سلامخواهش می کنمکار من رو سخت تر کردید وقتی مدیر داستان های سایت از داستان من خوشش اومده باشه و تعریف بده باید بیشتر دقت کنم!پلیس آهنین
ROBOCOP: سلامخواهش می کنمکار من رو سخت تر کردید وقتی مدیر داستان های سایت از داستان من خوشش اومده باشه و تعریف بده باید بیشتر دقت کنم!پلیس آهنین فدایی داری داش من وقتم خیلی کم هست واسه خوندن داستان و کم پیش میاد داستانی رو دنبال کنم اما این داستان رو با علاقه دنبال میکنم موفق باشی داش
سلامواقعا سپاسگزارمحتما بیشتر سعی می کنم مورد پسند شما و دیگر خوانندگان عزیز قرار بگیره.فصل اول رو به اتمام رسوندم و تا دو قسمت دیگه رو براتون میذارم، شروع می کنم برای نوشتن فصل دوم!پلیس آهنین
" قسمت یازدهم "ولی توجه ای نکرد بهش و خودش رو روی تخت انداخت و منم خودم رو انداختم روش و لب گرفتیم و خواستیم شروع کنیم که باز صدای زنگ در اومد. گفتم کیه؟! ترسیده بودم و با خودم گفتم نکنه براش شر بشه. پاشد و رفت آیفون رو ورداشت. مریم: مینا تویی؟ دم دری؟ خروس بی محلی! آره ... باشه ... باز می کنم برات، بیا داخل، چند دقیقه بعد میایم پیشت می شینیم!اومد تو اتاق و گفت خواهرم مینا بود. میاد داخل میشینه، بعد میریم پیشش. یه خورده ترسم ریخت و گفتم این طور که نمیشه، بریم لباس یپوشیم. هنوز حرفم تموم نشده در رو بست و یهو اومد منو بغل کرد و خودشو انداخت رو من و خوابیدیم روی تخت و باز شروع به لب گرفتن کردیم و با هم ور می رفتیم و من باز تحریک شدم و اون برگشت تا من بخوابم روش. صدای در رو شنیدم که مشخص بود مینا اومده. قبل از این که کیرم رو روانه کسش کنم بهش گفتم که من بدون کاندوم اصلا سکس نمی کنم و اونم هم یه کاندوم از کشو بغل تخت درآورد و خودش زد روی کیر من. البته هر چند با خودم یه دونه آورده بودم که اگه نداشته باشه حتما بزنم. چون اصلا دوس نداشتم ریسک کنم بابت کسی که زیاد آشنایی ندارم باش. منم پاهای مریم رو باز کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش و لیز خورد رفت تو و یه آه کوچیک کشید و من شروع کردم به عقب جلو کردن. مریم: بکن عشقم، من رو بکن، جرم بده! مریم: چرا چیزی نمیگی عزیزم؟! باهام حرف بزن.یه خورده خجالت می کشیدم و دوس نداشتم مینا صدامو بشنوه. به خاطر همین یه خورده یواش می گفتم. پویا: عجب کسی داری، خودم جرش میدم برات. مریم: کس من تو این همه مدت منتظر کیرت بود عزیز دلم! مال خودت ... بکن ... آه ههه! پویا: جرت بدم با این کیرم تا بفهمی کیر یعنی چی. مریم: کیرت خیلی کلفته، جونم بزن.اون راحت بود و جلوی صداش رو نمی گرفت و ریلکس بود. ولی من یه خورده هم استرس و ترس داشتم و هم خجالت. چون تا حالا مینا رو ندیده بودم از نزدیک. پاهاشو باز کرده بود کامل و گاهیم دور کمرم حلقه می کردش. برگردوندمش و چهار دست و پا شد و منم باز شروع کردم به کردنش به اون صورت. باسن پهنش بیشتر نمایان شده بود و با هر ضربه مشخص بود که سینه هاش که آویزون شده، تکون تکون می خوره. کم کم داشت ناله هاش شدید تر میشد و منم دوس داشتم زود تموم بشه به خاطر مینا که اومده بود. اون یهو ارضا شد و منم یکم بعدش ارضا شدم و خودمو روش انداختم.بعد بلند شد که بره و بهش گفتم که لباس های من رو هم با خودش بیاره تا بپوشم. مریم: عالی بود. معذرت، این مینا زد کلا برناممون رو بهم زد. دفعه بعد بهتر برگزارش می کنیم. پویا: تو هم عالی بودی. آره دفعه بعد خودم واست سنگ تموم میذارم. یکم معذب شدم مینا اومد. مریم: اشکال نداره، حالا بریم با هم بیشتر آشنا بشین. میرم لباساتو بیارم.لخت رفت بیرون و بعد با لباسام اومد داخل. منم زودی پوشیدم و رفتیم پیش مینا. مینا روی مبل نشسته بود و مریم ما رو به هم معرفی کرد. مینا بلند شد و با من دست داد. هم تیپ مریم بود ولی خوش تیپ تر و از لحاظ چهره ای هم از مریم بهتر بود و سفیدتر و سنش هم کمتر از مریم بود ولی نه زیاد. یه مانتو مشکی بلند پوشیده بود چاکش تا امتداد رونش از دو طرف ادامه داشت و موقع نشستن کلا پاهاش معلوم بود و تنگی مانتوش به حدی بود که برامدگی سینه هاش محسوس بود و میشد راحت اندازشو فهمید و بالاشم باز و از رنگ بلوری که چاک سینه هاش نشون میداد میشد فهمید پوستش رونش تر از مریمه. مینا: خوبی آقا پویا؟ مشتاق دیدار. همون طور که مریم تعریف داده بود هستی. پویا: نظر لطفتونه، منم دوس داشتم زود تر ببینمتون.مریم رفت دوش بگیره و منم پیش مینا نشسته بودم و حرف می زدیم. مینا هم کم کم مانتوش رو درآورد و با یه تاپ و همون شلواری که تنش بود جلو من نشسته بود. این طور بیشتر سینه هاش نمایان شده بود و چون تاپش یقه باز بود، مقداری از چاک سینش مشخص بود و منم گاهی نگاش می کردم که از دید اون پنهان نمی موند و لبخندی هم می زد به من گاهی. ناهار رو با هم خوردیم و مینا هم از خودش یکم گفت و منم همین طور. شوهرش مدام به ماموریت می رفت و هر دو هفته، یک هفته رو مرخصی داشت و گاهیم بیشتر.عصر شد و اون روز بعد از یه سکس معمولی و هولکی با مریم و دید زدن مینا و لبخندهای اون به من گذشت. تصمیم گرفتیم قبل از رفتن من با هم دوری توی سطح شهر بزنیم. هر سه تا پاشدیم و با ماشین مریم رفتیم بیرون. یه پراید داشت. یه خورده ریسک کردم و می ترسیدم که کسی من رو ببینه. اونم به 2 تا زن. همیشه ترس و دلهره و اضطراب و نگرانی و چیزای منفی همراهم بود و از ریختن آبروم می ترسیدم. دیگه گشت و گذار تموم شد و منم برگشتم خونه.اون روز گذشت و تقریبا حس خوبی داشتم و کلا سرحال بودم و حتی با آرزو هم خوش رفتاری می کردم. به نظر خودم کار خوبی بود که باعث میشد با همسرم هم مهربون تر باشم و به خاطر اون هم که شده بود باید رابطرو حفظ می کردم تا زندگیم بهتر بشه. هرچند زن ها همیشه چیزهایی دارن که شما رو به چالش بکشن و زیرپوستی از کار شما سر دربیارن و مرد ها هم چون ساده هستند، همیشه نمی تونن با سیاست کاری رو از پیش ببرن و تغییر رفتاراشون خیلی تابلو هست. آرزو هم خیلی براش سوال بود که چرا من یهو تغییر کردم و حتی اصراری بر رابطه سکس با اون زیاد ندارم. منم می گفتم نمی خوام اذیت بشی.دیگه رابطه من با مریم هم صمیمی تر شده بود بعد از اون سکس. و همیشه قربون صدقم می رفت و می گفت تو عشقمی و تا حالا مردی به خوبی تو ندیدم. آخه من چیزی ازش نمی خواستم و درخواستی ازش نداشتم و زن ها همیشه از مردهایی که متین هستن و چیزی رو درخواست نمی کنن خوششون میاد. البته شاید میشه گفت اکثرا. خودش برام هدایایی رو می گرفت و من همیشه می گفتم این کار رو نکن و من خیلی کم پیش میومد که چیزی رو بخرم براش و اگر هم بود در برابر چیزایی که اون به من میداد کم ارزش تر بود. حتی یه بار برام ، نه دیگه بذار توی داستان تعریف می کنم. همشو یهو نگم.بعد از اون سکس باز منتظر یه موقعیت بودیم که یه حال اساسی کنیم و منم کلی برنامه تو ذهنم بود که دفعه بعد از خجالتش دربیام و هم روم بازتر شده بود و هم بیشتر نسبت بهش تحریک شده بودم و دوس داشتم کارایی که قبلا یه خورده دوس نداشتم رو دفعه بعد با شهوت انجام بدم چون اون هم همه کاراش با شهوت و بدون اکراه بود. دیگه اکثر صحبت هامون سکسی بود و در رابطه با این موضوعات صحبت می کردیم چون هر دومون مشتاق بودیم که دفعه بعد بیاد.یه چن بارم از خواهرش حرف زدیم و دید من یه خورده تعریف می کنم، گفت تو مال منی و حواست باشه و به هیچ کس دیگه نمیدمت. این چیزاشو دوس داشتم و تعصبی و دوست داشتن شدیدی که نسبت به من داشت. با خواهرش مینا هم رابطم خوب شده بود و گاهی حرف می زدیم البته مریم هم در جریان بود و گاهیم میشد که درد و دل می کرد و هر وقت کاری داشتن به من می گفتن و براشون انجام میدادم. گاهی در حد کم هم که بیرون می رفتیم، اغلب سه تایی بودیم. خلاصه هر دو لحظه شماری می کردیم که باز موقعیت بشه با هم باشیم البته من بیشتر. چون هم اون سر کار بود اغلب و هم من مشغول کار و زندگیم و فقط روزای تعطیل میشد که اونم بستگی داشت که من بتونم از دست آرزو فرار کنم یا نه.بلاخره روز موعود فرا رسید و قرار گذاشتیم که مثل همیشه من برم خونش و مثل قبل از صبح برم تا عصر اونجا بمونمو خوش بگذرونیم. با هر بدبختی بود بهانه جور کردم و آرزو رو فرستادم خونه پدرش و خودم راهی شدم اونجا. صبح روز تعطیل بود و مثل همیشه کوچه خلوت ولی من همیشه احتیاط لازم رو می کردم. قبلش به مریم زنگ زدم که من رسیدم تو کوچه و تا زنگ زدم در رو باز کن. مریم هم می گفت این قدر وسواس نباش و نترس، اینجا هیچکی کاری به کسی نداره، خیالت راحت. ولی من باز دلهره داشتم و مواظب بودم.دیگه رسیده بودم دم در خونش و زنگ در رو زدم. یه خورده طول کشید و ترسیدم که نکنه چیزی شده آخه قبلش هم زنگ زده بودم بهش که میام. دیگه داشتم کم کم نگران می شدم و از موندن اونجا پشیمون شدم و گفتم یه زنگ بزنم به مریم که یهو در باز شد. مریم اومد دم در با یه چادر گلگلی روشن. در رو باز کرد برام و خودش تقریبا جلوی در ایستاد ولی چیزی نظرم رو جلب کرد ...
" قسمت دوازدهم "در رو باز کرد با یه دستش و چون روبروم ایستاده بود و بر خلاف اغلب آدما که همراه با در خودشون هم میرن سمت در، اون همونجا ایستاد و دستش رو دراز کرد تا در باز بشه و چادرش یه خورده باز شد و نیمه چپ بدنش از پایین پاش تا قسمتی از کمرش مشخص بود. کلا لخت بود زیر چادر. پای چپش رو میشد قشنگ دید ولی نصفه دیگه چادر از روی نافش تا قسمت سمت راستش رو پوشونده بود و نمیشد کسش رو دید و این خودش خیلی تحریک کننده شده بود. با دست چپش، چادرش رو محکم زیر چونش گرفته بود. سلام کرد و لبخند شوهتناکی رو لباش بود و نمی رفت.تقریبا رفتم داخل و بغلش کردم و چون یه دستش به در بود، دستم رفت زیر چادر ناخوداگاه و کمرش رو گرفتم و ماچش کردم که یهو خواستم یه لب بگیرم ازش و شروع کردم به لب گرفتن و اونم در رو حل داد و بسته شد و همون طور که لب می گرفتیم اون دستش که آزاد بود رو دور کمرم انداخته بود و اون دستش رو هم چادر رو محکم گرفته بود. یه خورده رفت عقب و شهوت داشت از نگاهش می بارید. چشاش خمار شده بود و نا نداشت انگار، ولی خودشو کشید عقب سمت دیوار.رفتم طرفش و چسبوندشم به دیوار و باز تو همون حالت، باش لب گرفتم و از روی چادر به پشتش دست می زدم. به قوص کمرش تا پایین کونش و از روی چادر یه حس خاص و عجیب داشت و حس می کردم بدنش خیلی لطیف تر شده. البته این یه حس بود چون تغییری نکرده بود. باز با نگاه شهوتناک و داغونش که داد میزد داره له له میزنه سرش رو کشید اون طرف و خواست بره و خودشو به دیوار می کشید و منم باز گرفتمش و میمالیدمش.دستمو بردم از وسط چادر روی کسش و خیسه خیس بود همون طور که حدس می زدم. یکم مالیدمش و با عشوه و ناز می گفت نکن پویا، ولم کن، تو رو خدا، آه! کلا با عشوه و یواش صحبت می کرد و می خواست اکراهش رو نشون بده که این خودش خیلی شهوتی تر می کرد آدم رو. خوب بلد بود از این کارا بکنه و من از این جور کارای سوپرایزیش خوشم میومد. چادرشو محکم گرفته بود و تکون نمی خورد و با شهوت تمام می گفت نکن و آه های کوچیک می کشید.رفتم پایین و چادرشو باز کردم و رفتم سمت کسش و با دستام دو طرف روناشو گرفتم تا تکون نخوره چون خودشو تکون میداد یکم. شروع کردم به لیس زدن کوس خیس و پوف کردش. خودشو برق انداخته بود کامل. می خواستم براش سنگ تموم بذارم که بدونه منم خوب بلدم و خودمم خیلی حشری شده بودم. دیگه افتاده بودم به جون کسش و اونم همونجا تو حیاط آه کوچیک می کشید و نکن و ولم کن رو می گفت با شهوت تمامش. کسشو کامل کرده بودم تو دهنم همون طور که ایستاده بود و از پشت کونش رو محکم گرفته بود و می مالیدم. کلا رفته بودم زیر کسش و کس اون بود که تو دهن من جویده میشد. دیگه کم کم بکن و بخور عزیزمش شروع شد و داشت حال می کرد واسه خودش.حیاط اونجا کوچیک بود و خونه های بغلی به خاطر داشتن درخت توی حیاطاشون، زیاد دیدی نداشتن و قسمتی از حیاط رو که ماشین می ذاشت رو پوشونده بود. اگه کسی بخواست دید بزنه میتونست ولی میدونستیم کسی این کار رو نمیکنه و دیگه تو اون شهوت به این فکر نکرده بودیم و این قدر غرق شده بودیم که مهم نبود برامون.حس عجیبی بود، اصلا زیاد حرف نمی زدیم. انگار یه سناریو از پیش تعیین شده یک فیلم پورن بود! کلی بعد از خوردن کسش ولش کردم و خودش نشست و دکمه های شلوارمو باز کرد. کیرم دیگه نمی تونست تحمل کنه. شلوارمو کشید پایین و همین طور شورتم رو و کیر شق شده من بود که نمایان شد. چادرشو اصلا ول نمی کرد و واقعا این کارش رو دوس داشتم و برام جذاب بود و بیشتر تحریکم می کرد. با اون دستش کیرم رو ورنداز کرد و شروع به لیس زدنش از بالا تا پایین کرد. طوری نشسته بود که یه گوشه از چادرش افتاده بود و کل پای سمت چپش، همون طرف که با دستش کیرم رو گرفته بود، پیدا بود و نمای جالبی داشت و از بالا هم که کونش از زیر چادر تاقچه شده بود عالی بود.شروع کرد به خوردن کیرم و این قدر محکم کیرم رو می خورد که گفتم الانه که تو دهنش خالی کنم و داشتم از شدت شهوت، میمردم. تا اونجا که کیرم رو با دستش گرفته بود می کرد تو دهنش و درمی آورد و مثه گشنه ها دورش می چرخید. دستامو گذاشتم پشت سرش و اونم دستش رو برد پشت کونم و خودمو محکم فشار دادم جلو تا کیرم تا ته بره و صدای خوردن کیرم به ته حلقش بود که بلند شد. بعد دیگه خودش بود که محکم این کار رو می کرد و گاهیم خودم می کردم. دیگه داشتم منفجر میشدم.پاشد و شروع کردیم لب گرفتن و با کیرم ور می رفت و منم دستم از وسط چادر روی کسش بود. دور بر خودم رو نگاه کردم ببینم چیکار کنم و فکر می کردم. با کارایی که ما کرده بودیم دیگه زمانی برای بازی های دیگه نبود. ماشینش تو حیاط بود و در عقب رو باز کردم و نشوندمش انجا و خودمم بیرون بودم. با حالت شهوت بهم نگاه می کرد. طبق معمول چادرش رو هم محکم گرفته بود. شلوار و شرتم رو درآوردم و وقت درآوردن پیراهنم نبود. کاندوممو از جیبم درآوردم و سریع انجامش دادم و پاهاشو باز کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش و روش خوابیدم و شروع کردم به کردن و نه از نوع معمولی، از نوع وحشیانه که هرچقدر که در توانم باشه. خودم رو محکم بهش می کوبیدم و اونم ناله می کرد.صدای چالاپ چولوپ کسش بود که تو این وحشیگری من بلند شده بود تو ماشین. گفتم قبلش یه حالت دیگه هم بکنمش. بلندش کردم و آوردمش بیرون و گفتم برگرده عقب و اول دستش رو گذاشتم رو ماشین و از پشت کردم تو کسش ولی زیاد خوب نبود. ولی میشد سینه هاش رو اونجور از روی چادر مالید. دستاشو گذاشتم رو صندلی و پاهاش بیرون ماشین بود و کونش راحت تو دستم بود. به اون فشار زیادی میومد ولی واسه من عالی بود. کردم تو کسش و مثه قبل محکم می کوبیدم به کونش و خودشو می گرفت که نیوفته رو صندلی. دیگه فهمیدم پاهاش خسته شده، تو همون گفتم پاهاش رو ببره رو صندلی و چهار دست و پا بشه. حالتی که به نظر میومد خیلی دوس داره.بازم من بودم و وحشیگری. خودمم رفتم توی ماشین و همون حالت چهار دست و پا روش بودم و سینه هاشو میمالیدم از روی چادر که شروع کرد به بلند شدن ناله هاش و منم کم کم با اون ناله ها به اوج رسیدم و هر دو ارضا شدیم. بعد افتاد رو صندلی ماشین و منم خودمو انداختم روش و یه خورده همون جا لم دادیم.اون برگشت و از هم لب گرفتیم و کلی ازم تشکر کرد و تعریف و منم کلی قربون صدقش رفتم. پاشدیم و من می خواستم همون طور بیام داخل که گفت:مریم: لباساتو بپوش!پویا: چرا؟ میام داخل می پوشم.مریم: آخه مینا داخله!پویا: خوب چرا نگفتی! ای بابا.مریم: مگه چی میشه، خواهرمه با هم راحتیم.پویا: خوب من نیستم که. باید می گفتی.مریم: خوب باهاش راحت شو تا دیگه معذب نباشی.اینو گفت و رفتیم داخل. مینا نشسته بود روی مبل و تلویزیون میدید. سلام کردیم و نشستیم و بهمون نگاه کرد و با خنده گفت:مینا: خوش گذشت؟مریم: آره عالی بود.ولی من یه خورده خجالت کشیدم. مریم همون جور اومد نشست با چادر و مینا هم مثل همیشه یه تاپ یقه باز و یه شلوارک تنگ که تمام خطوت و برامدگیاش پیدا بود. سوتینم هم مثل همیشه نزده بود و نوک سینه هاش مشخص بود. یه خورده نشستیم و حرف زدیم و یکم بعدش مریم گفت من برم یه دوش بگیرم. رفت و من و مینا تنها موندیم.دوس داشتم با مریم برم دوش بگیرم ولی خودش تا حالا چیزی نگفته و جلو مینا هم نمی خواستم و یه خورده خجالت می کشیدم. باز شروع کردیم به حرف زدن که مینا گفت: مینا: پویا، یه چیزی بخوام ازت نه نمیگی؟! پویا: تا چی باشه! اگه بتونم انجام بدم حتما! مینا: می تونی، کار سختی نیست!من مونده بودم که این چی می خواد و نگفتم حالا کاری بخواد که نتونم و ضایع بشم. پویا: خوب بگو ببینم چی هست، منو به استرس انداختی! مینا: نگران نباش عزیزم، چیز خاصی نیست!اینو گفت و اومد پیشم نشست و منم با حالت تعجب نگاش می کردم. مینا: می خوام کیرتو ببینم!یهو شوکه شدم و نمی دونستم چی بگم. پویا: نه مینا، نمیشه! این چه حرفیه میزنی! مینا: چرا نمیشه، یه دیدن که اشکال نداره، به جاش میذارم تو هم هر کجای بدنم رو که دوس داشتی ببینی! پویا: نه مینا، مریم بفهمه ناراحت میشه، نه اصلا کار درستی نیست! مینا: بابا مریم تو حمومه، بیاد بیرون میفهمیم! میفهمی چیه؟! مریم این قدر از تو تعریف کرده و از کیرت گفته، البته ببخشید که رک میگم، که منو کنجکاو کرده ببینمش. یه چیزیو بهت نگفتم. من دوس پسر دارم که تو در جریان نیستی، اینو میگم که می خوام بدونم مال تو بهتره یا اون! حالا نشون میدی؟! پویا: آخه مینا ...! مینا: آخه نداره ...!اینو گفت و رفت سمت شلوارم و دکمه هاشو باز کرد. منم هم می ترسیدم مریم بفهمه و هم داشتم تحریک میشدم. همیشه تحریک جنسی در استرس و ترس برای خیلیا جذابیت خاصی داره و دلهره داشتن خودش در تحریکات جنسی نقش موثری داره. اونا که تجربه کردن می فهمن من چی میگم. دیگه دکمه ها رو کامل باز کرده بود و تو همون حین کیر منم سفت تر شده بود. کلا خم شده بود رو شلوارم. مینا: از زیر شرت که به نظر بد نمیاد. همیشه اینجوریه؟!مینا آدم شوخی بود و گاهی تیکه میپروند و اینم خودش بیشتر باحالتر نشونش میداد. دست کرد از زیر شورتم درش آورد و با حالت تعجب گفت: مینا: اوووو واقعا مریم راس می گفت، اینو بگم که مال دوس پسرم به این اندازه نمیرسه، این نه خیلی بزرگه و نه خیلی کوچیک! چنده؟! پویا: تقریبا تو حالت کاملش به 13 میرسه! خوب دیگه بسه یهو مریم میاد! مینا: این که آخرش نیست، بابا نگران نباش حواسم هست، بذار ببینم آخرش چقدره! مدام داشت ورندازش می کرد و فشارش میداد و این ور اون ورش می کرد. کلا انگار کیر ندیده باشه، اینم مینا که خودش می گفت دوس پسر داره و تازه شوهرم داره. رفت پایین پاهاهم و شلوارمو یه خورده کشید پایین تر، گفتم چیکار میکنی و اونم گفت بزار کارمو بکنم ببینم چطوره! می خوام ته شق شدنشو ببینم. منم زیاد بدم نمیومد و سعی می کردم خودم رو شل بگیرم و یه خورده اکراه که مثلا فک نکنه خیلی هم دوس دارم ولی هرکی کیر شق شده من رو میدید میفهمید که مثه یه گرگ گرسنه ام و اگه ولم کنن هرچی بره هست پاره پوره می کنم. هنوز چیزی نگذشته بود که صدای در اومد و سریع خودمونو جمع و جور کردیم تا مریم نفهمه. مینا هم با عصبانیت گفت، توف به این شانس! منم با کیر باد کرده نشسته بودم و یه جور نشستم که نبینه چون تا بخوابه طول میکشه. مینا هم یواشکی گفت بعدا هرجارو خواستی نشونت میدم، سر قولم هستم!اون روز هم گذشت و منم خوشحال تر از همیشه که تونستم یه خورده از جریانات و مشکلات زندگیمو با بودن با مریم و مینا فراموش کنم و به خیال خودم زندگیم رو حفظ کنم. به خیال خودم می خواستم همه چیز رو با هم داشته باشم. البته واقعا هم داشتم. تا الانش که خوب پیش رفته بود و منم سعی می کردم محتاتنه عمل کنم و به مریم هم می گفتم که کاری نکنه که آرزو بفهمه و کلا همه چیز بهم بخوره. به اونا هم بیشتر اعتماد کرده بودم.پایان ف[aligncenter][/align]صل اولبله دوستان. پویای ما از سادگی و بی آلایشی به اینجا رسید. تعصبات و افکار و سنت ها، نتونست پویا رو از مسیر تحریکات جنسی بازداره. بلکه همین ها با ادغام شدن در مشکلات مالی و تغییرات جامعه و اجتماع به صورت سریع و مشکلات خانوادگی که خود آن بیشتر ریشه در تعصبات و سنت ها و تربیت خانواده و خصوصا آموزش دارد، او را به مسیری دیگر خارج از دایره خانواده و محیط درست و صحیح اجتماعی کشاند.سعی کردم در این فصل مسیر حرکت زندگی پویا را خلاصه وار و کوتاه بگویم تا خواننده از خواندن آن خسته نشود و شاید با این کار نتوانستم ریشه تغییر و تحول افکار و باورهای فردی در اجتماع را که در مشکلات جامعه اعم از اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که مقداری در حکومت حاکم بر جامعه و مقداری در تربیت و تعلیم خانواده ها نهفته است را درست به تصویر بکشم.سعی میشود در فصل بعد، بیشتر به جزییات لازم برای یک موضوع بپردازم تا دوستان از تغییر ناگهانی در مسیر داستان شوکه نشوند و لذت بیشتری ببرند. از همراهی دوستان تا به اینجا سپاسگزارم و سعی می کنم فصل بعد را زود شروع کنم تا کاراکترها برای دوستان زنده باشند و به فراموشی سپرده نشوند.
توضیح نویسنده:داستانی که هم اکنون در حال خواندن آن هستیم، داستانی اجتماعی است که وقایع و اتفاقات روزمره زندگی یک انسان به صورتی طبیعی در آن به تصویر کشیده شده است و با ادغام مسائل جنسی که نقش اساسی در مشکلات فرد و جامعه دارد به صورتی بی پرده در داستان توضیح داده شده است.مشکلاتی که از کودکی، بسیاری از ما ها با آن دست و پنجه نرم کرده ایم و گاهی ناخوداگاه ضمیر ما در زندگی کنونیمان است. آسیب هایی که در دوران کودکی دیده ایم، می تواند نقش مهمی در مشکلات زندگی ما در آینده داشته باشد. فشارهای روانی از سوی خانواده ها با تعصبات و تربیت سنتی گذشته در برابر تغییرات روزافزون جامعه و اجتماع، دوگانگی هایی را در فرد به وجود می آورد که حتی می تواند زندگی شیرین او را با بهترین انسان هم به کابوسی هولناک تبدیل کند.از سویی، نقش حکومت در پیشبرد اهداف خود به گونه ای است که اشخاص زیادی دچار بیمارهای روانیی هستند که خود نیز از آن آگاه نیستند و در این بین، بیماری جنسی شیوع بیشتری دارد. داستان زندگی پویا، این بیماری جنسی را که در تمام زندگی او مانند یک پیچک، تنیده شده است، به تصویر می کشد.آنچه گذشت:پویا در سنین نوجوانی وارد کلان شهری می شود و با محیطی بزرگ تر روبرو می گردد. دوری از اجتماعت بزرگ و عدم ارتباط هایی حتی کوچک با جنس مخالف و تربیت خانوادگی از دیدگاهی سنتی و تعصبی که ریشه در دین و مذهب جامعه دارد، و نقش قوانین حکومت حاکم بر جامعه، پویا را محتاط تر و به صورتی ناخودآگاه، خود را محروم از لذت ها و احساس های شخصی می کند. پس از عاشق شدنش با شخصی به نام نازنین و پس زدن او و دیدن عشق بازی های نازنین با برادرش علی، او را بیشتر سرخورده و ناامید می کند. پس از گذشت چندی، عاشق شخصی به نام آرزو می شود و در همه تنگناها و فشارهای زندگی، او را نیمه گم شده خود میبیند و به خاطر موضوعات و مشکلات گذشته، با او ازدواج می کند تا شاید بتواند دردهای پنهانش را تسکین دهد.در همین هنگام، دوست آرزو نیز، خود برای پویا جذاب میشود ولی دیگر او انتخاب خود را انجام داده بود. در دوران نامزدیش، فردی به نام مریم، که یک زن مطلقه است، از او درخواست رابطه دوستی می کند ولی پویا به خاطر تعهداتش و افکاری که سال هاست در درونش رخنه کرده، او را پس می زند. ولی بعد از ازدواج با مواجه شدن با مشکلاتی که به ارتباط جنسی ربط دارد و ریشه در همان آسیب های دوران گذشته فرد است، پویا را باز از ادامه افکاری که در درونش جا خوش کرده است نا امید می کند.پویا فکر می کند که دوباره راه را اشتباه رفته و برای جبرانش و پر کردن خلعه ای که در درونش است، با مریم رابطه برقرار می کند. رابطه ای که منجر به سکس می شود و ارتباط آن ها روز به روز بیشتر می گردد ولی سعی می کند، زندگیش را با آرزو حفظ کند و او را نیز از دست ندهد.با هم ادامه داستان را می خوانیمنام داستان: قربانی سکسفصل دوم: طغیاننویسنده: ROBOCOP-POYA (پویا)سبک: اجتماعی – سکسیتعداد قسمت ها: 12"قسمت اول"روزها داشت خوب می گذشت. با آرزو خوب بودم و با وجود رابطه ام با مریم خصوصا از نظر سکسی، تونسته بودم خیلی از مشکلاتم رو فراموش کنم. حس می کردم باید از اول این کار رو می کردم. خیلی وقت ها هم فکر می کردم اگر به گذشته برگردم، ازدواج نکنم و به نظر داشتن رابطه های اینجوری بهتر از ازدواج بود. واقعا چرا ما باید در جامعه بسته ای زندگی کنیم؟! شاید اگر جامعه آزادتر بود، افکار هم آزادتر بود و من هم خارج از دایره خانوادم، رابطه سکسی با کسی برقرار نمی کردم. ولی الان بیشتر به این فکر می افتم که شاید در انتخابم یا کلا در مسیر زندگیم اشتباه جبران ناپذیری کردم. میدونستم درست فکر نمی کنم ولی روانم به اندازه ای داغون بود که دیگه فکری به ذهنم جز داشتن رابطه با مریم و حفظ کردن زندگیم با آرزو نداشتم.روزهای خوبی بود، حداقل برای من! ولی آرزو زیاد شاد نبود. هرچند من بهش می رسیدم و زیاد هم فشاری برای خیلی موضوعات روی اون نمی آوردم ولی اون انگار حس می کرد که من دور شدم. واقعا زن ها موجودات عجیبی هستن. وقتی بهشون فشار میاری و حساسی، دلخور میشن و میرنجن ولی وقتی دیگه کاری به کارشون نداری، متهم به بی تفاوتی میشی. شاید حق هم دارن، چون اون ها یک فرد نرمال و میانه رو، رو می پسندن هرچند اکثر دختران ایرانی به دلایل تربیت و محیط اجتماعی و آموزشی، خودشون دچار افراط و تفریط ها شدن.بگذریم. رابطه من با مریم صمیمی تر شده بود و مریم هم وابسته من شده بود در حدی که هرچی می گفتم و می خواستم، نه نمی گفت. بعد از اون جریان با مینا (قسمت 12 فصل اول) با اون هم راحت تر شده بودم ولی باز نه تا اون حدی که بخوام کاری بکنم. خودم حریم رو حفظ می کردم و می دونستم مریم هم قطعا ناراحت میشه اگه بهش نارو بزنم و موضوع رو بفهمه.دیگه تقریبا خاطرات تلخ گذشته رو هم فراموش کرده بودم البته یعنی خودم سعی می کردم با مشغول شدن، به فراموشی بسپارمشون ولی همه می دونن که گاهی خاطرات تلخ هیچ وقت از ذهن آدما پاک نمیشن و فقط به قول اصطلاحات کامپیوتری، میشه دی اکتیوشون کرد. مریم هم هوامو داشت و گاهی برام چیزای به عنوان کادو می خرید و حتی پول هم میداد که من اونارو برای خودش جمع می کردم و براش گاهی چیزی می خریدم. به این فکر بودم که براش یه کادو بگیرم و یه چیزیو در نظر داشتم ولی گفتم بذارم واسه روز تولدش، اینجور سوپرایز میشه.همیشه که آخر هفته ها قرار می ذاشتیم با هم و می رفتم خونشون، مینا هم اونجا بود و من هم زیاد دوس نداشتم چون نمی تونستم خیلی کارایی که دوس دارم رو انجام بدم و یه خورده خجالت می کشیدم. به خاطر همین دفعه بعد که قرار شد برم پیشش، بهش گفتم یه بار رو با هم تنها باشیم. اونم قبول کرد و قرار بعدیمون رو تو یه روز تعطیل گذاشتیم. سعی می کردم همه روزای تعطیل رو با مریم نباشم و با آرزو هم وقت بگذرونم تا اون هم ناراضی نباشه و مشکوک نشه و مریم هم با این موضوع موافق بود چون نمی خواست من رو از دست بده. هرچند آرزو خیلی وقت ها با دلخوری از من جدا میشد و نارضایتیش رو اعلام می کرد که خودش برمیگشت به مشکلات بینمون.تو روز تعطیل بعدی باز قرار شد که برم پیش مریم. سعی می کردم خیلی کم روزای تعطیل رو با هم قرار بذاریم، چون من اغلب سر کار بودم و فقط روزای تعطیل رو بی کاری داشتم و نمی خواستم که آرزو هم از این موضوع ناراضی باشه به همین خاطر چند هفته ای یک بار اتفاق می افتاد و به بهانه بودن با دوستان اون رو راضی می کردم.کلی به خودم رسیدم البته همیشه من به خودم می رسیدم حتی برای آرزو. مثل همیشه بعد از بردن آرزو به خونه باباش، راهیه خونه مریم شدم. هنوز به ظهر نرسیده بود و هوای خوبه صبحگاهی بود. در زدم و مریم هم در رو باز کرد و رفتم داخل. تا وارد شدم منو بغل کرد و لب گرفتیم از هم و خوشحالی واقعا از صورتش میبارید و مشخص بود که خیلی دوسم داره مثل یه عاشق واقعی. به نظرم اون قدر که اون من رو دوس داشت، من نداشتم! یه لباس توری صورتی رنگ پوشیده بود تا روی باسنش و یه شلوار مشکی تنگ هم پوشیده بود. بوی عطر خوبی میداد و آدم رو به وجد می آورد.نشستیم و با هم صبحونه خوردیم و کلی حرف زدیم و یه خورده هم از چیزهایی که از هم می خوایم هرچند بیشتر من می خواستم و خودم هم سر صحبت رو باز کردم. یکی از چیزایی که دوس داشتم این بود که باهاش برم حموم. تو حمومش یه وان بزرگ داشت که من عاشق خوابیدن و لم دادن تو وان بودم.بعد بلند شد و رفت، یه چند دقیقه ای گذشت و منو صدا زد! رفتم دیدم کنار دیوار وایساده و لبخند مرموزی میزنه. یه پیراهن سفید بلند پوشیده که یه خورده گشاد بود و شلوار هم نپوشیده بود و چنتا از دکمه های بالایش باز بود. کم کم داشتم می رفتم طرفش و اونم مثل یه دختر کم سن و سال بهم لبخند می زد و خودشو می کشید به دیوار و هی می رفت اون ورتر. تا رسیدم بهش و برام کلی عشوه میومد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنم با همون عشوه و نازش. پیرهنمو درآورد و دستمو گرفت و برد به ...
سلام دوستاناز دوستان عزیز به خاطر دنبال کردن داستان سپاسگزارم. در حال نوشتن فصل دوم هستم و قسمت اول رو تقدیم دوستان می کنم. امیدوارم لذت ببرید. از آقا میثم نیز سپاسگزارم.پلیس آهنین