انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

تفتيش


مرد

 
با سلام خدمت تمامي دوستان سايت لوتي
من قبلا با 2 تا داستان ( تابوي عشق در قسمت داستانهاي حشري و خاطرات مهدي در قسمت داستانهاي همجنسگرايان مرد ) كار نوشتاريمو تو اين سايت شروع كردم _ مطمئنا تو هر دو تا داستان غلطهاي املايي و نوشتاري فراواني وجود داشته و دارد و من همين جا بابت اين موارد از تمامي دوستان عذر خواهي ميكنم و تقاضا دارم دوستان علت اين اشكالات رو مبتدي بودن من و وقت كم براي ويرايش بدونن و عفو كنن – اميدوارم در ادامه داستان خاصرات مهدي و داستان جديد تفتيش كه تو بخش داستانهاي حشري شروع كردم اين نقايص كمتر ديده شوند . با آرزوي شادي و سلامتي براي همه ايرانيان بخصوص دوستان سايت لوتي.



تفتيش ( قسمت 1 )


هميشه با ديدن زن و شوهرهايي كه دست همو ميگرفتن و تو خيابان راه ميرفتن ، شوق و شعف عجيبي درمن ايجاد ميشد كه اين از ديد مادر و تك خواهرم پنهون نميموند ، پدرم اصلا توجهي به اين موارد نداشت و هميشه مثل آدم آهني رفتار ميكرد ، رفتاري كه باعث شده بود فاصله زيادي بين ما با اون ايجاد كنه ، اين رفتار خشك و بيروح پدرم چند باري تا مرز طلاق هم پيش رفته بود كه هر بار با وساطت فاميل منتفي شده بود ، ريشه اين مسائل هم به اختلاف فرهنگي زياد بين خانواده هاشون بر ميگشت ، پدرم از يك خانواده خشك و مذهبي و مادرم بر عكس خانواده اي راحت و بيخيال حجاب و .... ، و تنها موردي كه باعث ازدواج اين 2 تا شده بود علاقه فوق العاده زياد دايي من به پدرم بود ، داييم از سهامدارهاي يك شركت ساختماني خيلي بزرگ بود و پدرم از مهندسين اون شركت ، كه با محكم شدن پيوند دوستي و رفاقت بينشون ، اين آشنايي به خانواده ها كشيده شد و بعدش ازدواج بين مادر و پدر .
ثمره ازدواج و زندگيشون هم من(مهرداد) و خواهرم (مهسا) بود ، خواهري كه به گفته همه فاميل دقيقا كپي برابر اصل مادرم (عشرت)بود . دختري فوق العاده زيبا ، با قدي بلند و كشيده ، اندامي سكسي و رفتاري لوند ، دختري كه باعث شده بود چشم خيلي از پسرهاي فاميل و غريبه دنبالش باشن ، پدرم بارها به خاطر رفتارش مورد مواخذه قرارش داده بود ولي مهسا شايد بشه گفت وقاحت و پررويي رو از ماميم (عشرت) به ارث برده بود و هميشه به پشتيباني عشرت در مقابل رفتار پدرم از خودش انعطاف نشون نميداد كه هيچ ، بدتر هم ميكرد .
تنها موردي كه مهسا رو پيش پدرم عزيز كرده بود درس فوق العاده خوبش بود كه عاقبت نتيجه هم داد و تونست بعد از ديپلم و در كنكور پزشكي تهران قبول بشه ، من هم كه دو سال ازش كوچكتر بودم با كمكهاي هميشگي مهسا تونسته بودم از نظر درسي پيشرفت داشته و با راهنماييهاي خواهرم مهندسي عمران كه خيلي علاقه داشتم تو دانشگاه مشهد مشغول به ادامه تحصيل بشم .

حالا برميگردم به عقبتر و اصل سكسي بودن داستان رو شروع ميكنم
ما تو خونه از همه نظر راحت بوديم ، معمولا پدرم به خاطر پروژه هايي كه تو شهرهاي مختلف داشتن اكثرا تو سفر بود و مامي هم كه از شناگران خبره بود بعنوان غريق نجات تو چند تا استخر خصوصي و ... مشغول بكار .
من و مهسا هر كدوم صاحب كامپيوتر شخصي بوديم ، البته مامي و پدرم هم لب تاب داشتن براي خودشون ، من چند باري شيطنت كرده بودم و سيستم همه رو وارسي كردم ، فقط پدر بود كه جزء مطالب مربوط به كارش چيز ديگري نداشت ، هم مهسا و هم مامي سيستمشون پر بود از عكس و فيلمهاي مختلف ، از فيلمها و عكسهاي مجاز بگير تا غير مجاز و سكسي ، مهسا خوره كامپيوتر بود و هم براي من و هم براي مامي فيلتر شكن تهيه كرده بود .
18 سالم بود ، يكي از روزها تابستان كه خونه تنها بودم و براي گذران وقت تواتاقهاي ياهو مسنجر (chat room) دور ميزدم يك آدي توجه منو به خودش جلب كرد ، تو مسج هاش نوشته بود (( افرادي كه مايلند در مورد سكس خواهر و مادر صحبت كنن بيان تو )) ، ادش كردم و باهاش شروع به چت كردن نمودم ، پسري بود 18 ساله كه علاقه زيادي به ديد زدن وسكس با خواهر و مادرش داشت ، چند روز ديگه هم باهاش چت كردم و تو اون روزها بهم عكس خواهرشو داد ، خيلي ناز و سكسي بود ، اونقدر مخ منو كار گرفت تا من هم چند تا عكس كه مهسا و مامي تو عروسي خالم گرفته بودن و خيلي لخت بودن را دستكاري كردم و صورتشونو برداشتم و براش فرستادم ، ديگه كار من شده بود چت با اين پسره ، تقريبا 1 ماه از اين قضيه ميگذشت ، راستش ديد خودم هم بخصوص نسبت به مهسا عوض شده بود ، كلا وضعيت پوشش مهسا و مامي تو خونه خيلي راحت و باز بود ، اكثر مواقع سوتين نميبستن و معمولا با شلوارك يا دامن كوتاه بودن ، مخصوصا اگه پدر ماموريت بود شدت راحتي بيشتر ميشد ، تاپهاي كوتاه و يقه باز ، دامنهاي كوتاه ، شلواركهاي تنگ ، اينها همه سبب شده بود منو كه هيزتر شده بودم رو بيشتر غرق سكس كنه ، يك روز وقتي مهسا با نوار تركي منصور ميرقصيد اونقدر محوش شده بود كه متوجه دقت مهسا به خودم نشدم ، ميخ پاها و سينه هاش و ديد زدن بودم ، وقتي به خودم اومدم كه با صداي اعتراضي مهسا روبرو شدم كه ميگفت : آي مهرداد كجايي ؟
من كه تازه متوجه دسته گل خودم شده بودم من من كنان گفتم : ممممممم من ؟ هيچي ، مهسا خيلي رقصت قشنگ هستشا
مهسا كه كامل به وضعيت غير عادي من پي برده بود گفت : نه بابا ، تازه كشف كردي ، ولي ...... خودتي ، هواست به رقص نبود
براي اينكه بيشتر ضايع نشم بلند شدم و رفتم تو اتاقم ، كامپيوتر رو روشن كردم و چند تا كليپ و فيلم ديدم ، راستش يكم شهوتي شده بود و تكونهايي تو شلوارم ايجاد شده بود ، عكسهاي مهسا و مامي و بقيه فاميلها رو از تو كامپيوتر مهسا كش رفته بودم و داشتم ميديدم ، واقعا مهسا خيلي سكسي و عالي بود ، از اون دخترهايي كه هر پسر آرزوي داشتنشو ميكرد ، من زياد تو خط دختر و خلاف نبودم ، نه اينكه بدم بياد ، نه روحيه اينكارها و جراتشو ميشد گفت نداشتم ، از اينكه دختر به اعتراض جلوم در بياد ميترسيدم ، ولي بر عكس من مهسا ، اگه اشتباه نكنم حداقل 5 – 6 نفر از پسرهاي فاميل رو سر كار گذاشته بود ، حالا تا چه حد پيش رفته بود نميدونستم ، ولي چون مامي هم بهش پا ميداد و اكثر مراسمها با خود ميبردش و سكسي و سوپر لباس ميپوشيدن مهسا وقيحتر شده بود .
يك شب پدرم بهم پيشنهاد داد باهاش برم شهرستان براي بازديد از يكي از پروژهاي كاريش ، عقيده داشت هم تجربه ميشه برام و هم تفريح هستش ، مونده بودم قبول كنم يا نه كه مهسا گفت : اتفاقا خيلي هم خوبه اينطوري ما هم ميتونيم به كارهاي عقب افتاده اتاقش برسيم
من : كارهاي عقب افتاده اتاق من ؟
مهسا : بله حضرت آقا ، جمع و جور و مرتب كردن وسايلت ، جارو كردن اتاقت كه خيلي وقت دستش نزدي و از اينطور كارها
مامي هم تاييد كرد كه رفتم هم تجربه هست و هم يك تنوع ، 4 روز با پدرم شهرستان بودم و روز چهارم وقتي قصد برگشتن داشتيم به پدرم خبر دادن تو يكي ديگه از پروژه هاش حادثه اتفاق افتاده و بايد حتما خودشو برسونه اونجا ، پدرم بالاجبار منو با يكي از همكاراش به تهران برگردوند و خودش با خونه تماس گرفت و قضيه رو توضيح داد ، حدود ساعت 10 صبح تهران رسيديم ، وقتي وارد خونه شدم از خستگي رفتم تو اتاقم و خوابيدم ، مامي خونه نبود ولي مهسا تو اتاقش خواب بود ، با صداي بلند ضبط و آهنگ خارجي از خواب پريدم ، ساعت 11 و مشخصا اينكار مهسا بود كه مشغول به ايروبيك شده ، به طرف اتاق مهسا رفتم ، در باز بود و مهسا با شلوارك و نيم تنه خوشگلي كه پوشيده بود داشت ورزش ميكرد ، پشتش به من بود و متوجه حضورم نشد ، اندامش وسوسه انگيز بود و نماي پشتش هم ديونه كننده تر ، من به در تكيه داده بودم و محو تماشا مهسا بودم ، تو يكي از حركات كه مهسا رو به پايين خم شده بود از بين پاهاش منو ديد و درجا ايستاد ، رو به من كرد و بر خلاف انتظارم با چشماي غضبناكش روبرو شدم ، سلامش كردم ولي بدون اينكه جواب منو بده ضبط رو خاموش كرد و از كنار رد شد و رفت حموم ، هنگ كرده بودم ، چي ميتونست شده باشه ، تا بخواد مهسا از حموم بيرون بياد مخم داشت منفجر ميشد ، هيچ وقت نشده بود مهسا اينطوري باهام رفتار كنه ، تازه هميشه اون بهم سلام ميكرد ، مهسا رفت تو اتاقش و بعد از اينكه لباسشو عوض كرد بازم بدون اعتنا به من اومد بيرون و براي خودش آبميوه ريخت و شروع به خوردن كيك و نوشيدنيش كرد ، رفتم تو آشپزخانه و جلوش نشستم ، اصلا برام اين رفتار قابل تحمل نبود ، بهم نگاه نميكرد و حواسشو به اطراف مشغول كرده بود ، ديگه كم نمونده بود بزنم زير گريه ، بغض گلومو گرفته بود ، از جام بلند شدم و با صدايي كه به زور از گلوم بيرون ميومد گفتم : اونقدردلم برات تنگ شده بود كه نگو ، اون وقت اين خوش اومد گويي توهستش ؟
مهسا يك نگاه بهم كرد و دوباره روشو برگردوند و بي محلي گذاشت ، ديگه نتونستم دوام بيارم و بغضم تركيد و به طرف اتاقم رفتم ، سر درد وحشتناكي گرفته بودم ، حدود ساعت 2 بعداظهر مامي اومد و وقتي وارد اتاقم شد ، شوك وارده بهشو متوجه شدم ، اونطور كه مشخص بود فشار بالا و سر درد زياد من چشمامو كاملا قرمز و به طرز خطرناكي نشون ميداد ، و وخامت وضع وقتي بيشتر مشخص شد كه فشارم با دستگاه اندازه گيري شد و قطره هاي اشك مامي دراومد ، مهسا ترسيده بود ، مامي منو با ماشين برد بيمارستان و تو اورژانس بستري شدم و بعد اينكه يك سرم گرفتم و وضعيتم بهتر شد به خونه برگشتيم ، تو راه مامي ازم ميخواست علت اين سردرد رو براش بگم كه من هم سروپرش كردم ، خونه كه رسيديم ساعت حدود 5.5 بعداظهر بود ، مامي براي ساعت 6 ميبايد ميرفت استخر ، به مهسا گفت مواظب من باشه تا برگرده ، من تو اتاقم رفتم و در رو بستم ، تقريبا 20 دقيقه بعد مهسا ميخواست بياد داخل كه من ازش عذر خواستم و تنها بودنمو ميخواستم .
مهسا اصرار به داخل اومدن داشت و من اصلا حوصله نداشتم ، صداش داشت عوض ميشد و معلوم بود داره ناراحت ميشه ، با اكراه در رو براش باز كردم و رفتم رو تختم خوابيدم ، مهسا با ليوان شربت اومد داخل و گذاشت رو ميز كامپيوترم ، پشتمو بهش كردم ، مهسا روي تخت كنارم نشست و دستشو گذاشت روي سرم ، من هيچ وقت تصور اينو نميكردم مهسا اينطور باهام برخورد كنه و نوعي احساس عاطفي شديدي بينمون بود ، مهسا ازم خواست برگردم و روبروش قرار بگيرم ، من اصلا اهل تلافي و اينجور برنامه ها نبودم ، از جام بلند شدم و كنارش رو تخت نشستم ، رونهاي سفيد و توپول مهسا باز داشت منو هوايي ميكرد و به فراموشي قضيه بعداظهر كمك ميكرد ، مهسا دستشو گذاشت زير چونه من و به طرف خودش كشيد ، لبشو گذاشت روي لپم و بوس داغي ازم كرد ، بارها منو اينجوري بوسيده بود ولي نميدونم چرا ايندفعه حس و حال ديگري داشت برام ، از كنار بغلش كردم ، مهسا از كنارم بلند شد و رفت روي صندلي كامپيوتر روبروم نشست ، نگاهاش مهربون شده بود ، مثل هميشه ، چند لحظه همينطوري گذشت ، مهسا نفس عميقي كشيد و گفت : خوب داداشي من بهتر شده ؟
من : بله ، مرسي و ببخشيد كه نگرانتون كردم
مهسا پاشو انداخت رو هم ، واقعا نميتونستم چشم از پاها و اندام مهسا بردارم ، ديگه دست خودم نبود و به نوعي معتاد اين شده بودم ، اين توجه من از ديد مهسا پنهون نمونده بود ، مهسا با لبخند نازي گفت : خوش گذشت ؟ آب و هوا خوب بود ؟
من : خيلي ، جا شما خالي ، ولي راستشو بخواهي دل تنگ تو و مامي بودم
مهسا : ما هم دلمون برات تنگ شده بود
من : براي همين اونطور باهام برخورد كردي؟
مهسا منتظر اين سوال نبود ، چون فكر ميكرد من حداقل الان پيگير اون شرايط برخورديش نميشم ، مهسا يكم خودشو روي صندلي جابجا كرد و گفت : مهرداد من بابت اون برخورد متاسفم و همين جا ازت عذر ميخوام
من : مهسا من ميدونم تو بدون دليل اكشن نگرفتي پس خواهش ميكنم براي اينكه فكر من هم مشغول نشه علتشو برام توضيح بدي
مهسا از روي صندلي بلند شد و به طرف در رفت و گفت : باشه براي يك وقت ديگه
من از روي تخت به طرفش پايين پريدم و جلوي در ايستادم و گفتم : به جون مامي و خودم قسم اگه نگي چي شده از اتاقم بيرون نميام و با هيچ كس صحبت نميكنم
مهسا دوباره رفت و روي صندلي كامپيوتر نشست و رو به من گفت : باشه ، بيا بشين اينجا
من رفتم و روبروش روي تخت نشستم
مهسا : اولا قول بده هر صحبتي بينمون ميشه جايي درز نكنه ، و ثانيا به جون من قسم بخور راستشو بگي
من : من هيچ وقت به تو دروغ نگفتم ، شايد مامي و پدر رو پيچونده باشم ولي با تو روراست بودم ولي چون تو ميخواي باشه من به جون عزيزترينهام قسم كه مامي و تو و پدر هستين قسم ميخورم
مهسا : مهرداد تو كامپيوتر منو تفتيش كردي؟
چيزي نمونده بود از روي تخت به پايين سقوط كنم ، هيچ وقت اينطور مستعصل نشده بودم ، مهسا متوجه تغيير حالم شد و سريع از جاش بلند شد و كنارم نشست ، يك دستشو گذاشت دور كمرم و دست ديگه رو روي صورتم كشيد ، نميدونستم چي بايد بگم ، مهسا با نگراني بهم نگاه ميكرد و بعدش گفت : داداشي حالت خوبه ؟ اصلا مهم نيست ، ولش كن .
من : خوبم ، نگران نباش .
سكوت بينمون برقرار شده بود ، دلم نميخواست دروغ بگم براي همين گفتم : بله ، من شيطنت كردم و سيستمهاي تو و مامي رو نگاه كردم
منتظر برخورد شديد مهسا بودم ولي برعكس انتظارم آروم بهم گفت : دنبال چي ميگشتي ؟ چي ميخواستي ؟ چرا به خودم نگفتي ؟
من : هيچي به خدا ، بچگي كردم
مهسا : داداشي براي چي عكسهاي منو و مامي رو تغيير دادي و چهره هامونو تيره و حذف كردي ؟
واي ، مهسا با بررسي سيستم من هم تلافي كرده بود و هم به حقيقتهاي بدي دست پيدا كرده بود ، آخه من غير اين عكسها فايلهاي مربوط به داستانهاي سكسي كه اون دوست نتي برام فرستاده بود و بيشترش در ارتباط با سكس با خواهر و ... بود رو نگه داري ميكردم و 100% مهسا اونارو هم ديده بود .
نميتونستم حرفي بزنم و كلا نابود شده بودم ، مهسا دوباره منو تو بغلش گرفت و آروم گفت : مهرداد قرار شد با هم روراست باشيم
من : راستش من ..................
مهسا : چي مهرداد ؟ چي ؟ اونارو چرا دستكاري كردي ؟ و مطلب ديگه اينكه اون عكسهاي ماله كي هستش ؟ دوست دختر داري ؟
من : من يك دوست نتي دارم
مهسا لبخندي زد و بغلم گرفت و بلند گفت : جدي ، آفرين
اين تغيير حالت مهسا بهم روحيه داد و يكم تونستم خودمو جمع و جور كنم
مهسا دوباره گفت : غريبه هستش يا از آشنايان خودمونه ؟
من : نه مهسا دختر نيست ، يك پسره هم سن و سال خودمه
مهسا : پس اون عكس دختر و .... ،
من : راستش براي خواهرشه
مهسا : جدي ، يعني باهاش آشنات كرده ؟
نميدونستم چطوري براش توضيح بدم تا اينكه خودش كمكم كرد و گفت : نكنه دوست داره با خواهرش آشنا بشي ؟
من : بله
مهسا : تو هم عكسهاي منو بهش دادي؟
من : به خدا همونطوري كه ديدي ، بدون چهره
مهسا : يك سوال ديگه ، ولي قول بده خودتو كنترل كني و اينكه خيلي راحت و ريلكس جوابمو بدي ، قبلش بهت بگم كه من خيلي خيلي راحتتر و اوپنتر از تو برخورد ميكنم با مسائل ، پس از اين بابت ترسي نداشته باش
من : باشه ، قول ميدم
مهسا : مهرداد تو فايلهاي كامپيوترت داستانهاي زيادي بود ، البته نگران نباش من هم بعضي وقتا از اين داستانها خوندم ، فقط ميخوام بدونم همشونو خوندي ؟
من فقط با تكون سر بهش جواب مثبت دادم
يكمرتبه مهسا از جاش بلند شد و بوس محكمي از لپم كرد و گفت : فكرشم نميكردم اينقدر شيطون باشي ، پسره جنس خراب
اين شادي و جست و خيز مهسا برام جالب بود و منو از شوك وارده خارج كرد ، دوباره اون حسهاي سكسي سراغم اومد و سينه هاي خوش فرم مهسا كه براثر بالا ، پايين پريدنش تكون ميخورد داشت منو وسوسه ميكرد ، مهسا صورتشو به صورتم نزديك كرد و آروم گفت : خوب بگو ببينم كدوم داستانها برام جالبتر بود ، هان ؟
من كه تا حالا اين وضعيت رو تجربه نكرده بودم خيلي داغ شدم ، تا حالا صحبت سكسي بينمون نبوده و اگرهم بود خيلي كوتاه و مختصر و سربسته ، از چشمهاي مهسا شرارت ميباريد ، حالا همون مهسايي شده بود كه ميشناختم ، شاد ، شرور ، وقيح ، سكسي و صد البته دوست داشتني و مهربون ، مهسا دوباره سرمو بين دستاش گرفت و گفت : پس ميبينم چرا داداشي ما نوع نگاهش هم عوض شده
اين جمله يعني تمام تغيير رفتار من مد نظرش بوده ، مهسا ازم فاصله گرفت و شروع قر دادن كرد ، ديگه مهسا با علم اينكه ميدونست دارم با شهوت نگاش ميكنم رفتارش غير عاديتر شده بود ، پشتشو بهم ميكرد و حسابي كمرشو ميچرخوند ، جلوم ميومد و به صورت رقص بندري سينه هاشو ميلرزوند ، كم كم صداي خنده جفتمون فضا رو پر كرد ، مهسا دوباره روي صندلي نشست و دستشو گذاشت زير چونش و بهم خيره شد ، هيچي نميگفت و فقط لبخند ميزد ، من ازش بالاتر بودم و ناخودآگاه چشمم به سينه هاش افتاد كه بر اثر نوع نشستنش كاملا ديده ميشد، واي پسر، چه خوشگل و ديدني ، محو تماشا اونا شده بود ، با صداي مهسا به خودم اومدم كه گفت : داري كجا رو سير ميكني ؟
من من كنان گفتم : هيچ جا
مهسا همونطور كه نشسته بود ادامه داد : مهرداد همه اون داستانها رو خوندي ؟
من دوباره با تكون سرم تاييد كردم
مهسا : ببين قرار شد رو راست باشي و راحت ، پس بهتره به جاي تكون سرت زبئنتو تكون بدي ، باشه
من : باشه
مهسا : همه همه داستانها ؟
من : بله
مهسا : خوشت اومد ازشون ؟
من : بله
مهسا : از كدومها بيشتر ؟
من : راستش همشون به نوعي قشنگن
مهسا : و كدوما بيشتر ؟
من : خوب ................ قشنگن همشون
مهسا : داداشي شيطون من قرار شد چي ؟
من : باشه ، همشون ولي بعضي ها بيشتر
مهسا : و اون بعضي ها كه فكر كنم اكثرشم اونا بود كدوما ؟
من : بله ، همونا
مهسا : مهرداد ، كدوما ؟؟؟؟
من : خوب تو كه ميدوني ، پس چرا اذيت ميكني ؟
مهسا : اذيت ؟! نه ، اصلا ميخواييم با هم گپ بزنيم ، اگه دوست نداري باشه من ميرم ، ولي ميدونم تو هم مايلي
مهسا راست ميگفت ، من خودم عاشق اين بحثها بودم ، حالا كه خودش داشت شروع ميكرد ديگه نبايد زياد لفتش ميدادم
من : خوب راستش بيشتر تقصير اين دوست نتي جديدمه
مهسا : يعني خودت نميخواستي و نميخواي ؟
من : نه ، نميشه گفت خلاف ميل من بوده
مهسا : مهرداد دوست دختر داري‌؟
من : نه
مهسا : ميدونستم ، كاملا معلومه ، همه تو سن تو كلي اينكاره شدن ، حالا داداشي مارو ببين
من : مهسا يك سوال كنم ؟
مهسا : آره جونم
من : تو دوست پسر داري ؟
مهسا لبخند قشنگي زد و گفت : به شرطي كه تو هم بگي
من : باشه
مهسا : اوهوم
من : خيلي حال ميده ؟
مهسا : چي حال ميده ؟
من : همين ديگه
مهسا از جاش بلند شو و لپمو گرفت و گفت : كدوم داداشي ؟ چرا اينقدر ميپيچوني
من : دوست پسر ميگم
مهسا : آخ دادشي ساده من ، حيف كه GF نداري .
اندام مهسا برام سكسيتر شده بود و حريصانه نگاشون ميكردم
مهسا سرشو آورد بيخ گوشم و آروم گفت : زيبا هستن ؟
من يكه خوردم و نميدونستم منظور مهسا از زيبا هستن چي هست ، براي همين با تعجب پرسيدم : چي زيبا هست ؟
مهسا دوباره سرشو آورد بيخ گوشم و گفت : همونايي كه ميخشون شدي
هجوم خون تو رگهاي صورت و سرم به وضوح مشخص بود ، داغ و سرخ ، علائمي كه در صورتم ظهور كرد ، دستام بد جور عرق كرده بود و احساس گرماي شديدي ميكردم ، مهسا حالا دقيقا نقش شيطان را داشت بازي ميكرد ، لوند بودنش از يك طرف ، سكسي بودنش از طرف ديگه ، و از همه مهمتر فوق العاده وقيح بودنش ، اينها همه باعث شده بود از اينطور صحبت كردن ابائي نداشته باشه ، مهسا دوباره روي صندلي نشست و رو به من گفت : مهرداد وقتي اون داستانها رو ميخوني چه حسي بهت دست ميده ؟
من كه ديگه داشتم كم رويي رو كنار ميزاشتم و خودم دلم ريلكس بودن بيشترو ميخواست گفتم : راستش تحريكم ميكرد
مهسا : خوب چيكار ميكردي ؟
من : هيچي ، چيكار ميتونستم بكنم
مهسا : خوب معلومه
من : چي ؟
مهسا با شيطنت و لوندي خاصي خودشو بيشتر خم كرد و طوري قرار گرفت كه سينه هاش كاملا تو ديد من قرار گرفت ، چند لحظه اي اينطوري موند و دوباره به صندلي تكيه داد ، و بعد گفت : اين
من كه هنوز نفهميده بودم منظورش چيه گفتم : چي ؟ اين ؟! ميشه واضح بگي
مهسا : اي ، نفهميدي ؟ اين كه گفتني نبود ، ديدني بود ، كه مطمئنا تو هم از دست ندادي
ديگه شك نداشتم مهسا مست و شهوتي شده و من بدتر از اون ، ادامه اين بحث رو دوست داشتم و براي همين گفتم : ديدني ؟ چيرو از دست ندادم ؟
مهسا با حالتي گلايه آميز گفت : اي مهرداد ، چقدر خنگ بازي درمياري ، ببين ناچارم نكن هر جور دلم ميخواد بگما
من همين رو ميخواستم ، مهسا وقتي نميتونست منظورشو بفهمونه وقيحتر ميشد ، حالا كه ديگه خيالش از من هم راحت شده بود
من : نه جدي مهسا ، من حواسم نبود ، چيرو بايد ميديدم ؟
مهسا از جاش بلند شد و به طرف اومد و به فاصله 0.5 متر ايستاد و گفت : مهرداد ، پسره شيطون و چشم چرون ، نگو كه همه حواست به من نبوده ، نگو كه ......................
من : نگم كه چي ؟
اين جمله آخري من صبر مهسا رو به آخرش رسوند و باعث شد به طرف در بره و قبل از خروجش بگه : يعني تو همه حواست به اندام من نبودش ؟ حضرتعالي نبودي كه با چشمات سينه هامو ......................
و سريع از اتاق بيرون رفت ، تو عمرم اينقدر سكسي نشده بودم ، وقتي مهسا گفت سينه هامو ، شلوارم تكون شديدي خورد .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 2 )

شب مامي همه حواسش به من بود و قضيه بعداظهر كلي روحيه منو عوض كرده بود ، مهسا يه تي شرت يقه باز كه نصف سينه هاش بيرون بود تنش كرده و اين شده بود نقطه ديد من ، ديگه راحتر تو سينه ها و اندام مهسا گشت ميزدم و مهسا هم بعضي وقتا چشم غره ميرفت ، تو حال و هواي خودم بودم كه مامي گفت : مهرداد جون خوبي ؟
من : مرسي مامي ، خيلي بهتر شدم
مهسا : مهرداد بيشتر دلش تنگ شده بود و اون حالتش به خاطر دوري بوده
مامي : دوري ؟ دوري از چي ؟
مهسا : خوب معلومه ، دوري از ما ، مگه نه مهرداد ؟
من يه نگاه به مامي كردم و گفتم : خوب بله ، ولي آب و هواي اونجا خوب نبود
مهسا كه شيطنتش گل كرده بود گفت : اون كه صد در صد ، آب و هوا اينجا با طبيعت زيباش (( همزمان به خودش و مامي اشاره كرد )) رو ميخواي با آب و هواي اونجا با طبيعت خشن كارگريش يكي كني
مامي بلند ميخنديد ، اون شب خيلي ناز شده بود ، من كمتر نگاهاي معني دار به مامي داشتم ولي نميدونم اون شب چرا تغيير در من ايجاد شده بود ، مامي يك تيشرت بندي خيلي باز كه هم از بالا و هم زير بغل چاك داشت و سينه هاي بزرگش كه به خاطر نبستن سوتين تكون تكون ميخورد بد طور عرض اندام ميكردن ، مامي بيشتر اوقات دامنهاي خيلي كوتاه و تنگ ميپوشيد ، علاقه خاصي به اينطور لباس پوشيدن داشت ، معمولا جلوي بيشتر فاميل و دوستاي صميمي خانواده هم اينطور ميگشت كه زياد به مزاق پدرم هم خوش نميامد ، بارها خودم هيز بازي مردهاي فاميل و دوستاي پدرم را كه اندام مامي رو تحت نظر داشتن ديده بودم ، نميدونم چرا ولي احساس ميكنم مامي هم اينو متوجه ميشد ، ولي به نوعي خوشش ميومد ، مهسا هم از اين نظر كاملا شبيه مامي بود .
مامي : خوب پسرم حق داره ، روحيه پدرش فقط به درد اونجا ميخوره ، پسرم بايد با خودمون مسافرت بره
مهسا دوباره با لوندي خاصي گفت : اون كه بببببببببله ، تا هر وقت روحيه داداشيم خسته شد من و مامي براش برقصيم و شادش كنيم
صداي خنده مون فضا رو پر كرد ، مامي رو به مهسا گفت : اگه راست ميگي بلند شو الان به داداشت روحيه بده
مهسا انگار منتظر اين صحبت بود ، به طرف TV رفت و كانال PMC رو زد ، وشروع به رقص كرد، واقعا هم هيكل وهم چهره فوق العاده محشري داشت ، مامي هم مشغول رقص شد ، ديگه تكون سينه هاش كاملا مشهود بود ، مهسا به طرفم اومد و بيخ گوشم گفت : پسره هيز بلند نميشي ؟
يك نگاه بهش كردم و بلند شدم ، خيلي حال ميداد ، هر سه نفرمون داغ شده بوديم ، نوشيدني كه مهسا برامون آورده بود هم بيشتر فعالمون كرد ، مامي اومد طرفم و دستامو تو دستاش گرفت و ميرقصيد ، مهسا هم از پشت بهم چسبيد ، عطر هوس انگيزي از هردو بلند شده بود و اين به داغ شدن من كمك ميكرد ، نميتونستم جلوي خودمو براي نگاه نكردن به سينه هاي مامي رو بگيرم ، تا حالا اينطور مست و سكسي نديده بودمشون و خودم هم اين نگاه رو بهشون نداشتم ، اونقدر محو سينه ها و اندام مامي بودم كه متوجه دقت اونا به خودم نشده بودم ، با ضربه آرومي كه مهسا به پشت سرم زد ، به خودم اومدم ، مامي لبخند ميزد و بهم نگاه ميكرد ، مهسا از پشت سر بيخ گوشم گفت : بد نگذره ، ميبينم هيچ صحنه اي رو هم از دست نميدي
مامي يكي از دستامو رها كرد و دست مهسا رو گرفت و سه نفري با هم ميرقصيديم ، يكم كه گذشت آهنگ آرومي گذاشت و مامي ازمون جدا شد و روي مبل نشست ، مهسا بهم نزديكتر شد ، يك دستمو دور كمرش گذاشتم و شروع به رقص 2 نفري كرديم ، بارها اينطوري رقصيده بوديم ، ولي ايندفعه فرق ميكرد ، مامي غرق نگاه كردن رقص ما بود ، مهسا بيشتر خودشو بهم چسبوند و ديگه كاملا سينه هاي خوشگلش به بدنم چسبيده بود ، مهسا ايندفعه بلند طوري كه مامي هم شنيد گفت : خيلي اين رقص رو دوست داري؟
من با اشاره سر جواب مثبتش دادم و دوباره ادامه داد : حتما رقص 2 نفرشو بيشتر
به مامي كه خنده زيبايي روي لبش نقش بسته بود نگاهي كردم و به مهسا گفتم : دقيقا
مهسا دوباره گفت : و مخصوصا اين نوع رقص 2 نفره
و سرشو بيخ گوشم آورد و گفت : داري حسشون ميكني ؟
منظورشو ميدونستم چيه ، جدا درست ميگفت تموم حواسم به سينه هاش بود ، انگار لخت بهم چسبيده ، مامي از جاش بلند و بهمون نزديكتر شد و گفت : از جواني و نشاطتون استفاده كنين ، و هم از لپ من و هم از لپ مهسا بوس گرفت و به طرف اتاقش رفت ، من و مهسا همچنان ميرقصيديم ، آهنگ عوض شده بود ولي همچنان ما بهم چسبيده بوديم ، به مهسا گفتم : مهسا غير من با كسي ديگه هم اينطوري رقصيدي ؟
مهسا لبخندي زد و با سر جواب مثبت داد
من : با كي ؟
مهسا : ديگه ، چيكار داري تو
من : تو رو جون من بگو
مهسا : ميخواي بدوني براي چي ؟
من : دوست دارم بدونم كي به جزء من اين دستهاي خوشگلو تو دستاش گرفته
مهسا : فقط دستام ؟
من : نه ، همه اين زيبايي رو
مهسا : قول ميدي راز دار باشي؟
من : با تمام وجودم قول ميدم
مهسا : با دوست پسرم
من : كدومشون ؟
مهسا يكمرتبه ازم فاصله گرفت و گفت : مگه چند تا دارم
من : خوب من ميدونم 4 – 5 تايي هستن ، خوش به حالشون
مهسا : حسوديت ميشه ؟
من : اگه راستشو بخواهي زياد
مهسا : حسود ، حسود
مهسا : ولي من فقط با يكيشون راحت بودم و فقط با اون رقصيدم
من : ميشه بدونم كيه اين آدم خوش شانس ؟
مهسا : يكي از همكلاسيهام ، تو يك جشن تولد
من : پارتي ديگه ؟
مهسا : اوهوم
من : همينطوري بغلت كرده بود ؟
مهسا كه از چشماش معلوم بود مست شده با لوندي خاصي گفت : شايدم صميميتر
من بيشتر خودمو بهش فشار دادم و گفتم : از اين هم صميميتر ؟
مهسا : آره داداشي من
من ازش يكم فاصله گرفتم و گفتم : مطمئني تو رقص بوده ؟ شايد بعد رقص صميميتر شده بودين ؟
مهسا خنده بلندي كرد و به طرف TVرفت و خاموشش كرد و همانطور كه به اتاقش نزديك ميشد گفت : شايدم

روابطم با مهسا روز به روز راحتر و صميميتر ميشد ولي حيف كه به آخر تابستان نزديك ميشديم و من بايد ميرفتم مشهد ، براي من كه تا حالا از خانواده دور نبودم خيلي سخت بود ، بيشتر از همه مامي نگران و ناراحت بود ، با همه اين موارد سال تحصيلي شروع شد و من مشغول به درس شدم ، خوابگاهي كه بهمون داده بودن خيلي شلوغ و با امكانات كم ، باعث شده بود بيشتر بچه ها ناراضي و اونايي كه ميتونستن دنبال خونه بيرون ميگشتن ، بعد از يك ماه مامي با پدرم اومدن مشهد و وقتي از وضعيت خوابگاه اطلاع پيدا كردن در صدد تهيه خونه برام براومدن ، 1 هفته بعد پدرم تلفني بهم اطلاع داد يكي از دوستان نزديكش يك واحد آپارتمان تو مشهد داره كه خاليه و من ميتونم در صورت تمايل برم اونجا ، ديگه بهتر از اين نميشد ، با هماهنگي پدرم و دوستش در اون آپارتمان مستقر شدم ، به لطف مامي پدرم يك ماشين هم برام خريد تا بتونم راحتر باشم ، زياد اهل رفيق بازي نبودم و بيشتر هواسم به درس و كتاب بود ، بعد از امتحانات ميان ترم قصد كردم برم تهران كه بهم خبر دادن مهسا با يكي از دوستاي مشهديش دارن به طرف مشهد ميان ، خيلي خوشحال بودم ، به قدري دلم براي مامي و مهسا تنگ شده بود كه نگو ، حدود ساعت 10 شب مهسا رسيد ، به محض اينكه اومد تو خونه بغلش گرفتم و بي اختيار اشكم دراومد ، اون هم دست كمي از من نداشت ، خيلي ژوليده و به هم ريخته بود ، دليلش هم عجله براي رسيدن به پرواز بود ، ازش در مورد دوستش پرسيدم كه گفت رفته خونشون ، شام خورده بود ، براي همين گرفتن يه دوش ميتونست سره حالش بياره كه با كمال ميل قبول كرد ، تا مهسا ميخواست دوش بگيره منم براش چاي حاضر كردم ، تو آشپزخانه بودم كه صداي باز شدن در حموم نظرمو به سمتش جلب كرد ، مهسا يك حوله به خودش پيچونده بود از از بالاي سينه هاش تا روي زانوهاشو گرفته بود ، موهاي خوشگل و بلندش خيس آويزون بود ، به سمتش رفتم و يك بوس از لپش كردم ، خيلي ناز و دوست داشتني بود ، مهسا همونطوري رفت و روي يكي از مبلهاي 2 نفره نشست و من روبروش نشستم و بدون صحبتي فقط بهش نگاه ميكردم ، مهسا لبخندي زد و گفت : چيه ؟ مگه آدم نديدي ؟
من : آدم كه زياد ، ولي تو با همه فرق ميكني ، فرشته اي خوشگل و مهربون
مهسا خنده كنان گفت : قربون تو داداشي نازم .
سفيدي بالاي سينه هاش و قسمتي از رونهاش كه بيرون از حوله زده بود ، پوست فوق العاده صاف و براقشو به نمايش گذاشته بود ، ديدن اين صحنه منو داغ ميكرد ، مهسا تو يه حركت به حالت نيمه دراز كش روي مبل خوابيد و سرشو روي دسته مبل گذاشت ، من بلند شدم و به طرف آشپزخانه رفتم و همزمان گفتم : مهسا خانمي خيلي خسته اي ، الان برات چاي ميارم بعدش برو بخواب
مهسا همانطور كه روي مبل دراز كشيده بود گفت : نه خسته نيستم ، احساس ميكنم بيشتر ماهيچه هام گرفته .
من : بزار يك چايي داغ بخور ، بعد كه لباستو پوشيدي يك ماساژ حسابي ميدمت ، بعد لالا كن
چايي رو بردم و روي مبل گذاشتم ، مهسا نشست و چايي رو كه خورد رفت براي تعويض لباس ، بيشتر اين زمان رو بهم نگاه ميكرديم و لبخند ميزديم ، چند دقيقه بعد مهسا از اتاق بيرون اومد ، يك شلوارك فوق العاده كوتاه با تيشرت خوشگلي تنش بود ، سينه هاي سكسيش باز هم به خاطر نبستن سوتين از زير تيشرت غوغا كرده بود ، براي اولين بار حواسم به وسط پاهاي مهسا جلب شد ، شلواركي كه انتخاب كرده بود از نوع استرج و تنگ كه ناخواسته تصويري خفن ايجاد كرده بود ، تا حالا اينقدر دقت نكرده بودم ، واقعا زيبا و .............. ، اوه نميتونم بيان كنم ، مهسا با لوندي عجيبي اومد و دوباره روبرو نشست و مطمئن بودم مسير نگاهامو خونده بود ، لبخندي شيطنت آميز روي لبش بود ،دهانم احساس خشكي عجيبي ميكرد ، مهسا همونطور بهم خيره شده بود و من كه عملا هنگ كرده بود چاره اي جزء پايين انداختن سرم نداشتم ، چند لحظه بعد مهسا گفت : خوب مهرداد ، مشهد خوش ميگذره ؟
من : چي بگم ، راستش نه
مهسا : نه ، چرا ؟
من : تنهايي خيلي سخته
مهسا : خوب چرا تنها ؟
من : خوشم نمياد با اين پسرهاي هم خونه باشم
مهسا: خوب حتما نبايد پسر باشه ، ميتوني جنس لطيفتر همخونه داشته باشي
يك نگاه بهش كردم كه باز هم ناخواسته روي سينه هاش و بين پاهاش ميكس شد ، با يكم تاخير گفتم : تو كه ميدوني من تا حالا با كسي نبودم
مهسا : خوب بالاخره بايد از يك جا شروع كني ، تا كي ميخواي اينطوري ادامه بدي
من : نميدونم
مهسا : داشتن يك دوست دختر خيلي شرايط روحيتو عوض ميكنه ، ولي نه هر دختري
چيزي نداشتم كه در جوابش بگم براي همين سكوت كردم ، دوباره محو اندامش شدم ، مهسا خوب ميدونست الان حواسم كجاست ، يكمرتبه ياد دوستش افتادم و گفتم : راستي دوستت مشهدي هستش ؟
مهسا : بله
من : همكلاسيت هستش ؟
مهسا : هم رشته نيستيم ولي چند تا درس با هم داشتيم ، دختر خوب و اكتيوي هستش و خيلي هم خوشگل و ناز
اين جمله آخري رو با عشوه ميگفت
من دوباره رفتم تو بر مهسا ، مهسا با پاهاش بازي ميكرد ، عمدي يا غير عمدي داشت آتيش منو بيشتر ميكرد ، ياد درد ماهيچه هاش افتادم و بهترين فرصت براي شيطوني ، براي همين گفتم : هنوز كسلي ؟ ميخواي ماساژت بدم ؟
مهسا كه تو اين مسائل ختم روزگار بود و مطمئنا دستمو خونده بود با لوندي خاصي گفت : اي بدم هم نمياد ، ببينم زير دستهاي داداشيم حالم بهتر ميشه يا نه
من : صد در صد بهتر ميشي ، بلند شو بريم روي تخت دراز بكش
مهسا از جاش بلند شد و كنار هم به طرف اتاق رفتيم ، روي تخت به شكم خوابيد و دستاشو از هم باز كرد ، من زياد بلد نبودم ، براي همين اول رفتم سراغ دستاش و از پنجه هاش شروع كردم و تا روي شونه هاش رو ماليدم ، بعد از ساق پاهاش شروع كردم و تا روي روناش ميرفتم ، نماي پشتش خيره كننده بود ، شلوارك تنگ مهسا تمام برجستگيهاي پشتشو نشون ميداد ، يكم كه دقت كردم مشخص شد زيرش شورت هم نداره ، دوباره روي پاهاش نشستم و از روي كمر تا شونه هاشو ميماليدم ، به خاطر تيشرت تنش نميتونستم خوب ماساژش بدم و همش دستم سر ميخورد ، ولي وقتي دستم به شونه هاش ميرسيد ديگه تقريبا روش دراز كشيده بودم و اين باعث تحريكم شده بود ، چند باري كامل به كونش چسبيدم و داخل شورتم حركت احساس ميكردم ، مهسا كه متوجه غير عادي بودنم شده بود گفت : معلومه داري چيكار ميكني ؟ كدوم ماساژوري روي طرف خوابيده و ماساژ داده ؟ تو ميخوايي ماساژ بدي يا روم دراز بكشي پسره هيز بد چشم
كاملا مشخص بود مهسا هم بدش نمياد سر به سرش بزارم ، برا ي همين خودمو كامل روش خوابوندم و دستامو انداختم دور گردنش و بهش گفتم : اصلا ميخوام خفت كنم
مهسا با ناز و عشوه گفت : چرا آخه ، من كه گناهي نكردم
من كه برخورد بدنم با كون و اندام مهسا مستم كرده بود گفتم : خيلي هم گناه كردي ، بزرگترين گناهت عذاب دادن داداشت هست
مهسا يك تكون شديد به خودش داد و منو به پايين كنارش انداخت و به طرف چرخيد و معترضانه گفت : عذاب ؟ من تو رو عذاب ميدم ؟
من با علامت سر تاييد كردم
مهسا : چيكارت كردم كه عذاب باشه
من يكم به دور و برم نگاه كردم و گفتم : حالا
مهسا : دستشو گذاشت روي گلوم و فشار داد و گفت : يالا بگو وگرنه من تو رو خفه ميكنم
من كه خيلي دوست داشتم حال و هواي سكسي به بحثمون بدم گفتم :آخه دختر كسي جلوي يك پسر صاف و ساده ، اينطوري لباس ميپوشه ؟
مهسا يك نگاه به خودش كرد و گفت : مگه چيه ؟ آهان حالا فهميدم .
و تا رفتم به خودم بيام لبهاي مهسا رو روي لپم حس كردم ، ايندفعه خيلي طولاني تر بوسيدمه و داغتر ، اگه اشتباه نكنم 4 تا 5 درجه دماي بدنم بالاتر رفت ، چشم تو چشم هم دوخته بوديم ، مهسا زبونشو برام درآورد و گفت : مگه لباسام چشه ؟
من كه ديگه ميخواستم به سيم آخر بزنم گفتم : ميخواستي ديگه چي باشه ، تو كه ميدوني من پسره بدي هستم
مهسا بلند بلند ميخنديد و بعدش گفت : نه خير ، خيلي هم خوبي ، فقط يكم چشم چروني ، كه اونم من اينطوريشو دوست دارم
من از جمله آخري مهسا خيلي خوشم اومد و گفتم : مهسا راست ميگي ؟ ناراحت نميشي ؟
مهسا زبونشو دور لبش ميكشيد ، اينكارش ميتونست خيلي معني ها داشته باشه ، با لوندي گفت : نه داداش خوشگل من ، وقتي با اون چشمهاي خوشگلت بهم نگاه ميكني لذت ميبرم
خيلي دوست داشتم ببوسمش ولي قدرت انجامشو نداشتم ، دستمو گذاشتم روي بازوش و يواش فشار ميدادم
مهسا ادامه داد : مهرداد هيكل من بد فرم نيست ؟
من : بد فرم ؟ ابدا ، خوشگلترين هيكل رو داري
و در ادامه از بالا تا پايين اندامشو نگاه كردم .
مهسا يكي از دستاشو بين پاهاش گذاشت و من ناخودآگاه به همون جا خيره شدم ، صداي خنده ريز مهسا باعث شد بهش نگاه كنم ، مهسا همون دستشو برداشت و دقيقا گذاشت روي لبهام ، باورم نميشد خيلي رومانتيك و حرفه اي داشت بهم پا ميداد ، اصلا نميفهميدم دارم چيكار ميكنم ، فقط اينقدر رو متوجه شدم كه دستشو بوسيدم و بو ميكردم ، مهسا چشماش خمار شده بود ، خودشو جلوتر كشيد و تقريبا بهم چسبيده بود ، پاهامون بين هم گره خورد ، مهسا خيلي آروم گفت : مهرداد از ديدن اندام من لذت ميبري ؟
من فقط تونستم با بستن چشمام و باز كردنشون بهش نظرمو بگم ، دست مهسا روي پهلوم بود و داشت ميمالوند .
مهسا دوباره گفت : مهرداد از ديدن اندام مامي هم همينطور ؟
ايندفعه نتونستم نه حركتي كنم و نه جواب بدم ، سكوت بينمون برقرار بود و مهسا دستشو بالاتر آورده بود ، من يه زير پوش ركابي داشتم ، از بين بندهاي اون دستشو به سينه هام رسوند وميماليدشون ، ورم اوني كه بين پاهام بود بيشتر شد ، مهسا سرشو جلوتر آورد و لبشو روي لبم گذاشت ، كوتاه ، ولي خاطره انگيز ، تو اين دنيا ديگه نبودم ، مهسا دوباره آروم گفت : دوست داري هر وقت تنها بوديم اينطوري لباس بپوشم ؟
من ايندفعه جواب دادم : خيلي
مهسا دوباره لبشو گذاشت روي لبم ، ولي ايندفعه طولاني تر ، دست من همونطور روي بازوش بالا ، پايين ميشد ، مهسا دستشو دور كمر انداخت و با يك حركت خودشو روم كشيد ، حالا من به پشت خوابيده بودم و مهسا روم بود ، سينه هاي نازش به سينه هام چسبيده بود ، سعي ميكردم ببينمشون ولي نميشد ، اين تلاش من از ديد مهسا خارج نبود ، مهسا دستاشو دو طرف من ستون كرده بود ، خودشو از روي من جدا كرد و آورد بالاتر ، حالا ديگه سينه هاش روبروي صورتم بود ، آروم مهسا داشت سينه هاشو به صورتم نزديكتر ميكرد ، و يكمرتبه كامل روي صورتم گذاشت ، واييييييييي واي وايييييييييييييييييي ، تا ديونه شدنم راهي نبود ، مهسا دوباره دستاشو ستون كرد و از روم بلند شد ، صورتشو آورد پايين و لبشو دوباره روي لبم گذاشت ، زبونشو تو دهنم كرد و چرخوند ، ديگه عملا از كنترل خارج شده بوديم ، دستامو دور كونش بردم و گذاشتم روشون ، مهسا صورتشو جدا كرد و خنديد و گفت : دوستشون داري ؟
من : بله
مهسا : كدومشونو بيشتر ؟
نميتونستم جواب بدم ، مهسا كلا وقيحتر از من بود و سكسيتر ، دوباره گفت : خوب كدومشون رتبه اول ، كدوم دوم ، و به بعد ؟
من سعي ميكردم صورتمو دوباره به سينه هاش برسونم ، مهسا كه متوجه تلاش من شد خودشو دورتر كرد و گفت : اول اسم ببر تا بعدش من در اختيارت بزارم .
شهوت همه وجودو پر كرده بود ، با چشمام به سينه هاش نگاه ميكردم ولي نميتونستم حرفي بزنم .
مهسا همونطور كه روم بود دوباره گفت : اول اسمشون ، بعد خودشون
ديگه طاقت نداشتم براي همين گفتم : س س سسسس سينه هات
مهسا تو يك حركت روم نشست و بدون معطلي تيشرتشو درآورد ، زمان برام متوقف شده بود ، اصلا نميتونستم نفس بكشم ، سينه هاي نسبتا بزرگ و خوش فرم و سفيد مهسا در جا بيرون پريد ، مهسا همونطور بهم نگاه ميكرد ، قدرت هيچ كاري رو نداشتم ، مهسا دوباره روم خم شد و ايندفعه اون بلورهاي آويزون رو گذاشت روي صورتم ، نميفهميدم بوسشو كنم يا بو ، ليسشون بزنم يا ميك ، دستامو آوردم بالا و گرفتمشون ، لرزش دستام پيدا بود ، آه چه لطيف و رويايي ، مهسا دستامو جدا كرد و دوباره نشست رو شكمم و گفت : رتبه دوم كدومشون هست ؟
خودمو رو به بالا فشار ميدادم ، كيرم ديگه راست راست شده بود ، مهسا دوباره گفت : رتبه دوم ؟
نميتونستم مستقيم بهش بگم براي همين با اشاره گفتمش : مهسا چه شلوارك قشنگيه
مهسا : شلوارك يا اوني كه توشه ؟
من : اوني كه توشه
مهسا : خوب اونم يكدونه نيست ، كدومش رتبه دوم رو داره ؟
من : هموني كه امشب منو ديونه كرده
مهسا : تا اسمشو نگي در اختيارت نميزارم
من : يعني واقعا اگه اسمشو بگم ................
مهسا : آره
من سعي كردم دستامو به اطراف كوسش برسونم ، ولي نذاشت و گفت : اسمش
من : آخه نميتونم
مهسا : بايد بتوني ، پسرهاي هم سن سال تو براي بدست آوردنش رقابت ميكنن
من : از تو هم بدست آوردن
مهسا خودشو روم خوابوند و سرشو بيخ گوشم گذاشت و گفت : بدست آره ، ولي نتونستن تصاحبش كنن
خيلي خيلي داغ شده بودم ، تو يك حركت يكي از دستامو بهش رسوندم ، اوه چه بزرگ هستش ، مهسا همين كه دستم به كوسش خورد آه بلندي كشيد و سريع خودشو كشوند بالاتر و كوسش گذاشت جلوي صورتم ، ديگه معطل نكردم دستامو دور كونش گذاشتم و لبم از روي شلواركش روي نازش ، خيلي توپول و برگ بود ، ديگه صداي مهسا بلند شده بود
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 3 )

سينه هاي مهسا آويزون و چشمك زنان منو به سوي ديوانگي سوق ميداد ، كون مهسا خيلي خوش فرم و سكسي بود ، صداي شهوتي مهسا لحظه به لحظه بلندتر ميشد ، مهسا دوباره خودشو به سمت پايين كشيد و ايندفعه دقيق روي كيرم نشست ، بزرگ شدن كيرم باعث شد چشماي مهسا برق بزنه و با لوندي خاصي گفت : واي اين چيه داداشي ؟
من دستامو بردم سمت سينه هاش و شروع به ماليدنشون كردم و گفتم : اين همون چيزيه كه به قول تو تموم رقابت بين پسرها براي راضي كردنشه
مهسا ديونه تر از من شده بود و همش خودشو پيچ و تاب ميداد ، من براي اينكه مست ترش كنم ادامه دادم : البته مطمئنم قبلا باهاش آشنا شدي
مهسا مثل ديونه ها محكم خودشو روي كيرم ميكشيد و تو همون وضعيت گفت : آره ، آشنا شدم .
هر چي تلاش ميكردم تا بلند بشم مهسا نميذاشت ، مهسا يكمرتبه دستشو برد سمت كيرم و گذاشت روش ، يكم ماليدش و بعد رو به من
گفت : ولي خوب گنده هستشا ، حيف نيست تو انزوا قرارش دادي ؟
من همونطور كه با اندامش بازي ميكردم گفتم : خوب چيكار كنم ، كسي تحويلش نميگيره
مهسا خودشو پايينتر كشيد و حالا ديگه روي زانوهام بود ، 2 تا دستشو گذاشت روي كيرم و فشارش ميداد و
گفت : تحويلش نميگيرن ؟ بيخود كردن ، بايد از خداشونم باشه
پايين رفتن مهسا اين امكان رو بهم داد تا بتونم بشينم ، سينه هاي مهسا رو تو دستام گرفتم و سرمو بردم نزديكشون ، با اولين زبوني كه به نوكشون زدم مهسا چنان آهي كشيد كه دلم ريخت ، اولين باري بود سينه يك دختر رو ميخوردم ، واي چه حالي ميداد ، مهسا سرمو گرفت و بالا آورد و لبشو گذاشت روي لبم ، چه خوشمزه و داغ ، خيلي طولاني و با احساس ، سينه هاي مهسا بهم چسبيده بود ، مهسا دست انداخت 2 طرف تيشرتم و درش آورد ، حالا برخورد سينه هاش باهام لذت ديگري داشت ، من با دستام كون و كپلشو فشار ميدادم ، خيلي دوست داشتم بدونم مهسا سكس داشته يا نه ، و بهترين فرصت براي دونستن الان بود ، براي همين گفتم : خوشگل من يك سوال كنم راستشو ميگي بهم ؟
مهسا يكم خودشو ازم فاصله داد و با لحني جدي گفت : داداشي من هم مثل خودت هيچ وقت بهت دروغ نگفتم و نميگم
و بعد پاهاشو كه حالت چهار زانو بود آزاد و به دو طرف من درازشون كرد ، حالا كاملا بهم چسبيده بوديم و كوسش دقيقا روي كيرم بود ، سرمو بردم بين سينه هاش و بوسيدمشون و جدا كردم و گفتم : غير من كسي ديگه هم اينجا رو بوسيده ؟
مهسا همونجوري كه خودشو رو كيرم پيچ و تاب ميداد گفت : دوست داري بوسيده باشن يا نه ؟
سوال سختي ازم كرد ، مونده بودم چي بگم ، ولي براي اينكه احساس امنيت بيشتري پيشم كنه
گفتم : خوب اين نانازها هم بايد بهشون رسيد ، اينا هم حيف هستن تو ويترين بمونن ، تازه براي رشد و بزرگ شدن شون رسيدگي و نوازش ميخوان
مهسا سرم به سينه هاش چسبوند و گفت : آره داداشي ، غير تو بازم بودن كه بوسيدن
جمع بستن مهسا برام جالب بود ، پس بيشتر از يك نفر ، نوك يكي از سينه هاشو با دندونم گرفتم و گاز كوچولويي زدم ، مهسا آروم جيغ زد و خودشو كنارم خوابوند ، من خودمو كنارش خوابوندم و باز دوباره سينه هاشو ليس ميزدم ، با يكي از دستام شروع كردم به ماليدن سينه و پهلوهاش و آروم سوقش ميدادم به پايين تنه مهسا
دوباره رو به مهسا گفتم : بودن ؟ پس چند تا ماساژور دارن اين نانازها
مهسا همونطور كه تو حس و حال سكس بود گفت : آره ، حسوديت ميشه ؟
من : حسودي ؟ اصلا ، تازه خوشحالم كه با اين وضعيت زودتر بزرگ ميشن
مهسا : بزرگ دوست داري ؟ چه قدي بشن خوبه ؟
من : بزرگ ، خيلي بزرگ
مهسا : مثلا اندازه سينه هاي مامي خوبه
(( سينه هاي ماميم هم بزرگ و هم خيلي سفيد بود ، همونطور كه قبلا گفتم بيشتر مردهاي اطرافشو چپه ميكرد ))
من : عاليه ، اگه اونطوري بشن كه ديگه معركه هستش
مهسا : بد جنس سينه هاي مامي هم ديد ميزني ؟
من : ديد ؟ ميخورمشون ، ميمالونمشون
مهسا يكمرتبه نيم خيز شد به سمتم و با تعجب گفت : جدي ؟ با مامي ؟ از كي ؟ الانم آره ؟
من: سينه بلوري من از وقتي به دنيا اومدم ، حيف كه زود بزرگ شدم
مهسا دوباره كامل به پشت دراز كشيد و لبخند زنان گفت : من فكر كردم الانم ميخوري
من با حالتي مثلا غمگين گفتم : نه
مهسا : دوست داري الانم ؟ ديدشون كه ميزني
من : ديد كه فراوان ، مگه من چيم از بقيه كمه
مهسا : اره راست ميگي ، همه تو كفش هستن
من : ولي سينه هاي تو هم كمي از اون نداره ، حالا ميشه بگي كيا زحمت پرورش اين نانازها رو ميكشن ؟
مهسا : دوست پسر و دوست دخترم
من : دوست دختر ؟ مهسا درست شنيدم ؟ يعني تو ..................
مهسا : آره داداشي گلم ، دوست دختر ، من يكدونه دوست دختر دارم كه به 100 تا پسر به غير تو هم نميدمش
من : واي مهسا ، خوشگل خانم ، دوست پسرت چي ؟
مهسا : با اون كمتر هستم
من همچنان با سينه ها و پهلوش بازي ميكردم و ادامه دادم : دوست پسرت كجايي هست ؟
مهسا : از بچه هاي دانشگاه ، تهراني نيست
من : پس كجا با هم ..............
مهسا : خونه خودمون ،
من : خونه ما ؟ كي آورديش ؟
مهسا : چند باري اومده
من : اگه مامي يا پدر ميدين چي؟
مهسا : پدر كه معمولا تهران نيست ، مامي هم در جريانه
من : جدي ؟ ميدونه ؟
مهسا : آره ، با هم آشنا هم شدن
من : يعني مامي هم ديدشه ؟
مهسا : شام باهامون بوده ، تازه بايد مواظب باشم از چنگم درنيارشه
من : مامي ؟
مهسا :آره ، حالا بعدا خيلي برات تعريفي دارم از اين مامي خوشگل و سكسيمون
من دستمو آروم بردم زير شكمش و نزديك كوسش ، مهسا با بالا دادن شكمش به نوعي مجوز پايينتر رفتن رو بهم داد ولي باز من دوست داشتم به زبون بياره ، براي همين دوروبرشو ميماليدم ، بهش گفتم : مهسا ماساژورهات فقط سينه هاتو پرورش ميدن ؟
مهسا : براي داشتن هيكلي خوب بايد به همه جا رسيد
خيلي سكسي و وقيحانه صحبت ميكرد ، ولي من بيشتر ميخواستم ، براي همين گفتم : غير اين سينه هاي بلوريت ديگه كجاهارو پرورش ميدن ؟
مهسا : بد جنس خودت بهتر ميدوني
من : نه ، تو كه ميدوني من چقدر صاف و ساده هستم
دوباره سينه هاشو تو دهنم گرفتم و محكم ميكشون زدم ، اينكار حشري بودنشو بيشتر كرد، دستم همچنان زير شكمش و نزديك كوسش بود ،
مهسا سرشو بالا آورد و ميخ چشمام شد ، بعد با وقاحت گفت : ميدوني ديگه كجامو ماساژ ميدن ؟ ميخواي بدوني ؟ آره ؟ باشه بهت ميگم ، اونجايي كه تو الان براي رسيدن بهش داري جونتو ميدي، آره داداشي خوشگلم ، اونجا يي كه دستت براي ماليدنش منتظر ه ، اون كوسمه .
هنوز حرفش تمام نشده بود دستم كوسشو احاطه كرد ، واي چقدر توپول و بزرگ ، از شدت هيجان داشتم ميكندمش ، مهسا سرشو عقب داده بود و صداهاي حشري سر ميداد ، با شدت كوسشو ميماليدم و گفتم : ناناز من ، واقعا كه دستشون درد نكنه ، چه توپول و خوب پرورشش دادن ، تو همه چيزت به مامي ميمونه ، سينه هاي بلوريت ، كوس تپلت
مهسا سرشو دوباره بالا آورد و گفت : هيز بد جنس ، تو كوس مامي هم ديد ميزني ؟
من همونطور كه ميماليدمش گفتم : من كوس و كون همه زنها و دخترها رو ديد ميزنم ، ولي اين كوس توپول بايد خيلي دستمالي شده باشه كه اينقدر بزرگ شده ، آره ؟ برات خيلي ماليدنش؟
مهسا با يك حركت سريع دوباره منو به زير برد و خودش روم اومد و گفت : آه ، خيلي ، هم ماليده شده هم ليسيده شده
من : دوست پسرت يا دوست دخترت ؟ كدوم بيشتر ؟
مهسا : هردو شون ، عاشق كوس من هستن
من : فقط ماليدن يا تو كوستم كردن ؟
مهسا مثل چريكها بلند شد و روي تخت ايستاد ، بعد اومد روي صورتم و كون و كوسشو پيچوند و گفت : به كوس ميخوره چيزي توش رفته باشه ؟
من كه ميخواستم كوس لختشو ببينم گفتم : با پوشش ازم ميخواي قضاوت كنم
وبدون معطلي دست بردم و شلواركشو كشيدم پايين ، مهسا اصلا مقاومت نكرد ، چي ميديم ، خوشگلترين صحنه عمرم تا اون لحظه ، كوس تپل و بزرگ و سفيد ، تميز تميز بود و براق ، دستشو گرفتم و به پايين كشوندمش ، خودش روي صورتم نشست ، وايييييييييييييييي حالا كوس لختش روي صورتم بود ، اوههههههههههههههههههه ، با اولين زبون جيغش دراومد ، نميتونست روي پاهاش بشينه ، كنارم درازكشيد، سرمو بردم لاي پاهاش و شروع به ليسيدن كوسش كردم ، ديگه صداي آه و اوه مهسا اتاق رو پر كرده بود ، با دستاش سرمو به كوسش فشار ميداد و ميگفت : بخورش ، بخورش ، كوسم بخور داداشي ، واي چه خوب كوس ميخوري
من سرم بلند كردم و گفتم : يعني باور كنم كير توش نرفته ؟
مهسا : آره داداشي ، مطمئن باش
من : آخه چطور تونسته از خير اين كوس بگذره ؟
مهسا : گذشته داداشي ، گذشته ، آخه بجاش كيرشو تو...........................
آره درست بود ، مهسا به دوست پسرش كون داده بود ، با شهوت دست انداختم و كونشو فشار دادم و گفتم : تو كونت كرده آ ره ؟
مهسا : آره ، كير گندشو تو كونم كرده ،
با يك حركت و كمك خودش برش گردوندم ، خداي من كون به اين نازي نديده بودم ، خودمو روش انداختم و بالا ، پايين كردم ، مهسا همونطور كه بود گفت : تو نميخواي كير نازتو به من نشون بدي ؟
بلند شدم كه شلواركمو دربيارم كه مهسا برگشت و گفت : نه ، من بايد پرده برداري كنم
و بدون معطلي شلوارك و شورتمو با هم پايين كشيد ، كيرم جلوش قد علم كرد ، مهسا كيرمو تو دستاش گرفت و يكمرتبه همشو تو دهنش گذاشت ، پاهام قدرت ايستادن نداشت ، روي تخت جلوش زانو زدم ، مهسا همه كيرمو تو دهنش ميكرد ، واي چه حالي ميداد ، سرعت ساك زدنشو بيشتر كرد ، ديگه داشت آبم ميومد ، مهسا خودش متوجه شده بود و روي تخت دراز كشيدو گفت : بريز روي سينه هام
شروع كردم باكيرم بازي كردن و يكمرتبه همه آبم با فشار روي سينه هاي مهسا ريخت ، مهسا نشست و كيرمو تو دهنش برد و ميك زد ، جونم از كيرم بيرون اومده بود ، بي حال روي تخت افتادم ، مهسا از تخت پايين رفت و قبل ازخروجش يك بوس از لبم كرد .
(ادامه دارد)
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
تفتيش ( قسمت 4 )

نميتونستم به مهسا نگاه كنم ، اصلا از اينكه باهاش روبرو بشم واهمه داشتم ، ميشه گفت تا صبح بيدار مونده بودم و همش به اتفاقاتي كه شبش بين من و مهسا افتاده بود فكر ميكردم ، الان كه فكرشو ميكنم برام غير قابل باوره ، صحبتهايي كه بين من و مهسا ردوبدل شده ، و از همه بدتر شبهه سكسي كه بينمون انجام شد ، حدود ساعت 10 صبح با سر و صدايي كه از تو آشپزخانه ميامد مشخص شد مهسا داره صبحانه رو آماده ميكنه ، تو تخت اين طرف و اونطرف ميرفتم ، صداي مهسا كه منو براي صبحانه دعوت ميكرد نوعي استرس و تشويش برام ايجاد كرد ، خودمو جمع و جور كردم و رفتم ، مهسا مشغول به پخت و پز غذا بود ، آروم سلامي كردمو روي صندلي نشستم ، مهسا همونطور كه به كارش ادامه ميداد جوابمو داد ، سرمو به خوندن يك مجله كه روي ميز بود بند كردم ، مهسا بعد از چند دقيقه اومد و سر ميز صبحانه نشست و گفت : چي ميخوني ؟
من : هيچي ، مجله قديمي هستش
مهسا : ورزشي ؟
من : نه خانواده
تمام مدت اين مكالمه من سرم پايين بود ، نوعي حس بهم ميگفت مهسا داره منو نگاه ميكنه و همين باعث شد سرمو بالا بيارم ، درست حدس زده بود مهسا با لبخند بهم نگاه ميكرد ، چشمم به چشمش افتاد دوباره اون ترس و واهمه سراغم اومد ، مهسا متوجه اين حس در من شده بود ، مشغول به خوردن شديم و مهسا شرايطمو درك كرده بود و براي همين سعي ميكرد زياد بهم نزديك نشه ، بعد از صبحانه موبايل مهسا زنگ خورد و بعد از مكالمه معلوم شد دوست مشهدي مهسا بوده و قرار گذاشتن براي بيرون رفتن ، بهش گفتم كه ميز رو من جمع ميكنم و اون بره آماده بشه ، مهسا به آدرسي كه از دوستش گرفته بود رفت و من هم براي خريد از خونه بيرون رفتم ، نيم ساعت بعد مهسا بهم زنگ زد و گفت دوستش ناهار دعوتمون كرده رستوران براداران كريم ، از رستورانهاي خيلي خوب مشهد ، من چون آدرسي دقيق نداشتم با آژانس خودمو به رستوران رسوندم ، قبل از ورود به رستوران با مهسا تماس گرفتم تا از موقعيتش مطلع بشم ، اونا زودتر رسيده بودن و الان منتظر من بودن ، وارد رستوران كه شدم مهسا رو ديدم گوشه رستوران نشسته بود ، ولي تنها ، رفتم طرفش و سر ميزشون نشستم ، بعد از احوال پرسي سراغ دوستشو گرفتم كه با دست ورودي رستوران رو نشون داد ، واي پسر ، چه داف نازي هستش دوست مهسا ، فوق العاده شيك پوش و خوش چهره ، با اندامي چشم نواز ، مليكا خانم به ما نزديك شد و با معرفي مهسا با هم آشنا شديم ، از مهسا به خاطر انتخاب دوست خيلي خوشم اومد ، بعد ازناهار مليكا ما رو به خونه رسوند و همونجا ما رو براي دوشب ديگه براي يك مهموني خصوصي دعوت كرد ، موقع جدا شدن مليكا ازمهسا خواست پيشش بره و نميدونم چي بهش گفت كه مهسا منو نگاهي كرد و خنديد و ضمن دور شدن از ماشين بهش گفت : خودم رديفش ميكنم
وقتي وارد خونه شديم من براي تعويض لباس به اتاق رفتم و مهسا هم به اتاق ديگه ، داشتم آماده ميشدم كه بخوابم ، مهسا وارد اتاقم شد و يكم اينطرف و اونطرف رفت و گفت : خوب بود داداشي ؟
من : خيلي ، عالي بود ، هم از تو و هم از دوست با كلاست ممنونم
مهسا : مرسي ، راستي نظرت چيه ؟
من : در مورد چي ؟
مهسا : در مورد مليكا
من : دختري با انرژي و شادي نشون ميده
مهسا : ظاهرش چي ؟/
من : خيلي خوبه ولي نه به اندازه تو
مهسا به طرف اومد و دستاش گذاشت روي يكي از شونه هام و با لبخند گفت : حالا ، تعارف رو بزار كنار ، خيلي خوشگل و نازه ، مگه نه ؟
من : خوب آره
مهسا : اگه بهت بگم تو دانشگاه هيچ پسري جرات نداره بهش نگاه كنه باورت نميشه ، خيلي با جذبه برخورد ميكنه با پسرا
من : اگر اينطور نباشه با اين تيپ و قيافه خيلي مزاحم پيدا ميكنه
مهسا با خنده گفت : مثل من
واقعا مهسا از مليكا چيزي كم نداشت ، هم از نظر هيكل و اندام و هم از نظر چهره ، رو به مهسا گفتم : بله دقيقا ، با اين تفاوت كه تو به خاطر خوش قلبيت حاضر نيستي به هيچ كسي اخم كني
مهسا : من اصلا بلد نيستم اخم كنم
من : درسته ولي فقط به جزء يكبار
مهسا كه داشت از اتاق خارج ميشد به طرفم برگشت و گفت : كي ؟ من اخم كردم ؟ به تو ؟
من : بله ، يادت نيست ؟
مهسا : نه به خدا ، كي بوده ؟
من : بيخيال ، مهم نيست
مهسا دستمو گرفت و روي تخت نشوندمه و گفت : نه مهرداد بايد بگي
من نميخواستم يادآوري كنم و از عنوان كردنش هم پشيمون شده بودم و با شناختي كه از مهسا داشتم تا نميگفتم ول كنم نبود
من : اصلا مهم نيست به خدا ، فكرتم مشغول نكن
ولي مهسا اصرار به شنيدن ، من : اگه يادت باشه اون روزي كه از پيش پدر برگشتم ، از خواب بيدار شدم ،
مهسا : آهان يادم اومد ،
و با دستاش پهلومو گرفت و فشار داد و گفت : قبول داري تقصير خودت بود ؟
من از فشار دستاش يكم دردم گرفته بود گفتم : 100%
مهسا بلند شد و به طرف در رفت و گفت : من ميرم يك دوش بگيرم ، كاري نداري ؟
من : منم يك چرتي ميزنم
مهسا بيرون رفت و من دراز كشيدم ، چند دقيقه اي نگذشته بود كه مهسا صدام زد ، پشت در حموم رفتم ، مهسا ميگفت شير دوش خراب شده و آب گرمش باز نميشه ، آخ از اين حواس پرت ، شب قبل هم از خرابي اون بهم گفته بود ، سراغ جعبه وسايل رفتم ، خوشبختانه واشر داشتم ، شير فلكه آب رو بستم و براي تعويضش به طرف حموم رفتم ، مهسا در رو برام باز كرد ، ناخواسته و از روي كنجكاوي بهش نگاه كردم ، ست زيبايي از شورت و سوتين تنش بود ، كوس تپل و سينه هاي بلوريش زير اونا پنهون شده بودن ، باز قضاياي ديشب تو ذهنم اومد ، سعي كردم حواسمو به تعويض واشر بند كنم ، همين كه شير رو باز كردم آبي كه تو لوله بود ريخت روم و كاملا خيسم كرد ، مهسا از خنده داشت ديونه ميشد ، شلوارك و زيرپوشم خيس خيس شده بود ، با اين وضعيت نميتونستم كار كنم ، مهسا اومد طرفم و دستشو انداخت دو طرف زير پوشم و درش آورد ، ديدن اندام مهسا دوباره داشت داغم ميكرد ، مهسا رفت جلوم و روي صندلي نشست ، پاهاشو از هم باز كرده بود و كس تپلشو به نمايش گذاشته بود ، حالا ديگه بين كار كردن و ديد زدن اندام مهسا گرفتار شده بود ، مهسا رو به من
گفت : درست شدني هست ؟
من : بله ، ولي بايد صبر كني
مهسا : كمك نميخوايي ؟
من : نخير ، تو حواسمو پرت نكن ، كمكت باشه بجاش
مهسا : به من چه ، تو نميتوني از پس چشمايه هيزت بربيا ، تقصير من چيه ؟
من سعي ميكردم زودتر جمعش كنم ، ديگه كار تموم شد و شير رو بستم ، از حموم خارج شدم و شير فلكه رو باز كردم ، از مهسا خواستم امتحان كنه كه گفت شير به قدري سفت شده كه نميشه چرخوندش ، رفتم داخل حموم و خودم با شير كلنجار رفتم كه ناگهان شير باز شد و زير آب كاملا خيس شدم ، مهسا از شدت خنده نميتونست روي پاهاش وايسته و كف حموم دراز كشيد ، يكم كه گذشت مهسا گفت : خوب حالا كه خيس شدي دوش بگير و برو بيرون
پيشنهاد بدي نبود ، ولي بايد شلواركمو در مياوردم ، بهش گفتم : پس تو برو بيرون تا من دوش بگيرم و برم
مهسا با حالتي معترضانه گفت : نه بابا ، راست ميگي ، اصلا و ابدا ، من با تو كاري ندارم ، دوشتو بگيرو شر رو كم كن
من چاره اي جزء درآوردن شلوارك نداشتم ، وقتي اونو درآوردم و كنار گذاشتم صداي سوت مهسا بلند شد ، بهش نگاه كردم و گفتم : چيه ؟ سوت زدن داره ؟
مهسا : سوت زدن كه چه عرض كنم ، دست زدن و تشويق هم داره
من : كجاي دوش گرفت من اينهمه حاشيه داره كه من خودم نميدونم ؟
مهسا به طرفم اومدو به فاصله نيم متري ايستاد و گفت : ميخوايي بدوني كجاش ؟
مشخص بود باز مهسا داره داغ ميشه ، نميدونم چرا با اينهمه سعي كه كردم تا دوباره اتفاقي بينمون نيفته ولي بازم نتونستم جلوشو بگيرم
من : خوب بدم نمياد بشنوم
مهسا پشتشو بهم كرد و گفت : همه جاش ، از نوك سرت تا پنجه هاي پاهات مستحق تشويق هستن
من : جدي ؟ پس خودتو نديدي
مهسا بيشتر خودشو بهم نزديك كرد و گفت : مهرداد ، جون من راستشو بگو از ديدن من خيلي لذت ميبري؟
من : خيلي بيشتر از خيلي
مهسا : مامي هم زياد ديد ميزدي ؟
من : نه به اندازه تو
مهسا : مهرداد به نظر تو مامي حيف نشده ؟ پدر اصلا بهش نميرسه

(( اين صحبت مهسا يك واقعيت بود ، پدر اصلا بهش توجه نميكرد و مامي با خصوصيات اخلاقي كه داشت نياز به رابطه بيشتري درش ديده ميشد ))

من : درست ميگي ، مامي خيلي هات و بر عكس پدر بي نهايت سرد هستش
مهسا با حالتي هجومي گفت : تو از كجا فهميدي مامي هات هستش ، هان ؟ پسره هيز بد چشم ، از بس به اندام مامي نگاه كردي ، درسته ؟
من كه ديگه داشتم مثل ديشب ميشدم گفتم : خوب اگه بگم نه دروغه ، ولي خودت ميدوني اندام يك نفر كه نشونه هات بودنش نيست
مهسا از روي صندلي بلند شد و اومد و بهم چسبيد و گفت : نه خوبه ، ميبينم خيلي تبحر داري ، ميشه بگي چي نشونه هات بودنه ؟
من : رفتار ، نگاهها ، برخورد با ديگران
مهسا : آفرين به داداشي گلم ، ميشه لطف كني بازتر توضيح بدي ؟
ديدن اندام مهسا باز دوباره باعث شده بود كيرم به تكون بيافته و نيم خيز بشه ، اين از چشم مهسا دور نبود و مرتب چشمك ميزد
من : چقدر بازتر ؟
اين كلمه كافي بود تا مهسا پرروتر بشه و بدون مقدمه دستشو بزاره روي كيرم و بگه : اينقدري كه اين توش جا بشه
برخورد دست مهسا با كيرم مثل فرمان ايست خبردار فرمانده براي نيروهاش عمل كرد و درجا بلند شد ، مهسا خيلي خوشش اومده بود و همونطور ميمالوندش و گفت : ولي خوش به حاله جايي كه اين توش مستقر بشه
دستامو انداختم دور كمرش و به خودم چسبوندمش ، لبم گذاشتم روي لبش و با زبونم داخل دهانش دنبال كلمات زيبا گشتم
مهسا سرش روي شونم گذاشت و گفت : مهرداد اگه يك روز بفهمي مامي يك بي اف داره چيكار ميكني؟

((من مدتها بود حس ميكردم مامي با يكي از مهندسين دفتر مركزي پدر رابطه داره ، بارها اين فرد با خانمش كه زني فوق العاده سكسي و باز بود به خونمون اومده بود ، حالا چه پدر تهران بود چه نبود ، خيلي با مامي گرم ميگرفت ، مامي هم بيشتر مواقعي كه اينها ميومدن لباسهاي سكسي و باز ميپوشيد ، بخصوص اگه پدر تهران نبود ، و ديد زدنش رو بايد به همه حق ميداديم چون سينه هاي بزرگ و كون خيلي خوشگلش حتي زنها رو به نگاه كردن وا ميداشت ‌، تو رقص هم خيلي گرم ميشد و خودشو راحت در اختيار طرف رقص قرار ميداد حتي بكبار وقتي با اين آقا ميرقصيدن ديدم دستشو به طور ضايعي روي كون مامي ميكشيد ، راستش اون موقع از ديدن اين صحنه ناراحت كه نشده بودم هيچ ، موجب تحريك من هم شده بود ، ولي تصور بيشترشو نميكردم ))

من : نميدونم مهسا ، ولي اگه راستشو بخواهي تصورشو ميكردم
مهسا سرشو از روي شونه هام برداشت و گفت : جدي ؟ اين برات سخت نيست ؟
من : مهسا ميدوني من عقيده دارم وقتي ما مردها به خودمون اين حق رو ميديم كه تنوع طلب باشيم چرا نبايد براي زنها حداقلشو در نظر داشته باشيم
مهسا لبخند بلندي زد و گفت : واقعا كه ، چقدر تفاوت بين طرز تفكر پدر با پسر
من : و چقدر شباهت بين مادر و دختر
اين باعث شد هر دو بلند بخنديم و مهسا ادامه داد : مهرداد پس ميدوني مامي بي اف داره ؟
من : گفتم كه نميدونستم ولي احتمالشو ميدادم ، حالا تو از كجا فهميدي ؟
مهسا رفت پشت سرم و دستشو گذاشت دو طرف شورتم و پايينش كشيد ، كيرم آماده نبرد بود ولي با كي نميدونم ، مهسا از پشت به دستش گرفت و ماليدش و گفت : اگه بگمت من با مامي چيزي نداريم كه از هم پنهون كنيم چي ميگي ؟
من : هيچي ، خيلي هم خوشحال ميشم
مهسا خودشو بهم چسبونده بود و مرتب با كيرم بازي ميكرد ، نتونستم طاقت بيارم به طرفش برگشتم و دستامو بردم زير سوتينش و دادمشون بالا ، سينه هاي بلوري و نازش بهم سلام كرد ، سرمو بردم بينشون و بوس محكمي كردم ، به چشماي مهسا نگاه كردم ، ديگه هيچ پرده اي بينمون نبود ، بهش گفتم : بي اف مامي كيه ؟
مهسا : مهندس كاظمي
حدسم درست بود ، از همون موقعها كاملا مشخص بود تو نخ مامي هستش و چون زنشم هات و سكسي و راحت بود اين رابطه بدون مشكل ايجاد شده بود
من : تا كجا پيش رفتن ؟
مهسا : اونقدر كه مهندس كاظمي مامي رو حسابي باز كرده تا توش جا بده
اين طور صحبت كردن مهسا داشت منو ديونه ميكرد ، دستم بردم پايين و از زير شورتش رد كردمو و توپوليشو گرفتم ، صداي آهش بلند شد
من : يعني اينجاي مامي رو تسخير كرده ؟
مهسا : تسخير نه ، تصاحب كرده ، اينقدري كه كاظمي براي مامي پرش ميكنه پدر نميكنه
من : اينارو مامي بهت گفته ؟
مهسا : آره ، چند باري هم خودم ديدشون زدم ، حتي يكبار از فاصله خيلي نزديك ، بايد اعتراف كنم مهندس كاظمي تو سكس خيلي حرفه اي هستش ، مامي به نهايت لذت ميرسيد ، راستش كير كاظمي هم خيلي گنده هستش و فكر كنم تنها چيزي كه ميتونست كوس مامي رو پر كنه همينه
من ديگه ديونه شده بودم ، مهسا رو به طرف صندلي بردم و روش نشوندمش ، جلوش روي زمين نشستم و شورتشو درآوردم و پاهاشو از هم باز كردم ، سرمو بردم روي كوسش ، اولين زبون زدنم روي كوسش باعث شد دوباره بحرف بياد و
بگه : مهرداد ميدوني كاظمي تو خوردن كوس مامي نهايت ظرافت رو داشت ، مامي رو به اوج ميبرد ، ديدن اين منظره كه كوس مامي در اختيار اون هستش منم شهوتي ميكرد
به شدت ليس زدن و خوردن كوس مهسا اضافه كردم ، مهسا خودش سينه هاشو ميماليد و آه و اوف ميكرد .
مهسا ادامه داد : اونقدر محكم تو كوس مامي تلمبه ميزد كه سينه هاش ميخواستن از جا كنده بشن ، حالتهاي مختلف ميكردش ، به ميز تكيه ميدادش و پاهاشو ميداد بالا و اون كير گندشو ميكرد تو كوس مامي ، روي تخت دراز ميكشيد و مامي مينشست روي كيرش ، اونقدر مامي بالا ، پايين ميكرد كه نگو ، كيرشو لاي سينه هاي مامي ميذاشت ، ولي بدتر وضعيتش اگه گفتي چي بود ؟
من كه حاضر نبودم خوردن كس مهسا رو قطع كنم ، بهش گفتم : خوش كس خودم بگو ، چي بودش ؟
مهسا كه از صداش معلوم بود داره به نقطه آخر ميرسه بلند گفت : وقتي مامي رو چهار دست و پا ميكرد و از پشت اون كير بزرگشو يكمرتبه تو كون مامي ميكرد و با شدت تلمبه ميزد
اين آخرين جمله مهسا بود ، جون با صداي جيغ بلند به آخرش رسيد و آبش اومد
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 5 )

ساعت حدود 7 بعداظهر شده بود و مهسا همچنان خواب بود ، مشغول ديدن تلويزيون شدم كه موبايلش زنگ خورد ، شماره مليكا خانم بود چون عكس فوق العاده سكسيشو گذاشته بود ، خيلي دوست داشتم باهاش صحبت كنم براي همين گوشي رو جواب دادم
من: سلام من مهرداد هستم
مليكا : سلام مهرداد جون ، خوبي ؟
من : مرسي مليكا خانم ، شما خوب هستين ؟ با زحمتهاي ما
مليكا : چه زحمتي ، من تازه شماها رو گير آوردم
من : شما لطف دارين
مليكا : مهرداد جون ، خوشگل خانم ما كجاست ؟
من : مهسا رو ميگيد ؟ خوابيده
مليكا : خوب آره ديگه ، نكنه غير مهسا كسي ديگه هم هستش ؟ راستشو بگيد آقا مهرداد
مليكا از اون دخترهايي هستش كه آدم از صحبت باهاش سير نميشه ، نميدونم چرا نميخواستم ولش كنم براي همين گفتم : ما كه جراتشو نداريم
مليكا : اي بزار مهسا رو ببينم ، پس اگه تنها باشي خطري هستي ، مشهد هم كه پر از دخترهاي شكارچي ، شكاري مثل شما هم كمتر پيدا ميشه .
من : كي مياد سراغ شكارما ، ديگه بايد خيلي بد سليقه باشه يا درمونده كه ما رو شكار كنه
مليكا : پس خودتون خبر ندارين
من : چي رو ؟
مليكا : باشه حالا براي بعد
من ديگه ادامه ندادم و بعد از خداحافظي رفتم مهسا رو بيدارش كردم و گوشي رو بهش دادم
از اتاقش بيرون اومدم ، صداي خنده هاي بلند مهسا ميومد ، چند دقيقه بعد مهسا همونطور كه با گوشي صحبت ميكرد از اتاق بيرون اومد و گوشي رو به طرف گرفت و گفت : بيا ببين اين دختره جنس خراب چيكارت داره
من گوشي رو گرفتم و گفتم : امر بفرماييد مليكا خانم
مليكا كه بلند بلند ميخنديد گفت : مهرداد جون امشب دوست دارم با خوشگل خانم خودم بيان مهموني
من : مهموني ؟ كجا مليكا خانم ؟
مليكا : خونه ما يك مهموني كوچيك
من : ولي فكر كنم ما بيشتر از حد مزاحمت براتون درست كرديما
مليكا : چه مزاحمتي مهردادجون ، من فكر ميكردم فقط خوشگل خانمي ما تعارفي هستش ، نگو داداش نازتر از خودش هم كم نمياره
مليكا با اين لحن صحبت كردن بيشتر از اوني كه فكر ميكردم داشت باهام قاطي ميشد
من : چشم ، هر طور شما امر بفرماييد
مليكا خنديد و گفت : فدات بشم مهرداد جون ، مهسا راست ميگفت كه خيلي دوست داشتني هستي ، مهموني خودمونيه ، من هستم و خوشگل خانمي و مهرداد جونم و مونا خواهر كوچيكم و ميلاد يگانه برادر مهربونم
من : حتما خدمت ميرسيم
مليكا يكم ديگه تعارف كرد و بعد قطع كرد ، مهسا رفته بود دوش بگيره و من هم مشغول به امور خودم شدم ، حدود ساعت 9 به طرف خونه مليكا راه افتاديم ، تيپ مهسا يك مانتو خيلي كوتاه با شلوار لي و يك كفش پاشنه بلند زده بود ، مانتوش تنگ و كوتاه ، منو كه از خود بي خود ميكرد حالا ديگران رو نميدونم ، خونه مليكاشون خيلي شيك و بزرگ بود ، وارد خونه كه شديم مليكا به استقبالمون اومد ، واي پسر چي ميديدم ، اون روز تو رستوران نتونسته بودم خوب كارشناسيش كنم ، قدي بلند با كمري باريك و اندامي ديونه كننده ، مليكا يك دامن خيلي كوتاه ( اين كه ميگم خيلي كوتاه شايد بهتر بود بگم اصلا دامن نبود ، بيشتر شبيه لباس زير بود از كوتاهي ) كه موقع راه رفتن با دقت بيشتر ميشد زيرشو ديد و يك نيم تنه معركه آغوششو برامون باز كرد ، اول با مهسا و بعد با من روبوسي كرد ، عطر وسوسه انگيزي زده بود ، چيزي كه خيلي برام جالب بود نوع روبوسي و در آغوش گرفتن مهسا بود ، چنان به خودش ميفشرد و زير گلوي مهسا رو ميبوييد كه انگار زن و شوهر هستن ، حركت دستهاي مليكا روي پشت مهسا با اينكه زمانش كم بود ولي مطالب زيادي رو ميرسوند ، به اتفاق مليكا داخل ساختمان شديم ،
چيزي كه ميديدم برام باورش سخت بود ، يك دختر و يك پسر كه از مدلهاي فشن كم نداشتن بمونه سرتر هم بودن ، قدهاي بلند ، اندامي موزون ، فوق العاده خوش چهره ، شيك و زيبا ، دختر خانمي كه ابتدا جلو اومد مونا اسمش بود ، لباسي مجلسي و سكسي تنش و آرايشي خيلي جذاب روي صورتش ، خيلي گرم و صميمي برخورد كرد ، آقا پسر مجلس هم ميلاد خان بود ، مهسا به نوعي هيپنوتيزمش شده بود و چشم ازش برنميداشت ، همون برخورد اول گرماي عجيبي ازش متصاعد ميشد ، مهربون و شاد ، مودب و خوش برخورد ، مراسم معارفه تموم شد و با راهنمايي مليكا 5 نفري به طبقه بالا رفتيم و وارد سالن پذيرايي بسيار مجللي شديم ، واقعا تو نوع رفتار مونده بودم ، فضاي ايجاد شده رسمي و پر استرس شده بود ،من روي يك مبل يك نفره نشستم و مهسا كنار من روي يك مبل سه نفره ، ميلاد و مونا روبروي من هر كدوم روي مبل تكي نشستن، نوشيدني كه مليكا برامون آورد رو خورديم ، مليكا به طرف استريو پخش خيلي زيبايي رفت و آهنگ ملايمي گذاشت ، و برگشت و كنار مهسا قرار گرفت ، خيلي دوست داشتم مونا و مليكا رو بيشتر ديدشون بزنم ولي نوعي خجالت جلوي اينكارو گرفته بود ، ولي برعكس من ميلاد كاملا مهسا رو برانداز ميكرد ، تو اين حال و هوا مونا رو به مليكا گفت : بايد به انتخابتون نمره 20 داد .
مليكا خنده كنان گفت : من كه گفتم ، دو تا آس براتون رو ميكنم
من به مهسا كه دستش روي پاي مليكا بود نگاهي كردم ، مهسا خيلي عادي بود ، برخلاف من ، ميلاد رو به من گفت : آقا مهرداد شنيدم مشهد مشغول به تحصيل هستين ، چه رشته اي ؟
من : بله ، مهندسي عمران
ميلاد : خيلي خوبه ، موفق باشين
من : مرسي ، لطف دارين
مليكا رو به من با لحن جدي گفت : مهرداد جون ولي مهسا ميگفت غير عمران ، يك رشته ديگه هم فعاليت دارين ، درسته ؟
من با نگاهي متعجب به مهسا گفتم : رشته ديگه ؟ نه ، همين عمران هم خيلي سنگين هستش
مليكا كه از جاش بلند شده بود آمد پشت سرم و خيلي راحت دستاشو انداخت روي شونه هام و سرشو آورد نزديك گوشم و طوري كه بقيه هم فهميدن گفت : حالا شكسته نفسي نفرماييد ، ما هم از خودتونيم
من متعجب تر از گذشته به مهسا نگاه كردم كه حالا شيطنت رو ميتونستم تو نگاهش بخونم گفتم : باور كنيد نه ، مهسا شما چي به مليكا خانم گفتين ؟
مهسا شونه هاشو بالا انداخت و گفت : من كه هيچ چيز به اين خانم نگفتم ، حالا اين صحبتها از كجا آب ميخوره نميدونم
مليكا همونطور كه بهم چسبيده بود رو به مونا و ميلاد گفت : بچه ها نظر شما چيه ؟ شما هم با من موافقين ؟
مونا كه خيلي صداي دلنشيني داشت با لوندي زيادي گفت : اگه منظورت تخصصي بودن هستش منم باهات موافقم
ميلاد هم با خنده گفت : منم همينطور
تخصصي ، جدا نميدونستم منظورشون چيه ، براي جواب دادن مونده بودم و خيلي دوست داشتم مهسا بكمكم بياد كه اونم با خنده هاي شيطانيش به نوعي كمكشون ميكرد ، كم كم داشتم كلافه ميشدم كه مليكا گفت : خوب خودتو زياد اذيت نكن ، اين اصطلاح رو فقط خونواده ما بعلاوه اين خوشگل خانمي ميدونه چيه
و به طرف مهسا رفت و از پشت دستشو انداخت روي شونه هاش و گفت : مهرداد جون نگو كه تو كار شكار نيستي
من : شكار ؟؟؟ من ؟؟؟
مليكا : بله ، شما ، خودم ديدم
ديگه نهايت واماندگي بهم دست داده بود ، با حالتي التماس گونه رو به مهسا گفتم : بابا حداقل تو بگو منظور مليكا خانم چيه
مهسا بازم به خنديدنش ادامه ميداد ، مونا و ميلاد هم همينطور
رو به مليكا گفتم : آخه من كي شكار رفتم كه خودم خبر ندارم ، تازه شما از كجا منو ديدين ؟
مليكا مثل ديونه ها رفت وسط سالن و با آهنگ شروع به رقص آرومي كرد و گفت : بله شكار دلهاي ، اونم چه شكارچي ماهري ، دل منو كه درجا بردي
و به طرف مونا رفت و رو به مونا گفت : تو واقعا اسيرش نشدي ؟
مونا كه اصلا فكر نميكردم اينقدر راحت و باز باشه گفت : من كه با همون نگاه اول
بعد مونا رو به مهسا گفت : شما نميخوايين لباساتونو عوض كنيد ؟
كه مليكا به طرف مهسا رفت و گفت : واي خوشگل خانمي اصلا اين داداشت حواس برام نذاشته .
و دست مهسا رو گرفت و به طرف يكي از اتاقها بردش و برگشت تو پذيرايي ، زمان زيادي طول نكشيد كه مهسا برگشت ، زياد تغيير نكرده بود ، فقط مانتوشو درآورده بود ، و زيرش يك تاپ بندي خيلي قشنگ ، مليكا همين كه مهسا رو ديد معترضانه گفت : مهسا چرا اينطوري ؟
مهسا با لحني آروم گفت : خوب زياد از تهران لباس نياوردم ، آمادگي مهموني رو نداشتم
مليكا دست مهسا رو گرفت و به طرف اتاق ديگري بردش و همزمان به مونا گفت : بيا با هم يك تيپ رديفي براش درست كنيم
مونا كه انگار منتظر بود مثل فنر از جاش پريد و رفت ، من و ميلاد تنها شديم ، ميلاد لبخند زيبايي روي لبش بود ، سكوت بينمون برقرار بود ، ميلاد از روي مبل بلند شد و به طرف استريو رفت و به من گفت : با آهنگ شادتر موافقيد ؟
من : كاملا
ميلاد آهنگي از شكيرا رو گذاشت و خودش هم شروع به رقص كرد ، خيلي بدنش نرم و حركاتش موزون بود ، تو همين اوضاع و احوال دخترها برگشتن ، مهسا رو ببين ، چي شده ، يه دامن خيلي زيبا كه از يك طرف نزديكهاي زانو و طرف ديگه فقط 20 سانت ارتفاع داشت و يك نيم تنه خيلي شيك و تنگ كه فقط از يك طرف بند داشت ، عملا نصف سينه هاش ديده ميشد ، ميلاد با ديدنش در جا ايستاد و شروع به دست زدن كرد ، پسره پررو انگار بودن من اصلا مهم نيست ، مليكا رو به من گفت : مهرداد جون ميپسندي ؟
من با يكم مكث گفتم : صليقه شماست ؟
مليكا : سليقه من و مونا
من : بايد تبريك و احسنت گفت به اين حسن صليقه
مليكا : مرسي
و بعد رو به ميلاد گفت : داداش نظر شما چيه
ميلاد خيلي راحت گفت : من نميتونم نظري بدم ، ميدونيد براي چي ، براي اينكه جملات و كلماتي كه من بلدم قادر به توصيف اينهمه زيبايي نيست
واقعا كه ، ميلاد اينهمه پر رويي رو از كجا آورده بود من مونده بودم ، من فكر ميكردم مهسا و مامي و من پر رو و وقيح هستيم ، نگو اينها دست ما رو از پشت بستن
مهسا اومد و كنار من روي همون مبل سه نفره نشست ، مليكا به طرف ميلاد رفت و دو نفري شروع به رقص كردن ، خيلي حرفه اي بودن و انصافا ديدني ميرقصيدن ، مونا روبرو من نشست و گفت : آقا مهرداد خيلي ساكت هستينا
من : خوب رقص زيباي ميلاد خان و مليكا خانم به قدري ديدني هستش كه نميشه از دستش داد
مليكا با دستش به مونا و مهسا و من اشاره كرد كه بهشون بپيونديم ، مهسا و مونا رفتن وسط و من بلند شدم و نزديكشون ايستادم ، زيبايي فوق تصور اندام مونا و مليكا منو مجذوبشون كرده بود ، مليكا به طرفم اومد و دستم گرفت و شروع به رقص كرد ، باهاش هماهنگ شدم و ميرقصيديم ، سينه هاي بزرگ مليكا بد طور چشمك ميزد ، يك لحظه ميخ اونا شده بودم و همين كه چشم به چشم مليكا انداختم متوجه شدم اونم داره منو ميبينه ، با لبخند و چشمكي كه بهم زد منو پر روتر كرد ، يكم كه گذشت مونا براي شام ازمون خواست بريم طبقه پايين ، شام مفصلي تدارك ديده شده بود و همراه با اون مشروب زيادي خورديم ، البته من كمتر و ميلاد هم اصلا نميخورد ، ولي برعكس مليكا و مونا و مهسا با هم رقابت كردن ، بعد از شام مجدد بالا رفتيم و مشغول به صحبت و شوخي ، ميلاد كنار مهسا نشسته بود و با هم گپ ميزدن ، مليكا به طرفم اومد و دستمو گرفت و بلندم كرد و گفت : من و مهرداد جون ميريم تو حياط دور بزنيم
مهسا : ببين اين داداشي من خيلي ساده هستشا ، بلايي سرش نياري ؟
مليكا همونطور كه منو به سمت پله ها ميكشيد گفت : آره جون خودت ، ساده ، اگه من روانشناسم كه ميدونم اين خيلي هم هفت خطه
و تا رفت مهسا جوابي بده ما از پله ها پايين رفته بوديم ، مليكا منو برد پشت ساختمان كه حياطي خيلي بزرگ داشت و گوشه اون يك تاب ، با هم رفتيم و انجا نشستيم ، وقتي مليكا نشست به خاطر كوتاهي دامنش ميشد راحت تا بالاترين قسمت روناشو ديد ، بي اختيار چشمم روش زوم شد كه باز از ديد مليكا پنهون نموند ، مليكا خودشو بهم چسبوند و با لوندي گفت : كجا رو ديد ميزني ؟
من يكم من من كردم و گفتم : ولي حياط خيلي زيبايي دارينا
مليكا : اون كه بله ، ولي زيباتر از حياط هم داريما
من كه بدم نميامد فضا رو سكسيش كنم گفتم : مثلا چي ؟
مليكا كه حالا ديگه كاملا بهم چسبيده بود گفت : مثلا همونايي كه از بدو ورودت ميخشون شده بودي
من : آهان مونا خانم و ميلاد خان رو ميگيد ؟
مليكا : بد جنس جاده فرعي نرو ، اونا جايه خودشون ، من منظورم اونايي هست كه الان داره هوش از سرت ميبره
من تا اون موقع هيچ وقت چشم تو چشم مليكا نشده بودم ، ولي بي اختيار زل بهش زدم ، چشماي خمار و سكسي داشت ، مليكا دستشو پشتم گذاشت و خودشو بيشتر بهم چسبوند و ادامه داد : باشه كه ميدونم تو خيلي از اين منظره هاي زيبا رو ديدي ، آخه دوروبرت به وفور بوده
من : اطراف من ؟ چي ؟
مليكا : زيبايي هاي هوس انگيز ، آخه تو با داشتن خوشگل خانمي مثل مهسا بعنوان دوست و خواهر و مامي زيبا و خوش اندامي مثل عشرت خانم كه راحت بودن باهاشون از شانسهاي تو بوده ، بهترين تصاوير رو ديدي ، مهسا با اون اندام سكسيش منو ديونه كرده چه برسه به پسرا ، عشرت خانم هم كه ديگه آخر شه
من : شما هم خيلي سالار هستين ، هم شما هم مونا خانم ، خوش بحال ميلاد
مليكا مست مست شده بود و من بدتر از اون ،يك دست مليكا روي رونام قرار گرفت و با همون مستي گفت :آره ، ميلاد هم خوش سانس هستش و تازه امشب تكميل هم شد ، آشنايي با مهسا ديدن زيبايي ها رو براش كامل ميكنه
من تازه يادم اومد اون 3 تا بالا هستن ، يعني الان چيكار ميكنن ، مليكا ادامه داد : مهرداد جون چند تا دوست دختر داري ؟
من : دوست دختر واقعي فقط يكي
مليكا : جدي ؟ چقدر كم
من : 3 – 4 تايي داشتم ، ولي فقط يكيشون هست كه دوستش دارم
مليكا : و اون كيه ؟
من : مهسا
مليكا يكم با لبخند بهم خيره شد و دستشو روي رونام بالا ، پايين برد و گفت : ميدونستم ، مهسا يك چيزهايي گفته بود ، منم جاي تو بودم دختري با اين اندام زيبا و سكسي رو هرگز از دست نميدادم
مليكا بيشتر خودشو بهم فشرد و ادامه داد : خوب دوست دختر ها رو بهشون رسيدي ؟
من : اي ، كمو بيش
مليكا : همشون ؟
من : همشون
مليكا كه ديگه كاملا بهم مسلط شده بود دستشو روي سينه ها و زير گردنم ميكشيد ، بهش نگاه كردم ، چشماشو بسته بود و مست مست ، صورتشو بهم نزديك كرد ، كمتر از 10 سانتي متر فاصله داشتيم ، ديگه بايد از يك جايي شروع ميكردم ، صورتمو بردم جلو و لبم روي لبش گذاشتم ، واي كه چه حرارتي ، دستامون دور هم گره خورد و زبونهامون تو دهان هم بازي ميكرد ، بلندش كردم و روبروي خودم روي زانوهام نشوندمش ، براي اينكه بتونه بشينه دامنشو بالا داد و ديگه قرمزي شورت پاش مشخص شد ، همونطور كه ازش لب ميگرفتم دستامو روي روناش و كونش ميماليدم ، مليكا لبشو ازم جدا كرد و سرشو كنار گردنمو آورد و گفت : مهسا ميگفت خيلي داغي ولي باور نميكردم ، همين داغي باعث شده اونم رام خودت كني .
من : تو هم كم نداري ، داغ و سكسي و شهوتي .
مليكا : الان مهسا با ميلاد و مونا تنها هستن ، شايدم با ميلاد ، نميخواهي بريم پيششون ؟
من : هر طور مايليد
مليكا : تو ناراحت نيستي از اين مسئله ؟
من : نه ، چرا ناراحت ، مهسا هم بايد از زندگيش لذت ببره
مليكا : مهسا خيلي سكسي هستش ، اندامش همه رو ديونه ميكنه
من : تو هم مثل اوني .
خيلي دوست داشتم سينه هاشو دست بزنم ولي منتظر اوكي خودش بودم و براي اينكه كار به اونجا بكشه گفتم : بالا تنه مهسا براي سلطه بر هر پسري كافيه
مليكا : و البته هر دختري
من : اگه تو رو هم اسير خودش كرده به خاطر اينه كه مثل خودشي
مليكا : من هيچ وقت به مهسا نميرسم ، سينه هايي كه اون داره ، صورت زيبا ، اندام هوس انگيز ، و و و و
من : و و و چي ؟
مليكا همونطور كه روي پاهام نشسته بود سرشو ازم فاصله داد و تو چشام نگاه كرد و گفت : تو كه بهتر از همه ميدوني چي ؟
من : نه نميدونم ، ميخوام تو بگي
مليكا همونطور كه روي پاهام بود شروع به پيچ و تاب دادن خودش كرد و كاملا مست و بي اختيار گفت : ووو صورت زيبا ، سينه هاي بلوري و بزرگ ، كمر باريك و و و .........
نميتونست ادامه بده ، من هم ديگه از طول دادن اين عشق بازي خسته شده بود براي همين دل رو بدريا زدم و دستمو بردم پشت كونش و فشار دادم و گفتم : و اينجا رديفي مثل تو
و سرمو بردم تو سينه هاش و فشار دادم ، ديگه تحمل نداشتم دست انداختم و نيم تنه رو پايين كشيدم ، سينه هاي بزرگ و سفت مليكا بيرون پريد ، بدون مكث يكي از سينه هاشو به دندون گرفتم و بعدش همشو شروع به خوردن كردم ، مليكا سرشو عقب برده بود و ناله هاي شهوتي ميكرد ، تو همين لحظه مليكا دستشو روي كيرم كه حالا كاملا راست شده بود گذاشت و ماليدش ، تو هم ميلوليديم كه سايه يكي رو از دور ديدم ، خودمو جمع و جور كردم و مليكا هم كنارم نشوندم ، مليكا گفت : چي شد ؟
من : يكي داره مياد
كه تو همين لحظه مونا اومد ، لباسهاي من و مليكا كاملا نشون ميداد درگيري در كار بوده ، مونا خرامان خرامان نزديك شد ، و با لوندي گفت : شما 2 تا نميخوايين بالا بيان ، فكر كنم ادامه بحث بالا بهتر باشه
مليكا : درست ميگي ، الان ميايم ، مهسا كجاست ؟
مونا : ميلاد داره اتاقشو بهش نشون ميده
مونا اين جمله رو با لحن خاصي گفت
مليكا دست روي سينه من گذاشت و گفت : منم داشتم حياط رو به مهرداد نشون ميدادم
مونا كه حالا ديگه نزديك ما شده بود با لوندي گفت : پس براي من هم جايي بزارين تا به مهرداد جون نشون بدم
مليكا تو يك حركت خيلي سريع دست مونا رو گرفت و بين من و خودش نشوند و گفت : تو كه خودت براي نشون دادن خيلي جاها داري
انگار 2 تا خواهر با هم خيلي ندار بودن ، مليكا صورت مونا رو به طرف خودش برگردوند و گفت : من مهرداد رو براي هر دومون ميخوام
بعد بلند شد و گفت : حالا بهتره بريم بالا
تو راه 2 تا خواهر دستاشون دور كمر من بود ، داشتم ديونه ميشدم ، 2 تا كس درجه يك ، از پله ها بالا كه ميرفتيم احساس كردم برقهاي بالا خاموشه ، وقتي رسيدم حدسم درست بود ، پذيرايي با چند تا لامپ كم نور فضايي عاشقانه ايجاد كرده بود ، اثري از مهسا و ميلاد نبود ، مونا گفت : من برميگردم تا نوشيدني بيارم
من رو به مليكا گفتم : مهسا و ميلاد كجا هستن ؟
مليكا يكم مكث كرد و گفت : دوست داري ببينيشون ؟
من : نه ، مهم نيست
مليكا : من دوست دارم ، ولي ممكنه تو شرايط خاصي باشن
من با اين جمله تحريك شدم كه حتما ببينمش و براي همين گفتم : چه شرايطي ؟
مليكا : شرايطي مثل من و تو
من : باشه
مليكا دستم گرفت و برد طرف يك راهرو ، انتهاي راهرو اتاقي بود ، بهش نزديك شديم ، مليكا خيلي آروم در رو باز كرد ، وارد اتاق كه شديم نور ضعيفي داخلش بود ، ولي خيلي زود ديده شدن ، واييييييييييييييييييي ، مهسا روي لبه تخت نشسته بود ولي بدون لباس ، سينه هاش تو دستاي ميلاد بود ، مليكا دستمو گرفت كه بيرون ببره ، با يكم مقاومت رفتم ، جلوي در به ديوار تكيه دادم و مليكا بهم چسبيد ، لبامون روي هم قرار گرفت ، وقتي جدا شديم گفتم : ميشه بازم ببينيمشون ؟
مليكا دستشو روي كيرم گذاشت و گفت : ممكنه صحنه ها بيشتري داشته باشه
من : باشه
مليكا : از ديدنشون بدت نمياد ؟
من : نه
مليكا : تو هر شرايط ؟
من : آره
مليكا دستشو برد روي كيرم و فشار داد و گفت : حتي اگه كار به اينجاها كشيده بشه ؟
من دستمو بردم روي كسش گذاشتم كه تكون شديدي خورد و گفتم : حتي اگه به اينجاها بكشه
دوباره من و مليكا آروم وارد اتاق شديم ، و رفتيم پشت كمدي كه باعث ميشد اونا ما رو نتونن ببينن بهترين گزينه استقرارمون بود ، واي ميلاد سرش وسط پاي مهسا بود و داشت كوسشو ميخورد ، مهسا بلند بلند آه و اوه ميكرد ، سينه هاي مهسا تكون شديدي ميخورد ، مهسا دستشو روي سر ميلاد گذاشته بود .
لحظه اي بعد مهسا از روي تخت پايين اومد و جلوي ميلاد زانو زد ، زيب شلوار ميلاد رو باز كرد وكير فوق العاده گنده اي ازش خارج شد ، اگه اشتباه نكنم بالاي 20 سانت بودو خيلي كلفت ، مهسا به طرز خيلي حرفه اي ساك ميزد ، تموم كير ميلاد رو تو دهانش جا ميداد ، فكرشم نميكردم اينقدر وارد باشه ، من و مليكا كوس و كير همو ميماليديم ، ميلاد خيلي محكم مهسا رو بلند كرد و به شكم به تخت چسبوندش ، مشخص بود خيلي حشري شده ، سرشو برد لاي كون مهسا و شروع به ليس زدن كرد ، و بعد با انگشتش سوراخ مهسا رو بازي ميكرد ، يعني اين كير كلفت و بزرگ ميخواست كون مهسا رو پر كنه ، مهسا ميتونست تحمل كنه ؟
ميلاد بلند شد و با آب دهانش سر كيرشو خيس كرد و با كمك خود مهسا گذاشت لاي كونش ، من و مليكا داشتيم ديونه ميشديم ، ميلاد بلند به مهسا گفت : آماده اي
مهسا با تكون سرش آمادگيشو اعلام كرد
هنوز حرفش تمام نشده بود كه ميلاد كيرشو به يك فشار محكم تو كون مهسا كرد ، جيغ مهسا اتاق رو پر كرد ، من هول كرده بود ، مليكا هم همينطور ، مهسا گريه ميكرد و ميلاد كه مشخص بود حداقل نصف كيرش تو كون مهسا رفته بيحركت روي مهسا خوابيده بود ، پاهاي مهسا خم آورد و به زانو شد و اين باعث شد كير ميلاد از كون مهسا خارج بشه ، مهسا گريه ميكرد و مشخص بود خيلي حالش بد شده ، ميلاد شروع كرد با كوس و سينه هاي مهسا بازي كردن و بعضي وقتا سرشو نوازش ميكرد ، كم كم حال مهسا بهتر شده بود .
ميلاد بهش گفت : اگه اذيت ميشي ادامه نديم ؟
مهسا : نه ، فقط آرومتر
ميلاد دوباره مهسا رو به شكم خوابوند و كيرشو با سوراخ مهسا تنظيم و با يك فشار فرو كرد ، مهسا دوباره ناله ميكرد ولي آرومتر ، ميلاد بيحركت روي كون مهسا خوابيد و يكم كه گذشت شروع كرد به عقب ، جلو كردن .
ميلاد همونطور كه داشت مهسا رو از كون ميگاييد ميگفت : واي دختر چه كون رديفي داري ، چقدر تنگه
مهسا داشت كم كم لذت ميبرد و تو همون حالتها ميگفت : كونم داره پاره ميشه ، كيرتون خيلي گنده هستش .
ميلاد به شدت تلمبه زدنش اضافه كرد و گفت : كير من گنده هست ولي كون تو خوب جاش داده ، بهتر از هر كوني كه تا حالا كردم
مهسا كه ديگه حالا فقط لذت ميبرد گفت : الان همش تو كونمه ؟
ميلاد : نه ، ولي آماده باش براي بقيه كيرم
ميلاد مثل وحشيها روي تخت و روي كون مهسا كه سفيدي و بزرگيش خيره كننده بود خوابيده بود ، كيرشو بيرون كشيد و دوباره با سوراخ مهسا تنظيم كرد و با يك فشار همه كيرشو تو كون مهسا كرد ، گريه مجدد مهسا بلند شد ولي ديگه ميلاد ول كن نبود ، با شدت زياد تو كونش تلمبه ميزد ، چند دقيقه بعد ديگه از گريه مهسا خبري نبود و اين صداي ميلاد بود كه ميگفت : بالاخره همشو تو كونت كردم ، واي چه كون تنگي بود
مهسا با شهوت گفت : بكن ، كونمو پاره كردي .
اين باعث شد ميلاد با شدت بيشتري تو كون مهسا تلمبه بزنه و گاهي بيرون ميكشيد و دوباره با تمام قدرت تو كونش ميكرد ، ديگه صداهاي مهسا و ميلاد بلندبلندتر شد تا اينكه ميلاد با يك ضربه محكم همه كيرشو تو كون مهسا كرد و روش خوابيد
مشخص بود آبشو تو كون مهسا ريخته .
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 6 )

نوشيدني كه مونا برامون آورده بود خيلي داغمون كرد ، تقريبا 20 دقيقه بعد ميلاد از اتاق بيرن اومد و خيلي عادي روي مبل نشست ، مليكا يه نگاه بمن كرد و با طعنه به ميلاد گفت : خسته نباشي
ميلاد كه از بودن ما در اتاق موقع سكسشون خبر نداشت با اطمينان خاطر گفت : مرسي ، مگه ميشه بودن با دوستان خسته كننده باشه
مليكا : راستي خوشگل خانمي ما كجاست
مونا : نميدونم ، با ميلاد صحبت ميكرد
ميلاد كه يكم دستپاچه شده بود گفت : آهان ، مهسا خانم ، داره تجديد آرايش .... يعني داره .... الان مياد
مليكا به من نگاهي كرد و با هم زديم زير خنده ، مونا از قضيه خبر نداشت براي همين هاج و واج ما رو نگاه ميكرد ، تو همين فاصله مهسا از اتاق بيرون اومد و با كمي لنگ زدن رفت كنار مونا نشست ، مونا بهش گفت : مهسا خانم چيزي شده /؟ كمرتون درد ميكنه ؟
مهسا : نه زياد ، نميدونم چرا يهو گرفت
مليكا كه شيطنت تو چهرش موج ميزد با لوندي گفت : نكنه چيز سنگين بلند كردي ؟
مهسا چشم غره اي بهش رفت و گفت : نخير ، داشتم بند كفشمو درست ميكردم پوزيشن بدي گرفتم و كمرم درد گرفت
مليكا : آهان پس به خاطر خم شدنه
مهسا : بله
مليكا بلند شد و رفت بيخ گوش مهسا نجوايي كرد ، تغيير رنگ چهره مهسا كاملا واضح بود ، مليكا مجدد بيخ گوشش چيزي گفت ، اين دفعه با نگراني خاصي بهم نگاه كرد ، براي اينكه اذيت نشه با لبخند همراهيش كردم
تا اين لحظه من جزء چند صحبت حركت خاصي از مونا نديده بودم ، مشروبي كه مونا بهمون داده بود داشت كم كم اثر ميكرد ، ساعت از 1 نيمه شب گذشته بود ، مهسا بعد از كون مفصلي كه به ميلاد داده بود توانش كم شده بود ، ميلاد ولي سر حالتر نشون ميداد ، مليكا رو به مهسا گفت : پاشو بريم يك قرص مسكن بهت بدم بهتر بشي
مهسا با مليكا رفتن و ميلاد هم رفت طبقه پايين ، مونا كه چشماش خبر از دگرگوني حالش داشت رو به من گفت : مهسا چش شد ؟
من : نميدونم ، قبل از اينكه ما پايين بريم خوب بودا
مونا از جاش بلند شد و كنار من نشست ، عطر هوس انگيزي داشت ، از نزديك كه به سينه هاش نگاه كردم بزرگي اونا مشخص شد ، مونا رو به من با شيطنت گفت : عجيب نيست سالم با ميلاد برن تو اتاق ، و ..............
من : و چي ؟
مونا : خوب مگه صحبت كردن .... ، ميگم دقت كردين
من : به چي ؟
مونا : به لباس مهسا
من با تعجب گفتم : لباس مهسا ، مگه چي بود ؟
مونا خودش بيشتر بهم نزديك كرد ، مشخص بود مست مست شده ،رون سفيدش از كنار چاك لباسش بيرون زده بود ، دستشو گذاشت روي شونم و گفت : مگه نديدين دامنش دور زده بود .
من : خوب شايد .........
مونا : شايد چي آقا پسر ؟
مونا حال طبيعي نداشت و دستاش روي سينه هام و شونه هام حركت ميكرد ، دستمو آروم روي رونش گذاشتم و يك فشار كوچيك دادم ، ميخواستم قاطيش بشم براي همين گفتم : شايد درش آورده و دوباره پوشيده
مونا : تو اتاق ، پيش ميلاد ؟
من : آره تو اتاق ، پيش ميلاد
مونا : باسه چي ؟
من : براي ميلاد
مونا : كه چي بشه ؟
دستمو روي رونش حركت دادم و بردم بالاتر و داخلتر ، خيلي به كوسش نزديك بودم .
من : براي نشون دادن ..........................
مونا : نشون دادن چي ؟
ديگه تعلل جايز نبود ، دست انداختم دور گردنش و كشيدمش سمت خودم ، لبمو روي لبش گذاشتم و بعد با يك حركت كشوندمش روي پاهام ، كيرم راست راست شده بود ، مونا با شهوت گفت : مهرداد ، من فكر ميكنم ميلاد مهسا رو ...............
من : مهسا رو چي ؟
مونا پاهاشو باز كرد و كامل روي پاهام نشست ، و خودشو بهم چسبوند ، حالا سينه هاش به سينم چسبيده بود و كوسش دقيقا روي كيرم
مونا : ميلاد خواهر خوشگلتو .............
من : دوست داري منم همون كارو با تو كنم ؟
مونا : آره ، پس ميدوني مهسا با ميلاد
من : آره ميدونم ، ديدم
مونا : ديدي ؟ ديدي چه حالي بهش داده ، ميلاد خوب بلده
من : از كجا ميدوني ؟
مونا : ميدونم ديگه
دستمو از جلو روي كوسش كشيدم و گفتم : نكنه اين ناز با آقا ميلاد آشنا شده
مونا : اينجا نه ، ولي من باهاش غريبه نيستم
من : با ميلاد يا با كيرشششششششششششششششششش
مونا با شنيدن كير خودشو روي كيرم پيچ و تاب داد وگفت : آره با كيرش ، همون كيري كه كوس خواهر نازتو فتح كرد
من : اشتباه كردي ديگه ، اون كير فقط كونشو پر كرد
مونا : عجله نكن كوسشم ماله ميلاد جونمه
دستامو بردم دو طرف بندهاي لباسش و كشيدمشون پايين ، حالا ديگه سينه هاش جلوم بود ، بدون معطلي تو دهنم گرفتم ، مونا بدون اينكه از بلند شدن صداش بترسه گفت : بخور بچه ، سينه هامو بخور
يكم كه خوردمش از روم بلندش كردم و روي مبل نشوندمش و رفتم وسط پاهاش ، شورتشو كنار زدم و كوسشو شروع به خوردن كردم ، همونطور داشتم ميخوردم و سينه هاشو ميماليدم ، بلند شدم و كيرمو از شلوار درآوردم و تو دهنش كردم ، خيلي خوب ساك ميزد ، ميخواستم مثل كون دادن مهسا به ميلاد ، مونا رو بكنم ، بلندش كردم و بر روي دسته مبل خمش كردم ، با انگشتم سوراخشو بازي دادم و كيرمو گذاشتم در سوراخش ، تا خواست با دستاش جلومو بگيره با يك فشار محكم نصف بيشتر كيرمو تو كونش جا دادم ، مونا بلند داد زد و گفت : وحشي كونمو پاره كردي .
اصلا دست خودم نبود با تمام قدرت پهلوهاشو گرفتم و تند تند تو كونش تلمبه ميزدم ، و به مرور همه كيرمو جا دادم ، مونا بر عكس ظاهر اولش خيلي فحش داد و ميگفت : كوني پارم كردي ، همه كيرتو تو كونم كردي ، ميخواهي جبران كون دادن و كوس دادن خواهرتو كني
من : آره ، پارت ميكنم ، اوخخخخخخخخخخ همه كيرم تو كونت جا شده
مونا و من اصلا متوجه اطرافمون نبوديم و سكس وحشيانه اي ميكرديم ، به شدت تلمبه زدنم اضافه كردم ، برخورد بدنم وقتي كيرم تا آخر تو كون مونا ميرفت با لپرهاي كونش خيلي صداي زيبايي ايجاد ميكرد ، ديگه داشت آبم ميومد ، دستامو دو طرف پهلوهاش فشار دادم و با تمام قدرت كيرمو تو كونش كوبيدم ، فوران آبم تو كون مونا باعث شد از اطراف كيرم هم بيرون بزنه ، مونا همونطور كه كيرم تو كونش بود گفت : خيلي محكم گاييدي منو ، كونم درد گرفته
وقتي از روي مونا بلند شدم ، و به عقب نگاه كردم عبور سايه اي رو متوجه شدم .
( ادامه دارد)
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 7 )

مهموني پر خاطره اي بود ، گاييده شدن مهسا و مونا اونم از كون و با خشونت ، لز بازي مهسا و مليكا ، به چشم ديدن فرو كير گنده ميلاد تو كون خوشگل و خوش فرم مهسا ، و به احتمال زياد ديده شدن كون دادن مونا به من توسط ميلاد ، اينها همه باعث شده بود اون شب فراموش نشه ، 2 هفته از اون شب رويايي ميگذشت ، مهسا و مليكا به تهران برگشته بودن و ميلاد و مونا چند باري باهام تماس گرفته بودن و منو به خونه دعوت كردند .
يك روز غروب وقتي از دانشگاه برميگشتم موبايلم زنگ خورد ، شماره ناشناس بود ، وقتي جواب دادم صداي دلنشين مونا بود ، مونا از كلاس تقويتي براي كنكور برميگشت ، ازم خواست همديگر رو ببينيم ، بهش پيشنهاد دادم بياد خونمون ، اونم قبول كرد و آدرس گرفت ، من خونه رسيدم و مقدمات پذيرايي از مونا رو آماده ميكردم ، دوباره موبايلم زنگ خورد ، مونا بود و نتونسته بود آدرس رو پيدا كنه ، بهش گفتم من ميام و جلوي كوچه منتظرش ميشم ، چند دقيقه بعد يك ماشين شاسي بلند جلوم ترمز زد ، ميلاد و مونا بودن ، دعوتشون كردم ولي ميلاد كار داشت و ميخواست بره ، وقتي مونا پياده شد ميلاد بهم گفت برم نزديكش و آهسته بهم گفت : مونا ظريف هستش ملايمتر باهاش رفتار كن
شصتم خبردار شد ميلاد بوده كه اونشب سكسمونو ديده
مونا رو بردم خونه ، وقتي روسري و مانتوشو درآورد كيرم درجا خبردار شد ، شلوار لي تنگ با تاپ يقه بازي كه نصف سينه هاش بيرون بود ، سوتي كشيدم و گفتم : واييييييييييي تو آخر منو ديونه ميكني
مونا با حالتي مغرورانه و لوند گونه گفت : تو ديونه خدايي هستي ، اون شب ذاتتو نشون دادي
من به طرفش رفتم و از پشت بغلش كردم و زير گردنشو بوسيدم و گفتم : ناناز من هنوز بابت اون شب ناراحتي؟
مونا : دهن منو سرويس كردي ، منم مثل مهسا تا چند روز سخت راه ميرفتم
دستام بردم روي كونش و ماساژ دادمشون و گفتم : من فكر كردم قبلا تمرين داشتي
مونا به طرفم برگشت و سينه به سينه شديم ، دست انداختم كمرش و به خودم فشردمش .
مونا : تمرين كه داشتم ولي تو خيلي وحشيانه عمل كردي
من : خوب تقصير خودت بود كه رامم نكردي
مونا : كلا شما پسرها همتون وحشي هستين
من : آره ، مخصوصا وقتي چشممون به اندام سكسي و ناز شماها ميوفته
مونا : اون از مهسا كه ميلاد پدرشو درآورد اين هم از من كه گير تو وحشي افتادم
من كه زودتر از موعد مست شده بود مونا رو به ديوار چسبوندم و تاپشو بالا زدم ، سينه هاي بلوريش كه سوتين هم نبسته بود بيرون افتاد
نوك سينه شو به دندون گرفتم و فشار دادم
مونا جيغ كوچيكي كشيد و گفت : حالا نوبت سينه هام شده وحشي
همونطور كه سينه هاشو ميك ميزدم و ميخوردم دستمو از روي شلوار به كوسش رسوندم و گفتم :چي ميشد آخ اگه نوبت بعدي اين باشه
مونا دستشو برد روي كيرم و گفت : نخيرم ، ديگه نوبت بعدي نداريم
و خودشو از من رهانيد و رفت روي مبل نشست ، همونطور كه داشت به اطراف نگاه ميكرد گفت : مهرداد واقعا پدر و مادر دلسوزي داري، ببين چقدر به فكر راحتي تو هستن
من : بله ، من از همشون ممنونم ، هميشه به فكر آسايش و راحتي من بودن
مونا : البته نبايد از مهسا گذشت ، اون چيزي ديگه هستش
من : مهسا جدا از خواهري برام يك دوست واقعي بوده
مونا زير چشمي بهم نگاهي كرد و با شيطنت گفت : دوست واقعي ، حالا بيشتر جنبه دوستيش برات سودمند بوده يا خواهريش
من : هر دوش ، هر كدومش جاي خودش
مونا : پس يك دوست دختر تمام بوده برات
من : بوده و هست
مونا : ميگم مهسا از اون دخترهايي هستش كه پسرها براش جون ميدن
من : تو هم كمي از اون نداري
مونا : ولي مهسا خيلي خوش هيكل و سكسي هستش، بيخود نبود همون شب اول ميلاد رو چپه كرد
من : ميلاد چپه شد ؟ تا اونجايي كه من ديدم مهسا چپه كه چه عرض كنم نزديك بود منهدم بشه
مونا بلند زد زير خنده و گفت : ديونه نظر من چيزه ديگه بود ، از اون نظر كه تو هم منو منهدم كردي
من : ولي نه به اندازه ميلاد ، خيلي محكم تمرين ميكنه
مونا : آره ميدونم ، محكم و زيبا
من : مثل اينكه تمرين داشتي باهاش
مونا با نگاه خمارش بهم گفت : تمرين ؟ من باهاش مسابقه هم دادم
رفتم كنارش روي مبل نشستم و دستم بردم وسط پاهاش و كوسشو فشار دادم و گفت : يعني اين حريفش بوده ؟
مونا دستمو از روي كوسش برداشت و گفت : حالا باشه بعدا بهت ميگم ، ولي من مطمئنم ميلاد حال خوبي به مهسا داده
من : نخيرم ، اگه گريه و غش و ضغف حاله شايد
مونا : مگه تو ديديشون ؟
من : آره ، هم من هم مليكا
مونا : همه سكسشونو ؟
من : آره
مونا : ميدوني وحشي بازي تو رو هم يكي ديگه ديده /؟
من : حدس ميزدم ، ميلاد ، درسته ؟
مونا : اوهوم
من : همشو ؟
مونا : چه فرقي ميكنه
من : خوب با اون سر و صدايي كه تو راه انداختي همسايه ها هم خبردار شدن
مونا با حالتي عصباني بهم گفت : نزار فحشت بدم ، من خيلي بد دهنما
من : فحش هم بدي من خوشم مياد
مونا : اون طور كه تو يكمرتبه كردي خوب دردم گرفت
من كه مست شده بود و اختيار كلمات دستم نبود گفتم : آخه كوس و كون و اون سينه هاي بلوريت هوش از سرم برده بود
مونا : پس بهتر بدوني كون خوشگل مهسا هم همينكار رو با ميلاد كرده كه اون كير گنده شو تو كون مهسا كرد
من : كير ميلاد رو بيشتر دوست داري يا منو ؟
مونا : كير ميلاد براي جلو خوبه از تو براي عقب
من : مگه از جلو هم ...؟
مونا : آره ، 2 سال پيش دوست پسرم اوپنم كرد و بعدش چند باري ميلاد
من : پس مزه كوس دادن هم چشيدي ؟
مونا مثل ديونه ها رو پريد و زيب شلوارمو باز كرد و كير شق شده منو تو دهنش برد ، همونطور كه داشت برام ساك ميزد تاپشو درآوردم ، مونا سرشو بالا آورد و گفت : مهسا چي ؟ از كوس داده ؟
من : فكر نكنم .
مونا : پس ميلاد براش راهشو باز ميكنه
بلندش كردم و روي مبل نشوندمش و شلوار و شورتشو با هم درآوردم ، چه كوس تپلي ، اون شب نتونسته بودم خوب ببينمش ، سرم بردم لاي پاش و شروع به خوردن كردم ، صداي مونا بلند شده بود ، يكم كه خوردم جلوش ايستادم و مونا شروع به ساك زدن دوباره كرد ، بعد از تو كيفش كاندومي درآورد و سر كيرم كشيد و هولم داد روي زمين و خودش اومد روم نشست ، كيرمو تو دستاش گرفت و با كوسش تنظيم كرد و نشست روش ، چه كوس داغ و تنگي ، صداي شهوتي مونا بلند شده بود و با شدت و تندي روي كيرم بالا ، پايين ميشد ، سينه هاشو تو دستاش گرفته بود و گفت : وحشي من ، كيرت كوسمو پر كرده ، اوف كه از كوس دادن لذت ميبرم
من : تا حالا كوس نكرده بودم ، اين اولين كوسي هست كه كيرمو توش جا دادم
مونا : كوس دادن لذتش بيشتر از كون دادن
من : كير ميلاد هم تو كوست رفته ؟؟؟؟؟
مونا : آره ، خيلي ، كيرش معركه هستش ، كوسو پر ميكنه و كون رو پاره
شدت حركتهاي مونا هر لحظه بيشتر ميشد و منم به اومدن آبم فاصله اي نبود ، ديگه كم كم داشت آبم ميومد كه با چند تا حركت ديگه آبم تو كاندوم فوران كرد و مونا هم با جيغي بلند روم افتاد ، معلوم بود ارضا شده .
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 8 )

حدود ساعت 10 شب ميلاد كه دنبال مونا اومد بود با اصرار زياد من شام موندن ، به خواسته خودشون سفارش پيتزا دادم ، ميلاد خيلي خودموني شده بود و من هم ديگه باهاش خيلي راحت بودم ، ميلاد كه توي ماشين مشروب خيلي خوبي داشت بعد از گرفتن اوكي من اونو آورد و با شام خورديم ، سرمو گرم شده بود ، مونا كه حسابي داغ شده بود روي مبل ولو بود و سينه هاي بلوريش داشت منو دوباره خراب ميكرد ، ميلاد هم تو بر اندام سكسي خواهرش بود ، بعد از اينكه متوجه مست بودن من شد گفت : ولي واقعا مهرداد اگه اين خوشگلها آفريده نميشدن ما چيكار ميخواستيم كنيم ؟
منم كه اوج گرما و شهوت بودم گفتم : فكرشم نميشه كرد ، ديدن اين همه زيبايي لازمه زندگي ما شده
مونا با لوندي و لوس كردن خودش گفت : خوبه اينم فهميدين بدون ما شما هيچ هستين
ميلاد رو به من گفت : من كه با داشتن 2 تا پري تو خونه هيچي كم ندارم ، مليكا و مونا شادي و اميد من براي اين زندگي هستن
مونا بلند شد و رفت طرف ميلاد و روي پاهاش نشست و لپش بوسيد و رو به من گفت : تنها كسي كه من باهاش احساس امنيت و آرامش ميكنم اين گل پسر هستش
ميلاد دستشو روي پاهاي مونا كشيد و گفت : البته با موندن امروز پيش شما فكركنم .............
مونا تو حرف ميلاد اومد و گفت : البته مهرداد جون جاي خودشو داره
من : من از هردوي شما ممنونم كه اينقدر بهم لطف دارين
ميلاد : البته مهرداد هم خوش شانستر از من نباشه بدشانستر نيست
من : من خوش شانسم چون دوستايي مثل شما دارم
ميلاد : نخير منظورم داشتن خانواده اي صميمي كه همديگر رو درك ميكنيد ، خواهري خوب مثل مهسا خانم و پدري دلسوز و صد البته مادري مهربان
مونا : اتفاقا منم همين رو ميخواستم بگم ، مهرداد بايد خيلي خوشحال باشه كه خوشگل خانمي مثل مهسا خواهرشه ، هم مهربان ، هم خوشگل و تيپيك واز همه مهمتر با شعور و درك بالا و اونطور كه من از مليكا شنيدم همه اينها مديوين داشتن مادري مثل عشرت خانم هستن ، مليكا ميگفت عشرت خانم علاوه بر داشتن اخلاقي فوق العاده از ظاهري خيلي زيبا برخوردار هستش ، هم خوشگل و هم خوش هيكل و هم سكسي .
اين آخريشو مونا با لوندي خاصي گفت و چشمكي هم به من زد ، ميلاد يه نگاهي به مونا كرد و گفت : پس بايد حتما مشهد دعوتشون كنيم و در خدمتشون باشيم ، خيلي دوست دارم زودتر ببينمشون .
من كه بدم نميومد يكم فضا سكسي بشه گفتم : ما هم دعوتيم ؟
ميلاد : 100% ، شما و مهسا خانم روي چشماي من جاي دارين
من : اي جدي ميگين ، مهسا رو كه مطمئنم روي چيز شما .... ، يعني همون شما ..... ، منظورم چشمتون جا داره
مونا اونقدر محكم زد زير خنده كه نزديك بود از روي پاهاي ميلاد پايين بيافته ، ميلاد با لحني محكم گفت : دلت بسوزه ، مهسا خانم هركاري بخواد در خدمتشم
من از روي مبل بلند شدم و قدم زنان بهش گفتم : بععععععععله كه در خدمتش هستين ، اونم خوب در خدمت شما بوده
ميلاد مثل كسي كه لجش در اومده باشه گفت : نه كه مونا در خدمت تو نبوده ؟
مونا كه روي پاي ميلاد نشسته بود و مست مست شده بود گفت : اگه بدوني خدمت به اين وحشي چه قدر سخته ، از تو بدتر از آدم پذيرايي ميكنه ، ديونه تلافي پذيرايي تو از مهسا رو سر من درآورد
هم من و هم اون 2 تا تو حال خودشون نبودن ، مونا علاوه بر مستي خيلي خوابش گرفته بودو تلو تلو خوران رفت تو اتاق و روي تخت خوابيد ، من به ميلاد گفتم : بزار يكم دراز بكشه ، عجله كه نداري ؟
ميلاد : نه
من رفتم تو اتاق و مونا رو روي تخت خوب جابجا كردم و يك ملافه روش انداختم و پيش ميلاد برگشتم ، خيلي مشروب خورده بوديم و زياد تو حال و هواي خودمون نبوديم ، ميلاد حالش بدتر بود ، ميلاد رو به من گفت : چيكارش كردي كه اينقدر ميناليد ؟
من : هيچي ، حداقل در برابر كاري كه تو به سر مهسا آوردي من با مونا كاري نكردم
ميلاد : من مهسا رو كاريش نكرده بودم كه ، مهسا منو ديونه كرد
من : آره ، براي همين اونشب از راه رفتن انداختيش
ميلاد كه ديگه مستي و شهوت چپش كرده بود گفت : اوخ كه يادم ننداز ، چه هلويي هستش
من كه ميخواستم بازم راحتر با ميلاد حرف بزنم گفتم : مهسا دقيقا مثل مامي ميمونه ، هم زيبايي اندامش و هم سكسي بودنش
ميلاد كه بازم سعي ميكرد در مورد ماميم با احتياط تر صحبت كنه گفت : فكر كنم شما با مهسا و ماميتون خيلي راحتين ، درسته ؟
من : بيشتر از اوني كه حتي بتونيد فكرشو كنيد
ميلاد : من چون خودم بخصوص با مليكا و مونا خيلي ندار هستم ، ميتونم يه چيزهايي تصور كنم ، ولي خيلي دوست داشتم مثل شما مامي خوشگل و سكسي داشتم
من : مليكا و مونا خانم كه محشر هستن ، يكي از يكي سكسي تر و خوشگلتر
ميلاد من من ميكرد و ميخواست سوالي كنه ، ولي تو نحوه پرسيدنش مونده بود ، خيلي دوست داشتم اين بحث ادامه پيدا كنه براي همين گفتم : مليكا كه مهسا رو ديونه كرد ، مونا هم منو . البته علت اصلي ديونه شدن مهسا شما بودين
ديگه قصد داشتم بيخيال همه چي بشم و راحت حرف بزنم
ميلاد يكم خودشو جابجا كرد و گفت : من علت اصليش بودم ؟ چرا
من : واقعا نميدونيد ؟
ميلاد : نه
من : يعني به نظر شما اون شب تو اتاق با حرارتي كه شما داشتين مهسا رو ديونه نكردين ؟
ميلاد : پس شما ما رو ديد ميزدين ؟
من : بله ، منو مليكا
ميلاد : همه جريان رو ديدين
ديگه ميخواستم بگم ، سكسي و راحت ، براي همين دستمو زير چونم گذاشتم و بهش نگاهي كردم و گفتم : همشو ، از خوردن هلوهاش تا كردنش
ميلاد هم حالش كمي از من نداشت براي همين گفت : مهرداد تو هم مثل من از ديدن سكس لذت ميبري ؟
من : خيلي ، اونم وقتي مهسا جونم زير يكي مثل تو خوابيده باشه
ميلاد : دوست داري ناله هاشو بشنوي ؟
من : دوست دارم ناله هاشو وقتي از روي لذت باشه بشنوم ، ناله هايي كه باعثش تو بودي .
ميلاد : مهرداد چقدر من و تو بهم نزديكيم ،راحت بهت بگم منم از وحشي بازي هاي تو با مونا خيلي خوشم اومد
من : ولي ميلاد از تو خيلي گنده هستش ، مهسا خيلي طاقت آورد كه از هوش نرفت
ميلاد : مهسا خيلي خوبه ، اندامش هوش از سرم برده ، تحملش هم عاليه
من بازم راحتر بودن رو ميطلبيدم و براي اينكه ميلاد رو بيارم تو اين فاز گفتم : تحمل مونا هم خوب بود وقتي تو كونش كردم
ميلاد كه منتظر اينطور صحبت كردن بود گفت : مونا رو خودم ساختمش ، اون كير گنده تر از كير تو را خورده
من : ميدونم ، حتما كير تو
ميلاد : آره
من : مونا كوس تاپي هم داره
جفتمون نميفهميديم چي ميگيم ، هر دو داشتيم از اين نوع حرف زدن لذت ميبرديم
ميلاد : ولي هر چي باشه كون مهسا نميشه ، خوب تونست كير گنده منو جا بده ، حيف كه وقت نشد كوسشم صفا بدم
من : خيلي دوست دارم ببينم زير خوابيده و داره بهت كوس ميده
ميلاد : تو مهسا رو كردي ؟
من : تو كون و كوسش نه ، ولي تا بخواهي براش خوردم ، ولي مطمئنم تو مونا و مليكا رو حسابي ميكني
ميلاد : مونا رو كه خيلي زياد ، ولي مليكا فقط چند بار
گرم صحبت بوديم كه مونا اومد تو پذيرايي ، سرشو چسبيده بود ، اظهار ناتواني و درد تو ناحيه گردن داشت ، همش بخاطر مشروب زياد و سكس بعداظهر بود ، ميلاد خودشو جمع و جور كرد و با مونا ازم خداحافظي كردن و رفتن
(ادامه دارد)
     
  
مرد

 
تفتيش ( قسمت 9 )

ارتباط من با ميلاد و مونا بيشتر شده بود و بيشتر زمانهاي آزادمون رو با هم ميگذرونديم ، تو اين مدت چند بار ديگه از حق كس و كون مونا خوب براومدم ، ميلاد هم همش ميگفت تلافيش بمونه براي وقتي مهسا مياد ، يك شب با ميلاد و مونا داشتيم تو خيابانها دور ميزديم كه موبايلم زنگ خورد ، ماميم بود ، و با تعجب ميگفت كه الان تو فرودگاه مشهد هستش و چون دلش برام تنگ شده بود بدون برنامه اومده بود مشهد ، ميلاد بلافاصله وقتي متوجه قضيه شد به طرف فرودگاه حركت كرد ، خيلي دلم براش تنگ شده بود ، مثل هميشه تيپ زده بود و وقتي از دورمامي رو به ميلاد نشون دادم باورش نميشد ، ميلاد و مونا رو به ماميمعرفي كردم كه مامي گفت قبلا از روي عكساشون با چهره هاشون آشنا شده ، وقتي مامي با ميلاد دست ميداد غير معمول بودن نگاهاشون داد ميزد ، ميلاد ما رو رسوند خونه و هر چي اصرار كرديم نيومدن تو خونه ، مامي از گرمي زياد كلافه شده بود و وقتي خونه رسيديم قصد دوش گرفتن داشت ، من براي شام ميخواستم سفارشي بدم كه مامي گفت غذا خورده ، مامي حموم رفت و من مشغول آماده كردن چاي ، 10 دقيقه مامي صدام زد ، داخل رختكن كه شدم بهم گفت : مهرداد پس حوله هات كجاست ؟
آخ تازه يادم اومده بود ، 2 دست حوله اي كه معمولا تو حموم ميذاشتم رو براي شستن قاطي لباسهاي چرك كرده بودم ، براي همين به مامي گفتم : مامي جون معذرت ، ميخواستم بشورمشون يادم رفته
مامي : خوب حالا من با چي خودمو خشك كنم و بيرون بيام ؟
همين طور كه داشتم دنبال راه حل ميگشتم مامي دوباره گفت : مهرداد ملافه تميز داري ؟
من : بله مامي
مامي : برو بيارش
من رفتم و از توي كمد يك دونه ملافه تميز آوردم و رفتم توي رختكن ، مامي نصف در رو باز گذاشته بود و وقتي من صداش كردم از پشت در دستشو براي گرفتن ملافه بيرون آورد ، من كه از همون اول ديدن مامي افكاره شيطاني تو سرم ميچرخيد گذاشتم بيشتر دستشو بيرون بياره كه همين باعث شد يكم از بدنش ديده بشه ، تو يك نگاه سريع تونستم نصف كون سفيد و خوشگلش و قسمتي از سينه هاشو ببينم ، ملافه رو كه بهش دادم بيرون اومدم و لحظه اي بعد مامي هم اومد ، ملافه از روي سينه هاش تا تقريبا يك وجب بالاي زانوهاشو گرفته بود
مامي رفت و روي يكي ز مبلها نشست ، به خاطر كوتاهي ملافه نصف بيشتر رونهاش بيرون بود و سفيدي اون داشت منو ديونه ميكرد ، رونهاي سفيد و تپل ، بدون اينكه بتونم خودمو كنترل كنم ميخ اندام سكسي مامي شده بودم ، با خيس شدن ملافه نوك سينه هاي مامي هم كاملا پيدا شد ، سينه هاي بزرگ وسفت مامي ، با وجود اينكه مامي سنش بالا رفته بود ولي سينه هاش خيلي خوب مونده بود ، سربالا و سفت ، طوري كه هر كسي تو نخش ميرفت مستش ميشد ، نميتونستم چشم ازشون بردارم ، با صداي مامي به خودم اومدم كه گفت : مهرداد چرا سطل تو حموم رو خالي نميكني ؟
من : سطل حموم ؟
مامي : بله سطل تو حموم
من : اون كه چيزي توش ننداختم
مامي : جدي ، پس بهتر يك نگاهي بهش كني
من : باشه حالا ، بعدا خاليش ميكنم
مامي : جدا فكر ميكني خاليه ؟
من : خب آره مامي جون
مامي از جاش بلند شد و به طرف حموم رفت ، پسر چي ميديم ملافه از پشت كاملا خيس شده بود و به بدن مامي چسبيده بود ، كون گنده و زيباشو ميشد ترسيم كرد ، جلوي در حموم كه رسيد به طرف برگشت و گفت : پاشو بيا تا بهت نشون بدم
و خودش داخل حموم رفت ، منم بلند شدم و رفتم تو رختكن ، مامي سطل رو با پاهاش هول داد جلوي در و پدال درشو با پاهاش فشار داد ، واي چه سوتي وحشتناكي ، كاندومي كه چند روز قبل باهاش كوس ناز مونا رو گاييده بودم توش بود و اصلا يادم نبود ، چون مونا وقتي ميخواست بره دوش بگيره از روي كيرم درش آورد و انداخته بود تو اين سطل ، سرمو نميتونستم بالا بگيرم ، مامي دوباره سطل رو هول داد كنار و اومد كه بره بيرون ، چون من جلوي در ايستاده بودم موقع رد شدن سينه به سينه شديم ، واقعا نميدونستم چه بلايي سرم اومده ، با نگاه كردن و برخورد با اندام مامي تحريك ميشدم ، چشمام تو سينه هاي مامي بود كه حالا جلوم ايستاده بود ، مامي با دستش سرمو بالا گرفت و تو چشمام نگاه كرد و گفت : نظافت و تميزي از اصول زندگي مجردي هستش ، اينطور چيزها نبايد زياد تو سطل بمونه چون بوي بدي ايجاد ميكنه و آلودگيش هم زياده ، فهميدي ؟
من با شرمندگي گفتم : بله مامي
مامي به طرف اتاق رفت تا لباساشو بپوشه و من هم رفتم براي ريختن چاي ، چند دقيقه بعد مامي با يك دامن خيلي كوتاه ولي آزاد و يك تاپ بندي خيلي ناز كه بالاي سينه هاش بيرون زده بود اومد ، كاملا معلوم بود طبق عادت سوتين نداره ، مامي هميشه بعد از حموم آرايش ملايمي ميكرد و اين دفعه هم خودشو خوشگلتر از هميشه كرده بود ، چايي رو ريختم و رفتم پيشش .
مامي به اطراف نگاهي كرد و گفت : مهرداد ولي خونه قشنگي هستش ، براي زندگي مجردي عاليه
من : بله مامي ، خيلي خوبه ، از شما و پدر ممنونم
مامي با لبخند : خواهش ميكنم عزيز دلم ، چرا اونجا نشستي بيا كنارم ، دلم برات خيلي تنگ شده بود
من بلند شدم و رفتم كنار مامي نشستم ، مامي دست انداخت و بغلم كرد و يك بوس آبدار از لپم كرد و با طعنه گفت : آخشش ، حال اومدم ، مگه همش به دوست دخترهات ميرسه ، يكمشم براي ما باشه
من كه اينطور راحت بودن با مامي هميشه آرزوم بود گفتم : مامي جونم ، منم دلم براتون خيلي تنگ شده بود ، باور كنيد هميشه جلوي چشمام هستين
مامي با زرنگي گفت : هميشه ؟
من : هميشه
مامي : يعني هميشه هميشه ؟
من : بله مامي ، لحظه به لحظه زندگيم
مامي خودشو متمايل به سمت من كرد و با عشوه گفت : يعني من هميشه و لحظه به لحظه زندگيت باهات هستم ؟
من : خوب آره مامي ، من از شما نيرو و انرژي ميگيرم
مامي : حتي وقتي با دوست دخترت هستي ؟
اصلا فكرشم نميكردم مامي اينطور رودست بهم بزنه ، مونده بودم چي جوابش بدم ، ولي از طرفي خيلي دلم ميخواست راحتر از ايني كه هستيم باهاش بشم براي همين گفتم : ميدوني مامي من داشتن اين شرايط رو مديون محبتهاي شما هستم براي همين هميشه و هر لحظه تو ذهنم هستين
مامي دوباره بغلم كرد و گفت : حالا چند تايي داري؟
من : چي مامي ؟
مامي : دوست دختر
من : چند تا ؟! مامي جون فقط يكي
مامي : جدي ؟ من با شناختي كه ازت داشتم گفتم حداقل 4 – 5 تايي داري
من : 4 – 5 تا ، چه خبر مامي ، مگه ميشه از پسشون براومد
مامي كه معلوم بود شيطنتش گل كرده با لوندي گفت : خوب لازم نيست از پس همشون بربياي ، 2- 3 تايي هم از پيششون بر بيا
مامي كامل زده بود جاده خاكي ، دوباره ادامه داد : خوب حالا اين دختر خوش شانس كيه ؟
من : ميشناسيش ، حدس نميزني ؟
مامي : اگه اشتباه نكنم مونا خانم خواهر مليكا ، درسته ؟
من : دقيقا مامي
مامي : آفرين ، از انتخابت خوشم اومد ، هم خيلي خوشگل و نازه و هم هيكلش خيلي قشنگه
من : مامي چجوري تو يك نگاه هيكلشو ديدي؟
مامي : ديگه ، اين جزء تخصص ما زنهاست ، باشه كه شما مردها هم كم متخصص نيستين
من : خيلي دختر خوبي هست ، يعني كلا همشون خيلي خوبن ، هم مونا هم ميلاد و هم مليكا
مامي : مليكا كه خيلي عاليه ، من شيفته اخلاق و مرامشم ، بيشتر مواقع پيشمونه
من : مونا و ميلاد هم از مليكا كم ندارن
مامي : خيلي با هم هستين ؟
من : نه زياد ، ماهي 1 يا 2 بار
مامي : جدا ، يعني كلا يكي دوبار در ماه همو ميبينين ؟
من : نه بيشتر
مامي با لحن خاصي گفت : آهان ، ماهي يكي دوبار سطل حموم بايد خالي بشه
دلم ميخواست همون جا اون سينه هاي بزرگشو بگيرم تو دهنم و بخورمشون ، چايي كاملا سرد شده بود ، بلند شدم كه عوضشون كنم كه مامي گفت : نميخواد ، خيلي گرمم شده ، چايي نميچسبه
من : تو يخچال نوشيدني دارم ، بيارم براتون ؟
مامي : بدم نمياد
رفتم و مشروبي رو كه مونا آورده بود رو براي مامي ريختم ، يكم كه خورد ، نفس عميقي كشيد و گفت : به به ، خيلي خوبه ، از كجا آوردي ؟
من : مونا آورده بود
مامي : خوبه ميبينم خودش همه مقدمات رو آماده ميكنه ، شب پيشت ميخوابه ؟
من : نه هميشه
مامي : برادرش ميدونه ؟
من : آره ، بيشتر مواقع خودش ميرسونتش
مامي با شادي خاصي گفت : واي چه جالب ، چه پسر خوبي هستش ، پس بايد حتما بيشتر باهاش آشنا بشم
من : اتفاقا اونم خيلي دوست داره ، هميشه ميگه دوست داره شما رو به صورت اختصاصي دعوت كنه
مامي : چرا ؟ اون كه منو تا امشب نديده بوده
من : عكساتون كه بهشون نشون دادم .
مامي : خوب ؟
من : ميگه خيلي زيبا و ...............
مامي : و چي ؟
من : هيچي ، كلا خوششون مياد از شما
مامي كه معلوم بود مشروب داره داغش ميكنه گفت : مهرداد يه سوال كنم راستشو ميگي ؟
من : من به شما تا حالا دروغ نگفتم مامي
مامي : اوني كه داخل سطل حمومه براي تو و مونا بوده ديگه ؟
من : بله
مامي : سكستون كامله ؟
من : بله
مامي كه داشت همون مامي راحت و وقيح خودم ميشد ادامه داد : پرده شو تو زدي ؟
من : نه ، دوست پسر قبليش اينكارو كرده
مامي : فقط احتياط كن ، حامله نشه
من كه اين روند صحبت كردن رو ميخواستم گسترشش بدم گفتم : حواسم هستش ، خود مونا هم دقت ميكنه ، تازه تنوع ميديم
مامي ابروهاشو بالا انداخت و گفت : تنوع ؟ ميشه واضحتر بگي ؟
من بازم به راحت بودن ادامه دادم و گفتم : منظورم همون براومدن از پسش هست
مامي : آهان پس حسابي راه افتادي
قرمزي چهره مامي نشون از داغ بودنش داشت ، پاهاشو از هم باز كرد كه باعث شد دامنش بالاتر بره ، رونهاي معركش بيشتر تو ديدم قرار گرفت ، گردن و بالاي سينه هاشو دست كشيد و ادامه داد : مهرداد چقدر گرمم شده ، اينجا هميشه اينطوريه ؟
من : نه مامي
مامي : خوب حتما هميشه لخت هستي كه گرما رو نميفهمي ، مونا هم كه مياد زياد با لباس نميمونه حتما
من : ميخواين بريم تو اتاق خواب من ، اونجا بهتره
مامي از جاش بلند شد و به طرف اتاق خواب رفت و گفت : من ميرم بخوابم
من باهاش تو اتاق رفتم ، يك اس ام اس برام اومد ، ميلاد بود و نوشته بود ((هاي پسر مواظب عشرت خانم خودمون باش ، حسابي بهش برس ،ميخوام خوب سرحال و شاد باشه ، امشب كه از نزديك زيارتشون كردم همينطور تو ذهنم موندن ،جدا درست ميگفتي فقط با مهسا خوشگله سنشون فرق ميكنه ، هم خيلي خوشگل و ناز هستن و هم خيلي خوش هيكل ، من هنوز نتونستم سعادت صحبت كردن كافي رو باهاش داشته باشم ، براي فردا شب خونه ما دعوتين ، تنهاييم ، من هستم و مونا با شما و مهمون عزيز و زيبامون عشرت خانم)) ديگه برام مسجل شده بود ميلاد خوابهايي براي مامي ديده ، خندم گرفته بود كه مامي گفت : چيه ، جوك برات فرستادن
من : نه مامي ، براي فردا شب ميلاد دعوتمون كرده خونشون ، البته به افتخار شما ، ولي خوب پدر و مادرش ايران نيستن
مامي : خوب چرا خنديدي ، دعوت كه خنده نداره ، راستشو بگو
بهترين فرصت بود تا مامي رو بسنجم و ببينم نظرش در مورد ميلاد و حرفهاي كه تو اس ام اسش زده چيه براي همين گوشي رو بهش دادم و گفتم : بفرماييد خودتون بخونيد
مامي گوشي رو گرفت و خوند و لبخند روي لبش نقش بست ، ديگه مشخص شد مامي چپه شده ، گوشي رو بهم داد و گفت : با مهسا خوب آشنا شده ، درسته ؟
من : بله
مامي با خنده گفت : مثل اينكه اين 2 تا خونواده بده بستون زياد دارن
و بعد شب بخير گفت و خوابيد
من صبح زود رفتم دانشگاه و قبل از اون نون گرم براي مامي گرفتم ، بعد از كلاس اولم به خونه زنگ زدم ،مامي تازه از خواب بلند شده بود ، قبل ازكلاس دوم برام اس ام اس اومد ، ميلاد بود و سوال كرده كه كجا هستم ، بهش زنگ زدم : سلام ميلاد ، خوبي ؟ من دانشگاه هستم ، كاري داري؟
ميلاد : سلام ، نه ، فقط ميخواستم ببينم به عشرت خانم گفتين براي امشب ؟ ميايين خونه ما ديگه ؟
من : بله ، من كه هميشه مزاحمم
ميلاد : اين حرفا چيه ،پس الان عشرت خانم كجا هستن ؟
من : خونه
ميلاد : خونه ؟ بنده خدا حالا يكبار هم كه مشهد اومده خونه تنهاش گذاشتي ؟ خوب امروز كلاس نميرفتي
من : نميشد ، درس اصلي هستش ، خيلي دلت ميسوزه برو ببرش بيرون
ميلاد كه انگار فقط منتظر همين بود گفت : هان راست ميگيا ، ولي خوب بد نميشه ؟
من : نه چه بدي ، اصلا انگار تو از كلاس بودن من خبر نداري ، برو به عنوان اينكه دنبال من اومدي براي بيرون رفتن ، بقيه هم به خودت بستگي داره
ميلاد نفهميد چطوري ازم خداحافظي كنه و قطع كرد ، تو كلاس همش فكرم درگير ميلاد و مامي بود ، حدود ساعت 5/1 بعداظهر خونه رسيدم ، مامي نبود و از بساط ناهار هم خبري نبود ، چند دقيقه بعد گوشيم زنگ خورد ، مامي جونم بود .
من : سلام مامي ، كجايي ؟
مامي : سلام پسرم ، صبح آقا ميلاد دنبال شما اومده بود ، نميدونست كلاسي ، ديگه اصرار كرد بيرون بريم و گشتي تو مشهد بزنيم ، منم كه تنها بودم استقبال كردم ، الان هم مزاحم ايشون هستم

(( آره مزاحم ، اگه بدوني اوني كه كنارت نشسته از حرفه اي ترين شكارچيان كوس تو مشهد هست اين حرف رو نميزني ، الان كه با من حرف ميزني اون با چشماش سينه هاي خوشگلتو داره ميخوره ، كوس تپلتو كرده و كون بزرگتو جر داده ))

من : اي سلامش برسونيد ، پس ناهار چي ؟ خونه نمياي ؟
مامي : چرا عزيزم ، براي همين زنگت زدم ، تا شما يه استراحت كوتاه كني من رسيدم ، غذا هم گرفتم
خداحافظي كردم و رفتم كه دوش بگيرم ، از حموم كه بيرون اومدم هنوز مامي نرسيده بود ، مشغول تعويض لباس بودم كه صداي در اومد ، مامي با همون تيپ خفنش بيرون رفته بود ، بعد از سلام و احوال پرسي بهش گفتم : خوش گذشت ؟
مامي كه خيلي سرحال بود گفت : خيلي ، ميلاد پسر خوبيه ، شاد و مودب ، از همصحبتي باهاش لذت ميبري
من : آره ، خيلي شاد و مودب و همه جوره يكه ، كجاشو ديدين بزارين امشب ، پس ديگه رديفه
مامي : رديفه ؟ چي ؟
من : هان هيچي ، مهموني رو ميگم
مامي كه متوجه طعنه بودن صحبتهام شده بود گفت : نه كه تو منتظر رفتن پيش مونا نيستي
و با گفتن اين حرف به طرف آشپزخانه رفت و ناهار رو آماده كرد
غروب حدود ساعت 7 مامي آماده شده بود و اصرار داشت قبل از رفتن حتما بايد كادو تهيه كنيم ، تابلوي خيلي زيبايي خريديم ولي مامي اصرار داشت به طور جداگانه براي مونا و ميلاد هم خريد داشته باشيم ، بالاخره از يك پاساژ شيك تو احمد آباد براي مونا و ميلاد ادكلن خيلي خوب تهيه شد و به سمت خونشون راه افتاديم ، وقتي داخل حياط شون شديم ميلاد و مونا به استقبالمون اومدن ، مونا تيپ يكي زده بود ، نيم تنه دكلته و دامن تنگ و كوتاه ، مامي اول مونا رو بوسيد و بعد با ميلاد روبوسي كرد ، من هم بعد از اينكه با ميلاد دست دادم مونا رو تو بغلم گرفتم ، مامي و ميلاد جلو جلو رفتن و من و مونا با كمي تاخير پشت سرشون ، مامي با اون مانتو تنگي كه تنش بود كونش غوغا ميكرد ، پس بگو چرا تو پاساژ همه ميخ ما بودن ، مانتوي بدن نما مامي همه رو متوجه خودش كرده بود ، مونا به دستم زد و اروم گفت : مهرداد ولي عشرت خانم خيلي خوش هيكل هستشا
من : خوب اين نتيجه ورزشه
مونا : خوب منم ورزش ميكنم ، پس چرا رو نميام ؟
من : تو تازه شروع كردي ، بزار من خوب ووورررزززششش بدم ، تو هم رو مياي ، البته زير باشي حالش بيشترا
مونا با عشوه بهم نگاه كرد و با لوندي گفت : اتفاقا رو بهتره ، مسلطتري ، همشو تصاحب ميكني
من : هر طور تو بخواي
مونا : مهرداد پس مامي جونت هم ووررززشش زياد ميكنه ؟//
من : آره ، حسوديت ميشه
مامي به عقب برگشت و گفت : شما 2 نفر ميخواييد مثل باديگاردها پشت سرمون باشين ، ميشه بگين اون عقب چه خبره ؟
مونا كه فكر نميكردم به اين زودي شروع كنه گفت : آخه عشرت خانم مهرداد ميگه از اينجا مناظر قشنگترن
مامي با لبخند نگاهي بهم كرد و به مونا گفت : ميدونم مونا جون ، اين پسره هميشه منظره هاي اينطوري رو دوست داشته
داخل پذيرايي كه شديم مونا قبل از نشستن مامي بهش گفت : عشرت خانم مانتو رو درنميارين ؟ اينطوري اذيت ميشينا
مامي : بله ، بهتر درش بيارم
و با مونا به طرف اتاقش رفتن ، مامي وقتي برگشت مانتو و روسريشو درآورده بود و سينه هاي بزرگش زير اون تاپ بندي كوتاه داشت منفجر ميشد ، شلوار استرجي هم كه پوشيده بود داشت به همه كيرها آماده باش ميداد ، ميلاد با چشاش داشت مامي رو ميخورد ، مامي با ناز و عشوه اومد و نزديك كه شد ميلاد براش كنار خودش جا باز كرد و ازش خواست پيشش بشنه ، ديگه چشما بود كه تو پر و پاي مونا و مامي ميگذشت ، هم صحبت ميكرديم و هم ديد ميزديم ، مامي تو صحبتهاش از پارك آبي موجهاي مشهد صحبت انداخت و
گفت : راستي بچه ها كسيتون اونجا رفتين ؟
مونا : من يكبار رفتم ، خيلي قشنگه
ميلاد : منم رفتم
مامي : من يك سال با دوستام آنتاليا رفته بوديم اونجا يك پارك آبي رفتيم ، خيلي خوب بود .
مونا : اونجا مختلط هستن ديگه ؟
مامي : بله ، خوبيش هم اينه كه همه ميتونن با هم باشن
من : ماميم عاشق شنا و آب هستش ، اينقدري كه جكوزي رو دوست داره فكر نكنم منو دوست داشته باشه
با اين حرف همگي زديم زير خنده و مامي گفت : راست ميگه ، نشستن و خوابيدن تو جكوزي آدمو زنده ميكنه
يكمرتبه مونا گفت : جدي ؟ خوب اتفاقا جكوزي خونه هم راه افتاده ، دوست دارين با هم بريم ؟
مامي نيم نگاهي به من كرد و گفت : والا چي بگم ، خوب من لباس نياوردم و تازه اينطوري شما هم اذيت ميشين
مونا : نه ، باور كنيد چند روزه ميخوام برم تنهايي حوصلم نميگيره ، تو رو خدا عشرت خانم بيا بريم ، من لباس دارم براتون
ميلاد : خوب بد نيستا ، اصلا نوشيدني هم براتون مياريم اونجا
مونا از جاش بلند شد و دست مامي رو گرفت و بلندش كرد ، مامي بازم به من نگاه ميكرد ، حس كردم نياز داره منم نظرمو بگم ، براي همين در حالي كه بلند ميشدم گفتم : خدا شانس بده ، اينهمه ما اومديم يكبار دعوت جكوزي نكردن ، مامي جون حداقل شما استفاده كنين
مونا : ديونه تازه آماده شده ، تازه اگه دلت ميخواد تو هم بيا ، كسي جلوتو نگرفته
ميلاد : خوب راست ميگه
مونا و مامي دوباره رفتن تو اتاق و بعد از 8-7 دقيقه اومدن بيرون ، واييييييييي چه كوسهاي نازيييييييييييييي ، مونا يك شورت و سوتين بندي قرمز پوشيده بود كه بيشتر سينه هاش بيرون بود و شورتشم فقط كوسشو پوشانده بود ، مامي هم يك سوتين بندي كه دور گردن آويزون بود پوشيده بود ، چون سينه هاي مامي خيلي خيلي بزرگتر از مونا بود ميشد گفت 80 % سينه هاش از سوتين بيرون زده بود ، باز موندن دهان ميلاد خيلي جالب بود ، 2 تا چشم داشت چند تا ديگه هم قرض گرفته بود و داشت اندام مامي رو نگاه ميكرد ، مونا بهمون نزديك كه شد چرخي زد و گفت : قشنگه ؟
مونده بودم من جواب بدم يا ميلاد چيزي ميگه كه تو همين زمان مامي گفت : قشنگه ؟ عاليه ، اندام قشنگي كه تو داري هر چي بپوشي زيباست و تو هستي كه لباس رو زيبا نشون ميده ، مگه نه مهرداد ؟
منتظر اين نبودم كه مامي از من بپرسه براي همين من من كنان گفتم : مممم من كه موندم چي بگم ، واقعا زيباست .
مونا رو به مامي گفت : البته عشرت خانم مثل اينكه شما خودتونو تو آيينه نديدين ، من تا حالا اندامي به اين خوش فرمي نديده بودم .
و بعد رو به ميلد كرد و گفت : داداشي يه فيلم آمريكايي بود كه خانمه نقش جاسوس رو بازي ميكرد و تو كشتي بود ، يادت اومد ؟
ميلاد : آهان ، بله
مونا : عشرت خانم مثل اون نيست ؟
ميلاد : اگه بگم بهتره دروغ نيست
مامي با ناز و لوندي رو به من و ميلاد گفت : خوب بسه ديگه ،اگه كار كارشناسيتون تمومه ما ميريم و شما هم دوست داشتين بيان
وقتي مونا و مامي داشتم ميرفتن تازه اوج زيبايي از پشت نمايانتر شد ، شورتهايي كه پوشيده بودن هردو از پشت بندي بود و قشنگ لاي كونشون قرار داشت ، وقتي از ديدمون خارج شدن من و ميلاد به هم نگاهي كرديم و ميلاد گفت : مهرداد ببخشيدا ، من از خير همه چي ميگذرم بجز جكوزي الان
من : منم همينطور ، ميلاد قلبم داره از جا كنده ميشه
ميلاد : واي اينا با ما چيكار كردن ، اين چه تيپي بود زده بودن ، ديدي همه چي رو بيرون ريخته بودن
من كه اختيار زبونم دست خودم نبود گفتم : جلوشون يه طور ، پشتشون هم طور ديگه ، ميلاد تا حالا اينقدر از ديدن مامي و مونا تحريك نشده بودم ، سينه هاي جفتشون داشت بيرون ميافتاد
ميلاد : كونشونو چرا نميگي ، با هر قدم داشتن باهات حرف ميزدن
من : جدي ؟ چي ميگفتن ؟
ميلاد : داشتن ميگفتن بيايين بغلمون بگيرين و نازمون كنين
من : اوفففففففففف ، ديگه چي ؟
ميلاد : مهرداد يك چيزي بگم ناراحت نميشي ؟
من : تو هر چيزي بگي ناراحت نميشم
ميلاد : من تا كس و كوني به اين سرحالي نديده بودم ، سينه هايي بزرگ و سفت ، اوخ كه ديونه شم
من : راستش خودم هم اينطوري دقت نكرده بودم
من و ميلاد گيج و مبهوت رفتيم و آماده شديم براي جكوزي ، ميلاد مشروب تاپي هم آورد و رفتيم پايين ، وارد سالن كه شديم مونا و مامي تو حوض جكوزي بودن ، و چيزي كه همون اول توجه منو جلب كرد نداشتن سوتين جفتشون بود ، مامي همين كه ما وارد شديم دستاشو گذاشت روي سينه هاش و گفت : اوه بچه ها ببخشيد ما سوتينمون رو باز كرديم ، يه لحظه و رفت كه ببنده
مونا رو به مامي گفت : چرا عشرت خانم ، بزارين راحت باشيم ديگه ، غريبه كه نيستن
مامي به من نگاه كرد و وقتي با لبخندم روبرو شد دوباره نشست داخل آب ، ميلاد با نوشيدنيها رفت بالاي سرشون و از نگاش خوندم ميخ سينه هاي مامي شده ، وقتي ليوانها رو دستشون داد مونا از مامي فاصله گرفت و به ميلاد گفت : بيا اينجا داداشي ،
ميلاد منتظر اين بود و خودشو بينشون جاداد ، منم رفتم روبروشون ، سكوت بينمون برقرار شد ، مونا از كنار ميلاد جدا شد و اومد جلوي من ايستاد ، و با چشماش سينه هاش نشون ميداد ، كيرم راست شده بود و اگه از آب بيرون ميومدم كاملا معلوم بود ، مامي و ميلاد بهم چسبيده بودن و چيزي نميگفتن ، مونا به ميلا د گفت : پس چرا موسيقي نذاشتي ؟
ميلاد :آخ يادم رفت
مونا از آب بيرون رفت و گفت : الان خودم اينكار رو ميكنم ، راستي مهرداد بيا كارت دارم
من هم از آب بيرون رفتم و با مونا از سالن خارج شديم ، يه پنجره بزرگي بود كه چون سالن روشن بود داخلش كاملا معلوم ميشد و وقتي برق راهرو رومونا خاموش كرد ديد به بيرون كم شد ، مونا دستمو گرفت و يواش گفت : مهرداد همين جا باش تا من برم موزيك بزارم و برگردم ، داخل نريا
مونا رفت و بلافاصله برگشت ، موسيقي آرومي شروع شد ، مونا بهم گفت از جام تكون نخورم و در سالن رو باز كرد و به ميلاد
گفت : ميلاد بهت نگفته بودم سالاد آماده كني ، ميدوني چقدر وقت ميبره ، من و مهرداد ميريم براي اينكار
مامي : نه عزيزم بزار من بيام كمكت
مونا : نه عشرت خانم ، بزارين پسر تنبلتون هم كار كنه
     
  
مرد

 
(ادامه قسمت ۹)

مونا : نه عشرت خانم ، بزارين پسر تنبلتون هم كار كنه
و در رو بست و چند ثانيه بعد تك لامپ روشن راهرو هم خاموش كرد ، ديگه ما كاملا به سالن مسلط بوديم و اونا اصلا نميتونستن ما رو ببينن ، مونا با شيطنت گفت : مهرداد بزار ببينيم چيكار ميكنن ، باشه ؟
من دستمو بردم و سينه هاشو گرفتم و گفتم : باشه
چند دقيقه به صحبت بينشون گذشت ، يكمرتبه ديدم مامي پشتشو به ميلاد كرد و ميلاد شونه هاي مامي رو ميماليد ، جفتشون وسط آب اومده بودن و تقريبا از نصف كون مامي به بالا معلوم بود ، فاصله ميلاد با مامي لحظه به لحظه كمتر ميشد ، دستهاي ميلاد از روي شونه هاي مامي پايين اومدو همه پشتشو در برگرفت ، ديگه حداقل فاصله رو داشتن ، ميلاد دستاشو برده بود و روي شكم مامي گذاشته بود و يكمرتبه مامي رو به خودش چسبوند ، و دستاشو برد بالا و روي سينه هاش گذاشت ، داشتم از شدت تحريك ديونه ميشدم ، مونا هم دستكمي از من نداشت ، مامي سرشو عقب برده بود و روي سينه ميلاد قرار داده بود ، ميلاد با حرارت گردن و بالاي شونه هاي مامي رو ميبوسيد و با دستاش سينه هاشو ميماليد ، تو يه حركت برش گردوند و لب تو لب شدن ، دستاي ميلاد پايين رفته بود و وسط پاي مامي رو ميماليد ، ميلاد بند شورت مامي رو باز كرد و ديگه مامي لخت لخت بود ، ميلاد مامي رو بلند كرد و لبه حوض نشوند و پاهاشو باز كرد ، واي چه كوس توپول و بزرگي ، سرشو برد و شروع به خوردن كوس مامي كرد ، صداي ناله هاي مامي بيرون ميومد ، مونا از راهرو خارج شد و صداي موزيك رو حداقل كرد ، ديگه راحت صداي مامي و ميلاد ميومد ، مامي دستشو روي سر ميلاد گذاشته بود و به كوسش فشار ميداد ، ميلاد از آب بيرون اومد و مامي رو هم بيرون آورد ، و روي سكو دراز كشيد ، مامي شورت ميلاد رو پايين كشيد و كيرشو تو دهنش كرد و مثل حرفه اي ها ساك ميزد ، مامي خيلي تند تند كير ميلاد رو تو دهنش ميكرد و بعضي وقتا ليسش ميزد ، صداي ميلاد اومد كه گفت : عشرت خانم من كوستو ميخوام
مامي از جلوي ميلاد بلند شد و رفت روي شكمش و كير ميلاد رو با كوسش تنظيم كرد و روش نشست و بلند گفت : ميدونم ، از همون اولي كه ديدمت ميدونستم بايد بهت كوس بدم
و شروع كرد به بالا ، پايين كردن ، ميلاد دو طرف كون مامي رو گرفته بود و وقتي مامي به پايين ميومد با شدت ميكوبيد ، سكو چوري بود كه ميتونستيم فرو رفتن كير ميلاد رو تو كوس مامي ببينيم ، يكم كه گذشت مامي بلند شد و ميلاد به طرف در سالن خمش كرد و كيرشو از پشت تو كوس مامي كرد و تند تند تلمبه زد ، از شدت تلمبه هاي ميلاد سينه هاي مامي حركتي زيبا به خودش گرفته بود ، ميلاد همونجور كه تو كوس مامي كرده بود گفت : آره ، از همون نگاه اول تصميم گرفته بودم بكنمتون ، كس و كون به اين قشنگي بايد گاييده بشه
مامي : ميدونم چه جنس خرابي هستي ، مهسا گفته بود ، گفته بود دنيا رو سرش خراب شده وقتي كيرتونو تو كونش جا دادين
ميلاد : آره ، مهسا خوشگله هم مثل ماميش كوس و كون معركه اي داره
و به شدت تلمبه زدن اضافه كرد و گفت : واي چه كوسي ميكنم من
مامي : جدا كيرتون گنده هستش ، كوسمو پر كرده ، تندتر بكنين ، كوسمو با كيرتون پر كنيد
ميلاد هر لحظه صداش بلندتر ميشد و شدت فرو كردن كيرش تو كوس مامي بيشتر و يكمرتبه از كوسش درآورد و مامي رو برگردوند و فوران آبش سينه هاي مامي رو زينت داد .
(ادامه دارد)
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

تفتيش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA