خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۳۹بابک و بهمن دست به کار شدن . اونا هر کدومشون انگشت سبابه شونو گذاشتن روی حفره کس زنا که مشخص یود . بهمن روبروی ماندانا قرار داشت و بابک هم با کس ویدا بازی می کرد . دو تا پسرا یه چشمکی به هم زدن وقرار شد که با هم هماهنگ باشن . خیلی آروم در یه حرکت دورانی دستشونو روی اون حلقه کوچولوی کس می گردوندن . ویدا لرزش و جوشش هوسو به خوبی حس می کرد و هر لحظه بیشتر از لحظه پیش حس می کرد که کسش خیس شده .. ماندانا هم همین حالت رو داشت و مرتب از بهمن می پرسید که چه طوره . این اندازه اش خوبه یا نه . ؟ یه دست پسرا هم روی شورتشون قرار داشت و با کیرشون بازی می کردند . ویدا هم که دیگه از حال رفته بود و دلش می خواست که زود تر کیر بابک رو حسش کنه .. پسرا گردش دورانی انگشتشونو لحظه به لحظه زیاد ترش می کردند .. ماندانا : شما چرا چیزی نمیگین ..بهمن یه چشمکی به بابک زد .. بهمن : من فکر کنم با انگشت وسطی هم باید یه بر رسی شه .. باید این باز و بسته شدن رو با اون یکی انگشت هم ارزیابی کنیم . زنا همزمان سرشونو بر گردونده و متوجه کیر های شق پسرا شدند . ماندانا و ویدا یه نگاهی به هم انداخته و با این که منظور همو گرفته بودند دوست داشتن در این مورد حرف بزنن و بگن که چه پسرای کیر کلفتی هستند . دهنشونو از تعجب باز کرده به هم نشون می دادند که یعنی منم دیدم . منم می دونم . مردا انگشت درازه رو سر کس زنا قرار دادند گردش سربند انگشتا طوری بود که زنا حس کردند که یواش یواش قسمتی از اونا داره میره توی کس ..ویدا : اووووووففففففف ...بابک : چی شده ؟ دردت گرفته ؟-ویدا : یه خورده .. من نمی دونستم یه شورت خریدن این قدر دنگ و فنگ داره .. بهمن هم که دید بابک داره پیشرفت می کنه اونم انگشتشو بیشتر توی کس ماندانا فرو کرد .. بابک : حالا چطوره درد داری ؟ویدا : نه حالا دیگه خوبه .. ولی یه ورمی رو حس می کنم . نکنه همون باعث شه شورتمو از فرم بندازه ..بابک خنده اش گرفت از طرز حرف زدن وبدا . می دونست که کس ویدا می خاره و آسمون و ریسمونو داره به هم می بافه تا زود تر حال بده و حال کنه . پسر لذت می برد از این که انگشتش لحظه به لحظه بیشتر میره توی کس .. دو تا پسرا سرشونو گرفتند به سمت صورت زنا تا حالت اونا رو ببینن . و دیگه کاملا مطمئن شدن که حالا هر کاری که دوست دارن می تونن با اونا انجام بدن .. انگشتاشونو این بار تا ته کس فرو کردن . صورتشونو به صورت طرفشون چسبوندن ..بهمن : میگم هر شورتی که بره توی پاتون به شما میاد .خیلی اندام شما رو قشنگ تر می کنه .. ولی باید یه جور دیگه ای هم ارزیابی کرد . باید با یه انگشت کلفت تر و دراز تر کنترل شه ..ماندانا دوزاریش افتاده بود و واسه این که حالی کرده باشه گفت مگه دراز تر از انگشت وسطی داریم ؟بهمن : دراز تر از اون داریم همون جنس انگشت رو داره . گوشت و استخون داره .. غضروفیه کار همون انگشتو هم می کنه ولی روی دست قرار نگرفته . البته اگه شما اجازه میدین ما از اون انگشت هم استفاده کنیم .بهمن با این که در گوشی حرف می زد ولی ویدا حرفاشونو می شنید .ویدا : دیگه ارزیابی رو فکر کنم به اندازه کافی انجام شده ولی بهمن جون می تونه هر طور که صلاح می دونه عمل کنه . رومنم می تونی اندازه گیری کنی ؟ بابک : من خودم هستم و این کارو برات انجام میدم دیگه . چرا زحمت بهمن جونو زیاد کنی . اون که نمی تونه در آن واحد اندازه شما دو نفرتونو با هم بگیره .خانوما در یه حالت قمبل کرده و پشت به پسرا قرار داشتند که پسرا دستاشونو به طرف سینه های زنا برده و آروم آروم با نوک سینه ها بازی کرده و بعد کف دستشونو به آرومی گذاشتن رو سینه هاشون و اون سینه های داغ و پر التهابو با دستاشون می گردوندند ..ویدا و ماندانا هر دو شون بازم خودشونو در این فضا و حالت قرار داده بودند که فراموش کنند که تا حالا با چه مردایی بودند و چه لذتی از اونا بردند .. حالا فقط به اون دو تا پسری فکر می کردند که پشت سر اونا بودند . انگار که تنها مردان زندگیشون هستند .. ماندانا فشار سر کیر رو روی کسش حس می کرد . انگار کسش در زندانی به نام شورت قرار گرفته که یه هواخوری دایره مانندی داشت . بهمن کیرشو به طرف جلو حرکت داد . با این که پوسته و مغز کس ماندانا به بهمن و کیرش لذت زیادی می داد ولی اصطکاک شورت نرم با دو طرف کیرش هم , داغی اونو دو چندان کرده طوری که به زور جلو ریزش منی خودشو می گرفت .... ادامه دارد ...نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۰ ماندانا یه حس خوبی داشت . حس این که یکی داره با کس زندونیش حال می کنه و به اون لذت میده . کسشو حبس شده احساس می کرد .. چشاشو بسته بود و به جرکت نرم کیر بهمن توی کس فکر می کرد .. خیلی آروم لباشو باز کرد و گفت ویدا عجب شورتیه .. بیشتر از اونی که کسمونو توی دید بنداره و خوشگلش کنه قالب کیر آقامونه .. عجب تمرین خوبی شده تا ببینیم که وقنی رسیدیم خونه آقامون می تونه روش مانور بده یا نه . آخ که من چقدر دارم حال می کنم و به من چه لذتی میده ! .ویدا : یه وقتی خونه رسیدیم سوتی ندی که ما رو این شورتا تمرین عملی داشتیم ... ماندانا : وای حالا می خوای به دست شوهرامون بهونه بدیم . ببین بابک هنوز بیکاره ؟ تو معطل چی هستی پسر . نا سلامتی این جوری می خوای کاسبی کنی ؟ اگه از این کارا بکنی که مشتری هاتو فراری میدی ..بابک خنده اش گرفته بود . می خواست بگه این مشتریا واسه هفته یه روز خوبه ولی اگه هر روز از اینا داشته باشیم ورشکست میشیم . ولی در اون لحظه جز به سوراخ کس ویدا به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . اونم نوک کیرشو گذاشت روی کون ویدا .. معلوم نیست این بهمن چه جوری کیرشو کرده اون داخل . سوراخ شورت که همونه . احتمالا باید قسمت بیرونی کس ویدا تنگ تر باشه . خیسی شورت اون زن رو به خوبی حسش می کرد ... ویدا : بفرست بره دیگه . خیلی نرمه . جووووون . عالیه . می بینی . کسم خودش خیس کرده . الان کیرتو هم چرب و نرم و روون شده و به خوبی میره تو . به قول شما آقایون که البته اینو همیشه شوهرم میگه کافیه که فقط سر کیر بره داخل , بقیه راهشو پیدا می کنه و میره .بابک : داخل.. البته همون داخل کس دیگه . وگرنه کیر که تا به انتها وارد کون نمیشه . ویدا : نه خب .. بفرست بره جلو تر .. دست انداز نداره .. صاف و کفی .. کاملا نرم .. همه جا براق و آماده پذیرایی از کیر جون دار تو ...بهمن : بابک جون از تو راهی و چطور فرو کردن واسش تعریف کن که اگه یه تجربیاتی در این زمینه کسب کردی اونو در اختیار شوهرشون بذارن و بعد ما هم ببینیم این شورتهایی که ما آوردیم استاندارد هستند ؟ اون کارایی لازمو دارن یا نه ؟بابک کاملا خنده اش گرفته بود ..بابک : آره بهمن جون در کارایی اون که شکی نیست . ولی خب علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . حالا امید وارم آقایون بپسندن .. بهمن : واقعا شوهرای شما خیلی خوشبختن که خانومای فداکاری مثل شما نصیبشون شده .. ماندانا هم در جواب تیکه بهمن یه تیکه پروند . -من و ویدا جون هم دعا می کنیم یه جفت زن مثل ما نصیبتون شه که شما هم خوش به حالتون شه . بقیه به خوبی منظور ماندانا رو گرفته بودند ..بهمن : آها ..آها .. بجنبون . اون کونو بجنبون مانی جون . می خوام ببینم در حالت های لرزشی این کیر به چه صورتی در میاد خود کون چه حالتی پیدا می کنه و این حفره ها شکاف زیادی پیدا می کنه یا نه ؟ آخ که چقدر لذت بخشه این حرکات . کیرهم داره می گرده و هم در یه حالت عمود وارد کس میشه و بر می گرده ..ماندانا : چه تشبیه قشنگی ! فقط یادم باشه که از این تشبیهات برای آقام استفاده کنم . بهمن : نکنه یه وقتی اسم ما رو ببری که چیکار کردیم .. ممکنه از نون خوردن بیفتیم .ماندانا : ما از نون خوردن میفتیم و شما از کون خوردن . دو تا پسرا حالا تقریبا با یه سرعت کیرشونو وارد کس طرف مقابلشون می کردند .. و بیشتر به جای این که حواسشون به قالب کون روبرو باشه به کون زن بغلدستی نگاه می کردند و حریصانه در انتظار کردن نفر بعدی بودند .. بابک : میگم چطوره بدون شورت هم یه تستی بگیریم . ویدا : هرچی زن داداش ماندانای من بگه من همونو قبول دارم .ماندانا : اوه ویدا جون تو صاحب اختیاری . به نظر من بد نیست یه تنوعی به کارامون بدیم . این بهمن هم از بس آخ و واخ کرده ما رو کشته . بینم پسر اگه این کیرت شق میشه موردی نداره . می تونی یه چند تا تلنبه بزنی توی کسم و خودت رو سبک کنی . نگران نباش . فعلا تا اطلاع ثانوی بچه دار نمیشیم . مزاحم واسه چی بیاریم ؟! الان که بچه نداریم می تونیم همه جا رو بگردیم و با آدمای خوب آشنا شیم . سفر بریم و شورتای لوکس بخریم . بهمن دو دستی به کمر ماندانا چسبید . نگاهشو به سوراخ کون ماندانا دوخت و آروم آروم کیرشو به سمت جلو و عقب می کشید ... حس می کرد که نر مش در این حرکت باعث راه اندازی سیل در کس ماندانا میشه .. بهمن : آخخخخخخخ .. آخخخخخخخخخ .. کیرم .. ووووووویییییی .. ماندانا : یادت باشه یه جای کار رو هنوز عقبی و ما هم باید ببینیم در این شرایط شوهرمون باید چیکار کنه . حواست باشه که تو هنوز ارگاسمم نکردی . با این کیرت بعد از انزال حداقل باید ده دقیقه منو بکنی تا ار گاسم شم . خودت می دونی ...بهمن : همه این کارای ما برای تست بود .. میگم کیر آقات اگه در این شرایط مثل کیر من پس بره می تونه سریع شق شه بره توی کست که ارضات کنه یا نه ؟... ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خـــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۱بهمن : واااااایییییی کیرم .. کیرم ... نمی تونم جلو شو بگیرم خیلی توپه کونت . خیلی توپه .. داغم کرده . داره می ریزه داره می ریزه ... ماندانا : خیلی هم داغه .. ماندانا در حال لرزوندن بدنش کونشو می چرخوند . ماندانا : جوووووون . جووووووون خالی کن . خالی کن .. ولی نباید بیرون بکشیش . پدرت رو در میارم . می کشمت . حالیته ؟ بابک قصد داشت که بعد از ار گاسم ویدا بریزه توی کسش .. ولی اونم وقتی که حالت کون ویدا و اون سوراخ وسطشو دید دچار هیجان شد و نمی دونست که چیکار کنه . بهمن احساس سبکی می کرد . اون دوست داشت کیرشو بکشه بیرون تا یه هوایی بخوره . همیشه تا یکی دو دقیقه بعد از انزال نگه داشتن کیر توی کس کمی سخت به نظر می رسه . با این حال اون این کار رو انجام داد . نمی خواست ماندانا رو ناراحتش کنه . یه چشمکی هم به بابک زد که مثلا اگه تو هم می خوای می تونی توی کس ویدا خالی کنی . ولی بابک دو دستی به پهلو های ویدا چسبیده بود و طوری هم خودشو می کشید عقب و به طرف جلو پرت می کرد که هر لحظه به نظر می رسید که سوراخ شورت بزرگتر میشه ...ویدا : آخخخخخخخخ بابک جون فدات .. کسم .. آب شده داره میفته رو زمین . جمعش کن .. جمعش کن ..بابک : من چی رو جمعش کنم ...-همه جا مو .. بخور پشتمو میکش بزن .... بابک : ببینم این موبایل توست که زنگ می خوره ؟ ویدا : آخخخخخخخخ نگیرش .. ولش کن .. من حالا دارم به این یکی موبایل جواب میدم .. بده به من گوشی رو . من نمی دونم چرا هر وقت میرم زیر کیر یکی دیگه این شوهرم برام زنگ می زنه ..ماندانا یه نگاهی به خواهر شوهرش انداخت که اونم متوجه سوتی خودش شد . البته مردا از اون جایی که توجهشون به کیر و کس و کون روبروشون بود توجه نکردن به این که ویدا چه سوتی داده .ویدا : چند لحظه ساکت باشین ... رامین : سلام ویدا جون .. حالت خوبه ؟ -ممنونم عزیزم لطف کردی .. ویدا با اشاره دست به بابک می گفت که همچنان مشغول باشه و از پشت فرو کنه توی کسش . حتی با دستش خط نازک وسط شورتشو داد به کناری تا پسر کیرشو راحت تر و از کناره ها بکنه توی کس اون . زن لباشو گاز می گرفت و نمی دونست که تلفنی به شوهرش چی بگه .. رامین : کم و کسری که نداری .-فقط تو رو ندارم .-خیلی گرمه .. ویدا : اوووووففففففف اگه بدونی چقدر گرمه . آتیشه . همین جوری می سوزونه . آتیش می باره . آهههههههه .. سوختم ..رامین : مراقب خودت باش .. مگه کولر روشن نیست ؟ویدا : چرا عزیزم . ولی گاه می بینی آدم از درون هم می سوزه و آتیش می گیره . چیکار میشه کرد . آتیشه دیگه . آههههههه دارم می سوزم . همه چی داغ داغه .. رامین : پس زود تر بر گردین دیگه ..ویدا یه چشمکی به بقیه زد و می خواست بگه از این که داره شوهرشو بازی میده حال می کنه . -نه رامین جون .. این گرما رگهای آدمو باز می کنه .. خیلی حال میده . آدم دلش می خواد که توی این گرما و زیر خنکی کولر دراز بکشه و بخوابه .. رامین : ماندانا چه طوره . من الان پیش وحیدم . اون خیلی دوست داره با زنش حرف بزنه ..ویدا : وای امان از دست این داداش وحیدم . اون اصلا کارشو ول نمی کنه . تو همش میری پیشش . واسه یک بار هم که شده اون بیاد پیشت دیگه .. انگاری اصلا دوست نداره کارشو ول کنه . رامین : عزیزم ویدا جون گوشی رو بده به ماندانا . داداشت می خواد با هاش حرف بزنه ...ویدا : دور و برش که مشتری نیست, هست ؟ . آخه اون وقت سر خاروندن نداره تعجب می کنم چطور وقت کرده که با زنش حرف بزنه .. ماندانا سرشو بر گردوند و به بهمن اشاره کرد که شورتشو در بیاره .. بهمن هم با اشاره لب و دهن بهش گفت که اگه الان بخواد شورتو در بیاره کیرش هم در میاد ... ماندانا : خب بذار در بیاد چه ایرادی داره ! کیر به این کلفتی دوباره میره تو .. ماندانا خیلی آروم حرف می زد ...وحید : عزیزم خوبی ؟ خوب بدون ما حال می کنینا ...ماندانا : شما هم با هامون میومدین دیگه . تو که دل نداری کار و کاسبی رو ول کنی . بابا که بود .. شاگرد هم که به اندازه کافی دارین . چقدر حرص پول می زنی .. وحید : اگه نداشته باشم خانوم خانوما چه جوری میرن سفر ؟ ماندانا : اوه عزیزم فدای تو . شوخی کردم . از بس دوستت دارم و دوست دارم همیشه کنار من باشی این حرفا رو می زنم .بهمن شورت ماندانا رو از پاش در آورد .. کیرش یک بار دیگه کاملا شق شده بود .. پسر ماچ و بوسه بر اون کون گنده رو یک بار دیگه از سر گرفت ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۲ماندانا طوری عشوه گری رو شروع کرد که وحیدی که همیشه سرش توی لاک خودش بود و سکس آخرین چیزی بود که بهش اهمیت می داد رو حشری کرده بود .. ماندانا یه حرکتی به کون گنده اش داد که بهمن رو وسوسه اش کرده بو.د طوری که پسر انگشتاشو گذاشته بود روی کون ماندانا و یواش یواش با قرار دادن اون بر روی سوراخ .. خیلی نرم و ملایم اون انگشتا رو وارد کس و کون ماندانا می کرد ..ماندانا : آخخخخخخخ .. من می خوام .. وحید جون .. عزیزم اگه بدونی من چقدر حالا می خوام ... شوهر ماندانا آن سوی سیمها و تلفن که از جریان خبری نداشت حس می کرد که زنش هوس کیر اونو کرده و از دوری اون به تنگ اومده ...وحید : عزیزم صبر داشته باش . این دفعه که اومدی هواتو بیشتر دارم . بیشتر به خودمون می رسم . ماندانا : وووووووویییییی می خاره .. بذار توی کسم .. واااااایییییی .. وحید عزیزم . خیلی داغه ... هیجان داره ..می خواد ... وحید : ماندانا چرا این جوری شدی ؟ من و تو که با هم بودیم تو هیچوقت تا این حد این جوری نمی کردی ..ماندانا : آخه با هم بودیم ؟ تو به اون میگی با هم بودن ؟.. آخخخخخخخ .. بهمن از این بازی و حرکات ماندانا خیلی خوشش میومد برای همین دوست داشست اونو بیش از پیش حشری کنه . ماندانا انگشتشو گذاشته بود جلو بینی و به بقیه یه اشاره ای زد که یعنی ساکت باشن . اونا هم محو حرکات و حرفای ماندانا شده بودند .ویدا با این که کیف می کرد و لذت می برد از این که اونا دارن طوری حال می کنن که شوهراشون هم بیشتر تشنه و منتظرشون هستن ولی تا حدودی هم دلش واسه داداش وحیدش می سوخت که رو سادگی و صداقتش داشت فریب می خورد ...بابک هم واسه یه لحظه کیرشو بیرون کشید تا شورت ویدا رو از پاش در بیاره و دیگه بین اونا هیچ مانعی نباشه و به همون سبکی که بهمن داره ماندانا رو می کنه اونم خیلی راحت تر بذاره توی کس ویدا ...ماندانا : واااااایییییی وحید جون .. داره از جاش در میاد آخخخخخخ ..آخخخخخخ کسسسسسم ..کسسسسسسم ... وحید : اگه نمی تونی تحمل کنی زود تر بر گرد .. فقط حواست باشه اون جا که مردای هیز و چشم چرون تو و ویدا جونو اذیت نکنن ...ماندانا : واااااایییییی بکش بیرون عزیزم .. دوباره بمالون .. فشارش بده ..وحید می خواست ازجاش پا شه و به یکی دو مشتری جواب بده ولی دیگه طوری کیرش اومده بود جلو که نمی تونست از جاش تکون بخوره . با یه حالت عجیب و غریبی که مثلا کسی متوجه قسمت جلو بدنش نشه از اون فضا دور شد ..وحید : مانی گوشی رو بده به ویدا .من خجالت می کشم . تو پیش اون چه جوری این همه حرف زدی . آبروت نرفت ؟ماندانا : عزیزم اون ازم دور بود فاصله داشت صدای ما رو نمی شنید .وحید : حالا صداش کن من با هاش خداحافظی کنم . . من بعدا برات زنگ می زنم ..ماندانا در حالی که یه چشمکی به خواهر شوهرش می زدبه صدای بلند گفت ویدا جون بدو بیا گوشی رو بگیر داداشت باهات کار داره . گوشی رو داد به اون . وحید : ویدا جون حواست به ماندانا باشه . اون یه جوری شده ! چه جوری بهت بگم خواهر ..ویدا در حالی که کونش آماج حملات کیر آسای بابک قرار گرفته و با هر ضربه کیرش یه حرکت شدید رو به جلو داشت گفت باشه داداش مراقبم ...نگاه ویدا به حرکات کیر بهمن توی کس ماندانا هم اونو بیش از اندازه حشری کرده بود .. وحید: من به هر دوی شما ایمان دارم . فقط این ماندانا در مورد حجابش خیلی بی خیاله . از بس خودش خوش قلب و پاکه همه رو هم مثل خودش می بینه . یه وقتی اون جا دوست و آشنای بی خود پیدا نکنین که یه اهداف خاصی داشته باشن ..ویدا : داداش تا منو داری غم نخور ...و بعد رامین گوشی رو از وحید گرفت که با زنش خداحافظی کنه ...رامین : جات خالیه ویدا جون . دلم برات تنگ شده . حالا ویدا بود که کسش با لذت کیر بابکو می چشید و با آرامش خاطر در حال صحبت کردن با شوهرش رامین و دور زدن اون بود .. ویدا : آخخخخخخخ چی داری میگی رامین جون . من که در کنارت بودم زیاد به من اهمیت نمی دادی . همش به فکر کارت بودی ... همش به دنبال این بودی که کی پیشرفت می کنی به جا های بالاتر می رسی .. رامین : همش به خاطر خودمون بود ..ویدا : حالا که من یه چند روزی نیستم یه نفس راحت می کشی از دست غر زدنهای من راحتی .. رامین : نهههههه کی میگه اینو .. دوستت دارم . منم دلم می خواد زود تر بر گردی .. من و وحید با هم قرار گذاشتیم که حالا با دوستان یا فامیلا هم که شده یه پنجشنبه جمعه رو بریم خارج از شهر یه هوایی تازه کنیم .. ویدا : چه عالی ! امید وارم از کاراتون عقب نمونین ...ویدا برای لحظاتی به این فکر فرو رفت که چگونه سبکی در پیش گرفته که هر دو شون از این نوع زندگی راضی هستند . .. با شوهرش خدا حافظی کرد ... حس کرد که بیشتر از دقایقی پیش از سکسش لذت می بره .. اون حالا مثل ماندانا از بازی هیجان انگیز سکس و فریب خوشش میومد .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیکــــــــــــــــــــران ۱۴۳ویدا و ماندانا یک بار دیگه شروع کردند به حال دادن . بهمن و بابک هم حس می کردند که کیرشون تیز تر شده . اونا پاک یادشون رفته بود که کاسبی دارن . هم زنا پرشور تر از لحظاتی قبل شده بودند و هم مردا بیشتر حال می کردن . از این که دیده بودن اون زنا در حضور شوهراشون اون جوری داشتن افسونگری می کردند و خودشونو به آب وآ تیش می زدند خیلی هم سر حال شده بودند . با یه اعتماد به نفس خاص دستاشونو گذاشته بئدند دور کمر طرف و بدنشونو به سمت جلو حرکت می دادند ماندانا : ویدا جون تو حواست به کیر بهمنه ؟ ویدا : ناراحت میشی عزیزم ؟ اون برا توست . نامحرمه گناه داره ..-نه عشق من این کیر از شیر مادر هم بر تو حلال تر .. الان جا به جا می کنیم . دو تا به یکی می کنیم اومدیم حال کنیم . میگم چه عجب ! شوهرامونم به یاد ما افتادن . ا ز این جا که رفتیم میخوان ما رو ببرن به پیک نیک . خیلی حال میده .ویدا : ولی اگه بخوان پیر پاتال ها رو همراه ما بفرستن فایده ای نداره . یه چند تا جوون با حال هم باید باشه بتونیم حال کنیم . ماندانا یه چشمکی به ویدا زد که یعنی حواست باشه دو تا جوون این جا مشغولن . ولی بعد متوجه شد که دیگه کاری به کار اونا ندارن . دیگه هم کارشون از کار گذشته بود ماندانا : راست گفتی . هر گردشی باید همراه با نرمش و ورزش باشه ..ویدا : فکر می کنی بتونیم موفق شیم ؟ ماندانا : من و تو که با هم باشیم هر کاری رو می تونیم انجام بدیم . برای ما نشد نداره . می تونیم خیلی راحت حال کنیم و لذتشو ببریم . فقط می مونه تور زدن اونا ..ویدا : اونشو یه کاری می کنیم . ماندانا : میگی تو ر پهن می کنیم ؟ ویدا : نه تور هوا می کنیم . والیبالی چیزی .. یه بازی راه میندازیم . یواش یواش با یه چشمک یه جوری بازی رو به هم می زنیم . فاصله می گیریم ..ماندانا : آخ که دلم واسه پیک نیک لک زده اگه شوهرای به این خوبی نداشتیم باید چیکار ی کردیمویدا : راست گفتی باید قدرشونو بدونیم . بهمن و بابک تعجب می کردن اونا زیر کیر چه جوری دارن پر حرفی می کنند و از دوباره دور زدن شوهراشون میگن ..بهمن : ببینم خانوما این جور که معلومه شما سابقه حال کردن زیاد دارین . ویدا : خوبه ..خوبه .. این قدر واسه ما دور نگیرین .؟ این وصله ها به ما نمی چسبه . من تازه چند ماهه که ازدواج کردم . به این زودی چیکار می تونستم بکنم . پسرا جا رفته زنا هم ساکت شده بودند . ویدا و ماندانا صورتشونو به هم نزدیک کرده و همدیگه رو می بوسیدن ... پسرا هم خستگی ناپذیرانه کیرشونو به ته کس زنا زده و از صدای تماس دو بدن و لرزش باسن خانوما سر حال می شدند ... ماندانا و ویدا دو تایی شون همزمان با هم حس کردن که دارن ار گاسم میشن . واسه یه لحظه رو لباشون فشار آوردند و دو تایی شون ریزش آب کسشونو حس می کردند که چه جوری از روزنه های کس در حال بیرون ریختنه ... دوست داشتن که کیر برای چند ثانیه بیرون کشیده شه و اون آب با فشار و سرعت بیشتری بریزه ولی دیر شده بود . ماندانا یه حرکتی به خودش داد و پشتشو رو زمین قرار داد و ویدا هم همین کارو کرد . اونا از پسرا خواستند که تا می تونن توی کسشون خالی کنن ... ویدا و ماندانا که سرشون رو زمین بود یک بار دیگه چش تو چش هم قرار داده و در حالی که زبون همو لیس می زدند به آرومی چشاشونو بستن تا حرکت کیر و بعدش جهش منی رو با لذت بیشتری در کس خودشون احساس کنن . بهمن : در چه حالی بابک! حالت چه طوره !بابک : خوش خوش . تنگه .. خیلی تنگه .. انگار کیرم رفته توی دهن ماهی .. دهن ماهی اونو بسته..قفلش کرده ....بهمن : منم همین حسو دارم ...سرشو گذاشت زیر گوش بابک و بهش گفت کس طرف من یه خورده از دهن ماهی بزرگتره . بهمن می خواست به بابک بگه که کس ویدا تنگ تره . بابک یه چشمکی به بهمن زد و زیر گوشش گفت تو از کجا می دونی که اون تنگ تره .... -من کس شناسم ...بابک : این جوری که معلومه باید بهت مدال بدن ... ماندانا : پسرا چه خبرتونه دارین پچ پچ می کنین . ما آب می خواهیم ..بهمن : الان تا دلتون بخواد خیستون می کنیم . همزمان آب کیر پسرا به سمت کس دو تا زن حشری سرازیر شد . با هر ریزش آب ماندانا و ویدا حس می کردند آرامش و سبکی خاصی اومده سراغشون . پسرا کف دستشونو گذاشتن روی کس طرف و اون قسمتو می گردوندن . هم ویدا خوشش میومد و هم ماندانا . لذتشون پخش می شد ... وقتی بابک و بهمن کیرشونو از توی کس کشیدن بیرون و به سمت دهن زنا رفتند اونا با اشتهای هر چه تمام تر دهنشونو باز کردن .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۴هر کدوم از اون زنا کیر طرف خودشو میک می زد بابک کیرشو کرده بود توی دهن ویدا و ماندانا هم کیر بهمنو میکش می زد ... ..بهمن : میگم بچه ها چه طوره یه چند دقیقه ای استراحت کنیم و بعد از این که انرژی دوباره ای گرفتیم مشغول شیم . چهار تایی شون کنار هم قرار گرفته و هر یک از پسرا واسه اون طرفی که نکرده بود نقشه می کشید . بابک که چشاشو رو کون درشت ماندانا زوم کرده بهمن هم به کون سفید و براق ویدا نگاه می کرد . کمی احساس خستگی می کرد .واسه همین قرار گذاشتند پس از یه حالت ضربدری و تعویض خانوما برن به سراغ سکس دو به یکی یا به اصطلاح با کلاس ها ام اف ام .. بابک رفت سراغ ماندانا و بهمن این بار رفت به سمت ویدا .. این دفعه از کون قمبل شده شروع نکردند . از روبرو کردن توی کس . مردا حسابی خسته شده بودن .و زنا هم می دونستن که اونا وا مونده ان ...ماندانا : بابک جون تو برو کمک بهمن . می خوام خواهر شوهرمو حسابی ردیفش کنین .بابک کیرشو بیرون کشید . بابک رفت زیر ویدا دراز کشید و بهمن هم از بالا حرکتشو شروع کرد . ویدا : مانی جون اگه دوست داری تو بیا جای من . ماندانا : عشق من تو کیف کن انگاری که من دارم حال می کنم . بهمن که خسته تر نشون می داد و رفته بود روی ویدا . یه مقداری کیر بهمن سخت می کشید .. ماندانا از جاش بلند شد ..-میگم باید خوب چربش کنی بعدا ..ماندانا نوک انگشتاشو آغشته به کرم کرد و اونو وارد کون ویدا کرد ... ویدا : آخخخخخخخخ حالا خوب شد . دو تایی با هم چه حالی میده .. ووووووووییییییی .. ماندانا هم در حال نگاه کردن به اون صحنه حشری شده سرشو خم کرده هر کیری رو که به زبونش می رسید لیس می زد .. کیر بهمن رو که بالاتر قرار داشت راحت تر می تونست زبون بزنه . ویدا خوشش میومد . ویدا خودشو بالاتر کشید تا بابک بتونه کمرشو در اختیار خودش بگیره ..ماندانا : بچه ها عجب صحنه ای درست کردین ! خوب کیف می کنین . پسرا حواستون باشه که بعد از ویدا باید منو بسازین .ماندانا یه چشمکی به خواهر شوهرش زد که نزدیک بود دو تایی شون بخندن . از این که پسرا رو خیلی اذیت می کردن خوششون میوند .. ولی ماندانا اون دو تا کیر رو تقریبا زنده و سر حال می دید ...ویدا : مانی جون اگه دوست داری اینا رو بفرستم سراغ تو .. من به اندازه کافی سر حال شدم می ترسم این دو تا خوشگله پس بیفتن ..بابک هم یواش یواش به هندل زدن افتاده بود . ویدا : آخخخخخخخخ منو ببوس ..بهمن جون ....بابک خودشو بالاتر کشید .و لباشو از پشت گذاشت رو پس گردن ویدا و بهمن هم شروع کرد به بوسیدن لبای اون و وررفتن با سینه هاش ... ویدا حس می کرد که در اون لحظات بیشتر از این جا نداره با این حال نمی خواست کاری کنه که این پسرا بفهمن که اون سیراب شده .. .. حالا در مورد ماندانا پسرا جاشونو عوض کردند . ماندانا از کون رفت رو کیر بهمن نشست و بابک هم فرو کرد توی کسش .. ویدا یه نگاهی به زن داداشش انداخت و کاملا متوجه شد که اون چه زوری داره . انگار خستگی واسه این زن معنایی نداشت. بهمن دستاشو گذاشته بود زیر کون ماندانا ..بهمن : حیفه که این کون بخواد آب شه . اگه بدونی چه حالی میده ور رفتن با این کون ..بابک : صاحبش خیر ببینه . ما که به اندازه کافی امروز خیر دیدیم ..ویدا با تعجب همچنان به ماندانا نگاه می کرد ..-زن داداش .. راسته این همه شور و هیجان !ماندانا : اوووووففففف ویدا جون .. باید استفاده کرد .. استفاده کرد از لحظه های شیرین زندگی . باید انقلاب کرد ..باید سد ها رو شکست ....ویدا : میگم خوب جایی داری شعار میدی ها . این انقلابی که تو الان داری می کنی عین انقلاب 57 مردم ایرانه ..: بهمن : منظورت اینه که اونم همین جوری به گاییدن رفت ؟ ویدا : اوووووفففففف چه جورم ! از همون اولش به گاییدن رفته بود .. امریکا و انگلیس در 22 بهمن 57 تا دسته کیرشونو فرو کردن توی انقلاب ما .بابک : راست میگی وقتی آخوندای کونی پیش قراول کاری بشن بهتر از این نمیشه .,ویدا سینه های درشت ماندانا رو که دید در حال تلو تلو خوردنه رفت به سمتش .ویدا : این دیگه خوردن داره .ماندا نا: بیا عشقم . بیا نوش جونت ..مردا وسوسه شده بودند از این حرکت ویدا ...ویدا انگشتشو گذاشت زیر کیر بهمن و زبونشو هم رو کیر بابک قرار دا د که دو تایی شون توی کون و کس ماندانا در حرکت بودند . . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۵دو تا پسرا با این حرکات ویدا به حدی داغ شده بودند که حس کردن منی اونا با سرعت سر سام آوری از کانون در حال سرازیر شدنه . دیگه جلو شو نگرفتن . ماندانا هم به خوبی این حرکت رو حس کرده بود ... چشاشو بسته بود تا از فرود اومدن و نشستن گرمای آب کیر پسرا در کس و کونش لذت ببره . ویدا همچنان دهنشو گذاشته بود زیر کون ماندانا تا اگه چیزی در حال ریزشه بتونه اونا رو لیس بزنه و بخوره ... پسرا کیرا رو بیرون کشیده اونا رو فرو کردن توی دهن ماندانا ..عوضش ویدا زیر لاپای زن داداشش دراز کشید و دهنشو تا می تونست زیر سوراخ کس و کون ماندانا باز نگه داشت .. قطرات منی در حال بر گشت وارد دهن ویدا شده و اون همه اونا رو با لذت می خورد .. چکه چکه کردن منی ها که تموم شد ویدا شروع کد به زبون زدن کس و کون ماندانا و بعد میک زدن .. وقتی حس کرد که جفت سوراخ دیگه آبی پس نمیده انگشت فرو می کرد توی اونا و به هر کلکی بود بازم ازش آب بیرون می کشید ..ویدا : شما پسرا چقدر آب داشتین ؟بهمن : تو دختر چقدر تشنه ته که هر چی از این آب کیر ما می خوری سیر نمیشی . بابک : بهمن جون میگن ویتامین زیاد داره . بهترین دارو های پوست دنیا رو از همین آب کیر مردا می گیرن . . دیگه چهار تایی شون افتادن رو هم و بعدش زنا رفتن هتل .. و یک روز و نصف باقیمونده رو دیگه سعی کردند با کسی کاری انجام ندن . به وقت برگشتن ویدا یه اشاره ای به ماندانا کرد و گفت خیلی خسته ای ؟-نه اصلا اتفاقا حس می کنم بدنم به یه چیزی عادت کرده .. باید زود تر برم سمتش .. فقط تنها چیزی که خسته ام کرده بود این بود که چی برای این و اون بگیرم . سوغات آوردن یه مقداری درد سر ساز شده .. سلیقه ها و اندازه ها ... ویدا : میگم این بر نامه پیک نیک آخر هفته ای رو چه جور می بینی ..-عالی ! عالی .. فقط باید دید که مسیر ما کجاست . من ترجیح میدم که بریم طرف جنگلای شمال . یه جایی که هم جنگلی باشه هم یه فضای بازی برای بازی کردن داشته باشه و هم یه جای دنج و خلوتی برای سکس و عشقبازی های خلاف ..ویدا : به نظرت میشه کاری کرد ؟ ..-راستش بستگی به این داره که اونایی که همراهمون میان کی باشن . دو تا از پسرای بیست و خوردی ساله اگه با هاشون بیان که خیلی با حال میشه . -مگه دوستای وحید اون قدر بزرگن که پسرایی به این سن و سال داشته باشن ؟ -من چه می دونم . اینا باباشون سن داره . پزشکارو که می شناسی . همین که دکتر شدن دیگه باند خودشونو جدا می دونن . واسه اونا سن و سال مسئله ای نیست . -ولی داداش وحید من خاکیه .-در اونش که شکی نیست اما من منظورم چی دیگه ای بود که اونا در رفاقت نیازی نمی بینن که حتما رفیقشون هم دوره اونا باشه یا نه . حیف که موقعیتش نبود ولی اون دفعه رو می شد حسابی جور کرد که بتونم با یکی از اونا باشم . ولی درست هم نبود بخوام به یکی توجه کنم و به یکی دیگه بی توجهی . این دیگه بی عدالتی می شد . بالاخره اونا رسیدن به تهرون . دلشو نداشتن که برای یکی دو روز از هم جدا باشن ... ویدا : حتما الان بری وحید پوستت می کنه . دیگه چند روز نبودی تحملشو نداره ..-نه بابا همون چرتی همیشگیه . مگه همه مثل شوهرت رامین هستن که بعد از ظهر ا رو وقت آزاد داشته باشن و زنشون از دستشون امون نداشته باشه ... دو تایی شون می خندیدند . می دونستن که شوهرای بی حالی دارن . واسشون فرقی هم نمی کرد . تازه این جوری خوشحال تر هم بودند و خیلی راحت تر می تونستن با دوست پسراشون شاد باشن . ویدا : میگم ماندانا یکی دو تا دوست پسر اختصاصی داشته باشیم چه طوره . این جوری هر وقت بخواهیم می تونیم خوش بگذرونیم .- راستش من یه مدت داشتم .. ولی چند وقت بگذره دل آدمو می زنن . یکنواخت میشه . وقتی با اونایی حس می کنی که با شوهر خودتی و این جوری زیاد حال نمیده . خوب هست .. ولی یه چیز دیگه این که اگه به اونا دل ببندی که دوست داری شب و روز پیش اونا باشی و همین ممکنه کاری کنه که خورد و خوراک و هوش و حواس همه چی رو ازت بگیره . -تو این جوری شده بودی ؟ ماندانا : من به خودم عادت دادم که عاشق نشم . خیلی بده که آدم خودشو وابسته به یکی کنه . اصلا معنی نداره . یه چیز بی خودیه . ولی یه چیزی رو می دونی خواهر شوهر قشنگم ؟ ویدا : چی رو ..ماندانا : این که حس می کنم عاشق توام . چون همیشه دوست دارم به تو بیشتر خوش بگذره و بهتر و بهترین رو واسه تو می خوام .. ویدا : فدای تو بهترین زن داداش دنیا ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۶ماندانا : دلم برات تنگ میشه . نمی تونم تحملشو کنم که چند روز دور از تو باشم . دلم می خواد بغلت بزنم .. ببوسمت ... ویدا : منم همین حسو دارم . ولی باید هوای شوهرمونو هم داشته باشیم که اونا فکر نکنن ما چقدر بی حال و بی نیاز هستیم . هر چند خودشون هم خیلی بی خیالن . رامین که همش به فکر اینه که ترقی کنه . فلان پستو بگیره . بر خوردش با مشتریا خوب باشه و از این چیزا . بیشتر وقتا می خواد از سکس فرار کنه . همین که خیالش جمع میشه که تونسته ارضام کنه سریع کارشو تموم می کنه . انگاری که خودش اصلا حسی نداره .ماندانا : ولی با همه اینا باید یه کاری کنی که بهت مشکوک نشه . یعنی حس نکنه که تو تغییر رفتار دادی . باید همیشه خودت رو تشنه نشون بدی . همون آدم سابقی و از این کارایی که خودت می دونی . ویدا : خوبه تجربه تو در این موارد زیاده ..ماندانا : تجربه زیادی نمی خواد . فقط مردا همین که بدونن تو با اونایی و تحت هیچ شرایطی اونا رو دور نمی زنی همین براشون کفایت می کنه . اگه می بینی که وحید همش سفارش منو بهت می کنه به خاطر این نیست که به من بد بینه . چون منو خیلی دوست داره به من اعتماد داره و حس می کنه که من خیلی بی شیله پیله هستم . من اینو از همون روز اول بهش گفتم و اونم همه اینا رو پذیرفت . با این حال یه استرس خاصی داره از این که بخواد منو در کنار دیگران ببینه . از اونا می ترسه . از جنس خراب مردا می ترسه . دیگه نمی دونه که زنش از همه اونا خراب تره .. ویدا : تو عشق منی ...ماندانا : فکر کنم تا پنجشنبه خیلی راههویدا : دو سه روز بیشتر نمونده ..ماندانا: ولی برای من که بخوام تو رو نبینم خیلیه .. ویدا : باشه عزیزم . ما که نمیریم فضا .. حالا بریم خونه و شریکمونو ردیف کنیم بعدا یه هماهنگی هم با هم می کنیم که چه جوری تجدید خاطره بکنیم .. ماندانا : نگو که من ماندانا الان راه میفتم با هات میاما . ویدا : خیلی دلم می خواست که میومدی ولی حیف که رامین مزاحمه .. ماندانا : اگرم وحید نمی دونست که من الان دارم میام می تونستی بیای خونه مون . بهش گفتم دیگه فرود گاه نیاد .. من و تو دیگه خودمون شیر زنیم . دیگه سفر اون ور دنیا که نرفتیم .ماندانا اون شب تا می تونست واسه وحید زبون بازی کرد . وحید : ببینم تو که زیاد شلوغ نکردی خودمونی بازی در نیاوردی . ماندانا : وای عزیزم تو چقدر به این نکته حساسی . زندگی که فقط به این نیست که روی خودت رو از نا محرم بپوشونی ... وحید : آره ولی دیگران که جنبه شو نداشته باشن بر داشت بد می کنن .ماندانا : آهههههه عزیزم به جای این حرفا بیا با هم خوش باشیم . الان چند روزه که توی بغلت نخوابیدم . دلم برات تنگ شده ... ببین چقدر داغم . تو که باید این چیزا رو خوب متوجه شی . انگار که خیلی بی تفاوت نشون میدی . من به تو چی بگم . از بس خودت رو خسته می کنی اصلا توجهی به همسرت نداری . وحید در اثر سر پا ایستادن و کار زیاد خیلی خسته و بی حوصله می شد . با این که اوایل ازدواجش بود ولی حس می کرد ظرفیت بیشتر از دو سکس در هفته رو هم نداره . اونم وقتی که از خواب سیر شده باشه و خستگی رو تنش نباشه . الان هم یه قرص وایاگرا خورده بود و همش مراقب بود که ماندانا از این بابت چیزی متوجه نشه که اونو حمل بر ضعفش بدونه ... ولی ماندانا زرنگ تر از این حرفا بود .. و یکی دوبار این قرصو همراه وسایل شوهرش دیده بود . براش فرقی نمی کرد که وحید چیکار می کنه .. ماندانا در حالی که تمام لباساشو در آورده بود و وحید رو هم لخت کرده بود به شوهرش گفت من بودم سفر ولی تو خیلی خسته نشون میدی . دستشو گذاشت رو شکم شوهرش و در حال دست کشیدن به بدنش گفت می بینم خیلی پر حرارت هستی .. یه داغی خاصی داری .. دستشو هم به کیر وحید رسوند و پنجه و کف دستشو دور آلتش لول کرد ...-خیلی سفت و جونداره . همونی که من همیشه می خوام . جووووووون ... دلم براش تنگ شده بود . فقط اگه بفهمم من نیستم و شیطون رفته توی جلدت نمی تونم تحمل کنم ..تو که منو می شناسی ...وحید از این که ماندانا رو این جور پر شور و نشاط و حشری وحسود می دید احساس آرامش می کرد ... کیرش سفت و توپ شده بود . با این که واسه نعوذ و شق شدن کیرش مشکلی نداشت ولی استفاده از قرص به اون آرامش می داد . .. ماندا نا به مردانی فکر می کرد که به اون لذت داده بودند . داشت به این فکر می کرد که برای این دقایق وقتی که با شوهرشه به کدوم یک از مردان غریبه ای که باهاش سکس داشته فکر کنه . سعی می کرد وحید رو هم یکی از اون مردان غریبه حساب کنه . یکی از دوستای پسرش تا این جوری از سکس با اون لذت بیشتری ببره ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۷ماندانا احساس می کرد که وحید بیش از حد خسته نشون میده . هر چند کمرش احساس سنگینی می کرد و پس از مدتها که توسط مردان دیگه ارضا شده بود دوست داشت که برای تنوع هم که شده این بار وحید اونو ار گاسمش کنه . اما خستگی زیادی رو در چهره شوهرش می دید . می دونست که در این جور مواقع وحید می خواد قدرت خودشو نشون بده .. برای همین اصراری نکرد که وحید خیلی زود کارشو تموم کنه . وحید می دونست که زنش به وقت سکس خیلی حشریه ....ماندانا هم فکرشو برد به سمت پیک نیک و جایی که اون و ویدا باید با تر فند های خاص خودشون کاری می کردند که پسرا رو به طرف خودشون بکشونن . انگار این یک عادت شده بود برای اونا که بخوان هر چند وقت در میون رو با یکی سر کنند . فکر این کار به اون هیجان می داد و می دونست که ویدا هم همچین حسی رو داره . وقتی که که این کار یعنی سکس و لذت بردن از غیر در محل امنی انجام می شد این نهایت آرامش برای اون بود . یه نگاهی به وحید انداخت که سرش لای پای اون قرار داشت و در حال میک زدن کسش بود و می دونست چه تلاشی هم می کنه که نشون بده برای ار ضا کردن اون از هیچ کاری مضایقه نداره و ماندانا با آرامش به این فکر می کرد که چه راحت شوهرشو دور می زنه و اون نمی فهمه که زنش چیکار می کنه . در عوض دار و ندارشو برای اون خرج می کنه و با کار فشرده سعی در بهتر شدن زندگی داره . ماندانا با این مدل زندگی خو گرفته بود و از این کارش متاثر نبود . گاه به این فکر می کرد که اگه وحید در اوایل زندگی مثل اون هات بود و تحرک زیادی از خودش نشون می داد بازم ماندانا به اون جایی می رسید که امروز درش قرار داره یا نه ؟ اصلا نمی تونست رو هیچی حساب کنه . فقط می دونست که دستاش لای موهای همسرش قرار داره و همزمان با حرکت کسش به طرف لبهای وحید سر شوهرشو هم به طرف کسش فشار میده .... -آخخخخخخخ وحید بخورش . بخورش . طوری هم بخورش که من صدام در بیاد . بی خیال همسایه شو . صدا نمیره اون طرفا .. آخخخخخخخخ ... چقدر خوب می خوری .. اگرم دوست داری گازش بگیر دوستت دارم وحید . دوستت دارم ....ماندانا این حرفا رو بدون این که اعتقاد عاشقونه ای به اون داشته بر زبون می آورد .. فقط حس می کرد که ناله های هوس انگیزش برای اینه که در فکر پسراییه که قراره در جنگل با اونا باشن .. اون و ویدا با هم قرار گذاشته بودند که پاشونو بکنن توی یه کفش که برن طرف شمال یا جایی که فضای سبز جنگلی دنج و انبوهی داشته باشه که راحت بشه از دید دیگران مخفی شد . فکر این لحظه ها به ماندانا هیجان خاصی می داد و وحید هم از اون جایی که حس می کرد انگیزه تمام این هیجانات همسرش به خاطر اونه نفس نفس زنان لبهاشو بیشتر روی کس زنش بالا و پایین می کرد .. ماندانا همچنان احساس سنگینی می کرد .. چند بار وحید رفته بود تا اونو ار گاسمش کنه اما هر بار در آخرین لحظه فکش درد می گرفت ... -وحید زود باش .. زود باش ... داری چیکار می کنی .ماندانا داشت به این فکر می کرد که احتمالا یه همچین بر نامه ای رو هم اون طرف ویدا با رامین داره .... از جاش پا شد ... خودشو انداخت رو وحید ... هم پا های خودش و هم پاهای وحید رو از وسط باز کرد ... کیر سرخ شده و تب آلود وحید رو گذاشت توی دهنش ... شروع کرد به ساک زدن ... وحید با این که قرص هم خورده بود ولی کاملا متوجه بود که طوری داغ کرده که نمی تونه جلوی آبشو بگیره .... ماندانا ریزش آب کیر شوهرشو توی دهنش حس می کرد .. به این فکر می کرد که منی دوست پسراشو راحت تر می خوره . واسه این که به شوهرش بر نخوره و ناراحتش نکرده باشه یه مقداریشو خورد و یه مقدارشو هم گذاشت که از گوشه لباش بریزه .... بعد از اون خودشو انداخت رو کیر شوهرش .... تا می تونست خودشو روی اون می کشید ... تمام بدنش کاملا از عرق خیس شده بود . وحید نفس نفس می زد .. حس کرد که یک کار از صبح تا شب در داروخانه اونو تا این حد خسته نمی کنه که یک وعده سکس با زنش اونو از پا میندازه ... -آخخخخخخخخخ .... زود باش زود باش یه حرکتی بکن .. ماندانا رو کیر شل شده وحید نشست ... اون قدر خودشو روش حرکت داد تا بالاخره تونست ار گاسم شه .. از حال رفته بود ... با خودش فکر و زمزمه می کرد و می گفت حقته عزیزم که برم و با مردای دیگه حال کنم که قدر منو قدر این تن و بدن و هیکل خوش فرمو بدونن .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۸رامین و ویدا هم وقتی که در بستر و در کنار هم قرار گرفتند هر دو شون خسته بودند . ویدا سعی داشت به شوهرش برسه تا اون فکر نکنه که بعد از چند روز چی شده که اون یه حالت اشباع شده از سکس رو داره و رامین هم دوست داشت به زنش حال بده و می دونست که زنش چقدر حشریه و تا ار گاسم نشه ول کنش نیست . هر چند این اواخر چند بار دیده بود که ویدا با اون همراهی کنه و اینو به حساب این گذاشته بود که به خاطر خستگی های کاری شوهرش می خواد کمکش کنه . . رامین و ویدا درست به مانند کسانی که می خوان برن به استخر یا حمام لباساشونو در آورده و کاملا لخت شده و همدیگه رو بغل زدند .. ویدا عشوه گری رو شروع کرد .-آخخخخخخ عزیزم دلم چقدر تنگ شده بود برای بودن با تو . اگه بدونی هر شب خواب تو رو می دیدم . رامین همون اول رفت سراغ لاپای زنش . می دونست که مردا هر وقت که گیر می کنند وتوانایی اونا در عمل سکس مستقیم کمه فوری میرن به کس لیسی می چسبن و اونم یک بار دیگه می خواست با این حرکت شروع کنه . ویدا هم همون حس و حال و فانتزی های ماندانا رو داشت . مدام تصور می کرد مردایی رو که با اونا سر کرده ازشون لذت می برد . ویدا : آخخخخخخخ رامین با احساس بخور . با احساس کسمو بخور .. جوووووووون .. خوب بخورش ..ویدا فکرشو متوجه این کرد که در پیک نیک چه خبر می تونه باشه و پسرایی که میان در چه شرایطی هستند . آیا میشه به اونا امید وار بود یا نه . آیا یه جای خوبی هم نصیبشون میشه ؟ احساس آرامش عجیبی داشت . هم به آینده فکر می کرد هم به اون گذشته ای که بارها و بار ها از مردان دیگه لذت برده بود . اون به شوهرش هم علاقه مند بود . حالا لزومی نداشت که یک مرد بدونه که زنش چیکار می کنه . این روزا وفا دار بودن هم اسیر اصل نسبیت شده . مهم اینه که شوهرت بدونه تو یک زن نجیب و سر به زیر هستی . همین کافیه . حالا تو خواستی لذت ببری ببر . ولی خودت بهتر از هر کسی می دونی که ضفا کردن با دیگران نمی تونه مانع از ادامه زندگی مشترکت باشه . بلکه پایه های اونو محکم تر می کنه . بیشتر از همه به سفر کیش فکر می کرد . به مغزش فشار می آورد می دونست که مردان زیاد دیگه ای هم هستند که حتی حضور ذهن نداره که همه اونا رو به یاد بیاره .ویدا : من دوست ندارم بریم اطراف تهرون .. بریم جنگلای شمال . اون جا رود خونه های قشنگی داره و طبیعت به آدم یه حس و حال دیگه ای میده ...رامین که تازه کیرشو کرده بود توی کس زنش و با سینه هاش ور می رفت گفت عزیزم چی شد که یهو به فکر پیک نیک و این که کجا بریم افتادی .-نمی دونم عزیزم .. عشق من .. رامین خوشگله من . شاید واسه اینه که این روزا زیاد کار می کنی و من دوست ندارم که تو این قدر خسته شی و هر قدر که با نشاط تر باشی و روحیه بگیری بهتر می تونی با من حال کنی . بهتر می تونی حتی کار اداری و بانکی خودت رو انجام بدی . باید تفریح خودت رو داشته باشی . . رامین : بیا حالا اینو داشته باش ...ویدا چشاشو بست و تصور لحظاتی رو داشت که در گوشه ای از جنگل با پسری که چند سال ازش جون تره داره سکس می کنه . این می تونه یه تنوعی هم برای اون و ماندانا باشه . ولی خب هر طعمه ای رو باید یه جور خاصی شکارش کرد . یه قلق خاصی داره . ویدا دوست داشت در آرامش خودش بیشتر به دو سه روز دیگه فکر کنه .که در همین افکار خودش بود که بازم حس کرد که شوهرش خیلی زود خودشو خالی کرده ...-آهههههه رامین .. بازم مثل همیشه .. چه زود ! .... روز بعدش ماندانا و ویدا در مورد سفر آخر هفته شون به شمال حرف می زدند .. حتی در مورد این که چی باید بپوشن هم حرفای زیادی بین اونا رد و بدل شد ...-ببین ویدا .. دو تا از اون ساپورتهای با حالمونو می پوشیم ... وقتی رسیدیم مانتومونو در میاریم و ساپورت همه اش می افته توی دید ... این جوری پسرا رو آتیش می زنه .. خیلی حال میده . راستی ویدا این خبر خوشو هم بهت بدم که دوست وحید از یکی از دوستاش کلید یه ویلای جنگلی رو گرفته و از پنجشنبه ظهر ما میریم اون جا ... تا غروب جمعه ... دور و برش هم جنگل و درختای انبوه زیاد داره .-کجاست حالا ... -طرفای سواد کوهه ..ویدا : حالا یه جایی هست که بشه یه کاری کرد ؟ از پسرا بگو .. -ویدا تا سه تاشونو می دونم هستند ... .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی