" قسمت پنجم " با سرعت در رو باز کردم که از اتاق بزنم بیرون! چشمتون روز بد نبینه! مریم بود که پشت در ایستاده بود. مات و مبهوت جلوش ایستادم و داشتم نگاش می کردم. اون هم من رو نگاه می کرد. دهنم قفل شده بود و دیگه با خودم گفتم، این آخرین باریه که مریم رو میبینم و هرچی بود دیگه بین ما تموم شد. نمی دونستم چی بگم و چجوری ماس مالی (masmali) کنم.تو دلم گفتم این مینا تمام برنامه ها و آرزوهام رو بر باد داد. هر چقدر زمان برام در اون اتاق با مینا زود گذشت، به همون میزان در همون لحظه باز شدن در، داشت کند می گذشت. انگار یکی زمان رو نگه داشته بود یا گذاشته بود رو حالت آهسته (slow) و این دنیا بود که از حرکت برای من ایستاده بود.اصلا هیچ چیز رو نمی دیدم و چشمام گرد شده بود و با حالت تعجب، وحشت، استرس و شرمندگی داشتم به مریم نگاه می کردم ولی انگار اصلا اون رو نمی دیدم. با خودم گفتم دیگه باختی پویا، باختی! این همه زحمت، برنامه ریزی و التماس، همش رفت بر باد به خاطر هوس سیری ناپذیرت. داشتم به سرزنش خودم می پرداختم. آخه چرا؟ تو که می دونستی قصد مینا چیه اونم با اون کار قبلی که انجام داد، پس چرا نتونستی جلوی خودت و هوست رو بگیری؟!تو سکوت محیط و مکث زمان در ذهنم بودم که گرمای آغوش کسی رو در برم حس کردم! مینا بود که من رو بغل کرده بود و با حالت گریه که به نظر میومد بیشترگریه شوق باشه داشت باهام حرف میزد. خدا چی شده مگه؟!مریم: عزیزم، می دونستم دوس داری و بهم پشت نمی کنی!من مات و مبهوت مونده بودم که چه اتفاقی افتاده و مریم سخت من رو بغل کرده بود و من دستام اصلا از همه اون احساس های بد، بعد از باز کردن در و مواجه شدن با مریم، فلج شده بود و اصلا تکون نمی تونستم بخورم. به خودم اومد و مریم یه خورده برگشت عقب و همون طور که کامل اومده بود و بهم چسبیده بود، دستاش رو کشیده رو شونه هام نگه داشته بود و تو صورتم نگاه می کرد و با لبخندی که بر لب داشت و گوشه چشماش که قطره های اشک کوچیک افتاده بود باهام حرف می زد.مریم: می دونستم تو منو خیلی دوس داری. می دونستم الکی نمی گی!منم لکنت زبون گرفته بودم و هاج و واج (hajo vaj) مونده بودم که اصلا چه اتفاقی افتاده و جریان چی هست و چرا من تنبیه نشدم و اصلا چی به چی هست. منم خودم رو سعی می کردم به ریلکسی (relax) بزنم تا بدونم موضوع از چه قراره و چیزی رو از دست ندم و از موقعیت استفاده کردم. و یه خورده به خودم اومدم و با دستم مریم رو بغل کردم و کشیدمش طرف خودم و سرش رو گذشت رو شونه هام.پویا: هیشششششش، آروم باش عزیزم. معلومه من تو رو دوس دارم عزیزم!مریم: می دونم عزیزم ...!تو چشای هم نگاه کردیم و یواش صورتش رو آورد طرف من و چشاشو بست و لباشو آروم گذاشت رو لبام و شروع کردیم لب گرفتن از هم. رفتیم روی مبل نشستیم و اصلا دیگه حواسم به مینا نبود. چن دقیقه بعد دیدم مینا لباساشو پوشیده و از اتاق اومد بیرون و پیش ما نشست. مریم بغل من نشسته بود و خودش رو بهم چسبونده بود و یه خورده خودش رو رو من انداخته بود. مینا هم جلوی ما نشسته بود.مریم: اول باید یه معذرت خواهی بکنم ازت پویا!پویا: چرا معذرت خواهی؟!مریم رو کرد به مینا و گفت:مریم: ببین چقدر این پسر بی شیله پیلست!پویا: مگه چی شده مریم؟ یه جور بگید منم متوجه بشم!مریم: الان بهت می گم عزیز دلم. فقط می خوام خوب گوش بدی و ناراحت نشی و زود قضاوت نکنی!پویا: خوب بگو دیگه، چرا این قدر می دونی منو!مریم: باشه عزیزم باشه. ما می خواستیم یه تست بگیریم ازت ببینیم چطور آدمی هست!پویا: تست؟ خوب مگه فک می کردین چطور آدمی باشم که نیاز به آزمون داشتم؟!مریم: می خواستم بدونم عشق و علاقت به من چقدره و برای هوس با من می خوای باشی یا دوست داشتن واقعیته!پویا: خوب معلومه دوست داشتم دیونه! این که دیگه تست کردن نمی خواست!مریم: خوب دیگه خواستیم مطمعن بشیم. حالا می دونم که خیلی دوسم داری.و یه چشمک به من زد و بعد به مینا نگاه کرد. من دوسش داشتم ولی هر مردی تنوع طلبی خودش رو داره. من هوس سکس با مینا رو هم داشتم و گاهی تو نخش می رفتم و محو اندامش میشدم ولی به روی خودم نمی آوردم. اونا هم شاید فک می کردن این طور نیست یا شایدم می دونستن و فقط می خواستن به اصطلاح بدونن من روی علاقه دوست شدم یا روی هوس. مینا بلند شد که بره.مینا: دیگه من باید کم کم برم خونه. کار هم دارم.مریم: خوب زوده حالا یکم دیگه بشین.مینا: کجاش زوده مریم! دیگه داره کم کم غروب میشه.مریم: پویا هم میره الان من تنها میشم!مینا: وقت شد میام پیشت نگران نباش!پویا: منم یکم می مونم پیشت بعد میرم!بعد مینا با یه چشمک و خنده به مریم و تکون دادن سرش گفت:مینا: ببین تنهات نمیذاره، تنهایی بهتره ها!مریم: آره من عاشق پویام. عزیز منه. اوممممممما.لپامو بوس کرد و تو همون لحظه مینا پاشد و رفت. همون تیپ خفنش رو زده بود و منم از پشت با نگاهم بدرقش می کردم. و خداحافظی کرد و مریم هم تا دم در بدرقش کرد. تو این فکر بودم که چه شانسی آوردم و آبروم نرفت و با جدا شدن از مریم، به اندازه یک تار مو فاصله داشتم. ولی نمی دونم چرا نخواستم یه حالی با مینا بکنم. شاید بیشتر وقت داشتم و جایی بود که استرس مریم نبود، دست به چنین کاری می زدم. ما مردیم دیگه، تنوع طلب و جسور! مریم برگشت و از در که وارد شد با حالت خوشحالی اومد طرفم و دستاشو باز کرد و گفت:مریم: خوب حال من و تو تنها شدیم.بعد من هم بهش لبخند زدم و اومد روی پاهام نشست و دستاشو دور گردنم حلقه کرد. یه لب کوچیک از هم گرفتیم.پویا: مریم؟مریم: جونم عزیزم چیه؟پویا: یادمه تو صحبتات به مینا گفتی میبینی پویا چقدر بی شیله پیلست!مریم: خوب آره هستی دیگه! مگه چیه؟پویا: خوب به نظر من چیزی هست که به من نمیگی! چرا اینو گفتی و اونم به مینا!مریم: خوب راستشو بخوای ماجرا یه جزییاتی داره که نگفتم ولی نیازیم نیست که بگم پویا! مهم نیست.پویا: چرا مهم نیست؟ خوب به من ربط داره باید بدونم!مریم: خوب ببینم پویا بهت میگم ولی نمی خوام نسبت به مینا نظر بدی پیدا کنی! پویا: مگه چیکار کرده؟!مریم: عجله نکن میگم بهت الان. اوایل که اومدی خودمم زیاد بهت اعتماد ندارم و باید بهم حق بدی چون می خواستم تو زندگی خصوصیم راهت بدم. کم کم بهت اعتماد پیدا کردم و فهمیدم با بقیه فرق داری و انتخاب درستی کردم. مینا می گفت این کافی نیست و باید یه تست کنی اون رو تا مطمعن بشیم. بیشتر نظر اون بود و منم هم به خودم و هم به اون خواستم اثبات کنم که تو همونی که می خواستم و فکر می کنم هستی. همین!پویا: خوب یکم از دستتون نارحت شدم به خاطر این کار.مریم: می دونم تو هم حق داری ولی به مرور این رو درک می کنی و میفهمی به خاطر خیلی چیزایی بوده که تو هنوز در جریانشون نیستی! مینا هم خیلی تو رو دوس داره!با خودم گفتم منم مینا رو دوس دارم ولی بیشتر دوس دارم باهاش یه سکس کنم. فکرای شیطنت آمیزم به ذهنم می رسید و همش این فکرا هم به ذهنم خطور می کرد و دوس داشتم یه کام هم از مینا بگیرم و همش خودش رو جلوی من نما نما (nama nama) می کرد و کرم می ریخت و منم خو شیطنت در زیر لفافه داشتم.پویا: خوب منم دوسش دارم ولی اون چیزایی که میگی چیه؟مریم: حالا زود پویا! چیزای خاصی نیست. بیشتر در مورد زندگی خصوصیمونه. تو وقتی می خوای همه چیز رو بدونی باید یکی از ما باشی واقعا.پویا: آره درست میگی! ولی ...مریم همون موقع لباشو گذاشت رو لبام و شروع به لب گرفتن کرد. یه لب آب دار. اوممممم ممممم ممممم اامامماممام. دیگه هوا تاریک شده بود و وقتی نبود یه سکس کنم ولی خان بیدار شده بود و عصبی بود. دیگه دیدم فایده نداره و باید کاری براش بکنم تو زمان های پایانی. دکمه های مانتو مریم رو باز کردم و از روی تاپش سینه هاش رو مالیدم و کماکان به لب گرفتن ادامه می دادیم و اونم شلوار من رو باز کرد و کیرم رو از شلوارم درآورد و ماساژش میداد. تاپش رو دادم بالا و سینه هاشو از تو سوتینش بیرون زدم.مریم رو بلند کردم و رو پاهاش ایستاد و دستش رو زد به مبل و خم شد طرف من و من شلوارش رو کشیدم پاییم. مانتوش رو که باز بود زدم بالا و طبق معمول لباس رو تن خان کردم که سرما نخوره و مریم تا دید بهم گفتمریم: در مورد این همه باید با هم صحبت کنیم.پویا: باشه!زیاد وقت نبود و ما وارد جزییات سکس نشدیم و زود می خواستیم حال کنیم. کیرمو گرفتم و از پشت کردم تو کسش و شروع کردم به عقب جلو کردن و اون هم اه و اوه می کرد و من گاهی تو فکر مینا و خوابیدن با اون بودمو نمی دونم کی ارضا شدم ولی مریم نشد ولی بهم گفت اشکالی نداره. تجربه ثابت کرده وقتی حالت عصبانی، استرس، عجله و یا ناراحت دارید، زود ارضا میشید.دیگه خودمونو جمع و جور کردیم و من برای رفتن آماده شدم. از هم خداحافظی کردیم و رفتم. کلا تو فکر این بودم که چه چیزهایی هست که هنوز من ازشون نمی دونم و چون آدم کنجکاور بودم، ذهنم رو به شدت درگیر کرده بود. روزهای خوبی نبود، بد هم نبود. همسرم آرزو هم گلایه های از من داشت و نسبت به بی توجهی من به اون از دیدگاه خودش اعتراض داشت.کارایی که مریم برای من انجام میداد، آروز اصلا به عنوان یک همسر برای من نمی تونست انجام بده و مشکل اون بیشتر به این موضوع دامن زده بود. خودش می گفت سعی خودش رو داره میکنه که بهتر بشه ولی انگار بعضی چیزها قابل تغییر نبودن و وضعیت مالی هم به صورتی نبود که بشه با روان درمانی شاید کار کرد و به نظر مسئله حاد تر از این ها به نظر میومد. ولی من سعی خودم رو در نگه داشتن اون می کردم. درسته مشکل در روابط جنسی داشت و منم خواسته ها و در کنارش فانتزی هایی برای رابطه جنسی حداقل با اون به تنهایی داشتم که انجام نمی شد و لی هم دلم به حالش می سوخت و می دونستم که اون هم گناهی نداره آن چندان و خیلی وقت ها این مشکلات از دوران کودکی و تربیت خانواده و همین طور محیط اجتماعی برمیگرده و هم خیلی دوسش داشتم.به هر حال من هم سعی خودم رو برای رضایت اون می کردم و فکر می کردم با تنها گذاشتنش و فشار نیاوردن بهش، میشه رابطه رو تحکیم بخشید و بدترش نکرد. من هم در این بین نیازهایی داشتم که می خواستم تامین بشه. از یه طرف به اون حق می دادم و از طرفی هم به خودم که اگر آرزو می تونست اونی باشه که من می خوام، من هم الان با مریم نبودم چون که قبل از ازدواج هم به سمتم اومده بود و به خاطر آرزو ازش فاصله گرفتم. ولی ... نمی دونم چی بگم!بعد اون اتفاق، هم مریم و هم مینا بیشتر با من صمیمی شدن و بیشتر دوسم داشتن. روی من حسابه دیگه ای باز می کردن خصوصا مریم و چون من آدمی بودم که از نظر اطلاعات علمی و بقیه چیزا بیشتر سر در میاوردم و علاقه هم داشتم، خیلی من رو بالا می دونستن. گاهی صحبت های علمی می کردم و نکاتی رو می گفتم که براشون جالب بود و به واسطه زیاد خوندن کتاب های متفاوت، در بیشتر موارد اطلاعات خاصی داشتم و همین طور از اینترنت هم مطالب زیادی رو می خوندم.اواسط هفته بود و منم مشغول کار بودم. تقریبا هنوز هوا تاریک نشده بود که مریم زنگ زد. تو این موقعه ها زنگ نمی زد زیاد مگر این که کار خیلی واجبی داشت و موضوع خیلی مهمی باشه و بیشتر پیام می داد. گوشی رو ورداشتم.پویا: سلام عزیزم.مریم: سلام عزیز دلم. خوبی؟پویا: ممنون تو خوبی؟ مینا خوبه؟مریم: خوبم وقتی تو هستی. مینا هم خوبه. سلام می رسونه!پویا: پیشته؟ سلام برسون بهش! کجایی؟ خیره الان زنگ زدی!مریم: امشب چیکاره ای؟پویا: امشب کار خاصی ندارم، میرم خونه بعد از کار. چرا مگه چی شده؟!مریم: امشب بیا یه چن ساعتی دور هم باشیم، شام مهمون من!پویا: بیام خونتون؟ خوب شاید نتونم! آرزو رو چیکار کنم!؟مریم: خوب یه کار مهمه، اگه نیایی ناراحت میشم. کارت دارم!پویا: خوب چیه بگو!مریم: حالا تو بیا! زیاد نمی خواد بمونی. اگه بتونی زود بیای که بهتر. خودتم زودتر برمی گردی. زود بیا که آرزو هم نفهمه و نگران نشه یه وقت.پویا: خوب باشه یه کاریش می کنم.مریم: نه یه کاریش می کنم نشد. حتما باید بیای.پویا: خوب بااااااشه، میام شاید یک ساعت دیگه!مریم: خوبه عزیزم پس می بینمت، فعلا، اومممما!پویا: فعلا عزیزم!تلفن رو قطع کرد و منم تو فکر این که با من چه کاری دارن و می خوان چی بگن. گاهیم فکرای سکسی به سرم می زد و بعد با خودم می گفتم که آخه خنگول مگه میشه یهویی مثلا بیان بگن بیا سه تایی سکس کنیم و از این فانتزایی رو به مغزت راه نده! مگه مریم رو نمیشناسی. اگه اینجوری بودن که نمیومدن تست بگیرن ازت. دیگه گاهی این فکر و خیالات سکسیم به ذهنم میومد و خیلی دوس داشتم این جورم یه سکس کنم هرچند فکرشم می کردم یه خورده استرس می گرفتم چون خجالتیم بودم با این که باهاشون زیاد راحت شده بودم.کارمو زود تعطیل کردم و راهی خونه مریم شدم. یه خورده استرس هم داشتم و گاهی از خودم تعجب می کردم و می گفتم مگه بار اولته میری اونجا. حال عجیبی داشتم و سعی می کردم به چیزی فکر نکنم و ذهنم رو آزاد کنم. دم در رسیدم و زنگ رو زدم و قبلش هم به مریم خبر دادم که دارم میام. کوچه هم طبق معمول هیچ کس نبود توش. تمیز و خلوت و دنج.در باز شد و من رفتم داخل و خواستم در ورودی رو بازکنم. همین که در ورودی رو باز کردم ...