انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین »

خاندان دعاگو


مرد

 
خاندان دعاگو (قسمت دهم)
رفتم به اتاقم و لباس پوشیدم و اومدم توی پذیرایی که برم بیرون مامان هم با دستمال سینه و صورت خودشو پاک کرده بود و داشت لباس می پوشید . اخرین تیکه لباسشو داشت می پوشید که من در را باز کردم تا برم بیرون که یه دفعه خاله عاطفه را جلوی خودم دیدم و دستش هم روی زنگ بود و میخواست کلید زنگ را فشار بده که من زودتر از اون در را باز کرده بودم. با خاله عاطفه سلام و احوالپرسی کردم و همدیگه را بوسیدیم وخاله وارد خونه شد وبعد از سلام و احوالپرسی با مامان همدیگه را بوسیدند که من نگاهم متوجه ابروی مامان شد و با خودم گفتم: وااااای هنوز یه قطره از اب منی ام روی ابروی مامان مونده ، نکنه خاله اونو دیده باشه.همون طور که دم در بودم و میخواستم برم بیرون شروع کردم از پشت سر خاله به مامان اشاره کردم و بهش فهموندم که روی ابروشو پاک نکرده اما مامان زهره متوجه نشد و من هم دیگه بیشتر از این موندنو جایز نمیدونستم وفوری از خونه اومدم بیرون تا یه هوایی به سرم بخوره اما از سوتی ای که مامان داده بودحسابی میترسیدم و همش داشتم فکر میکردم که ای کاش خاله عاطفه ندیده باشه اخه اون خیلی تیز هست و امکان نداره این را ندیده باشه. بالاخره هرجور که بود فکرمو از این قضیه خارج کردم و رفتم دنبال چندتا از دوستام و باهم تا شب توی خیابون ول میچرخیدیم وتقریبا دیگه ساعت 10 شب بود که برگشتم خونه و وقتی وارد خونه شدم دیدم مثل این که همه چیز در امن و امان هست.مامان از اشپزخونه اومد بیرون واومد به استقبالم و از همون دم در اومد توی بغلم و شروع کرد به بوسیدن من و مدام از من لب میگرفت، وقتی حسابی عقده اش را خالی کرد به حرف اومد و گفت: سیاوش جان ، معلوم هست این همه مدت کجابودی؟ نمیگی دلم برات تنگ میشه؟ تو دیگه علاوه بر این که پسرم هستی شوهر منم هستی، پس باید حواست بیشتر از این ها به من باشه. من: ببخشید مامان جون با رفیقام گرم صحبت شدیم و مشغول گشت و گذار حسابی وقت از دستم رفت و وقتی به خودم اومدم دیدم دیگه خیلی دیر شده. حالا خوشگل سیاوش بهش بگه نکنه دوباره هوسی شدی؟ مامان: اره عزیزم ، الان اینقدر هوسی هستم که حد نداره . بعد مامان سرشو اورد در گوشم و گفت: از وقتی رفتی زهره کوچولو مدام داره سراغ سیاوش کوچولو را میگیره و همش داره بی تابی اونو میکنه. من که این حرفو از مامان شنیدم یکی از دستامو که دور کمر مامان بود بردم زیر لباس مامان و از زیر شرتش کوسشو به چنگ گرفتم و گفتم : آخ که من فدای این زهره کوچولو بشم که این قدر دل نازک هست و طاقت دوری سیاوش کوچولوشو نداره. راستی مامان جون سوراخ کونت در چه حالی هست؟ خوب شده؟ مامان: اره عزیزم خوب شده و دیگه نمیخواد خودتو ناراحت کنی. من: پس امشب یه کوس و کون درست و حسابی افتادم درسته؟مامان: بله عزیزم امشب میخوام یه کوس و کونی بهت بدم که همون زیر کوسم پر پر بشی و از رمق بیوفتی.راستی سیاوش یادت نره کونمو باید اروم بکنی و نباید زیاد دردم بیاد اوکی؟ اگه دردم بیاد و بخواهی با زور بکنی دیگه از کون خبری نیست. من: باشه مامان جون، تو که میدونی من جونمو برات میدم حالا بیام و از کون تو را اذیت کنم؟ مامان: میدونم قربونت برم منم شوخی کردم ، اصلا تو اگه خواستی حتی میتونی منو تیکه تیکه ام کنی.من متعلق به تو هستم. من: خیلی ممنون مامان جون. امیدوارم بتونم از پس اعتمادت بر بیام. منو مامان بلاخره وارد اتاق خواب شدیم و من همونجا بدون درنگ مامان و خودم را لخت کردم وهردو باهم رفتیم روی تخت. مامان وقتی دراز کشید من سرمو بردم طرف کون مامان و شروع کردم سوراخ کون مامان را زبون زدن. مامان که وقتی این حرکت منو دید گفت: نمیخوای اول بیایی سراغ کوسم ؟ ببین چطور داره گریه می کنه؟ من: نه مامان جون اگه اول بیام سراغ کوست اونوقت دیگه برای کون رمقی باقی نمی مونه اما حالا که اومدم سراغ کونت تو میتونی به اشتیاق کوس یه کون درست و حسابی به من بدید. وقتی سوراخ کون مامانو حسابی زبون زدم رفتم بالای سر مامان نشستم و مامان هم فوری کیرمو گرفت و اول حسابی با دستاش مالش دادو بعد هم کیرمو به دهن گرفت و حسابی خیسش کرد. به مامان گفتم که روی تخت به حالت داگی استایل قرار بگیر و خودم هم رفتم پشت سر مامان و کیرمو به سوراخ کون مامان فشار دادم و سر کیرم رفت داخل کون مامان . مامان که معلوم بود فشار زیادی را تحمل میکنه به خاطر من چیزی نگفت و خودشو نگه داشت . من هم فشارمو کم کردم و خیلی اروم کیرمو فرستادم داخل کون مامان. وقتی که کیرم کامل توی کون مامان جا گرفت تقریبا ده دقیقه ای طول کشیده بود. من بعد از این دیگه شروع کردم به تلمبه زدن. دیگه بعضی وقتها کیرمو کامل از کون مامان میکشیدم بیرون و دوباره میفرستادم اون داخل که در این بین باز و بسته شدن سوراخ مامان حال عجیبی را در من به وجود می اورد. دیگه سرعت حرکتمو زیاد کرده بودم و داشتم تند تر و شدیدتر ضربه هامو میزدم. دیگه هم من و هم مامان نزدیک ارضا شدنمون بود برای همین هم من و هم مامان خیلی دادو بیداد میکردیم .اول مامان ارضا شد و بیحال روی تخت به حالت دراز کش افتاد و من هم همون طور کیرم که توی کون مامان بود روی مامان خوابیدم ....
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعاگو( قسمت یازدهم)
مامان که منو کنار خودش دید سرشو چرخوند تا از من لب بگیره که منم لبمو روی لب مامان گذاشتم و در همین حین که که داشتیم همدیگه را می بوسیدیم من هم توی کون مامان ارضا شدم و همه ابمو روونه سوراخ تنگ کون مامان کردم . مامان که داغی ابموتوی کونش حس کرد گفت: وای سیاوش تو که دویاره منو سوزوندی عزیزم. و دوباره مامان منو بوسیدو بعد از چند دقیقه من از روی مامان بلند شدم و کنارش دراز کشیدم مامان هم از روی میز چندتا دستمال برداشت و اونارو تا کردو لای کونش گذاشت تا اب برگشتی جذب دستمال بشه. بعد خودش دوباره بی هیچ حرف و حدیثی روبه من چرخید و کیرمو دوباره به دهن گرفت و حسابی اونو میکش زد و سیاوش کوچولوی بی حال را دوباره بزرگ و شقش کرد بعد بلند شد و کیرمو با کوسش تنظیم کرد و روی کیرم نشست . وقتی که کیرم کامل توی کوسش جا گرفت روی من دراز کشید و لبمو بوسید و اروم گفت : میبینی عزیزم کوسم حسابی با کیرت جور شده و همش کیر تو را میخواد دیگه اصلا با کیر پدرت حال نمیکنم و بود و نبودش دیگه برام فرقی نمیکنه و تنها کسی که برام مهم هست تویی.من: منم مامان جون . با بودن شما در کنارم دیگه بود و نبود پدر برام فرقی نمیکنه. چون اصلا شما هستی که در زندگی من هم برای من مادر بودی و هم پدر و در این چند روزه که نقش همسرم را هم داشتی. و دوباره منو مامان لب همدیگه را به دهن گرفتیم. بعد از چند دقیقه مامان شروع کرد روی کیرم حرکت کردن وبالاو پایین پریدن . من که از خستگی داشتم بال بال میزدم اما مامان مثل این که اصلا خستگی نمیشناسه چی هست؟ به انواع و اقسام حالت ها روی من داشت مانور میداد. من که بعد از این همه مدت دوباره داشتم ارضا میشدم به مامان گفتم مامان هم بهم گفت هرووقت خیلی خیلی نزدیک اومدنت شد بهم بگو و دوباره شروع کرد بالا و پایین پریدن، عقب و جلو کردن ، چرخوندن کوسش روی کیرم و.... من بعد از چند دقیقه که خودمو نگه داشته بودم تا مامان زودتر از من بشه دیدم که فایده نداره و دیگه اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم و فوری به مامان گفتم: مامان جون دیگه داره میاد و نمیتونم نگهش دارم. با این حرف من مامان فوری بی حرکت روی کیرم نشست و پاهاشو دو طرف بدنم قفل کرد و این طوری کیرمو داخل کوس خودش زندانی کرد و سیاوش کوچولو که دید راه فراری نداره مجبور شد خودشو همون جا خالی کنه وداخل کوس مامانو اب پاشی کردم. . وقتی که من در حال ارضا شدن توی کوس مامان بودم مامان هم بدنش لرزید و ارضا شد و خیلی اروم روی من دراز کشید و کیر من همچنان توی کوسش باقی مونده بود. مامان: میبینی سیاوش چطور بی تاب کیرت هستم ؟ حتی الان که خودشو توی کوسم خالی کرده دلم نمیاد از کوسم بیرون بیارمش. من: اخ که من قربون مادر بیتاب خودم برم که اینقدر بیتاب سیاوش کوچولوی من هست و بی تاب خود من نیست. مامان که فهمید چه تیکه ای بهش انداختم فوری خواست حرفشو درست کنه و گفت: نه عزیزم منظورم این نبود خودتو هم هستی دلم برای تو هم بیتابه. من: دستت درد نکنه مامان جون دستت درد نکنه واقعا که با این حرفت منو کیر کردی. مامان فهمید که راهی برای درست کردنش نداره و خودش از اول خراب کرده برای همین حرفی که باید اخر میگفت را بالاخره گفت: شرمنده سیاوش جان ، معذرت میخوام به خاطر این حرفم اما قبول کن تو الان نقش اصلی شوهرمو داری و یه زن به غیر از محبت و عشق و علاقه و سکس و پول دیگه از شوهرش چی میخواد؟ ببین محبت و عشق وعلاقه که بین من و تو از اول بوده و هست و تازه این عشق و علاقه شدتش هم زیاد تر شده واز مادروفرزندی که بود حالا بهش زن و شوهری هم اضافه شده. سکس هم که هروقت دلمون بخواد میتونیم با همدیگه داشته باشیم و همدیگه را سرحال کنیم و جای پدرتو برای من پر کنی و تنها مسئله ای که میمونه پول هست که از وظایف زن و شوهری پدرت فقط همین مونده که باید پول بیاره تا بتونه خرج خونه را بده و چون فقط من و تو در این خونه هستیم منظورم از خرج خونه دادن این هست که اون مخارج خونه را بده تا من و تو بتونیم با خیال راحت و اسودگی خاطر باهم بخوابیم و سکس کنیم عزیزم. من: مامان جون اگه یه روزی بابا بهم بگه برو کار کن وبرای خودت پول در بیاری چی؟ مامان: نمیزارم اخه تو یکی یه دونه خودم هستی و نمیزارم بری سرکار من اصلا نمیتونم دوری تو را تحمل کنم. دیگه هم از این حرفا نزن.
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعاگو(قسمت دوازدهم)
مامان منو بوسید وسرشو روی سینم گذاشت و با دستاش داشت با موهای سینم بازی میکرد و منم داشتم با موهای سر مامان بازی میکردم و نوازشش میکردم که یه دفه ماجرای خاله یادم اومد و گفتم: مامان زهره یه لحظه نگام کن. مامان هم سرشو بلند کرد و توچشمای من نگاه کرد و گفت: جونم عزیزم ، بگو چی شده؟ من: مامان، صبح که من میخواستم برم بیرون و خاله عاطفه اومده بود یه لکه اب منی ام روی ابروت مونده بود واین طوری باهاش روبوسی کردی. حالا ببینم خاله فهمید موضوعو یا این که نفهمید ؟ چون بعید میدونم خاله نفهمیده باشه اخه معمولا خاله عاطفه خیلی نکته سنج و ریز بین هست برای همین بعید میدونم ندیده باشه. مامان کمی با خودش فکر کرد و من من میکرد و انگار دلش نمیخواستبه من بگه و از طرفی هم دوست نداشت به من دروغ بگه تا این که بالاخره مامان به حرف اومد و قفل دهانشو شکست و گفت: راستشو بگم یا دروغشو؟ من: خب معلومه مامان جون تا راست هست چرا دروغ؟ مامان: باشه، راستشو بخوای اون همون اول که وارد خونه شده بود از ماجرا را فهمیده بود و زودتر از تو اب منی تو رو دیده بود اما برای این که خجالت نکشی چیزی نگفت و گذاشت وقتی که تو رفتی بیرون اومد سراغم و منم مجبور شدم ماجرا را براش تعریف کنم. من: خب دیگه چی؟ مامان: ببین سیاوش راستشو بخوای اول عاطفه فکر سکس با تو رو توی سرم انداخت و اون این پیشنهادو بهم داده بود و حالا هم داشت بهم میگفت که دیدی عیبی نداره و از این حرفا دیگه.. من که تنورو گرم دیدم میخواستم نونمو بچسبونم برای همین با تیکه و کنایه به مامان گفتم : ببینم در مورد درصد هم ازت سوال کرد یا نه؟ مامان با حالتی تعجب انگیز گفت: کدوم درصد؟ من: منظورم 75درصد و25 درصد باقیمونده یا فقط 75 درصد خالی؟ مامان که دیگه فهمیده بود چی دارم میگم فوری پرسید: تو اینارو از کجا میدونی؟ من هم دستامو دور کمر مامان حلقه کردم و به خودم فشارش دادم ویه بوس ابدار بهش کردم وماجرای اون روزکه حرفاشونو شنیده بودم را کامل براش گفتم. مامان هم که میدونست من جریانو کامل میدونم کل جریان را برام تعریف کرد وگفت که خاله عاطفه منو پسندیده و وقتی بهش گفته 100 درصد کامل هستم خاله عاطفه نتونسته جلوی خودش را بگیره و از مامان خواهش کرده تا بتونه با من باشه ولی مامان حرفی نزده .بعد مامان گفت: حالا سیاوش تو که کامل از جریان باخبر هستی بگو ببینم نظرت در مورد خاله عاطفه چی هست؟من: نمیدونم مامان جون، فعلا هیچی برام مادر خودم نمیشه . مامان: اخ که من قربون پسر خوشگل خودم برم که باحرفاش داره منو رام خودش میکنه. راستی سیاوش جون میخوام یه موضوعی را بهت بگم، امروز از ده خان عمو رحمان( عموی بابا) زنگ زدندو گفتند که خان عمو دوشب پیش سکته کرده و امروز فوت کرده و چون از بین عموهات و بابات تنها کسی که بیشتر بهش سر میزد و جویای احوالش بود پدرت و مابودیم برای همین اون فقط شماره مارو داشته وبه خونه ما زنگ زدندو این خبرو گفتند من هم در اصل باید همین امروز حرکت میکردم تا به اونجا برسم برای خاکسپاری اما راستشو بخوای دلم هوای یه سکسی را کرده بود که مزه اش تا یه هفته که اونجا هستم زیر زبونم باشه برای همین با خودم گفتم اگه یه روز دیرتر برم اتفاقی نمیوفته و فوقش یه روز دیرتر جنازه را خاک میکنند ، از طرفی میدونم که تو نباید تمرینت قطع بشه یعنی اگه سرت بره نباید تمرینت بره برای همین گفتم اگه بهت بگم که بیایی مخالفت خواهی کرد برای همین به خاله عاطفه ات سپردم که هوای تورو داشته باشه و برات غذا درست کنه. فقط یه زحمت برات دارم که تو این یه هفته به جای خونه برو خونه خاله عاطفه. من: باشه مامان جون خیلی هم ممنون که شرایطمو درک کردی و منو مجبورم نکردی. مامان: خواهش میکنم عزیزم من باید هوای شوهر گلمو داشته باشم. راستی سیاوش جان اگه خاله عاطفه خواست تا باهاش باشی از نظر من اشکالی نداره اما یادت نره مزه کوس و کون مامان نباید از یادت بره و به محض این که برگشتم باید به من در اولین فرصت یه حال درست و حسابی بدهی. من: خیلی ممنون مامانجون. چشم مطمئن باش هیچ وقت مزه کوس و کونت از زیر دندونام نمیره. مامان: سیاوش جان حالا اروم به پهلو بخواب تا من روی تخت قرار بگیرم و دیگه بخوابیم اما مواظب باش چون دوست ندارم کیرت از کوسم بیاد بیرون این دوتا باید تاصبح باهم باشند تا بتونند از هم برای یه هفته دل بکنند من: چشم مامان. خیلی اروم همین طور که مامان روی بدنم دراز کشیده بود به پهلو غلتیدم و مامان هم این طوری روی تخت قرار گرفت و گفت: خواب خوبی داشته باشی عزیزم. من: صبر کن مامان جون اگه میخوای بخوابم باید بهم شیر بدی . مامان: خب من که الان لخت هستم و سینه هام هم ازادن و در اختیارت هستند . من: نه مامان جون من این طوری دوست ندارم، میخوام خودت یکی از سینه هاتو تو دهن من بزاری و مثل بچگیهام با دوتا انگشتات نوک پستونتو فشارش بدی تا شیر بیشتری بیاد و در همین حین قربون صدقه ام بری تا کم کم هم خودت خوابت ببره و هم من و تا صبح این سینه توی دهن من باقی بمونه. مامان: از دست تو سیاوش ، بیا عزیزم ، بیا جانم ، قشنگ مامان گریه نکن نفسم . بیا عزیزم ، بعد مامان سینه اش را گرفت و توی دهن من گذاشت و شروع کرد با یه دستش نوازش من و با دست دیگه اش فشاردادن پستون و قربون صدقه من رفتن. تا این که مامان بالاخره اروم اروم خوابش برد و من هم بعد از چند دقیقه که مامان خوابیده بود و سینه مامان توی دهنم بود ، همین طور که داشتم به سینه مامان مک میزدم کم کم چشمام سنگین شد و به خواب رفتم.
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خاندان دعا گو( قسمت سیزدهم)
صبح مامان منو بیدار کرد و خودش سریع اماده شد و یه صبحانه سریع خوردیم بعد مامان زنگ زد و یه ماشین برای ده خان عمو سفارش داد و بعد از ده دقیقه عازم اونجا شد، من هم وسایلمو جمع کردم و رفتم تمرین. ظهر که از تمرین برگشتم رفتم به خونه خودمون و یه دوش اب گرم گرفتم تا دمای بدنم تنظیم بشه و همچنین عرق از روی من بره . وقتی از حمام اومدم بیرون و لباس پوشیدم رفتم سراغ گوشی و زنگ به خونه خاله عاطفه زدم بعد از چندتا بوق که خورد خود خاله گوشی را برداشت و گفت: به به سیاوش جان .ببینم مگه قرار نبود بعد از تمرینت مستقیم بیایی خونه ما ؟ پس چرا رفتی خونه خودتون؟ من: سلام . چرا حرفت درسته اما بدنم توی تمرین به شدت عرق کرده بود و میخواستم برم حمام برای همین اومدم خونه ، الان هم زنگ زدم ببینم خونه هستی یا نه؟ خاله: هه تازه می پرسه خونه هستم یا نه؟! پسر من خیلی وقت هست که منتظرت هستم بیا دیگه.تازه مگه این جا حموم نداره که رفتی خونه خودتون؟ من: چرا خاله اما هم خجالت میکشیدم و هم با خودم لباس نداشتم . خاله:این حرفا چیه ؟ از کی خجالت میکشی؟ من که خالت هستم شاهین هم که شوهرم هست ، تازه الان هم سرکار هست و هنوز نیومده اگه اومده بودی هیچ کس غریبه را نمیدیدی. الان زود بیا که من هنوز ناهار نخوردم و منتظر تو هستم تا بیایی و با هم ناهار بخوریم. من: ای وای خاله جون شما به خاطر من ناهار نخوردی ؟ خب زودتر بگو تا من اینقدر وراجی نکنم . الان هم شما ناهارتو بخور و نمیخواد به خاطر من خودتو گرسنگی بدی.خاله: صحبت نباشه ، من یه دونه پسر خواهر به اسم سیاوش که بیشتر ندارم و خاطرش هم برام خیلی عزیزه . دیگه هم به جای این که مخ منو پیاده کنی زودتر راه بیوفت. من هم خداحافظی کردم و بهش گفتم تا یه ربع دیگه پیشت هستم و گوشی را گذاشتم و فوری لباسمو پوشیدم و رفتم به سمت خونه خاله .وقتی رسیدم زنگو زدم و خاله هم بدون جواب دادن در خونه را باز کرد و من رفتم داخل ساختمون و به طبقه خاله اینا رفتم . به محض این که خواستم درو بزنم خاله فورا درو باز کرد و من رفتم توی خونه و خاله پشت سر من که پشت در پنهون شده بود درو فورا بست و من هم برگشتم به طرف در و این بار خود خاله را دیدم . وای خاله با یه لباس خواب کوتاه و یقه باز نازک و بدون زیرشلواری و بدون دامن پشت در بود . خاله در این حین اومد به طرف من و منو در اغوش کشید و منو بوسید و گفت: چه عجب سیاوش خان افتخار دادیدو به کلبه ما اومدید . من : این حرفو نزن خاله جون . شما جاتون روی تخم چشم ماست و ما سعادت نداشتیم خدمت برسیم . خاله: اختیار داری خاله جون. من خیلی دوست دارم و شوخی گفتم و گرنه میدونم که سرت خیلی شلوغه و وقت کم داری مخصوصا چند وقت اخیر. من این تیکه خاله را خوردم و متوجه شدم که منظورش از این حرف اخرش چی هست زدم زیر خنده و یابو اب دادم و گفتم : راستی خاله از اقا شاهین چه خبر ؟ خوب هست؟ کی از بانک میاد؟ ( اخه اقا شاهین کارمند بانک هست ) خاله: خیلی ممنون سیاوش جان اونم خوبه ، تقریبا تا یه ساعت دیگه باید بیاد. حالا زود باش بریم ناهار بخوریم که خیلی گشنه هستم.من: مگه صبر نمیکنی اقا شاهین بیاد تا باهم بخوریم. خاله: نه خاله جون. حالا بیا بریم توی اشپزخونه تا بعضی چیزا را برات تعریف کنم تا اگه چیزی دیدی تعجب نکنی و کامل در جریان قرار بگیری.من: باشه بریم . با هم به اشپزخونه اومدیم و خاله ناهارو کشید . من وقتی که داشت خاله غذارا میکشید دیدم که درست اندازه دونفر غذا درست کرده . من یه لحظه خجالت کشیدم و برای همین گفتم: خاله جون شرمنده من غذا نمیخورم . خاله: چرا سیاوش تو که میگفتی گشنه هستی حالا چرا میگی غذا را نمیخوای ؟ نکنه دوست نداری؟ من : نه خاله اتفاقا من این غذا را هم دوست دارم اما خاله جون این غذا برای دونفر هست یعنی شما و اقا شاهین پس سهم من نمیشه.خاله: درسته این غذا سهم دو نفره اما این دو نفر من و تو هستیم و شاهین نیست . حالا شروع کن ناهارتو بخور من برات توضیح میدم . با این حرف خاله شروع کردیم به خوردن . بعد از چند دقیقه من گفتم: خب خاله جون چی میخوای به من توضیح بدی؟ بگو من سراپا گوشم. خاله بعد از کمی من من کردن گفت: ببین سیاوش جان تو دیگه بزرگ شدی و احساس میکنم میتونی رازدار باشی مخصوصا راز بین منو شاهین را. ... ببین هر کس توی زندگی یه سری فکر و خیالاتی برای خودش داره و دوست داره اونجوری زندگی کنه. مثلا بعضیا دوست دارند دکتر بشوند ، بعضیا دوست دارند مهندس بشوند ، بعضیا هم دوست دارند توی هرکاری که هستند رئیس باشند حالا چه تجربه اون کارو داشته باشندو چه نداشته باشند فقط میخواند رئیس باشند. قبول داری؟ من: کاملا خاله جون ، ادامه بده. خاله:آفرین سیاوش جان ، این حرفایی که بهت گفتم مربوط میشه به زندگی کاری در زندگی زناشویی هم یه سری تفکرات و تخیلات وجود داره که هرکس دوست داره طبق اون فکرهایی که در گذشته داشته تو زندگی زنا شویی اونو انجام بده. مثلا بعضیا هستند که با محبت کارهاشونو تو زندگی جلو میبرند که این نشون میده این افراد خیلی ادمهای احساسی هستند ، بعضیا هم اصلا نمیدونند معنی محبت چی هست و فقط معنی زور را میدونند و میخواهند کارهاشونو به زور انجام بدن که این هم نشون میده این افراد معنی محبت و احساسو نمیدونند و اصلا به درد ابراز علاقه نمیخورند. یه دسته دیگه هم هست که دسته میانه هست یعنی هم محبت دارند و هم زور و به موقع از هرکدوم که لازم دونستند استفاده میکنند حالا چه درست و چه غلط.من: خب خاله ادامه بده. خاله :این هم مربوط میشه به زندگی زناشویی .اما اصل موضوعی که میخوام برات تعریف کنم اینه که بعضیا توی روابط زناشویی( سکس و...) هم یه سری تخیلاتی دارند مثلا بعضیا دوست دارند با ساک زدن ارضا بشن یا بعضی ها دوست دارند بکنند تا ارضا بشوند، یه عده دیگه هم هستند که دوست دارند اول طرف مقابلشون را ارضا کنند بعد خودشون ارضا بشند، بعضیا هم هستند که اصلا به طرف مقابلشون اهمیت نمیدن و دوست دارند کار خودشون را انجام بدن و دیگه طرف مقابل براشون مهم نیست. یه عده دیگه هستند که اصلا دوست ندارند خودشون عامل باشند بلکه دوست دارند ناظر باشند و وقتی که میبینه شریکش داره سکس میکنه خودش خود به خود ارضا میشه . بعضیا هم دوست دارند که طرف مقابلشون حکم اربابشو داشته باشه و خودشون هم حکم نوکر ، برده و حتی سگ اربابشون میشوند. این ها دوست دارند خودشون را به خاک و خون بکشند و همه نوع خفت و خواری را تحمل کنند تا طرف مقابل یعنی همون اربابشون ازشون راضی باشه. به این گروه از افراد میگن میسترس...
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعا گو( قسمت چهاردهم)
من: خب خاله جون اینایی که گفتی را تقریبا 80 در صدش را میدونم و تازه من که حدس میزنم اینا همه مقدمه بوده پس لطفا اصل موضوع را بگو. خاله: خب پس بریم سر اصل موضوع. سیاوش جون اگه شاهینو توی خونه متفاوت با بیرون دیدی تعجب نکن چون شاهین نسبتا دوست داره و خودشو برده و سگ من میدونه ومن ارباب اون هستم . من هم توی خونه با اون مثل یه برده و اکثر مواقع مثل یه سگ باهاش برخورد میکنم و بیرون از خونه اون نقش شوهرمو بازی میکنه . از وقتی هم که فهمیدم اون توانایی بچه دار شدن را نداره من قصد کردم که ازش جدابشم اما اون با التماس منو نگه داشته و به من گفته که من ازادم و هرکاری که دوست داشته باشم میتونم انجام بدم حتی به من هم گفته من میتونم با کسی دیگه رابطه هم داشته باشم ولی اونو ترکش نکنم. من هم از اون روز دیگه واقعا بهش رحم نکردم و مثل یه اشغال دارم باهاش رفتار میکنم. ولی اون حرف رابطه داشتن را اون زمان جدی نگرفتم و الان میخوام عملیش کنم. سیاوش جون تعجب نکن صبح زهره به من زنگ زد و گفت که تو از همه ماجرای اون روز خبر اری و همه حرفای بین منو مادرتو شنیدی و حتی گفت که از علاقه من به خودت خبر داری برای همین دیگه نخواستم سعی کنم تا مختو بزنم و از این حرفا وهمین جا مستقیم ورک و پوست کنده میخوام بهت بگم تو این یه هفته ای که این جا هستی حکم معشوقه منو داری و من همیشه با تو میخوابم . من: خاله جون قبول ولی اقا شاهین چی؟ خاله: اولا این اقا را که میگی حذف کن دوما اون سگ من هست و فکر نکنم به یه سگ ربطی داشته باشه که بخواد اظهار نظر بکنه عزیزم.تازه خودش هم این حرفو به من گفت. من: نه خاله جون من نمیتونم این جور راحت با شما باشم من باید یا با شاهین حرف بزنم و اگه راضی بود این کارو انجام خواهم داد یا این که اون باید شاهد و ناظر سکس من و شما باشه تا بدونم اون مشکلی نداره. خاله : باشه عزیزم هرجور که تو بخوای . من: افرین حالا خوب شد راستی خاله مامان دیگه چی بهت گفته؟ گفته من چیکار میکنم؟ خاله: راستشو بخوای چیز زیادی نتونست بگه فقط همین قدر که تو خیلی خوش کمر و خوش فرم و 100درصد تمام هستی. ... وقتی خاله این تیکه اخر حرفشو گفت دوتاییمون زدیم زیر خنده و حسابی خندیدیم . من: خاله جون میدونی هر چیزی یه بهایی داره؟ خاله: اره عزیزم ، هرچیزی و هر چقدر که تو بخوای بهت میدم تا تو رو به دست بیارم. من: نه خاله جون من پول نمیخوام اما اگه منو میخوای باید بهم اون سوراخ پشتتو هم بدی ، ببین خاله جون ناراحت هم نشو چون خودت گفتی با من راحتی و حرفاتو رک و راست بهم میگی من هم خواستم تا حرفامو رک و پوست کنده بهت بگم تا اگه شاهین راضی شد دیگه مشکلی بین منو تو نباشه.راستی یه چیزی یادم رفت بهت بگم دفعه اول لازم نیست از کون بهم بدی ، دفعه اول را به عنوان اشانتیون من از جلو میکنمت ولی دفعه بعد دیگه اره...خاله: باز خوبه دفعه اولشو گذاشتی تا مشتری بشم. باشه خاله جون تو جون بخواه فدات میکنم این سوراخ کون که چیزی نیست . من هم در فکرم بهش گفتم: حالا صبر کن میبینیم که چطور از من فرار خواهی کرد. دیگه کم کم ناهارمون تموم شده بود و اومدیم توی پذیراییو کنار هم روی مبل نشستیم یه دفعه خاله گفت: سیاوش جان یه سوال بپرسم؟ من: بپرس خاله جون. خاله: عزیزم ، منو بدنمو میپسندی ؟ مورد قبولت هستم یا نه؟ من: چطور خاله؟ چرا یه دفعه این سوالو پرسیدی؟ خاله: اخه من خیلی تیپ و بدن تو را میپسندم و همیشه ازوقتی که این هیکلتو دیدم با خودم ارزو میکردم که ای کاش شوهر من هم شکل تو بود یا بچه من به زیبایی تو بود که نه شوهرم این طور شد و نه الان من بچه دارم. باورت میشه که هروقت تورو میبینم هوسی میشم و دوست داشتم که با من باشی. این قدر میخوام با من باشی و بهت هوس دارم که حاضرم حتی جلوی مادرت هم باهات باشم . برای همین میخوام بدونم تو هم به بدن من نظر داری؟ من: خاله جون اجازه دارم راحت حرفامو بزنم و اسم هرجایی را که دوست دارم ببرم؟ خاله: اره عزیزم راحت باش. من: ببین خاله جون از لحاظ قیافه خوب هستی و قیافه زیبایی داری از لحاظ تیپ بدنی به نظر میاد سینه ات کوچکتر از مادرم باشه اما رون و پاهای بزرگتر از مادرم داری که این اونو پوشش میده . راستش را بخوای تا الان من نگاه خریدارانه بهت نکرده بودم و فقط به نگاه خاله میدیدمت اما الان دوست دارم هر چه سریع تر شاهین بیاد تا اجازه را ازش بگیرم و راحت باشما باشم. اخه واقعا بدن زیبایی داری و داره منو وسوسه میکنه. خاله از این حرف من ذوق زده شد و فوری بلند شد و اومد توی بغل من و روی پای من نشست و گفت: مرسی عزیزم با این حرفت بهت قول میدم تا هروقت که بخوای بهت کون بدم . در همین حین که خاله روی پای من نشسته بود صدای باز شدن در واحد اومد خاله هم فورا به من گفت: عزیزم هر چی دیدی ناراحت نشو و راحت باش اصلا این چند روزه که این جا هستی انگار کن اصلا شاهینی وجود نداره. بعد این حرف شاهین وارد پذیرایی شد و من سلامش کردمشاهین هم جواب سلاممو داد و اومد طرفم وباهم دست دادیم بعد روبه خاله کرد و گفت: عاطفه جان تو چطوری؟ خاله یه دفعه تغییر حالت داد و گفت: کی بهت اجازه داد اسم اربابتو به زبون کثیف خودت بیاری؟ من از این رفتار خاله حسابی جاخورده بودم اما یاد حرفش افتادم که میگفت هرچی دیدی تعجب نکن برای همین به خودم مسلط شدم ....
ادامه دارد....
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعاگو ( قسمت پانزدهم)
شاهین که فکر نمیکرد این حرفو از خاله عاطفه اونم جلوی من بشنوه فهمید که من از ماجرا باخبر هستم برای همین دیگه نقش بازی کردن را بی فایده دید و گفت: معذرت میخوام ارباب ، منو ببخشید . خاله: لازم نکرده صحبت کنی احمق. زودباش برو قلاده ات را بیاور تا بهت یاداوری کنم چی هستی. شاهین: چشم ارباب. ... وقتی که شاهین رفت خاله روبه من کرد وگفت : عزیزم ببخش اگه اگه جلوی تو صدامو بردم بالا. شاهین باید بفهمه که نباید رودار بشه . من: اشکال نداره خاله جون راحت باش. خاله: مرسی عزیزم. بعد از گفتن این حرف خاله فورا لبشو روی لبم گذاشت وبوسه طولانی بر لبانم زد و در این حین شاهین از اتاق اومد بیرون و به طرف ما اومد که دید خاله عاطفه داره منو می بوسه . من که از کنار صورت خاله داشتم زیرچشمی شاهینو می پاییدم دیدم که تعجب کرده و خشکش زده ویه دفعه گفت: عاطفه چیکار میکنی؟ خاله هم با شنیدن این حرف برگشت و روبه شاهین ایستاد و گفت: احمق کودن، مگه بهت نگفتم نباید اسم اربابتو به زبون بیاری، صبر کن الان درستت میکنم. زود باش بیا این جا . شاهین هم از سر ناچاری به حرف خاله گوش کرد و اومد جلو . وقتی نزدیک ما شد خاله با یه حالت تحکم امیز بهش گفت قلاده را دور گردنش ببنده و پیراهنشو در بیاره. شاهین هم این کارو انجام داد خاله اومد طرف من و خم شد و گفت: عزیزم اجازه دارم چند لحظه از کمربندت استفاده کنم؟ من که تا اون موقع نمیدونستم جیکار میخواد بکنه گفتم: باشه خاله جون ، اشکالی نداره.خاله هم کمربند منو باز کرد و کشید بیرون وبرگشت طرف شاهرخ و گفت: مگه من بهت نگفتم نباید اسم منو به زبون بیاری؟ ها؟ و همین که این جمله تموم شد کمر بند را از قسمت سگک گرفت و دستشو اورد بالا وبا سرعت و شدت اورد پایین و با همین شدت کمربند را روی کمر شاهین زد.وقتی که من این صحنه را دیدم یه لحظه فکر کردم کمر خودم سوخت دیگه وای به حال شاهین . شاهین بیچاره از همون ضربه اول به زمین افتاد و چشماش پر اشک شد و گریه میکرد اما خاله گوشش بدهکار نبودو سه بار دیگه همین جمله را تکرار کرد و هر بار با ضرب زیاد کمربندو به کمر شاهین میزد . شاهین بالاخره طاقتش تموم شد و به حرف اومدو گفت: چرا ارباب حق با شماست من اشتباه کردم لطفا منو ببخشید ...اما باز خاله گوش به حرفش نداد و یه بار دیگه ضربه را زد . این بار دیگه من ناراحت شدم و دلم به حال شاهرخ سوخت و گفتم: خاله بسه دیگه . بیا این جا و کمربندو بده به من و روی پای من بشین . خاله با شنیدن این حرف از من حرکت کرد و جلوی چشمای گریون شاهین ایستاد و گفت : خوب گوش کن برده که این برای اخرین بار هست که بهت چیزی را توضیح میدم . سیاوش همون کسی هست که خیلی دوستش دارم و میخوام که با من بخوابه ، ببینم قولت که یادت نرفته ؟شاهین: باشه چشم، نه ارباب فراموش نکردم.خاله: حالا برو گمشو و دیگه هم مزاحم عشق بازی منو سیاوش نشو . شاهین با شنیدن این جمله با چشمانی اشک بار از پیش ما رفت و از ما دور شد وخاله هم روی پاهای من نشست و گفت: شرمنده عزیزم اگه ناراحتت کردم اما حتما باید اونو تنبیهش میکردم. منو میبخشی؟ من: خاله این دفعه را میبخشم ولی دیگه نبینم جلوی من این جوری اونو تنبیهش کنیا.خاله: چشم عزیزم . و بعد از گفتن این جمله به طرف من بدنشو حرکت داد و بوسه ای به من کرد . من هم همین طور که خاله روی پاهای من نشسته بود و داشت منو میبوسید یه دستم پشت سرش بود و اونو به خودم فشارش میدادم دست دیگه ام را که همین طور که روی مبل بود بردم زیر لباس خواب خاله و روی لمبرای کونش گذاشتم . خاله به محض این که دستمو روی کون خودش حس کرد خودشو بیشتر توی بغلم انداخت تا کونش بیشتر در تماس با دست من قرار بگیره و همزمان با گفتن یه جون بلند دوباره شروع کرد منو بوسیدن. من که همین طور داشتم با لمبرای کون خاله بازی میکردم و چنگشون میگرفتم یه دفعه دستم رفت لای درز کون خاله و وقتی اونجارو لمس کردم فهمیدم که خاله شورت نپوشیده بود. من که از این حرکت خاله تعجب کرده بودم گفتم : خاله شورت نپوشیدی؟خاله: نه عزیزم ، من هیچ وقت هیچ وقت شورت و زیرشلواری نمیپوشم این طوری راحت تر هستم خاله جون. من: خب اگه مهمون بیاد چی؟ خاله: اونوقت میرم یه دامن میپوشم و به محض این که اون رفت فوری اونو درش میارم و توی خونه ازاد میچرخم.من: خب خاله مگه من مهمون نیستم ؟ پس چرا دامن نپوشیدی؟ خاله: نه عزیزم ، کی گفته تو مهمون هستی؟ تو صاحب خونه هستی.من: ممنون خاله جون. خاله: سیاوش دستتو بزار روی کوسم . من: چرا خاله؟ خاله: بزار بهت میگم. من هم دستمو سر دادم وروی کوسش قرار دادم . وای کوس خاله حسابی خیس و لزج بود . خاله که دستمو روی کوسش احساس کرد یه آه بلند کشید و سرشو اورد در گوشم و اروم گفت : سیاوش جان میبینی چقدر کوسم خیسه ، اخه هیجان اینو داره که میخواد با تو بخوابه. عزیزم پس کی میخوای سیاوش کوچولوتو نشونم بدی و بفرستی داخل کوسم تا ذره ذره لمسش کنم. من: خاله مگه الان میخوای ؟ خاله: اره عزیزم از همین الان میخوام . دیگه نمیخوام بیشتر از این وقت را تلف کنم. من: خب پس خاله جون شما الان روی این مبل مینشینی تا من برم اشپزخونه و برگردم. از جات تکون نمیخوریا. فهمیدی؟ خاله: بله فهمیدم . همین جا منتظرت میمونم تا برگردی....
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعاگو( قسمت شانزدهم)
از روی مبل بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم. بعد رفتم سراغ یخچال تا کمی اب بخورم و بعد با شاهین صحبت کنم و اگه اجازه داد برم سروقت خاله. وقتی شاهینو دیدم تعجب کردم چون گوشه ی اشپزخونه روی زمین نشسته بود و از درد کمربندی که خاله بهش زده بود هنوز داشت گریه میکرد از طرفی هم با همون صورت خیس اشک ، داشت کفشای خاله عاطفه را لیس میزد و گردو خاکشو این جوری تمیز میکرد . من حرکت کردم به سمتش و گفتم شاهین اجازه هست کنارت بشینم؟ شاهین: راحت باش سیاوش جون. من هم کنار ساهین نشستم و بعد گفتم: میتونم یه دوکلمه باهات صحبت کنم ؟ شاهین: سیاوش جون فقط جوری باشه که وقت منو زیاد نگیری ، چون اگه من توی تمیز کردن این کفشها تاخیر کنم ارباب منو تنبیه میکنه. من یه نگاهی به پشت شاهین کردم و دیدم که جای ضربه های کمربندی که خاله زده بود همه قرمز شده بود ، دلم خیلی براش سوخت و گفتم: شاهین اما تو خودت میتونستی جلوی خاله را بگیری تا این جوری نزنتت. شاهین: نمیشد سیاوش جون اگه کاری میکردم بهدا ارباب بدتر تنبیهم میکرد . وقتی شاهین این حرفو زد فهمیدم که شاهین بیش از اون چیزی که من فکر میکردم از خاله حساب میبره و اصلا شاهین جلوی خاله جرات نطق کشیدن هم نداره. من : شاهین تو چیکارا برای خاله میکنی وقتی که برده هستی؟ شاهین: همه کاری انجام میدم، تا چی بخوای بدونی؟ من: همه چیزو مثلا برنامه یه هفته کاملتو برام کامل بگو.شاهین: خب هر روز صبح که از ساعت 7صبح تا 4 بعد از ظهر که سرکار هستم ، وقتی که میام خونه اول باید به ارباب عرض ادب کنم و پاهای اربابو لیس بزنم تا عرقشون پاک بشه. بعد موقعی که ارباب خواب هستند من وظیفه دارم کارهای خونه را انجام بدم و همین طور کفشای اربابو تمیز کنم ، موقعی که ارباب بخواهند تلویزیون ببینند باید در تمام این مدت پاهای اربابو با دهانم تمیز کنم و جرم و کثیفی بین انگشتای پای ایشون را بگیرم ، یا این که صورت من باید زیر پاهای ارباب باشد تا پای ایشون ماشاژ داده شود. من: حالا بگو ببینم غذا چی میخوری؟ شاهین: اگه اونروز برده خوبی بوده باشم و نظر ارباب را به خودم جلب کرده باشم کمی از باقیمانده غذایشون را برایم روی زمین میریزند و من هم از روی زمین میخورم. من: خب حالا اگه برده خوبی نبوده باشی چی؟ شاهین: اونوقت ارباب منو به دستشویی برده ومدفوع ارباب حکم غذای منو داره و ادرار ارباب حکم نوشیدنی من. من که باشنیدن این جملات دیگه داشت حالم به هم میخورد پرسیدم: خب تو با این وضعیت مریض نمیشی ؟ تو که همش داری کثیفیها رو میخوری؟شاهین: تا الان که نه چون من اخر هرشب یه دوتا قاشق اب لیمو میخورم تا همه شسته بشه و بره. من: بازم خوبه که دیگه اربابت از تو به عنوان دستشویی استفاده نمیکنه. شاهین : چرا سیاوش جون ، اگر روزی من بنده بدی باشم از من همین استفاده را میکند یا هر روز صبح که ارباب از خواب بیدار میشه برای این که من فراموش نکنم چی هستم توی دهان من دستشویی خودشو انجام میده و حالا من بعد از این میتونم برم حمام و خودمو بشورم و برم سر کار تا ظهر که دوباره برگشتم کارهای قبلو انجام بدم. الان هم سیاوش جون اگه حرفات تموم شده برو چون من همین الانش هم دیر کردم و دیگه نمیخوام بیشتر از این تنبیه بشم. من : نترس شاهین تنبیه نمیشی. شاهین: نه ارباب حتما تنبیهم میکنه و اصلا به تو کاری نداره ندیدی اونوقت چطور منو تنبیه کرد؟ هنوز به خاطر جای کمربندها کمرم داره میسوزه. من: میدونم شاهین ، میدونم این اشکهایی که روی صورتت خشک شده به خاطر سوزش کمربندی هست که خوردی ولی به خاطر این که بهت ثابت کنم به خاطر حرف زدن با من تنبیه نمیشی ببین چیکار میکنم. و بدون این که منتظر حرف شاهین بشم بلند گفتم: خاله عاطفه ، زود بیا توی اشپزخونه کارت دارم. خاله هم فورا بعد از دوثانیه اومد به اشپزخونه و دید که من کنار شاهین نشسته ام و گفت: جانم عزیزم چی شده ؟ شاهین کاری کرده ، بگو تا همین الان به خدمتش برسم. من: نه صبر کن جواب سوالمو بده. بگو ببینم اگه منو شاهین بخواهیم با هم صحبت کنیم مشکلی داره؟ اصلا به دلیل صحبت کردن من و شاهین با هم دیگه اون نتونسته بعضی از کارهایی را که باید انجام بده را انجام بده ، اونوقت تنبیهش میکنی؟ خاله: نه هیچ مشکلی نداره . ببینم اون میخواست با تو صحبت کنه یا این که تو خواستی باهاش حرف بزنی؟ من: مثلا من خواستم. خاله: نه عزیزم تنبیهش نمیکنم چون تو خواستی وتو اجازه داری اصلا همه برنامه هامو لغو کنی و کارهای خودتو بهش بگی تا انجام بده. اما اگه شاهین خواسته باشه و کاری عقب افتاده باشه باید تنبیه بشه چون از زیر کار داره فرار میکنه. من بعد از این حرف خاله روکردم به شاهین و گفتم : بفرما حالا خیالت راحت شد؟ شاهین: بله. خاله: بله چی؟ من: نه خاله همون بله برای من کافی هست . بعد روکردم به شاهین و گفتم : راستی شاهین ببینم ناهار خوردی؟ شاهین: نه هنوز. من:ببینم تو موقع غذا خوردن کارهم میکنی؟ شاهین: این از لطف ارباب هست که موقع غذا خوردن کاری نمیکنم. با این حرف شاهین روکردم به خاله و گفتم: خاله جون امروز یه خورده دیرتر کفشهات تمیز میشه چون من میخواستم با شاهین صحبت کنم پس یه وقت نبینم تنبیهش کنیا. خاله: چشم عزیزم . من: خاله برای من دوتا تخم مرغ درست کن و با نون بیار این جا.خاله: ما که خیلی وقت نیست ناهار خوردیم دوباره گشنه ات هست؟ من: خاله شما درست کن و کای به این کارها نداشته باش. خاله: چشم عزیزم. عاطفه جونم رفت طرف یخچال و دوتا تخم مرغ برداشت و رفت طرف اجاق گاز و اونارو درست کرد و با نون اومد طرف من . من فوری به خاله گفتم برو جلوی شاهین . خاله هم رفت جلوی شاهین ایستاد و من به شاهین گفتم اول تک تک انگشتهای اربابتو ببوس. متوجه شدی ؟ ببین گفتم فقط ببوس یعنی فقط یه بوسه روی هر انگشت بزن و رد بشو . شاهین هم خم شد و تک تک انگشتای خاله را بوسید و بعد نشست و نگاه به من کرد . من : حالا ظرف تخم مرغ ها را با نون از خاله بگیر .شاهین هم همین کارو انجام داد . به خاله گفتم : خاله جون تو هم بیا روی پای من بشین . خاله: چشم سیاوش جون. من که چهار زانو نشسته بودم خاله هم اومد روی زانوی من نشست من هم به خاله گفتم این طوری نه . یه مقدار بیا پایین تر که پایین کمرت به زانو ام تکیه بده و دو تا پاهاتو به حالت دراز کش روی اون یکی زانو ام بزار که این جوری منو بیشتر ببینی . خاله هم همون طوری که من گفته بودم قرار گرفت چون این طور کمرش تکیه گاه درست و حسابی نداشت دست چپموبردم پشت خاله تا تعادلش بیشتر بشه و دست راستمو هم بردم بین پاهاش و یکی از لمبرای کون خاله را با دست راستم گرفتم و همین طور که نوازش میکردم شروع کردم به حرف زدن با شاهین. خب شاهین این غذا هدیه من به تو هست و خواستم با این کارم بهت ثابت کنم که وقتی من دارم باهات حرف میزنم نباید نگران باشی چون دیدی که اربابت روی حرف من حرف نمیزنه و هم این که دیگه مشکل وقت نداشته باشی. من در بین غذت خوردنت باهات صحبت میکنم وتو هم میتونی جوابمو بدی. شاهین: ممنون. من: حالا شروع کن به خوردن تا من کم کم حرفامو بهت بگم . شاهین هم به گفته من مشغول خوردن شد ...
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعاگو ( قسمت هفدهم)
من در گوش خاله گفتم : خاله الان راحت هستی؟ اذیت که نمیشی؟ خاله: نه عزیزم ، من هرجور که در بغل تو باشم راحتم . اصلا تا وقتی که منو در بغل خودت داشته باشی من راحت هستم حالا هم که داری منو نوازش میکنی دارم توی اسمونا سیر میکنم. من: خب پس خاله جون بوسو بده بیاد . فوری من لبمو روی لب خاله گذاشتم و یه لب طولانی ازش گرفتم . بعداز بوسه منو خاله ، من روبه شاهین که سرش پایین بود کردم و گفتم: شاهین ، خاله موضوع بچه دار نشدنتون را برام گفته وهمین طور هم گفته که برای نگه داشتنش حاضر شدی چکاری انجام بدی. حالا میخوام ازت بپرسم حرفایی را که خاله به من گفته درسته ؟ یا نه؟ قبول داری ؟ بعد از گفتن این حرف دستی که داشتم خاله را با اون نوازش میکردم اوردم بالا و کنار صورت خاله گذاشتم تا هم صورت خاله پیدا نباشه و هم این که خاله نتونه با حرکات چشم و ابرو برای شاهین خط و نشون بکشه . بعد منتظر جواب شاهین شدم. شاهین : درسته سیاوش . من: یعنی شرط خاله را برای ادامه زندگی قبول داری؟ شاهین: اره سیاوش قبول دارم. من: حالا اگه اون شخصی که تو توی شرط موندن حاضر شدی قبول کنی من باشم، اجازه میدی با زنت یعنی خاله عاطفه بخوابم؟ شاهین در پاسخ این سوال موند و جوابی نداد . وقتی دیدم که شاهین جوابی نداد دوباره گفتم: شاهین جوابتو نشنیدم ، یه بار دیگه میپرسم اگه من اون شخص مورد نظر خاله باشم اجازه میدی با زنت که خاله عاطفه باشه بخوابم؟ جواب فقط یک کلمه هست یا آره یا نه، دلم میخواد جوابتو بلند و رسا بگی.نگران هیچی نباش. شاهین این دفعه هم از دادن جواب باز موند و چیزی نگفت. دیگه حتی خاله نگران شده بود و دستمو گرفت و از کنار صورتش برداشت و با نگرانی و عصبانیت به شاهین نگاه کرد و بعد از چند ثانیه گفت: چرا جواب عزیز دلمو نمیدی؟ سگ کثیف! ، زود باش یه پارسی بکن. مگه نمیبینی که سیاوش جان منتظر جوابت هست؟ ، من که این حرفارو شنیدم فوری با دستم صورت خاله را گرفتم و به طرف خودم چرخوندم و یه نگاه از روی عصبانیت بهش کردم و سرمو بردم نزدیک گوشش و خیلی اروم بهش گفتم دفعه اخرت باشه که بدون اجازه من حرف میزنی. فهمیدی؟ وسرمو بلند کردم .خاله از این حرکت من واقعا ترسیده بود و خشکش زده بود وبا چهره ای متعجب منو نگاه میکرد. من هم روبه شاهین کردم و گفتم : شاهین اگه جواب منو ندی به اربابت میگم که تو خواستی با من حرف بزنی نه من با تو. شاهین اگه حرف نزنی هدیه ای که بهت دادمو ازت پس میگیرم و اون غذایی که خودت ازش میترسی را توسط اربابت بهت میدم. اما اگه به حرف بیایی و جواب بدی همه قول و قرارامون سر جاش هست فقط یه کلمه باید بگی . شاهین کمی تامل کرد و اروم و باترس یه چیزی را زمزمه کرد و من هم تونستم فقط حرکت لبشو ببینم. دوباره من گفتم : شاهین بلند تر بگو میخوام با گوشای خودم بشنوم . اگه بگی نه کار همین جا تموم هست و قول و قرارامون هم سرجاش خواهد بود اما اگه بگی اره و قبول کنی علاوه بر اون قول وقرارهایی که بین من و تو گفته شده میتونم برات تضمین کنم که اربابت فقط با من باشه و نه با هیچ کس دیگه . شاهین زود جوابمو بده دیگه داره صبرم تموم میشه ... شاهین بعد از چندثانیه مکث سرشو پایین کرد و گفت: آره اجازه میدم. خاله عاطفه به محض این که این حرفو شنید فوری یه نفس راحت کشید و سرمو گرفت و لبمو بوسید. من به شاهین گفتم: از این که بهم اطمینان کردی پشیمون نخواهی شد و خوشحال خواهی بود . حالا برای این کارت میخوام یه جایزه بهت بدم . اولین پاداش تو این هست که دیگه موقع تلویزیون دیدن اربابت لازم نیست صورت تو ماساژور پاهای اربابت باشه. فهمیدی؟ شاهین: بله. من بعد از حرف شاهین سرمو درگوش خاله بردم و گفتم : خاله قبوله؟ خاله: اره عزیزم تو هرچی از طرف من بگی قبول هست قشنگ خاله. من: خب شاهین جایزه بعدیت را هم بعد از تموم کردن غذات بهت میگم. حالا بقیه غذاتو بخور .شاهین هم مشغول خوردن غذاش شد و من و خاله هم دوباره رفتیم تو لب همدیگه . بعداز چند دقیقه شاهین به حرف اومد و گفت: ارباب غذای من تموم شد. امری دارید ؟خاله تا رفت صحبت کنه و داد سر شاهین بزنه که چرا بین معاشقه من و خاله فاصله انداخته ، من فوری با دست جلوی دهان خاله را گرفتم و خودم به حرف اومدم و گفتم: حالا میرسیم به پاداش دوم. در این لحظه دستمو از روی دهان خاله برداشتم و ادامه دادم : شاهین خودت هم خوب میدونی که رسیدن یه برده به پاهای اربابش نهایت ارزوی اون برده هست و من حالا میخوام پاهای اربابت را به عنوان پاداش بهت بدم و تو الان میتونی تک تک انگشتهای اربابت را دونه به دونه وارد دهانت کنی و اونا رو ببوسی اما نباید از مچ پاهای اربابت بالاتر بیایی. اما پایین تر از مچ پا در اختیار خودت هست. حالا بیا و شروع کن. شاهین بعد از این حرف من اومد کنار من طرفی که پاهای خاله بود وشروع کرد به خوردن انگشتهای خاله و لیس زدن اون ها و بوسه زدن بر روی هر کدوم از انگشتاهای پاهای خاله. من و خاله که داشتیم نگاه میکردیم و بعضی اوقات هم همدیگه را میبوسیدیم.وقتی که شاهین حسابی پاهای خاله را بوسید من بهش گفتم: خب شاهین دیگه بسه و میتونی به بقیه کارهات برسی . من و خاله میخواییم باهم بریم حموم تا یه خورده تن و بدنمون حال بیاد . شاهین رو کرد به خاله و گفت: ارباب شما امری ندارید. خاله: نه اما دلم میخواد که وقتی از حمام بیرون اومدم این کفشهای داخل جا کفشی تمیز شده باشه . شاهین : تمام پنج جفت کفش؟ خاله: وقتی میگم همه یعنی همه کفشهام فهمیدی؟شاهین: بله ارباب....
ادامه دارد.....
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعا گو( قسمت هجدهم)
خاله از روی پاهای من بلند شد و رفت سرا یخچال و سه تا لیوان اب خورد . من که خاله را دیدم بهش گفتم : مثل این که خیلی تشنه هستی؟لااقل یه نفس بینش میکشیدی . خاله هم از این حرف من خنده اش گرفته بود و گفت: اره، خیلی تشنه بودم. اما چون توی بغل تو بودم اصلا یادم نبود حالا که از اغوشت جدا شدم دیدم خیلی تشنه هستم. من: اها، پس بگو ... بعد با هم دیگه از اشپزخونه اومدیم بیرون و با خاله رفتیم در حمام . خاله که فقط یه لباس خواب به تن داشت اونو هم در اورد و روی رختکن اویزون کرد من هم لباسامو دراوردم و روی رختکن حمام انداختم و بایه شورت وارد حموم شدم. خاله که زیر دوش منتظر من بود تا منو و این سیاوش کوچولو را برای اولین بار ببینه و اندازه این سیاوش کوچولو را بفهمه وقتی که دید من با شورت وارد اتاقک شستوشو شدم جا خورد و گفت: سیاوش جان خجالت نمیکشی وقتی من جلوی تو لخت لخت ایستادم تو اون وقت با لباس باشی؟ ... بعد از گفتن این جمله از طرف خاله خود خاله به طرف من اومد و دو طرف شرتمو گرفت و قبل از این که من بخوام حرکتی انجام بدم یه دفعه شورتمو کشید پایین و از پام دراورد . به محض این که نگاه خاله به سیاوش کوچولو افتاد فوری با تعجب گفت: وای سیاوش ، خاله این از خودت هست؟! من: بله خاله جون از خودم هست . خاله: اخ که من قربون تو واین سیاوش کوچولو بشم. دیگه خاله بعد از گفتن این حرف شروع کرد به زبون زدن به سیاوش کوچولو و اونو توی دهانش می فرستاد و بوسش میکرد . وقتی که حسابی خاله سیاوش کوچولو را از خواب بیدار کرد و اونو بلندش کرد خودش بلند شد و روبه روی من ایستاد و گفت: سیاوش جان به من این افتخارو میدی که کوسم میزبان کیرت باشه و سیاوش کوچولوتو در خودش جا بده؟من: چرا که نه خاله جون، با کمال میل. خاله : اخ جون ، با این حرفت خیلی خوشحالم کردیسیاوش جان ، جون خاله بیا همین الان منو بکن. من دیگه دارم اتیش میگیرم وطاقتم تموم شده. من: باشه خاله جان ولی خشک خشک که نمیشه . خاله: چرا عزیزم میشه ، من دیگه طاقت ندارم ، تازه همچین خشک خشک هم نیست نگاه کن کوسم چه ابی سر انداخته همه اینا از هوس سیاوش کوچولوی تو هست کیرتو را هم که همین الان برات خیسش کردم پس بیا منو بکن عزیز دل خاله.من: باشه خاله، من که هرچی الان بهت بگم قبول نخواهی کرد پس بیا ولی هرچی درد بکشی مقصر خودت هستی. خاله: باشه سیاوش، تو فقط کیرتو بزار توی کوسم خودم دردشو به جون میخرم. من: باشه . پس کف حموم دراز بکش تا بیام بین پاهات . خاله هم فوری کف حموم دراز کشید و بدون هیچ حرفی پاهاشو باز کرد ، من هم رفتم و بین پاهای خاله نشستم و کیرمو با کوس خاله میزون کردم و با گفتن : با اجازه . سر کیرمو وارد کوس خاله کردم. خاله که حالا سر کیرمو توی کوسش حس کرده بود گفت: جون عزیزمی. بفرستش بیاد داخل که همشو میخوام . من هم اروم اروم همه کیرمو توی کوس خاله کردم . وقتی کامل توی کوس خاله جاگرفت اروم اروم شروع کردم به تلمبه زدن و خاله هم مدام میگفت : بزن عزیزم ، این کوس مال خودت هست و صاحب اختیارش خودت هستی . بزن آش و لاشش کن ، بزن قربونت برم . کاش زودتر اون رحمان خان می مرد تا من این همه سختی نمیکشیدم . اما اشکال نداره ماهی را هروقت از اب بگیری تازه هست. تو این یه هفته عقده های این چند سالو میخوام خالیش کنم. من: خاله این چه حرفیه زبونتو گاز بگیر. اگه زودتر این اتفاق افتاده بود دیشگه شاید نمیتونستی منو تصاحب کنی. خاله: راست میگیا. حق با تو هست، پس نور به قبرت بباره رحمان خان با این مرگ به موقعت . خاله مدام قربون صدقه من میرفت و همش داشت منو لوس میکرد و از من تعریف میکرد تا این که بالاخره ارضا شد و اروم گرفت . اما من به تلمبه زدن داخل کوس خاله ادامه دادم و موقعی که احساس کردم خودم هم دارم ارضا میشم فوری کیرمو از کوس خاله کشیدم بیرون و با دست چندبار تلمبه زدم و ابمو روی شکم خاله ریختم. وقتی که خاله دید من ابمو روی شکمش ریختم با ناراحتی گفت: سیاوش جون چرا این کارو کردی؟ میخواستم بریزی توی کوسم ، اخه کوسم حسابی تشنه بود، چرا ابتو ازش دریغ کردی؟ کوس من همه ی این ابها را میخواست چرا این جوری کردی؟ من: خاله جون قربون شکل ماهت برم من حالا فرصت زیاد هست ، منم که نمیدونستم میخوای توی کوست بریزم دفعه بعدی قول میدم ابمو توی کوست بریزم خوبه؟ قهر نکن ، باشه؟ خاله از حالت قهر خارج شد و یه لبخند روی لبش نشست و گفت: باشه فدات شم. من بعد از شنیدن جواب خاله کنار خاله کف حموم دراز کشیدم و صورت خاله را بوسیدم و گفتم: خاله این از اشانتیونی که بهت گفته بودم . حالا دیگه باید اون پشت را هم بهم بدی، این کارو میکنی؟ خاله: ببین سیاوش جون هرچند که میدونم اگه این سیاوش کوچولوت بره توی کونم باید درد و سوزش زیادی را تحمل کنم اما از موقعی که این سیاوش کوچولو را دیدم نه تنها کون بلکه هرچی بخواهی بهت میدم. من: خیلی ممنون خاله ، حالا این شد یه حرف درست و حسابی. خب خاله جون بلند شو همدیگه را بشوییم اخه میخوام برم توی وان . خاله: چشم عزیزم . منو خاله هردو بلند شدیم و خاله شیر وانو باز کرد و تا موقعی که داشت وان با اب گرم پر میشد منو خاله خودمون را شستیم و یه دفعه خاله دوباره سیاوش کوچولو را به دهن گرفت و اونو شقش کرد اما من دیگه نزاشتم کاری بکنه ووقتی وان پر شد به خاله گفتم من میرم داخل وان . بدون هیچ درنگی وارد وان شدم و توی اب نشستم و به دیواره وان تکیه دادمو سرمو روی لبه ی وان گذاشتم و چشمامو بستم. خاله : سیاوش جون منم اجازه دارم بیام ؟من در همون حالتی که چشمم بسته بود گفتم : اره خاله جون حتما . خاله: ممنون عزیزم. خاله وارد وان شد و من یه لحظه احساس کردم خاله کیرمو گرفته برای همین چشممو باز کردم و دیدم که کون خاله قمبل شده جلوی صورتم هست و خود خاله خم شده و با دست کیرمو گرفته و وقتی اونو صافش کرد روی کیرم نشست و کیرمو تا ته وارد کوسش کرد و بعد هم به من تکیه داد . خاله بعد از این کار سرشو چرخوند و نگاه به من کرد و دید که من دارم با تعجب نگاهش میکنم گفت: آخیش!، نمیدونی چه حالی میده با معشوقت توی وان حموم باشی و کیر معشوقت توی کوست باشه و بدنت هم توی بغلش باشه. بعد خاله خودشو کمی برام لوس کرد و سرشو روی شونه ام گذاشته بود و شروع کرد به لب گرفتن از من و از اون طرف هم به بدن خودش حرکت میداد تا کیرم داخل کوسش تلمبه بخوره که در اثر این حرکتش در اب موج ایجاد میشد. من که از این کار خاله ناراحت شده بودم گفتم: اولا کی بهت اجازه داده کیرمو توی کوست کنی؟ دوما حالا که به قول خودت الان ارامش داری پس لطف کن دیگه ارامش منو به هم نزن. خاله که از این رفتار من تعجب کرده بود گفت: سیاوش؟ چرا این طوری شدی؟ مگه چیکار کردم؟ من: خاله لطف کن دیگه توی اب تلمبه نزن چون ارامش منو به هم میزنه . حالا که کیرمو توی کوست کردی قبول که گرچه اونو هم نباید میکردی ولی دیگه لااقل کاری نکن. خاله که معلوم بود با این حرف من بهش برخورده گفت: باشه ، فقط یه لحظه صبر کن . بعد خاله بلند شد و ایستاد و روبه من چرخید و دوباره نشست و کیرمو توی کوسش کرد و سرشو روی سینه ام گذاشت و گفت : دیگه مزاحم ارامشت نمیشم. من هم دستمو روی کمر خاله گذاشته بودم و داشتم اونو نوازش میکردم .اما خاله معلوم بد=ود از دستم ناراحته. من بعد از چند دقیقه به خاله گفتم : خاله عاطفه... اما جوابی نشنیدم ، برای دومین بار صداش کردم اما باز جوابی نشنیدم. دیگه این بار مثل ادم هایی که خودشون را به اون راه میزنند گفتم: خاله با من قهری؟ ...اما باز جوابی نشنیدم. این بار دیگه دستمو بردم و روی کونش گذاشتمو یه نیشگون ریز از یکی از لمبرای کونش گرفتم که این بار دیگه خاله به حرف اومد و گفت: نکن ، مزاحم ارامشم شدی. بله خاله تیکه خودمو به خودم انداخت برای همین دستمو زیر چونه خاله بردم و صورتشو اوردم بالا و گفتم : خاله معذرت میخوام ناراحتت کردم ببخشید. معذرت میخوام . فوری لبمو روی لب خاله عاطفه گذاشتم و همدیگه را بوسیدیم . خاله که بعد از این بوسه اروم شده بود گفت اشکال نداره سیاوش جان ، اشتباه از من بود من نباید این کارو میکردم . من: اما خاله تو هم خوب میدونی چطور منو هوسی ام کنی با این کارت الان من یه گلوله اتیش هستم بلند شو و پشتتو به من بکن و حالت داگی به خودت بگیر . خاله هم همین کارو کرد و من هم روی زانو توی وان ایستادم و کیرمو با کوس خاله تنظیم کردم و فرستادم تو . مشغول تلمبه زدن بودم و چون توی اب بودم مقداری از قدرتم و سرعتم توسط اب کم میشد اما همچنان توی کوس خاله تلمبه میزدم . بعد از ده دقیقه که خاله احساس کرد مثل اول تلمبه نمیزنم سرشو برگردوند تا بهم اعتراض کنه که یه دفعه چهره خیس عرق منو دید و فهمید که خسته شدم . فوری گفت: واس سیاوش نگاه کن صورتت خیس عرق هست اگه خسته هستی میخوای من بیام . من: باشه خاله ، من که دیگه رمق ندارم خودت بیا . بعد کیرمو از کوس خاله بیرون کشیدم و توی وان نشستم ومثل قبل به دیواره وان تکیه دادم . خاله هم چرخید و روبه من ایستاد و خم شد و کیرمو با دستش گرفت و با کوسش تنظیم کرد و روی کیرم نشست و شروع کرد خودشو بالا و پایین کردن و مدام داشت منو میبوسید و سینه هاشو توی دهانم میگذاشت . بعد از چند دقیقه دیدم که اه و ناله های خاله زیاد شده و احساس کردم که من هم دارم ارضا میشم و خاله هم به ارضا شدنش زمانی باقی نمونده برای همین به خاله گفتم خاله من میخوام برم زیر اب وکف وان میخوابم و تا وقتی که ارضا نشدی بیرون نمیام یا میمیرم و یا اینکه شما ارضا خواهی شد. بعد خودمو کشیدم وسط وان و یه نفس عمیق گرفتم و حالت درازکش توی اب قرار گرفتم و خاله هم وقتی این کارو منو دید سرعتش را بیشتر کرد تا زودتر ارضا بشه و اتفاقی برای من نیوفته . تقریبا خاله بعد از سی ثانیه خاله ارضا شد و من هم همراه با خاله ارضا شدم و همه ابمو توی کوس خاله ریختم. بعد از این حرکت من خاله اومد زیر اب روی من دراز کشید و لبشو روی لبم گذاشت و هوای داخل دهانشو به دهانم فرستاد و بعد هم منو بوسید و با این بوسه زیرابی به من فهموند که ارضا شده و منو از زیر اب بیرون کشید...
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
مرد

 
خاندان دعاگو(قسمت نوزدهم)
بعد از این که خاله منو از زیر اب بیرون کشید دوباره منو بوسید و گفت: سیاوش خیلی دیوونه ای، با خودت نمیگی من دیرتر از نفس تو ارضا بشم چیکار خواهی کرد؟ اونوقت من جواب زهره را چی میدادم؟ من: اشکال نداره خاله اونوقت میشدم کشته درراه کوس. شما هم به مادرم میگفتی که میخواست منو ارضا کنه نتونست برای همین مرد. بعد از این حرفم من زدم زیر خنده و خاله هم با خنده من خنده به لبش اومد وحسابی خندیدیم. بعد از چند دقیقه من به خاله گفتم: خاله هنوز نمیخوای این سیاوش کوچولو را از کوست بیرون بکشی؟ خاله: نه عزیزم، دلم نمیاد این سیاوش کوچولو خوش تراشتو از خودم جدا کنم . من: خاله جون باید عادت کنی همیشه که نمیتونیم این طوری باشیم. زودباش بلند شو. خاله: باشه الان بلند میشم. خاله بالاخره ازروی سیاوش کوچولو بلند شد و رفت خودشو شست و رفت قسمت رختکن تا لباسشو بپوشه وبعد از لباس پوشیدنش از حمام خارج شد. من هم بعد از چند دقیقه از توی وان بیرون اومدم ورفتم زیر دوش و یه دوش گرفتم و لباسمو پوشیدم واومدم بیرون و رفتم به اتاق خاله. خاله که منو دیدی گفت: سیاوش چرا این لباسو پوشیدی ؟ بیا از توی کمد یه لباس بردار و بپوش تا راحت باشی. . من : نه ممنون خاله من دیگه باید برم خونه. اخه نباید شبها خونه را تنها و خالی بزارم. خاله که معلوم بود از این حرف من کمی دلخور شده با حالتی غم انگیز پرسید : یعنی امشب این جا نمیخوای بخوابی؟ من: خاله جون امشب نه اما شاید فردا شب خوابیدم. چون قصد دارم یه شب در میون خونه خودمون بخوابم و شبایی که خونه نمیرم روزهاش میرم اونجا. خاله که معلوم بود هنوز ناراحت هست به اجبار و با بی میلی گفت: باشه سیاوش جان ، هرجور که خودت راحت هستی. من وقتی این حرف خاله را شنیدم رفتم واونو از پشت بغل کردم و گفتم: خاله جون چرا ناراحتی؟ خاله: اخه تو میخوای بری و من شب تنها میمونم. من: ببینم مگه نمیخوای شبایی که من میخوام برم خونه مثل امشب با من بیایی؟ خاله عاطفه وقتی این حرف منو شنید انگار برق شادی از چشماش پرید و گفت: چرا که نه حتما میام عزیزم. من: خب پس دیگه چی؟ مگه مادرم منو دست شما نسپرده ؟ پس نباید منو تنها بزاری دیگه . خاله: هیچی سیاوش جان بیخود ناراحت بودم . راست میگی حق باتو هست مادرت تورو دست من سپرده منم نمیتونم تو رو تنها بزارم. بعد خاله سرشو اورد در گوشم و گفت: مادرت که خبر نداره چه گوشتی را دست گربه سپرده. با این حرف خاله هردومون زدیم زیر خنده که یه دفعه صدای در زدن اتاق اومد. خاله که میخواست بره درو باز کنه حرکت کرد که من جلوشو گرفتم و گفتم خودم میرم. بعد به سمت اتاق حرکت کردم ودر را باز کردم و شاهین گفت: کارهایی که ارباب دستور داده بودند را انجام دادم کار دیگه ای ندارید ؟ من: فعلا دیگه کاری باهات نداریم حالا میتونی بری بخوابی که امشب حسابی باهات کاردارم . پس برو استراحت کن. شاهین: چشم سیاوش ، خیلی ممنون. من بعد از این حرف شاهین درو بستم و برگشتم پیش خاله. خاله: بیا پیشم عزیزم. بیا میخوام یه چندتا سوال ازت بپرسم . من هم رفتم روی تخت خاله نشستم و خاله هم روبه روی من نشست و گفت : بگو ببینم چند تا دوست دختر داری؟ من: هیچی. خاله: هیچی، تو گفتی و من هم باور کردم. من: چرا خاله، مگه چقدر پول بهم میدی که بهت دروغ بگم؟ اصلا برای چی بخوام بهت دروغ بگم؟ خاله: ببین سیاوش توقع ازم نداشته باش که بخوام حرفتو باور کنم . نگاه کن چقدر قشنگ همه کارهای یه سکس را بلدی؟ اگه تو دوست دختر نداری چطور اینقدر ریزه کاری های یه معاشقه را بلد هستی؟ دیدی داری دروغ میگی؟ من: خاله اگه بهت ثابت کنم دوست دختر ندارم چیکار میکنی؟ خاله: نمیتونی ثابت کنی. من: حالا اگه من ثابت کردم چی؟ خاله بعد از کمی مکث گفت: اگه ثابت کردی اون وقت میتونی منو از کون بدون هیچ رحم و مروتی بکنی. اصلا همون اول میتونی خشک خشک توی کونم بکنی و لازم نیست با سوراخم وربری. اما اگه نتونستی ثایت کنی باید این قدر سوراخ کوس وکونمو بخوری تا حداقل سه بار ارضا بشم. من: باشه خاله قبوله ، اما ببین خودت گفتی بعد نگی من قبول ندارم. خاله: باشه ، تو ثابت کن. من: پس حوب گوش کن. خاله خودت منو بهتر از هرکس دیگه ای میشناسی چون مادرم در مورد من خیلی برات صحبت کرده .تا قبل از موقعی که با مامان شروع به رابطه کنیم من با دخترها ابم تویه جوی میرفت؟ خاله: نه. من: به هیچ کدوم از دخترای فامیل اصلا محل میگذاشتم؟ خاله: نه. من: اصلا بگو ببینم اون دخترهایی که خودشونو مدام برام لوس میکردند من اصلا اونا رو جزء ادم حسابشون میکردم؟ خاله: نه. من: به خاطر همین اخلاقم چقدر از دخترای فامیل با من بد شدند ؟ خاله: تقریبا همه اونها باهات بد شدند. من: اما من بازم برام اهمیتی نداشت و اصلا ناراحتی اونا برام مهم نبود. حتی به مامان هم گفته بودم که من ازشون بدم میاد. بدم میاد از بس لوس بازی درمیارند بدم میاد ازشون چون فکر میکنند هرچی که اونا میخواهند باید براشون مهیا باشه . من از کسی که خودشو مالک من بدونه بدم میاد واونا همشون همین طوری بودند. درسته؟ این حرفارو مادرم برات تعریف کرده؟ خاله: اره همه این هارو بهم گفته. من: خب پس این دلیل اول. دلیل دوم که میخوام برات تعریف کنم مربوط میشه به افراد غیرفامیل . میخوام بعد بهم نگی حرفایی که بهت گفتم و مثال هایی که برات زدم همش از فامیل بوده . میخوام با این دلیل دومم با یه تیر دوتا نشون بزنم. خاله من چندتا رفیق صمیمی دارم؟ خاله : اون طور که مادرت بهم گفته چهارتا.من: خوبه پس همه چیز را هم میدونی . نمیدونم چرا مادرم الو توی دهنش خشک نمیمونه؟ . گوشیمو از جیبم دراوردم و به خاله گفتم باهم تک تک شماره های داخل گوشیمو میبینیم وبه هرکدومشون خواستی زنگ میزنم تا یه وقت فکر نکنی من شماره دوست دخترمو جز افراد دیگه ذخیره کرده باشم. ...
ادامه دارد...
(دهقان خلافکار)
     
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاندان دعاگو


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA