونه بالشت زیر شكمش بود خوابیده بود و احمد هم مشغول فرو كردن كیرش تو كون اون ، خبری از شیرین نبود ، نوشین با چنگ زدن تشك و گاز گرفتن اون سعی میكرد درد ناشی از تلمبه زدن احمد تو كونش رو تحمل كنه ، بیشتر كیر احمد تو نوشین میرفت و میومد ،كون سفید و بزرگ نوشین كاملا در احاطه احمد قرار داشت ، اول احمد متوجه ما شد ولی این مسئله از شدت گاییدنش كم نكرد كه بیشتر هم شد ، نوشین با دیدنمون ناله ای كرد و مشخص بود میخواد مطلبی رو بگه كه با ضربه محكم احمد و خوابیدن روش همه كیر تو كونش جا گرفت و نفس نوشین هم بند اومد ، نعره های احمد نشون داد كه آبشو تو كون نوشین خالی كرده .
موقع برگشتن تو ماشین هیچ صحبتی بینمون رد و بدل نشد ، احمد وحشیانه كون نوشین رو گاییده بود و این از مدل راه رفتنش مشخص میشد ،خونه كه رسیدیم به هردوشون گفتم بشینن ، میخواستم بهش مطلبی رو بگم ، دیگه تابو بینمون شكسته شده بود و برای خجالت كشیدن چیزی باقی نمونده بود، برای همین گفتم : ببینید هر چیزی كه امروز اتفاق افتاد بین خودمون 3 تا میمونه ، تمام اتفاقات امروز خواسته خودمون بود وگرنه نمیشد ، اینو قبول دارین ؟
نوشین و شیرین با تكون سر تایید كردن ، ادامه دادم : خوشبختانه دو تا خانواده ای كه جدیدا به عنوان دوست باهاشون رابطه برقرار كردیم مثل خودمون هستن و كاملا میشه بهشون اعتماد كرد ، ولی مهم اینه كه در نظر بگیریم نباید این جمع زیاد گسترش پیدا كنه ، منظورم اینه كه خانواده های دیگه ای كه حتی به نظرمون راحت و ریلكس هم هستن فعلا جایی تو این رابطه ندارن
بعد رو به نوشین گفتم : نوشین یك سوال ازت میكنم فقط دوست دارم واقعیت رو بگی و حرف دلت رو بزنی ، باشه ؟
نوشین : حتما عزیزم
من : از رابطه امروز من و خودت ناراضی نیستی ؟ بدت نیومده ؟ پشیمون نشدی ؟
نوشین نگاهی به شیرین كرد و هر دو لبخندی زدن ، نوشین نمیتونست جوابی بده ، شیرین شروع به انگولگ كردنش كرد و رو به من گفت : بدش اومده باشه ؟
و در حالی كه نوشین رو فشار میداد ادامه داد : خیلی هم لذت برده ، مگه نه لاشی خانم ؟
نوشین آروم میخندید و هیچی نمیگفت ، نیازی به پاسخ دادن هم نداشت مشخص بود كاملا خوشش اومده ، شیرین رو به من كرد و گفت : داداش من برم بخوابم ؟
من : برو ، ولی قبلش بگو ببینم تو كه اذیت نشدی ؟
شیرین همینطور كه از جاش بلند میشد و به طرف اتاقش میرفت گفت : یكم ، ولی نه به اندازه نوشین
به نوشین نگاهی كردم كه با ادا سرش رو تكون داد و حرف شیرین رو تایید كرد .
روزهای شنبه و یكشنبه كلی كار سرمون ریخته بود طوری كه حتی فرصت چای خوردن هم نداشتیم ، صبح روز دوشنبه با كاظمی جلسه كاری داشتیم و برای همین به شیرین گفتم خانم جراحی (نگار) رو بگه بیاد بالا ، شیرین خبر داد همین الان نگار اطلاع داده به خاطر بستری شدن ناهید شركت نمیاد ، با موبایلم بهش زنگ زدم كه گفت ناهید رو به خاطر معده درد زیاد برده بیمارستان ، حدود ساعت 3 به كاظمی اطلاع دادم و رفتم بیمارستان ، جلوی در دیدم دارن میان بیرون ، اینطور كه معلوم بود بهتر شده و نیازی به موندن نداشت ، نوید هم اونجا بود ، قرار شد من نگار و ناهید رو برسونم و نوید هم بره داروها رو بگیره ، رابطه بین ناهید و نگار شدید به هم خورده بود و اصلا با هم صحبت نمیكردن ، نگار همش با توهین باهاش صحبت میكرد ، وقتی خونه رسیدیم ناهید بغضش تركید و رفت تو اتاقش و در رو بست ، نگار هم گریه میكرد ، رفتم و از پشت بغلش كردم و گفتم : چی شده ؟ یه معده درد نباید اینقدر نگرانتون كنه
نگار همونطور كه اشكش رو پاك میكرد گفت : اشكان تو غریبه نیستی مسئله معده درد تنها نیست
من : چی شده ؟ چرا واضح نمیگی ؟
نگار روشو به من برگردوند و گفت : ناهید بكارتش رو از دست داده
من : كی ؟
نگار : همون شبی كه جشن تولد بوده ، مست بوده و متوجه نشده
من : كدوم عوضی سوءاستفاده كرده ؟
نگار : هیچی نمیگه ، حتی اجازه نمیده برم خونه دوستش ، میگه مقصر اصلی خودشه
من : خوب ؟
نگار : هیچی حالا همش خودش رو داره سرزنش میكنه
من : تو چی بهش گفتی ؟
نگار : خوب راستش من خودم هم زیاد دور نمیدیدم این اتفاق بیافته ولی فكر نمیكردم ناهید نتونه هضمش كنه
من : باهاش صحبت میكردی
نگار : از اون شب همش كار من و نوید همین بوده ، ولی نمیدونم چرا بازم بی قراره
من : فكر میكنی نوشین و شیرین بتونن آرومش كنن ؟
نگار : نمیدونم
به شیرین زنگ زدم و ازش خواستم بیاد پیش ما ؛ برای همین نگار هم به نوید زنگ زد كه بره دنبالش ، زیاد طول نكشید كه اومدن ، نوید همه چیز رو برای شیرین گفته بود ، شیرین بلافاصله رفت پیش ناهید ، من ازشون خداحافظی كردم و رفتم طرف خونه و قول دادم با نوشین برگردم ، بعد از استراحت كوتاهی به طرف خونه نگارشون رفتیم ، نگار تنها بود و بچه ها رفته بودن دور بزنن ، اینطور كه مشخص بود ناهید آرومتر شده بود ، نگار میگفت شیرین خوب میتونه مخ بزنه و آدمو قانع كنه كه نوشین با طعنه گفت : آره نگارجون این خصوصیت خانوادگیشونه ، من خودم نفهمیدم چطور مخمو زد .
ادامه دارد ...............
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم