خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۰زن چند بار به سرعت و با فاصله کم این کارو انجام داد . حس خوشی و هوس زیادی تمام بدن ناصرو می لرزوند .. خودشو عقب کشید و کیرشو گذاشت سر کس ویدا .. اونو کاملا صاف و طاقبازش کرد . دستاشو به روی تشک چسبوند . تو چشای حشریش نگاه کرد و با حرکتی آروم شروع کرد یه لحظه که چشاش به کس داغ و بریان شده ویدا افتاد با یه ضرب و سرعت شدید کیرشو به انتهای کس فرستاد . سر ویدا به عقب رفته چشاش گرد شده بود .-نهههههه اووووووخخخخخخ کسسسسم کسسسسسم .. فدای تو .. نمی خوام تمومش کنی .. زوده هنوز.. -چی میگی عشق من . من که تازه شروعش کردم .. الان هم که کونت پر آب شده و کیرمم خالیه ..-ولی من سنگینی و حرارت کیرتو رو حس می کنم . داغی اونو .. اون آب جمع شده پشت کیرو حس می کنم . کس من بوی آبو خوب می شناسه .. -قربون کست میشم .. اون چه خوب همه چیزو می فهمه . بیشتر از من کیرمو می شناسه ..-آره ناصر اون از بس با کیرت هماغوشی کرده همه چی رو به خوبی می دونه .. بگو بگو به کیرت بگو که بازم کس منو ببوسه .. آروم و تند و ملایم و سخت .. حتی می تونه گازش بگیره .. جووووووووون .. بگو بگو به کیرت که بازم کسمو ببوسه .. -ویدا جونم .. همیشه بهم یه حس تازه میدی .. یه حس خوب و قشنگ . خیلی عالیه . عالی .. دوستت دارم . دوستت دارم .. ..ناصر قسمت بالای کس ویدا رو میون دو تا انگشتاش می گردوند .. زن حس کرد که با این کارش دور لذت بردنش هم زیاد تر شده .. نفسش بند اومده بود .. هر دو فقط به لذت و حرکت نقطه آغاز هوسشون فکر می کردن , ناصر به حرکت کیرش و ویدا هم به اتیش کسش که هر لحظه منتظر انفجار و پاشیدن آبش بود . مشتاشو گره کرده و اونو به روی تشک می زد .. خودشو کشید عقب .. ناصر یه دستشو گذاشته بود رو سینه ویدا و با دو تا انگشت دیگه اش همچنان روی کس ویدا رو در اختیار داشته و با گوشت سفت دورش بازی می کرد .. حرکت کیرش هم به همون صورت ادامه داشت . این بار دیگه ویدا حس کرد که کارش تمومه .. داره می رسه به نقطه پایان .. سنگینی یه کیسه آبو روی کس و زیر اون حس می کرد .. ویدا دوست داشت حرکت و جهش آب کسشو ببینه ..اون تا می خواست ناصرو متوجهش کنه شاید کمی طول می کشید . خودشو کشید کنار .. و با کف دستش چند بار پشت سرهم زد به کانون هوس و نقطه جوش کسش .. انتظار ریزش آب با فشار و مقدار بیشتری رو داشت درهرحال آبی از کسش ریخت بیرون که همون آب هوسش بود و تا حدود زیادی آرومش کرد . -اوخ جون .. چه مزه ای داره .. ناصر بازم آب دارم . این همه اش نبوده . بازم سنگینم بازم می خوام ..ناصر از این که دیده بود ویدا به نقطه اوجش رسیده و بازم جا داره لذت می برد .. -می کنمت می کنمت بهت حال میدم هر وقت حس کردی که باید بکشم بیرون به من بگو .. می خوام تو حال کنی لذت ببری-منم دوست دارم به تو حال بدم . خوشم میاد ..ویدایکسره حال می کرد تمام تنش می لرزید .. ناصرم می دونست که بازم نزدیکه که کار ویدا رو تمومش کنه .. زن دستاشو به علامت تسلیم حرکت داد و با اشاره و به سرعت و التماس به مرد گفت که بکشه عقب .. این بار آبش با یه جهش قوسی شکل از کسش زیاد بیرون .. ولی ناصر دیگه ول کنش نبود و این بار اون بود که در قسمت کیر و کمرش احساس سنگینی می کرد . حالا فقط به خاطر خودش بود که ویدا رو می کرد .. دستاشو دور کمر ویدا محکم کرد .. دو تایی شون چشاشونو کاملا بسته بودن تا از لحظه ریزش آب لذت بیشتری ببرند .. وبعد حدود یه ساعت در آغوش هم خوابیدن .. ویدا احساس نشاط و آرامش می کرد . همین حسو هم ناصر داشت ...در طرف دیگه ماندانا به این فکر می کرد که چطور می تونه ویدا رو راضی کنه که آخر هفته رو برن شمال با هم خوش بگذرونن . گاه که بیکار می شد می رفت داروخانه و در اون قسمتهایی که می تونست کمک حالی باشه یه کمکی می کرد . خیلی دوست داشت که جلب توجه کنه .. بقیه اینو به حساب خونگرمی اون گذاشته بودند . ولی ماندانا دیگه به خوبی روحیه مردا رو می دونست واگرم می خواست یه قلقی ازشون بگیره یه جوری مخشونو کار می گرفت یه چیزی ازشون می پرسید که بفهمه چند مرده حلاجن .. متین یکی از پزشکان داروساز و دوست شوهرش بود .. گاه که یه سری به اون جا می زد همراه خنده و شوخی های ماندانا می شد . متین از اونایی بود که به خاطر عشق و حال کردن با زنا و دخترا در پی این نبود که ازدواج کنه .. اون از خیلی وقت پیشا توکف ویدا بود ولی اونو خیلی آروم و محجوب می دید . وقتی هم که ویدا ازدواج کرد خیلی متاثر شد از این که چرا نتونست با خواهر دوست و همکارش کاری کنه . البته اونم یه داروخانه کوچیکی از خودش داشت که با یکی دیگه شریک بود و مثل وحید بر خودش سخت نمی گرفت که شب و روز خودشو علاف کنه .. به سود کمتر و استخدام نیروی بیشتر و در نتیجه تفریح خودش توجه بیشتری داشت .. تازه داروخانه اش شبانه روزی هم نبود . .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۰متین می دونست که ماندانا اهل حاله و امکان این که بتونه باهاش حال کنه خیلی زیاده .. یه بار ماندانا به یه بهونه ای رفت به داروخانه متین . به بهونه دارویی که اونا ندارن و می خواد ببینه که در داروخانه متین وجود داره یا نه . مرد با این که می دونست این دارویی نیست که وحید نداشته باشه و از موجودی اون خبر داشت فهمید که ماندانا می خواسته یه بهونه ای داشته باشه که اومده پیشش .. به محض دیدن ماندانا یه اشاره ای به شریکش زده و به این بهونه که یه کار دارویی داره همراه ماندانا رفت ماندانا : من راضی به زحمت شما نیستم . خواستم ببینم که این دارو رو شما دارین ؟ متین : حالا من اگه از شما یه داروی شفا بخش بخوام بهم میدین ؟ ماندانا : به شرطی که وحید داشته باشه ..متین : اگه اونو شما داشته باشین چی ؟ماندانا دوزاریش افتاد . هیجان زده شده بود . متین هم مرد خوش تیپی بود . یه تیپی داشت که هم می شد گفت مردونه و هم شیک پوش ..ماندانا : وقت شما رو گرفتم .. متین : خواهش می کنم .. ولی خیلی دوست داشتم به جای رامین باشم .. هنوزم دلم پیش ویداست . ماندانا یکه خورد با این که می دونست اون هنوز دوست داره با ویدا باشه و به نوعی اون حس شکست خودشو جبران کنه .. برای ماندانا هم فرقی نمی کرد که متین با هر دو تا شون باشه .. با این که متین پیش ماندانا چند بار از ویدا گفته بود ولی به این صراحت نگفته بود که دوست داره با اون باشه . متین : این روزا اونو می بینی ؟ ماندانا : مگه میشه آدم خواهر شوهرشو نبینه ؟ متین : رابطه ات با اون چطوره .. ماندانا : عالی ..متین : رابطه اون با شوهرش چه طوره .. ماندانا : رامین از بس سرش به کارشه که توجه زیادی به همسرش نداره ..همش به دنبال کار و پرونده و رسیدگی به مشتریانه .. همش در این فکره که پست بگیره پیشرفت کنه بهش بگن آقا رئیس .. اصلا فکر نمی کنه که زنش هم یه نیازهایی داره .. باید بهش توجه شه .. یه حس خوبی به متین دست داده بود وقتی که این حرفا رو از ماندانا شنید . باید ادامه می داد .. متین : حق با شماست همیناست که باعث اختلاف بین زن و شوهرا میشه و زنا رو وادار می کنه که یه کارایی بکنن که با عرف و شرع سازگاری نداره .ماندانا : فکر کردی وحید هم کارش بهتر از رامینه ؟ باز رامین غروبا میاد خونه ولی وحید و باباش انگار کار و زندگی دیگه ای ندارن . ول کن هم نیستن . همش پول پول پول ... زندگی که همش پول نیست . من از کار تو خیلی خوشم میاد هم تفریح خودت رو داری و هم کارت رو . متین : پس به این حرف من اعتقاد داری که اگه یه مرد طبع سردی داشته باشه ممکنه زنشو وادار به کاری بکنه که اگه متوجهش شه واسش ناخوشایند باشه .. ماندانا : در هر صورت من ایرادی در این کار نمی بینم . یه زن هم حق و حقوقی داره . اون می تونه از زندگیش لذت ببره بدون این که باعث آزار و اذیت کسی شه . و این در هر حال ربطی هم به این نداره که حالا شوهرش می خواد بهش برسه یا نرسه که البته در صورت دوم سریع تر می تونه امکانات این کار رو براش فراهم کنه .. متین به سمت پرادوش رفت ..متین : سوارشیم ..ماندانا : کجا ؟متین : میریم منزل ما ..ماندانا : خونه پدری ؟متین : نه یه آپارتمانی دارم که بعضی از دارو هامو اون جا می ذارم .. اینو همون جا بهت میدم .. ماندانا یه نگاهی بهش انداخت و از حالتش فهمید که باید خودشو آماده کنه .. ولی هر کاری یه مقدمه و حاشیه ای می خواد . هر دوشون خسته شده بودن از این که بار ها و بار ها با الفاظ بازی کرده بدون این که نتیجه ای بگیرن .. ماندانا متوجه بود که متین از اون شیطوناست و وحید هم در این مورد باهاش حرف زده بود .منتها شوهرش حساب اینو نمی کرد که این اطلاعات به ضرر خودشه و می تونه کمک و راهنمایی باشه برای زنش که اهل حال کردن با مردایی به غیر از شوهرشه ..از طرفی متین هم پس از دو سه بار هم کلام شدن با ماندانا حس کرده بود که اونم از اون زناییه که نمی تونه خودشو پای بند به یک نوع زندگی و شوهرش کنه و همش می خواد از لحظه هاش لذت ببره . خیلی راحت می تونه اونو به سمت خودش بکشونه . ولی ویدا واسش اهمیت بیشتری داشت . اونا وارد یه مسکونی بزرگی شدن و رفتن به طبقه سوم متین : البته می بخشی که خونه رو در هم می بینی .. زن که توی خونه نباشه همینه .. ماندانا : اگه یه کاری باشه من می تونم انجامش بدم . چه ایرادی داره !قبل از ورود به آپارتمان متین دستشو واسه یه لحظه گذاشت دور کمر ماندانا .. متین : بفرمایید خواهش می کنم .. زن اون جا رو خیلی جمع و جور و اراسته دید .. شاید یه چیزی حدود صد متر هم زیر بنا داشت . ماندانا : به نظر نمیاد پای زنی به این جا نرسیده باشه ..متین : شاید من خودم یه پا زن باشم .. نوشیدنی چی دوست داری ..ماندانا : ممنونم . هرچی که خودت میل می کنی منم می خورم ..متین : من شاید بخوام مشروب بخورم .. ماندانا : این یکی رو من زیاد اهلش نیستم ولی یه گیلاس .. یه لب کوچولو می تونم بزنم .. متین : خوبه .. ویدا هم اهلشه ؟ماندانا : من که خودم اهلش نیستم .تفریحی گاهی لب تر می کنم . ولی اونو فکر نکنم . تازه این چند تا نشست و بر خاست رو هم از وقتی که ازدواج کرده پیدا کرده ..متین : مانتونو رو در بیارین راحت باشین .. ماندانا هم دیگه از رفتن نگفت و خودشو اسیر تعارف الکی نکرد . مانتوشو که در آورد یه مینی پیراهن با دامن کوتاه پارچه ای نحی نرم و قرمز و جورابی توری به رنگ پا و حالت موی کوتاه و به سبک قارچی ماندانا کافی بود که متینو بیش از پیش هیجان زده کنه .. .. ماندانا که یه لحظه سر متینو به سمت دیگه ای دید دامنشو برد بالاتر .. و پای چپشو گذاشت رو پای راستش .. ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۱ماندانا زیاد مشروب نخورد . ولی همون یه گیلاس حسابی داغش کرده بود .. متین کاملا متوجه حس و حال ماندانا شده بود . منتظر بهونه ای بود که پیشش بشینه .. همین کارو هم کرد ..ماندانا : می بینم هنوزم فکرت پیش ویداست ..متین : من که اینو بار ها و بار ها بهت گفتم . فقط اگه می تونستی جورش می کردی که به یه بهونه ای آخر هفته رو می رفتیم شمال عالی می شد .. ماندانا : بریم اون جا چیکار کنیم پسر .. من چه بهونه ای واسش بتراشم .. متین : هیچی ..می خوایم بریم تفریح کنیم .. از هوای طبیعت لذت ببریم .. ماندانا : اگه رامین بخواد بیاد چی ؟ متین : خب بیاد .. چه اشکالی داره .. ماندانا : اون وقت حتما وحید هم باید بیاد دیگه ..متین : آره اونم بیاد چه اشکالی داره ..ماندانا : شوخیت گرفته ها .. متین : می دونم اون دو تا مردا هیشکدومشون نمیان . واسه این که کار از محکم کاری عیب نکنه چهار شنبه غروبی راه میفتیم ..ماندانا : از کجا این قدر اطمینان داری که ویدا هم با هامون میاد . متین : وقتی یه زن داداشی مث تو داره که حریف شیطون هم میشه معلومه که میاد .ماندانا : چی داری میگی متین .. منو هم سطح شیطون کردیمتین : از اونم بالاتر . ماندانا : ولی اینو می دونی که شیطونا خیلی دوست داشتنی هستند ..متین : بستگی داره .ماندانا : -مثلا ..متین : یه نمونه اش این که آدم یه چیزایی رو می خوا د که شیطون خانوم باید واسش فراهم کنه . کارایی که باید انجام بده ..متین حس کرد که صورت ماندانا داغ شده .. بدن خودشم گر گرفته بود .. منتظر فرصتی بود که لباشو به لبای مانی نزدیک کنه ..متین : می تونی ردیف کنی که باهامون بیادماندانا : بیاد که چی بشه .. اون خواهر شوهر منه . من بهش چی بگم . فکر کردی به همین سادگی گول حرفای منو می خوره . تازه وقتی هم که بیاییم مگه قراره اون جا چی بهش بگی . تو که نمی خوای قصه لیلی و مجنونو براش بخونی . متین صورتشو به صورت ماندانا نزدیک کرد ... متین : تو از عهده اش بر میای .. ماندانا : اون وقت تو بقیه شو چه جوری ادامه میدی ؟متین : اونش با من .. ماندانا : ازچه راههایی می گذری متین جون ..متین : پیدا می کنم . راه زیاده .. وقتی طبیعت باشه و زیبایی و فضایی که بشه حسی به وجود آورد منم این کارو می کنم .. ماندانا : هیچ اینو می دونی که بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت ؟برای لحظاتی چش تو چش هم دوختند .. متین به خوبی فهمیده بود که ماندانا خودشو به کربلا و ویدا رو به قدس تشبیه کرده .. یعنی واسه این که ویدا رو بکنه اول باید ماندانا رو بکنه .. ماندانا : پسر شیطون .. تو که به ما زنا میگی شیطون .. میگم حالا چی شده که این قدر خودت رو بهم نزدیک کردی ؟ وحید رو چیکارش می کنی ؟ اون دوست تو نیست ؟ همکارت نیست ؟ متین : ببینم خانومی اون شوهر تو نیست ؟ الان این جا فقط منم و تو .. نه وحیدی هست و نه کس دیگه ای . وقتی هم که بری خونه تون منم اون جا نیستم و اون جا تو هستی و وحید .. رخت و لباس و غذاش آماده هست .. می تونی کنارشم بخوابی .. ماندانا : تو از خانوما فقط همینو می بینی ؟ یعنی ما زنا فقط آفریده شدیم که اسباب راحتی مردا رو فراهم کنیم و بعد شریک خوابشون باشیم ؟ متین : شریک قبل از خواب ..ماندانا : متاسفم متین خان .متین : حالا نمیشه با لبخند تاسف نخوری ؟ ماندانا : منظورت چیه ؟متین یه پهلو کرد و یه پاشو انداخت رو پاهای ماندانا و لحظه به لحظه خودشو به اون نزدیک تر می کرد .. ماندانا می خواست واسش کلاس بذاره .. ولی دیگه حس کرده بود کارش از کلاس گذاشتن و این حرفا گذشته .متین : چیه مانی جون .. خودت رو عقب می کشی .. مگه نگفتی که باید از کربلا رد شم تا به قدس برسم .. ماندانا : شاید قدس نخواد که تسلیم تو شه .. متین : واسه من کربلا هم دوست داشتنیه .. من اومدم به زیارتت. ماندانا داغ و داغ تر شده بود .. ماندانا : درش بیار درش بیار .. متین درش بیار ..متین : مال تو رو یا مال خودمو ماندانا : مال هر دو تا رو .. چرا این قدر گرمم .. متین : بیا بغلم تا بازم داغ ترت کنم .. خیلی می چسبه .. متین ماندانا رو رو کاناپه خوابوند .. متین : چقدر این لباست تنگهماندانا : همین تنگی و چسبون بودنش بوده که چشاتو خیره کرده دیگه . متین پیراهن ماندانا رو از قسمت پایین و دامنه به طرف بالا کشید و بعد از پاهاش نخستین قسمت برهنه ای از بدن ماندانا رو که می دید باسن خوش فرمش بود ..متین : از وحید اجازه شو گرفتی ؟ ماندانا : اختیار من دست خودمه .. تو چی تو می تونی تو روش نگاه کنی و بگی که زنشو لمس کردی ؟متین : فقط لمس ؟ چیز دیگه ای نیست ..ماندانا : آخخخخخخخ متین .. پسر چقدر حرف می زنی .. زن کمی خمار شده بود .. می خواست با دستای خودش لباسای متینو در آره ولی توانشو نداشت .. متین خودشو لخت کرد ولی شورتشو دیگه در نیاورد . ولی کیرش به اندازه ای برجسته و ورم کرده نشون می داد که ماندانا از تماس اون با شکم لختش لذت می برد . ماندانا خودشو کشید بالاتر تا بر جستگی کیر متینو روی شورت خودش حس کنه .. این جوری لبای متین هم راحت تر رو لباش قرار گرفت .. ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۲دستای متین رسیده بود به پشت ماندانا .. خیلی آروم سوتینشو باز کرد ولی به تندی اونو به سویی پرتش کرد . -چقدر با هیجان داری این کارو انجام میدی . هر کی ندونه فکر می کنه تازه داری یه زنو لختش می کنی .-تو از کجا می دونی که من قبلا این کارو کردم .. -من پسرای شیطونو که ببینم می شناسمشون ..-فکر نمی کنی من زنای شیطونو بشناسم ؟ -به نظرت من غیراز وحید و تو با مرد دیگه ای هم بودم ؟ زن شیطنتشو نگه میداره واسه اونایی که دوستشون داره . ما زنا مث شما مردا نیستیم که به هر کی که از راه رسید بله رو بگیم . متین حرفای ماندانا رو پذیرفت چون نمی تونست دلیلی برای نپذیرفتنش داشته باشه ..-حالا دیگه جای این حرفا نیست مانی جون .. -پس جای چیه ..متین رفت به سمت سینه های ماندانا ..متین : وقت خوردن ایناست . خیلی تشنمه .. -مگه این شیر آبه ؟ -پر از آبه .. از اونایی که باید خوب میکشون زد و آبشو کشید .. ماندانا : اگه من تشنه ام باشه چی ؟ -هر وقت که من سیراب شدم بهت می رسونم .. متین سرشو گذاشت وسط سینه های ماندانا .. و همراه با میک زدن سینه اش دستشو از لای شورت رسوند به کس گرم ماندانا و با کف دستش روشو می مالوند .. از این که کس زن کف دستشو خیس کرده بود احساس رضایت می کرد .. و اعتماد به نفسی که اونو وادار می کرد برای به دست آوردن ویدا تلاش بیشتری کنه .-جوووووووون وحید عجب زنی داره . واقعا که داره اسراف می کنه . من اگه جای اون بودم نصف روز میومدم پیش تو و اون قدر سیرت می کردم تا دیگه هوس گردش به سرت نزنه .-اگه اون از این کارا می کرد کجا بود که من به تو برسم ..- ولی خب شایدم هر گلی به بویی داشته باشه خانوم خوشگله ..-متین بخورش .. بخورش ..کوسمو بخورش .. مگه تشنه ات نبود .. اون جا حالا آبش بیشتره . مرد شورت زنو پایین کشید .. -آهههههه .. با لبات میکش بزن .. خوبه .. همین جوری ..و متین لذت می برد از این که لقمه چرب و نرم متعلق به وحیدو داشت می خورد .. لذت می برد از این که داره زن یکی دیگه رو می کنه و لحظه ای رو تصور می کرد که رو در روی شوهر ماندانا با هم دارن در مورد دارو ها و موجودی های داروخانه و قیمت بازار و دارو های ایرانی و خارجی حرف می زنن بدون این که وحید بدونه که زنش ماندانا زیر کیر متین حال کرده . با هیجان این افکار و با لذت هر چه تمام تر کس ماندانا رو لیس می زد .. متین با یه دست شورتشو کشید پایین . ماندانا رو بغلش کرد و برد به طرف تخت ... نزدیک بود از زبون ماندانا بپره که شما جوونا عادت دارین که در آپار تمانهای مجردی خودتون از تخت دو نفره استفاده کنین که فوری زیپ دهنشو کشید .. اون وقت پسر می گفت تو از کجا اینا رو می دونی .. -متین جون چقدر درشته ..-اگه بدونی وقتی که وارد دهن نقلی تو شه چه حالی میده .. ببین هنوز یه خورده واسه شق شدن بیشتر جا داره ... هوس دهن تو رو کرده .. تمیز تمیزه .. شسته و برق انداخته ..-مث کس من . متین کیرشو به لبای ماندانا مالید .. زن دهنشو باز کرد و کیر رو به نرمی توی دهنش جای داد .. -اوووووففففففف نههههههههه .. ماندانا متوجه حرکت خود جوش کیر متین توی دهنش شده بود . و کیر حالا دیگه کاملا شق شده بود . ماندانا کف دستشو روی کسش مالیده و به متین نگاه می کرد .. -چیه کست داغ کرده ؟ کیر می خواد ؟ زن سرشو به طرف پایین حرکت داد ..- ببینم مال من درشت تر و بهتر از مال وحید داداشمونه ؟ماندانا در حالی که خنده اش گرفته به این فکر می کرد که بعضی مردا واسه چه چیزا که غرور ندارن سرشو به علامت مثبت تکون داد .. -یه کیری بهت بزنم که دیگه ازشوهرت فراری شی و همش بیای توی بغل خودم ..مرد اینو گفت و کیرشو آروم آروم از دهن ماندانا بیرون کشیده اونو به سمت کس نقلی زن فرستاد ..-متین ..متین .. می دونی این چه لحظه تاریخی و با شکوهی در زندگی منه ؟ -چرا خانومی ؟ مگه چی شده ؟!-اولین کیری که به غیر از کیر شوهرم می خواد وارد کسم شه .. کسمو می خوام تقدیم متین دوست داشتنی خودم بکنم . کیرت خیلی درشت و داغه .. نههههههه ..- پس باید بهم شیرینی بدی ماندانا-اینی که دارم بهت میدم شیرینی نیست ؟ -چرا عزیز دلم . این عسل منه .. شکر منه .. متین احساس غرور می کرد از این که فکر می کرد یک زن متاهلو برای اولین باره که به انحراف می کشونه .. کیرشو پس از چند بار حرکت روی کس ماندانا یواش یواش با یه حرکت رو به جلو فرستادش که بره توی کس .. -آههههههه ..پسر .. منوکشتی .. سوختم.. حالا دیگه این لحظه در فکر و خیال من ثبت شد . من عسل خودمو دادم بهت .. حالا بده به من اون لبای شیرین شکرتو .. می خوامش .. .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۳متین لباشو گذاشت رو لبای زن حشری .. ماندانا دو تاپاهاشو مرتب جمع می کرد و می بست این جوری بهش لذت می داد .-بکن عشق من .. بکن .. می خوام حال کنم . باور کنم .. بیشتر باور کنم که یکی بهتر از شوهرم بهم حال میده .. متین فوق العاده حشری و هیجان زده شده بود .. با خودش گفت اگه بخوای یه مرد دیگه هم میارم سراغت . فقط تو باید ویدا رو واسه من جورش کنی .من باید با اون باشم . من نمی خوام مث شکست خورده ها تا آخر عمر حسرتش به دل من نشسته باشه . متین سرشو روسینه ماندانا خم کرد و یه سینه شو میون دو تا دستاش گرفت اونو بالا آورد و شروع کرد به خوردن و میک زدن اون سینه .. زن نفس نفس می زد .. متین نوک انگشتاشو رو بالای پای ماندانا می کشید .. زن لحظه به لحظه بی حس تر می شد -ولم نکن .. ببین زن وحید زیر کیر توست .. نامرد ..خوب در حق رفیقت در حق همکارت نامردی کردی .-من در حق کسی نامردی نکردم . فقط دارم در حق تو مردی می کنم ..-بگو چرا .. بگو عزیزم .-واسه اینه که لقمه به این خوشمزگی و چرب و چیلی وقتی که میل نشه چرا اسرافش کنیم . وقتی دو تا شوهر کس خل به نامهای وحید و رامین گیر شما دو تا خانوم با حال یعنی زن داداش و خواهر شوهر افتاده ما باید اون ضعف اونا رو جبران کنیم ..-فدای اون قدرتت . فشار بیار .. منو فشارم بگیر .. بده اون کیرتو .. اوووووخخخخخخ چقدر کلفته .. بهتر از کیر وحیده ..متین با این حرفای زن بیشتر شیر شده و بیشتر تلاش می کرد که خودی نشون بده .. ماندانا : بذار من بیام روت .. از اون حملات گاز انبری .. -کیر قاپونی رو میگی ؟ -فعلا که قاپیدمش .. مال خودمه .. با تیغ می برمش اگه بخواد یکی دیگه رو بگیره و با هاش حال کنه .-اگه ویدا باشه .. اگه خواهر شوهرت باشه چی ..-فداش میشم . فدای ویدا جونم میشم . خیلی دوستش دارم ولی اون بی معرفته . اون جوری که من دوستش دارم اون دوستم نداره . خواهر شوهرا بیشتراشون این جورین . فکر می کنن که ما اومدیم و می خوایم محبت برادرشونو کم کنیم و اونو اسیر خودمون بکنیم ..-اگه ویدا این جا بود و دوست داشت باهام باشه چیکار می کردی .. همین الان .. -اووووووفففففف به همین هوسی که دارم توش می سوزم قسم که از جام پا می شدم و به اون می گفتم که رو کیرت سوار شه مثل همین الان که دارم میام روت ..ماندانا خودشو رو کیر متین نشوند با دست کیر رو روی کسش تنظیم کرد . کیر تا آخرش خیلی راحت رفت توی کس . کون ماندانا پشت به سر متین بود .. متین دستاشو گذاشته بود زیر کون ماندانا اونا رو بالا آورده بود ..-وحید ! ای شوهر ماندانا ! ای رفیق شفیق من ! توچه جوری این کونو حرومش می کنی ..-در عوض من حرومش نکردم ..بازم نزدیک بود از زبون زن بپره که من حرومش نمی کنم .. ولی دیگه به فعلش استمرار نداد . متین : منم نمی ذارم اسراف شه .. تو واسه این خوشگلی باید هر روز کفاره بدی .. پسر دیگه خیلی حالی به حالی شده بود .. ماندانا حس می کرد که این پسربا این که می تونه با خیلی از زنا و دخترا باشه انگار فک و فامیلای وحید و سکس با اونا براش شده یه رویا که همش موقع کردن اون دوست داره از شوهرش بگه . -میگم آقا پسر این کفاره ای که حالا دارم میدم واسه یه عمرم بس نیست-چی بگم . تا وقتی که شوهرت داره توی اون داروخانه سگ دو می زنه و به فکر تو نیست معلومه که باید هر روز کفاره بدی ..-حالا کفاره خوارش کیه ..-همونی که می بینی حالا داره می خوره-اووووووففففففف پس بخورش دیگه .. فدات شم ..ماندانا کونشو سر کیر متین می گردوند تا کس داغشو برشته کنه ... با این که از کس دادن لذت می برد ولی حس کرد ویار اینو داره که کسش توسط لب و دهن متین مکیده شه ..-متین .. عشق من .. کس کباب داغو می خوری .. کس داغ کباب داغ ..-چرا که نه .. گرسنمه ... نمکش هم که خوبه ..ماندانا خودشو از رو کیر ول کرد و رو سر متین نشست و کسشو مالوند به دهنش-بخور ..کباب بخور .. کس بخور .. لبه های کسشو باز و بسته می کرد و اونا رو مرتب به لب متین می مالید-خیلی خارش داری مانی جون .. -پس تو چیکاره ای اومدی این جا برای همین دیگه .. ماندانا یک بار دیگه دراز کشید و خودشو سپرد به دست متین .. این بار دیگه پسر رحم نکرد . از چپ و راست با دهن و دندون و زبون و دست .. همه طرف افتاد به جون ماندانا .. زن طوری حشری شده بود که به جای موهای مرد موهای سر خودشو می کشید .. ماندانا : داره میاد .. یه خورده دیگه .. تو رو به جون هر کی که دوستش داری ولم نکن .. فک و گردن متین درد گرفته بود ولی ول کنش نبود . -داره می ریزه .. داره می ریزه .. بخورش .. آبمو بخور متین .. خشکش کن کسمو خشکش کنه .. دهنتو خیسش کن ....ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
حــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۴تمام بدن ماندانا می لرزید .. با یه داغی و لذت و قلقلکی در ناحیه کس و دور و دستگاه تناسلی خودشو به طرف بالا پرت کرده مرتب به دهن متین می کوبوند .-وااااااااییییی کسسسسسم کسسسسسم .. ببین چقدر سبکش کردی ..ولی نه بازم سنگینه .. بازم آب داره .. حالا بکن توش بکن توش ... -بیا بگیر اینو .. بگیر .. حالشو ببر . باید شوهرت این جا بود و می دید که من چه جوری دارم زنشو می کنم تا یه خورده یاد بگیره .. خواهرشم می کنم ..-نه جون من بیا مادرشم بکن ..-ازم بر میاد ؟-آههههههه حالا بیا منو بکن .. پسره شیطون . تو که داری یه خانوم خوشگلو می کنی که نباید این قدر از خانومای دیگه حرف بزنی .. ماندانا دستاشو گذاشته بود رو باسن متین و پشتشو از باسن تا سرشو می مالید .. با این کارش متینو داغ ترش کرده بود .. زن حس کرد که کیر داخل کسش داره حرکات ناگهانی انجام میده .. چشاشو بست .. تا اون لحظه آب کیر متینو با لذت و آرامش بیشتری توی کسش حل وجذب کنه ... متین اونو یه پهلو کرد و خیلی آروم فرو کرد توی کونش ..-خوب حال می کنی ؟-آره ولی تو هم که همش داری از خواهر شوهرم میگی ..-ببین من که خودم تنها نمیام حتما یه رفیق با حال خودمو هم میارم که به چهار نفرمون خوش بگذره .. -بیچاره شوهرامون ..-بیچاره ما که زن نداریم . ولی شوهراتون خودشون مقصرن .. اونا دوست ندارن از زندگی لذت ببرن .شما هایی که می خواین خوش باشین چه گناهی کردین . شما هم حق زندگی دارین .-ماندانا : با این حرفات خوب می تونی رامم کنی .. ببینم ویدا رو هم می تونی رامش کنی ؟-اون دیگه دست خودته ..- وااااایییییی کسسسسسم کسسسسم ..کاری کن که بهش برسم .. -رسیدی . پس این چیه که داره حسابی سر حالت می کنه خانوم -دوستت دارم دوستت دارم متین .. -من و کیرمو با هم دوست داشته باش ..ماندانا : توی کیری رو دوست داشته باشم .؟-حالا به من توهین می کنی ؟ متین این حرفو با خنده وشوخی بر زبون آورد ..-تو میگی کیرت رو دوست داشته باشم .. تو از اون آدمای کیری هستی .. حالا چرا این قدر جوش میاری و تند و تند داری منو می کنی ..-چون که یه آدم کیری هستم و کیری گاییدنت هم باید کیری باشه ..دو تایی شون با هم می خندیدند .. .. دوتایی شون حس کردن که به راحتی با هم کنار میان .. از خونه خارج شدن .. -متین نگران نباش . من با ویدا حرف می زنم وقتی که اون جوری پذیرفت با هم بریم دور بزنیم و مجردی بگردیم حتما بقیه چیزا هم حله .. تو هم سعی کن به ملایمت باهاش کنار بیای .. خلاصه یه جوری با حرفای قشنگ اونو بالاببر-نمیشه با کیرم اونو بالا ببرم ؟-اون باشه آخر کار. ویدا خیلی عاطفیه . ولی ما زنا مثل شما مردا دوست داریم عشق و حال کنیم . دوست داریم دوست پسرای زیادی داشته باشیم . لذت ببریم . وسط بدنمون قلقلک بیاد .. شما که داغ می کنین منی یا همون آب کیرتون می ریزه بیرون و ما زنا هم وقتی که داغ داغ داغ می کنیم آبمون خالی میشه .. پس زیاد فرقی با هم نداریم -ببینم ماندانا داری درس جامعه شناسی میدی یا بینش اسلامی ؟-بینش نگو چه بینشی ! درس گایش اسلامی میدم . متین : حالا میشه بهم بگی چرا همه زنا خیانت نمی کنن ؟ -یه عده کس خل هستن ایمانشون قویه .. یه عده هم می ترسن که آبروشون بره و انگشت نمای آدمای فضول شن . ماندانا که از اون جا رفت بر نامه ها رو با ویدا چید ... قرار شد که آخر هفته متین و یکی از دوستاش به اتفاق ویدا و ماندانا برن شمال و اون دوستش هم کلید ویلای اون جا رو از باباش بگیره و منتها به پدرش نگفته بود که می خوان برن زن بازی .. با این حال در ابتدا ویدا کمی طفره رفته بود ..-ماندانا من اون دفعه هم گفته بودم که اگه یه آشنایی بخواد بیاد توی جمعمون و یه حالی با هم بکنیم من می ترسم به گوش وحید یا رامین برسه . تازه دوست داداشم .. اون چه فکری راجع به ما می کنه ..-ویدا جون .. تو چه فکری راجع به اون می کنی .. هر دوتا تون یه فکر مشترک دارین ..ویدا : آخه من یک زنم .. -عزیزم ... با همین افکاره که مردا تا حالا کارشونو پیش بردن هر بلایی که تونستن سر ما آوردن . ما باید یه خورده شجاعت داشته باشیم . نشون بدیم که می تونیم ..ماندانا : فکر کنم به اندازه کافی نشون داده باشیم ..ویدا : عزیزم بیشتر از اونی که تو بترسی متین حساب وحیدو می کنه. رامین هم که اصلا توی باغ نیست . همش داره به این فکر می کنه که کی می تونه رئیس بانک شه . اگه راست میگی برو رئیس زنت شو ..برای لحظاتی هردوشون سکوت کرده بودند .ویدا : : بذار هر کاری می کنه بکنه . اوایل خیلی حرص می خوردم ولی حالا دیگه راحت شدمماندانا : فدات شم ویدا از این راحت تر هم میشی .. پدرت و برادرت داروخانه دارند و من باید برات نسخه بپیچم ... -شوهرت هم داروخونه داره ... ویدا خیلی دلش می خواست به ماندانا بگه قبل از این که تو بخوای وارد بازی من شی نسخه من پیچیده شده بود ولی ترجیح داد که سیاستشو حفظ کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۵دوست متین به نام ولی از اون بچه سوسولای بالای شهر بود که باباش یه ویلا تو شمال داشت . هر وقت اراده میکرد می تونست با یه دختری باشه . وقتی وحید بهش گفت که کلید ویلا رو از باباش بگیره و چند نفری یه حالی بکنن اولش کمی طفره می رفت نه این که نخواد یا نتونه کلیدو از باباش بگیره .. چون اون همه کاره پدرش در رستوران بود و هر وقت هم که ازش مرخصی می خواست باباهه بهش نه نمی گفت . گاه وسط کار یکی دو ساعت پا می شد و می رفت و یه حالی می کرد و بر می گشت . محیط رستوران هم طوری بود که مشتریای جور و واجوری میومدن و اونایی که اهل حال بودن خیلی زود خودشونو نشون می دادن . وقتی که اولش وحید بهش گفت که جریان اینه و قراره ویدا و ماندانا رو ببرن اون جا و باهاشون حال کنن ولی زیاد سور پرایز نشد ..ولی : این همه راه پاشیم بریم اون جا دو تا کس بزنیم ؟ ما خودمون می تونیم هر وقت سر فرصت تفریحی رفتیم اون جا از همون اطراف هر کی رو که دلمون خواست و اراده کردیم باهاش حال کنیم .. متین : به همین سادگی ؟!ولی : خب حق با توست . یه ذره خالی بندی که اشکالی نداره . داره ؟ ولی ماندانا رو دیده بود اما آشنایی خاصی با ویدا نداشت .. متین عکس ویدا رو که نشونش داد پسر یه سوتی کشید و گفت .. -می ارزه که واسه یه بار کردنش هم که شده ببریمش شمال و اون جا به سلامتی شوهرش حال کنیم . گفتی شوهرش چیکاره هست ؟متین : طفلک کار مند بانکه . وقت نمی کنه به زنش برسه . خسته میشه .. اگه بدونی چه ثوابی می کنی . درسته خیلی سخته و خسته میشی .. ولی همه اینا به حسابت نوشته میشه .. ولی : یعنی کار خیر ؟متین : چه جورم .. ولی : پس به سلامتی زنای شوهر دار .. ببین تو و ماندانا و ویدا بعد از ظهر پنجشنبه رو زود تر برین من ساعت سه یا چهار با ماشین خودم میام ..متین : می تونی ماشین هم نیاری . پرادوی من هست .. ولی : نمی دونم ولی شاید با تویوتا اومدم ..متین : می خوای صبر کنیم با هم بریم .. ولی : پسر کار من معلوم نیست ... شما بریم اتاقا رو مرتب کنین .. همه چی رو به راه کنین من میام . آخه درا بسته هست . من به بوی نا حساسیت دارم . خونه ها و ویلاهای هم کف شمالو می دونی که چه شرایطی داره ! اگه دریه جایی مدت زیادی بسته باشه بوی نا و نم و رطوبت آدمو خفه می کنه .. البته حالا مثل قدیما نیست و طرز ساختن ساختمونا طوری شده که مثل اون وقتا رطوبتو احساس نمی کنی .. ماندانا از چند روز قبل به رامین گفته بود که دوستان , مجردی با هم می خوان برن و از اون طرف وحید با این که به ماندانا اعتماد داشت ولی از این که خواهرش ویدا با اونه خاطرش آسوده تر شده بود .. ماندانا به ویدا گفت که جلو و کنار متین بشینه .. خودشم رفت اون پشت نشست یعنی دراز کشید ... ماندانا : ببخشید بچه ها من کمی خسته ام . شما می تونین دل بدین قلوه بگیرین .. ویدا جون راحت باش و خودمونی , تو رو جون هر کی که دوست دارین کتابی حرف نزنین .. انگار دارین یه متن ادبی می نویسین .. نشون بدین که چند ساله با هم آشنایین .. . متین خان خیلی آقاست . خیلی وقته که می شناسمش . اون و وحید دوست و همکارن .. متین جون ! این ویدا خانوم ما کمی خجالتی تشریف داره .. شما باهاش خودمونی باش. متین دوست داشت یه جورایی سر صحبتو باز کنه . متین : من که حرفی ندارم .. ویدا جون دلش خواسته داوطلبانه با هامون اومده از هوای شمال لذت ببره ... ماندانا : ما همه اومدیم از آب و هوای اون جا لذت ببریم . هر چند ممکنه هوای شرجی با پوستمون ساز گار نباشه ولی چه بویی میده این دریا مخصوصا هنگام شب . متین : ولی به نظر من لذت بخش تر و اختصاصی تر از دریا می خوای استخر بزرگ و کوچولویی که داخل ویلا هست . با گل گاریهای خوشگلش .. ویدا جون خوشت میاد ؟ ویدا : کیه که زیباییهای طبیعتو ببینه و لذت نبره . ویدا مانتوشو در آورده یه تاپ سفید و یه دامن کوتاه مشکی نه تنگ و نه گشاد پاش بود .. ماندانا ازش خواسته بود که اگه براش امکان داره از همون اول راحت باشه و عیبی نداره این خودمونی بودن نشون دهنده این نیست که مثلا متین حس کنه که اون حشریه ... پسر چند بار دستشو گذاشت رو دامن ویدا .. ویدا با این که خوشش میومد ولی دوست داشت که واسه اینم یه خورده سیاست بره و یکی دوبار خودشو کنارکشید ... رسیده بودن به جنگلهای زیبای شمال ... نزدیک آمل یه جایی وایسادن .. متین : دخترا دوست دارین بریم بلال بخوریم ؟ ماندانا : اوخ جون ..ویدا : موافقم ..متین : درخدمت لیدی ماندانا و لیدی ویدا هستم .. ماندانا : بگو پرنسس ویدا .. وقتی ماندانا داشت مانتو رو برای رفتن به بیرون تنش می کرد اون پاهای کشیده تا نزدیک رون برهنه اش متینو دیوونه اش کرده بود .. و در حرکت و پیاده روی , بر خورد مانتو به دامن در بعضی حالتها نشون می داد که باسنش چقدر بر جسته هست . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۶ماندانا خیلی بی خیال نشون می داد .. ویدا هم سعی می کرد که راحت بر خورد کنه . شاید از اون جایی که حس می کرد این مرد ارتباطی با برادرش داره هنوز کمی سختش بود . متین خودشو به ویدا نزدیک کرد .. متین : بلال دون سفت می خوری یا نرم ؟ویدا : نه سفت و نه نرم ..ماندانا فوری پرید وسط حرفشون و گفت سفت اگه باشه خیلی حال میده . متین جون کاش آقا ولی هم باهامون میومد .. متین : میاد نگران نباش .. اون دو سه ساعت بعد از ما می رسه ...ماندانا : چقدر قشنگه این جا .. همه جا سبزسبزه ..ویدا : آره سبزه های تازه و زندگی نو .. مثل ما که داریم خودمونو به دنیایی نو و تازه می سپریم ..ماندانا : خیلی وقته که خودمان را به دنیای نو و تازه سپرده ایم . ویدا : به ! به ! خانوم معلم ادبیاتو .. خوب داری ما رو به این مدل زندگی کردن عادت میدی .. راستی مانی این پسرا می دونن که آخر کار و رابطه ما به کجا می رسه ماندانا : نمی دونم . شاید اونا دارن فکر می کنن که ما اومدیم با هم نون بیار کباب ببر بازی کنیم ..ویدا نتونست جلو خنده شو بگیره ..ماندانا : فدات شم اگه سعی کنی کمتر به متین سخت بگیری بهتره . دیگه باید خودمونو یواش یواش با این شرایط عادت بدیم . یک بار دیگه سوار ماشین شدن .. با این که ویدا خیلی دلش می خواست برای ساعتی هم که شده اونجا می نشستند و از هوای طبیعت لذت می بردند ولی متین می گفت که بهتره زود تر برن و در و پنجره ها رو باز کنن که دیگه خونه بوی نا نده ..ویدا : مگه خیلی قدیمیه ..متین : نه اتفاقا تقریبا نو ساخته ...متین یه بار دیگه دستشو گذاشت رو پای ویدا .. کمی جلو تر از دامنش .. رو همون قسمتی که لخت نشون می داد .. ویدا این بار به نصیحت زن داداشش گوش داد . اونا از تهران خیلی زود راه افتاده بودند .. از آمل به سمت محمود آباد رفتند .. و خیلی زود خودشونو رسوندن به محل مورد نظر .. ویدا : ووووووییییی مانی این جا ویلاست یا قصره .. ماندانا : از قصر که خیلی کوچیک تره .. نگاه کن چه دور نمای قشنگی داره .. ولی برای رفتن به دریا باید بری به اون سمت .. این جا مثل بابلسر ساحل زیادی نداره ..ولی در عوض آروم تره .. ویدا : واسه شنا در دریا شرایط پنجاه پنجاهه ..ماندانا : فکر نکنم ازاین جا تکون بخور باشیم . این آقا ولی ما هم زود تر نمیاد که دیگه هرکی با زوج خودش باشه .. عجب استخری داره این جا .. ویدا : وچه حوضچه قشنگی !ماندانا : آره آدمو به یاد فیلمهای خارجی و ویلاهایی رو تپه های بلند میندازه که هنرپیشه های پورنو میرن داخلش و سکس می کنن ..ویدا : یعنی به نظرتو ما هم قسمتون به این میشه ؟ماندانا : نمی دونم ..فرصت که خیلی کمه .. ولی من که خیلی دلم می خواد که برم داخل این حوضک با حال .. در این هوای گرم و شرجی خیلی می چسبه ..ویدا : ساعت حدود چهار بعد از ظهر ه .. شاید تا دو سه ساعت دیگه هم بشه از این آب استفاده کرد ..ماندانا : چه کیفی داره ! ویدا : تو سختت نیست ؟ که با متین بری توی آب .. ماندانا : تو رو به جون رامین یا وحید یا به جون هر کی که دوستش داری دیگه ما رواین جوری نخندون .. متین رفته بود یه دستی به اتاقا بکشه و بر گرده ..متین : من تحت اختیار شما دخترام .. اگه خوابتون میاد بریم دراز بکشیم .. یه تخت هشت نفره در یه اتاق چهل متری داره بهمون چشمک می زنه .. اگه دوست دارین بریم سمت فریدونکنار و بابلسر یه هوایی بخوریم یا بریم طرف نورحرفی ندارم . ولی خب خونه رو نمیشه همین جوری با در و پنجره باز ولش کرد ..ماندانا یه چشمکی بهش زد و یه اشاره ای به حوضک شیک و استاندارد کرد .. متین : واخ که هوا چفدر گرم و شرجیه ... عجب حالی میده خودمونو بندازیم توی آب ویدا : توی این آب ؟.. متین : مگه می خوایم بخوریمش .. ماندانا : متیییییییین .. پسر تازه دوزاریش افتاد ..متین : صبر کن الان خروجیشو باز کنم ..یه آب دسته اول به سه تا آدم دسته اول .... آب حوضچه در حال خالی شدن بود که متین یه زنگی واسه دوستش ولی زد ..متین : پسر کجایی نزدیکه برسی ؟ ولی : نه هنوز راه نیفتادم .. فقط یه مشکلی واسم پیش اومده که شب راه میفتم تا برسم میشه نیمه شب ...متین از اون فضا فاصله گرفت و گفت .. -رفیق من با این دو تا چیکار کنم ..وقتی تو بیای دیگه حالی واسه من نمی مونه .. ولی : تمومش نکنی ها واسه منم بذار . خوش بگذره .. متین با این که می دونست حال کردن با دو تا زن در آن واحد خیلی می چسبه ولی می دونست نیروی زیادی هم می خواد . اون حالا بیشتر فکر و ذکرش به ویدا بود .. وقتی آب حوضچه پرشد اول متین خودشو آماده کرد .. لباساشو در آورد . با یک مایو جلو ویدا و ماندانا قرار گرفت .. -دخترا زود باشین چیکار دارین می کنین ..اون دو تا زن رفتن داخل ساختمون .. ماندانا : زود باش ویدا .. دیگه وقت سیاست بازی و این چیزا نیست .. مرد هم همین یه دونه رو داریم تا اون یکی از راه برسه ..ویدا و مانی هم با یه مایو دو تیکه ای که همون حالت شورت و سوتینو داشت و در همون مایه ها و اندازه ها بود آماده رفتن به حوضچه شدند .. هنوز هیچی نشده کیر متین داخل شورت بر افراشته شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــار تو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۷ماندانا یه نگاهی به ورم کیر متین انداخت و یه اشاره ای به ویدا زد که یعنی تو هم ببین . ویدا : قبل ازاز این که تو ببینی چشمم به جمالش روشن شد ..ماندانا: همراه با این نسیم و گرمای هوا چقدر می چسبه تنمونو بدیم به دست این آب .. ویدا : آره ولی یه خورده سرده ..ماندانا : مگه نمی دونی توی آب یه گرمکن هم قرار داره .. یکی که ما رو می بینه داغ می کنه و خودشو بهمون می چسبونه .. سه تایی شون رفتن توی آب .. ویدا : سردم شده مانی .. -بیا بغلم عشقم ..متین : پس کی منو گرمم کنه ؟ ماندانا : می تونی ویدا جونو بغل بزنی دو تایی تون داغ شین .. چه هوای دلپذیری ! ویدا یه نگاهی به متین انداخت و دیگه دونست که حالا به آخر خط موش و گربه بازی و شروع رابطه اش به اون رسیده . سردش شده بود .. با این حال دوست داشت که شروع حرکت از طرف اون باشه .. سه تایی شون خودشونو به کناره های حوضچه رسوندن سر و قسمت بالای تنه شون بیرون از آب قرار داشت . متین بین دو زن قرار گرفته بود . یه دستشو دور کمر ویدا و دست دیگه شو دور کمر ماندانا قرار داده بود . ماندانا : پسر داری چیکار می کنی که من خیلی داغ شدم . گرم گرمم شده . هوای ویدا رو هم داشته باش .. مانی یه چشمکی به متین زد که اون فعلا بره سمت ویدا ..متین : ویدا جون خیلی سردته ؟ ویدا : نه عادت ندارم . آخه این آب تازه عوض شده ..متین : بهت گفته بودم که موردی نداره .. تو حالا آب تازه می خواستی ..ماندانا : آب تازه خیلی خوبه . آدمای تازه آب تازه هم دارن . هر چیزی تر و تازه اش خیلی خوبه . پسر! خواهر شوهر منو داغ داغش کن .. یه کاری نکن که بچاد .. متین خودشو بیشتر به ویدا چسبوند . زن با این که کمی احساس سر ما می کرد از تماس کیر ورم کرده داخل مایوی متین با بدن خود احساس لذت می کرد . دوست داشت اون کیر بیاد بیرون و با قسمتای گوشتی بدنش مخصوصا لاپا و شکاف کسش در تماس باشه .. حرارت و گر ما رو در تمام بدنش پخش کنه . ویدا سرشو بر گردوند . یه نگاهی به ماندانا انداخت .. اگه متین بخواد باهاش کاری بکنه .. اونم جلو ماندانا .. با این که دیگه اون و مانی خط همو می خوندن بازم تر جیح می داد که جلوی ماندانا هوس خودشو نشون نده ..متین : این محیط زیبا و آروم .. این درختا و ابی آسمون خیلی آدمو سر حال می کنه . آدمو به هوس میندازه که خودشو خیلی راحت و آزاد حس کنه ..ماندانا : با دو تا خانوم خوشگل افتادی توی آب و اون وقت نمی خوای هوس چیزای خاصو داشته باشی ؟ ویدا جون بیا سمت من .. این تیکه بالای مایومو درش بیار .. مگه ما چمون از این متین جون کمتره اون سینه های مردونه شو داره نشونمون میده که چی ؟ دل ما رو ببره ؟ منم می خوام مال خودمو نشونش بدم تا فکر نکنه که فقط خودش داره . تو هم درش بیار .. چیه پرنده رو در قفس زندونیش کردی ؟ درش بیار تا هوا بخوره .. آب بخوره .. ویدا و ماندانا هر کدوم تیکه بالای مایو ی طرف رو که هر کدوم نقش سوتینو داشت در آورده و سینه های خودشونو انداختن بیرون .. این در واقع یه علامت و چراغ سبزی بود برای متین که دست به کار شه . ماندانا : چیه فکر کردی خودت سینه داری پسر ؟ پشم و پیله رو .. نگاه کن که مال ما خانوما چقدر براق و تمیزه .. حالا دو تا زن یک بار دیگه در دو طرف پسر قرار گرفته بودند . پسر یه دستشو گذاشته بود دور کمر ویدا و یه دست دیگه شو هم دور کمر ماندانا .. با سینه هاشون ور می رفت ..متین : مانی جون اگه ترشی نخوری یه چیزی میشی ها . راست میگی . متین در ان واحد با سینه های هر دو زن ور می رفت . سینه ویدا رو سفت تر حسش می کرد .. نوک هر دو تا رو تیز می دید اما تیزی نوک سینه های ویدا تازگی دیگه ای داشت .. سرشو به سمت سینه ویدا گرفت و دهنشو گذاشت رو نوکش ..ماندانا : آفرین پسر خوب یه کاری کن که خواهر شوهر من نچاد .. متین : چه زن داداش خوبی هستی.. اگه آقا وحید ببینه که زن و خواهرش دو تایی رو دارم گرمشون می کنم معلوم نیست بهم چی تشویقی میدن . کاش من چهار تا دست داشتم ..ماندانا : چهار تا دست که نداری . ولی دو تا پا رو که داری .. ماندانا مایو رو از پاش در آورد .. ویدا از این که زن داداشش خیلی سرعتی کار می کنه شگفت زده شده بود . و شگفتی اون زمانی به اوجش رشید که متین شجاعت و گستاخی رو به اوجش رسونده دستشو گذاشت رو پاهاش و مایوی ویدا رو بدون این که ازش اجازه بگیره از پاهاش در آورد .. و لحظاتی بعد سه تایی شون طوری کنار هم قرار گرفته بودند که متین هر یکی از پاهاشو گذاشته بود لای پاهای ویدا و ماندانا و یه دستش هم رو سینه های اونا بود . یه شکل عجیبی پیدا کرده بودند .. دقایقی بعد دست وحید رفته بود روی کس خانوما ..و بعد ماندانا خودشو کنار کشید تا اون دو نفر دیگه با هم خوش باشن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خــــــــــــــــــــارتو گل دیگــــــــــــــــــــران ۷۸متین یه نگاهی به پشت سرش انداخت .. با این که شورت ویدا رو از پاش در آورده بود دوست داشت یکی از اون دو نفر این کارو در مورد اون انجام بده .. ماندانا یه نگاهی به اون انداخت و متین هم یه چشمکی به اون زد .. ماندانا خیلی آروم شورت متین رو از پاش در آورد .. دستشو گذاشت زیر بیضه متین و تا نوک آلتو باهاش ور رفت .. حالا پسر در فضایی اندک به دنبال شکارش بود و ویدا هم منتظر بود تا از اینی هم که هست گرم تر شه . اون دیگه احساس سر ما نمی کرد . دستشو که گذاشته بود رونوک کسش احساس گرمای بیشتری می کرد .. می دونست که اگه سر کیر متین هم در اونجا قرار بگیره این حس گرما رو بیشترش می کنه و می تونه به اون لذت زیادی رو بده . ویدا آروم آروم توی آب حرکت می کرد . دوست نداشت که یک جا بایسته طوری که پسر حس کنه که ویدا منتظرشه .. ماندانا با لذت به صحنه نگاه می کرد و از این که چرا ولی یه چند ساعتی اومدنشو به عقب انداخته کمی پکر بود .. متین خودشو به ویدا رسوند .. یه دستشو گذاشت دور کمرش طوری که دو تا سینه های اونو به خوبی لمس می کرد .. دیگه اون داخل بیشتر حس و حالها واسه اینه که کیر زود تر بره توی کس تا احساس گرمای مطبوع در میان آب سرد بهشون لذت بده .. ویدا که پشت به متین قرار داشت پاهاشو از دو طرف باز کرد . سرشو روی لبه حوضک قرار داد و دو تا پشت دستشو گذاشت رو هم و سرشو قرار داد روش . برای لحظاتی چشاشو بست .. متین کیرشو با کس ویدا تنظیم کرد .. سرمای داخل آب با تماس دو نقطه ای که در عمقشون یه حرارت خاصی دارن .. کیرشو به چاک کس ویدا فشار داد .. نرم و تنگ .. راهشو به طرف جلو پیش گرفته و آهسته اهسته وارد کسش می شد . به اون نرمی که انتظارشو داشت نبود واین شاید به خاطر سرمای اون فضا بود .. هر چند تن هر دو تا شون عادت کرده بود .. متین پهلوهای ویدا رو گرفته و حالا که بیشتر قسمتای کیرشو کرده بود توی کسش حرکات تلمبه ای خودشو شروع کرده بود .. ویدا رفته بود به حالتی از خلسه و لذت . -اوووووهههههه چقدر تنگه کست .. خیلی تنگه .. ماندانا نزدیک بود سوتی بده و بگه ای نمک نشناس پس مال من چی بود که یهو یادش اومد که از این که با متین حال کرده باشه چیزی به ویدا نگفته و شاید اگه خواهر شوهرش چیزی در این مورد بدونه ناراحت شه . ماندانا یه پهلو کرده بود .. اون حالا به راحتی کیر کلفت متینو می دید که چه جوری میره توی کس ویدا و بر می کرده . پسر تازه نفس بود و با هیجان زیادی این کارو انجام می داد ..ماندانا : متین جون یه کاری کن که بهش خوش بگذره . خیلی دوستش دارم . یه وقتی فکر نکنی خواهر شوهر من اهل این بر نامه هاست .. رو شناختی که داشته و می دونه تو با برادرش در ارتباطی و بهت اعتماد داره داره بهت حال میده ..خیلی هم با حاله .. ویدا خنده اش گرفته بود .. چون می دونست یکی دیگه هم تو راهه . متین لذت می برد از این که با ضربات کیری که بر کون ویدا وارد می کنه آب به اطراف پاشیده میشه و صحنه های وسوسه انگیزی رو به وجود میاره . اونو به یاد فیلمایی مینداخت که زن و مرد توی همچین جایی با هم سکس می کردن .متین : نگران نباش مانی جون . زورمو واسه تو هم نگه می دارم ..ماندانا : من مهم نیستم . فقط ویدای ما رو بساز که دیگه این شوهرش هم خودشو خسته کرده هم اونو . میگه نیا جلو منو می خوری ..متین : در عوضش من شما دو تا خانوم خوشگلو می خورم . وحید , رامین آسوده بخوابید زیرا که داداش وحید شما بیداره .ویدا حس می کرد که دچار لذت و سر خوشی خاصی شده .. مثل کسی که یه داروی بیهوشی بهش تزریق کرده باشن .. خودشو بیشتر به پسر چسبوند . ولی حس کرد واسه ار گاسم شدن باید لا پاشو باز کنه و اونم از روبرو کیرشو به سمت کس هدف بگیره . یه حرکتی کرد و درست روبروی متین قرار گرفت . در همون حالت ایستاده پسر بغلش زد .. نیمه بالای بدنشون روی آب قرار داشت . متین یه حرکت رو به بالا به کیرش داده و یه بار دیگه اونو وارد کس زن حشری کرد . ماندانا لذت می برد از این که ویدا داره کیف می کنه . متین دیگه با اعتماد به نفسی که پیدا کرده بود این جراتو هم به خودش داد که ویدا رو ببوسه . لباشو گذاشت رو لباش .. و دستاشو از پشت گذاشت روی کونش و به دو طرف بازش کرد .. این قسمت توی آب قرار داشت ماندانا خودشو رسوند به نزدیکی اونا تا بتونه بهتر صحنه رو ببینه . چقدر شفاف بود .. این همون کیری بود که همین یکی دو روز قبل از مرز کس و کونش رد شده و حالا داشت به ویدای عزیزش حال می داد . یعنی کس منو هم این طور می شکافته ؟ اوووووهههههه چقدر دلم می خواد جای ویدا باشم . عیبی نداره عزیزم ویدای خوشگل من تو لذت ببر انگار که زن داداش تو داره کیف می کنه .. ماندانا دستاشو گذاشته بود رو لبه های کسش و اونا رو به دو سمت بازشون می کرد و ول می کرد . از دهنه کسش به حدی آتیش می بارید که وقتی اون لبه ها رو باز می کرد با خنکی آب خودشو تسکین می داد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی