انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 14:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  پسین »

Ghorbani Sex | قربانی سکس


مرد

 
عالی بود مرسی
     
  
مرد

 
قسمت دوم

"از تفریح برگشتیم و اول مریم پشت فرمون نشست و من حسابی باش ور رفتم و تحریک شد و زود گفت بزن کنار تا من پشت فرمون بشینم. من نشستم و مریم هم دکمه های شلوارمو باز کرد و کیرمو از تو شلوارم آورد بیرون."
خم شد سمتم و بدون مقدمه، کیر شق شده منو مک زد. ته کیرمو گرفته بود تا کیرم کامل از شلوار بیرون باشه و بتونه راحت بخورتش. شروع کرد اول نوکشو بوس کردن.
مریم: (با حالت شهوتی و لب های غنچه ای) جووون دوسش دارم!
پویا: مال خودته عزیزم.
مریم: واقعا مال خودمه؟! یه وقت الکی نگی! (منظورش این بود که بهم خیانت نکنی)
پویا: خوب معلومه مریم، مال خودته!
شروع کرد به مک زدن سرش و حسابی تو دهنش مثه یه بچه که صد ساله آبنبات نخوره، مکش می زد. بعد کم کم کیرمو می کرد تو دهنش و سعی می کرد تا جایی که دستشو گرفته بود قورتش بده. تو اون حالت کیر نمی تونه زیاد از تو شلوار در بیاد و یه خورده هم دستش بود کیرمو گرفته بود ولی با این وجود به زود تا نصف کیرمو می خورد و یهو اوق میزد و نمی تونست زیاد بخورتش.
وسط خوردنش یه نفس می گرفت و قربون صدقه من و کیرم می رفت. منم همون طور که خم شده بود سمتم، با دست راستم با کونش ور می رفتم و دست کرده بودم تو شلوارش و از زیر شرتش، کونشو می مالیدم و سعی می کردم به کسش برسم که نمی شد و به سیرین (لپه های کون) و چاکش اکتفا می کردم.
سعی می کرد تند تند و محکم مک بزنه که بیام. دوس داشتم مینا پیشم بود و برام می خورد یا بزنم کنار و برم تو ماشین مینا و همون طور که تو ماشین نشسته لختش کنم و بکنمش. کلا فکر مینا اکثرا تو ذهنم بود و ولم نمی کرد. بعد یه خورده ساک زدن مریم، و منم تصور این که مینا داره می خوره برام و باهاش دارم ور میرم، ارضا شدم؛
مریم سریع دهنشو کشید عقب و دسمال کاغذیی که دست خودم بود گرفتم روی کیرم و تمامشو خالی کردم توش. دوس داشتم همشو بریزم تو دهنش و اونم کامل بخوره ولی مریم علاقه ای به این کار نداشت. منم بعد یکی دو بار درخواست متوجه شدم علاقه ای نداره دیگه بهش اصرار نمی کردم.
بعد از اون دیگه پامون رو گذاشتیم رو گاز تا برسیم به خونه. مینا هم کلافه شده بود و مدام به گوشی زنگ می زد که چیکار می کنیم؛ معلوم بود که پدرام زیاد علاقه ای برای سکس تو ماشین نشون نمیده و مینا هم از این موضوع کلافه بود و بدتر از اون این بود که می فهمید من دارم با مریم حال می کنم.
طرفای عصر بود که رسیدیم خونه. خیلی خسته بودیم و رفتیم لم دادیم روی مبل و مینا و مریم هم رفتن لباساشونو عوض کردن تا با هم بشینیم عصرونه بخوریم.
یعد از این که یه خورده روی مبل لم دادیم، مریم و مینا مارو ول کردن و رفتن توی اتاق تا کاراشونو انجام بدن. خانم ها هم که وقتی میرن توی اتاق تا بیان بیرون کلی طول میکشه. من و پدرام هم نشسته بودیم روی مبل و تلویزیون می دیدم البته با بی میلی. کلا تو فکر این بودم که مینا داره چیکار می کنه تو اتاق و همه تصورم، بدن لخت مینا در حال عوض کردن لباس و این چیزا بود.
حدود نیم ساعتی بود که تو اتاق بودن؛ منم خسته شدم و گفتم برم ببینم چیکار می کنن. از خدام بود در اتاق باز باشه یا نیمه باز که بتونم یه دیدی بزنم دزدکی. ولی خوب متاسفانه در اتاق بسته بسته بود دریغ از یه روزنه امید. در زدم و صداشون زدم.
پویا: بچه ها چیکار می کنید؟! کی میاین بیرون پس!
مریم: الان میام، شما بشینید استراحت کنید ما میایم کم کم!
پویا: بیام تو یه لحظه؟!
مینا: آره بیا تو!
مریم: نه نه نه، نیا!
بعد تقریبا صداشون میومد که داشتن با هم صحبت می کردن.
مریم: چی چیو بیاد تو! هی برای خودت الکی حرف می زنی! تو هیچی تنت نیست، بیاد تو چیکار اون وقت؟!
مینا: (با حالت خنده تقریبا) خوب بیاد چه اشکالی داره، غریبه که نیستن، خودین!
مریم: چرت نگو مینا، بی حیا! عجب، از دست تو! یه چیزیت میشه ها!
مینا: شوخی کردم عزیزم، بیا ماچت کنم!
بعدم صدای ماچ اومد و دیگه صدا قطع شد یه چن لحظه و بعد از چند دقیقه باز صداشون میومد که داشتن در مورد خودشون صحبت می کردن؛ همون حرفای زنونه! منم یهو دستمو الکی زدم به دستگیره در که صدا بده و گفتم!
پویا: من اومدم تو! (البته می خواستم اذیتشون کنم)
مریم: اااا، پویا!!!! اذیت نکن، برو بشین میایم ما؛ تو دیگه مثل مینا اذیت نکن! یکی کم بود، یکی دیگه هم اضافه شد!
مینا: اااا، مریم، میزنمتا!
مریم: خوبه خوبه، نازک نارنجی نبودی که!
بعدم باز صدای صحبت کردنشون میومد و منم دیگه خسته شدم رفتم باز پیش پدرام.
پدرام: چی شد؟! به قلعه نفوذ کردی؟
پویا: نه، نفوذ ناپذیره لامصب!
پدرام: حالا تو که قبلا نفوذ کردی که!
پویا: یعنی چی؟ (حس کردم داره کنایه میزنه)
پدرام: هیچی، شوخی می کنم، منظورم اینه به قلب مریم نفوذ کردی دیگه!
ولی به نظر میومد منظوری داشت چون حس می کرد که با مینا یه رابطه ای دارم و مینا هم با من یه جوریه و البته مینا هم منو باش مقایسه می کرد و اغلب اوقات بهش می گفت و ممکنه از این موضوع ناراحت شده باشه و قطعا هم هر کسی باشه یه خورده ناراحت میشه. زیاد با پدرام صحبت نمی کردم چون زیاد اهل صحبت نبود.
پویا: پدرام راستی تو قبل از مینا، دوست دختر داشتی؟
پدرام: آره، یکی دو تا!
پویا: خوب چطور با مینا آشنا شدی؟!
پدرام:والا یه خورده شاید عجیب باشه بهت بگم ولی از طرف مریم با مینا آشنا شدم.
پویا: یعنی چطوری؟ قبلا یعنی دوست پسر مریم بود؟!
پدرام: نه به اون صورت ...!
یهو مریم و مینا از اتاق اومدن بیرون و اومدن سمت ما و حرفامون نیمه تمام موند.
مینا: به به می بینم که آقایون خلوت کردن و دارن حرف می زنن!
پویا: نه، فقط شما خانما بلدین خلوت کنین؟!
مینا: خوب خوب ادامه بدیم مزاحم نباشیم!
پدرام: چیز خاصی نیست بیاین بشینید.
مریم یه لباس شلواری سر هم پوشیده بود که بالاش به صورت تاپی بود و بازوهاش و کل چاک سینش توش مشخص بود و سوتینشو که زیرش بسته بود هم معلوم بود. و خط بین دو طرف کسش با رونش ولی چون شرت پوشیده بود نمیشد خط کسشو دید. یه خورده آرایش کرده بود و موهاشو باز گذاشته بود از پشت.
ولی مینا همیشه باحال تر و باکلاس تر لباس می پوشید. مثه دخترای نوجون. یه شلوارک خیلی کوتاه و تنگ پوشیده بود و چون جنسش نرم بود کلا بهش چسبیده بود. به نظر میومد که ایشون شرت هم زیرش نپوشیده. کلا میونه خوبی با شرت نداش. یه نیم تنه بندی هم پوشیده بود و چون سینه هاش کوچیک تر و خوش فرم تر از مریم بود، نیازی به سوتین نداشت و راحت تو اون حالت وایمیساد. نوک سینه هاشم تقریبا مشخص بود. مریم هم هیچی بهش نمی گفت و شایدم می گفت بهش و چون مینا ناراحت میشد حتما زیاد بهش گیر نمیداد. چون اخلاق جفتشون رو می دونستم چجوریه!
مریم کنار من نشست و مینا هم رفت بغل پدرام. من سریع مریمو تو بغل گرفتم و خودم نشوندمش رو پامو ازش لب گرفتم و یه خورده عشق بازی کردم. مینا هم خودشو سریع تو بغل پدرام انداخت و می خواست کم نیاره، کارای مارو می کرد. پدرامم که طبق معمول ماست تشریف داشت.
مینا: من برم یه چایی درست کنم که عصرونه بخوریم!
مریم: وای مینا دستت درد نکنه، خودم تو این فکر بودم ولی نا نداشتم، به دادم رسیدی!
مینا رفت تو آشپزخونه و مشغول شد. آشپزخونه اپن (OPEN) نبود و یه در داشت که رو پذیرایی نبود و نمی شد داخل رو دید. مینا مشغول کار بود که پدرامو صدا زد.
مینا: پدرام؟ می تونی بیای کارت دارم!
پدرام: چیکارم داری؟!
مینا: تو بیا، عجب، حتما کارت دارم دیگه!
پدرام: خوب تو بگو؟
مینا: (با حالت عصبانیت) اصلا نمی خواد بیای، می خوای بیای یه کمک کنی، جونت در میاد!
پدرام داشت بلند میشد که من گفتم:
پویا: بشین بشین، من خودم میرم.
مریم رو ول کردم و اون هم چیز خاصی نگفت و مشغول ور رفتن با گوشیش شد. رفتم تو و دیدم مینا مشغوله و پشتش به در. شرتشم چون هی خم شده بود، رفته بود لای کونش. یواش رفتم پشتش و خودمو یواش چسبوندم بهش، یه لحظه جا خورد و سرشو برگردوند عقب نگاه کرد. سریع ازش یه لب گرفتم و دستمو سریع بردم رو سینه هاشو مالوندم.
می دونستم زیاد وقت نیست و ریسک بود. سریع ازش جدا شدم و بهم لبخند زدیم و یه بوس رو لب هم کردیم و اونم با یه لبخند ملیح و شهوتی بهم نگاه کرد و یواش گفت: عزیزم! یه خورده بلند بلند حرف زدیم که اگه صدامونو بشنون بدونن داریم کار انجام میدیم و مریم یه وقت فکری نکنه.
یه تعداد وسایل از تو کابینت می خواست که براش آوردم پایین و کمکش کردم و اونم مشغول ساختن قهوه شد.
مینا: قهوه که دوست داری پویا جون؟
پویا: آره، (این قسمتو یواش گفتم) خصوصا وقتی با دست تو باشه! الان واقعا میچسبه!
یه بوس کوچیک دزدکی فرستاد و باز خندید و مشغول شدیم. همین طور که داشتیم کار انجام میدادیم، منم شیطنتم گل کرد و گفتم باز یه انگلکی بدم و اینجوری واقعا حال میداد. دستمو یواش بردم سمت کونش و یکی از لپه های کونشو گرفتم و انگشتامو کردم تو خط کونش و میمالدیم. اونم برگشت نگاه کرد یواش می گفت: ممکنه کسی بیادا! منم می گفتم: حواسم هست! همش برمیگشت به در نگاه می کردم یهو کسی نیاد. ولی مریم میومد به گا می رفتیم واقعا.
دیدم داره خیلی عادی میشه این کار. رفتم پشتش و سریع بغلش کردم دستو گذاشتم رو شکمش که لخت بود و سریه بردم تو شرتش. می دونستم زیاد وقت ندارم باید سریع باشم. سریع دس زدم به کسش. خشک بود. راستی موهاشو هم دم اسبی بسته بود. برگدوندمش رو به در که کسی اومد سریه جدا بشیم. ولی واقعا خیلی خل بودم، اگه کسی میومد، حتی با سرعت نورم از هم جدا میشیدم باز متوجه میشدن! یه دستمو گذاشتم رو سینه هاش و میمالیدم و یکی دیگه هم تو شرت رو کسش میمالدیم و اونم مدام میگفت: پویا یهو کسی میاد! منم بی توجه! سرشو کم کم خم کرد عقب و چشاشو نیمه بسته کرده بود و اوج داشت می گرفت و دیگه صداش یواش تر شده بود. میگفت: پویا بسه، ممکنه مریم یا پدارم بیان!
یهو صدای از سمت در آشپزخونه اومد و ....
ادامه دارد ...
لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  
مرد

 
عالی بود مثل همیشه
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قسمت سوم

از پشت داشتم با مینا ور می رفتم تو آشپزخونه؛ رو به در برگردونده بودمش که کسی بیاد متوجه بشم. یهو از سمت در صدایی اومد و پدرام از در اومد داخل.
هم اون جا خورد و هم من؛ می خواستم مینا رو ول کنم که مینا منو محکم گرفت.

مینا: ادامه بده عزیزم، ولم نکن!
پدرام سرشو بگردوند و چیزی نگفت و از آشپزخونه رفت بیرون. منم یه خورده دیگه که با مینا ور رفتم و چون حس بدی بهم دست داده بود کم کم مینا رو ول کردم.
مینا: چی شد پویا؟ چرا ولم کردی؟!
پویا: مینا حسم رفت، بعدشم، اگه مریم بیاد می دونی چی میشه؟! پدرام اگه بره مریم بگه چی؟!
مینا: پدرام همیشه گند میزنه تو حس و حال من! اول این که پدرام چیزی نمیگه، خودم می شناسمش و اگه بگه دیگه آخرین باریه که منو میبینه! مریمم حق نداره چیزی بگه!
پویا: این طور نمیشه که، کار درستی نیست!

همون موقع مریم هم اومد داخل و ما هم دیگه خودمون رو جمع و جور کرده بودیم و متوجه نشد. مینا هم یه خورده بداخلاق شده بود چون یکی از خصوصیاتش این بود که خویشتندار نبود و نشون میداد اگر اتفاقی می افتاد.

مریم: چرا این همه طولش می دید؟ یه چایی خواستی درست کنیدا!
مینا: (با حالت عصبی) چایی نه، قهوه!
مریم: اوه اوه، چی عصبی! چی شده مگه؟ پویا تو چیزی گفتی بهش؟!
پویا: (با استرس) نه بابا من چیکارش دارم.
مینا: نه بابا، از دست پدرام ناراحتم!
مریم: خوب چی شده؟ مگه چیکار کرده؟!
مینا: هیچی بابا، ولش کن! قهوه آماده شد، بریم بخوریم.

بعد مینا از آشپزخونه خارج شد و مریم هم اومد نزدیک من وپرسید چی شده مگه و منم ابراز بی اطلاعی کردم و گفتم که دقت نکردم چی رد و بدل کردن و چرا ناراحت شد ازش، مگه من فضولم! مریمم، قربون صدقه من رفت و دست انداخت دور گردنم و لب گرفت ازم و بعد با هم رفتیم تو پذیرایی و قهوه خوردیم با هم و مینا هم هیچی نمی گفت و اخم کرده بود.

مینا: خوب من باید برم زود خونه دیگه خیلی خستمه، پویا منو می رسونی؟!
مریم: کجا مینا، هنوز که ساعت 7 هم نشده!
مینا: باید برم، خستمه واقعا مریم، نمی تونم بمونم، برم یکم استراحت کنم!
مریم: باشه برو، ولی پویا می خواد بمونه یکم دیگه، تو با پدرام برو خوب!
[font#DF01D7]مینا: مریم حرفی میزنیا، پدرام و من که ماشین نداریم، الان تو ماشین داری با پویا!
مریم[/font]: خوب خودم می رسونمتون!
پویا: نه این چه کاریه عزیزم، خودم می برمشون، بعد منم باید برم خونه، زودتر برم بهتره تا کمتر غر بزنه آرزو!

مریم بعد از یکم من و من و غر و لند قبول کرد من ببرمشون خونه. ماشین رو روشن کردم و پدرام جلو نشست و مینا هم پشت نشست. مینا یه مانتو بلند جلو باز پوشیده بود که حتی چاک بغل لباسشم تا بالای کونش بود و یه تاپ تنگ زنگی که سایز سینه هاش زیرش مشخص بود با یه کفش پاشنه دار و یه روسری که انگار اصلا سرش نبود.
تو راه، مینا تو آینه بهم چشمک میزد و و بوس می فرستاد.

مینا: اول تو راهت پدرام رو برسون خونشون و بعد منو ببر پویا البته اگه زحمتی نیست برات!
پویا: نه مینا جون اصلا زحمتی نیست! هرچی بگی انجام میدیم!
پدرام: آره اول منو برسون، بعد بهتون خوش بگذره!
مینا: (با حالت عصبانیت) یعنی چی؟
پدرام: هیچی! میگم مواظب خودتون باشین، چیزی نگفتم که!
مینا: پدرام حواست به حرفات و کارات باشه، فهمیدی؟!
پدرام: میگم بابا چیزی نگفتم که!
پویا: بچه ها بچه ها، دعوا نکنید! مینا پدرام منظوری نداشت، آروم باش.

مینا تا زمانی که پدرام رو رسوندم خونشون زیر لبی کلی غر میزد و حرف میزد. و معلوم بود از دستش عصبانیه و اصلا هم باهاش خداحافظی نکرد. بعد یه چند دقیقه به خونه مینا نزدیک شدیم و تا اونجا اصلا جلو ننشست.

مینا: پویا صبر کن من برم تو، می ترسم تنهایی برم، یهو اتفاقی بیفته!
پویا: باشه، رسیدی بالا آروم شدی بگو من حرکت کنم برم.
مینا: باشه.

مینا رفت و من منتظر بودم که تماس بگیره تا حرکت کنم به سمت خونه. ساعت حدود 8 شب بود. یهو زنگ زد.

مینا: پویا، پویا، من می ترسم!
پویا: چی شده؟!
مینا: زودی بیا بالا، من فک می کنم یکی تو خونست! زودی بیا بالا.

با عجله و ترس زدم داخل، در رو برام از بالا با آیفون باز کرد و من سری از پله ها رفتم بالا. تمام طبقات رو با سرعت رد شدم. رفتم و دیدم در بازه و چراغا هم خاموشه. تا رفتم داخل، یهو در بسته شد و تو تاریکی یهو یه سایه دیدم که پرید جلوم.
ادامه دارد ...
لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  
مرد

 
منتظر ادامشم
     
  
مرد

 
قسمت چهارم

دم در که رسیدم، دیدم چراغا خاموشه و در نیمه بازه و رفتم تو. یهو در بسته شد و یکی پرید جلوم. اولش خیلی ترسیدم؛ نور کمی تو خونه بود و به واسطه نورهای مخفی کار گذاشته شده توی کناف سقف خونه، یه نور ملایم بود که در حدی که میشد وسایل رو دید که بهشون برخورد نکنی.

تا اون سایه جلوم اومد و نشست، خوب که نگاه کردم دیدم میناست. روسریشو درآورده بود، موهای بلندشو پریشون کرده بود. جلوم نشست و سریع زیپ دکمه های شلوارمو باز کرد و کشید پایین.

پویا: چی شده مینا؟! مگه کسی تو خونه نبود؟!
مینا: هییییششش، تو الان دزد منی، اومدی بدزدی و بهم تجاوز کنی! بهم رحم کن آقا دزده!

بعد سریع شورتمم کشید پایین و کیر من هنوز حتی تکونم نخورده بود چون هم ترسیده بودم و هم شوکه شده بودم. سریع با دست راستش گرفتش و کردش تو دهنش و چون کوچیک بود هنوز، تمامشو قورت داد و شروع کرد مک زدن. با ولع تمام می خوردش. کم کم کیرم شق شد و دیگه تو دهنش جا نمی شد.

با دست راستش، ته کیرمو گرفته بود و با دست چپش بغل کونمو گرفته بود. تند و تند و محکم می خوردش و درمی آورد و لیس می زد از زیرش تا سرش.

دو تا دستاشو آورد بغلم و تا آخر کیرمو می کرد دهنش و مثل کسایی که چند روز هست غذا نخوردن، کیرمو می خورد و واقعا داشتم دیونه میشدم و غیر از صدای اوق اوق آب دهنش و حلقش که کیرم بهش می خورد، صدای آم آم و حرص خوردنش از کیرم که تمام خونه رو پر کرده بود، صدایی نمیومد.

دو دستمو بردم پشت سرش و موهای بازشو مقداری از پشت گرفتم و هرچی زور داشتم کیرمو می کردم دهنش و به صورتی که از کاری که خودش می کرد فجیع تر بود و دستاشو از بغل کونم به جلو آورده بود که من زیاد فشار ندم بره تو و بعد یهو دستشو آورد جلو و خواست کیرمو بگیره و به بالا نگاه کرد! که یه سیلی خوابوندم تو گوشش (البته آروم).

پویا: کثافت آشغال بی خود کردی دست میزنی به کیرم، کی بهت اجازه داد؟!
مینا: (با حالت عشوه و خواهش) تو رو خدا، اذیتم نکن، من متاهلم، شوهر دارم، آبرو دارم، اینکارو باهام نکن!
پویا: حرف نزن، جنده کثافت!

کلا یهو قاطی کرده بودم و ریسکشو کردم که قطعا دوس داره به خاطر اون حرف اولش که گفت تو دزدی و اومدی بهم تجاوز کنی! موهاشو گرفتم تقریبا محکم و بلندش کردم و کشیدمش، طوری که زیاد دردش نیاد؛ بردمش اون ورتر و یه روسری پیدا کردم که سرش بود و گذاشته بودتش روی مبل.

پویا: دستاتو بیار پشت زود!
مینا: (باحالت قبلی و یه خورده گریه مانند) تو رو خدا، کاری باهام نداشته باش، من آبرو دارم، شوهرم بدونه میکشتم، با هم این کارو نکن!

رو زانوهاش نشوندمش و دستاشو به زور آوردم پشت و مدام التماس می کرد و ناله و حالت بغض مانند. دستاشو آوردم پشت بدنش و محکم بستمشون، هنوز مانتو تیره رنگ جلو بازش با چاک بلندی که داشت تنش بود. شلوار لی آبی تیره تنگ 90 سانتی کوتاهش که مچ پاشو بیشتر تو چش آورده بود با بلوز سفید دکمه داری که زیرش تنش بود و تا نافشو پوشنده بود با کفش پاشنه بلندش که کونشو بیشتر تاقچه می کرد، پوشیده بود.

شلوارم و شرتو کامل از پاهام درآوردم و کیرم مثل یه سنگ شده بود و شق؛ اومدم جلوش و با دست راست موهاشو از پشت گرفتم و با دست چپم، زیر چونشو گرفتم. چهره التماس گونه و بغض آلودشو حفظ کرده بود و اینقدر طبیعی بازی می کرد که خودم داشت باورم می شد که واقعا دارم بهش تجاوز می کنم و عذاب وجدان داشت میومد سراغم.
کیرمو آوردم جلو صورتش و اول یه خورده امتناع کرد از خوردن و سعی می کرد دهنشو باز نکنه. موهاشو بیشتر کشیدم و با دست چپم سعی کردم یه خورده دهنشو باز کنم و بهش فشار آوردم.

مینا: (با حالت بغض) تو رو خدا اذیتم ...!

همین که به ته حرفش نزدیک شد، کیرمو حل دادم دهنش و تا تونستم چپوندم دهنش و تا ته فشار دادم داخل و صبر کردم! چشاش داشت از کاسه درمیومد و اوق می زد. خودمم تعجب کرده بودم از خودم که اینجور شدم یهو و از طرفی لذت می بردم از این کار. کیرمو درآوردم تا نفس بگیره و قبل از این که باز شروع کنه حرف زدن دوباره کردم دهنش.

دیگه شروع کردم عقب جلو کردن کیرم تو دهنش. مانتوش با چاکایی که داشت رو کونش پهن شده بود با زانو نشسته بود جلوم و روناش آدمو حشری می کرد و کونش که از بالا زیر مانتوش پهن شده بود. بلوز سفید دکمه دارش که به خاطر آب دهنش خیس شده بود و سوتین سفیدش تقریبا اونجاها که آب ریخته بود مشخص بود. چنتا دکمه بالای بلوزش باز شده بود تو حرکت و چاک سینه هاش که بهم چسبیده بود و دلبری می کرد مشخص شده بود و خودنمایی می کرد با اون بلور سینش.

تو این حالت کسی نیست که بتونه جلوی خودشو بگیره و آبش نیاد به خاطر همین سعی کردم زیاد این کار رو انجام ندم. بلندش کردم و دکمه های شلوار لیشو باز کردم و شلوارشو کشیدم پایین به زور چون خیلی تنگ بود و کون گندش توش گیر کرده بود و از پشت روی مبل توی نشیمن خوابوندمش. به خاطر کفش پاشنه دارش، راحت شکمش روی مبل افتاد و کونش قشنگ شوت شد عقب؛ دستاش از پشت مانتوش بسته بود. باز شروع کرد با حالت التماس گونه و بغض آلود باهام حرف زدن.

مینا: تو رو خدا آقا، التماست می کنم، با آبروی من بازی نکن، من شوهر دارم، بهم رحم کن، هرچی می خوای ببر، این کارو باهام نکن!

مانتوشو از یه طرف چاکش زدم کنار و کونش که توی شرت خوشگل و سفید و توریش خودنمایی می کرد دست زدم. شورتشو کشیدم پایین و مینا هم باز یواش التماس می کرد و بغض می کرد.

صورتمو بردم نزدیک کونش تا کس و کنشو لیس بزنم. یه مقدار بو میداد چون بیرون بودیم و عرق کرده بود قطعا دسشویی هم رفته بود؛ نمیشه همه چیز رو دروغ گفت، باید واقعیت رو هم گفت، همیشه همه چیز آرمانی و ایده آل نیست؛ گاهیم اینجوریه! خصوصا وقتی که یهو و سوپرایز باشه.

ولی مجبور شدم یه خورده بخورم و تو عمل انجام شده قرار گرفتم. ولی فقط یه لیس کوچیک به کسش زدم و زبونمو توش چرخوندم و دماغمم بسته بودم که بوشو حس نکنم. اونم آه و نالش بلند شده بود باز در کنارش التماس می کرد.
از جام بلند شدم سریع و خوابیدم روش همون طور که روی مبل بود. کیرم لای پاهاش وسط چاک کسش بود. صورتمو به صورتش نزدیک کردم.

پویا: جنده هرزه، الان عفتتو لکه دار می کنم!
مینا: تو رو خدا نه!

بلند شدم و کیرمو کردم یهو تو کسش و خیلی هم خیس شده بود. ولی یهو صدای تق تق از پشت در اومد.

- مینا؟!
- مینا خانم؟
- چیزی شده؟!
- عزیزم مشکلی پیش اومده؟!
- جواب بده!
- آیدا، برو گوشیمو بیار به پلیس زنگ بزنم، فک کنم اتفاقی افتاده باشه!

ادامه دارد ...
لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  
مرد

 
قسمت پنجم از فصل سوم

- ...
- مینا خانم؟
- ...
- آیدا، برو گوشیمو بیار به پلیس زنگ بزنم، فک کنم اتفاقی افتاده باشه!

پویا: مینا کیه پشت در؟!
مینا: واااااای، فک کنم شیداست!
پویا: شیدا کیه؟!
مینا: همسایه بغلی، برم دم در زود تا بدبختمون نکرده! تو برو تو اتاق!
پویا: آخه ...!
مینا: آخه نداره زود برو تو اتاق حرف نباشه، مگه نمی بینی داره چی میگه!

مینا هم سریع شلوارشو کشید بالا و با همون حالت ژولیده پولیده رفت دم در و در رو باز کرد. منم رفتم سریع تو اتاق و در رو بستم و هیچ لباسی هم نداشتم بپوشم. البته به این فک کردم که اگه احتیاج بشه، از تو کمد، لباسای شوهر مینا رو بردارم بپوشم. صدای مینا و شیدا رو می شنیدم ولی به خاطر این که در بسته بود، آهسته شنیده می شد.

مینا: سلام شیدا، چی شده؟!
شیدا: سلام مینا، خوبی؟! (با حالت نگران)
مینا: آره بابا خوبم، دیدم پشت در داری طبق معمول شلوغ بازی در میاری!
شیدا: من باید بگم چی شده یا تو؟! صدات میومد که داشتی گریه می کردی و ناراحت بودی، ترسیدم کسی اومده اذیتت کنه!
مینا: نه نه، چیزی نیست!
شیدا: تعارف نمی کنی بیام تو؟!
مینا: وای ببخشید، بیا عزیزم!
شیدا: دستت درد نکنه عزیزم، تو برو بخواب منم میام! (خطاب به دخترش آیدا)

بعد یه خورده صدا قطع شد و صدای بسته شدن در اومد و صدای پا که تا نشیمن میومد. من در رو آهسته باز کردم و از لای در سعی کردم اون سمت رو ببینم. هر دوشون اومدن روی مبل نشستن و منم از خدا خواسته، دقیقا جایی نشستن که دید داشتم بهشون. مینا که مانتو چاک باز بلندشو با لباس دکمه دار نازک سفیدش که زیرش تنش بود نشسته بود و از بالا چاک سینش معلوم بود.

شیدا هم یه چادر خونگی سرش بود که سریع همون رو هم درآورد و یه نیم تنه و شلوار خونگی تنش بود که از دور به نظر اندام خوبی داشت. زن بور (boor) و خوشگلی بود. قد نسبتا بلند، صورت کشیده و خوشگل که به نظر میومد عمل های زیادی هم روی خودش انجام داده. کمر باریک و باسن نسبتا پهن که مشخص بود با عمل زیبایی اینجور شده و همین طور صورتش که بینی عمل شده با گونه و لبای عمل شده بود ولی مشخص بود که خودش هم زن زیبا و خوش هیکلی بود که به واسطه این عمل ها و رسیدگی، به زیباییش اضافه شده بود. همون طور که موهای خورمایی و بور و پوست سفیدش بیانگر این موضوع بود.

مینا چراخ ها رو رفت روشن کرد و دوباره رفت پیش شیدا نشست و مشغول صحبت شدن. شیدا هم اون نیم تنه نارنجی که پوشیده بود، بدون سوتین بود و میشد از دور نوک سینه هاش رو دید و شکم و نافش که مشخص بود با شلوارک اسپرتی که تا پایین زانوش بود و تنگ چسبیده بود به بدنش. و لبخندی که انگار روی لباش همیشگی بود. یه مادر خوش تیپ و خوشگل و جاافتاده که حتی از یه زن جوان و یه دختر مجرد هم بهتر جلوه می داد و جذابیت داشت!

شیدا: چی شده بود مینا؟! چرا اینجوری داد و بیداد می کردی؟ مگه حسین (همسر مینا) برگشته؟!
مینا: نه بابا اون که هنوز رو آبه، چن ماه دیگه میاد! (همسر مینا روی کشتی کار می کرد و هر چند ماه یک بار به خونه برمیگشت)
شیدا: خوب پس چی بود جریان؟! با دوست پسرت بودی؟! کجا هست حالا؟!
مینا: آره با دوست پسرم بودم ولی اینجا نیست که، داشتم جر و بحث می کردم باش از پشت تلفن!
شیدا: آها، اونم با این سر و وضع؟! (با حالت کنایه و خنده)
مینا: خوب مگه چشه؟! تازه برگشتم از مهمونی و هنوز عوض نکردم و موهامو باز کردم که اینجوری شده!
شیدا: بابا جلو قاضی و ملق بازی (با کنایه و خنده) پس این لباس مردونه ها چیه این وسط افتاده؟! حتما قرض گرفتی که تصور کنی اینجاست!

بعد این حرف، هردمون متوجه شدیم چه گافی زدیم، کل لباسای من اونجا پخش و پلا شده بود! مشخص بود کسی اونجا هست و در حال انجام عملیات بودیم!

مینا: چقدر تو گیری شیدا، این همه که تو به من گیر میدی، من بهت گیر نمیدم!
شیدا: چه میدونم والا، ترسیدم بلایی سرت بیاد، بشکنه این دست که نمک نداره! حالا کجا هست شازده، بگو بیاد ببینیمش! پسر خوبیه؟ خوش تیپه؟! چطور مطور هست تو حال؟! (با خنده و کنایه)
مینا: خیلی سمجی شیدا، (با صدای آهسته) اره تو اتاقه! گفتم بره تو اتاق! اسمش پویاست، خیلی خوبه، همو خیلی دوس داریم!
شیدا: ناقولا چرا این همه مدت چیزی نمی گفتی، ما که از هم چیزیو مخفی نمی کردیم! من که اینجوریم باهات (کف دستشو نشون میداد)!
مینا: میدونم، می خواستم که بعدا بهت بگم، وقت نشد!
شیدا: آره جون خودت، تو گفتی و منم باور کردم! بگو حالا بیاد ببینمش!
مینا: خوب هماهنگ نکردم باهاش که، شاید دوس نداشته باشه و آمادگیشو نداشته باشه!
شیدا: هماهنگی و آمادگی چیه! مرد باید همیشه آماده باشه!

بعد بلند شد و اومد سمت اتاق ولی مینا سریع جلوشو گرفت!

مینا: شیدا! خوب شاید الان راحت نباشه ،نتونه! چرا الکی اصرار می کنی!
شیدا: اگه عالی باشه با هر سوپرایزی می تونه خودشو نشون بده! بزار تستش کنم! مجیدو مگه تست نکردیم؟! خودتم تست کردی و پیشنهاد خودمم بود! چقدرم تو روش حساسی! بزار برم!

دست شیدا رو پس زد و اومد سمت در؛ منم هول شده بودم و سریع رفتم سمت کشو کمدا و سریع در حال گشتن شلوار بودم که در باز شد ...

ادامه دارد ...

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

"قسمت بعد، سه شنبه همین هفته"
     
  
مرد

 
منتظریم
     
  
مرد

 
قسمت ششم از فصل سوم

دست شیدا رو پس زد و اومد سمت در؛ منم هول شده بودم و سریع رفتم سمت کشو کمدا و سریع در حال گشتن شلوار بودم که در باز شد و دیگه وقتی برای شلوار پیدا کردن نبود. شیدا با همون نیم تنه و شلوارک تنگ و کوتاه ورزشی اومد داخل و مینا هم پشت سرش. مجبور شدم سریع دستمو گرفتم جلو کیرم که پیدا نباشه!

شیدا: سلام، خوبی! (با حالت لبخند)
پویا: سلام ممنون شما خوبید؟!
مینا: پویا جان این شیداست، همسایه بغلیمون! شیدا ایشون پویا هستن، دوست عالی خودم!
شیدا: بله بله، معرفی شدن قبلا! گفتم بیام خودم ببینم! مینا ازت خیلی تعریف کرد! خواستم ببینم واقعا اون چیزی که میگه هستی یا نه!
پویا: آخه اینجوری که بد شد، من آمادگی نداشتم، واقعا معذرت! (با حالت مردد)

شیدا همینجور اومد سمت من و دستشو گذاشت رو سینم و مینا هم دم در ایستاده بود و داشت نگاه می کرد!

شیدا: این چه حرفیه، هیچ چیزی به اندازه سوپرایز و کارای یهویی لذت بخش نیست! مگه نه؟! مینا مگه نه (رو به مینا)! راحت باش خجالت نکش با من!

مینا سر تکون داد و منم تایید کردم. و بعد یهو جلو من زانو زد و واقعا انتظار این کار رو نداشتم و دستشو گذاشت رو دستام که بزنتش کنار! با تعجب به مینا نگاه کردم و مینا هم به علامت تایید، سرشو تکون داد و اومد کروی تختش به سمت ما نشست.
شیدا با دست راستش کیرمو گرفت و برنداز کرد! باورم نمیشد یه نفر یهو این کار رو انجام بده به این سرعت.

شیدا: بدک نیست، میشه روش حساب کرد!
مینا: بدک نیست؟! این الان کوچولو، تو ترسوندیش، بیدارش کنی چی میگی!
مینا: جدی؟ بزار بیدارش کنیم ببینیم چطوریه!

کیرمو یهو کرد دهنش بدون هیچ مقدمه ای! شروع کرد به ساک زدن! واقعا عین یه پورن استار می خورد! باورم نمیشد، حتی از مینا هم بهتر ساک می زد. کیرمو تا جایی که دستشو گرفته بود می کرد دهنش و می چرخوند تو دهنش. سرشو راست و چپ می کرد و حالت دورانی بهش میداد و محکم مکش می زد. دست چپشو برده بود پشت کونم و محکم گرفته بود.

کم کم کیرم بلند شد و زیاد جا نمیشد تو دهنش. درش آورد و رو به مینا، حرفش رو تایید کرد با سر تکون دادن. دو دستشو برد پشت باسنم و شروع کرد بدون دست، ساک زدن. باورم نمیشد زنی به این خوشگلی و خوشتیپی واسم ساک بزنه و بتونم باهاش حال کنم. مینا نشسته بود و به ما نگاه می کرد و البته زیاد هم دوست نداشت ولی نمی دونم چرا چیزی نمی گفت و واقعا از حرفایی که قبل از این بینشون رد و بدل شد، اطلاهی نداشتم.

شیدا همین طور که کیرم دهنش بود، ایستاد و موهاش رو دم اسبی بست. نیم تنش با اون سایز نسبتا بزرگ و گرد سینه هاش که نوکش زیرش خودنمایی می کرد، داشت یه خورده تکون می خورد و به نظر میومد که عملی باشه و باسنش که تو اون شلوارش پهن شده بود از پشت و کمر باریکش که بیشتر به باسنش شکل و فرم می داد.

شروع کرد محکم کیرمو تو دهنش عقب جلو کردن و دستاش هم پشت باسنم بود و دیگه سینه هاشو نمی دیدم و فقط باسن خوش فرمش و موهای دم اسبی خورمایی و بدن سفیدش که تکون می خورد رو می تونستم از بالا ببینم. دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و گفتم دارم میام که باسنمو محکم گرفت و خودشو محکم بهم فشار داد تا تمام کیرم رفت دهنش؛ البته مدام این کار رو می کرد ولی وقتی آبم داشت میومد به مدت زیادی اون رو تو دهنش نگه داشت که می تونستم حلقش رو با نوک کیرم حس کنم.

ناخوداگاه موهای دم اسبیشو گرفتم و به خودم فشارش دادم و تمام آبم رو خالی کردم دهنش و اونم شروع کرد یواش ساک زدن که بقیه آبم هم بیاد. وقتی آبم رسید داشت شل میشدم و شیدا بلند شد و با زبونش داشت لباش رو تمیز می کرد و به نظر میومد تمام آبم رو خورده و اومد ازم لب بگیره و شروع کرد خوردن لبام و دستاشو دو طرف صورتم گرفت و منم لبای کوچیک و غنچه ایش رو با این که بوی آب کیر خودم می داد خوردم. یه خورده بدم اومد ولی باز لذت داشت.

مینا: دیگه تموم شد؟ راضی شدی؟!
شیدا: اوه اوه، چه رو تو هم حساسه! (رو به من)

داشت خیلی دیر می شد و ساعت از 9 گذشته بود. و باید برمیگشتم خونه تا آرزو (همسرم) صداش در نیاد.

پویا: من باید برم بچه ها! خیلی دیر شده، الان آرزو صداش در میاد!
شیدا: کجا کجا؟! تازه اومدی که! آروز کیه؟ (رو به مینا)
مینا: خانمشه! پویا من که هنوز می خوامت، پس چیکار کنم؟! (رو به من با حالت ملتمسانه)
شیدا: اوه اوه؛ متاهلم هستی؟! چرا نگفتی مینا؟!
مینا: مگه تو امون میدی به آدم؟!
پویا: آره متاهلم ولی رابطه خوبی با هم نداریم! کلا طلاق عاطفی گرفتیم! خونه رفتنمم برای رفع تکلیف!
شیدا: آخی عزیزم، بمیرم برات! مث من و مینا! اشکالی نداره، درکت می کنم! شب رو پیش مینا بمون، یه بهونه بیار نرو! من برم خونه الان برمیگردم زود!
مینا: مهدی (همسر شیدا) نیستش امشب؟!
شیدا: نه امشب نیستش (دم در اتاق ایستاد)!
پویا: آخه من نمی تونم، گفتم که باید برم، نمیشه!
شیدا: آخه ماخه نداره، تا من میرم یه دوش بگیرم، لباس عوض کنم، شما هم یه دوش بگیرید، تو هم به زنت زنگ بزن بگو شب برات کار پیش اومده یا پیش دوستاتی یا یه چیزی بباف بهم، امشبو با همیم! بشینیم صحبت کنیم!
پویا: آخه ...!
شیدا: فعلا ...!

از در اتاق زد بیرون و بدون این که اصلا به حرف من توجهی کنه رفت!

پویا: مینا خودت می دونی که من نمی تونم! صداش درمیاد!
مینا: جدی؟ پس من چی؟ همینجوری ولم کنی بری؟! (با حالت ناراحت و طلبکارانه زنانه)
پویا: خوب الان ارضات می کنم بعد میرم!
مینا: همین؟ فقط من به درد همین کار می خورم؟! یعنی احساسات اصلا برام اهمیت نداره که فقط بخوابی رو منو بکنیو بری! آره؟! (با حالت عصبانیت)

نشستم کنارش رو تخت و دست زدم به صورتش که قهر کرده بود و یه طرف بود!

پویا: آخه عزیزم کی گفته من دوست ندارم و احساساتت برام مهم نیست؟! من اهمیت میدم بهت و دوست دارم که الان با توام! چرا الان مثلا با مریم نیستم؟!
مینا: خوب از خودت بپرس؟! چرا با اون نیستی؟!
پویا: خوب باشه! الان زنگ میزنم میگم نمی تونم، یه بهونه میارم!

بعد این مینا خیلی خوشحال شد و گفت میره دوش میگیره، و بعد تلفن زدن، منم برم دوش بگیرم لباس عوض کنم تا شیدا هم بیاد! چند دقیقه بعد تو اتاق تنها شدم و زنگ زدم آرزو! با این که یه خورده رابطه عاطفیمون داغون بود، ولی باز هم استرس داشتم و ترس طلاق و آبرو از این چیزا همیشه باهام بود! گوشیو ورداشت و بعد کلی غرغر که کجایی و چرا نیومدی و چرا منو تنها گذاشتی، و تمام حرفای همیشگی، بهش گفتم کاری برام پیش اومده و شاید دیرتر بیام، شایدم بمونم تا فردا بعد بیام! می خوام خلاصه بگم بهتون که زیاد نشه! آرزو هم خیلی عصبانی شد و مجبور شدیم پشت تلفن یه جر و بحث داشته باشیم و با عصبانیت و داد و بی داد تلفن رو قعط کردم! همون موقع مینا هم از حموم اومده بود بیرون و اومد سمت اتاق! یه حوله سفید لباسی تنش بود!

مینا: چی شد عزیزم؟! چرا عصبی؟! دعواتون شد؟!
پویا: آره، گفتم که اینجوری میشه!
مینا: ولش کن، آدم وقتی قدرنشناس باشه، همین بلاها سرش میاد! اگه عرضه داشت، با چنگ و دندون نگهت میداشت و به خواسته هات اهمیت میداد! بیا برو یه دوش بگیر سر حال بشی! بدو عزیزم! قربون چشات برم که هم خستست هم ناراحت!

اومد کنارم و همین طور که قربون صدقم می رفت، صورتمم نوازش می کرد! بعد یه خورده اومد رو پنجه های پاش و لب گرفت ازم و دستش هم رو صورتم بود! این ابراز احساسات، بیشتر من رو رام می کرد، چون واقعا به تمام این ها نیاز داشتم و غلع و کمبودشون رو تو زندگیم حس می کردم.

رفتم دوش گرفتم و حوله لباسی شوهرشو ورداشتم و از حموم اومدم بیرون! و رفتم سمت اتاق! مینا لخت رو صندلی پشت میز آرایشیش نشسته بود و موهاشو سشوار و اتو کرده بود و تا کونش آویزون بود و داشت یه خورده آرایش می کرد. کونشم پهن شده بود روی میز و سینه هاش از توی آینه پیدا بود. از تو آینه بهم نگاه کرد و لبخند زد!

مینا: قوربونش برم، چه ناز شدی، خستگیت کلا از چشات رفت عزیز دلم! بیا یه بوس بده!

رفتم سمتش و پشتش ایستادم و اونم سرش رو برگردوند و منم خم شدم سمتش و دستمو گذاشتم دور کمرش، رو لب هم یه ماچ کردیم و به هم نگاه کردیم و با لبخند گفت عزییییزم! باز لب گرفتیم و منم یه خورده سینه های خوشگل و خوش فرمشو نوازش کردم و مالیدم! داشتیم لب می گرفتیم و اونم داشت باز حشری میشد و منم کیرم سفت شده بود و به کمرش فشار میدادم که صدای زنگ در اومد.

مینا: فک کنم شیدا باشه، برات لباس آماده کردم عزیزم، رو تخته، بپوش برو برای شیدا در رو باز کن!

یه تیشرت و یه شلوار برام گذاشته بود رو تخت! سریع پوشیدمشون و رفتم که در رو باز کردم! تو چشمی نگاه کردم، شیدا تنها دم در بود! در رو باز کردم و شیدا با لبخندی گرم سلام کرد بهم!
تیپی که زده بود فوق العاده بود!

(دوستان عزیز بابت غلط املایی معذرت می خوام، چون گاهی وقت نمی کنم تصحیح کنم! ضمنا در مورد نحوه رنگ بندی، دسته بندی، جدا سازی قسمت ها و بندها و پاراگراف ها اگر نظر و پیشنهادی دارید، حتما بگید، تا اونجا که شده سعی کردم، متن رو از حالت خسته کننده و یکنواخت خارج کنم که چشم شما خسته نشه و بتونید تفکیک کنید نوشته هارو باهم، چون یکی از معضلاتی که در اغلب داستان های سکسی دیدم، همین در هم بودن متن ها بوده که تا اونجا که شده رعایت کردم ولی باز هم از نظرات، پیشنهادات و انتقادات شما استقبال می کنم :up

ادامه دارد ...
لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

قسمت هفتم، جمعه همین هفته
     
  
مرد

 
عالی
     
  
صفحه  صفحه 12 از 14:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Ghorbani Sex | قربانی سکس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA