خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۴۹ویدا : مانی جونم می خوام دقیقا معلوم کنی که اونا چند تا بچه اند ... چند تا خونواده ان ... تو باید همه اینا رو بدونی -عزیزم تحقیقات همه صورت گرفته . سه تا خونواده هستند .. ..دختراشون شوهر دارن .. نمیان سه تا زن و سه تا شوهر و سه تا پسر مجرد که دو تاش دانشجو هستند و یکی شون تازه کار مند شده .. اون کارمنده هم اسمش میلاده که با زن تازه عقد کرده اش لیدا میاد .. اون دو تا دیگه هم دانشجوی پزشکی ان که یکی شون معین اسمشه و یکی دیگه هم مهران ..زنا و مردا یه چیزی حدود پنجاه سال سنشونه .. مردا که همکارای وحیدن .. خانوما هم خانه دارن -میگم ماندانا چه زود خبر گزاری تو متوجه همه چی میشه . فقط همینش مونده که متوجه شی شجره نامه اونا چیه -آره ولی ای کاش که میلاد و لیدا نمیومدن . همش می ترسم که اونا مزاحم کارای ما شن . -بازم خوبه که داداش وحیدم با آدمای سی سال بزرگتر از خودش هم بر می خوره . ماندانا : آره ولی بابات می خواست بیاد که پشیمون شد . -وای نگو اون اگه میومد نمی تونستیم اون آزادی عمل رو داشته باشیم . اگه بدونی هیجان کار کجاست .. اون وقتی که مردا هنوز نیومده باشن و من و تو دستمون باز تر باشه ..ماندانا : فقط حواست باشه که همون اول بند آب ندیم . کلاسمونو حفظ کنیم . که اونا فکر نکنن که ما از اون زنا هستیم ... فقط یکی دو دست لباس و ساپورت زاپاس هم با خودت بیار ...-فدات شم زن داداش خوشگله من . اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم . خلاصه بر نامه ها رو حسابی ردیف کردند و قرار شد که زنا بعد از ظهرو راه بیفتن برن طرف ویلای جنگلی در یکی از نقاط سواد کوه محلی بین زیر آب و شیر گاه که دور نمای قشنگی هم داشت . ماندانا پرشیاشو آورده بود و ویدا رو سوارش کرد ...-یه خبر خوب ویدا جون ... میلاد و لیدا هم مثل وحید و رامین و آقا مسعود و محمود و مجید و شب میان پیشمون . ویدا : یعنی الان ما ...ماندانا : آره الان ما به اتفاق معین و مهران و سمیه و حمیده و جمیله خانوم راه میفتیم میریم اون جا ...-وای یعنی یه چند ساعتی رو مزاحم نداریم ؟ماندانا : این که آره ولی این سه تا زنو چیکارشون کنیم . سمیه مادر معین و حمیده هم مادر مهرانه . میلاد و لیدا که پسر و عروس مجید خان و جمیله هستند شب میان ... ویدا : پس سریع تر بریم ... باید بریم یه سری به اونا بزنیم ببینیم چه خبره ..ماندانا : کاش دو تا پسرا رو می آوردیم تو ماشین خودمون . ویدا : چی میگی ماندانا .. مگه میشه .. ماندانا : تو کاریت نباشه .. ولی این ساپورتای مشکی خیلی باسنمونو خوش فرم و خوش حالت کرده .. با این مینی پیراهنی که تنمون کردیم . پسرا رو دیدم . یکی از یکی خوش تیپ تر و خوش اندام تر .. ویدا : به نظرت چطور اومدن .. -یکی از یکی حریص تر . به یه بهونه ای رفتم اون جا ... ببین اون سه تا زن هر سه تا شون راننده ان . ماشینشون هم پرادوست . اگه می تونستیم پسرا رو بکشونیم توی ماشین خودمون خیلی عالی می شد ... ویدا : وای چی داری میگی . مگه میشه حریف ماماناشون شد .. ماندانا : تو کاریت نباشه .. این منم که می دونم چیکار کنم . فقط وقتی که اونا رو دیدی بار اولو میگم خوب خودت رو پوشیده نگه داشته باش . کاریت نباشه . ببین من چیکار می کنم . صد در صد اطمینان ندارم ولی یه کاریش می کنم که موفق شم . البته خود پسرا هم باید با من همراهی کنن . ولی نمی دونم تا چه حد همراهم میشن . می دونم با اون شناختی که از این مردا و جنس خرابشون دارم اونا به این سادگی ها از طعمه ای به نام زن نمی گذرن . اونم دو تا طعمه تر و تازه و خوش گوشت و خوشگل و ناز که هر مردی که اونا رو می بینه طالبش میشه .-ماندانا تو دیگه کی هستی . حالا نمیگی می خوای چیکار کنی ؟ ماندانا : چون ممکنه دماغ سوخته شم فعلا حرفی نمی زنم . ویدا : ولی این جوری که می بینم یه اعتماد به نفس خاصی در حرکاتت وجود داره که منو امید وار می کنه . ماندانا : خب من عادت ندارم که خودمو از پیش بازنده بدونم . همین آرومم می کنه .. ویدا : دلم می خواد ببوسمت .. گازت بگیرم . لختت کنم همین جا تر تیب تو رو بدم . ماندانا : جون من راست میگی ؟ باشه وقتی که رفتیم اون جا این کارو بکن . تازه اون جوری هم که فهمیدم این زنا یه خورده کم حوصله هم هستند . زیاد اهل دور زدن و گردش هم نیستند ......خلاصه ویدا و ماندانا خودشونو رسوندن به اون پنج نفر .. اونا هم تا ویدا و ماندانا رو دیدن از ماشین پیاده شدند . زنا روبوسی کردند و پسرا هم یه اشاره ای به هم زده و با ویدا و ماندانا دست دادند .... هیکل ماندانا و زیبایی ویدا چشم هر دو شونو گرفته بود ..ماندانا : خانوما امید واریم این سفر کوتاه بهمون خوش بگذره ... معین : البته اگه خانوما بذارن صدای آهنگو تا آخر ببریم بالا .. سمیه : اصلا نباید روشنش کنی .. اعصاب کو ..-مامان . تو که خیلی امروزی هستی ...سمیه : صدا رو اون قدر می بره بالا که حمیده و جمیله هم اعصابشون خراب میشه ..ماندانا : اتفاقا ما هم به صدای بلند عادت داریم اگه معین جان و داداش مهران بهمون افتخار میدن می تونن سوار ماشین ما شن ...و منم که دلشو ندارم ببینم شما خانومای گل و دوست داشتنی عذاب بکشین . معین : باعث افتخار ماست ...سمیه : اگه بتونین این دو تا وروجک رو با خودتون ببرین که یه نفس راحتی می کشیم .. .. پسرا سوار ماشین ماندانا شدند .. ویدا دهنش از تعجب وا مونده بود ... ماندانا : نگران نباش حل حله ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۰ماندانا پشت رل نشست و یه چشمکی هم به ویدا زد . ویدا از اعتماد به نفس اون خیلی خوشش میومد .ماندانا : ببخشید پسرا شما رو از اون ماشین جدا کردیم . اون کلاسش بیشتر بود وباند صدای قوی تری داشت ...معین : اتفاقا خیلی هم بهتر شد و هم صحبتی با دو تا خانوم جذاب و با فر هنگ نصیب ما شده ..معین از همون لحظه اول فانتزی ار تباط جنسی با این دو زن رو تصور می کرد ... زنا حتی مانتوی کوتاهشونو درآورده و یه گوشه ای مرتبش کرده بودند .. هر چند نمی تونستند در حالت نشسته با باسنشون مانور بدن ولی قسمت بالای اندامشون و بر جستگی های خاص رو توی دید پسرا گذاشته بودند . روسری اونا هم که دکوری بود و اگه اونو هم بر می داشتند احتمالا کسی کاری به کار اونا نداشت .... مهران هم پشت سر ویدا نشسته بود و افکاری مثل افکار معین رو داشت با این تفاوت که مثل اون خوش بین نبود .. معین یه نگاهی به مهران انداخت .. چش تو چش هم شدند . فکر همو می خوندند . تا حالا بار ها و بار ها با دختری دوست شده بودند که دوست اون دختر هم بعدا با یکی دیگه شون جور شده بود ... و چند بار هم تونسته بودند بر نامه های سکسی رو هم ردیف کنند ولی هیچوقت یه سکس سیر نئاشتند چه اون وقت که با دوست دختراشون بر نامه داشتند و چه اون وقت که با یک زن اون کاره بر نامه می ذاشتند ... می خواستن یه چیزی به هم بگن ولی می ترسیدن که زنا حرفاشونو بشنون ... مهران از این که می دید اونا خیلی خودمونی هستند اونم در آغاز آشنایی تعجب می کرد . اون تا حالا با زنان و دختران زیادی بر خورده بود و رفت و آمد خانوادگی زیادی هم با هم داشتند ولی به این سبک که از همون ثانیه اول صحبت های نیمه خصوصی هم پیش بیاد سابقه نداشت .. ویدا حس کرد که تا حالا ماندانا بوده که سکانداری کرده .. باید یه حرفی می زد ... یه آهنگ تند غربی گذاشت و صداشو کم کرد ... ویدا : پسرا حتما درس خوندن خیلی سخته اونم در اون رشته ای که شما تحصیل می کنین . یادم میاد داداش وحیدم که داشت درس می خوند اصلا حوصله اینو نداشت که بیاد این جور پیک نیک ها ... الان معمولا پسرایی مثل شما میرن با دوست دختراشون می گردن ... این حرف ویدا هم مهران رو تا حدودی شجاعش کرده بود ..مهران : هم صحبتی با شما لذت بخش تر از بودن با دختراییه که شاید آدم نتونه ازشون چیز زیادی یاد بگیره ...ویدا : یعنی ما سنمون اون قدر بالا رفته که خیلی با تجربه شدیم ؟مهران : بزرگی به عقل است نه به سن . راستش نمیشه همه چی رو گفت ... درست نیست .. ماندانا در حالی که حواسش به جلو بود گفت : خواهش می کنم آقا مهران .. با ما خودمونی باشین . حتی می تونین از دوست دختراتون بگین . از رفتاری که با اونا دارین وما هم در خصوص این که یک دختر چه انتظاراتی داره و در هر حرکتی چه رفتاری رو باید پیش بگیرن که اون خواسته هایی رو که اون داره بر آورده شه و از طرفی شما هم از هدفتون دور نشین با شما حرف بزنیم . البته الان در این شرایط نمیشه زیاد حرف زد . من باید حواسم به رانندگی باشه ولی می تونم در یه حد و اندازه ای که به عقل ناقصم می رسه کمکتون کنم .. معین مونده بود که چی بگه . در مورد کدوم قضیه کمک بخواد . مهران : مانی خانوم هر چیزو که نمیشه بازش کرد ...ویدا : ولی بعضی چیزا با یه اشاره باز میشه ... ویدا خودش می دونست که دو پهلو حرف زده . ماندانا از این طرز حرف زدن ویدا تعجب کرده بود .. و پسرا هم دیگه یخ شده بودند . نمی دونستن چه جوری ادامه بدن . برای همین واسه لحظاتی سکوت بینشون حکمفر ما شده بود . ماندانا یه نگاهی به ویدا انداخت و یه چشمکی بهش زد لباشو هم حرکت داد ... ویدا متوجه نشد که ماندانا چی میگه ...ماندانا : چی شده ویدا جون . حس می کنم امرور هم از اون روزاست که حالت خوب نیست ... اصلا نمی دونم چه حساسیتی به این مسیر داری . اگه سرت گیج میره این بغل یه ترمزی بزنم . دیگه جلو نشستن و از روبرو جاده رو دیدن نباید این قدر روت اثر بذاره ... پسرا می بخشید این ویدا جون یه عادت عجیبی داره با این که خودش رانندگی می کنه ولی گاهی نه همیشه جلو, وردست راننده که میشینه حالش یه جوری میشه ...معین : این که کاری نداره . یکی از ما جا مونو با هاش عوض می کنیم . من می تونم بیام جلو . اتفاقا من جلو راحت ترم .ماندانا : خب اینو از اول می گفتین .. ویدا به زور جلو خنده شو می گرفت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۱ویدا رفت پشت , کنار مهران نشست و معین هم رفت وردست ماندانا . .. مهران حس می کرد گر گرفته .. قبل از این که ویدا بشینه سر جاش یه لحظه نگاه مهران به باسن ویدا افتاد ... دوست داشت همون جا بغلش بزنه و اون فکری رو که در سرشه ولی نمی تونست انجام بده . می ترسید ... نمی دونست که این زنا چه احساسی دارند . شاید به خاطر سادگی و صفاشونه که این جور خودمونی رفتار می کنن . ماندانا : ویدا جون حالا چه طوری !ویدا : حس می کنم بهترم .مهران : اگه کاری از دستم بر بیاد من در خد متم .ویدا : خواهش می کنم . شما باید ببخشید که من شما رو از دوستتون جدا کردم . و به هر حال سرتون گرم بود و حرفای پسرونه می زدین ؟ماندانا : می تونی بگی حرفای مردونه . چون این دو تا دیگه مرد شدن . ویدا : درسته ولی تا زمانی که ازدواج نکرده باشن بهشون میگن پسر . حالا فرقی نمی کنه مرد یا پسر هر دو شون از اون جوونای مودب و سر به زیری هستند که باید حواسشون به دخترا باشه که اونا رو از راه به در نکنن .معین : اتفاقا ما به موقعش شیطنت هم داربم و دخترا باید از ما بترسن .. ماندانا : چقدر شما بامزه این . ولی ما خانوما که از شما نمی ترسیم .. مهران و معین هر دو شون از این حرف ماندانا خوششون اومد . هر چند اونو جدی نگرفتند ولی همیبنو یه حرکتی دونستن برای ادامه حرکات بعدی در راستای صمیمیت بیشتر .مهران : ویدا خانوم حالا بهترین ؟-بد نیستم . یه وقتی فکر نکنین که من خیلی ضعیف هستم و قدرت بدنی ام کمه . خود ویدا از این حرفش خنده اش گرفته بود و توی دلش گفت به موقعش نشونت میدم که چقدر هم قدرت بدنی دارم . حالا اونم به خوبی می تونست از نگاه هیز پسرا بفهمه که در فکرشون چی می گذره . و چی می خوان .. ویدا هم روسریشو بر داشته بود .. شیشه های دودی هم نمی ذاشت که بدون مکث و زوم کردن بشه داخل ماشینو دید .. ویدا هم چاک سینه هاش باز بود .. موهای سیاه و لخت و بلندشو ریخته بود رو شونه هاش .. مهران خودشو گوشه سمت راست پشت ماشین چسبونده بود و زیر چشمی به قسمت بالای پای ویدا نگاه می کرد ..مهران به این فکر می کرد که داره شلوار ویدا رو می کشه پایین و لباشو می ذاره روی شکاف کسش . .. با خودش زمزمه می کرد اگه بهم راه بدی ویدا خوشگله ... بهت قول میدم که طوری ارضات کنم که دلت بخواد همیشه پیش من بخوابی . ویدا هم چشاشو بسته بود و با این که می دونست اون پسرا هیزن و ته دلشون می خواد که با اونا باشن ولی نگران شروع کار بود که تا چه حد اون و ماندانا می تونن پرستیژخودشونو حفظ کنن و در حقیقت بگن که این پسرا بوده که شروع کننده عملیات بودند . ویدا هم دلش برای سکس با غریبه لک زده بود ... مهران هم خیلی جوون و خوش تیپ بود .. تصورشو می کرد که با هم رفتن جنگل و یه گوشه ای .. دو تایی شون لخت .. ویدا توی بغل مهرانه و اونم هر کاری که دلش می خواد با هاش انجام میده .. با این افکارش حس می کد که کسش داره ورم می کنه . بی اراده دستش رفت روی کسش و می خواست که اون ورم رو احساس کنه و لذت ببره . مهران متوجه این حرکتش شد .. کیر پسر کاملا شق شده بود . پای چپشو گذاشت روی پای راستش تا اگه یه وقتی ویدا بیدار شد متوجه اون حالتش نشه . معین هم که مدام منتظر بهانه ای بود که سر صحبتو با ماندانا باز کنه ...مهران : به نظر شما ما باید چیکار کنیم که دوست دخترامون همیشه حرف شنوی داشته باشن درکمون کنن ازمون خسته نشن .. ماندانا : حالا میشه این قدر رسمی نباشیم .. این از این ولی جالبه برام مگه چند تا دوست دختر داری ؟ اینو هم می ذاریم به حساب این که ایرادی نداره آقای خوش اشتها . باید دید که هدف شما از دوستی چیه .. و آیا طرف شما هم همین هدفو تعقیب می کنه یا نه ؟ که این رشته سر دراز دارد .. یعنی شما اهل شیطنتهای خاص هم هستید ؟ مهران : با این موانعی که بر سر راه ازدواج وجود داره معلومه دیگه باید یه نموره ای هم ... دیگه شرمنده نمی تونم جسارت کنم ..ماندانا با یه هوس خاصی دستشو رو دنده می ذاشت و عوضش می کرد که انگاری سر یک کیر شق شده روگرفته توی دستش و داره اونو حرکتش میده . ویدا خودشو زده بود به خواب و با یک گرایش به سمت راست سعی داشت کاری کنه که سرشو بذاره رو سینه مهران ... ماندانا : ولی من اگه جای تو بودم هیچوقت واسه شیطنتهای خاص نمی رفتم سراغ دخترا .. معین : پس من و مهران چیکار کنیم ..-می تونین با زنای متاهلی که واسه تفریح و تنوع دوست پسر می گیرن ار تباط داشته باشین ... .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۲معین دیگه به اندازه کافی گیج شده بود . اون خیلی چیزا رو که فکرشو نمی کرد از ماندانا شنیده بود . البته در مورد اونا چیزی نشنیده بود که سر و گوششون می جنبه . و ویدا و ماندانا هم تا به حال زیر آبی رفتن هاشون در فضایی خیلی دور تر از فضای خونه صورت گرفته بود و برای همین احتمال این که لو برن خیلی کم بود . معین و ماندانا گستاخی بیشتری در بیان حرفاشون نشون می دادن . معین دوست داشت بدونه که ماندانا خودش چه احساسی در مورد حرفایی که می زنه داره . آیا به اونا اعتقادی داره ؟ آیا ممکنه خودش روزی یکی از این زنا باشه ؟ معین : به نظر شما این کار می تونه درست باشه ؟ماندانا : درستی یا نادرستی کارو میشه از سه زاویه بر رسی کرد . هر یک از این دید گاهها هم شرایط خاص خودشو داره و نمیشه به آسونی قضاوت داشت . یکی از دید گاه پسر مجرد .... خب اون زن نداره ... ار تباط با یک زن متاهل براش خیلی راحته .... دید گاه دینی و عرفی قضیه هم نمی تونه تاثیر زیادی درش داشته باشه .. و یا مسائلی مثل عذاب وجدان از این که این زن یک شوهری هم داره که دلش به زنش خوشه . کسی هم نمی تونه بهش ایرادی بگیره ....اما یک زن از نقطه نظر انفرادی هم می تونه بر رسی شه . این که از زندگیش راضیه یا نه . نقش تنوع در زندگی اون چی می تونه باشه . وقتی زندگی روی یک نمودار مستقیم باشه این می تونه خسته کننده به نظر برسه . جوامع پیشرفته یا اونایی که از روابط این چنینی برای خودشون بت درست نکردن می تونن خیلی راحت با این مسائل کنار بیان . حتی زن و شوهران هم با هم تفاهم فکری داشته از دواج ها یا بهتره بگیم زندگی خانوادگی بعد از از دواج رو به صورت اشتراکی در آورده و به صورت کمون یا اشتراکی زندگی می کنند که شاید در بسیاری از جوامع حتی اونایی که پیرو مذهب خاصی هم که نباشند قابل قبول نباشه .معین : به نظر شما ما چگونه می تونیم زنایی رو که به این سبک با هامون راه بیان پیدا کنیم . البته جسارت نشه . قصدم جسارت به شما نیست ....در این جا ویدا واسه این که به ماندانا استراحتی داده باشه و هم این که اون بتونه درست رانندگی کنه شروع کرد به حرف زدن .. ویدا : خواهش می کنم معین جان ... این جسارت نیست . ممکنه شرایطی برای همه زنها رقم بخوره که به این بحران دچار شن . البته در جوامع پبشرفته نه همه جا ی حتی اون جوامع ممکنه زن و شوهران به نحوی با هم کنار بیان .. خودشونو وارد تفاهمی مشترک بکنن . یا این که به نوعی همزیستی مسالمت آمیز برسند که کاری به کار هم نداشته باشن . با هم کنار بیان ...مهران دوست داشت یه چیزی بگه و خودی نشون بده ... مهران : این جور که شما می فر مایید در جامعه ما این مسائل با نوعی خیانت همراه میشه .... معین سرفه اش گرفت . انتظار نداشت که مهران این حرفو بزنه .ویدا : خیانت می تونه به صورت امری نسبی مطرح شه . این جا پای آزادی های فردی و اجتماعی به میان میاد . زن می تونه آزاد باشه .. می تونه حس همراهی و وفاداری خودشو به مردش نشون بده . اونو قانعش کنه که همراه خوبیه و این همراهی خودشو ثابت هم بکنه حالا به شکل نمایشی . .. اما در اون قسمت که به چارچوب آزادی های اجتماعی بر می گرده می تونه هر طور که دوست داره زندگی کنه .. یک تنوعی به زندگیش ببخشه ... مهران حس کرد که کیرش شق شده . معین داشت شاخ در می آورد . چون ویدا دیگه در تیزی کلام داشت رو دست ماندانا بلند می شد . مهران حس کرد که نمی تونه خود نگه دار باشه . معین هم دوست داشت یه چیزی بپرسه ولی نمی دونست چی بگه ... زنا هم اینو حس کرده بودند . رسیده بودند به نقطه حساس . توپ به زمین پسرا انداخته شده بود . مهران در موقعیت خوبی قرار داشت که می تونست یک شوت خوب انجام بده .مهران : می بخشید می تونم یک سوالی بکنم ؟ شاید حمل بر جسارت بشه . اما با توجه به این که این بحث اجتماعی پیش کشیده شده و ما در مرحله تئوری این بحث قرار داریم خود شما می تونید تصورشو بکنید که وارد مرحله عملی اثبات این نظریه بشید ... مهران خودش هم قاطی کرده بود و دقیقا نمی دونست چی داره میگه . زنا متوجه منظورش شده بودند و همون چیزی بود که می خواستند . معین دوست داشت خودشو از ماشین پرت کنه و یه جورایی کمتر خجالت بکشه . در این جا ماندانا رشته سخنو در دست گرفت ...ماندانا : راستش اگه کیس مناسبی پیدا شه و شرایط هم مساعدبود باید روش فکر کرد .... طوری جواب داد که نه سیخ بسوزه و نه کباب . حالا دوباره توپ افتاده بود توی زمین پسرا ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۳معین و مهران پاک مونده بودن که چی بگن و بحثو چه جوری ادامه اش بدن . باورشون نمی شد که به یه همچین وضعیتی رسیده باشن که نتونن حرفی بزنن . اونا خیلی راحت با دخترای هم سن و سال و هم تراز خودشون کنار میومدن ولی این جا رو دیگه جا زده بودن ... معین : ببخشید تا حالا مورد مناسبو گیر نیاوردین ؟ یعنی جسارت نشه ها . ادامه حرف شماست . ویدا : راستش شما چون مورد اطمینانی , من و ماندانا داریم در مورد این مسائل حرف می زنیم . همه جنبه اینو ندارند و فکر می کنند که ما نظر خاصی راجع به اونا داریم . امید وارم تونسته باشید منظور ما رو درک کرده باشید ... معین سرشو به سمت عقب بر گردوند و برای یه لحظه نگاهش با نگاه دوستش مهران تلاقی کرد .. دو تایی شون یه سری واسه هم تکون دادن به علامت این که هیشکدوم چیزی نفهمیدن بابت حرفای اون زنا ... ولی معین واسه این که کم نیاورده باشن گفت-بله کاملا متوجه هستیم که شما چی می فر مایید ..زنا خنده شون گرفته بود . از این که آشفتگی اون پسرا رو می دیدن لذت می بردن ... ماندانا : میگم خانوما از ما جلو ترن درسته ؟ مهران : راستش نمی دونم .. گاه ما جلو می زنیم و گاهی هم اونا جلو میفتن ... الن ح.اسم نیست .ماندانا : من دلم نمی خواد از این مناظر زیبا و طبیعی سر سری بگذریم . مخصوصا جا هایی که رود و کوه و جنگل و کوههای جنگلی در کنار همند و یه حالت انبوهی خاصی دارن .. دلم می خواد یه نیم ساعتی رو بگردیم . و در این مورد به یه جمع بندی اساسی برسیم ..ماندانا در حاشیه ای که با یک فرعی به روستایی جنگلی می رسید ایستاد ... ویدا : ماندانا بکش عقب تر اونا از دور دارن میان .... پسرا هنوز نمی دونستن که اون دو تا زن دارن چیکار می کنن . ولی خوششون میومد از این موش و گربه بازیها . ولی ویدا و ماندانا سریع فکر همو می خوندن . چون خواسته شون یکی بود . می خواستن که با اون پسرا تنها باشن . حالا که به خوبی متوجه تیز بودن کیر ها شون شده بودند و اینو می دونستن که بیشتر پسرای به این سن عاشق اینن که با زنای متاهل حال کنن تلاششونو زیاد تر کرده بودند که از مادران فاصله بگیرن . پنج دقیقه بعد ماندانا از گوشه ای که سنگر گرفته بود اومد بیرون .. مهران : می تونم بپرسم که چرا سرعت رو کم کردین ؟ ماندانا : واسه این که تا دقایقی دیگه که به قسمتهای فشرده و کنار هم جنگلی رسیدیم پیاده شیم و بگردیم و به بحثمون ادامه بدیم . معین نزدیک بود از زبونش بپره که این جا هم که داریم میریم یک ویلای جنگلیه ... یه لحظه به خودش اومد و یه حالتی رو در صورت ماندانا دید که شبیه دخترایی بود که به شدت حشری شده هر مردی که در اون لحظه میومد سمتشون به اون راه می دادند . معین : متوجه شدم ...ماندانا : فقط اگه زنا زنگ زدن و گفتن چی شده .. بگین ماشین یه اشکالی پیدا کرده و در دست تعمیره . این جوری اونا نگران نمیشن و ما هم می تونیم به خوبی گردش کنیم .... عطش و التهاب چهار تایی شونو دیوونه کرده بود . معین : شما خانومای خیلی با فرهنگ و فهمیده ای هستید که مشکلات ما جوانانو به خوبی درک می کنید ...ویدا : آخه ما هم یه روزی خودمونم جوون بودیم . در ضمن مشکل جامعه ما و رفع نیاز های افراد فقط به جوانان بر نمی گرده به فراخور زمان یک انسان نیاز های خاصی داره که اندازه این نیاز و حالتش ممکنه یه تغییراتی هم داشته باشه . مردان متاهل , زنان متاهل هم مشکلات خاص خودشونو دارن ... ویدا چشاشو بسته بود و مثلا خودشو زده بود به خواب . سرش افتاد به پهلو ... روی شونه مهران .. مهران یه حس عجیبی پیدا کرده بود ... کیرش کاملا شق شده بود و کلفتی اون از کناره های پاش طوری نشون می داد که انگار داره شلوارشو می ترکونه و می زنه بیرون .. ویدا متوجه حالت آلت شده بود . ویدا دستشو خیلی آروم حرکت داد . طوری که مهران حس نکنه که عمدی در کاره . کف دستشو گذاشت رو قسمت ورم کرده شلوار مهران که می شد قسمت انتهایی رون چپش .. مهران حس می کرد که بی اندازه داغ کرده . ویدا دستشو به آرومی روی کیر حرکت می داد .. مهران نبض کیرشو احساس می کرد . صورتش گر گرفته بود و این سرخی رو در تمام بدنش حس می کرد .. اون طرف در قسمت جلو هم ماندانا که سکوت پشت سری ها رو حس کرده بود متوجه شد که یه کارایی داره صورت می گیره . کارایی که می تونه مقدمه کارای بعد از پیاده شدنشون باشه ..دوست داشت که اونم می تونست یه کاری صورت بده . .... ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۴مهران به زور جلو شو می گرفت تا آب کیرش بیرون نزنه . اگه این طور می شد جلوی شلوارش خیس می شد و لک می کرد .. اون وقت باید از خجالت آب می شد . نمی تونست این وضع و شرایطو تحمل کنه . نه .. یعنی این ممکنه دستش تصادفی رفته باشه رو کیرم . یا این که یه انگیزه و گرایشی داره .ماندانا از حرکات و حالات ویدا که از داخل آینه می دید متوجه بود که اون داره یه کارایی صورت میده . اما در این سمت این معین بود که دستشو آروم به قسمت بالای ران راست ماندانا رسوند ...زن با این که این اولین تجربه اش نبود ولی هیجان شدیدی برش غلبه کرده بود . سعی می کرد به رانندگی فکر کنه و خودشو زیاد اسیر این حالات و حرکات نکنه . ماندانا یه نقطه ای رو می شناخت که دردوران مجردی همراه خونواده اومده بودن به پیک نیک .. الان در این روز ها باید تقریبا خلوت باشه . این قسمتها بیشتر برای سیزده به در شلوغ می شد . از ماشین پیاده شدند .. مهران مجبور شد پیراهنشو بندازه روی شلوارش تا بر جستگی کیرش خودشو نشون نده . اون از معین خجالت نمی کشید ولی دوست نداشت که زنا اونو در این حالت ببینن .معین : واسه مامان زنگ بزنم ؟ماندانا : نه حالا نه .. باشه وقتی که ازمون دور شدن ... چون اونا خسته اند و اگه بخوان بر گردن سمت ما دیگه شاید حال رانندگی نداشته باشند .معین حس کرد که ماندانا چه حال و هوایی داره . چون نگاه و خواهش این زنا رو می شناخت .. اما آمیزش با یک زن متاهل ... اگه اونا در حد همین تیکه پروندن و حرف زدن باشن چی ... چند تا از دوستای زن و اینترنتی اون که شوهر هم داشتند با هاش سکس چت می کردند فقط به خاطر این که به هیجان بیان و بتونن رابطه سکسی گرمتری رو با شوهرشون تجربه کنن . در حالی که معین دوست داشت به صورت واقعی هم با اونا سکس کنه . نکنه اون دو زن هم یه چیزی در مایه های همونا بوده باشند .... یه موکتی پهن کرده و از قمقمه واسه خودشون چای ریختند ... ماندانا : بحثمون به کجا رسیده بود ... مهران : تا اون جایی پیش رفته بودیم که می تونستیم بدونیم که آیا همه زنان جامعه می تونن پذیرای این حالت شن که زندگی برای اونا هم هست ؟ اگر توافقی بین اونا و شوهراشون نشه می تونن واسه نوعی تابو شکنی که یه شور و حال دیگه ای به زندگیشون بده قدم بر دارن ؟ دوست پسر بگیرن ؟ این پیشرفت اونا تا چه حدی می تونه باشه ؟...ماندانا : بحث جالبیه ...ویدا : کاملا درسته به شرطی که با یک جمع بندی کلی به نتیجه ای روشن برسیم ... معین : نتیجه وقتی روشن میشه یا خودشو نشون میده که کاربردی عملی داشته باشه ... معین شروع کرد به تعریف ماجرای خودش و این که با چند تا زن شوهر دار سکس چت داشته ولی اونا از این مسئله برای هیجان خودشون استفاده کردند که راحت تر بتونن با شوهراشون سکس کنن . ماندانا و ویدا به خوبی حس می کردند که حالا خیلی صمیمانه تر و راحت تر دارن حرف می زنن . برای همین منتظر پیشرفت سریع در رابطه شون بودند. زنا حس کرده بودند که دیگه نباید زیاد لفتش داد . اگه یه حرکتی از طرف پسرا دیدن خیلی راحت می تونن همونو ادامه اش بدن تا حرکت بعدی خیلی روشن تر باشه . ..ماندانا : به نظر من کار اون زنا اشتباه بوده . یا از اول نمی بایستی این حرکاتو با هات انجام می دادن و یا وقتی که این کارو کردن با خودتو عملشو انجام می دادن . چون هیجانش توسط تو بود . پس این حق خودتو بود که با اونا باشی . و از طرفی خودشون هم می تونستن لذت تنوع رو در زندگی خودشون بچشن ... ویدا پا هاشو رو موکت دراز کرده بود . ماندانا هم همچین حالتی به خودش گرفته بود . همه به هم نگاه می کردند ...پسرا خودشونو به زنا نزدیک و نزدیک تر کردند . هر کسی شدت ضربان قلبشو حس می کرد . همه به خوبی می دونستن که این نیاز های مشترکه که اونا رو به هم نزدیک می کنه . پسرا هم از این که می دیدند تجربه هماغوشی با زنانی شوهر دار در انتظار اوناست به شدت هیجان زده و بی طاقت شده بودند . انگار آروم و قرار نداشتند . یه حس دیگه ای که اونا رو بیشتر به هیجان می آورد این بود که پسرا زنا رو متعلق به مردا و زندگی دیگه ای می دونستند اما این دو تا خانوم خوشگل حالا این دو تا پسرو بر شوهرانشون اولویت داده بودن .. لبهای معیین زود تر از لبهای مهران بر روی لب طرفش قرار گرفت .... ماندانا چشاشو بسته بود ... معین لباشو از رو لبای ماندانا به گونه اش رسوند و آروم زیر گوشش گفت نظر شما چیه .فکر می کنید که اگه مورد مناسبی پیدا شه بتونین با هاش راه بیاین و ازش لذت ببرین . این حرفو که زد ماندانا خودشو بیشتربه اون پسر چسبوند . دستاشو دور کمر معین حلقه زد .... ادامه دارد ....نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتوگل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۵ماندانا : نمی دونم هنوز تجربه شو نداشتم . معین : بالاخره تمام خاطره ها از یه جایی شروع میشه . - شایدم حق با تو باشه و باید از یه جایی شروع کرد . معین دستشو دور گردن ماندانا حلقه زده بود . در اون سمت مهران هم بی قراری می کرد و اون که قبل از معین و در ماشین حرکاتی انفجاری داشت و به نوعی ویدا هم چراغ سبزشو بهش نشون داده بودبه شدت بی تابی می کرد که یه جورایی خودشو بچسبونه به ویدا .... می دونست که واسه این کار همچین مقدمه زیادی هم لازم نداره .. معین دگمه های مانتوی ماندانا باز کرده بود ... دستشو آروم رسوند به سینه های بر جسته اون . البته از پشت بلوزش خیلی آروم به سینه هاش چنگ انداخت . ماندانا اسیر احساسی آشنا شده بود . یک عادت , یک لذت .. طوری که حس می کرد اگه روزی هم این حسش لو بره زیاد احساس تاثر نکنه .. ولی حالا زندگی مشترکش با وحید رو دوست داشت . چون به عنوان یک خانوم متشخص واسه خودش آبرویی داشت و شوهره هم هرچی که در می آورد به پای اون می ریخت . معین لباشو گذاشت روبلوز ماندانا که یه حالت تاپ مانند داشت .. ولی با یه حرکت دست پسرقسمتی از سینه هاش افتاد بیرون . معین زبونشو در آورد و گذاشت بین دو سینه اون ... -آههههههه .. نههههههههه ... یواشتر .. پسر دستشو گذاشت داخل بلوز ماندانا و قسمتی از سینه شو به سمت بالا داد .. لباشو گذاشت رو نوک سینه اش ... مهران هم خیلی آروم خودشو به ویدا نزدیک کرد و شروع کرد به بوسیدن اون .... اونم دستشو گذاشته بود روی شلوار ویدا و با لاپا و باسنش ور می رفت ...مهران : تو هم موافقی که بخوای اولین تجربه ات رو در مورد من داشته باشی ؟ ویدا : تصورش خیلی هیجان انگیزه .. جای به این دنجی و کوه و جنگل و دشت و دور نمای قشنگ ... مهران : احساس گناه نمی کنی ؟ویدا : زمانی احساس گناه می کنم که نتونم به زندگیم برسم . نتونم خودمو با شرایط کسی که شریک زندگیم شده وفق بدم . می تونم همه طرفو داشته باشم .مهران : به این میگن زنی که می تونه زندگی خودشو گرد کنه و به خودشم برسه . تفریحشو هم داشته باشه و به خونواده هم پای بند باشه . ویدا می دونست که مهران داره هندونه زیر بغلش می ذاره و از این جماعت هوس باز هر کاری بر میاد . ماندانا : یواش تر .. یواش تر ..من عادت ندارم .. به این جور مخفی کاریا ...معین هم دستش رفته بود لای پای ماندانا . ولی می دونست که شرایط و فضا برای بر هنگی مناسب نیست و با این که فاصله زیادی با جاده داشتند ممکن بود هر لحظه یکی مثل اجل معلق سر برسه . کیر پسرا عین چماق شده بود . سفت و دراز .. ویدا دستشو گذاشته بود رو بر جستگی شلوار مهران و با کیرش بازی می کرد .مهران : اووووووفففففف ویدا جون .. دستای تو داره جادو می کنه . یه شفا بخشی عجیبی داره . جووووووون ... آخخخخخخخخخخ ... آروم تر .. آروم تر .. الان آبم داره میاد ... خیلی سست شدم . تمام بدنم بی حس شد . .. مهران پرش آب کیرشو داخل شورتش حس می کرد ..-آههههههههه جوووووون .. چقدر خوشم میاد ... چقدر داغی لذت بخشی داره ...ویدا هم همزمان با حالت چشای مهران حرکت دستشو روی شلوارش زیاد تر کرد ... یه نگاهی هم به دور دستها انداخت . ظاهرا شرایط و وضعیت منطقه به گونه ای بود که جز اونا آدمیزادی اون اطراف نبود . ویدا کمر بند مهران رو بازش کرد .. زیپ شلوارشو کشید پایین و بدون این که شلوارشو پایین بکشه از مسیر زیپ کیرشو کشید بیرون . ویدا : وااااااااوووووو عجب چیزیه ! مهران : نوش جونت ویدا جون . بخورش . حالشو ببر . خیلی حال میده ..-آخخخخخخخخخ .. اینو که راست میگی .. دور و بر کیر پر بود از خیسی منی مهران . ویدا کیرو گذاشت توی دهنش و در حالی که یه دستشو گذاشته بود لای پاش و به کسش فشار می آ ورد کیر مهران رو گذاشت توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن . .. از اون طزف معین هم از پشت شلوار ماندانا رو پایین کشیده بود . طوری که وقتی مهران چشمش به اون باسن گنده افتاد کیر انزال شده اش که توی دهن ویدا قرار داشت از قبل هم شق تر و تیز تر شد . معین شورت ماندانا رو از پشت کشید پایین و دهنشو گذاشت روی کونش . ..معین : عجب کون مشتی داری ...ماندانا : قابل شما رو نداره .... مهران دهنش آب افتاده بود . اونم دوست داشت زود تر ویدا رو لختش کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگـــــــــــــــــــران ۱۵۶ویدا هم دست به کار شد .. شلوارشو در آورد تا دیگه مهران این قدر حواسش به کون ماندانا نباشه .. مزه مزه کردن های ماندانا شروع شده بود ... در همین لحظه موبایل معین زنگ خورد ..معین : خانوما هیس .. یه جوری ردیفش می کنم . طوری از اشکال فنی ماشین گفت که مادرا رو خاطر جمع کرد که تا یک ساعتی رو کار دارند و اونا به رفتنشون ادامه بدن و نگران نباشن ...سمیه : ماندانا جونم ... مراقب بچه ها باشی ها که یه وقتی سر و گوششون نجنبه . یه وقتی دیدی این ماشین تا بخواد ردیف شه اونا همون دور و بر رفتن سراغ دختر مردم - نه سمیه جون خیالت تخت تخت باشه . اتفاقا پسرا الان خودشون رو ماشینن . .. دارن کمک می کنن واسه تعمیرش . معین لبخند می زد . شورت ماندانا رو پایین کشیده کف دستشو از پشت گذاشته بود روی کس ماندانا و دستشو مرتب از سمت پایین به بالای کس و عکس اون حرکت می داد ماندانا : سمیه جون !اتفاقا ماشین کمی روغن سوزی داره آقا معین رفته توی خط تعمیر .. وقتی ماندانا این حرفو زد بقیه به زور جلو خنده شونو گرفته بودند . ویدا که پا هاشو انداخته بود رو شونه های مهران ...ویدا : چه هوای ملایم و دلپذیریه .. چقدر هم این جا استراحت می چسبه ..مهران : البته در کنار کارای دیگه .ویدا : اون که البته جای خود داره . حالا دیگه چهار تایی شون با آرامش کامل در حال عشقبازی بودند . ماندانا هم کمی حس مخ به کار گیری به سرش زده بود ...-خب باید ببینیم این نخستین تجربه ما در این زمینه چه تغییرات روحی و رفتاری رو در ما ایجاد می کنه و اثرات اون بر زندگی اجتماعی و خانوادگی ما چه می تونه باشه ... معین هم که دیگه حسابی داغ کرده بود و حالت کون گنده ماندانا طوری بود که کیرش در حال پوست ترکوندن بود گفت بله و این یک تجربه ای هم میشه برای ما که بتونیم احساس شما رو درک کنیم و بدونیم که آمیزش با این زنان پر احساس چه تاثیری در ما داره ...مهران خنده اش گرفته بود . چون می دونست معین واسه این که یه چیزی برای بیان داشته باشه فقط بلغور می کنه ....ماندانا : اگه یک زن بتونه به خونواده اش برسه و خودشو با توجه به وظایفی که در اجتماع داره با اون هماهنگ کنه به نظر من این کارش هیچ مانعی نداره و بی تعهدی نسبت به زندگی و امور اون نیست . ولی متاسفانه هنوز جامعه ما اون جور توجیه نشده که بتونه عمق این مسئله رو درک کنه .معین سرشو مماس با کون ماندانا قرار داد و در حالی که اونو از وسط به حالتی باز کرده بود که سوراخ کسش درشت به نظر میومد گفت اتفاقا من به خوبی متوجه عمق این مسئله میشم .ماندانا : پس از نظر شما کار ما می تونه منطقی باشه و شما ما رو زنای بدی نمی دونین . معین : کاملا درسته همین طوره ... .. اون طرف مهران سرش لای پای ویدای طاقباز شده قرار داشت و با خود می گفت راستی راستی که این رفیق ما کس خل شده . انگار جز حرف زدن کار دیگه ای نداره . تا چش کار می کرد درخت بود و فضای سبز و از اون فاصله می شد جاده رو دید . اونا کاملا در جای امنی قرار داشتند که اگر هم کسی می خواست به سمت اونا بیاد می تونستن به خوبی متوجه غریبه ها شده خودشونو جمع وجور کنن و سه طرف دیگه شون که پوشیده بود و اگرم کسی می خواست حرکت کنه از روبرو باید راه می افتاد . یه رود خونه هم بین اونا و جاده قرار داشت که از قسمتهای کم عمقش رد شده تا به اون جا رسیده بودند . ماندانا : درش بیار .. شلوارمو بکش پایین تا آخر درش بیار می خوام کاملا لخت باشم ... خطری هم نیست ... اووووووههههههه چه باد ملایمی ... چه هوایی شده ! دلم می خواد همین جا بخوابیم .. معین گفت با این شرایطی که ما داریم دیگه خوابیدن یعنی اسراف ...ویدا هم دید که ماندانا و معین دارن بر هنه میشن اونم کاری کرد که مهران اونو لختش کنه و خودشم کاملا بر هنه شه ...ماندانا سرشو رو بالش کوچیکی قرار داده و در یه حالت قمبلی و در وضعیتی که کونش رو به بالا بود معین ضربه نهایی رو وارد کرد ... اون طرف تلنبه زدن مهران هم از رو برو شروع شده بود .. و چهار تایی شون بدون توجه به این که اون فضا یک فضای عمومیه شروع کردن به نشون دادن احساسات و هوس خودشون .مهران : نگاهش به کس تنگ ویدا بود که اثرات خیسی و چربی هوس اون زن دور کیرشو گرفته بود و همین حالت رو هم کس ماندانا داشت ..ماندانا : بزن ..محکم تر بزن . هر جوری که دوست داری حال کن . آتیش بزن ... معین : دوست داری جلوی شوهرت بکنمت .. ماندانا : تو چی دوست داری . من که خیلی دلم می خواست . لذت می داد که وحید بدونه یکی دیگه چه جوری به زنش حال میده . منم بهش می گفتم با این که حسادت می کنم ولی حاضرم تو از زندگیت لذت ببری . و با هر کی که می خوای باشی . چون منم می خوام احساس راحتی کنم . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۷معین : یعنی میشه واقعا یه روزی تو رو جلوی شوهرت بکنم .ماندانا به این فکر می کرد که پسر تو هم دلت خوشه ها .. اصلا بگو بینم میشه یه روز و یه بار دیگه خارج از این فضا منو بکنی که تازه جلو شوهرم بکنی یا نه .ماندانا : عزیزم منم دلم می خواد ولی این شوهری که من دارم منو طلاقم میده اگه بفهمه که من با مرد دیگه ای غیر از اون رابطه دارم . اصلا توی این فکرا نیست . مهران : پس مثل شما امروزی فکر نمی کنه . ماندانا : نه دیگه فناتیکه . اگه با هم هماهنگی می داشتیم که خیلی عالی می شد . ولی این طور که نمیشه یهویی فر هنگ ها رو عوض کرد و اونا رو اون جوری که خودمون دوست داریم بار بیاریم . بیچاره خیلی زحمت می کشه . وقتی هم میاد خونه بیشتر وقتا از بس خسته هست شام نخورده می خوابه . چه برسه به این که به کارای دیگه اش برسه ....معین : باشه از این به بعد من به کارای دیگه اش می رسم ... ویدا : آخخخخخخخخخ مهران محکم تر .. شوهر منم وقتی که میاد خونه خسته هست اونم بیشتر وقتا اگه من انگولکش نکنم اصلا به من توجهی نداره ...مهران : نمی خواد که کاری به کارش داشته باشی . منم می تونم به اون کاری که تو می خوای برسم . ثواب داره . بیچاره داره برای زندگی خودش تلاش می کنه . نمی تونه وقتی که رسید خونه اون جا هم خودشو هلاک کنه .ماندانا : همین کاراتون منو کشته . شما چقدر بچه های با ثوابی هستین . نیکو کار ... ماندانا کونشو دور کیر معین می گردوند . ویدا : مهران جون حواست به کجاست . اگه دوست داری منم پا شم و قمبل کنم ببینم معین جون چه جوری داره ماندانا رو می کنه ..مهران ساکت شد و حرفی نزد . دونست که حق با ویداست .. ویدا چشاشو باز و بسته می کرد وبه صدای پرنده هایی که اسمشونو نمی دونست گوش می داد . لا به لای این صدا ها فقط صدای گنجشک واسش آشنا بود . چند متری اونا جوی آبی جلب توجه می کرد که به رود خونه می ریخت . خیلی دوست داشت که همراه این جوی حرکت کنه و ببینه که اولش به کجا می رسه .. ولی اون که نمی تونست همه این کوه بلندو بره ... ویدا حالا چشاشو بسته بود و به کیر مهران فکر می کرد که با هر ضربه ای که به اون می زد از همون جا یه لذتی رو مثل گلوله ای در تمام بدنش پخش می کرد . لذت از کس , پخش به تمام نقاط بدن .. انگار که اون با چشمانی بسته و با تمام وجود منتظر شروع هر ضربه دیگه بود . با هر ضربه ای حس می کرد که داره به مرز انفجار می رسه .. گلوله ای آتش که درونش آبی قرار داشته باشه رو هم احساس می کرد . با هر ضربه کیر مهران و فاصله کمتر بین این ضربات حس می کرد که این گلوله مذاب در حال سر باز کردن و خالی شدنه .. بی اختیار در دل جنگل جیغ می کشید . یه حسی رو داشت که انگار در برزخ قرار داره . یه لحظه متوجه شد که اون گلوله ترکیده .و اون لذتی رو که حس می کرده به ناگهان اوج کرفته . اون آب داغ و سوزان اثرشو گذاشته بود . تمام بدنش لرزید .. حالا حس می کرد که آب هوسش از کناره های کسش ریخته بیرون ... دوست داشت بازم چشاش بسته باشه و در همون حالت برای لحظاتی بخوابه .. احساس آرامش می کرد ...مهران حس کرده بود که ویدا خیلی خوشش اومده . و این حس رو هم داشت که تونسته اونو به ار گاسم برسونه . دو دل بود که چیکار کنه . اون خیلی سنگین شده بود . طوری که اگه خودشو خالی نمی کرد حس می کرد که اصلا سکسی انجام نداده و تازه در آغاز کار قرار داره . به خوبی می دونست که اگه مردا هر قدر هم که با زنا سکس کنن تا زمانی که انزال نشن اون شور و هیجان نمی تونه اثر مطلوبی ر اونا بذاره ... و اگه نیمه کاره ولش کنن تازه اثرش منفی هم میشه ... دیگه دلو زدبه دریا و ضربات تلنبه ای رو از سر گرفت . ویدا حس کرد که بازم داره لذت می بره اما این بار تا بخواد خودشو غرق این لذت کنه حس کرد که کسش داره سنگین و سنگین تر میشه و یه چیزی داره داخلش می ریزه . اون به خوبی با این مایع آشنایی داشت . می دونست که مهران منی خودشو ریخته توی کس . سرشو بالا گرفت دستاشو دور کمر پسر حلقه زد تا اون با تمام حسش آبشو توی کس ویدا بریزه . مهران چشاشو بسته بود و با چند آه بلند هر چی که می تونست توی کس ویدا خالی کرد . ویدا : جوووووووون بریز بریز .هر چی داری خالی کن . خودت رو سبک کن ..ماندانا و معین برای لحظاتی محو اونا سده بودند .... ادامه دارئ ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۸ماندانا و معین هم به دیدن نهایت کار مهران و ویدا به هیجان اومده بودند و اونا هم تهییج شده بودن که زود تر کارشونو تموم کنن . معین ول کن با سن ماندانا نبود . ولی یه نیم نگاهی به ویدا هم داشت . کمی هم دیرشون شده بود با این حال دوست داشت که به سراغ ویدا بره و تا با اون طرف نشده این جا رو ولش نکنن . مهران که کیرشو از توی کس ویدا بیرون کشید اونم دهنشو فوری گذاشت روی سر کیر مهران و ساک زدنو شروع کرد . نوک زبونشو روی کیر می کشید .. -آخخخخخخخخ نهههههههه نهههههههههه ... منو دوباره هیجانی نکن .... ..معین هم حس می کرد که باید بجنبه و زود تر خودشو به بدن براق ویدا برسونه ... با ضربات سریع کیرش کون ماندانا رو به لرزه در آورده بود ..مهران : دیرمون نشه .. معین : به فکر این چیزا نباش . اونا خودشون رفتن . اصلا دیگه کسی به ما و سمت ما نگاه نمی کنه . .. بذار دیرمون شه ... وقتی که برسیم همه چی حله و کسی دیگه به این فکر نمی کنه برای هر چیزی میشه یه بهونه ای آورد . ماندانا : حالا بچسب به این . فقط این بهونه تو باشه .. فقط این خواسته تو باشه . نیاز من همینه ... -شما پسرا یکی از یکی آتیشی ترین ...ماندانا حالا خودشو به سمتی بر گردوند که بتونه کیر مهرانو ببینه . اون عاشق تنوع بود . شاید بیشتر از خود سکس به اون حالتی اهمیت می داد که در بر دارنده هیجانی باشه . حالت انتظاری که اونو به لحظه های شروع برای رسیدن به اوج دیگه ای برسونه . کیر مهران از دهن ویدا بیرون اومده بود . دور و بر کون ماندانا کاملا خیس شده بود ... مهران دوست داشت بره و اون کونو لیس بزنه ولی از این بیم داشت که معین به اون بگه که آرومش بذاره ... ماندانا : همین جور پیش بری تا دو دقیقه دیگه کاملا ریلکس میشم ... معین هم سرعتشو زیاد کرد و سعی داشت در حالتی که کیرش رو به طرف عقب می کشه فشار کیر روی کس و چرخش اونو زیاد ترش کنه . یه لحظه ماندانا جیغی کشید و آروم شد و معین متوجه شد که تونسته اونو ار گاسمش کنه . مهران می خواست ببینه کار اونا به کجا می کشه تا زود تر خودشو برسونه به اونا . ویدا هم محو صحنه شده بود . معین همچنان کیرشو می فرستاد تا ته کس ماندانا و برش می گردوند و به آرومی کون رو هم به دو سمت بازش می کرد تا به دیدن جفت سوراخای کون لذت ببره . حالا این معین بود که صداشو بالا برده بود و طوری فریاد می کشید که انگار این جا بیا بونه ..مهران : پسر یواش تر چه خبرته ! یهو دیدی از جاده صدا ی ما رو شنیدن و اومدن سمت ما ..ویدا : چی داری میگی ماشینا که همه در رفت و آمدن ... معین وقتی کیرشو کشید بیرون آبش به سرعت از کس ماندانا به سمت عقب برگشت کرد ... ماندانا دستشو گذاشته بود رو لبه های کسش و آب معینو که در حال پس ریزی بود رو انگشتاش جمع کرده و اونو به دهنش برد و چه جورم انگشتاشو میک می زد معین : اووووووهههههه نههههههه داری چیکار می کنی ... بدت نمیاد ؟ این بهداشتی نیست ... ماندانا : اوووووخخخخخخ عشقم ... یه سری کارایی که به وقت سکس انجام میشه خود جوش و اتوماته ... یهو دیدی همه چی جوش اومده ... لذت می برم کیف می کنم .. خوشم میاد .. میره توی معده ام یه جورایی هضم میشه آخیش کیف کردم .. چه حالی میده .... از وجودم میاد بیرون و بازم میره توی وجودم ... اصلا وقت سکس خود به خود خیلی از میکربها می میرن . ویدا هم خودشو رسوند به اونا و گفت خسته نباشی زن داداش ... و از همون سمت در حالی که دستاشو گذاشته بود روی کون ماندانا و اونا رو به دو سو بازشون کرد زبونشو کشید روی کس زن داداشش و لیس زدنو شروع کرد و بقیه آب رو خورد ... مهران اومد سمت ماندانا . حالا معین و مهران قصد داشتند که دو تایی شون با ماندانا حال کنن . مهران : ماندانا جون خسته ای ؟ماندانا : تا باشه از این خستگی ها از این کارا . من هیچوقت برای لذت بردن و خوشی کردن خسته نیستم .مهران و معین دو تایی شون رفتن سراغ ماندانا . ماندانا کمرش کمی خسته شده بود . چون مدام به یک حالت بود . اما به خاطر این که پسرا ناراحت نشن چیزی بر زبون نیاورد ... معین هم دوباره طبع حرف زدن و مخ به کار گیریش گل کرده بود . هر چند زنا هم حالیشون بود که ریشه این بحث ها چی می تونه باشه .. معین : پس این مدل زندگی می تونه آرام کننده باشه ..ماندانا : البته اگه اصولی باشه ..... ادامه دارد .... نویسنده ...... ایرانی