انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 11:  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

زندگی یا عشق 1و2


مرد

 
درخواست ایجاد تایپک در داستان های سکسی
موضوع:زندگی یا عشق
بالای ۱۵ قسمت
نویسنده:روزگار
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
فردا اولین قسمت اش رو میذارم
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت اول
من تو خانواده 5 نفر نیمه مدهبی بزرگ شدیم از پدرم بگم که یک کارخانه دار مواد پلاستیک و مواد اش رو میفروشنه از اول صبح تا سر شب کار میکنه بخاطر ما فرزنداش مادر ام که اسمش فاطمه بود و شغل اش پرستار بوده الان بازنشته شده تو 48 سالگی و خواهر ام هم که یکی 25 ساله که اسمش مریم و یکی دیگه که 28 ساله اسمش فریبا هر دو ازدواج کردن که شوهر مریم کارمند بانک هستش و شوهر مریم تو ابزارآلات کار میکنه و شغل هر دو خواهر ام آرایشگاه دارن از خودم هم بگم 19 ساله که اسمم جواد هستش از تبریز از ابوریحان متولد ۷۳/04/۲۲
داستان از اونجایی شروع میشه که من درس ام رو تموم کردم زیاد اهل درس خوندن نبودم با دیپلم برق صنعتی کاردانش دیپلم رو گرفتم همون سال کنکور دادم قبول نشدم رفتم خدمت تو آتش نشانی یعنی امریه گرفتم بعد 2 ماه که آموزش ام تو عجب شیر بود که تموم شد بعد یک هفته استراحت پنج شنبه رفتم تهران واسه نامه نگاری خدمتم از سر صبح تا 2 ظهر رو تموم کردم تمام کارهام رو از دوستام خداحافظی کردم رفتم اول یه ناهار خوب زدم به بدن بعد حدود چند ساعتی پیاده روی میکردم که یه چند تا دختر ترشیده که فکر کنم 28 میخوردن یک تکه پروندن منم یه تکه بهشون گفتم تقصیر شما نیست که شما رو وقتی کوچیک بودی سرت رو پایین میکردم تا ادب یا بگیری ((منظورم یعنی چنان میکردمت که اینجور دیگه اینجور حرف نزنی)) که دخترا کپ کردن منم از اونجا خارج شدم یک تاکسی گرفتم رفتم آزادی تا بگردم که دیدم موقع پیدا شدن یکی از اون دخترا اومد
من: امرتون؟
دختر: گفت میخوام ازتون عذر خواهی کنم ببخشید
من:خواهش میشه حالا بفرمایید
دختر:این شماره منه کاری داشتین تماس بگیرین در ضمن من سمیرا هستم اگه وقت کنید زنگ بزنید کاری باهاتون دارم
من:اگه وقت کنم زنگ میزنم
کارت گرفتم انداختم تو کیفم رفتم داخل ترمینال شام رو خوردم واسه 11 شب بلیط تبریز گرفتم شب به خواهر ام فریبا زنگ زدم گفتم فردا صبح منتظرتون هستم واسه صبحونه اونها هم گفتن باشه و گفتم به مریم هم بگه صبح حدود 6 رسیدم خونه همه خواب بودن یه دوش بعد رفتم شیرعسل و کله پاچه خریدم اخه خواهر هام کله پاچه دوست ندارن بعکس شوهر هاشون دوست داشتن بعدم نون سنگ و روغنی گرفتم رفتم خونه دیدم مادرم بیدار شده منو دید از من وسایل رو گرفت بعد قشنگ منو بغل کرد خوشحال بود منو دیده انگار یک سال رفته بودم بعد پدرم اومد با اونم دست دادم بعد اون مادر ام به پدرم ام گفت ببین چه مردی شده واسه ما صبحونه گرفته در ضمن خواهر هاش رو دعوت کرده پدرم خندید گفت اره باید ازدواج کنه مردی شده منم گفتم آقا غلط کردم دیگه نمیخرم که هر سه باهم خندیدام حدود ساعت 8 بود خواهر فریبا اومد بعد منو بغل کرد میخواست بوسم کنه چند قد اش از من کوچیک بود گفت بیا پایین بعد ماچ ام کرد بعد با شوهر اش که اسمش حمید هستش دست دادم اونها رفتن نشستن سفره انداختن که انویکه آبجی مریم هم اومد با اونم بوسه رد بدل شد بعد با شوهر اش که اسمش حسین رفتن نشستن پای سفره من رفتم نشستم که مادرم دوباره گفت ببین چه پسری دارم واسه ما صبحونه خریده آماده کرده یه مردی شده باید زن بگیرم واسش من دوباره گفتم غلط کردم دیگه نمیخرم همه خندیدن که که حسین گفتن کاری خوبی میکنی همه دوباره خندیدایم که دیدم مریم چنان داره به حسین نگاه میکنه که میخواست با چاقو نصف اش کنه منم گفتم حسین با این نگاه مریم فکر کنم شب بیرون بخوابی دوباره همه خندیدان بعد از صبحونه که خواهر هام هردو موندن شوهر هاش رفتن منم رفتم بیرون با دوستان یکمی گپ زدیم تا شب که تا 11 تو شاه گلی بودیم بعد رفتم خونه حدود 12 خوابیدم صبح باید بیدار میشدم اخه باید اولین روز میرفتم خدمت...
ادامه
احترام و ادب و اخلاق
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت دوم

فردای اونروز رفتم ایستگاه مرکزی از شانس افتادم تو ایستگاه منظریه بعد یه مزدا دوکابین اومد من که تک بودم اونجا به اون ایستگاه یه مزدا اومد با هم رفتیم ایستگاه با همه آشنا شدم یه روز درمیون بود یک روز خدمت یه روز خونه کمی خوب بود برام چون هم نزدیک بود هم راحت چون قبلا یکی از دوستام که تو آتش نشانی خدمت کرده بود ازش اطلاعات لازم رو کسب کرده بودم تا شب شد یه 1 ساعتی هم شب ها نگهبان بودیم البته با بودن تلوزیون خوابمون نمیبرد و چایی اولین روز off ام رو رفتم خونه دیدم پدرم یه ماشین GLX بژ خریده خودش هم خونست بعد از کمی احوال پرسی گفت این ماشین رو گرفتم کار کنی و البته نه هرکاری یه روز ها که خونه هستی میری آرایشگاه اونجا واسه خواهرات کار میکنی یعنی یه خانم با آرایش رو میرسونی به مسیرشون منم کمی فکر کردم دیدم خوبه بعد اونروز زنگ زدم به خواهر ام گفت باید چیکار کنی و هیز بازی در نیاری منم که تایید کردم رفتم اولین روز بعد حدود ساعت 11 صبح یه خانم رو سوار کردم آرایشش چنان خوشگل اش کرده بود که جواد کوچلو بیدار شد تو خودم خنده ام گرفت به یاد حرف خواهر ام افتاده ام بعد از یه اونکه اون بردم رسوندم به مسیر اش موقه پیاده شدن متوجه اندامش شدم چه اندامی بعد رفت منم برگشتم آرایشگاه تا شب یه 5 تا خانم رو رسوندم که همه شون بهم یه پول اضافی هم میدادند پول خوبی بود تو خدمت به هم 45 هزار تومن میدادند در هر ماه منم یه روز در میان راحت این پول رو در می آوردم و شبانه هم به یاد اون خانم ها که رسوندم یه جق میزدم فردا اش هم 7:10 ایستگاه بودم هر روز ها که میرفتم.
این ایستگاه که من بودم یه حسنی داشت اونم این بود که دانشگاه هم بود بعد ظهر ها که نگهبان بودم از دانشگاه کمی کاغذ های اضافه که داشتن برمی داشتم و نگه میداشتم(البته این کاغذ ها یه روز به دردم خورد تو دانشگاه که به وقتش میگم))
یه روز که داشتم منتظر مشتری بودم ماشین رو داشتم با دستمال تمیز میکردم تا تمیز باشه یعنی هر روز این کار رو میکردم یه خانم حدود 25 ساله اومد بیرون اومد جلو سوار شد منم که هنگ بودم اخه اولین خانومی بود که جلو مینشست قبلا تمام خانوم ها عفب مینشستن یه آدرس داد حرکت کردم که تو راه همش چشم اش به من بود اینو متوجه شدم خودم ولش کردم بعد که رسیدم گفت میشه وسایلم رو بیارید خونه منم یه چشم گفتم وسایل رو با خودم بردم وسایل رو برداشتم ماشین رو قفل کردم زنگ زد یه خونه بود درو باز کردن باهم رفتیم تو خونه بزرگ و مدرنی بود گفتم: خانم کجا بزارم
گفت:گفت ببرید داخل
گفتم: اگه میشه راه رو نشون بدید من بلد نیستم اون خودش جلو رفت
گفت: بزارید اینجا و ادامه داد که گفت شما واسه آرایشگاه کار میکنید
گفتم:اونجا مال خواهر ام هستش منم در حین خدمت اونجا هستم
گفت:اگه میشه شماره تون رو بدید اگه از آرایشگاه جز اون آرایشگاه خارج شدم زنگ بزنم بیاید اونجا
گفتم: چشم شماره ام رو دادم و بعد کرایه رو داد منم رفتم
تو فکر بودم که خانم واسه چی شماره رو از من گرفته واسه کار گرفته آیا یا واسه دوستی منم زیاد کشش ندادم بعد که فرداش رفتم خدمت روز های من اینجور میگذشت که دیدم روز off ام ظهر یک شماره ناشناس زنگ زد برداشتم:
من: سلام بفرمایید
خانم:من همونی هستم که شماره شما رو گرفتم واسه آرایشگاه اگه وقت داشته باشید میشه بیاید این آرایشگاه
من:چشم نیم ساعت دیگه اونجام ((قطع کرد)))
زود آماده شدم رفتم به اون آدرس بعد همون خانم دوباره اومد سوار شد من رسوندم اش و مثل دفعه قبل وسایل اش رو برداشتم بردم خونش موقع رفتن هم تشکر کرد و پول رو داد میخواستم از در خارج بشم که گفت من سعیدی هستم من فتم خوشحال شدم رفتم تو موبایل هم سعیدی سیو کردم...
ادامه
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت سوم

روز های من همچنان میگذشت که اتفاقی افتاد که کمی هم بهم ریخته شدم و هم بد یکی از روز هایoff ام شب رفتم پارک یک دختر نظر خودش رو به من جلب کرد رفتم جلو گفتم میشه افتخار دوستی خانم زیبایی مثل شما رو داشته باشم اونم گفت شرایط اش سخته ها منم گفتم بگو کمی چرت پرت گفت قبول کردم شماره ام رو دادم گفت ببینیم چی میشه منم رفتم دیگه کشش ندادم رفتم خونه یاد سمیرا افتادم شماره رو از کیف سرباز ایم پیدا کردم بهش پیامک فرستادم:
من امری داشتین اونروز شماره تون رو دادید
اونم در جواب گفت شما
منم گفتم اونی که حال شما رو گرفت چند ماه پیش
در جواب گفت چی شده حالا یاد ما افتادی
گفتم میخواستم دیر مزاهم بشم بس که سرت شلوغه با پسرا
اونم در جواب گفت خب کارم اینه که میخوام باهات دوست بشم درسته راحت دوره منم متاهل هستم ولی یه بار میایی تهران انوقت بهت یه حالی درست حسابی میدم
منم مثلا چه حالی
در جواب گفت سکس و بعد گفت اگه وقت کنی روزی یا چند روزی یه 3 یا 4 دقیقه باهم صحبت کنیم
منم گفتم باشه و قطع پیام
رفتم خوابیدم رفتم دوباره ایستگاه تو ایستگاه اولین بار باهاش صحبت کردم چه صدایی داشت درسته 28ساله بود ولی صداش عین دختر جون اونروز چند دقیقه صحبت کردیم دیگه کم وقت میشد باهم صحبت کنیم دو روزی به زور باهاش صحبت میکردم اونم بخاطر حشری بودنش هر روز یا دو روز یه بار ارضا میکردم با تلفن که باز اتفاق دیگری افتاد تو ایستگاه از ساعت 11 تا 1 شب نگهبان بودم که دیدم یه پیامک اومد از یه ناشناس نوشته بود خب بهت افتخار میدم بعد 1 ماه ببینم چه میکنی
من در جوابیک شرط: وقتی با منی با هیچکس نباید باشی
در جواب پس از چند دقیقه:باشه من سارا 18س از فارابی
منم در جواب گفتم سامان 19س از منظریه و دیگه اس نیومد منم دوباره نوشتم خوشحال شدم فرستادم دیگه ج نیومد خودم دروغ گفتم که اسمم رو ندونه بهتره
صبح که رفتم خونه و بعد آرایشگاه چند بار خانم سعیدی زنگ زده بود که برم از آرایشگاه بردامش ببرم اش خونه دوباره زنگ زد رفتم طرف آرایشگاه اینبار با یه خانم 27 میخورد اومد بیرون دوباره جلو اون عقب نشست اول گفت خوبین و برین به این آدرس:آدرس رو گرفتم تشکر کردم راه افتادم وقتی رسیدم نمیدونم در مورد من گفته به این خانم که گفت میشه شماره تون رو بدید مثل نگار جان مزاهمتون بشیم منم که برای اولین اسم کوچیک اش رو دونستم تو گیجی شماره خودم رو نوشتم گفتم موقه که زنگ میزنید بگید کی هستین اونم در جواب گفت من الی هستم گفتم چشم درب بست رفت منم راه افتادم طرف خونه نگار که وقتی رسیدم وسایل رو بردم داخل وقتی برگشتم وای هنگ کردم کلا نگار با شلوار تنگ و تاب تنگ کل بدنش رو نشون میداد اومد جلوم پول رو داد خودش فهمید که کمی متحول بدنش شدم خندید رفت آشپزخانه منم چند ثانیه پس از رفتنش از هنگ بودم در آومدم رفتم بیرون دوباره رفتم آرایشگاه تا شب فکر ام به اندام نگار بود که شب ام به یاد اش جق زدم فردا اش هم رفتم خدمت شانس ما نگهبان 2 الی 5 یعنی موقه که همه استراحت میکنند منم یه چایی که خودم واسه خدمت مادر ام داده بود(اخه من دوست نداشتم با همه باشم حتی صبحونه هم جمع نمیخوردم تنها فقط میخوردم) رفمت نگهبانی بی سیم گذاشتم داخل نگهبانی صداش رو بلند کردم تا خبری بشه بفهمم بعد نیم ساعت نمیدونم چی شد رئیس ایستگاه خودمون با رئیس ایستگاه دیگه وارد شدند منم احترام بعد بی سیم رو گذاشتم کمرم رفتم احترام گذاشتم به همشون دوباره برگشتم بی سیم رو گذاشتم داخل با چای اومدم چای رو خوردم تا نخوابم رئیس ایستگاه که رفتن بالا یه نفس راحت کشیدم که بعد چند دقیقه داخل نگهبانی با سمیرا حرف زدن بعد (اخه تو خدمت به گوشی گیر میدادن ولی افسر شیفت ما خداروشکر آدم خوبی بودن گیر نمیدادن ولی میگفتن تو دیده نشه جلوی کادر دیگر ایستگاه که جایگاه اونم خراب نشه منم که سرباز تازه بودم همین کار رو کردم یعنی 6 ماه از خدمت از گذشته تازه ترین سرباز اون این ایستگاه بودم بخاطر اون در همین حین سارا اسمس زد فردا وقت داری منم یه نگاهی به اطراف کردم ج دادم فردا 6 هر کجا که بگی اونم آدرس یه کافی شاپ رو داد منم گفتم باشه بعد پا شدم با بی سیم یه دوری بزنم که خوابم نبره که ایستگاه چهار منظریه رو گفت منم اولین بار دست رو گذاشتم تو آژیر که زود بیدار شدن داشتن در هارو باز میکردن منم زود تو دستم چراغ ایست رو برداشتم رفتم خیابون حرکت ماشین ها رو گرفتم که ماشین بزرگ که رنو و کوچیک پیکاپ بود رفتن بعد تو بی سیم که افسر شیفت مون یدونه که تو اتاق اش بود با خودش میبرد همیشه این موند نگهبانی منم نمیتونستم برم چون آموزش کامل ندیده بودم موندم ایستگاه انگار تصادف بود اوژانس هم خواستن ایستگاه زنگ زد اوژانس که پلیس هم که صد در صد بخاطر عملیات یعنی در تمام عملیات ها بود به جز آسانسور چون نباید میزاشت مردم بیان نزدیک اینارو از دوستان یاد گرفته بودم که بعد دو ساعت تمام شد عملیات وسایل رو درست کردن افصر شیفت گفت کارت عالی بود و تشکر چون شنیده بودم از دوستان که کار هر کس نیست بره اونجا کار کنه چون وقتی حادثه رو مبینه کمی میلرزه دستاش میگیره نمیتونه کار کنه منم دوست نداشتم برم و باید بعد چند ماه میرفتم بعد تکمیل آموزشم اونروز به خوبی تموم شد فرداش هم دوباره کار این کار باعث شده درست بود کمی خوابم کم بود ولی یه چند میلیون رو پس انداز کردم تو حسابم ساعت 4 از آرایشگاه مستقیم رفتم خونه ناهار و بعد حموم به خودم رسیدم و بعد راه افتادم به اون کافی شاپ ماشین رو کمی دور تر از اونجا نگه داشتم رفتم داخل دیدمش چه خوشگل شده بود...
ادامه
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
دو قسمت اول ببخشید کم بود
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت چهارم

با اونی که دیده بودم کلی فرق کرده بود خوشگل تر زیبا تر خانومی شده بود واسه خودش رفتم نشستم سلام خانومی خوبی سلام ممنون. من: ببخشید دیر کردم س:اشکالی نداره ولی دفعه اخرت باشه من چشم میبنم که با این زیبایی مارو عاشق خودت کردی سارا جونم س: نه بابا چه زود عاشق میشی نکنه فردا میخوای بگی بیا منو بگیر من: منم نه بابا زوده هنوز برای ما وقتش نیست زن بگیرم وقتش شد شما اولین نفری س: خب کی وقتش میرسه من: (میخواست خودش رو بندازه به من) خدا میدونه البته باید ببینم این خوشگل خانم ما کلا خوبه یا نه باید تست بشه س: چه تستی من: بعدا میفهمی قارسون اومد دیدم دوتا قهوه و دو تا کیک سفارش دادم بعد چند مین آوردن داشتم با سارا حرف میزدم در مورد همه چیز که گفتم میای با ماشین یه دوری بزنیم اونم در جواب باشه حساب کردم اومدم بیرون بهش گفتم وایسا بیام زود رفتم سوار ماشین شدم روشن کردم رفتم جلوش اونم سوار شد گفم سارا جون کجا بریم اونم گفت دیر کردم میرسونی خونم چه مامانم زنگ زد زود بیام تو خودم گفتم گوه تو این شانس راه افتادم تو راه دستم رو گذاشتم تو دستش کمی چه پوست لطیفی داشت خوشم میومد که رسیدم فکر کنم نزدیکی کوچه شون که گفت داخل نشو زود خداحافظی کرد رفت منم رفتم خونه یه سلام به مامان کردم رفتم تو اتاقم که دیدم سمیرا زنگ زد س جیگر خوبی
من: خوبیم نفسم چطوره ( مابه هر دو اینجور حرف میزدیم) سمیرا:خوبم یه خبر راهنمایی میکنی منو من: بگو س:شوهر قبلیم اومده میگه بیا دوباره ازدواج کنیم من: مونده به خودت و کمی اراجیف با هم صحبت کردیم که در اخر یه چیزی گفت که خوشم نیومد گفت: میشه برام شارژ بخری من:بای دیگه زنگ نزن قطع کردم هرچی زنگ زد برنداشتم یه پیامک فرستادم نوشتم اگه شارژ میخوای برو بچه ساده ها رو کار کن من از اونها نیستم خر نیستم بعد تلفنم رو خاموش کردم یه چند ساعتی با کامپیوتر مشغول بودم بعد ساعت 9:30 رفتم شام خوردم کنار پدر و مادر بعد رفتم خوابیدم.
فرداش دوباره شروع خدمت تو این چند ماه هم یه مشکلی برای من بود که زیاد نبود ولی شبها وقتی میخوابیدم اگه حادثه پیش میومد من بخاطر اینکه باید زیر بیست ثانیه باید میفرتم نگهبانی مشکل بود برام چون قبلا مشکلی قلبی داشتم روزهای خدمت میگذشت من با سارا چند باری رفتم بیرون حدود 3 ماه گذتشت خونه ما واسه پنجشنبه این هفته بخاطر مرگ یکی از فامیل های ما خالی شد به سارا زنگ زدم گفتم اونم گفت نه من جنده نیستم بعد قطع کرد اعصابم داغون شد کل اعصابم بهم ریخت من هم که ولش کردم رفتم بیرون تو ارک یه قهوه خونه بود جاش جای بود که کمتر آدمی میشناخت رفتم اونجا کمی حالم خوب شد داشتم خارج میشدم رفتم بیرون دیدم یه دختر با یه پسر خداحافظی کرد وای باز اعصابم داغون شد سارا بود بازم میخواستم برم یه سیلی قشنگ بخوابنم تو اون صورتش که دیدم پسره میره به طرف قهوه خونه دنبالش رفتم رفت نشست رفت بهش گفتم وقت داری اونم گفت بشین شاگرد اون وقت شاگرد قلیون اونو آورد منو دید یکی هم برای من آورد گفتم ببین راستش با همون دختری که دست دادی رفتی من 3 ماه باهاش دوستم در مورد پنچشنبه هم بهش گفتم خندید گفت من علی هستم ببین اون دختر رو 2 ساله هستش من میکنم دیگه هنگ کردم چند لحظه بعد به خودم اومدم دیدم یه جنده ای اون بعد گفت چطور شده و گفت واسه پنجشنبه خونه اونها قرار داره و میخواد از پنجشنبه رابطه اش رو باهاش قطع کنه شر نشه بهش که بعد هم گفت بیا پنج شنبه هم بکنیمش هم حالش رو بگیریم فکر کردم دیدم فکر خوبیه گفتم باشه بعد حدود 1 ساعتی باز هم اونجا بودم بعد با هم رفتیم خونه هامون شماره منو هم گرفت خبر بده کی رفتم خوابیدم دوباره فرداش خدمت چند روزی گذشت باز هم با آرایشگاه خواهرام مشغول بودم مشتری هاش چند بار الی و نگار رو برده بودم خونه هاشون پنجشنبه صبح تو خدمت علی پیامک فرستاد گفت فردا 5 ظهر بیا به این آدرس منم تو یه پیامک گفتم باشه که دوباره نگهبان بازم اونم 11 تا 1 که اونموقع راحت بودیم با کارکنان گوشی رو در میاوردیم میزاشتیدم بخونه یا تلوزیون نگاه میکردیم که یه اس اومد از سمیرا بود گفت ببخشید اینجور چیزها اونم بعد چند ماه نوشتم در جواب گفتم بعد چند ماه چرا با یکی دیگه بهم زدی دوباره یاد من افتادی در جواب گفت ببخشید گفتم من زیاد طولش ندادم نگهبانی تموم شد خداروشکر شب هم حادثه نبود خوابیدیم رفتیم خونه باز هم آرایشگاه و یاد علی افتادم قرار امروز ظهر وقتی برای ناهار اومدم به خودم و کیر رسیدم تر تمیز کردم اومدم بیرون با خوشتیپ کردم رفتم آرایشگاه 1 مشتری رسوندم دیدم ساعت 5 بود به ادرسی هم که علی داده بود 45 دقیقه راه بود رسیدم البته ماشین رو پارک کردم که قابل دید نباشه پیاده رفتم رفتم طرف خونه زنگ زدم علی خودش اومد درو باز کرد باهم رفتیم بالا گفت برو اتاق من تا وقتی نگفتم نیا پایین خودش منو بورد اتاقش بعد درو بست رفت منم نشسته بودم با گوشی ورمیفرتم که بعد نیم ساعت علی پیامک فرستاد تنها با شورت بیا پایین من فقط شورتم موند کیر منم خواب بود وقتی رفتم پایین دیدم سارا لخت مادر زاد تا منو دید کپ کرد گفت تو اینجا چیکار میکنی کیر منم فکر چند ثانیه عین سنگ شده بود 19سانت طول 5 ساعت قطر اش که رفتم از موهای سارا گرفتم با یه سیلی خوابوندم تو گوشش افتاد یه گوشه که علی گفت ببین میخوای جرش بدیم گفتم اره حمام رو نشون داد باهم رفتیم حموم اشون بزرگ بود راحت جا شدیم منم که شرتم رو درآورده بودم مال علی چند سانت کوچیک بود و قطر اش هم ولی خوب بود بگم که علی در سن هم از من 2 سالی بزرگتر بود سارا هم که قشنگ ترسیده بود معلوم بود که علی علامت شروع زد با دست اش رو کرد تو موهای سارا برد یه گوشه کیر اش رو گذاشت جلو اش اونم از ترس نمیدونم چیزی نگفت ساک میزد منم آب گرم رو بازم کردم قشنگ به تمام بدن سارا شستم بعد میخواستم چنان جرش بدم دیگه همچنین غلطی نکنه رفتم تو گوش علی هم گفتم اونم تایید کرد با دستم باسن اش رو با دستم اونقدر زدم که قرمز شد بعد لمبر های کونش رو باز کردم 3 انگشتی چنان سریع فرو کردم تو کونش که میخواست جیغ بزنه علی از سرش گرفت نذاشت کیر اش از دهن اش درآد من چند دقیقه چنان باز کردم باز بسته میشد که علی پاشد به گوش علی گفتم تا دستت رو کامل فرو کن اونم خندید گفت باشه رفتم جلوش نشستم دیدم نمیتونه بخوره فقط سرش رو میخوره که علی گفت از سرش بگیر من همین کار رو کردم علی به دست اش نمیدونم شامپو زده بود دستش قشنگ رفت تو کون سارا که اونم فقط از درد نمیتونست جیغ بزنه کیر من رو میخورد بعد علی دست اش رو کشید بیرون از کون سارا چنان تاسریع تمام کیر اش رو تو کون سارا کرد که اونم که دستم از سرش برداشته بودم دوباره گذاشتم چنان کیرم رو میخورد که تا نصف تو دهنش اش بود علی هم همچنان تلمبه میزد حدود 15 دقیقه بعد علی کیر اش رو کشید بیرون از کون سارا من دستم رو از سرش برداشتم و گفتم حالا نوبت منه اونم فقط التماس میکرد دوباره جام رو با علی عوض کردم علی شامپو رو بهم اشاره کرد منم شامپو رو برداشتم قشنگ کیرم اغشته کردم به علی اشاره کردم از سرش بگیره کمی از با ملایمت فرستادم تو کون سارا حدود سرش رفته بود که از قیافه سارا معلوم بود درد میکشه کم گفتم اینم انتقامم چنان به یک فشار کیرم رو فرستادم تو کونش که سارا بیهوش شود نصف اش رفته نه همش که من از سارا گرفتم بلند اش کردم همنجور نگه داشتم علی دوش رو باز کردسارا بهوش اومد بعد چند مین منم کیرم رو نکشیده بودم بیرون بعد سارا رو به دیوار تکیه دادم دیدم علی یه اسپره دست اش هستش گفت بکش بیرون علی به کیرم اسپره زد من با همون سرعت نصف کیرم بازم رفت تو کون سارا میخواست جیغ بکشه که دستم رو گذاشتم جلو دهنش چند دقیقه دوباره که حرکتی نکرده بودم بعد دوباره فرستادم داخل که ایندفعه هم بیهوش شود علی به صورت اش آب ریخت من تلمبه میزدم دیگه چنان با سرعت میکردمش که باز ام بیهوش بود که بعد از چند دقیقه بههوش اومد خم اش کردم گذاشتم جلوی علی تا کیر اش رو ساک بزنه اونم اینکار رو کرد منم باز تلمبه میزدم حدود 20 دقیقه تلمبه میزدم که کون سارا قشنگ باز شده بود کیرم راحت داشت توش تا ته میرفت که من بیرون کشیدم سارا کمی خوب شد یا بعد نمیدونم بلند اش کردم تو همون حالت نشست که کیر علی رفت داخل اش بعداش خم کردم علی هم تلمبه میزد منم از سرش گرفتم تو دهتش تلمبه میزدم بعد 20 دقیقه دوباره جام رو با علی عوض کردم دوباهر کردم تو کونش انگار باز هم حالش بدتر شد منم شروع کردم به تلمبه زدن حدود 20 دقیقه کردم سارا رو که دیدم علی آب اش اومد ریخت تو دهنش من دیدم حیف دختر به علی گفتم اون رو ارضا کنه تا کمی ذلت ببره مثلا اون چنان با دستش از کسش ارضا کرد که من اون لحظه آبم اومد کیرم رو کشیدم بیرون کردم تو دهنش تمام آبم رو خالی کردم تو دهنش اونم خورد دیگه حالی نداشتم خودمون اونجا دوش گرفتیم سارا رو کمی شستیم اومدیم بیرون لخت که دیدم کون سارا بازه هردو خندیدایم یه شربت خوردیم بعد بلند شدیم لباس سارا رو خودمون تنش کردیم سارا هم به زور دو قدم برمیداشت به دیوار تکیه میداد اومدیم بیرون علی رسوند خونش سارا رو برد خونش چون کسی نبود سارا با کمک علی رفت اتاق خواب اش علی اومد بیرون دوباره برگشتیم خونه علی بالا نرفتم بهش گفتم بیا بریم یه جایی با ماشین خودم رفتیم تو یه باقلوا فروش حدود نفری 15 تا خوردیم حال داد یجوری انژری مون برگشت بعد من علی رو رسوندم رفتم خونه شماره سارا رو حذف کردم کلا رفتم خوابیدم ساعت 11 بعد شام صبح رفتم بازم خدمت البته با کمی خوبتر بودن بخاطر باقلوا ها چند روز گذشت یه بار علی زنگ زد تو خدمت شب چون میدونست من شب راحت ج میدم من سلام داداش گلم خوبی علی:خوبم چطوری فردا میشه قهوه خونه ببینمت تایید کردم خداحافظی کردیم شب شد خوابیدیم...
ادامه
احترام و ادب و اخلاق
     
  ویرایش شده توسط: hosenzad   
مرد

 
دوستان میتوانید هرچی میخواید در مورد داستان بگید تا درست کنم و انتقاد پشنهاد ممنون میشیم
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
hosenzad: دوستان میتوانید هرچی میخواید در مورد داستان بگید تا درست کنم و انتقاد پشنهاد ممنون میشیم
دمت گرم داستان جالبی شده ...فقط قسمت ها رو مث چند پستی ک ویرایش کردم بولد و رنگی بزار
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
قسمت پنجم
صبح شد شیفت بعدی اومد شیفت رو تحویل گرفت 7:30 از اونجا رفتم دو تا نون گرفتم تو مسیر واسه صبحونه خودم و مامانم گرفتم رفتم خونه صبحونه رو خوردم کمی استراحت کردم راه افتادم به طرف آرایشگاه میخواستم یه سری بزنم به خواهرم که نگار اومد همون خانم سعیدی سلام علیک کردم گفت تو ماشین منتظرم من: باشه یه سلام به خواهرم بکنم بیام نگار:باشه اون رفت داخل ماشین من یه سلام علیک با خواهرم ام کردم چون میدونستم مشتری نداشت رفتم تو بعد چند دقیقه برگشتم تو ماشین راه افتادم که گفت به این آدرس برو رفتم یه آرایشگاه دیگه که نگار زنگ زد الی با آرایش اومد سلام کرد داخل نشست راه افتادیم الی رو رسوندم میخواست پیدا بشه گفت ممنون آقا خوشگله خندم گرفت ولی توصورتم خندیدام کرایه ام رو داد گفتم ببخشید فامیلی شما چیه الی:فرهادی هستم ولی الی صدام کن من:گفتم چشم الی خندید رفت دوباره راه افتادم به مسیر خونه نگار که نگار تو راه گفت:خوب راحتم میشیا من:نه کی الی خودش گفت اسم کوچیک اش صدا کنم حتی فامیلی شون رو هم پرسیدم برای سیو تو گوشی اگه زنگ بزنه نگار خندید گفت: پس منم نگار ام منو پس با اسم کوچیک صدا کن من:اسمت((میدونستم فقط میخواستم خودش بگه)) نگار: نگار هستم من:خوشبختم نگار:همچنین دیگه توراه اصلا صحبت نکردیم رسیدم وسایل اش رو بردم بالا خونه اش که موقتی گذاشتم روی مبل وسایل اش رو دیدم با یه شربت اومد جلو ام با یه تاب ساپورت تنگ که کل پاش معلوم بود کمی هنگ کردم موقه شربت جلو گرفت به خودم اومدم برداشتم برداشتم یه سر سر کشیدم که با خنده اون مواجه شدم بعد رفت پول من رو داد منم خداحافظی کردم هنوز محو بدنش بودم تو ماشین که علی زنگ زد گفت سلام خوشتیپ خوبی من: ممنون خوبی خودت چه خبر علی:ممنون سلامتی میشه 6 تو کافی شاپ هتل شهریار من:باشه بای فعلا پس علی خداحافظ قطع کرد منم راه افتادم آرایشگاه چند تا مشتری هم سوار کردم رسوندم حتی وقت نکردم برم ناهار خونه تو راه زنگ زدم به اون رستوران نزدیک آرایشگاه منو میشناخت گفتم میشه یه پیتزا آماده کنی بیام ببرم اون:باشه گل پسر قطع کردم مشتری رو رسوندم رفتم پیتزا رو گرفتم رفتم جلوی آرایشگاه خوردم تو ماشین اونروز خیلی خسته شدم شبم به ماشین یه دستی کشیدم ((بخاطر آرایشگاه هرماه ماشین رو میبردم سرویس )) ماشین خیی خوب بود بخاطر سرویس های که برده بودم خوب مونده بود عین ماشین صفر با خستگی که داشتم راه افتادم سمت قهوه خونه یه پارکنیگ پیدا کردم ماشین رو گذاشتم اونجا راه افتادم پیدا درست 6 رسیدم قهوه خونه علی هم پشت سر من رسید باهم صحبت میکردیم دوتا قلیون سفارش دادم در حال قلیون کشیدن با خنده با دختر مردم چیکار کردی 4 روز نمیتونست بشینه 4روز هم رفته بود خونه دوست اش تا خانواده اش نفهمه تازه دوستش هم 4 روز فقط پماد مالیده تا خوب بشه کونش من:خندم گرفت گفتم ببین من از اول که اون رو دیدم فهمیده بودم داده بخاطر اون حرف اش هم دیگه اعصاب نداشتم اعصابم رو خالی کردم روش اونروز علی:درست میگی یه حرف دارم باهات من: بگو علی: یه دختری هست میخوام اونو جرش بدیم خیلی پر افاده هستش تو این چند سال من نوکر اش ام انگار من: کمی فکر کردم گفتم باشه فقط یه شرط اول ببینم اش ببینیم درسر نشه برامون علی:باشه موقه رفتن نشون ات میدم من:باشه کمی هم در مورد اش صحبت کردم دیدم خوب موردی هستش هم یه حالی هم میکنیم که موبایل ام زنگ زد برداشتم یه دختر بود دختر:سلام من دوست سارا هستم میشه ببینمت من:سلام چرا اونوقت دختره:یه مشکلی پیش اومده باید بیاید اینجا من: کمی شک کردم ولی گفتم باشه که بدون خداحافظی قطع کرد بعد آدرس اش رو پیام فرستاد به علی گفتم گفت: شاید میخواد انتقام بگیره ازت من:حوصله داری شب رو یه حالی بکنیم علی:چه حالی من: بهت میگم فقط بیا اونم اومد با هم رفیتم با اون آدرس تو راه هردو به خانواده گفتیم شب دیر میایم منم یه الکل گرفتم از داروخونه و یه بسته پنبه اون آدرسی که داده بود نگهبان داشت یه مجتمع بود به نگهبان گفتم سلام ما اومدیم خونه خانم فلانی میشه بپرسم تنها هستن یا خیر نگهبان: مسئولیت داره نمیتونم بگم دوما هم شما میهمان هستید برید ببینید من: باشه دو تا 10 تومنی گذاشتم تو جیب اش گفت تنها هستن سه تا دختر هستن تا حالا از اون سه تا کسی بیرون نیومده گوشی ایم رو آوردم جلو اش گفتم بگو از اداره پست اومدیم بسته دارید و عکس سارا رو که از گوشیم گرفته بودم نشونش اش دادم گفت ام اینم اینجاسات تایید کرد بعد اونم مستقیم رفتیم پارکنیگ از اونجا با آسانسور رفیتم بالا هر واحد 2 طبقه بود رفتیم جلو در هردو از دستمال ها رو الکی کردیم کنار در وایسادیم گوشی ایم رو در آوردم به علی گفتم آماده باش وقتی اومد بیرون با الکل زود بیهوش اش کن اون صدایی که در آورده زنگ زدم یکی از دخترا اومد بیرون که علی زود اون رو گرفت بیهوش شد پشت اون یه دختر دیگه که من گرفتم اونم میخواست خودش رو بکشه بیرون از دست من که اخرش با چند تا حرکت بیهوش شد هردو رو بردیم داخل دیدیم به به همه چی هست واسه انتقام از ما از چاقو بگیر تا خیار موز و... و چند تا دستمال چشم بند و طناب رو برداشتم خونه رو گشتیم سارا رو پیدا نکردیم جز یه اتاق که فکر کردیم 100 درصد اونجاسات دستمال الکی رو آماده کردم خودم رفتم تو دیدم پشت سرش به ماست میخواست برگرده تا منو دید میخواست جیغ بزنه که رفتم زود دستم رو گذاشتم جلوی دهنش صداش در نیاد علی هم دستمال الکی رو از من گرفت اونم بیهوش کرد اونم بردیم بغل دخترا حالا سه دختر بیهوش جلومون که علی گفت خونه من خالیه بریم تایید کردم چشم بند و دستمال رو برداشتیم دهنش و چشم بند گذاشتیم دیدم ساعت 8 هستش دروباز کردم اونم به اشاره من دخترا رو آورد داخل آسانسور رفتیم پایین من زود خارج شدم ماشین رو روشن کردم رفتم جلوی آسانسور علی دخترا رو وارد ماشین کرد بعد خودش پشتشون خوابید مثلا خسته است موقه خروج به نگهبان بازم یه 20 تومنی دادم که مثلا مارو ندیده حدود بعد 20 دقیقه رسیدیم خونه علی اینا رفیتیم پارکنیگ شون دخترا رو یکی یکی بردیم بالا زود با طناب که آورده بودم یکی پاهاشون و دستاشون رو بستیم و دهنشون رو با دستمال خودشون بستیم یواش یواش بیدار شدن دیدن چه خبره سارا که دوستاش رو دید تو اون حالت کمی ترسید بعد مارو دید دوباره بیهوش شد من به علی گفتم چیزی داری به عنوان مدرک حالشون رو بگیرم که رفت با یه دوربین اومد فیلمبرداری اومد گذاشت تو ضبط کنه منم بهش گفتم این فکر من حالا شما مارو شام مهمون نمیکنی علی : خندید گفت حتما زنگ زد برامون کباب آوردن و باقلوا نمیدونم این حتما جدا زنگ زد آوردن وقتی تعجب من رو دبد گفت به دوستم زنگ زده فرستاده خندیدام او موقه خوردن یکی از دوست هاش که مثلا میخواست حرفی بزنه اشاره کرد بهم بیا دهنم رو باز کن حرفی دارم بعد این که غذا رو خوردیم دهنش رو باز کردم بهم گف با ما چیکار دارین من:گفتم مبینی دهنش رو دوباره بستم که علی گفت لخت شو که هردو لخت شدیم علی اسپری تخیری آورد به کیرم زد به کیر خودش هم زد به علی گفتم انتخاب کن اونم علی اون دوستش که سنش 24 میومد انتخاب کرد که اونو از بقیه جدا کردیم خونه علی بخاطر اینکه تک فرزند بود مامان و باباش باهم همیشه مسافرت بودن یه خونه واسه علی خریده بودن و یه ماشین ولش اون دوتا دختر رو یکی ایش که سارا و یکی دیگه که اسمش رو نمیدونم همون بلبل زبون رو تو هال بستیم به ستون تا نتونن حرکتی کنن بعد رفتیم پای اون دختر رو باز کردیم نمیتونست راه بره نمیدونم این ادا بود یا ولش طناب رو با خودم آوردم دست دختره رو هم باز کردم و دوربین هم آوردم لباساش رو از تنش درآوردیدم بعد دهنش موند به علی گفتم اول برو حموم رو داغ کن اومدم اون رفت منم مثلا عین bdsm ها با یه حرکت تکیه دادم اش به دیوار دستم رو کردم تو کوس اش چنان دستم رو داخل میبردم میاوردم که ارضا شد نمیدونم حدود 2 دقیقه ارضا شد بعد علی از حموم اومد گفت حله شرتمون رو آوردیم دهن دختره رو باز کردیم انداخت ایمش تو حموم پشت سر اش ما هم رفتیم با دوربین یه جایی گذاشتیم که آب نخوره قشنگ واضح بود که وقتی داخل وقتی کیر های مارو دید گفت میخواید منو بکیند گفتم:آماده ای با خنده و گفتم اوپنی گفت اره از شوهر ام جدا شدم من: گفتم پس امروز فاتحه ات رو بخون رفتم جلو اش قد اش از من کوچیک تر بود دستم رو کردم تو موهاش با دستم بردمش جای نشستن حموم بهش گفتم بخور اون امتناع کرد موهاش رو بدتر کشیدم دهنش باز شد میخواست جیغ بزنه با سرعت سر اش رو بردم طرف کیرم تا نصف راحت میخورد ولی بعضی اوقات با دندون هاش به کیرم عمدا میزد منم موهاش رو میکشیدم و علی هم داشت کوس اش رو میخورد که بلند شد با یه سرعت چنان کیر اش رو وارد کوس اش کرد منم تو چهره اش موتجه شدم درد میکشه ولی علی قشنگ میکرداش با سرعت که بعد 10 دقیقه علی کیر اش رو کشید بیرون من همینطور گفتم حالا کوچلو صبر کن کیر مارو ببینی دیگه میمیری که گفت تروخدا کاری بامن نداشته باشین جرم ندین که علی دست اش رو کرد تو موهاش دوباره نشست جای قبلی من علی مثل من وادار اش کرد کیر اش رو ساک بزنه اونم اینکار رو کرد اینبار منم رفتم پشت اش کیرم رو کمی تنظیم کردم...
ادامه
احترام و ادب و اخلاق
     
  
صفحه  صفحه 1 از 11:  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندگی یا عشق 1و2


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA