با سلام خدمت تمامي دوستان سايت لوتيمن قبلا با 2 تا داستان ( تابوي عشق در قسمت داستانهاي حشري و خاطرات مهدي در قسمت داستانهاي همجنسگرايان مرد ) كار نوشتاريمو تو اين سايت شروع كردم _ مطمئنا تو هر دو تا داستان غلطهاي املايي و نوشتاري فراواني وجود داشته و دارد و من همين جا بابت اين موارد از تمامي دوستان عذر خواهي ميكنم و تقاضا دارم دوستان علت اين اشكالات رو مبتدي بودن من و وقت كم براي ويرايش بدونن و عفو كنن – اميدوارم در ادامه داستان خاصرات مهدي و داستان جديد تفتيش كه تو بخش داستانهاي حشري شروع كردم اين نقايص كمتر ديده شوند . با آرزوي شادي و سلامتي براي همه ايرانيان بخصوص دوستان سايت لوتي.تفتيش ( قسمت 1 )هميشه با ديدن زن و شوهرهايي كه دست همو ميگرفتن و تو خيابان راه ميرفتن ، شوق و شعف عجيبي درمن ايجاد ميشد كه اين از ديد مادر و تك خواهرم پنهون نميموند ، پدرم اصلا توجهي به اين موارد نداشت و هميشه مثل آدم آهني رفتار ميكرد ، رفتاري كه باعث شده بود فاصله زيادي بين ما با اون ايجاد كنه ، اين رفتار خشك و بيروح پدرم چند باري تا مرز طلاق هم پيش رفته بود كه هر بار با وساطت فاميل منتفي شده بود ، ريشه اين مسائل هم به اختلاف فرهنگي زياد بين خانواده هاشون بر ميگشت ، پدرم از يك خانواده خشك و مذهبي و مادرم بر عكس خانواده اي راحت و بيخيال حجاب و .... ، و تنها موردي كه باعث ازدواج اين 2 تا شده بود علاقه فوق العاده زياد دايي من به پدرم بود ، داييم از سهامدارهاي يك شركت ساختماني خيلي بزرگ بود و پدرم از مهندسين اون شركت ، كه با محكم شدن پيوند دوستي و رفاقت بينشون ، اين آشنايي به خانواده ها كشيده شد و بعدش ازدواج بين مادر و پدر .ثمره ازدواج و زندگيشون هم من(مهرداد) و خواهرم (مهسا) بود ، خواهري كه به گفته همه فاميل دقيقا كپي برابر اصل مادرم (عشرت)بود . دختري فوق العاده زيبا ، با قدي بلند و كشيده ، اندامي سكسي و رفتاري لوند ، دختري كه باعث شده بود چشم خيلي از پسرهاي فاميل و غريبه دنبالش باشن ، پدرم بارها به خاطر رفتارش مورد مواخذه قرارش داده بود ولي مهسا شايد بشه گفت وقاحت و پررويي رو از ماميم (عشرت) به ارث برده بود و هميشه به پشتيباني عشرت در مقابل رفتار پدرم از خودش انعطاف نشون نميداد كه هيچ ، بدتر هم ميكرد .تنها موردي كه مهسا رو پيش پدرم عزيز كرده بود درس فوق العاده خوبش بود كه عاقبت نتيجه هم داد و تونست بعد از ديپلم و در كنكور پزشكي تهران قبول بشه ، من هم كه دو سال ازش كوچكتر بودم با كمكهاي هميشگي مهسا تونسته بودم از نظر درسي پيشرفت داشته و با راهنماييهاي خواهرم مهندسي عمران كه خيلي علاقه داشتم تو دانشگاه مشهد مشغول به ادامه تحصيل بشم .حالا برميگردم به عقبتر و اصل سكسي بودن داستان رو شروع ميكنمما تو خونه از همه نظر راحت بوديم ، معمولا پدرم به خاطر پروژه هايي كه تو شهرهاي مختلف داشتن اكثرا تو سفر بود و مامي هم كه از شناگران خبره بود بعنوان غريق نجات تو چند تا استخر خصوصي و ... مشغول بكار .من و مهسا هر كدوم صاحب كامپيوتر شخصي بوديم ، البته مامي و پدرم هم لب تاب داشتن براي خودشون ، من چند باري شيطنت كرده بودم و سيستم همه رو وارسي كردم ، فقط پدر بود كه جزء مطالب مربوط به كارش چيز ديگري نداشت ، هم مهسا و هم مامي سيستمشون پر بود از عكس و فيلمهاي مختلف ، از فيلمها و عكسهاي مجاز بگير تا غير مجاز و سكسي ، مهسا خوره كامپيوتر بود و هم براي من و هم براي مامي فيلتر شكن تهيه كرده بود .18 سالم بود ، يكي از روزها تابستان كه خونه تنها بودم و براي گذران وقت تواتاقهاي ياهو مسنجر (chat room) دور ميزدم يك آدي توجه منو به خودش جلب كرد ، تو مسج هاش نوشته بود (( افرادي كه مايلند در مورد سكس خواهر و مادر صحبت كنن بيان تو )) ، ادش كردم و باهاش شروع به چت كردن نمودم ، پسري بود 18 ساله كه علاقه زيادي به ديد زدن وسكس با خواهر و مادرش داشت ، چند روز ديگه هم باهاش چت كردم و تو اون روزها بهم عكس خواهرشو داد ، خيلي ناز و سكسي بود ، اونقدر مخ منو كار گرفت تا من هم چند تا عكس كه مهسا و مامي تو عروسي خالم گرفته بودن و خيلي لخت بودن را دستكاري كردم و صورتشونو برداشتم و براش فرستادم ، ديگه كار من شده بود چت با اين پسره ، تقريبا 1 ماه از اين قضيه ميگذشت ، راستش ديد خودم هم بخصوص نسبت به مهسا عوض شده بود ، كلا وضعيت پوشش مهسا و مامي تو خونه خيلي راحت و باز بود ، اكثر مواقع سوتين نميبستن و معمولا با شلوارك يا دامن كوتاه بودن ، مخصوصا اگه پدر ماموريت بود شدت راحتي بيشتر ميشد ، تاپهاي كوتاه و يقه باز ، دامنهاي كوتاه ، شلواركهاي تنگ ، اينها همه سبب شده بود منو كه هيزتر شده بودم رو بيشتر غرق سكس كنه ، يك روز وقتي مهسا با نوار تركي منصور ميرقصيد اونقدر محوش شده بود كه متوجه دقت مهسا به خودم نشدم ، ميخ پاها و سينه هاش و ديد زدن بودم ، وقتي به خودم اومدم كه با صداي اعتراضي مهسا روبرو شدم كه ميگفت : آي مهرداد كجايي ؟ من كه تازه متوجه دسته گل خودم شده بودم من من كنان گفتم : ممممممم من ؟ هيچي ، مهسا خيلي رقصت قشنگ هستشامهسا كه كامل به وضعيت غير عادي من پي برده بود گفت : نه بابا ، تازه كشف كردي ، ولي ...... خودتي ، هواست به رقص نبودبراي اينكه بيشتر ضايع نشم بلند شدم و رفتم تو اتاقم ، كامپيوتر رو روشن كردم و چند تا كليپ و فيلم ديدم ، راستش يكم شهوتي شده بود و تكونهايي تو شلوارم ايجاد شده بود ، عكسهاي مهسا و مامي و بقيه فاميلها رو از تو كامپيوتر مهسا كش رفته بودم و داشتم ميديدم ، واقعا مهسا خيلي سكسي و عالي بود ، از اون دخترهايي كه هر پسر آرزوي داشتنشو ميكرد ، من زياد تو خط دختر و خلاف نبودم ، نه اينكه بدم بياد ، نه روحيه اينكارها و جراتشو ميشد گفت نداشتم ، از اينكه دختر به اعتراض جلوم در بياد ميترسيدم ، ولي بر عكس من مهسا ، اگه اشتباه نكنم حداقل 5 – 6 نفر از پسرهاي فاميل رو سر كار گذاشته بود ، حالا تا چه حد پيش رفته بود نميدونستم ، ولي چون مامي هم بهش پا ميداد و اكثر مراسمها با خود ميبردش و سكسي و سوپر لباس ميپوشيدن مهسا وقيحتر شده بود .يك شب پدرم بهم پيشنهاد داد باهاش برم شهرستان براي بازديد از يكي از پروژهاي كاريش ، عقيده داشت هم تجربه ميشه برام و هم تفريح هستش ، مونده بودم قبول كنم يا نه كه مهسا گفت : اتفاقا خيلي هم خوبه اينطوري ما هم ميتونيم به كارهاي عقب افتاده اتاقش برسيممن : كارهاي عقب افتاده اتاق من ؟مهسا : بله حضرت آقا ، جمع و جور و مرتب كردن وسايلت ، جارو كردن اتاقت كه خيلي وقت دستش نزدي و از اينطور كارها مامي هم تاييد كرد كه رفتم هم تجربه هست و هم يك تنوع ، 4 روز با پدرم شهرستان بودم و روز چهارم وقتي قصد برگشتن داشتيم به پدرم خبر دادن تو يكي ديگه از پروژه هاش حادثه اتفاق افتاده و بايد حتما خودشو برسونه اونجا ، پدرم بالاجبار منو با يكي از همكاراش به تهران برگردوند و خودش با خونه تماس گرفت و قضيه رو توضيح داد ، حدود ساعت 10 صبح تهران رسيديم ، وقتي وارد خونه شدم از خستگي رفتم تو اتاقم و خوابيدم ، مامي خونه نبود ولي مهسا تو اتاقش خواب بود ، با صداي بلند ضبط و آهنگ خارجي از خواب پريدم ، ساعت 11 و مشخصا اينكار مهسا بود كه مشغول به ايروبيك شده ، به طرف اتاق مهسا رفتم ، در باز بود و مهسا با شلوارك و نيم تنه خوشگلي كه پوشيده بود داشت ورزش ميكرد ، پشتش به من بود و متوجه حضورم نشد ، اندامش وسوسه انگيز بود و نماي پشتش هم ديونه كننده تر ، من به در تكيه داده بودم و محو تماشا مهسا بودم ، تو يكي از حركات كه مهسا رو به پايين خم شده بود از بين پاهاش منو ديد و درجا ايستاد ، رو به من كرد و بر خلاف انتظارم با چشماي غضبناكش روبرو شدم ، سلامش كردم ولي بدون اينكه جواب منو بده ضبط رو خاموش كرد و از كنار رد شد و رفت حموم ، هنگ كرده بودم ، چي ميتونست شده باشه ، تا بخواد مهسا از حموم بيرون بياد مخم داشت منفجر ميشد ، هيچ وقت نشده بود مهسا اينطوري باهام رفتار كنه ، تازه هميشه اون بهم سلام ميكرد ، مهسا رفت تو اتاقش و بعد از اينكه لباسشو عوض كرد بازم بدون اعتنا به من اومد بيرون و براي خودش آبميوه ريخت و شروع به خوردن كيك و نوشيدنيش كرد ، رفتم تو آشپزخانه و جلوش نشستم ، اصلا برام اين رفتار قابل تحمل نبود ، بهم نگاه نميكرد و حواسشو به اطراف مشغول كرده بود ، ديگه كم نمونده بود بزنم زير گريه ، بغض گلومو گرفته بود ، از جام بلند شدم و با صدايي كه به زور از گلوم بيرون ميومد گفتم : اونقدردلم برات تنگ شده بود كه نگو ، اون وقت اين خوش اومد گويي توهستش ؟ مهسا يك نگاه بهم كرد و دوباره روشو برگردوند و بي محلي گذاشت ، ديگه نتونستم دوام بيارم و بغضم تركيد و به طرف اتاقم رفتم ، سر درد وحشتناكي گرفته بودم ، حدود ساعت 2 بعداظهر مامي اومد و وقتي وارد اتاقم شد ، شوك وارده بهشو متوجه شدم ، اونطور كه مشخص بود فشار بالا و سر درد زياد من چشمامو كاملا قرمز و به طرز خطرناكي نشون ميداد ، و وخامت وضع وقتي بيشتر مشخص شد كه فشارم با دستگاه اندازه گيري شد و قطره هاي اشك مامي دراومد ، مهسا ترسيده بود ، مامي منو با ماشين برد بيمارستان و تو اورژانس بستري شدم و بعد اينكه يك سرم گرفتم و وضعيتم بهتر شد به خونه برگشتيم ، تو راه مامي ازم ميخواست علت اين سردرد رو براش بگم كه من هم سروپرش كردم ، خونه كه رسيديم ساعت حدود 5.5 بعداظهر بود ، مامي براي ساعت 6 ميبايد ميرفت استخر ، به مهسا گفت مواظب من باشه تا برگرده ، من تو اتاقم رفتم و در رو بستم ، تقريبا 20 دقيقه بعد مهسا ميخواست بياد داخل كه من ازش عذر خواستم و تنها بودنمو ميخواستم .مهسا اصرار به داخل اومدن داشت و من اصلا حوصله نداشتم ، صداش داشت عوض ميشد و معلوم بود داره ناراحت ميشه ، با اكراه در رو براش باز كردم و رفتم رو تختم خوابيدم ، مهسا با ليوان شربت اومد داخل و گذاشت رو ميز كامپيوترم ، پشتمو بهش كردم ، مهسا روي تخت كنارم نشست و دستشو گذاشت روي سرم ، من هيچ وقت تصور اينو نميكردم مهسا اينطور باهام برخورد كنه و نوعي احساس عاطفي شديدي بينمون بود ، مهسا ازم خواست برگردم و روبروش قرار بگيرم ، من اصلا اهل تلافي و اينجور برنامه ها نبودم ، از جام بلند شدم و كنارش رو تخت نشستم ، رونهاي سفيد و توپول مهسا باز داشت منو هوايي ميكرد و به فراموشي قضيه بعداظهر كمك ميكرد ، مهسا دستشو گذاشت زير چونه من و به طرف خودش كشيد ، لبشو گذاشت روي لپم و بوس داغي ازم كرد ، بارها منو اينجوري بوسيده بود ولي نميدونم چرا ايندفعه حس و حال ديگري داشت برام ، از كنار بغلش كردم ، مهسا از كنارم بلند شد و رفت روي صندلي كامپيوتر روبروم نشست ، نگاهاش مهربون شده بود ، مثل هميشه ، چند لحظه همينطوري گذشت ، مهسا نفس عميقي كشيد و گفت : خوب داداشي من بهتر شده ؟من : بله ، مرسي و ببخشيد كه نگرانتون كردممهسا پاشو انداخت رو هم ، واقعا نميتونستم چشم از پاها و اندام مهسا بردارم ، ديگه دست خودم نبود و به نوعي معتاد اين شده بودم ، اين توجه من از ديد مهسا پنهون نمونده بود ، مهسا با لبخند نازي گفت : خوش گذشت ؟ آب و هوا خوب بود ؟من : خيلي ، جا شما خالي ، ولي راستشو بخواهي دل تنگ تو و مامي بودم مهسا : ما هم دلمون برات تنگ شده بود من : براي همين اونطور باهام برخورد كردي؟مهسا منتظر اين سوال نبود ، چون فكر ميكرد من حداقل الان پيگير اون شرايط برخورديش نميشم ، مهسا يكم خودشو روي صندلي جابجا كرد و گفت : مهرداد من بابت اون برخورد متاسفم و همين جا ازت عذر ميخواممن : مهسا من ميدونم تو بدون دليل اكشن نگرفتي پس خواهش ميكنم براي اينكه فكر من هم مشغول نشه علتشو برام توضيح بديمهسا از روي صندلي بلند شد و به طرف در رفت و گفت : باشه براي يك وقت ديگه من از روي تخت به طرفش پايين پريدم و جلوي در ايستادم و گفتم : به جون مامي و خودم قسم اگه نگي چي شده از اتاقم بيرون نميام و با هيچ كس صحبت نميكنم مهسا دوباره رفت و روي صندلي كامپيوتر نشست و رو به من گفت : باشه ، بيا بشين اينجامن رفتم و روبروش روي تخت نشستم مهسا : اولا قول بده هر صحبتي بينمون ميشه جايي درز نكنه ، و ثانيا به جون من قسم بخور راستشو بگيمن : من هيچ وقت به تو دروغ نگفتم ، شايد مامي و پدر رو پيچونده باشم ولي با تو روراست بودم ولي چون تو ميخواي باشه من به جون عزيزترينهام قسم كه مامي و تو و پدر هستين قسم ميخورم مهسا : مهرداد تو كامپيوتر منو تفتيش كردي؟چيزي نمونده بود از روي تخت به پايين سقوط كنم ، هيچ وقت اينطور مستعصل نشده بودم ، مهسا متوجه تغيير حالم شد و سريع از جاش بلند شد و كنارم نشست ، يك دستشو گذاشت دور كمرم و دست ديگه رو روي صورتم كشيد ، نميدونستم چي بايد بگم ، مهسا با نگراني بهم نگاه ميكرد و بعدش گفت : داداشي حالت خوبه ؟ اصلا مهم نيست ، ولش كن .من : خوبم ، نگران نباش .سكوت بينمون برقرار شده بود ، دلم نميخواست دروغ بگم براي همين گفتم : بله ، من شيطنت كردم و سيستمهاي تو و مامي رو نگاه كردممنتظر برخورد شديد مهسا بودم ولي برعكس انتظارم آروم بهم گفت : دنبال چي ميگشتي ؟ چي ميخواستي ؟ چرا به خودم نگفتي ؟من : هيچي به خدا ، بچگي كردم مهسا : داداشي براي چي عكسهاي منو و مامي رو تغيير دادي و چهره هامونو تيره و حذف كردي ؟واي ، مهسا با بررسي سيستم من هم تلافي كرده بود و هم به حقيقتهاي بدي دست پيدا كرده بود ، آخه من غير اين عكسها فايلهاي مربوط به داستانهاي سكسي كه اون دوست نتي برام فرستاده بود و بيشترش در ارتباط با سكس با خواهر و ... بود رو نگه داري ميكردم و 100% مهسا اونارو هم ديده بود .نميتونستم حرفي بزنم و كلا نابود شده بودم ، مهسا دوباره منو تو بغلش گرفت و آروم گفت : مهرداد قرار شد با هم روراست باشيم من : راستش من ..................مهسا : چي مهرداد ؟ چي ؟ اونارو چرا دستكاري كردي ؟ و مطلب ديگه اينكه اون عكسهاي ماله كي هستش ؟ دوست دختر داري ؟من : من يك دوست نتي دارممهسا لبخندي زد و بغلم گرفت و بلند گفت : جدي ، آفرين اين تغيير حالت مهسا بهم روحيه داد و يكم تونستم خودمو جمع و جور كنممهسا دوباره گفت : غريبه هستش يا از آشنايان خودمونه ؟من : نه مهسا دختر نيست ، يك پسره هم سن و سال خودمه مهسا : پس اون عكس دختر و .... ، من : راستش براي خواهرشهمهسا : جدي ، يعني باهاش آشنات كرده ؟نميدونستم چطوري براش توضيح بدم تا اينكه خودش كمكم كرد و گفت : نكنه دوست داره با خواهرش آشنا بشي ؟من : بله مهسا : تو هم عكسهاي منو بهش دادي؟من : به خدا همونطوري كه ديدي ، بدون چهرهمهسا : يك سوال ديگه ، ولي قول بده خودتو كنترل كني و اينكه خيلي راحت و ريلكس جوابمو بدي ، قبلش بهت بگم كه من خيلي خيلي راحتتر و اوپنتر از تو برخورد ميكنم با مسائل ، پس از اين بابت ترسي نداشته باش من : باشه ، قول ميدممهسا : مهرداد تو فايلهاي كامپيوترت داستانهاي زيادي بود ، البته نگران نباش من هم بعضي وقتا از اين داستانها خوندم ، فقط ميخوام بدونم همشونو خوندي ؟من فقط با تكون سر بهش جواب مثبت دادميكمرتبه مهسا از جاش بلند شد و بوس محكمي از لپم كرد و گفت : فكرشم نميكردم اينقدر شيطون باشي ، پسره جنس خراباين شادي و جست و خيز مهسا برام جالب بود و منو از شوك وارده خارج كرد ، دوباره اون حسهاي سكسي سراغم اومد و سينه هاي خوش فرم مهسا كه براثر بالا ، پايين پريدنش تكون ميخورد داشت منو وسوسه ميكرد ، مهسا صورتشو به صورتم نزديك كرد و آروم گفت : خوب بگو ببينم كدوم داستانها برام جالبتر بود ، هان ؟من كه تا حالا اين وضعيت رو تجربه نكرده بودم خيلي داغ شدم ، تا حالا صحبت سكسي بينمون نبوده و اگرهم بود خيلي كوتاه و مختصر و سربسته ، از چشمهاي مهسا شرارت ميباريد ، حالا همون مهسايي شده بود كه ميشناختم ، شاد ، شرور ، وقيح ، سكسي و صد البته دوست داشتني و مهربون ، مهسا دوباره سرمو بين دستاش گرفت و گفت : پس ميبينم چرا داداشي ما نوع نگاهش هم عوض شدهاين جمله يعني تمام تغيير رفتار من مد نظرش بوده ، مهسا ازم فاصله گرفت و شروع قر دادن كرد ، ديگه مهسا با علم اينكه ميدونست دارم با شهوت نگاش ميكنم رفتارش غير عاديتر شده بود ، پشتشو بهم ميكرد و حسابي كمرشو ميچرخوند ، جلوم ميومد و به صورت رقص بندري سينه هاشو ميلرزوند ، كم كم صداي خنده جفتمون فضا رو پر كرد ، مهسا دوباره روي صندلي نشست و دستشو گذاشت زير چونش و بهم خيره شد ، هيچي نميگفت و فقط لبخند ميزد ، من ازش بالاتر بودم و ناخودآگاه چشمم به سينه هاش افتاد كه بر اثر نوع نشستنش كاملا ديده ميشد، واي پسر، چه خوشگل و ديدني ، محو تماشا اونا شده بود ، با صداي مهسا به خودم اومدم كه گفت : داري كجا رو سير ميكني ؟من من كنان گفتم : هيچ جا مهسا همونطور كه نشسته بود ادامه داد : مهرداد همه اون داستانها رو خوندي ؟من دوباره با تكون سرم تاييد كردممهسا : ببين قرار شد رو راست باشي و راحت ، پس بهتره به جاي تكون سرت زبئنتو تكون بدي ، باشهمن : باشهمهسا : همه همه داستانها ؟من : بلهمهسا : خوشت اومد ازشون ؟من : بله مهسا : از كدومها بيشتر ؟من : راستش همشون به نوعي قشنگنمهسا : و كدوما بيشتر ؟من : خوب ................ قشنگن همشونمهسا : داداشي شيطون من قرار شد چي ؟من : باشه ، همشون ولي بعضي ها بيشترمهسا : و اون بعضي ها كه فكر كنم اكثرشم اونا بود كدوما ؟من : بله ، همونامهسا : مهرداد ، كدوما ؟؟؟؟من : خوب تو كه ميدوني ، پس چرا اذيت ميكني ؟مهسا : اذيت ؟! نه ، اصلا ميخواييم با هم گپ بزنيم ، اگه دوست نداري باشه من ميرم ، ولي ميدونم تو هم مايليمهسا راست ميگفت ، من خودم عاشق اين بحثها بودم ، حالا كه خودش داشت شروع ميكرد ديگه نبايد زياد لفتش ميدادممن : خوب راستش بيشتر تقصير اين دوست نتي جديدمه مهسا : يعني خودت نميخواستي و نميخواي ؟من : نه ، نميشه گفت خلاف ميل من بودهمهسا : مهرداد دوست دختر داري؟من : نه مهسا : ميدونستم ، كاملا معلومه ، همه تو سن تو كلي اينكاره شدن ، حالا داداشي مارو ببينمن : مهسا يك سوال كنم ؟مهسا : آره جونممن : تو دوست پسر داري ؟مهسا لبخند قشنگي زد و گفت : به شرطي كه تو هم بگي من : باشه مهسا : اوهوم من : خيلي حال ميده ؟مهسا : چي حال ميده ؟من : همين ديگهمهسا از جاش بلند شو و لپمو گرفت و گفت : كدوم داداشي ؟ چرا اينقدر ميپيچونيمن : دوست پسر ميگممهسا : آخ دادشي ساده من ، حيف كه GF نداري .اندام مهسا برام سكسيتر شده بود و حريصانه نگاشون ميكردم مهسا سرشو آورد بيخ گوشم و آروم گفت : زيبا هستن ؟من يكه خوردم و نميدونستم منظور مهسا از زيبا هستن چي هست ، براي همين با تعجب پرسيدم : چي زيبا هست ؟مهسا دوباره سرشو آورد بيخ گوشم و گفت : همونايي كه ميخشون شدي هجوم خون تو رگهاي صورت و سرم به وضوح مشخص بود ، داغ و سرخ ، علائمي كه در صورتم ظهور كرد ، دستام بد جور عرق كرده بود و احساس گرماي شديدي ميكردم ، مهسا حالا دقيقا نقش شيطان را داشت بازي ميكرد ، لوند بودنش از يك طرف ، سكسي بودنش از طرف ديگه ، و از همه مهمتر فوق العاده وقيح بودنش ، اينها همه باعث شده بود از اينطور صحبت كردن ابائي نداشته باشه ، مهسا دوباره روي صندلي نشست و رو به من گفت : مهرداد وقتي اون داستانها رو ميخوني چه حسي بهت دست ميده ؟من كه ديگه داشتم كم رويي رو كنار ميزاشتم و خودم دلم ريلكس بودن بيشترو ميخواست گفتم : راستش تحريكم ميكردمهسا : خوب چيكار ميكردي ؟من : هيچي ، چيكار ميتونستم بكنم مهسا : خوب معلومه من : چي ؟مهسا با شيطنت و لوندي خاصي خودشو بيشتر خم كرد و طوري قرار گرفت كه سينه هاش كاملا تو ديد من قرار گرفت ، چند لحظه اي اينطوري موند و دوباره به صندلي تكيه داد ، و بعد گفت : اين من كه هنوز نفهميده بودم منظورش چيه گفتم : چي ؟ اين ؟! ميشه واضح بگي مهسا : اي ، نفهميدي ؟ اين كه گفتني نبود ، ديدني بود ، كه مطمئنا تو هم از دست ندادي ديگه شك نداشتم مهسا مست و شهوتي شده و من بدتر از اون ، ادامه اين بحث رو دوست داشتم و براي همين گفتم : ديدني ؟ چيرو از دست ندادم ؟مهسا با حالتي گلايه آميز گفت : اي مهرداد ، چقدر خنگ بازي درمياري ، ببين ناچارم نكن هر جور دلم ميخواد بگما من همين رو ميخواستم ، مهسا وقتي نميتونست منظورشو بفهمونه وقيحتر ميشد ، حالا كه ديگه خيالش از من هم راحت شده بود من : نه جدي مهسا ، من حواسم نبود ، چيرو بايد ميديدم ؟مهسا از جاش بلند شد و به طرف اومد و به فاصله 0.5 متر ايستاد و گفت : مهرداد ، پسره شيطون و چشم چرون ، نگو كه همه حواست به من نبوده ، نگو كه ......................من : نگم كه چي ؟اين جمله آخري من صبر مهسا رو به آخرش رسوند و باعث شد به طرف در بره و قبل از خروجش بگه : يعني تو همه حواست به اندام من نبودش ؟ حضرتعالي نبودي كه با چشمات سينه هامو ......................و سريع از اتاق بيرون رفت ، تو عمرم اينقدر سكسي نشده بودم ، وقتي مهسا گفت سينه هامو ، شلوارم تكون شديدي خورد .(ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 2 )شب مامي همه حواسش به من بود و قضيه بعداظهر كلي روحيه منو عوض كرده بود ، مهسا يه تي شرت يقه باز كه نصف سينه هاش بيرون بود تنش كرده و اين شده بود نقطه ديد من ، ديگه راحتر تو سينه ها و اندام مهسا گشت ميزدم و مهسا هم بعضي وقتا چشم غره ميرفت ، تو حال و هواي خودم بودم كه مامي گفت : مهرداد جون خوبي ؟من : مرسي مامي ، خيلي بهتر شدممهسا : مهرداد بيشتر دلش تنگ شده بود و اون حالتش به خاطر دوري بودهمامي : دوري ؟ دوري از چي ؟مهسا : خوب معلومه ، دوري از ما ، مگه نه مهرداد ؟من يه نگاه به مامي كردم و گفتم : خوب بله ، ولي آب و هواي اونجا خوب نبودمهسا كه شيطنتش گل كرده بود گفت : اون كه صد در صد ، آب و هوا اينجا با طبيعت زيباش (( همزمان به خودش و مامي اشاره كرد )) رو ميخواي با آب و هواي اونجا با طبيعت خشن كارگريش يكي كنيمامي بلند ميخنديد ، اون شب خيلي ناز شده بود ، من كمتر نگاهاي معني دار به مامي داشتم ولي نميدونم اون شب چرا تغيير در من ايجاد شده بود ، مامي يك تيشرت بندي خيلي باز كه هم از بالا و هم زير بغل چاك داشت و سينه هاي بزرگش كه به خاطر نبستن سوتين تكون تكون ميخورد بد طور عرض اندام ميكردن ، مامي بيشتر اوقات دامنهاي خيلي كوتاه و تنگ ميپوشيد ، علاقه خاصي به اينطور لباس پوشيدن داشت ، معمولا جلوي بيشتر فاميل و دوستاي صميمي خانواده هم اينطور ميگشت كه زياد به مزاق پدرم هم خوش نميامد ، بارها خودم هيز بازي مردهاي فاميل و دوستاي پدرم را كه اندام مامي رو تحت نظر داشتن ديده بودم ، نميدونم چرا ولي احساس ميكنم مامي هم اينو متوجه ميشد ، ولي به نوعي خوشش ميومد ، مهسا هم از اين نظر كاملا شبيه مامي بود .مامي : خوب پسرم حق داره ، روحيه پدرش فقط به درد اونجا ميخوره ، پسرم بايد با خودمون مسافرت برهمهسا دوباره با لوندي خاصي گفت : اون كه بببببببببله ، تا هر وقت روحيه داداشيم خسته شد من و مامي براش برقصيم و شادش كنيمصداي خنده مون فضا رو پر كرد ، مامي رو به مهسا گفت : اگه راست ميگي بلند شو الان به داداشت روحيه بدهمهسا انگار منتظر اين صحبت بود ، به طرف TV رفت و كانال PMC رو زد ، وشروع به رقص كرد، واقعا هم هيكل وهم چهره فوق العاده محشري داشت ، مامي هم مشغول رقص شد ، ديگه تكون سينه هاش كاملا مشهود بود ، مهسا به طرفم اومد و بيخ گوشم گفت : پسره هيز بلند نميشي ؟يك نگاه بهش كردم و بلند شدم ، خيلي حال ميداد ، هر سه نفرمون داغ شده بوديم ، نوشيدني كه مهسا برامون آورده بود هم بيشتر فعالمون كرد ، مامي اومد طرفم و دستامو تو دستاش گرفت و ميرقصيد ، مهسا هم از پشت بهم چسبيد ، عطر هوس انگيزي از هردو بلند شده بود و اين به داغ شدن من كمك ميكرد ، نميتونستم جلوي خودمو براي نگاه نكردن به سينه هاي مامي رو بگيرم ، تا حالا اينطور مست و سكسي نديده بودمشون و خودم هم اين نگاه رو بهشون نداشتم ، اونقدر محو سينه ها و اندام مامي بودم كه متوجه دقت اونا به خودم نشده بودم ، با ضربه آرومي كه مهسا به پشت سرم زد ، به خودم اومدم ، مامي لبخند ميزد و بهم نگاه ميكرد ، مهسا از پشت سر بيخ گوشم گفت : بد نگذره ، ميبينم هيچ صحنه اي رو هم از دست نميدي مامي يكي از دستامو رها كرد و دست مهسا رو گرفت و سه نفري با هم ميرقصيديم ، يكم كه گذشت آهنگ آرومي گذاشت و مامي ازمون جدا شد و روي مبل نشست ، مهسا بهم نزديكتر شد ، يك دستمو دور كمرش گذاشتم و شروع به رقص 2 نفري كرديم ، بارها اينطوري رقصيده بوديم ، ولي ايندفعه فرق ميكرد ، مامي غرق نگاه كردن رقص ما بود ، مهسا بيشتر خودشو بهم چسبوند و ديگه كاملا سينه هاي خوشگلش به بدنم چسبيده بود ، مهسا ايندفعه بلند طوري كه مامي هم شنيد گفت : خيلي اين رقص رو دوست داري؟من با اشاره سر جواب مثبتش دادم و دوباره ادامه داد : حتما رقص 2 نفرشو بيشتر به مامي كه خنده زيبايي روي لبش نقش بسته بود نگاهي كردم و به مهسا گفتم : دقيقامهسا دوباره گفت : و مخصوصا اين نوع رقص 2 نفره و سرشو بيخ گوشم آورد و گفت : داري حسشون ميكني ؟منظورشو ميدونستم چيه ، جدا درست ميگفت تموم حواسم به سينه هاش بود ، انگار لخت بهم چسبيده ، مامي از جاش بلند و بهمون نزديكتر شد و گفت : از جواني و نشاطتون استفاده كنين ، و هم از لپ من و هم از لپ مهسا بوس گرفت و به طرف اتاقش رفت ، من و مهسا همچنان ميرقصيديم ، آهنگ عوض شده بود ولي همچنان ما بهم چسبيده بوديم ، به مهسا گفتم : مهسا غير من با كسي ديگه هم اينطوري رقصيدي ؟مهسا لبخندي زد و با سر جواب مثبت دادمن : با كي ؟مهسا : ديگه ، چيكار داري تو من : تو رو جون من بگو مهسا : ميخواي بدوني براي چي ؟من : دوست دارم بدونم كي به جزء من اين دستهاي خوشگلو تو دستاش گرفته مهسا : فقط دستام ؟من : نه ، همه اين زيبايي رومهسا : قول ميدي راز دار باشي؟من : با تمام وجودم قول ميدم مهسا : با دوست پسرم من : كدومشون ؟مهسا يكمرتبه ازم فاصله گرفت و گفت : مگه چند تا دارم من : خوب من ميدونم 4 – 5 تايي هستن ، خوش به حالشونمهسا : حسوديت ميشه ؟من : اگه راستشو بخواهي زيادمهسا : حسود ، حسود مهسا : ولي من فقط با يكيشون راحت بودم و فقط با اون رقصيدممن : ميشه بدونم كيه اين آدم خوش شانس ؟مهسا : يكي از همكلاسيهام ، تو يك جشن تولد من : پارتي ديگه ؟مهسا : اوهوممن : همينطوري بغلت كرده بود ؟مهسا كه از چشماش معلوم بود مست شده با لوندي خاصي گفت : شايدم صميميتر من بيشتر خودمو بهش فشار دادم و گفتم : از اين هم صميميتر ؟مهسا : آره داداشي منمن ازش يكم فاصله گرفتم و گفتم : مطمئني تو رقص بوده ؟ شايد بعد رقص صميميتر شده بودين ؟مهسا خنده بلندي كرد و به طرف TVرفت و خاموشش كرد و همانطور كه به اتاقش نزديك ميشد گفت : شايدم روابطم با مهسا روز به روز راحتر و صميميتر ميشد ولي حيف كه به آخر تابستان نزديك ميشديم و من بايد ميرفتم مشهد ، براي من كه تا حالا از خانواده دور نبودم خيلي سخت بود ، بيشتر از همه مامي نگران و ناراحت بود ، با همه اين موارد سال تحصيلي شروع شد و من مشغول به درس شدم ، خوابگاهي كه بهمون داده بودن خيلي شلوغ و با امكانات كم ، باعث شده بود بيشتر بچه ها ناراضي و اونايي كه ميتونستن دنبال خونه بيرون ميگشتن ، بعد از يك ماه مامي با پدرم اومدن مشهد و وقتي از وضعيت خوابگاه اطلاع پيدا كردن در صدد تهيه خونه برام براومدن ، 1 هفته بعد پدرم تلفني بهم اطلاع داد يكي از دوستان نزديكش يك واحد آپارتمان تو مشهد داره كه خاليه و من ميتونم در صورت تمايل برم اونجا ، ديگه بهتر از اين نميشد ، با هماهنگي پدرم و دوستش در اون آپارتمان مستقر شدم ، به لطف مامي پدرم يك ماشين هم برام خريد تا بتونم راحتر باشم ، زياد اهل رفيق بازي نبودم و بيشتر هواسم به درس و كتاب بود ، بعد از امتحانات ميان ترم قصد كردم برم تهران كه بهم خبر دادن مهسا با يكي از دوستاي مشهديش دارن به طرف مشهد ميان ، خيلي خوشحال بودم ، به قدري دلم براي مامي و مهسا تنگ شده بود كه نگو ، حدود ساعت 10 شب مهسا رسيد ، به محض اينكه اومد تو خونه بغلش گرفتم و بي اختيار اشكم دراومد ، اون هم دست كمي از من نداشت ، خيلي ژوليده و به هم ريخته بود ، دليلش هم عجله براي رسيدن به پرواز بود ، ازش در مورد دوستش پرسيدم كه گفت رفته خونشون ، شام خورده بود ، براي همين گرفتن يه دوش ميتونست سره حالش بياره كه با كمال ميل قبول كرد ، تا مهسا ميخواست دوش بگيره منم براش چاي حاضر كردم ، تو آشپزخانه بودم كه صداي باز شدن در حموم نظرمو به سمتش جلب كرد ، مهسا يك حوله به خودش پيچونده بود از از بالاي سينه هاش تا روي زانوهاشو گرفته بود ، موهاي خوشگل و بلندش خيس آويزون بود ، به سمتش رفتم و يك بوس از لپش كردم ، خيلي ناز و دوست داشتني بود ، مهسا همونطوري رفت و روي يكي از مبلهاي 2 نفره نشست و من روبروش نشستم و بدون صحبتي فقط بهش نگاه ميكردم ، مهسا لبخندي زد و گفت : چيه ؟ مگه آدم نديدي ؟من : آدم كه زياد ، ولي تو با همه فرق ميكني ، فرشته اي خوشگل و مهربونمهسا خنده كنان گفت : قربون تو داداشي نازم .سفيدي بالاي سينه هاش و قسمتي از رونهاش كه بيرون از حوله زده بود ، پوست فوق العاده صاف و براقشو به نمايش گذاشته بود ، ديدن اين صحنه منو داغ ميكرد ، مهسا تو يه حركت به حالت نيمه دراز كش روي مبل خوابيد و سرشو روي دسته مبل گذاشت ، من بلند شدم و به طرف آشپزخانه رفتم و همزمان گفتم : مهسا خانمي خيلي خسته اي ، الان برات چاي ميارم بعدش برو بخواب مهسا همانطور كه روي مبل دراز كشيده بود گفت : نه خسته نيستم ، احساس ميكنم بيشتر ماهيچه هام گرفته .من : بزار يك چايي داغ بخور ، بعد كه لباستو پوشيدي يك ماساژ حسابي ميدمت ، بعد لالا كن چايي رو بردم و روي مبل گذاشتم ، مهسا نشست و چايي رو كه خورد رفت براي تعويض لباس ، بيشتر اين زمان رو بهم نگاه ميكرديم و لبخند ميزديم ، چند دقيقه بعد مهسا از اتاق بيرون اومد ، يك شلوارك فوق العاده كوتاه با تيشرت خوشگلي تنش بود ، سينه هاي سكسيش باز هم به خاطر نبستن سوتين از زير تيشرت غوغا كرده بود ، براي اولين بار حواسم به وسط پاهاي مهسا جلب شد ، شلواركي كه انتخاب كرده بود از نوع استرج و تنگ كه ناخواسته تصويري خفن ايجاد كرده بود ، تا حالا اينقدر دقت نكرده بودم ، واقعا زيبا و .............. ، اوه نميتونم بيان كنم ، مهسا با لوندي عجيبي اومد و دوباره روبرو نشست و مطمئن بودم مسير نگاهامو خونده بود ، لبخندي شيطنت آميز روي لبش بود ،دهانم احساس خشكي عجيبي ميكرد ، مهسا همونطور بهم خيره شده بود و من كه عملا هنگ كرده بود چاره اي جزء پايين انداختن سرم نداشتم ، چند لحظه بعد مهسا گفت : خوب مهرداد ، مشهد خوش ميگذره ؟من : چي بگم ، راستش نهمهسا : نه ، چرا ؟من : تنهايي خيلي سخته مهسا : خوب چرا تنها ؟من : خوشم نمياد با اين پسرهاي هم خونه باشم مهسا: خوب حتما نبايد پسر باشه ، ميتوني جنس لطيفتر همخونه داشته باشييك نگاه بهش كردم كه باز هم ناخواسته روي سينه هاش و بين پاهاش ميكس شد ، با يكم تاخير گفتم : تو كه ميدوني من تا حالا با كسي نبودممهسا : خوب بالاخره بايد از يك جا شروع كني ، تا كي ميخواي اينطوري ادامه بدي من : نميدونممهسا : داشتن يك دوست دختر خيلي شرايط روحيتو عوض ميكنه ، ولي نه هر دختريچيزي نداشتم كه در جوابش بگم براي همين سكوت كردم ، دوباره محو اندامش شدم ، مهسا خوب ميدونست الان حواسم كجاست ، يكمرتبه ياد دوستش افتادم و گفتم : راستي دوستت مشهدي هستش ؟مهسا : بلهمن : همكلاسيت هستش ؟مهسا : هم رشته نيستيم ولي چند تا درس با هم داشتيم ، دختر خوب و اكتيوي هستش و خيلي هم خوشگل و نازاين جمله آخري رو با عشوه ميگفتمن دوباره رفتم تو بر مهسا ، مهسا با پاهاش بازي ميكرد ، عمدي يا غير عمدي داشت آتيش منو بيشتر ميكرد ، ياد درد ماهيچه هاش افتادم و بهترين فرصت براي شيطوني ، براي همين گفتم : هنوز كسلي ؟ ميخواي ماساژت بدم ؟مهسا كه تو اين مسائل ختم روزگار بود و مطمئنا دستمو خونده بود با لوندي خاصي گفت : اي بدم هم نمياد ، ببينم زير دستهاي داداشيم حالم بهتر ميشه يا نه من : صد در صد بهتر ميشي ، بلند شو بريم روي تخت دراز بكشمهسا از جاش بلند شد و كنار هم به طرف اتاق رفتيم ، روي تخت به شكم خوابيد و دستاشو از هم باز كرد ، من زياد بلد نبودم ، براي همين اول رفتم سراغ دستاش و از پنجه هاش شروع كردم و تا روي شونه هاش رو ماليدم ، بعد از ساق پاهاش شروع كردم و تا روي روناش ميرفتم ، نماي پشتش خيره كننده بود ، شلوارك تنگ مهسا تمام برجستگيهاي پشتشو نشون ميداد ، يكم كه دقت كردم مشخص شد زيرش شورت هم نداره ، دوباره روي پاهاش نشستم و از روي كمر تا شونه هاشو ميماليدم ، به خاطر تيشرت تنش نميتونستم خوب ماساژش بدم و همش دستم سر ميخورد ، ولي وقتي دستم به شونه هاش ميرسيد ديگه تقريبا روش دراز كشيده بودم و اين باعث تحريكم شده بود ، چند باري كامل به كونش چسبيدم و داخل شورتم حركت احساس ميكردم ، مهسا كه متوجه غير عادي بودنم شده بود گفت : معلومه داري چيكار ميكني ؟ كدوم ماساژوري روي طرف خوابيده و ماساژ داده ؟ تو ميخوايي ماساژ بدي يا روم دراز بكشي پسره هيز بد چشمكاملا مشخص بود مهسا هم بدش نمياد سر به سرش بزارم ، برا ي همين خودمو كامل روش خوابوندم و دستامو انداختم دور گردنش و بهش گفتم : اصلا ميخوام خفت كنم مهسا با ناز و عشوه گفت : چرا آخه ، من كه گناهي نكردممن كه برخورد بدنم با كون و اندام مهسا مستم كرده بود گفتم : خيلي هم گناه كردي ، بزرگترين گناهت عذاب دادن داداشت هستمهسا يك تكون شديد به خودش داد و منو به پايين كنارش انداخت و به طرف چرخيد و معترضانه گفت : عذاب ؟ من تو رو عذاب ميدم ؟من با علامت سر تاييد كردم مهسا : چيكارت كردم كه عذاب باشهمن يكم به دور و برم نگاه كردم و گفتم : حالا مهسا : دستشو گذاشت روي گلوم و فشار داد و گفت : يالا بگو وگرنه من تو رو خفه ميكنممن كه خيلي دوست داشتم حال و هواي سكسي به بحثمون بدم گفتم :آخه دختر كسي جلوي يك پسر صاف و ساده ، اينطوري لباس ميپوشه ؟مهسا يك نگاه به خودش كرد و گفت : مگه چيه ؟ آهان حالا فهميدم .و تا رفتم به خودم بيام لبهاي مهسا رو روي لپم حس كردم ، ايندفعه خيلي طولاني تر بوسيدمه و داغتر ، اگه اشتباه نكنم 4 تا 5 درجه دماي بدنم بالاتر رفت ، چشم تو چشم هم دوخته بوديم ، مهسا زبونشو برام درآورد و گفت : مگه لباسام چشه ؟من كه ديگه ميخواستم به سيم آخر بزنم گفتم : ميخواستي ديگه چي باشه ، تو كه ميدوني من پسره بدي هستم مهسا بلند بلند ميخنديد و بعدش گفت : نه خير ، خيلي هم خوبي ، فقط يكم چشم چروني ، كه اونم من اينطوريشو دوست دارم من از جمله آخري مهسا خيلي خوشم اومد و گفتم : مهسا راست ميگي ؟ ناراحت نميشي ؟مهسا زبونشو دور لبش ميكشيد ، اينكارش ميتونست خيلي معني ها داشته باشه ، با لوندي گفت : نه داداش خوشگل من ، وقتي با اون چشمهاي خوشگلت بهم نگاه ميكني لذت ميبرم خيلي دوست داشتم ببوسمش ولي قدرت انجامشو نداشتم ، دستمو گذاشتم روي بازوش و يواش فشار ميدادممهسا ادامه داد : مهرداد هيكل من بد فرم نيست ؟من : بد فرم ؟ ابدا ، خوشگلترين هيكل رو داريو در ادامه از بالا تا پايين اندامشو نگاه كردم .مهسا يكي از دستاشو بين پاهاش گذاشت و من ناخودآگاه به همون جا خيره شدم ، صداي خنده ريز مهسا باعث شد بهش نگاه كنم ، مهسا همون دستشو برداشت و دقيقا گذاشت روي لبهام ، باورم نميشد خيلي رومانتيك و حرفه اي داشت بهم پا ميداد ، اصلا نميفهميدم دارم چيكار ميكنم ، فقط اينقدر رو متوجه شدم كه دستشو بوسيدم و بو ميكردم ، مهسا چشماش خمار شده بود ، خودشو جلوتر كشيد و تقريبا بهم چسبيده بود ، پاهامون بين هم گره خورد ، مهسا خيلي آروم گفت : مهرداد از ديدن اندام من لذت ميبري ؟من فقط تونستم با بستن چشمام و باز كردنشون بهش نظرمو بگم ، دست مهسا روي پهلوم بود و داشت ميمالوند .مهسا دوباره گفت : مهرداد از ديدن اندام مامي هم همينطور ؟ايندفعه نتونستم نه حركتي كنم و نه جواب بدم ، سكوت بينمون برقرار بود و مهسا دستشو بالاتر آورده بود ، من يه زير پوش ركابي داشتم ، از بين بندهاي اون دستشو به سينه هام رسوند وميماليدشون ، ورم اوني كه بين پاهام بود بيشتر شد ، مهسا سرشو جلوتر آورد و لبشو روي لبم گذاشت ، كوتاه ، ولي خاطره انگيز ، تو اين دنيا ديگه نبودم ، مهسا دوباره آروم گفت : دوست داري هر وقت تنها بوديم اينطوري لباس بپوشم ؟من ايندفعه جواب دادم : خيلي مهسا دوباره لبشو گذاشت روي لبم ، ولي ايندفعه طولاني تر ، دست من همونطور روي بازوش بالا ، پايين ميشد ، مهسا دستشو دور كمر انداخت و با يك حركت خودشو روم كشيد ، حالا من به پشت خوابيده بودم و مهسا روم بود ، سينه هاي نازش به سينه هام چسبيده بود ، سعي ميكردم ببينمشون ولي نميشد ، اين تلاش من از ديد مهسا خارج نبود ، مهسا دستاشو دو طرف من ستون كرده بود ، خودشو از روي من جدا كرد و آورد بالاتر ، حالا ديگه سينه هاش روبروي صورتم بود ، آروم مهسا داشت سينه هاشو به صورتم نزديكتر ميكرد ، و يكمرتبه كامل روي صورتم گذاشت ، واييييييييي واي وايييييييييييييييييي ، تا ديونه شدنم راهي نبود ، مهسا دوباره دستاشو ستون كرد و از روم بلند شد ، صورتشو آورد پايين و لبشو دوباره روي لبم گذاشت ، زبونشو تو دهنم كرد و چرخوند ، ديگه عملا از كنترل خارج شده بوديم ، دستامو دور كونش بردم و گذاشتم روشون ، مهسا صورتشو جدا كرد و خنديد و گفت : دوستشون داري ؟من : بله مهسا : كدومشونو بيشتر ؟نميتونستم جواب بدم ، مهسا كلا وقيحتر از من بود و سكسيتر ، دوباره گفت : خوب كدومشون رتبه اول ، كدوم دوم ، و به بعد ؟من سعي ميكردم صورتمو دوباره به سينه هاش برسونم ، مهسا كه متوجه تلاش من شد خودشو دورتر كرد و گفت : اول اسم ببر تا بعدش من در اختيارت بزارم .شهوت همه وجودو پر كرده بود ، با چشمام به سينه هاش نگاه ميكردم ولي نميتونستم حرفي بزنم . مهسا همونطور كه روم بود دوباره گفت : اول اسمشون ، بعد خودشونديگه طاقت نداشتم براي همين گفتم : س س سسسس سينه هاتمهسا تو يك حركت روم نشست و بدون معطلي تيشرتشو درآورد ، زمان برام متوقف شده بود ، اصلا نميتونستم نفس بكشم ، سينه هاي نسبتا بزرگ و خوش فرم و سفيد مهسا در جا بيرون پريد ، مهسا همونطور بهم نگاه ميكرد ، قدرت هيچ كاري رو نداشتم ، مهسا دوباره روم خم شد و ايندفعه اون بلورهاي آويزون رو گذاشت روي صورتم ، نميفهميدم بوسشو كنم يا بو ، ليسشون بزنم يا ميك ، دستامو آوردم بالا و گرفتمشون ، لرزش دستام پيدا بود ، آه چه لطيف و رويايي ، مهسا دستامو جدا كرد و دوباره نشست رو شكمم و گفت : رتبه دوم كدومشون هست ؟خودمو رو به بالا فشار ميدادم ، كيرم ديگه راست راست شده بود ، مهسا دوباره گفت : رتبه دوم ؟نميتونستم مستقيم بهش بگم براي همين با اشاره گفتمش : مهسا چه شلوارك قشنگيه مهسا : شلوارك يا اوني كه توشه ؟من : اوني كه توشهمهسا : خوب اونم يكدونه نيست ، كدومش رتبه دوم رو داره ؟من : هموني كه امشب منو ديونه كردهمهسا : تا اسمشو نگي در اختيارت نميزارممن : يعني واقعا اگه اسمشو بگم ................مهسا : آره من سعي كردم دستامو به اطراف كوسش برسونم ، ولي نذاشت و گفت : اسمش من : آخه نميتونممهسا : بايد بتوني ، پسرهاي هم سن سال تو براي بدست آوردنش رقابت ميكننمن : از تو هم بدست آوردن مهسا خودشو روم خوابوند و سرشو بيخ گوشم گذاشت و گفت : بدست آره ، ولي نتونستن تصاحبش كننخيلي خيلي داغ شده بودم ، تو يك حركت يكي از دستامو بهش رسوندم ، اوه چه بزرگ هستش ، مهسا همين كه دستم به كوسش خورد آه بلندي كشيد و سريع خودشو كشوند بالاتر و كوسش گذاشت جلوي صورتم ، ديگه معطل نكردم دستامو دور كونش گذاشتم و لبم از روي شلواركش روي نازش ، خيلي توپول و برگ بود ، ديگه صداي مهسا بلند شده بود(ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 3 )سينه هاي مهسا آويزون و چشمك زنان منو به سوي ديوانگي سوق ميداد ، كون مهسا خيلي خوش فرم و سكسي بود ، صداي شهوتي مهسا لحظه به لحظه بلندتر ميشد ، مهسا دوباره خودشو به سمت پايين كشيد و ايندفعه دقيق روي كيرم نشست ، بزرگ شدن كيرم باعث شد چشماي مهسا برق بزنه و با لوندي خاصي گفت : واي اين چيه داداشي ؟ من دستامو بردم سمت سينه هاش و شروع به ماليدنشون كردم و گفتم : اين همون چيزيه كه به قول تو تموم رقابت بين پسرها براي راضي كردنشهمهسا ديونه تر از من شده بود و همش خودشو پيچ و تاب ميداد ، من براي اينكه مست ترش كنم ادامه دادم : البته مطمئنم قبلا باهاش آشنا شديمهسا مثل ديونه ها محكم خودشو روي كيرم ميكشيد و تو همون وضعيت گفت : آره ، آشنا شدم .هر چي تلاش ميكردم تا بلند بشم مهسا نميذاشت ، مهسا يكمرتبه دستشو برد سمت كيرم و گذاشت روش ، يكم ماليدش و بعد رو به من گفت : ولي خوب گنده هستشا ، حيف نيست تو انزوا قرارش دادي ؟ من همونطور كه با اندامش بازي ميكردم گفتم : خوب چيكار كنم ، كسي تحويلش نميگيره مهسا خودشو پايينتر كشيد و حالا ديگه روي زانوهام بود ، 2 تا دستشو گذاشت روي كيرم و فشارش ميداد و گفت : تحويلش نميگيرن ؟ بيخود كردن ، بايد از خداشونم باشهپايين رفتن مهسا اين امكان رو بهم داد تا بتونم بشينم ، سينه هاي مهسا رو تو دستام گرفتم و سرمو بردم نزديكشون ، با اولين زبوني كه به نوكشون زدم مهسا چنان آهي كشيد كه دلم ريخت ، اولين باري بود سينه يك دختر رو ميخوردم ، واي چه حالي ميداد ، مهسا سرمو گرفت و بالا آورد و لبشو گذاشت روي لبم ، چه خوشمزه و داغ ، خيلي طولاني و با احساس ، سينه هاي مهسا بهم چسبيده بود ، مهسا دست انداخت 2 طرف تيشرتم و درش آورد ، حالا برخورد سينه هاش باهام لذت ديگري داشت ، من با دستام كون و كپلشو فشار ميدادم ، خيلي دوست داشتم بدونم مهسا سكس داشته يا نه ، و بهترين فرصت براي دونستن الان بود ، براي همين گفتم : خوشگل من يك سوال كنم راستشو ميگي بهم ؟مهسا يكم خودشو ازم فاصله داد و با لحني جدي گفت : داداشي من هم مثل خودت هيچ وقت بهت دروغ نگفتم و نميگمو بعد پاهاشو كه حالت چهار زانو بود آزاد و به دو طرف من درازشون كرد ، حالا كاملا بهم چسبيده بوديم و كوسش دقيقا روي كيرم بود ، سرمو بردم بين سينه هاش و بوسيدمشون و جدا كردم و گفتم : غير من كسي ديگه هم اينجا رو بوسيده ؟مهسا همونجوري كه خودشو رو كيرم پيچ و تاب ميداد گفت : دوست داري بوسيده باشن يا نه ؟سوال سختي ازم كرد ، مونده بودم چي بگم ، ولي براي اينكه احساس امنيت بيشتري پيشم كنه گفتم : خوب اين نانازها هم بايد بهشون رسيد ، اينا هم حيف هستن تو ويترين بمونن ، تازه براي رشد و بزرگ شدن شون رسيدگي و نوازش ميخوانمهسا سرم به سينه هاش چسبوند و گفت : آره داداشي ، غير تو بازم بودن كه بوسيدن جمع بستن مهسا برام جالب بود ، پس بيشتر از يك نفر ، نوك يكي از سينه هاشو با دندونم گرفتم و گاز كوچولويي زدم ، مهسا آروم جيغ زد و خودشو كنارم خوابوند ، من خودمو كنارش خوابوندم و باز دوباره سينه هاشو ليس ميزدم ، با يكي از دستام شروع كردم به ماليدن سينه و پهلوهاش و آروم سوقش ميدادم به پايين تنه مهسادوباره رو به مهسا گفتم : بودن ؟ پس چند تا ماساژور دارن اين نانازها مهسا همونطور كه تو حس و حال سكس بود گفت : آره ، حسوديت ميشه ؟من : حسودي ؟ اصلا ، تازه خوشحالم كه با اين وضعيت زودتر بزرگ ميشنمهسا : بزرگ دوست داري ؟ چه قدي بشن خوبه ؟من : بزرگ ، خيلي بزرگ مهسا : مثلا اندازه سينه هاي مامي خوبه(( سينه هاي ماميم هم بزرگ و هم خيلي سفيد بود ، همونطور كه قبلا گفتم بيشتر مردهاي اطرافشو چپه ميكرد ))من : عاليه ، اگه اونطوري بشن كه ديگه معركه هستشمهسا : بد جنس سينه هاي مامي هم ديد ميزني ؟من : ديد ؟ ميخورمشون ، ميمالونمشونمهسا يكمرتبه نيم خيز شد به سمتم و با تعجب گفت : جدي ؟ با مامي ؟ از كي ؟ الانم آره ؟من: سينه بلوري من از وقتي به دنيا اومدم ، حيف كه زود بزرگ شدممهسا دوباره كامل به پشت دراز كشيد و لبخند زنان گفت : من فكر كردم الانم ميخوريمن با حالتي مثلا غمگين گفتم : نه مهسا : دوست داري الانم ؟ ديدشون كه ميزني من : ديد كه فراوان ، مگه من چيم از بقيه كمه مهسا : اره راست ميگي ، همه تو كفش هستنمن : ولي سينه هاي تو هم كمي از اون نداره ، حالا ميشه بگي كيا زحمت پرورش اين نانازها رو ميكشن ؟مهسا : دوست پسر و دوست دخترممن : دوست دختر ؟ مهسا درست شنيدم ؟ يعني تو ..................مهسا : آره داداشي گلم ، دوست دختر ، من يكدونه دوست دختر دارم كه به 100 تا پسر به غير تو هم نميدمش من : واي مهسا ، خوشگل خانم ، دوست پسرت چي ؟مهسا : با اون كمتر هستم من همچنان با سينه ها و پهلوش بازي ميكردم و ادامه دادم : دوست پسرت كجايي هست ؟مهسا : از بچه هاي دانشگاه ، تهراني نيست من : پس كجا با هم ..............مهسا : خونه خودمون ، من : خونه ما ؟ كي آورديش ؟ مهسا : چند باري اومده من : اگه مامي يا پدر ميدين چي؟مهسا : پدر كه معمولا تهران نيست ، مامي هم در جريانهمن : جدي ؟ ميدونه ؟مهسا : آره ، با هم آشنا هم شدن من : يعني مامي هم ديدشه ؟مهسا : شام باهامون بوده ، تازه بايد مواظب باشم از چنگم درنيارشهمن : مامي ؟مهسا :آره ، حالا بعدا خيلي برات تعريفي دارم از اين مامي خوشگل و سكسيمونمن دستمو آروم بردم زير شكمش و نزديك كوسش ، مهسا با بالا دادن شكمش به نوعي مجوز پايينتر رفتن رو بهم داد ولي باز من دوست داشتم به زبون بياره ، براي همين دوروبرشو ميماليدم ، بهش گفتم : مهسا ماساژورهات فقط سينه هاتو پرورش ميدن ؟مهسا : براي داشتن هيكلي خوب بايد به همه جا رسيدخيلي سكسي و وقيحانه صحبت ميكرد ، ولي من بيشتر ميخواستم ، براي همين گفتم : غير اين سينه هاي بلوريت ديگه كجاهارو پرورش ميدن ؟مهسا : بد جنس خودت بهتر ميدوني من : نه ، تو كه ميدوني من چقدر صاف و ساده هستمدوباره سينه هاشو تو دهنم گرفتم و محكم ميكشون زدم ، اينكار حشري بودنشو بيشتر كرد، دستم همچنان زير شكمش و نزديك كوسش بود ، مهسا سرشو بالا آورد و ميخ چشمام شد ، بعد با وقاحت گفت : ميدوني ديگه كجامو ماساژ ميدن ؟ ميخواي بدوني ؟ آره ؟ باشه بهت ميگم ، اونجايي كه تو الان براي رسيدن بهش داري جونتو ميدي، آره داداشي خوشگلم ، اونجا يي كه دستت براي ماليدنش منتظر ه ، اون كوسمه .هنوز حرفش تمام نشده بود دستم كوسشو احاطه كرد ، واي چقدر توپول و بزرگ ، از شدت هيجان داشتم ميكندمش ، مهسا سرشو عقب داده بود و صداهاي حشري سر ميداد ، با شدت كوسشو ميماليدم و گفتم : ناناز من ، واقعا كه دستشون درد نكنه ، چه توپول و خوب پرورشش دادن ، تو همه چيزت به مامي ميمونه ، سينه هاي بلوريت ، كوس تپلتمهسا سرشو دوباره بالا آورد و گفت : هيز بد جنس ، تو كوس مامي هم ديد ميزني ؟من همونطور كه ميماليدمش گفتم : من كوس و كون همه زنها و دخترها رو ديد ميزنم ، ولي اين كوس توپول بايد خيلي دستمالي شده باشه كه اينقدر بزرگ شده ، آره ؟ برات خيلي ماليدنش؟مهسا با يك حركت سريع دوباره منو به زير برد و خودش روم اومد و گفت : آه ، خيلي ، هم ماليده شده هم ليسيده شدهمن : دوست پسرت يا دوست دخترت ؟ كدوم بيشتر ؟مهسا : هردو شون ، عاشق كوس من هستنمن : فقط ماليدن يا تو كوستم كردن ؟مهسا مثل چريكها بلند شد و روي تخت ايستاد ، بعد اومد روي صورتم و كون و كوسشو پيچوند و گفت : به كوس ميخوره چيزي توش رفته باشه ؟من كه ميخواستم كوس لختشو ببينم گفتم : با پوشش ازم ميخواي قضاوت كنم وبدون معطلي دست بردم و شلواركشو كشيدم پايين ، مهسا اصلا مقاومت نكرد ، چي ميديم ، خوشگلترين صحنه عمرم تا اون لحظه ، كوس تپل و بزرگ و سفيد ، تميز تميز بود و براق ، دستشو گرفتم و به پايين كشوندمش ، خودش روي صورتم نشست ، وايييييييييييييييي حالا كوس لختش روي صورتم بود ، اوههههههههههههههههههه ، با اولين زبون جيغش دراومد ، نميتونست روي پاهاش بشينه ، كنارم درازكشيد، سرمو بردم لاي پاهاش و شروع به ليسيدن كوسش كردم ، ديگه صداي آه و اوه مهسا اتاق رو پر كرده بود ، با دستاش سرمو به كوسش فشار ميداد و ميگفت : بخورش ، بخورش ، كوسم بخور داداشي ، واي چه خوب كوس ميخوريمن سرم بلند كردم و گفتم : يعني باور كنم كير توش نرفته ؟مهسا : آره داداشي ، مطمئن باشمن : آخه چطور تونسته از خير اين كوس بگذره ؟مهسا : گذشته داداشي ، گذشته ، آخه بجاش كيرشو تو...........................آره درست بود ، مهسا به دوست پسرش كون داده بود ، با شهوت دست انداختم و كونشو فشار دادم و گفتم : تو كونت كرده آ ره ؟ مهسا : آره ، كير گندشو تو كونم كرده ، با يك حركت و كمك خودش برش گردوندم ، خداي من كون به اين نازي نديده بودم ، خودمو روش انداختم و بالا ، پايين كردم ، مهسا همونطور كه بود گفت : تو نميخواي كير نازتو به من نشون بدي ؟بلند شدم كه شلواركمو دربيارم كه مهسا برگشت و گفت : نه ، من بايد پرده برداري كنمو بدون معطلي شلوارك و شورتمو با هم پايين كشيد ، كيرم جلوش قد علم كرد ، مهسا كيرمو تو دستاش گرفت و يكمرتبه همشو تو دهنش گذاشت ، پاهام قدرت ايستادن نداشت ، روي تخت جلوش زانو زدم ، مهسا همه كيرمو تو دهنش ميكرد ، واي چه حالي ميداد ، سرعت ساك زدنشو بيشتر كرد ، ديگه داشت آبم ميومد ، مهسا خودش متوجه شده بود و روي تخت دراز كشيدو گفت : بريز روي سينه هامشروع كردم باكيرم بازي كردن و يكمرتبه همه آبم با فشار روي سينه هاي مهسا ريخت ، مهسا نشست و كيرمو تو دهنش برد و ميك زد ، جونم از كيرم بيرون اومده بود ، بي حال روي تخت افتادم ، مهسا از تخت پايين رفت و قبل ازخروجش يك بوس از لبم كرد .(ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 4 )نميتونستم به مهسا نگاه كنم ، اصلا از اينكه باهاش روبرو بشم واهمه داشتم ، ميشه گفت تا صبح بيدار مونده بودم و همش به اتفاقاتي كه شبش بين من و مهسا افتاده بود فكر ميكردم ، الان كه فكرشو ميكنم برام غير قابل باوره ، صحبتهايي كه بين من و مهسا ردوبدل شده ، و از همه بدتر شبهه سكسي كه بينمون انجام شد ، حدود ساعت 10 صبح با سر و صدايي كه از تو آشپزخانه ميامد مشخص شد مهسا داره صبحانه رو آماده ميكنه ، تو تخت اين طرف و اونطرف ميرفتم ، صداي مهسا كه منو براي صبحانه دعوت ميكرد نوعي استرس و تشويش برام ايجاد كرد ، خودمو جمع و جور كردم و رفتم ، مهسا مشغول به پخت و پز غذا بود ، آروم سلامي كردمو روي صندلي نشستم ، مهسا همونطور كه به كارش ادامه ميداد جوابمو داد ، سرمو به خوندن يك مجله كه روي ميز بود بند كردم ، مهسا بعد از چند دقيقه اومد و سر ميز صبحانه نشست و گفت : چي ميخوني ؟ من : هيچي ، مجله قديمي هستشمهسا : ورزشي ؟من : نه خانوادهتمام مدت اين مكالمه من سرم پايين بود ، نوعي حس بهم ميگفت مهسا داره منو نگاه ميكنه و همين باعث شد سرمو بالا بيارم ، درست حدس زده بود مهسا با لبخند بهم نگاه ميكرد ، چشمم به چشمش افتاد دوباره اون ترس و واهمه سراغم اومد ، مهسا متوجه اين حس در من شده بود ، مشغول به خوردن شديم و مهسا شرايطمو درك كرده بود و براي همين سعي ميكرد زياد بهم نزديك نشه ، بعد از صبحانه موبايل مهسا زنگ خورد و بعد از مكالمه معلوم شد دوست مشهدي مهسا بوده و قرار گذاشتن براي بيرون رفتن ، بهش گفتم كه ميز رو من جمع ميكنم و اون بره آماده بشه ، مهسا به آدرسي كه از دوستش گرفته بود رفت و من هم براي خريد از خونه بيرون رفتم ، نيم ساعت بعد مهسا بهم زنگ زد و گفت دوستش ناهار دعوتمون كرده رستوران براداران كريم ، از رستورانهاي خيلي خوب مشهد ، من چون آدرسي دقيق نداشتم با آژانس خودمو به رستوران رسوندم ، قبل از ورود به رستوران با مهسا تماس گرفتم تا از موقعيتش مطلع بشم ، اونا زودتر رسيده بودن و الان منتظر من بودن ، وارد رستوران كه شدم مهسا رو ديدم گوشه رستوران نشسته بود ، ولي تنها ، رفتم طرفش و سر ميزشون نشستم ، بعد از احوال پرسي سراغ دوستشو گرفتم كه با دست ورودي رستوران رو نشون داد ، واي پسر ، چه داف نازي هستش دوست مهسا ، فوق العاده شيك پوش و خوش چهره ، با اندامي چشم نواز ، مليكا خانم به ما نزديك شد و با معرفي مهسا با هم آشنا شديم ، از مهسا به خاطر انتخاب دوست خيلي خوشم اومد ، بعد ازناهار مليكا ما رو به خونه رسوند و همونجا ما رو براي دوشب ديگه براي يك مهموني خصوصي دعوت كرد ، موقع جدا شدن مليكا ازمهسا خواست پيشش بره و نميدونم چي بهش گفت كه مهسا منو نگاهي كرد و خنديد و ضمن دور شدن از ماشين بهش گفت : خودم رديفش ميكنم وقتي وارد خونه شديم من براي تعويض لباس به اتاق رفتم و مهسا هم به اتاق ديگه ، داشتم آماده ميشدم كه بخوابم ، مهسا وارد اتاقم شد و يكم اينطرف و اونطرف رفت و گفت : خوب بود داداشي ؟من : خيلي ، عالي بود ، هم از تو و هم از دوست با كلاست ممنونممهسا : مرسي ، راستي نظرت چيه ؟من : در مورد چي ؟مهسا : در مورد مليكا من : دختري با انرژي و شادي نشون ميده مهسا : ظاهرش چي ؟/من : خيلي خوبه ولي نه به اندازه تومهسا به طرف اومد و دستاش گذاشت روي يكي از شونه هام و با لبخند گفت : حالا ، تعارف رو بزار كنار ، خيلي خوشگل و نازه ، مگه نه ؟من : خوب آره مهسا : اگه بهت بگم تو دانشگاه هيچ پسري جرات نداره بهش نگاه كنه باورت نميشه ، خيلي با جذبه برخورد ميكنه با پسرامن : اگر اينطور نباشه با اين تيپ و قيافه خيلي مزاحم پيدا ميكنهمهسا با خنده گفت : مثل منواقعا مهسا از مليكا چيزي كم نداشت ، هم از نظر هيكل و اندام و هم از نظر چهره ، رو به مهسا گفتم : بله دقيقا ، با اين تفاوت كه تو به خاطر خوش قلبيت حاضر نيستي به هيچ كسي اخم كني مهسا : من اصلا بلد نيستم اخم كنم من : درسته ولي فقط به جزء يكبارمهسا كه داشت از اتاق خارج ميشد به طرفم برگشت و گفت : كي ؟ من اخم كردم ؟ به تو ؟من : بله ، يادت نيست ؟مهسا : نه به خدا ، كي بوده ؟من : بيخيال ، مهم نيستمهسا دستمو گرفت و روي تخت نشوندمه و گفت : نه مهرداد بايد بگي من نميخواستم يادآوري كنم و از عنوان كردنش هم پشيمون شده بودم و با شناختي كه از مهسا داشتم تا نميگفتم ول كنم نبود من : اصلا مهم نيست به خدا ، فكرتم مشغول نكنولي مهسا اصرار به شنيدن ، من : اگه يادت باشه اون روزي كه از پيش پدر برگشتم ، از خواب بيدار شدم ،مهسا : آهان يادم اومد ، و با دستاش پهلومو گرفت و فشار داد و گفت : قبول داري تقصير خودت بود ؟من از فشار دستاش يكم دردم گرفته بود گفتم : 100%مهسا بلند شد و به طرف در رفت و گفت : من ميرم يك دوش بگيرم ، كاري نداري ؟من : منم يك چرتي ميزنممهسا بيرون رفت و من دراز كشيدم ، چند دقيقه اي نگذشته بود كه مهسا صدام زد ، پشت در حموم رفتم ، مهسا ميگفت شير دوش خراب شده و آب گرمش باز نميشه ، آخ از اين حواس پرت ، شب قبل هم از خرابي اون بهم گفته بود ، سراغ جعبه وسايل رفتم ، خوشبختانه واشر داشتم ، شير فلكه آب رو بستم و براي تعويضش به طرف حموم رفتم ، مهسا در رو برام باز كرد ، ناخواسته و از روي كنجكاوي بهش نگاه كردم ، ست زيبايي از شورت و سوتين تنش بود ، كوس تپل و سينه هاي بلوريش زير اونا پنهون شده بودن ، باز قضاياي ديشب تو ذهنم اومد ، سعي كردم حواسمو به تعويض واشر بند كنم ، همين كه شير رو باز كردم آبي كه تو لوله بود ريخت روم و كاملا خيسم كرد ، مهسا از خنده داشت ديونه ميشد ، شلوارك و زيرپوشم خيس خيس شده بود ، با اين وضعيت نميتونستم كار كنم ، مهسا اومد طرفم و دستشو انداخت دو طرف زير پوشم و درش آورد ، ديدن اندام مهسا دوباره داشت داغم ميكرد ، مهسا رفت جلوم و روي صندلي نشست ، پاهاشو از هم باز كرده بود و كس تپلشو به نمايش گذاشته بود ، حالا ديگه بين كار كردن و ديد زدن اندام مهسا گرفتار شده بود ، مهسا رو به من گفت : درست شدني هست ؟من : بله ، ولي بايد صبر كنيمهسا : كمك نميخوايي ؟من : نخير ، تو حواسمو پرت نكن ، كمكت باشه بجاشمهسا : به من چه ، تو نميتوني از پس چشمايه هيزت بربيا ، تقصير من چيه ؟من سعي ميكردم زودتر جمعش كنم ، ديگه كار تموم شد و شير رو بستم ، از حموم خارج شدم و شير فلكه رو باز كردم ، از مهسا خواستم امتحان كنه كه گفت شير به قدري سفت شده كه نميشه چرخوندش ، رفتم داخل حموم و خودم با شير كلنجار رفتم كه ناگهان شير باز شد و زير آب كاملا خيس شدم ، مهسا از شدت خنده نميتونست روي پاهاش وايسته و كف حموم دراز كشيد ، يكم كه گذشت مهسا گفت : خوب حالا كه خيس شدي دوش بگير و برو بيرونپيشنهاد بدي نبود ، ولي بايد شلواركمو در مياوردم ، بهش گفتم : پس تو برو بيرون تا من دوش بگيرم و برممهسا با حالتي معترضانه گفت : نه بابا ، راست ميگي ، اصلا و ابدا ، من با تو كاري ندارم ، دوشتو بگيرو شر رو كم كنمن چاره اي جزء درآوردن شلوارك نداشتم ، وقتي اونو درآوردم و كنار گذاشتم صداي سوت مهسا بلند شد ، بهش نگاه كردم و گفتم : چيه ؟ سوت زدن داره ؟مهسا : سوت زدن كه چه عرض كنم ، دست زدن و تشويق هم داره من : كجاي دوش گرفت من اينهمه حاشيه داره كه من خودم نميدونم ؟مهسا به طرفم اومدو به فاصله نيم متري ايستاد و گفت : ميخوايي بدوني كجاش ؟مشخص بود باز مهسا داره داغ ميشه ، نميدونم چرا با اينهمه سعي كه كردم تا دوباره اتفاقي بينمون نيفته ولي بازم نتونستم جلوشو بگيرممن : خوب بدم نمياد بشنوم مهسا پشتشو بهم كرد و گفت : همه جاش ، از نوك سرت تا پنجه هاي پاهات مستحق تشويق هستنمن : جدي ؟ پس خودتو نديديمهسا بيشتر خودشو بهم نزديك كرد و گفت : مهرداد ، جون من راستشو بگو از ديدن من خيلي لذت ميبري؟من : خيلي بيشتر از خيليمهسا : مامي هم زياد ديد ميزدي ؟من : نه به اندازه تومهسا : مهرداد به نظر تو مامي حيف نشده ؟ پدر اصلا بهش نميرسه (( اين صحبت مهسا يك واقعيت بود ، پدر اصلا بهش توجه نميكرد و مامي با خصوصيات اخلاقي كه داشت نياز به رابطه بيشتري درش ديده ميشد ))من : درست ميگي ، مامي خيلي هات و بر عكس پدر بي نهايت سرد هستشمهسا با حالتي هجومي گفت : تو از كجا فهميدي مامي هات هستش ، هان ؟ پسره هيز بد چشم ، از بس به اندام مامي نگاه كردي ، درسته ؟ من كه ديگه داشتم مثل ديشب ميشدم گفتم : خوب اگه بگم نه دروغه ، ولي خودت ميدوني اندام يك نفر كه نشونه هات بودنش نيستمهسا از روي صندلي بلند شد و اومد و بهم چسبيد و گفت : نه خوبه ، ميبينم خيلي تبحر داري ، ميشه بگي چي نشونه هات بودنه ؟من : رفتار ، نگاهها ، برخورد با ديگران مهسا : آفرين به داداشي گلم ، ميشه لطف كني بازتر توضيح بدي ؟ديدن اندام مهسا باز دوباره باعث شده بود كيرم به تكون بيافته و نيم خيز بشه ، اين از چشم مهسا دور نبود و مرتب چشمك ميزدمن : چقدر بازتر ؟اين كلمه كافي بود تا مهسا پرروتر بشه و بدون مقدمه دستشو بزاره روي كيرم و بگه : اينقدري كه اين توش جا بشه برخورد دست مهسا با كيرم مثل فرمان ايست خبردار فرمانده براي نيروهاش عمل كرد و درجا بلند شد ، مهسا خيلي خوشش اومده بود و همونطور ميمالوندش و گفت : ولي خوش به حاله جايي كه اين توش مستقر بشهدستامو انداختم دور كمرش و به خودم چسبوندمش ، لبم گذاشتم روي لبش و با زبونم داخل دهانش دنبال كلمات زيبا گشتممهسا سرش روي شونم گذاشت و گفت : مهرداد اگه يك روز بفهمي مامي يك بي اف داره چيكار ميكني؟((من مدتها بود حس ميكردم مامي با يكي از مهندسين دفتر مركزي پدر رابطه داره ، بارها اين فرد با خانمش كه زني فوق العاده سكسي و باز بود به خونمون اومده بود ، حالا چه پدر تهران بود چه نبود ، خيلي با مامي گرم ميگرفت ، مامي هم بيشتر مواقعي كه اينها ميومدن لباسهاي سكسي و باز ميپوشيد ، بخصوص اگه پدر تهران نبود ، و ديد زدنش رو بايد به همه حق ميداديم چون سينه هاي بزرگ و كون خيلي خوشگلش حتي زنها رو به نگاه كردن وا ميداشت ، تو رقص هم خيلي گرم ميشد و خودشو راحت در اختيار طرف رقص قرار ميداد حتي بكبار وقتي با اين آقا ميرقصيدن ديدم دستشو به طور ضايعي روي كون مامي ميكشيد ، راستش اون موقع از ديدن اين صحنه ناراحت كه نشده بودم هيچ ، موجب تحريك من هم شده بود ، ولي تصور بيشترشو نميكردم )) من : نميدونم مهسا ، ولي اگه راستشو بخواهي تصورشو ميكردم مهسا سرشو از روي شونه هام برداشت و گفت : جدي ؟ اين برات سخت نيست ؟من : مهسا ميدوني من عقيده دارم وقتي ما مردها به خودمون اين حق رو ميديم كه تنوع طلب باشيم چرا نبايد براي زنها حداقلشو در نظر داشته باشيممهسا لبخند بلندي زد و گفت : واقعا كه ، چقدر تفاوت بين طرز تفكر پدر با پسرمن : و چقدر شباهت بين مادر و دختراين باعث شد هر دو بلند بخنديم و مهسا ادامه داد : مهرداد پس ميدوني مامي بي اف داره ؟من : گفتم كه نميدونستم ولي احتمالشو ميدادم ، حالا تو از كجا فهميدي ؟مهسا رفت پشت سرم و دستشو گذاشت دو طرف شورتم و پايينش كشيد ، كيرم آماده نبرد بود ولي با كي نميدونم ، مهسا از پشت به دستش گرفت و ماليدش و گفت : اگه بگمت من با مامي چيزي نداريم كه از هم پنهون كنيم چي ميگي ؟من : هيچي ، خيلي هم خوشحال ميشم مهسا خودشو بهم چسبونده بود و مرتب با كيرم بازي ميكرد ، نتونستم طاقت بيارم به طرفش برگشتم و دستامو بردم زير سوتينش و دادمشون بالا ، سينه هاي بلوري و نازش بهم سلام كرد ، سرمو بردم بينشون و بوس محكمي كردم ، به چشماي مهسا نگاه كردم ، ديگه هيچ پرده اي بينمون نبود ، بهش گفتم : بي اف مامي كيه ؟مهسا : مهندس كاظمي حدسم درست بود ، از همون موقعها كاملا مشخص بود تو نخ مامي هستش و چون زنشم هات و سكسي و راحت بود اين رابطه بدون مشكل ايجاد شده بود من : تا كجا پيش رفتن ؟مهسا : اونقدر كه مهندس كاظمي مامي رو حسابي باز كرده تا توش جا بده اين طور صحبت كردن مهسا داشت منو ديونه ميكرد ، دستم بردم پايين و از زير شورتش رد كردمو و توپوليشو گرفتم ، صداي آهش بلند شدمن : يعني اينجاي مامي رو تسخير كرده ؟مهسا : تسخير نه ، تصاحب كرده ، اينقدري كه كاظمي براي مامي پرش ميكنه پدر نميكنهمن : اينارو مامي بهت گفته ؟مهسا : آره ، چند باري هم خودم ديدشون زدم ، حتي يكبار از فاصله خيلي نزديك ، بايد اعتراف كنم مهندس كاظمي تو سكس خيلي حرفه اي هستش ، مامي به نهايت لذت ميرسيد ، راستش كير كاظمي هم خيلي گنده هستش و فكر كنم تنها چيزي كه ميتونست كوس مامي رو پر كنه همينهمن ديگه ديونه شده بودم ، مهسا رو به طرف صندلي بردم و روش نشوندمش ، جلوش روي زمين نشستم و شورتشو درآوردم و پاهاشو از هم باز كردم ، سرمو بردم روي كوسش ، اولين زبون زدنم روي كوسش باعث شد دوباره بحرف بياد و بگه : مهرداد ميدوني كاظمي تو خوردن كوس مامي نهايت ظرافت رو داشت ، مامي رو به اوج ميبرد ، ديدن اين منظره كه كوس مامي در اختيار اون هستش منم شهوتي ميكرد به شدت ليس زدن و خوردن كوس مهسا اضافه كردم ، مهسا خودش سينه هاشو ميماليد و آه و اوف ميكرد . مهسا ادامه داد : اونقدر محكم تو كوس مامي تلمبه ميزد كه سينه هاش ميخواستن از جا كنده بشن ، حالتهاي مختلف ميكردش ، به ميز تكيه ميدادش و پاهاشو ميداد بالا و اون كير گندشو ميكرد تو كوس مامي ، روي تخت دراز ميكشيد و مامي مينشست روي كيرش ، اونقدر مامي بالا ، پايين ميكرد كه نگو ، كيرشو لاي سينه هاي مامي ميذاشت ، ولي بدتر وضعيتش اگه گفتي چي بود ؟من كه حاضر نبودم خوردن كس مهسا رو قطع كنم ، بهش گفتم : خوش كس خودم بگو ، چي بودش ؟مهسا كه از صداش معلوم بود داره به نقطه آخر ميرسه بلند گفت : وقتي مامي رو چهار دست و پا ميكرد و از پشت اون كير بزرگشو يكمرتبه تو كون مامي ميكرد و با شدت تلمبه ميزداين آخرين جمله مهسا بود ، جون با صداي جيغ بلند به آخرش رسيد و آبش اومد(ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 5 )ساعت حدود 7 بعداظهر شده بود و مهسا همچنان خواب بود ، مشغول ديدن تلويزيون شدم كه موبايلش زنگ خورد ، شماره مليكا خانم بود چون عكس فوق العاده سكسيشو گذاشته بود ، خيلي دوست داشتم باهاش صحبت كنم براي همين گوشي رو جواب دادممن: سلام من مهرداد هستم مليكا : سلام مهرداد جون ، خوبي ؟من : مرسي مليكا خانم ، شما خوب هستين ؟ با زحمتهاي ما مليكا : چه زحمتي ، من تازه شماها رو گير آوردم من : شما لطف دارينمليكا : مهرداد جون ، خوشگل خانم ما كجاست ؟من : مهسا رو ميگيد ؟ خوابيدهمليكا : خوب آره ديگه ، نكنه غير مهسا كسي ديگه هم هستش ؟ راستشو بگيد آقا مهردادمليكا از اون دخترهايي هستش كه آدم از صحبت باهاش سير نميشه ، نميدونم چرا نميخواستم ولش كنم براي همين گفتم : ما كه جراتشو نداريممليكا : اي بزار مهسا رو ببينم ، پس اگه تنها باشي خطري هستي ، مشهد هم كه پر از دخترهاي شكارچي ، شكاري مثل شما هم كمتر پيدا ميشه .من : كي مياد سراغ شكارما ، ديگه بايد خيلي بد سليقه باشه يا درمونده كه ما رو شكار كنهمليكا : پس خودتون خبر ندارين من : چي رو ؟مليكا : باشه حالا براي بعدمن ديگه ادامه ندادم و بعد از خداحافظي رفتم مهسا رو بيدارش كردم و گوشي رو بهش دادماز اتاقش بيرون اومدم ، صداي خنده هاي بلند مهسا ميومد ، چند دقيقه بعد مهسا همونطور كه با گوشي صحبت ميكرد از اتاق بيرون اومد و گوشي رو به طرف گرفت و گفت : بيا ببين اين دختره جنس خراب چيكارت داره من گوشي رو گرفتم و گفتم : امر بفرماييد مليكا خانممليكا كه بلند بلند ميخنديد گفت : مهرداد جون امشب دوست دارم با خوشگل خانم خودم بيان مهموني من : مهموني ؟ كجا مليكا خانم ؟مليكا : خونه ما يك مهموني كوچيك من : ولي فكر كنم ما بيشتر از حد مزاحمت براتون درست كرديمامليكا : چه مزاحمتي مهردادجون ، من فكر ميكردم فقط خوشگل خانمي ما تعارفي هستش ، نگو داداش نازتر از خودش هم كم نميارهمليكا با اين لحن صحبت كردن بيشتر از اوني كه فكر ميكردم داشت باهام قاطي ميشد من : چشم ، هر طور شما امر بفرماييد مليكا خنديد و گفت : فدات بشم مهرداد جون ، مهسا راست ميگفت كه خيلي دوست داشتني هستي ، مهموني خودمونيه ، من هستم و خوشگل خانمي و مهرداد جونم و مونا خواهر كوچيكم و ميلاد يگانه برادر مهربونممن : حتما خدمت ميرسيممليكا يكم ديگه تعارف كرد و بعد قطع كرد ، مهسا رفته بود دوش بگيره و من هم مشغول به امور خودم شدم ، حدود ساعت 9 به طرف خونه مليكا راه افتاديم ، تيپ مهسا يك مانتو خيلي كوتاه با شلوار لي و يك كفش پاشنه بلند زده بود ، مانتوش تنگ و كوتاه ، منو كه از خود بي خود ميكرد حالا ديگران رو نميدونم ، خونه مليكاشون خيلي شيك و بزرگ بود ، وارد خونه كه شديم مليكا به استقبالمون اومد ، واي پسر چي ميديدم ، اون روز تو رستوران نتونسته بودم خوب كارشناسيش كنم ، قدي بلند با كمري باريك و اندامي ديونه كننده ، مليكا يك دامن خيلي كوتاه ( اين كه ميگم خيلي كوتاه شايد بهتر بود بگم اصلا دامن نبود ، بيشتر شبيه لباس زير بود از كوتاهي ) كه موقع راه رفتن با دقت بيشتر ميشد زيرشو ديد و يك نيم تنه معركه آغوششو برامون باز كرد ، اول با مهسا و بعد با من روبوسي كرد ، عطر وسوسه انگيزي زده بود ، چيزي كه خيلي برام جالب بود نوع روبوسي و در آغوش گرفتن مهسا بود ، چنان به خودش ميفشرد و زير گلوي مهسا رو ميبوييد كه انگار زن و شوهر هستن ، حركت دستهاي مليكا روي پشت مهسا با اينكه زمانش كم بود ولي مطالب زيادي رو ميرسوند ، به اتفاق مليكا داخل ساختمان شديم ، چيزي كه ميديدم برام باورش سخت بود ، يك دختر و يك پسر كه از مدلهاي فشن كم نداشتن بمونه سرتر هم بودن ، قدهاي بلند ، اندامي موزون ، فوق العاده خوش چهره ، شيك و زيبا ، دختر خانمي كه ابتدا جلو اومد مونا اسمش بود ، لباسي مجلسي و سكسي تنش و آرايشي خيلي جذاب روي صورتش ، خيلي گرم و صميمي برخورد كرد ، آقا پسر مجلس هم ميلاد خان بود ، مهسا به نوعي هيپنوتيزمش شده بود و چشم ازش برنميداشت ، همون برخورد اول گرماي عجيبي ازش متصاعد ميشد ، مهربون و شاد ، مودب و خوش برخورد ، مراسم معارفه تموم شد و با راهنمايي مليكا 5 نفري به طبقه بالا رفتيم و وارد سالن پذيرايي بسيار مجللي شديم ، واقعا تو نوع رفتار مونده بودم ، فضاي ايجاد شده رسمي و پر استرس شده بود ،من روي يك مبل يك نفره نشستم و مهسا كنار من روي يك مبل سه نفره ، ميلاد و مونا روبروي من هر كدوم روي مبل تكي نشستن، نوشيدني كه مليكا برامون آورد رو خورديم ، مليكا به طرف استريو پخش خيلي زيبايي رفت و آهنگ ملايمي گذاشت ، و برگشت و كنار مهسا قرار گرفت ، خيلي دوست داشتم مونا و مليكا رو بيشتر ديدشون بزنم ولي نوعي خجالت جلوي اينكارو گرفته بود ، ولي برعكس من ميلاد كاملا مهسا رو برانداز ميكرد ، تو اين حال و هوا مونا رو به مليكا گفت : بايد به انتخابتون نمره 20 داد .مليكا خنده كنان گفت : من كه گفتم ، دو تا آس براتون رو ميكنممن به مهسا كه دستش روي پاي مليكا بود نگاهي كردم ، مهسا خيلي عادي بود ، برخلاف من ، ميلاد رو به من گفت : آقا مهرداد شنيدم مشهد مشغول به تحصيل هستين ، چه رشته اي ؟من : بله ، مهندسي عمرانميلاد : خيلي خوبه ، موفق باشين من : مرسي ، لطف دارينمليكا رو به من با لحن جدي گفت : مهرداد جون ولي مهسا ميگفت غير عمران ، يك رشته ديگه هم فعاليت دارين ، درسته ؟من با نگاهي متعجب به مهسا گفتم : رشته ديگه ؟ نه ، همين عمران هم خيلي سنگين هستشمليكا كه از جاش بلند شده بود آمد پشت سرم و خيلي راحت دستاشو انداخت روي شونه هام و سرشو آورد نزديك گوشم و طوري كه بقيه هم فهميدن گفت : حالا شكسته نفسي نفرماييد ، ما هم از خودتونيم من متعجب تر از گذشته به مهسا نگاه كردم كه حالا شيطنت رو ميتونستم تو نگاهش بخونم گفتم : باور كنيد نه ، مهسا شما چي به مليكا خانم گفتين ؟مهسا شونه هاشو بالا انداخت و گفت : من كه هيچ چيز به اين خانم نگفتم ، حالا اين صحبتها از كجا آب ميخوره نميدونممليكا همونطور كه بهم چسبيده بود رو به مونا و ميلاد گفت : بچه ها نظر شما چيه ؟ شما هم با من موافقين ؟مونا كه خيلي صداي دلنشيني داشت با لوندي زيادي گفت : اگه منظورت تخصصي بودن هستش منم باهات موافقمميلاد هم با خنده گفت : منم همينطورتخصصي ، جدا نميدونستم منظورشون چيه ، براي جواب دادن مونده بودم و خيلي دوست داشتم مهسا بكمكم بياد كه اونم با خنده هاي شيطانيش به نوعي كمكشون ميكرد ، كم كم داشتم كلافه ميشدم كه مليكا گفت : خوب خودتو زياد اذيت نكن ، اين اصطلاح رو فقط خونواده ما بعلاوه اين خوشگل خانمي ميدونه چيه و به طرف مهسا رفت و از پشت دستشو انداخت روي شونه هاش و گفت : مهرداد جون نگو كه تو كار شكار نيستي من : شكار ؟؟؟ من ؟؟؟مليكا : بله ، شما ، خودم ديدم ديگه نهايت واماندگي بهم دست داده بود ، با حالتي التماس گونه رو به مهسا گفتم : بابا حداقل تو بگو منظور مليكا خانم چيه مهسا بازم به خنديدنش ادامه ميداد ، مونا و ميلاد هم همينطور رو به مليكا گفتم : آخه من كي شكار رفتم كه خودم خبر ندارم ، تازه شما از كجا منو ديدين ؟مليكا مثل ديونه ها رفت وسط سالن و با آهنگ شروع به رقص آرومي كرد و گفت : بله شكار دلهاي ، اونم چه شكارچي ماهري ، دل منو كه درجا برديو به طرف مونا رفت و رو به مونا گفت : تو واقعا اسيرش نشدي ؟مونا كه اصلا فكر نميكردم اينقدر راحت و باز باشه گفت : من كه با همون نگاه اول بعد مونا رو به مهسا گفت : شما نميخوايين لباساتونو عوض كنيد ؟كه مليكا به طرف مهسا رفت و گفت : واي خوشگل خانمي اصلا اين داداشت حواس برام نذاشته .و دست مهسا رو گرفت و به طرف يكي از اتاقها بردش و برگشت تو پذيرايي ، زمان زيادي طول نكشيد كه مهسا برگشت ، زياد تغيير نكرده بود ، فقط مانتوشو درآورده بود ، و زيرش يك تاپ بندي خيلي قشنگ ، مليكا همين كه مهسا رو ديد معترضانه گفت : مهسا چرا اينطوري ؟مهسا با لحني آروم گفت : خوب زياد از تهران لباس نياوردم ، آمادگي مهموني رو نداشتم مليكا دست مهسا رو گرفت و به طرف اتاق ديگري بردش و همزمان به مونا گفت : بيا با هم يك تيپ رديفي براش درست كنيممونا كه انگار منتظر بود مثل فنر از جاش پريد و رفت ، من و ميلاد تنها شديم ، ميلاد لبخند زيبايي روي لبش بود ، سكوت بينمون برقرار بود ، ميلاد از روي مبل بلند شد و به طرف استريو رفت و به من گفت : با آهنگ شادتر موافقيد ؟من : كاملا ميلاد آهنگي از شكيرا رو گذاشت و خودش هم شروع به رقص كرد ، خيلي بدنش نرم و حركاتش موزون بود ، تو همين اوضاع و احوال دخترها برگشتن ، مهسا رو ببين ، چي شده ، يه دامن خيلي زيبا كه از يك طرف نزديكهاي زانو و طرف ديگه فقط 20 سانت ارتفاع داشت و يك نيم تنه خيلي شيك و تنگ كه فقط از يك طرف بند داشت ، عملا نصف سينه هاش ديده ميشد ، ميلاد با ديدنش در جا ايستاد و شروع به دست زدن كرد ، پسره پررو انگار بودن من اصلا مهم نيست ، مليكا رو به من گفت : مهرداد جون ميپسندي ؟من با يكم مكث گفتم : صليقه شماست ؟مليكا : سليقه من و مونا من : بايد تبريك و احسنت گفت به اين حسن صليقهمليكا : مرسي و بعد رو به ميلاد گفت : داداش نظر شما چيه ميلاد خيلي راحت گفت : من نميتونم نظري بدم ، ميدونيد براي چي ، براي اينكه جملات و كلماتي كه من بلدم قادر به توصيف اينهمه زيبايي نيست واقعا كه ، ميلاد اينهمه پر رويي رو از كجا آورده بود من مونده بودم ، من فكر ميكردم مهسا و مامي و من پر رو و وقيح هستيم ، نگو اينها دست ما رو از پشت بستنمهسا اومد و كنار من روي همون مبل سه نفره نشست ، مليكا به طرف ميلاد رفت و دو نفري شروع به رقص كردن ، خيلي حرفه اي بودن و انصافا ديدني ميرقصيدن ، مونا روبرو من نشست و گفت : آقا مهرداد خيلي ساكت هستينا من : خوب رقص زيباي ميلاد خان و مليكا خانم به قدري ديدني هستش كه نميشه از دستش دادمليكا با دستش به مونا و مهسا و من اشاره كرد كه بهشون بپيونديم ، مهسا و مونا رفتن وسط و من بلند شدم و نزديكشون ايستادم ، زيبايي فوق تصور اندام مونا و مليكا منو مجذوبشون كرده بود ، مليكا به طرفم اومد و دستم گرفت و شروع به رقص كرد ، باهاش هماهنگ شدم و ميرقصيديم ، سينه هاي بزرگ مليكا بد طور چشمك ميزد ، يك لحظه ميخ اونا شده بودم و همين كه چشم به چشم مليكا انداختم متوجه شدم اونم داره منو ميبينه ، با لبخند و چشمكي كه بهم زد منو پر روتر كرد ، يكم كه گذشت مونا براي شام ازمون خواست بريم طبقه پايين ، شام مفصلي تدارك ديده شده بود و همراه با اون مشروب زيادي خورديم ، البته من كمتر و ميلاد هم اصلا نميخورد ، ولي برعكس مليكا و مونا و مهسا با هم رقابت كردن ، بعد از شام مجدد بالا رفتيم و مشغول به صحبت و شوخي ، ميلاد كنار مهسا نشسته بود و با هم گپ ميزدن ، مليكا به طرفم اومد و دستمو گرفت و بلندم كرد و گفت : من و مهرداد جون ميريم تو حياط دور بزنيم مهسا : ببين اين داداشي من خيلي ساده هستشا ، بلايي سرش نياري ؟مليكا همونطور كه منو به سمت پله ها ميكشيد گفت : آره جون خودت ، ساده ، اگه من روانشناسم كه ميدونم اين خيلي هم هفت خطهو تا رفت مهسا جوابي بده ما از پله ها پايين رفته بوديم ، مليكا منو برد پشت ساختمان كه حياطي خيلي بزرگ داشت و گوشه اون يك تاب ، با هم رفتيم و انجا نشستيم ، وقتي مليكا نشست به خاطر كوتاهي دامنش ميشد راحت تا بالاترين قسمت روناشو ديد ، بي اختيار چشمم روش زوم شد كه باز از ديد مليكا پنهون نموند ، مليكا خودشو بهم چسبوند و با لوندي گفت : كجا رو ديد ميزني ؟من يكم من من كردم و گفتم : ولي حياط خيلي زيبايي دارينا مليكا : اون كه بله ، ولي زيباتر از حياط هم داريما من كه بدم نميامد فضا رو سكسيش كنم گفتم : مثلا چي ؟مليكا كه حالا ديگه كاملا بهم چسبيده بود گفت : مثلا همونايي كه از بدو ورودت ميخشون شده بودي من : آهان مونا خانم و ميلاد خان رو ميگيد ؟مليكا : بد جنس جاده فرعي نرو ، اونا جايه خودشون ، من منظورم اونايي هست كه الان داره هوش از سرت ميبرهمن تا اون موقع هيچ وقت چشم تو چشم مليكا نشده بودم ، ولي بي اختيار زل بهش زدم ، چشماي خمار و سكسي داشت ، مليكا دستشو پشتم گذاشت و خودشو بيشتر بهم چسبوند و ادامه داد : باشه كه ميدونم تو خيلي از اين منظره هاي زيبا رو ديدي ، آخه دوروبرت به وفور بودهمن : اطراف من ؟ چي ؟مليكا : زيبايي هاي هوس انگيز ، آخه تو با داشتن خوشگل خانمي مثل مهسا بعنوان دوست و خواهر و مامي زيبا و خوش اندامي مثل عشرت خانم كه راحت بودن باهاشون از شانسهاي تو بوده ، بهترين تصاوير رو ديدي ، مهسا با اون اندام سكسيش منو ديونه كرده چه برسه به پسرا ، عشرت خانم هم كه ديگه آخر شهمن : شما هم خيلي سالار هستين ، هم شما هم مونا خانم ، خوش بحال ميلاد مليكا مست مست شده بود و من بدتر از اون ،يك دست مليكا روي رونام قرار گرفت و با همون مستي گفت :آره ، ميلاد هم خوش سانس هستش و تازه امشب تكميل هم شد ، آشنايي با مهسا ديدن زيبايي ها رو براش كامل ميكنهمن تازه يادم اومد اون 3 تا بالا هستن ، يعني الان چيكار ميكنن ، مليكا ادامه داد : مهرداد جون چند تا دوست دختر داري ؟من : دوست دختر واقعي فقط يكي مليكا : جدي ؟ چقدر كم من : 3 – 4 تايي داشتم ، ولي فقط يكيشون هست كه دوستش دارم مليكا : و اون كيه ؟من : مهسامليكا يكم با لبخند بهم خيره شد و دستشو روي رونام بالا ، پايين برد و گفت : ميدونستم ، مهسا يك چيزهايي گفته بود ، منم جاي تو بودم دختري با اين اندام زيبا و سكسي رو هرگز از دست نميدادممليكا بيشتر خودشو بهم فشرد و ادامه داد : خوب دوست دختر ها رو بهشون رسيدي ؟من : اي ، كمو بيش مليكا : همشون ؟من : همشون مليكا كه ديگه كاملا بهم مسلط شده بود دستشو روي سينه ها و زير گردنم ميكشيد ، بهش نگاه كردم ، چشماشو بسته بود و مست مست ، صورتشو بهم نزديك كرد ، كمتر از 10 سانتي متر فاصله داشتيم ، ديگه بايد از يك جايي شروع ميكردم ، صورتمو بردم جلو و لبم روي لبش گذاشتم ، واي كه چه حرارتي ، دستامون دور هم گره خورد و زبونهامون تو دهان هم بازي ميكرد ، بلندش كردم و روبروي خودم روي زانوهام نشوندمش ، براي اينكه بتونه بشينه دامنشو بالا داد و ديگه قرمزي شورت پاش مشخص شد ، همونطور كه ازش لب ميگرفتم دستامو روي روناش و كونش ميماليدم ، مليكا لبشو ازم جدا كرد و سرشو كنار گردنمو آورد و گفت : مهسا ميگفت خيلي داغي ولي باور نميكردم ، همين داغي باعث شده اونم رام خودت كني .من : تو هم كم نداري ، داغ و سكسي و شهوتي .مليكا : الان مهسا با ميلاد و مونا تنها هستن ، شايدم با ميلاد ، نميخواهي بريم پيششون ؟من : هر طور مايليد مليكا : تو ناراحت نيستي از اين مسئله ؟من : نه ، چرا ناراحت ، مهسا هم بايد از زندگيش لذت ببره مليكا : مهسا خيلي سكسي هستش ، اندامش همه رو ديونه ميكنهمن : تو هم مثل اوني .خيلي دوست داشتم سينه هاشو دست بزنم ولي منتظر اوكي خودش بودم و براي اينكه كار به اونجا بكشه گفتم : بالا تنه مهسا براي سلطه بر هر پسري كافيه مليكا : و البته هر دختريمن : اگه تو رو هم اسير خودش كرده به خاطر اينه كه مثل خودشيمليكا : من هيچ وقت به مهسا نميرسم ، سينه هايي كه اون داره ، صورت زيبا ، اندام هوس انگيز ، و و و و من : و و و چي ؟مليكا همونطور كه روي پاهام نشسته بود سرشو ازم فاصله داد و تو چشام نگاه كرد و گفت : تو كه بهتر از همه ميدوني چي ؟من : نه نميدونم ، ميخوام تو بگي مليكا همونطور كه روي پاهام بود شروع به پيچ و تاب دادن خودش كرد و كاملا مست و بي اختيار گفت : ووو صورت زيبا ، سينه هاي بلوري و بزرگ ، كمر باريك و و و .........نميتونست ادامه بده ، من هم ديگه از طول دادن اين عشق بازي خسته شده بود براي همين دل رو بدريا زدم و دستمو بردم پشت كونش و فشار دادم و گفتم : و اينجا رديفي مثل تو و سرمو بردم تو سينه هاش و فشار دادم ، ديگه تحمل نداشتم دست انداختم و نيم تنه رو پايين كشيدم ، سينه هاي بزرگ و سفت مليكا بيرون پريد ، بدون مكث يكي از سينه هاشو به دندون گرفتم و بعدش همشو شروع به خوردن كردم ، مليكا سرشو عقب برده بود و ناله هاي شهوتي ميكرد ، تو همين لحظه مليكا دستشو روي كيرم كه حالا كاملا راست شده بود گذاشت و ماليدش ، تو هم ميلوليديم كه سايه يكي رو از دور ديدم ، خودمو جمع و جور كردم و مليكا هم كنارم نشوندم ، مليكا گفت : چي شد ؟من : يكي داره مياد كه تو همين لحظه مونا اومد ، لباسهاي من و مليكا كاملا نشون ميداد درگيري در كار بوده ، مونا خرامان خرامان نزديك شد ، و با لوندي گفت : شما 2 تا نميخوايين بالا بيان ، فكر كنم ادامه بحث بالا بهتر باشهمليكا : درست ميگي ، الان ميايم ، مهسا كجاست ؟مونا : ميلاد داره اتاقشو بهش نشون ميده مونا اين جمله رو با لحن خاصي گفت مليكا دست روي سينه من گذاشت و گفت : منم داشتم حياط رو به مهرداد نشون ميدادممونا كه حالا ديگه نزديك ما شده بود با لوندي گفت : پس براي من هم جايي بزارين تا به مهرداد جون نشون بدم مليكا تو يك حركت خيلي سريع دست مونا رو گرفت و بين من و خودش نشوند و گفت : تو كه خودت براي نشون دادن خيلي جاها داريانگار 2 تا خواهر با هم خيلي ندار بودن ، مليكا صورت مونا رو به طرف خودش برگردوند و گفت : من مهرداد رو براي هر دومون ميخوام بعد بلند شد و گفت : حالا بهتره بريم بالاتو راه 2 تا خواهر دستاشون دور كمر من بود ، داشتم ديونه ميشدم ، 2 تا كس درجه يك ، از پله ها بالا كه ميرفتيم احساس كردم برقهاي بالا خاموشه ، وقتي رسيدم حدسم درست بود ، پذيرايي با چند تا لامپ كم نور فضايي عاشقانه ايجاد كرده بود ، اثري از مهسا و ميلاد نبود ، مونا گفت : من برميگردم تا نوشيدني بيارم من رو به مليكا گفتم : مهسا و ميلاد كجا هستن ؟مليكا يكم مكث كرد و گفت : دوست داري ببينيشون ؟من : نه ، مهم نيست مليكا : من دوست دارم ، ولي ممكنه تو شرايط خاصي باشن من با اين جمله تحريك شدم كه حتما ببينمش و براي همين گفتم : چه شرايطي ؟مليكا : شرايطي مثل من و تو من : باشه مليكا دستم گرفت و برد طرف يك راهرو ، انتهاي راهرو اتاقي بود ، بهش نزديك شديم ، مليكا خيلي آروم در رو باز كرد ، وارد اتاق كه شديم نور ضعيفي داخلش بود ، ولي خيلي زود ديده شدن ، واييييييييييييييييييي ، مهسا روي لبه تخت نشسته بود ولي بدون لباس ، سينه هاش تو دستاي ميلاد بود ، مليكا دستمو گرفت كه بيرون ببره ، با يكم مقاومت رفتم ، جلوي در به ديوار تكيه دادم و مليكا بهم چسبيد ، لبامون روي هم قرار گرفت ، وقتي جدا شديم گفتم : ميشه بازم ببينيمشون ؟مليكا دستشو روي كيرم گذاشت و گفت : ممكنه صحنه ها بيشتري داشته باشه من : باشهمليكا : از ديدنشون بدت نمياد ؟من : نهمليكا : تو هر شرايط ؟من : آره مليكا دستشو برد روي كيرم و فشار داد و گفت : حتي اگه كار به اينجاها كشيده بشه ؟من دستمو بردم روي كسش گذاشتم كه تكون شديدي خورد و گفتم : حتي اگه به اينجاها بكشه دوباره من و مليكا آروم وارد اتاق شديم ، و رفتيم پشت كمدي كه باعث ميشد اونا ما رو نتونن ببينن بهترين گزينه استقرارمون بود ، واي ميلاد سرش وسط پاي مهسا بود و داشت كوسشو ميخورد ، مهسا بلند بلند آه و اوه ميكرد ، سينه هاي مهسا تكون شديدي ميخورد ، مهسا دستشو روي سر ميلاد گذاشته بود .لحظه اي بعد مهسا از روي تخت پايين اومد و جلوي ميلاد زانو زد ، زيب شلوار ميلاد رو باز كرد وكير فوق العاده گنده اي ازش خارج شد ، اگه اشتباه نكنم بالاي 20 سانت بودو خيلي كلفت ، مهسا به طرز خيلي حرفه اي ساك ميزد ، تموم كير ميلاد رو تو دهانش جا ميداد ، فكرشم نميكردم اينقدر وارد باشه ، من و مليكا كوس و كير همو ميماليديم ، ميلاد خيلي محكم مهسا رو بلند كرد و به شكم به تخت چسبوندش ، مشخص بود خيلي حشري شده ، سرشو برد لاي كون مهسا و شروع به ليس زدن كرد ، و بعد با انگشتش سوراخ مهسا رو بازي ميكرد ، يعني اين كير كلفت و بزرگ ميخواست كون مهسا رو پر كنه ، مهسا ميتونست تحمل كنه ؟ ميلاد بلند شد و با آب دهانش سر كيرشو خيس كرد و با كمك خود مهسا گذاشت لاي كونش ، من و مليكا داشتيم ديونه ميشديم ، ميلاد بلند به مهسا گفت : آماده اي مهسا با تكون سرش آمادگيشو اعلام كرد هنوز حرفش تمام نشده بود كه ميلاد كيرشو به يك فشار محكم تو كون مهسا كرد ، جيغ مهسا اتاق رو پر كرد ، من هول كرده بود ، مليكا هم همينطور ، مهسا گريه ميكرد و ميلاد كه مشخص بود حداقل نصف كيرش تو كون مهسا رفته بيحركت روي مهسا خوابيده بود ، پاهاي مهسا خم آورد و به زانو شد و اين باعث شد كير ميلاد از كون مهسا خارج بشه ، مهسا گريه ميكرد و مشخص بود خيلي حالش بد شده ، ميلاد شروع كرد با كوس و سينه هاي مهسا بازي كردن و بعضي وقتا سرشو نوازش ميكرد ، كم كم حال مهسا بهتر شده بود . ميلاد بهش گفت : اگه اذيت ميشي ادامه نديم ؟مهسا : نه ، فقط آرومترميلاد دوباره مهسا رو به شكم خوابوند و كيرشو با سوراخ مهسا تنظيم و با يك فشار فرو كرد ، مهسا دوباره ناله ميكرد ولي آرومتر ، ميلاد بيحركت روي كون مهسا خوابيد و يكم كه گذشت شروع كرد به عقب ، جلو كردن .ميلاد همونطور كه داشت مهسا رو از كون ميگاييد ميگفت : واي دختر چه كون رديفي داري ، چقدر تنگه مهسا داشت كم كم لذت ميبرد و تو همون حالتها ميگفت : كونم داره پاره ميشه ، كيرتون خيلي گنده هستش .ميلاد به شدت تلمبه زدنش اضافه كرد و گفت : كير من گنده هست ولي كون تو خوب جاش داده ، بهتر از هر كوني كه تا حالا كردممهسا كه ديگه حالا فقط لذت ميبرد گفت : الان همش تو كونمه ؟ميلاد : نه ، ولي آماده باش براي بقيه كيرمميلاد مثل وحشيها روي تخت و روي كون مهسا كه سفيدي و بزرگيش خيره كننده بود خوابيده بود ، كيرشو بيرون كشيد و دوباره با سوراخ مهسا تنظيم كرد و با يك فشار همه كيرشو تو كون مهسا كرد ، گريه مجدد مهسا بلند شد ولي ديگه ميلاد ول كن نبود ، با شدت زياد تو كونش تلمبه ميزد ، چند دقيقه بعد ديگه از گريه مهسا خبري نبود و اين صداي ميلاد بود كه ميگفت : بالاخره همشو تو كونت كردم ، واي چه كون تنگي بود مهسا با شهوت گفت : بكن ، كونمو پاره كردي .اين باعث شد ميلاد با شدت بيشتري تو كون مهسا تلمبه بزنه و گاهي بيرون ميكشيد و دوباره با تمام قدرت تو كونش ميكرد ، ديگه صداهاي مهسا و ميلاد بلندبلندتر شد تا اينكه ميلاد با يك ضربه محكم همه كيرشو تو كون مهسا كرد و روش خوابيدمشخص بود آبشو تو كون مهسا ريخته .(ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 6 )نوشيدني كه مونا برامون آورده بود خيلي داغمون كرد ، تقريبا 20 دقيقه بعد ميلاد از اتاق بيرن اومد و خيلي عادي روي مبل نشست ، مليكا يه نگاه بمن كرد و با طعنه به ميلاد گفت : خسته نباشي ميلاد كه از بودن ما در اتاق موقع سكسشون خبر نداشت با اطمينان خاطر گفت : مرسي ، مگه ميشه بودن با دوستان خسته كننده باشهمليكا : راستي خوشگل خانمي ما كجاستمونا : نميدونم ، با ميلاد صحبت ميكردميلاد كه يكم دستپاچه شده بود گفت : آهان ، مهسا خانم ، داره تجديد آرايش .... يعني داره .... الان ميادمليكا به من نگاهي كرد و با هم زديم زير خنده ، مونا از قضيه خبر نداشت براي همين هاج و واج ما رو نگاه ميكرد ، تو همين فاصله مهسا از اتاق بيرون اومد و با كمي لنگ زدن رفت كنار مونا نشست ، مونا بهش گفت : مهسا خانم چيزي شده /؟ كمرتون درد ميكنه ؟مهسا : نه زياد ، نميدونم چرا يهو گرفت مليكا كه شيطنت تو چهرش موج ميزد با لوندي گفت : نكنه چيز سنگين بلند كردي ؟مهسا چشم غره اي بهش رفت و گفت : نخير ، داشتم بند كفشمو درست ميكردم پوزيشن بدي گرفتم و كمرم درد گرفت مليكا : آهان پس به خاطر خم شدنهمهسا : بله مليكا بلند شد و رفت بيخ گوش مهسا نجوايي كرد ، تغيير رنگ چهره مهسا كاملا واضح بود ، مليكا مجدد بيخ گوشش چيزي گفت ، اين دفعه با نگراني خاصي بهم نگاه كرد ، براي اينكه اذيت نشه با لبخند همراهيش كردمتا اين لحظه من جزء چند صحبت حركت خاصي از مونا نديده بودم ، مشروبي كه مونا بهمون داده بود داشت كم كم اثر ميكرد ، ساعت از 1 نيمه شب گذشته بود ، مهسا بعد از كون مفصلي كه به ميلاد داده بود توانش كم شده بود ، ميلاد ولي سر حالتر نشون ميداد ، مليكا رو به مهسا گفت : پاشو بريم يك قرص مسكن بهت بدم بهتر بشي مهسا با مليكا رفتن و ميلاد هم رفت طبقه پايين ، مونا كه چشماش خبر از دگرگوني حالش داشت رو به من گفت : مهسا چش شد ؟من : نميدونم ، قبل از اينكه ما پايين بريم خوب بودامونا از جاش بلند شد و كنار من نشست ، عطر هوس انگيزي داشت ، از نزديك كه به سينه هاش نگاه كردم بزرگي اونا مشخص شد ، مونا رو به من با شيطنت گفت : عجيب نيست سالم با ميلاد برن تو اتاق ، و ..............من : و چي ؟مونا : خوب مگه صحبت كردن .... ، ميگم دقت كردين من : به چي ؟مونا : به لباس مهسا من با تعجب گفتم : لباس مهسا ، مگه چي بود ؟مونا خودش بيشتر بهم نزديك كرد ، مشخص بود مست مست شده ،رون سفيدش از كنار چاك لباسش بيرون زده بود ، دستشو گذاشت روي شونم و گفت : مگه نديدين دامنش دور زده بود .من : خوب شايد .........مونا : شايد چي آقا پسر ؟مونا حال طبيعي نداشت و دستاش روي سينه هام و شونه هام حركت ميكرد ، دستمو آروم روي رونش گذاشتم و يك فشار كوچيك دادم ، ميخواستم قاطيش بشم براي همين گفتم : شايد درش آورده و دوباره پوشيده مونا : تو اتاق ، پيش ميلاد ؟من : آره تو اتاق ، پيش ميلادمونا : باسه چي ؟من : براي ميلاد مونا : كه چي بشه ؟دستمو روي رونش حركت دادم و بردم بالاتر و داخلتر ، خيلي به كوسش نزديك بودم .من : براي نشون دادن ..........................مونا : نشون دادن چي ؟ديگه تعلل جايز نبود ، دست انداختم دور گردنش و كشيدمش سمت خودم ، لبمو روي لبش گذاشتم و بعد با يك حركت كشوندمش روي پاهام ، كيرم راست راست شده بود ، مونا با شهوت گفت : مهرداد ، من فكر ميكنم ميلاد مهسا رو ...............من : مهسا رو چي ؟مونا پاهاشو باز كرد و كامل روي پاهام نشست ، و خودشو بهم چسبوند ، حالا سينه هاش به سينم چسبيده بود و كوسش دقيقا روي كيرم مونا : ميلاد خواهر خوشگلتو .............من : دوست داري منم همون كارو با تو كنم ؟مونا : آره ، پس ميدوني مهسا با ميلاد من : آره ميدونم ، ديدم مونا : ديدي ؟ ديدي چه حالي بهش داده ، ميلاد خوب بلدهمن : از كجا ميدوني ؟مونا : ميدونم ديگهدستمو از جلو روي كوسش كشيدم و گفتم : نكنه اين ناز با آقا ميلاد آشنا شده مونا : اينجا نه ، ولي من باهاش غريبه نيستممن : با ميلاد يا با كيرششششششششششششششششششمونا با شنيدن كير خودشو روي كيرم پيچ و تاب داد وگفت : آره با كيرش ، همون كيري كه كوس خواهر نازتو فتح كردمن : اشتباه كردي ديگه ، اون كير فقط كونشو پر كرد مونا : عجله نكن كوسشم ماله ميلاد جونمهدستامو بردم دو طرف بندهاي لباسش و كشيدمشون پايين ، حالا ديگه سينه هاش جلوم بود ، بدون معطلي تو دهنم گرفتم ، مونا بدون اينكه از بلند شدن صداش بترسه گفت : بخور بچه ، سينه هامو بخوريكم كه خوردمش از روم بلندش كردم و روي مبل نشوندمش و رفتم وسط پاهاش ، شورتشو كنار زدم و كوسشو شروع به خوردن كردم ، همونطور داشتم ميخوردم و سينه هاشو ميماليدم ، بلند شدم و كيرمو از شلوار درآوردم و تو دهنش كردم ، خيلي خوب ساك ميزد ، ميخواستم مثل كون دادن مهسا به ميلاد ، مونا رو بكنم ، بلندش كردم و بر روي دسته مبل خمش كردم ، با انگشتم سوراخشو بازي دادم و كيرمو گذاشتم در سوراخش ، تا خواست با دستاش جلومو بگيره با يك فشار محكم نصف بيشتر كيرمو تو كونش جا دادم ، مونا بلند داد زد و گفت : وحشي كونمو پاره كردي .اصلا دست خودم نبود با تمام قدرت پهلوهاشو گرفتم و تند تند تو كونش تلمبه ميزدم ، و به مرور همه كيرمو جا دادم ، مونا بر عكس ظاهر اولش خيلي فحش داد و ميگفت : كوني پارم كردي ، همه كيرتو تو كونم كردي ، ميخواهي جبران كون دادن و كوس دادن خواهرتو كني من : آره ، پارت ميكنم ، اوخخخخخخخخخخ همه كيرم تو كونت جا شده مونا و من اصلا متوجه اطرافمون نبوديم و سكس وحشيانه اي ميكرديم ، به شدت تلمبه زدنم اضافه كردم ، برخورد بدنم وقتي كيرم تا آخر تو كون مونا ميرفت با لپرهاي كونش خيلي صداي زيبايي ايجاد ميكرد ، ديگه داشت آبم ميومد ، دستامو دو طرف پهلوهاش فشار دادم و با تمام قدرت كيرمو تو كونش كوبيدم ، فوران آبم تو كون مونا باعث شد از اطراف كيرم هم بيرون بزنه ، مونا همونطور كه كيرم تو كونش بود گفت : خيلي محكم گاييدي منو ، كونم درد گرفته وقتي از روي مونا بلند شدم ، و به عقب نگاه كردم عبور سايه اي رو متوجه شدم .( ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 7 )مهموني پر خاطره اي بود ، گاييده شدن مهسا و مونا اونم از كون و با خشونت ، لز بازي مهسا و مليكا ، به چشم ديدن فرو كير گنده ميلاد تو كون خوشگل و خوش فرم مهسا ، و به احتمال زياد ديده شدن كون دادن مونا به من توسط ميلاد ، اينها همه باعث شده بود اون شب فراموش نشه ، 2 هفته از اون شب رويايي ميگذشت ، مهسا و مليكا به تهران برگشته بودن و ميلاد و مونا چند باري باهام تماس گرفته بودن و منو به خونه دعوت كردند .يك روز غروب وقتي از دانشگاه برميگشتم موبايلم زنگ خورد ، شماره ناشناس بود ، وقتي جواب دادم صداي دلنشين مونا بود ، مونا از كلاس تقويتي براي كنكور برميگشت ، ازم خواست همديگر رو ببينيم ، بهش پيشنهاد دادم بياد خونمون ، اونم قبول كرد و آدرس گرفت ، من خونه رسيدم و مقدمات پذيرايي از مونا رو آماده ميكردم ، دوباره موبايلم زنگ خورد ، مونا بود و نتونسته بود آدرس رو پيدا كنه ، بهش گفتم من ميام و جلوي كوچه منتظرش ميشم ، چند دقيقه بعد يك ماشين شاسي بلند جلوم ترمز زد ، ميلاد و مونا بودن ، دعوتشون كردم ولي ميلاد كار داشت و ميخواست بره ، وقتي مونا پياده شد ميلاد بهم گفت برم نزديكش و آهسته بهم گفت : مونا ظريف هستش ملايمتر باهاش رفتار كن شصتم خبردار شد ميلاد بوده كه اونشب سكسمونو ديده مونا رو بردم خونه ، وقتي روسري و مانتوشو درآورد كيرم درجا خبردار شد ، شلوار لي تنگ با تاپ يقه بازي كه نصف سينه هاش بيرون بود ، سوتي كشيدم و گفتم : واييييييييييي تو آخر منو ديونه ميكني مونا با حالتي مغرورانه و لوند گونه گفت : تو ديونه خدايي هستي ، اون شب ذاتتو نشون دادي من به طرفش رفتم و از پشت بغلش كردم و زير گردنشو بوسيدم و گفتم : ناناز من هنوز بابت اون شب ناراحتي؟مونا : دهن منو سرويس كردي ، منم مثل مهسا تا چند روز سخت راه ميرفتمدستام بردم روي كونش و ماساژ دادمشون و گفتم : من فكر كردم قبلا تمرين داشتي مونا به طرفم برگشت و سينه به سينه شديم ، دست انداختم كمرش و به خودم فشردمش .مونا : تمرين كه داشتم ولي تو خيلي وحشيانه عمل كردي من : خوب تقصير خودت بود كه رامم نكرديمونا : كلا شما پسرها همتون وحشي هستين من : آره ، مخصوصا وقتي چشممون به اندام سكسي و ناز شماها ميوفتهمونا : اون از مهسا كه ميلاد پدرشو درآورد اين هم از من كه گير تو وحشي افتادممن كه زودتر از موعد مست شده بود مونا رو به ديوار چسبوندم و تاپشو بالا زدم ، سينه هاي بلوريش كه سوتين هم نبسته بود بيرون افتاد نوك سينه شو به دندون گرفتم و فشار دادم مونا جيغ كوچيكي كشيد و گفت : حالا نوبت سينه هام شده وحشيهمونطور كه سينه هاشو ميك ميزدم و ميخوردم دستمو از روي شلوار به كوسش رسوندم و گفتم :چي ميشد آخ اگه نوبت بعدي اين باشه مونا دستشو برد روي كيرم و گفت : نخيرم ، ديگه نوبت بعدي نداريمو خودشو از من رهانيد و رفت روي مبل نشست ، همونطور كه داشت به اطراف نگاه ميكرد گفت : مهرداد واقعا پدر و مادر دلسوزي داري، ببين چقدر به فكر راحتي تو هستنمن : بله ، من از همشون ممنونم ، هميشه به فكر آسايش و راحتي من بودنمونا : البته نبايد از مهسا گذشت ، اون چيزي ديگه هستشمن : مهسا جدا از خواهري برام يك دوست واقعي بودهمونا زير چشمي بهم نگاهي كرد و با شيطنت گفت : دوست واقعي ، حالا بيشتر جنبه دوستيش برات سودمند بوده يا خواهريشمن : هر دوش ، هر كدومش جاي خودشمونا : پس يك دوست دختر تمام بوده برات من : بوده و هستمونا : ميگم مهسا از اون دخترهايي هستش كه پسرها براش جون ميدن من : تو هم كمي از اون نداريمونا : ولي مهسا خيلي خوش هيكل و سكسي هستش، بيخود نبود همون شب اول ميلاد رو چپه كردمن : ميلاد چپه شد ؟ تا اونجايي كه من ديدم مهسا چپه كه چه عرض كنم نزديك بود منهدم بشه مونا بلند زد زير خنده و گفت : ديونه نظر من چيزه ديگه بود ، از اون نظر كه تو هم منو منهدم كرديمن : ولي نه به اندازه ميلاد ، خيلي محكم تمرين ميكنه مونا : آره ميدونم ، محكم و زيبامن : مثل اينكه تمرين داشتي باهاشمونا با نگاه خمارش بهم گفت : تمرين ؟ من باهاش مسابقه هم دادم رفتم كنارش روي مبل نشستم و دستم بردم وسط پاهاش و كوسشو فشار دادم و گفت : يعني اين حريفش بوده ؟مونا دستمو از روي كوسش برداشت و گفت : حالا باشه بعدا بهت ميگم ، ولي من مطمئنم ميلاد حال خوبي به مهسا دادهمن : نخيرم ، اگه گريه و غش و ضغف حاله شايدمونا : مگه تو ديديشون ؟من : آره ، هم من هم مليكا مونا : همه سكسشونو ؟من : آره مونا : ميدوني وحشي بازي تو رو هم يكي ديگه ديده /؟من : حدس ميزدم ، ميلاد ، درسته ؟مونا : اوهوم من : همشو ؟مونا : چه فرقي ميكنه من : خوب با اون سر و صدايي كه تو راه انداختي همسايه ها هم خبردار شدنمونا با حالتي عصباني بهم گفت : نزار فحشت بدم ، من خيلي بد دهنمامن : فحش هم بدي من خوشم مياد مونا : اون طور كه تو يكمرتبه كردي خوب دردم گرفت من كه مست شده بود و اختيار كلمات دستم نبود گفتم : آخه كوس و كون و اون سينه هاي بلوريت هوش از سرم برده بودمونا : پس بهتر بدوني كون خوشگل مهسا هم همينكار رو با ميلاد كرده كه اون كير گنده شو تو كون مهسا كردمن : كير ميلاد رو بيشتر دوست داري يا منو ؟مونا : كير ميلاد براي جلو خوبه از تو براي عقبمن : مگه از جلو هم ...؟مونا : آره ، 2 سال پيش دوست پسرم اوپنم كرد و بعدش چند باري ميلادمن : پس مزه كوس دادن هم چشيدي ؟مونا مثل ديونه ها رو پريد و زيب شلوارمو باز كرد و كير شق شده منو تو دهنش برد ، همونطور كه داشت برام ساك ميزد تاپشو درآوردم ، مونا سرشو بالا آورد و گفت : مهسا چي ؟ از كوس داده ؟من : فكر نكنم .مونا : پس ميلاد براش راهشو باز ميكنه بلندش كردم و روي مبل نشوندمش و شلوار و شورتشو با هم درآوردم ، چه كوس تپلي ، اون شب نتونسته بودم خوب ببينمش ، سرم بردم لاي پاش و شروع به خوردن كردم ، صداي مونا بلند شده بود ، يكم كه خوردم جلوش ايستادم و مونا شروع به ساك زدن دوباره كرد ، بعد از تو كيفش كاندومي درآورد و سر كيرم كشيد و هولم داد روي زمين و خودش اومد روم نشست ، كيرمو تو دستاش گرفت و با كوسش تنظيم كرد و نشست روش ، چه كوس داغ و تنگي ، صداي شهوتي مونا بلند شده بود و با شدت و تندي روي كيرم بالا ، پايين ميشد ، سينه هاشو تو دستاش گرفته بود و گفت : وحشي من ، كيرت كوسمو پر كرده ، اوف كه از كوس دادن لذت ميبرممن : تا حالا كوس نكرده بودم ، اين اولين كوسي هست كه كيرمو توش جا دادم مونا : كوس دادن لذتش بيشتر از كون دادنمن : كير ميلاد هم تو كوست رفته ؟؟؟؟؟مونا : آره ، خيلي ، كيرش معركه هستش ، كوسو پر ميكنه و كون رو پارهشدت حركتهاي مونا هر لحظه بيشتر ميشد و منم به اومدن آبم فاصله اي نبود ، ديگه كم كم داشت آبم ميومد كه با چند تا حركت ديگه آبم تو كاندوم فوران كرد و مونا هم با جيغي بلند روم افتاد ، معلوم بود ارضا شده .
تفتيش ( قسمت 8 )حدود ساعت 10 شب ميلاد كه دنبال مونا اومد بود با اصرار زياد من شام موندن ، به خواسته خودشون سفارش پيتزا دادم ، ميلاد خيلي خودموني شده بود و من هم ديگه باهاش خيلي راحت بودم ، ميلاد كه توي ماشين مشروب خيلي خوبي داشت بعد از گرفتن اوكي من اونو آورد و با شام خورديم ، سرمو گرم شده بود ، مونا كه حسابي داغ شده بود روي مبل ولو بود و سينه هاي بلوريش داشت منو دوباره خراب ميكرد ، ميلاد هم تو بر اندام سكسي خواهرش بود ، بعد از اينكه متوجه مست بودن من شد گفت : ولي واقعا مهرداد اگه اين خوشگلها آفريده نميشدن ما چيكار ميخواستيم كنيم ؟منم كه اوج گرما و شهوت بودم گفتم : فكرشم نميشه كرد ، ديدن اين همه زيبايي لازمه زندگي ما شدهمونا با لوندي و لوس كردن خودش گفت : خوبه اينم فهميدين بدون ما شما هيچ هستين ميلاد رو به من گفت : من كه با داشتن 2 تا پري تو خونه هيچي كم ندارم ، مليكا و مونا شادي و اميد من براي اين زندگي هستنمونا بلند شد و رفت طرف ميلاد و روي پاهاش نشست و لپش بوسيد و رو به من گفت : تنها كسي كه من باهاش احساس امنيت و آرامش ميكنم اين گل پسر هستشميلاد دستشو روي پاهاي مونا كشيد و گفت : البته با موندن امروز پيش شما فكركنم .............مونا تو حرف ميلاد اومد و گفت : البته مهرداد جون جاي خودشو دارهمن : من از هردوي شما ممنونم كه اينقدر بهم لطف دارين ميلاد : البته مهرداد هم خوش شانستر از من نباشه بدشانستر نيست من : من خوش شانسم چون دوستايي مثل شما دارمميلاد : نخير منظورم داشتن خانواده اي صميمي كه همديگر رو درك ميكنيد ، خواهري خوب مثل مهسا خانم و پدري دلسوز و صد البته مادري مهربان مونا : اتفاقا منم همين رو ميخواستم بگم ، مهرداد بايد خيلي خوشحال باشه كه خوشگل خانمي مثل مهسا خواهرشه ، هم مهربان ، هم خوشگل و تيپيك واز همه مهمتر با شعور و درك بالا و اونطور كه من از مليكا شنيدم همه اينها مديوين داشتن مادري مثل عشرت خانم هستن ، مليكا ميگفت عشرت خانم علاوه بر داشتن اخلاقي فوق العاده از ظاهري خيلي زيبا برخوردار هستش ، هم خوشگل و هم خوش هيكل و هم سكسي .اين آخريشو مونا با لوندي خاصي گفت و چشمكي هم به من زد ، ميلاد يه نگاهي به مونا كرد و گفت : پس بايد حتما مشهد دعوتشون كنيم و در خدمتشون باشيم ، خيلي دوست دارم زودتر ببينمشون .من كه بدم نميومد يكم فضا سكسي بشه گفتم : ما هم دعوتيم ؟ميلاد : 100% ، شما و مهسا خانم روي چشماي من جاي دارينمن : اي جدي ميگين ، مهسا رو كه مطمئنم روي چيز شما .... ، يعني همون شما ..... ، منظورم چشمتون جا دارهمونا اونقدر محكم زد زير خنده كه نزديك بود از روي پاهاي ميلاد پايين بيافته ، ميلاد با لحني محكم گفت : دلت بسوزه ، مهسا خانم هركاري بخواد در خدمتشم من از روي مبل بلند شدم و قدم زنان بهش گفتم : بععععععععله كه در خدمتش هستين ، اونم خوب در خدمت شما بودهميلاد مثل كسي كه لجش در اومده باشه گفت : نه كه مونا در خدمت تو نبوده ؟مونا كه روي پاي ميلاد نشسته بود و مست مست شده بود گفت : اگه بدوني خدمت به اين وحشي چه قدر سخته ، از تو بدتر از آدم پذيرايي ميكنه ، ديونه تلافي پذيرايي تو از مهسا رو سر من درآوردهم من و هم اون 2 تا تو حال خودشون نبودن ، مونا علاوه بر مستي خيلي خوابش گرفته بودو تلو تلو خوران رفت تو اتاق و روي تخت خوابيد ، من به ميلاد گفتم : بزار يكم دراز بكشه ، عجله كه نداري ؟ميلاد : نهمن رفتم تو اتاق و مونا رو روي تخت خوب جابجا كردم و يك ملافه روش انداختم و پيش ميلاد برگشتم ، خيلي مشروب خورده بوديم و زياد تو حال و هواي خودمون نبوديم ، ميلاد حالش بدتر بود ، ميلاد رو به من گفت : چيكارش كردي كه اينقدر ميناليد ؟من : هيچي ، حداقل در برابر كاري كه تو به سر مهسا آوردي من با مونا كاري نكردم ميلاد : من مهسا رو كاريش نكرده بودم كه ، مهسا منو ديونه كرد من : آره ، براي همين اونشب از راه رفتن انداختيشميلاد كه ديگه مستي و شهوت چپش كرده بود گفت : اوخ كه يادم ننداز ، چه هلويي هستش من كه ميخواستم بازم راحتر با ميلاد حرف بزنم گفتم : مهسا دقيقا مثل مامي ميمونه ، هم زيبايي اندامش و هم سكسي بودنش ميلاد كه بازم سعي ميكرد در مورد ماميم با احتياط تر صحبت كنه گفت : فكر كنم شما با مهسا و ماميتون خيلي راحتين ، درسته ؟ من : بيشتر از اوني كه حتي بتونيد فكرشو كنيد ميلاد : من چون خودم بخصوص با مليكا و مونا خيلي ندار هستم ، ميتونم يه چيزهايي تصور كنم ، ولي خيلي دوست داشتم مثل شما مامي خوشگل و سكسي داشتممن : مليكا و مونا خانم كه محشر هستن ، يكي از يكي سكسي تر و خوشگلترميلاد من من ميكرد و ميخواست سوالي كنه ، ولي تو نحوه پرسيدنش مونده بود ، خيلي دوست داشتم اين بحث ادامه پيدا كنه براي همين گفتم : مليكا كه مهسا رو ديونه كرد ، مونا هم منو . البته علت اصلي ديونه شدن مهسا شما بودينديگه قصد داشتم بيخيال همه چي بشم و راحت حرف بزنم ميلاد يكم خودشو جابجا كرد و گفت : من علت اصليش بودم ؟ چرا من : واقعا نميدونيد ؟ميلاد : نه من : يعني به نظر شما اون شب تو اتاق با حرارتي كه شما داشتين مهسا رو ديونه نكردين ؟ميلاد : پس شما ما رو ديد ميزدين ؟من : بله ، منو مليكا ميلاد : همه جريان رو ديدين ديگه ميخواستم بگم ، سكسي و راحت ، براي همين دستمو زير چونم گذاشتم و بهش نگاهي كردم و گفتم : همشو ، از خوردن هلوهاش تا كردنش ميلاد هم حالش كمي از من نداشت براي همين گفت : مهرداد تو هم مثل من از ديدن سكس لذت ميبري ؟من : خيلي ، اونم وقتي مهسا جونم زير يكي مثل تو خوابيده باشه ميلاد : دوست داري ناله هاشو بشنوي ؟من : دوست دارم ناله هاشو وقتي از روي لذت باشه بشنوم ، ناله هايي كه باعثش تو بودي . ميلاد : مهرداد چقدر من و تو بهم نزديكيم ،راحت بهت بگم منم از وحشي بازي هاي تو با مونا خيلي خوشم اومد من : ولي ميلاد از تو خيلي گنده هستش ، مهسا خيلي طاقت آورد كه از هوش نرفت ميلاد : مهسا خيلي خوبه ، اندامش هوش از سرم برده ، تحملش هم عاليه من بازم راحتر بودن رو ميطلبيدم و براي اينكه ميلاد رو بيارم تو اين فاز گفتم : تحمل مونا هم خوب بود وقتي تو كونش كردم ميلاد كه منتظر اينطور صحبت كردن بود گفت : مونا رو خودم ساختمش ، اون كير گنده تر از كير تو را خورده من : ميدونم ، حتما كير توميلاد : آره من : مونا كوس تاپي هم داره جفتمون نميفهميديم چي ميگيم ، هر دو داشتيم از اين نوع حرف زدن لذت ميبرديم ميلاد : ولي هر چي باشه كون مهسا نميشه ، خوب تونست كير گنده منو جا بده ، حيف كه وقت نشد كوسشم صفا بدم من : خيلي دوست دارم ببينم زير خوابيده و داره بهت كوس ميدهميلاد : تو مهسا رو كردي ؟ من : تو كون و كوسش نه ، ولي تا بخواهي براش خوردم ، ولي مطمئنم تو مونا و مليكا رو حسابي ميكنيميلاد : مونا رو كه خيلي زياد ، ولي مليكا فقط چند بارگرم صحبت بوديم كه مونا اومد تو پذيرايي ، سرشو چسبيده بود ، اظهار ناتواني و درد تو ناحيه گردن داشت ، همش بخاطر مشروب زياد و سكس بعداظهر بود ، ميلاد خودشو جمع و جور كرد و با مونا ازم خداحافظي كردن و رفتن(ادامه دارد)
تفتيش ( قسمت 9 )ارتباط من با ميلاد و مونا بيشتر شده بود و بيشتر زمانهاي آزادمون رو با هم ميگذرونديم ، تو اين مدت چند بار ديگه از حق كس و كون مونا خوب براومدم ، ميلاد هم همش ميگفت تلافيش بمونه براي وقتي مهسا مياد ، يك شب با ميلاد و مونا داشتيم تو خيابانها دور ميزديم كه موبايلم زنگ خورد ، ماميم بود ، و با تعجب ميگفت كه الان تو فرودگاه مشهد هستش و چون دلش برام تنگ شده بود بدون برنامه اومده بود مشهد ، ميلاد بلافاصله وقتي متوجه قضيه شد به طرف فرودگاه حركت كرد ، خيلي دلم براش تنگ شده بود ، مثل هميشه تيپ زده بود و وقتي از دورمامي رو به ميلاد نشون دادم باورش نميشد ، ميلاد و مونا رو به ماميمعرفي كردم كه مامي گفت قبلا از روي عكساشون با چهره هاشون آشنا شده ، وقتي مامي با ميلاد دست ميداد غير معمول بودن نگاهاشون داد ميزد ، ميلاد ما رو رسوند خونه و هر چي اصرار كرديم نيومدن تو خونه ، مامي از گرمي زياد كلافه شده بود و وقتي خونه رسيديم قصد دوش گرفتن داشت ، من براي شام ميخواستم سفارشي بدم كه مامي گفت غذا خورده ، مامي حموم رفت و من مشغول آماده كردن چاي ، 10 دقيقه مامي صدام زد ، داخل رختكن كه شدم بهم گفت : مهرداد پس حوله هات كجاست ؟آخ تازه يادم اومده بود ، 2 دست حوله اي كه معمولا تو حموم ميذاشتم رو براي شستن قاطي لباسهاي چرك كرده بودم ، براي همين به مامي گفتم : مامي جون معذرت ، ميخواستم بشورمشون يادم رفتهمامي : خوب حالا من با چي خودمو خشك كنم و بيرون بيام ؟همين طور كه داشتم دنبال راه حل ميگشتم مامي دوباره گفت : مهرداد ملافه تميز داري ؟من : بله مامي مامي : برو بيارش من رفتم و از توي كمد يك دونه ملافه تميز آوردم و رفتم توي رختكن ، مامي نصف در رو باز گذاشته بود و وقتي من صداش كردم از پشت در دستشو براي گرفتن ملافه بيرون آورد ، من كه از همون اول ديدن مامي افكاره شيطاني تو سرم ميچرخيد گذاشتم بيشتر دستشو بيرون بياره كه همين باعث شد يكم از بدنش ديده بشه ، تو يك نگاه سريع تونستم نصف كون سفيد و خوشگلش و قسمتي از سينه هاشو ببينم ، ملافه رو كه بهش دادم بيرون اومدم و لحظه اي بعد مامي هم اومد ، ملافه از روي سينه هاش تا تقريبا يك وجب بالاي زانوهاشو گرفته بود مامي رفت و روي يكي ز مبلها نشست ، به خاطر كوتاهي ملافه نصف بيشتر رونهاش بيرون بود و سفيدي اون داشت منو ديونه ميكرد ، رونهاي سفيد و تپل ، بدون اينكه بتونم خودمو كنترل كنم ميخ اندام سكسي مامي شده بودم ، با خيس شدن ملافه نوك سينه هاي مامي هم كاملا پيدا شد ، سينه هاي بزرگ وسفت مامي ، با وجود اينكه مامي سنش بالا رفته بود ولي سينه هاش خيلي خوب مونده بود ، سربالا و سفت ، طوري كه هر كسي تو نخش ميرفت مستش ميشد ، نميتونستم چشم ازشون بردارم ، با صداي مامي به خودم اومدم كه گفت : مهرداد چرا سطل تو حموم رو خالي نميكني ؟ من : سطل حموم ؟مامي : بله سطل تو حموم من : اون كه چيزي توش ننداختممامي : جدي ، پس بهتر يك نگاهي بهش كني من : باشه حالا ، بعدا خاليش ميكنممامي : جدا فكر ميكني خاليه ؟من : خب آره مامي جون مامي از جاش بلند شد و به طرف حموم رفت ، پسر چي ميديم ملافه از پشت كاملا خيس شده بود و به بدن مامي چسبيده بود ، كون گنده و زيباشو ميشد ترسيم كرد ، جلوي در حموم كه رسيد به طرف برگشت و گفت : پاشو بيا تا بهت نشون بدم و خودش داخل حموم رفت ، منم بلند شدم و رفتم تو رختكن ، مامي سطل رو با پاهاش هول داد جلوي در و پدال درشو با پاهاش فشار داد ، واي چه سوتي وحشتناكي ، كاندومي كه چند روز قبل باهاش كوس ناز مونا رو گاييده بودم توش بود و اصلا يادم نبود ، چون مونا وقتي ميخواست بره دوش بگيره از روي كيرم درش آورد و انداخته بود تو اين سطل ، سرمو نميتونستم بالا بگيرم ، مامي دوباره سطل رو هول داد كنار و اومد كه بره بيرون ، چون من جلوي در ايستاده بودم موقع رد شدن سينه به سينه شديم ، واقعا نميدونستم چه بلايي سرم اومده ، با نگاه كردن و برخورد با اندام مامي تحريك ميشدم ، چشمام تو سينه هاي مامي بود كه حالا جلوم ايستاده بود ، مامي با دستش سرمو بالا گرفت و تو چشمام نگاه كرد و گفت : نظافت و تميزي از اصول زندگي مجردي هستش ، اينطور چيزها نبايد زياد تو سطل بمونه چون بوي بدي ايجاد ميكنه و آلودگيش هم زياده ، فهميدي ؟من با شرمندگي گفتم : بله مامي مامي به طرف اتاق رفت تا لباساشو بپوشه و من هم رفتم براي ريختن چاي ، چند دقيقه بعد مامي با يك دامن خيلي كوتاه ولي آزاد و يك تاپ بندي خيلي ناز كه بالاي سينه هاش بيرون زده بود اومد ، كاملا معلوم بود طبق عادت سوتين نداره ، مامي هميشه بعد از حموم آرايش ملايمي ميكرد و اين دفعه هم خودشو خوشگلتر از هميشه كرده بود ، چايي رو ريختم و رفتم پيشش . مامي به اطراف نگاهي كرد و گفت : مهرداد ولي خونه قشنگي هستش ، براي زندگي مجردي عاليهمن : بله مامي ، خيلي خوبه ، از شما و پدر ممنونممامي با لبخند : خواهش ميكنم عزيز دلم ، چرا اونجا نشستي بيا كنارم ، دلم برات خيلي تنگ شده بودمن بلند شدم و رفتم كنار مامي نشستم ، مامي دست انداخت و بغلم كرد و يك بوس آبدار از لپم كرد و با طعنه گفت : آخشش ، حال اومدم ، مگه همش به دوست دخترهات ميرسه ، يكمشم براي ما باشه من كه اينطور راحت بودن با مامي هميشه آرزوم بود گفتم : مامي جونم ، منم دلم براتون خيلي تنگ شده بود ، باور كنيد هميشه جلوي چشمام هستين مامي با زرنگي گفت : هميشه ؟ من : هميشه مامي : يعني هميشه هميشه ؟من : بله مامي ، لحظه به لحظه زندگيم مامي خودشو متمايل به سمت من كرد و با عشوه گفت : يعني من هميشه و لحظه به لحظه زندگيت باهات هستم ؟من : خوب آره مامي ، من از شما نيرو و انرژي ميگيرم مامي : حتي وقتي با دوست دخترت هستي ؟اصلا فكرشم نميكردم مامي اينطور رودست بهم بزنه ، مونده بودم چي جوابش بدم ، ولي از طرفي خيلي دلم ميخواست راحتر از ايني كه هستيم باهاش بشم براي همين گفتم : ميدوني مامي من داشتن اين شرايط رو مديون محبتهاي شما هستم براي همين هميشه و هر لحظه تو ذهنم هستينمامي دوباره بغلم كرد و گفت : حالا چند تايي داري؟من : چي مامي ؟مامي : دوست دختر من : چند تا ؟! مامي جون فقط يكيمامي : جدي ؟ من با شناختي كه ازت داشتم گفتم حداقل 4 – 5 تايي داريمن : 4 – 5 تا ، چه خبر مامي ، مگه ميشه از پسشون براومدمامي كه معلوم بود شيطنتش گل كرده با لوندي گفت : خوب لازم نيست از پس همشون بربياي ، 2- 3 تايي هم از پيششون بر بيامامي كامل زده بود جاده خاكي ، دوباره ادامه داد : خوب حالا اين دختر خوش شانس كيه ؟من : ميشناسيش ، حدس نميزني ؟مامي : اگه اشتباه نكنم مونا خانم خواهر مليكا ، درسته ؟من : دقيقا ماميمامي : آفرين ، از انتخابت خوشم اومد ، هم خيلي خوشگل و نازه و هم هيكلش خيلي قشنگهمن : مامي چجوري تو يك نگاه هيكلشو ديدي؟مامي : ديگه ، اين جزء تخصص ما زنهاست ، باشه كه شما مردها هم كم متخصص نيستين من : خيلي دختر خوبي هست ، يعني كلا همشون خيلي خوبن ، هم مونا هم ميلاد و هم مليكا مامي : مليكا كه خيلي عاليه ، من شيفته اخلاق و مرامشم ، بيشتر مواقع پيشمونه من : مونا و ميلاد هم از مليكا كم ندارنمامي : خيلي با هم هستين ؟من : نه زياد ، ماهي 1 يا 2 بار مامي : جدا ، يعني كلا يكي دوبار در ماه همو ميبينين ؟من : نه بيشتر مامي با لحن خاصي گفت : آهان ، ماهي يكي دوبار سطل حموم بايد خالي بشه دلم ميخواست همون جا اون سينه هاي بزرگشو بگيرم تو دهنم و بخورمشون ، چايي كاملا سرد شده بود ، بلند شدم كه عوضشون كنم كه مامي گفت : نميخواد ، خيلي گرمم شده ، چايي نميچسبه من : تو يخچال نوشيدني دارم ، بيارم براتون ؟مامي : بدم نميادرفتم و مشروبي رو كه مونا آورده بود رو براي مامي ريختم ، يكم كه خورد ، نفس عميقي كشيد و گفت : به به ، خيلي خوبه ، از كجا آوردي ؟من : مونا آورده بود مامي : خوبه ميبينم خودش همه مقدمات رو آماده ميكنه ، شب پيشت ميخوابه ؟من : نه هميشهمامي : برادرش ميدونه ؟من : آره ، بيشتر مواقع خودش ميرسونتش مامي با شادي خاصي گفت : واي چه جالب ، چه پسر خوبي هستش ، پس بايد حتما بيشتر باهاش آشنا بشم من : اتفاقا اونم خيلي دوست داره ، هميشه ميگه دوست داره شما رو به صورت اختصاصي دعوت كنهمامي : چرا ؟ اون كه منو تا امشب نديده بوده من : عكساتون كه بهشون نشون دادم .مامي : خوب ؟من : ميگه خيلي زيبا و ...............مامي : و چي ؟من : هيچي ، كلا خوششون مياد از شما مامي كه معلوم بود مشروب داره داغش ميكنه گفت : مهرداد يه سوال كنم راستشو ميگي ؟من : من به شما تا حالا دروغ نگفتم ماميمامي : اوني كه داخل سطل حمومه براي تو و مونا بوده ديگه ؟من : بلهمامي : سكستون كامله ؟من : بلهمامي كه داشت همون مامي راحت و وقيح خودم ميشد ادامه داد : پرده شو تو زدي ؟من : نه ، دوست پسر قبليش اينكارو كرده مامي : فقط احتياط كن ، حامله نشه من كه اين روند صحبت كردن رو ميخواستم گسترشش بدم گفتم : حواسم هستش ، خود مونا هم دقت ميكنه ، تازه تنوع ميديم مامي ابروهاشو بالا انداخت و گفت : تنوع ؟ ميشه واضحتر بگي ؟من بازم به راحت بودن ادامه دادم و گفتم : منظورم همون براومدن از پسش هست مامي : آهان پس حسابي راه افتاديقرمزي چهره مامي نشون از داغ بودنش داشت ، پاهاشو از هم باز كرد كه باعث شد دامنش بالاتر بره ، رونهاي معركش بيشتر تو ديدم قرار گرفت ، گردن و بالاي سينه هاشو دست كشيد و ادامه داد : مهرداد چقدر گرمم شده ، اينجا هميشه اينطوريه ؟من : نه مامي مامي : خوب حتما هميشه لخت هستي كه گرما رو نميفهمي ، مونا هم كه مياد زياد با لباس نميمونه حتمامن : ميخواين بريم تو اتاق خواب من ، اونجا بهتره مامي از جاش بلند شد و به طرف اتاق خواب رفت و گفت : من ميرم بخوابم من باهاش تو اتاق رفتم ، يك اس ام اس برام اومد ، ميلاد بود و نوشته بود ((هاي پسر مواظب عشرت خانم خودمون باش ، حسابي بهش برس ،ميخوام خوب سرحال و شاد باشه ، امشب كه از نزديك زيارتشون كردم همينطور تو ذهنم موندن ،جدا درست ميگفتي فقط با مهسا خوشگله سنشون فرق ميكنه ، هم خيلي خوشگل و ناز هستن و هم خيلي خوش هيكل ، من هنوز نتونستم سعادت صحبت كردن كافي رو باهاش داشته باشم ، براي فردا شب خونه ما دعوتين ، تنهاييم ، من هستم و مونا با شما و مهمون عزيز و زيبامون عشرت خانم)) ديگه برام مسجل شده بود ميلاد خوابهايي براي مامي ديده ، خندم گرفته بود كه مامي گفت : چيه ، جوك برات فرستادن من : نه مامي ، براي فردا شب ميلاد دعوتمون كرده خونشون ، البته به افتخار شما ، ولي خوب پدر و مادرش ايران نيستن مامي : خوب چرا خنديدي ، دعوت كه خنده نداره ، راستشو بگو بهترين فرصت بود تا مامي رو بسنجم و ببينم نظرش در مورد ميلاد و حرفهاي كه تو اس ام اسش زده چيه براي همين گوشي رو بهش دادم و گفتم : بفرماييد خودتون بخونيدمامي گوشي رو گرفت و خوند و لبخند روي لبش نقش بست ، ديگه مشخص شد مامي چپه شده ، گوشي رو بهم داد و گفت : با مهسا خوب آشنا شده ، درسته ؟من : بله مامي با خنده گفت : مثل اينكه اين 2 تا خونواده بده بستون زياد دارنو بعد شب بخير گفت و خوابيد من صبح زود رفتم دانشگاه و قبل از اون نون گرم براي مامي گرفتم ، بعد از كلاس اولم به خونه زنگ زدم ،مامي تازه از خواب بلند شده بود ، قبل ازكلاس دوم برام اس ام اس اومد ، ميلاد بود و سوال كرده كه كجا هستم ، بهش زنگ زدم : سلام ميلاد ، خوبي ؟ من دانشگاه هستم ، كاري داري؟ميلاد : سلام ، نه ، فقط ميخواستم ببينم به عشرت خانم گفتين براي امشب ؟ ميايين خونه ما ديگه ؟من : بله ، من كه هميشه مزاحمم ميلاد : اين حرفا چيه ،پس الان عشرت خانم كجا هستن ؟من : خونه ميلاد : خونه ؟ بنده خدا حالا يكبار هم كه مشهد اومده خونه تنهاش گذاشتي ؟ خوب امروز كلاس نميرفتيمن : نميشد ، درس اصلي هستش ، خيلي دلت ميسوزه برو ببرش بيرون ميلاد كه انگار فقط منتظر همين بود گفت : هان راست ميگيا ، ولي خوب بد نميشه ؟من : نه چه بدي ، اصلا انگار تو از كلاس بودن من خبر نداري ، برو به عنوان اينكه دنبال من اومدي براي بيرون رفتن ، بقيه هم به خودت بستگي داره ميلاد نفهميد چطوري ازم خداحافظي كنه و قطع كرد ، تو كلاس همش فكرم درگير ميلاد و مامي بود ، حدود ساعت 5/1 بعداظهر خونه رسيدم ، مامي نبود و از بساط ناهار هم خبري نبود ، چند دقيقه بعد گوشيم زنگ خورد ، مامي جونم بود .من : سلام مامي ، كجايي ؟مامي : سلام پسرم ، صبح آقا ميلاد دنبال شما اومده بود ، نميدونست كلاسي ، ديگه اصرار كرد بيرون بريم و گشتي تو مشهد بزنيم ، منم كه تنها بودم استقبال كردم ، الان هم مزاحم ايشون هستم (( آره مزاحم ، اگه بدوني اوني كه كنارت نشسته از حرفه اي ترين شكارچيان كوس تو مشهد هست اين حرف رو نميزني ، الان كه با من حرف ميزني اون با چشماش سينه هاي خوشگلتو داره ميخوره ، كوس تپلتو كرده و كون بزرگتو جر داده ))من : اي سلامش برسونيد ، پس ناهار چي ؟ خونه نمياي ؟مامي : چرا عزيزم ، براي همين زنگت زدم ، تا شما يه استراحت كوتاه كني من رسيدم ، غذا هم گرفتم خداحافظي كردم و رفتم كه دوش بگيرم ، از حموم كه بيرون اومدم هنوز مامي نرسيده بود ، مشغول تعويض لباس بودم كه صداي در اومد ، مامي با همون تيپ خفنش بيرون رفته بود ، بعد از سلام و احوال پرسي بهش گفتم : خوش گذشت ؟مامي كه خيلي سرحال بود گفت : خيلي ، ميلاد پسر خوبيه ، شاد و مودب ، از همصحبتي باهاش لذت ميبري من : آره ، خيلي شاد و مودب و همه جوره يكه ، كجاشو ديدين بزارين امشب ، پس ديگه رديفهمامي : رديفه ؟ چي ؟من : هان هيچي ، مهموني رو ميگم مامي كه متوجه طعنه بودن صحبتهام شده بود گفت : نه كه تو منتظر رفتن پيش مونا نيستي و با گفتن اين حرف به طرف آشپزخانه رفت و ناهار رو آماده كرد غروب حدود ساعت 7 مامي آماده شده بود و اصرار داشت قبل از رفتن حتما بايد كادو تهيه كنيم ، تابلوي خيلي زيبايي خريديم ولي مامي اصرار داشت به طور جداگانه براي مونا و ميلاد هم خريد داشته باشيم ، بالاخره از يك پاساژ شيك تو احمد آباد براي مونا و ميلاد ادكلن خيلي خوب تهيه شد و به سمت خونشون راه افتاديم ، وقتي داخل حياط شون شديم ميلاد و مونا به استقبالمون اومدن ، مونا تيپ يكي زده بود ، نيم تنه دكلته و دامن تنگ و كوتاه ، مامي اول مونا رو بوسيد و بعد با ميلاد روبوسي كرد ، من هم بعد از اينكه با ميلاد دست دادم مونا رو تو بغلم گرفتم ، مامي و ميلاد جلو جلو رفتن و من و مونا با كمي تاخير پشت سرشون ، مامي با اون مانتو تنگي كه تنش بود كونش غوغا ميكرد ، پس بگو چرا تو پاساژ همه ميخ ما بودن ، مانتوي بدن نما مامي همه رو متوجه خودش كرده بود ، مونا به دستم زد و اروم گفت : مهرداد ولي عشرت خانم خيلي خوش هيكل هستشا من : خوب اين نتيجه ورزشهمونا : خوب منم ورزش ميكنم ، پس چرا رو نميام ؟من : تو تازه شروع كردي ، بزار من خوب ووورررزززششش بدم ، تو هم رو مياي ، البته زير باشي حالش بيشترامونا با عشوه بهم نگاه كرد و با لوندي گفت : اتفاقا رو بهتره ، مسلطتري ، همشو تصاحب ميكني من : هر طور تو بخوايمونا : مهرداد پس مامي جونت هم ووررززشش زياد ميكنه ؟//من : آره ، حسوديت ميشه مامي به عقب برگشت و گفت : شما 2 نفر ميخواييد مثل باديگاردها پشت سرمون باشين ، ميشه بگين اون عقب چه خبره ؟مونا كه فكر نميكردم به اين زودي شروع كنه گفت : آخه عشرت خانم مهرداد ميگه از اينجا مناظر قشنگترنمامي با لبخند نگاهي بهم كرد و به مونا گفت : ميدونم مونا جون ، اين پسره هميشه منظره هاي اينطوري رو دوست داشتهداخل پذيرايي كه شديم مونا قبل از نشستن مامي بهش گفت : عشرت خانم مانتو رو درنميارين ؟ اينطوري اذيت ميشينا مامي : بله ، بهتر درش بيارم و با مونا به طرف اتاقش رفتن ، مامي وقتي برگشت مانتو و روسريشو درآورده بود و سينه هاي بزرگش زير اون تاپ بندي كوتاه داشت منفجر ميشد ، شلوار استرجي هم كه پوشيده بود داشت به همه كيرها آماده باش ميداد ، ميلاد با چشاش داشت مامي رو ميخورد ، مامي با ناز و عشوه اومد و نزديك كه شد ميلاد براش كنار خودش جا باز كرد و ازش خواست پيشش بشنه ، ديگه چشما بود كه تو پر و پاي مونا و مامي ميگذشت ، هم صحبت ميكرديم و هم ديد ميزديم ، مامي تو صحبتهاش از پارك آبي موجهاي مشهد صحبت انداخت و گفت : راستي بچه ها كسيتون اونجا رفتين ؟ مونا : من يكبار رفتم ، خيلي قشنگهميلاد : منم رفتم مامي : من يك سال با دوستام آنتاليا رفته بوديم اونجا يك پارك آبي رفتيم ، خيلي خوب بود .مونا : اونجا مختلط هستن ديگه ؟مامي : بله ، خوبيش هم اينه كه همه ميتونن با هم باشنمن : ماميم عاشق شنا و آب هستش ، اينقدري كه جكوزي رو دوست داره فكر نكنم منو دوست داشته باشهبا اين حرف همگي زديم زير خنده و مامي گفت : راست ميگه ، نشستن و خوابيدن تو جكوزي آدمو زنده ميكنهيكمرتبه مونا گفت : جدي ؟ خوب اتفاقا جكوزي خونه هم راه افتاده ، دوست دارين با هم بريم ؟مامي نيم نگاهي به من كرد و گفت : والا چي بگم ، خوب من لباس نياوردم و تازه اينطوري شما هم اذيت ميشين مونا : نه ، باور كنيد چند روزه ميخوام برم تنهايي حوصلم نميگيره ، تو رو خدا عشرت خانم بيا بريم ، من لباس دارم براتونميلاد : خوب بد نيستا ، اصلا نوشيدني هم براتون مياريم اونجامونا از جاش بلند شد و دست مامي رو گرفت و بلندش كرد ، مامي بازم به من نگاه ميكرد ، حس كردم نياز داره منم نظرمو بگم ، براي همين در حالي كه بلند ميشدم گفتم : خدا شانس بده ، اينهمه ما اومديم يكبار دعوت جكوزي نكردن ، مامي جون حداقل شما استفاده كنينمونا : ديونه تازه آماده شده ، تازه اگه دلت ميخواد تو هم بيا ، كسي جلوتو نگرفته ميلاد : خوب راست ميگه مونا و مامي دوباره رفتن تو اتاق و بعد از 8-7 دقيقه اومدن بيرون ، واييييييييي چه كوسهاي نازيييييييييييييي ، مونا يك شورت و سوتين بندي قرمز پوشيده بود كه بيشتر سينه هاش بيرون بود و شورتشم فقط كوسشو پوشانده بود ، مامي هم يك سوتين بندي كه دور گردن آويزون بود پوشيده بود ، چون سينه هاي مامي خيلي خيلي بزرگتر از مونا بود ميشد گفت 80 % سينه هاش از سوتين بيرون زده بود ، باز موندن دهان ميلاد خيلي جالب بود ، 2 تا چشم داشت چند تا ديگه هم قرض گرفته بود و داشت اندام مامي رو نگاه ميكرد ، مونا بهمون نزديك كه شد چرخي زد و گفت : قشنگه ؟مونده بودم من جواب بدم يا ميلاد چيزي ميگه كه تو همين زمان مامي گفت : قشنگه ؟ عاليه ، اندام قشنگي كه تو داري هر چي بپوشي زيباست و تو هستي كه لباس رو زيبا نشون ميده ، مگه نه مهرداد ؟منتظر اين نبودم كه مامي از من بپرسه براي همين من من كنان گفتم : مممم من كه موندم چي بگم ، واقعا زيباست .مونا رو به مامي گفت : البته عشرت خانم مثل اينكه شما خودتونو تو آيينه نديدين ، من تا حالا اندامي به اين خوش فرمي نديده بودم .و بعد رو به ميلد كرد و گفت : داداشي يه فيلم آمريكايي بود كه خانمه نقش جاسوس رو بازي ميكرد و تو كشتي بود ، يادت اومد ؟ميلاد : آهان ، بله مونا : عشرت خانم مثل اون نيست ؟ميلاد : اگه بگم بهتره دروغ نيستمامي با ناز و لوندي رو به من و ميلاد گفت : خوب بسه ديگه ،اگه كار كارشناسيتون تمومه ما ميريم و شما هم دوست داشتين بيان وقتي مونا و مامي داشتم ميرفتن تازه اوج زيبايي از پشت نمايانتر شد ، شورتهايي كه پوشيده بودن هردو از پشت بندي بود و قشنگ لاي كونشون قرار داشت ، وقتي از ديدمون خارج شدن من و ميلاد به هم نگاهي كرديم و ميلاد گفت : مهرداد ببخشيدا ، من از خير همه چي ميگذرم بجز جكوزي الانمن : منم همينطور ، ميلاد قلبم داره از جا كنده ميشه ميلاد : واي اينا با ما چيكار كردن ، اين چه تيپي بود زده بودن ، ديدي همه چي رو بيرون ريخته بودن من كه اختيار زبونم دست خودم نبود گفتم : جلوشون يه طور ، پشتشون هم طور ديگه ، ميلاد تا حالا اينقدر از ديدن مامي و مونا تحريك نشده بودم ، سينه هاي جفتشون داشت بيرون ميافتاد ميلاد : كونشونو چرا نميگي ، با هر قدم داشتن باهات حرف ميزدن من : جدي ؟ چي ميگفتن ؟ميلاد : داشتن ميگفتن بيايين بغلمون بگيرين و نازمون كنين من : اوفففففففففف ، ديگه چي ؟ميلاد : مهرداد يك چيزي بگم ناراحت نميشي ؟من : تو هر چيزي بگي ناراحت نميشم ميلاد : من تا كس و كوني به اين سرحالي نديده بودم ، سينه هايي بزرگ و سفت ، اوخ كه ديونه شممن : راستش خودم هم اينطوري دقت نكرده بودم من و ميلاد گيج و مبهوت رفتيم و آماده شديم براي جكوزي ، ميلاد مشروب تاپي هم آورد و رفتيم پايين ، وارد سالن كه شديم مونا و مامي تو حوض جكوزي بودن ، و چيزي كه همون اول توجه منو جلب كرد نداشتن سوتين جفتشون بود ، مامي همين كه ما وارد شديم دستاشو گذاشت روي سينه هاش و گفت : اوه بچه ها ببخشيد ما سوتينمون رو باز كرديم ، يه لحظه و رفت كه ببنده مونا رو به مامي گفت : چرا عشرت خانم ، بزارين راحت باشيم ديگه ، غريبه كه نيستن مامي به من نگاه كرد و وقتي با لبخندم روبرو شد دوباره نشست داخل آب ، ميلاد با نوشيدنيها رفت بالاي سرشون و از نگاش خوندم ميخ سينه هاي مامي شده ، وقتي ليوانها رو دستشون داد مونا از مامي فاصله گرفت و به ميلاد گفت : بيا اينجا داداشي ، ميلاد منتظر اين بود و خودشو بينشون جاداد ، منم رفتم روبروشون ، سكوت بينمون برقرار شد ، مونا از كنار ميلاد جدا شد و اومد جلوي من ايستاد ، و با چشماش سينه هاش نشون ميداد ، كيرم راست شده بود و اگه از آب بيرون ميومدم كاملا معلوم بود ، مامي و ميلاد بهم چسبيده بودن و چيزي نميگفتن ، مونا به ميلا د گفت : پس چرا موسيقي نذاشتي ؟ميلاد :آخ يادم رفت مونا از آب بيرون رفت و گفت : الان خودم اينكار رو ميكنم ، راستي مهرداد بيا كارت دارم من هم از آب بيرون رفتم و با مونا از سالن خارج شديم ، يه پنجره بزرگي بود كه چون سالن روشن بود داخلش كاملا معلوم ميشد و وقتي برق راهرو رومونا خاموش كرد ديد به بيرون كم شد ، مونا دستمو گرفت و يواش گفت : مهرداد همين جا باش تا من برم موزيك بزارم و برگردم ، داخل نريا مونا رفت و بلافاصله برگشت ، موسيقي آرومي شروع شد ، مونا بهم گفت از جام تكون نخورم و در سالن رو باز كرد و به ميلاد گفت : ميلاد بهت نگفته بودم سالاد آماده كني ، ميدوني چقدر وقت ميبره ، من و مهرداد ميريم براي اينكارمامي : نه عزيزم بزار من بيام كمكت مونا : نه عشرت خانم ، بزارين پسر تنبلتون هم كار كنه
(ادامه قسمت ۹)مونا : نه عشرت خانم ، بزارين پسر تنبلتون هم كار كنه و در رو بست و چند ثانيه بعد تك لامپ روشن راهرو هم خاموش كرد ، ديگه ما كاملا به سالن مسلط بوديم و اونا اصلا نميتونستن ما رو ببينن ، مونا با شيطنت گفت : مهرداد بزار ببينيم چيكار ميكنن ، باشه ؟من دستمو بردم و سينه هاشو گرفتم و گفتم : باشهچند دقيقه به صحبت بينشون گذشت ، يكمرتبه ديدم مامي پشتشو به ميلاد كرد و ميلاد شونه هاي مامي رو ميماليد ، جفتشون وسط آب اومده بودن و تقريبا از نصف كون مامي به بالا معلوم بود ، فاصله ميلاد با مامي لحظه به لحظه كمتر ميشد ، دستهاي ميلاد از روي شونه هاي مامي پايين اومدو همه پشتشو در برگرفت ، ديگه حداقل فاصله رو داشتن ، ميلاد دستاشو برده بود و روي شكم مامي گذاشته بود و يكمرتبه مامي رو به خودش چسبوند ، و دستاشو برد بالا و روي سينه هاش گذاشت ، داشتم از شدت تحريك ديونه ميشدم ، مونا هم دستكمي از من نداشت ، مامي سرشو عقب برده بود و روي سينه ميلاد قرار داده بود ، ميلاد با حرارت گردن و بالاي شونه هاي مامي رو ميبوسيد و با دستاش سينه هاشو ميماليد ، تو يه حركت برش گردوند و لب تو لب شدن ، دستاي ميلاد پايين رفته بود و وسط پاي مامي رو ميماليد ، ميلاد بند شورت مامي رو باز كرد و ديگه مامي لخت لخت بود ، ميلاد مامي رو بلند كرد و لبه حوض نشوند و پاهاشو باز كرد ، واي چه كوس توپول و بزرگي ، سرشو برد و شروع به خوردن كوس مامي كرد ، صداي ناله هاي مامي بيرون ميومد ، مونا از راهرو خارج شد و صداي موزيك رو حداقل كرد ، ديگه راحت صداي مامي و ميلاد ميومد ، مامي دستشو روي سر ميلاد گذاشته بود و به كوسش فشار ميداد ، ميلاد از آب بيرون اومد و مامي رو هم بيرون آورد ، و روي سكو دراز كشيد ، مامي شورت ميلاد رو پايين كشيد و كيرشو تو دهنش كرد و مثل حرفه اي ها ساك ميزد ، مامي خيلي تند تند كير ميلاد رو تو دهنش ميكرد و بعضي وقتا ليسش ميزد ، صداي ميلاد اومد كه گفت : عشرت خانم من كوستو ميخوام مامي از جلوي ميلاد بلند شد و رفت روي شكمش و كير ميلاد رو با كوسش تنظيم كرد و روش نشست و بلند گفت : ميدونم ، از همون اولي كه ديدمت ميدونستم بايد بهت كوس بدم و شروع كرد به بالا ، پايين كردن ، ميلاد دو طرف كون مامي رو گرفته بود و وقتي مامي به پايين ميومد با شدت ميكوبيد ، سكو چوري بود كه ميتونستيم فرو رفتن كير ميلاد رو تو كوس مامي ببينيم ، يكم كه گذشت مامي بلند شد و ميلاد به طرف در سالن خمش كرد و كيرشو از پشت تو كوس مامي كرد و تند تند تلمبه زد ، از شدت تلمبه هاي ميلاد سينه هاي مامي حركتي زيبا به خودش گرفته بود ، ميلاد همونجور كه تو كوس مامي كرده بود گفت : آره ، از همون نگاه اول تصميم گرفته بودم بكنمتون ، كس و كون به اين قشنگي بايد گاييده بشهمامي : ميدونم چه جنس خرابي هستي ، مهسا گفته بود ، گفته بود دنيا رو سرش خراب شده وقتي كيرتونو تو كونش جا دادين ميلاد : آره ، مهسا خوشگله هم مثل ماميش كوس و كون معركه اي دارهو به شدت تلمبه زدن اضافه كرد و گفت : واي چه كوسي ميكنم من مامي : جدا كيرتون گنده هستش ، كوسمو پر كرده ، تندتر بكنين ، كوسمو با كيرتون پر كنيد ميلاد هر لحظه صداش بلندتر ميشد و شدت فرو كردن كيرش تو كوس مامي بيشتر و يكمرتبه از كوسش درآورد و مامي رو برگردوند و فوران آبش سينه هاي مامي رو زينت داد .(ادامه دارد)