خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۰-ببین ویدا .. دیگه وقتی پامون به این مجالس باز شد که نباید این قدر بر خودمون سخت بگیریم . باید خوش بگذرونیم . یعنی باید مجردی طی کنیم . حالا وقتی که رفتیم خونه و شوهرمونودیدیم هر کاری دوست داشتیم می تونیم انجام بدیم . رختشویی و ظرفشویی و آشپزی .. و خونه داری . قربونش برم حالا دیگه همه چی ماشینی شده وا مث سابق نیست که زنا عذاب بکشن .. -ببینم این همه روضه خوندی واسه این که به من بگی اومدی این جا حال کنی ؟ زن داداش ما رو باش اصلا از خواهر شوهرش حساب نمی بره . خواهر شوهر هم خواهر شوهرای قدیم .-فدات شم ویدا . این نشون میده که اولا درکم می کنی و ...-چیه چی می خواستی بگی حرفتو قطع کردی-هیچی فراموشش کن-نه تو رو خدا بگو -می خواستم بگم تو هم دوست داری و می خوای که یه جورایی بهت خوش بگذره . -همه اومدن این جا که یه جوری حال کنن دیگه ... اگه می خوای پاشی و بری یه دوری واسه خودت بزنی و سر یه پسری رو بخوری برو من حرفی ندارم چیزی هم به وحید نمیگم ولی مراقب باش زیاد حرف نزنی چون حوصله پسرا سر میاد . -اتفاقا بیشترا دوست دارن که طرفشون آدم خوش مشربی باشه .. -ولی نه این که هرچی دوست داشتی رو بگی . اصلا می تونی مسائل داخل رختخوابت رو هم بیای و واسه پسرا جار بزنی . بیچاره وحید داداش من .-تقصیر من چیه بهش میگم این قدر به کارت نچسب . یه نیروی کمکی بر دار بیار مگه گوش میده . دیگه چیکار میشه کرد . -ببین اگه الان یه پسری اومد و کنارت نشست خواست باهات حرف بزنه و درددل کنه تو یه وقتی آبروی ما رو نبری ها-چیه امل بازی میشه ؟ بی کلاس بازیه ؟ -خب ما که اومدیم این جا باید همه چی رو قبول کنیم .-ببینم یکی دیگه می خواد بیاد این جا بالای سر من بشینه ؟ -نه شاید من رفتم یه دوری زدم و اون اومد این جا ..-ماندانا تو چی توی کله اته . می خوای واسه ما دوست پسر جور کنی ؟ شوهرم رامین چقدر بهت اعتماد داره !! یا این که می خوای کاری کنی که منم شریک جرم تو شم ؟-واااااااا طوری حرف می زنی که انگار من یه آدم بیکاری هستم که شب و روز به دنبال خلافم . در حالی که اصلا این جوری نیست .--من بمیرم بگو جون تو ... باشه برو هر جا دلت می خواد برو . فقط نمی دونم چه آشی واسه ما پختی .. -آش دوست داری ویدا ؟ -آره ولی نه اون آشی که تو واسه ما بپزی .ماندانا به سمتی رفت .. اون از این که بخواد با یه پسری گپ بزنه و خیلی زود واسه خودش دوست بگیره زیاد نگران نبود . عادت کرده بود که در این مهمونی ها خیلی زود با همه دختر خاله شه و پسرا هم که تشنه زنای سکسی و فانتزی بودن . ولی دوست داشت که هر چه زود تر ویدا روهم بیاره توی خط و دو تایی شون بگردن . اون حس می کرد که اگه با ویدا باشه و با اون برن خیلی جا ها راحت تر و آزادانه تر می تونه حال کنه و در موارد خاص دیگه خیلی کم بهش گیر میدن . ماندانا به سمتی رفت که از دید خواهر شوهرش پنهون باشه .. رو کرد به یه پسر خوش تیپی که اومده بود نزدیکش .. -مانی جون چطوره .. شرایطش چطوره .. برم یا نه .. خیطمون نکنه ..-نمی دونم بقیه اش با خودته . اصلا از کاراش سر در نمیارم . نمی دونم . پنجاه پنجاهه . خودت باید قلقشو بگیری . ولش نکن . اگه دیدی دو تا حرف تند بهت زد از کوره در نرو .. جا نرو و نا امید هم نشو . من دارم حس و حال خودمون زنا رو بهت میگم . ما زنا این جوری هستیم . دوست نداریم همون اولش بگیم بله .. دومش هم نمیگیم بله ولی سومی رو هم بازم انتظار داریم که طرفمون با ما همراهی کنه . عقب نشسینی نکنه .. جا نره .. یه چیزی هم هست اگه از اولش از طرف خوشمون بیاد یه حس و حالی هم در حرکات ما دیده میشه . تشخیص اون حس هم کار مردای زبله . وقتی که اونو تشخیص دادی دیگه باید بچسبی به همون نقطه قوت تا آخرشو بری و اون وقت می رسی به همون اتصالی که دوست داری . -برو ببینم چیکار می کنی . -فدای تو مانی جون . ببینم اگه موفق شدم زیاد گیرش نده .. -ولی بالاخره که باید هر دو مون از حال هم با خبر شیم که بتونیم بعدا اگه جایی میریم همدیگه رو درک کنیم و بهمون خوش بگذره .-خیلی بلایی دختر .. هر وقت می خوام زن بگیرم حتما میگم تو و اون خواهر شوهر خوشگلت واسه من پا پیش بذارین . -اون جای تو رو دو تایی مون از ته قطعش می کنیم تا دیگه هوس زن گرفتن نکنی . یادت باشه چی بهت گفتم کاری نکنی که همون اول توی ذوقش بخوره ..- باشه ماندانا انگار من دست و پا چلفتی و تازه کار باشم . من خودم درسامو فوت آبم . در ضمن تو هم دور برما نمیای مگر این که یه چراغ سبزی ببینی . فقط خدا کنه که دور و بر ما رو مزاحم زیاد نگیره-مزاحم کجا بود این جا هر کی داره عشق و حال خودشو می کنه .لحظاتی بعد ویدا یه جوون خوش ثیافه و خوش اندام و شیک پوشی رو دید که اومده به سمتش ... یه حسی بهش می گفت که شاید این از طرف زن داداشش باشه که اومده ...-ببخشید خانوم این گوشه دنج و تنهایی ؟! از چیزی که فرار نمی کنین .؟ بهتون بد می گذره ؟ ویدا یه نگاهی بهش انداخت و گفت شما؟ ببخشید این حرفو می زنم شما داروغه این جا هستید ؟-نه من یکی از بستگان صاحب مجلسم باید از مهمونا پذیرایی کنم .- از مهمونا پذیرایی می کنین یا میرین سراغشون ؟-فرقی نمی کنه .. برای پذیرایی باید رفت به سراغشون . ما به عمق وجود و احساس مهمونا مون کار داریم . که چه سلیقه ای دارن . طالب چی هستن .. -مگه این جا فروشگاهه ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۱-نمی دونم شما فکر کردین هدف من از مصاحبت با شما چیه ؟-نیازی نیست که در این مورد فکری بکنم .-شما همیشه با مخاطبتون این جور بر خورد دارین ؟-اگه مثل اجل معلق بخوان بیفتن به سر آدم شاید -نوشیدنی چی میل دارین براتون بیارم ؟ -بهتون نمیاد که میزبان باشین . تازه این جور که رسم پذیرایی نیست . -شما یه گوشه دور از دیگران نشسته شاید خیلی ها متوجهتون نشن .-مگر اونایی که سمت داروغگی و بر قراری امنیت رو دارن . نکنه فکر کردین من می خوام این جا بمب بذارم .-شاید . البته اونو که کار گذاشتین . اگه بدونین چه جوری منو ترکوندین .-من فکر کنم شما از اون طرف مجلس ترکیدین .-شما خاکم کردین . -چی می خواستی واسم بیاری ..-چی می خوای .. بستنی ..آب میوه .. گیلاس .. ویدا داشت به اون جوون و چشای آتیشی اون نگاه می کرد . یه لحظه سرشو خم کرد و به بلوز سینه چاکش نگاه کرد که نیمی از سینه هاشو مشخص کرده بود . اون پسر درست به همون نقطه چشم دوخته بود . ویدا با این که حسابی توسط ناصر آب بندی شده بود ولی از این طرز نگاه پسر خوشش نیومد . نمی دونست ماندانا کجا رفته . دوست داشت زود تر بیاد و اونو از هم صحبتی با این پسر نجات بده . در حرکات و رفتار اون یه چیزایی می دید که اصلا خوشش نمیومد . درست شبیه به رفتارها و حرکات مردایی بود که دوست داشتن با اون باشن . با اون حال کنن . مثل هفته قبل که در عروسی ناهید اون اتفاقا واسش افتاد و کارو به جایی رسوند که به شوهرش رامین خیانت کنه . هر چند از این کارش پشیمون که نبود هیچ لذت هم برده شنبه هم با ناصر قرار گذاشته بود که بره به آپار تمانش . اگه دو سه هفته پیش و یا شاید تا همین هفته پیش در چنین شرایطی قرار می گرفت از این که مردی با نگاهی هیز این چنین بهش خیره بشه به خاطر هیز بودنش اعصابش به هم می ریخت ولی حالا به خاطر گستاخی اون و این که حس می کنه خیلی راحت می تونه جلب توجه کنه اومده بود به سمتش اعصابش خرد بود . اون همین حالاش دو مرد در زندگیش بوده که باهاش همبستر شده بود . شوهرش رامین و معشوقش ناصر .. دیگه وجود اونو نمی تونست تحمل کنه .-افتخار آشنایی با چه کسی رودارم ؟ .. ویدا مونده بود که چی بهش بگه .. این همه مدت داشت حرف می زد تازه یه فلش بک زده بود که یه چیزی واسه گفتن داشته باشه .-من اسمم ویداست .. چه به دردت می خوره .. خبر نگاری ؟ -نمی دونم چرا شما نسبت به من حساسیت نشون میدین .. شما اصلا با خودتون هم قهرین .. ویدا گوشی رو از کیفش در آورد و یه زنگ واسه ماندانا زد .. -کجا رفتی تو .-چی شده .. می خواست یه حرفی بزنه و بگه که یه مزاحم اومده این جا خودت رو زود تر برسون که روش نشد ..-تنهام حوصله ام سر رفته .ماندانا می خواست بگه پس بیا توی جمع که یهو یادش اومد که باید همون جا باشه تا بتونه اون دو تا رو به هم جوش بده ..-عزیزم من این جا دستم بنده .. خودت رو مشغول کن . چرا تو این قدر بی حوصله شدی . باز خوبه که این جا مختلطه ..ویدا بیشتر این انتظارو می کشید که صبح شنبه بیاد و خودشو در آغوش دوست پسرش حس کنه . هنوز هم همون حس و هیجان رو داشت . با این که حسادت دیوونه اش کرده بود اما این بار بازم می خواست طوری به ناصر حال بده که اون دیگه کمتر هوس زنای دیگه رو داشته باشه و لذتی رو که از ویدا می بره قابل مقایسه با حال کردنش با زنای دیگه نباشه . ویدا با اندیشیدن به ناصر بود که دیگه حوصله اون جوونو نداشت . یه چند تا دختر و پسر دیگه هم اومدن در اطرافشون تا یه خورده راحت تر باشن . این جا فضایی بود که کمی از محوطه اصلی مراسم و جایی که نوازندگان قرار داشتند فاصله داشت .-خیلی دلم می خواد بیشتر با هاتون هم صحبت شم . دلم می خواد با شما قدم بزنم . باورم نمیشه این قدر زیبا باشین . برای اولین باریه که صورت قشنگ شما رو می بینم.. ویدا خونش به جوش اومده بود ..-پس می خواستید برای چندمین باری باشه که دارین صورت منو می بینین . .. ویدا نگاهشو به چند متر اون طرف تر دوخته بود که چند دختر و پسر در حال حرکت به اون سمت بودند که در انبوه درختان گیلاس محو شدن .. تقریبا می شد حدس زد که واسه چه کاری رفتن . -میای قدم بزنیم ؟ -واسه چی . من همین جا راحت ترم . در ضمن حضرت آقا الان نباید سرگرم پذیرایی از میهمانان دیگه باشی ؟ مگه یک میزبان تمام وقتشو فقط می ذاره رو یک نفر و از بقیه غافل می مونه ؟ -ولی من فکر می کردم خیلی مهربون تر از اینا باشید ..-کاری نکنین که من حرفایی رو بر زبونم بیارم که نباید بگم .-برای شنیدنش آماده ام . هرچی شما بفر مایید من قبول می کنم . در راه عشق باید که سر داد . -عشق ؟ چه عشقی ؟!-این گناهه که من عاشق شما باشم ؟-من شوهر دارم آقا .. پسر در حالی که می خندید گفت ..-مگه یک زن متاهل نباید عاشق بشه ؟ مگه اون دل نداره ؟ عزیزم بین من و تو فاصله ای نیست . تو در قلب من جای داری . -تا جیغ نزدم از این جا برو ! بهت میگم برو ..- این ماندانای لعنتی کجاست اصلا خودم میرم .. -باشه .. اطاعت می کنم . من میرم تا شما راحت باشید .. مرد از جاش بلند شد . چند متر ولی خیلی آروم دور شد . یه لحظه ویدا متوجه موبایلی شد که رو میزش جا مونده بود . ظاهرا مال اون مرد بود .. یه نگاهی به تصویر زمینه اش انداخت ... کثافت .. عکس بر هنه کوس و کون زنا رو گذاشته بود . چقدر این عکسا براش اشنا بود .. وااااااایییییییییی عکسای خودش بود . قسمت پایین صفحه عکس یک کیر بود .. نههههههه .. امکان نداره ... پسر هنوز دور نشده بود ... انتظاراونو در این جا نداشت . انگاری نای حرف زدن و حرکت نداشت .. پسر سرشو بر گردوند . می دونست که ویدا متوجه همه چیز شده.. -هوشنگ ! هوشنگ .. یه لحظه وایسا .. ! ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۲ویدا با این که با هوشنگ اون همه عکس رد و بدل کرده بود و دیگه اون پروا و تابو براش مفهومی نداشت ولی احساس خجالت می کرد ازاین که این شخصی که دقایقی رو با اون کل کل کرده همون هوشنگیه که بار ها و بار ها باهاش چت کرده ..-چرا اینو از اول نگفتی ؟-می خواستم برات سورپرایز باشه-این جوری آدمو سور پرایز می کنن ؟ تو از اولشم می دونستی که من می خوام بیام این جا .. ماندانا بهت گفته ؟ پس چرا اون به من چیزی نگفته؟ -خواهش می کنم ویدا . این قدر عصبی نشو . اصلا به دخترا و زنا عصبانیت نیومده . یعنی یه جورایی هم میاد . اونا رو خوشگل ترشون می کنه .-یه پدری از ماندانا در بیارم که اون سرش ناپیدا .. -ببینم پدر ماندانا اون سرش ناپیدا یا خود ماندانا ؟ ویدا می خواست به سمت دیگه ای بره که هوشنگ دستشو کشید .. -خواهش می کنم . بیا قدم بزنیم .. می دونم چه حسی داری .. نمی تونی باور کنی که اونی رو که در یه دنیای غریب حسش می کردی حالا روبروته .. -تو خیلی نامردی هوشنگ . حتما مانی رو از خیلی از چیزایی که توی چت ما گذشته با خبر کردی که این جور بی خیال منو به این مجلس آورده و با تو روبرو کرده ؟ آخه اون زن برادرمه . درسته با هم صمیمی هستیم . دنیای مجازی و این که اگه از حال هم با خبر باشیم که چند تا دوست مرد اینترنتی داریم موردی نداره ولی این که در دنیای واقعی بخوام با یکی باشم واسه اون می تونه عجیب باشه .-ویدا از چی ضعف داری ؟ مگه تو الان با کسی هستی ؟ مگه اتفاق خاصی افتاده ؟ -تو داشتی با من بازی می کردی ؟ داشتی منو دست مینداختی؟ -باور کن اصلا حرف این چیزا نیست . بعضی مخفی کاریها یه لذت خاصی داره که وقتی یهو رو میشه می تونی شیرینی اونو حس کنی-مثل حالا که حس می کنم تو منوبازی دادی ؟هوشنگ خیلی بی خیال دست ویدا رو گرفت و بدون توجه به سر و صدای اون اونو به سمت انتهای باغ جایی که درختا انبوه تر می شدن کشوند . -این چه کاریه که داری می کنی ؟ این چه طرز رفتار با یه زن شوهر داره ؟!-مگه باهات چیکار کردم ؟هوشنگ به یاد تصاویر سکسی و تن بر هنه ویدا افتاده بود که اون زن اونا رو واسش فرستاده بود . همین زنی که حالا می خواست از دستش در ره .. ویدا به خوبی حس می کرد که هوشنگ هم دست کمی از ناصر نداره . منتها منتظر چراغ سبزیه که از فضایی که درش قرار داره رد شه .. - تو از چی می ترسی دختر . این جا که کسی نمی شناسدت . جز همون زن داداشت -بس کن نمی خوام به دستش گزک بدم . -اون خودش الان معلوم نیست کجاست . -منظورت چیه ..-یعنی تو هنوز توی باغ نیستی ؟ این جا که باغه . این همه دختر و پسر .. این همه زن و مرد توی هم می لولن .. فقط اومدن برقصن چند تکونی به خودشون بدن و برن ؟ چقدر الکی خوش باشن ؟ ! فکرنکنم کسی از این زنای متاهلی که این جاست شوهرشو با خودش آورده باشه مگر تک و توکی از همین فامیلا که اونا هم دیگه به توافق رسیدن-اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟ دست هوشنگ رو کمر ویدا قرار گرفته بود . طوری که می خواست اونو به گوشه ای بکشونه تا بشینن و گرم صحبت شن ..ویدا : فکر نمی کنی ما به اندازه کافی حرفامونو زده باشیم ؟در همین موقع ناصر دوباره زنگ زد ..-ویدا من می خوام بیام پیشت .. ویدا واسه این که هوشنگ نفهمه که داره با کی حرف می زنه گفت-عزیزم حالت خوبه ؟ سعی می کنم شب زود تر بیام خونه . نه نیازی نیست که تو بیای به دنبالم . پسر خوبی باش و شیطونی نکن .. .. نذاشت که ناصر زیاد حرف بزنه .. یه حس غریبی داشت . از این که چرا مردا این قدر باید به فکر هوسشون باشند و زن رو به چشم یک کالا نگاه کنن عصبی بود حرص می خورد . هوشنگ رو هم همین جور می دید . -ویدا تو چته .. الان اگه دو تا کامپیوتر باشه یا حتی با همین موبایل بشه رفت توی بر نامه که سخته تو حاضری باهام چت کنی ؟ مهربون و صمیمی باشی ؟ من که صادقانه همه حرفامو بهت زدم .-حتما انتظار داری همون صداقتو به معنای خاصش در این جا هم داشته باشیم ؟-نمی دونم چی داری میگی . مگه من کاری کردم که تو بر داشت بدی راجع به من داری .. ویدا می خواست بگه پس چرا کف دستت رو پشت دست من قرار داره . اونا رو زمین و تکیه داده به درختی نشسته بودن . ولی ویدا در سمت چپش در انتهای باغ صحنه ای رو دید که تا حدودی اونو میخکوبش کرد .. مردی افتاده بود روی زنی و در حال سکس با اون بود . البته لباساشونو در نیاورده و ظاهرا محل تماس بدنشون بر هنه بود . ویدا سرشو بر گردوند . دوست نداشت هوشنگ متوجه این صحنه شه ..-ویدا اگه ناراحتی و این سر و صدای جاز و ساز و آواز اذیتت می کنه می خوای استراحت کنی من کلید خونه همسایه رو دارم ..ویدا واسه اینکه از این فضا و حالتی که اون دو نفر دارن با هم خوش می گذرونن رها شه گفت باشه حرفی ندارم . به شرطی که پسر خوبی باشی و حرفای خوبی بزنی . هوشنگ با خودش گفت درستت می کنم دختر . تو همونی هستی که روز اول می خواستی دو کلام حرف یومیه ات رو بزنی زورت میوند بعدا خودت پیشقدم شدی و عکسای برهنه ات رو واسم فرستادی . اسممو عوض می کنم اگه نتونم امشب به مراد دلم برسم .. رفتن به خونه همسایه .. -هیشکی نیست .. اونا تهرونن . کلیدشم دست منه .-خب که چی ؟ -چرا با من احساس غریبی می کنی ؟ ما که بینمون فاصله ای نبود .. دقایقی قبل پیش از این که از جاشون پاشن ویدا یه بار دیگه هم سرشو به سمت اون دو نفر بر گردوند . یه لحظه حس کرد که چقدر هوس اینو داره که ناصر این جا باشه و با اون حال کنه . ولی حالا .. اگه هوشنگ بخواد کاری کنه .. کاش ماندانا این جا نبود ..-ببینم هوشنگ مگه تو می دونستی که می خوای منو بیاری این جا ؟ -چطور مگه ؟ -انگار کلی وسایل پذیرایی این جاست . اصلا نشون نمیده که خونه یه مدتی خالی از سکنه بوده باشه -فکرکردی این جا متروکه هست ؟-من همش نگران ماندانا هستم. -اتفاقا اونم نگران توست . می تونم کاری بکنم که تا صبح هیشکدوم نگران هم نباشین در ضمن اگه دوست داری می تونیم یه کار دیگه هم انجام بدیم که هیجانش خیلی زیاده . شاید یه نوع دیوونگی باشه ولی من از این هیجان بازیها خیلی خوشم میاد . این جا دو تا لپ تاب و دو تا مودم و سیستم جداگانه داریم . مو لای درزش نمیره .. اگه دوست داری بریم تو بر نامه چت ..-که چی بشه ؟ ویدا هنوز به اون چه که در باغ دیده بود فکر می کرد . به ناصر و این که اگه یه مورد دیگه ای براش پیش بیاد دیگه این تشویشو نداره که ناصر با کی هست و با کی نیست . در واقع اونم تونسته دورش بزنه . هوشنگ حس کرد که ویدا غرق در سکوتی شده که معناش جز رضایت هماغوشی چیز دیگه ای نمی تونه باشه . ولی با این حال با نهایت صبر و آرامش یه دستشو گذاشت دور کمر ویدا اونو به خودش نزدیک و نزدیک تر کرد . ویدا صدای تپش ضربان قلبشو می شنید . همین حسو هوشنگ هم داشت .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۳از اون طرف ماندانا از دور و نزدیک کاملا مراقب کارای خواهر شوهرش بود اون می خواست که ویدا رو به همون راهی بکشونه که خودش چند وقتی بود در همون مسیر می رفت . وحید اون مردی نبود که بتونه اونو ارضاش کنه .. یا واسش تنوعی داشته باشه . حوصله اش تو خونه سر می رفت . با دنیای تنوع و چت و فیسبوک و اینترنت به خوبی آشنایی داشت . اون خیلی زود تر از ویدا تابو ها رو شکسته بود . شاید اگه می دونست ویدا چند قدم جلو تر از اونیه که تصورشومی کنه تا این حد حرص نمی خورد و خودشو به آب و آتیش نمی زد . می دونست که هوشنگ به خوبی کارشو وارده و می دونه که باید چیکار کنه . اون خیلی زود با همه بر می خورد با این که می دونست می تونه خیلی راحت با یکی جور شه و اونو به دام خودش بکشونه و در گوشه ای باهاش حال کنه ولی ترجیح داد یه جورایی پای دوست پسرش پرویزو به اون جا بکشونه . پرویز در یکی از شرکت های دارویی کار می کرد که برای اولین بار اونو در داروخانه شوهرش دید .. از نگاههای خریدارانه اش متوجه شد که اگه یه چراغ سبزی بهش نشون بده خیلی راحت اهلشه و می تونه اونو به خواسته اش برسونه . شماره تلفن اونو گرفت و خلاصه قلق همو گرفتن . پرویز مجرد بود و بیست و پنج سال سن داشت .. تقریبا هم سن و سال اون بود ولی بزرگ تر نشون می داد . ماندانا چند بار اونو آورده بود به خونه خودشون .با این که این اولین و تا حالا تنها موردی بود که با یکی به غیر از شوهرش رابطه بر قرار می کرد و خودشو کاملا تسلیم اون کرده بود ولی از همون اول خیلی راحت و بدون استرس باهاش کنار اومده بود . می دونست که اگه در این راه آدم هر قدر بیشتر بترسه بیشتر احتمال سوتی دادن و لو رفتنش میره با این که اون و پرویز از سیم خار دار گذشته و خودشونوبه باغ همسایه رسونده بودن .. رفته بودن به یه گوشه ای و میون چند درخت و چمن های نرمی که آزارشون نده .. پرویز : دیوونه ای دختر ما رو کشوندی این جا ما خودمون همو ن تهرون حالمونومی کردیم ..-عزیز توکه با با مامانت خونه بودن و منم که دیگه چی بگم نمیشه که از شادی و عروسی گذشت . طبیعتو ببین و لذتشو ببر کارت رو بکن .. می شنوی صدای بلبلا رو دارن برای منو تو می خونن . واسه این که با هم راحت تر باشیم ..ماندانا خیلی راحت بلوز و دامنشو که یه حالت آزاد داشت در آورد و اونا رو گذاشت یه گوشه ای .. پرویز محو هیکل اون شده بود . هر چند دو سه باری رو با اون سکس کرده بود ولی نه در طبیعت و زیر آسمان آبی که اون روز گرمای هوا هم به کمکشون شتافته اثری از خنکی نزدیک غروب نبود . اون خیلی راحت تر از ویدا با این مسئله که برای راحتی و تفریح میشه هر کاری کرد کنار اومده بود .-اصلا فکرشو نمی کنی که کسی ما رو این جا ببینه ؟-خب ببینه . اونایی که میان یا مث من و تو یه زوج هستند که درکمون می کنن یا یه دختره که لذت می بره از تماشای ما یا این که پسری ما رو می بینه اون وقت میاد و شریک تو میشه . چه اشکالی داره ؟! این که نمی شه دنیا همش به کام مردا باشه و شما آقایون لذت بیشتری ببرین .. آخخخخخخخ بیشتر باهاش بازی کن . چنگش بگیر .. چقدر چمنای این جا نرمه .. یه خورده بجنب . حس می کنم تا چند دقیقه دیگه هوا خنک تر میشه .. بوی چمن و جوی آبو حس می کنی ؟ .. -ماندانا صدای بلبل میاد ولی من صدای تو رو بیشتر دوست دارم و اونو ترجیح میدم -من می خوام ساکت شم .. کف دستتو بذار تو شورتم بی سلیقه این قدر چرا از بیرون کار می کنی.-تو دیگه چه جورشی زن . اصلا نمی ترسی ؟ -نه .. کسی نمیاد . این جا خیلی امنه .. کسی هم بیاد از اون دور مراقبم . در جا مانتومو می کنم تنم .. به دیگران چه مربوطه . این جا که کسی منو نمی شناسه .. فقط همون که شلوارت رو بکشی پایین کافیه .ماندانا در یه استیل سگی قرار گرفت و از لا به لای درختا کاملا به روبرو تسلط داشت .دو تا دستاشو گذاشت دور تنه یکی از درختان گیلاس و پرویز هم یه دستی به کیرش کشید شورت ماندانا رو آروم کشید پایین . وقتی به این فکر می کرد که زن دکتر وحید داروساز رو زیر کیر خودش داره هیجان و لذتش بیشتر می شد .. پرویز کف دستشو گذاشت رو بیضه اش و بیضه ها رو داد عقب و آلت و تنه کیر رو از پشت و مسیر کون ماندانا رو کسش سوار کرد ..-وووووویییییی چقدر داغه پرویز . -این داغی تنها مال کیر من نیست .. از کس تو هم هست-بچسبون بهم بچسب .. گرمم کن . چه مزه ای داره .. کاش شب این جا سرد نمی شد و می تونستیم زیر نور ماه و ستاره حال کنیم .-حتما هوشنگ الان راه سوراخ ویدا رو بازش کرده-بی ادب نشو پرویز نکنه گلوت پیش ویدا گیر کرده .. تو حتی آرزوی کون منو هم داشتی . -شوخی کردم عزیزم .. ماندانا دستاشو محکم دور درخت حلقه کرده و پرویز به شدت کیرشو می زد به ته کس ماندانا .. -آخ پرویز خیلی حال میده ..پرویز هم با این که واسه اولین بارش نبود که ماندانا رو می کرد ولی این فضای سبز حسابی روش اثر گذاشته بود . قالب کون ماندانا و سوراخ خیس کسشو در ترکیب با کیرش خیلی جذاب و هوس انگیز می دید .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۴پرویر کیرشو در یه حالت نرم و لاک پشتی فرو کرد توی کس ماندانا .. -آخخخخخخخخ سوختم سوختم سوختم خیلی داغه خیلی داغ .. بزن .. اصلا حس سرما ندارم . همه چی عالیه ..پرویز : عزیزم الان راه افتاده راه افتاده .. -تو که می دونی من عین خیالم نیست . بذار راه بیفته. بذار بیاد . می نویسم به حساب دکتر وحید . مگه می خوای ازش پول بگیری ؟ بچه ات توی خونه من بزرگ میشه -فدای تو ..پرویز از صدای برخورد تنه اش به باسن ماندانا و حرکات کیر توی کس به شدت لذت می برد .. بار اول خیلی راحت آبشو خالی کرد توی کس .. و بعد با همون سرعت به گاییدن ماندانا ادامه داد . زن کیف چرمیشو گذاشته بود توی دهنش و اونو به شدت گازش می گرفت تا جیغ نکشه ..-بگیر .. کیر رو داشته باش .. اوووووووههههههههه الان وحید جون داره چیکار می کنه ؟ آسوده باش . که من دارم به خوبی از زنت نگه داری می کنم . فکر کردی مراقبت از زنت راحت تر از نگه داری و اداره دارو خانه هست ؟ .. بگیر ماندانا . اینو داشته باش ..به نظر زن کیر پرویز در تمام قسمتهاش یه رگه هایی داشت که لذت زیادی بهش می داد ماندانا سست شده بود . دوست داشت رو زمین دراز بکشه . ولی زانوهاش دیگه می سوخت . کیفو از دهنش در آورد . با صدایی آروم گفت بزنش .. بزنش . جرم بده . می خوام تموم کنم . جووووون . جووووووون . همین جا ست همین جاست . فشارش بده .. از همون بیرون بکشش رو به عقب بعد بفرستش جلو .. انگار کیرت میخ گوشتی داره .. میخ گوشتی جووووووووون .. جوووووووووون .. داره آبم می کنه . مانی حس می کرد که داره با همه وجودش لذت می بره .. حتی اگه عده ای هم میومدند و اونو در همچین حالتی می دیدن بازم از جاش تکون نمی خورد می خواست لذت ببره . می خواست اوج بگیره ..-پرویز پرویز جون .. تند تر تند تر .. داره میاد .. اووووووخخخخخخ ..انگشتاشو فرو کرد داخل خاک و گل خشکی که زیر پاهاش قرار داشت .. زمین سفت و سختو محکم چنگش می گرفت .. به ناگهان حس کرد که یه چیزی ازش ریخته .. آتیش داغی که دور و بر کسش حس می کرد به یه حالت خنکی تبدیل شده بود .. پرویز که همون اول آبشو خالی کرده بود توی کس ماندانا این بار اجازه نداد که زن از جاش حرکت کنه . خودشو محکم به کمرش چسبوند و با فشار کون ماندانا رو هدف گرفت .. زن از روی درد فریادی کشید که پرویزو دچار ترس و خجالت کرد .. دستشو گذاشت جلوی دهن ماندانا ..-ساکت شو ساکت .. تو دیگه کونی من هستی مال من . تو که می دونی که پرویز تا فرو نکنه توی کونت آروم و قرار نمی گیره . تو مال خودمی . حالیت شد ؟ -نههههههه اووووووففففففف نهههههه نهههههههه خواهش می کنم.-ای بابا مثل این که باید دوباره دستمو بذارم جلوی دهنت ..ماندانا این بار دیگه با تمام نیروش و دو دستی به درخت فشار می آورد در حالی که پرویز با لذت قسمتی از کیرشو فرو کرده بود توی کون مانی و بدون توجه به زوری که اون زن به خودش می آورد کیر رو همچنان توی کونش حرکت داده و لذت می برد .. اون فقط به خودش فکر می کرد و کاری به این نداشت که مانی از کون دادن لذت می بره یا نه . -جووووووووون چه کونیه .. توپ توپه .پرویز با اون دست آزادش مرتب به کون ماندانا می زد تا از لرزش و تکون خوردنهای ژله ای اون لذت ببره .. -کون بده کون بده خوشگله .. حال کن .. حال کن تا منم حال کنم . این قدر ناز نکن . تو هم داری حال می کنی . کون دادن هم کیف داره واسه خانوما . این قدر ناز نکن .. ماندانا شانس آورد که لذت زیاد پرویز باعث شده بود که اون توی کونش خالی کنه . و کیرشو دیگه بکشه عقب و از کونش در بیاره .-دختر چرا این قدر سوسول بازی در میاری .-پاره ام کردی . همین جور خشک کردی توی کونم . الان که دردش معلوم نمیشه-چند بار که همین جور بکنم تو اون وقت عادت می کنی . این دفعه به دکتر پرویز می گم که حسابی تو رو آب بندی کنه . .........اون طرف هوشنگ و ویدا در یه حرکتی که هر دو احساس نیاز می کردند لبهاشون رو لبای هم قرار گرفته بود . ویدا حس کرد وقتی که دچار همچین حالتی میشه باید دست و بدن یکی دیگه رو روی کسش حس کنه تا آروم بگیره . اگه بخواد خودش این کارو با خودش انجام بده نمی تونه راضیش کنه . ولی هنوز نتونسته بود واسه خودش هضم کنه که بعد از هوشنگ ناصر رو هم بپذیره .. تا می رفت به این مسئله فکر کنه و تردیدی درش به وجود بیاد دستای هوشنگ از رو بلوزش به بند سوتینش رسیده بود و آروم اونو با زکرد . دیگه حرفی نزد .. کف دستای هوشنگ که رو سینه های ویدا قرار گرفته بود این بار زن اومد به کمکش , بلوزخودشو در آورد تا هوشنگ راحت تر باشه ..دستاشو گذاشت پشت سر هوشنگ و سرشو به سینه هاش فشرد .. -آهههههههه این جا هم باید تسلیمم کنی .؟-نه عزیزم . ویدای خوشگل من تویی که داری به من فرمون میدی .حالا این ویدا بود که دوست داشت که بازی سکس و هوس و گفتار فریبانه رو پیش بگیره . بازیی که بهش لذت می داد اعتماد به نفس می داد ..-آخخخخخخ عزیزم عزیزم .. تو چیکار کردی .. هیچوقت خوابشو نمی دیدم . فکرشو نمی کردم که به غیر از شوهرم با مرد دیگه ای باشم . اصلا تصورش برای من غیر ممکن بود .. تو خیلی خوب تونستی این کارو انجام بدی .. هوشنگ لذت می برد از این که اولین یا تنها مردی بوده که تونسته ویدا رو راضی کنه که به شوهرش خیانت کنه .. ویدا حالا داشت کیف می کرد از این که با این حرفا هوشنگو خامش کرده . شاید برای اون پسر فرق چندانی هم نمی کرد ولی دیگه می خواست لذت فریبو حسش کنه . می تونست با لذت و بی خیالی بیشتری هم خودشو در اختیار ناصر قرار بده . دیگه اون نگرانی رو نداشت که اون پسر ممکنه با دختر عمو نیره اش باشه یا زن همسایه .. هر چند می دونست اون قدر ها هم نمی تونه بی تفاوت باشه ولی دیگه عذاب نمی کشید . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۵سرهوشنگ بین سینه های ویدا قرار گرفته بود .. سینه چپ و گاه سینه راستشو می مکید .. ویدا صدای تپش های قلبشو می شنید . حالا دیگه سختش نبود . خیلی راحت تر از ساعت قبل تونسته بود با این شرایط کنار بیاد . -نههههههه آروم تر .. چقدر حرص داری . نگاه کن منو که چقدر بی خیالم . چرا این قدر عجله می کنی .. میگن عجله کار شیطونه پسر .-من دوست دارم شیطون باشم . نه اون شیطونی که تو رو از بهشت برونه . اون شیطونی که لذت بهشت و بهشت لذت رو بهت بچشونه . -اووووووخخخخخخ منو وارد بهشت کن . زود تر واردم کن .. بگو از کدوم راه باید برم ..-الان بهت نشون میدم.هوشنگ سریع تر از اونی که ویدا فکرشو می کرد خودشو بر هنه کرد ولی هنوز شورتشو در نیاورد . ویدا رو بغلش کرد و اونو آروم روی تخت درازش کرد .. سرشو گذاشت روی شکمش .. نوک سینه هاشو که میک زد اومد و نوک زبونشو گذاشت روی ناف ویدا . زن از این حرکت هوشنگ لذت می برد . ویدا بدن برهنه هوشنگو دیده بود .حتی می دونست حالت و اندازه کیر اونو. یه خورده کوچیکتر ازکیر ناصر ولی بزرگتر از کیر شوهرش رامین بود . هوشنگ آروم آروم اومد پایین تر .. دهنشو گذاشت رودامن کوتاه و تنگ و چسبون ویدا . دوست داشت با دهنش زیپ اون دامنو باز کنه و بکشه پایین ولی این کار کمی سخت می نمود . دامن ویدا رو از پاش در آورد .. اونم همونی رو که در عکس دیده بود می دید . ویدا هم با شورت و هم بدون شورت واسش عکس فرستاده بود . زن چشاشو بسته بود . به این فکر می کرد که بعد از پایان این هیجان می تونه به هیجان روز شنبه فکر کنه . به این که با ناصر باشه . اون در هر لحظه از زندگیش می تونه یه شور و حالی داشته باشه . یه لحظه ناصر کف دستشو گذاشت روی شورت ویدا ..-خانومی چقدر خیس کردی .. ویدا چشاشو از لذت زیاد بسته بود و حرفی نمی زد. ناصر شورتشو هم به آرومی از پاش در آورد و لبه های کس رو به نرمی گذاشت توی دهنش و از کناره ها هر لبه رو آروم آروم میکش می زد . زبونشو از پهنا روی کس ویدا می کشید .. -اووووووووخخخخخخ کسسسسسم کسسسسسم هوشنگ .. پسره شیطون . کی بهت گفت این قدر تند و سریع دست به کار شی .-من کارم همیشه تنده . -یعنی به غیر منم بازم زنای دیگه ای در زندگی تو بودن ؟-من آدم صادقی هستم . نمی تونستم صبر کنم که تو بیای . ولی حالا که تو اومدی وضع فرق می کنه .. -خوشم میاد از این رک گویی و صداقتت . حالا بخورش .. لیسش بزن ..-چه نازه ..-تو که خیلی خوب دیدیش . همه جاشو دیدی .. برات فرستادمش . راستشوبگو همون موقع هم دوست داشتی که این لحظه ها رو ببینی ؟ ..یه لحظه به یادش اومد که اگه ماندانا نبود شاید این قدر زود همه چی جور نمی شد . هنوز هم دوست نداشت که سرش پیش زن داداشش پایین باشه .. لبهای هوشنگ داشت به شدت کارشو انجام می داد.. زن چشاشو بسته بود و به این فکر می کرد که واسش کافیه . همین سه مرد واسش کافیه . حالا خیلی راحت می تونه خود و زندگیشو با اونا هماهنگ کنه . این جوری خیلی بهتر و لذت بخش تر بود . به یاد حرف یکی افتاده بود که می گفت خودت رو وابسته نکن .-عالیه هوشنگ . من سیر نمیشم . سیر نمیشم . بازم بخورش .. ولت نمی کنم . خودت خواستی . خودت دوست داشتی ..-جووووووووون ویدا .. تا صبح هم اگه بخوای من می خورمش .. -ولی من فقط اینو نمی خوام . چیزای دیگه ای هم می خوام .. لعنتی این موبایلم چرا زنگ می خوره .. -جواب نده .. -صبر کن ببینم کیه .. شاید یه کار خاصی باشه که بعدا واسم درد سر درست شه .. این شوهرمه .. رامینه .. تو کارت رو بکن .. حواست به این جا باشه .. من خیلی خوشم میاد .. فقط گازش نگیر .. بذار بین دو تا لبات .. خوب بکشش .. یدفعه ولش کن و این کارو مرتب انجام بده ..اوووووووخخخخخخخخ کسسسسسم ..-الو عزیزم چی شده .. مشکلی پیش اومده ؟-نه عزیزم . فقط خواستم بگم که من دارم کارامو انجام میدم که وقتی برگشتی خونه دیگه راحت پیش هم باشیم .. خواستم بگم کی میای خونه ؟ ویدا کسش که اسیر لبان هوشنگ بود و از اون طرف مجیور بود طوری با شوهرش حرف بزنه که اون متوجه هیجانش نشه با صدایی آروم گفت-معلوم نیست فقط می دونم تا دم صبحو این جا هستیم . شایدم ناهار موندیم.. نمی دونم . بسته به این داره که شرایط چه طور یاشه .. -ویدا می دونم این روزا خیلی کم بهت توجه داشتم . می دونم بهت نرسیدم .. اگه یه وقتی اومدی خونه و من بیدار نبودم بیدارم کن تا با هم باشیم ..-فدات شم عشق من . تو که می دونی من دوست ندارم تو خسته شی .. نکنه خودت هوس منو کردی .. -تو چی ؟ -اووووووههههههه عزیزم ..اگه بدونی چقدر هوس دارم و بی تابی می کنم . دروغ نمیگم .. راستشو میگم .. .. ویدا کاملا سست شده بود نزدیک بود گوشی از دستش بیفته .. حس کرد که داره ار گاسم میشه .. دیگه بی خیال رامین و حرفای اون شد . دوست داشت جیغ بزنه فریاد بکشه .. کاری کرد که ار تباطش قطع شه .. دیگه هم به گوشی و زنگ اون پاسخی نداد .. فکرشو فقط گذاشت رو دهن و لبای هوشنگ که داشت ماهرانه کسشو می مکید .. چند بار با فشار کسشو به دهن هوشنگ کوبید و دیگه حس کرد ار گاسم شده ...حالا می تونی ادامه بدی هر کاری که می خوای .... واسه رامین زنگ زد تا یه بهانه ای بتراشه و اونو از نگرانی در بیاره . در حالی که کیر مرد بیگانه ای کسشو هدف گرفته و از مرز کس رد شده بود ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۶هوشنگ و ویدا برای لحظاتی به هم خیره شدند . هردوشون به این فکر می کردن که بدن بر هنه طرفشون تا چه حد به همونی که درعکس دیده بودن شباهت داره .. هوشنگ یه نگاهی به ویدای تشنه انداخت . هر چند خودش تشنه تر از اون بود .ویدا : چقدر چشات خوشگل شده .. یه جوری داره نگام می کنه . انگار داری با چشات منو می خوری -می خوام با یه چیز دیگه ای اونو بخورم-اگه اجازه شو ندم ؟هوشنگ : ولی چشات میگه که اجازه شو به من میدی .. -جون من ؟-آره جون تو . می خوای امتحان کن .-می کنما-پس بکن . معطل چی هستی ..هوشنگ فکر کرد که ویدا حالا اذیتش می کنه .. کیرشو از همون روبرو به سمت کس فرستاد .. ویدا لاپاشو باز کرد تا راه کس تنگش باز تر شهویدا : آخخخخخخخ زدی به هدف .. زدی توی خال .. اوووووووفففففف دارم دیوونه میشم . دارم آتیش می گیرم نههههههه نههههههههه خواهش می کنم ..هوشنگ تند تر تند تر .. کسم می خارههوشنگ : پس چرا خودت رو کنار نکشیدی ؟ مگه نگفتی که نمی خوای ؟ ویدا : دیوونه تو چیکار به کار من داری .مگه نمی دونی زن شیطونه .. شاید بتونی کارای شیطونو پیش بینی کنی ولی کارای زنو نمی تونی پیش بینی کنی . ویدا چشاشو بسته بود تا طعم شیرین و لذت بخش سومین کیری رو که وارد کسش شده بود به خوبی بچشه ... نهههه من یک هرزه نیستم . من دارم از زندگیم لذت می برم . رامینو هم دوست دارم . شوهرمو هم دوست دارم .. ولی اون خب نمی تونه . حریف من تشنه نمیشه . با این که کیر ناصرو شق و تیز تر می دونست ولی حس می کرد که خیلی تنوع طلب شده .. حالا در جایی بود که هیشکی نمی تونست بفهمه که اون داره چیکار می کنه . رامین بود خونه .. ماندانا هم بود توی عروسی ..-نههههههه .. هوشنگ .. نهههههههه ... موهامو بکش .. دوست دارم یه خورده خشن باشی ..-نمی تونم ویدا نمی تونم ..هوشنگ سرعتشو زیاد تر کرده بود .. دو طرف کس ویدا و قسمت روش یه ورم خاصی پیدا کرده بود که هوشنگ از تماشای اون به شدت لذت می برد .. -اووووووههههههه اگه تو کارم نداشته باشی من کارت دارم .. وووووویییییییی کسسسسسم کسسسسسسسم .. کسسسسسسم .. سرت رو بیار جلو بهت میگم بیار ... موهای سر هوشنگو به شدت می کشید . دستاشو رسونده بود به سینه های اون .. ویدا با این که یک بار ار گاسم شده بود ولی به شدت حشری بود .طوری خودشو به هوشنگ قفل کرده بود که دوست نداشت کیر از کسش جدا شه .-هوشنگ بگردون . کیرت رو توی کسم بگردون . بگردون . بگردون تا من بیش از اندازه حالشو ببرم خواهش می کنم . هوشنگ تسلیم حرفای زن حشری شده بود . ویدا آتیش گرفته بود .. بازم چشاشو بسته بود . نمی خواست جز به سکس به چیز دیگه ای فکر کنه . نه به شوهر نه به وابستگی ها .. فقط به لذت می اندیشید . دیگه شب شده بود .. آرامش خاصی بر فضای اون جا حاکم بود . با این که صدای ساز و آواز میومد ولی ویدا حس می کرد که در فضای خیلی آرومی خودشو تسلیم هوشنگ کرده .. ویدا : عزیزم منم الان عروس توشدم .هوشنگ : آره من و تو قبل از اون عروس و دوماد رفتیم به حجله . خب من شوهر دوم تو هستم ولی تو زن اول من هستی -دیگه از این حرفا نزن عشق من . حالا که توی بغل توام فقط به تو فکر می کنم . الان تو تنها شوهر منی . مرد منی . داری به من حس میدی . کیر میدی .- دوست داشتی شوهرت این جا بود و می دید که چطور دارم تو رو می کنم ؟-منومی کشت طلاقم می داد . هوشنگ : اگه خوشش میومد که تو رو این جوری ببینه چی؟ ویدا : اووووووفففففف خیلی لذت می داد . دوست داشتم ببینه که تو چطور منو می کنی آخخخخخخخ .. تا یاد بگیره -نه این حرفو دیگه نزن ویدا . من می خوام تو فقط مال من باشی . فقط برای کیر من باشی . -هستم هستم . فقط برای تو هستم . باور کن تو بهتر از شوهرم منو می کنی . بیشتر از رامین بهم حس میدی . دوستت دارم . دوستت دارم . می خوامت . هوشنگ طوری بدنشو به سمت عقب می کشید و میومد جلو که ویدا حس کرد که ارگاسمش نزدیکه .. -هوشنگ همینوادامه بده ادامه بده . لذت می برم خوشم میاد .. آههههههههههه حالا بچسبون .. بچسبون .. ویدا دستاشوبه دور کمر هوشنگ چسبوند ولش نکرد .. بدنش دچار لرزش و ارتعاش شدیدی شده بود .. حرکت آب کسشو به خوبی حس می کرد .. احساس سبکی می کرد .. این بار متوجه حرکت آب دیگه ای توی کسش شده بود و اون آب کیر هوشنگ بود -ویدا داره می ریزه .. داره میاد .. دیگه نتونستم منو ببخش ..-بذار بیاد .. بذار بیاد .. اگه بدونی کسم چقدر دعات می کنه . تشنه ام بود ..تشنه اش بود . هوشنگ کیرشو از توی کس بیرون کشید .. آب کیرش به شدت از سوراخ کس ویدا جاری شد .. زن حشری دستشو به آب رسوند و تا اون جایی که تونست منی هوشنگو خورد .. هوشنگ اونو به دمر انداخت روی تخت .. اون کون سفید بر جسته ویدا رو که دید هوس اینو کرد که کیرشو فرو کنه توی مقعد اون زن .. ولی قبل از اون دوست داشت با کون و کپلش یه حال حسابی بکنه .. دوست داشت سرخی خون و لک قرمز رو روی پوست سفید کون ویدا ببینه .. چند بار با کف دستش محکم به کون و کپل ویدا زد و به اصطلاح دوست داشت اسپنکش کنه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۷ویدا از ضربات دست هوشنگ به شدت لذت می برد ..- بزن بزن .. بزنش کبودم کن .. فقط طوری بزن که اثرش زود بره .. هرجوری می زنی بزن .. به شوهرم میگم رفتم حموم کیسه کشیدم .. آخخخخخخخ کونم .. هوس کیر داره .. بکن منو بکن .. جرم بده .. هوشنگ عین پس گردنی می زد به کون و کپل ویدا اونو سرخ سرخش کرده بود . -ووووووییییییی هوشنگ معطل نکن .. زود باش ....-می خوام بکنم تو کونت .. جرت بدم ..-زود باش اگه عرضه شو داری و می تونی زود باش چرا این پا و اون پا می کنی . -می خوام با تو حال کنم . مزه بده به من و بعدا ..-حالا زیادی مزه گرفتی . زود باش این کارو بکن . زود باش .. من می خوام می خوام -مثل این که کونت می خاره ..-ولی خارش گیر حوبی نمی بینم .ویدا خوشش میومد که هوشنگ رو اذیت کنه و رگ غیرت اونو به جوش بیاره . هوشنگ کف دستشو گذاشت زیر شکم ویدا اونو آورد بالا .. کیرشو مالوند به کون زن حشری .. ویدا درد رو از همون نقطه شروع حس می کرد ولی دیگه حرفی بود که زده بود و کیری که داشت راهشو به سمت کونش پیدا می کرد و اون باید همون طوری که گفته بود تحملش می کرد .. متوجه بود که کیر خیلی راحت تر از دفعات اولی که وارد کونش شده می تونه راهشو پیدا کنه ..-رفت رفت ... رفت داخلش .. جاشو پیدا کرد عزیزم . فقط یواش تر یواش تر منو بکن -تو که گفتی من جرت بدم به همین زودی عقب نشستی ؟ -من که نمیگم منو نکن . میگم یواش تر بکن .-منم دارم همین کارو می کنم .. وووووویییییی اووووووفففففففف کسسسسسم کسسسسسسم اونم می خاره اونو هم بخارون . معطل نکن . بزنش بزنش .. وووووووییییییی فشارش بگیر .. کاری کن که اشکش در بیاد-فقط مراقب باش ویدا که اشک تو در نیاد .. -میدم اون قدر منوبکنی که اشک تو در آد و دیگه خسته شی ..-هوشنگ و خستگی ؟! اون تا آخر دنیا هم می تونه تو رو بکنه-اووووووووهههههه هوشنگ زیاد چربش نکردی همین جور خشک خشک کردی توی کونم ؟ -نه جون تو .. من از خیسی کونت کمک گرفتم . -جون خودت قسم بخور .. -از بس دوستت دارم .. خیلی خوشگلی . تن و بدنت حرف نداره . همونی که برای من فرستادی . بگو مال من چطوره .. -این قدر از خودت تعریف نکن . در عمل نشون بده-من که از خودم تعریف نمی کنم . دوست دارم تو برای من تعریف کنی .-کارتو بکن پسر من به اندازه کافی تعریف کردم . هوشنگ با یه فشار دیگه جای کیرشو توی کون ویدا محکم تر کرد . ویدا از درد به خود می پیچید .. ولی پسر همچنان کمر زن حشری رو داشته و دیگه از بس به هیجان اومده بود کون ویدا رو به مثل کس می گایید .-اوووووخخخخخخخ جون من فدای این کون .. -بهترین کاری می کنی که فداش میشی .. باید واسش جون بدی . ولی فعلا این تویی که فداش کردی .. آخخخخخخخخخ ....نهههههههه..ویدا داشت پیش خودش حساب می کرد که درست یک روز و نیم دیگه یعنی یه چیزی حدود سی و شش ساعت دیگه باید بره زیر کیر ناصر .. اونم مثل مردای دیگه عاشق کون کردن بود .. ویدا نمی خواست وقتی که زیر کیر ناصر قرار می گیره درد کون داشته باشه . حالا می تونست یه جوری با شوهرش کنار بیاد که اون تازه کس کردنش هم بی حال و بی خیال نشون می داد و بیشتر وقتا واسه این که ویدا دلخور نشه میومد سمت اون .-هوشنگ .. این جوری رو من خم میشی کیرت به کونم فشار میاره .. ولی پسر خودشوطوری روی ویدا خم کرده بود که بتونه سرشو به سمت سینه هاش بگردونه و نوکشونویکی یکی بذاره توی دهنش ... تماس لبای هوشنگ سینه های ویدا رو داغش کرده بود .. در همین حال بود که گرمای منی کیر هوشنگ رو توی کونش حس کرد .. یه نرمی خاصی رو توی کونش حس می کرد . پسر چند بار دیگه کیرشو توی کون زن حرکت داد و کیرشو کشد بیرون .. ..ویدا سرمست و بی حال رو تخت دراز کشید .. از اون طرف هوشنگ رفت به سمت دستشویی ولی قبلش یه پیام واسه ماندانا فرستاد که طبق نقشه با پرویز بیاد این جا .. ماندانا هم یه جورایی راست و دروغایی رو قاطی کرد و تحویل دوست پسرش پرویز داد و خواست به نوعی اونو همراه خودش و هوشنگ کنه طوری که دیگه فاصله ها و تابویی رو که بین اون و خواهر شوهرش ویدا داره از بین بره .. -پرویز تو میگی این خونه باباته مثلا تو کلید رو به هوشنگ دادی و طوری هم با هوشنگ گرم می گیری که انگاری مدتهاست همو می شناسین .. می تونیم یه جای گرم و نرم و امن حال کنیم -تو که جا داشتی چرا از اول ما رو نیاوردی این جا ؟-پسر خیلی کس خلی من که نمی تونم همه چی رو یک کاسه کنم فرو کنم تو مخت عزیزم .. خواهرشوهرم که اهل این چیزا نبوده .. باید آب بندی می شد که فکر کنم حالا دیگه شده باشه .. -ولی هیچ اینو می دونی آب بندی تر هم می تونه بشه ؟ ...... ادامه دارد .....نویسنده ..... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۸دقابقی بعد پرویز و ماندانا زنگ در خونه رو به صدا در آوردند ..ویدا : کی می تونه باشه ..هوشنگ : نمی دونم . شاید دوستم پرویز باشه .. این جا در واقع خونه پدرشه .. فکر کنم یه زن هم همراهشه .. خوب توی تصویر مشخص نیست ..ویدا : وای این زن داداشمه اونا با هم چیکار دارن ... از اون طرف یه لحظه ماندانا دچار استرس شدماندانا : پرویز ! ویدا که تو رو ندیده تا حالا .. پرویز : نه ندیده . تازه دیده هم باشه به خونواده ما نمیاد این ویلا رو داشته باشن ؟ و درسمتی دیگه ..ویدا : من بمیرم . اون حالا چی فکر می کنه ..هوشنگ : خودت رو این قدر ناراحت نکن . هنوز که چیزی نشده . اونم داره با اون پسره پرویز می پلکه .. از اون شیطوناست اون پرویز .. فکر می کنی تا حالا کاری به کار زن داداشت نداشته ؟ویدا : چی داری میگی ؟ ببین هوشنگ من دارم میرم دستشویی خودمو مرتب کنم . ببینم سر و وضعم چه طوره .. لکی وکبودی و چیزی نباشه . یه موقع پیش این مانی سوتی ندم که بعدا نمی تونم حریفش شم ول کن ما نیست . از اون هفت خط هاست . هوشنگ : باشه برو .. ویدا نگران بود . این دختره مار مولک همه چی زیر سر اون بوده . ولی اون که ضرر نکرده .. دو دقیقه بعدش ویدا وارد جمع شد. ویدا : ببخشید ماندانا : سورپرایز خوبی بود . ویدا : یادم باشه بعدا خد متت برسم .ماندانا : اووووووههههههه کی میره این همه راه رو . تازه باید به من شیرینی هم بدی . این حرفو با لحنی ادا کرد که ویدا خوشش نیومد .. مارمولک .. می خوای از زیر زبون من حرف بکشی ؟ کور خوندی .. فکر کردی که من پیشت میگم که من و هوشنگ باهات سکس کردیم ؟ ویدا با این که خودش با هوشنگ بود ولی از این که می دید ماندانا داره به شوهرش که داداشش میشه خیانت می کنه کمی دلگیر شده بود . خودشم می دونست یه حس بی خودیه چون وقتی این مسئله رو در مورد خودش پذیرفته در خصوص یکی دیگه هم باید بپذیره . هوشنگ دیگه کار پرویز رو راحت کرده بود از این نظر که ذهن ویدا رو آماده کنه که اونو به عنوان صاحب این خونه بپذیره .. ویدا : کجا بودی ماندانا ؟ماندانا : -تو کجا بودی ویدا .. ویدا : هیچی من و هوشنگ داشتیم حرف می زدیم . راستش دیگه حال و حوصله هیاهو رو نداشتم . اون هفته هم بودم عروسی .. دیگه دو هفته پشت سر هم واسه من کمی خسته کننده بود ..ماندانا : آره داداش وحیدت همش از این میگه که از بس تو سرت با درسات گرم بود به خودت توجه نمی کردی .ویدا : یکی می بینی از تفریح و جست و خیز زیاد خوشش نمیاد . نشسته بودیم این جا با هوشنگ خان گپ می زدیم . مجلس چطور بودماندانا : جای شما خالی .. ماندانا واسه چند لحظه ای از اونا جدا شد و بر گشت ... یه اشاره ای به هوشنگ زد که پرویزو ببره به اتاقی دیگه ... اون با خواهر شوهرش کار خصوصی داره ... لحظاتی بعد ویدا و ماندانا رفتن به سمت اتاق خواب و روی تخت نشستن .. ماندانا : خب عزیزم تعریف کن تو و هوشنگ از چی حرف می زدین .. ویدا : یعنی چه ! حرفای کلی .. از زمین و زمان .. مگه تو از حرفای پرویز واسه من تعریف می کنی که من بگم ؟ماندانا : اگه تو بخوای من واست میگمویدا : خب شما چه حرفایی با هم زدین ؟ماندانا : همون حرفایی که شما با هم می زدین . دیدی من چقدر صادقانه همه چی رو بهت میگم ؟ همون حرفایی رو که به هم زدین همون چیزایی رو که با هم رد و بدل کردینویدا : چیز ؟! ماندانا : همون حرف منظورمه ..ویدا نگاهش به وسط و کناره های تخت بود . ماندانا ک راستی عزیزم شما رو این تخت نشسته بودین و حرف می زدین ؟ ویدا کمی مضطرب شد . یه نگاهی به دور و برش انداخت متوجه چیز خاصی نشد ولی ماندانا چون استرس نداشت خیلی راحت می تونست مچ ویدا رو بگیره ..ویدا : خب چی بود این جا هم مثل صندلی .. ماندانا : نشسته بودین یا دراز کشیده بودین ؟ ویدا : دیوونه ای .. خب معلومه دیگه نشسته بودیم ..ماندانا : یادت رفته اون گیره مو و اون ساعتتو از اون انتها برداری .. تازه اینا چیزی نیست .. ببین تو و هوشنگ چه حرفای با احساسی می زدین که قلب با احساس تخت باعث شد که اشک چشاش در بیاد ..ویدا شوکه شده بود .. چند قطره از منی هوشنگ یه گوشه ای ریخته شده که در قسمت انتهایی جنس پارچه طوری بود که در اون قسمت هنوز منی خوب حل و پخش نشده بود .. ویدا : خب منظور ماندانا : چرا رنگت پریده عزیز .. شتر سواری که دولا دولا نداره ..ویدا نمی خواست رازشو هر کسی بدونه . اون به خوبی می دونست که اگه آدم رازشو به این و اون بگه یه روزی گیر میفته . هیشکی جز خودم آدم بر خودش دل نمی سوزونه . ولی ماندانا مثل ویدا نبود .. درسته که به هر کسی اعتماد نمی کرد ولی حداقل به خاطر این که ویدا خواهر شوهرش بود دوست داشت که باهاش صمیمی و ندار باشه .. محرم راز های هم باشن و این جوری خیلی راحت تر تفریح کنن بدون این که کسی بویی ببره .اما ویدا علاوه بر حسابگری های دیگه کمی خجالت می کشید .ماندانا : دختر .. تو حساب نمی کنی این ملافه و تشک اگه نجس شه دو نفر دیگه بخوان بیان روش چندششون میشه ؟ باز هرچی باشه من که کیف می کنم آب کیر مردا رو می بینم . میشه پاکش کرد .. ولی باز خوبه که الان هوشنگ می خواد بیاد این جا و پرویز اینو نمی بینه .. ماندانا داشت با کلمات بازی می کرد . می خواست طوری ذهن ویدا رو آماده کنه که اون دیگه بپذیره که ماندانا و هوشنگ می خوان روی این تخت عشقبازی کنند و اون و پرویز هم باید با هم باشند و در نهایت اگه دوست داشته باشند یک سکس چهار نفره رو در کنار هم پیاده کنند .. ویدا گیج شده بود ....ماندانا : عزیزم من از معاشرتی بودن تو پیش این پرویز جان خیلی تعریف کردم . الان هوشنگ خان می خواد بیاد این جا که همون حرفایی رو که با تو می زد ادامه شو واسه من بگه .. حالا تو می دونی و پرویز ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۵۹ویدا خیلی نگران و ناراحت نشون می داد . اون دوست نداشت که ماندانا در مورد اون احساس بدی داشته باشه . خیلی سختش بود -مانی اون جورا هم که تو فکر می کنی نیست . -ببین عزیز دلم من و تو که با هم غریبه نیستیم . درسته که من زن داداشت هستم ولی اگه خوب فکر کنیم من و تو یک زنیم و به عنوان یک زن نیاز های همو بهتر درک می کنیم . بهتر و بیشتر می تونیم به درد هم بخوریم . به موقعش می تونیم هوای همو داشته باشیم . تو خودت می دونی در جامعه ما هر قدر هم در دفاع از حقوق زن و بر خورداری از آزادیهای سیاسی و اجتماعی شعار یدن باز هم به زن به عنوان یک جنس ضعیف نگاه می کنن . اون جا که مردا پای منافع خودشون در میون باشه طوری قوانینو به نفع خودشون می پیچونن و همونو چماق می کنن و می کوبن بر سر آدم که آدم نمی فهمه از کجا خورده . از من نترس .. تو هم به من حق بده .. دو تایی مون می تونیم با هم کنار بیاییم از زندگی و لحظه ها مون لذت ببریم وبه خونه و زندگی خودمون هم برسیم . یعنی من نمیگم از اصول و تعهدات خودمون سرپیچی کنیم ولی در هر مقطع و مکان و حالتی می تونیم خودمونو با اون شرایط هماهنگ کنیم و در هر شرایطی که قرار داریم بهترین باشیم . این تز منه . یعنی اگه ما الان در خونه ایم باید برای شوهرمون بهترین باشیم .. کاری کنیم که اون از زندگیش کاملا لذت ببره این جوری اعصاب ما هم راحت تره .. وقتی هم که خارج از خونه ایم مثل حالا به فکر خودمون باشیم . همه چی رو نسبی ببینیم . باید به فکر خوشی های خودمون باشیم . الان رامین و وحید چه می دونن ما چیکار می کنیم . بذار اونا همون شناختی رو که از ما دارن داشته باشن .. وقتی که از این فضا دور شدیم رسیدیم به نزدیک خونه بازم همون میشیم . ویدا سرش داشت می ترکید ..کله اش دود کرده بود . نمی دونست این زن داره چی میگه .. فقط از مطلب کلی اون و این که می خواست اونو شریک کارای خلافش بگیره سر در آورده بود . این حاشیه پردازیها اعصابشو خراب کرده بود .. پرویز اومد داخل ..-ویدا خانوم این جا هواش عالیه .. شب قشنگی داره .. مخصوصا وقتی که هنگام مهتاب به ستاره ها نگاه می کنی .. ویدا می خواست یه چیزی بگه ولی ماندانا رو در کنار خود می دید ... می خواست بگه که من و تو مگه عاشق و معشوق هستیم که صلاح دونست چیزی نگه . پرویز و ویدا از اتاق خارج شدند . هیشکدومشون حوصله قدم زدن نداشتند . چون هر دو شون می دونستن که چه عاملی اونا رو به این جا کشونده فقط هنوز پرویز نمی دونست که ویدا در مقابل خواسته اون چه عکس العملی نشون میده . از اون طرف هوشنگ و ماندانا تنها شدن .. ماندانا : خوب هوشنگ خان خوش گذشت ؟ خوب با خواهرشوهرم حال می کنی ها ..کیف کردی ؟-قبلش که با تو حال کرده بودم . -ولی زیاد بهم مزه نداد ی همش به فکر ویدا بودی-حالا ازم چی می خوای -دیدی بهت گفتم که تورو با اون جور می کنم ؟-ولی منم پرویز رو واست جورش کردم .- خودت یه چیز دیگه ای . -اون پسر واسه خودش جاذبه جنسی داره ..-اووووووووفففففف هوشنگ فدات . علف باید به دهن بزی شیرین بیاد .. -یعنی می خوای حالا منو بخوری ؟-کاملا علف شیرین من . ولی خیلی دلم می خوا د اون صحنه ای رو ببینم که دستای پرویز روی کون ویدا قرار داره اونو بازش می کنه و کیرشو از همون پشت می کنه توی کسش .. تا ته تا آخرش .. -این کار از منم بر میاد .. -میگم مثل این که بازم دلت پیش ویدا هستا . همون یه بار بست نبود ؟ حالا دیگه نوبت منه ... هوشنگ و ماندانا خیلی راحت لخت شدن .. هوشنگ : ماندانا سردت نیست ؟-پس تو چیکاره ای . بغلم بزن . بغلم بزن . می خوام فراموش کنم کی هستم . می خوام با تو پرواز کنم . برم به آسمون خیال . به جایی که دیگه احساس غم نکنم .هوشنگ : دختر تو مگه احساس غم هم می کنی ؟. تا اون جایی که می دونم تو اصلا به خودت سخت نمی گیری . با همه چی به خوبی کنار میای .-ببینم با تو هم می تونم کنار بیام ؟ تو که منو تحویل نمی گیری . باید به من برسی . خوبم باید برسی . بهم قول دادی که اگه ویدا رو برات ردیفش کنم تو هم واسم سنگ تموم می ذاری .. -عوضش تو هم با پرویز حال کردی .-من دلم نمی خواست-بازم رفتی تو خط خالی بندی .. مگه میشه کسی با پرویز باشه و حال نکنه ؟ اوخ اوخ اگه یه زن فقط یه بار با اون باشه دلش می خواد تا آخر عمرش معشوقه اون باشه . -ولی من می خوام فقط مال تو باشم-کی امشب یا برای همیشه ..ماندانا : تاوقتی که زنده ام . و در سمتی دیگه ویدا و پرویز در حال قدم زدن بودن .. می خواستن بهانه ای برای شکست سکوت پیدا کنن . پرویز دستشو گذاشت دور کمر ویدا .. زن سختش نبود . چندشش هم نمی شد .. از این سختش بود که طرفش نباید فکر کنه که خیلی راحت می تونه اونو در چنگ خودش داشته باشه .ویدا : چقدر سکوت و این زیبایی شب رو دوست دارم .. پرویز : سردت که نشده ویدا : چرا یه خوردهپرویز: دوست داری بر گردیم ..ویدا: نمی دونم .پرویز: فکر می کنی مزاخم اون دوتاییم ..ویدا سکوت کرد . نمی خواست ادامه بده ..پرویز : یه ساختمون ویلایی کهنه اون ته باغ هست ..از اون جا میشه بیرونو دید .. یه سمار قدیمی هم داره . اگه دوست داشته باشی واست چای هم دم میدم .. ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی