خاندان دعا گو(قسمت بیستم)من: همچنین میخوام به همه دوستام جلوی خودت زنگ بزنم و ازشون درمورد دوست دختر داشتن یا نداشتنم ازشون سوال کنم تا برات به یقین برسونم که من چطور ادمی هستم. خاله از این طور با اطمینان حرف زدنم ترس برش داشته بود ولی رنگ نباخت و فوری قبول کرد تا شاید به هدفش برسه. شروع کردم و رفتم داخل مخاطبین گوشی ام از اولین شماره شروع کرده و دونه به دونه شماره هارو چک میکردیم و هرکدوم که فامیل بود اگه شماره اش را میشناخت رد میشدیم و گرنه جلوی خودش زنگ میزدم و با اون شخص سلام و احوال پرسی میکردم ووقتی خاله اوکی میداد میرفتیم شماره بعدی. دیگه رسیده بودم به دوستام اولین نفر دوستم سهراب بود که من فوری بهش زنگ زدم و سهراب گوشی را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی من بهش گفتم: سهراب حال پونه چطوره؟ سهراب: هیچی از وقتی دید نمیتونه تورو به دست بیاره قطع امید کرده و حتی دیگه جواب سلاممو هم نمیده . من: بهتر ، سهراب کسی که این قدر بی حیا باشه و این قدر راحت بخواد خیانت کنه همون بهتر که اصلا نباشه. سهراب: اما حیف شد سیاوش . من که خیلی دوستش داشتم حالا نمیشد کوتاه بیایی و از این غد بازی ات دست برداری. من: سهراب تو که منو میشناسی من ابم با دختر جماعت تو یه جوی نمیره . صدبار دیگه هم اینو گفتی و من هربار هم جوابم همین بوده اما باز داری همین حرفتو تکرار میکنی. دیوونه فکر میکنی اگه من مثلا با پونه دوست میشدم تو بعدا میتونستی باهاش دوست بشی؟ اون تورو اصلا نمیخواست اینو بفهم الاغ. مطمئن باش دیگه حتی نگاهت هم نمیکرد . حالا دیگه از فکرش بیا بیرون . ببین سهراب من کار دارم باید برم کاری نداری؟ سهراب: نه کار خاصی ندارم فقط یه نصیحت این روشی که تو داری و دماغ همه دخترهارا داری به خاک میمالی روش خوبی نیست . من: اون به خودم مربوطه . فعلا... گوشی را هم قطع کردم. خاله که دید گوشی را قطع کردم گفت: سیاوش پونه کی هست؟ من: یه زمانی دوست دختر سهراب بود اما به قول سهراب از وقتی منو دیده عاشقم شده و دیگه به هیچ کس نگاه هم نمیکنه و منو میخواد اما من حتی بهش نگاه هم نمیکنم. خب خاله بریم شماره بعدی؟ خاله: اهان، باشه بریم . همین جور شماره هارو اومدیم پایین و با چندتا از دوستای دیگه ام هم صحبت کردیم و خیال خاله از اونا هم راحت شد که من دوست دختر ندارم . دیگه خاله عاطفه از صلابت افتاده بود و چهره اش زرد شده بود و شرطی که گذاشته بود را باخته می دید. اما باز فکر میکرد شاید نور امیدی پیدا بشه. رسیدیم به اخرین شماره مخاطبینم که شماره یکی از دوستام به نام کیوان بود . با شماره کیوان که تماس گرفتم یه دفعه صدای یه دختر از بلندگو گوشی اومد که گفت: بله ، بفرمایید. خاله به محض این که صدای دخترو شنید انگار جونی تازه گرفت و نگاهشو بهم کرد و گفت: بفرما. من جواب خاله را ندادم و روبه تلفن کردم و گفتم: ببخشید کیوان هستند. ژاله: نه نیستن، رفتن کاری داشتن انجام بدن الان میان.شما؟ من: سیاوش هستم . ژاله: اِ... اقا سیاوش شما هستید . ببخشید نشناختم. من با کیوان اومده بودیم بیرون، حالا کیوان رفته دستشویی الان برمیگرده. اگه کاری دارید بگید من به کیوان میگم. من: نه کار خاصی نداشتم همین طوری برای احوال پرسی زنگ زده بودم . کاری نداری . خدافظ. و بدون این که منتظر جواب ژاله بمونم گوشی را قطع کردم. وقتی به خاله عاطفه نگاه کردم چهره اش حسابی زرد شده بود و حسابی ترسیده بود . در این لحظه یه اس ام اس برام اومد از یه شماره ناشناس . وقتی اونو بازش کردم دیدم نوشته: باشه اقا سیاوش ، باشه مارو تحویل نگیر اما من ناامید نمیشم همین که امروز صداتو شنیدم کلی خوشحال شدم . مطمئنم که یه روز بالاخره من تورو تصاحب میکنم. ژاله. من براش جوابی نفرستادم و پیامو نشون خاله دادم و گفتم میبینی دوستام چه رفیقایی دارند یکی از یکی خیانتکار تر ، حالا از من توقع داری دوست دختر داشته باشم . خب اینم از دلیل دوم . بریم سراغ دلیل سوم. هر وقت رفتیم خونه ما همون جا دلیل سوم را بهت میگم. خاله دیگه حرفی برای گفتن نداشت و این نبرد را شکست خورده میدید باز از زور دلش گفت: ببینیم چیکار میکنی؟ بعد هردومون از اتاق خواب اومدیم بیرون و من به خاله گفتم خاله اینقدر فک زدم دهنم همه خشک شده برام یه چایی میاری؟ خاله : باشه عزیزم الان برات میارم. چایی را که خوردیم دوباره مشغول حرف شدیم تا دم دمای غروب . دیگه موقع رفتن بود ، من رفتم وشاهینو بیدار کردم و بهش گفتم مواظب خونه باش منو خاله میخواییم برویم خونه ما تا امشب اونجا باشیم. شاهین هم با بی میلی قبول کرد . بعد با خاله راه افتادیم به سمت خونه ما . وقتی رسیدیم به خونه و وارد شدیم من به خاله گفتم : خاله بی زحمت برای شام یه چیزی درست کن تا بخوریم چون بعد حسابی باهات کار دارم. خاله هم قبول کرد و مثل یه بچه مظلوم با یه معصومیتی که توی چشماش انداخته بود شامو حاضر کردو باهم خوردیم. بعد از شام من به خاله گفتم : خب خاله بیا بریم توی پذیرایی کارت دارم. وقتی خاله رفت توی پذیرایی بهش گفتم روی مبل بشین تا من بیام . رفتم به اتاقم و از کمدم یه چندتا دی وی دی اوردم و روبه روی خاله ایستادم وگفتم: بریم سراغ دلیل سوم. میخواستی بدونی که اگه من دوست دختر ندارم چطور با ریزه کاری های سکس اشنا هستم درسته ؟ خاله که از این طرز حرف زدنم ترسیده بود با اکراه سرشو به نشانه تایید حرکت داد . من هم دی وی دی ها رو جلوی صورت خاله گرفتم و گفتم جوابت تو این دی وی دی ها هست خاله جون.خب خاله حالا قبول کردی که من دوست دختر ندارم ؟ خاله: اره عزیزم . قبول کردم. بعد خاله فوری اومد توی بغلم و منو در اغوش کشید و گفت: سیاوش جان ، قربونت برم ، حالا میخوای چیکار کنی؟ ...ادامه دارد...
hmd2: (دهقان خلافکار) خسته نباشی رفیق ....خوب داری پیش میری دمت گرم قسمت ها رو مثل پست قبلی ک من بولد و رنگبندی کردم ادامه بده
خاندان دعاگو( قسمت بیست و یکم)من: خاله جون کار خاصی نمیخوام انجام بدم ، فقط میخوام اون کارایی که بهم گفته بودی را انجام بدم همین. خاله: کدوم کارو بهت گفتم ؟ من: همون کردن کون به صورت خشک خشک دیگه. خاله که با این حرف ترس توی صورتش پیدا شده بود گفت: سیاوش جان عزیزم دلت میاد کونمو خشک خشک بکنی؟ تو که میگفتی حاضری برای کون من جون هم بدی؟ حالا دلت میاد کونمو جر بدی و منو زجر بدی؟ من: اره عزیزم چرا که نه . چون میدونم زجر نمیکشی اخه خودت گفتی. خاله: خب سیاوش جان غلط کردم. تو کوتاه بیا. من: ببین خاله امروز اینقدر برات حرف زدم و مدرک اوردم تا بهت ثابت کنم دوست دختر ندارم ، همه دهنم از بس حرف زدم کف کرده اما همه اینا رو به جون خریدم بهر امیدی. حالا اومدی بهم میگی این کارو نکنم؟نه خاله اصلا راه نداره ، امشب باید با کونت زیرسیاوش کوچولو ضجه بزنی واشک بریزی و هیچ راه دیگه ای هم نداره.خاله: سیاوش رحم کن تو که اینقدر سنگ دل نبودی. من: صبر کن صبر کن حالا دیگه من سنگ دلم ؟ چطور شما به من نگفتی دیگه ادامه نده و من قبول کردم تا اون اخرین نفر مخاطبین گوشیم را برات توضیح دادم و زنگ زدم ، این سنگ دلی نیست ؟ نه خاله باید امشب بهم کون بدی اونم خشک خشک . میخوام امشب زیرم اشک بریزی. میخوام دیگه جرات تهمت زدن به من را نداشته باشی. خاله: اره سیاوش حق با تو هست اما غلط کردم منو ببخش . من: خاله دیگه بیشتر در مورد این قضیه حرف نزن چون اعصابت بیشتر خورد میشه حالا هم برو اتاق خواب تا من بیام. خاله که دید دیگه راهی نداره خیلی مظلومانه سرشو انداخت پایین و رفت توی اتاق خواب. من هم بعد از چند دقیقه وارد اتاق خواب شدم و دیدم که خاله عاطفه لخت لخت روی تخت خوابیده و خیلی مظلومانه داره نگاه به در اتاق میکنه. من هم لباسمو دراوردم و رفتم روی تخت و به خاله گفتم پشتتو به من بکن و روبه من قمبل کن. خاله هم به ناچار برگشت و طبق حرف من به طرف من قمبل کرد ، اما چهره خاله اون لحظه این قدر از ترس زرد شده بود که اگه جریانو نمیدونستی فکر میکردی تا دو دقیقه دیگه اون مرده. به خاله گفتم حالا نگاهتو به جلو بکن. خاله هم با اکراه نگاهشو از من گرفت و به جلو نگاه میکرد. حالا من دوطرف کون خاله راگرفتم و گفتم: خب خاله جون اماده ای؟ ...یک...دو...سه. به محض این که من شماره سه را گفتم احساس کردم که دیگه من خاله ای به اسم عاطفه ندارم چون یه دفه بدنش سرد شد اما من فورا دستم را بردم طرف سوراخ کون خاله و یه انگشت روی سوراخ کون خاله کشیدم و با سوراخ کونش مشغول بازی شدم وبا بقیه انگشتهام هم به کوس خاله چنگ انداخته و داشتم باهاش بازی میکردم. خاله که فهمیده بود من قصد ندارم اون بلایی که خودش توی شرط گذاشته بود را به سرش بیارم گفت: سیاوش جان پس چرا نکردی؟ من: ببین خاله جون از اول هم قصدم این نبود که این کارو باهات بکنم اما به خاطر این که این همه از من حرف گرفته بودی وحتی تا اخرین دقیقه هم منتظر بودی تا بلکه بتونی شرطو ببری میخواستم حسابی بترسونمت و همون جور که به من تا لحظه اخر رحم نکردی منم میخواستم تا لحظه اخر ترس را توی وجودت داشته باشی و گرنه خودت بهتر میدونی که من خیلی دوستت دارم و حاضرنیستم درد کشیدنت را ببینم خاله: ممنون سیاوش جان . معذرت میخوام اگه باعث شدم اعصابت خورد بشه ، بازم معرفت تو منو از یه درد بزرگ نجات داد. من که داشتم از ترس میمردم. من: حالا خاله روی من دراز بکش تا هم من با روغن سوراخ کونتو چرب کنم و هم شما سیاوش کوچولومو اماده کنی. خاله: چشم عزیزم . بعد خاله به صورت 69 روی من قرار گرفت و من با کرم مرطوب کننده "بس" مامان که فقط برای اینکار گذاشته بود حسابی سوراخ کون خاله را چرب کردم و خاله هم با یه شور و علاقه ای از اون طرف داشت سیاوش کوچولو را ساک میزد و میلیسیدش . دیگه حسابی هردومون طرف مقابلمون را اماده کردیم. و بعد از تقریبا یه ربع منو خاله اماده شدیم برای یه سکس کامل از کون. دوباره منو خاله به همون حالت قبل برگشتیم و من موقعی که پشت خاله قرار گرفتم خاله سرشو برگردوند و به من گفت: سیاوش جان ممنون که بهم رحم کردی و منو خشک نکردی اما میخوام برای این کارت یه پاداش بهت بدم و یه تنبیه برای خودم که دیگه به حرفای پسر خواهرم شک نکنم. برای همین میخوام ازت خواهش کنم تا موقعی که سه بار توی سوراخ خاله ارضا نشدی سیاوش کوچولو را از توی کونم بیرون نیاری. من: اخه خاله درد زیادی خواهی کشید . خاله: عاطفه به قربونت بره ، اشکال نداره عزیزم میخوام یادم بمونه که چیکار باهات کردم. دیگه هم لطفا چیزی نگو چون ازت خواهش کردم. من : باشه خاله اما خودت خواستیا؟ خاله: میدونم سیاوش جان اشکالی نداره. راستی اگه یه موقع بهت گفتم در بیار و از این حرفا اصلا به من توجهی نکن باشه؟ من: به یه شرط خاله این کاری که گفتی را انجام میدم اونم این که سه بارو به دوبار تبدیل کنی. قبوله؟ خاله : باشه قشنگ خاله هرچی که تو بخوای. من: خب، پس اماده ای؟ خاله: اره عزیزم، اماده اماده هستم ...ادامه دارد....
خاندان دعا گو(قسمت بیست و دوم)من سیاوش کوچولو را که جلوی سوراخ خاله نگه داشته بودم با یه فشار کوچولو سرشو وارد کون خاله کردم و خاله که همین طور داشت قربون صدقه من میرفت یه لحظه ساکت شد و دیگه من ازش حرفی نشنیدم. من دوباره فشارمو ادامه دادم و این بار سعی کردم مقدار بیشتری از سیاوش کوچولو را بفرستم داخل کون خاله که خاله سرشو برد توی بالشت وشروع کرد با جیغ کشیدن توی بالشت درد خودشو خالی کردن. من که کاری به جیغ های خاله نداشتم و سعی میکردم بیشتر و بیشتر جلو برم تا این که تونستم چندسانت از کیرمو توی کون خاله جا بدم. خاله که معلوم بود دیگه حتی داد زدنش هم دردشو خالی نمیکنه گفت: سیاوش جان قربونت برم اما خیلی دارم درد میکشم. من: میدونم خاله اما چاره ای نیست تحمل کن فقط چندسانت دیگه مونده. منو که میشناسی از کار نصفه و نیمه بدم میاد باید تااخرش برم. پس تحمل کن این چندسانت باقی مونده را هم بفرستم بعد دیگه شما راحت میشی. خاله: سیاوش نمیتونم تا همین جا بسه دیگه. فردا شب بقیشو بفرست. من: خاله بیخود اصرار نکن مرگ یه بار شیون هم یه بار بزار هم خیال خودتو راحت کنم هم خیال خودمو . تو فقط خودتو شل کن. خاله اینبار تا رفت صحبت کنه فوری با دست صورتشو گرفتم و رو به بالشت فشارش دادم وفشار خودمو بیشتر کردم و این بار با تموم زورم همه کیرمو توی کون خاله جا دادم . خاله به محض این که فشار منو حس کرده بود از شدت درد گریه اش گرفته بود و اشک میریخت وصدای هق هقش توی بالشت میپیچید. وقتی که کل کیرمو توی کون خاله جادادم دیگه حرکتی نکردم و دستمو از روی صورت خاله برداشتم و صورتشو ازاد کردم و همون دستمو بردم و روی کسش می کشیدم و میخواستم این جوری دردو از یادش ببرم. دیگه خودم هم توی کون خاله حرکتی نکردم تا بتونه کون خاله جا باز کنه. خاله هنوز داشت اشک میریخت اما باهر بار ملش کوسش کمی از شدت گریه اش کم میشد . من: خاله حالا دیدی اگه میخواستی کیرمو خشک توی کست کنم چه بلایی به سرت میومد. تازه این که به قول خودت خیس و اماده بود دیگه وای به حال اونجوری. خاله: اره عزیزم قشنگ فهمیدم . بمال کوسمو سیاوش کوسمو ولش نکن تندتر. من هم به حرف خاله گوش میکردم و کوس خاله را تند می مالیدم تا این که دیدم انگار دردش یادش رفته برای همین کم کم کیرمو عقب کشیدم و از کون خاله درارودم و فورا دوباره به سمت همون سوراخ حرکت کردم و دوباره کون خاله را پر کردم. بعد از چندبار که این حرکتو انجام دادم خاله هم کم کم دردش کم شد و اه و ناله میکرد و راحت تر شده بود دیگه خودش بهم میگفت: تندتر سیاوش، محکمتر بزن . من هم سرعتمو بیشتر کردم و خاله را محکم گرفته بودمش. خاله عاطفه میگفت: سیاوش فکر کنم کون گشادم کردی چون دیگه اصلا دردی حس نمیکنم و تازه حالا هوس دارم . سیاوش محکم تر بزن . تا ته بفرستش توی کونم. من هم مدام توی کون خاله عقب جلو میکردم تا این که بعد از ده دقیقه برای اولین بار توی کون خاله ارضا شدم اما طبق خواسته خاله کیرمو در نیاوردم و به تلمبه زدنم ادامه دادم واز طرفی هم با دستم داشتم کوس خاله را میمیالیدم. خاله عاطفه هم بعد از چنددقیقه ارضا شد و هوسش رفت ودیگه دوباره داشت درد میکشید و اخ و اوخ میکرد و از چهره اش معلوم بود که داره درد میکشه اما باز من به تلمبه زدن هام ادامه میدادم و بعد از چند دقیقه که دوباره نزدیک ارضا شدنم بود تازه حالا هوس خاله دوباره برگشته بود که من فوری ضربه هامو سریعتر کردم و بعد از چند ضربه برای بار دوم هم ابمو توی کون خاله خالی کردم . این کار من باعث شد تا خاله ضد حالی درست و حسابی از من بخوره چون که من ارضا شده بودم وسیاوش کوچولو را فورا بیرون کشیدم ولی خاله تازه حالا داشت دردهاش فراموشش میشد وبه جاش هوسش قرار میگرفت . خاله که این کار منو دید خواست اعتراض کنه که من پیش دستی کردم و گفتم خاله جون دیگه حرف نباشه که خیلی خسته هستم و میخوام بخوابم . خاله هم دید که من جدی هستم دیگه حرفی نزد وصحبت هاشو قورت داد و سرشو گذاشت روی سینه ام وباهم به خوابی عمیق رفتیم.پایان