خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۰ویدا حس می کرد به همون نقطه ای رسیده که شب قبل در آغاز حرکت هوس آلود ناصر بهش رسیده بود .. مرد با حرکاتش به اون اجازه فکر کردن نمی داد . وقتی لبای ویدا از رو لب ناصر جدا شد خواست یه چیزی بگه که بازم ناصر در جا لباشو با یه بوسه دیگه بست .. دستشو گذاشت رو باسن ویدا .. زن حس کرد که بازی سوم رو باخته .. شایدم یک برنده واقعی باشه که طلسم و تابو رو شکسته .. با این حال دوست داشت همچنان به ناصر نشون بده که زنی نیست که اون فکر می کنه خیلی راحت تسلیم میشه .. اما مرد به این چیزا اهمیتی نمی داد . فقط دوست داشت از جسم اون زن لذت ببره . و به خودش ثابت کنه که اون می تونه . و تیرش هیچ وقت به خطا نمیره . ناصر حرکت منی رو درون کیرش حس می کرد . به زحمت جلوی ریزش آبش گرفت تا ویدا اونو خیلی سست حس نکنه .. ولی اون زن برای لحظاتی به این فکر افتاده بود که چطور می تونه خودشو قانع کنه که در آغوش دیگری قرار بگیره . اونی که این عملو خیلی زشت می دونست و اونایی رو که این کارو انجام می دادن سرزنش و نصیحت می کرد .-عزیزم عشق من . می دونم تو فکرت چی می گذره . می دونم احساس گناه می کنی .. ولی نیازی نیست که خودت رو در این احساس غرق کنی . تو حالا خودت رو وارد یه دنیای دیگه ای کن . دنیایی دور از وابستگی ها .. دنیایی که از تو یه تصویری به عنوان یک زن مستقل ارائه میده . می تونی بین احساس خودت در این لحظه با احساست در لحظه ای که در کنار شوهرتی یک تفاوت و یک حد فاصلی قائل شی ... دستای ناصر آروم آروم زیر و دامن پیرهن ویدا رو به سمت بالا حرکتش داد .. جایی هم ایستاده بودن که از یک آینه نیمه قد می شد به خوبی باسن ویدا رو دید . .. ناصر همچنان حرف می زد و می خواست که ویدا رو قانعش کنه که دچار عذاب روحی نشه ولی اون دیگه به این چیزا فکر نمی کرد . فقط حواسش به اتگشتایی بود که از بر جستگی های باسنش به عمق نفوذ می کردن . نوک انگشتای ناصرو حسش می کرد که داره به سمت کس میره .. چشاشو آروم بسته بود و تسلیم شده بود . ناصر هم فهمیده بود که ویدا دیگه تقریبا رام شده .. -آههههههههه همون جوری که خواستم پوشیدی . مثل دیشب بازم شورت پات نیست و اثری از سوتین هم نمی بینم . ویدا در حالی که صداش از هوس می لرزید گفت فکر نکنی واسه تو این کارو کردم . من خودم عادت دارم که راحت باشم یه چیزسنگین و اضافه اون زیر اذیتم می کنه احساس راحتی نمی کنم . مرد بر جستگی کیرشو از داخل شلوار به شکم ویدا ماالوند و گفت اگه چیز اضافه این باشه چی ..-نهههههههه ..نهههههههه. -چرا که نه .. تو حالا مال منی .. عزیزم و. من تسلیم توام و تو تسلیم منی . الان دقیقه ها و ثانیه هایی که این جا هستند متعلق به من و توست . به هیچی دیگه جز خودمون فکر نکن.. ناصر کمی حس کرد که نیرویی چند برابر پیدا کرده به همون حالت دستاشو دور کمر ویداقفل کرده اونو به سمت تخت برد . ویدا چشاشو بست و فقط دستای غریبه رو احساس می کرد که داره لباسشو از تنش در میاره . شدت ضربان قلبش حرکت خون داغو در رگهای پر هوسش زیاد تر کرده بود . وقتی لبای ناصر رو سینه سفت و درشتش قرار گرفت تنها تصویری که تصورشو می کرد صحنه ای بود که اون مرد داره سینه شو می مکه ..-وقتی قشنگ ترین زن روی زمین هوس انگیز ترین اونا هم بشه دیگه اون مرد هیچی از این دنیا نمی خواد .-نه ..نه... نه ...-چی رو نه دختر! چی رو نه !.ویدا تن لخت ناصرو رو تن خودش احساس می کرد .. به یاد اولین مرد عشقی زندگیش .. یعنی رامین یا شوهرش .. هرچند رابطه لمس دو بدن با هم و از اون جا به آرامش رسیدن اوج کارو نشون میده . واسه لحظاتی به این فکر کرد که عشق اون نسبت به رامین تا چه حدی می تونه باشه . آیا می تونه دوستش داشته باشه ؟ عاشقش باشه ؟ این دوست داشتن از روئ عادت و تعهد نیست ؟ نه . ویدا ساکت مونده بود . اون ستیز اولیه رو با درون خودش نداشت . رامین مدتها بود که داغ یک سکس مهیج و سوزنده رو به دلش گذاشته بود . ویدا این هیجانو از وجود ناصر می خواست . می دونست که اون پسرایی که مجردن بهتر می تونن به یک زن لذت بدن و ازش لذت ببرن . وقتی که ناصر پاهای ویدا رو به دو طرف باز کرد و دهن بازشو با یه هیجان و استیل خاصی روی کس اون قرار داد ویدا حس کرد که حالا دیگه باید باور کنه که زندگیش وارد فاز جدیدی شده . اون حالا می تونه یک زن دو چهره باشه . نه ...نه .... حالا جاش نیست که به این فکر کنی آیا از هر دو چهره ات می تونی لذت ببری یا نه ؟ آینه فقط یک چهره رو نشون میده . شاید هیشکی تونه به خودش بگه که من یک چهره دارم . ناصر قبل از این که کس ویدا رو میکش بزنه یا روش زبون بکشه نوک زبونشو دورلبه ها و قسمت بالا و پایین کس ویدا می گردوند .. -می دونستم مال خودمی ..-آره .. من حالا تو دستای توام . تو شکار چی منی ..به من بگو .. اصلا در این دنیای بزرگ چیزی به نام گناه وجود نداره . من واسه تو حلالم . -آره عزیزم گناه کثیف ترین چیزیه که در این دنیا هست و ما باید دفنش کنیم .-ناصر داری چه بلایی بر سرم میاری .. به من بگو .. من همه چی مو انگاری کم کردم . اسممو هویتمو .. حتی بیشتر این لحظاتو فراموش کردم که اسم شوهرم چیه و اصلا شوهر دارم فقط به یه چیز و یه اسم فکر می کنم . همونی که دلم می خواد منو رو دستای خودش بگیره .. سر تا پامو غرق بوسه کنه.. بهم بگه و نشون بده راه درست همینه که من امروز رفتم و می خوام ادامه اش بدم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۱-ویدا .. عزیزم . از همه خوشگلایی که تا حالا دیدم خوشگل تری . یه چیزی تو وجودت هست که در هیچ دختری ندیدم و اون سادگی و صفا و یکرنگی توست . به من میگی که نشون بدم راه درست همینیه که داری میری ؟ تو راه درست رو باید حسش کنی . لمسش کنی . باید از لحظه هات لذت ببری .فراموش کنی که در چه نقطه ای از زمان قرار داری . یعنی خودت رو وابستگی هات رو .. فقط به خودت فکر کنی . یک انسان زندگی می کنه تا از زندگی خودش لذت ببره .. از دواج می کنه تا خوش باشه . اول به خاطر خودش .. می خوره ..می پوشه .. و هر کاری می کنه تا احساس لذت نکنه نمی تونه به آینده امید وار باشه . نمی تونه اونی رو که در کنارشه دوست داشته باشه . ویدا متوجه خیلی از حرفای ناصر نمی شد . نمی دونست چی داره میگه . فقط همین حس کردنو حسش می کرد . دیگه چیزی نگفت تا اون مرد به کارش ادامه بده ..ولی ناصر دوست داشت بازم حرفایی بزنه که اگه زن یه علائمی از پشیمونی رو در خودش دید یه واکسنی باشه واسه اون ..-تو هنگام سکس و عشقبازی اگه می خوای به اوج برسی تحت هر شرایطی باید به این فکر کنی که تو تنها زنی هستی در دنیا که طرفت داره ازت لذت می بره و باهاش رابطه جنسی داره و طرف مقابل هم باید همین حس رو در مورد تو داشته باشه . تو رو باید تنها زن دنیا بدونه که می تونه با هاش حال کنه .. فقط تو .. تو .. نه هیچکس دیگه .. می خوامت .. می خوامت .. ویدا دستشو گذاشت رو سر ناصر و اونو بیشتر به وسط پاش چسبوند . مرد احساس لذت می کرد از این که زنی مث زنای دیگه اما سر کش تر از اونا رو رام کرده . ولی کس ویدا با این که صاحبش زن بود و کار کرد هم داشت خیلی آبدارو نقلی تر از کس بیشتر دخترایی بود که در شرایط با کرگی خودشون بهش حال می دادن . ناصر هر قدر لباشو غنچه می کرد و قسمت بالا و پایین کس ویدا رو به سمت دهنش می فرستاد بازم اون حجم و اندازه ای رو که دوست داشت وارد دهنش نمی شد . آخرش مجبور شد با انگشتاش کس رو از زیر به طرف بالا جمعش کنه و قالبشو به این صورت یه سره بذاره توی دهنش .. ویدا حس یه لذت برترو داشت . همون جوری که ناصر گفته بود عمل می کرد .. خود به خود این حالت درش به وجود اومده بود ..-آخخخخخخخ عالیه .. عالیه .. کسسسسسسم داره آتیش می گیره .. من حالا فقط به تو و کارای توفکر می کنم . تو مال منی .. مال خودمی .حس می کنم که من حالا یه دخترم . حس می کنم که فقط مال توام و تو واسه منی ..مرد با این مدل حرف زدنای زن به سرعت لباش افزوده و ویدا حالا داشت به این فکر می کرد که کی می تونه به ار گاسم برسه . کی می تونه اون لرزشو در بدنش حس کنه .. اون حالت به سراغش اومد . می دونست از دوستاش و خیلی ها شنیده بود مردایی که حریصانه به این نقطه از آمیزش می رسن اگه زنو ارضاش کنن تا وقتی که خودشونو خالی نکنن ول کن نیستن و و خیلی هاشون هم تازه چند دقیقه پس از انزال راه میفتن . اما در مورد خودش نمی دونست چه فکری کنه . فقط نیاز و لذت و تنوع دیگه بهش اجازه نمی داد که به چیزی فکر کنه . این شیرین تری گناهی بود که در زندگی وجود داشت و ویدا می تونست خیلی راحت واسش توجیه منطقی بیاره . چشاشو بسته بود و دوست داشت که ناصر همچنان به حرکت لباش روی کسش ادامه بده . انگشتاشو بالای کس قرار داد و اونو به طرف بالا و عقب تر کشید . ناصر به خوبی درک می کرد که اون چی می خواد . ویدا به حالت انفجار رسیده بود . یه احساسی که می خواست خودشو بترکونه و با اوج لذت از این فضا خلاص کنه .. -من نمی تونم . نمی تونم .. بی اختیار به یاد وقتایی افتاده بود که رامین این حالتو واسش درست می کرد .. اما اون لحظات خیلی کوتاه بود . مثل به گلوله ای که به ناگهان به بلندی می رسه و سریع میاد پایین .. ولی حالا این حسو داشت که دقایقیه در نقطه اوج قرار داره .. حالا رسیده بود به نقطه ذوب .. به نقطه جوش .. جایی که دیگه پس از یک انفجار ناگهانی احساس می کرد که یه پس انفجاری هم داره و آروم آروم از هم می پاشه . اما پاشیدنی در نهایت خوشی و سر مستی .. اون ار گاسم شده بود .. مثل هر بار دیگه ای در این حالت دوست داشت بخوابه ولی لذت و ذره های هوس هنوز در قسمت بالای کس و زیر شکمش وجود داشت .. با همون چشای بسته سرشو بلند کرد دستشو به طرفی که حس می کرد کیر ناصر قرار داره دراز کرد .. اون حالا کیر می خواست . می خواست این حس خوب و قشنگو کاملش می کنه . می خواست این عقده رو که رامین درش به وجود آورده نابودش کنه . عقده ای که شاید تا به حال با کیر به ار گاسم نرسیده و شاید فقط یه بار یه نیمه اوجی با کیر داشته .. ناصر کیرشو داد به دست ویدا .. خودشو رو زن خم کرد ..-خودت می دونی .. با دستت می تونی تنظیمش کنی روی کست به هر صورتی که می خوای .ویدا حس می کرد که بازم اشتها داره . بازم دوست داره ارضا شه . اما این بار فقط با کیر یه کسی که اسم و حال و هوای یه مرد آشنا رو نداشته باشه . ویدا حس می کرد وقتی که ازدواج کنه دیگه دریچه ای به دنیای دیگه ای واسش باز نمیشه . دنیایی که اونو راحت و آزادش بذاره . همه چی رو در اون دنیای بسته احساس می کرد . خوشی هارو از مردی به نام رامین از شوهرش می خواست . اما حالا یه هوای تازه روحس می کرد . سر کیر ناصرو دور لبه های کسش می گردوند . -حالا می تونی بذاریش تو کسم .. بیشتر از این منتظرم نذار .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۲ناصر معطل نکرد . سریع یه حرکتی به کیرش داد و اونو توی کس تنگ ویدا فرو کرد . بالاخره دژی رو که تسخیر ناپذیر به نظر می رسید فتحش کرد .. ویدا چشاشو بسته لباشو گرد کرده و با یه حالت فوت و آه کشیدن سعی داشت یه جوری خودشو آروم و خنک کنه ولی کیر ناصر داشت آتیشش می داد . بازم دوست داشت ارگاسم شه . به این فکر می کرد که تازه ارگاسم شده . پس چرا حس یه زنی رو داره که تازه آغازدوران لذت جنسی و اوج حال کردنشه . احساس تشنگی می کنه . ناصر آروم آروم دور و حرکت کیرشو تند کرد . به کس کوچولو و نقلی ویدا نگاه می کرد و به کیر کلفتش که چه جوری از ابتدای کیر تا به انتها اون لبه ها رو به دو طرف باز می کنه و میره تا آخر کس .. -اوووووویییییی اوووووویییییی ناصر ناصر ..من فدات شم .. دوستت دارم . دوستت دارم .. بکن .. بکن .. می خوام آبم کنی دارم آب میشم .. آب میشم . من چرا این جوری شدم . یه کاری بکن .. بکن .. -دارم می کنم . دارم می کنم . من خودم بد تر از تو ام . آتیشم . داغم .. دارم می سوزم .-منو ببوس . لبامو گازشون بگیر . نذار حرف بزنم . خفه ام کن . دستای ناصر زیر کمر زن قرار گرفته بود . لبای ویدا رو با لباش قفل کرد .. وبدا لبای ناصرو می مکید .. با هر مکش زن هوس مرد بیشتر شده کیرشو محکم تر به ته کس زن می کوبوند . ناصر دستشو هم رو سینه ویدا قرار داده و با کردن و بوسیدنش سینه هاشو هم فراموش نکرده بود . یک بار دیگه بدن زن به لرزه افتاده بود .دوست داشت بازم به اون حالتی برسه که مثل آب یه آبشار به بلند ترین نقطه اش رسیده و از اون بالا می خواد بریزه پایین و دیگه در بستر هوس آروم بگیره .. ولی حالشو می دونست . می دونست بازم می خواد . اون به این آسونی ها سیر بشو نبود . ناصر حالا دستشو رسونده بود به زیر کون ویدا .. انگشتاشو روی کس قفل شده ویدا می کشید . و با رو ی مقعدش هم بازی می کرد . نوک انگشت وسطیشو طوری روی سوراخ کون ویدا حرکت می داد که زن دلش می خواست یه کیر دیگه ای هم اونجا می بود و فرو می رفت توی کونش . زن دستاشو گذاشت دور کمر ناصر و بعد پاهاشم رو, رو بدن معشوقش قفل کرد و خودشو به شدت به اون فشار می داد .و بعد دوباره پاهاشو صاف قرار داد که ناصر بتونه کیرشو بیرون بکشه و بازم بکنه توی کسش .. ناصر حس کرد که باید کار شو بسازه . چون یه بار دیگه ویدا رو در حالت حشر فوق العاده ای دیده بود ..-خواهش می کنم . همون حالتا بهم دست داده . یه خورده .. خسته ات کردم . می دونم دیگه تحمل نداری . ولی تو خیلی خوبی .. تو ماهی .. دوستت دارم . ناصر به خودش فشار می آورد .-آیییییی آییییییی .. جووووووون جااااااااان .. آخخخخخخخ ولم نکن .. بزن بزن .. محکم بزن .. جووووووون حالا آرومش کن .. آرومم کن . ویدا بازم پاهاشو دور کمر ناصر قفل کرد این بار می خواست منی ناصرو جذب کسش کنه . کسش تشنه آب کیر ناصر بود . این نیازو با تمام وجودش و به خصوص در ناحیه کس به خوبی حس می کرد . متوجه گرمای لذت بخشی همراه با جریانی روان در کسش شده بود . ناصر دستشو گذاشته بود رو شونه های ویدا و با تمام لذت آبشو توی کس ویدا خالی کرد . دلش نمیومد ولش کنه . ولی کمر زن درد گرفته بود . بالاخره رضایت داد دست از سرش بر داره . یه دور ویدا رو بر گردوند . ویدا حرکت منی رو دور بر کسش به خوبی احساس می کرد . ناصر خوشش میومد که با همو ن , دور و بر مقعد ویدا رو خیسش کنه و بعد کیرشو بکنه توی کون اون . چند بار با کف دستش محکم زد به کون زن . با کف دستش از کف پای ویدا رو می مالوند تا به قسمتهای بالاتر و رون پا وکونش . پاهاشو به دو سمت بازش کرد و نوک زبونشو رو سوراخ کون ویدا کشید .. ویدا انگشتاشوفرو کرد توی کسش و یه مقدار از منی ناصرو کشید بیرون و اونو رو سر سوراخ کونش قرار داد .. می دونست که تمام این کارا به خاطر اینه که ناصر بکنه توی کونش . وقتی کیر ناصرو روی کونش حس کرد اول خوشش اومد. از کلفتی و تماس دو تیکه گوشت با هم لذت می برد .. ولی فشار کیر صداشو برد بالا .. -اووووووففففف یواشتر بکن .. کونم درد گرفته ..-من فداش میشم . یه خورده صبر کن . ببین الان کونت خیس خورده نرم شده من کیرمو ولش کردم خودش داره میره . ناصر دوست داشت اگه میشه تا نصف کیرشو هم بکنه توی کس ویدا ولی می دونست با این کون تنگی که اون زن داره یک سوم کیرشو هم نمی تونه بکنه توی کون . ولی خیلی با کون ویدا حال می کرد . زن هم با زرنگی هر چه تموم تر کونشو دور سر کیر ناصر می گردوند و اون قدر به این کارش ادامه داد که این بار ریزش منی رو در سوراخ کونش حس می کرد .-هنوز تو سیر نشدی پسر ؟ -من اسیر شدم ولی سیر نشدم .ناصر دست بر دار نبود . سینه های ویدا رو می مکید کمر و شونه ها شو غرق بوسه کرد .. و بالاخره آخر کار سر ویدا رو گذاشت رو سینه اش و به نوازش موها و صورتش پرداخت . واسش درددل کرد . طوری که ویدا هم از خاطرات بچگی هاش اون چیزایی رو که به اون شرایط می خورد واسش تعریف کرد .. بالاخره رضایت دادن که خدا حافظی کنن . ویدا رفت خونه دوستش سمانه و لباسو تحویلش داد و لباس خودشو تنش کرد و وسایلشو برداشت و رفت . وقت برگشتن از رستوران دو سرویس ناهار گرفت و رفت سمت خونه .. حس کرد اون الفتی رو که با فضا و در و دیوار خونه داشته یه حالت کم رنگی به خودش گرفته . انگار خودشو اون جا مهمون حس می کنه . با این که می دونست رامین چیزی نمی فهمه و ناصر هم کسی نیست که خودش و اونو رسوا کنه ولی یه حسی داشت که نمی تونست خودشو با تمام وجود معلق به اون فضا بدونه . سعی کرد تا بر گشت شوهرش رامین یه جوری با این حس سردر گمی خودش بجنگه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۳وقتی رفت خونه هنوز دو سه ساعتی رو به پایان وقت اداری و بر گشتن شوهرش مونده بود . تازه یواش یواش داشت به یادش میومد که چه کاری کرده .. فکرشو مشغول کرد به چیزای دیگه . اما هنوز لذت سکس رو بدنش نشسته بود .با کم شدن این لذت می رفت تا یه حس بدی در وجودش زنده شه . حسی همراه با گناه .. با عذاب وجدان .. ولی نه نه .. ویدا این همون چیزی بود که خودت می خواستی . اون پسر یا اون مرد کاری رو که رامین نتونسته انجامش داده .. سرشو بالا گرفت و به عکس دو نفره خودش و رامین نگاه کرد . عکسی زیبا ازروز عروسی .. چند ساعت بعد اون تسلیم شوهرش شده بود . با شوق و التهاب .. بهش قول داده بود .پیمان بسته بود که نسبت به اون وفا دار بمونه .. نه .. تقصیر من نیست . به من چه . مقصر اونه . چشاشو رو هم گذاشت .. کف دستشو گذاشت روی کسش . اثر کیر ناصر و لذت اون بازم در عمق کسش وجود داشت و با دست مالی روی کس این لذت در حال پخش شدن بود .. خوابش گرفته بود .. یه ساعتی روئ خوابید .ولی نه یکسره .. وقتی که بیدار شد حس کرد تمام خستگی هاش در رفته . اون حالا باید به فضای خونه فکر می کرد . به این زندگی مشترکی که با رامین داشت . دنیای اون با دنیای ناصر فرق می کرد . اون معلوم نبود که خالا چیکار می کنه .شاید فردا دختر عموشوببره پیش خودش .. یا این که یه دختر دیگه رو . کسی چه می دونه شاید سمانه هم با هاش حال کنه . و یا این که قاپ رامشو هم دزدیده باشه .. من چطور می تونم خودمو در اختیار کسی بذارم که اون فقط مال من نیست . نه .. نه... حس می کرد که دلش نمی خواد که ناصر معشوقه دیگه ای داشته باشه .. رامین کجایی بیا .. بیا من دارم دیوونه میشم .. بالاخره شوهرش رسید .. بازم با کیفی از پرونده های مشتریانی که نرسیده بود در وقت اداری پاسخگوی اونا باشه .. -عزیزم باز که اینا روآوردی خونه . پس من چی ..رامین : تو که جای خودت رو توی دل من داری .-معلومه .. نه تفریحی نه گردشی .اصلا سکست هم معلوم نیست چیه ..رامین اومد جلو تر .. عزیزم همه این کارا به خاطر توست . واسه اینه که تو راحت تر باشی . تو حسرت چیزایی رو نخوری که زنای دیگه دارن . ولی آدم هر چقدر بدوه و در بیاره بازم چیزای زیادی برای نداشتن وجود داره . ولی یه دل پاک و یه همسر با وفا و نجیب ومهربون داشتن از همه اینا بالاتره ...حرفای رامین خیلی قشنگ بود . شاید اگه هر وقت دیگه ای اونا رو بر زبون می آورد به دل می نشست .. ولی ویدا حس می کرد که اون حرفا اون کلمات و جملات مثل تیری دارن به فلبش فرو میرن که سرش داره منفجر میشه .. می خواست توپو بندازه تو زمین رامین .. نه ..من مقصر نیستم .. -ببین رامین منم یک زنم . منم آرامش می خوام . به منم باید برسی . یک زن نیازش فقط خورد وخوراک و پوشاک نیست و این که به جایی داشته باشه که راحت درش زندگی کنه . همه اینا هست ولی اون چیزی که مهمه اینه که شوهر درکش کنه . مردش در همه زمینه ها پشتش باشه . ولش نکنه ..رامین : عزیزم من خسته ام . تازه از سر کار اومدم . پاشو غذارو بیار بخوریم می خوام بخوابم . چهار تا کار مردمو برسم ..-ببین تو اگه خسته ای منم خسته ام . کار هر کسی واسه اون ارزش داره ...رامین لباساشودر آورد و روی تخت دراز کشید ..-خیر ناهارو خوردیم . -حالا داری با من لجبازی می کنی ..؟ویدا می دونست حس می کرد که این اونه که داره لجبازی می کنه . رامین به این سادگی ها از کوره در نمی رفت . زن تا حدودی احساس شرم می کرد . می خواست یه جوری خودشو قانع کنه که اشتباه نکرده . مرد حس کرد که زنش حق داره . با همه خستگی هاش رفت سراغ ویدا بغاش زد اما ویدا خودشو از آغوشش رها می کرد . زن حس می کرد که ناصر داره میره به سمتش . با این که از نظر جنسی و ارضا شدن احساس سبکی می کرد ولی ازاین که دست مرد بیگانه ای مثل ناصر بهش برسه هیجان زده بود .. ولی یه خشم عجیبی هم درش به وجود اومده بود . وجودش پر شده از تضاد هایی که سردرگمش کرده بودند . یک زندگی زناشویی که خودشو ازش رها کرده بود .. آلوده گناهی شده بود که دوست داشت دق دلی هاشو سر شوهرش خالی کنه واز طرفی نمی تونست این تصور رو داشته باشه که مردی که امروز صبح باهاش بوده حالا رفته و یکی دیگه رو آورده خونه اش . نمی دونست کدوم فکر و کدوم نیازه که داره زندگی اونو به آتیش می کشه . ویدا کاملا متوجه بود که رامین واسه راضی نگه داشتن اونه که داره در این لحظات ادای مردای حشری رو در میاره . می دونست تا زمانی که اون از خواب سیر نشه اشتهاش واسه سکس با زنش باز نمی شه ولی گذاشت که کف دست رامین همچنان روی کسش باقی بمونه و اونو در چنگ خودش داشته باشه . به صورت شوهرش نگاه کرده به کاری که کرده بود فکر می کرد . به دنیای فریب .. به دنیایی که صداقت درش نقشی نداشت . حس کرد که فکرش داره از کار میفته . دوست داشت از خونه بره بیرون .. حس کنه هرچی رو که دیده خواب بوده .. دنیای بیرون و داخل خونه اش ..ازدواجش , خیانتش ..همه و همه خواب بوده ..-رامین خسته ای بگیر بخواب ..-تو اگه دلت می خواد کاری کنیم من حرفی ندارم-عزیزم بخواب . اگه گرسنه ته غذاتو بیارم .-نه اول می خوابم ..دستشو آروم رو سر شوهرش قرار داد . -چقدر خوشم میاد ویدا . وقتی مهربون میشی خیلی دوست داشتنی میشی ..-رامین بیداری ؟وقتی دیگه صدایی از شوهرش نشنید دست از سرش بر داشت . ویداسعی کرد از شوهرش فاصله بگیره تا تنش به تنش نخوره . به سقف نگاه می کرد .. از روی تاسف خنده ای کرد و به خودش گفت فکر نمی کنم در این دنیا فریب صادقانه ای وجود داشته باشه تا آدمایی که حس می کنن وجدان دارن آرامش داشته باشن .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۴صدای زنگ گوشی موبایل اونو از عالم خودش خارج کرد .. سریع رفت به یه اتاق دیگه ببینه چه خبره و از طرفی رامینو هم در اثر حرف زدن بیدار نکنه .. ماندانا بود . زن داداش وحیدش که پای اونوبه چت و دنیای چت باز کرده و در حقیقت مقدمه شکسته شدن تابو ها رو اون بود که ریخته بود .-کجایی تو ؟ چند روزه که پیدات نیست . هوشنگ خیلی ناراحته-تو اینا رو از کجا می دونی .. -مثل این که یادت رفته ما یک باندیما . فراموش کردی که من با هما و خودش رفیق فیس بوکی هستیم ؟ گفتم یه چند روزی کارت نداشته باشم تو یادی ازمون می کنی یا نه . این وحید هم که صبح میره سر کار تا آخر شب .. گاهی شبا هم کشیک وای می ایسته . عاشق کارشه و پول در آوردن .-بیچاره داداش-خودش می خواد ..اهل تفریح هم نیست-در عوض زنش داره جبران می کنه .-من که چیزی نمیگم . بیاد با هم بریم اروپا و امریکا تفریح .. به همین تایلند و مالزی هم که یه روزی به دهات ایران هم نمی رسیدند و حالا واسه ما شاخ شده دم در آوردن قانعم .. حالا اینا رو ولش بگو هوشنگو چیکارش می کنی/ -مانی جون مگه تو وکیل وصی اونی ؟ شاید یه چند روزی حال و حوصله شو نداشتم موقعیت جور نبود شوهرم کنارم بود و نشد بیام نت .. گردن که نمی زنن ارث پدر که طلبکار نیست تو چرا این قدر جوش می زنی .. مگه اون وعده و وعید چیزی رو بهت داده ؟ -دیوونه شدی دختر ؟! مگه من چه سر و سری باهاش دارم . -گفتم شاید دوست پسرت باشه .-میگم مگه توی همین فضای بیرون پسر کمه که من برم از اینترنت واسه خودم دوست پسر بگیرم ؟-به ! به ! دست ننه ام درد نکنه با این عروس آوردنش .. دوست پسر بگیری ؟-عجب غلطی کردیم واست زنگ زدیم . خواستیم حال و احوال خواهر شوهرمونو پرسیده باشیم . یه چیزی هم دستی بده شدیم ..-منو ببخش مانی جون . اگه امشب رامین زود خوابید یا سرش به کارش گرم بود منم میرم اتاق بغلی و خودمو مشغول می کنم .. خلاصه خوب تونستی سرمو به یه چیزی گرم کنی .. ویدا اون قدر قاطی کرده بود که حتی یادش نمیومد آیا در مورد سکس چتش با هوشنگ به زن داداشش چیزی گفته یا نه .. ولی از حرفای ماندانا این طور بر میومد که اون یه چیزایی می دونه .. واسش دیگه مهم نبود .. به چهره خفته شوهرش نگاه می کرد . اگه اون بدونه و بفهمه که من چیکار کردم چه حالی میشه ! اصلا تنها چیزی که تصورشو نمی کنه همینه .. بهتره فراموش کنم که چیکار کردم . بهتره فراموش کنم که ناصری وجود داشته . همه اینا یک خواب و خیال بوده . نمی دونم . شایدم حالا که احساس سبکی می کنم دارم این حرفا رو می زنم . چقدر دنیای یک زن پیچیده بود ومن خبر نداشتم . دنیایی که میگن خیلی ساده هست و راحت میشه اونو شناخت وواردش شد .. تنها چیزی که میشه راحت واردش شد همون دنیای احساسات اونه که باهاش بازی کنی .. و اونم گول بخوره .. شاید یه زنی هم که داره دیگرانو فریب میده در واقع داره خودشو فریب میده .. باشه دیگه ناصرو فراموش می کنم . اگه ناصرو فراموش نکنم ناصرای دیگه ای هم از راه می رسند و واسم عادت میشه . اون وقت زندگیم نابود میشه . دیگه نمیشه هر روز ریا کار بود .. موبایلشو گذاشت روسایلنت و می خواست کنار رامین دراز بکشه که دید یه شماره دیگه ای هم به رقص اومده .. نه .. حالا دیگه می دونست این شماره مال کیه .. اون شماره ناصر بود .. لعنتی من که چند ساعت پیش بودم پیشت .. از جون من چی می خوای . تو که کارت رو کردی ..به خواسته ات رسیدی ..مگه تن و بدن منو نمی خواستی .؟ مگه هدفت فقط لذت بردن از من نبود ؟ این که بخوای خوشحال باشی که شکارم کردی ؟ بس کن .. از حرص لباشو گاز می گرفت .. چیه حتما بازم کیرش بلند شده ؟ به همین زودی ؟! نه ..نه ...این امکان نداره .. ولی اگه من بهش جواب ندم وواسه دخترعموش زنگ بزنه چی ؟ فقط یکی اون نیست که .. لعنتی .. رفت به اتاق بغلی .بالاخره پذیرفت که شکست خورده و گوشی رو گرفت . .-چیکارم داری ناصر من نمی تونم به راحتی گوشی رو بر دارم و حرف بزنم . شوهرم خونه هست ..-می خواستم ببینم عشق من حالش چه طوره .. -بلبل زبون شدی .. - فکر می کنی کارمو کردم تموم شد رفت ؟ اصلا بهت اهمیت نمیدم ؟-تاریخ مصرف من نگذشته ؟ -چی داری میگی ؟ ویدای من تموم شدنی نیست ....ویدا می دونست ناصر زبون بازه ولی خوشش میومد از این گونه حرف زدنش ..-پسر بهت چی بگم نمی دونم ... چیزی می خواستی ؟-تو رو ..تو رو . -من شوهر دارم . یکی دیگه منو می خواد ..-می دونم تو هم منو می خوای ..-بس کن . ناصر .. بذار فکرم آزاد باشه .. -می تونم فردا صبح هم منتظرت باشم ؟-نمی دونم . نمی دونم چی بگم . اگه زندگیم خراب شه ..اگه رامین بفهمه تو جوابگوشی ؟-اگه تو زرنگ باشی اون اصلا نمی فهمه .بهت اعتماد داره . صبحها هم که نیست .-ببین ناصر من پس فردا صبح مهمون دارم ..-من که نگفتم پس فردا .. گفتم فردا ..ویدا به دروغ گفته بود که پس فردا رو مهمون داره تا اگه ناصر بازم هوس کرد روز بعدشو هم ازش درخواست کنه یه وقفه ای بندازه تا شاید این جوری کمتر شلوغش کنه .-میای ؟ -نمی دونم .. برات پیام میدم ..-منتظرم خوشگله .. اگرم پیام ندی بازم می شینم توی خونه و چشم به راهت میشم . مثل اون دفعه که سر و گردن ناز تو از پشت پنجره مشخص شد و یه دنیا عشق و هیجانو با خودت آوردی .. زن با این که تابو شکنی کرده بود ولی حس می کرد که تمام وجودش می لرزه .. استرس خاصی بهش دست داده بود . گذشت لحظات واسش خیلی سخت شده بود . حس می کرد آرامشش به هم خورده . رفت و خودشو در آشپز خونه به درست کردن غذایی واسه شام اون شب و ناهار فردا مشغول کرد . حس می کرد که در مقابل خواسته های دوست پسرش بی اراده و تسلیمه . شایدم دوست نداشت که اون نیازشو با زن یا دختر دیگه ای تامین کنه . دوست داشت هنوزم برای اون خواستنی و عزیز باشه . سعی کرد تا اون جایی که می تونه به شوهرش نگاه نکنه به اون فکر نکنه . رامین اون بعد از ظهرو سرگرم رسیدگی به کاراش شد . ویدا شب هم لحظاتی رو در آغوش شوهرش بود ولی اصرار زیادی نکرد به این که رامین به عشقبازی ادامه بده .. وقتی هم که مطمئن شد اون به خواب سنگینی فرو رفته رفت به فیسبوک و هوشنگو پیداش کرد .. هوشنگ حس می کرد که شاید به خاطر سکس چت بوده که ویدا ازش گریزان شده .. ولی ویدا بابت مکالمه سکسی با هوشنگ یا هر کس دیگه ای دیگه اون حس شرم گذشته رو نداشت .هوشنگ : ویدا من حس می کنم زیاده از حد با هم صمیمی شدیم . واسه همین تو ازم فرار کردی .-اشتباه فکر می کنی . من کار داشتم نتونستم بیام .. -جدی میگی ؟-باور کن ..اگه بدونی کسم چقدر می خاره و چقدر دلش واسه کیر تو تنگ شده .. هوشنگ چند بار این جمله ویدا رو خوند .. اولش فکر می کرد اشتباهی شده یا اصلا در مورد اون نیست ..-ویدا با من بودی ؟ -پ ن پ مگه غیر از تو مرد دیگه ای هم این جاست که بیاد و ردیفم کنه و خارش کسمو بگیره ؟هوشنگ غافلگیر شده بود . غافلگیر و هیجان زده . دوست داشت در اون لحظه سکسی ترین کلام دنیا رو به ویدا بگه ولی هنوز در شوک بود ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۵هوشنگ واسه لحظاتی سکوت کرده بود . نمی دونست واسه ویدا چی بنویسه و چی بفرسته . -عزیزم اگه عکس کیر کلفتمو واست بفرستم دیگه هوس نمی کنی که بری زیر کیر شوهرت بخوابی . اون وقت هر وقت کست بخاره میای سراغ من .. .. ویدا هم شجاعانه و درجا جوابشو داد که دوست دارم منو جلو شوهرم بکنی . چشاش همین جوری از حدقه درآد و حسرت بخوره که کاش جای تو بود . یا این که مثلا دستاشو ببندی و نشون بدی که داری به من تجاوز می کنی .. اون وقت از کسم همین جور آب بچکه .. هوشنگ هنوز گیج و مبهوت بود . یعنی امکان داره این کس دیگه ای غیر از ویدا باشه ؟ ویدا حس کرد که وقتی تابوی قوی تری رو شکسته دیگه براش موردی نداره که بخواد کارای ضعیف تری رو مثل سکس چت انجام بده . حالا خیلی راحت تر از گذشته می تونست با هوشنگ هم کلام شه . تصور فردا صبحو داشت که میره و در آغوش ناصر جا می گیره . هنوز یه روز نشده بود که عطش هوس یک بار دیگه اومد به سراغش . فکر نمی کرد طبعش تا به این اندازه گرم باشه . شاید هیجان تابو شکنی و این که می خواست باور کنه که از مرز این تابو گذشته اونو وادار کرده بود که تصمیم بگیره برای دومین روز پیاپی خودشو در اختیار ناصر قرار بده . هم نسبت به هوشنگ و هم نسبت به ناصر یه احساس خاصی رو پیدا کرده بود .. یه حالتی که می شد گفت شوهرش هم دراین وضعیت مشترکه با اوناست و این که دوست داشت اون تنها زن زندگی اون سه مرد باشه که دارن باهاش حال می کنن . حالا چه کلامی و چه عملی . یعنی اگه متوجه می شد که کس دیگه ای غیر اون با هوشنگ گفتگوی سکسی می کنه ناراحت می شد . ویدا خودشو کاملا برهنه کرد .. کف دستاشو به دیوار چسبوند و باسنشو داد عقب ویه استیل سگی و قمبلی گرفت .. در حالت های مختلف چند عکس از خودش گرفت . در یه حالت پاهاشو به دو طرف باز کرد تا قالب کس کوچولو ش ولبه های به هم چسبیده اون به خوبی مشخص شه بایه خط نازکی که اونا رو رو هم قرار می داد . خودش از این عکس کس لذت می برد . ویدا به دنبال ردیف کردن عکساش بود .. دید که هوشنگ معطل شده پیام داد و عذر خواست .. چند تا از عکساشو انتخاب کرد و پس از ردیف کردن اونا .. همه شونو واسه هوشنگ فرستاد . التهاب این لحظات رو به امید رسیدن صبح فردا سپری می کرد .. هوشنگ دیگه تعجبش به اوج رسیده بود کیرش در حال ترکیدن بود . چاره ای نداشت جز این که با هاش ور بره و سریع آبشو خالی کنه . - لعنتی من چرا این جوری شدم این آب باید توی کس یا کون زنی خالی می شد یا حداقل رو سینه هاش .. واسه این که کم نیاره دو سه تا از عکسای کیرشو واسه ویدا فرستاد .. زن یادش اومد که ناصر بهش گفته که اگه میاد پیام بده ولی با این حال اینو هم گفته بود که منتظرش می مونه .. دلش طاقت نگرفت خواست مطمئنش کنه که میاد .. یه پیام هم واسش داد .-عزیزم به یه شرط میام که منو زود ولم کنی و هر جوری که دلم خواست باهام حال کنی .. اگه پیام منوگرفتی جواب بده ..چند دقیقه بعد این پیامو ازش گرفت ..- از همین حالا تا فردا صبح کیرموبه یاد تو شق نگه می دارم . غلام حلقه به گوشتم.. لبخندی رو لبای ویدا نشست و زیر لب زمزمه کرد ..-همه مردا میشن غلام حلقه به گوش ما زنا ولی این ماییم که زیر کیر اونا می خوابیم. ..ویدا به عکسای کیر هوشنگ خیرشده بود . از کیر شوهرش درشت تر و از کیر ناصر ریز تر نشون می داد . ولی زیاد واسش فرقی نمی کرد . اون به دنبال تنوع بود . به این که یه هیجان تازه ای زندگی اونو ازیکنواختی در بیاره و کاری رو که رامین نمی تونه انجام بده اونا انجامش بدن .. -ویدا چه طور یود ..-عالی بود هوشنگ . بهتر از این نمی شد و نمیشه ..-اگه تو بخوای همه چی میشه .-من چی رو بخوام .-که یه روزی تو رو بکنم..-اوووووففففف .. کی میای ..من که آرزومه . از ته دل اینو می خوام . -جدی میگی ؟ .ویدا نمی دونست چی بگه . اگه هوشنگ اینا رو راست گفته باشه چی ؟ یه لحظه به این فکر می کرد که نکنه هوشنگ عکسا رو به خواهرش هما نشون بده و اونم به ماندانا بگه که خواهر شوهرش این عکسا رو فرستاده .. اون که از صورت عکسی نفرستاده بود ولی احتمالا ماندانا متوجه حالت اندامش میشه . نمیشه دروغ گفت ولی این که برادری بخواد عکسا ی سکسی رو نشون خواهرش بده دیگه بعیده . شب هوشنگ و ویدا با رد و بدل کردن حرفای سکسی به نیمه رسید . زن خیلی زود خداحافظی کرد تا شاداب از خواب پا شه و بره به سمت معشوقش وقتی که بیدارشد دیگه اون استرس روز گذشته رو نداشت . بعد از رفتن شوهرش یه دوشی گرفت و حس کرد با یه آرایش مختصر خیلی زیبا تر از اونی میشه که بخواد با وسواس دو ساعت جلو آینه وقتشو بگیره و آخرشم با یه آرایش شیطانی شبیه به عروسکای خیمه شب بازی بشه . این بار یه ساپورت صورتی شیک و یه مانتوی کوتاه تنش کرد . فقط در فاصله پیاده شدن از ماشین این تیپش مشخص بود . موهاشو پشت سرش جمع کرده و مدل ساده ای بهش داده و حس کرد که با کشش بیشتر ابروها جذاب تر میشه . یه دستی هم به زیر سوتین و سینه هاش زد و اونا رو آورد بالاتر و تنظیمشون کرد . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۶حساب امروزش با دیروز فرق می کرد . حالا فقط حس اونو داشت . دیروز در آغاز ورود نمی تونست خودشو تسلیم حس کنه ولی امروز برای تسلیم شدن عجله داشت حس کرد که خیلی راحت تر می تونه به اون مرد نگاه کنه و خودشو در اختیارش بذاره . تمام اون ترس و شرم ها ریخته بود . اون حالا با تمام حسش خودشو تسلیم ناصر می دونست . شایدم از همون دم در دوست داشت خودشو بندازه تو بغلش و بر هنه شه .. تا همین مختصر احساس تردیدی رو که از نگاه کردن به شوهرش رامین بهش دست میده نابودش کنه از بین ببره . وقتی که یک زن تصمیم گرفت آزاد باشه وبدون توجه به شوهرش از لحظه های زندگیش لذت ببره و برای تنوع با مرد دیگه ای باشه دیگه افکار مزاحمی نباید بیاد به سراغش . آینه رو در آورد و یه نگاهی به خودش انداخت . وقتی درو باز کرد و ناصرو دید یه آهی کشید ولی قبل از این که ویدا بره سمتش این پسر بود که دستشو گذاشت دور کمر ویدا و با یه بوسه بهش سلام کرد . -خوشحالم که اومدی ..-راستش نمی خواستم بیام ولی دیگه چون پسر با محبتی بودی و رفتارت هم عالی بود دیگه تصمیم گرفتم بیام . -ببینم منظورت از رفتارم ..اخلاق تنها که نیست-دوست داری چی بشنوی ..-دوست دارم نشون بدی .-مگه دیروز نشونت ندادم . -دلم می خواد که در تمام لحظه های زندگی ببینم-فقط تونیستی که می بینی -ای کاش فقط من بودم .. ویدا انگار اومده بودکه سکس کنه و بره . وقتی تونست به محیط اطرافش توجه بیشتری کنه و تمرکز بیشتری در مورد اون چه در اون اطراف می گذره داشته باشه بوی عطر زنانه ای توجهشو جلب کرد . . سرشو گذاشت رو گردن ناصر .. بوی عطر مردونه و ملایم خودشو می داد . ولی یه بوی دیگه رو هم پایین تر و روی لباسش احساس می کرد . حسادت زنانه اش گل کرده بود . نه .. نه .. اون یعنی یکی دیگه رو آورده شبو با اون سر کرده ؟ باورم نمیشه .. منم با رامین بودم ولی لذت نبردم . نخواستم از شوهرم لذت ببرم . اصلا اون نمی تونست بهم حال بده ..-ویدا چته . چرا شل شدی . انگار فکرت رفته جای دیگه -نه ناصر لذت می برم خوشم میاد . .نه ویدا این قدر اعصاب خودت رو خرد نکن . مگه این پسر چقدر جون داره که هر لحظه رو با یکی باشه . اصلا باورم نمیشه ..ویدا کمی دلسرد شده بود . دست ناصرو گرفت و با هم رفتن روی تخت . -چیه عزیزم . ویدا خوشگله من . امروز خیلی عجله داری . -گفتم شاید تشنه باشی و سکس دیروز من سیرت نکرده باشه .-تو که سنگ تموم گذاشتی .-ولی خب .. -چی می خواستی بگی ..-هیچی ناصر .. آخخخخخخخ منو ببوس .. ببوس .. واسه لخت شدن عجله دارم . لختم کن .. منو ببوس .. نشون بده که ازم خسته نشدی .. ناصر تعجب می کرد که چرا ویدا این حرکاتو از خودش نشون میده . این قدر برای عشقبازی عجله داره . ولی در میان حرکات و هیجان طبیعی ویدا یه حالتهایی رو هم می دید که می خواد نشون بده چقدر هوس داره و واسه خوشحال کردن اونه که تا این حد داره التهاب خودشوننشون میده . اون دوست داشت ویدا خودش باشه .-ناصر چه حسی داری حالا که دوتایی مون کاملا لخت توی بغل هم هستیم . -مثل دیروز .. این که هیچ فاصله ای بین ما نیست و می تونیم به نهایت لذت برسیم . سکسی که ما رو آروم کنه .. ویدا سرشو از رو سینه ناصر بر داشت و سریع رفت به سمت کیر ناصر .. خوب نگاش کرد . دستشو گذاشت رو بیضه های اون . یه نگاه تو چشاش انداخت . می خواست اون شور و هیجانشو با نیاز امروزش مقایسه کنه .. کیر ناصر رو کلفت و تیز می دید . لباشو گذاشت رو سر کیرش و به آرومی بازشون کرد . ناصر حس کرد که جریان برقی هوس به تمام تنش سرایت کرده . دستاشو گذاشت رو سر ویدا واونوبیشتر به سمت کیرش فشار و حرکت داد .. ویدا با تمام وجودش واسه ناصر ساک می زد . من نباید بذارم اون بره سمت دختر و زن دیگه ای . آخه من همه چی رو زیر پا گذاشتم . اون باید چشش فقط به دنبال من باشه . باید حالیش کنم که هیشکی مثل من نمی تونه بهش لذت بده .-اووووووفففففف ویدا ویدا .. زوده . من الان نمی خوام خالی کنم ...ویدا لباشو واسه چند ثانیه ای آزاد کرد و گفت چیه وقتی دیروز همون اول خودت رو خالی کردی کیرت در جا شق شد .. حالا می ترسی که امروز اون خاصیت رونداشته باشه ؟- نه من واسه تو گفتم . به خاطر این که فقط واسه این که من خوشم بیاد این کارو نکن . می خوام خودت هم لذت ببری . -حتما خوشم میاد که دارم این کارو می کنم . تو چت شده ناصر؟ -تو چت شده ویدا ؟-باشه بخورش . هر جور راحت تری . من که حرفی ندارم . ویدا حرصش گرفته بود . حالا با من یکی به دومی کنه . باشه .. سرعت ساک زدن کیر رو زیاد کرد و وقتی هم که لباش به سمت بالای کیر و سرش می رسید با یه میک زدن فشرده و نرم هیجان و هوس ناصرو طوری به اوجش می رسوند که در یکی از این حرکات پسر آبشو توی دهن زن خالی کرد .. ویدا آب کیر ناصرو خورد .. و به اون که طاقباز شده بود نگاه می کرد .. دستشورسونده بود به کیرش و نگاش می کرد . باهاش بازی می کرد ..-چرا این شق نمیشه ؟! چرا صاف نمیشه ؟!-صبر کن .. تازه آبم اومده . چند دقیقه که اونو غرق هیجانش کنم دوباره همون میشه -ولی دیروز دوباره خیلی سریع راست شد .. -ویدا این بچه بازیها چیه .. دنبال چی می گردی .. -هیچی ناصر .. پسر ویدا رو خوابوند و سرشو گذاشت لای پای اون . تا با خوردن کسش هم اونو سر حال ترش کنه و هم کیرش شق شه تا ببینه حرف حساب ویدا چیه .. . زن چشاشو بسته بود و به لبای ناصر فکر می کرد که با باز و بسته کردن لبه های کسش داشت اونو به آتیش می کشید . حسادت مثل خوره به جونش افتاده بود . اون نمی خواست حواسش پرت شده و از فضای سکس دور شه .. ولی بازم با خودش در گیر بود .. ویدا .. ویدا .. چرا باید این قدر از زندگیت دور شده باشی که بخوای نزدیک رو فراموش کنی و از دور انتظار داشته باشی . زن هوسباز ! ناصر که مال تو نیست . تو شدی مال اون .. ولی اون مال تو نیست ..-آخخخخخخخ ناصر بخورش .. یه جوری بخور که می خوام فکرم .. روحم جسمم احساسم همه آروم بگیره .... ادامه دارد .... نویسنده ...... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگـــــــــــــــــــران ۴۷ویدا دیگه سعی کرده بود برای لحظاتی هم که شده به این فکر نکنه که چطور حسادت کرده .. اون حالا به لبای ناصر و کس خودش فکر می کرد .. چه خوب میکش می زنه-اوووووووهههههه ادامه بده ادامه بده داری می زنی به جا های حساس . من توانشو ندارم . نمی تونم .. زود باش ناصر .. .. ویدا احساس آرامش می کرد .. اون ارگاسم شده بود ولی دقایقی بعد بازم به این فکر می کرد که باید کاری کنه که تنها معشوقه اون باشه . دیگه فکرش از این که چرا شوهرشو دور زده گذشته بود و این مسئله فکرشو مشغول کرده بود . شاید اگه رامینو می دید بازم برای لحظاتی وجدانش تحت تاثیر قرار می گرفت ولی می دونست اون حس دیروزو نداره .. اون عرق شرم دیروز رو پیشونیش ننشسته . کیر ناصر تمام اون عرق ها رو پاک کرده .. اون تابو ها رو شکسته ..پاره اش کرده . نههههه ویدا نباید این جوری شی . نباید خودت رو وابسته به ناصر کنی . تو هیچ حقی نسبت به اون نداری . اون می تونه با هر کی باشه همون جوری که تو شوهر داری و با اونی .. چرا حال کردن و لذت بردن خودت رو تحت الشعاع این مسائل قرار میدی . عشقتو بکن .. ناصر پاهای ویدا رو انداخت رو شونه هاش . کیرشو گذاشت رو سر کس زن و با فشار اولیه و بعد به ناگهان تمام کیرشو کرد توی کس تنگ ویدا .. اون عادت نداشت که کسی رو که امروز گاییده سریعا فردا هم بره به سمتش و اصلا بیشتر به تنوع علاقه داشت . ویدا بازم می خواست . حرکت کیر ناصریه بار دیگه ویدا رو حشریش کرده دستاشو به سمت اون دراز کرده بود . فقط می تونست شونه های ناصرو چنگ بگیره . دستش تا به اون جا می رسید .--کسسسسم .. کسسسسسسم .. بازم می خوام . می خوام .. -خنک میشی عزیزم ؟ خوشم میاد تو رو حشری می بینم ..-دوست داری ؟ دوست داری بدونی چقدر آتیشی هستم و چطور تونستی منو از راه به درم کنی ؟..-تو تازه اومدی به راه . کی میگه از راه به در شدی-منو نمی بوسی ؟ عشق گمراه خودتو نمی بوسی ؟ حرفای قشنگ بهم نمی زنی ؟ویدا خودشو غرق دنیای لذت گناه کرده بود . می دونست که دل کندن از این دنیا واسش خیلی سخت شده .. به همین زودی .. عادت کرده بود . لذتش در تمام وجودش نشسته بود .. زیر پوست و توی رگها و در قلب و مغزش اثر گذاشته بود و روی فکرش . اون می ترسید از خودش می ترسید .. از این هراس داشت که یه روزی رامین همه چی رو بفهمه . ولی اینو هم شنیده بود که زنانی هستند که سالهای سال به دور از چشم شوهرشون دوست پسر داشته و لو نرفتن تازه شوهرا قربون صدقه اونا هم میرن . .. منم باید مث اونا شم . باید بی خیال باشم . کیر ناصر بازم افکار پریشان ویدا رو به سمتی فرستاد و شلش کرد . ناصر اونو طاقباز خوابوند روی تخت و آروم روش دراز کشید . دو تا انگشت شستو گذاشت رو لبه های کناری کس و پس از باز کردن اونا به دو سمت یک بار دیگه لذت دادن با کیرو شروع کرد -منو ببوس دیگه ..خوشت نمیاد ؟ ویدا لباشو غنچه می کرد و واسه ناصر بوس می فرستاد . .. لبخندی رو لبای ناصر نشسته بود . لبخند پیروزی و از این که تونسته اونو تسلیمش کنه و کاملا تسلیمش کنه . این نخستین زن متاهلی نبود که شکارش کرده می دونست که آخریش هم نخواهد نبود . اون حالا با اعتماد به نفس بیشتری می تونست به دنبال بقیه باشه . ویدا دوست داشت که ناصر اونو سخت تر و با فشار بیشتری بکنه . دستاشو دور کمر مرد حلقه زده و خودشو از سمت پایین به طرف بالا می کشوند و به سرعت حرکت می داد .. ناصرو متوجهش کره بود که باید چیکار کنه و اونا غرق در بوسه و هوس فقط به حالشون فکر می کردند .. ناصر لباشو از رو لبای ویدا بر داشت ..-چه خوب حس و فکرت رو می خونم . . فقط نگو دردت گرفته ..-زود باش. دردش شیرینه ..ویدا دستاشو به دو طرف باز کرد . ناصر هم دستاشو گذاشست رو شونه های اون و با سرعتی زیاد کیرشو توی کس ویدا می کرد و درش می آورد .-آهههههه .. خوشم میاد .. -درد چی ؟ درد نداری ؟-مگه میشه کیر کلفت با خودش دردی هم نداشته باشه ؟! ولی دردش میره غرق لذت من میشه .. آخخخخخخخخخ خوشم میاد خوشم میاد .. تازه حال کردم .. تازه ارضا شدم حالا کمی طول می کشه .. بزن .. تا اون جایی که زور داری .. موهامو بکش .. خوشم میاد می بینم حریصی .. می خوای ؟ فقط منو بخواه ..-دوستت دارم ویدا .. فقط تو رو می خوام با تو حال می کنم ...ویدا به این فکر می کرد که حالا و در این لحظات باید که دروغای اونو باور کنه تا کسش به این باور برسه که یک بار دیگه هم باید آبشو خالی کنه ..-آهههههههه نهههههههه نهههههههه .. دارم میام ..منو بگیر .. اومدم .. اومدم .. مث یه آدم برفی دارم آب میشم .. -ویدا بگو مث یه آدم برقی خشکم کردی .. زود باش ارضا شو می خوام بریزم توی کست .. -صبر کن داره میاد .. بذار حال کنم . خیلی کیف داره وقتی که خوشم بیاد و تو آبتو بریزی .. ..لحظاتی حلقه دستان ویدا از رو کمر ناصر باز شد و به آرومی گفت حالا می تونی حودت رو سبک کنی .. آرومم کن . بهش نیاز دارم .. ناصر به سکس و کوسی فکر می کرد که زیر کیرش خوابیده ... اون قدر توی کس زن خالی کرد که خودشم تعجب کرد چطور این همه آب ازش ریخته شده .. ناصر و ویدا یه ساعت دیگه هم با هم بودند. ویدا حس کرد ناصر کمی نگران به نظر می رسه . اون همش به ساعت دیواری نگاه می کرد . .. .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۸-ناصر انگاری خیلی استرس داری . منتظر کسی هستی ؟ از این که با من باشی وقت بیشتری بگذرونی خوشحال نیستی ؟ من مزاحم هستم ؟-یواش تر صبر کن منم جواب بدم . قرار بود نا هید یه سری بهم بزنه . اون و شوهرش .. -پس که این طور من فکر کردم شاید یکی دیگه از دوستای ناهید بهت سر بزنه .. ناصر در این مورد حقیقتو به ویدا می گفت اما اومدن ناهید و شوهرش کنسل شد .. .. وقتی ویدا با ناصر خدا حافظی کرد و از منزل خارج شد ناصر تازه یه چیزی یادش اومد .. رفت و ویدا رو که هنوز در آسانسوروباز نکرده بود صداش زد .-بیا اینو برات گرفتم . یه عطری که خیلی ازش خوشم میاد . .. لبخندی رو لبای زن نشست . این همون عطر زنونه ای بود که به مشامش خورده بود .. ظاهرا ناصر از اون استفاده کرده بود . پس سوء ظن بی موردی داشته . احساس آرامش می کرد . با این حال با خودش گفت این جوری خیلی ضربه می خورم . من نمی تونم همش به این فکر کنم که چی میشه و چی نمیشه و اون چیکار می کنه . .. از اون طرف ناصر هم دیگه توانی واسش نمونده بود که با یکی دیگه حال کنه . ولی از اون جایی که نمی خواست دست رد به سینه زن آپار تمان روبرویی که شوهرش کار مند بود بزنه و تازه اولین بار بود که می خواست باهاش حال کنه قبول کرده بود که در این ساعت باهاش باشه . قرار بود که بره به آپارتمانش . از اون بالا نگاه می کرد به این که ویدا رد شده یا نه . می ترسید که نکنه دختر به یه بهونه ای دوباره بر گرده . اون نمی تونست زندگی خودشو فقط وقف زنی کنه که شبا رو پیش شوهرش می خوابه و صبحها رو میاد پیش اون . ویدا یه لحظه سرشو بر گردوند و یه دستی واسه ناصر تکون داد .. سیمین همون زنی که قرار بود برای دقایقی دیگه بره پیش ناصر واسه کاری رفته بود به سوپری سر کوچه ... در بر گشت این صحنه رو دید .. اون خواهرای ناصرو می شناخت .. حس حسادتش تحریک شده بود . اونم یه دستی واسه ناصر تکون داد که از دید ویدا پنهون نموند .. سیمین می دونست که ویدا از اونایی نیست که واسش مایه بیاد . چون دیگه در شهر به این درندشتی کسی کاری به این کارا نداره که کی مجرده و کی متاهل و مثلا بره به شوهر طرف بگه , مگر این که دیگه خیلی بی کار و با حوصله باشه و شجره نامه طرفو در اختیار داشته باشه . ولی خونش به جوش اومده بود . پسر تو که گفتی دوست دختر نداری .. نههههه .. امکان نداره ... ویدا اون زن غریبه رو نگاش کرد .. سیمین با خشم پرسید-کاری داشتین خانوم ؟-نه مثل این که شما کاری داشتین . نمی دونم داستان چیه که این جور دارین به اون پنجره بالا زل می زنین و دست تکون می دین .سیمین : آدم واسه نامزد خودشم دست تکون نده ؟..ویدا : من خبر نداشتم . شما کی نامزد کردین ..سیمین : یه سالی میشه . ویدا : من بمیرم . پس چرا شش ماه پیش که ما با هم نامزد شدیم شما رو دعوت نکرد ؟ دو تا زن خونشون به جوش اومده بود .. ویدا حس کرد که باید زود تر بر گرده خونه. اون باور نکرده بود که این زن نامزد ناصر باشه ولی یه حسی بهش می گفت که اون دوست دختر ناصر باشه ... ناصر هم از اون بالا جریانو دیده بود .. اون اولش متوجه نشده بود که دو تاشون نزدیک همن .. لعنت بر من که زدم همه کارا رو خراب کردم . یه لحظه از گوشه پنجره نگاه کرد دید که ویدا همین جور داره بالا رو نگاه می کنه قصد رفتن نداره . از اون طرف سیمین هم که بعد از ماهها ار تباط با ناصر در حد صحبت و ماچ و بوسه و سکس حاشیه ای قبول کرده بود که یه پیشرفتی باهاش داشته باشه سراسیمه رفت به آپارتمانش ...-ناصر این دختره کیه این جاست . من نمی فهمم . همه جای بوی عطر به مشام می رسه .-این قدر حساس نباش . بروخونه ات . من الان میام پیشت .. اون همکارمه ..-اون که می گفت نامزدته ..-حتما یه چیزی بهش گفتی و اونم این حرفو بهت زده .. راستشو بگو تو چی گفتی بهش ..-هیچی منم گفتم که تو نامزد منی . -وااااااییییییی توچقدر بی احتیاطی. عزیزم تو که می دونی چقدر می خوامت . همین حالا شم اگه از شوهرت جدا شی خودم عقدت می کنم .. بیا زود تر بریم توی آپار تمانت . همکارم ممکنه بر گرده ظاهرا یه پرونده ساختمونی رو جا گذاشته ..ناصر و سیمین رفتن به آپار تمان سیمین تا خوش بگذرونن در حالی که زن هنوز مات و مبهوت نمی دونست در مورد این اتفاقات چی فکر کنه .. از اون طرف ویدا داشت حرص می خورد .. زنگ زد واسه ناصر و اونم یه دروغ دیگه تحویلش داد . گریه اش گرفته بود . تردید داشت اونو می خورد . به شدت احساس خشم و حسادت می کرد .. گوشی موبایلش زنگ خورد ..-کجایی ویدا ..-ماندانا .. الان حوصله شوندارم-چیه مگه با هوشنگ حرفت شده ؟-هوشنگ؟ هوشنگ دیگه کیه ..یه لحظه حواسش رفته بود به دنیای واقعی و متوجه نشده بود که منظور ماندانا از هوشنگ کیه ..-همونی که شبا باهاش گپ می زنی و حال می کنی ..-چی داری میگی . مگه خودت نمیری فیسبوک ؟ چه حال کردنی ! ویدا حس کرد که شاید از موضوع ارسال عکسهای سکسی یه چیزی بدونه ..ممکنه هوشنگ و خواهرش هما یه چیزایی رو به ماندانا گفته باشن . زن داداشش پشت در خونه شون بود . .. ویدا خودشو سریع رسوند به خونه . -چه خبر شده که حتما باید امروز منومی دیدی .. نکنه این دفعه می خوای دوست پسر واقعی واسه من جور کنی .. ویدا این حرفو به شوخی بر زبون آورده بود .. ..ماندانا : چه حس ششم قویی داری .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۴۹ویدا از این حرف ماندانا تعجب کرد . اون در مورد این مسائل هیچوقت تا به این حد صریح و قاطعانه حرف نمی زد . تازه تا مدتها رعایت اینو می کرد که عروس خونواده اونا بوده .. زن داداشش بوده و باید خیلی از مسائلو رعایت کنه و احتمال داد که این فیسبوک بازی ها و این که متوجه بعضی نقطه ضعفهای ویدا شده سبب شده باشه که زن داداشش این اجازه رو به خودش داده که این جور راحت با اون بر خورد کنه .. چند دقیقه بعد دو تایی شون کنار هم و در پذیرایی نشسته بودن .-ویدا جون از فیسبوکی ها چه خبر !-تو که می دونی من زیاد در بند اینا نیستم . گاه با هما و هوشنگ یه حرفایی رد و بدل میشه. ویداحس کردماندانا یه جور خاصی داره بهش لبخند می زنه .-میگم آدم اگه زندگیش یه تنوعی هم داشته باشه بد نیستا .-چیه مگه دوست داری بری سر کار ..-مگه دیوانه ام خواهر جان .. الان که وحید میره سر کار کمه که منم برم ؟ اگه بدونی وقتی شبا میاد خونه چقدر خسته هست . تازه من باید اونو کلی هم تیمارش کنم . راستی با سردی رامین چیکار می کنی ؟ -می سوزیم و می سازیم . من که تنها زن دنیا نیستم که این مشکلودارم .-منم مثل توام . دلم می خواد داداشتو بغل کنم ببوسمش گازش بگیرم . با هاش شوخی کنم بازی کنم . سر به سرش بذارم ولی عین آدمای بی حال می گیره می خوابه . ولی همیشه هم این جوری نیستا . گاهی به منم می رسه .-من داداش خودمو خوب می شناسم . خیلی زن دوسته . ببینم ویدا چیزی می خواستی بهم بگی ؟ می خواستی واسم دوست پسر جور کنی . ؟ همین که چند تا اینترنتی تحویلم دادی بس نبود ؟-میگم اگه دوست داشته باشی اون اینترنتی ها رو تبدیل به غیر اینترنتی می کنیم .. البته اگه تو بخوای ..ویدا با تعجب نگاش کرد ..-شوخبت گرفته ؟ -ویدا چقدر به خودت سخت می گیری ؟ من که نگفتم از شوهرت جدا شو . چه فرقی می کنه. تو همین حالا شم که داری با یه مرد غریبه حرف می زنی اینم یه نوع دور زدن همسرته . حالا چون طرفتو نمی بینیش ..یا توی بغلش نیستی حساب نیست ؟ ویدا لحظه به لحظه شگفت زده تر می شد . احتمالا اون عکسای سکسی رو که برای هوشنگ فرستاده بود از طریقی به دست ماندانا رسیده اونم تونسته بود به دیدن اون عکسا یه شناخت خاصی از ویدا پیدا کنه که حالا این قدر راحت با اون حرف می زد و از این می گفت که دوست پسر گرفتن در دنیای واقعی یه سر و شکل تازه ای به زندگی آدم میده .--راستش ویدا چه جوری بگم گاه از بیکاری حوصله ام سر میره .-پس این اینترنت واسه چیه ..-آدم معتاد و مریض میشه . می خوای شبی با ده تا پسر گپ بزنی . پیشت که نیستن .-مانی .. نفهمیدم . تو زن داداش منی ؟-ویدا .. پیش قاضی و معلق بازی ؟ الان کسی که میره توی فیسبوک به زنا دارم میگم دیگه نمیگن من شوهر دارم و متاهلم و از این حرفا اگه بگن به آدم می خندند ..-من که به اینش کار ندارم تو صحبتت خارج از اون بود ..ویدا دوزاریش افتاده بود . احتمالا زن داداشه دوست داشت که با هم برن جایی و خوش بگذرونن . حالا کی و کجا و با کی واسش یه معمایی شده بود . اما اگه قبول می کرد که همراه اون باشه این کار ماندانا رو خطر ناک می دونست . از این نظر که می ترسید جایی حرف بزنه سوتی بده و لو بره .. ,ولی اگه اون نبود پاش به فیسبوک باز نمی شد با هوشنگ هم آشنا نمی شد و نمی تونست به راحتی خودشو در اختیار ناصر قرار بده . ماندانا هی این پا و اون پا می کرد ..-عزیزم حرف حسابت رو بزن چرا نمیگی که چی شده . چی می خوای ..-هیچی می خواستم بهت بگم که آخر هفته عروسی یکی از دوستام دعوتم اگه میای با هم بریم ..-ببینم مانی تو خودتم زیادی هستی اون وقت منو هم می خوای دعوت کنی ؟ من نمی دونم عروس کیه .. دوماد کیه . اصلا کجا هست .-یه جای خوش آب و هوا .. میریم لواسان .-من که کسی رو نمی شناسم ..-ببین صاحب مجلس یکی از دوستان جون جونی منه .. بهم گفته هر کی رو که دوست داری می تونی با خودت بیاری ..-آخه من اون جا با کی حرف بزنم ؟-با من .. -تو دیوونه ای مانی . نمی دونم چی تو کله ته ... یعنی بازم رامینو قال بذارم ؟- اون از خداشه که تو دور و برش نباشی و یک نفس راحتی بکشه . ویدا قبول کرد که با ماندانا بره . ولی به خاطرناصر خیلی ناراحت بود . از این که چرا پسرا این قدر باید دروغگو و هوس باز باشن . خط موبایلشو خاموش کرد . پسره پررو بذار یه مدت توی خماری بمونه که این قدر منو بازی نده . ولی دل تو دلش نبود .. -ویدا خیلی نگران و ناراحت به نظر می رسی . مگه بین تو و رامین اتفاقی افتاده ؟ -مانی تو هم حوصله داری ها .. فقط باید فکر کنم که واسه آخر هفته چی باید بپوشم . -عزیزم تو که خودت خیلی خوشگلی .. مثل همیشه ساده و شیک ..-می دونم اصلا از اجق وجق پوشی خوشم نمیاد .. یه بلور دامن کوتاه بنفش دارم با طرحی ساده خیلی بهم میاد .. -می دونم کدومو میگی .. ولی اون جوری خاطر خواهات زیاد می شن .-خب بشن .. من چیکار کنم مانی .. -ولی می دونی شکستن دل این پسرا چقدر گناه داره ؟-شکستن دل شوهر چی ؟-قربونت ویدا ..نمی دونی چقدر از زنای وفادار خوشم میاد .ماندانا رفت خونه شون و ویدا هم حس می کرد که باید از ناصر فاصله بگیره .. اما ته دلش بازم می خواست که خودشو بسپره به آغوشش از بدنش لذت ببره .. ولی دوست نداشت زن دیگه ای ای رو شریک خودش بدونه . به خودش می گفت من حالا شدم عین مردا که دوست دارن با هر زنی که هستن اون زن فقط برای اونا باشه . واسش خیلی سخت بود که بتونه چند روزی رو با ناصر بجنگه . یه حسی بهش می گفت که عروسی آخر هفته بهش خوش نمی گذره . اون همش به فکر ناصر بود .. می دونست که اون پسر به این سادگی از ش دست بر نمی داره ..اما از این که بخواد مدت زمان زیادی سیاست بره می ترسید ..بالاخره بعد از ظهر پنجشنبه هم اومد و زن داداش و خواهر شوهر رفتن به مجلسی که در باغ بزرگی برگزار می شد .. پس از سلام علیک و احوالپرسی با صاحبان مجلس ویدا ترجیح داد که در یه گوشه ای بشینه . - بی حوصله ای ویدا-نه واسه یکی از دوستام ناراحتم .. امروزبا هام تماس گرفت ازم راهنمایی خواست ..حرفای مسخره ای می زد .. -چی گفته ؟-زنیکه شوهرشو دور زده دوست پسر گرفته میگه دوست پسره با یکی دیگه هم هست خیلی بهش بر خورده .. ازم راهنمایی خواسته که چیکار کنم .. میگه سه چهار روزه که آدم حسابش نمی کنه .. از اینم می ترسه که اگه دوباره هوس اون پسره رو کرد اون دیگه تحویلش نگیره .. -تو واسه چی ناراحتی ویدا-آخه تاسف می خورم . عصبی میشم ..-ببین این پسرا یک رویی دارن که وقتی یه تیکه مفت و هلوی برو تو گلو به گیرشون بیفته به این آسونی ها دست از سرش بر نمی دارن . به دوستت بگو تخت بگیره بخوابه . در ضمن این کس خلی یک زن شوهر دارو می رسونه که بخواد دلبسته دوست پسرش شه .. می تونه بهش وابسته شه . بهش بگو زن برو حالتو بکن .. مگه شبا که میری ور دل شوهرت می خوابی دوست پسرت کنارته ؟ این قدر خود خواه نباش ..حرفای مانی ویدا رو آرومش کرده بود .. .. -عزیزم مانی جون یه زنگ بزنم الان بر می گردم .ماندانا تعجب کرده بود چرا ویدا ازش فاصله گرفته .. ویدا یه زنگی واسه ناصر زد ..-دختر تو کجایی من نگرانت شده بودم . مگه از من چه بدی دیدی .. همین ؟ دو روز اومدی و دیگه کارت تموم شد ما رو فراموش کردی ؟ حق داری خانومی سیر از گرسنه چه خبر داره .!-ببین ناصر دست پیشو می گیری که پس نیفتی ؟ یک هفته پیش بودم عروسی ناهید خواهرت و همین لحظه ها بود که تورو دیدم . الان هم هستم یه مجلس عروسی .. -کجاست من بیام .-بشین سر جات خنک شی .. کلی پسردورمو گرفته ولی من مثل توی نامرد نیستم . ببینم اون زن کی بود که می گفت من نامزدتم و اومد سمت خونه ات ؟-چرا تهمت می زنی؟ اصلا می دونی اون کیه ؟ زن فضول همسایه که همه رو بسیج کرده علیه من که منو بندازن بیرون .. ازم خوشش نمیاد . -واسه چی ؟ خوب بهش نمی رسی ؟-نه .. یکی دو مورد از همکارام که دختر بودن خیلی وقت پیشا اومدن یه سری بهم زدن اون میگه این جا رو کردی لونه فساد .. ..ناصر مخ زنی رو شروع کرد و ویدا چاره ای نداشت جز این که حرفاشو قبول کنه . ولی می تونست جنسش خرده شیشه داره ..شرایط مجلس در فضای باز هم طوری بود که ویدا می خواست این حسو داشته باشه که می تونه بازم به این دلخوش باشه که بعد از این فضا خودشو در اختیار هوسش قرار بده . قرار شد شنبه بازم همدیگه رو ببینن . .. وقتی بر گشت پیش ماندانا زن داداشه این بار اونو خیلی بشاش می دید ...-دختر کجایی بیا و ببین هنوز هیچی نشده چقدر خاطر خواه پیدا کردی .. الان عروس خانوم اومده میگه دوستت کوش که پسرا دنبالشن ..-ماندانا تو هم داری ما رو دست میندازی ها .. این همه دختر این جا ریخته اون وقت عروس خانوم کار و کاسبی شو ول می کنه میاد وکیل وصی پسرا شه ؟ -نه به جون وحید .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی