خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۷۹رامین یه نگاهی به اون دو زن انداخت ومونده بود که چی به ماندانا بگه .. نمی دونست که ماندانا بهش متلک انداخته یا همین جوری چیزی پرسیده . ولی واسه این که جوابی داده باشه گفت -خب آدم باید به فکر خونواده اش هم باشه . تمام کار و تلاش ما برای زندگی بهتره . الان که جوونیم فعالیت نکنیم پس کی این کار رو انجام بدیم ؟ به وقت پیری ؟ اون وقتایی که دیگه توانی برای ما نمونده باشه ؟ماندانا حوصله بحثو نداشت ... می دونست که اگه بخواد یه سوال دیگه ای از رامین بکنه اون بازم ادامه میده ... وحید یه نگاهی به رامین انداخت و گفت میگم دلت نمی خواد با خانومت قدم بزنی ؟ خیلی حال میده .-تو چی ؟ وحید : چرا ولی این خواهرم که زن تو باشه انگاری دست از سرش ور نمی داره . ولش نمی کنه .-اتفاقا زن تو بیشتر بهش چسبیده . طوری که اونا زن و شوهر هم باشن ..شایدم باشن نمی دونم . -همش واسه اینه که ما به اونا نمی رسیم ... لحظاتی مردا رفتن کنار زناشون تا لحظاتی رو با اونا باشن . فضای حرکت به گونه ای بود که در اون مسیر فقط دو نفر می تونستن کنار هم راه برن . برای لحظاتی زنا ساکت شدن ... رامین دستشو به دست ویدا داد ...زن به ساعتی پیش فکر می کرد . به این که با سه تا مرد دیگه غیر از شوهرش سر کرده بود و حالا این قدر راحت داشت با اون قدم می زد و حسشو به اون منتقل می کرد . چطور یک آدم می تونه به این صورت باشه . خیلی راحت بتونه خودشو با شرایط موجود هماهنگ کنه . یعنی زندگی حیوانی که میگن همینه ؟ پس فرق بین من و خوک , فرق بین من و سگ و یا یک حیوون دیگه چی می تونه باشه . فشار دست رامین ویدا رو به خودش آورد . زن حس کرد که داره به چیزایی فکر می کنه که اونو به نتیجه ای نمی رسونه . چون می دونست بیشتر آدما بیشتر وقتا می دونن که دارن چیکار می کنن اما حتی می خوان از دونسته هاشونم فرار کنن . ماندانا هم داشت به همون چیزایی فکر می کرد که ویدا به اون می اندیشید . راستش بعضی وقتا فراموش می کرد که شوهر داره و گاه از این می ترسید که نکنه پیش وحید سوتی بده . چون زندگیشو غرق این کرده بود که مدام از فضای زندگی مشترکش فرار کنه . ماندانا : عزیزم وحید جان میای کمی بشینیم ؟ ویدا جون نظرت چیه که همین جا بشینیم و به ستاره ها نگاه کنیم؟ویدا : من که خیلی دوست دارم با شوهرم خلوت کنم .. راز و نیاز کنم . خوشم میاد ببینم زیر ستاره هایی که دارن با هم راز و نیاز می کنن بشینم و با شوهرم راز و نیاز کنم .. رامین که کمی صورتش سرخ شده بود داشت به این فکر می کرد که چه جوری می خواد نزدیکی وحید و ماندانا با زنش خلوت کنه . ماندانا هم که اخلاق رامینو. می دونست خنده اش گرفته بود .رامین : ستاره ها اون جوری که ما فکر می کنیم نیستن ... اونا هر کدومشون دنیایی از گاز و آتیشن ...ماندانا : آره گرمای اونا رو حس می کنم .وحید : معلوم هست که داری چی میگی ؟ ماندانا دست وحیدو کشید و به گوشه ای رفتند ...ماندانا : ویدا جون یه نیم ساعتی شما مادام موسیو رو تنها می ذاریم که به یاد روزای جوونی خوش بگذرونین .مردا حسابی سرخ کرده بودند .ولی ویدا رامینو به سمتی برد و گفت شوهر خجالتی من بیا با هم تنها باشیم ... منو ببوس . خوشت نمیاد اسیر احساسات عاشقونه مون شیم ؟ مگه تو دوستم نداری ؟ راستشو بگو .ویدا به این فکر می کرد که در آغاز تنها عاملی که اونو به سمت مردای دیگه کشوند کم توجهی و سردی بیش از اندازه شوهرش به اون بوده . و حالا کار به جایی رسیده بود که هم اون و هم ماندانا فقط واسه این که یه شور و تنوعی به زندگیشون بدن می خوان که با شوهراشون باشن ...رامین : داری چیکار می کنی؟ -نترس سر ما نمی خوری . کاملا لختت نمی کنم . فقط لباتو بده به من .. دلم می خواد با شوهرم باشم .. اما در اون لحظات مدام تصویر مردای دیگه از ذهنش می گذشت ... اون طرف که وحید خیلی خجالتی تر از رامین با زنش بر خورد می کرد . -آروم تر ماندانا . صدا میره اون ور بده .. شبه .. همه جا رو سکوت گرفته ..ماندانا : از چی می ترسی ؟ ما آدما همه مون مثل همیم . مگه خواسته ها و نیاز های همو نمی دونیم و درک نمی کنیم ؟وحید : آره ولی یه مرز هایی وجود داره . یه حجب و حیا هایی ..ماندانا در حالی که شورت و شلوار شوهرشو پایین می کشید گفت حالا بهت نشون میدم . دستشو به کیر شق شده شوهرش رسوند و گفت نگاش کن .. این که دیگه مسیرشو مشخص کرده ...-خواهش می کنم آروم تر .. ماندانا : من شوهر می خوام دیگه . چیه همش از صبح تا شب داری کار می کنی و وقتی اومدی خونه انگاری که از جنگ بر گشتی .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتوگل دیگــــــــــــــــــــران ۱۸۰وحید خوشش میومد که زنش داره با کیرش بازی می کنه ولی از این که رامین و ویدا متوجه حالت اون شن سختش بود . ماندانا می دونست که شوهرش نمی تونه جلو گیری کنه و مقاومتش کمه . هر چند اون با این حس که داره با پسرای دیگه عشقبازی می کنه لحظه هاشو سر می کرد .وحید : آروم تر آرومتر ...ماندانا : لذت ببر .. از این آب و هوا و نسیم لذت ببر . ماندانا به یاد آورد ساعتی قبل رو که در آغوش پسرا بود و بعد هم که میلاد شوهر لیدا اومد سر وقتش ... چقدر اون کیر ها بهش تنوع می داد . عاشق تنوع بود . -آخخخخخخخخخ وحید .. بذار لای پام . می خوام گرمای اونو حس کنم . می خوام حس کنم که تو مال منی . جون منی . همه چیز منی ...و مرد مست از حرکات زن و بدون این که فکر کنه همسرش تا حالا با بیش از ده مرد غیر اون بوده کیرشو گذاشت لای پای همسرش . و ماندانا در اون لحظه فقط به لذت بردن از شوهرش و آمیزش با اون فکر می کرد . با این که فانتزی مردان دیگه به سراغش میومد اما سعی کرد تا می تونه از همسرش وحید لذت ببره . بذار حس کنم که زندگی حیوانی دارم . بذار حس کنم که همه چی در شهوت خلاصه میشه . اخه همینه که منو آروم می کنه . به من آرامش میده . فردای منو می سازه .. -آخخخخخخخ وحید عزیزم همسرم عشقم . فشارم بگیر . منو توی آغوشت بچسبون . منو فشارم بگیر . دوستت دارم . دوستت دارم . تو عشق منی .. عزیز دل منی ...همه چیز منی . وحید هیجان زده شده بود . از این که چرا تا حالا به زنش و حشر و هوسش کم توجه بوده کمی حسرت می خورد . با دستاش باسن تپلی و بر جسته زنشو فشار می گرفت و کیرشو مستقیم از روبرو می کرد توی کس ماندانا .. -خیلی خوشم میاد وحید جون ...می دونست که شوهرش دوست داره که خیلی زود آبشو بیاره . این جوری بیشتر لذت می برد ..-خاطرم جمع باشه که اونا چیزی نمی بینن ؟ -عزیزم . وحید جون اگه اونا بخوان ما رو ببینن که ما هم اونا رو می بینیم . توکارت رو بکن . نمی خوام حواست پرت شه . فقط به خودمون فکر کن . فکر کن که چقدر همدیگه رو دوست داریم و در کنار هم احساس خوشبختی می کنیم . دستای ماندانا دور کمر وحید قفل شده بود . داغی کیر رو درون کسش به خوبی حس می کرد . ماندانا آروم آروم ریزش منی وحیدو با تمام وجودش حس می کرد .-بغلم بزن .. ولم نکن ...و در طرفی دیگه ویدا سرشو گذاشته بود رو سینه شوهرش و آروم با موهاش بازی می کرد ..-دوستم داری رامین ؟-اگه نمی داشتم که الان کنار هم نبودیم . خیلی دوستت دارم . بیشتر از تمام دنیا . بیشتر از اونی که تصورشو بکنی . بیشتر از هر چی که فکرشو کنی . من بدون تو می میرم .-واااااایییییییی رامین چقدر احساساتی شدی ...برای لحظاتی ویدا متاثر شده بود از این که سادگی رامینو می دید و خیانتهایی که کرده بود .. -پس واسه چی این قدر به من کم توجهی . همش سرت تولاک کارای خودته .. همش کار , کار و کار ...-چند بار باید بهت بگم اگه الان این کارو نکنم پس کی بکنم ؟ چند روز دیگه که پیر شدم و توانی برام نمونده . ؟-آخه منم زنتم . منم نیاز به محبت دارم . باید به من توجه کنی . باید نشون بدی که دوستم داری .-وااااااااییییییی فدات شم عزیزم . عشق من .زن وقتی که می دید شوهرش تا این حد بهش اظهار عشق می کنه کمی احساس شر مندگی می کرد و به خاطر همین دیگه ادامه نداد . ویدا سر تا پای شوهرشو غرق بوسه کرده بود ... و بعد روی کیر شوهرش نشست . دستای رامین رو کمر همسرش قرار گرفت . و آروم آروم اومد پایین ترو باسنشو به دو طرف باز کرد تا کیرش راحت تر توی کس زنش حرکت کنه . ویدا لذت می برد .. خیلی خوشش میومد . ولی می دونست به اوج لذت نمی رسه . چون ساعتی پیش با سه مرد بود و اونا به اندازه کافی بهش حال داده بودند . ویدا دستاشو گذاشته بود رو برشهای کونش و اونا رو در قسمت وسط طوری که کیر شوهرشو کاملا قفل کنه به هم می چسبوند .. -اوووووووووففففففف خیلی داغ کردم .. خیلی .. جووووووووون ... -به خودت فشار نیار رامین .. آبتو خالی کن .. بذار حست کنم . بذار حسش کنم .دوستت دارم . -همین الان این کارو می کنم .. ووووووووویییییی .. نههههههههه چقدر گرمه اون داخل ...-خیلی می چسبه رامین ... هوسم خیلی زیاد شده -اگه دوست داری ادامه بدم ... ویدا : نه دیگه عشق من کارت رو بکن ... رامین همون سر بالایی آبشو توی کس زنش خالی کرد .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۸۱چهار تایی شون برگشتن به میون جمعیت ... میلاد و مهران و معین و لیدا خوابیده بودند . و میانسالهاش هنوز بیدار بودند و کلی گپ می زدند و می خندیدند . ماندانا و ویدا تو فضای گروهی بازم با هم خلوت کرده بودند و سه تا زن دیگه هم کنار هم بودند و از هر دری حرف می زدند .حمیده : ببینم شما چهار تا کجا رفته بودین ؟وحید تا بناگوش سرخ شد . ماندانا : رفته بوئدیم کمی قدم بزنیم . خب شما هم با ما میومدین دیگه .حمیده : نمی خواستیم خلوت شما رو به هم بزنیم .ماندانا : نکنه خلوت خود شما به هم می خورد . حمیده : از ما دیگه گذشته ..ماندانا : چی رو از شما گذشته ؟! چرا الکی بند آب میدین ؟ ویدا به زور جلو خنده اش رو می گرفت . اون از این که ماندانا داره مخ کار می گیره لذت می برد . اون سه تا زن حسابی کلاس گذاشته بودن و پز چیزایی رو می دادن که اصلا ربطی به اونا نداشت و در این زمینه تخصص زیادی هم نداشتند .ماندانا : ویدا میگم رو مخ این سه تا هم کار کنیم ؟ویدا : حالا می خوای شر درست کنی ؟ اونا همکارای وحیدن . اون وقت اگه از یه کانالی به گوش داداشم برسه که زنش اهل حاله ممکنه ناراحت شه . اصلا باورش نمیشه که تو اونو دور زده باشی .ماندانا : راستم میگی ها .. ولی حال کردن که باشه اگه کس یک زن به خارش بیفته و مورد با حالی رو هم گیر بیاره دیگه پیه همه این چیزا رو به تن می ماله . براش عمق رسوایی مهم نیست . فقط می خواد از زندگیش لذت ببره . ماندانا : خیلی دلم می خواد امشبه رو پیش خواهرشوهرم بخوابم . این جوری که از شوهرای وا رفته مون پیداست اونا از همین حالا هنگ کردن که نکنه یه وقتی نصف شبی بهشون بگیم که باز هم با ما باشن و یه حال اساسی به ما بدن . -خب چه اشکالی ذاره ! بذار همین کارو بکنن .-میگم مانی جونم من خیلی دلم می خواد رو مخ این سه تا مرد کار کنم . -یعنی می خواد تنها و بدون من این کارو بکنی ؟ -چیکار کنم اونا همکارای شوهرت هستند . اگه به گوش وحید برسه خیلی بد میشه و داداشم دق می کنه . اصلا راضی نیستم که این جوری حالش گرفته شه .-فدای تو ویدا جونم بشم که هوای شوهر منو این جوری داری . ولی به نظرت من با کدومشون باشم بهتره ؟. خطرش کمتره ... ویدا : زن داداش . یه مثالی هست در مورد زنای حشری که اگه بگم خیلی بده ... ماندانا : چون من بگو .. چی میگن ؟ -هیچی میگن آلت خر هم براشون کمه ..-چیه ویدا جونم حالا خجالتی شدی و داری این جوری حرف می زنی ؟ تو خودت بگو کیر خر هم برای این جور زنا کمه دیگه . یعنی واسه من ... -تو ده تا رو هم با هم می تونی جواب بدی ؟ -چی رو مرد رو یا خر رو ....ویدا : جون من دیگه این جوری حرف نزن . اگه این مدل حرف زدنای ما رو ببرن به داستانای سکسی اون وقت میگن ببین داستان چقدر بی کلاس شده!..ماندانا : واااااااااا .. مگه داستانهای سکسی کلاس هم داره ؟! همه شون دارن از یه چیز حرف می زنن ته خط هم معلومه ..ویدا : حالا یه خورده یواش تر حرف بزنیم ممکنه مردا مشکوک شن . -خب مشکوک شن . من که می خوام مشکوک شن .. البته شوهرامون که عین خیالشون نیست . وحید فقط هر موقع که من از اون دورم خیلی حساسیت نشون میده . -یواش تر ماندانا-اگه دوست داری بریم بیرون حرف بزنیم . هر چند دلم می خواد اون سه تا مرد میانسال هم با ما بیان . ولی دوست دارم اول با مجید خان پدر میلاد باشم .ویدا : می تونی کار دستمون بدی بالاخره شوهرامون بدون یک ریال مهریه و نفقه ما رو به حال خودمون رها کنن ؟ماندانا : نترس عزیزم کارو به اون جا نمی کشونم . من حواسم خیلی جفته . ویدا : من نمی دونم حالا چرا در این لحظات به اون سه نفر پیله کردی .ماندانا : ای کاش می شد که ما شش نفری یه سکس ضربدری انجام می دادیم . ولی فکر نکنم اگه سالها روی مخ شوهرامون کار کنیم اونا به همچین کاری رضایت بدن .. ویدا : خب حق مسلم اوناست . پس جامعه دموکراسی به چی میگن ؟! نمیشه که به زور چیزی رو به کسی تحمیل کرد . حتی خیلی از تبلیغات به ظاهر آزادی خواهانه این روزا نوعی تحمیل و دیکتاتوریه .. یعنی به نوعی با پنبه سر بریدن .ماندانا : ولی خیلی دلم می خواد بدونم که وقتی یه مرد میانسال از من لذت می بره چه حالی پیدا می کنه و تا چه حدازم لذت می بره . حتما ناز منو هم می کشه و لوسم می کنه . این جوری خیلی دوست دارم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۸۲ویدا : اگه این زن داداشمه که بالاخره کارخودشو می کنه و نمیشه حریفش شد . تا حالا ندیدم چیزی رو بخوای ونتونی به اون برسی .ماندانا : این خواسته هر زنیه که بتونه به یه سری آزادی هایی دسترسی داشته باشه که حق اونه . ویدا : میگم از کی تا حالا حقوقدان زنان شدی ؟ ماندانا : بالاخره یکی که باید از حق و حقوق ما زنا دفاع کنه . ویدا : همون که راه میفتیم و هر جور که دوست داریم خودمونو میندازیم تو بغل مردان دیگه اینم یه نوع دنبال حق و حقوق بودن خودمونه دیگه .من نمی دونم داری چیکار می کنی . خلاصه یه کاری نکن که آبرومون پیش شوهرامون بره و پیش دوستای وحید .. ماندانا : ویدا جون .. تو هم یه خورده زیادی حساس نشون میدی . می دونی چرا ؟ واسه این که اگه یه حالتی پیش بیاد که ما بتونیم با دوستای وحید رو هم بریزیم اونا که دیگه نمیان ما رو لو بدن . خودشونم یه پای قضیه هستند . بنابراین هیچوقت خودشونو بد نمی کنن . و از طرفی از نقطه نظر شخصی اونا چه احساسی می خوان راجع به ما داشته باشن ؟! یعنی فکر می کنی ما رو بد بدونن ؟ من که این طور فکر نمی کنم . چون خودشون هم باید این تصور رو داشته باشن که ما اونا رو آدمای بدی تصور کنیم ویدا : تو میون این جمعیت چه جوری می خوای خودت رو به اونا بچسبونی ... به مسعود و محمودو مجید .. اونا یه چیزی حدود دو برابر ما سن دارن . بقیه رو چیکار می کنی ؟-تو کاریت نباشه . فقط اگه بتونی از خوابت بزنی خیلی عالی میشه . می تونیم با اون سه تا هم یه جورایی حال کنیم . من اخلاقشونو می دونم .. -از کجا ؟ -مثل این که مدتهاست دوست وحیدنا .. ببین اونا صبح زود در این هوای سالم و دلپذیر میرن خودشونو می سازن .. ما هم میریم یه جور دیگه ای خودمونو بسازیم . اگه بدونی وقتی که اونا ساخته شن حسابی می تونن حال ما رو جا بیارن . اون وقت موتورشون از موتور یه جوون تازه نفس هم بیشتر کار می کنه . اون قدر تو رو از این رو به اون رو می کنن که نه تنها سر حال میشی و تمام تنت از لذت و هوس می لرزه بلکه خودت هم پیش دستی می کنی و میگی زود تر عملیات آب رسانی رو انجام بدن و دیگه تمومش کنن ..ویدا : من که خیلی خوابم میاد .تازه تو از کجا می دونی این حس اونا رو ؟ نکنه با یه فرد ی در همچین حالتی بودی ؟ ماندانا : می دونم دیگه .. راستش من به اون زن و شوهرایی که خیلی راحت با هم کنار میان و با زوجهای دیگه سکس ضربدری می کنن حسادتم میشه . اگه بدونی چه حالی میده ! آدم کنار شوهرش خودشو بده به دست یک مرد دیگه و شوهرببینه که زنش چه جوری داره حال می کنه و فقط اون خودش نیست که به همسرش حال میده .. ویدا : عزیزم همین حس رو هم تو از اون سمت در مورد شوهر خودت داری .ماندانا : برای من چه فرقی می کنه . من همین حالا شم راضیم که وحید بره دنبال یه زن دیگه تا شرمندگی وجدان نداشته باشم . اینو که گفت دو تایی شون شروع کردن به خندیدن .. طوری که از فشار خنده اشک از چشاشون زده بود بیرون ..ماندانا : چیه به ما نمیاد شر مندگی وجدان داشته باشیم ؟ ..فقط من جات بودم الان می گرفتم می خوابیدم .. اخلاق وحید و رامین رو هم که می دونم . اونا از بس خسته اند و به اون صورت هم اهل دود و دم نیستن صبح به این زودیها پا نمیشن ..-پسرا چی ؟ یه وقتی موی دماغ پدراشون نشن-به اونش کاری نداشته باش . وقتی بتونیم خیلی زود مخ زنی کنیم دیگه می تونیم با بابا ها شون بریم به یه جای دنج .. در ضمن اونا فکر می کنن که ما با شوهرمون هستیم و پیگیر ما نمیشن و تا اون جایی که می دونم وقتی اون سه تا مرد با هم همسنگر میشن دیگه بچه ها شون کاری به کارشون ندارن ..-ماندانا ! من می ترسم . انگار تو همش می خوای به دنبال رکورد شکنی باشی . تو ایران ما بهت جایزه نمیدن .. ماندانا : فکر کردی من این کارا و می کنم که تشویق شم ؟ من برای دل خودم این کارا رو انجام میدم .-فدای دلت .. پس بریم بخوابیم ... ولی وحید و رامین چی ؟!-اونا دیگه خرشون از پل گذشته فکر نکنم براشون فرقی کنه که پیش ما بخوابن یا نه ؟ تازه خیلی هم خوشحال میشن که ما کاری به کارشون نداشته باشیم . ..- زن داداش عزیزم ! تو انگار حواست به همه چی هست . اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم . امید وارم یه جای کار سوتی ندیم ... -فقط یه نیم ساعتی رو اگه بیدار بمونیم و یه دلبری هایی بکنیم بد نیست ... خیلی حال میده ... یه مقداری هم هیکلمونو چسبون تر نشون بدیم خیلی راحت تر می تونیم کارمونو پیش ببریم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۸۳ماندانا : تو کاریت نباشه ویدا جون .. من همه این کارا رو ردیف می کنم ... اخلاق این مردا رو هم می دونم ... صبح زود این سه نفر میرن یه گوشه ای بساطشونو پهن می کنن و بقیه هم تا لنگ ظهر می گیرن می خوابن .. حالا این زنا رو نگاه نکن که هارت و پورت می کنن و از طبیعت میگن یکی از یکی خمار ترن ... اما این سه تا مرد رو که می بینی منتظرن تا سپیده برسه و اون هوای سالم طبیعتو آلوده اش کنن ... یه خورده از اون نگاهها بهشون بنداز و ذهنشونو آماده کن ...ویدا : من روم نمیشه سختمه .. ماندانا : تو که روت نمیشه پس من چیکارکنم که اونا دوست شوهر من هستند . یعنی من نباید بابت این قضیه استرس داشته باشم ؟! ویدا : میگم پس اینا کی می خوان بخوابن و کی بیدارشن ؟-نگران نباش عشق اینا دود و دمه ... ولی به اونش کاری نداریم . ... همون جوری که ماندانا حدس می زد خیلی زود تونستند توجه خاص اون سه مردو به خودشون جلب کنن .. مسعود : میگم محمود خان فکر نمی کنی یه خورده کارای زن وحید عجیب و غریب به نظر می رسه ؟ محمود : نمی دونم چی بگم . منم یه چیزایی حس کردم . ولی اونو به حساب خودمونی بودن و بی شیله پیله بودن می ذارم . مجید : راست میگه محمود .. ما مردا باید یه خورده جنبه هم داشته باشیم . این که نمیشه هر زنی که به روی ما خندید بگیم حتما برای ماست . شاید اون در یه فضایی بزرگ شده که دیگه این جور صمیمیت ها و روابط مرد و زن براش عادی باشه ما که نباید از هر مسئله ای به نفع خودمون استفاده کنیم ..محمود : شما دو تا آقایون اصلا دنبال چی می گردین . نکنه کیرتون واسه زن رفیقتون شق کرده .. ولی خودمونیم زن رامین هم بد چیزی نیستا .. یارو کس خله ... چند تا پرونده دستش گرفته آورده این جا ... دیگه حساب نمی کنه حالا که زنشو آورده این جا دیگه این کارا چیه ... ولی بی خود به دلتون صابون نزنین ... مسعود : ما آدمای بی مرامی نیستیم که اهل نامردی و از پشت خنجر زدن باشیم .. مجید : من میگم حالا از پشت خنجر نزنیم و از جلو بزنیم . معلومه با این شوهرای بی حالی که این دو تا زن دارن کسشون می خاره . یعنی ما اگه در حقشون ثواب نکنیم باید جوابگو باشیم . یه گناه بزرگ کردیم ..محمود : حالا از کجا بفهمیم که اونجاشون می خاره ؟ نکنه تو می خوای بری بخارونیشون ؟مجید : از من که هر کاری بر میاد ولی بی گدار به آب نمی زنم . باید طرفمو خوب بشناسم ..مسعود : پس رسیدیم به خونه اول .. ولی بد جوری حواسمو پرت کردن . راستش دیگه خسته شدم از بس یه جور خورش خوردم . محمود : بس کن دیگه . حالا دیگه سمیه خانوم دلت رو زده ؟مسعود : تو به کی میگی که دوست داری همش از دست حمیده در ری ...مجید : آخخخخخخخ دست رو دلم نذارین که تازه واسه پسرم عروس آوردم ..خودم هم هوس کردم یه عشق و حالی هم بکنم .... محمود : میگم دم سحری هوای بیرون خیلی می چسبه ... همه دارن یکی یکی ولو میشن ... مسعود : این قدر جلوی رامین و وحید به زناشون زل نزنین .. زشته . اصلا بهتره بهشون فکر نکنیم . تقریبا دوبرابرشون سن داریم . کجا بود ما رو تحویل بگیرن . محمود : حالا این قدر پیش ما فیلم بازی نکن .. تو خودت اصلا می تونی دو دقیقه در موردشون حرف نزنی ؟ مجید : بهتره یه دو ساعتی رو بخوابیم بعد بند وبساطو جمع کنیم و ببریم توی فضای باز .. ولی چه حالی می داد که دو تا ساقی خوشگلو هم کنارمون داشتیم .. مسعود : ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند . باید از دست یک ایل و طایفه خلاصی داشته باشی .. سه تا نگهبان باید خوابیده باشن و اون دو تا خوشگله هم باید بیدار باشن ... و همچنین باید از دست بقیه مزاحما هم خلاص باشیم .. نه دیگه شما رو به جون هر چی مرده بی خیال شین .مجید : من عاشق پوست تن این زن شدم ... ویدا خانوم ... وااااااایییییی .. حاضرم نصف با قیمونده عمرموبدم تا یک ساعت با هاش باشم .مسعود : تو که عمری ازت باقی نمونده . دنبال شجره نامه می گردی ؟ مجید : حالا بهت نشون میدم که می تونم یا نه ... سه ساعت بعد :..ماندانا : ویدا پاشو .. چه راحت گرفتی خوابیدی !... پاشو نگاه کن مردا با کلی وسیله راه افتادن دارن میرن یه گوشه ای سنگر بگیرن ... زود باش .. باید بجنبی .. من می خوام راهمونو دور کنیم و از جلو شون در بیاییم ... حواست باشه بقیه رو بیدار نکنی ... یه آبی به دهن و صورتت بزن .. آدامس هم با خودت بیار و منم کیفمو میارم . -نمیشه خوب آرایش کرد ..-مگه می خوای مهمونی بری ؟ ... .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۱۸۴مردا در اون جایگاهی که دوست داشتن و حدود پونصدمتر دور از خونه بود مستقر شدند .. ماندانا و ویدا هم رفتن به تعقیبشون . می خواستن کاری کنن که همه چی طبیعی جلوه کنه . ماندانا : عزیزم تو که خودت کارت رو واردی ..-آره استاد استاد شدم . مگه میشه کنار آدمی مثل تو باشم و نتونم چیزی یاد بگیرم .. -چیه نکنه از این که زن داداشت این قدر اهل حاله ناراحت باشی ..-نه اتفاقا خیلی خوشحالم . آدم اگه حس کنه در هر کاری یه رفیقی داره خیلی خوبه . تو خیلی مهربونی ماندانا . -فدات شم ویدا جون . من خیلی دوستت دارم . تو از اولشم نمی خواستی خواهر شوهر بازی در بیاری . همین خیلی به دلم نشست . دوستت دارم .. راستش خیلی دلم می خواد جای این که با این مردا باشیم دقایقی رو هم با هم باشیم . ویدا : منم اینو خیلی دوست دارم . ولی باید حساب اینو هم بکنیم که ممکنه اون مردا کارشونو زود تموم کنن و بر گردن . تازه باید خیلی هم مخ زنی کنیم .. ماندانا : ولی فکر کنم ما این کار رو به اندازه کافی کرده باشیم . چون از پچ پچ کردنای اونا یه چیزایی دستگیرم شد ..ویدا : وای آبرومون رفت .. -چی داری میگی خواهر شوهر عزیزم .. اتفاقا باید همین حالت پیش بیاد . ولی آبرومون نمیره . وقتی یه چیزی رو دوتا دسته بخوان هیچوقت آبروی آدم نمیره . رابطه زنا شویی ما با شوهرامون که یک رابطه دو طرفه هست یه چیزیه و رابطه ای که با این مردان خواهیم داشت یه چیز دیگه . اینا دو مقوله جدا از هم هیستند . ربطی به هم ندارن . و ما در هر رابطه ای به طرفمون نگاه می کنیم در این حالت و اونا رو دوست داریم .. حالا به جای این حرفا حواسمون باشه که مردا رو ازدست ندیم . ویدا : من همش نگرانم که از این آدما یکی از خواب بیدار شه و ما رو ببینه . -نگران نباش . کافیه که فقط یه ساعت کسی نیاد .. بقیه ساعتها رو میشه یه کاریش کرد . مجبور که نیستیم سر راه بشینیم ..ویدا : وای مانی جونم تو دیگه کی هستی فکر همه جا شو می کنی ...من فکر کنم بدونم اونا حالا کجان .. این طرف یه فضای بازی داره که میشه یه جوری گوشه هاش قایم شد ..خیلی هم دنجه . ماندانا : یعنی میشه حرفاشونم شنید ؟ویدا : چی داری میگی دختر . یعنی به نظرت اونا بلند گو می گیرن دستشون ؟! من که این طور فکر نمی کنم . ..ماندانا : هیس ! انگار همین نزدیکی هستند . صداشون میاد . من از همین جا می تونم متوجه شم که چی دارن میگن ..ویدا : می تونیم بریم جلو تر . تا جایی که خطر دیده شدن ما رو تهدیدمون نکنه می تونیم بریم جلو .. ویدا و مانی یه گوشه ای پنهون شدن .. لا به لای بوته های انبوه وچند درخت یه فضای مسطح و چمنی بود که مردا همون جا نشستند .. اون دو تا زن کاملا ساکت بودند .. چند متر جلو تر اون مردا بند و بساطشونو پهن کرده بودند .ماندانا و ویدا حالا می تونستند خیلی از حر فاشونو بشنون .. مجید : کاش اونا هم این جا بودند .مسعود : منم خیلی بیشتر از تو می خوام که اونا رو داشته باسم . چقدر توی این هوا مزه میده که لختشون کنیم و حسابی گرم بیفتیم .. کون لق وحید و رامین .. رفاقت کیلویی چند وقتی کس زنشون می خاره ؟ ! اونا خودشون دلشون می خواد .. محمود : فعلا که خبری نیست و بی خود به دلتون صابون نزنین .. مجید : ولی اگه سر و کله شون پیدا شد باید حتما اینو به حساب این بذاریم که اونا هم می خوان که با ها مون باشن ...مسعود : کاش سه نفر بودن . این جوری به هر کدوم از ما یه نفر می رسید ... لبخندی رو گوشه لبای مانداناو ویدا نقش بسته بود و دو تایی شون حسابی خندون شده بودند . با این حال گاه اخم می کردند اخمی که هر دو شون معناشو می دونستن . این که این مردا نباید تا این حد پر رو باشن که فکر کنن خیلی راحت می تونن اون دو زن رو در اختیار داشته باشن . دو تایی با ایما و اشاره و تکون دادن سر با هم حرف می زدند . حالا می تونستن خیلی راحت سکان امور رو در دست خودشون بگیرن .... مسعود : اگه به گیرم بیفتن اون قدر با کف دستم به لاپاشون می زنم که کسشون ورم کنه طوری که بهم بچسبن و مجبور شم دستمو بذارم رو دهنشون تا صدای ناله هاشون نپیچه .. محمود : میگم همین دو تا بسه ؟ کم نباشه ..مجید : خیلی خوش اشتهاست ...ماندانا و ویدا یه اشاره ای به هم زدند که یعنی چند متری از اون جا دور شن و دوباره بیان اون جا .. می خواستن یه مشورتی هم با هم بکنند که چه کاری باید انجام بدن . اونا حالا به خوبی می دونستن که این مردا هم مثل بقیه مردایی هستند که تا حالا دیدن .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران 185ماندانا : من که از هیجان دارم یه جوری میشم . به نظرت این مردایی که تقریبا دو برابر ما سن دارن کیرشون شق میشه ؟ ویدا : چرا که نه .. تو که خودت همش میگی مردا در هر سنی اگه آب ببینن شناگرای ماهری میشن . آخ که چه حالی میده این کار اونا .. دیدی که نزدیک بود که شلوارشونو پایین بکشن و پیش همدیگه به یاد ما با آلتشون بازی کنن . ولی خودمونیم عجب ساپورتی پامون کردیم .. چقدر کون گنده تو رو خوشگل تر و هوس انگیز تر می کنه ... ماندانا و ویدا دو تایی شون ساپورتی به رنگ پوست بدن پاشون کرده بودند طوری که هر کی اونا رو می دید فکر می کرد چیزی پا شون نیست و از کون و پا لختن . ماندانا : نمی دونم چه جوری جور شیم با هاشون .. میگم باید یه کاری کنیم که اونا بیان سمت ما .... من و تو اگه نشون بدیم که با همیم و اونا رو وسوسه کنیم کسی نمی تونه بر ما ایرادی بگیره که چرا داریم با هم حال می کنیم . هر چند که جلوه خوبی نداره . ولی بهتر از اینه که خودمونو بندازیم توی بغل اونا . بریم چند متر اون طرف تر و طوری وانمود کنیم که در عالم خودمون هستیم و داریم با هم لز می کنیم . ویدا : راستی راستی منم هوس همچین کاری رو دارم . راستم میگی ها . بذار اونا بیان سمت ما . این جوری راحت تر میشه هضمش کرد ... ولی اگه وحشی شن و بخوان تیکه پاره مون کنن چی ؟ !ماندانا : این جوری خیلی بیشتر می چسبه و حال میده . فقط طوری همدیگه رو بغل می زنیم که باسن بر جسته ما حسابی بیفته توی دید . خیلی حال میده این حالت .زن داداش و خواهر شوهر سخت همو در آغوش کشیده لباشونو گذاشتن رو لبای هم .... دستاشونو رو شونه های هم قرار داده شروع کردن به ور رفتن با بازو های لخت طرف ...ماندانا : ناله هاتو بیشتر و قوی ترش کن . قوی تر ... ویدا : آخخخخخخخخخ .. من می خوام .. اون جام می خاره .... و اون طرف مردا که سرگرم عشق و حالشون بودند واسه یه لحظه دسته جمعی میخکوب شدن ...مسعود : شما هم این صدا ها رو می شنوین ؟ محمود : انگاری دو نفر دارن سکس می کنن .مجید : به نظر چهار نفر میان . من صدای دو تا زنو می شنوم . فکر کنم ویدا و ماندانا و وحید و رامین چهار تایی شون این جان ... مسعود : یواش تر .. صدای دو تا زن میاد ..من که صدای مرد نمی شنوم ... خیلی نزدیکن . سرتونو بدزدین ... آروم آروم میریم طرف صدا .. فقط خم شین ..وای نایستین .. یعنی دارن چیکار می کنن ؟ محمود : شاید دارن با هم لز می کنن . آخه زنا این جوری هم خیلی عشق و حال می کنن ..مجید : هیسسسسسس اون جا رو نگاه کن ... محمود راست میگه .. دو تایی دارن با هم ور میرن ... الان بهترین موقعیه که تا دسته بکنیم توی کس و کونشون ..مسعود : این جوری حرف نزن ... با کلاس و با فرهنگ می کنیمشون ...محمود : شاید اونا دوست دارن این جوری عشق و حال کنن .. ولی چه ساپورتایی دارن ! رنگ کونه ... دارم آتیش می گیرم .. ویدا : ظاهرا اومدن .. یه پچ پچایی میاد ...مسعود : میگم نوبتی بریم ؟محمود : من که تحملشو ندارم . ما که غریبه نیستیم . مگه تو فیلما ندیدین که چند تا مرد لخت کنار هم دارن یه زن یا چند تا زنو می کنن ؟ اگه قصد کاری رو داریم باید زود تر انجام بدیم ممکنه دیر شه .. شاید وحید و رامین بیدار شن و بیان کار خراب شه .... مجید : اونا رو محاصره می کنیم طوری که در نرن و بتونیم غافلگیرشون کنیم .. مسعود : من با تجاوز موافق نیستم . مجید : کی از تجاوز حرف زد ... واسه اینه که اونا فرار نکنن و متوجه شن که ما متوجه حشری بودن اونا شدیم .قلب سه تایی شون به شدت می تپید ... آروم آروم به زنا نزدیک شدن ... ماندانا و ویدا کاملا بی اعتنا بودند .. سرشونه لباساشون و سوتین تا به حدی پایین اومده بود که سینه های درشت و سپید و بلوری اونا کاملا توی دید افتاده بود . مردا با هم سرفه کردند .... ماندانا و ویدا مثلا جا رفتند ... ویدا : واااااااایییییییی نهههههههه آبرومون رفت .. شما این جا چیکار می کنین .. ماندانا : ما رو ببخشید .. اومده بودیم از هوای صبحگاهی لذت ببریم . خیلی خوش منظره هست . مجید : ما هم اومدیم لذت ببریم .. خیلی خوبه که با هم از این اب و هوا استفاده کنیم .. سه تا مرد همزمان دستاشونو گذاشته بودن لای پاشون و با کیر ورم کرده داخل شلوار ور می رفتن . ویدا : نهههههههه شما می خواین چیکار کنین ... مسعود : عجله نکن .. الان نشون میدیم . گر صبر کنی زغوره حلوا سازی .. ما که هستیم این کارا چیه ؟!.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــارتو گل دیگــــــــــران ۱۸۶ (قســمت آخــر) مسعود و محمود رفتن به سمت ماندانا .. مجید هم چسبید به ویدا ... دل تو دل مردا نبود و زنا که می دونستن آخر و عاقبت کار چی میشه مقاومت زیادی نمی کردن . از این که این مردا بودن که به سمت اونا اومده خیلی راضی تر بوده احساس آرامش می کردند ماندانا : وایییییییی این چه کاریه که شما دارین می کنین ؟! مگه شما دوستای وحید نیستین ؟ همکاراش نیستین ؟ مسعود : کیر که بلند میشه دیگه دوست و رفیق نمی شناسه . تازه لاپاتون هم می خاره . شما دو تایی که داشتین با هم حال می کردین ایراد نداشت حالا ما که وارد میدون شدیم اشکال داره ؟مجید ویدا رو رو دستش قرار داد و مسعود و محمود هم دو تایی ماندانا رو رو دستاشون قرار داده و بردن به سمت تپه هایی که بتونن مسلط باشن و کسی اونا رو نبینه ...هر پنج تاشون از این سکوت و آرامش و سر سبزی لذت می بردند . رفتن به جایی که چمنهای تمیزی داشت مسعود: من میرم موکت رو میارم ... تنهایی نخوری ها تا من نیومدم ماندانا : شما چقدر حریصین . اصلا بهتون نمیاد که این جوری باشین . خیلی با کلاس و با فر هنگ نشون می دادین محمود : به نظر شما هر کی که داره از زندگیش لذت می بره یه کار بی کلاسی انجام میده ؟ من راضی و تو راضی .. پس واسه چی بریم پیش قاضی؟ محمود به ماندانا امون نداد .. از همون ساپورت شروع کرد به لخت کردنش .. با این حال یه نگاهش به مجید و ماندانا بود -محمود : ادت باشه تنهایی داری می خوری ها مجید : همه مون می خوریم مسعود با موکت بر گشت ... و رفت طرف محمود و ماندانا مسعود : تو کی دست و پا داشتی اونو کاملا لختش کردی ؟ محمود کون ماندانا رو ولش نمی کرد . مسعود از سمت جلو و محمود هم از پشت سرشونو گذاشته بودن لای پا و بین دو تا قاچ کون ماندانا و شروع کردن به لیس زدن بدن اون ... محمود نوک زبونشو رو سوراخ کون ماندانا می کشید و مسعود داشت کسشو زبون می زد . دستای محمود رو شونه های ماندانا قرار داشت و دستای مسعود هم رو سینه هاش قرار گرفته بود .. اون طرف هم مجید حسابی ویدا رو سر حال آورده بود . مرتب اونو از این سمت به اون سمت می غلتوند ... کون سفید و برفی ویدا هیجان اونو زیاد تر کرده بود . دوست داشت تا ساعتها با هاش ور بره و بعد اونو بکنه . ولی یه نگاهی به کون ماندانا که انداخت هوس اونو هم کرد و با توجه به فشرده بودن وقت.. ویدا رو در یه حالت قمبلی نشوند و از پشت کیرشو فرو کرد توی کس ویدا ... پس از مدتها حس کرد که کیرش یه جونی گرفته . کمر ویدا رو چسبید و کیرشو به سرعت می کشید بیرون و فرو می کرد تا ته کس .... خیسی کس ویدا اونو به وجد آورده بود . از این که حس می کرد این زن جوان و زیبا و خوش پوست داره با کیر اون ار ضاء میشه ... و هیجانش وقتی اوج گرفت که ویدا سرشو بر گردوند و با بوسه های زبون به زبون حشرشو زیاد تر کردمسعود : داش مجید زود باش وقت نداریم مجید : خودت به کی داری میگی محمود از پشت کرده بود توی کون ماندانا و مجید هم از روبرو فروکرده بود توی کسشمجید : خیلی با حاله . آدمو یاد فیلمای سینمایی میندازه که دو مرد و یک زن با هم حال می کنن محمود : میگم تو هم بیا این سمت می تونی دو تایی حال کنی ها ویدا : آیییییییییی تند تر .. دارم منفجر میشم . دلم می خواد رو این چمنها غلت بخورم و برسم به دامنه مجید : اون وقت برسی به خونه و دزدکی شوهرتو نگاه کنی و ببینی که داره با پرونده هاش ور میره ؟ ماندانا : اونم اخلاق رامینو می دونه ... شما دو تا مردا دیگه منو کشتین مسعود و محمود از دو طرف ماندانا رو منگنه اش کرده بودند ... زن حس می کرد که تمام بدنش داغ کرده و در حال ارضا شدنه ... متوجه شد که داره ار گاسم میشه یه ار گاسم طولانی ماندانا : آب هر دو تو نو می خوام . خالیش کنین .. زود باشین که باید برین سراغ ویدا جون .. اونم می خواد با شما دو تا حال کنه مردا یه نگاهی به هم انداختند و با این که دوست داشتند که ویدا رو هم بکنن ولی از این می ترسیدن که کیرشون دوباره شق نشه .... ماندانا گرمای منی اون دو مرد رو در جفت سوراخاش حس می کرد .. اون طرف هم ویدا صد و هشتاد درجه برگشته طاقباز کرده بود و در حالی که مجید پا های ویدا رو انداخته بود رو شونه هاش وقتی که حس کرد اون ارگاسم شده آبشو خالی کرد محمود : مجید بیا این ور ولی خوب داره خوش به حالت میشه که هر دو بارو تنهایی داری می خوری مجید : داداش وقت وسیعه . این راه تازه باز شده . از این به بعد بیشتر می آییم به گردش و تفریح مردا احساس سبکی می کردند ولی زنا هنوز سیر نشده بودند ماندانا : مجید جون چقدر سکس در این هوا و در جنگل و طبیعت سر سبز رو دوست دارم . صدای بلبلا رو می شنوی ؟ کیرای اون سه مرد خیلی زود به وضعیت قبل بر گشت . طوری که خودشون تعجب کرده بودند .ویدا : من نمی دونم چرا سیر نمیشم ماندانا : منم مثل توام مردا دیگه به هن و هن افتاده بودند ... زنا و مردا یک بار دیگه ار ضا شدند . این بار مردا رو زمین خوابیدند و دو تا زن به نوبت با یکی از اونا ور می رفتند کیرشونو ساک می زدند ... بالاخره رضایت دادند که دیگه تمومش کنن ... یه حس صمیمیت خاصی بین اونا به وجود اومده بود ...اول ماندانا و ویدا برگشتن به ویلا .. مردا بیدار شده بودند ویدا : رامین جان این جا هم داری کار می کنی ؟ رامین : اگه بدونی کار کردن در این جا چقدر لذت بخشهوقتی که مسعود و محمود و مجید بر گشتند و برای هفته بعد هم بر نامه ریزی کردند همه با خوشحالی پذیرفتندماندانا : خسته ای ویدا ؟ ویدا: نه برای چی خسته باشم . دارم از زندگیم لذت می برم . با این شوهرای خوب و آروم و سر به زیری که ما داریم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم ماندانا : و مهم تر این که نه تنها کاری به کار ما ندارن بلکه آرزوشونه که ما کاری به کارشون نداشته باشیم ویدا : آره ..وقتی هم که تو با من باشی داداش وحید هم خاطرش جمعه. هر چند به تو اعتماد داره ولی خب دیگه من خواهر شوهرتم دیگه ماندانا : حالا میای بریم یه هوایی عوض کنیم ؟ ویدا : منظورت اینه که لز کنیم ؟ راستش منم بد جوری هوسشو دارم ماندانا : دلم می خواد توی بغل هم بخوابیم وقتی که بیدار شدیم کسی کاری به کارمون نداشته باشه هر کاری که دوست داشتیم انجام بدیم ویدا : حالا گذشته از اینا به نظرت روزی هم میاد که ما با مردی غیر از شوهرمون نباشیم ؟ماندانا : نفوس بد نزن عشقم .. من که حالا یه حس پرواز دارم .. دلم می خواد برم توی دل آسمون ودر حال نگاه کردن به زمین با تو حال کنم .. ولی خودمونیم این سه تا میانسال عجب شور و حالی داشتند لحظاتی بعد ماندانا و ویدا در حالی که روی چمنها لم داده در آغوش هم بودند ... نسیم ملایمی گونه هایشان را نوازش می داد .. آسمان آبی , دور نمای زیبا , چهچه بلبلان اونا رو به عالمی برده بود که می دونستن تا زمانی که توانی دارند رهایی از اون امکان نداره ویدا : تو خیلی خوبی ماندانا .. -تو هم بهترین خواهر شوهر دنیایی ..ببین چقدر کسم ورم کرده ؟ اگه روزی هم یه مرد جدیدی به تورمون نخوره همدیگه رو داریم .. دوزن در حالی که چشاشونو بسته بودند فقط به همون لحظه ای که در آن قرار داشتند فکر می کردند .. به نظر هردوشون راز خوشبختی و آرامش در این بود که وقتی که در امروز قرار داری فقط به امروز فکر کنی ... پایان ... نویسنده .... ایرانی