خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۹۹منصور با هوس و اشتها کس ماندانا رو لیس می زد .. مانی دیگه دستشو از رو کیر سیروس بر داشت تا بتونه راحت تر با منصور ور بره .. کونشو همچنان رو سر منصور می کشید . رعشه بر اندام پسر جوان افتاده بود . خیلی دوست داشت در اون لحظات با سیروس درددل می کرد و بهش می گفت رفیق اینا جنده نیستن . اینا زنای خونگی هستن . یه جنده هیچوقت این جوری به آدم حال نمیده .. بازم با خودش فکر کرد شایدم از اون جنده هایی باشن که فقط روزی یک بار حال میدن . اونم حال اساسی تا هم بدن خودشونو رو فرم داشته باشن و هم یه کاسبی درست و حسابی بکنن . اون طرف هم ویدا همش به این فکر می کرد نکنه حال و هوای جنده ها رو پیدا کرده باشه . نکنه این براش عادت شه و هر جا که یه مرد خوش تیپی روپیدا کرد که به اون نظر خاص داشته باشه بره به سمتش .. اونم در حضور شوهرش . جایی خونده بود که وقتی پرده شرم زن دریده شه دیگه خیلی از کارایی رو که نباید انجام بده انجامش میده . .. لحظاتی بعد جز به کیر سیروس به هیچی دیگه نمی تونست فکر کنه . تمام خستگی های تنش چیده شده بود . پسر هم به خوبی تنگی کس ویدا رو احساس می کرد . اونم مثل همتای خودش منصور به این فکر می کرد که این دو تا زن نباید هرزه باشن . ولی این که این جور راحت خودشونو در اختیار اونا قرار دادن حتما باید از اون اهل حال ها و قیمت بالا باشن . ماندانا دلشو نداشت که کونشو از رو سر منصور برداره .. زبون منصور رو عین زبون یک سگ می دید که داره از مسیر کون و شکافش روی کسش کشیده میشه .. منصور کیرش داغ شده بود .. به خودش فشار می آورد . با این که کیرش شق شده بود و یه کلفتی و درازی قابل قبولی داشت ولی یه نقطه ضعفش این بود که پس از انزال افت شدیدی می کرد و طوری شل می شد که باید کیر رو نگه می داشت و اونو به کس طرف می مالید تا به زحمت بره توی کس .. کلی هم باید وقت تلف می شد تا به نیمی از حالت سابق بر گرده . دامنه افت اون زیاد بود . اون دوست داشت آبشو در یکی از سوراخای ماندانا خالی کنه . از جاش پا شد ..ماندانا : چیه ؟ بدت میاد کونمو می خوری ؟ بو میده ؟ منصور : این حرفا چیه خانوم خوشگله . از سر منم زیادیه . من نمی خوام آبمو توی دهنت خالی کنم . هوس کس خوشگل تو رو دارم مثل اون دو تا, چه با حال دارن با هم حال می کنن ؟ منصور رو زمین و در یه حالت طاقباز دراز کشیده بود .ماندانا پشت به اون قرارگرفت . ولی رو کیرش نشست . بازم در جهت مخالف سیروس و ویدا . سیروس هم رو ویدا سوار بود .. ماندانا یه نگاهی به صورت خواهر شوهرش انداخت . انگاری که به خواب اصحاب کهف رفته بود .. سیروس در حال کردن ویدا با بدنش یه زاویه حاده درست کرده بود و ماندانا هم در یه حالت عمود و صاف رو کیر منصور نشسته بود .. در یه وضعیتی بودند که مانی صورتشو به صورت سیروس نزدیک کرد . سیروس و ماندانا هر کدوم در حال سکس با یه نفر دیگه بودند لباشونو رو لبای هم قرار دادند . منصور به رفیقش سیروس نگاه می کرد که چه جوری با این که کیرشو توی کس ویدا فرو کرده ولی حرص ماندانا رو هم می زنه و از همین حالا داره اونو آب بندی می کنه . البته ناراحت نمی شد . چون با رفیقش این حرفا رو نداشت . فقط این براش تعجب انگیز بود که واقعا بعضی ها با چه حرص و توان و اشتهایی سکس می کنن ! یه لحظه ویدا چشاشو باز کرد و صحنه بوسه سیروس و ماندانا رو دید .. چیزی نگفت در این حالت سر اون و منصوردر حالت خوابیده رو بروی هم قرار گرفته بود .از روی هوس یه نگاهی به منصور انداخت متوجه شد که اون حواسش به لبهای سیروس و مانداناست ... مجبور شد از ترفند زنانه استفاده کنه . ویدا : آههههههه کسسسسم .. کسسسسسم سیروس جون آتیشش زدی ... آخخخخخخخخ ... آههههههههه ...منصور بی اراده نگاهشو به سمت ویدا دوخت . یه لحظه که سینه های ویدا رو دید حس کرد که از سینه های ماندانا تازه ترن .. خودشو به سمت ویدا کشوند تا صورتش به صورتش بچسبه . زن احساس گرمای شدیدی رو رو پوست صورتش حس می کرد .. لبای ویدا برای پذیرایی از لبان منصور باز شده بود . حالا هر چهار تاشون یه حس ار تباط دو نفره رو داشتند . سیستمی که به اونا لذت زیادی می داد و پسرا لذت به این سبکو تازه حس کرده بودند . لباشون که از هم وا شد هر یک دوست داشتن به نحوی از احساسشون بگن ...سیروس : منصور من که تا به حال این جوری حال نکرده بودم .. منصور : اگه شما بهمون اعتماد نمی کنین ما شماره خودمونو میدیم که هر وقت دلتون خواست و هر جا که باشین ما دو تا با کله خودمونو می رسونیم به شما ..ماندانا : همراه با کیرتون دیگه ... دسته جمعی خندیدند . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۰ویدا هم لذت فوق العاده ای رو در بدنش و در تمام قسمتهاش احساس می کرد . اون بعد از این که برای بار اول سکس های خلافشو شروع کرد هر گز فکر نمی کرد روزی برسه که خودشو بی پروا و اونم این جوری بخواد در اختیار کسی بذاره .. در حضور یکی دیگه و یک زن دیگه اونم از بستگانش و لذتشو هم ببره .. منصور طوری اونو می بوسید که دوست داشت کیر اونم از کناره های کیر سیروس می رفت توی کسش .. همین حس رو ماندانا هم داشت . در حال بوسیدن سیروس دوست داشت که کیر اونو هم توی کسش حس می کرد . . پسرا اوج گرفته بودن . هم از طرف کیر و هم در حالت بوسیدن .. ولی ویدا خیلی راحت تر تونست ار گاسم شه .. در سکس مستقیم سکان عملیات در دست منصور بود .. منصور واسه یه لحظه حس کرد که ویدا یه تغییری درش ایجاد شده .. چون زن لبای اونو به شدت گاز گرفته و مدام فریاد می زد حالا کیر تو رو می خوام حالا کیر تو رو می خوام . بدش به من . بدش به من . بدش به من ..ماندانا : صبر کن ویدا جون .. صبر کن .. الان این منم که کیر سیروس جونو می خوام تا دو تایی شون با هم منو راحت تر ردیفم کنن . اوووووووووههههههه کسسسسسم .. کسسسسسسم .. ویدا : سیروس سیروس جون حالا آب بده آب بده آب بده ... سیروس دیگه گیج شده بود . نمی دونست به کدومشون برسه . تا حالا جنده این جوری نکرده بود . کیرش خیلی سنگین شده بود . تا بخواد فکر کنه که طوری داغش کنه و در یه حالت بدون استهلاک آبشو خالی کنه توی کس ویدا آب کیرش به خودی خود توی کس راه افتاده بود ..ویدا : اووووووووهههههه اوووووووههههههه جووووووون کسسسسسم کسسسسسسم .. آب .. آب بازم آب بده .. هرچی توی کیرته توی کمرته خالی کن ... بازم می خوام ... سیروس بلافاصله از رو کس ویدا پا شد و رفت سراغ ماندانا .. دوتا مرد اونو میون خودشون قرار دادند . ماندانا که در همون حال رو کیر منصور سوار بود و سیروس هم کرد توی کونش ..منصور : خوب مال ما رو شریک شدی ها ..سیروس : تو هم می خواستی زود تر اینو سر حالش کنی تا بیای شریک من شی . اونا هاش رو زمین ولو شده .. نگاه کن چه جوری داره انگشت می زنه آب کیر منو می خوره ؟ هنوز سیر نشده . اون بازم می خواد .. منصور : اگه من این ور خالی کنم چیزی واسه اون نمی مونه که برم سراغ اون .. ماندانا خنده اش گرفته بود . اون هنوز ار گاسم نشده بود و فعلا به این که تا چه حد ممکنه تشنه آب کیر باشه فکر نمی کرد اون حالا فقط کیر می خواست . ولی حس کرد که اگه ویدا بدنش نیاز داشته باشه می تونه بازم ایثار گری کرده و بعد از ار گاسم از حق خودش بگذره ..ماندانا : آههههههه دارم از حال میرم . دارم می میرم .. سیروس همین جور خشک فرو کردی توی کونم .. ولی بد نشده ها .. انگاری یه چیزی توی کونمو خیس کرده .. سیروس : ته مونده آبیه که توی کس ویدا جون خالی کردم . حالت قلقلکی ماندانا شروع شده بود ...ماندانا : پسرا پسرا تند تر .. تند تر .. چیزی نمونده .. چیزی نمونده .. ووووووییییییی وووووووویییییی کسسسسسسم کسسسسسسم تمام تنم داره می لرزه ... دارم اون جوری میشم .. اون جوری شدم .. اووووووووهههههههه ...سر و صدای ماندانا لحظه به لحظه بیشتر می شد .... اون ار گاسم شده بود ...ماندانا : ویدا جون هنوز تشنه ته ؟ منصور بیاد توی کست خالی کنه ؟ ویدا : اوخخخخخخخ عشق من .. نه ..نه . تو چقدر خوبی .. منصور جون بعدش میاد سراغ من ایرادی نداره واسه منم یه چیزی کنار می ذاره .. آخخخخخخخخ ..کسسسسسم کسسسسسسم .. چقدر خارش داره امروز ... ماندانا : مال منم همین طوره . انگار هرچی بیشتر خارونده میشه مزه و لذت اون بیشتر میره زیر پوست کس ...ویدا حس کرد که ماندانا با این حرفش داره میگه که خیلی به کس دادن علاقه منده و از کسش خیلی کار کشیده .. ولی پسرا طوری غرق گایش اون بودند که دقتی به این مسائل نداشتند تازه فرقی هم واسه اونا نداشت . منصور می دونست که اگه توی کس ماندانا خالی کنه باید کیرشو به زحمت فرو کنه توی کس ویدا . منصور : چی شد من کیرمو بکشم بیرون برم سراغ ویدا جون اون طرف خالی کنم ؟ ویدا : نه .. نهههههههه .. من حق زن داداش خودمو نمی خورم . کارشو برس .. اونم ویتامین می خواد .. بعدا بیا سمت من . یک بار دیگه باید سر حالم کنین ..منصور هم آن چنان توی کس ماندانا خالی کرد که تا به حال سابقه نداشت به این اندازه انزال شه . وقتی هم که کیرشو در آورد و رفت به سمت ویدا حس کرد که باید تا چه حد شل شده باشه . ویدا رفت رو کیرش نشست .. منصور : یه چند لحظه صبر کنی سفت میشه . کیرشو گرفت توی دستش و اونو به کس ویدا مالوند . زن از حس کیر تازه ای که می خواست بیاد سراغ اون لذت می برد .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۱منصور باورش نمی شد که کیری که تازه انزال شده خودشو سبک و خالی کرده باشه یه بار دیگه سریع تا به اندازه ای که بتونه راحت و استوار بره توی کس ویدا شق کنه . هیجان زده شده بود . فکر می کرد بر ترین مرد سکسی دنیاست . باورش نمی شد . ویدا با این که روش نشسته تلنبه زدنو شروع کرده بود ولی منصور کمرشو نگه داشته و در حرکاتی از از پایین به بالا کمکش می کرد تا زود تر سر حال بیاد .. ویدا حس کرد که فقط داره لذت می بره و این که بخواد یک بار دیگه سر حال شه بعید به نظر می رسید . اما حس یک کیر جدید و تازگی اون به تمام بدنش سرایت کرده اونو به وجد آورده بود . حالا دیگه خیلی بهتر و بیشتر از گذشته می تونست ماندانا رو درک کرده با هاش همراهی کنه . اون طرف هم سیروس کون ماندانا رو بسته بود به رگبار و با کف دستش به کس اون امون نمی داد ... ویدا چشاش خمار شده بود . حرکات دست و بدن منصور اونو بی حالش کرده بود . در همین لحظه حس کرد که یکی داره کونشو با یه کرمی چرب می کنه .. دو تا دستای منصورو که رو کمرش حس می کرد . متوجه شد که اون باید دست منصور باشه که هوس کون اونو کرده . حالا می رفت یک بار دیگه تجربه دو کیر در بدنو حس کنه . آخ که چقدر براش جالب و هیجان انگیز بود .. سیروس فرو کرد توی کونش .. بازم با این حس که دو تا کیر داره میره توی دو تا سوراخ بدنش و میاد بیرون لذتش زیاد می شد ... در همین لحظه ماندانا رفت و از یه گوشه ای یه موزی بر داشت و پس از این که اونو با آب شست موزو به دهن ویدا نزدیک کرد .. ماندانا : این جور که داری دهنتو باز می کنی می دونم که دوست داشتی یه کیر دیگه این جا بود و فرو می رفت توی دهنت . ولی چاره چیه حالا که نیست می تونی با این موز خودت رو مشغول کنی . بد چیزی هم نیست . بهت خوب حال میده . یه حالی که اصلا ندونی چیکار کنی .. جووووووووون .. وقتی با هوس ساک بزنی لذت همون کیر رو بهت میده .. چون اون دو تایی که توی کس و کونت هستند این حس تو رو تکمیل می کنن . ویدا : حرفای شیرینی می زنی .. ماندانا : ولی نه به شیرینی کیر هایی که تو داری با هاش حال می کنی .. ویدا : فدای داداش جونم بشم که زن داداشی بهتر از تو نمی تونست واسم پیدا کنه .. ماندانا : منم فداش شم که این قدر هوامو داره . ولی تازگی ها ازش دلخورم . منو سپرده به تو که مراقبم باشی که حجاب و پوششم مرتب باشه ...ویدا : عیبی نداره به بزرگواری این آقایون و به بزرگی کیرشون ببخش .ماندانا : من در زندگی مخصوصا در زندگی زناشویی گذشتم زیاده . بالاخره یکی از طرفین باید گذشت داشته باشه تا زندگیشون سر و شکل بگیره از هم نپاشه . سیروس و منصور دو تایی شون گیج شده بودن . هر کدومشون می خواست یه حرفی رو در این مورد بزنه حداقل می خواستن با خودشون در میون بذارن ولی بی خیالش شدن . نمی خواستن از مسئله اصلی دور بمونن . زن به مرد غریبه کس وکون می داد اون وقت داشت از گذشت حرف می زد .. منصور حس کرد که کیرش بازم سنگین شده .. ویدا موزو گذاشته بود توی دهنش و اونو با هوس و میک زدن و حرکت آروم لباش فرو می کرد توی دهنش و خیلی آروم بیرون می کشید . لحظاتی بعد موزو به کناری انداخت و با اشاره انگشت ماندانا رو به نزدیکش خوند . لباشونو رو لبای هم قرار دادند . صاحبان جفت کیر از این حرکت لز نمای اونا ذوق زده شده با سرعت و شور بیشتری به گاییدن ویدا ادامه دادن .. دستای سیروس رو کون ویدا بود و دستای منصور دور کمر ش حلقه شده وویدا هم در حال بوسیدن ماندانا دستاشو رو سینه هاش قرار داده بود . یه لحظه حس کرد که پسرا با هم آب کیرشونو توی بدنش خالی کردن . با این که دوست داشت یک بار دیگه هم به ار گاسم برسه ولی دیگه کمی سخت بود . پسرا دیگه از حال رفته بودند . اگه می خواستن زنی رو به عنوان جنده بکنن هیچوقت نشده بود که قبل از تموم کن گفتن های جنده کارشونو تموم کنن ولی حالا دیگه فکر می کردن به اندازه کافی سر حال شدن . دقایقی بعد ویدا و ماندانا خودشونو مرتب کردن .. ماندانا : آقایون خیلی خوش گذشت . باید بریم که شوهرامون میگن چه خبر شده .. ویدا : راست میگه پسرا . وگرنه دوست داشتیم تا چند ساعت دیگه توی بغلتون بمونیم . خیلی دوست دارم یه روزی بیاد که جلو شوهرامون ما رو بکنین .. خیلی حال دادین .. بالاخره از هم خدا حافظی کردند ...ماندانا : عجب پسرای با حالی بودن .. ویدا : آره . ولی فکر می کنی برای ما حالی مونده باشه که با اون سه تا بکنیم ؟ ماندانا : نمی دونم . ولی اگه خسته ای اونا رو تا پاسی از شب همین داخل شهر نگه می داریم . ویدا : فدای تو و هنر مندیهای تو عشق من ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۲ماندانا و ویدا بازم یه به نگاهی به سر و وضع هم انداخته وقتی که مطمئن شدن همه چی امن و امانه رفتن به سمت جایی که از اون سه تا مرد و یک زن جدا شده بودند . ولی خبری ازشون نبود .. از مسئول اون جا پرسیدن که اونا کی رفتن .. که جواب شنیدن یک ساعت پیش .. ماندانا : چیه این قدر استرس داری . فکر نکنم به خاطر شوهرت رامین این قدر مضطرب باشی . فکر می کنی اونل بفهمن که ما زیر کیر دو نفر دیگه بودیم ؟ یعنی فکر می کنن که به این زودی عرضه اینو داشتیم که دو تا کیر دیگه بخوریم؟ اگه این طور باشه که باید بهمون مدال بدن . تازه بفهمن مگه چی شده ؟ویدا : آخه خوب نیست. فکر می کنن حتما ماازنای خیابونی و بی شخصیت هستیم .ماندانا : خودشون این چند روزه به خوبی شخصیت ما رو دیدن . این حرفو که زد دو تایی شون شروع کردن به خندیدن . یک بار دیگه دست تو کمر هم به قدم زدن در ساحل دریا پرداختن .ویدا : میگم مانی جون نکنه با این کارمون یک بار دیگه هم دو تا جوون دیگه به تورمون بخورن . ویدا : من که دیگه خیلی خسته ام دلم می خواد همین جا بگیرم بخوابم .ماندانا : چه ایرادی داره ! بگیر بخواب . منم بغلت می زنم نوازشت می کنم برات لالایی می خونم . دقایقی بعد اونا در همون مسیر اون چهار نفر رو دیدن ... قبل از این که متین و ولی یه حرفی بزنن ماندانا شروع کرد به پیشدستی و گفت- شما کجا یین .؟ ما الان نیمساعته که دنبال شما می گردیم . فکر نکردین که دو تا طعمه خوشگلو همین جوری ول می کنین به حال خودشون گرگها در کمینن ؟ ما دیگه جون نداریم که گاز زده شیم .متین : اتفاقا ما هم می خواستیم همینو از شما بپرسیم . .ماندانا یه چشمکی به ویدا زد و با یه لبخند معنی دار دیگه همه چی تموم شد . مینا هم دیگه اون مینای خجالتی روز قبل نبود . اون از وقتی که میثمو در اون شرایط دیده بود با خودش گفت که اگه نجنبه سرش کلاه میره الان بهترین وقتیه که از زندگیش و شرایط پیش اومده استفاده کنه . مینا خطاب به ویدا وماندانا گفت شما چرا آقاتونو با خودتون نمیارینماندانا : می خواین نون ما آجر شه ؟ویدا : تازه اون آجرو هم می زنن بر سر ما .. متین : اون وقت دیگه چیزی به ما نمی ماسه .. مینا : شما هم دو تا می تونین دوست دختر دیگه ای با خودتون بیارین ..اون شب دسته جمعی فشرده کنار هم خوابیدند . هیشکدومشون هم لباسی بر تن نداشتند . مینا هم که رفت وسط پسر خاله ولی و دوستش متین دراز کشید ماندانا هم در یه سمت دیگه ولی بود و ویدا هم بین متین و میثم قرار گرفته بود . مینا تا صبح بار ها و بار ها با اون دو تا پسر حال کرد .. میثم هم که فقط با ویدا مشغول بود که گاه اونو با متین هم شریک می شد . پنجره رو باز کرده بودند تا از هوای سالم طبیعت و نسیم دریا نهایت استفاده رو بکنن . چند بار میثم هوس زنشو کرد و می خواست با اون باشه که هر بار سرشو بالا می گرفت و به سمت اون می نگریست یا کیر متین رو در بدن زنش می دید و یا می دید که ولی باهاش مشغوله ..میثم : مینا جون یه چیزی هم واسه ما بذار که خونه که رسیدیم بی نصیب نمونیم .مینا : عزیز دلم تو که خودت جای مخصوصی توی دل ما داری ..میثم : من دوست دارم در یه جای دیگه هم جای مخصوص داشته باشم . مینا : اون جا رو که همیشه داری . من نمی دونم شما مردا چقدر حریصین . من که دارم می بینم کیرت تا ته رفته توی کس ویدا جون اون وقت بازم طمع داری به این که بری سراغ همسر مکرمه معظمه ات ؟ میثم : اگه بدونی وقتی یکی داره زن آدمو می کنه اونم جلو چش آدم چه حسی به آدم دست میده .مینا : آهااااااا بشنوید یک سخن از مادر حوا .. الان دیدی که من چه خانوم خوبی هستم ؟ اصلا به ویدا جون گفتم که بیا جامونو با هم عوض کنیم ؟ ویدا : من که حرفی ندارم .. مینا : نه ویدا جون حالت رو بکن . بذار این آقا خطش خوب شه . ما خونه مگه کم می بینیمش که حالا اومدیم مهمونی بازم به دم ما بسته باشه ؟ میثم : گذر پوست به دباغخانه میفته ها ..مینا : آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت . الان تا دلت بخواد دباغخانه فراوون شده . مینا که یه پهلو بود و از پشت ولی داشت کونشو می کرد و از روبرو هم متین کرده بود توی کسش گفت ولی جون بکش بیرون و به شوهرم میثم جون نشون بده که زنش چه حالی داره می کنه ! متین هم اطاعت امر کرد .. کیرشو گرفت جلو چشای متین ..ویدا : مینا جون تو این قدر هوس داشتی و ما خبر نداشتیم ؟ تو و شوهرت باید بر نامه های سکس ضربدری بذارین با دوست و آشنا ها . حالا اگه از بچه محل ها گیرتون نیومد هستن زوجهایی که بخوان با این شرایط کنار بیان .. ..... ادامه دارد ....نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتوگل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۳ولی : میثم جون می تونی خوب ببینی و ور انداز کنی که کیر پسر خاله زنت چه جوری از نصف به بیشتر رفته توی کون زنت .. حالا تو مرد هستی و ممکنه سختت باشه ولی نگاه کن اگه یه خورده چشات ریز بین باشه به خوبی متوجه میشه که دو سوم کیرم رفته توی کون مینا جون . هنوز جا داره که بازم بیشتر از اینا جا باز کنه . خیلی حال میده . آدم با این کوناست که حال می کنه . قدر این کون رو بدون . کون ناب دختر خاله جونمه . این کون را من بزرگش کرده ام .. از اون جمله های معروفه .. حالا تو حساب کن که من کی هستم و منظورم از کون کیه .. مینا : حالا ولی جون این قدر امام بازی در نیار بذار ما حالمونو بکنیم ..ولی : دختر خاله جون اگه اجازه میدی من فعلا تو رو بسپرم دست آقا متین و خودم یه جورایی با ماندانا مشغول شم که اونم بیکار نشینه . طفلک این قدر مظلومه که کاری به کار کسی نداره . اگه اونو بکنی تا صبح حرفی نداره .. دست بهش نزنی بازم حرفی نداره .. چقدر از این خانوما خوشم میاد . لذت می برم از این که این مدل خانوما رو می بیننم . ای کاش من هم یک ماندانا داشتم .. ماندانا : فرض کن حالا هم داری . من مال توام . هر وقت که خواستی من در خد متتم .. ولی : نوکرتم . خیلی با حالی . خیلی مشتی هستی ..ماندانا : فدات شم .. اگه بدونی چقدر کیرت به زیر پوست آدم حال و جلا میده ..ولی کیر از کون مینا بیرون کشیده شو فرو کرد توی کس ماندانا ..میثم هم که در حال گاییدن ویدا بود و متین هم که داشت مینا زن میثمو می کرد ..مینا : عزیزم .. عشق من عادت می کنی .. طوری عادت و حال می کنی که وقتی از این جا رفتیم خودت بری دنبال زوجهای سکسی و بگردی ببینی چطور میشه این زوجها رو پیدا کرد .. بازم دست به دامن من میشی . من دوستان با حال زیادی دارم . یکی دو بار بهم گفتن . راستش هم سختم بود هم این که نمی تونستم تو رو با دیگران ببینم . حالا نه سختمه نه این که از دیدن تو با دیگران حرص می خورم . شوهرم مال یکی دیگه میشه منم مال شوهر دیگران میشم . تازه یه زن بیشتر می تونه حال کنه . چون تابو شکنی واسه اون سخت تره .ببین .. خوب خوب ببین عادت کن .. ببین چطور کیر آقا متین میره توی کسم وبر می گرده .. حالا به جاش تصور کن کیر های آقا رحیم و مهرداد و مهرزاد و شایان و کلی مردای دیگه رو .. چه فرقی می کنه ! در عوض تو هم خانومای اونا رو می تونی داشته باشی این جوری نیست که بدی و چیزی نگیری . تازه اگه گروهمون زیاد شه خیلی بیشتر از اینا بهت می رسه ...ویدا : نگو .. نگو مینا جون دلم رفت .. شوهر منم و داداشم اصلا اهل این بر نامه ها نیستن . فر هنگشون خیلی پایینه . اونا انگار در قرن بیست و یکم زندگی نمی کنن . ماندانا که در گوشه دیگه تخت بود سرشو آورد بالا و یه نگاهی به ویدا انداخت . از این که اون داره این جوری حرف می زنه هم تعجب کرده بود و هم خوشحال بود . باورش نمی شد این همون ویدایی باشه که تا چند وقت پیش خیلی ازش حساب می برد و حتی می ترسید پیش اون روسری خودشو تا نیمه های سرش ببره عقب . اونا تا صبح توی بغل هم وول می خوردن ..دیگه کار به جایی رسیده بود که هر کیری که به هر کس و کونی می رسید امون نمی داد . میثم حس کرد که حق با زنش میناست .. اون در این یکی دوروزه به این شیوه عادت کرده بود . با این که عشقبازی و سکس با زنش مینا لذت خاص خودشو داشت ولی می دونست که بازم براش یکنواخت میشه ... وقتی که میثم و مینا داشتن از اون چهار تا خداحافظی می کردن با هم قرار گذاشتن که تا آخر تابستون یه بار دیگه همچین بر نامه ای رو با هم بذارن که با مواففت هر شش نفرشون تصویب شد .. ماندانا و ویدا هم بر گشتن سر خونه و زندگیشون .. رامین همچنان با کارش انس گرفته بود و وحید هم مدام از این سو به اون سو دویده و حرص اینو می زد که پول روی پول بیاره و بتونه زنشو خوشحال کنه .. تفریح و زندگیش همه شده بود پول ... با این حال از اون جایی که حس می کرد باید به زنش هم توجه داشته باشه هر سه چهار روز یک بار سعی می کرد که با توان بیشتری با زنش سکس کنه و مثلا تامینش کنه که حواسش به جای دیگه ای نباشه هر چند به اون اطمینان داشت .. با این حال از اون جایی که از این و اون و بزرگترا و قدیمی ها شنیده بود که دوره و زمونه بد شده می خواست حواسشو جفت کنه . ماندانا هم واسه این که پیش شوهرش خودشو خیلی ردیف و روبراه نشون بده طبق خواسته های اون عمل کرده با هاش مدارا می کرد که شوهره مثل همیشه هواشو داشته باشه و برای گردش های مجردی و همراهی با ویدا بهش مجوز بده ... ادامه دارد ...نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۴یه چند روزی رو ویدا و ماندانا همدیگه رو ندیدند . ویدا هم سعی کرد از دنیای هوسبازانه ای که واسه خودش ردیف کرده بود کمی فاصله بگیره . می ترسید عادت کنه و نتونه دیگه خودشو کنترل نکنه . نه این که بخواد به یکباره خودشو از این فضا دور کنه . بلکه می خواست یه جورایی شرایطوکنترل کنه .. یه روز ماندانا واسش زنگ زد و گفت ویدا جون میای بریم یه چند روزی روواسه فال و تماشا بریم کیش ؟ ویدا : شوهرامونو چیکار کنیم ..ماندانا : شوخیت گرفته چیکار به کار شو هرامون داریم . مگه تا حالا چیکارشون می کردیم ؟ ویدا : رامین که با رفتن من حرفی نداره . تازه خیلی هم خوشحال میشه که می شینه کارای بانکو میاره خونه انجام میده . ببینم داداش وحید من موافقه ؟ماندانا : مسئله همین جاست . دستم به دامنت .. این یه تیکه رو باید یه کاریش بکنی ..ویدا : من که نمی تونم بدون مقدمه بگم که اجازه بده ماندانا بره کیش ..ماندانا : نه این جوری نگو .. اون شاید باهات تماس بگیره و خلاصه اخلاقشو که می دونی ..ویدا : آره می دونم که داداش چقدر دوستت داره . در ضمن کس دیگه ای که با ما نمیاد . کس دیگه ای که با هامون نمیاد ؟ماندانا : ولی دوست یکی از دوستام اون جاست . می تونه راهنمای خوبی واسه مون باشه ..ویدا : مانی جون . چیزی توی سرته ؟ بازم می خوای چه گلی بکاری ؟ماندانا : در سر که خیلی چیزا دارم . ولی بستگی به این داره که چه جوری بزنه بیرون .. ویدا : فکر می کنی بهمون خوش بگذره .. بدون مرد ؟ماندانا : تو که خودت می دونی زن داداشت دنیای بدون مرد رو نمی تونه حس کنه . از زیر سنگ هم که شده بالاخره یه کاریش می کنه . اگه شده بشینم و منتظر شم که نوزاد پسر تازه به دنیا اومده مرد شه دست خالی بر نمی گردم . ویدا : آفرین به تو زن که نمونه زنان مقاوم و مبارز دنیایی .ماندانا : فقط این داداشت قدر ما رو نمی دونه .ویدا : چرا عزیزم . مگه هواشو نداری ؟ حالا تو هم قدرشو بدون ..ماندانا : اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم ؟ویدا : هنوز که کاری نکردم .. ماندانا : استارتش با تو . بقیه اش با من . اگه بدونی که چه جوری می ترکونیم !ویدا : امیدم به توست .. ولی تو و وحید که چند وقت پیش یه دو سه روزه رفتین اون جا و منم که با خونواده اومده بودم .. دیگه جایی نمونده که نگشته باشیم و خرید هم زیاد نداریم .ماندانا : خوبیش به همینه که خرید نداریم .. در عوض فروش زیاد داریم . کی خواست بگرده ؟! آدم از دست شوهرش خلاص میشه یه چند روزی.. اون وقت توی گرمای تابستون بره بیرون بگرده ؟ مگه مغز خر خوردم . ویدا: تو دیگه کی هستی ماندانا ! شیطونو درس میدی ..ماندانا : هر وقت شیطون خسته میشه منم میشم جا نشین اون . ویدا : تو یک فرشته ای ! حالا دوست دوستت جنوبیه ؟ماندانا : بچه شیرازه .. اونم مثل ما متاهله ... من که هنوز از نزدیک ندیدمش . ولی دوستم خیلی تعریفشو می کرد . مثل خودمون اهل حاله . دوست داشت بریم خونه شون . ولی من حس کردم پیش شوهرش سوتی ندیم بهتره . آخه خودشم خیلی رعایت می کنه و سیاستشو حفظ می کنه . خلاصه ویدا و ماندانا بر نامه رو دیف کردن که یه سفر سه روزه ای رو به کیش داشته باشن . ویدا هنوز سر درنیاورده بود که در این سفر سه روزه اونا می خوان چیکار کنن . ماندانا در هواپیما یه تو ضیحاتی رو واسه ویدا داد ..-ببین عزیز دوستم سیما با مادرش بود کیش .. رفته بود خونه همین دوست شیرازیش شمیم ...سیما و شمیم با هم میرن با دو تا از پسرای خوش تیپ همین هتلی که ما اون جا اتاق رزرو کردیم حال می کنن . شمیم سفارش ما رو کرده .. گفته که احتمالا بابت کرایه قرار نیست چیزی ازمون بگیرن ..ویدا : من بمیرم مگه از همون اول گفته که اهل حالیم ؟ ماندانا : نه ولی باید این جور نشون بدیم .. دو تا خانوم خوشگل که اومدیم مجردی صفا کنیم .. با دو تا جوون خوش تیپ و مجرد .. آخ که چه شوهر ناز و کس خلی دارم ..ویدا : مانی جون یادت باشه اون داداشمه ..ماندانا : فدای خواهر داداشت بشم من .. در ضمن عکس اون دو تا پسرو هم دارم .. ماندانا عکسو از کیفش در آورد و نشون ویدا داد . ویدا : وااااااایییییییی چقدر خوش بدن و خوش تیپن .. ولی پوستشون به جنوبی ها نمی خوره .. ماندانا : حالا مگه قراره همه شون سبزه باشن . تازه به اصل و نسبشون چیکار داریم . ویدا : با این که دلم می خواد همون اول خودمو بندازم تو بغلشون ولی باید سیاستو رعایت کنیم . ماندانا : آره این جوری بهتره . تازه سیما به شمیم گفته یه جوری ازمون حرف بزنه که کلاسمونو حفظ کنه .. ویدا : ما همیشه با کلاسیم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۵ماندانا : ولی در عوض یه سفارش های دیگه ای کرده که فعلا اگه چیزی نگم بهتره . به موقعش که رسیدیم با هم هماهنگی می کنیم . نگران نباش . دیگه سه روز موندن و بر گشتن که این قدر کلاس بازی نمی خواد . مطمئن باش هم ما و هم اون پسرای خوش تیپ و خوش هیکل می تونیم لذت ببریم و حال کنیم . آخ که چقدر لذت میده سرمو بذارم رو سینه یه مرد خوش اندام .. دوست دارم هر روز با یه مدل حال کنم . ویدا : تو خسته نمیشی این قدر تنوع طلبی ؟ ماندانا : مگه تو خسته میشی ؟ خودت به کی میگی . می دونی من چه حسی دارم ؟ یه حس فراموشی نسبت به گذشته و یه حس امید و لذت به آینده .. از این نظر همیشه حس می کنم در یک تازگی خاصی قرار دارم و تازه برای اولین باره که می خوام با یکی به غیر از وحید حال کنم . تو هم باید این حسو داشته باشی . باید به خودت بقبولونی که مردان زیادی در زندگیت نبودن .. اونا فقط تونستن تجربه ات رو زیاد کرده تا تو برای بودن با بقیه مردا راحت تر باشی ..ویدا : خیلی راحت حرف می زنی مانیماندانا : راحت هم عمل می کنم .ویدا:کاش منم مثل تو بودم . ماندانا : هستی ولی خودت نمی خوای اینو قبول کنی .. خیلی خسته ام .. بیا دیگه ابن دو سه ساعتو بخوابیم ..وقتی وارد کیش شدن اصلا احساس خستگی نمی کردند . آخه شب قبلش هم به اندازه کافی خوابیده بودن .. ویدا : میگم عجب هتلیه این جا .. اصلا پول ورودیشو داریم ؟ ماندانا : نا سلامتی شوهر من دکتره ها .. ویدا : شوهر من که نیست ..ماندانا : در عوض داداش و بابات که هستند .. این قدر خودت رو دست کم نگیر .. خوشگله .. یه دستی به باسن ویدا زد و گفت الان اینی که می بینی بیشتر از این هتل زیبا می ارزه .. واقعا در دل این سرزمین گرم و بیابون برهوت چی ساختن .ماندانا : .. بریم ببینیم چه خبره .. عجب لابی قشنگی داره ..ویدا : حالا نمی خواد این قدر ندید بدید بازی در بیاری .نا سلامتی زن دکتری ها .. ماندانا : یادت نره که تو هم خواهر و دختر دکتری .. شدی دو نفر .. ویدا : حالا این قدر نخند این جا دوربین داره آبرو مون میره . . ماندانا :ما که کار زشتی نکردیم .. ویدا : در عوضش قراره که بعدا بکنیم .ماندانا : چقدر این جا خلوته انگار پرنده پر نمی زنه . واااااااااییییییی نگاه .. اون دوتا جوون اون جان ... ببین یکی شون اسمش جاویده .. یکی دیگه هم جمشید ...ویدا : چقدر درشت تر از عکساشون هستن .. یعنی واقعا الان هیچ مسافری این جا نیست ؟ماندانا : الان همه شون در حال گردشن .. ویدا : من که عاشق منظره این جام .. خلیج و ساحل مرجانی .. اصلا نمیرم و داخل شهر نمی گردم .. ماندانا : اصلا ببینم می تونی از سوئیت خودت بیای پایین یا نه .. در ضمن ویدا جون توکاریت نباشه من با این دو تا آقا خوشگله خودم جورش می کنم . روسریتو تا می تونی ببر عقب تر ... ویدا : به نظرت اینا زن ندیده ان ؟ ماندانا : چه می دونم . همین من وتو رو می بینن دیگه . ...ویدا : به نظرت اینا چند سالشونهماندانا : سی و خوردی ... ولی جوون تر نشون میدن .. آخ که چقدر گرسنمه ... جمشید : بفر مایید خانوما امری داشتین ؟ماندانا و ویدا یه سلام و علیکی با اون دو تا جوون کرده و ماندانا ادامه داد-ما از طرف شمیم جون اومدیم . تعریف شما رو خیلی می کرد ..جمشید وجاوید یه نگاهی به هم انداخته و یه چشمکی به هم زدند ... ماندانا : اتاق واسه ما رزرو شده ؟ البته شمیم جان گفته که یه تخفیف ویژه هم داره ... ماندانا یه چشمک ملایمی هم به اون پسرا زد طوری که ویدا متوجه نشه وخود خوری نکنه . جاوید : خواهش می کنم . این جا متعلق به خودتونه و شما مهمون ماهستید.. حرفشم نزنید ..ماندانا تعجب کرده بود یعنی به همین زودی ؟ باورش نمی شد که یه چشمک کارشو کرده وبه تردید اونا خاتمه داده باشه . با این حال می دونست که باید تعداد چراغ سبزاشو بیشتر کنه و از طرفی اونا رو فعلا تا یه چند ساعتی گرسنه و تشنه نگهشون داشته باشه .جمشید : شما چه جور فضایی رو بیشتر می پسندین .. با چه اکازیون و دور نمایی ؟ ویدا : ما یه سوئیتی رو دوست داریم که رو به خلیج باشه و بشه زیبایی ها رو بهتر و بیشتر دید .. یه فضای دلچسبی که روح آدمو تازه کنه ..جمشید : و مایه آرامش جسم آدم شه ... پس سعی می کنم یه جایی اون بالا مالا ها رو به شما دو تا خانوم زیبا و با فرهنگ بدم .. ماندانا : دست شما درد نکنه .. ولی گرون حساب نکنید ها .. جاوید : اتفاقا به خاطر این که بهمون افتخار دادید یه چیزی هم باید تقدیم کنیم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۶ماندانا و ویدا رفتن به سوئیتشون . هر دو احساس آرامش می کردند . از این سکوتی که بر این جا حاکم بود و به هر دوشون لذت خاصی می داد ..ویدا : زن داداش اگه بدونی دلم چی می خواد .ماندانا : آخ نگو که جیگر منم کبابه . منم همونو می خوام . .ولی به همین زودی که نمیشه دست خودمونو رو کنیم . ویدا : راستشو بگو مانی تو تا حالا دستتو رو نکردی .. ماندانا : ویدا جون من و تو که با هم بودیم و این راه رو با هم اومدیم . دیگه من کجا وقت داشتم که دست خودمو رو کنم . تازه من هر کاری که می کنم به نفع هر دومونه .. ویدا : چه قشنگه ! چه دور نمایی ! چه چشم اندازی ! درست طبقه و سوئیتی رو بهمون دادن که نه خیلی بالا باشه و نه پایین و بتونیم خیلی راحت همه جا رو ببینیم . از این بهتر نمیشه . آخ که چقدر عالیه ... نمی تونی یه کاری بکنی که اون دو تا رو بکشونی این بالا . من خیلی گشنه ام شده . اصلا نپرسیدیم وضع غذای این جا چه جوره ... ماندانا : همه چیزش بیسته ..ویدا : می تونی کاریش بکنی ؟ ماندانا : زن داداشتو دست کم گرفتی ؟ واسه خودم اگه نشده واسه تو هر کاری که بگی می کنم . بیا تو بغلم عشقم . که قبل از غذا یه سرویس همدیگه رو بخوریم بد نیست . آخ که چقدر با حال میشه ..ویدا که تا حالا می گفت باید کار ها نرم نرم پیش بره الان بیشتر از خود ماندانا عجله داشت . ویدا : یه حس خیلی خوبی دارم . امید وارم که این دو نفر از ما خوششون اومده باشه .ماندانا : مگه میشه کسی من و تو رو ببینه و خوششون نیاد . من اینو از نگاه اون دو نفر به خوبی فهمیدم . یکی از یکی تشنه تر بودند . منتظر یه چراغ سبز از طرف من و تو هستن .ویدا : یعنی میگی پول هتلو ازمون نمی گیرن ؟ آخه زور داره ..ماندانا : دختر دکتر و این قدر خسیس ؟!ویدا : آخه شوهرم کار منده ..ماندانا : شوخی کردم این قدر به دل نگیر . حالا من میرم یه سر و گوشی آب میدم . فکر کنم الان دیگه وقت ناهار باشه . این جا رستوران غذا خوری هم داره .. ولی تر جیح میدم که فعلا نریم به رستوران ..ویدا : چی تو کله توست ؟ ماندانا : هیچی ..مفت خوری .. مفت خوابی و مفت حال کردن ... ویدا : مفت حال کردن رو باید به اون دو تا پسر بگیم که دارن با ما مفت حال می کنن .ماندانا : یادت باشه که من و تو متاهل هستیم و شوهر داریم و جمشید و جاوید هر دو تاشون مجرد هستند . ویدا : خب باشن . الان دیگه دوره و زمونه عوض شده . کسی دیگه به این چیزا اهمیت نمیده ..ماندانا : عزیزم اون قدرا هم که فکر می کنی هنوز هر کی به هر کی نشده .ماندانا به لابی هتل رفت . دیگه حتی روسری رو هم از سرش در آورده بود . با یه استرچی به رنگ آبی که کون برجسته شو دوبرابر نشون می داد و یه بلوز فانتزی به رنگ صورتی و خیلی کوتاه و تنگ .. موهاشو هم طوری پخش کرده بود که در حرکت قسمتی از اون جلو صورتشو می گرفت و حالت زیبایی بهش می داد . جمشید و جاوید واسه چند ثانیه به فکر رفته بودند که این کیه که داره به سمتشون میاد ...جمشید : امری داشتین ؟ماندانا : در مورد غذای این جا می خواستم بپرسم .جاوید : تماس می گرفتین .غذا رو براتون می آوردن .. شما بفر مایید چی میل دارید اصلا خودم براتون میارم . دوست دارین با هم ناهار بخوریم . چه طوره ؟ ماندانا یه لحظه به فکر فرو رفته بود . در بازی شطرنج اون ..این حرکت پیش بینی نشده بود .. ولی می تونست دو سه حرکت بعدی هم اون حرکتی رو که می خواست الان انجام بده انجامش بده شاید هم نیازی به انجام اون حرکت نبود .ماندانا : شما کار دارین خودتون .... جمشید : هدف ما رضایت میهمانان گرامیست . برای خانومای خوشگل و با فرهنگی مثل شما هر کاری انجام بدیم کمه . البته اگه موافق باشین که به ما افتخار بدین . نمی دونم ویدا خانوم با این مسئله که به ما افتخار بده موافقه یا نه ماندانا : اونم از خودمونه .. نزدیک بود از زبونش بپره که خواهر شوهرشه .. ولی گفت هر چند خودشون می دونن که ما متاهلیم ولی بهتره فعلا اسم شوهر و این جور چیزا رو پیش اونا نیاریم که یه وقتی حس نکنن ما خیلی کهنه هستیم . جاوید : دوست دارید توی سوئیت غذا بخوریم یا توی رستوران و غذا خوری .. اون جا موزیک زنده هم داریم .. ملایم .. شاد .. خلاصه همه جوره هست .. درست رو به خلیج همیشگی پارس ...ماندانا مونده بود چی بگه .. حس کرد که فعلا در شرایطی نیستند که بتونه اون بالا پذیرای اونا بشه .. حداقل باید یه دوشی می گرفتن . دستی به سر و صورتشون می کشیدند . می تونست در حرکات بعدی ردیفش کنه .. خلاصه چهار تایی شون رفتن به رستوران هتل .. سفارش غذای در یایی رو دادند .. دیگه خانوما مهمون جاوید و جمشید بودند ... هر کدوم از اون پسرا به این فکر می کردند که حرکت بعدیشون باید چی باشه تا بتونن همراه اونا بیان به اتاقشون . .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۷دیگه ویدا و ماندانا می دونستند که باید خودشونو با اون دو تا هماهنگ کنند . یواش یواش صحبتایی بین اونا رد و بدل می شد که نشون می داد هر دو طرف قضیه دوست دارن که زود تر از این فضا خارج شده خودشونو برسونن به حس و حالتی که انتظارشو می کشن .. ظاهرا پسرا می دونستند که این دو تا زن شوهر دارن . جمشید دوست داشت صحبت رو طوری به شوهر داری و خونه و زندگی بکشونه که یه جهتی به بحثش داده باشه و بعد از اون طریق از مسائل خاص حرف بزنه .جمشید : میگم کاش آقاتونم با خودتون می آوردین ..ویدا نمی دونست چی باید بگه ولی ماندانا دستشونو خونده بود . ماندانا : یک زن در زندگی زناشویی خود نیاز به تنوع داره . خسته میشه از بس آقا بالا سر بالا سرش باشه .جاوید : الان که زمونه بر عکس شده .اونم خانومای تهرونی .. میگن شوهراشون خانوم بالا سر دارن .. ماندانا : اتفاقا ما خانومای بی سر و زبونی هستیم . دیگه گفتیم یه بار هم که شده بیاییم و واسه خودمون بگردیم ..جاوید : خیلی عالیه .. به شرطی که فکر کنین شوهر ندارین .. یعنی در یک دنیای مجردی سیر می کنین . با همون حس و حال و هوا .. ویدا : این که آره . ولی ما از اون دخترایی نبودیم که در دوران تجرد بخواهیم همش در سفر باشیم ..جمشید : نگران نباشید .. من و جاوید کاری می کنیم که این سفر به شما خوش بگذره . ماندانا : شما خودتون کار دارین . ما مزاحم نمیشیم .جمشید : ما که فقط کار مند این جا نیستیم .. مالک قسمتی از این جاییم و بالاخره این حق و اجازه و امکاناتو داریم که هر وقت دلمون خواست بگردیم و در خد مت مهمونای گلمون باشیم ..پسرا بدون این که زنا چیزی بهشون بگن به دنبالشون راه افتاده و رفتن به اتاق اونا .. جمشید : اگه چیزی کم و کسر دارین بهمون بگین تا ما در اسرع وقت و سه سوته تقدیم شما کنیم .ماندانا : همه چی عالی و بسیار دلپذیره ... فقط بابت کرایه این جا چیزی ازمون نگرفتین ..جاوید : قبلا هم گفتیم ما باید چیزی هم تقدیم شما بکنیم که افتخار دادین و تشریف آوردین . اصلا هم اهل تعارف نیستیم ..جمشید و جاوید دیگه چشمشون گرد شده بود از بس به به هیکل ویدا و ماندانا خیره شده بودند .. زنا هم حس می کردن که نگاه پسرا رو اونا سنگین شده .. هر کدومشون منتظر یه تلنگر و یه استارتی بودند که کارو از یه جایی شروع کنن . ماندانا حس کرد که الان بهترین وقتیه که بخواد حرکتشو شروع کنه . همون حرکتی که شمیم هم سفارششو کرده بود که می تونه یه راه حلی باشه و سیما هم ازش استفاده کرده بود .. ماندانا : من و ویدا دوست داریم که یه ماساژور خوب بیاد و ما رو این جا حسابی مالشمون بده . بدنمونو نرم کنه . یک ماه پیش رفته بودیم شمال تقریبا یه حالت شرجی داشت . زیاد می رفتیم بیرون و البته اون جا رو مجردی نبودیم . تنمون کوفته شد .. اگه یکی باشه یه خانومی که بتونه ما رو سر حالمون کنه که خیلی عالی میشه ..جمشید : یه نگاهی به ماندانا کرد .. ماندانا هم خیره توچشاش نگاه کرد .زبون همو به خوبی می فهمیدن .. جمشید : راستش ما این جا به اون صورت زنهایی که این کارو انجام بدن در اختیار نداریم ولی اگه مرد بودین می شد یه کاری کرد ..ویدا : چطور مگه .. جاوید : ما چند تا مرد داریم که با دستای ورزیده طوری بدن آدمو گرم می کنن که تمام درد های آدمو همون ساعت اول می چینن طوری که بد ترین درد ها درمان میشه ولی چیزی که هست شما زن هستید و نمیشه کاریش کرد . اگه این جا ایران نبود می شد این مسائل رو یه جورایی درک و هضمش کرد .....ماندانا : من و ویدا جون فرهنگمون بالاست . می تونیم خیلی راحت با مسائل کنار بیایم . خودمونو هماهنگ کنیم . می تونیم چیزایی رو درک کنیم که خیلی از زنا اونا رو درک نمی کنن .جمشید : حرفای امید وار کننده ای می زنین .ماندانا : حالا اگه من از شما خواهش کنم که اون مردای ماساژور رو در اختیار ما بذارین میشه این موضوع بین خودمون بمونه و از اون آقایون هم خواهش کنین که جریان رو با کسی در میون نذارن ؟جاوید : چرا که نشه .. ویدا که تازه دو زاریش داشت می افتاد و از این بازی لذت می برد گفت ما آماده ایم . می تونین به اون آقایون بفر مایید که تشریف بیارن ..جمشید : نمیشه بهشون گفت ..ویدا : چرا ..جمشید : چون اونا در حضور خود شما هستن . من و جاوید استاد این کارا هستیم .. ماندانا : واوووووووووووووو. خوش به حال خانوماتون .جمشید : ما که زن نداریم ..ویدا : راحت و آزاد و شیطونین دیگه .. جمشید : شیطونی رو دیگه بستگی به این داره که شما چی حسابش کنین . دیگه این دوره و زمونه هرکسی می خواد که از زندگیش لذت ببره ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۰۸ماندانا : ما راضی به زحمت شما نیستیم . آخه این درست نیست که با این همه مشکلات و کار و گرفتاری بیاین و بخواین کمک حال ما بشین ..جاوید : چه زحمتی ! اتفاقا من و جمشید جون همیشه میگیم باید با اخلاقی خوش و رفتاری مردمی کاری کنیم که اگه یکی اومد این جا دفعه بعد هم تمایل داشته باشه که بیاد این جا . لذت ببره .. ویدا هم که حسابی سر حال شده بود و یواش یواش اونم داشت خجالتو می ذاشت کنار گفت حتما اینم مثل کرایه اتاقمون مجانیه .. جمشید : اتفاقا این دیگه مجانی نیست چون باید یه چیزی هم به شما بدیم که دو تا خانوم خوشگل و خوش اندام و تو دل برو مثل شما رو بتونیم در کنار خودمون داشته باشم و دستامونو ورزیده کنیم . ماندانا : واقعا که آشنایی با شما برای هر دو نفرمون مایه افتخاره . من که هر بار بیام کیش میام این جا ..جاوید : البته قبلش هماهنگی کنین که ما هم باشیم یعنی درسفر نباشیم . ویدا : کاش دو تا از اون تخت ماساژا این جا بود ..جاوید : شما غصه چی رو می خورین .. وقتی همه چیز این جا در اختیار ماست رو همین تشک دراز می کشین . بعد فکر این نباشین که همه جا آغشته به روغن میشه . همه چی قابل تعویضه . حتی اتاق و سوئیت شما ..ویدا : شما چقدر خوبید . خوش به حال اونایی که بعدا می خوان زن شما بشن .. جمشید : ما حالا حالا ها قصد از دواج نداریم . ولی اگه هم داشته باشیم دوست داریم همسرامون مثل شما دو تا خانوم خوشگل و با فر هنگ باشن ..ماندانا : من که دیگه نمی تونم صبر کنم .. ماندانا با خودش روغن آورده بود . چون پیش بینی این لحظاتو می کرد . با توجه به این که اون دو تا پسر به همین شیوه حال سیما رو جا آورده و شمیم هم با اونا بود دیگه می دونست که این پسرا اهلشن و کار اون و ویدا هم به این جا می کشه . ویدا حس می کرد که هنوز هیچی نشده دور و بر کسش حسابی خیس شده زیر کسش مثل یه دریای طوفانی و روی کس مثل یک موج بلند شده ..جمشید : خانوما منتظر چیزی هستن ؟ویدا با این که دیگه از مرز تابو شکنی ها گذشته بود ولی در شروع هر تابو شکنی و سکس با مرد دیگه ای یه حس شرم خاصی داشت که با یه تلنگر و مقدمه چینی ردیف می شد ولی ماندانا شجاع تر بود و بی پروا حرف می زد ودر شروع کار شجاعانه عمل می کرد ولی در ادامه راه , دیگه هر دو تا شون به یک شیوه عمل می کردند .. ماندانا : ویدا جون معطل چی هستی . بلوزشو در آورد .. حالا اون از نیمتنه فقط یه سوتین مشکی داشت که نصف بیشتر سینه های سفت و درشتش هم مشخص بود ... جمشید و جاوید دو تایی شون برای لحظاتی لباشونو می جویدند .. قبل از این که ویدا بره سراغ بلوزش و اونو درش بیاره این ماندانا بود که شلوارشو هم در آورد .. دهن پسرا از تعجب وا مونده بود ... جمشید : جاوید جون من که رفتم دست به کار شم .. ویدا هم دیگه حرکتشو شروع کرد . وقتی که دید زن داداشش بر هنه شده اونم شجاع شده بود .. جاوید هم که ویدا رو در یه حالت تقریبا برهنه دیده بود زبونشو بین دو تا لباش می گردوند . ویدا لذت می برد از این که می دید تونسته اون دو تا جوونو به این صورت سر شوق بیاره . نگاه زنا به لاپای مردا بود تا ببینن کیرشون به دیدن هیکل وسوسه انگیزشون تا چه حد شق کرده .. دیگه همه شون می دونستن که این کارا یه بهونه ای بیش نیست و تا لحظاتی دیگه عشق و حال کردنشون شروع میشه منتها همه شون دوست داشتن که همه این کارا با هیجان صورت بگیره . پسرا هم غیر از شورت لباساشونو در آوردند . حالا زنا به خوبی می تونستن شقی کیر زیر شورت پسرا رو ببینن . ماندانا به شورتشون زل زده بود و داشت با خودش فکر می کرد که کدومش شق تر و جوندار تره . فرقی هم نداشت چون هر دو تا کیر باید به هر دو نفرشون می رسید . جاوید و جمشید یه چشمکی به هم زدند .. دوست داشتن در مورد هیکل ویدا و ماندانا و از احساسشون با هم درددل کنند . به وجد اومده بودند . واسه اونا زن و دختر کم نبود و هر لحظه اراده می کردند می تونستن با خیلی ها باشن . اما این جور هیکل بی نقص رو سراغ نداشتن .. جمشید : دستای ما بیشتر از روغن داغ می کنه .. اگه دوست دارین یه چند دقیقه ای با ماساژ خشک ردیفتون کنیم اگه خواستین اون وقت می تونیم از این روغن ها هم استفاده کنیم ... ویدا : هر جور که صلاح می دونین .. ماندانا : دیگه ریش و قیچی دست شماست ..ویدا : وخیلی چیزای دیگه ..جاوید واسه تعارف و این که حرفی واسه گفتن داشته باشه می خواست بگه در دیزی بازه حیای گربه کجاست ..... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی