انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 19:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  18  19  پسین »

خارِ تو , گلِ دیگران


زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگـــــــــــــــــــران ۶۰

ویدا احساس کوفتگی می کرد . با این که این هوای مطبوع و کمی سرد در تابستانی گرم تا حدودی هیجان زده اش کرده بود ولی نمی دونست با خستگی چیکار کنه . خنده اش گرفته بود از این که با خود زمزمه می کرد که چقدر باید از این حلقه گرد کون و کسش یه لوله گوشتی داغ عبور کنه .. ولی در لحظات تماس کیر با کسش گرما و شورخاصی در بدنش احساس می کرد که انگار در اون لحظات هیچ دردی نداره . حالا پرویز می خواست واسش چای دم بده . چقدر هوا مطبوع و دلپذیر بود . با این که فضای تاریکی بر محوطه حاکم بود ولی روشنی خاصی بین نوک درختان و آسمون مشخص بود . انگار نوک درختان با ستارگان در تماس بودند .
پرویز : چیه ویدا جون الان ردیفش می کنم .. سردته بریم زیر پتو ..
ویدا خنده اش گرفته بود . از این که می دید پرویز می خواد به یه بهانه ای اونو بکشونه به سمت سکس ..
ویدا : فقط خیلی خسته ام .. پاهام خیلی خسته هست ..
پرویز هم مدام به این فکر می کرد که چطور برن رو اصل مطلب . فقط کافی بود یه چراغ سبز از طرفش ببینه . اون وقت با یه سرعتی می رفت که خودش فکر می کرد اون سرعت واسش بی سابقه بوده و تا حالا مثل اون گاز نداده . .. ویدا که با یه دامن کوتاه وپاهایی لخت واسه قدم زدن اومده بود پاهاشو دراز کرد و گفت خیلی خسته ام . مخصوصا پاهام خیلی بی حسه
پرویز : بذار واست بمالونم ..
ویدا : راضی به زحمتت نیستم
-چه زحمتی ! رحمته ..
پرویز پاهای ویدا رو که دید هوش از سرش پرید . این پا ها خیلی خوش تراش تر از پاهای ماندانا بودند ..
پرویز : جوراب پات نیست ؟
ویدا : نمی دونم تو حالا فرض کن نیست . دوست داشتی جوراب پام می کردم ؟
پرویز گیج شده بود .. نمی دونست چی بگه و چطور حرف رو به مسائل خاص بکشونه .. دستشو گذاشت رو پا های ویدا .. خیلی آروم به سمت بالا رفت .. ویدا بازم خنده اش گرفته بود . حرکات دست اون شباهتی به ماساژ نداشت .
ویدا : این جوری ماساژمیدن ..
پرویز : اول باید گرم بیفتی .. به این میگن نرمش ..
ویدا :نرمش یا نوازش ؟
ویدا از حاضر جوابی پرویز خوشش میومد همچنین از حرکات دست اون رو پا هاش ویدا : میگم چطوره دامنمو در بیارم راحت تر کارت رو بکنی
پرویز : اگه سختت نیست که خیلی عالی میشه ..
پرویز داشت به این فکر می کرد که یعنی ویدا هم تمایل داره که این حرفا رو می زنه . از طرفی اون با هوشنگ هم بوده و نباید براش مسئله ای باشه که در این لحظات خودشو در اختیار اون قرار بده .. ویدا دامنشو هم در آورد ..
ویدا : حالا دیگه کمی سردم شده ..
پرویز : می خوای بخاری رو روشن کنم .
ویدا سکوت کرد ..
پرویز : یه جور دیگه ای گرمت کنم چطوره ..
ویدا : طوری گرمم کن که بتونم طبیعت زیبا رو هم ببینم . خیلی خوشم میاد زیر نور ماه و ستارگان و در فضای آرام احساس گرما کنم ..
پرویز : اگه داغ بشی چی
ویدا: بستگی به این داره که چه جوری و توسط کی داغ شم ..
پرویز : به یک بار امتحانش می ارزه ..
ویدا : تا ببینیم
پرویز : می بینی و باور می کنی ..
ویدا حس کرد که منتظره . دست پرویز دور کمر ویدا قرار گرفت ..
ویدا : خیلی دوست دارم یه همچین خونه ای داشته باشم .
پرویز : اون وقت حتما به اینم علاقه داری که همش بیای این جا و گرم شی .
ویدا : آره خیلی حال میده . آدم احساس آرامش می کنه .
پرویز نوک انگشتای دستشو می کشید رو پاهای ویدا و آروم آروم می رفت به سمت بالاتر . حالا دستش رسیده بود به شورت اون .. کف دستشو گذاشت روی کس ویدا .. هنوز یه شورت بین کس و دست اون فاصله انداخته بود .. آروم آروم کسو چنگش می گرفت .
ویدا : چیکار داری می کنی آخخخخخخخ
پرویز : چیه مگه نگفتی بمالونمت . این جا هم یه قسمت از بدنته دیگه
ویدا : آخه این جا ممنوعه ..
پرویز : یعنی اگه بهش دست بزنم از بهشت رونده میشم ؟
ویدا: نهههههه .. اگه بهش دست بزنی می ذارم تو بهشتت بمونی ..
پرویز : آههههه نازتو بخورم . ناز اون بهشتو بخورم . شیرشو بخورم . عسلشو بخورم . پرویز دیگه داشت دیوونه می شد .اصلا خودشم نمی دونست چی داره میگه هیجان زده شده بود . با این که غروبی با ماندانا حال کرده بود ولی انرژی زیادی رو در خود حس می کرد . با عجله شورت ویدا رودر آورد . دهنشو روی کس زن قرار داد .
ویدا : بخور بخور عسلمو بخور .. ببین چقدر شیرینه ..
ویدا با این که حس می کرد شاید خیلی سخت بتونه ار گاسم شه ولی خیلی لذت می برد . کسشو محکم به دهن پرویز چسبونده روی لباش حرکت می داد ..
ویدا : بخورش بخورش ..
پرویز دیگه قفل کرده بود ولی به هر صورتی بود زبونشو در آورد و اونو فرو کرد توی کس ویدا و از لیس زدن یواش یواش کارو به میک زدن کس داغ ویدا کشوند ..
پرویز : حالا این جوری دارم عسل می خورم .
ویدا : بخور .. بهشت من مال تو .. تو هم درش جا داری ..
ویدا از حرفی که زده بود و به نوعی سوتی دادن بود تعجب کرده بود . ولی پرویز متوجه نشد . ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۱

ویدا خیلی خوشش میومد . دیگه فراموش کرده بود که این جا کجاست و چرا این جاست . اصلا چی شده که همچین شرایطی برای اون فراهم شده . حس می کرد که چه خوبه که آدم گرفتار نوعی فراموشی شه . یا این که یاد آوری بعضی مسائل واسش اهمیتی نداشته باشه . لبای پرویز با لبای ناصر و رامین و هوشنگ فرق می کرد . با این که کسش در هر مکشی دچار هیجان خاصی می شد ولی به نظرش میومد گردش لبای پرویز طوریه که اون دلش می خواد که این جوون زود تر کیرشو توی کسش فرو کنه .
-آهههههههه زود باش بکش برون بکش بیرون گرمم کن .. دیگه دیرمون میشه .. هوا داره سرد میشه ..
-بخاری روشن کنم
-مگه نمی بینی من دارم می سوزم .. تو که خودت هیمه آتیشی پرویز بغلم بزن بغلم بزن اااااااوووووففففف کسسسسسسم کسسسسسسسم می خاره می خاره .. زود باش خواهش می کنم ..
تا پرویز شورتشو که آخرین تیکه لباس تنش بود در آورد ویدا دو تا دستاشو رو سینه اون قرار داد و اونو رو زمین خوابوند و روش نشست تمام این کار ها در کمتر از سی ثانیه انجام شد . طوری که پرویز واقعا گیج شده بود . اون جوری که ماندانا از سر سختی اون می گفت .. ولی خب حتما هوشنگ قلق اونو گرفته که این جور تونسته سر حال سر حال رفتارکنه .. با این که غروبی زن داداش ویدا رو کرده بود ولی یه حس تازه ای داشت . تونسته بود قلق این زنو بگیره . زن خودشو روی کیر پرویز سوار کرده مدام بالا و پایین می پرید .. پرویز هم با این که غروبی چند بار انزال شده بود ولی حرکات ویدا اونو خیلی حشری کرده بود .. اون دستشو اول رسوند به سینه های ویدا و با هر دو شون بازی می کرد . سرشو آورد بالا و نوک اون سینه ها رو میکشون زد . و بعد از اون دستاشو گذاشت رو باسن ویدا ..
-آهههههههه چه کون گوشتی با حالی داری !
-مال خودته .. فقط مال خودته .. بخورش .
-فقط مال من که نیست . غروبی هوشنگ اونو خورده ..
-کی گفته .. کی گفته پرویز . من فقط مال تو هستم . من و هوشنگ داشتیم حرف می زدیم .
پرویز که می دونست ویدا حرف راستو نمی زنه دیگه نخواست زیاد گیر بده و سکسو از دهن بندازه .
-دختر همه جات خوردن داره ..
پرویز همچنان سرشو بالا نگه داشته و به هر قسمت از بدن ویدا که می رسید یه لب و ناخنکی می زد ..
-خوشم میاد .. زیر بغلمو لیسش می زنی .. قلقلکم میاد ولی خوشم میاد ...
-دوست داری میکش بزنم ؟
-نمی دونم . فقط کبودش نکنی .. بکن .. بکن هر کاری دوست داری بکن .. دلم می خواد منو جلو شوهرم بکنی .. حال می کنم .
-جدی ؟ اگه این کارو بکنم ناراحت نمیشی ؟
-نه اگه خودش گیر نده و ناراحت نشه من که حرفی ندارم ..
-چقدر تو با حالی ..
-جدی میگی آقا پرویز ؟
-ماندانا منو خیلی ترسونده بود
-از چی ؟ از من ؟ مگه من لو لو خور خوره ام .
-می گفت خیلی سخته با توکنار اومدن .
-فکر می کنی به این راحتی ها با من کنار اومدی ؟ زود باش کارت رو بکن این قدر حرف نزن . دنیا که فقط مال مردا نیست .ممکنه یه وقتی از این که ما دیر کردیم نگران شن بیان سراغ ما . نمی خوام ماندانا از این بابت چیزی بفهمه .
-اون که تو رو خیلی دوست داره و رو تو حساب می کنه . تو حالا این جور در موردش حرف می زنی من نمی دونم حساب چی رو می کنی . اون که می دونه تو با هوشنگ بودی پس می تونی با منم باشی .
-تو از کجا می دونی که من با هوشنگ بودم ..
-ول کن بابا شوخی کردم .
-پس به جای شوخی بیا منو بکن .
-مگه الان دارم چیکار می کنم ؟
-اوووووخخخخخ تو که داری منو به سقف می چسبونی پرویز .. بچسبون .. بچسبون بازم بزن ..کیرررررررر کییییییییرررررررر بچسبون .. داره میاد .. داره میاد ... اووووووووخخخخخ داره میاد .. ووووووووییییییی اوووووووخخخخخخ جووووووون کسسسسسسم کسسسسسسسم تمومش کردی بزن بزن بزن ..
ویدا ارگاسم شده بود . روی همون کیری که درون کسش بود دراز کشید . پرویز دیگه نتونست جلوشو بگیره و آبشو کوبوند به سقف کس ویدا . از اون طرف هوشنگ و ماندانا که با هم حال کرده و دیگه تا حدودی فکرشون بود به سمت ویدا و پرویز تصمیم گرفتن برن سراغ اونا ..
-مانی ! اونا توی اون اتاق ویلایی ان ..
ماندانا : من هیجان دارم . دلم می خواد زود تر جریانو ببینم . ببینم که خواهر شوهرم چه جوری با یکی دیگه حال می کنه ..
درست اواخر صحنه رسیده بودند . زمانی که ویدا داشت ار ضا می شد . ماندانا نزدیک بود از خوشحالی و هیجان فریاد بکشه که جلو خودشو گرفت . ..
-هی ماندانا مثل این که قبل از پرویز من ویدا رو گاییده بودم .
-ولی من که ندیده بودم .
-ماندانا من دارم لخت میشم .. دو تا به یکی خیلی می چسبه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
خـــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۲

ماندانا هیجان زده شده بود . بالاخره به آرزوش رسیده بود و چیزی رو که دوست داشت شاهدش باشه از نزدیک دیده بود . ویدا چه جور خودشو رو پرویز حرکت داده و کونشو بالا و پایین می کرد تا یه لحظه که پس از جیغ کشیدنهای پی در پی ساکت شد و لحظاتی بعد هم پرویز آبشو توی کس ویدا خالی کرد .
-من داغ کردم هوشنگ .. به کسم دست بزن . انگار نه انگار که تازه منو ارگاسمم کردی .. بازم می خوام . کیر می خوام .. حالا می خوام برم رو کیر پرویز .. نه .. دلم می خواد که تو بری و ویدا رو بکنی . جلو چشای من ..
هوشنگ : خیلی حیف شد .
-چی رو حیف شد این که گاییده شدن خواهر شوهرمو دیدی ؟ نکنه می خواستی با اون از دواج کنی ؟ اون که خودش شوهر داره ..
-منو دست میندازی ؟
-نه کی گفته .. دارم مسخره ات می کنم .. اون دیگه اومده توی خط . حالا دیگه از خودمون شده . تازه تو هم که با من بودی ..
-ببین چقدر با هم خوشن و دارن حال می کنن که اصلا متوجه پچ پچ ما نشدن .
-آره هوشنگ دوباره هم رفت رو کیرش نشست . سیر نشده
-من خودم سیرش می کنم .
-دوست دارم دو کیره اونو بکنین . که دیگه زبونش بسته شه ..
هوشنگ با این که کمی سردش شده بود ولی کاملا بر هنه شد . ماندانا هم خودشو لخت کرد ..
هوشنگ : مهمون نمی خواین ؟
ویدا که هنوز در عالم مستی و سستی به سر می برد و قصد داشت که زود تر از جاشون پا شن و برن شوکه شده بود . فکرشو نمی کرد که دو تایی شونو با هم ببینه .. از شرمساری نمی دونست چیکار کنه . سرشو اصلا به سمت اونا نگرفت و نگاهشون نکرد .. هوشنگ با انگشت علامت دو رو به پرویز نشون داد . یعنی دو تایی می کنیمش .. ویدا لباشو گاز می گرفت . بالاخره این تابوی بین اون و ماندانا شکسته شده بود . حالا زن داداشه از نزدیک دیده بود که خواهر شوهره داره با کیر یکی دیگه حال می کنه .. در همین لحظه هوشنگ که چیز دیگه ای رو در اون حوالی پیدا نکرده بود جز روغن نباتی مایع .. قسمتی از اونو روی دستش ریخت و بعد با دست چپ کمر ویدا رو گرفت و انگشتای روغنی دست راستشو به سوراخ کون ویدا مالوند . تمام این کارا در ظرف کمتر از چند ثانیه انجام شد .
-نههههه ولم کن .. من خسته ام ..
هوشنگ زیر گوشش گفت
-حالا به من خیانت می کنی .. حقته که جرت بدم ..
ولی ویدا با صدای بلند گفت
-پس تو و ماندانا داشتین گردو بازی می کردین ؟
-ماندانا مثل تو نیست . هر کاری رو که انجام بده میگه انجامش دادم . خیلی هم دوستت داره .. جیغ نکش .. کونم درد می کنه و درد می گیره نداریم .. پسر! پرویز خان .. کیرت داخل کس خیس ویدا خانوم شق شده دیگه .. اون قوطی روغنو بده من ! چقدر چسب کاری شده .. آدم یه جوری میشه .. ولی حال میده این جوری گاییدن ...
ماندانا تمام لامپا رو روشن کرد .. رفت نزدیک صحنه .. سرشو خیلی نزدیک به صحنه گرفت ..
-ویدا جون فدات شم .خجالت نکش .. دو تا کیر می خواد بره توی وجودت . خیلی حال میده .. الان بعد از تو می خوان بیان سراغ من . من بگم چی شده چی نشده ؟ آمدیم حال کنیم . اگه من و تو هوای همو نداشته باشیم پس کی هوای ما رو داشته باشه . نا سلامتی فامیلیم ..
کیر پرویز که در کس ویدا قرار داشت . هوشنگ کیرشو به شدت چسبونده بود به سوراخ چرب کونش
-آخخخخخخخخ .. دیوونه فشارش نده .. واااااایییییی
-عزیزم من فشارش نمیدم . گذاشتم به حال خودش بره .. اوووووووووفففففف نگاش کن .. یعنی تو که نمی تونی نگاش کنی .. می تونی حس کنی من که دارم حس می کنم یه جهش توی کونت داشته . سرش پریده توی کونت .. نگو نه . کونت کیر منو قبول کرده جووووووووووووووون .. بقیه اش هم داره میره ..
ماندانا کف دستشو گذاشته بود روی کسش و با حرص و هیجان به صحنه نگاه می کرد و لذت می برد . ویدا همچنان به خودش فشار می آورد و حرص می خورد .. هم دردش گرفته بود هم این که نمی دونست چه جوری با ماندانا روبروشه . با این که می دونست نباید به این امید وار باشه که ماندانا چیزی نفهمه ولی با این حال قبل از دیدن صحنه به خیال خودش هنوز هم راه فرار از دست زن داداشه واسش باز بود ..
ماندانا : ویدا جان حال کن دختر خوب ... اومدیم خوش بگذرونیم .. و از فردا شب دوباره میشیم زنای شوهر دار عزیزم . هوشنگ محکم تر فشارش بگیر .. بذار بیشتر بره توش ... صبر کن من بیام کمکت ..
ویدا دوست نداشت دست ماندانا رو رو تنش حس کنه . از این که اون خودشو نخود تو آش کنه ناراحت بود .. ولی اون کف دستشو روغنی کرده اونو به تنه کیر هوشنگ مالوند و به دور حلقه کون ویدا .. آروم آروم با کیر هوشنگ بازی می کرد . کف دستشو می ذاشت روی کون ویدا اونو به هر طرف که دلش می خواست می گردوند .. کیر هوشنگ دو سه سانت دیگه به طرف داخل کون ویدا پیشروی کرد . ماندانا ازتصویر دو کیر و دو جفت سوراخ فوق العاده لذت می برد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۳

ویدا با یه احساس دیگه ای در حال حال کردن با اون دو نفر بود . کاش ماندانا نبود و اون می تونست از دو تا کیر تا اون جایی که می تونه لذت ببره . چشاشو بسته بود و به اون دو تا کیر فکر می کرد . و به دستای ماندانا که داشت بهش حال می داد . کاش می تونست با اون احساس صمیمیت بیشتری کنه . یه حس عجیبی داشت . از این که داشت به دو تا مرد لذت می داد احساس غرور می کرد .. این که دو تا تشنه اونن . و هر کدوم با لذت دارن اونو می کنن . دیگه به این فکر نمی کرد که بین اون و هوشنگ چه اتفاقی افتاده و یک زمانی هوشنگ تا اون جایی که می تونست احترام اونو نگه می داشت . می دونست حالا هم همین احترامو براش قائله . به ساعت دیواری روبروش نگاه کرد . هنوز تا صبح خیلی راه بود . ماندانا از خوشحالی در پوست نمی گنجید . شاید در اون لحظات این که به یک تفاهم و همبستگی با ویدا رسیده از همه چی واسش مهم تر بود .. طوری ذوق زده بود که نمی دونست چیکار کنه . ویدا سعی کرد توی ذوقش نزنه . کار از کار گذشته بود .. با این حال اون همیشه بر این اعتقاد بود که هیشکی مث خود آدم نمی تونه راز نگه دار خودش باشه . ماندانا کونشو گذاشت رو سر پرویز و در این حالت سرش روبروی سر ویدا قرار گرفت . لباشو گرد کرد و اونا رو به سمت ویدا نشونه رفت . پرویز زبونشو در آورد ماندانا با دو تا انگشتاش لبه های کسشو به دو طرف باز کرد تا زبون پرویز کارشو بهتر انجام بده .. ویدا چاره ای نداشت جز بوسیدن لبای ماندانا .. پرویز هم فقط می تونست فالب کون و کس مانی رو ببینه و لی کیرشو به سمت بالا و داخل کس ویدا پرت می کرد . هوشنگ هم که به همون چهار پنج سانتی که فرو کرده بود توی کون ویدا قانع شده بود ...هر لحظه ویدا در آتش هوس بیشتری می سوخت .. دستاشو به سمت سینه های زن داداشش دراز کرد . همین کارو هم مانی با اون انجام داد . ماندانا حتی دلش می خواست که با ویدا لز داشته باشه تا این جوری بیشتر باهاش احساس صمیمیت کنه . اون هنوز متوجه فاصله ای از طرف خواهر شوهرش بود ولی باید با هاش مدارا می کرد . اخلاق اونو می دونست . می دونست که اون دارای تز مخصوصیه و هرچی هم که بهش محبت کنی تا از چیزی خوشش نیاد و به دلش نشینه با اون کنار نمیاد و احساس صمیمیت نمی کنه . -آهههههه ویدا دوستت دارم . دوستت دارم . نگاه کن که چقدر می خوامت .. خیلی .. خیلی می خوامت . با من قهری ؟ دیدی که چقدر حال کردی .. ببین چقدر لذت می بری ؟ حتی با دو تا مرد هم داری حال می کنی ..
ویدا دستاشو رو صورت ماندانا گذاشت و این بارآغاز گر یک بوسه داغ و محکم و چسبون بود .. بوسه ای که ماندانا رو به اوج لذتش رسوند و بی اختیار کسشو رو سر نادر حرکت می داد ... . لحظاتی بعد ماندا اون قدر با ویدا ور رفت و پرویز و ناصر هم بهش حال دادن که حس کرد داره از حال میره و آروم آروم رو زمین دراز شد .. هم هوشنگ و هم ویدا نهایت لذتشونو در این می دونستن که آبشونو بریزن توی کس و کون ویدا ... وقتی دو تا مردا کیرشونو بیرون کشیدن و ویدا یه پهلودراز کشیده بود ماندانا هیجان زده مردا رو به کناری زد رفت به سمت خواهر شوهرش . سرشو گذاشت لای پای اون ..
-بده به من . خودم می خورمش .. آبتو می خوام .
ذوق زده شده بود .. دهنشو اول گذاشت زیر سوراخ کون ویدا و به سرعت آبای کیر پس اومده رو می خورد و دور و بر کس رو هم تمیز کرد ولی هنوز ار ور رفتن با ویدا خسته نشده بود .
هوشنگ : مانی جون فقط کس و کون و تمیزی ویدا واست مهمه ؟
پرویز : ما رو فراموش کردی ؟ ما دیگه هیچی ؟
مانی به دو تا دستاش اشاره ای به مردا زد که بیان سمتش .. دو تایی شون با هم کیرو فرو کردن توی دهنش .. ماندانا کیرها رو از دهنش در آورد وگفت
-پسرا چه خبرتونه ! اگه دوست دارین خیلی خوب تمیزش کنم دو نه به دونه . به این صورت من چه جوری میکش بزنم ؟
کیرهوشنگ رفت توی دهن ماندانا .. مرد حس می کرد که لذت عجیبی می بره .. قلبش با هر میک زدن مانی یه لرزش خاصی پیدا می کرد . بعد از اون نوبت پرویز بود که کیرشو فرو کنه توی دهن ماندانا .. هوشنگ نشست رو زمین .. دهن ماندانا یه بار دیگه رفته بود روی کس ویدا . هوشنگ دستشو گذاشت روی کون ماندانا ..
هوشنگ : واااااااووووو زن این جا چه خبره ..
ماندانا : یک ساعت پیش ندیدی چه خبربود ؟!
هوشنگ : چرا عزیزم ولی انگار هر چی بیشتر می خورم دله تر میشم ..
ماندانا : بنازم به این اشتها !
هوشنگ : بنازم به این پذیرایی !
پرویز : بریم هوشی ؟
هوشنگ : کمر بند ها بسته .. تیراز کمان رسته ..
پرویز : کمرشو داری ؟
هوشنگ : این از اون یکی که سنگین تر نیست .
پرویز : مثل این که تازه گرم افتادی ..
هوشنگ : آره یک مرد همیشه باید آماده باشه ..
ماندانا : من که تا صبح روحیه دارم . وقتی ناز ترین و دوست داشتنی ترین زن دنیا کنار منه اون قدر منو بکنین تا جر بخورم . کیه که صداش در بیاد ؟
پرویز : همچین می کنم توی کونت که از دهنت درآد ..
هوشنگ : اگه دوست داری بذار من بکنم توی کونش ..
پرویز : نه دیگه کیرت توی کون ویدا خوب حال کرده .. الان نوبت منه که کون این خانوم خوشگله رو یه مشت و مال بدم .
ماندانا : مراقب باش کیرت اون داخل نشکنه .. کمرش خم نشه .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۴

حالا ویدا شاهد این بود که چطور ماندانا رو بردن رو هوا و دو تایی داشتن اونو می کردن . صحنه مهیجی شده بود . . پرویز کرده بود توی کون ماندانا و هوشنگ هم گذاشته بود توی کسش .. دستای پرویز دور کمر ماندانا بود و هوشنگ هم دستاشو گذاشته بود رو جفت قاچای کون زن .. ویدا چشمشو به همون ناحیه دوخته به برادرش فکر می کرد . این که چه جوری داره از صبح تا شب جون می کنه اون وقت ماندانا داره بهش خیانت می کنه .. دلش یه خورده واسه وحید می سوخت .. بازم خنده اش گرفت از این که همیشه این افکار میومد به سراغش . در حالی که خودشو از یاد برده بود که چه جوری داره به رامین خیانت می کنه . شاید ویدا جنبه خودشو می دونست . شاید می دونست که می تونه با محبت کردن به رامین همه چی رو جبران کنه و بازم تو چشاش نگاه کنه و بهش بگه دوستش داره . به قول زنایی که اهل حالن میگن یک زن نباید خودشو به دوست پسرش وابسته کنه . اون پسر مال یکی دیگه میشه همون جوری که خودش شوهر داره وزیر سایه مرد دیگه ای زندگی می کنه . اون فقط می تونه خودشو بسپره به خوشی لحظه ها به زندگی به حیاتی که نمی دونه اسمشو چی بذاره . ماندانا با خوشحالی به ویدا نگاه می کرد . مثل یه بچه ای که داره تاب می خوره .. سوار سر سره ای در پارک شده و داره میاد پایین . یا یه دختری که تازه طناب بازی رو یاد گرفته به وجد اومده و دوست داره دیگران اونو ببینند و تحسینش کنن . ماندانا لذت می برد از کیر هایی که رفته بود توی کس و کونش .. پرویز داشت فریاد می زد ..
-آخخخخخخخخ عشق است . عشق است این کونو .. من می میرم براش ..
-تو دیگه از مردن حرف نزن اوووووووففففف نههههههه چقدر محکم .. کیرت رو جلو تر نفرست . تا همین جا خوبه . شما مردا رو به وقت سکس میشه شناخت . اون موقع ما زنا میشیم ملکه روی زمین . پاک تر از فرشته . هیشکی مث ما نیست .. هوشنگ : خیلی حرف می زنی ماندانا ..
ماندانا : تو بکن .. هوشنگ ! بکن منو هر جور که دوست داری هر قدر که دلت می خواد منو بکن ..
ماندانا دوتا سینه های خودشومیون دو تا دستاش گرفته و اونا رو به سمت جلومی کشوند . دوست داشت هوشنگ که روبروش قرار داره با اون سینه ها ور بره وبهش لذت بده .
-ولم نکن ولم نکن . پرویز تو هم ادامه بده باشه هر کاری دوست داری بکن .. ویدا جون ! فدات شم . می بینی . زن داداشت رو می بینی . صاف و بی ریا مث کف دست . مث آینه هر چی رو که توی دلشه ریخته بیرون . خیلی راحت داره حرفاشو می زنه . حالشو می کنه . اگه تو به من بگی همین حالا پیاده میشم جامو میدم به تو . چون دوستت دارم ویدا می خوامت .. ووووووییییییی کسسسسسم کسسسسسسم بی حیا شده کیر می خواد یه کیر تازه .. یکی که منوسر حالم کنه . یه احساس تازه بهم بده .. هوشنگ : چی داری میگی یعنی بازم به غیر از کیر من و پرویز کیر مرد دیگه ای رو می خوای ؟! خیلی پر اشتها هستی ..
-نیست که شما اشتها ندارین . ببین چی میگن این مردای مغرور؟! . دوست دارن فقط خودشون سوار بر کار ها باشن هر چی اونا گفتن ما زنا بگیم چشم ! ولی گذشت اون عصر مرد سالاری ..
هوشنگ : جمع کن اون کس و کونتو . چند وقت دیگه همینشم خریداری نداره .
-نیست که سرش داری پول میدی ؟ ..
سه تایی شون می خندیدندو ویدا فقط نگاهشون می کرد . ویدا یک بار دیگه هم فکرشو متوجه این کرد که باید فکر کنه که به عنوان یک مجرد پا گذاشتن به اون جا .. مثل دخترایی که می خوان از لحظه هاشون نهایت استفاده رو ببرن . ناصر و بعدش هوشنگ و پرویز .. اینا مردایی بودن که بعد از شوهرش رامین با اونا رابطه جنسی داشته . یک زن نباید مدت زیادی رو با یه دوست پسر سر کنه . باید زود خودشو ازش دور کنه . همیشه باید یکی رو به عنوان زاپاس داشته باشه و اون قبلی رو بندازه دور . آخه اونا که نمی خوان شوهرش شن . زن مثل یک طعمه برای مرده .. در حالی که خودش می تونه از هر شکارچی واسه مرد خطر ناک تر باشه . می تونه مردا رو به دام بندازه .. اون با عشوه گری های خودش هر مردی رو می تونه سریع به دام خودش بکشونه . پس نباید از این ناراحت باشه که چرا دیگه با یه دوست پسرش به هم زده . می تونه اونو داشته باشه واسه یه وقت تنگ که دستش به جای دیگه ای بند نباشه .. ولی در سکوت .. در یه حالت فراموشی .. نباید به اون زیاد فکر کنه .. اس ام اس بازی و از این کارای بچه گونه رو باید بذاره کنار .. اینا رو تجربیات دو سه تا از زنایی می گفت که در این رابطه یه جایی واسه بقیه می گفتند و اونم شنیده بود . راستی راستی دوست پسر گرفتن و احتیاط کردن این همه فن می خواد ؟ ماندانارو رو زمین درازش کرده بودن . ظاهرا ارضا شده بود ..
ماندانا : ویدا جون خیلی دلم می خواد با دستای تو آب از کیر این دو نفر خارج شه و بریزه توی دهنم ..
ویدا یه بار دیگه تحریک شده بود . این بار بدون این که حس مخالفتی داشته باشه به سمت اونا رفت اول کیر هوشنگو گرفت توی دستش و اونو با یه حالت جق زدن به دهن ماندانا نشونه گرفت ..
هوشنگ : آخخخخخخخ ویدا .. دستات جادو می کنه ..آییییییی ریخت ریخت ...چقدر هم زیادآب دارم .
جهش به جهش آب کیر هوشنگ توی دهن ماندانا خالی می شد ..بعد نوبت پرویز شد .. وقتی آخرین جهش آب دور وبر سر کیر پرویز باقی موند ویدا دهنشو گذاشت رو سر کیر و شروع کرد با لذت به ساک زدن اون کیر .. یه بوی خاصی می داد . بوی بد داخل کون زن داداششو می داد یه لحظه چندشش شد ولی واسه لحظاتی بعد عادت کرده بود و دیگه هم از اون بو اثری نبود ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۵

هر چهار تاشون حسابی خسته بودند . به ساختمون اصلی بر گشته و چهار تایی شون تا صبح خودشونو رو یه تخت ولو کردن . گاه با هم حرف می زدن و گاه سکس می کردن .. ویدا و زن داداشش ماندانا که خیلی با هم درددل می کردند . ماندانا خیلی حرف می زد .. ویدا هم دوست داشت حرف بزنه ولی انگار این ماندانا بود که موضوع بیشتری برای صحبت پیدا می کرد . دیگه از صاحبان عروسی کسی هم خبرشونونگرفت . مهمونا همه رفته بودند و اون چهار تا از صبح تا لنگ ظهرو خوابیده بودن .. ماندانا خیلی دلش می خواست که با ویدا ور بره و یه لز جانانه با هاش داشته باشه . اما هراس داشت . هنوز ازش حساب می برد ولی یه حسی بهش می گفت که بالاخره موفق میشه که به این خواسته اش برسه .
وقتی ویدا به خونه اش رسید رامین خواب بود .. خیلی آروم درو باز کرد . با این که تمام تنش کوفته بود ولی از این که دیگه خوابش نمیاد احساس سبکی می کرد . رامین بهش گفته بود که اگه اومدی و دیدی من خوابم بیدارم کن . ولی دلش نمیومد که بیدارش کنه . چند روزی می شد که یه سکس درست و حسابی با شوهرش نداشت . داشت به این فکر می کرد که شاید شوهرش نیاز داشته باشه . هر چند که خودش به اندازه کافی سیراب شده بود . ولی حالا رسیده بود به خونه اش . باید به اون فکر می کرد . حس کرد که وسطای خواب رامینه و باید تا نیم ساعت دیگه بیدار شه . معمولا اون وقتی که خستگیشو در می کرد و چند روزی هم از سکسشون می گذشت بیشتر هوس زنشو می کرد و تلاش بیشتری هم می کرد که اونو به ار گاسم برسونه . وقتی که از کار اداری در منزل هم فارغ می شد با یه نیرو و هوس خاصی میومد سراغش . لباساشو در آورد . یه عطر هوس انگیز به خودش زد .. یه کرم خوشبو کننده هم به صورت و گردنش .. یه نگاهی به خودش در آینه انداخت . باسن بر جسته ای که یه شورت فانتزی پوششش داده بود . با سینه هایی بر جسته . حسابی همه جاشو ورانداز کرد . پشت به آینه قرار گرفت .. باسن و پهلو ها شو به خوبی بررسی کرد تا اثری از لک و کبودی و میک زدن هوشنگ و پرویز نمونده باشه .. خوب که مطمئن شد رفت و کنار شوهرش دراز کشید . می دونست که عطر و بوی خوش اون بالاخره بیدارش می کنه زود تر اون وقتی که باید بیدار شه بیدار میشه . رامین می تونست تا دو ساعت بخوابه ولی اگه بعد از یک ساعت هم بیدار می شد دیگه احساس خستگی نمی کرد . زن یه آرایش مختصری هم کرده بود .. قول فردا صبح رو هم به ناصر داده بود . ولی حالا باید به شوهرش فکر می کرد . باید بهش نشون می داد که خیلی دوستش داره . دقایقی بعد رامین واسه یه لحظه بیدار شد .. فضای عطر آگین اون جا مستش کرده بود . چشاشو باز کرد ..یه نگاهی به دور و برش انداخت
-عزیزم خیلی وقته بر گشتی ؟
-آره خیلی وقته
-پس چرا بیدارم نکردی ..
- دلم نیومد . تو خیلی خسته ای مرد زحمتکش من . هم میری بانک هم کار بانکو توی خونه انجام میدی .. خیلی از خریدای خوردنی بر عهده توست .. در کار خونه هم به من کمک می کنی .. دلم نیومد ..
-چه ناز شدی!
-ناز نبودم ؟
-فکر کنم از عروس هم خوشگل تر شده باشی
-تو از کجا می دونی تو که اونو ندیدی
-ولی برای مردی که عاشق زنشه و زنش خودشوواسه اون خوشگل و هوس انگیز می کنه اون زن عروس ترین عروس دنیاست .
-فدای تو و اون زبونت بشم ..
-من پیش مرگت میشم . زبونم فدات میشه .. چقدر لذت می برم تو رو این جور سر حال و آماده می بینم ویدا
-منم که تو رو می بینم که خسته نیستی و سر حالی دلم می خواد خودم لختت کنم و همه جاتو بخورم ..
ویدا شوهرشو لخت کرد . رامین احساس لذت می کرد .زن سوتین خودشم در آورد.. دهنشو به سمت کیر شوهرش برد ..
رامین حس کرد که بیش از اندازه به ویدا بدهکاره . احساس شرمندگی می کرد . تلاش زیادی کرده بود برای این که رئیس دایره معاملات شه . اون صادقانه کارشو انجام می داد . می دونست اگه بخواد به موفقیت های بالاتری برسه باید تلاششو بیشتر کنه . و این مستلزم این بود که وقت زیاد تری رو صرف این کارا بکنه . درنتیجه زیاد نمی تونست به همسرش برسه و حس می کرد که ویدا خیلی شکیباست .. وقتی ویدا دهنشو گذاشت رو کیر شوهرش با این که رامین خیلی لذت برده بود گفت
-عزیزم این چه کاریه .. من باید کستو بخورم ..
ولی ویدا به کارش ادامه داد . دستاشو رو سینه های رامین گذاشته با موهاش بازی می کرد . اون حس می کرد این کمترین کاریه که می تونه در حق شوهرش انجام بده . حداقل این حقو داره که هر وقت که اراده کنه از همسرش لذت ببره . با این که خودشم در این دقایق لحظاتی رو به یاد مردانی که با اونا سر کرده سپری می کرد . همین هیجان سکس اون و با شوهرش بودنو زیاد تر می کرد .
-آخخخخخخخ ویدا ..عزیزم . دوستت دارم نکن .. نکن .. الان آبم خالی میشه .
ویدا دهنشو از رو کیر شوهرش بر داشت .. حالا این رامین بود که می خواست خودشو به زنش ثابت کنه .. احترام زیادی براش قائل بود . خیلی جا ها خونده و شنیده بود که بعضی از زنا در اثر ارضا نشدن توسط شوهراشون میرن دوست پسر می گیرن . اون در مورد ویدا همچین استرسی نداشت با این حال نمی خواست کاری کنه که اون بدنش سنگین از هوس باشه .. رامین شورت ویدا رو از پاهاش در اورد ویدا چشاشو بسته بود و از لیس و میک زده شدن کسش توسط شوهرش لذت می برد .. با این فکر که به صبح شنبه رسیده و گزینه چهارم این دو سه روز میاد به سراغش . ناصر میاد و اونو غرق هوسش می کنه .. ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۶

ویدا حس می کرد که دیگه جای این که بازم به ارگاسم برسه نیست . ولی می دونست شوهرش رامین داره تلاش می کنه تا قدرتشو نشون بده . اونو به خوبی می شناخت . مردی عاشق کار و زنش .. ولی فعلا کارش در اولویت قرار داشت . شاید این به خاطر این بود که بتونه خودشو مطرح کنه . با رسیدن به یه پست بالا به خونواده همسرش نشون بده که اونم کاره ای هست . اونم می تونه سری میون سر ها بلند کنه . با این که از حرکات رامین لذت می برد ولی راضی به این بود که بازم استراحت کنه .. خستگیشو واسه فردا در کنه و هیجان داشته باشه واسه سکس با ناصر .. یعنی می تونه تا فردا صبح بارم اون شور و حالو داشته باشه ؟ لبای رامین لبه های کسشو طوری میک می زد که ویدا هم خوشش میومد و هم احساس سوزش می کرد . سوزش به خاطر فشاری که این چند روزه بهش اومده بود . ناصر و هوشنگ و پرویز .. با لب و دهن و دندون و زبون و کیرشون .. با انگشتای دستشون .. حتی با کف پا و موهای سرشون . به هر طریقی که ممکن بود با کسش ور می رفتند و اونم چاره ای جز تسلیم نداشت . خوشش میومد لذت می برد. خودشو غرق گناهی شیرین کرده بود .. شکستن تابویی لذت بخش . گذشتن از مرزها و رسیدن به سر زمینی که گشت و گذار در آن برای خیلی ها یک رویاست .. گشت و گذار و خیلی راحت بر گشتن به جای اول . تا حالا شانس با اون یار بود که صداش در نیومده بود .. ولی میگن زنایی که اهل حالن درهنگام عمل خلاف خیلی دور از خونه ودرجای غریبی بوده وخود طرف هر قدر از کانون خونه زندگیشون فاصله داشته اون چهره ها وشرایط برای خونواده ناشناخته باشه بهتره .. و این فاصله ها رو ویدا رعایت کرده بود .. تمام آثار جرمو از موبایلش پاک کرده بود .. و حالا هم گوشیش خاموش بود . اون خوشش میومد که کمی هم با رامین بازی کنه . بذار اون حس کنه که داره کاری انجام میده . بذار اعتماد به نفس و عشقش نسبت به من زیاد شه .. بذار دوستم داشته باشه .. همه چی همون احساسیه که در دل آدماست . منم دوستش دارم . می دونم خیلی آقاست .. ولی منم باید از زندگی خودم لذت ببرم. آخه تا کی می تونم بشینم ببینم این آقا پرونده های معاملاتی مردمو تنظیم می کنه ؟. تازه یه مقدار از کارای کامپیوتری اونم که بشه در منزل انجام میده ..ویدا یه خورده لذتو با خالی بندی قاطیش کرده و آخ و واخ گفتنو شروع کرد ..
-اوووووووووففففففف رامین .. وقتی استراحت می کنی معرکه میشی ..
-خوش گذشت ؟
-جات خالی . ما زنا از بس رقصیدیم و خوش گذروندیم و سر به سر هم گذاشتیم دیگه حس می کنم این خوشی و آرامش هوس منو زیاد کرده .. خوشم میاد رامین بخورش کسمو بخور .. بخورش .. درسته بذار توی دهنت و.. لبه شو از همون بالا تا پایین میکش بزن .. اووووووففففففف نهههههههه نههههههههه کسسسسسسم رامین رامین می خاره .. حالا کیرت رو می خواد .. بده .. بده به من ..
-مطمئنی که نمی خوای بیشتر لیسش بزنم ؟
-من همه چی رو دوست دارم .. لیس زدن .. میک زدن ..حتی نوازشهات منو به هوس میاره ولی حالا کیرت رو می خوام .. کیر تو , تو بهترین و زحمت کش ترین مرد دنیا ..دوستت دارم . نشون بده نشون بده .قدرت خودت رو . نشون بده که همون رامینی هستی که من می خوام .
رامین قبل از این که بخوابه یه قرص خورده بود که بتونه تا چند ساعتی توان جنسی شو قوی تر کنه و با اعتماد به نفس بیشتری بره سمت زنش . قبل از خواب هم استمناء کرده و به اصطلاح خود ارضایی کرده بود تا وقتی به همسرش لذت میده مقاومت بیشتری داشته باشه .. با این که در اثر خوردن قرص کمی احساس سردرد می کرد ولی دوست داشت ویدا رو خوشحال و راضی ببینه . به خوبی حس می کرد که این روزا توجه زیادی به اون نداشته . و اینو هم می دونست که این توجه خاصی رو هم که در این وسط روز جمعه و بعد از ظهر اون به همسرش نشون میده واسه این که خوب استراحت کرده به کارای اداری هم سرو سامون داده . رامین یه نگاهی به کیرش انداخت واز این که یه سفتی خاصی پیدا کرده که در حالت عادی به این شرایط نمی رسید لذت می برد .. به چشای ویدا نگاه می کرد ..
زن به دیروز و فردا می اندیشید و با این خبال خودشو به دست شوهرش سپرده بود . ویدا چشاشو بسته بود .. به اون سه مرد فکر می کرد تا از سکس با رامین لذت ببره .. کیر رامینو تیز تر از قبل می دید ولی به فکرش نرسید که ممکنه از قرص استفاده کرده باشه .
مرد با سرعت زیاد و مقاومتی که واسه خودش بی نظیر بود یک ریز به ویدا حال می داد و اونو می کرد ..
زن با این که خوشش میومد ولی می دونست که حسی برای ارضا شدن نداره شاید به اندازه کافی ارگاسم شده بود . شایدم واسه صبح فردا هیجان داشت . ولی اون می خواست که در آغوش ناصر ارگاسم شه .. سعی کرد خودشو زود تر از آغوش شوعرش رها کنه ..
-آخخخخخخخخخخ رامین چقدر داغی تو امروز ... دارم ارضا میشم .. ارضا میشم .. اون خون ..... ولم نکن .. رامین از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه . بازم به خودش می بالید .. اعتماد به نفسش رفته بود بالا
-دوستت دارم ویدا ..عزیزم .. عشق من ..
-حالا آبتو خالی کن .. زود باش زود باش عشق من...
رامین تمرکز کرد و اون جوری که باید کیرشو در کس زنش حرکت می داد تا یواش یواش حس کرد که داره خالی می کنه .. لباشو گذاشت رو لبای همسرش .. زن چشاشو بسته بود تا هم این که رامین دیگه کاری به کارش نداشته باشه هم این که اون فکر کنه که غرق لذتی فوق العاده شده ... ویدا دقایقی بعد از جاش بلند شد .. با این که دوست نداشت از قطره های محرکه جنسی استفاده کنه ولی دوست داشت وقتی که فردا میره پیش ناصر شور و هیجان زیادی داشته باشه .هرچه گشت پیداش نکرد .. ازش یکی دوبار بیشتر استفاده نکرده بود .. زنگ زد برای ماندانا ..اون براش آورده بود .... داداش وحیدش از این محرکات جنسی زیاد وارد می کرد و ماندانا هم یه چند تایی واسه خودش گرفته بود ....
ویدا : عزیزم چطوری ؟
ماندانا : چه عجب !
ویدا : می تونی واسم یکی از اون قطره ها بفرستی ؟ می خوام پیش رامین سنگ تموم بذارم . نمی دونم چرا حسی بهش ندارم ..
ماندانا : ای ناقلا نکنه بازم با هوشنگ قرار گذاشتی ؟
ویدا: هوشنگم کجا بود ..بذار امشبه رو پیش ببرم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۷

ماندانا حس کرد که ویدا از بس ار گاسم شده دیگه تمایلی به شوهرش نداره و از این بابت خیلی در عذابه .. خودش شخصا اون دارو رو به ویدا رسوند ..
ویدا : دستت درد نکنه
ماندانا : فدای تو ..
ویدا : نمیای داخل ؟
ماندانا : نه برم خیلی کار دارم ..
ویدا : زحمتت زیاد شد ..
ماندانا : ببینم ویدا اگه بازم یه مورد مناسبی پیش بیاد باهام میای ؟
ویدا : بذار اونی رو که تازه خوردیم هضمش کنیم بعدا .. حواست به داداش منم باشه ها . اون درسته که سرش تو لاک خودشه ولی اگه به یک چیزی پیله کنه دیگه ول کنش نیست . بهش امون نمیده . دست ازش بر نمی داره . خیلی هم موشکافه ..
ماندانا : اینو که خودم می دونم . ولی هواشو دارم . دیگه تو باید خودت رو غرق یه چیزی بکنی تا بتونی در اون کاری که داری می کنی موفق شی .مثلا وقتی که داری سر شوهرت شیره می مالی باید قبول کنی که داری گولش می زنی . اون زمانی که داری این عملو انجام میدی به هیچی جز هدفت فکر نکن . عذاب وجدان و این که اون بی ریاست و تو ریاکاری و نامردی و بی مرامیه رو بذار کنار . خودت باش . واسه دل خودت و هوس خودت تلاش کن .هر وقت هم که دوست داری بغل شوهرت باشی اون وقت می تونی اونو تنها مرد زندگیت حس کنی . خودت رو غرق لحظه ای کن که در اون قرار داری . حس کن تمام زندگی تو در همون لحظه ای وجود داره که تو رو احاطه کرده . مثل دیروز.. من وقتی با پرویز بودم تمام مردای دنیا رو پرویز حساب می کردم و نمی خواستم جز اون به مرد دیگه ای فکر کنم و همون حالتو در مورد هوشنگ هم داشتم .. اما دو تایی شون که اومدن رو من با خودم گفتم حالا عیبی نداره مردای دنیا شدن دو نفر .
ویدا : ماندانا چقدر حرفای شیرینی می زنی . اگه دوست داری بیا بقیه شو این داخل بگو ..
ماندانا : نه من دیگه باید برم عجله دارم .. فقط ویدا من یه بار دیگه ازت می پرسم اگه یه سوژه خوب به تورم خورد پا هستی ؟
ویدا : حواست به وحید هست ؟
ماندانا : آره داداشت روز به روز بیشتر بهم علاقه مند میشه . من وقتی که خونه هستم متعلق به اونم . نمی ذارم آب از آب تکون بخوره . تو حواست به رامین باشه . غصه داداش وحید خودت رو نخور . سعی کن اول طرفتو خوب بشناسی . باشه ویدا جون خجالتی من . باشه سعی می کنم جفت جفت شکار کنم تا دو تایی مون بخوریم . این قدیمی ها رو هم داشته باشیم بد نیست . یه وقتی دیدی چیزی به تورمون نخورد . فقط خوب به کارای خونه ات برس .. شکم شوهرت رو سیر کن . هر چی اون میگه بگو چشم . واسش عشوه گری کن .. اگه چهار کلام حرف تندی بهت زد صبور باش .. بذار تو رو بهترین و با اخلاق ترین زن دنیا حس کنه . چهار تا حرف تند هم بهت بزنه .. مهم اینه که واست پول خرج می کنه و تو هم می تونی سر فرصت هر وقت که سرش گرمه بری و حالتو بکنی ...
ویدا : استاد ماندانا ....
ماندانا ک باشه فهمیدم من دیگه رفتم ...
مانی رفت و ویدا به حرفای زنداداشش فکر می کرد . اون شاید در اثر تجربه بیشتر زندگی زناشویی اش این حرفا رو می زد . راست می گفت مردا با همه زرنگی هاشون بعضی وقتا خیلی راحت فریب می خورن . اون شب به اندازه کافی استراحت کرد . سعی کرد خودشو تقویت کنه .. یه دوش آب گرم و ماساژ توسط دستای شوهرش رامین اونو حسابی آماده هماغوشی با ناصر کرده بود .. صبح شنبه پس از خروج شوهرش از خونه اونم خودش آماده کرد که بره پیش ناصر . با این که حس می کرد به اندازه کافی شور و هیجان داره ولی داروی هوسو هم خورد تا سر حال تر باشه .. یه مینی پیرهن چرمی براق و شیک به رنگ صورتی تنش کرد و یه مانتوی آخرین مدل هم پوشید و سوار ماشینش شد و رفت به سوی مقصد ... ناصر منتظرش بود ... ویدا دیگه اون نگرانی قبلونداشت از این که اون دوست دختر دیگه ای داشته باشه . با این حال تنها نگرانیش ازاین بود که نکنه ناصر با زنایی باشه که بهداشتو رعایت نکنن و اون دچار بیماری های آمیزشی شه .. آخه اونم از کاندوم لذت نمی برد . دوست داشت وقتی کیر رو لمسش می کنه اونو با تمام وجودش حس کنه . وارد بدنش شه . گوشت داغ کیر, اون عضلات پر التهابش , بدون هیچ فاصله و جنس مزاحمی با بدنش در تماس باشه . یه حس قشنگی درش به وجود بیاره . تپش های قلبشو زیاد کنه . ولی کاندوم این شور و هیجانو کم می کرد . حس می کرد که یه لاستیک داره اونو می کنه . خودشو قانع کرد به این که از اون جایی که ناصر مشکل پسنده پس معمولا می تونه با زنایی دوست باشه که خیلی زیبا و تمیز باشند .
ناصر : وای چی ساختی امروز!
ویدا : قبلا نمی ساختم ؟
ناصر: ببینم عروسی رو که این جوری نرفتی
ویدا : اگه سکسی تر از این رفته باشم چی ؟
ناصر: نمی دونم . بهت گفته بودم که باهات بیام ولی تو موافقت نکردی .
ویدا : گفتم شاید چند تا آشنا باشن ما رو با هم ببینن خوب نباشه . تازه من که نباشم یکی دیگه هست که هواتو داشته باشه ..
ناصر: دختر حسود . من جز تو دوست دختر دیگه ای ندارم ..
ویدا : اوووووخخخخخخ ناصر باور کن تو هم تنها دوست پسر منی . اگه بدونی وقتی که بهم میگی دختر چقدر لذت می برم . منو ببوس .. ببوس .. ببوس ..دوستت دارم .. دوستت دارم .. دوستت دارم ..
ناصر: معلومه که دیروز خیلی حشری شدی
ویدا: آره .. هر پسری که بهم اشاره می زد برم سمتش به عشق تو نمی رفتم . حشر و هوس هامو جمع کردم واسه تو . تا نشون تو بدم . ناصر می خاره .. می خاره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۸

ویدا جاشو می دونست . رفت روی تخت .. به یاد بار اولی افتاده بود که اومده بود این جا . زمانی که اسیر دنیای تردید ها شده بود . اما بالاخره تصمیمشو گرفت و حالا هم پشیمون نیست . حس می کرد که داره از زندگیش لذت می بره . خیلی بیشتر از اونی که انتظارشو داشت داشت لذت می برد ..
-ناصر دوستت دارم . کاش تو شوهرم بودی . دیگه چی می خواستم .
-حاضرم اگه از شوهرت جداشی تو رو زنم کنم .
-آخخخخخخخ چه حرفای قشنگ و وسوسه انگیزی می زنی . فدای اون مرامت بشم من . می دونستم که یه دوست پسر با فر هنگ واسه خودم انتخاب کردم .
دو تایی شون داشتن همو بازی می دادن . ولی یه بازی بود که با هم انجامش می دادن . یه بازی قشنگ ..یه بازی پر التهاب که اونا رو به هم پیوند می داد و همین رابطه داغی بود بین اون دو نفر . بازی هوس . بازی جذاب هوس . اونا می تونستن در این بازی نشون بدن که تا چه اندازه اسیر لذتهای جنسی هستند . دیگه نباید به اونی که بهت لذت میده فکر کرد . تو باید مثل اون باشی .. یا اونو مثل خودت فرض کنی . اگه طرفت نمی تونه مثل تو باشه تو مثل طرفت باش.ویدا در همین افکار غوطه ور بود که حس کرد پیرهنش داره از تنش در میاد . ناصر زیپ پیراهن اونوکه یکسره از وسط باز می شد کشید پایین .. خالا اندام زیبای ویدا کاملا در دید ناصر قرار داشت . قبل از سوتین شورت ویدا رو در آورد .. بعد هم رفت سراغ سوتینش . حالا مرد با یه شورت فانتزی ویدا رو از پشت بغلش کرد و کیرشو با شورت به کون ویدا می مالید . ویدا حس کرد که داره حشری میشه . با اون همه حالی که دیروز کرده بود می دونست که اگه دوپینگ نمی کرد و اون قطره هوسو نمی خورد تا به این حد حشرش بالا نمی زد . وقتی ناصر دستاشو گذاشت دور سینه هاش اون از حال رفته بود ..
ویدا : آهههههههه عزیزم عشق من .. درش بیار .. درش بیار .. من که نباید از پشت در های بسته ببینمش و حسش کنم . مگه باید لفظی بدم بهت تا شورتتو بکشی پایین سر حالم کنی ؟
ناصر وقتی که شورتشو کشید پایین زن صدای پرش و بیرون اومدن کیر از شورتو شنید .. یه لحظه سرشو بلند کرد و کیر تیز و کلفت ناصرو دید ..
ناصر : ببین چه جوری واست راست کرده . الان دو روزه که منتظرشم . کاش آخر هفته رو میومدی پیش من . خیلی لذت میده با توبودن ..
ویدا یه نگاش به کیر ناصر بود و یه نگاش به اندام چهار شونه و ورزشکاری اون .. ناصر ویدا رو به دمر خوابوند .. و مثل بیشتر وقتا از کونش شروع کرد که یه حالت بر جستگی و قمبلی خوشگل و بی نظیری داشت که نگاه تمام مردا رو در وهله اول به خودش جذب می کرد .
ناصر : می بینم خیلی هوسی هستی . این طور که معلومه شوهرت به تونمی رسه .
ویدا ک راستش اون که خیلی دوست داره به من برسه ولی از روزی که با تو آشنا شدم دلم می خواد هر چی که دارم تقدیم تو کنم . دیگه میلم نمی کشه که پیش شوهرم بخوابم .
ناصر: پس این جور که معلومه باید خیلی منو دوست داشته باشی و هر کاری که ازت بخوام بتونی انجام بدی
ویدا : تا اون کار چی باشه
-دوست دارم کیرمو خشک فرو کنم توی کونت ..
-فقط یه جوری فرو کن که مجبور نشم دفعه دیگه خیلی دیر تر بیام پیشت .
ولی ناصر یه کرمی به کون ویدا مالوند و مثلا باهاش مدارا کرد .
-دوستت دارم ویدا .. دوستت دارم . عاشقتم ..
-انگار بازم این کون و کپل من دل و دینتو برده . به تو نمیاد عاشق کسی باشی ..
-یعنی من این قدر بد جنس و سنگدل هستم .
-نه بابا آخه تو یک سر داری و هزار سودا . می خوای عاشق کی باشی . یک نفر دو نفرکه نیستن .
-حالا توی ذوق ما نزن دیگه ..
ناصر با این که دیروز جمعه رو با یکی دیگه بود ولی از این که حس می کرد ویدا وابسته به اون شده خیلی خوشحال بود و از طرفی کون ویدا یه حالتی داشت که در بیشتر زنا و دخترایی که باهاشون طرف بود به این شکل و فرم نبود . یه برچستگی خاص و توپر بودن .. هم چاقالو و گرد و هم بر جسته .
-دردم گرفته ناصر .. چقدر عاشق کونی !
-اون دفعه هم بهت گفت حرف نداره خانومی .. می تونی گنده ترش کنی ولی آبش نکن .
-اگه شوهرم بخواد که کوچیک ترش کنم چی ؟
-من که خودم می دونم شوهرت زن ذلیله
-حریف زبون تونمیشم ولی حریف کون تو که میشم ..
زن چهار تا انگشتشو روی کسش قرار داده با لبه هاش بازی می کرد . اون از فریب کاری خودش لذت می برد . همین حس آرومو ناصر هم داشت . ناصر هم انگشت وسطیشو تا انتها فرو می کرد توی کس ویدا .. وقتی از کس درش می آورد یه بار اونو فرو می کرد توی دهن خودش ..و یک بار هم می داد تا ویدا میکش بزنه ..
-ناصر ول نکن ... همون انگشتو مثل یک کیر توی کسم حرکت بده .. لذت می برم . این جوری با کون دادن بیشتر عشق می کنم ..
ناصر خودشوخم کرد تا لبای ویدا رو شکارش کنه . کیرشو هم بیشتر به داخل کون ویدا فشار داد .. و انگشتشو هم مثل کیر توی کس ویدا به حرکت در آورده بود .. زن از هوس زیاد زبونشودر آورده و اونو به زبون ناصر می مالید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
خـــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۶۹

ویدا با این که خیلی هیجان داشت و حشری شده بود ولی اون هیجان حاشیه ای روز نخستو نداشت . شاید بودن با ناصر واسش عادی نشون می داد . ناصر هم همین احساسو راجع به ویدا پیدا کرده بود . از این که با اون باشه لذت می برد . واسه اومدنش لحظه شماری می کرد اما اون اعتماد به نفسی رو که از بودن با یک زن شوهر دار سر سخت می خواست پیدا کرده بود .رام کردن ویدا خیلی سخت بود . حالا اون می تونست اراده اونو داشته باشه که به سمت زنایی مث اون بره و به اصطلاح رو مخشون کار کنه .. این موفقیت ها هیجانشو زیاد می کرد .. ناصر یه فشاردیگه ای به کیرش آورد ..
-اووووووخخخخخخخ دردم میاد . تو امروز چرا این جوری شدی ناصر .. اصلا دیگه فکر منو نمی کنی ..
-چی بگم عزیزم . هوسم زیاده .. آخه من این کونو که می بینم اصلا حس کار دیگه ای رو جز ور رفتن با همین ندارم . به هیچی نمی تونم فکر کنم .
ناصر که اینو با تمام وجودش می گفت .. ولی حالا ویداهای دیگه ای رو می خواست . زنای دیگه ای با درون دیگه ای که بتونه جسمشونو طلب کنه و اونا رو تشنه خودش کنه . لذت می برد از این که ویدا نیاز مند اون باشه و زن هم از این که ناصرو افسون کرده خوشحال بود ..
-پس منو بکن .. بکن ناصر هر جور باهاش با کونم حال می کنی حال کن .بزن .. فرو کن کیرتو.. تا هر چه که میره
ناصر بیشتر از نصف کیرشو نتونست بکنه توی کون ویدا .. ویدا به سرعت کونشو دور کیر ناصر حرکت می داد .
-آخ که من فدات شم .. دردم میاد ولی خوشم میاد .. خوشم میاد ... دستاتو بذار رو سینه هام . بگو منو می خوای .
ناصر همون فشاری رو که به کون ویدا وارد می کرد رو سینه هاش آورد . صورتشو به صورت زن چسبوند و یه بار دیگه بوسیدن لباشو شروع کرد ..
ناصر : دوستت دارم . دوستت دارم . فراموشت نمی کنم . عشق منی .. همه چیز منی .. می میرم برات ..
-خواهش می کنم نمیر . فقط به من جون بده جون بده .. بکن ..کونم کیر می خواد . می خواد ..
ویدا خوشش اومده بود ولی حس کرد که کسش به شدت ورم کرده . اونم کیر می خواست .. کاش حالا دو تا مرد این جا بود .. به یاد هوشنگ و پرویز افتاده بود که دو تایی داشتن اونو می کردن . چه زود تونسته بود پیشرفت کنه . باورش نمی شد .. هنوز یه سال نشده بود .. سال پیش در چنین روز هایی هنوز نمی دونست سکس چیه .. تشنه این بود که از دواج کنه و بتونه بدنشو در اختیار مردی به نام همسر قرار بده .. فکر کرد که این براش پایان راهه . ولی بااحتساب شوهرش تا حالا با چهار تا مرد سکس کرده بود . در واقع یه نوع ضد اسلامی کار کرده بود .. مردی که می تونه چهار تا زن داشته باشه و ویدایی که تا حالا با چهار تا مرد بوده ولی احساس می کرد که این راضیش نمی کنه . اون به این نوع لذت بردن ها عادت کرده بود .. حرکت کیر ناصر قلقلک خاصی در کونش به وجود آورده بود ..
-بگیر ویدا که داره میاد ..
-خالی کن .. بذار کیرت بپره .. دلم می خواد رگ کیرت مثل فواره جهش داشته باشه .. مثل آبی که خالی می کنه فواره ای باشه ..
ناصر هم هنگام ریختن آبش توی کون ویدا با حس و تمرکز خودش شدت جهش کیرو زیاد تر کرد تا همون جوری که ویدا می خواد لذت بیشتری بهش داده باشه .
-خیلی خوشم میاد .. خیلی حال می کنم . داغ شدم . کونم داغ شد .. ادامه بده .. منو ببوس . لبای داغتو می خوام . کسمم کیر می خواد .. ولم نکن . تو می تونی .. عشق من .. دوست پسر ناز من .. راضیم کن .. زود باش ..
ویدا خودشو بر گردوند . با التماس به ناصر نگاه می کرد . پاهاشو باز کرد تا مرد کیرشو فرو کنه توی کسش و سکس و هیجان دیگه ای در خاطرات زندگیش رقم بخوره و بایگانی شه . ناصر کیرشو به سمت دهن ویدا گرفت ..
-بیارش بیارش عزیزم . ببین دهنم واسه کیرت باز شده . همون جوری که کسمم بازه .. زن با دستای خودش کیر ناصرو به سمت دهنش هدایت کرد . ناصر دلشو نداشت که کیرشو از دهن ویدا در بیاره .. اما زن وقتی حس کرد که اون کیررو یک بار دیگه به اندازه کافی شق کرده و حالا آماده فرو رفتن به کسشه از دهنش در آورد و این بار با دست خودش کیر ناصرو به سمت کسش کشوند .. ناصر لذت می برد از این که ویدا داره با دست خودش این کارو انجام میده .. ویدا هم خوب می دونست چه جوری هم خودش و هم ناصرو آتیش بده .کیررو میون مشتش گرفت . اونو به کسش می مالید و بعد از روی کس دورش می کرد . با این که بی اندازه تشنه اش بود ولی از این که خماری چشای ناصرو می دید و می دید که تونسته مرد رو تشنه تر کنه بی اندازه هیجان زده می شد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 7 از 19:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  18  19  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خارِ تو , گلِ دیگران


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA