خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۵۹معین : اصولی بودن یا نبودن اون بسته به بر داشت ما و شما داره و این که انسانهای دیگه چه بر خوردی با اون داشته باشن . ماندانا : شرایط اجتماعی ما به این صورت نیست که دیگران بخوان دیدی منطقی و اصولی با این جریان داشته باشن . جامعه ما تا بوهایی داره که شکستن اونو منطقی نمی دونه . الان ما می تونیم خیلی خوب همدیگه رو درک کنیم شرایط همو متوجه شیم . می تونیم از وجود هم لذت ببریم . به این میگن رعایت یه اصل زندگی و رعایت اصول انسانی . اینو منطق میگه و نیاز های انسانی . حالا اگه قرار داد های اجتماعی بخواد این حالت رو زیر سوال ببره یا این موضوع بخواد قرار داد های اجتماعی رو نفی کنه اون بحثش جداست که نمیشه در این فضا بهش پرداخت . ولی مهم اینه که ما می تونیم .. اونایی که بخوان می تونن این شرایط ایده آل رو برای خودشون رقم بزنن . ویدا در حالت خماری داشت به لبای ماندانا نگاه می کرد و به هیکل اون که چه جوری داره آسمون ریسمونو به هم می بافه ... ماندانا کیر مهران رو که می خواست زیرش دراز بکشه در دست گرفت و یه دست دیگه شو رو کسش قرار داد و گفت .. -مثلا معین جان به این دو تیکه نگاه کن ؟ اینا به نظرت می تونن چه گناهی داشته باشن ؟! چرا ما این دو قسمت از بدنو وارد بحث اخلاقی می کنیم ؟ در حالی که به قسمتی از نیاز های فطری و طبیعی و غرایز انسانی وابستگی داره . اینو در مقررات اجتماعی و زندگی قرار میدیم . چرا بشر نباید اختیار چیزی رو داشته باشه که در اختیارش قرار گرفته شده . بحث تحمیل عقاید و زور و اکراه نیست . ماندانا خودشم تعجب کرد که چطور همچین جمله ای رو گفته . بقیه رو هم برای لحظاتی به فکر فرو برد . چرا بشر نباید اختیار چیزی رو داشته باشه که در اختیار خودش قرار گرفته به شرطی که به اختیار و آزادی دیگران تجاوز نکنه ..ماندانا این بار عبارتشو به این صورت بیان کرد . مهران که اون زیر دراز کشیده بود و آماده این بود که کس ماندانا ازش پذیرایی کنه گفت خب حالا دیگه وقتشه که به اصل مطلب بپر دازیم . فکر کنم برای صحبت کردن وقت زیاد داریم . وقتی برسیم به اون ویلای جنگلی . من نمی دونم چه جوری میشه این فر هنگ رو در میان آقایون شما جا انداخت که بتونن شما رو بیشتر از اینا درک کرده متوجه خواسته ها و نیاز های شما بشن .. ویدا در این جا رشته سخن را در دست گرفت و گفت .. -ما که کاملا درکشون می کنیم . ماندانا که می ذاره داداش وحید من تا هر وقت که دلش خواست کار کنه و منم به شوهرم این اجازه رو مید م که هز قدر دوست داشت در اداره بمونه . کارای اداری و پرونده های معاملاتی مشتریان بانک رو بیاره خونه و اون قسمتهایی رو که می تونه ردیف کنه توی خونه انجام بده . .. اونا رو درک می کنیم .. اونا نیاز به پیشرفت رو در خودشون حس می کنن . ما هم نیاز به این که به این صورت خوش باشیم .. شاید یه روزی برسه که زنان و شوهران بتونن درک متقابلی از هم داشته باشن .مهران دیگه کیرش بی اندازه تیز شده بود . اون فقط دیده بود که معین چه جوری از پشت کرده توی کس ماندانا و حالا همون کس تر شده رو باید اون می کرد . دیگه لحظات طوری بود که نمی تونست به اینم فکر کنه که دقایقی پیش ماندانا با یکی دیگه بوده و اون باید چندشش شه ... چون معین هم یه نیم نگاهی به ویدا داشت . انگار این پسرا خستگی نا پذیر نشون می دادند . شاید در این موارد بیش از اونی که مسئله , جنبه سکس و لذت داشته باشه نوعی حس و آرامش روانی رو هم با خودش داشته باشه که پسرا بتونن احساس اعتنماد به نفس کنند . ار این که تونستند با دو تا خانوم خوشگل بوده اونا رو به ار گاسم برسونن . ماندانا به آرومی رو کیر مهران نشست .. معین کاملا شاهد این صحنه بوده و به شدت حشری شده بود که هر چه زود تر خودش دست به کار شه . -جووووووووووون .. عجب چیزیه ... چه تیزیه ...اینو ماندانا بر زبون آورد که چند دقیقه ای می شد که به خاطر حرف زیاد خسته شده و دلش می خواست که یک بار دیگه عملیات سکس رو شروع کنن . از اون طرف ویدا رفت طرف معین ... یه کرمی با خودش داشت که با اون کیر معین رو چربش کرد تا وقتی وارد کون زن داداشش میشه ماندانا درد کمتری رو احساس کنه . طوری با لذت و هوس به کیر معین دست می زد که پسر هوس کرده بود که کون ویدا رو بکنه .. دستشو هم به طرف سوراخ کونش دراز کرد . ویدا در حالی که لباشو رو لبای معین گذاشته بود گفت ..- بی خیال دنیا . الان زن داداش منتظره ... بعدش بیاین سراغ من . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۰ ماندانا رفت رو کیر مهران نشست و معین هم یه نگاهی به کیر چرب و کرم آلودش انداخت و گفت حالا دیگه مانی جون خودت رو آماده کن که داره میاد ..ماندانا : اووووووووووهههههه ..نههههههههه خیلی درد داره . من تحملشو ندارم . نمی تونم . نمی تونم . درد داره . خیلی درد داره آخخخخخخخخ .. وییییییییی من می ترسم ...معین : هنوز که کاری نکردم هنوز که بادش به تو نخورده که می ترسی . فکر کن همونیه که داره میره توی کست ماندانا : آخه من تا حالا از این کارا نکرده . یعنی از این طرف کار نکردم . من نمی دونم شما مردا چقدر عاشق این کار هستین ؟معین : منظورت کون کردنه ؟ ماندانا : نمیشه یه خورده با کلاس تر بگی ؟ معین : مثلا چه جوری .. -آنال سکس معین : نمی دونم چی بگم .. فقط اینو می دونم به وقت سکس بیشتر لول ها همه در یک حد هستند .. ویدا خنده اش گرفته بود از این که ماندانا داره با این حرفای سر کاری مخ امیر رو به کار می گیره . چه حالی می کردند دو تا خانوما و پسرا هم دست کمی از اونا نداشتند .. ماندانا می دونست که از کون دادن هم لذت می بره . نه به خاطر این که از کون دادن یا همون جوری که گفته بود به فر موده غربی ها از آنال سکس خوشش بیاد بلکه به این دلیل که می خواست معین هم از بودن با اون لذت ببره و حال کنه یه جورایی . .. ماندانا : اوووووووووففففف معین جون کونم .. وااااااایییییییی یواش تر یواش تر .. من نمی دونم شما مردا چرا این جوری هستین . راستش من اصلا به این وحید اجازه ندادم که با من آنال کار کنه . ببین چقدر دوستت دارم که با تو این حرفا رو ندارم . نیست که شوهرم توی داروخانه کار می کنه و جزو بهترین پزشکان دارو ساز کشوره همش از این می گفت که نمی دونم آنال سکس غیر بهداشتیه .. و از این ناحیه زن لذت نمی بره و نمی دونم چی شده و چی نشده . طوری که من فکر می کردم اگه یه زمانی منم تمایل داشته باشم اون خودشو کنار بکشه و واسه این که حرفی واسه گفتن داشته باشم به اون می گفتم خب واسه یک بار ایرادی نداره و از این حرفا . دیدم همون شب دوم از دواجمون کیرشو همچین فشاری داد به سوراخ ببخشید کونم .. دیگه این جا رو نشد بگم آنال .. خوب نبود بگم سوراخ آنال ... که جیغم رفت آسمون .. گفتم آقا وحید اشتباه رفت ؟ پس چی بود اون همه شعار می دادی بهداشتی نیست و زن لذت نمی بره .. اونم در جواب می دونی چی گفت ؟ شوهر جونم با کمال پر رویی گفت که من هنوزم خوشم نمیاد .. بعد کیرشو بین دو تا قاچ کونم گذاشت روش حرکت می داد و می گفت من خوشم نمیاد این خوشش میاد . خلاصه هر جوری بود فرو کرد توی کونم . اگه بدونی چه دردی می کشیدم تا دو هفته خودش واسم دوا می زد ... ویدا دیگه داشت حوصله اش سر میومد . زن داداشش زیاد حرف می زد . ولی ویدا نگاهشو به درختای جنگل و زیبایی های طبیعت دوخته بود .. به رودی که چند متر پایین تر در جریان بود .. از صدای برخورد آبهای تیز و زلال به تخته سنگها خوشش میومد . صدای آب به اون آرامش می داد .. و نهری که از کنارش می گذشت و درختای اطراف اون و حاشیه رود خونه . نگاهشو به ماندانا دوخته بود که همزمان دو تا کیر وارد بدنش می شد و خارج می شد .. . سکوت کوهستان جنگلی که با صدای بر خورد آب به تخته سنگها و صدای پرندگان شکسته می شد یک بار دیگه اونو به هیجان آورده بود که خودشو در اختیار پسرا بذاره ....صدای ماشینها در آرامش و سکوت جنگل محو شده بود ..ماندانا : آخخخخخخخ چقدر از حرکت و استیل هر دو نفرتون خوشم میاد ... ویدا منو ببخش معطلت کردم ..ویدا : ایرادی نداره نمیشه که .. فوری دستشو گذاشت جلو دهنش . لعنت بر من که نمی تونم جلوی این صاحاب مرده رو بگیرم .. نزدیک بود بگه نمیشه که همیشه من اول باشم .... از اون جایی که تا حالا از این حقه بازیها نداشته بود هنوز کلی کار داشت تا بتونه خودشو با شرایط موجود هماهنگ کنه . معین : آخخخخخخخخخ .. مانی جونم .. دیگه نمی تونم ... ماندانا : بزن به رونم .. بمال به کونم ..مهران هم نگاهش به آسمون بود و دستاشو دور کمر ماندانا حلقه کرده و در محیط آرام و دلپذیر طبیعت با حرکتی یکنواخت اما تند و ضرباتی محکم کیرشو از پایین به انتهای کس ماندانا می کوبوند ...ماندانا : اووووووفففففف سوختم سوختم .. آخخخخخخخخخ کسسسسسسسم کسسسسسسم .. جووووووووون ولم نکنین .. ادامه بدین ..معین دستاشو رو سینه های ماندانا گذاشته بود و به خودش فشار می آورد که بیشتر با اون کون بر جسته و سوراخ تنگش حال کنه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۱ماندانا : پسرا اگه همین جوری به همین شیوه ادامه بدین تا چند دقیقه دیگه کارم تمومه .. خیلی خوشم میاد .. ویدا که در عالم رویا و طبیعت سیر می کرد خیلی دوست داشت که پسرا زود تر بیان به سراغ اون .. هر لحظه بیش از لحظه پیش احساس نیاز می کرد .. حس می کرد که از لحظات خودش نهایت استفاده رو ببره .ماندانا : پسرا می دونم که منو درک می کنین ... حس نکنین که من زن بدی هستم .. خیلی گستاخم . این جوری دارم لذت خودمو نشون میدم ..معین که همچنان در حال نگاه کردن به سوراخ کون ماندانا بود و کیری که آروم آروم اونو به اون سوراخ فرو می کرد و می کشید بیرون گفت ..-نه اتفاقا دنیای دموکراسی و لذت بردن در محیطی آزاد چنین احساساتی رو هم می خواد ... ویدا رفته بود به فکر .. که این احساسات و حرفای معین چه جوری با احساسات روشنفکرانه جور در میاد .. شاید تا چند وقت پیش و شاید همین حالاش که اینا رو می شنید براش یک داستان به نظر میومد . یک رویا . رویایی که حتی تحقق اونم یک رویا به نظر می رسید . دور از دسترس . .. اون حتی نمی تونست تصور این زندگی رو در فضایی خارج از این جا و حتی محیط زندگی و کشور خودش داشته باشه .پسرا یه لحظه از خود بی خود شده بودند . شاید یه حسی به اونا می گفت که تا می تونن باید از این لحظاتشون لذت ببرن . در لحظات حال , حال کنن . چون همین لحظاته که زندگی اونا و اساس اونو شکل میده . برای همین یک آن با علامتی که بین خودشون رد و بدل کردن , معین کمر ماندانا رو گرفت و مهران کیر رو از کس بیرون کشید .. و لحظاتی بعد دو تایی شون رو هوا در حال سکس دو به یک بودند . ماندانا خودشو به نزدیک درختی رسونده بود . با دستش شاخه کلفت بالا سرشو گرفته بود .. معین این بار طوری می کرد توی کونش و کیرشو بیرون می کشید که ماندانا تا حدودی احساس درد می کرد . از اون فاصله جاده خیلی ریز به نظر می رسید .. ضربات کیر مهران و لذتی که ازاون می برد درد حاصل از کیر معین رو واسش تحمل پذیر می کرد .. نگاهشو همچنان به اون دور دستها دوخته بود ... یه لحظه حس کرد که دوست داره همه اون آدمایی که دارن از این جاده وزیبایی های اطرافش رد میشن بدونن که ماندانا چه جوری داره از زندگیش لذت می بره . چه جوری می تونه به همه چیز برسه شوهرشم اونو دوست داشته باشه بدون این که آب از آب تکون بخوره .. دوست داشت فریاد بزنه ای انسانها ! ای آدمهایی که این قدر از این جاده راحت رد میشین ... جاده ای هم به نام جاده زندگی وجود داره .. ما هر روز هر ساعت و هر دقیقه داریم از این جاده گذر می کنیم .. جاده ای با همسفران بسیار . نباید به خودمون سخت بگیریم که با کدوم همسفر می تونیم راحت تر به مقصد برسیم . البته اگر اون جوری که میگن مقصدی هم وجود داشته باشه . ماندانا هم دوست داشت چشاش باز باشه و هم این که چشاشو ببنده .. یه لحظه نگاهش به ویدا افتاد که روی زمین و چمنها به پشت و طاقباز دراز کشیده بود آسمونو نگاه می کرد و دستش روی کسش قرار داشت و با خودش ور می رفت ..گاهی هم خواهر شوهرش یه نیم نگاهی هم به اون می انداخت . . ماندانا حس کرد که باید حواسشو خوب جفت کنه که زود تر ار گاسم شه تا ویداهم بتونه حال کنه ...باورش نمی شد که رو دستای دو تا جووون و در یک فضای سبز و رویایی در حالت لذت بردن باشه ... پسرا یک آن ول کنش نبودند . چشای ماندانا دیگه باز نمی شد . فقط تنها همین حس مونده بود براش که به اون دو تا کیری فکر کنه که داره فضا ی کس وکون اونو می شکافه و داخل بدنش میشه و بر می گرده . حس کرد که داره ار گاسم میشه ... با تمام وجودش جیغ می کشید ... پسرا هم دیگه عین خیالشون نبود ... گذاشتن که ماندانا تا اون جایی که می تونه احساسات خودشو خالی کنه . مهران حس کرد که آب رقیقی از تن ماندانا روی کیرش ریخته شده .. ماندانا ساکت شده بود .. اونو آروم آروم گذاشتن رو زمین . پسرا یه نگاهی به هم انداخته رفتن سراغ ویدا . دیگه اون توانشو نداشتن که اونو رو هوا بکنن . این بار معین و مهران هم جا شونو عوض کردن . معین زیر ویدا قرار گرفت و زن به آرومی خودشو انداخت رو بدن پسر . مهران هم از پشت کیرشو به سوراخ کون ویدا فشار داد .ویدا : اوووووووووخخخخخخخخ جر خوردم .. وووووووویییییی ..ماندانا مثل آدمای مست به صحنه فرو رفتن کیر ها در بدن خواهر شوهرش نگاه می کرد و لبخند می زد .ماندانا : عزیزم ! ویدا جونم . نگران نباش جر نمی خوری ... من که صاف در رفتم تو هم می تونی ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۲یه جفت آشنای دیگه وارد بدن ویدا شده در حال حال دادن به اون بودند .ویدا : دلم می خواد بخوابم .. خیلی آروم و راحت ... چهار نفرشون دیگه از این که سه زن منتظرشون هستند عین خیالشون نبود . اونا خیلی زود رفته بودند به پیشواز لحظات با هم بودن ... نه پسرا و نه این زنا فکرشو نمی کردند که این قدر زود و راحت بتونن در کنار هم باشند .. خونه پرش اونا فکر می کردند که بتونن وقتی که به ویلای جنگلی رسیدن در کنار هم باشن .مهران دستاشو گذاشته بود روی کون ویدا و در حالی که یه نگاهی به دو تا سوراخای ویدا داشت که چه جوری با التهاب باز میشه و به دو تا کیر اجازه میده که حرکات خودشونو به نرمی و با هوس انجام بدن به این فکر می کرد که این زنا چه خوب و راحت و بی دغدغه می تونن از زندگیشون لذت ببرند و هم به اون دو نفر برسن .. حتما شوهرا شونم هواشونو داشته اونا رو زنای زندگی می دونن . تمام این دونستن ها نسبیه . همه از زندگی خودشون لذت می برند . بدون این که اتفاق خاصی بیفته که مانع لحظات خوش اونا بشه . ولذت زندگی هم در همین لحظات خوش و به یاد ماندنیه .ویدا : اوووووووههههههه .. مهران ! دردم میاد .. یواش تر .. یواش تر ...ویدا هم یه پهلو رو زمین دراز کشیده بود . خستگی شو به زمین داده بود و می خواست که که در یه حالتی قرار داشته باشه که از تماس کیر پسرا با بدنش به نهایت لذت برسه و هم احساس خستگی نکنه و با نگاه کردن به طبیعت و مناظر زیبا و سر سبز به اوج لذت برسه . با این که حرکات این چنینی و در آغوش پسرا قرار داشتن براش یه حس و حالت تکرار رو داشت ولی ویدا از این تکرار ها لذت می برد . چون آدمایی که به اون طعم این تکرار رو می چشوندن تکرار نبودند و همین براش تنوع داشت . ..ماندانا : عزیزم خواهر شوهر نازم ! جیگرم ! خوب حال کن .. این جا قشنگه ... اصلا من دلم نمی خواد پاشیم بریم .. ویدا با تعجب محو حرکات ماندانا شده بود که پس از این همه سکس همچنان در حال ور رفتن با خودش بود . معین که حالا از روبرو کرده بود توی کس ویدا و زیر گردن و شونه های اونو می بوسید گفت اون جایی که الان داریم میریم خیلی خوشگل تر از این جاست ... ماندانا : آخخخخخخخخخخ نگو که دلم رفت و دیگه من ول کن شما نیستم ...ویداپشتشو به بدن مهران می مالوند . دوست داشت به پسرا لذت بیشتری بده و با اونا بیشتر حال کنه . اونا در ابتدای سفر بودند و هنوز کلی هم راه داشتند . خیلی زود تر از اونی که فکرشو می کرد تسلیم پسرا شده بودند . اون جوری که پسرا تعریف می کردند جایی که داشتن می رفتن از این جا هم قشنگتر بود و سر سبز, طبیعت فشردگی بیشتری داشت . معین و مهران خودشونو بیشتر و بیشتر به بدن ویدا چسبونده مهران لباشو گذاشته بود پشت گردن ویدا و معین هم لباشو رو لبای زن قرار داده بود و به آرومی اونو می مکید و کیرشو هم توی کس ویدا حرکت می داد ... احساس گرمای ناشی از ورود دو کیر به بدن همراه با نسیم خنکی که در حال نوازش بدن ویدا بود آرامش خاصی بهش می داد . چشاشو کاملا بسته بود و به حرکت کیر ها فکر می کرد ... ماندانا خودشو به نزدیک اونا رسونده بود .. اون از حالت و سکوت ویدا فهمیده بود که نزدیکه ار گاسم شه با اشاره دست پسرا رو متوجهشون کرد که به همین سبک ولی کمی سریع تر ادامه بدن . سعی می کرد با ایما و اشاره با پسرا حرف بزنه و سکوت رو نشکنه که تمرکز ویدا بهم نخوره . ویدا هم کاملا به حرکت و سوختن و لذت فکر می کرد و به این که این حرکت به همین منوال ادامه داشته باشه .. لباش باز شده و به آرومی ناله می کرد .. -ولم نکنین ..ولم نکنین .. ادامه بدین پسرا .. ادامه بدین ... دارم منفجر میشم .. منفجر میشم ...پسرا حسابی خسته شده بودند . ولی مهران که از تماشای کون سفید و براق ویدا بی اندازه حشری شده به اوج رسیده بود به نرمی کیرش رو به داخل کون ویدا می فرستاد و آروم آروم بیرون می کشید ولی معین سرعتشو زیاد تر کرده بود .. پسرا هم هنوز این حس رو داشتن که دارن خواب می بینن . براشون باور این موضوع که دو تا خانوم خوشگل رو تورش کرده و اونم در فضایی بسیار زیبا و روح پرور در حال سکس با اونا باشند رویایی نشون می داد .. وقتی ویدا دیگه حرکتی نکرد .. معین و مهران دو تایی شون همزمان آخرین ضربات کیرشونو هم بر تن ویدا وارد کرده و با این که این که این بار خیلی کمتر انزال شدند ولی ویدا حس کرد که تمام وجودش به این آب و جذب اون نیاز داشته ..... ادامه دارد .... نویسنده ...... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۳خلاصه اون چهار نفر با کش و قوس های زیاد و این که هیشکدومشون دوست نداشتن از اون حس و فضای خوش خارج شن دیگه مجبور شدن بار و بندیلشونو ببندن و خودشونو به سمیه و حمیده و جمیله برسونن .. ماندانا : پسرا خوب حواستون هست که چی گفتم .. درسته ماماناتون خانومای خیلی مهربون و فهمیده ای هستند ولی نمیشه انتظار داشت که در هر زمینه ای به رشد خاصی از تجدد و فر هنگ روز رسیده باشند . ما الان حس می کنیم متحول شدیم اما اونا در این زمینه ممکنه فناتیک باشن ... ویدا خنده اش گرفته بود . می دونست که زن داداشش بازم با این حرفا داره مخ پسرا رو کار می گیره .. و این حرفای به جایی نرس , فقط خوبیش در این بود که اونا رو به خواسته ها شون در اون لحظات می رسوند . همون گونه که انتظار داشتند یک ویلای جنگلی با تجهیزات و امکانات بسیار .. با دور نما و مناظری بسیار زیبا در اطراف .. اون قسمتی که اونا درش قرار داشتند در یک بلندی قرار داشت که نسیم و باد ملایم خنکی خاصی رو وارد فضای خونه کرده و تقریبا متوجه شرجی هوا نمی شدند .ویدا : ماندانا چه جای قشنگی ! کاش فقط ما بودیم این جا و اون دو تا پسر . اگه بدونی چقدر دلم می خواد اون بر نامه چند ساعت پیشو همین جا تکرار کنیم .. الان وقتی که بقیه برسن ما نمی تونیم دیگه اون آزادی عمل قبلو داشته باشیم . این سه تا زن از همین حالا انگاری شدن مادر شوهرای ما .. دیگه پاک اعصابم به هم ریخته . مثل این که فقط اومدیم یه چیزی بخوریم و بریم . فکر کردن خیلی بزرگتر از مان هر کاری که دوست دارن می تونن انجام بدن و هر دستوری دارن بهمون بدن ..ماندانا : عزیزم این قدر خودت رو ناراحت نکن و این هم بگذرد ...حمیده : من چقدر از این فضا لذت می برم .. ولی امان از دست این مردا تا همچین فضایی رو می بینن میرن بیرون و یه دود و دم و بساط عرق خوری راه میندازن . ولی این دفعه رو بهشون گفتم حالا مشروب رو تخفیفتون ولی من خوشم نمیاد طبیعت رو با بوی کثیف آلوده اش کنین ..سمیه : من نمی دونم این پسرا چه تغییری کردن شما دو تا خانوما چه اثری رو اونا گذاشتین که این جور دارن بهمون کمک می کنن . اولا که با ما معمولا نمیومدن پیک نیک .. حالا هم اگه یه وقتی میومدن خیلی کم پیش میومد که دست به سیاه و سفید بزنن ماندانا : خب دیگه این از شانس ماست و دیگه ما هم به جای خواهر بزرگشونیم .سر شب مسعود و محمود و مجید و میلاد و لیدا و ساعتی بعد هم وحید و رامین خودشونو به ویلا رسونده جمعیت دیگه تکمیل شد ..ماندانا : ویدا این جور مثل آدمای عاشق پیشه نباش . بیش از اونی که عاشق پیشه باشی هنر پیشه باش . حس کن که زندگی یعنی فیلم .. هر هنر پیشه ای می خواد نقش خودشو بهتر بازی کنه و از ایفای نقش خودش لذت بیشتری ببره . اما فیلم زندگی با این فیلمی که میاد رو اکران تفاوت مهمی هم داره . فیلم زندگی رو در در جه اول مهمه که خودت حس کنی .. نیازی نیست که همه اونو ببینن . چون اگه همه اونو ببینن بدون شک بر داشتها شون رو زندگی تو اثر مستقیم داره .الان من دارم رو این پسره میلاد کار می کنم . کمی لاغر تر از اون دو تاست ولی خوش تیپ تره . زنش هم یه جوریه ... ولی یه جوری دارم مخ زنی می کنم که آب از آب تکون نخوره .. اولش یه چشمه میام .. یه جوری نگاش می کنم که از اون نگاههای نه سیخ بسوزه نه کباب بهش میگن .. اما اگه ببینم اون یه حرارت و داغی از خودش نشون میده این دفعه قوی تر نگاش می کنم . حتی اگه بخوام یه شوخی های معمولی بکنم سعی می کنم در میان جمع باشه که همه حس کنن که خیلی خوش مشرب هستم که البته هستم ...ویدا : پس من باید خیلی چیزا ازت یاد بگیرم .. ولی اجرا کردن بعضی چیزا ذاتیه . دونستن تنها شرط نیست ... ماندانا : من فقط از زن این پسره یه کمی می ترسم . چهار چشمی مراقب شوهرشه .. ولی یه حسی بهم میگه این از اون زنایی نیست که تا شب عروسی بخواد بکارتشو حفظ کنه . من که فکر کنم شوهره اونو از خط خارج کرده باشه .. ویدا : این چه ربطی به ما داره ؟!ماندانا : شاید ربطش به این باشه که اگه در این شب زیبا و مهتابی بخواهیم بریم بیرون و بگردیم فیل اونا هم یاد هندوستون بکنه . فقط از این شوهرت تعجب می کنم . این چیه گذاشته زیر بغلش آورده .ویدا : عادتشه . صد بار بهش گفتم که خونه رو با محیط کارش اشتباه نگیره ..ماندانا : چه جورم با میلا دگرم گرفته .. اونم کارمند بانکه و تازه استخدام شده .ویدا : من این چیزا رو نمی دونم . می خوام بعد از شام برم بیرون بگردم و دلم می خواد چهار تایی مون بگردیم .. ماندانا : کاش می شد میلاد هم میومد البته بدون لیدا .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۴ویدا که ته دلش نمی خواست که شوهرش همراش بیاد همچنین ماندانا . با این حال برای این که یه چیزی گفته باشن به شوهراشون گفتند که اگه اونا دوست دارن می تونن با هم برن بگردن و از این شب زیبای مهتابی و آرامش این اطراف لذت ببرن ... ویدا مراقب بود که زیاد استراحت نکنه . چون در اثر اصرار زیاد گاه رامین واسه این که دلش نشکنه همراهش می شد . ویدا : مثل این که این جا هم کار دست از سرت ور نمی داره عزیزم ..رامین : دیگه این روزا باید یه کمی دست به عصا راه رفت . اگه دیر بجنبی نه تنها به پستهای بالاتر نمی رسی بلکه یکی میاد و همینی رو هم که داری از دست میدی .. ماندانا : وحید جون میای بریم بیرون ؟وحید که خستگی از سر و روش می بارید گفت .. -ما مردا دور هم می شینیم و یه حال و هوایی تازه می کنیم و تر جیح میدیم که فردا بیاییم و این اطراف یه دوری بزنیم . زنا هم که عنوان می کردند عجب حوصله ای دارین شما ها .. ما هم خیلی خسته ایم .. ماندانا و ویدا خودشونو حسابی مرتب کرده و طرز بر خوردشون هم با پسرا طوری بود که مثلا اونا رو به جای داداش کوچیک ترشون فرض کرده و خیلی هم با متانت و وقار با اونا بر خورد می کردند که باعث تحریک شوهراشون نشن ... از ویلا خارج شدند ... به میلاد و لیدا چیزی نگفتن گه مثلا همراهشون راه بیفتن ولی اونا خودشون به دنبالشون راه افتادن ..ماندانا : میگم ویدا تو حالا خسته نیستی از فعالیتی که وسط روز امروز داشتیم ؟ ویدا : تو چی .. ماندانا : من کونم درد می کنه .. ویدا : این نقطه رو وجه اشتراک داریم . ولی فکر می کنم دواش فقط به چیز گرم و داغه که در این هوای دلپذیر زیر نور ماه خیلی می چسبه ... اونا از میلاد و لیدا فاصله گرفته بودن . به این بهانه که مثلا تازه عروس و دو ماد و عاشق و معشوق هستند و می خوان که با هم خلوت کنن . لیدا : میلاد به نظرتو کار اون چهار تا عجیب نیست .. چرا این جور تند و تند ازمون دور شدن طوری که انگاری می خوایم اونا رو بخوریم .. میلاد : من چه می دونم ! شاید از بس فکرشون باز بود و می خواستند که ما رو با هم تنها بذارن که لذت ببریم . حالا مگه چی شده ؟! لیدا : نمی دونم . حس می کنم اونا یه نگاههای خاصی رو با هم رد و بدل می کنن .. میلاد متوجه منظور زنش لیدا شده بود . ولی نمی خواست که اون از این فکرا بکنه .. از طرفی اون با جنس خرده شیشه دار معین و مهران آشنایی داشت و می دونست که اونا , رو هوا شکار می کنن . اما شکار هم باید پا بده . با توجه به این که این اولین دیدار پسرا با این خانوما بود بعید می دونست که راحت تورشون کنن . با این حال خود میلاد هم هوس کرده بود که اگه بر نامه ای هست بتونه با اونا باشه ...لیدا : من که فکر کنم یه کاسه ای زیر یک نیم کاسه باشه ..میلاد : لیدا : چرا وقتتو با این حرفا تلف می کنی فرضا هم که یک کاسه ای زیر نیم کاسه باشه . چی به من و تو می رسه ؟لیدا : آخه این پسرا , معین و مهرانو خب میگیم مجردن و واسشون فرقی نمی کنه که با کی رابطه داشته باشن ولی می خوام بدونم چی میشه که دو تا زنی که شوهر دارن و شوهراشون از نظر اجتماعی و مالی هم موقعیت و شغل خوبی دارن چه عواملی باعث میشه که بخوان گرایش پیدا کنن به ..... در این جا میلاد حرف لیدا رو قطع کرد و گفت عزیزم این قدر تند نرو صبر کن با هم بریم . اصلا کی گفته همچین چیزی هست ولش کن .. بیا بریم .. درست نیست پشت سر مردم صفحه بذاریم . بیا اصلا بریم خودمون واسه خودمون بگردیم . یه وقتی به مامانت نگی که دختر نیستی ها و در همین دوران نا مزدی تر تیب تو رو دادم . اونا دلشون می خواد به سنت قدیما هر کاری به موقعش انجام شه ..لیدا : چیه از مامانم می ترسی ؟میلاد : نه .. منی که گربه رو دم حجله کشتم و از دخترش نمی ترسم از مامانش بترسم .. چقدر دوست دارم در این هوای خنک بغلت کنم و با هم عشقبازی کنیم .. لیدا : اووووووههههههه نهههههههه این جا جاش نیست .. اگه اونا ما رو ببینن چی ؟ تازه تو از مامان جمیله ات نمی ترسی ؟میلاد :نه اصلا .. ببین ما داریم در جهت عکس اونا میریم ... لیدا : دیوونه ! من سردمه ..میلاد دل تو دلش نبود .. دلش می خواست یه جورایی خودشو برسونه به اون چهار نفر .. می دونست که لیدا رو خیلی زود می تونه خوابش کنه .. لیدا رو بوسید و شروع کرد به نوازش کردن اون .... لیدا : سردمه .. ببین بریم از در پشتی توی یه اتاقی .. میلاد : تو به این هوای دلپذیر میگی سرد ؟ ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتوگل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۵میلاد خیلی آروم به نوازش لیدا پرداخت .. از اون جایی که می دونست لیدا بعد از ظهر رو نخوابیده و خیلی خسته هست با اون خیلی نرم بر خورد می کرد و اینو هم می دونست که اون خیلی راحت خوابش می گیره . و به خوابش هم اهمیت زیاد میده . برای همین ترجیح داد که اونو بخوابونه ..لیدا : خیلی خوشم میاد همین جا توی بغلت بخوابم . چشام داره سنگین میشه . میلاد .. خوابم کن . اگه می خوای یه کاری کنی بذاریم برای صبح . من خیلی خسته ام . باشه عزیزم ؟ .. بغلم بزن ...-لیدا عزیزم .. عشق من .. از روزی که وارد زندگیم شدی زندگی من رنگ و بوی دیگه ای گرفته.لیدا از شنیدن حرفای عاطفی و عاشقونه میلاد لذت می برد . ولی کمتر پیش میومد که به این صورت غلیظ حرفای خاصی بزنه . میلاد واسه به خواب کردن لیدا عجله زیادی داشت . حس می کرد که معین و مهران یه قصدی دارند . اون بارش آتشو از چشای اون دو زن مخصوصا ماندانا به خوبی می دید ..میلاد : لیدا! عزیزم بخواب آروم بخواب ! دوستت دارم . دوستت دارم . . تو عزیز ترین کس من در دنیایی . فکر نمی کردم که روزی تا این حد به تو دل ببندم .بخواب عشقم ! لیدا چشاش سنگین شد ... ولی میلاد برای اطمینان و این که خوابش سنگین شه تصمیم گرفت چند دقیقه دیگه هم پیشش بمونه . اگه من اشتباه کرده باشم چی ؟ ولی معین و مهران رو یه عمره که می شناسم . با هم بزرگ شدیم . بچگی کردیم . ماندانا و ویدا با این که به اندازه کافی وسط روز رو با این پسرا حالا کرده بودند ولی آرامش جنگل و کوههای جنگلی در زیر نور ماه و زیر ستارگان زیبا و چشمک زن با درختانی که قامت سیاه و سرمه ای اونا دل آسمونو شکافته بود .. یه هیجانی در دل این دو زن به وجود آورده که دوست داشتن در همون حالت خودشونو رو زمین ولو کنن . ماندانا : تو هم همون حس منو داری ؟ ویدا : خیلی زیاد .. دلم می خواد همین جا بخوابم .. خودمو لخت لخت کنم . چقدر هوا دلچسب و ملایمه . چه نسیم خنکی میاد ! چه تاریکی دلنشینی ! به اندازه ای روشنه که ما بتونیم راهمونو پیدا کنیم . آهههههههههماندانا : یواش تر . نمی خوام پسرا بفهمن که ما خیلی کشته مرده این کارا هستیم . ویدا : نیست که نیستیم ! ماندانا : گاه باید صبر داشته باشی بذاری یه کارایی رو طرفت شروع کنه .ویدا : می دونم چی داری میگی . چون حس می کنم اونا از ما تشنه ترن . دل تو دل اونا هم نیست . ماندانا : هر چهار تا مون داریم طوری رفتار می کنیم گه انگاری بین ما اتفاقی نیفتاده ویدا : ولی می دونم اونا منتظر فرصتن تا یک بار دیگه حس خودشونو نشون بدن .. ماندانا : و اون جاست که وقتی که شروع کردن ما هم ادامه اش میدیم .چهار تایی شون رسیدن به تپه بلندی که چمن مناسبی هم داشت .. و فضای امنی که اگه کسی می خواست بیاد به اون سمت صدای قدمهاشو می شد شنید . مگر این که اون قدر سرشون گرم می بود که متوجه نشن . هر چند اونا این وقت شب اونم در این ویلای اختصاصی به این فکر نمی کردند که کسی این جا بیاد . تنها کسانی که می تونستند بیان و مزاحمشون شن لیدا و میلاد بودن که این تازه عروس و دو ماد هم بدون شک داشتن با هم حال می کردن این افکاری بود که ذهن مهران و معین رو مشغول کرده بود ... اونا رفته بودن بالای تپه .. البته از نوک تپه خودشونو کمی پایین تر کشیدند .. دورنمای بسیار زیبایی داشت . سکوت و آرامش و صدای پرنده هایی که به نوعی دیگه از زیبایی طبیعت لذت می بردند .. ماندانا و ویدا حلقه دستهایی رو روی کمرشون حس می کردند .. ماندانا : چیکار داری می کنی معین .. مهران : من و اون دو تایی مون داریم تجدید خاطره می کنیم . ویدا : شما پسرا چقدر حریصین .. هنوز خوردنی های چند ساعت پیشو که هضم نکردین ..معین : اونا همون چند دقیقه اول هضم شده ..دو تا پسرا از پشت زنا رو بغل زده و دستشونو آروم توی شلوارشون کرده و رو کسشون چنگ انداختن ..ویدا : آهههههههه یه جوری چنگش بگیر که خیسی اون شلوارمو لک نکنه .مهران : پس بذار همه رو بکشم پایین .. معین برای لحظاتی از ماندانا فاصله گرفت یه موکتی رو که ساعتی قبل اون جا پنهونش کرده بودند در آورد و اونو پهنش کرد .. ماندانا : خیلی شیطونین شما بچه ها .. پسرا حریصانه افتادن به جون زنا ...و میلاد حس می کرد که اونا باید کجا رفته باشن . پشت تپه هایی که در آخرین روزای قبل از از دواج, اون و همین پسرا چند تا دخترو با خودشون آورده بودن اون جا .. ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۶میلاد با خودش فکر می کرد اگه اشتباه کرده باشه چی میشه ؟ ! موردی هم نداره می تونه همین مسیر رو بر گرده .. یا این که به اونا بپیونده . چه حالی می داد اگه می دید که اونا در حال سکس باشن !.. ولی اگه نخوان با اون کنار بیان .. می دونم چیکار کنم .. سر و صدایی به گوش نمی رسید .. کم کم داشت نا امید می شد .. من باید هر طوری شده سر از کارشون در بیارم . ممکنه کجا رفته باشن ؟ یعنی معین و مهران دست منو خوندن ؟ نههههه ... امکان نداره . اخه این جا جای دیگه ای نداره که اونا این قدر راحت بتونن با هم باشند . در همین حال سر و صدایی به گوشش رسید . همون جوری که دوست داشت و حدس می زد . با این که عمل سکس براش تازگی نداشت ولی از این که می خواد با دو زن متاهل حال کنه و تنوعی واسش داشته باشه لذت می برد . کون گنده ماندانا و چهره سفید و براق و اندام موزون ویدا اونو وسوسه اش کرده بود .. رفقا فکر کردین که من از دواج کردم دیگه بلد نیستم که خوب بخورم ؟ اتفاقا من تازه مزه حال کردن رو حس کردم . .. حالا می تونم خیلی راحت تر حال کنم و حال بدم و می دونم که با یک زن چه رفتاری داشته باشم که اون به خوبی حال کنه و شیفته من شه .. جوووووووون ... نمی تونست خودشو به فضایی برسونه که اونا داشتند حال می کردند . چون همه جا تاریک بود . معین و ماندانا داشتن با هم حال می کردند و مهران و ویدا هم توی بغل هم بودن . درست مثل شروع سکس و حال کردن در بعد از ظهر .. میلاد مونده بود که چیکار کنه . آیا موقعیت مناسبیه که بخواد خودشو دعوت کنه ؟ یا این که اونا نا راحت میشن . بذار ناراحت شن . چرا اون بترسه . اونا هستند که باید وحشت کنن . اگه نخوان با هاش کنار بیان اونم اونا رو تهدید می کنه به این که لو شون میده . این دوره زمونه حق گرفتنیه .. کسی حقت رو به تو نمیده . تو باید سهم خودت رو به هر شکلی که هست بگیری . میلاد با این که به اندازه کافی با زنش لیدا که جوون تر از اون دو زن بود سکس کرده بود با این حال شلوارشو کشید پایین و با کیرش ور می رفت .. یه حس تازه ای درش بیدار شده بود . اون هنوز زنشو به خونه بخت نبرده به این می اندیشید که باید به زندگیش رنگ و شکل و تنوع دیگه ای بده . و در اون لحظات فقط به خودش فکر می کرد . این که اگه از زندگی خودش لذت ببره برای لیدا هم می تونه همسر مناسب تری باشه و کاری کنه که اونم حال کنه ...ماندانا : چه هوای دلپذیریه !.. ویدا : اوووووووخخخخخخ مهران .. بزن .. بزن محکم تر . اصلا فکر نمی کنم که بعد از ظهر با هم بوده باشیم . شب یه جور حال میده و روز هم یه حال دیگه .. میلاد شگفت زده شده بود . اونا بعد از ظهر چه جوری با هم بودن ؟ در حضور اون سه تا زن .. هر چی به مغزش فشار آورد چیزی دستگیرش نشد . به من چه که بعد از ظهر چه جوری با هم بودند من باید حالا رو در یابم که با هم هستند و می تونن به من هم حال بدن . باید از اونا لذت ببرم .هر طوری که شده باید هر دو تا شونو بکنم .باید نشونشون بدم که کیر میلاد حرف نداره و درو می کنه .. معین : اوووووههههه .مانی جون .. همون کون قلمبه رو داری ..ماندانا : مگه قرار بود از بعد از ظهر تا حالا آب بره ؟ .. میلاد تصمیمشو گرفت . باید خودشو نشون می داد . اگه می خواست حال کنه باید همین حالا این کار رو انجام می داد . معین : نه خب .. ولی خوشم میاد می بینم که کونت هنوز داغ داغه .. ماندانا : از کیرت که داغ تر نیست که داره آتیشم میده .. مهران : ویدا جون هنوزم لرزش کونت رو حس می کنم . ..میلاد : منم دوست دارم لرزش کونشو حس کنم . شما خانوما نونتون داغه .. یه کباب داغ هم خیلی می چسبه بره لای نونتون ... ..به محض شنیدن صدا .. چهار تایی شون به هم ریختند ... با این که معین و مهران پس از چند ثانیه متوجه شدن که اون صدای میلاد بوده ولی خودشونو جمع و جور کرده و در اون تاریکی به دنبال شورت و شلوارشون می گشتند . زنا جیغ می کشیدن ... میلاد رفت وسطشون و گفت -چه خبره ! اگه یه وقتی مهمون بیاد خونه تون همین رفتار رو با هاش دارین ؟ معین که هنوز خودشو پیدا نکرده بود با ترس و لرز گفت - پسر تنهایی یا کسی هم با توست ؟-نه زن منم پشت سر منه و دیده که شلوارمو پایین کشیدم و می خوام کیر مو بکنم توی کس و کون این دو تا خانوم خوشگل ...ویدا و ماندانا به شدت ترسیده بودند .. مهران : میلاد دست بر دار .. تو زن داری ..میلاد : درسته من زن دارم . ولی این دو تا خانوم هم شوهر دارند ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۷مهران : خواهش می کنم دست از سر ما بر دار . ندید بگیر . الان لیدا میاد و تمام این چیزا رو می بینه و برای ما بد میشه .میلاد : نه اون گرفته خوابیده . تازه نمی دونه که ما این جا هستیم ..ماندانا و ویدا با هم پچ پچ می کردند . از اونا فاصله گرفته بودند . حالا چی میشه ؟ ماندانا : چی داره که بشه . یه کیر بیشتر میره توی کونمون .. ویدا : واااااا ماندانا .. این جور لفظ صریح . آخه خوب نیست ..ماندانا : چی رو خوب نیست . برای من و تو چه فرقی می کنه !ویدا : اگه گندش در بیاد چی ؟ -چی رو گندش در بیاد . یعنی این پسره میره جار می زنه و به همه میگه که من با این دو تا خانوما بودم ؟ عمرا اگه بخواد همچین کاری بکنه . نمی کنه .ویدا : یعنی میگی خیلی راحت تسلیم این میلاد خان شیم ؟ ما دو تا زن شوهر دار متشخص و با کلاس .. ماندانا : ببینم خواهر شوهر عزیزم . قربون اون شکل ماهت برم . برای اون چه فرقی می کنه که ما با کلاس باشیم یا بی کلاس . اون که نیومده کلاس ما رو ببینه اون اومده یه چیز دیگه ای رو ببینه . حال کنه . این روزا کلاس و کلاس بازی کجا بود؟! عشقبازی که دیگه قضیه فیثاغورث نیست که بخوای اونو به شکل فلسفه و منطق در آریش .. ویدا : وای ماندانا کاش منم مثل تو خیلی راحت می تونستم با این مسئله بر خورد کنم . من خجالت می کشم از میلاد .. ماندانا : از مهران و معین خجالت نمی کشی ؟ فکر نمی کنی که اونا رو هم روز گذشته نمی شناختیم و با اونا بر نخورده بودیم و خلاصه نیاز هایی بوده که ما رو وادار کرده که به هم نزدیک شیم ؟ فرض می کنیم که میلاد هم مثل اوناست . حالا اون سه تا باید یه جورایی با هم کنار بیان .. ..ویدا : پسره پر رو رو نگاه کن .. شلوارشو هم پایین کشیده . انگاری که ما زنای اون کاره ایم .. ماندانا : پس چیکاره ایم ..ویدا : شوخی نکن دیگه . ما داریم از کاری که انجام میدیم لذت می بریم . واسش پول نمی گیریم . ماندانا : ویدا عزیزم . تو که می دونی من دارم با هات شوخی می کنم .. اون طرف بحث بین پسرا ادامه داشت ..ماندانا : بس کنید .. میلاد خان ! من نمی دونم از دست شما پسرا باید چیکار کرد . چقدر چش چرون و هوسباز هستین .. میلاد : راستش هوسبازی و چش چرونی مردا از قدیم زبانزد خاص و عام بوده ولی این که خانوما هوسباز باشن و اهل عشق و حال با این و اون رو من به این صورت ندیده بودم .. ماندانا : به خاطر اینه که خانوما حتی هوسشون هم با حجاب بوده ... زن با یک مرد چه تفاوتی داره ؟! اونا در خلقت یکی هستند . اون چرخش و لرزش و برق گرفتگی شهوت در اونا با مردا یکیه ... فرقی نمی کنه . اما از بس بین یک زن و یک مرد فاصله انداختند و مردا رو بزرگش کردند و زنا رو کوچیک دیگه همینی شد که می بینیبم . اما خوشبختانه دیگه امروز اون جوری نیست .. میلاد خان یا باید بپذیری یا باید بترسی از اون روزی که همسرت لیدا هم افکار و اعمالی مثل تو رو داشته باشه . دیگه تو اون روز نمی تونی بگی و حق نداری بگی که اون یک زن هست و نباید که وارد بازیهای تو بشه .. میلاد : تا اون جایی که من می دونم شوهران شما هم نمی دونن که شما از چه اصولی پیروی می کنین ..ماندانا : این پیروی از اصول نیست . ما داریم از زندگی خودمون لذت می بریم . دوست داریم اون جوری که دوست داریم زندگی کنیم . اگه اونا هم بخوان برن دنبال تفریح و سر گرمی و دختر و زن بازی ما جلوشونو نمی گیریم . ولی نمی تونیم مستقیما ازشون بخوایم که این کار رو انجام بدن . میلاد اومد سمت ماندانا ... دستاشو گذاشت رو باسنش ..مهران و معین که جریان رو به این شکل دیدن دو تایی شون رفتن سمت ویدا .. میلاد حریصانه باسن بر جسته ماندانا رو میون دستاش گرفت و اونو به دو طرف بازش کرد ..ماندانا : بگو حالا چی حس می کنی ؟ می خوام بدونم .میلاد : لذت و تنوع .. عشق و حال .. یه حس تازه .. سر شار از هوس .. حسی که از بدن کس دیگه ای به من می رسه .. و هیجانی که از اون شخص نصیبم میشه . یعنی از تو .. -اوووووووففففففف .. کیر تو هم یه همچین حسی رو به من میده .. آخخخخخخخخ چقدر داغه .. آروم تر .. پسر .. چقدر عطش داری ؟! چه حریصی ! حالا فکرشو بکن اگه زنت لیدا هم بخواد بیاد این جا و در حال کردن ما شریک شه .. این قدر خود خواه نباش درکش کن . اونم یک انسانه ..میلاد خونش به جوش اومده بود . انتظار نداشت که ماندانا اینجور رو اعصابش راه بره . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۶۸میلاد کمر ماندانا را گرفت میون دستاش و بدنشو به سمت جلو فشار داد . اون دوست داشت فرو کنه توی سوراخ کون ماندانا ولی کف دستش که به خیسی کس اون رسید تر جیح داد که بذاره توی کسش . برای لحظاتی به این فکر می کرد که چه لذتی داره که آدم زن هم داشته باشه و برای تنوع بتونه با زنان دیگه هم حال کنه . فکرش پیش این هم رفت که ماندانا قبلا داشت با معین حال می کرد و اون حالا داره همون کسی رو می کنه که معین داشت ازش لذت می برد . سعی کرد دیگه فکرشو از این مسئله دور کنه و در این افکار نباشه . حس کرد که داره لذت زیادی می بره از ماندانا ...لیدا رو با اون مقایسه می کرد . دستاشو دور باسن ماندانا قرار داده بود .. و چشاشو در اون نور کم به باسن ماندانا و استیل اون دوخته بود ..داغی کس اون زیرآسمان تاریک و پر ستاره بهش می چسبید . معین و مهران هم در حال حال دادن به ویدا بودند و ویدا هم با حسرت به میلاد نگاه می کرد و کیر تازه ای می خواست . تنوع به عنوان یک اصل در زندگی اون شده بود .. معین زیر ویدا دراز کش شده بود و کیرشو در حالت زمین به هوا وارد کس ویدا کرده , مهران هم از پشت کرده بود توی کونش . ولی دو تایی در حال غر زدن بودن از این که این پسره پر رو عین اجل معلق اومده و شریک اونا شده .. در حالی که ویدا به این فکر می کرد که کاشکی جای ماندانا قرار داشت . هر کیر تازه به اون یه حس تازه ای می داد . حس و هیجانی خاص .میلاد : شما می خواستین تنهایی بخورین ؟ ببینم یه چیزی هم واسه من بذارین که عطشم خیلی زیاده . شما که می دونین من به این سادگی ها سیر نمیشم . عطسم خیلی زیاده . جااااااااان چه کیفی داره . چه هوای خوبیه . معین و مهران شروع کردن به پچ پچ کردن .معین : عجب رویی داره این پسره . دلم می خواد زنش هم این جا می بود و اون وقت با ما حال می کرد . می دیدیم که بازم می تونه تا این حد بلبل زبون باشه یا نه ؟ ..معین خیلی آرونم و با ملایمت این حرف زو بر زبون آورد ..میلاد متوجه نشد ولی از آهنگ صدای معین فهمیده بود که اون تا حدود زیادی اعتراض داره . میلاد : بلند تر بگو ما هم بشنویم ...ماندانا : آخخخخخخخخ پسر کارشون نداشته باش . تو کارت رو بکن . از طبیعت و از دنیا لذت ببر .میلاد تند و تند کیرشو می زد به ته کس ماندانا و همراه با این ضربات صدای عجیبی اون فضا رو پر کرده بود .. و در همین لحظه لیدا از خواب پا شده بود . اون هیچوقت تا دو سه ساعت اول خواب بیدار نمی شد .. تعجب می کرد از این که شوهرش میلاد رو در کنار خودش نمی دید . بفیه اهل خونه ظاهرا بیدار بودند . رفت پیششو ن و دید سرشون گرمه .. و می دونست که ویدا و ماندانا و معین و مهران با همن .. اما میلاد کجاست ؟ یعنی رفته پیششون و دارن می گردن ؟ نه .. چرا میلاد تنهاش گذاشته . چرا از پیش من پا شده . اگه کنار این مهمونا می موند و قلیونی چاق می کرد شاید این کارش توجیه کننده بود .. از اتاق و فضای ساختمون اومد بیرون . این طرف و اون طرفو گشت . کجا می تونن رفته باشن ؟ به خشم اومده بود .. نه .. نه.... امکان نداره که .. بر شیطون لعنت .. اونا دو تا زن متشخص و با کلاس هستند .. اصلا نباید تصور این حرکاتو از اونا داشته باشم . ولی معین و مهران پسرای شیطونی ستند . اونا اگه بخوان ...نهههههههه ...نههههههه می کشمت .. می کشمت میلاد .. با این که از تاریکی و حرکت در اون فضای جلگه ای جنگلی هراس داشت اما ترجیح داد که برای پیدا کردن اونا این اطراف رو بگرده . و خوبی کار در این بود که مسیر حرکت تا حدود زیادی در یک جهت بود .. رفت و رفت و رفت اما بازم به جایی نرسید ..ناگهان در یه گوشه ای یه نوری جلب توجه کرد . حس کرد که باید یه عده ای اون جا باشن . ولی چرا حرکت نمی کنن ؟ آروم آروم خودشو به گوشه ای کشوند و از همون گوشه در یک مسیر قوسی شکل راهشو طی کرد تا متوجه صدا نشن یا حرکتشو نبینن . نههههههه صدای بکن بکن و ناله های ویدا و ماندانا به خوبی میومد .. وااااااییییی .. خدا کنه میلاد توی اینا نباشه .. چه جوری می تونن ؟ نه .. میلاد این جوری نیست . اون منو دوست داره .. زانوهاش سست شده بود . خودشو کشوند به گوشه ای که کاملا مسلط بود به اونا ... وااااااییییی .. دو تا مرد رو دیده بود که داشتند یه زنو می کردند و یه مرد دیگه هم با یه زن دیگه مشغول بود .. قلب اون مردی رو که داشت به تنهایی زنی رو می کرد خیلی آشنا دید .. فلبش داشت از جاش در میومد .. اون میلاد بود .. می خواست بپره وسطشون که دید دارن باهم بحث می کنند وقتی هم که در لا به لای بحث اسم خودشو شنید ترجیح داد با همه حال خرابش یکی دو دقیقه ای رو صبر کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی